شرح الاسماء الحسنى

علّامه سيدحسين همدانى دورودآبادى

- ۱۱ -


پس شناخت خداوند به چيزى از نشانه‏هاى آفاقى امكان ندارد، براى اين كه همانا همه‏شان محدود مى‏باشند و جز از همانندشان امكان سخن گفتن ندارند.

آيات انفسى كه شناخت خداوند با همه صفاتش از جمال و جلال به وسيله آن‏ها امكان‏پذير است، عبارت از حقيقت انسانيت مى‏باشند، براى اين كه آن‏ها عبارت از نامى هستند كه از مقوله صداها و حروف نمى‏باشند و به وسيله حدى، محدود نمى‏گردند، حس همه توهم‏كنندگان از دستيابى به آن‏ها ناتوان است، پوشانده شده نه اين كه پوشيده شده باشند و آن، كلمه تامه است.

در عنوان هفتم روايتى در اين باره از امام صادق عليه‏السلام نقل شد. آن، آفرينش ابتدايى مى‏باشد كه چيزى جز اين كه مرتبه‏اى از مرتبه‏هاى او باشد، وجود ندارد؛ پس آن، درون همه چيزهاست، بدون اين كه با آن‏ها مخلوط شده باشد و نه اين كه چيزى جدا از آن‏ها باشد و ذات هر چيز است، بدون آن كه به ذات آن چيز داخل شده باشد؛ پس كسى كه آن را شناخت، خداوند را به وسيله خودش شناخته است، پس شناخت خداوند به نشانه‏هاى آفاقى، عدم شناخت اوست و شناخت خداوند به اين نام، شناختش به وسيله خودش است.

به اين مطلب، مولاى ما اباعبدالله الحسين عليه‏السلام در دعاى عرفه‏(170) اشاره كرده است:

كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقر ذلك؟ ايكون لغيرك من الظّور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليك و متى بعدت حتى تكون الاثار هى التى توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا. و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّك نصيبا.

پروردگارا! چگونه به آن چه كه او در وجودش به تو نيازمند است، براى تو دليل آورده مى‏شود، آيا براى غير از تو آشكارى از آن چه كه براى تو نيست بوده تا اين كه او آشكار كننده‏اى براى تو باشد، كى غايب بوده‏اى تا اين كه محتاج به دليلى باشى كه به تو دلالت كند و كى دور بوده‏اى تا اين كه آثار آن چيزى باشند كه به وسيله آن به تو برسند، كور باد چشمى كه تو را مراقب خود نمى‏بيند و در معامله زيان كرد، بنده‏اى كه براى او از محبت بهره‏اى قرار نداده‏اى.

پس براى ذات، مراتبى وجود دارد: مرتبه‏اى كه نمى‏توان چيزى از آن را درك كرد، نه نام، نه تصوير و نه يادى براى آن وجود دارد و مرتبه صفات كه در اين مرتبه، تصويرى براى آن وجود ندارد، وليكن داراى ذكر و نام مى‏باشد! پس خداوند كه بلندمرتبه است، ستايش او به آن مرتبه به وسيله اين مرتبه دلالت مى‏شود و او به وسيله آن شناخته مى‏گردد، پس به اعتبار اول، براى آن دليل آورده مى‏شود و به اعتبار دوم دليل مى‏باشد.

دليل، نامى براى خداوند متعال است، كه به اعتبار دوم مى‏باشد.

اين براى خواص مى‏باشد و آن، شناخت خداوند به وسيله خودش و نشانه‏هاى انفسى است اما شناختش به وسيله نشانه‏هاى آفاقى براى عوام مى‏باشد، كه آن در حقيقت، شناخت نيست؛ براى اين كه آن انتقال از آثار به مؤثر مى‏باشد، مانند انتقال از ساختمان بن بنّاء همراه با نادانى به همه چگونگى‏هاى بناء.

امام صادق عليه‏السلام فرمود:(171)

فمن لم يعرفه به فليس يعرفه، انما يعرف غيره.

كسى كه او را به وسيله خودش نمى‏شناسد، او را نشناخته است؛ بى شك آن چه را كه شناخته است، غير از او مى‏باشد.

دليل، نامى براى خداوند متعال است، به دليل رساندنش به مطلوب و دال، نامى براى خداوند است، به دليل نشان دادن راه.

به عبارت ديگر؛ دليل، نامى براى خداوند است، به خاطر دلالت به ذاتش و دال، نامى براى خداوند متعال است، به خاطر دلالت به او، به وسيله آثارش.

