رياحين الشريعة جلد ۱

ذبيح الله محلاتى

- ۱۶ -


من الزبرجد الاخضر رحلها در منضود منضد بالجوهر على الناقه هودج غشائها من نور الله و حشوها من رحمه الله خطوتها فرسخ من فراسخ الدنيا يحف بهود جهاسبعون الف ملك بالتسبيح والتحميد والتهليل والتكبير)

يعنى آن ناقه مزين است بديباج دو پهلوى او و نورانى است دو گونه ى او و شهلا است دو ديده ى او سر او از طلاى احمر و گردن او از مشك از فرمها را و از زبرجد اخضر و رحل او از مرواريدتر مرصع بجواهر و هودجى بر فراز آن ناقه است كه پوشش او از نور خداوند است و درونش مملو از رحمت بارى تعالى است و گامش فرسخى از فراسخ دنيا است هفتاد هزار فرشته آن هودج را فرو گرفته باشند و به تسبيح و تهليل و تكبير و ثنا و ستايش پروردگار مشغول باشند پس منادى ندا مى نمايد كه اى اهل قيامت ديدها فرو خوابانيد كه فاطمه دختر محمد از صراط عبور مى دهد در آن حال فاطمه و شيعيان او مانند برق جهنده از صراط عبور بنمايند دشمنان او را و دشمنان ذريه او را بدوزخ افكنند.

و در مجالس شيخ مفيد روايتى باين مضمون از امام صادق عليه السلام حديث كند و در آن روايت اضافه كرده است كه فاطمه از شتر فرود آيد و با او پيراهن خون آلود حسين بوده باشد و عرض كند پروردگارا هر آينه مى دانى با فرزند من چه كردند الخ آنچه در سابق گذشت.

روايت جابر از امام باقر در شفاعت فاطمه

فرات بن ابراهيم بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كند كه آن حضرت فرمود جابر بن عبدالله الانصارى خدمت امام باقر عليه السلام عرض كرد يابن رسول الله مرا در فضيلت جده ات فاطمه حديثى بياموز كه هرگاه در مجلس شيعيان روايت كنم قرين فرح و سرور شوند امام باقر فرمودند حديث كرد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود در روز قيامت منبرهائى از نور براى انبيا و رسل نصب مى نمايند و منبر من از همه بلندتر مى باشد آنگاه خداوند عزوجل مى فرمايد اى محمد خطبه قرائت كن و من خطبه انشا مى كنم كه هيچ يك از انبياء و رسل نشنيده باشند از آن پس از براى اوصياء منابر نور نصب بنمايند و منبر وصى من على بن ابى طالب در وسط آن منابر از همه بلندتر است آن گاه حضرت حق فرمان مى دهد كه على خطبه بخواند لاجرم خطبه قرائت مى فرمايد كه هرگز اوصياء نشنيده باشند از پس آن از براى اولاد انبياء منابرى نصب كنند از نور و از براى دو فرزند من حسن و حسين كه دو ريحانه ى من در ايام حيوه من مى باشند منبرى نصب كنند از نور و خداى تعالى فرمان دهد كه هريك از دو سبط من قرائت خطبه بنمايند پس حسن و حسين هريك خطبه بخوانند كه هيچ وقت اولاد انبياء و مرسلين نشنيده باشند مثل آن را اين هنگام جبرئيل ندا در مى دهد كه فاطمه دختر محمد در كجا است و خديجه دختر خويلد و آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران و مادر يحيى در كجا است ايشان بر پاى مى شوند اين وقت خداوند مى فرمايد امروز بزرگوارى براى كيست محمد و على و حسن و حسين عرض مى كنند لله الواحد القهار يعنى خاص خداوند قاهر غالب است پس خدا مى فرمايد من امروز محمد و على و حسن و حسين و فاطمه را بزرگوارى دادم هان اى اهل جمع سرها بگريبان در كشيد و ديده هاى خود به پوشيد همانا فاطمه بجانب جنت عبور مى دهد در اين وقت جبرئيل شترى از ناقهاى بهشت كه جلال از ديباج و پالان از مرجان و مهار از رشته مرواريد درخشنده داشته باشد در پيش روى فاطمه مى خواباند آن حضرت بر او سوار مى شود و صد هزار فرشته از جانب راست و صد هزار از طرف چپ در ملازمت خدمتش روان مى شوند و صد هزار فرشته بر بالهاى خويش حضرتش را حمل مى دهند و بر در بهشت فرمود مى آورند پس فاطمه توقف كند و داخل بهشت نشود التفات او بجانب صحراى محشر است خطاب رسد اى دختر حبيب من چيست اين التفات تو و حال آن كه ترا فرمان بهشت دادم عرض مى كند اى پروردگار من دوست دارم كه امروز قدر من معروف و منزلت من معلوم گردد خطاب رسد اى فاطمه نظاره مى كن در قلب هر كس چيزى از حب خود و ذريت خود ديدارى كردى دست او را فرا گير و در بهشت او را جاى ده اين وقت امام باقر عليه السلام فرمود بخدا قسم اى جابر در آن روز فاطمه شيعيان و دوستان خود را از ميان مردم چنان برمى چيند كه مرغ دانهاى خوب را از ميان دانهاى بد برمى چيند آن گاه فاطمه با شيعيان خود بر باب بهشت حاضر مى شوند خداوند در قلب ايشان مى افكند تا تجديد نظر مى كنند و بسوى محشر التفات مى نمايند خطاب رسد چيست اين التفات شما همانا فاطمه دختر حبيب من تقديم شفاعت شما فرمود عرض مى كند اى پروردگار ما دوست مى داريم كه قدر ما در مثل امروز شناخته شود خداوند مى فرمايد اى دوستان من نگران شويد در ميان جماعت كيست دوستار شما در محبت فاطمه كيست كه طعام كرد شما را در مبحت فاطمه كيست كه جامه داد شما را در محبت فاطمه كيست كه شما را براى محبت بفاطمه بشربتى آب سقايت كرد كيست كه منع كرد غيبتى را از شما در محبت فاطمه بگيريد دست او را و داخل كنيد در بهشت قال ابوجعفر عليه السلام والله لايبقى فى الناس الاشاك او كافر او منافق فاذا صاروا بين الطبقات نادوا كما قال الله تعالى فمالنا من شافعين ولا صديق ولا حميم فيقولون فلو ان لنا كرة فنكون من المؤمنين قال ابوجعفر (ع) هيهات هيهات منعوا ما طلبوا ولو ردوا العادوا لما نهوا عنه وانهم لكاذبون) بالجمله اخبار باب شفاعت بسيار است بهمين مقدار در اينجا قناعت شد طلبا للاختصار.

