ره توشه راهيان نور

- ۷ -


14 مرداد: صدور فرمان مشروطيت شيخ فضل  الله نورى و مشروطيت ( سيد مجيد حسن زاده )
مقدمه  
عالمان و فقيهان ، وارثان پيامبران و استمراربخش راه امامان عليهم السلام مى باشند، هدايت و رهبرى جامعه اسلامى در عصر غيبت بر عهده آنان است . آنان پاسداران جان بر كف براى مبارزه با دشمنان دين هستند و براى حفظ و حراست از شريعت اسلام همواره آماده قيام و مبارزه اند؛ مبارزه با ظلم ، شرك ، بدعت ، خودكامگى و سلطه بيگانگان . اين مبارزه با بعثت رسول خاتم صلى اللّه عليه و آله آغاز شد و تا قيام قائم (عجل الله تعالى فرجه ) ادامه خواهد داشت .
يكى از اين چهره هاى مظلوم روحانيت شيعه ، مرد علم و عمل و فقاهت و قيام ، شهيد آية الله حاج شيخ فضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ، فضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ، فصل زرينى بر تاريخ مقاومت و ظلم ستيزى تشيع افزود.
شيخ فضل الله عالم ترين ، هوشيارترين و مقام ترين چهره مبارزات مشروطه بود. زيرا دوست و دشمن به اعلميت او بين فقهاى هم طرازش در تهران گواهى داده اند و انحراف حكومت مشروطه پس از پيروزى ظاهرى ، هوشيارى ، و نبوغ سياسى او را تاءكيد مى كند و شهادت مظلومانه اش ، مقاومت ، قاطعيت و سازش ناپذيرى او در دفاع از آرمانهاى تشيع تفسير مى كند. نگاهى اجمالى به زندگى شيخ شهيد، اين ادعاها را اثبات خواهد كرد.
نگاهى كوتاه به زندگى شيخ شهيد  
آية الله شيخ فضل الله نورى در سال 1259 ق . در روستاى لاشك از توابع كجور مازندران و در يك خانواده روحانى متولد شد. (451) وى تحصيلات خويش را در زادگاهش آغاز كرد و پس از چندى براى ادامه تحصيل به تهران و سپس به نجف و سامرا مهاجرت كرد. او نزد استادان بزرگى چون ميرزاى شيرازى ، شيخ حبيب الله رشتى و شيخ راضى به تحصيل علوم و معارف اسلامى پرداخت و پس از نيل به مقام اجتهاد، در سال 1303 ق . به تهران بازگشت .(452)
در تهران به اقامه نماز جماعت و تبليغ و تدريس علوم اسلامى و حوزوى پرداخت . تبحر او در فقه ، اصول و ساير علوم اسلامى و شناختش از مسايل جامعه موجب شد تا خيلى زود مورد استقبال روحانيون قرار گيرد. مجلس ‍ درس شيخ در تهران داراى اعتبار و اهميت فوق العاده اى بود و بسيارى از روحانيون به شركت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسيارى در حوزه درس او حاضر (مى شدند) و اغلب علماى تهران از افادات علمى او بهره مى برده اند.(453)
حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى مؤ سس حوزه علميه قم ، حاج آقا حسين قمى ، سيد محمود مرعشى (پدر آية الله شهاب الدين مرعشى )، سيد اسماعيل مرعشى (شريف الاسلام )، ملاعلى مدرس ، ميرزا ابوالقاسم قمى ، شيخ حسن تهرانى و علامه محمد قزوينى از شاگردان اويند.(454)
شيخ فضل الله علاوه بر علوم اسلامى ، از دانش هاى روز و مسايل جامعه و مقتضيات زمان بهره مند بود. از اين رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاى استعمارى ، از توطئه ها و نيرنگ هاى روشنفكران غربى و شرقى تاءثير نپذيرفت . ناظم الاسلام كرمانى ، يكى از مخالفان شيخ فضل الله مى نويسد:
نگارنده روزى كه مشاراليه (شيخ فضل الله ) در خانه آقاى طباطبايى بود، در مجلس در ضمن مذاكره گفت : ملاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى خورد. شيخ در جواب گفت : خيلى دور رفتى ؛ بلكه ملاى سيصد سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز بايد عالم به مقتضيات وقت باشد.بايد مناسبات دول را نيز بداند.(455)
ديگرى مى نويسد: مراتب علمى شيخ را هيچ كس از دوست و دشمن منكر نبود و لكن گمان مى كردند كه فقط معلومات او منحصر به همان فقه و اصول است . نگارنده در چند جلسه فهميدم كه قطع نظر از جنبه فقاهت از بقيه علوم هم اطلاع كافى دارد؛ از آن جمله ، علم تاريخ و جغرافيا و... در اين اواخر نزد مرحوم ميرزا جهان بخش منجم مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود.(456)
فريدون آدميت نيز مى نويسد:
متفكر مشروطيت مشروعه ، شيخ فضل الله نورى بود. از علماى طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبايى و بهبهانى شناخته اند. (457)
قاتل شيخ شهيد، يپرم خان ارمنى در يادداشت هاى خصوصى خود نوشته است :
شيخ فضل الله نورى روحانى عاليقدرى بود و گفته او براى توده خلق وحى منزل محسوب مى شد.(458)
شيخ فضل الله نورى علاوه بر فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و مذهبى ، داراى آثار علمى ارزنده اى است .