87: مدمَر

خداوند بلندمرتبه فرمود: و اذا اراد أن نهلك قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا:

و ما چون اهل ديارى را بخواهيم، هلاك كنيم؛ پيشوايان و متنعمان آن شهر را امر كنيم كه راه فسق و تبه كارى و ظلم در آن ديار پيش گيرند و آنجاست كه تنبيه و عقاب لزوم خواهد يافت، آن گاه همه را هلاك سازيم، چه هلاك شدنى. (172)

در لغت نامه‏(173) آمده است كه: دمور و دمار و دماره: از بين بردن (مانند تدمير) و دمر دمورا: بدون اجازه وارد شد و حمله بد ناگهانى، حمله‏ور شد.

مدمر، نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه او نابودى برخى را پس از برخى ديگر فراهم مى‏آورد، مانند نازل كردن وباء و طاعون، براى اين كه هجومى بد، نابودى همه را شامل مى‏شود.

88: مدمدم‏

در فرهنگ لغت‏(174) آمده است كه: دمه: پايمالش كرد، و خانه: آن را گچ اندود كرد...، و فلانى: او را عذاب كرد. به وسيله عذاب كاملى كه او را نمود و سرش را شكست و آن را شكافت و در هم كوبيد، با بيشترين سرعتى كه ممكن بود، و مردم را نابود كرد و هلاك نمود؛ مانند: نابودى را بر آنان فرود آورد.

خداوند بلندمرتبه فرمود:

فقال لهم رسول الله ناقة الله و سقياها فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها؛

و رسول خدا صالح به آن‏ها گفت: اين ناقه نشانه خداست، از خدا بترسيد و آن را سيراب گردانيد؛ آن قوم رسول را تكذيب و ناقه او را سر بريدند، خدا هم آنان را به كيفر گناهشان هلاك ساخت و شهرشان را با خاك يكسان نمود. (175)

يعنى بر آنان عذاب را منطبق كرد و هلاكت را شامل آن‏ها كرد و شهرشان را با خاك يكسان نمود، پس از آن نه كوچه و نه بزرگ، رهايى نمى‏يابند.

على بن ابراهيم‏(176) گفت: به صورت ناگهانى و غافلگيرانه، در شب آن‏ها را فرا گرفت.

مدمدم، نامى براى خداوند متعال است، براى فراگير كردن شديدترين عذاب دائم كه آن، فردى از كوچك و بزرگ و مرد و زن را باقى نمى‏گذارد.

89: ديموم‏

از باب فيعول براى مبالغه از دمّ فلان.

ديموم، نامى براى خداوند متعال است، براى مبالغه در معنى دمدم.

90: دانى‏

در دعاها(177) آمده است كه: يا من علا فى دنوه و دنى فى علوه

اى كسى كه در هنگام پايين بودنش، بالا است و در هنگام بالا بودنش، پايين است.

بى شك دور، ضد نزديك است و بالا، ضد پايين است، پس بلندمرتبه به كسى گفته مى‏شود كه درجه‏اش بالا رفته و پايين‏تر از درجه‏اش درجاتى مى‏باشد. همانا دور، به طولانى شدن مسافت و يا زمان گفته مى‏شود و پايين به كسى كه در مرتبه‏اى كه پايين‏تر از آن مرتبه‏اى نيست، گفته مى‏شود، پس بالا بودن و پايين بودن نسبت به كسى است كه مكان‏ها حاوى‏اش مى‏باشد و بودنش در مكانى ديگر امكان ندارد؛ اما خداوند كه منزه است، دور است از هر حدى كه او را وصف كنند، مكانى از او خالى نمى‏باشد، پس وجودش در مرتبه بالا از بودنش در مرتبه پايين منع نمى‏كند و الا محدود و داراى اجزاء مى‏بود.

پس در پايين بودنش، بالاست و در بالا بودنش، پايين است و از بالا بودن، برتر است و از پايين بودن، خارج مى‏باشد و از هر دو آن‏ها برى و دور است.

دانى، نامى براى خداوند متعال است، به دليل اين كه آخرين مراتب از او خالى نمى‏باشد، نه به اين دليل كه به مرتبه پايين‏تر تقيد دارد؛ منزه و بلندمرتبه مى‏باشد از اين كه به بالا بودن و پايين بودن، تقيد داشته باشد؛ بلكه از هر صفت كه به او نسبت دهند.