اثر طبع اختر طوسى

سعى كن اى دل كه تا بر روى خود باب سئوال باز ننمائى كه رد گردى ز باب ذولجلال
بر رخت از فقر بگشايد خدا هفتاد باب گر تو بگشائى بر روى خويش يكباب سؤال
نيستى زاهل قناعت بلكه هستى زاهل حرص گر ذخيره دارى اندر خانه بيش از قوت سال
با وجود آن كه بهر راحت جان بدن روز و شب هستى حريص آنقدر بر تحصيل مال
جز نگهبانى و دفع دزد و زحمت حاصلى نيست در تحصيل مالت اين ترابس گوشمال
مال را تشبيه كردند بر مارى كه هست از درون پر زهر قاتل و ز برون خوش خط و خال
مى كند طغيان غنى چون ديد انسان خويش را آرى اين گفتار حق باشد بترك مال دال
گفت پيغمبر براى صالح مال است خوب كش فقير آن را كند حاضر سرخان نوال
نه غمين از رفتنش باشد نه شاد از بودنش چون غنا و فقر يكسانش بود پيش خيال
نه براى طالحى كورا نمايد صرف و خرج از براى شاهدى بد كار در غنج و دلال
همره فرزند آدم تا سه جا آمد سه چيز گوش كن تا بشمرم بهر تو اى صاحب كمال
مال تا وقت ممات اعمال تا يوم النشور تالب گورت كه باشد خانه ى وحشت عيال
در كفت مال حرام ار اوفتد بگذر از او ز آن كه انسان را مطيع حق كند مال حلال
روز شب چون اختر طوسى دمى خامش مباش در ثناى ذات پاك احمد مختار و آل
خاصه خاتون قيامت دختر پاك رسول كز بيان مدح او باشد زبان خلق لال
مام شبير شبر زهراى اطهر فاطمه كو بدى خيرالنساء و شوهرش خير الرجال
آنكه مير و بند حوران از پى كحل بصر با خم گيسوى و مژگان گردش از كردنعال
نى بكنه ذات پاكش بردن آن گونه كه هست از براى ماسواى حق بود امرى محال
نزد پيغمبر نبد محبوب ترا زوى كسى زآن كه مى بوسيد دستش را بهنگام مجال
جز بصورت با پدر فرقى نبودش در ميان زآن كه در معنى بباب خويش بودش اتصال
بى مثال از زهد و تقوى بود و همتائى نداشت خلق حيدر را نمى كرد از خداى بى مثال
صبح ابيض ظهر اصفر شام احمر ميشدش چون بمحراب عبادت جاى مى كردى جمال
بد أساس البيت آن مظلومه از مال جهان پوست تختى و يكى دستاس و يك جام سفال
جامهاى كهنه او را در بدن بودش چه بود اكل و شرب او بجز نان جو و آب زلال
ديد جور بيحد از اشرار بعد باب خويش چون ز دنيا سوى عقبى كوفت كوس ارتحال
كرد آن صديقه از بعد پدر هفتاد پنج زندگى در دار فانى با دو صد رنج و ملال
اندر آن مدت كسى خنده نديد او را بلب پيكرش رنجور شد از ظلم آن قوم ضلال
گفت روزى ميل آن دارم كه از بعد پدر بشنوم بانك اذانى از بلال بى همال
چون بلال اذان اذان گفتن از آن صديقه يافت لب گشود اول بذكر نام حى ذوالجلال
چون بلب نام محمد كرد جارى آن جناب نعره اى از دل برآورد شدش آشفته حال
رفت از هوش آن چنان كه مردمان را شد گمان كو برون رفت از جهان گفتندش بس كن يا بلال
چون بهوش آمد بآواز ضعيفى باز گفت كى بلال آخر چرا بستى فرو لب از مقال
گفت ترسيدم كه گر بار ديگر آواز من آيدت در گوش از اين عالم كنى شدر حال

 

