روضه هاى استاد فاطمى نيا

محمد رحمتى شهرضا

- ۶ -


امام حسين و ياران عليهم السلام (28)
ما امروز در مجلس ظهر يك جهتى بود كه متوسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام شديم . اينجا هم همين توسل را پيدا مى كنيم . باب الحوائج است . در مورد اين آقا عقلمان نمى رسد چه چيزى بگوييم . از عقول ما خارج است . براى اينكه معصومى پيدا مى شود در مورد او مى گويد: (رحم الله عمنا عباس كان نافذ البصيرة )؛ خدا عمويمان عباس را رحمت كند كه بصيرتش نافذ بود. يعنى چشم قمر بنى هاشم عليه السلام پرده را مى شكافت . معصوم ديگرى كه امام زمانش عليه السلام باشد يعنى مولايمان ابى عبدالله عليه السلام مى دانيد، تاريخ صحيح مى نويسد كه وقتى با او حرف مى زد مى گفت : (بنفسى انت ) (60)؛ عباس ! جانم به قربانت . وقتى يك آقايى اينطور باشد تو را به خدا عقل ما مى رسد درباره او چيزى بگوييم ؟! اى قمر بنى هاشم ! اى آقا! اى آقا! من زبان ناقابلم بسته است ولى الحمدالله يقين حاصل شده كه حتى تو دست رد به سينه كافر هم نزدى .

دوستان را كجا كنى محروم
تو كه با دشمنان نظر دارى
با تمام جانم دارم مى گويم . آقا قربانت بروم . بر من ثابت شد كه جواب يهودى و نصارى را داده اى . اى پسر اميرالمؤ منين ! آقا شفاعت تو خيلى قوى است . شفيع ما باش . از خدا بخواه مشكلات ما را حل كند. تو كه اينقدر مقام دارى . مى فرمايند: (تمام شهداء آرزوى مقام قمر بنى هاشم را دارند) (61)
كاروان كربلا وقتى بر مى گشت يك سخنگو داشت . سخنگو آمده بود. هر كس سراغ هر كس را مى خواست بگيرد مى رفت از او مى گرفت . مى گفت : پدر مرا نديدى ؟ عموى مرا نديدى ؟ برادر مرا نديدى ؟ آى مردم ! آى جوانها! يك وقت ديدند اين سخنگو دست و پايش را گم كرد.يك وقت ديد كه عليا مخدره ام البنين عليها السلام آمده است . گفت : جواب همه را دادم ؛ به اين خانم چه بگويم ؟ چهار تا پسر فرستاده است . مى دانيد كه آدم هاى عاقل ، خبرهاى وحشت بار را تدريجا مى گويند و حتى خبرهاى مسرت بار هم بايد تدريجا داده شود. خدا را قسم مى دهم به اين آقا، آن دسته از آزادگانمان را كه به آغوش خانواده اشان بازنگشته اند، همه شان را به سلامت بازگردان ! وقتى اين آزاده ها مى آمدند من پيش بينى مى كردم چند تا مسئله اتفاق بيفتد. بعضى ها در خانه مى رفتند و به مادر مى گفتند: پسرت آمده . پسرش نه سال در زندان بعثى بوده ، موردى پيش آمده كه مادر افتاده ، غش كرده ، سكته كرده . از اين خبرها بود. من مى گفتم اگر آزاده ديديد اول يك تلفن بزنيد، بگوييد مثلا آزاده ها دارند مى آيند شما خبر داريد؟ بعد يواش يواش بگوييد من رفيقش را ديدم ، آنها مى گفتند كه شايد او هم بيايد. اينطورى بگوييد. بعد هم يك زنگ بزنيد بگوييد: احيانا، شايد، آمده باشد برويد ببينيد. خبرهاى مسرت بار، وحشت بار، هر دو تدريجا بايد گفته شود. روايت نشان مى دهد كه سخنگوى كاروان كربلا اين چيزها را ملاحظه مى كرده است . چهار تا پسر است چه بگويد؟! وقتى توصيف كرد كه در كربلا چه خبر بوده است . خانم پرسيد: (مقام مادر قمر بنى هاشم عليه السلام خيلى بالاست . اسرارى در آنجا هست . فرمود: در كربلا چه خبر؟ قريب به اين مضامين . گفته باشد خانم ! بعضى از فرزندانتان شهيد شدند. سؤ ال را تكرار كرد همان جواب را شنيد. مادر قمر بنى هاشم عليه السلام است . زن معمولى نبود. يك دفعه ديدند كه خانم غضبناك شد. يك طورى گفت كه آن سخنگوى كاروان لرزيد فرمود: (قد قطعت مياة قلبى )؛ رگهاى قلبم را بريدى . چرا جوابم را نمى دهى ؟ گفت : خانم ! مگر من چه كار كردم ؟ دوبار سؤ ال فرمودى من هم دوبار جواب دادم . فرمود: نه ! اولادى و من تحت الخضراء كلهم فداء لابى عبدالله . گفت از چيز ديگرى مى خواهم بپرسم . حسين كجاست ؟ تمام اولاد من كه اين زير اين آسمان است فداى حسين شوند! حسين كجاست ؟ ادبش را نشان داد. عظمتش را نشان داد. عباس از دست داده است سه تا آقازاده ديگر را هم همينطور. قبرش هم در قبرستان بقيع است . ان شاء الله خدا قسمت كند همه مان با هم برويم . بقيع كه آدم مى رود، مالك گريه خودش نمى شود. البته علت اصلى اين را تا حالا نگفته بودم حالا مى گويم . علت اصلى آن چهار تا امامند. اما بعيد نيست آن اشكهايى كه اين خانم آنجا ريخته دخيل باشد. آخر ام البنين آنجا خيلى گريه كرده است . دشمن گوش داد از اسبش ‍ پياده شد و اشك ريخت . گفت : خانم كيه ؟ گفتند مادر عباس بن على ! گفت حق دارد. بيست سال است كم يا زياد مختصر منبر مى روم به خودش قسم تاسوعا من يك دفعه حديث نفس كردم كه بگذار همه شعرهاى خانم را بخوانم ديدم نشد. نشد فقط يك بيت را انتخاب كردم كه اين هم تند است . حالا نسبت به بقيه بهتر است . مى دانيد چرا دشمن گريه كرد؟ چون شنيد كه مادر مى گويد: يا ليت شعرى و كما اخبروه و باءن عباس قطيع اليمين ؛ كاش مى دانستم كه آيا راست مى گويند دست عباسم را بريدند؟ واقعا دست عباس را بريدند؟ اين يك شعر براى مادر است . يك شعر هم است كه صاحبش را هنوز پيدا نكرده ام چون مى دانيد روايت و شعر را با ماءخذ مى گويم . صاحب اين بيت شعر هر كس است خدا به او جزاى خير بدهد. اين را به عنوان توشه كربلا مى گويم . نمى خواهم خوشتان بيايد. اما به فضل الهى همه مان ان شاء الله كربلا مى رويم . وقتى مى رويم اين يك بيت شعر بايد توشه سفرمان باشد. مى دانيد شاعر چه مى گويد؟ اول آماده ات مى كند و بعد مى گويد: چند سال است كه كنار قبر عباس عليه السلام حاضر نشدى . هر چند بعضى هايتان اصلا نديدند. تا آنجا برويد سر از پا نمى شناسيد. عاشق خيلى حرفها مى زند. مى گويد: ولى خواهش ‍ مى كنم با خودت قرار بگذار، 5J.به زبان بيايد. آن حرم ، يك آدابى دارد. آماده ات مى كند، يك بيت است ؛ اما با جان آدم بازى مى كند مى گويد زائر به يادت بسپار كه :
و لا تذكرن عنده سكينة
آنجا رفتى ، اسم سكينه را به زبانت نياورى ها.