آغاز مبارزات سياسى  
آغاز فعاليتهاى سياسى - اجتماعى شيخ فضل الله نورى ، مقارن با نهضت تحريم تنباكو بود.
وى نقش فعالى در اين نهضت داشت و فرد معتمد و نماينده ميرزاى شيرازى ، مبلغ و مروج افكار و انديشه هاى استاد خويش ، و در مسايل اجتماعى و سياسى كشور از ياران و همكاران ميرزاى آشتيانى - يكى از رهبران نهضت اسلامى عدالت خانه به رهبرى روحانيان بزرگى چون سيد عبدالله بهبهانى و سيدمحمد طباطبايى ، شيخ فضل الله نورى نيز به اين نهضت پيوست . شيخ فضل الله نورى در گفتگو با آية الله بهبهانى ، درباره حمايت از نهضت اصيل عدالت خانه گفت :
من راضى به بى احترامى به روحانيت و توهين به شريعت نيستم و شما را تنها نمى گذارم . هر زمان كه اقدامى انجام داديد، من با شما حاضرم ؛ ولى بايد مقصود، اسلام و شرع باشد و طورى رفتار نشود كه اسباب توهين به شرع و علما فراهم شود.(459)
شيخ فضل الله كه در آغاز، به دليل شك و ترديد در اصالت نهضت عدالت خانه و اسلاميت آن ، از همراهى خوددارى كرده بود، پس از گفتگو با آية الله بهبهانى و با شرط اسلاميت نهضت ، پاى در ميدان مبارزه نهاد و به همراه عده اى از مردم محله سنگلج تهران ، به يارى نهضت برخاست و در تحسن مسجد شركت كرد.
انحراف نهضت عدالت خانه و القاى مشروطيت  
از مهم ترين خواسته هاى مبارزان نهضت عدالت خانه ، اجراى قوانين اسلام درباره تمام مردم به طور يكسان و مهم تر از همه ، ايجاد عدالت خانه اى بود كه در آن به شكايات مردم رسيدگى شود و با همه به عدالت رفتار شود. از اين رو، در قسمتى از فرمان مظفرالدين شاه به عين الدوله براى رسيدگى به خواسته هاى متحصنان در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام آمده است :
ترتيب و تاءسيس عدالت خانه دولتى براى اجراى احكام شرع مطاع و آسايش رعيت از هر مقصود مهمى واجب تر است .(460)
به دنبال عملى نشدن خواسته هاى مبارزان ، بار ديگر مبارزه با شاه و رژيم اوج گرفت و علما و روحانيان در اعتراض به وضع موجود به قم هجرت كردند و در حرم حضرت معصومه عليهاالسلام متحصن شدند. تا اين زمان هيچ هدفى جز اجراى احكام اسلام و ايجاد عدالت خانه در ميان نبود؛ اما اين زمان به بعد بود كه با راهنماى عده اى از روشنفكران و غرب زدگان ، مردم در سفارت انگلستان متحصن شدند.
القاى انديشه حكومت مشروطه و مبارزه براى مشروطيت از اين جا آغاز شد. روشنفكران غربگرا و فراماسون ها با حمايت دولت انگلستان ، حكومت مشروطه به سبك كشورهاى غربى را مطرح كردند و در غياب عالمان و رهبران اصلى نهضت ، نهضت عدالت خانه مسيرى ديگر را آغاز كرد و نطفه مشروطيت در سفارت انگلستان منعقد شد. سفارت انگليس ‍ دستور داده بود اعضا و كارمندان سفارت به متحصنان كمك كنند.
اجتماع بزرگى در سفارت تشكيل شد و شمار تحصن كنندگان به حدود 000/13 نفر رسيد.
مواد غذايى براى تاءمين خوراك اصلى تحصن كنندگان باگارى به داخل سفارت حمل مى شد و هنگام ظهر و شب ديگ هاى پلو و خورش در سفارت طبخ مى شد. در نامه يكى از تحصن كنندگان در سفارت آمده است :
نهار و شام بى نهايت ، شربت ، چاى و عصرانه و ميوه جات فراوان كه محل تماشا و حيرت شده است .(461)
علاوه بر خوراك ، گاهى تحصن كنندگان پول تقسيم مى شد.(462)
هدف انگلستان از اين حاتم بخشى ، سلطه كامل بر مملكت ايران بود و چون با حضور اسلام و روحانيت در جامعه ، همواره اميدش به ياءس مبدل مى شد، اين بار در غياب روحانيان و عالمان كوشيد تا از اين موقعيت بهتر استفاده كند و نهضت عدالت خانه را در مسير اهداف خويش حمايت نمايد.
مخالفت با مشروطيت  
شيخ فضل الله نورى ، نخستين كسى بود كه آشكارا روياروى غرب زدگى اين دوران كه عدالت خواهى را به مشروطيت تبديل مى كرد، ايستاد. پى برد كه آن چه در پى عرضه و اجراى آن هستند، مشروطه برخاسته از بينش و فكر غربى است و در نهاد اسلامى ريشه اى ندارد.(463)
او بيش از ديگر رهبران روحانى در تهران و نجف ، به سياست هاى ناهماهنگ مشروطه با احكام شرع آگاهى داشت و مخالفان وى كه لياقت مذهبيون را در چهره او و قدرت روحانى اش مى ديدند، با او به مخالفت برخاستند.(464)
شيخ فضل الله نورى در هجرت به قم (هجرت كبرى ) حضور داشت ، با شنيدن خبر تحصن در سفارت انگلستان به توطئه ها و اهداف روشنفكران و فراماسون ها پى برد و دريافت كه خطر عظيمى را تهديد مى كند. از اين رو،خطاب به روحانيان و رهبران نهضت پرسيد: شما چه اقدامى مى خواهيد و هدف شما چيست ؟
در پاسخ به سؤ ال آگاهانه و هوشيارانه شيخ فضل الله نورى ، همهمه و گفتگو بالا گرفت . سيدمحمد طباطبايى با تاءثيرپذيرى از افكار روشنفكران ، در پاسخ گفت : مراد ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى . شيخ فضل الله به مخالفت با مشروطه پرداخت و ضديت اين نوع حكومت را با احكام شرع بيان كرد.
