شرح فارسى شهاب الاخبار
(كلمات قصار پيغمبر خاتم)

قاضى قضاعى‏(ره)
مصحّح‏ : مرحوم دكتر مير جلال الدين حسينى اُرمَوِى محدث

- ۸ -


219 العالم و المتعلم شريكان فى الخير.233

داننده و آموزنده هر دو انبازند در نيكى. و باقر (عليه السلام) گويد كه: معلم هزار بار از عابد و زاهد بهتر بود و هر دانائى كه از دانش او منفعت بمردم رسد فضل او از هفتاد هزار عابد بيشتر بود، و مادر سفيان مر سفيان را گفت: اى پسر علم‏آموز كه بدوك رشتن كفايت تو بسازم وليكن بشرط آنكه بعضى از آنچه آموزى در تو اثر كند و بدان كار كنى، و اگر كسى علم جمع كند و خود را از ناشايست باز ندارد ويرا از آن علم هيچ خير نباشد الا زيانكارى. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: سخت‏ترين عذاب و نكال آنكسى را بود بقيامت كه فرزندان را بُكتّاب‏234 نفرستد و گذارد تا جاهل برآيند و هر كه بجز اين بود يعنى فرزندانرا راه حق بياموزند چون در قيامت آيد اهل و فرزند ويرا گويند كه: خداى تعالى ترا جزاى خير دهد بدان علمى كه ما را در آموزانيدى تا ما نجات يافتيم او نيز گويد ايشان را كه: شما را نيز جزاى خير دهد بر آنكه شما فرمانبردار بوديد بدانچه آموختيد و كار كرديد.
و يكى از بزرگان گويد كه: آفتاب آنروز كه فرو رود من چيزى نياموزم آنروز بر من مبارك مبادا. ديگرى گويد كه: اگر مرا خبر دهند كه امروز بخواهى مردن، من در همان روز بعلم آموختن مشغول شوم زيرا كه هيچ عبادت ازين بهتر نبود.

220 على اليد ما أخذت حتى تؤديه.

بر دست است آنچه گرفته است تا آنگاه كه باز دهد يعنى هر كه بناحق چيزى بستاند تا باز ندهد عقاب آن ازو نيفتد و اگر بر سبيل هديه بود واجب بود كه مكافات آن باز كند، و اگر نكند خداوند آن را بوجه كه باز ستاند و آنكه صدقه بستاند واجب كند ويرا كه جزاى آن شكر گويد.

221 الولد للفراش و للعاهر الحجر.

معنى اين خبر آنست كه فرزند خداوند بستر را بود و زنا كننده سنگسار بود.235

222 الضيافة على أهل الوبر و ليست على أهل المدر.

مهمانى بر اهل پشم بود يعنى آنكه چيزى ندارد يا دخلش از دشت و صحرا بود بهر وقتى نتواند كه مأمولى و ما حاضرى سازد چنانكه چهارپاى دوشنده دارد.

223 للسائل حق و ان كان على فرس.

خواهنده را حقيست اگر چه بر اسب آيد؛ يعنى آنكه رفتنش بر اسب بود چون دست بسوال بگشايد نشايد كه ويرا نا اميد باز گردانيد پس آنكه درويش بود اوليتر بود كش باز نزند، و نيز آنكس كه بر اسب رود چيزى نخواهد الا بغربت پس آنكه تواند بايد كه مراعات كند او را.

224 أى داء أدوا من البخل.

كدام درديست دردناكتر از بخيلى كردن؛ و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: سخى نزديك بود برحمت خدا و نزديك بود بمردم، و بخيل دور بود از رحمت خدا و دور بود از مردم. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: بشارت ده مال بخيل را يا آنكه بحادثه‏اى بشود چون دزد و حرامى يا بميراث با ديگرى افتد؛ و بخيل نه همه آن بود كه بمال بخيل بود كه آنكس كه بدست يا بزبان بخيل بود هم بخيل بود.

225 العائد فى هبته كالكلب يعود فى قيئه.

يعنى هر كه چيزى بخشيده باشد و باز خواهد چون سگى باشد كه قى‏ء بكند و برود و باز خورد.

226 النظر الى الخضرة يزيد فى البصر.

نگريستن در سبزه زار روشنائى چشم را زياده كند.

227 النظر الى المرأة الحسناء يزيد فى البصر.

نگريستن بزن زيبا روشنائى چشم را زيادت كند.236

228 أمتى الغر المحجلون من آثار الوضوء يوم القيامة.237

امت مرا دست و پاى نورانى باشد روز قيامت از آثار وضو كه در دنيا كرده باشند.

229 التسبيح للرجال و التصفيق للنساء.

تسبيح مردان را بود و دست بر دست زدن زنان را؛ يعنى در نماز چون سهو افتد در فعلى از افعال نماز آن كسانى كه پس نماز باشند اگر زن باشند دست بر دست زنند تا وى بداند، و اگر مرد باشد تسبيح كند؛ زيرا كه در (غير)238 نماز جايز نيست و روا نبود كه آوازش را نامحرم بشنود پس در نماز اوليتر كه خود را نگاه دارد اگر چه نزديك مرد بيگانه نباشد.

230 النظر سهم مسمم من سهام ابليس.

نگردين بحرام تيريست زهر آلود از تيرهاى ابليس عليه اللعنه. و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) گويد كه: نظر اول چون بى قصد حاصل آيد كس بدان گرفتار (نباشد اما) بايد كه خود را از نظر دوم نگاهدارد كه بدان مستحق عقاب شود. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: هر كه خويشتن را از نظر دوم نگاهدارد خداى عزوجل وى را طعم عبادت بچشاند يعنى طاعتش چنان افتد كه پذيرفته آيد. مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه بعمد239 در زن بيگانه نگرد خداى تعالى بقيامت چشمانش از آتش دوزخ پر كند و پس بدوزخش اندازند، و هر كه چشم را از زن نگاهدارد بقيامت در رحمت خداى تعالى باشد و ببهشت رود قال الله تعالى: قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم و يحفظوا فروجهم؛240
يا محمد بگوى مردان مومن را تا چشم از نگريدن (بزنان) و از عورت مردان نگاهدارند و قل للمومنات يغضضن من أبصارهن و بحفظن فروجهن‏241 و بگو زنان مومنه را تا چشم نگاهدارند از نگريدن و آواز گوشواره و خلخال مرد بيگانه را شنوانيدن، و دوازده كس آنند كه شايد زينت از ايشان پنهان نكنند اول - شوهر، دويم - پدر، سيم - پسر شوهر، چهارم - پدر شوهر، پنجم - برادر، ششم - پسر برادر، هفتم - پسر خواهر، هشتم - زنان، نهم - درم خريدگان نابالغ، دهم پسرش، يازدهم - داماد، دوازدهم - طفل كه عورت مردان و زنان بر وى (معلوم) نشده باشد (و هر كه جز ازين كسان بود محنت بود آنچه بدين ماند)242 دوازده‏اند كه چون روى را ببيگانه كنند شيطان بر سرش نشيند و اگر پشت بر بيگانه كنند شيطان بر پشتگاهش نشيند و بهر حال اين زنرا بر روى بيگانه مى‏نگارد. و در خبرست با هر زنى يك شيطان بود و با هر مردى چهل شيطان و يا بيشتر بود و يكى از تابعان راه بر در سرابى ايستاده بود از دور مردى را بديد در اندرون سراى شده چون بگذشت بيرون آمد و گفت: يا قوم با ايشان نشست و برخاست و گفتن حرام است و رسول صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد كه: از پسران ياران‏243 دور شويد كه ايشانرا مانند زنان ميل شهوت بود.