الغرض تا زنده بود اندر جهان آن ناتوان يكنفس راحت نديد از جور چرخ بدفعال
از فراق آفتاب روى باب نام دار بدر رويش در هزال و لاغرى همچون هلال
اشتغالى چون نبودش جز فغان پيوسته اش آتش غم از درون سينه ميزد اشتغال
هر دمش مى شد هجوم آور بسوى ملك دل لشكر اندوه افغان از يمين و از شمال
با حسين و با حسن در گوشه ى بيت الحزن ناله مى كردند از بيداد خصم بد سكال
رفته رفته گشت بيمار و به بستر اوفتاد بس كشيد افغان ز دل شبها بكنج اعتزال
كرد با حبل المتين دين وصيت آنچه داشت چون ز آثار وفات او را پريشان گشت حال
گشت بى سامان على بن ابى طالب گشود مرغ روحش جون بسوى باغ رضوان پر و بال
از غم آن گوهر درج نبوت شير حق ريخت بر دامن زجزع ديده مرجان و لعال
اخترا در ماتم آن اختر برج حيا تا در اين دار فنائى روز و شب چون نى بنال

واردات احوال فاطمه در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت پيغمبر

چون فاطمه زهراء سلام الله عليها پنج سال بعد از بعثت متولد گرديد پنج سال با مدر مكرمه اش خديجه كبرى (ع) بود چون خديجه از دنيا رفت فاطمه بنت اسد و ام امين بسرپرستى فاطمه مساعى جميله بتقديم رسانيدند تا هشت سال در مكه ى معظمه حال بدين منوال بود پس از آن فاطمه ى زهرا بمدينه هجرت نمود بتفصيلى كه سبق ذكر يافت و در آنوقت هشت سال از سن مباركش گذشته بود چون نه سال گذشت در سنه ى دوم هجرت بخانه شوهر و نه سال در خانه ى اميرالمؤمنين بود و چهار فرزند آورد اول حسن (ع) دوم حسين (ع) سوم زينب چهارم ام كلثوم و محسن السقط تا آن كه در سوم جمادى الثانى سنه يازده هجرت از دار فانى بدار باقى رحلت فرمود چون در غزوه ى احد رسول خدا صلى الله عليه و آله زحمت فراوان ديد و زخمهاى گران يافت خبر شهادت آن حضرت در مدينه منتشر گرديد فاطمه ى زهراء با جماعتى از زنان ناله كنان بجانب احد رهسپار شدند فاطمه چون رسول خدا را بآن همه جراحت بديد آن تن مبارك را در بركشيد و بهايهاى بگريست آب چشم پيغمبر بر گونه ى مبارك بدويد اين هنگام على عليه السلام با سپر خويش آب همى كشيد و فاطمه سر و روى پيغمبر را از خون همى بشست و چون خون از غليان نمى شست پاره حصيرى بدست كرده بسوخت و جراحات را با خاكستر آن به بست و از آن پس رسول خداى صلى الله عليه و آله و سلم آن زخمها را با استخوان پوسيده دود همى خورانيد تا نشان آن جراحات بجاى نماند چون از اين كارها به پرداختند على عليه السلام شمشير خود را بفاطمه داد و اين اشعار قرائت كرد.

أفاطم هاك السيف غير ذميم++

فلست بر عديد [رعديد جبان و ترسنده را گويند.] ولا بلبئيم

لعمرى لقد اعذرت

[(اعذر) اى ابدا اعذرا و اعذر صارذا عذر] فى نصر احمد++

و طاعه رب بالعباد عليم

اريد ثواب الله لاشى ء غيره++

و رضوانه فى جنه و نعيم

و كنت امرء يسموء

[يسمو اى يعلو.] اذا الحرب شمرت

[(شمر) فى الامر اى خف.]++

و قامت [(قام على ساق اى قام على شدة).] على ساق بغير مليم

اممت [(اممت) اى قصدت.] ابن عبدالدار حتى جرحته++

بذى رونق [(رونق السيف اى مأوه و حسنه).] يفرى

[الفرى القطع) حزه اى قطعه.] العظام صميم [صميم العظم الغوى.]

فغادرته [غادرته اى تركته.] بالقاع فار فض جمعه++

عبا ديد [عباديد تفرق الخيل.] مما قانت

[قانت اى ذليل.] و كليم [كليم الجريح و صميم العظم.]

و سيفى بكفى كالشهاب اهزه++

احزبه من عاتق و صميم

فما زلت حتى فض ربى جموعهم++

و اشفيت منهم صدر كل حليم

اميط [اميط اى ابعده و اذهب به.] دماء القوم عنه فانه++

سقى آل عبدالدار كأس حميم

چون اميرالمؤمنين اين اشعار قرائت كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اى فاطمه بگير شمشير على را كه آنچه بر ذمه او بود كاملا او را ادا فرمود خداوند متعال ابطال قرش را بدست او پايمال آجال نمود سپس فاطمه شمشير على را بگرفت و از آلايش خون پاك و پاكيزه نمود