فانه اوعدها بالماء
(62)
امام حسين و ياران عليهم السلام (29)
ببينيد آقا امام زمان عليه السلام يك تبسم به روى آدم بكند آدم چه مى شود؟ مجسم كنيد كه شما امام زمان عليه السلام را نگاه كنيد و حضرت بخندد فقط، هيچى ديگر. تمام نسلت خوشبخت مى شود. آن وقت مى دانيد امام زمان قمر بنى هاشم به او چه گفت ؟ گفت : (بنفسى انت ) (63)؛ جان من به قربانت . در مقاتل معتبر داريم . حالا فضايل آقا چقدر است ؟ اين يك فضيلت را ما نمى توانيم هضم كنيم كه اين همه شهيد در اسلام بودند. روايات معتبر مى گويد: (يغبطه جميع الشهدا) (64)اگر اين جميع را نداشت مى گفتيم شايد بعضى از شهداء را مى گويد اما مى گويد: مقام حضرت عباس عليه السلام مقامى است كه همه شهداء غبطه آن را مى خورند. پدر، اميرالمؤ منين عليه السلام است . در بهشت ، همه آرزوى مقامش را مى برند امام صادق عليه السلام فرمود: عموى ما عباس بصيرتش پرده ها را مى شكافت . اين هم خيلى حرف است . دو جمله از مادر بزرگوارش بگويم كه خيلى دلم را سوزانده است . جلد سوم تنبيه المقال مرحوم ممقانى ديدم كه در فصل نساء يك فصل كوتاهى دارد به اين مضامين ، مى نويسد كه كاروان كربلا به مدينه بازگشت . يك سخنگو معين كردند كه جواب مردم را بدهد. اين را من عرض مى كنم كه سخنگو آدم عاقلى بود چون خبرهاى وحشتناك را بايد تدريجا گفت . خبرهاى خوشحال كننده را هم بايد تدريجا گفت . شنيدم آن آزادگان ما كه از عراق مى آمدند چند مورد رفتند به مادر، خواهر بى مقدمه گفتند، گفتند مادر يك دفعه روى زمين افتاده است . خواهر افتاده روى زمين . تدريجا بايد گفته شود. خبر مهم چه منفى ، چه مثبت بايد تدريجا گفته شود. اين سخنگو ظاهرا نشسته بود و مردم به او مراجعه مى كردند. اين كاروان برگشته است يكى مى گويد آقا! برادر من كربلا بوده اسمش هم فلان بوده سرنوشتش چه بود. آن يكى مى آمد مى گفت پدر من در كربلا بود. آقا! اين سخنگو يك دفعه دست و پاى خود را گم مى كند. يك نفر مراجعه كننده به سوى تو دارد مى آيد، خيلى عظيم القدر است . كيه ؟ مادر عباس بن على عليه السلام دارد مى آيد. سخنگو چه بگويد. خانم چهار تا فرزند به كربلا فرستاده است . عبارات كتاب ، قريب به اين مضامين است ؛ مى گويد: خانم آمد مثل كوهى از وقار ايستاد. فرمود: در كربلا چه خبر؟ اين سخنگو گفت : كه خانم ! بعضى از فرزندانتان شهيد شدند. چى بگويد ديگر؟ دوباره برگشت گفت : چه خبر؟ جواب مشابه آن را شنيد. دقت كنيد.
خدايا! اين خانم خيلى بزرگ است . قسمت مى دهم به اين خانم ، امشب هيچ كس از اينجا دست خالى برنگردد. مريض ها را شفا مرحمت كن . خدايا تو را به اين خانم قسم مى دهم و اگر تو به خاطر اين خانم هر چه ما خواستيم مرحمت فرمودى كار زيادى نشده چون اين خانم خيلى در درگاه تو عزيز است . عظمت دارد. عظمت را ببين ! دوباره اين عبارت را شنيد، اصلا مثل اينكه نشنيده است ، با غضب به آن سخنگو فرمود: (قد قطعت مياة قلبى ). رگ قلبم را پاره كردى . گفت : خانم چه كار كردم چه سوء ادبى از من سر زد.فرمود: تو خبر اصلى را به من نمى دهى . اولادى و من تحت الخضراء فداء لابى عبدالله . تمام اينها كه زير آسمانند. فداى ابى عبدالله بشوند. (اخبرنى عن الحسين عليه السلام ) اين ادب ولايت بود كه خانم نشان داد. اما بعد از آن در بقيع رفت . مورخين و ادباء مى نويسند كه اولين شاعر از نواده هاى خود قمر بنى هاشم عليه السلام ، فضل بن حسن بوده است . يك وقت ديگر دلم مى خواهد ان شاء الله در همين مهديه در مورد فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام براى شما حرف بزنم . چه نسل درخشانى داشته است . مى گويند يك اولاد معمولى نداشته . تمام امير بودند، شاعر بودند، فقيه بودند و بزرگوار. فضل بن حسن بن محمد بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام كه شايد نسب شريفش ، به همين مضامين باشد. مى گويند: اول شاعر آقا او بوده كه مصيبت جدش را به شعر گفته بود: سزوارترين جوانى كه اشكها بايد براى او ريخته شود آن جوانى بود كه حسين را به گريه آورد.
احق الناس ان يبكى عليه
فتى ابكى الحسين بكربلا (65)
گفت سزاوارترين جوان و جوانمردى كه اشك ها براى او ريخته شد، جوانى بود كه حسين عليه السلام را در كربلا به گريه آورد. اين جوان چه كسى بود؟ (اءخوه ) برادرش بوده .