231 الشؤم فى المرأة و الفرس و الدار.

شومى در زن و در اسب و در سراى بود؛ در زن يعنى كه بدخو بود يا سليطه باشد كه شوهر را بسببى از طاعت باز دارد و بر زبانش زنجور دارد، و در اسب يعنى كه چون خواهد بر نشيند در مخاطره بود كه لگد زند يا سركش باشد، و در سراى يعنى تنگ باشد و در آنجا نشست و خاست و ديگر تصرف نمودن دشوار باشد و در سرايى كه بزرگ و فراخ نباشد هر وقت كه پاره‏اى از آن شكسته و خراب شود هر كس كه در آنجا باشد در مخاطره بود و در جاهليت بدين سه چيز بگفتندى. و حضرت مصطفى (عليه السلام) گويد: چشم زدن و تعدى كردن و گزاردن‏244 جمله دروغ بود. و عاقل داند كه خداى تعالى حكيم است و كردارش همه حكمت بود داند كه چون كسى در شخصى نگرد يا در چيزى ديگر بدان سبب آن شخص را بيمار و لاغر نگرداند و آنرا بزيان نياورد و معلوم است كه اگر هيچ كس چشم باز نكردى از هم در ميان خلق مرگ و بيمارى و ديگر حادثه‏ها بودى اما جادوئى و افسون و نجوم و طالع و آنچه بدين ماند جمله هرزه باشد و هوس و حيلت و قوت بود يا طلب حرمت از آنكه عالم بود و خويشتن را جاهل فرو گذاشته باشد؛ زيرا آنكه او را عقلى بود و از علم چيزى بدماغ او رسيده باشد بضرورت داند كه كسى بى آنكه چيزى بر كسى زند يا چيزى در خورد او دهد يا سخنى ناخوش بگويد يا ديگرى را بكردن آن فرمايد نتواند كه مضرت رساند.
حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) با لشكر از كوفه بيرون آمد تا بجنگ رود مردى منجم پيش وى آمد و گفت: يا اميرالمومنين امروز روز بديست مرو بدين سفر، گفت: از كجا مى‏گوئى؟ - گفت: از فلان ستاره كه اين ساعت در فلان برج است، گفت: من هرگز اين ستاره بشنيده‏ام‏245 حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) گفت: پس در گرد اين دير درهم چند نهاده است هيچ ميدانى كه چند است؟ - گفت: چه دانم كه هرگز نشمرده‏ام، پس اميرالمومنين (عليه السلام) گفت: تو از آسمان خبر ندارى و از زمين نيز خبر ندارى نجوم از كجا مى‏گوئى؟ - پس روى باقوم كرد گفت: سخن ايشان باور مداريد كه هر كه سخن ايشان راست دارد كلام خدا را بدروغ داشته و ايشان چون كاهنند و كاهن همچو جادويى است و جادو در آتش دوزخ باشد با كافران، اما خواب روا بود كه خداى تعالى بنده مومن را ياد نمايد تا اگر دليل نيكى كند چون از جهت خداى تعالى بود بنده مومن بايد بدان شكر كند و چون دليل بدى كند بنده پناه با دعا كند، حضرت مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه راستگوتر بود خوابش راست‏تر بود اما رمزها و ماهها از جهت آفرينش يكسان بود ليكن خداى تعالى مكلف را بعضى بر بعضى فضيلت دهد.

232 نعمتان مفتون فيهما كثير من الناس الصحة و الفراغ.

دو نعمت است كه مردم بيشتر بدان هر دو فريفته و مغرور شوند و آن تندرستى است و فراغ؛ و بيشتر مردم چون اين بيابند آخرت را بگذارند و بطالت بر دست گيرند و بلهو و طرب و نشاط مشغول شوند و آن بدبخت نداند كه حجت خداى تعالى بر وى عظيم است و عقابش سخت‏تر بود؛ زيرا كه بر زيدن كار آخرت سهل‏تر بود ويرا از آنكه وى بيمار يا ناتوان بود كه او را از خويشتن چندان افتاده بود كه بتماشا نپردازد و آخرتى را اگر چه خواهانش بود پيدا بود كه از وى چه آيد و اگر تندرست بود چون عيال دارد چيزش نباشد و حالش همچنين بد باشد و اى خداوند عافيت هر كس آرزوى حال تو مى‏كند و تو بگناه مشغولى. و عيسى (عليه السلام) بقومى جوانان برگذشت و هر كس از ايشان بتماشا و نشاط مشغول بودند چنانكه عادت ايشان باشد گفت: چه حالست شما را؟ - گفتند: بيكاريم، گفت: شما چنين مى‏پنداريد، شما را چندان كار است كه اگر بكنيد ساعتى نتوانيد كه خالى باشيد، و قدر چهار چيز چهار كس دانند، اول - قدر جوانى پير داند؛ دوم - قدر تندرستى بيمار داند، سيم - قدر زندگانى مرده داند، چهارم - قدر فراغت درمانده داند.

233 ويل للعرب من شر قد اقترب؛ الجبن و الجرأة يضعهما الله حيث يشاء.

ويل عرب را از شرى كه عرب را نزديك آمد و آن شر قيامت است و آن شر گناهكاران را بود ليكن عرب ناپاكتر و جاهل‏تر باشد و بر گناه دليرتر. و حضرت مصطفى (عليه السلام) در وصف حال ايشان سخن گفت و انگشتان باهم گرفت و ميان انگشتان بگشود و گفت: يأجوج و مأجوج سدّ را چندين سوراخ كردند و اين از بهر آن گفت كه بيرون آمدن ايشان نشان قيامت بود و خلق را از ايشان رنج رسد و فسادى عظيم در دنيا پديد آيد كه ايشان بسيار باشند چنانكه اول ايشان بشام رسد و آخرشان هنوز بجيحون باشد خداى تعالى ايشان را بفضل خويش هلاك گرداند.
و ديگر از نشانهاى قيامت آنست كه دجال بيرون آيد و از وى فتنه‏اى عظيم در دنيا پديد آيد. و نيز در خبرست كه عيسى (عليه السلام) از آسمان فرود آيد و آخرين علمت آن بود كه آفتاب از مغرب بر آيد و مردم چون چنين بينند همه ايمان آورند و آنرا كه پيش ازين دانسته باشد سودى نكند. و بد دلى دليرى طبيعت را گويند: خداى تعالى آنرا آنجا كه خواهد مى‏گذارد. يعنى بر سبيل مصلحت بعضى را بد دل گرداند و بعضى را دلير گرداند.