و ديگر شيخ مفيد در ارشاد روايت مى كند كه چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را بغزوه ى ذات الرمل كه او را غزوه ى ذات السلاسل گويند خواست بفرستد اميرالمؤمنين را عصابه اى بود كه او را هيچ بر سر نمى بست مگر وقتى كه رسول خدا او را بجاى دشوارى بفرستند چون خواست بغزوه ى ذات السلاسل برود بمنزل آمد و از فاطمه آن عصابه را طلبيد فاطمه ى عرض كرد يابن عم بكجا اراده دارى و پدرم ترا بكجا روانه فرموده آن حضرت فرمود پدرت مرا بغزوه ى ذات السلاسل يعنى بوادى رمل فرمان داده است بروم آن مخدره از كثرت شفقت و مهربانى بابن عم خود او را ملال گرفت و آثار حزن و اندوه در او نمودار گرديد در خلال اين احوال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد گرديد چون فاطمه را بدان حال مشاهده نمود فرمود اى فاطمه خوف آن دارى كه شوهرت كشته شود بيم مكن بخدا قسم تا خدا نخواهد كشته نشود اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد يا رسول الله آيا راضى نيستى كه شهادت يابم و دريغ مى دارى كه من بهشت بروم حضرت فرمود يا على از براى تو موعودى است كه از آن تجاوز نخواهى كرد.

و ديگر در غزوه ى خندق بعد از قتل عمر و بن عبدود اميرالمؤمنين عليه السلام ذوالفقار را بامام حسن عليه السلام داد و فرمان كرد كه اين شمشير را بفاطمه بايدت داد تا از آلايش خون پاك بشويد حسن عليه السلام آن تيغ را بنزد فاطمه آورد و آن حضرت پاك بشست و باز داد لكن نقطه ى از خون در روى ذوالفقار بجاى ماند چون بنزد على عليه السلام باز آورد فرمود اگر فاطمه ذوالفقار را بشسته است اين نقطه ى خون چيست (قال النبى يا على سل ذوالفقار يخبرك فهزه و قال اليس قد عنسلتك الطاهره من دم الرجس النجس فانطق الله السيف فقال بلى ولكنك ما قتلت بى ابغض الى الملائكه من عمر و بن عبدود فامرنى ربى فشربت هذه النقطه من مه و هو حظى منه و لا تتنضينى يوما الا و رأيت الملائكه صلت عليك) در اين جمله مى فرمايد رسول خدا يا على از ذوالفقار به پرس تا ترا آگهى دهد على عليه السلام ذوالفقار را جنبش داد و فرمود آيا فاطمه ى ترا از پليديها پاك نشست اين نقطه ى خونين چيست اين وقت خداوند ذوالفقار را گويا ساخت عرض كرد هرگز مبغوض تر از عمرو بن عبدود را در نزد فرشتگان با من نگشته باشى

پس خداوند فرمان كرد مرا تا اندازه ى اين نقطه از خون او بخورم و اين بهره و نصيب من افتاد و هيچگاه مرا بر روى دشمنى كشيده نداشتى جز اين كه فرشتگان بر تو درود فرستادند)

بالجمله فاطمه در سفر حجة الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود چون از سفر مراجعت فرمود رسول خدا بدر خانه ى فاطمه آمد و سوره ى اذا جاء را قرائت نمود ناله ى زهرا بلند شد زوجات رسول خدا سبب سؤال كردند فرمود رسول خدا خبر مرگ خود را بمن داد تا اين كه شبى فاطمه ى زهراء در عالم رؤيا ديد قرآنى در دست دارد و آن را قرائت مى كند بناگاه قرآن از دست او بيفتاد و مفقود گرديد وحشت زده از خواب بيدار شده بنزد رسول خدا آمد چون خواب خود را بعرض رسانيد رسول خدا فرمود اى نور ديده ى من همانا آن قرآن من باشم كه عن قريب از نظر تو مفقود شوم)

و شيخ طوسى در امالى بسند خود از ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا هنگام ارتحال سخت بگريست چندان كه سيلاب اشك از محاسن مباركش درگذشت عرض كردند يا رسول الله اين گريه چيست (فقال ابيك لذريتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كانى بفاطمه بنتى وقد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتى) چون فاطمه اصغاى اين كلمات بنمود آغاز گريستن نمود فقال لها رسول الله لاتبكين يا بنيه فقالت لست ابكى لما يصنع بى من بعدك ولكنى ابكى لفراقك يا رسول الله فقال لها ابشرى يا بنت محمد بسرعته اللحاق بى فانك اول من فانك اول من يلحقنى من اهل بيتى)

و نيز خزاز رازى در كفاية النصوص بسند خود از جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريض شد بهمان مريضى كه رحلت فرمود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام بالاى سر او نشسته اشك مى باريد و صدا را بناله بلند كرد كه رسول خدا ديده هاى حق بين بطرف او باز كرده فرمود اى حبيبه ى من چرا ناله مى نمائى و اشك مى ريزى عرض كرد يا ابتاه از فراق تو مى گريم كه بعد از تو چگونه بر من مى گذرد رسول خدا فرمود اى فاطمه گريه مكن كه خداوند متعال هفت خصلت بما داده است كه باحدى قبل از ما نداده و بعد از ما هم باحدى نخواهد داد از ماست خاتم النبيين و محبوب ترين بندگان در نزد رب العالمين و او پدر تو است و از ماست بهترين اوصياء و احب عباد در نزد حضرت حق تعالى و او شوهر تو است (و شهيد ناخير الشهداء و احبهم الى الله و هو عمك حمزه و منامن له جناحان يطير بهما مع الملائكه فى الجنة و هو عمك جعفر و مناسبطا هذه الامه و هما ابناك الحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين ائمه معصومون منهم مهدى هذه الامه الخ)