اخوه و ابن والده على
ابوالفضل المضرج بالدماء
برادرش ابوالفضل بوده كه به خون آغشته بود. بله . اما به اين مورخين گفته ام خدا به شما جزاى خير دهد اما براى شما حاشيه زدم . گفتم : كاش ‍ مى نوشتند اول شاعر قمر بنى هاشم عليه السلام از طبقه مردان . چرا؟ چون اول شاعرش مادر بزرگوارش است . در بقيع رفته نشسته . و الله هيچ وقت جراءت نكردم كه اشعار ام البنين را بگويم . مرحوم والد (ره ) كه از اولياء بود گفت : يك وقتى ، روضه خوانى مصيبت مكشوفى در مورد قمر بنى هاشم عليه السلام خواند. يك كسى در يك عالمى اميرالمؤ منين عليه السلام را ديده بود. ديده بود آقا ناراحت است . چون من هميشه مصائب قمر بنى هاشم عليه السلام را با پرده مى گويم . نمى توانم بازگو كنم . هيچ وقت نمى توانم . 25 سال منبر رفتم نتوانستم آنچه كه مى دانم را بگويم . فقط اين شعر از ام البنين عليها السلام را مى خوانم . ديدند گريه مى كند و مى گويد: يا ليت شعرى و كما اخبروه باءن عباس قطيع اليمين ؛ كاش ‍ مى دانستم كه آيا راست مى گويند دست عباسم را بريدند يك شعر هم از يك شاعر گمنام دارد نمى دانم شاعرش كيست ؟ هر كس است خدا جزاى خيرش بدهد اين هم ان شاء الله توشه كربلاى شما باشد. ان شاء الله از دم اين مهديه اتوبوسها رديف بشوند، برويم كربلا اين هم توشه كربلايتان . اين شاعر خيلى ساده گفته من نمى دانم كيست ؟ چون مى دانيد كه عادت من اين است كه هميشه مدرك را ذكر مى كنم . اما اين هر كس هست خدا جزاى خيرش بدهد مضمونش را براتون بگويم مى گويد: شما از حرم عباس دور نگاه داشته شديد. اگر آنجا برويد سر از پا نمى شناسيد. يك وقت برويد ممكن است هر چيز را به زبان بياوريد. اما مى گويد بيرون حرم قرار بگذاريد. بعضى كلمات هست كه جلوى ضريح حضرت عباس عليه السلام گفته نمى شود زيرا آقا ناراحت مى شود. اينها را بدانيد چيست . و لا تذكرن عنده سكينة
اگر رفتيد به آنجا نگوئيد سكينه
فانه اوعدها بالماء
(66)
امام حسين و ياران عليهم السلام (30)
از اين ايامى كه اينجا بودم حديث نفس كردم كه اصلا در خانه آن جوان شبيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نرفتيم . جوان نازنين ابى عبدالله عليه السلام . گفتم يك توسلى پيدا كنيم . حضرت على اكبر عليه السلام خيلى آقاست . خيلى بزرگوار است و شفاعت خيلى سريعى دارد. اگر خدا اذن بدهد به كسى شفاعت كند عجيب شفاعت مى كند. خيلى آقا بزرگوار است . ان شاء الله حضرت على اكبر عليه السلام در اين اواخر ضيافت الله اميدوارم كه شفاعت همه امان را بكند.
اينجا در مجلس ما پدران بزرگوار شهيد زيادند. خدا ان شاء الله شهداى شما را سر سفره ابى عبدالله عليه السلام قرار بدهد. من وقتى مصيبت حضرت على اكبر عليه السلام را مى خوانم اول ياد پدران بزرگوار مى افتم
هر رذيلتى كه تذكر داده نشود جا مى افتد و كم كم فضيلت مى شود. يكى از اين چيزهايى كه در اين چند سال انقلاب و جنگ گفته نشده و جا افتاد و خلاف شرع هم هست آخر هر خلاف شرعى را كه در رساله نمى نويسند در اين مجالس شهداء است . خلاف شرع هائى در اين مجالس ديدم ، مرتكب مى شوند. كسى هم چيزى نمى گويد.
بعضى از ذاكرين جهنم مى روند زيرا شما خانواده شهدا را اذيت كردند. متوجه شديد يا نشديد؟ گاهى مجلس شهيدى حاضر مى شديم ، مى ديديم كه خلاف شرع است براى اينكه بگويند عجب دهن گرمى بود، آتش به جان پدر و مادر شهيد مى زنند. آن وقت آن يكى از اين تقليد مى كند، آن هم از اين . خدا ما براى چه به اين دنيا آمديم ؟ اگر آدم اين را هم نفهمد پس براى چه خوب است ؟ من اين را نفهمم كه نبايد خانواده شهيد را آزار بدهم اصلا براى چى خوبم ؟! مى گويد آخ ! بميرم برايش خواستگارى كرده بودى ؟ خب واقعا بميرى تو. بميرى واقعا. خدا اصلاحت كند. مثل تو را نيافريند. پدر شهيد نشسته ، مادرش نشسته ، مى گويد: هر پدرى آرزو دارد كه عروسى بچه اش را ببيند. آخر چرا كوچكش مى كنى ؟ به خدا قسم ! به اين حضرت فاطمه معصومه عليها السلام قسم ! جانم به قربانش ، نائبه مادر بزرگوارش ‍ است . ان شاء الله خاص حضرت يك روزى صحبت خواهيم كرد. اى مردم ! اين را بدانيد كه قبر فاطمه زهرا عليها السلام گم شد به اينجا پناه بياوريد. در حضور اين خانم عرض مى كنم مقام شهيد از عقل ما خارج است . ما چه مى دانيم ؟ يك حجله اى گذاشته ايم و يك عده هم آمدند و تبريك و تسليت گفتند. تمام شد رفت پى كارش . عزيز من ! مى دانيد قرآن چه مى گويد؟ ان المتقين فى جنات و نهر. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (67) شهيد يك مقامى دارد كه از عقل ما خارج است . بگذاريد آن دو بيت هم برايتان بگويم . يك كارى كردند بعضى از ذاكرين كه من بايد با اين مقدمات روضه حضرت على اكبر عليه السلام را بگويم . بدون مقدمات نمى توانم بگويم . اين قدر عوام بازى ! يك مجلسى در تهران بوده خبردار شدم كه كارى كرده بودند مادر شهيد رو به قبله شده بود. رفته بودند بلندگو را قطع كرده بودند آدم برود جهنم را بخرد به بهاى اينكه بگويند عجب دهن گرم بود؟! روز قيامت مى گويند تو بخاطر اين جمله جهنم رفتى . آدم بخاطر يك بارك الله جهنم برود؟! شهيد از عقل ما خارج است شيخ محمد كاظم ازرى را كه شنيديد. ازرى بغدادى (ره ) ازرى يك قصيده هائيه دارد كه صاحب جواهر گفته بود اين حرف ، حرف بزرگى است . صاحب جواهر شيخ محمد حسن نجفى (ره ) است . الان جواهر را چاپ كردند چهل و دو جلد شده است . به من بدهند كه اين كتاب را بگير با مداد رونويسى كن ! ممكن است عمرم ديگر وفا نكند. چهل و دو جلد تحقيق ، استدلال . ولى صاحب جواهر، ازرى را كه ديده بود گفته بود اى كاش ! اين را در نامه عمل من بياورند. جواهر را در نامه عمل او ببرند. ازرى يك همچنين آدمى بود.