234 من كنوز البر كتمام المصائب و الامراض و الصدقة.

از كنوزهاى نيكوئى پوشيدن مصيبتها و بيماريها و صدقه هاست و برين بهشت يابد يعنى هر كه اين چيزها را بيابد جزاى نيكوترين در بهشت بيابد. و بقولى ديگر هر كه اين چيزها را پوشيده دارد خيرى بيافته باشد و خيرى نيست نيكوتر از آنچه خداى تعالى ظاهر گرداند و رنج پوشيده دارد، و بيشترين آدميان بخلاف اين مى‏كنند اگر هزار نعمت بيابند يكى پيدا نكنند و چون رنجشى بايشان رسد فاش گردانند و بسيار جزع و زارى كنند.

235 من سعادة المرء ان يشبه أباه.

از نيكبختى مرد آنست كه بپدر ماند؛ زيرا كه حلال زادگيش پيش هر كس معلوم بود پس درين وقت از طعنه مردم ايمن بود.

236 من سعادة المرء حسن الخلق.

از نيكبختى مرد آنست كه خويش نيكو بود؛ زيرا كه نيكخوئى خصلت مومنانست و علامت نيكبختانست، و بدخوئى نشان منافقانست و دوزخيان، و نيكخوى خود را و ديگران را براحت دارد، و بدخوى خويشتن را و ديگران را رنجور دارد، و نيكخوئى گناهان بگدازد همچنان كه آفتاب يخ را بگدازد، بنده بخوى نيك درجه روزه داران بيابد. و خير هر دو گيتى آن بود كه با جمال و خلق نيكو بود، ديدارش دلها را بشكافد، و گفتارش جانها را راحت بود. حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمود كه: دورترين هر كس بمن در دنيا و دورترين هر كس بمن در آخرت بد خوى بود، و اگر خداى تعالى خوى نيك را صورتى گردانيدى از آن زيباتر صورتى نبودى، و اگر بدخوئى را صورتى گردانيدى از آن زشت‏تر نبودى.

237 أهل المعروف فى الدنيا هم أهل المعروف فى الاخرة.

اهل نيكى در دنيا هم او بود كه اهل نيكى بود در آخرت؛ نيكى دنيا طاعت و پرهيزگارى، و نيكى آخرت راحت و رستگارى بود. و در خبر است كه: هر كه هر شب در بستر نرم و گرم خسبد و بروز همه راحت يابد و راحت جويد كجا اميدش بود كه در آخرت در قصور بود و در كنارش حور بود..!؟ و آنكه در دنيا بدى سكالد و معصيت اندوزد باخرت كجا اميدش بود كه راحت يابد...!؟

238 الخازن الأمين الذى بعطى ما أمر به طيبة به نفسه أحد المتصدقين.

خزينه دار امين آنچه بدرويش دهد چون خداوند خزينه فرمايد بدل خوش يكى از دو صدقه دهندگان باشد، يعنى هر كه ديگرش گويد كه: چندين مال من بدرويشى ده چون امانت بجاى آورد يعنى زيادت بر نگيرد و با درويش گرانى و بخيلى نكند ثواب يابد و دونتر و خسيس‏تر و لئيم‏تر از آنكس نبود كه بخير ديگرى بخيلى كند.

239 السلطان ظل الله فى الأرض‏246 يأوى اليه كل مظلوم.

سلطان عادل در زمين سايه خداى تعالى است كه هر كس كه مظلوم و ستم رسيده باشد با پناهش رود؛ مراد بدين خبر امام معصوم است نه آنكه بر سرير نشيند و خز و حرير پوشد و خمر خورد و معرفتش نبود و نداند كه در آنچه مى‏كند ظلم است لاجرم آنكه ظلم بسيار كند چگونه سايه خداى تعالى باشد؟ و انصاف خلق چگونه از وى خيزد؟
اگر گويند: چون ظالم را بنزديك خداى تعالى قدرى و منزلتى نيست پس قوت سلطانيت و عز و شرف اين ظالم كه مى‏دهد؟ اگر فعل ايشانست بايستى كه هر كس توانستى مثل اين كردى و بدان رسيدى شما را مذهب نيست كه خدا دهد؟
جواب گوئيم: كه خداى تعالى خلق را بيافريد و ايشان را مخير كرد كه تكليف بى اختيار نيكو نبود و يكى را حجت خويش گردانيد تا خلق را از فساد كردن بازدارد؛ بر ايشان دشوار آمد و بيشترين طمع را يكى را بهانه و دست آويز كردند كه اين سلطان و خليفه است بسبب وى ولايتها بستند و مال جمع مى‏كردند و ايشان وزيران بودند و عاملان و نگهبانان و قاضيان چون دنيا در دست ايشان شد دين را يكسو نهادند و بديشان ميل كردند و سخن دينى و دنيايى بر مراد ايشان گفتند تا آنگاه كه اين همه سخنان پيدا شد كه گويند كه: اين همه خداى آفريند و چنين مى‏خواهد چون اتفاق شد ايشان را حجتان خدا را بعضى بكشتند، و بعضى را در خانه نشاندند، چون كار دراز شد بعضى نهان شدند و قومى كه اهل حق بودند در گوشه‏ها با جگرى خسته و دلى شكسته مى‏نگريدند و نمى‏توانستند كه چيزى كنند و چيزى بگويند و بدانكه خداى تعالى خلق جن و انس را بر وجهى آفريد كه توانند247 كه مستحق عقاب نگردند و دوزخى بدان عظيمى تهى و معطل بماند و هيچ در آنجا نشود.

240 كلام ابن آدم كله عليه لا له الا أمرا بمعروف أو نهيا عن منكر أو ذكر الله عزوجل.

سخن فرزند آدم همه وزر و وبال او بود و راحت او نبود الا آنچه أمر بمعروف بود و بازداشتن از بدى بود يا آنچه ذكر خداى تعالى بود.

241 التودة و الاقتصاد و الصمت جزؤ من ستة و عشرين جزءا من النبوة.

ساكنى كردن و ميانكارى نگاه داشتن و خاموش بودن جزويست از بيست و شش جزو از پيغمبرى؛ هر كه اين خصلتها بجاى آورد و بعضى كردار پيغمبران بعضى درجات بيابد.