در بحار و غير آن مرويست كه چون هنگام رحلت رسول خدا رسيد عزرائيل بصورت اعرابى بر در خانه ى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و بايستاد و گفت السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكه رحمت خداى بر شما باد رخصت دهيد تا درآيم فاطمه بر بالين رسول خدا جاى داشت چون اين شنيد جواب داد كه پيغمبر را نيروى ملاقات نيست ديگر باره ندا در داد و اجازت خواست و همان پاسخ شنيد در كرت سوم بانگى هولناك درانداخت و اذن دخول خواست از بانك او مردم خانه را لرزه دراندام افتاد رسول خدا بهوش آمد و چشم بگشود و گفت چه پيش آمد شمارا صورت حال را بعرض رسانيدند فرمود اى فاطمه ى دانستى با كه سخن مى كنى عرض كرد الله و رسوله اعلم فرمود اين ملك الموت است اين كاسر اللذات و قاطع الشهوات است زنان را بيوه كند و كودكان را بذلت يتيمى افكند مفرق جماعت و ويران كننده بيوتات فاطمه چون اين كلمات بشنيد فرياد برداشت (و قالت و اكرباه لكربك يا ابتاه و امدينتاه خرجت المدينة) رسول خدا دست فاطمه را فرا گرفت و بر سينه ى مبارك چسبانيد و زمانى بى هوش بود كه گوئى روح از بدن شريفش مفارقت كرده فاطمه سر پيش داشت و گفت يا ابتاه جواب نشنيد عرض كرد جان من فداى تو باد با من نگران شو و سخنى بگوى رسول خدا چشم بگشود و فرمود اى دختر من آغاز گريستن مكن كه فرشتگان آسمانها از گريستن تو گريان مى گردند و رسول خدا اشك از چشمهاى فاطمه پاك مى نمود و او را بشارت مى داد و بدرگاه بارى تعالى عرض مى كرد بارالها فاطمه را در حرمان من صبر عنايت فرماى و او را گفت چون من از دنيا بروم بگو انا الله و انااليه راجعون همانا هر كس را در هر مصيبتى عوضى است فاطمه عرض كرد يا رسول الله يا ابتاه چه كس و چه چيز عوض تو تواند بود رسول خدا همچنان چشم فرو خوابانيد فاطمه گفت واكرب اباه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بعد از امروز هيچ كرب بر پدر تو درنيايد يعنى در آن سراى هيچ اندوه بجاى نمانده آنگاه فاطمه را فرمان كرد كه حسن و حسين را حاضر كن ايشان درآمدند و سلام دادند و در پيش روى پيغمبر زانو زدند و چون در پيغمبر نگريسته اند صدا بناله بلند كردند و چنان ناليدند كه مردم در بيرون حجره بودند از گريه ى ايشان بهاى هاى آغاز گريستن نمودند اين وقت رسول خدا ايشان را بسينه چسبانيد امام حسن صورت بصورت رسول خدا و امام حسين سر را روى سينه آن حضرت نهادند رسول خدا ايشان را به بوسيد و همى بوئيد و در حرمت و محبت بايشان وصيتها فرمود تا وداع جهان گفت چون از كار كفن و دفن آن حضرت فارغ شدند از كنار قبر بخانه ى فاطمه آمدند و آئين تعزيت و تسليت بپاى بردند فاطمه فرمود رسول را بخاك سپرديد عرض كردند جز اين نكرديم فرمود چگونه شما را دل داد كه آن جسد پاك را بزير خاك بنمائيد و حال آن كه او نبى الرحمه و مصداق لولاك لما خلقت الافلاك بود گفتند اى دختر رسول خدا ما نيز عزادار و غمزدگانيم لكن از فرمان خداى بدر نتوان رفت اين وقت فاطمه سخت بگريست و بزيارت قبر پدر بشتافت و مشتى خاك برداشت از آن مرقد مطهر و بر ديدگان گذاشت و فراوان بگريست و بناليد و اين شعر را قرائت كرد.

ما ذا على من شم تربته احمدا ان لا يشم مدى الزمان غواليا
صبت على مصائب لوانها صبت على الايام صرن لياليا
قد كنت ذات حمى بظل محمد لم اخشى من ضيم و كان جماليا
اليوم اخشع للذليل واتقى ضيمى و ادفع ظالمى بر دائيا

كيفيت دفن رسول خدا

محدث قمى در بيت الاحزان از كتاب استيعاب نقل كرده كه همان روز كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت از مردم بيعت گرفته اند بر خلافت ابى بكر در سقيفه ى بنى ساعده و اما بيعت عمومى با ابوبكر در فرداى آن روز بود و سعد بن عباده و طائفه اى از خزرج و گروهى از قريش با ابوبكر بيعت نكردند.

و شيخ مفيد قدس سره در ارشاد مى فرمايد بسيارى از مهاجر و انصار در دفن رسول خدا حضور نداشته اند براى اين كه رفته بودند در سقيفه ى بنى ساعده و مشغول تشاجر و تنازع در امر خلافت بودند فلذا بسيارى از مردم بر رسول خدا نماز نخواندند و نماز آنها فوت شد و در همان روز فاطمه آواز برداشت و اسوء صباحاه يعنى چه عجب روز بدى است امروز براى من كه پدرم رسول خدا از دنيا رفته ابوبكر اين كلام را از فاطمه شنيد گفت (ان صباحك لصباح سوء) آرى همانا كه روز تو بسيار بد روزى است.