و اما راجع به شهيد. يك قصيده اى دارد. آنجا اصحاب سيد الشهداء عليه السلام را وصف كرده است . اين شهيد داده ها خوب گوش بدهند. من حتى در مقتل ديدم كه حضرت سيد الشهداء در روز عاشورا تمثل فرمود به دو بيت شعر. اگر آن تمثل حضرت را نمى ديدم ، مى گفتم اين دو بيت ازرى اغراق است . اما چون تمثل حضرت را ديدم كارم آسان شد. حضرت روز عاشورا مى فرمايد:
و ما ان طبنا جبن و لكن
منايانا و دولة آخرينا (68)
مسلك ما مردن است . و مقدر اين است كه ما بميريم . ما بايد در اين دنيا بميريم و يك عده ديگر بيايند. اگر بخواهيم بدانيم شهيد چيست ، از اينجا بايد بدانيم . مى گويد: فلولا قضاء الله يمسكهم لم يتركوا بابى سفيان من اثرى . اينها كه در كربلا كشته شدند، نه كه ذليل بودند زبون بودند. نعوذ بالله ! مردانه شوريدند. شمشير به دست گرفتند اما مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت بود. اگر مقدرشان شهادت نبود چى مى شد؟ (لم يتركوا بابى سفيان من اثرى ). نمى گذاشتند از ابى سفيان اثرى باشد. احدى از ابى سفيان را نمى گذاشتند در زمين بماند. عجب ! باور كنيد خيلى عجيب است . اين هفتاد و دو تن ميگويد كه نسل ابى سفيان را بر مى انداختند. اگر آن تمثل به حضرت نبود ما اين شعر را حمل بر اغراق مى كرديم . اما امام معصوم صحه گذاشته چه شد پس بيت اولش اين شد: فلو قضاء الله يمسكهم لم يتركوا بابى سفيان من اثرى .
(قد غيرت طعن منهم كل جائرة ) شهداى ما چه جورى بودند؟ گفت : خمپاره آمد خورد به بدن هاى نازنينشان . تير آمد. يكى دست مى داد يكى پا مى داد. بالاخره يك قسمت از بدن نازنينش رفت . اما براى شهيد اينها چيزى نيست . مى فرمايد:
قد غيرت طعن منهم كل جائرة
الا المكارم فى امن من الغير
نيزه و شمشير تمام اعضاء و جوارح اينها را تغيير داده اما يك چيزى دارد كه دست هيچ كس به آن نمى رسد و آن هم باطن شهيد است . مى گويند ازرى كه اينها را گفت حضرت صديقه طاهره عليها السلام آمد به خواب يكى از اولياء و فرمود: برويد به اين شيخ جايزه دهيد. عجب ! الا المكارم فى امن من الغير.
ان المتقين فى جنات و نهر. فى مقعد صدق عند مليك مقتدر (69)
بشارت به پدران شهيد اين است كه به شما مى گويم شما در يك بعد همرنگ مولايتان ابى عبدالله عليه السلام شديد. هيچ عزيزى به عزيزان امام حسين عليه السلام نمى رسد. اما چون شما شيعيان او هستيد روز قيامت مى گويد اين پدران شهيد در يك بعد با من همرنگ هستند اينها هم جوان دادند. خوش به حال شما! بايد دست مردم را هم بگيرند. عقيده ام اين است من شعار نمى خواهم بدهم . امام حسين عليه السلام وقتى مى خواست آقا را به ميدان بفرستد، فرمود: خدايا تو شاهد باش ! دلمان هر وقت براى پيغمبر تنگ مى شد به صورت اين جوان نگاه مى كرديم . خيلى حرف است . پيغمبر صاحب خلق عظيم است . قرآن مى گويد: (انك لعلى خلق عظيم ) (70). آن وقت مى گويد: على اكبر اشبه الناس است به پيغمبر خلقا، خلقا و منطقا. عجب ! خدايا هر وقت دلمان براى پيغمبر صلى الله عليه و آله سلم تنگ مى شد به اين جوان نگاه مى كرديم . خب ! رفت . خيلى آقا شجاع بود. مثل جدش اميرالمؤ منين شمشير مى زد. در مقتل داريم كه اين قدر از دشمنان را على اكبر كشت ! مى فرمايد: حتى ضج الناس من كثرة من قتل (71) ضجه از لشگر ابن سعد در آمد. اما بالاخره آن جراحات ، آن زخم ها باعث شد بعد از آن مبارزه شديد، تشنگى از يك طرف ، آن جراحات از يك طرف ، على اكبر عليه السلام را از پا در آورد. حالا امام حسين عليه السلام آمده بالاى سرش . يك زبان حالى دارد. اين زبان حال را نير گفته است . همه اتان بلديد.
اشعار نير را دست كم نگيريد. نير شاعرى بود ساحر. يعنى شعرش مثل سحر بود. مصرع اين بيابان جاى خواب ناز نيست . ساده به نظر مى رسد. ولى مهم است . يكى از ثقات براى من چيزى گفت در جوار خانم عليها السلام بگويم شهريار نشسته بود، عظمت نير را مى خواهم بگويم . گفت : شهريار نشسته بود. شهريار در زمان خودش سلطان الشعرا بود. انصافا شهريار خيلى شاعر بلند و بالايى بود. شخصى مى گفت يك بيت از نير نقل كردم شهريار گفت : كاش من هيچ چيز نداشتم و اين بيت فقط مال من مى بود. آقايان من نمى گويم كه همه چيز را مى دانم . به اندازه معلومات ناقص خودم در فارسى ، زير اين آسمان نظيرى بر اين بيت نمى دانم و شهريار سلطان الشعراء را دگرگون كرده . نير از قول خانواده ابى عبدالله (دخترانش كه در خيمه استاده بودند) منتظر پدر بودند و ديدند اسب حضرت آمد، زبان حال گفته است . هيچ كس نظير اين را نگفته .
اى فرس با تو چه رخ داده كه خود باخته اى
مگر اينگونه كه ماتى ، تو شه انداخته اى
امام حسين و ياران عليهم السلام (31)
سعى كنيد بنده خدا باشيد و اهل بيت عليهم السلام از ما راضى باشند. امشب ما مى رويم در خانه جوان امام حسين عليه السلام .