242 الأنبياء قادة248 و الفقهاء سادة، و مجالستهم زيادة.

پيغمبران رهبران دينند، و فقيهان سيدان دينند، و نشستن با ايشان زيادتى بود در دين، يعنى در علم و طاعت و عبادت. حضرت محمد مصطفى (عليه السلام) بمسجد رفت قومى را ديد كه بعبادت مشغول بودند و قومى بگفتن علم؛ با اين قوم بنشست و گفت: هر دو قوم برخيزند وليكن اين قوم را فضيلت بيشترست و مرا بدين قوم فرستاده‏اند. حضرت مصطفى (عليه السلام) گويد كه: چون بر روضه‏هاى بهشت بگذريد در آنجا چره كنيد249 يعنى بمجلس علم حاضر شويد تا از علم بهره گيريد، و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: فرشتگان هستند كه گرد عالم مى‏گردند چون مجلس علم را دريابند يكديگر را آواز دهند و جمله بر آن مجلس حاضر شوند چون باسمان شوند خداى تعالى اگر چه داناتر و عالمتر بود گويد كه: از مجلسشان چه مقصود بود؟ - فرشتگان گويند: پروردگارا بهشت ناديده صفت مى‏كنند، گويد: از چه مى‏ترسند؟ - گويند: پروردگارا از دوزخ ناديه تو، خداى تعالى گويد فرشتگانرا: گواه باشيد كه ايشان را بهشت ناديده دادم و از دوزخ ناديده ايمن گردانيدم. حضرت محمد مصطفى (عليه السلام) گويد كه: جمعى كه ميان ايشان سخن علم رود ندا آيد از خداى تعالى كه: شما را بيامرزيدم، و بهر بدى كه كرديد نيكى بنوشتم. و حضرت مصطفى (عليه السلام) گويد كه: زيارت اهل علم كنيد كه هر كس كه زيارت اهل علم كند زيارت من كرده باشد، و هر كه با اهل علم نشيند با من نشسته باشد. و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: نگريدن بمادر و پدر و روى عالم و خانه كعبه و قرآن عبادتست. و لقمان حكيم گويد كه: اى پسر با دانا نشين كه اگر نادان باشى دانا گردى، و اگر دانا باشى دانشت بزيادت شود، و چون بر ايشان رحمت بارد تو نيز از آن بى نصيب نباشى، و با نادان منشين كه اگر نادان باشى نادانيت زيادتر شود، و اگر دانا باشى دانشت بى منفعت باشد، و چون بر ايشان لعنت بارد ترا نيز از آن نصيب بود. و ديگرى گويد كه: در زير عرش خدا نبشته است كه: هر كه كردار نيكو كاران بياورد و نشستن و خاستن او با بدان بود بد كردار بود، چون با نيكوكاران نشيند نيكو كار بود بيت.

هر آنكو زاغ باشد رهنمايش   بگورستان بود همواره جايش

نشستن مردم با هشت كس بود:
اول - پادشاهان هر كه با ايشان نشيند كبر و سخت دليش زيادتر شود.
دوم - توانگرانند، هر كه با ايشان نشيند و دوستى كند او را دوستى دنيا و رغبت در آن زيادتر شود.
سيم - فاسقانند كه هر كه با ايشان نشيند او را معصيت و تقصير كردن در توبه زيادتر شود.
چهارم - زنانند كه هر كه با ايشان نشيند شهوتش بزيادت شود.
پنجم - كودكانند؛ هر كه با ايشان نشيند در مزاج او ميل ببازى كردن بزيادت شود.
ششم - درويشانند؛ هر كه با ايشان نشيند صبر و شكر كردن در او بزيادت شود.
هفتم - پارسايانند؛ هر كه با ايشان نشيند طاعت و پرهيزگارى او زيادت شود.
هشتم - عالمانند؛ هر كه با ايشان نشيند علم و دانشش زيادت شود.

243 المتشبع بمالا يملك‏250 كلابس ثوبى زور.

سير نماينده خويشتن را بدانچش نباشد همچون پوشنده دو جامه دروغ بود؛ يعنى هر كه خود را بزرگ نمايد و لاف زند بمالى كه نداشته باشد، يا بچيزى كه نياموخته باشد، يا بكردارى كه نكرده باشد، دوبار عقابش بود يك عقاب (دروغ) دوم عقاب لاف زدن بر سبيل كبر؛ أما چون راست گويد و مقصود باز بارنامه‏251 باشد باكى نباشد.

244 الوضوء قبل الطعام ينفى الفقر، و بعده ينفى اللمم و يصح البصر.

وضو پيش از آن كه طعام خورده باشند درويشى را ببرد (و بعد از طعام ديوانگى را ببرد؛ يعنى انسان را از ابتلا بديوانگى باز مى‏دارد ياوى را موفق دارد كه ارتكاب بعضى گناهان را نكند) و چشم را روشن گرداند و بقولى ديگر گناهان را ببرد و مراد بدين وضو پيش از طعام دست شستن است.

245 القاص ينتظر المقت، و المستمع ينتظر الرحمة، و التاجر ينتظر الرزق، و المحتكر ينتظر اللعنة.252

قصه خوان منتظر سخط بود، و شنونده منتظر عذاب بود253 و بعضى آن بود كه منتظر رحمت بود، يعنى هر حكايت كه بيرون از حكايت پيغمبران بود شنونده آن منتظر سخط خواهد بود، و هر چه از حكايت و قصص بود و فرق ميان حلال و حرام شنونده آن منتظر رحمت بود، و بازدارنده طعام از فروختن منتظر لعنت بود يعنى هر كه وقت آنكه مردم درمانند جويا گندم يا خرما يا مويز يا گاو يا گوسفند يا روغن از فروختن بازدارد و مى‏داند كه جاى ديگر بدست نمى‏آيد مستحق لعنت بود و خشم خداى، و اگر جاى ديگر بدست آيد باكى نباش كه از فروختن بازدارد اگر چه مقصودش آن بود كه وقتى ديگر بزيادت بفروشد. و جز اين پنج چيز كم گفتم باكى نباشد كه از فروختن باز دارد اگر چه جاى ديگر بدست نيايد، حضرت محمد مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه چهل روز طعام در وقت تنگى از فروختن باز دارد خدا از او بيزار بود و شراب خورنده و زنا كننده از وى بهتر بود در قيامت.

246 و التاجر ينتظر الرزق.

بازارگان منتظر روزى شود يعنى هر كه تجارت كند هر سودى كه يابد روزى حلال بود كه بفضل خدا مى‏رسد بشرط آنكه پيشتر از آنكه تجارت كند فقيه گردد تا تواند كه ميان حلال و حرام فرق كند و بيع درست را از بيع فاسد باز داند، و در ربا نيفتد.254

247 السعادة كل السعادة طول العمر فى طاعة الله عزوجل.

