شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۵ -


129 الغيرة من الايمان.

رشك و حميت از ايمانست؛ يعنى هر كه را ايمان بود حميت بفحش كردن نه از كسى راضى باشد و نه از خويشتن. و در خبرست كه غنى بى حميت در بهشت نشود.

130 الحياء من الايمان.

شرم از ايمانست چنانكه گفته آمد؛ پرسيدند مصطفى را صلى الله عليه و آله كه: كسى چون جائى بود تنها؛ شايد كه عورت برهنه كند؟ - گفت: خداى تعالى از هر كس حق تراست بشرم داشتن از وى. اميرالمومنين (عليه السلام) گويد كه: لعن الله الناظر و المنظور اليه؛ لعنت خدا بر آنكس باد كه بر عورت كس نگرد و بر آن كس كه بر عورت وى نگرند؛ اى بندگان خدا بترسيد و مرويد در گرما به بى‏ازار.

131 البذاذة من الايمان.106

دست بداشتن از آرايش نفس از ايمانست؛ يعنى هر كه را ايمانست دل بر آرايش نفس و لباس دنيا ننهد كه اين كار وبال و بارنامه و كبر بود و مومن از كب رو بارنامه دور بود، اما زن مومنه و تكليف دان كه شوهر دارد بايد كه هر چه بتواند كردن از آرايش نفس بجا آورد و لباس نيكو درپوشد، و زينت بر خويشتن كند، و طيب و بوى خوش بكار دارد، و مصطفى (عليه السلام) لعنت كرد زنى را كه سرمه در چشم نكند، و چون بسرمه ناكردن ملعون بو بنا كردن ديگر چيزها حالش چون بود..!

132 الصبر نصف الايمان.

صبر نيمه ايمانست؛ يعنى هر كه را ايمان باشد با كمال و سلامت؛ صبر را پيشه خود سازد قال الله تعالى؛ ثواب الله خير لمن آمن و عمل صالحا و لا يلقبها الا الصابرون يعنى ثواب خدا بهترست آنرا كه ايمان آورد و أعمال صالح كند و بدين نرسد الا آنكه صابر بود و خداى تعالى وعده كرده است كه بهر نيكى ده مكافات كند بصبر گفت:107 انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب يعنى مزد صابران بى حساب بود. و هر كه بر بلا صبر كند و منتظر فرج مى‏باشد همچنان باشد كه طاعت خدا كرده باشد و چون روز قيامت عوض و ثواب بيند گويد: كاشكى در دنيا گوشت از اندام من بكارد بريدندى تا من بر آن صبر كردمى. و خداى تعالى در لوح المحفوظ نوشته است كه: من صبر على بلائى و شكر على نعمائى، و رضى بقضائى و جبت له الجنة يعنى: هر كه صبر كند بر بلاى من، و شكر كند بر نعمتهاى من، و راضى شود بر رانده‏108 من واجب شود او را بهشت، و هر كه صبر نكند بر بلاى من، و شكر نكند بر نعمتهاى من، و راضى نباشد بر قضاى من، گو طلب كن خدايى جز از من. و در خبرست كه: هر كه بر مصيبتى صبر نكند بشدت‏109 ثواب از مصيبت عظيمتر بود و خردمند بايد كه بر مصيبت آن كند كه جاهل از پس روزى چند كند چون بانگ بسيار بدارد هم خاموش گردد، و اميرالمومنين (عليه السلام) گويد كه: چون مصيبتى بشما رسد مصيبتهاى ما ياد كنيد تا شما را تسلى بود، و صبر كردن بر شما آسان آيد، و هر كه بر مصيبت صبر كند سيصد درجه بيابد، ميان هر درجه از ثرى تا بعرش. و مصطفى صلى الله عليه و آله چون فرزندش ابراهيم از دنيا بشد شب و روز همى گريست و آب از چشم مى‏باريد گفتند: يا رسول الله ما را از اين بازداشته‏اى گفت: دلم مى‏سوزد و بچشم مى‏گريم و ليكن بزبان چيزى نمى‏گويم كه در آن خشم خدا باشد. و خداى تعالى مى‏فرمايد كه: هر كه را از من مصيبتى رسد بمال يا بتن يا بمرگ عزيزى و بر آن صبر كند روز قيامت از وى شرم دارم كه جريده كردارش از هم باز كنم، يا از بهر حسابش ترازو برآويزم، اين نشان آنست كه صابرانى حساب و سوال در بهشت شود، و صابر آن كس است كه بنزديك مصيبت بانگ برنياورد، و دست بر روى نزند، و روى نخراشد و موى‏110 نَكَند، و بزبان ناشايست نگويد، و جامه باز ندرد و بدخوئى نكند، و جايگه و طعام‏111 بنگرداند، اما بچشم چندانكه خواهد بگريد وترى چشم نشان رحيمى دلست و خشكى‏112 چشم نشان سخت دليست.
و در خبرست كه مردى بود كه بر همه روى زمين فرزندى داشت ناتوان شد و شبانگاهى از دنيا برفت و پدرش بجماعت مصطفى (عليه السلام) رفته بود مادرش صبر كار فرمود و اگر چه دلش پر درد بود و از بهر فرزندش جان و جگر مى‏سوخت و آب از ديدگانش مى‏رفت چادرى بر روى فرزند بر كشيد و از بهر شوهر طعامى ساخت كه از بهر دلتنگى فرزند دست از طعام بازداشته بود، و چون شوهرش در آمد طعام پيش برد و گفت: بدل خوش طعام بخور كه فرزند بخير باز آمد، مرد پنداشت كه سلامتى حاصلست دست فراز كرد و طعام بخورد، چون فارغ شد زن گفت: اى شوهر شخصى بيامده روزى و چيزى امانت در خانه همسايگان ما بسپرد آن همسايه را آن چيز خوش آمد امروز كه بيامد آن امانت باز استد آن همسايه فرياد و جزع دربست، مرد گفت: نه بوجه كرده؛ بل كه سخت ناخوش كرده عاقلان چنين نكنند، زن گفت: پس خداى تعالى ترا فرزندى بداد تو شاد شدى امروز باز استد واجب شد كه تو صبر كنى، مرد گفت كه: بايست كه من ترا پند و موعظت كردمى چون تو مى‏كنى، چه مردى بود كز زنى كم بود.
و مالك دينار گويد كه: زنى بمجلس من حاضر بود و خواست كه تا حديث صبر و مزد صابران گويم آنچه توانستم بگفتم، پس خواهش كرد كه بسراى من درآى، چون در رفتم فرزنديش بود نابينا و كر و بهمه تن شل مانند گوشت پاره بر بوريايى خفته، زن گفت: چندين مدتست تا شب و روز خدمت اين مى‏كنم كه هيچ وقت ناشكيبائى نكردم و نناليدم و روى ترش نكردم از جمله صابران باشم يا نه؟ گفتمش: هيچوقت بدلت بگذشت كه كاشكى مرا ازين عاقبت‏113 آمدى؟ - گفت: بلى، گفتم: پس از جمله صابران نيستى، زن از بسيارى رنج و مشقت كه برده بود دلش از غصه‏114 و زحير115 پر گشته اميد مى‏داشت بثواب؛ چون اين سخن بشنيد طاقتش بنماند در حال بانگى از وى رها شد116 و جان بداد پس از آن بخواب ديدمش‏117 كه بر سريرى از سريرهاى بهشت نشسته بود و لباس بهشتيان پوشيده گفت: اى مالك بيافتم آنچه اميد من از آن ببريده بود.