و سيد اجل على بن طاوس در كشف المهجه بفرزند خود خطاب كند و مى فرمايد و از چيزهاى بسيار عجيب كه در كتب مخالفين ديده ام اين است كه (طبرى) آن را ذكر كرده در تاريخ خود كه رسول خدا روز دوشنبه وفات كرد اما دفن نشد مگر روز چهارشنبه (يعنى سه روز جنازه ى رسول خدا بر زمين بود.)

و ابراهيم ثقفى در جزء چهارم از كتاب معرفت ذكر كرده كه تحقيقا جنازه ى پيغمبر سه روز در زمين باقى بود كه دفن نكردند او را از جهت اشتغال آنها بولايت ابوبكر و منازعات در امر خلافت و سيد بن طاوس بفرزندش مى گويد اى فرزند جد تو على بن ابى طالب عليه السلام نمى توانست از جنازه ى رسول خدا مفارقت كند و جدا شود و نمى توانست كه آن حضرت را دفن كند پيش از نماز خواندن قوم بر او اگر على عليه السلام جنازه را پيش از نماز خواندن آنها دفن مى كرد بسا بود كه على را مى كشته اند يا قبر پيغمبر را نبش مى كردند و او را از قبر بيرون مى آوردند و مى گفته اند كه على پيش از وقت پيغمبر را دفن كرده يا در اينجا نبايد دفن شود بلكه در غير اين موضع بايد دفن بشود.

خداى جل جلاله از رحمت خود دور كند جماعتى را كه جنازه ى پيغمبر را در بستر مرگ واگذاشته اند و مشغول شدند بتعيين كردن والى كه خود رسول الله اصل و ريشه اين ولايت بود بسبب نبوت و رسالت و اين تعيين ولايت قوم براى اين بود كه اين امر را از خانواده ى عترت آن حضرت بيرون ببرند بخدا قسم اى فرزند من نمى دانم كه چگونه عقول و نفوس و مردانگى و صحبت آنها با رسول خدا روا داشت كه چنين جسارت و توهين برسول خدا بنمايند با آنهمه شفقت و مهربانى كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با آنها داشت و آن همه نيكى كه بآنها نمود.

و چه نيكو گفته است زيد بن على بن الحسين عليه السلام كه بخدا قسم اگر قوم مى توانسته اند كه بغير اسم نبوت و تعلق بدان بملك و سلطنت مى رسيدند هر آينه از پيغمبرى آن حضرت نيز عدول مى كردند و بالله المستعان)

شدة بكاء فاطمه و مصائب او بعد از رسول خدا

(نا) در كتاب خصال سند بامام صادق عليه السلام مى رساند كه فرمود البكائون خمسة آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد و على بن الحسين عليه السلام آدم ابوالبشر چندان گريست از فراق بهشت كه دو جوى آب از اشك چشمش روان گرديد و حضرت يعقوب چندان در حرمان يوسف گريست كه ديدگان مباركش سفيد شد و ديگر يوسف چندان گريست بر يعقوب كه اهل زندان را كار سخت افتاد عرض كردند اگر در شب مى گويى روز ساكت باش و اگر در روز خواهى گريست شب خاموش باش تا ما بتوانيم لختى بياسود و بدين گونه تقرير يافت و ديگر فاطمه ى عليه السلام چندان بر رسول خدا بگريست كه كار بر مردم مدينه صعب افتاد بعرض رسانيدند كه ما را بكثرت گريستن بزحمتى بزرگ درافكندى چون شكواى ايشان گوشزد آن حضرت شد روزها از مدينه بيرون مى رفت و در مقابر شهداء احد يا بقيع چندان كه مى خواست مى گريست آن گاه مراجعت مى فرمود و ديگر على بن الحسين عليه السلام كه بعد از واقعه ى كربلا تا زنده بود از گريه آرام نگرفت غلام او عرض كرد جان من فداى تو باد يابن رسول الله بر تو مى ترسم كه هلاك شوى قال انما اشكو بثى و حزنى الى الله و اعلم من الله مالا تعلمون انى ما اذكر مصرع بنى فاطمه الا خنقتنى لذلك عبره) و صدوق در امالى همين حديث را بهمين طريق ذكر كرده