نيكبختى همه نيكبختى زندگانى دراز بود در طاعت خداى تعالى.

248 الشقى كل الشقى من ادركته الساعة و لم يمت.255

بدبخت‏ترين همه بدبختان كسى بود كه قيامت بدو رسد و هنوز نمرده باشد كه آورده‏اند كه: بدترين قومى ايشان باشند كه قيامت برايشان برخيزد.

249 الويل كل الويل لمن ترك عياله بخير و قدم على ربه بشر.

ويل همه ويلها آنرا بود كه زن و فرزندان را در نعمت بگذارد و خويشتن گنهكار با نزديك خدا شود؛ يعنى بدترين حال بقيامت آنرا بود كه روز و شب دل را از بهر زن و فرزند بر جمع مال نهد، و فرايض خدا را خوار دارد، و سفرها در آن مى‏كند تا بى زاد و توشه در بيابانى بماند و گردن پر از مظالم و پر از سوگندهاى دروغ از دنيا ببرد، و آنچه اندوخته بود مايه راحت ديگران گردد.

250 دعوة المظلوم مستجابة و ان كان فاجرا فقجوره على نفسه.

دعاى مظلوم و ستم رسيده مستجاب شود و اگر چه بدكار بود كه بدكارى او با نفس خودست.

251 ثلاث دعوات مستجابات لا شك فيهن؛ دعوة المظلوم، و دعوة المسافر، و دعوة الوالد على ولده.

سه دعا مستجاب شود بى آنكه در آن شكى بود؛ اول دعاى مظلوم، دويم دعاى مسافرى كه بر سفر طاعت بود، سيم دعاى پدر256 بر فرزند خود.

252 القضاة ثلاثد قاضيان فى النارء و قاض فى الجنة.257

قاضيان سه‏اند دو قاضى بدوزخ شوند و يك قاضى ببهشت شود؛ آن دو قاضى كه بدوزخ شوند يكى آن بود كه بأحكام قضا جاهل بود، و ديگر آنكه در قضا عالم بو اما حيف و ميل كند و رشوت ستاند، و آنكه ببهشت شود آن بود كه بقضا عالم بود و حكم بحق كند و بقضائى نشايد الا آنكه بشرع مصطفى (عليه السلام) و أخبارش و فرايض و سنن آن عالم بود و حكم متشابه و ناسخ و منسوخ و واجب و سنت و عام و خاص را بداند و بقرآن دانا بود، و لغت عرب و رسم ايشان در كلام و نحو و اعراب نيك داند، و گفتار و كردارش همه صالح بود، و از دنيا نيك بپرهيزد و در آن زاهد بود، و از هواى نفس حذر كند، و بر تقوى حريص بود، و بايد كه چون حكم كند بر وضو بود و با سكون و وقار و آهسته بود، و ساكن نفس و فارغ‏دل بود، و خشمناك و ترش روى نبود.

253 خصلتان لا تجتمعان فى مومن؛ البخل و سوء الخلق.258

دو خصلتست كه در مومن جمع نشود؛ بخيلى در آنچه بود، و خوى بد داشتن.

254 خصلتان لا تكونان فى منافق؛ حسن سمت و فقه فى الدين.259

دو خصلت‏اند كه در منافق نباشد؛ نيكو سيرتى و فقيه بودن در دين.

255 عينان لا تمسها نار؛ عين بكت فى جوف الليل من خشية الله، و عين باتت تحرس فى سبيل الله.

دو چشم است كه آتش بدان نرسد؛ چشمى كه در شب بگريد از ترس خدا، و چشمى كه پاس دارد از مجاهدان در راه خدا.

256 منهومان لا يشبعان طالب العلم و طالب الدنيا.

دو حريص‏اند كه هرگز سير نشوند جوينده علم و جوينده دنيا.

257 الشيخ شاب فى حب اثنين؛ طول الحيوة و كثرة المال.

پير در دوستى دو چيز گوئى جوانست؛ در دوستى زندگانى دراز، و آرزوى مال بسيار. و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد بدين خبر كه: پيران را ملامت مكنيد كه كودكان را اميد آن بود كه بجوانى رسند، و جوانان را اميد آن بود كه بكهولت رسن، و كهول را اميد آن بود كه پيرى رسند، پير را اميد چه بود؟ و مال كجا برد؟ كه هر ساعت گوش است كه بميرد.260

258 أربعة يبغضهم الله تعالى؛ البياع الحلاف، والفقير المختال، و الشيخ الزانى، و الامام الجائر.

چهار كسند كه خداى تعالى ايشانرا دشمن دارد؛ يكى آنكه در تجارت سوگند خورد، دويم - درويشى كه تكبر كند، سيم - پيرى كه زنا كند، چهارم - پادشاهى كه بيداد كند.

259 ثلاث مهلكات، و ثلاث منجيات، فالثلاث المهلكات شح مطاع، و هوى متبع، و اعجاب المرء بنفسه، و الثلاث المنجيات‏ خشية الله فى السر و العلانية، و القصد فى الفقر و الغنى، و العدل فى الغضب و الرضى.

سه چيز هلاك كننده است، و سه چيز رها كننده است، آن سه چيز كه هلاك كننده است؛ اول - بخيلى كه نفس آنرا فرمان برد261 دوم - پيروى نفس كردن سيم - خودبينى و از خود راضى بودن. و آن سه چيز كه رهاننده است؛ اول - ترسيدن از خداى در نهان و آشكارا، دويم - ميانه زيستن در حال درويشى و توانگرى، سيم - انصاف دادنست در آنحال كه خشم دارد و در آنحال كه راضى بود.

260 المستبان ما قالا فهو على البادى مالم يعتد262 المظلوم.