133 اليقين الايمان كله.

يقين همه ايمانست؛ يعنى يقين بخداى تعالى و صفاتش.

134 الايمان نصفان؛ نصف صبر و نصف شكر.

ايمان دو نيمه است؛ نيمه صبرست و نيمه شكرست؛ يعنى بهترين شكر آنست كه خداى را بداند و فرمانش بجاى آورد و ايمانش همين بود و بى صبر تمام نشود.

هست ايمان دو نيمه گفت رسول هر كه را شكر و صبر هست تمام   شكر يك نيم و صبر ديگر نيم‏ باشد ايمان او بلند و عظيم

135 الايمان يمان و الحكمة يمانية.

ايمان يمنيست و حكمت يمنى؛ و مراد بدين خبر تعظيم و جاه و قدر است كه مكه راست كه ايمان آنجا پيدا شد.

136 الايمان قيد الفتك.

ايمان بند بر نهاده است ناگاه كشتن را؛ يعنى هر كه را ايمان بود بايد كه كس را بغفلت نكشد اگر چه دشمن خدا و رسول باشد.

137 علم الايمان الصلوة.

هست اسلام را نماز نشان   بى نشان كى قوى بود ايمان

نشان ايمان نمازست؛ يعنى هر كه اين پنج نماز چنانكه در شريعت‏118 است بجا آورد دليل كند كه وى مومنست مومنى كه دلش بمعرفت خداى تعالى آراسته است، و بكتابهايش و پيغمبرش بگرويده است، و هر كه درين پنج نماز سستى كند، يا119 از اين وقت بدان وقت مى‏گذارد،120 شرايطش بجا نياورد دليل كند كه وى منافق است كه دلش از شك و نفاق پر گشته است. و رسول (عليه السلام) گويد: ميان ايمان و كفر نمازست، و بدترين دزدى آنست كه ركوع و سجود در نماز تمام بجا نياورد. و مصطفى (عليه السلام) مردى را ديد كه نماز نه بوجه مى‏كرد گفت: اگر اين مرد درين حال بميرد نه بر دين و ملت من مرده باشد، و ديگرى را ديد كه بمحاسن بازى مى‏كرد گفت: اگر دلش ترسكار بودى ديگر اندامهايش نيز ترسكار بودى؛ و خداى تعالى نپذيرد نماز بنده‏اى كه دلش بنماز حاضر نباشد چنانكه تن را حاضر آورده باشد، و اگر بنده دانستى كه در نماز راز121 با كه مى‏كند از راست و چپ ننگريدى، و چون باز جائى‏122 نگرد خداى تعالى گويد كه: كجا مى‏نگرى بمن نگر كه من به از آنم كه بدان مى‏نگرى، و هر كه حقوق نماز نگاه دارد چون از نماز فارغ شود نماز گويد كه: خداى تعالى چنانكه حق من نگاه داشتى حق تو نگاه دارد، و چون فرشتگان اين نماز باسمان برند درهاى آسمان گشاده گردد و از نور ايشان روشنائى در آسمان افتد و هر كه نه بوجه گزارد چون بپردازد نماز گويدش: حق تعالى ترا ضايع گذارد چنانكه تو مرا ضايع گذاشتى، و فرشتگان اين نماز درنوردند و بر رويش باز زنند، و هر كه پيش مردم نماز نيكو گزارد و چون تنها باشد سرسرى و مست‏123 دارد فرمان خدايرا خوار داشته، و هر كه فرمان خداى را خوار دارد روز قيامت خوار گردد. و اول چيزى كه خداى تعالى حساب كند بدان با بندگان نماز باشد اگر بنماز برست بهمه چيزى بدهد، و اگر بنماز درماند بهمه چيزى درماند. و سلمان فارسى رحمة الله عليه گويد كه: نماز چون پيمانه ايست هر كه تمام بپيمايد مزد تمام بستاند، و هر كه كم بپيمايد بخود زيان كند؛ فويل للمصلين؛ تا آخر آيه. يعنى واى بر نماز كنى كه دلش از نماز غافل باشد از آنكه بدنيا مشغول بود، يا خود نماز نداند، يا بنماز ايمان ندارد124 و واى آنرا كه نماز برو125 كند و واى آنرا كه متاع خانه از همسايگان باز دارد، و ويل چاهيست‏126 در دوزخ كه خوناب وريم دوزخيان در آنجا مى‏شود كه اگر دلوى از آن در دنيا بريزند اهل مشرق و مغرب از گرمى و گند آن بميرند و اهل دوزخ آن خورند؛ اين جمله كه گفته آمد در حق آنكس است كه نماز نه بوجه كند پس آنكس كه خود نماز نكند حال وى چگونه باشد..؟! و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه از نماز127 بعمد دست بدارد كافر شود، و مادام تابنه پنج نماز بپاى‏128 دارد ابليس از وى ترسان و هراسان بود و نيارد كه گرد وى گردد، و چون بنده در نماز كاهلى كند ابليس بر وى دلير و چيره شود و از قفايش باز نگردد تا بهلاكش نبرد.
و بدانكه اگر ابليس نماز كردى ملعون نشدى، و اگر قوم نوح نماز كردندى بطوفان هلاك نشدندى، و اگر قوم هود نماز كردندى با زمين زير و زبر نشدندى، و اگر ثموديان نماز كردندى بصاعقه هلاك نشدندى، و اگر فرعون و قومش نماز كردندى بجوى نيل‏129 غرقه نشدندى، و اگر قارون نماز كردى بزمين فرو نشدى، و اگر مشركان عرب نماز كردندى بذوالفقار اميرالمومنين أسدالله الغالب على بن أبى طالب (عليه السلام) كشته نشدندى.
و بدانكه آدم (عليه السلام) بنماز صفوت يافت، و ادريس (عليه السلام) بنماز رفعت يافت، و موسى (عليه السلام) بنماز حرمت يافت، و نوح (عليه السلام) بنماز شريعت يافت، و ابراهيم (عليه السلام) بنماز خلّت يافت، و داود (عليه السلام) بنماز خلافت يافت، و سليمان (عليه السلام) بنماز ملكت يافت، و لقمان (عليه السلام) بنماز حكمت يافت، و عيسى (عليه السلام) بنماز حشمت يافت، و مصطفى (عليه السلام) بنماز تاج نبوت يافت، و اميرالمومنين على (عليه السلام) بنماز قوت و شجاعت و وصايت‏130 و ولايت يافت، و مومن بنماز درجه و مثابت يافت؛ زيرا كه نماز تسبيح است، و نماز تحميد است، و نماز تهليلست، و نماز تكبيرست، و نماز قرآنست، و نماز ستون دينست، و نماز كليد دعاست، و نماز دوستى فرشتگانست، و نماز سنت پيغمبرانست، و نماز راحت تن است، و نماز بركت روزيست، و نماز كورى ديوست، و نماز كليد بهشت است، و بنده را هيچ وقتى بهتر از آن نبود كه در نماز بود، و نماز سلاح مومنست، و نماز مونس گورست، و نماز فراخى گورست، و نماز چراغ گورست، كسى كه سخت جاهل و نادان بود (بنگزاردن حق نماز)131 بر خويشتن بزيان آورد.
و مصطفى (عليه السلام) گويد: مثل پنج نماز چون جوئى پر از آب روانست هر كه در روزى پنج بار بدان آب جوى غسل كند معلومست كه هيچ نجاستى بر تنش نماند، و همچنين هر آنكه پنج نماز بجا آورد يك ذره گناهش نماند.