اثر طبع حضرت حجة الاسلام الشيخ محمد حسين اصفهانى

دل افسرده ام از زندگى آمد بيزار مى رسد بسكه بگوش دل من ناله ى زار
ناله ى وا ابتا مى رسد از سوخته اى كز دل مادر گيتى به برد صبر قرار
صد چه قمرى كند از ناله ى او نوحه گرى مى چكد خون دل از ديه و منقار هزار
شررى زهره ى زهرا زده بر خرمن ماه كه نه ثابت بفلك ماند نه ديگر سيار
جورها ديد پس از دور پدر در دوران نه مساعد ز مهاجر نه معين از انصار
بت پرستى بدر كعبه ى مقصود و اميد آتشى زد كه برافروخته تا روز شمار
شرر آتش آن صورت محوش عجب است نور حق كرده تجلى مگر از شعله ى نار
طور سيناى تجلى متزلزل گرديد چون بدان سينه ى بى كينه فرو شد مسمار
نه ز سيلى شده نيلى رخ صديقه و بس شده از سيل سيه روى جهان تير و تار
بشنو از بازو پهلو چه كشيد آن بانو من نه گويم چه شد اينك درانيك ديوار
دل سنگ آب شد از صدمه پهلو كه فتاد گوهرى از صدق بحر نبوت بكنار
بسكه خستند و شكستند ز ناموس اله بازوى كفر قوى پهلوى دين گشت نزار
متحتجب شد بحجاب ازلى وقت هجوم گر شنيدى كه نبودش بسر روى خمار
قره ى باصره ى شمس حقيقت آرى چون كند جلوه در او خيره بماند ابصار
بند در گردن مرد افكن عالم افكند بت پرستى كه همى داشت بگردن زنار
منكر حق شد بيعت زحقيقت طلبيد آنكه ز اول بخداوندى او كرد اقرار
رفت از كف فدك و ناله ى بانو بفلك نه كه حرفش شرفى دشت نه قدرش مقدار
نير برج حيا شد چه هلالى زهزال يا چه آهى كه برايد ز درون بيمار...
روز او چون شب ديجور و تن او رنجور لاله سان داغ چه نرگس همه شب را بيدار
غيرتش بسكه جفا ديد زامت نگذاشت كه پس از مرگ وى آيند بگردش اغيار

بيهوش شدن فاطمه از اذان بلال و ديدن پيراهن پدر

صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى كند كه بلال بعد از رسول خدا ترك اذان نمود روزى فاطمه ى زهراء سلام الله عليها فرمود دوست دارم صداى اذان بلال را بشنوم اين خبر را به بلال گفتند فرمود من بعد از رسول خدا براى احدى اذن نخواهم گفت ولى چون فاطمه ى زهرا فرمان كرده است البته بسمع جان اصغا مى نمايم بلال بر بلندى برآمد و گفت الله اكبر مردم مدينه بهاى هاى بگريستند فاطمه خويشتن دارى نتوانست سيلاب اشك او متراكم گرديد و ناله و عويل او بالا گرفت چون بلال گفت اشهد ان محمدا رسول الله فاطمه صيحه اى بزد و برو در افتاد و مدهوش گرديد جماعتى بسوى بلال شتاب گرفتند كه اى بلال خاموش باش كه اينك فاطمه جان بحق تسليم كرد لاجرم بلال خاموش شد چون فاطمه بهوش آمد فرمود چرا بلال اذان خويش را به پايان نمى برد بلال عرض كرد اى سيده ى من من بر تو مى ترسم بيم دارم كه چون بنك مرا بشنوى بجهان ديگر تحويل نمائى مرا از اين خدمت معفو دار فاطمه دست از او باز داشت.

و ديگر در بعضى كتب مناقب مذكور است كه مسندا از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند (قال غسلت النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى قميصه فكانت فاطمه تقول ارنى القميص فاذاشتمه غشى عليها فلما رايت ذلك غيبته)

مى فرمايد من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در پيراهن او غسل دادم فاطمه گفت آن پيراهن را مى خواهم ديده باشم چون پيراهن را بگرفت و به بوئيد صيحه اى زد و بى هوش بر روى زمين افتاد لاجرم آن پيراهن را مخفى داشتم.

و ديگر ابن عباس گويد كه فاطه زهرا بعد از رسول خدا عصابه ى مصيبت بر سر بسته بود (مازالت بعد وفات ابيها معصبه الراس ناحله لجسم منهده الركن باكيه العين محترقه القلب يغشى عليها ساعه بعد ساعه و تقول لولديها اين جدكما الذى كان يكرمكما اين جدكما الذى كان اشفق الناس عليكما اين جدكما الذى كان لم يدع ان تمشيا على الارض و يحملكما على عاتقه فوالله لا ارى ان يفتح هذا الباب ابدا ثم

انشات تقول

ان حزنى عليك حزن جديد و فوادى والله صب عتيد
كل يوم يزيد فيه شجونى و اكتابى عليك ليس يبيد
جل خطبى و بان عنى عزائى فبكائى فى كل وقت جديد
ان قلبا عليا يالف صبرا او عزاء فانه لجليد

خبر فضه خامه در شدت بكاء فاطمه

علامه مجلسى در عاشر بحار اين خبر ورقة بن عبدالله ازدى را نقل كرده و صدر روايت در ترجمه فضه بيايد تا آنجا كه گويد فضه اى ورقه بن عبدالله حزن و اندوهى كه در قلب من ساكن بود بهيجان آوردى اكنون گوش دار تا از براى تو بگويم مصائب فاطمه ى زهرا را همانا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود صغير و كبير مرد و زن آغاز جزع و ناله و سوگوارى نمودند احباب و اصحاب را صبر اندك گشت و مصيبت بزرگ شد هيچ زن و مرد ديده نمى شد مگر اين كه گريان و نالان بودند از همه افزون تر و شديدتر ناله و بى قرارى سيده ى من فاطمه بود ساعت بساعت بر ناله و بى قرارى او افزوده مى گرديد هفت روز با انين و حنين بسر برد روز هشتم شكيبائى از وى برفت و توانائى بار بربست از اميرالمؤمنين اجازت گرفت كه بر سر قبر رسول خدا برود چون اجازت يافت شب از خانه بيرون شتافت از ناله و زجه ى فاطمه زن و مرد كوچك و بزرگ از خانها بيرون شدند مدينه يكپارچه زجه و ناله شد مردمان از هر جانب فراز آمدند انجمن شدن و چراغها را خاموش كردند تا چهره زنان ديدار نشود اين كار را امام حسن عليه السلام بامر اميرالمؤمنين نمود جماعتى از زنان و مردان چنان گمان كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از قبر بيرون شده مردم را دهشتى بزرگ و حيرتى عظيم فرو گرفت فاطمه اين وقت بناله و ندبه ندا در داد.