91: مديل‏

دوله: انقلاب در زمان، ايجاد كردن.

مديل، نامى براى خداوند متعال است، به دليل ايجاد انقلاب؛ از اين جهت كه خداوند، فردى را پس از خارى با عزت دادن به او و پس از فقرش با ثروت دادن، به او توجه مى‏كند و طائفه‏اى پس از طولانى شدن برتريشان منقرض مى‏گردند و جايگاه و منزلت آن‏ها توسط ديگران گرفته مى‏شود.

92: ديوم‏

باب فيعول از دوام ؛ ياء در عينش قلب شده و ادغام گرديده است.

ديوم، نامى براى خداوند متعال است به دليل اين كه هميشه هست و از مرتبه‏اى به مرتبه ديگر منتقل نمى‏گردد، يا جابجا به جا نمى‏شود؛ به اين جهت كه حدى براى او نيست و چيزى از او خالى نمى‏گردد و حركتى براى او نمى‏باشد و انتقال، ذاتا براى او محال است.

93: دائم‏

نامى براى خداوند است به دليل عدم انتقالش در جايگاه اجرا كردن صفاتش.

94: ديان‏

مبالغه از دِين: پاداش.

ديان، نامى براى خداوند متعال است، به اين دليل كه در پاداش اطاعت كننده به وسيله عزت و جلالت دادن و در كيفر كردن گناهكار به وسيله خوار نمودن، مبالغه مى‏كند؛ از اين جهت كه صاحب روز قيامت كسى جز او نمى‏باشد.

حرف ذال‏

95: ذارى‏ء

خداوند بلندمرتبه فرمود: و هو الّذِى ذرأَكم فى الارض و اليه تحشرون؛

اوست خدايى كه شما را از خاك پديد آورد و باز در روز قيامت، رجوع و حشر شما به سوى او خواهد بود. (178)

ذرء: نازل كردن چيزى به جهان تعين و تجسم مى‏باشد. نه اين كه آفرينش مطلق او باشد و نه اين كه آفرينش جهان فطرتش باشد و نه جهان طينت و جهان مرتب كردن اجزاء و پرداختنش و نه جهان تصويرش را آفريدن مى‏باشد.

بنابراين خداوند بلندمرتبه به دليل آفرينش جهان اجسام است كه آن جهان به فعليت رسيدن كامل و آشكار شدن تمام توانايى‏ها مى‏باشد، پس جهان فطرت، جهان پديد آوردن و جهانى جدا مى‏باشد و جهان طينت، جهان رنگ مى‏باشد، چه به سعادت براى قبول ولايت به وسيله انجام تكليف و چه به بدبختى براى انكار ولايت رنگ مى‏يابد و لذا به طينت ناميده شده است براى اين كه طينت، طبيعت مى‏باشد و در جهان فطرت، براى انسان طبيعتى وجود ندارد (نه طبيعت ايمان هست و نه طبيعت كفر) و پس از عرضه ولايت و قبولش، ولايت براى او طبيعت مى‏شود و پس از انكارش، انكار و نفاق براى او طبيعت مى‏شود؛ پس با قبول ولايت، بندگى لازم مى‏شود و با انكارش، گناه لزوم پيدا مى‏كند.

جهان اجسام، جهان آشكار شدن طبيعت‏ها مى‏باشد، كه خداوند بلندمرتبه فرمود: و لقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون؛

و محققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم واگذارديم، چه آن كه آن‏ها را دل هايى بى ادراك و معرفت است. (179)

يعنى آنان را به جهان اجسام، براى آشكار كردن طبيعت‏هايشان آورديم.

ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة؛

تا هر كس هلاك شدنى است، پس از اتمام حجت، هلاك شود و هر كه لايق حيات ابدى است، با اتمام حجت به حيات ابد رسد. (180)

پس در آيه، دلالت به جبر نمى‏شود، همچنان كه هر كس كه خبره به حقائق لغات و نام‏ها نيست، دچار سرگردانى شده و گمان كرده كه ذرء، آفرينش و پديد آوردن است و آن، آن‏چنان است كه مى‏بينى!

96: ذاكر

حقيقت ذكر، عبارت است از حاضر كردن مذكور پس از دور شدن از او و آن. در مورد خداوند متعال، ممنوع مى‏باشد. چون از پروردگارت به اندازه مثقال ذره‏اى دور نمى‏ماند، پس فرموده خداوند بلندمرتبه: فاذكرونى أذكركم: پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم(181)

تشكيل مى‏شود از آن چه كه ذكر آن شد و به ناتوانى آفريدگان از احضار او در جهانهايشان سخن به ميان آمد، براى عدم امكان احاطه‏اى كه به او دارند.