138 المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده.

مسلمان آن بود كه مسلمانان از وى با سلامت باشند از بدى زبانش و دستش، و چهارصد سال فرعون عليه اللعنه مى‏گفت قومش را: ما علمت لكم من اله غيرى. انا ربكم الأعلى يعنى: نمى‏دانم شما را خدائى جز از من؛ منم پروردگار شما؛ خداى تعالى چون موسى و هرون را عليهما السلام بوى فرستاد گفت ايشان را كه: با فرعون سخن سهل و نرم گوئيد؛ فقولا له قولا لينا؛ و رفق و مدارا كنيد چون نپسنديد كه پيغمبران او كافرى را چون فرعون عليه اللعنه سخن درشت گويند براى ديگران چگونه پسندد؟! و از كجا روا دارد كه مومنى را برنجانند و با وى سخنى درشت گويند، و يكى از بزرگان گويد كه: زخم تير دوستر دارم از زخم زبان كه تير باشد كه خطا شود و سخن زبان خطا نشود. و مردى از قبل مصطفى (عليه السلام) بجائى مى‏رفت گفت: يا رسول الله مرا وصيتى كن، رسول (عليه السلام) گفت: زبانت را نگه دار، مرد را اين سهل آمد، دگر باره گفت: يا رسول الله مرا وصيتى كن، رسول (عليه السلام) گفت: مادر بمرگ تو بنشيناد جز از زبان عظيم‏تر چيزى هست كه آدمى را بدوزخ برد...! و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: خنك آنكس كه گفتارش ذكر خدا بود، و خاموشيش انديشه و تفكر بود، و نگريدنش عبرت بود. و اميرالمومنين (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: زبان عاقل از پس دل او بود يعنى سخت بينديشد اگر گفتنى بود بگويد، و احمق نخست بگويد بپس بداند كه نيك است يا بد. و در خبرست كه چون بنده از خواب برخيزد اندامهايش زبان را سوگند دهند كه: زنهار چيزى نگوئى كه ما در سر آن شويم. و زاهدى بود كه هر بامدادى و شبانگاهى با خود انديشه كردى، آنچه بد گفته بودى 132 از آن توبه كردى؛ قال الله تعالى: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد؛
يعنى هيچ لفظى از زبان بنده بيرون نيايد الا كه: دو فرشته آنرا مى‏نويسند و بحساب مى‏دارند.

139 المسلم أخو المسلم لا يظلمه و لا يسلمه.133

مسلمان برادر مسلمان است بايد كه بر وى ظلم نكند و بپادشاهش نسپارد، و بدست كس باز ندهد و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: من خصم آنكسم كه مسلمانى را بپادشاه بردارد.

140 المسلمون يدو احدة على من سواهم.

مسلمانان بايد كه دست يكى دارند بر آنكه مخالف ايشانست؛ يعنى بايد كه بپشتى يكديگر امر بمعروف و نهى از منكر كنند، و اگر مخالفى قصد مسلمانى كند جمع شوند و ويرا باز دارند، و با يكديگر چون تنى باشند يعنى چون اندامى از آن دردناك شود همه اندامهايش رنجور بود.134

141 الموت كفارة لكل مسلم.

مرگ كفاره گناهان هر مسلمانى بود؛ زيرا كه از صعبى جان كندن خداى تعالى گناهان او بيامرزد، و مصطفى (عليه السلام) در وقت جان كندن دست بر آب مى‏زد و بر رو مينهاد و مى‏گفت: اللهم سهل على سكرات الموت؛ يا رب ياريم ده بر سكرات مرگ.

142 طلب العلم فريضة على كل مسلم.

طلب علم كردن فريضه است بر همه مسلمانان؛ آنچه كردنش فريضه بود دانستنش فريضه بود؛ و آنچه كردنش سنت بود دانستنش سنت بود، و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه باموختن علم دين شود فرشتگان از براى تعظيم علمش پَر كشندتا وى بر پر ايشان مى‏گذرد، و خداى تعالى بهشت بر وى آسان كند، و فرق ميان وى و ديگر قوم چون ماه شب چهارده در جنب ستارگان بود، زيرا كه عالم ميراث گير پيغمبرانست عليهم السلام، و هر كه خواهد كه آزادگان را بيند از آتش دوزخ گو طالب علمانرا ببين، و بدان خداى كه جدان محمد بفرمان اوست كه هر گامى كه كسى از بهر طلب علم بر گيرد عبادت يكساله در جريده وى‏135 بنويسند، و شهرستانى از بهر وى بنا كنند، و زمين از بهر وى آمرزش خواهد، و بامداد آمرزيده خيزد و نماز شام آمرزيده خسبد، و علم آموختن بهترست از روزه داشتن و همه شب نماز كردن، و ثواب آنكه يك مسئله در دين بياموزد بهتر از آن بود كه كوه احد زر بصدقه بدهد، و هر چيزى را ستونى هست و ستون دين فقه است، و شيطان عليه اللعنه فقيهى را از هزار عابد دشمن‏تر دارد، و كسى كه علم نه از بهر خداى تعالى آموزد از دنيا نرود تا ببركات علم توبه كند و از جمله آنان گردد كه از بهر خداى تعالى آموخته باشند. و اميرالمومنين (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: طلب علم از طلب مال بهتر كنيد كه شما را مال نگاه بايد داشتن؛ و علم شما را نگاه دارد، و چون از مال خرج كنيد كم شود؛ و علم هرچه بيشتر خرج كنيد زيادت شود.

143 كل المسلم على المسلم حرام دمه و عرضه و ماله.

هر مسلمانى‏136 بر مسلمانان حرامست ريختن خونش، و رنجانيدن تنش‏137 و بردن مالش؛ و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: اگر دنيا بكلى خراب گردد پيش حق سبحانه و تعالى چنان نبود كه خون مسلمانى‏138 بناحق ريخته شود.

144 حرمة مال المسلم كحرمة دمه.

حرمت مال مسلمان‏139 چون حرمت خونش است يعنى چنانكه رختن خون مسلمان‏140 گناهى عظيم بود بردن مالش نيز گناهى عظيم بود.

145 المهاجر من هاجر ما نهاه الله عنه.

مهاجر آنستكه هجرت كند يعنى دور بود از آنچه خداى تعالى نهى بر وى كرده است، و مهاجر نام آن كسانست كه از خانمان و زن و فرزند بريدند از بهر نصرت مصطفى (عليه السلام) و بمدينه رفتند.

146 المجاهد من جاهد نفسه فى طاعة الله عزوجل.

مجاهد آنست كه جهاد كند با نفس خويش در طاعت خداى تعالى بر هر حال، و هواى نفس شكسته دارد و فرمان ديو لعين نبرد.