طباطبايى در پاسخ گفت : حال كه كارها به خوبى پيشرفت كرده است ، بعد از اين هم با مشورت رفتار خواهد شد و بدون رضايت شما رفتار نخواهيم كرد.(465)
مظفر الدين شاه طى پيامى موافقت خود را با خواسته هاى مبارزان اعلام كرد و مهاجران از قم به تهران بازگشتند؛ اما تحصن كنندگان در سفارت با مبهم خواندن پيام ، حاضر نشدند از سفارت خانه خارج شوند. از اين رو، فرمان ديگرى صادر شد كه در قسمتى از آن آمده بود:
در تكميل دست خط سابق خودمان مورخه 14 جمادى الثانى 1324 ق . كه امر و فرمان صريحا در تاءسيس مجلس منتخبين ملت فرموده بوديم ، مجددا براى آن كه عموم اهالى و افراد ملت از توجهات كامله همايون ما واقف باشند، امر و مقرر مى داريم كه مجلس مزبور را به شرح و دست خط سابق صريحا داير نموده ، بعد از انتخاب اجراى مجلس ، فصول و شرايط نظام مجلس شوراى اسلامى را موافق تصويب و امضاى منتخبين ، به طور يكه شايسته ملت و مملكت و قوانين شرع مقدس باشد، مرتب نمايند.(466)
تحصن كنندگان با تاءثيرپذيرى از افكار و انديشه هاى سفارت نشينان ، حاضر به خروج از سفارت نشدند و با عنوان مجلس شوراى اسلامى مخالفت كردند و به دنبال آن ، عنوان مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى تغيير يافت .(467)
پس از آن ، نمايندگان انتخاب شدند و مهم ترين كار مجلس تدوين قانون اساسى بود. روشنفكران و فراماسون ها اكثريت مجلس را در اختيار گرفتند؛ به طورى كه در بين 16 نماينده مردم تهران ، 13 نفر فراماسون وجود داشت .(468)
مجلس با چنين افرادى مشغول تهيه و تصويب قانون اساسى شد و چون لژ فراماسونى ايران در نوشتن قانون اساسى نظر ويژه داشت و مى خواست چند ماده از قانون اساسى فراماسونى را نيز در قانون اساسى بگنجاند، جلسات را طولانى كه از لژ بيدارى ايران ماءموريت پيدا كرده بودند، شروع به نوشتن قانون اساسى نمودند. (469)
شيخ فضل الله كه به توطئه هاى فراماسون ها وابسته به بيگانه پى برده بود، به آية الله طباطبايى تذكر داد و به همراه آنان در جلسات مجلس شركت كرد تا از تصويب قوانين ضداسلامى جلوگيرى كند؛ اما نمايندگان اهداف خويش را دنبال مى كردند و به تذكرات روحانيان اعتنايى نمى كردند. آنها قوانين كشورهاى اروپايى - مخصوصا كشور بلژيك - را با اندك تصرفاتى ، به عنوان قانونى اساسى طرح و تصويب كردند و عنوان رژيم را مشروطه قرار دادند.
گرچه آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندارنى ، ميرزا حسين تهرانى و عده اى از روحانيان مشروطيت دفاع كردند، اما تصور آنها از مشروطيت حكومتى كه در آن ، قدرت استبدادى شاه و درباريان محدود شود و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و دفع تعدى و تجاوز باشد.
شيخ فضل الله كه ديد علماى نجف به علت شناخت نادرست از اوضاع مجلس و واقعيت ها به حمايت از مجلس برخاستند، در برابر وضع موجود مقاومت نمود و براى اصلاح امور تلاش كرد و پيشنهادهايى را به مجلس ‍ ارائه كرد؛ ار آن نمونه ، ذكر مذهب جعفرى به عنوان مذهب رسمى كشور و اصل نظارت فقيهان بر قوانين مجلس شوراى اسلامى . با مخالفت نمايندگان ، نظرات شيخ فضل الله راه به جايى نبرد و سيل تهمت و افترا و بدگويى درباره شيخ فضل الله جارى شد.
وى به نشان اعتراض ، مجلس را ترك و از شركت در جلسات آن خوددارى كرد، اما هرگز حملات ناجوانمردانه روشنفكران وابسته و فراماسون ها نتوانست او را از هدف مقدس خود بازدارد. او نظرات خود را با مردم در ميان نهاد و آنان را از توطئه هايى كه نهضت و كشور را تهديد مى كرد، آگاه ساخت . مشروطه طلبان هر اجتماعى را كه شيخ فضل الله و اطرافيان او براى بيان اهداف خويش ترتيب مى دادند، بر هم مى زدند. مطرح شدن بحث آزادى بيان و مطبوعات در مجلس ، دستاويزى براى استفاده نارواى مشروطه خواهان از موقعيت شد.