(واابتاه واصفياه وامحمداه واابا القاسماه و اربيع الارامل و التيامى من للقبله والمصلى و من لابنتك الوالهته الثكلى)

آن گاه روان شد و پاى مباركش در دامن مى پيچيد و لغزش مى كرد و چشمهاى مباركش از كثرت و تواتر اشگ نيروى ديدن نداشت هر چند كه بقبر پيغمبر نزديك مى شد قدمها را كوتاه تر برمى داشت و بانك نحيب و گريه شدت مى كرد چون بنزديك قبر رسيد صحيه از دل بركشيد غش كرد و روى زمين افتاد زنان بر وى جمع شدند و آب بر چهره و سر و سينه مباركش افشاندند تا بهوش آمد اين وقت با ناله جانسوز و آه آتش افروز اين اشعار بگفت.

اذا مات يوم ميت قل ذكره و ذكر ابى مذمات والله ازيد
تأمل اذا الاحزان فيك تكاثرت اعاش رسول الله ام ضمه القبر
اذا اشتد شوقى زرت قبرك باكيا انوح و اشكولا اراه مجاوبى
فياساكن الصحراء عملتنى البكاء و ذكرك انسانى جميع المصائب
فان كنت عنى فى التراب مغيبا فما كنت عن قلب الحزين بغائب

يا ابتاه رفعت قوتى و خاننى جلدى و شمت بى عدوى والكمد قاتلى يا ابتاه بقيت و الهة فريده حيرانته و حيده فقد انخمد صوتى و انقطع ظهرى و تنقص عيشى و تكدر دهرى فما اجديا اتباه بعدك انيسا لوحشتى و لا راد الد معتى ولا معينا لضعفى فقد فنى بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب و اغلقت دونى الابواب فانا للدنيا بعدك قاليه و عليك ما ترددت انفاسى باكيه لاينفد شوقى اليك و لا حزنى عليك).

مى فرمايد نيروى من مرتفع شد و جلد من سستى پذيرفت و دشمن بر من شاد شد و آغاز شماتت كرد و در دل من كشنده من گشت اى پدر بجاى مانده ام و حيد و فريد و حيران و سرگشته صوت من فرو نشست و پشت من در هم شكست و عيش من تيره شد و روزگار من تاريك گرديد يا ابتاه بعد از تو انيسى نيافتم كه وحشت دل مرا بنشاند و سرشك ديده امر برماند بعد از تو محكم تنزيل نابود گشت و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل ناپديد گشت كارها ديگر گون افتاد و درهاى گشاده بسته آمد اكنون دنيا را دشمن مى دارم و همواره بر تو مى گريم شوق من بسوى تو نفاد نمى گيرد و حزن من بر تو كاستى نمى پذيرد آن گاه ندا در داد يا ابتاه (قد انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره فقد اسود نهارها فصار يحكى حناد سهار طبها و يابسها يا ابتاه لازلت آسفته عليك الى التلاق يا ابتاه زال غمضنى منذحق الفراق من للارامل والمساكين و من للامه الى يوم الدين يا ابتاه امسينا بعدك من المستضعفين يا ابتاه اصبحت الناس عنا معرضين و لقد كنابك معظمين فى الناس غير مستضعفين فاى دمعه لفراقك لا تنهمل و اى حزن بعدك عليك لا يتصل واى جفن بعدك بالنوم يكتحل و انت ربيع الدين و نور النبيين فكيف للجبال لاتمور و للبحار بعدك لاتفور والارض كيف لم تتزلزل رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزيه بالقليل و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم و بالفادح المهول بكتك يا ابتاه الاملاك و وقفت الافلاك فمنبرك بعدك مستوحش و محرابك خال من مناجائك و قبرك فرح بمواراتك والجنة مشتاقه اليك و الى دعائك و صلواتك)

مى فرمايد اى پدر دنيا بديدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگوارى تو انوار او بريده و گلهاى او پژمرده است و رطب و يابس آن حكايت از شبان تاريك مى كند اى پدر همواره بر تو افسوس و دريغ مى خورم تا هنگام ملاقات يا ابتاه دور شد خواب از چشم من در حالى كه دور مى خواهد فراق را اى پدر كيست از اين پس كه بيوگان و مسكينان را رعايت نمايد و امت را تا قيامت هدايت فرمايد اى پدر ما در حضرت تو عظيم و عزيز بوديم و بعد از تو ذليل و زبون آمديم كدام سرشك است كه در فراق تو روان نمى شود و كدام حزن و اندوه است كه بعد از تو متواتر نمى گردد كدام چشم است كه پس از تو با سرمه خواب مكتحل تواند شد تو بودى بهار دين يزدان و نور پيغمبران چه افتاد كوهسارها كه فرو نمى ريزد و چه پيش آمد درياها را كه فرو نمى رود چگونه است كه