147 الكيس من دان نفسه و عمل لما بعدالموت، و العاجز من اتبع‏نفسه هواها و تمنى على الله تعالى.141

زيرك آنست كه پيش از آخرت حساب خود بكند و كار كند آن حال را كه از پس مرگش بود، و مردى بود كه بنزديك پيرى خود را دريافت و حساب خويشتن كرد پانزده سال از بهر نا بالغى بگذاشت، و شب از بهر خفتن فرو نهاد، و بهر روزى گناهى بر گرفت: چند هزار گناه بر آمد، مرد زار زار بگريست و گفت: طاقت چندين گناه كه دارد؟ با آنكه روز بود كه صد و دويست بيشتر حاصل آيد، و احمق آنستكه نفس را در پس هوا دارد و تمناى عفو كند بر خداى تعالى يعنى آنچه مى‏تواند از گناه مى‏كند و مى‏گويد كه: خداى تعالى مرا بيامرزد، و نداند كه آنكه پيوسته مى‏پرهيزد و توبه مى‏كند هم در مخاطره است.

148 المرء كثير بأخيه.

مرد بسيار بود ببرادرش؛ يعنى دل مردم نگاه داريد تا هر يكى شما را چون برادر بود، و از هر كسى ايمن باشيد.

149 المرء على دين خليله.

مرد بر دين‏142 آنكس است كه سخت دوستش دارد؛ زيرا كه آنجا كه در دين مخالفت بود دوستى حقيقى نباشد اگر چه كسى بود كه دوستى ظاهر نمايد.

150 المرء مع من أحب.

مرد با آنكس بود كه دوستش دارد؛ يعنى بقيامت.

151 كرم المرء دينه، و مروته عقله، و حسبه خلقه.

كرم مرد دينش است، و مروت او عقلش است، و حسب او خلقش است. اين خبر دليل است كه هر كه كريم نبود دينش نبود، و هر كه در وى مروت نبود عقلش نبود، و هر كه نيك خلق نبود حسبش نبود.

152 من حسن اسلام المرء تركه مالا يعنيه.

از نيكى اسلام مرد دست بداشتن اوست از آنچه بكارش نيايد؛ يعنى هر كه را غم دين و اسلام بود چون خواهد كه چيزى كند يا گويد؛ بنگرد اگر در آن منفعتى بيند بكند و الا گردش نگردد.

153 الناس؟ سنان المشط143

مردم چون دندانهاى شانه‏اند. يعنى افعالشان يكيست در آنچه وبال بود، يا اصل وطين‏144 شانه يكسان‏145 بود و فضل آنرا بود كه با عبادت بود.

154 الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة.

مردم كانهائيست چون كانهاى زر و سيم؛ يعنى چنانكه معدن بود كه از آن زر و سيم‏146 خيزد و نيز بسيار بود كه از آن چيزى برنخيزد؛ حال مردم همچنين بود.

155 الناس كابل مائة لا تجد فيها راحلة و احدة.

مردم همچون صد اشتر است كه نيابى در ايشان يكى را كه بر نشستن را شايد، و مصطفى (عليه السلام) با اين خبر آن مى‏خواهد كه خلق را علم مى‏دهد كه مردم را پيش از آنكه بيازمائيد بر ايشان اعتماد مكنيد، و بر ايشان واثق مباشيد، و استوارشان مداريد، و راز با ايشان مگشائيد.

156 الغنى اليأس عما فى أيدى الناس.

توانگرى نااميديست از آنچه در دست مردم بود؛ يعنى توانگر آن بود كه طمع از مردم ببريده دارد كه بسيار مال با طمع درويش بود، و اندك مال بى طمع توانگر بود.

157 رأس العقل بعد الايمان بالله التودد الى الناس.

سر عقل پس از ايمان بخداى تعالى دوستى كردن است با مردم.

158 كل امرى‏ء حسيب نفسه.

هر مردى حساب كننده نفس خويش است؛ يعنى روز قيامت گويند:
كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا؛ يعنى كتاب خويش برخوان و حسيب‏147 خويش باز كن اگر نيكى كرده‏اى و اگر بدى كه جزايش بيابى؛ و گفته‏اند كه: اين در دنيا بود كه حساب خويش بكند اگر طاعت يابد خداى را شكر كند، و اگر معصيت يابد و داند كه معصيت كرده است از آن توبه كند.148

159 كل ما هوات قريب.

هر چه آينده است زود آيد؛ يعنى اى آنكه خداى را مطيعى و در دنيا برنجى و در آخرت مى‏شتابى؛ صبر كن و پاى بدار كه مقصود تو اينك نزديك آمد، واى آنكه در خداى عاصى شدى و در دنيا آرميده‏اى و از آخرت غافل گشته‏اى؛ صبر كن و خود را درياب كه عقاب اينك آمد.

160 كل عين زانية.

هر چشمى زنا كننده است؛ چون بحرام نگرد اول چشم نگرد پس دل بخواهد،149 پس بزبان بخويشتن خواند، پس بفرج تمام شود.

161 كل شى‏ء بقدر حتى العجز و الكيس.

هر چيزى بتقدير است تا عجز و زيركى؛ يعنى هيچ كارى نبايد كه از حد بشود.

162 كل صاحب علم غرثان الى علم آخر.

هر صاحب علمى گرسنه بود بعلمى ديگر يعنى هر كه نوعى از علم بداند و قدرش بشناسد علمى ديگر آرزو كند و برين وجه چون آن نيز بداند علمى ديگرش آرزو كند و علمى ديگرش آرزو كند و هرگز سير نشود زيرا كه علوم بى نهايت است.150

163 كل مسكر حرام.151

هر چه مستى كند حرام است؛ چون خداى تعالى ايت فرستاد كه خمر حرام است و بحجاز بيشتر خمر از خرما گيرند از هر بقعه‏اى كه بنزديك مصطفى (عليه السلام) مى‏آمدند هر يكى مى‏گفت كه: خمر ما بهترست از آنكه خرما از انگور بهتر باشد، و ديگرى مى‏گفت كه: خمر ما بهتر بود از آنكه خمر ما از انگبين بود؛ و مصطفى (عليه السلام) اين خبر بگفت تا هر كس بدانست كه خمر حرام است از هر آنچه بود.

164 كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته.

شما همه نگاهبانيد و شما را همه بپرسند از آنچه نگهبان بوديد؛ يعنى مكلف بايد كه ترسكار بود كه خداى تعالى از هر چيز بپرسد تا از آن مرغى كه در خانه دارد و خواجه را از بنده بپرسند، و شوهر را از زن بپرسند، و زن را از خانه شوهر بپرسند، و رئيس را از اهل ده؛ و مثل اين‏152 بسيارست. و مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: زير دستان شما برادران شمااند بايد كه آن خورند كه شما خوريد، و آن پوشند كه شما پوشيد، و آنچه طاقتشان نباشد نفرمائيد، و آخرين سخن مصطفى (عليه السلام) بوقت مرگ اين بود كه: الصلود و ما ملكت أيمانكم؛ يعنى نماز بپاى داريد و زير دستان را تعاهد كنيد. و مصطفى (عليه السلام) روزى مى‏گذشت ستورى را ديد كه بى علف بسته بودند چون بازگشت همچنين ديد گفت: ويل خداوندش را؛ بقيامت اين بهيمه خصمى وى كند و گويند153 كه زنى از بهر گريه دوزخ شود از براى آنكه او را در بسته باشد يا در جايگاهى كرده باشد و طعام نداده باشد تا بمرده باشد، و بنده را طاعت خواجه همچون طاعت خداى تعالى واجب بود؛ قال الله تعالى: ليسأل الصادقين عن صدقهم؛ يعنى راست بينان و راست گويان را بپرسند؛ پس جائى كه ايشان را پرسند حال دروغزنان چون باشد...!