آنان به مخالفان خود نسبت ناروا مى دادند و آنها را تحقير مى كردند. يكى از نمايندگان در مذاكرات مجلس ، درباره شيخ فضل الله نورى گفت :
چون او در اين ميانه رياستى پيدا نكرده ،... راه مخالفت پيش گرفت تا شايد از اين راه رياستى پيدا كند.(470)
اين عوامل موجب هرج و مرج و ناامنى در جامعه شد. خودسرى و لجام گسيختگى عمومى به زودى به مطبوعات نيز اثر نمود. دفعتا ده ها روزنامه منتشر شد كه مديران آنها هيچ گونه حدى براى آزادى مطبوعات قائل نبودند و براى ارضاى مطامع نامشروع خود مقالات تند افتراآميزى درج كرده ، اولياى امور را مورد ناسزا و تهمت قرار مى دادند. روزنامه ها به شيخ فضل الله حمله كرده ، او را مورد اهانت قرار دادند. روزنامه ها به اين بسنده نكرده ، مقدسات دينى را نيز مورد حمله قرار دادند. روزنامه كوكب درى در شماره 13 سال اول خود، با دادن نسبت هاى ناروا و دروغ به امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام نوشت :
شما مردم نادان چرا اين قدر اعتقاد به اين اشخاص داريد كه در 1300 سال قبل به يزيدبن معاويه ياغى شدند و قشون فرستادند و خود و همراهانشان را كشتند و حالا اين مردم روضه خوانى مى نمايند و خرج مى دهند و مال خود را بى جهت مصرف مى كنند. يك جماعتى به خاك كربلا اعتقاد دارند. اين خاك چه مزيت و برترى بر خاك هاى ديگر دارد.(471)
شيخ فضل الله كه نهضت و قيام را از دست رفته و ثمره خون هاى مجاهدان شهيد را پايمال شده و كشور را در حلقوم استعمار انگلستان مى ديد، غريبانه فرياد زد و مى گفت :
دين اسلام ، اكمل واتم شرايع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا مى خواند. آيا چه اتفاق افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس ‍ برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد. مى خواهند مجلس شوراى ملى ايران را پارلمنت پاريس بسازند.(472)
شيخ فضل الله نورى در ادامه تلاش هايش ، اصل پيشنهادى خود را درباره نظارت فقيهان بر قوانين مجلس در روزنامه صبح صادق منتشر كرد، (473) اما مشروطه طلبان كه آزادى را تنها براى خود محترم مى شمردند، به دفتر روزنامه حمله كرده ، اموال آن را غارت ...، نسخه هاى روزنامه را پاره كردند و مدير روزنامه را وادار كردند تا با عذرخواهى و اظهار بى اطلاعى از چاپ اين مطلب ، روزنامه شماره 48 را باطل و با همان تاريخ ، شماره ديگرى را منتشر كند. اين تهديدات ، شيخ فضل الله نورى و يارانش را از هدف بازنداشت . آنان اصل نامبرده را به اطلاع عالمان نجف رساندند و به دنبال آن ، آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى نيز طى پيامى به مجلس نوشتند:
اصل پيشنهادى جناب حجة الاسلام نورى دامت بركاته كه قوانين و متوقف به موافقت با شريعت دانسته است ، از مواد لازم و حافظ اسلاميت اين اساس است .(474)
مجلس نيز چاره اى جز پذيرش نداشت و مجبور شد آن را با تغييراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى به تصويب برساند.(475)
مشروطه و مشروعه  
شيخ فضل الله كه مى ديد هنوز قانون آزادى مطبوعات تصويب نشده ، روزنامه ها به انبيا و ائمه و مقدسات حمله و توهين مى كنند و روشنفكران ضددين و فراماسون هاى وابسته به بيگانه ، گردانندگان امور مى باشند، دريافت كه هيچ تضمينى براى اصل نظارت فقيهان وجود ندارد و اگر امروز براى اين امر چاره اى انديشيده نشود، فردا بسيار دير خواهد بود. او در مورد علت موافقت مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت :
من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با اشخاص بى دين و فرقه ضاله و مضله مخالفم كه مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده ايد كه به انبيا و اوليا توهين مى كنند و حرف هاى كفرآميز مى زنند. من عين همين حرف ها را در كميسيون هاى مجلس از بعضى نمايندگان شنيدم و از اين مى ترسم كه بعدها قوانين مخالفت شريعت اسلام وضع كنند. خواستم از اين كار جلوگيرى كنم ، آن لايحه را نوشتم و تمام دشمنى ها و فحاشى ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است . علماى اسلام ماءمورند براى اجراى عدالت و جلوگيرى از ظلم چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم مى شوم ؟ من در همين جا قرآن را از بغل خود درآورده ، قسم خوردم و قرآن را شاهد عقيده ام قرار دادم كه مخالفت مشروطه نيستم . معاندين گفتند: اين نكنم ! چگونه بى طرف شوم و سخنى نگويم !(476)
شيخ فضل الله نورى نسبت به موضوع مشروطيت مخالفتى نداشت و بحث او در كيفيت اين نوع از حكومت در جامعه اسلامى بود. انتقاد او به قانون اساسى و قوانين جزايى و حقوقى و ساير قوانين وزارت خانه ها و ادارات بود.