حضرت على اكبر عليه السلام خيلى عظمت داشت خلق پيغمبرى مى دانيد چيست ؟ قرآن مى گويد: (انك لعلى خلق عظيم ) (72). عجب يا رسول الله ! تو خلق عظيم دارى . آن وقت امام حسين عليه السلام فرمود: اين جوان من ، فرزند من ، خلقا و خلقا و منطقا شبيه ترين مردم به پيامبر است . به حق اين جوان قسمت مى دهم جوان هاى شيعه را از آفات حسى و غير حسى نگاهدارى كن . خدايا اين جوان براى تو خيلى عزيز است . رشادت على اكبر عليه السلام را ببينيد. يك تنه وارد لشگر شد. روايت داريم كه مى فرمايد: على اكبر عليه السلام وقتى حمله كرد، از لشگر دشمن كشت ؛ ( حتى ضج الناس من كثرة من قتل ) (73) ضجه لشگر عمر سعد از دست على اكبر بلند شد. خيلى حرف است يك نفر بيايد و ضجه لشگر را در بياورد. مصيبت آقا خيلى عجيب است . هيچ وقت الحمدالله رب العالمين من نگفتم . هميشه دور و بر مصيبت چرخيدم كه وارد مصيبت نشوم چون قلب حضرت زهرا عليها السلام ناراحت مى شود، آن هايى كه نمى دانند، بدانند ما هيچ وقت وارد مصيبت آقا نمى شويم . من هميشه در كوى مصيبت اينها كه بروم پرسه مى زنم . چيزى نمى توانم بگويم .
در گذشته وسايل طبى مثل حالا نبود. يك نفر كه مى خواست از دنيا برود. آينه ، روى صورتش مى گرفتند. آينه را بلند مى كردند اگر نفس در آن منعكس ‍ بود آرام مى شدند، اميدوار مى شدند كه اين هنوز حياتى دارد. ولى وقتى آينه را بالا مى آوردند، مى ديدند نفس در آن منعكس نيست . ناله بلند مى شد. آى شيعيان ! آينه جمال خداوند بالاى سر على اكبر عليه السلام رفت . آينه خم شد و صورت به صورت على اكبر عليه السلام گذاشت . يا اباعبدالله ! اين جوان برايت خيلى ارزش داشت . چه مى خواهى به اين ها بدهى ؟ به حق اين جوان ، اين شيعيان هر چه خواستند در اين شب ها مرحمت فرما! دعاى شب قدرمان را مستجاب كن ! به حق اين جوان ما را بيامرز. نمى دانم در اين ماه رمضان چه كرديم ولى مى دانيم دارند اين سفره را جمع مى كنند. شب بيست و هشتم است . نمى دانيم چه كرديم ولى اين قدر مى فهميم كه بحمدالله امشب شفيع خوبى در خانه ات آورده ايم . اى صاحب خانه ! خوب سفره انداختى ! مگر ما را همين جور بيرون مى كنى ؟! بشرها مهمان دعوت مى كنند به مهمان ها مى گويند خوش آمديد لطف كرديد، مهمان را بدرقه مى كنند؛ ما را بدرقه نمى كنى ؟ ما در خانه تو على اكبر عليه السلام را آورديم . آن آقايى كه حبيبت امام حسين عليه السلام فرمود: هر وقت دلمان براى پيغمبر تنگ مى شد به صورت اين جوان نگاه مى كرديم . مرحوم نير خيلى زيبا گفته ، همه بلدند ولى به نظر من اين دو بيتى كه نير گفته حدش از شعر بالاتر است شعر نيست سحر است . در حالى كه صحراى كربلا را مجسم كرده است ، مى گويد: امام حسين عليه السلام رفته بالاى سر آقازاده اش فرمود:
اين بيابان جاى خواب ناز نيست
ايمن از صياد تيرانداز نيست
مى گويد على جان چرا حرف نمى زنى مى گويد: (چقدر قدرت داشته اين شاعر!)
ديده بگشا و مرا دلخون مكن
زاده ليلا مرا مجنون مكن
على جان ! حرف بزن اين خانواده هاى شهدا توجه كنند. اى شهيد داده ها در يك بعد با اربابتان همرنگ شديد. امام زمان مرا ببخش ! آخرين جمله است نمى خواستم بگويم ديدم چراغها خاموش شد مى گويم . حواله ما امشب در خانه جوان حسين عليه السلام است . جگرم از اين مى سوزد كه در مقتل مطالعه كردم ، چند جاست كه مرا بيچاره كرده خيلى ها را تا به حال به زبان نياورده ام . يكى اش اين است مى نويسند تا آن زمان صداى گريه بلند امام حسين عليه السلام را كسى نشنيده بود. صورتش را از صورت آقا برداشت . گفت على جان ! رفتى و راحت شدى و پدرت غريب در بين دشمنان .
امام حسين و ياران عليهم السلام (32)
چراغ كه خاموش مى شود ناله مى كنيد قدر بدانيد. آى مردم ! اسير ناله ها و خاموشى اين مهديه هستم كه اينجا مى آيم . در اين ناله ها همه چيز پيدا مى شود؟ ضايع نكنيد، فكر نكنيد اگر بعد از اين ناله دست خالى مى رويد، سوء ظن مى شود. ان شاء الله اهل سوء ظن به خدا نيستيد. اين آقا خيلى عزيز است ، حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام . من نمى دانم چه بگويم فقط يك نكته اى هست آن را بگويم و ذكر مصيبت كنم . حضرت به همراهانشان فرمودند: همه تان كشته مى شويد. اين آقازاده به خاطر صغر سنش نگران شد. گفت عمو! من هم كشته مى شوم ؟ فرمود: نور ديده ام ! چگونه است ميانه تو با مرگ ؟ عرض كرد از شهد عسل شيرين تر است . اين يك نكته . يادگار حضرت مجتبى عليه السلام است .
لازم نيست مصيبت مكشوف بخوانيد. به خدا همين جمله را بشنو، عبارتى كه در مقتل خيلى من را آتش زده اين است . راوى مى گويد: آقازاده آمد كه از عمو اجازه بگيرد ميدان برود. قريب به اين مضامين يك قدرى آقا سنگينى كرد، فرمود مادر تو عطر پدرت را از تو استشمام مى كند. يادگار پدرت هستى كجا مى روى ؟ ديد كه عمو يك قدرى سنگين است . اين عبارت من ظلمانى را منقلب كرده است . نمى دانم اين منظره را كه ملائكه ديدند چه كردند؟ مى گويد: (فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه ) (74)؛ مرتب دست عمو را مى بوسيد، پاى عمو را مى بوسيد. (گريه استاد) و اما مطلب اخير كه باز مرا خيلى منقلب كرده ، يك نكته اى است از رموز كربلاست . از اسرار ولايت است . ما مدعى فهميدنش نيستيم . فقط يك ظاهرى دارد من ظاهرش را عرض مى كنم دقت كنيد. يك وقتى يك جائى خلوتى داشتيد حالى داشتيد با اين نكته خودتان براى خودتان مى توانيد روضه خوانى كنيد. حضرت على اكبر عليه السلام آمد از تشنگى شكايت كرد. درست است ؟ امام فرمود: نور ديده ام ! برگرد كه به اين زودى از دست جدت سيراب مى شوى . قاسم بن الحسن عليه السلام از تشنگى شكايت كرد. او را به گونه مخصوصى كه شرحش جاى خودش باشد سيراب كرد. رمز است ديگر ما نمى فهميم . گفتم كه ظاهرش اين است ، اين يك .