165 لكل غادر لواء يوم القيامة بقدر غدرته يعرف به.

هر خيانت كارى را نشانى بود بروز قيامت بقدر خيانتش كه بدان بشناسند.

166 أول ما يقضى بين الناس يوم القيامة فى الدماء.

اول چيزى كه بدان حكم كنند در روز قيامت در خونها بود؛ زيرا كه خون ريختن گناهى عظيم است و خبرى معروفست كه فاطمه عليها السلام بقيامت چون برخيزد پيراهن زهر آلود امام حسن (عليه السلام) بر يك دوش افكنده باشد، و پيراهن خون آلود امام حسين (عليه السلام) بر دوش ديگر؛ و خلق اولين و آخرين همه حاضر باشند پس از حضرت عزت ندا آيد كه: چشمها بر هم نهيد تا فاطمه رسول عليها السلام بگذرد، و چند هزار حورالعين از پيش و از پس وى همى روند تا بنزديك عرش آيد و گويد: اللهم احكم بينى و بين قاتل و لدى؛ بار خدايا حكم كن ميان من و ميان كشندگان فرزندان من؛ و طلب خون فرزندان كند، و اى بر آن كسانى كه ايشان را محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام خصم باشند حالشان چگونه باشد...

167 أول ما يحاسب به العبد الصلوة.

اول چيزى كه بر آن حساب كنند نماز بود؛ اگر نمازش قبول افتد هر چه جز از نماز باشد قبول باشد، و اگر نمازش قبول نيايد هر چه جز از نماز باشد اگر چه نيك بود رد كنند.

168 أول ما يرفع من هذه الأمة الحياء و الأمانة154

اول چيزى كه برخيزد از اين امت شرم و امانت بود.

مصطفى گفت آنچه بردارند پس امانت چو هر دو رفت زمرد   اول از امتم حيا باشد مرد بى صدق و بى صفا باشد

169 أول ما تفقدون من دينكم الأمانة، و آخر ما تفقدون من دينكم‏الصلوة.

اول چيزى كه گم كنيد شما از دين امانت بود و آخرين چيزى كه گم كنيد نماز بود؛ يعنى اول امت بى شرم و خيانتكار شوند پس بى نماز گردند. و در خبرست كه نشان نزديك آمدن قيامت آن وقت باشد كه غمازان و مالدارانرا بزرگ دارند، و بزرگى را بنام‏155 دارند، و انصاف دهندگانرا عاجز دارند و كود كانرا أميرى و پيش نمازى دهند، و زنان مطربى كنند، و مردان جامه ابريشمين پوشند، و زنان با زنان و مردان با مردان مجامعت كنند، و خمر خوردن ظاهر شود، و زنا156 فاش شود، (و فرومايگان و حرامزادگان بمردم دلير شوند)،157 و قاضيان و حاكمان رشوت ستانند، و در حكم جور و بى انصافى كنند، چون حال چنين بود بارانها بسيار بود و نبات اندك رويد، و بازارها كاسد شود، و زمين لرزه بسيار بود، پس خداى تعالى خسف پيدا كند يعنى مردم را بزمين فرو برد چنانكه مردم با يكديگر گويند كه: دوش فلان بزمين فرو شد، و فلان شهر بزمين فرو شد، و فايده در اين اخبار آنست كه عاقل چون بشنود و زمانه چنين بود خود را نگاه دارد و از گناه بپرهيزد.

170 الود يتوارث، و البغض يتوارث.

دوستى بميراث رسد و دشمنى بميراث، چون پدران با يكديگر دوستى كنند فزندان هم بر آن روند چندانكه آيند و پدران را در آن ثواب بود، و چون پدران را با يكديگر دشمنى باشد فرزندان نيز هم بر آن روند چندانكه آيند و پدران را در آن عقاب بود، و گفته‏اند كه: دوستى پدران خويشاوندى فرزندان بود.

171 حبك الشى‏ء يعمى و يصم.

يعنى دوست داشتن چيزى ترا كور و كر گرداند؛ يعنى هر كه چيزى از كسى بستاند ويرا دوست دارد، و سخن بدل وى گويد و كار بمراد وى كند؛ اگر چه باطل بود، و هيچ گونه كار آخرت نسازد و حق نبيند و نشنود و اگر باو بگويند ناشنوده كند.

172 الهدية تذهب بالسمع و البصر.

هديه اشنوائى‏158 و بينائى ببرد چنانكه گفته آمد، و گفته‏اند كه: چون رشوت بدر سرائى در شود بركت بسوراخ‏159 بدر شود.

ببرد هديه گفت پيغمبر   از خداوند خويش سمع و بصر

172 الخير معقود بنواصى الخيل الى يوم القيامة.

خير وابسته است بپيشانى اسب تا روز قيامت؛ يعنى اسبانى كه بدان جهاد كنند و مال و غنيمت آورند.

173 يمن الخيل فى شقرها.

خجستگى اسب در اشقر بود؛ و أشقر اسب سرخ موى بود.

174 السفر قطعة من العذاب.

سفر پاره‏ايست از عذاب دوزخ؛ زيرا كه هر كه بسفر شود رنج راه يابد و گزاردن واجبات بر او دشوار شود، و كس ويرا حرمت ندارد، مگر آنكس كه او را شناسد و بيم جان‏160 و مالش بود و غم فرزندان و خانمان و آرزومند ديدار دوستان بود.

175 طاعة النساء ندامة.

فرمان زنان بردن پشيمانى بود؛ يعنى هر كه بمشورت زنان كار كند بيشتر آن بود كه راست نيايد؛ زيرا كه ايشان را رأى نباشد و عاقبت كارها ندانند و دوربين نباشند.

176 البلاء موكل بالمنطق.

بلا گماشته است بر گفتار؛ يعنى بيشترين بلا از گفتار خيزد، و لقمان حكيم را كه درم خريده‏اى بود161 گويند خواجه‏اش گوسفندى بوى داد كه بكش و آنچه بهترست بمن آر؛ دل و زبان پيش وى برد، گوسفندى ديگر بوى داد كه بكش و آنچه بدترست بمن آر؛ هم دل و زبان بياورد، خواجه‏اش گفت كه: چون بدتر و نيكتر اين هر دواند؟ - جواب داد كه: ندانى كه آدمى چون نيك باشد ازين هر دو باشد، و چون پليد باشد نيز ازين هر دو باشد پس ازين دو بهتر و بدتر هيچ نباشد.

177 الصوم نصف الصبر.

روزه نيمى است از صبر كردن؛ يعنى هر كه روزه دارد چنانكه مى‏باشد ثواب صابران يابد كه ثوابى بى حساب است.

178 على كل شى‏ء زكوة، و زكوة الجسد الصيام.

بر هر چيزى زكوة است، و زكوة تن روزه داشتن است، و گفته‏اند كه: زكوة علم كردار است، و زكوة پيشانى سجود است، و زكوة چشم بعبرت نگريستن است، و زكوة زبان سخن حق گفتن است، و زكوة گلو حلال خوردن است، و زكوة پاى بطاعت رفتن است.