دو دشنام دهنده مر يكديگرند را آنچه گويند گناه ابتدا كننده را بود مادام تا مظلوم بجواب دادن بوى در نگذرد؛ بهر رنجى كه بدل وى رسد بقيامت عوض يابد و بصبر كردن ثواب يابد، و با پيغمبران بود، و خدا از وى راضى بود، و فرشتگان شاد گردند، و نزديك مردم پسنديده بود، و بيشترى آن بود كه دشنام دهنده پشيمان گردد، و بود كه عذر خواهد، و اگر جواب باز دهد عوض بر خويشتن بزيان آورده باشد، و از ثواب باز مانده بود، و بود كه فتنه بديد آرد؛ زيرا غالب آنست كه از سخن فتنه خيزد و مرد آن بود كه وقت صبركردن پاى دارد، و وسواس شيطان كه گويد: اگر تو جواب ندهى خوار و ذليل گردى، و از وى ترسيده باشى، و مردم بر چيز ديگر گيرند، و اين ترا زيان دارد؛ و آنچه بدين ماند، اين جمله از خويشتن دور گرداند و ابليس عليه اللعنه را براند. و حضرت مصطفى (عليه السلام) قومى را ديد كه سنگ مى‏آوردند و مى‏آزمودند تا قوت كه را بيشتر باشد؟ - گفت: شما را خبر دهم كه قوى‏تر شما كيست؛ آنست كه بحال گرمى‏263 و خشم ديوان را براند و صبر بجاى آرد و اگر چه بجاى او بد كنند (مصراع) ما را جز احتمال دگر پيشه‏اى مباد. و روز أحد كه حضرت مصطفى را (عليه السلام) جراحت كردند مومنان گفتند: يا رسول الله دعا كن تا خداى تعالى اين قوم را هلاك كند، گفت: من آمده‏ام تا ايشانرا از آتش دوزخ آزاد كنم و برهانم پس چگونه هلاك ايشان خواهم؟! و گفت: اللهم اهد قومى فانهم لا يعلمون؛ يعنى بار خدايا راهنماى قوم مرا كه راه نمى‏دانند و حضرت مصطفى (عليه السلام) مى‏فرمايد كه: هر كه در وى سه خصلت نباشد مزه و طعم ايمان نيابد:
اول - حلم و بردبارى كه بدان جهل جاهلان و سفاهت بى خردان از خويش بازدارد.
دويم - پرهيزى كه بدان از حرام بپرهيزد و دور بود.
سيم - خلقى كه بدان با خلق مدارا كند. و يكى بزرگى را گفت كه: اگر چيزى بگوئى چهار باز شنوى، جواب داد كه: اگر چهار بگوئى يكى شنوى 264 و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: حرامست مومنان را كه زبان از يكديگر باز گيرند265 بر سبيل غضب و خشم، و هر كه بميرد و زبان از برادر مومن باز گرفته باشد با وى در بهشت جمع نيايد، و خداى تعالى در هر هفته دو بار گناهكاران را عفو كند الا آنكه مشرك بود، و آنكه زبان را از مومن باز گرفته باشد، و چون ميان دو كس وحشت بود بهتر ايشان آنكس بود كه بصلح ابتدا كند، و هر كه ميان دو كس صلح افكند بهر سخنى كه مى‏گويد همچنان بود كه بنده آزاد كرده باشد. و آورده‏اند كه ببيمار پرسيدن رويد اگر چه راه يك ميل باش، و بزيارت مومنان رويد اگر چه راه دو ميل بود، و بصلح كردن رويد ميان دو كس اگر چه راه سه ميل بود.

261 انافر طكم على الحوض.

من پيشرو شمايم بحوض؛ يعنى خدا را طلب كنيد تا بقيامت چون تشنه باشيد از حوض من آب خوريد كه خداى تعالى مرا وعده كرده است بحوض كوثر كه آب آن از شير سفيدتر بود، و از برف سردتر بود، و از انگبين شيرين‏تر بود، و بعدد آن ستارگان كه در آسمانند أوانى‏266 بر كنار آن نهاده باشند والله هر كه نماز را (بپا)267 بدارد آنجا بمن رسد و از آن حوض آب خورد الا كسانى كه نماز را خوار دارند و بخمر و لهو و آزار خلق و ظلم مشغول شوند.

262 انا و كافل اليتيم كهاتين فى الجنة (و أشار بالسبابة و الوسطى.)

من و آنكس كه يتيم پرورد چون اين هر دو انگشت باشيم در بهشت؛ و اشاره كرد بانگشت خود اخوان‏268 و ميانين يعنى هر كه يتيمى را بپرورد يا چيزى كه از پدرش باز ماند از بهر وى نگاهدارد تا ضايع نشود با مصطفى (عليه السلام) در بهشت شود و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هر كه بر سبيل شفقت و مرحمت دست بر سر يتيمى فرود آورد بعدد هر موئى كه دست بدان بگذرد خدا گناهش بسترد، و نيكيش بنويسد، و هر كه يتيمى را بنوارد و اگر تواند طعامش دهد اگر چه سخت دل بود نرم دل گردد، و هر زنى كه از بهر فرزند يتيم با شوهر نرود تا ايشان را رنج نرسد و بسختى ايشانرا بپروراند خداى تعالى در سايه عرشش بدارد آنروز كه جز از عرش هيچ چيز را سايه نباشد. گفتند: يا رسول الله شايد كه يتيم را ادب كنيم؟ - گفت: بدان قدر كه فرزند خويش را. و آورده‏اند كه سه كس‏اند كه البته نرهند از عذاب؛ اول - آنكه مال يتيم خورد، دويم - آنكه جادوئى كند، سيم - آنكه زنان پارسا را فحش دهد.

263 انا النذير و الموت المغير و الساعة الموعد.

من ترساننده‏ام يعنى بأهوال (عالم آخرت، و مرگ غارت كننده است، و قيامت)269 قيامت وعده‏گاهست يعنى جاى حسرت و حساب است. و حضرت مصطفى (عليه السلام) فرمايد كه: من هر چه ببايست گفتن و هر چه ببايست ترسانيدن بگفتم و بترسانيدم، و مكلف را هيچ حجتى نماند اول سختى و عقبه از سختيها و عقبه‏هاى آخرتست كه كسى را فرو نمى‏گذارد نه كودكان را از بهر كودكى نه جوانانرا از بهر جوانى؛ از هر گونه مى‏فرمايد، و سكرات مرگ از بهر گناه بود هر كه را گناه بيشتر بود جان كندنش سخت‏تر بود، و مثل جان كندن بر سبيل تقدير است. آورده‏اند كه چون شاخى بود كه پر از خار بود و بشكم يكى فرو كنند پس بگيرد و بقوت بركشد هر خارى برگى يا به بهى‏270 در آويخته باشد چون بيرون آيد همه بريده باشد و بگذارد آنچه بكد271 بگذارد. و بنى اسرائيل دعا كردند تا مرده زنده شود و حال جان كندن با ايشان بگويد؛ در ساعت يكى سر از گور بدر كرد و ايشانرا گفت: از من چه مى‏خواهيد؟ كه نزديك صد سالت تا مرده‏ام و تلخى جان كندن هنوز در حلق من مانده است. و چون قوم مر عيسى (عليه السلام) را گفتند كه: مرده‏اى كه تو زنده مى‏گردانى بمعجز از آنانست كه نزديكست كه بمرده‏اند، يكى را زنده كن كه از ديرباز بمرده باشد، آنگاه اتفاق كردند كه سام بن نوح را زنده كند عيسى (عليه السلام) دعا كرد سام بن نوح (عليه السلام) از گور بدر آمد مويش جمله سفيد شده بود گفتند: يا سام اين چونست كه در روزگار شما موى سفيد نشدى؟ - گفت: بلى؛ من پنداشتم كه قيامتست از ترس و بيم چنين شم، و چهار هزار سال است تا بمرده‏ام و هنوز تلخى جان كندن در حلق من مانده است و از پس مرگ تحقيق قيامت خواهد بود عاقل بايد كه خود را غافل نسازد و بزاد و ساز قيامت مشغول گردد و گناه چندان كند كه طاعت عذاب دارد و جهد كند تا يكى از جمله اين چهار كس بود كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) مى‏فرماى كه: دنيا بچهار كس بپاى است كه اگر ايشان نبودندى دنيا بنماندى و خراب شدى.
اول - آنكه آنچش بكار آيد بداند و بان كار كند.
دويم - آنكه چون نداند آنچه بر وى واجبست از آموختن شرم نكند.
سيم - آنكه ويرا مال بود با درويشان مواسات كند.
چهارم - آنكه درويش و دست تنگ بود بسبب محنت دنيا كار آخرت از دست بندارد و ببرگش مشغول شود.