دوم اينكه كنار بدن على اكبر عليه السلام آمد از تشنگى شكايت كرد. درست است ؟ امام فرمود: نور ديده ام ! برگرد كه به اين زودى از دست جدت سيراب مى شوى . قاسم بن الحسن عليه السلام از تشنگى شكايت كرد. او را به گونه مخصوصى كه شرحش جاى خودش باشد سيراب كرد. رمز است ديگر ما نمى فهميم . گفتم كه ظاهرش اين است ، اين يك .
دوم اينكه كنار بدن على اكبر عليه السلام وقتى ايستاد به اين مضامين فرمود: جوانان بنى هاشم ! برادرتان على را به خيمه ها ببريد. ولى در مورد قاسم بن الحسن عليه السلام راوى مى گويد: آمدم ديدم كه آقا آمد كنار اين بدن و دست مباركش را زير اين بدن گذاشت و بلند كرد. چسباند و به طرف سينه اش برد. اين دو مورد را در نظر بگيريد چرا؟ ما نمى دانيم . گفتم ظاهرى دارد. ظاهرش اين است كه قاسم عليه السلام پدر ندارد. (گريه استاد). روايت داريم كه صداى استغاثه حضرت قاسم عليه السلام كه بلند شد آقا مثل شير غضبناك از خيمه بيرون رفت . يك چيزى را مى خواهم برايتان تصحيح كنم در اينجا مى گويند بدن نازنينش زير سم اسبان ، اين دروغ است . اين را تصحيح مى كنم . جضرت قاسم عليه السلام بدنش زير سم اسب نمانده ، پس چه طور شد؟ حضرت قاسم عليه السلام استغاثه كرد. آقا خيلى غضبناك رفت . قاتل حضرت قاسم ديد، حسين بن على عليه السلام مثل شير غضبناك دارد مى آيد حضرت رفت يقه اين پليد را گرفت . اين ملعون فرياد زد و از قومش استمداد كرد. گفت : بياييد مرا از دست حسين بن على عليه السلام بگيريد. قومش آمدند به اين پليد كمك كنند. نتيجه اى بر عكس ‍ داد. يعنى اين پليد خودش ماند زير سم اسب همان قوم اصلى خودش . دقت كرديد. به جهنم واصل شد. آمده بودند آن را نجات بدهد نتيجه عكس شد. زير اسب همان ها كه آمدند نجاتش بدهند ماند. در نتيجه يك گرد و خاك عظيمى در ميدان بلند شد. هوا تيره و تار شد. هيچ كس از سرنوشت حضرت قاسم عليه السلام و امام حسين عليه السلام خبر نداشت . هم از آن طرف نگاه مى كردند هم از اين طرف . صبر كردند تا گرد و خاك فرو نشست . هوا روشن شد. ديدند آقا بالاى سر قاسم عليه السلام نشسته ، مى فرمايد: برو نور ديده ام ! براى من سخت است كه بالاى سر تو دير برسم . بعد با آن دو دست يدالهى ، اين يادگار حضرت مجتبى عليه السلام را برداشت ، به سينه اش چسباند و او را به سوى خيمه ها برد. (صلوات الله عليكم يا اهل بيت النبوة )
امام حسين و ياران عليهم السلام (33)
مصيبت شش ماهه ابى عبدالله خيلى بزرگ است . من از مصيبت شش ماهه هميشه فرار مى كنم . يعنى مى خوانيم كه اگر نخوانيم ترك مى شود. ولى يك جورى مى خوانم تا آنجا كه ميتوانم حضرت زهرا عليها السلام را اذيت نكرده باشم . چون مكشوفش خانم را اذيت مى كند، اين را بدانيد. ابى عبدالله ! قربان شش ماهه ات برويم ؛ بچه كه زبان ندارد چقدر اينها قسى القلب بودند.
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
شش ماهه بايد بسوزد. آنوقت يك جمله از مادر بزرگوارش بگويم . دائرة المعارف مسيحى را مطالعه مى كردم . قاعده دائرة المعارف اين است كه هر چيزى را حداكثر كوتاه مى نويسند. يعنى حداقل هر چيزى را مى نويسند و يك قاعده ديگر اين است كه نويسنده دائرة المعارف هر چيزى كه برايش ‍ مهم باشد مى آورد. كتاب اين مسيحى را مطالعه مى كردم نمى دانم دنبال چه چيزى مى گشتم . خدا مى داند سرنوشت عوض شد. شب بود دير وقت بود در جائى تنها بودم يك وقت ديدم كه كتاب را بستم و گريه مى كنم . من نمى دانستم دنبال چه چيز مى گشتم سرنوشت عوض شد. آقا! اين مسيحى براى ما نصف شب روضه خوانى كرد. گفتم : يا ابا عبدالله گمان نمى كردم كه حتى اين موقع تو يك روضه خوان مسيحى هم داشته باشى .و آن اين بود كه نوشته بود: الرباب : هى زوجة حسين بن على عليه السلام . رباب همسر حسين بن على عليه السلام بود. خب ! اين ، تا اينجا. اين جمله اش مرا به گريه آورد. نوشته بود: لن تستظل بعد وقعة كربلا الى آخر عمرها بعد از واقعه كربلا تا آخر عمرش زير سايه ننشست . گريه مى كرد مى گفتند: خانم بفرمائيد زير درختى ، زير سقفى ، در جواب مى گفت : ان الذى كان نورا يستضاء به بكربلا قتيل غير مدفون (75)
امام حسين و ياران عليهم السلام (34)
اين آقا زاده را نگاه نكنيد كه شش ماهه است . خيلى اسرار دارد. خيلى عجيب است . مى خواهيم برويم در خانه شش ماهه ابى عبدالله . دست خالى هستيم . خدايا! اين آقازاده را در خانه تو شفيع مى آوريم . مادرش ‍ خيلى بزرگوار است . حضرت ابى عبدالله روز عاشورا خيلى مصيبت ها ديده است اما فقط يك مورد بود كه از غيب به او تسليت گفتند. آن هم در مورد شش ماهه بود. ببينيد چقدر مطلب بالاست . ما شعار نمى دهيم . اين حرف ها به حضرت زهرا عليها السلام گزارش مى شود. به لطف خدا به حد تواتر، روايات معتبر داريم كه اين مجالس همينطور به حضرت زهرا عليهاالسلام گزارش مى شود. خدا ان شاء الله نيتهايمان را خالص كند.