179 الصائم لا ترد دعوته.

دعاى روزه دار رد نشود.

180 الصوم فى الشتاء الغنيمة الباردة.

روزه داشتن در زمستان غنيمتى آسان و با راحت بود.

181 السواك يزيد الرجل فصاحة162

مسواك كردن در فصاحت بيفزايد، و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه موضع و مجزى خداى تعالى مبسواك دارند، و حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) در جامه خواب نيز با خويشتن داشتى. و حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) گويد كه: در مسواك كردن دوازده خصلت است؛ اول سنت حضرت رسول (عليه السلام) است، دوم دهان پاك كند، سيم چشم روشن دارد، چهارم زردى ببرد، پنجم دندان سفيد دارد، ششم گوشت بن دندان را سخت كند، هفتم بلغم را ببرد، هشتم طعام را بگدازد،163 نهم خاطر تيز گرداند، دهم خداى تعالى را خشنود گرداند، يازدهم فرشتگان را شاد گرداند، دوازدهم نيكى و حسنات را مضاعف گرداند.

182 جمال الرجل فصاحة لسانه.

جمال مرد فصاحت زبانش است؛ يعنى نطقش نيكو بود و تواند كه از سخن اندك معنى بسيار بيرون آورد.

183 الامام ضامن و المؤذن موتمن.

پيشنماز پايندان‏164 است و بانگ نماز كن امين بود يعنى وقت نگاهدارد.
و پيشنماز را سيزده شرايط است تا پيشنمازى شايد كردن؛ اول بدين حق عالم بود، دوم دنى زاده نبود، سيم گناهى كه بدان مستحق حد شده باشد نكند، چهارم از خوردن و پوشيدن حرام دور بود، پنجم از نجاست نيك بپرهيزد، ششم اركان نماز نيك بجاى آورد، هفتم قرآن درست خواند و درست داند، هشتم فرايض و سنتها نيك داند، نهم ظاهر ستر بود، دهم تكبر نكند، يازدهم پيس‏165 نبود، دوازدهم معوج‏166 نبود، سيزدهم شل نبود يعنى آنكه ناخنهايش در خوشيده باشد.
و موذن را پنج شرط بايد كه باشد اول وقتهاى نماز نيك داند، دويم بانگ نماز دانسته كند، سيم منت بر كسى ننهد، چهارم از بهر ثواب گويد، پنجم اگر كسى بجاى وى بانگ نماز كند خشم نگيرد.

184 الموذنون أطول الناس أعناقا167 يوم القيامة.

مؤذنان درازترين مردمان باشند روز قيامت بگردن؛ يعنى از ديگران ظاهرتر باشند و حضرت مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه پنج نماز را بانگ گويد خداى تعالى گناه اولين و آخرين او را بيامرزد، و هر كه يك بانگ نماز گويد خداى عزوجل او را بر در بهشت بدارد تا شفاعت كند براى كسانى كه خواهد، و هر كه هفت سال بانگ نماز گويد بى حساب ببهشت رود، و در خبرست كه هر سرائى كه در آن بانگ نماز گويند علت و بيمارى در آنجا نشود تا بوقت مرگ.

185 شفاعتى لأهل الكبائر من أمتى.

شفاعت من خداوندان گناهان بزرگ را بود از امت من؛ يعنى حضرت مصطفى (عليه السلام) شفاعت كند مومنان را اگر چه گناهانشان عظيم بود چون خداى تعالى دستورى دهد، و نبايد كه كسى باين سبب بگناه كردن دلير شود كه شفاعت بفضل است روا بود كه نكند.
و موسى (عليه السلام) گفت كه: يا رب در الواح توراة امتى را مى‏يابم كه خاك بجاى آب طهارت ايشان بود ايشان كيستند؟ - گفت: ايشان امت حضرت محمدند (عليه السلام)، گفت: يا رب مى‏يابم امتى را كه چون نيكى بدل بينديشند ناكرده ايشان را بدان ثواب بود چون بكنند يكى را ده مكافات بود و تا بهفتصد و يا بيشتر چندانكه او را حساب نبود؟ - گفت: ايشان امت حضرت محمد (عليه السلام) باشند، پس موسى (عليه السلام) گفت: يا رب مرا از امت حضرت محمد صلى الله عليه و آله گردان، و حضرت رسول (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هيچ پيغمبرى پيش از من و هيچ امتى پيش از امت من در بهشت نشود.

186 الانصار كرشى و عيبتى‏168

انصاريان امين و عيبه منند يعنى هر سرى كه بايشان بگويم بديشان ايمن و استوار باشم و انصاريان قومى بودند كه چون حضرت مصطفى (عليه السلام) از دست كافران از مكحه هجرت كرد ايشان حضرت رسول را (عليه السلام) يارى كردند و واپناه گرفتند.

187 يدالله على الجماعة.

رحمت و نعمت خدا بر جماعت است يعنى با جماعت آل رسول (عليه السلام) يا با جماعتى كه بمسجد آدينه حاضر آيند و قرآن خوانند و علم آموزند و درس دادن و خواندن و گفتن و ياد گرفتن و با يكديگر مكافات كردن.

188 الصمت حكم و قليل فاعله.

خاموشى حكمت است و اندك است كننده آن يعنى هر عاقلى داند كه خاموشى صلاح دو جهانست و با اين همه كس آنرا بجاى نيارد. يكى را گفتند كه: چرا پيوسته خاموش مى‏باشى؟ - گفت: زبانم چون گرگ است ترسم كه چون فرو گذارم مرا بخورد.169
(170)(لقمان حكيم) [لقمان حكيم در نزد حضرت داود (عليه السلام) شد و وى زره ميبافت لقمان خواست كه بداند وليكن نپرسيد ساعتى بود داود (عليه السلام) آن زره در پوشيد و گفت: نيك پيراهنى است براى جنگ پس وى با خود گفت: بهر حال صبر كردن حكمتست.

189 الرزق .شد طلبا للعبد من أجله.

روزى سخت‏تر مى‏طلبد بنده را از أجلش؛ و فايده اين خبر آنست كه شخص بر طلب روزى پر حريص نباشد نه آنكه در خانه بنشيند كه روزى چون مرگ بوى رسد بلكه بايد كه بوجهى هر چه تمامتر و نيكوتر طلب كند.

190 الرفق فى المعيشة ير من بعض التجارة.