او معتقد بود قانون اساسى ايران بايد قانون اسلام باشد و به همين دليل پيشنهاد كرد كه جاى مشروطه ، عنوان حكومت مشروطه مشروعه قرار داده شود؛ تا مشروعيت حكومت مانع از تصويب قوانين ضداسلامى شود. او با حضور عده اى از نمايندگان فراماسون و ضدمذهب و وابسته به بيگانه مخالف بود و خواهان اخراج اين عده از مجلس شد. او معتقد بود نظرات همه عالمان دين همين است و اين ديدگاه هاى اسلام و قرآن است .
مشروطه خواهان فراماسون و وابستگان به انگليس كه تحقق اهداف شيخ فضل الله نورى را مساوى با از بين رفتن مقام و موقعيت خويش مى ديدند، او را به ياد تهمت و ناسزا گرفتند.
شيخ فضل الله و يارانش براى پيشبرد اهداف خود، در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام تحصن كردند و با انتشار روزنامه اى به نام لايحه ، به بيان ديدگاه ها و اهداف و انديشه هاى خود پرداختند.
آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى نزد شيخ فضل الله رفتند و از او خواستند به تحصن خود پايان دهد. او در پاسخ آقاى بهبهانى گفت : جناب آقا! اگر از من مى شنوى ، شما اين جا بمانيد و بعد سه مرتبه فرمود: والله ، والله ! مسلم بدان كه هم مرا مى كشند و هم تو را، اين جا بمانيد تا يك مجلس شوراى ملى اسلامى درست كنيم و از اين كفريات جلوگيرى كنيم . سيد گفت : نه چنين نيست . شيخ گفت : اكنون باشد، معلوم شما خواهد شد.(477)
سرانجام پس از گفتگوى فراوان ، تحصن كنندگان به تهران بازگشتند، هر چند وعده هاى پوچ اعتقادى نداشتند. شيخ فضل الله در تهران تدريس علوم اسلامى را ادامه داد و همچنان در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطيت غربى ايستاد. پس از فتح تهران از سوى مشروطه طلبان ؛ محمدعلى شاه و درباريان به سفارت روسيه پناهنده شدند. به شيخ فضل الله نورى پيشنهاد شد به سفارت انگلستان يا روسيه پناهنده شود. او با تبسم فرمود:
من از كشته شدن خود بى اطلاع نيستم و به هيچ كس غير از خداوند پناهنده نمى شوم .
سعدالدوله به منزل شيخ فضل الله نورى آمد و گفت :
حفظ جان آقا بر تمام افراد علاقه مند واجب است و من چون مى دانستم كه آقا به اين سفارت خانه ها پناهنده نمى شود، با يك سفارت بى طرف يعنى سفارت هلند تماس گرفتم تا در صورتى كه آقا اجازه بفرمايند، پرچم سفارت هلند را روى بام خانه نصب كنيم تا ايشان در امان باشند.
شيخ تبسمى استهزاء گونه فرمود:
آقاى سعدالدوله ! پرچم ما را بايد روى سفارت بيگانه نصب كنند. چطور ممكن است صاحب شريعت به من كه از مبلغين احكام آن هستم اجازه فرمايد، پناهنده به خارج از شريعت شوم ! مگر قرآن نخوانده ايد كه مى فرمايد: لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا (478) من راضى هستم كه صد مرتبه زنده بشوم و مسلمين و ايرانيان مرا مثله كنند و بسوزانند، ولى پناهنده به اجنبى نشوم و بر خلاف شرع اسلام عملى انجام ندهم .

جان فداى نفس نادره مردانى باد
كه كم و بيش نگردند به هر بيش و كمى
بربالاى دار  
پس از دستگيرى شيخ فضل الله نورى ، با يك محاكمه فرمايشى او را محكوم به اعدام كردند.
هنگامى كه به طرف محل اعدام حركت مى كرد، نگاهى به جمعيت كرد و بعد رو به آسمان كرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد .(479)
دست حق در دست مى آمد روان برپاى دار
تا بلند آوازه سازد از آن آواى دار
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
كى كند انديشه از رنج توان فرساى دار
شيخ فضل الله را بر روى چهارپايه دار قرار دادند. او از روى چهارپايه ، آخرين سخنان خود را بيان كرد. سخنان او تاءكيدى بر مواضع مكتبى و اصولى گذشته اش بود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى گفت :
خدايا! تو، خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتند قوطى سيگارش بود، خدايا! تو، خودت شاهد باش كه در اين دم آخر، باز هم به اين مردم مى گويم كه مؤ سسان اين اساس ، بى دين هستند و مردم را فريب داده اند. اين اساس ، مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماند پيش پيغمبر اسلام .(480)
او با وجود ضعف پيرى و بيمارى ، آخرين خطابه اش را با شجاعت و شهامت كم نظيرى بيان كرد. تنها با عشق و ايمان به هدفى متعالى مى توان اين گونه در برابر مرگ و شهادت ايستاد. گويى اين دار بود كه از هيبت و عظمت او مى لرزيد.(481)
او ز عشق سراپا و شور و جذبه بود
دارد انديشه از او، او نه در پرواى دار
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
گر به خود مى لرزند از اين جذبه سرتاپاى دار
در آخرين لحظات ، از طرف مشروطه طلبان برايش پيام آوردند كه شما مشروطه را امضا كنيد و خود را از كشتن رها سازيد. او در پاسخ گفت : من ديشب پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم و به من فرمود: فردا ميهمان من هستى . من چنين امضايى نخواهم كرد. پس از آن طناب به گردنش انداختند.(482)
گاه خورشيد است از عشق خدا بر نيزه ها
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است
جاودان از مشرق خونين و خون بالاى دار
باد شديدى شروع به وزيدن كرد و گرد و خاك فضا را پر كرد. مشروطه طلبان به شادى و كف زدن مشغول بودند و ميرزا مهدى ، فرزند شيخ فضل الله نورى در ميان آنان فرياد مى زد: زنده باد مجازات ، زنده باد مجازات !