الباب الثانى‏

264 من صمت نجى.

هر كه خاموش شد برست.
آورده‏اند كه عافيت ده است نه در خاموشى الا از ذكر خداى تعالى و يكى در جدائى جستن است از مردم خاصه از آنكه سفيه و نادان باشد، و حكيمان گفته‏اند كه: خاموشى سراى سلامتست، و اصل ايمانست، و تاج مومنست، و زينت مردمانست، و حصن بى نگاهبانست، و عبادت بى رنجست، و راحت كرام الكاتبين است، و رضاى خداست، و از بلاها برستن است، و هيبت است اگر پادشاهيش نبود، و خاموشى عيبها بپوشاند، و كس را از عذر خواستن بى نياز كند، و در آخرت حسابش سهل گرداند، و از آتش برهاند و ببهشت برساند.272

265 من تواضع لله رفعه الله.

هر كه فروتنى كند خاصه از بهر خدا حق سبحانه و تعالى او را بلند گرداند.

266 و من تكبر وضعه الله.

و هر كه تكبر كند فرو نهدش خدا. و مصطفى (عليه السلام) گويد كه: هيچ آدمى نيست الا كه بر سرش دو سلسله بود يكى تا باسمان هفتمين و يكى تا بزمين هفتم، چون تواضع و فروتنى كند خداى تعالى باسمان بر كشدش يعنى دوستيش در ل مردم افكند و جاه و قدر و منزلت او پيدا كند تا بچشم مردم بزرگ گردد، و هر كس ويرا تعظيم كند، و چون تكبر كند خداى تعالى بأسفل السافلين فرو بردش يعنى خوار گرداند.273 و هر كه در دلش يك ذره كبر بود در بهشت نشود و گفته‏اند: خداى تعالى سه گروه را دشمن دارد و از ايشان سه كس را دشمن‏تر دارد اول - فاسقان را دشمن دارد وليكن پير فاسق را دشمن‏تر دارد، دوم - بدخويانرا دشمن دارد وليكن توانگر بدخو را دشمن‏تر دارد. سيم - متكبران را دشمن دارد وليكن درويش متكبر را دشمن‏تر دارد، و سه گروه را دوست دارد و از هر يكى بعضى را دوست‏تر دارد؛ اول - زاهدان و عابدان را دوست دارد وليكن جوان زاهد و عابد را دوست‏تر دارد. دوم - متواضعان را دوست دارد وليكن توانگر متواضع را دوست‏تر دارد. سيم - صابران را دوست دارد وليكن درويش صابر را دوست‏تر دارد. و حضرت رسول صلى الله عليه و آله پشت وانگذاشتى و هميشه طعام بر زمين نهادى و خوردى و مى‏گفتى: كه من بنده‏ام چنان نشينم كه بندگان نشينند و طعام چنان خورم كه بندگان خورند و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) گويد كه: با غلامى سياه ببازار رفتم و دو پيراهن بخريدم گفتم: هر كدام خوشت آيد برگير، اسود آنكه بهتر بود گرفت و آن ديگر را اميرالمومنين (عليه السلام) بپوشيد آستينهايش از هر دست زيادت آمد كارد خواست و ببريد. و امام حسين (عليه السلام) مى‏گذشت بقومى درويش رسيد نشسته و از آن پاره‏هاى نان كه از خانه‏ها جمع كرده بودند بر سر گليمى كرده بودند و مى‏خوردند چون امام حسين (عليه السلام) را ديدند گفتند: يابن رسول الله با ما بچاشت خوردن مساعدت كن، از اسب فرود آمد و گفت: خداى تعالى متكبران را دشمن دارد، و با ايشان بنشست چون قدرى خورده بود گفت ايشانرا كه: شما نيز مرا اجابت كنيد با وى برفتند و آنچه حاضر بود بخوردند.

267 من‏274 يتأل على الله يكذبه.

هر كه بجهل سو كند خورد بر آنكه خداى تعالى فلان چيز نكند بدروغزنش گرداند.

268 و من‏275 يغفر يغفر الله له.

هر كه بيامرزد او را كه بجايش بدى كند خداى تعالى او را بيامرزد.

269 و من يعف يعف الله عنه.

هر كه عفو كند از گناه ديگرى خدا عفو كند از گناه او.

270 و من يصبر على الرزية يعوضه الله.

هر كه صبر كند بر مصيبت عوضش خداى تعالى بدهد.

271 و من يكظم غيظه يأجره الله.

هر كه خشم فرو خورد مزدش خداى تعالى بدهد.

272 و من قدر276 رزقه الله.

هر كه ميانه زيد روزيش دهد خداى تعالى.

273 و من بذر حرمه الله.277

هر كه اسراف كند محرومش كند خداى تعالى.