مدارا كردن در زندگانى بهترست از بعض بازرگانى‏171 زيرا كه بسيارى تجارت بود كه در آن الا درد و گفت و گو172 نباشد و رنج راه حاصل آيد.173]
و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه: تجارت كننده فاجر و بدكار بود الا آنكه حق بود و حق دهد و حق ستاند، و هر كه بى فقه تجارت كند در ربا افتد. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) هر روز بامداد ببازارهاى كوفه بر گذشتى، و بهر بازارى بايستادى و آواز برآوردى و بازرگانان و دكانداران چون آواز مبارك آن حضرت بشنيدندى آنچه در دست داشتندى بنهادندى و گوش باز داشتندى و سخن وى بجان و دل بخريدندى و او گفتى:174
يا معاشر الناس و التجار قدموا الا ستخارة175 و تبركوا بالسهولة، واقتربوا من المبتاعين، و تزينوا بالحلم، و تناهوا عن اليمين، و تجانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم، و أنصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا، و أوفوا الكيل و الميزان، و لا تبخسوا الناس اشياءهم ولا تعثوا فى الأرض مفسدين. يعنى از خداى خير بخواهيد، و در تجارت سهل باشيد، و با خريداران نيكو خوى باشيد (و بردبارى را زيور خود كنيد، و از سوگند باز ايستيد، و از دروغ بر كنار باشيد، و از ظلم پهلو تهى سازيد)،176 و انصاف هر كس بدهيد، و گرد ربا مگرديد، و تمام پيمائيد، و تمام سنجيد، و در چيز مردم خيانت مكنيد، و در زمين فساد مكنيد. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه بازرگانان راستگوى در قيامت با شهدا باشند. و تجارت كن بايد كه دروغ نگويد، و مدح متاع خويش نكند، و اگر عيبش باشد بگويد، و عيب نكند آنچيز را كه مى‏خرد، و با آنكس كه سهل المعامله بود همچنان بود كه با آنكه استقصا كند.

پى‏نوشتها:‌


106) در منتهى الارب گفته: (بذ (كسمع) بذاذا و بذاذة و بذذا (بفتح باء در هر سه) و بذوذة (بضم باء و ذال) بد حال شد و نيز بذاذه بفتح باء و بذوذه (بضم باء و ذال) بدحالى؛ اسم است از آن، و فى الحديث: البذاذة من الايمان؛ أراد التواضع فى اللباس و ترك التبحج به.
107) يعنى براى هر حسنه ده برابر پاداش وعده كرد اما صبر را پاداش بى حساب وعده فرمود.
108) كذا؛ و اين عبارت صريح است كه (رانده) در فارسى بمعنى (قضا) در عربى است.
109) كذا و گويا كلمه ايست بمعنى (از دست دادن) يعنى از دست دادن او ثواب را.
110) كذا در هر دو نسخه و معنى نيز درست است و مى‏تواند بود كه (مويه) باشد در برهان قاطع گفته: (مويه بضم اول و ثانى مجهول و فتح تحتانى گريه با نوحه را گويند و ناله و زارى را نيز گويند.)
111) در نسخه قديم: (جائكه) و در نسخه ديگر: (و جايگاه و جامه و طعام.)
112) در نسخه ديگر: (و يا خشكى).
113) در نسخه ديگر: (خلاص).
114) در نسخه ديگر: (گرم) و عبارت چنين است: (دلش پر از گرم و زحير گشته بود،) و در برهان قاطع در حرف گاف فارسى گفته: (گرم بضم اول و سكون ثانى و ميم بمعنى غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگى دل و دلگيرى باشد.)
115) در بهار عجم گفته: (زحير پيچش شكم؛ و اطلاق آن بر صاحب اين مرض مجازست على خراسانى گويد:
% گاه دل گاوى مرا اين چرخ از فرط ستم - مى‏دواند هر نفس آشفته چون شخص زحير

116) در نسخه ديگر: (پر آمد.)
117) در نسخه ديگر: (بخواب شدم ديدمش.)
118) در هر دو نسخه: (در شرايط).
119) در هر دو مورد در هر دو نسخه: (تا) بتاء مثناة فوقانى.
120) در هر دو مورد در هر دو نسخه: (تا) بتاء مثناة فوقانى.
121) در نسخه ديگر (مناجات.)
122) در نسخه ديگر: (بجائى) پس (باز) بمعنى (با) است.
123) در نسخه ديگر: (دست) و شايد درست (سهل) يا (سست) باشد.
124) در نسخه ديگر: (نداند).
125) در نسخه ديگر: (بروى خلق) و مرا درياء است.
126) در نسخه ديگر: (حائيست.)
127) در نسخه ديگر (نماز را).
128) در نسخه ديگر: (پياپى.)
129) بحر قلزم صواب است نه نيل.
130) در نسخه اصل: (و وصلت) و شايد مراد وصلت آن حضرت‏با زهراء عليهما السلام باشد.
131) اين چهار كلمه در نسخ نيست قياسا افزوده شد زيرا بطور حتم در عبارت سقطى هست و اگر نه معنى درست نخواهد بود.
132) در نسخه ديگر: (بد كرده بود.)
133) يقال: أسلم فلان فلانا اذا ألقاء الى الهلكة.
134) اشاره بمضمون روايات بسياريست كه در كتب عامه و خاصه از پيغمبر و ائمه عليهم السلام نقل شده و محصل مضمون آنها همانست كه سعدى نسبت بهمه بنى آدم بنظم آورده است:

بنى آدم أعضاى يكديگرند چو عضوى بدرد آورد روزگار تو كز محنت ديگران بيغمى   كه در آفرينش ز يك جوهرند دگر عضوها را نماند قرار نشايد كه نامت نهند آدمى

135) در نسخه ديگر: (در جريده اعمالش) و مردا نامه‏عمل است.
136) در نسخه ديگر باضافه (را) و اين ترجمه معنى تعبير (كل مسلم) است نه معنى (كل المسلم) و معنى آن اينست كه (همه چيز مسلمان.)
137) كذا صريحا در هر دو نسخه.
138) در نسخه ديگر: (مسلمانان.)
139) در نسخه اصلى در هر دو مورد: (مسلمانان.)
140) در نسخه اصل در هر دو مورد: (مسلمانان.)
141) در يك نسخه باضافه: (المغفرة) و در جاهاى ديگر باضافه: (الامانى.)
142) در هر دو نسخه: (بنزديك) و قياسا تصحيح شد.
143) در منتهى الارب گفته: مشط مثلثة شانه مشط ككتف و عنق و مشط كعتل مثله.
144) در نسخه ديگر: (وتن.)
145) در نسخه ديگر: (يكسال).
146) در نسخه ديگر: (زر سره.)
147) كذا در نسخه اصل پس بمعنى (حساب) است چنانكه در نسخه ديگر چنانست.
148) مناسب مقام است اين دو بيت از مثنوى:

گوشه رو نامه بگشا و بخوان گر نباشد در خور آنرا پاره كن   بين كه حرفش هست در خور دشهان‏ نامه ديگر نويس و چاره كن

149) در اين باب نيكو سروده‏اند:
ز دست ديده و دل هر دو فرياد   هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

150) در اين باب نيز نيكو سروده‏اند:

علم دريائيست بيحد و كنار گر هزاران سال باشد عمر او   طالب علمست غواص بحار مى‏نگردد سير او از جستجو