به سر دار اگر رفت سر حق طلبان
بيش تر ياد دهد درس سرافرازى را
پاى كوبان سر جان در ره جانان دادم
تا بدانند كسان معنى جان بازى را
فصل پنجم :پرسش ها و پاسخ ‌ها 
1. حق و باطل ، پرسش : ما چگونه حق را  ازباطل تشخيص دهيم ؟
آية الله جوادى آملى :
ما هر مشكلى كه داشته باشيم مشكل اصلى خود را نبايد فراموش كنيم . مشكلات فرعى در كوتاه مدت حل مى گردد. خواه مشكل عملى باشد خواه علمى ؛ اما بعضى امور است كه به اين آسانى حل نمى شود، تا انسان نميرد و نشئه عوض نشود و وارد ملكوت و عالم برزخ نگردد مشكل براى او حل نمى شود. زمانى هم حل مى شود كه ديگر قابل علاج نيست .
بنابراين ما درباره دو مطلب بايد بينديشيم و بحث كنيم ؛ يكى مطالب فرعى كه در كوتاه مدت يا دراز مدت حل مى شود، و ديگرى مطالب اساسى كه در اين مورد اگر ما به مشكلى برخورد كرديم نه تنها به آسانى حل نمى شود بلكه بعد از مرگ تازه مشكل روشن مى شود كه ديگر راه براى معالجه نيست .
در جريان هاى فكرى كه نمى دانيم چه كسى درست مى گويد چه كسى باطل ، پس از مدتى مشاوره فكرى ، بالاخره مى فهميم چه كسى حق است چه كسى حق است چه كسى باطل . در قرآن كريم فرمود:
ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لم يخرج الله اءصغانهم (483)
آيا كسانى كه قلبشان بيمار است نمى ترسند كه به وسيله زبان خود، قلم خود، دست خود فكر خود و... خود را لو دهند و ديگران بفهمند. بعضى هانسبت به حق كينه دارند. هر قدر هم قدرتمند باشند نمى توانند اين كينه را بيش از چند سال مخفى كنند، بالاخره روشن مى شود.
خلد گر به پاى خارى آسان برآرم
چه سازم به خارى كه در دل نشيند
اگر خارى يا تيغى به دست يا پا يا حتى فرو رفت قابل علاج است . اما اگر خار در دل نشست چه بايد كرد؟ ما تا زمانى كه قدرت فهم داريم مى توانيم تفهميم كدام گروه حق است كدام باطل ، ولى دستگاه فهم ما آسيب ديد چه كنيم ؟ اگر ما هر چيزى را با ساعت تشخيص مى دهيم ، حالا اگر ساعت خراب شود چه كنيم ؟
ما هميشه با دو امر مواجه هستيم ، يكى اين كه بفهميم كدام جريان حق و كدام باطل است .
دوم اين كه بفهميم خودمان كجاييم و اين دومى نسبت به مورد اول بسيار بااهميت تر است .
يعنى بايد مراقب باشيم ترازويى كه افراد، اعمال و عملكردها را با آن مى سنجيم خراب نشود.
در اوايل انقلاب براى بعضى معلوم نبود چه كسى درست مى گويد و چه كسى غلط؛ انفجارها و ترورهايى پيش آمد، ده ها نفر به شهادت رسيدند، آن وقت خون هاى پاك شهدا مشخص كرد حق با كيست و خيلى از اشخاص ‍ آمدند طرف امام و انقلاب . بعضى ها، حتى با انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى ، نخست وزيرى و دادستانى هم نيامدند و هنوز هم كه هنوز است نمى فهمند و نيامده اند. سرش اين است كه در وجود آن ترازوى حقيقت سنج خراب شده است . ترازوى خراب ، كاه و آهن را مساوى نشان مى دهد. حال مطلب اساسى اين است كه ما چه كنيم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد، قرآن كريم ، صريحا از ذات اقدس اله نقل مى كند كه علما امكان به هم خوردن ترازوى وجود اشخاص هست و عملا هم ما ديده ايم و مى بينيم .
قل هل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (484): عده اى به طرف فساد مى روند و در حال انجام كار بد هستند و خيال مى كنند كار خوب انجام مى دهند.
جريان كربلا مصداق بارز همين اشخاص است . 30 هزار نفرى كه از كوفه و اطراف كوفه آمدند همان هايى بودند كه ساليان متمادى پاى منبر حضرت امير عليه السلام بودند. اين ها به زعم خود براى رضاى خدا آمدند و امام حسين عليه السلام را در كربلا شهيد كردند: كل يتقربون الى الله بدم الحسين عليه السلام فقط سران آنها كه مى دانستند چه خبر است ، براى حكومت رى و امثال آن آمده بودند و گرنه اين جمعيت عظيم فقط براى رضاى خدا و رفتن به بهشت ، امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد كردند. در وجود اين ها ترازو به هم خورده بود، يعنى واقعا قدرت تشخيص حق از باطل را از دست داده بودند.