قسم به كسى كه اشكال را مجسم مى‏كند، بى شك دانستى كه خداوند متعال در هر نفسى، نشانه‏اى براى او قرار داده شده كه به همه صفت‏هايش از جمال و جلال دلالت مى‏كند و به وسيله معرفت و شناخت آن، كفايت از شناخت او مى‏كند و ذكر آن، كفايت از ذكرش مى‏كند، سپس فرمود: و اذكر اسم ربك و تبتّل اليه تبتيلا:

و نام پروردگارت را ياد كن و به كلى از غير او علاقه ببر و به او بپرداز(182) فرمود:

و اذكر اسم ربك بكرة و اصيلا:

و نام پروردگارت را هر صبح و شام ياد كن. (183)

آن نام، نام خداوند است؛ كسى كه سرپرست مؤمنين است؛ پس منظور از ذكر كردن آفريدگان توسط خداوند بلندمرتبه، قرار دادن اين نام در آن‏ها و آگاه كردنشان به اجراى روش و ثابت ماندنشان در او مى‏باشد.

منظور از ذكر كردن خداوند، توسط آفريدگان؛ برداشتن همه پوشش‏ها از او و رسيدن به او و ثابت ماندن در او و داخل نشدن در راه طاغوت است، طاغوتى كه سرپرست كسانى است كه كفر ورزيدند.

97: ذوالمعارج‏

بى شك در عنوان سوم دانستى كه خداوند، اولين چيزى را كه آفريد، جدا از همه تعينات آفريد؛ به صورتى كه جامع همه آن‏ها به گستردگى و توانايى بود: پس به دليل اين كه او علت اوليه است و احاطه دارد به چيستى‏هاى همه چيزها، دانش ناميده مى‏شود؛ پس در آن، باطن همه چيز به شكل گسترده‏اى وجود دارد، مانند قرار گرفتن قطرات بى نهايت در دريا كه امكان اثباتشان در آن وجود ندارد و حكم به وجودشان به وسيله چشمهايشان در آن نمى‏توان داد، و از آن نفى‏شان نيز نمى‏توان كرد.

معارج؛ جمع معرج است: نردبان.

براى خداوند متعال در آفرينش ابتدايى‏اش كه آن فعل او مى‏باشد و خالى از او نيست، نردبان براى بندگانش كه فرامين او را اجرا مى‏كنند، وجود دارد؛ بلكه براى او نردبان هايى به تعداد همه آفريدگان وجود دارد و راه‏هايى كه به سوى او مى‏روند، به تعداد همه موجودات مختلف مى‏باشند.

معارج، نامى براى خداوند است، به اين دليل كه بى شك او در آفرينش ابتدايى‏اش كه آن، به باطن همه چيز احاطه دارد، داراى دو دسته از نردبان‏ها مى‏باشد كه به وسيله گروهى از آن‏ها به جهان آفريدگان نزول مى‏يابند و به وسيله گروهى ديگر به جهان حق بالا مى‏روند: فسبحان اَلّذِى بيده ملكوت كل شى‏ء و اليه ترجعون؛

پس پاك و منزه است كسى كه باطن هر چيز به دست او مى‏باشد و به سوى او باز مى‏گرديد. (184)

مولاى ما اباعبدالله الحسين عليه‏السلام در دعاى عرفه فرمود:(185)

الهى، امرتنى بالرجوع الى الآثار، فارجعنى اليك بكسوة الانوار، و هداية الاستبصار، حتى ارجع اليك منها، كما دخلت منك اليها، مصون السرّ عن النظر اليها، و مرفوع الهمّة عن الاعتماد عليها، انك على كل شى‏ء قدير.

پروردگارا! مرا به رجوع آثار، فرمان دادى؛ پس مرا به لباسى از نورها به سويت بازگردان و به هدايتى كه بينايى آورد، تا اين كه بازگردم به سويت، از آن آثارى كه هستند، همانطور كه وارد شده بودم، راز از نگاه آن‏ها مصون مى‏باشد، يعنى با نگاه در آن‏ها به حقيقت معرفت نمى‏توان راه يافت، و كار مهم، برتر از اعتماد به آن‏ها مى‏باشد، همانا تو بر همه چيز توانايى.