اين آتش در سينه خانم شعله ور بود ولى ادب ولايت است . حالا از اين خانم ها باز هم در كربلا داريم . به موقع گفته خواهد شد. به خانم حضرت رباب عليها السلام مى گويند: چرا زير سايه نمى نشينى ؟ از امام زمانش ‍ صحبت مى كند. با اينكه باطن او مشتعل است ، دم از بچه نمى زند. در مقابل اين ادب چه مى شود؟ خدا مى آيد بعد از 150 سال از گذشت اين واقعه ، يك مجتهدى را ماءمور مى كند، مى گويد: حالا كه اين خانم ، ادب ولايت را حفظ كرد تو برايش زبان حال بگو.
يك مجتهد، يك فقيه ، يك فيلسوف ، مرحوم آقاى علامه طباطبائى صاحب الميزان يكى از افتخاراتش اين بود كه من شاگرد آشيخ محمد حسين غروى اصفهانى هستم . آشيخ محمد حسين مجتهد بود، عارف بود، فيلسوف بود، شاعر بود خلاصه همه چيز بود. يك بيت شعر دارد كه زبان حال مادر شش ماهه است . يك روز كه من كتاب را باز كردم و اين بيت را ديدم ، آن كتاب را بستم . خيال كردم سقف روى سرم خراب شد. حالا سربسته بگويم . خدا شاهد است ترجمه نمى كنم . فقط نقل به معنا مى كنم . مى گويد: شما ديديد بچه را مى خواهند از شير بگيرند، بغلش مى كنند نوازشش مى كنند چطور از شير مى گيرند؟ آشيخ محمد حسين مجتهد، آنچنان مى گويد كه انگار در خيمه نشسته بوده ، از قول خانم رباب عليهاالسلام مى گويد: امام زمان تو كه توجه نمى خواى از تو معذرت مى خواهم و ما لال شده توجه نكردم به گوش تو كه مى رسد. ولى چه كنم محرم است شيعيانت گريه مى كنند. خانم مى گويد: ما حلت ان السهم للفطامى حتى عرفنى جهرة الايام . نقل به معنايش مى دانيد چى است ؟ مى گويد: ما نديده بوديم اينطور بچه را از شير بگيرند. ولى بچه مرا اينطور از شير گرفتند. من از تاريخ در آوردم اينطور فهميدم .. امام زمان عليه السلام با اين نفهمى ام دارم آتش مى گيرم آن وقت حضرت زهرا عليهاالسلام چى مى كشد؟!.. من اينطور فهميدم كه آقا وقتى رفت با اين آقا وداع كند. حال ديگر نداشته فقط زبانش از دهانش بيرون بوده است و عقيده ما اين نيست كه او را آوردند. البته روايت شده قولى هست كه آقا فرمود: (اما ترونه كيف يتلظى عطشا) (76) اين را رد نمى كنم . ولى آنچه من اختيار كردم و عقيده ام اين است كه آقا زاده را در خيمه زدند. به ميدان نبرده بود. همانجا كه آمد و فرمود: بدهيد كه من با بچه ام وداع كنم يك دفعه ديد كه اوضاع جور ديگرى شد.
امام حسين و ياران عليهم السلام (35)
در آستانه شب هاى قدر قرار مى گيريم . امروز از خودم پرسيدم براى شب قدر چه كار كردم . آقا ميرزا جواد آقا ملكى (ره ) مى فرمايند: يك سال قبل از شب قدر به فكر شب قدر باشيد. خودم را مى گويم ، دو شب مانده به شب قدر و الله هيچ كارى نكرده ام . هيچ خاكى به سرم نكردم . چه كار كردم ؟ هيچى ! در آستانه شهادت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام هستيم . چه قدر اين ها مظلوم هستند. اميرالمؤ منين چقدر آقاست . در يكى از جنگ ها داريم كه معاويه آب را به روى اصحاب اميرالمؤ منين بست . آب را بست . اين ملعون ها مثل اينكه به يك شيوه خانوادگى آب را مى بستند. اصحاب آمدند كه اين ها آب را بستند. حضرت يك خطبه مهيجى خواند. هر كس ‍ براى مبارزه عازم شد؛ شمشيرش را از غلاف در مى آورد و غلاف شمشير را مى شكست . در عرب ، غلاف شمشير را شكستن كنايه از اين بود كه اين شمشير يا بايد با سر دشمن بشكند و ديگر به غلاف نتواند برگردد، يا اين كه صاحبش بميرد. يعنى هر كس غلاف را مى شكست و مى رفت ، خيلى مهم بود. داريم كه بعد از آن خطبه اميرالمؤ منين ، خرمنى ، تلى از غلاف شكسته بوجود آورد. اين ها مثل شير غضبناك حمله كردند. در چند لحظه آب را گرفتند. آمدند و به اميرالمؤ منين عليه السلام گزارش دادند كه آقا! آب را گرفتيم اجازه مى دهيد حالا ما آب را به روى اينها ببنديم ؟ آقا فرمود: ما معاويه نيستيم ! اين كار ما نيست . اين كار از ما بر نمى آيد. يك چيزهائى از يك سرى آدمها اصلا بر نمى آيد. حضرت مسلم عليه السلام پشت پرده نشسته بود. هانى (ره ) فرمود: من هر وقت گفتم : اسقونى تو بزن و ابن زياد را بكش . گفت : اسقونى ديد اصلا حضرت مسلم عليه السلام تكان نخورد گفت : ويلكم اسقونى . باز تكان نخورد. شما مى دانيد كه آن روز پشت پرده خيلى ساده بود بزند گردن آن پليد را كه در دامنش بيفتد. اما مى دانيد با اين حال ، نهضت ابى عبدالله آن قدر ضد تبليغ مى شد كه بعد از هزار و چهارصد سال مى گفتند: اينها تروريستند. مكتب اين طور برق نمى زد. اين طور تلاءلو نمى كرد كه حتى كفار، اين هيهات من الذله امام حسين عليه السلام را ترجمه مى كنند، مى گويند، مى نويسند و لذت مى برند. يك كارهايى از يك آدمهايى بر نمى آيد. اميرالمؤ منين عليه السلام نمى تواند آب را ببندد. يزيد مى تواند ببندد، معاويه مى تواند ببندد. آن وقت يك نفر از شيعيان كه يك شاعر بزرگى بود مى گويد: من نشسته بودم و فكر مى كردم كه آقا! يا اميرالمؤ منين ! شماها چقدر بزرگ هستيد. پيغمبر مكه را ترك كرد دشمنان خونى او در مسجد، الحرام جمع شده بودند. چشمشان داشت از حدقه بيرون مى آمد. يكى اشان رفت در مسجد ايستاد. جراءت نمى كنند حرف بزنند. نفسها در سينه ها حبس شد. يكى اشان به نمايندگى بقيه بلند شد و گفت : تو كريمى ! پسر مرد كريمى ! ما هم خيلى تو را اذيت كرديم الان هم در يد تو هستيم . مى توانى بكشى ، مى توانى عفو كنى . كلام اين مرد تمام نشد كه مى گويند: اشك در چشمان نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حلقه زد. يك نگاهى كرد فرمود: (اذهبوا انتم الطلقا) همه تان آزاديد. آن وقت اين مى گويد: آب را باز نمى كنيم . اين شاعر مى گويد من فكر كردم و از زبان اميرالمؤ منين ، شعر گفتم . شعر اين است