مطلب دوم اين است كه محور جنگ ما با شيطان كجاست ؟ در جنگ ما با اهريمن درون ، خاكريز مقدم كجاست ؟ چه كسى با ما مى جنگد و او از ما چه مى خواهد؟ كسى به جنگ ما مى آيد كه در بين مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگين تر نيست . خشم هيتلر و چنگيز و امثالهم مشخص ‍ است . اين ها يك ميليون نفر يا دوميليون نفر را بيشتر نكشته اند، به هر حال به چهار نفر هم رحم كرده اند. همين صدام ملعون ، گرچه نسبت به ايران تهاجم وحشيانه داشت ولى نسبت به خيلى از خودى ها ترحم داشت ، نسبت به خود (به خيال خام خودش ) رحم داشت . هيچ چنگيزى ، هيچ صدامى مثل شيطان نيست .
وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام فرمود: شيطان شش هزار سال خدا را پرستش مى كرد و در رديف فرشته ها بود و كان قد عبد الله ستة آلاف سنة لا يدرى امن سنى الدنيا ام سنى الاخرة (485) معلوم نيست كه اين شش هزار سال از سال هاى دنياست (كه روزش 24 ساعت بوده ) يا از سال هاى آخرت (كه هر روزش 50 هزار سال دنيا است . فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (486) اگر حداقل از سال هاى دنيا باشد حساب كنيد چقدر مى شود.
شيطان با يك چنين خوى استكبارى كه در جريان امتحان سجده بر آدم ظهور كرد، شش هزار سال عبادت خود را سوزاند، يك چنين موجود عصبانى با چنين خشم و عصبانيت با ما چه خواهد كرد؟!
شيطان سوگند ياد كرده است كه من فرزندان آدم را احتناك مى كنم .
لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاءحتنكن ذريته الا قليلا (487)
احتناك يعنى زير گلوى كسى را گرفتن ، سواركار مسلط كه بر اسب سوار مى شود و زمام و حنك اسب را در اختيار مى گيرد، اين را گويند احتناك .
شيطان گفت : من بر فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حنك آنها افسار مى زنم و لجام آنها را به دست مى گيرم . كسى كه محصول شش هزار سال عبادت خود را آن طور به آتش كشيده با ما چه مى كند؟ شيطان نه جان از ما مى خواهد نه خاك ، جان و خاك گرفتن كار شدنى بيرونى و مربوط به جهاد اصغر است . شيطان از ما ايمان و آبرو مى خواهد. تمام تلاش او اين است كه اولا انسان را اسير بگيرد و ايمان را از كف او بربايد تا كافر شود. ثانيا او را بى آبرو و بى حيثيت كند. بالاخره انسان كافر آبرويى هم دارد و با آن آبرو زندگى مى كند. شيطان مى خواهد اين آبرو را هم از بين ببرد.
شيطان براى آنكه دين و آبرو را از ما بگيرد. يعنى انسان قدرت تشخيص ‍ حق از باطل را از دست بدهد. تمام تلاش او اين است كه به جاى اصلى ما بنشيند و هر چه خواست انجام دهد.
انبيا و اولياء در صددند كه خودشان بيايند و جاى اصلى را بگيرند و حرف هاى الهى را به زبان ما جارى كنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند، شيطان را خارج كنند، اين است كه به ما گفته اند هميشه مراقب باشيد.(488)
2. حكومت ولايت ، پرسش : در مورد ولايت و نحوه ى حكومت اسلامى زياد صحبت  شده است ،مى خواستيم از نظر حضرتعالى مطلع مى شويم كه ولايت چطور حكومتى است ؟ و حاكم درچنين حكومتى چه جايگاهى دارد؟
مقام معظم رهبرى :
ولايت ، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى و فكرى و عقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراه باشد؛ آن حكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را مورد اعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكم حتى در عرف خود مردم - مثل حكومتهاى امروز دنيا - از امكانات خاص و از برخورداريهاى ويژه برخوردار باشد و براى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشته باشد، هيچكدام به معناى ولايت نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكم با مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به او متصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود را از خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتى كه اسلام معرفى مى كند، از دموكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار و احساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .
از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولى و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمه نبايد محسوب بشود؛ و الا ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ، براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او نرسيده است يا مى خواهد به او برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولى نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست . در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولى امر است - يعنى كار اداره ى نظام سياسى به او سپرده شده است - از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاى بزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است .
از روز اول تا امروز و بخصوص بعد از تشكيل جمهورى اسلامى ، در معناى ولايت تحريف كردند؛ بدروغ ولايت را چيزى غير از آنچه كه هست ، معرفى كردند؛ گفتند ولايت معنايش اين است كه مردم محجورند؛ به سرپرست و قيم احتياج دارند؛ آدمهاى نام و نشان دار، اين را صريحا در كتابها و مطبوعاتشان نوشتند! دروغ محض ، تهمت به اسلام ، تهمت به ولايت !