151) در نسخه عتيقه و ساير نسخ مخطوطه شهاب قبل از اين حديث اين حديث لكل شى‏ء عماد و عماد هذا الدين الفقه نيز هست و در اين شرح نيامده فقط در حاشيه يك نسخه بان اشاره شده.
152) در نسخه اصل: (و اين مثل).
153) كذا در هر دو نسخه و گويا صحيح (و نيز گويد) باشد.
154) در حاشيه نسخه قبل از اين حديث اين حديث: أول ما يوضع فى الميزان الخلق الحسن نيز ياد شده است ليكن شرح نشده و در نسخه قديم و ساير نسخ شهاب الاخبار نيز نيست.
155) در نسخه ديگر: (و بزرگان را بدنام.)
156) در نسخه ديگر: (ريا).
157) عبارت ميان دو قلاب در نسخه قديم كه گاهى تعبير از آن بلفظ (اصل) نيز مى‏كنيم نيست.
158) يعنى شنوائى كه قوه سامعه باشد.
159) در نسخه ديگر: (از سوراخ.)
160) پوشيده نماند كه: از اين كلمه كه لفظ (جان) است و بعد از قلاب قرار گرفته تا مقدار زيادى كه شايد بالغ بربع كتابست از نسخه قديم ساقط است پس از اينجا تا جائى كه معرفى خواهيم كرد كه نقيصه در آنجا مرتفع مى‏شود فقط از روى يك نسخه‏اى چاپ مى‏شود و در آن نسخه نيز تقديم و تاخير و تشويش و اضطراب و غلط و تصرف بسيار هست و فقنا الله بفضله لتصحيحه.
161) اشاره بانست كه در ترجمه حال لقمان گفته‏اند: و كان عبدا اسود حبشيا.
162) در نسخه عتيقه: (الفصاحة.)
163) كذا در اصل و گمان مى‏كنم كه اصل (بگوارد) بوده و تصحيف شده است؛ در برهان قاطع گفته: (گوارد بر وزن شمارد يعنى هضم كند و بتحليل برد.)
164) در اصل نسخه: (يابنده) و قياسا تصحيح شد و (پابندان) بمعنى زعيم و ضامن است.
165) در برهان قاطع گفته: (پيس بكسر اول و ثانى مجهول و سين بى نقطه علتى است كه آنرا بعربى برص خوانند.) پس مراد أبرص است كه شخص برصدار باشد.
166) در اصل: (متوج).
167) در حاشيه نسخه قديم: (أعناقا؛ أى درجة.)
168) جزرى در نهايه گفته: فيه: الانصار كرشى و عيبتى؛ أراد أنهم بطانته و موضع سره و أمانته والذين يعتمد عليهم فى أموره و استعار الكرش و العيبة لذلك لان المجتر يجمع علفه فى كرشه، و الرجل يضع ثيابه فى عيبته، و قيل: أراد بالكرش الجماعة اى جماعتى و صحابتى؛ يقال: عليه كرش من الناس أى جماعة نگارنده گويد: بمعنى شكنبه ستور نشخوار كننده مى‏باشد؛ و باقى عبارت واضح است.
169) بايد دانست كه اصل نسخه در اينجا مشوش است زيرا از اينجا قسمتى از عبارت ساقط شده و اشتباها بجاى ديگرى گذاشته شده است و ما آن قسمت ساقط از اينجا و منقول در جاى ديگر را بجاى خود آورده و باول و آخر آن قلابى (كروشه) مى‏گذاريم تا معلوم شود كه قسمت مشار اليها كدام است و در ذيل صفحه نيز باندكى از دليل آن اشاره مى‏كنيم تا خوانندگان بدانند كه اصل كتاب بطور حتم چنين بوده است.
170) عبارت ميان دو قلاب در صفحه هفتاد و هشت نسخه متعلق بكتابخانه مركزى دانشگاه (شماره 127) ذكر شده است و از اول سطر پنجم آغاز مى‏شود در صورتيكه جاى آن بطور قطع و يقين اينجاست كه صفحه شصت و سوم همان نسخه مى‏باشد (رجوع شود بسطر چهاردهم آن صفحه) و عبارت آن سطر اين است (زبانم چون گرگست ترسم كه چون فرو گذارم مرا بخورد و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه تجارت كننده فاجر و بدكار بود) پس چنانكه ملاحظه مى‏شود عبارت متن كه در ميان دو قلاب قرار دارد از وسط اين سطر افتاده و در پانزده صفحه بعد قرار گرفته است باين صورت: من يزرع خيرا يحصد رغبة، و من يزرع شرا يحصد ندامة. لقمان حكيم در نزديك حضرت داود (الى آخر).
دليل بر اين مدعا صدر و ذيل عبارت است‏
زيرا صدر عبارت قصه لقمانست كه مربوط بخاموشى است و اصلا بنابر نقل ميدانى در مجمع الامثال اين عبارت متن نيز كه جزء كلمات خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله ذكر شده است از حضرت لقمان (عليه السلام) است و نص عبارت ميدانى در مجمع الامثال اينست (ص 354 چاپ طهران بتصحيح فرهاد ميرزا معتمد الدولة رحمةالله عليه):
الصمت حكم و قليل فاعله - الحكم الحكمة و منه قوله تعالى: آتيناه الحكم صبيا، و معنى المثل استعمال الصمت حكمة ولكن قل من يستعملها؛ يقال: ان لقمان الحكيم دخل على داود (عليه السلام) و هو يصنع درعا فهم لقمان ان يسأله عما يصنع ثم أمسك و لم يسأل حتى تمم داود الدرع و قام فلبسها و قال: نعم أداة الحرب قال لقمان: الصمت حكم و قليل فاعله اين قصه كه در تفاسير و در كتب اخبار نيز بحضرت لقمان نسبت داده شده و در ضمن فوائد سكوت و خاموشى در كتب اخلاق نيز ياد گرديده است أدل دليل است بر اينكه بايد در اينجا باشد و مناسب با اينجاست و بس، پس اين عبارت هيچ مناسبتى با حديث من يزرع خيرا يحصدر غبة ندارد تا بلافاصله و بدون هيچ ترجمه در شرح آن نوشته شود (رجوع شود بسطر چهارم و پنجم ص 76.)
اما مناسبت ذيل عبارت با اينجا آنستكه‏
بنابر اصل كلام متن نامربوط مى‏شود زيرا كه هيچگونه ربط و اتصال و مناسبتى ميان خاموشى و نكوهش برخى از انواع تجارت نيست ليكن وقتى كه آخرت عبارت متن را ملاحظه مى‏كنيم مى‏بينيم شرح و متن مربوط بذم برخى از اقسام تجارت است و عبارت بعد از آن نيز متمم آنست در نهايت ربط و اتصال بدون هيچ خدشه‏اى، فالحمدلله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هداناالله.
و ناگفته نماند: نظير اين قبيل تشويش و تهافت و تقديم و تاخير و خروج از سياق كلام و عدم ربط ميان مطالب در جاهاى ديگر اين كتاب نيز اعم از اين نسخه و نسخه اصل متعلق بنگارنده بنظر مى‏رسد و ما از ذكر اين قبيل موارد و معرفى آنها بمنظور عدم تصديع بر اهل فضل و تحقيق صرف نظر مى‏كنيم زيرا تصحيح و درست كردن اين قبيل اشتباهات صريح واقع در نسخ در حقيقت و واقع الامر از وظايف اوليه مصحح هر متن است و اينجا نيز از باب نمونه معرفى شد والسلام على من اتبع الهدى.
171) در اصل نسخه: (بعضى بازرگان.)
172) در بهار عجم گفته: (گفت و گوى هنگامه و پرخاش است.)
173) اينجا آخر عبارت ساقط است كه بجايش انتقال يافت.
174) اين روايت از كافى مأخوذ است.
175) در بعضى نسخ كافى اين كلمه بجيم نقل شده پس معنى آن مى‏شود كه: قبل از معامله بخدا پناه بريد تا شما را از ارتكاب بحرام در كسب نگهدارد.
176) عبارت ميان دو قلاب از نسخه ساقط است الحاق شد.