ملكنا و كان العفو منا سجية
مى فرمايد: ما هم زمامدارى كرديم عفو كرديم ، اغماض كرديم به شماها كه رسيد زمين را از خون بچه هاى ما سيراب كرديد. همان شبى كه آن شعر را گفته بود يك نفر در خواب اميرالمؤ منين عليه السلام را مى بيند. مى گويد: شما كه اين قدر آقايى ، دشمنانتان با شما چه كردند؟ فرمود: برو از آن شاعر بپرس ! آمد و به آن شاعر گفت . اين شاعر هم گريه بلندى كرد و گفت كه من هم ديشب در اين فكر بودم و اين شعر را گفتم . اينجا آب را نمى بندند. آن وقت در كربلا سرباز دشمن مى آيد. امام عليه السلام به او مى فرمايد: آب بخور! به اسبت هم بده . مى گويد: بلند شدم آب بخورم ، هيبت آقا من را گرفت ، دستهايم لرزيد و دهانه مشك كج شد و ريخت . از جا بلند شد؛ دستان مباركش را آورد و دهان مشك را گرفت و فرمود: راحت آب بخور!
به دشمن آب مى دهند اما آن طرف به شش ماهه آب نمى دهند. فرق اين مكتب ها اين است .
يكى از علماى تهران كه از دنيا رفته (ره ) يك چيزى براى من گفته است . روضه من اين است . من نمى توانم روضه شش ماهه را باز كنم مى دانيد چرا؟ براى اين كه نمى توانم حضرت زهرا عليها السلام را داغدار كنم . غصه هايشان را تازه كنم . آن عالم از دوستش نقل مى كرد كه گفت : در همين تهران ، بچه شش ، هفت ماهه اى داشتيم . نصف شب گريه كرد بيدار شديم . اين در بچه ها طبيعى است . گريه مى كنند بيدار مى شوند، دوباره آرام مى شوند. اما ديديم اين دفعه مثل هر بار نيست . هر چه كرديم بچه آرام بشود، آرام نشد. مادرش بغل كرد، من بغل كردم اما بچه آرام نشد. فصل تابستان بود ديديم ظاهرا ايرادى در بچه نيست . گفتيم شايد يك گزنده اى ، حشره اى در لباسهايش است . بچه را لخت كرديم . لباسها را بررسى كرديم . ديديم چيزى نيست ! بچه گريه را ادامه داد تا وقتى كه ديديم ديگر بى حال شد. از حال رفت . ديگر حال نداشت گريه كند. گريه كردن نيرو مى خواهد. خودمان هم در حال گريه بوديم كه به مادرش گفتم : بچه را به درمانگاهى ، جايى برسانيم . لباس پوشيديم بچه را بغل كرديم و آمديم كه برويم سر راهمان ميز بود. روى ميز يك ليوان آب بود. ديديم اين بچه به طرف آب خم شد (گريه استاد)، زبان ندارد بگويد: من تشنه ام !.
قربان شش ماهه ات ابى عبدالله ! شش ماهه نمى توانسته حرف بزند. نمى توانم بگويم چه شد؟ آقا يك وقت يكى از اولياء را ديدم . امام زمان ديده بود. آدم كوچكى نبود گفت : يك نفر يك موهبتى به او رسيده بود. گفت بعدا كشف كرديم ، در اثر اين بوده است كه شب ، ياد شش ماهه كرده بود و خيلى هم گريه كرده بود. به او يك چيزهائى داده بودند. اگر شش ماهه مى گوئيم ؛ از نظر عاطفى است كه مى گوييم شش ماهه و از اين كلمه استفاده كنيم . اهل بيت عليهم السلام بزرگ و كوچك ندارند. خدا را به همين شش ماهه قسم مى دهم ، امشب حوائج همه شيعيان را برآورده كند، به خدائى خدا قسم اين قدر مقرب هست كه قسم مى دهم . بى حساب نيست . اينقدر عزيز است ! اينقدر آقاست ! منتها من نمى توانم بگويم چه شد؟ چون چراغها را خاموش كرديد فقط يك نكته بگويم . خدايا! تو شاهدى كه در وجود من در روحيات من اين را قرار ندادى كه بتوانم بگويم . خدايا شاهدى ! نه اينكه مى توانم و نمى گويم نه ! نمى توانم ، نمى توانم . فقط يك نكته عرض مى كنم كه روز عاشورا، ابى عبدالله عليه السلام خيلى مواضع سختى ، مواقف سختى داشت . و چندين مصيبت بزرگ داشت اما اى شيعيان ! در اين مهديه در اين فضا اين را به خاطر بسپاريد؛ يك وقت خودت حال داشتى در يك گوشه اى با اين جمله براى خودت مى توانى روضه خوانى كنى ؛ هيچ نداريم كه در اين مواقف سخت ، از غيب به آقا چيزى گفته باشند. اما در مورد اين شش ماهه عليه السلام به آقا از بالا تسليت گفتند (گريه شديد استاد و حضار.) خيلى حرف است ها. خدايا! اگر من بگويم تو به اين ناله ها توجه نمى كنى سوء ظن به تو است . امام حسين عليه السلام درياى صبر است اما ببين چى شد كه دارند به درياى صبر هم تسليت مى گويند. مى دانيد چى شد؟ ظاهرا بچه روى دستش بود صدا آمد حسين جان ! درست است . عزيز است ، خيلى هم عزيز است . اما نگاه نكن اگر او را زمين بگذارى و يا از خودت جدا كنى بى سرپرست مى شود نه ! خيلى محبت آميزندا آمد كه : (دعه )؛ رهايش كن . چرا؟ (فان له مرضعا فى الجنة ) در بهشت او را شير مى دهند.

 

next page

fehrest page

back page