در غدير، مساءله ى ولايت ، به عنوان يك امر رسمى از سوى پيامبر مطرح شد و اميرالمومنين به عنوان مصداق آن تعيين گرديد؛ كه البته تفاصيل زيادى دارد و شما آن را مى دانيد؛ و اگر كسانى هم از تفاصيل آن اطلاعى ندارند - بخصوص جوانان - بهتر اين است كه در نوشته ها و كتابهاى استدلالى و علمى آن را دنبال كنند؛ كه كتابهايى هم در اين زمينه نوشته شده و مفيد است .(489)
3. اسلام و آزادى ، پرسش : از جمله مسائلى كه امروز مطرح شده و مباحث  مختلفى رابرانگيخته است ، مساءله ى آزادى است . در اين زمينه سؤ الاتى داريم كه با اجازه ىحضرتعالى مطرح مى كنيم . آيا آزادى مقوله اى است كه اسلام بر آن تاءكيد كرده باشد؟به تعبير ديگر آزادى مقوله اى است اسلامى يا مساءله اى است صرفا غربى ؟
مقام معظم رهبرى :
مساءله ى آزادى يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه عليهم السلام به طور مؤ كد و مكرر روى آن تاءكيد شده است . البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مى كنيم ، مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرفدارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنيا باشد كه به آزادى مطلق فكر بكند. مرادمان ، آزادى معنوى هم كه در اسلام و بخصوص در سطوح راقى معارف اسلامى هست ، نيست ؛ آن محل بحث ما نيست . منظور از آزادى كه در اين جا بحث مى كنيم ، آزادى اجتماعى است ؛ آزادى به مثابه ى يك حق انسانى براى انديشيدن ، گفتن ، انتخاب كردن و از اين قبيل ، همين مقوله ، در كتاب و سنت مورد تجليل قرار گرفته است . آيه ى شريفه ى 157 سوره ى اعراف مى فرمايد:
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاءغلال التى كانت عليهم .
خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كه غل و زنجيرها را از گردن انسانها بر مى دارد؛ اصر را، يعنى تعهدات تحميلى بر انسانها را از آنها مى گيرد؛ مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است . اگر وضع جوامع دينى و غيردينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد، مى دانيد كه اين اصر - اين تعهدات و پيمانه هاى تحميلى بر انسانها - شامل بسيارى از عقايد باطل خرافى ، و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دستهاى استبداد يا تحريف يا تحميق بر مردم تحميل كرده بود، مى شود. اغلال هم كه غل و زنجيرهاست ، معلوم است .
اين آقاى جرج جرداق ، نويسنده ى كتاب نامدار صوت العداله - كه درباره اميرالمومنين است - بين دو جمله يى كه يكى از اميرالمومنين عليه الصلوة و السلام صادر شده است ، يكى هم از جناب عمر - خليفه دوم - مقايسه يى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولادت زمان جناب عمر پيش ايشان آمده بودند، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود، خليفه را خشمگين كرده بود. خليفه خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى را گفته است :
استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا: مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كه خدا مردم را آزاد آفريده است ؟
جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است :
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است .
جرج جرداق بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله ى اميرالمومنين به مراتب برتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ، در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ؛ چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت :
استعبدتم الناس : مردم را به بردگى گرفته ايد؛
حالا به آنها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور ديگر آن است كه اميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا در خود كلام مى آورد:
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است .
در اين هر دو كلام ، دو خصوصيت براى آزادى هست - كه البته كلام اميرالمومنين ، اين برجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد - يكى اين دو خصوصيت ، همين است كه حريت جزء فطرت انسانى است ؛ و قد خلقك الله حرا؛ كه من حالا در مقايسه ى بين تفكر اسلامى و تفكر غربى و اشاره يى به آن خواهيم داشت .(490)
4. اسرار و آثار صلوات ، پرسش : سر سلام كردن به اهلبيت عليهم  السلام چيست ؟
آية الله جوادى آملى :
شايد به عرضتان رسيده باشد كه يكى از آداب مجلس علم آن است كه معلم به متعلمان و مخاطبان درود بفرستد و سلام كند. اين ادبى است كه ذات اقدس اله در سوره مباركه انعام به ما آموخت ، فرمود:
و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (491): يعنى وقتى مؤ منين براى فراگيرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلام عليكم .
مخاطبانى كه در مجلس رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله شرف حضور داشتند دو گروه بودند. متوسطين آنها سلام را از خود پيغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دريافت مى كردند. البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است . اين طور نيست كه خدا لفظا به كسى سلام كند، و مهمترين نوع سلامتى هم ، سلامتى دل است .
اگر دلى از ياد غيرخدا خالى بود چنين دلى سالم است . وقتى ظرف دل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و آنگاه است كه علوم و معارف را چنين ظرفى مى ريزند. بنابراين ذات اقدس اله اول به انسان ظرف مى دهد بعد ظرفيت و در نهايت مظروف عطا مى كند.
از طرف ديگر سلامت دل در شكستن دل است و لذا اگر انسان حالى پيدا كرد كه دلش شكست بايد شاكر باشد، اگر مطالبى فرا گرفت بايد شاكر باشد چون همه ى اين ها از عطاياى الهى است . به هر حال سلامت دل نيمى از راه است براى اينكه ظرف سالم ، مادامى كه تهى از مظروف باشد سودى ندارد.
اينكه ما در عرض ادب به پيشگاه معصومين عليهم السلام در زيارت ها عرض مى كنيم السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اين سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آن رحمتى كه مسئلت مى كنيم ناظر به مظروف است يعنى در واقع از خدا دو چيز طلب مى كنيم يكى سلامت ظرف سلامت دل و دوم داشتن مظروف خوب ، يعنى از خدا مى خواهيم كه رحمت و بركات خود را بر قلب ما، نازل كند و قلب ما را از ياد غير خود تطهير نمايد.(492)
پرسش : فايده صلوات بر خاندان پيامبر چيست ؟ آنها نيازى به درود و  صلوات ماندارند.