پى‏نوشتها:‌


233) در نسخ مخطوطه شهاب الاخبار قبل از اين حديث اين حديث نيز و البطالة تقسى القلب نقل شده است ليكن در اين شرح بهيچوجه در اين مورد اثرى از آن ديده نمى‏شود فليحرر.
234) كتاب بر وزن (رمان) بمعنى مكتب است و در كتب قدما فراوان بكار رفته است سعدى گويد: معلم كتابى را ديدم) جوهرى در صحاح گفته: الكتاب و المكتب و قول الجوهرى الكتاب و المكتب واحد غلط پس طالب تحقيق بكتب مبسوطه رجوع كند - توجه باينكه استعمالات قدماء حتى صدرسلف و ائمه معصومين عليهم السلام مؤيد قول صاحب صحاح است زيرا در اخبار معتبره اماميه هم (كتاب) بمعنى مكتب بكار رفته است.
235) ابن الاثير در نهايه گفته: معنى الحديث أنه لا حظ للزانى فى الولد و انما هو لصاحب الفراش و هو صاحب أم الولد و هو زوجها او مولاها.
236) ترجمه اين حديث از قلم ناسخ افتاده است.
237) در نسخه عتيقه: يوم القيامة من آثار الوضوء.
238) كلمه (غير) قياسا علاوه شد تا عبارت درست شود.
239) كذا و شايد (بعمدا) بوده است كه در آثار قدماء بسيار ديده مى‏شود.
240) صدر آيه 30 سوره مباركه نور و ذيل آن اينست: ذلك أزلى لهم ان الله خبير بما يصنعون.
241) صدر آيه 31 سوره مباركه نور و ذيل آن اينست: ولا يبدين زينتهن (تا آخر آيه).
242) تصحيح عبارت شرح اين حديث از اينجا تا آخر برايم ميسر نشد و چنانكه بود نقل شد.
243) كذا فى الاصل و چنانكه مكرر گفته‏ايم اين قسمت ساقط شده از نسخه اصل نسبة صحيح كه فقط از روى نسخه دانشگاه (شماره 127 كتابخانه مركزى) چاپ مى‏شود بسيار مشوش و ملحون است پس اگر تهافتى بنظر رسد بايد مصحح را معذور دارند زيرا كه تصحيح دقيق قسمت مذكور مستلزم تصرف در عبارت متن است و بديهى است كه آن هم روا نيست.
244) اينجا چنانكه ملاحظه مى‏شود ربط رشته كلام از همديگر منقطع مى‏شود زيرا بحث از (عدى) كه سرايت كردن مرض باشد و همچنين از چشم بد و سومى كه بلفظگزاردن) تعبير شده و معلوم نيست چيست در ميان نبود تا اين حديث شاهد بر آنها باشد پس يا مربوط بجاى ديگرست يا حديثى در اينجا از اين نسخه بوده است كه متن آن افتاده و شرح آن باقيمانده است در هر صورت ربطى ميان سابق و لا حق اين كلام بنظر من نمى‏رسد فتدبر.
245) كذا در نسخه پس شايد صحيح چنين بوده است: (پس حضرت فرمود كه فلان ستاره ميشناسى و نام ستاره ديگرى را برد؟ - او گفت: من هرگز (تا آخر).)
246) كذا در نسخه عتيقه ليكن در اصل: (الارضين).
247) در اصل: (توانست).
248) در حاشيه نسخه عتيقه (قاده) را بلفظ (سرهنگان) ترجمه كرده.
249) مراد آنست كه (چرا كنيد) و ترجمه لفظ (ارتعوا) است.
250) در نسخه عتيقه بما لم يعط و در حاشيه آن چنين بوده: قال القاضى رحمة الله: المتشبع؛ اى المتزين بماليس عنده فهو كلابس ثياب الزهاد و ليس منهم.
251) در سابق از برهان قاطع نقل كرديم كه (بارنامه) يعنى تكبر است.
252) كذا در نسخه عتيقه و هو الاصح ليكن در نسخه حاضر و التاجر ينتظر الرزق را حديث جداگانه‏اى مستقلى قرار داده چنانكه بعد از اين بلافاصله ذكر و شرح خواهد شد.
253) از اين ترجمه و تفصيل بعد از آن نسبت بمعنى ينتظر الرحمة بر مى‏آيد كه نص روايت در نسخه شارح (ره) مشتمل بر زيادتى بوده است كه موجب تفصيل در ترجمه و شرح روايت شده است، فتفطن.
254) پوشيده نماند: كه در اينجا نيز مطالب كتاب بسيار مشوش است و هفتاد و هشت حديث پس و پيش شده و ترتيب كتاب بهم خورده است نظير آنچه در صفحه 76 و 77 ياد كرديم و بهمان سبب كه در آنجا گفتيم بنقل وضع نسخه و كيفيت تشويش آن نمى‏پردازيم و ترتيب احاديث و كتاب را مطابق نسخه عتيقه قرار داده و شرحش را بر وفق آن بجايش نقل مى‏كنيم ليكن تنبيه بر مطلبى لازم است و آن اينكه قويا محتمل است بلكه مظنون بظن متاخم بعلم اينست كه قريب يك صفحه عبارت يعنى از اول سطر دوم تا آخر سطر هيجدهم صفحه هفتاد و هشت كه مبد و باين عبارت: (و حضرت اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمايد كه تجارت كننده فاجر و بدكار بود) و مختوم باين عبارت است (و با آنكس كه سهل المعامله بود همچنان بود كه با آنكه استقصا كند) و ما آنرا در آنجا نظر بمناسباتى كه در آنجا نيز موجود است چاپ كرده‏ايم مربوط باينجا باشد زيرا مناسبت با هر دو جا داد والله هو العالم بحقيقة الحال.
255) در نسخه عتيقه: أدركته الساعة حيالم يمت و در بعضى نسخ: أدركته الساعة و هوحى لم يمت.
256) در نسخه اصلى: (دعاى مادر و پدر بر فرزند) و قياسا تصحيح شد.
257) در نسخه عتيقه: قاض فى الجنة و قاضيان فى النار.
258) ترتيب ذكر اين دو حديث در نسخه عتيقه برخلاف اين نسخه است.
259) ترتيب ذكر اين دو حديث در نسخه عتيقه برخلاف اين نسخه است.
260) يعنى انتظار مرگ را مى‏كشد و گوش بزنگ مرگ است.
261) در اصل: (نفس را فرمان بود.)
262) در نسخه عتيقه بجاى (مالم يعتد)؛ (همى يعتدى.)
263) كذا؛ و مراد حدت خشم و سورت غضب است.
264) كذا و شايد نظر بسياق كلام چنين باشد كه: (يكى بازنشنوى.)
265) گويا (زبان باز گرفتن) كنايه از خاموش شدن بر سبيل قهر است.
266) أوانى) جمع (آنيه) است و (آنيه) نيز جمع اناء است كه بمعنى ظرف مى‏باشد.
267) كلمه‏اى در اينجا سقط است و مى‏تواند بود آن (عزيز) يا گرامى) باشد بقرينه (خوار بدارد) در ذيل كلام؛ و معنى بپاداشتن نماز همان اقامه نماز است كه در آيات و اخبار مانند (اقام الصلوة) و (يقيم الصلوة) بطور وفور وارد است.
268) ترجمه كلمه (سبابه) است بهمين لفظ كه ملاحظه مى‏شود.
269) عبارت ميان دو قلاب ازنسخه ساقط است و قساسا افزوده شده.
270) كذا؛ و بنظر مى‏رسد كه (پيى) باشد و (پى) بفارسى بمعنى عصب بعربى است.
271) كذا؟
272) در سابق نسبت بحكمت بودن خاموشى اين حديث نقل شد الصمت حكم و قليل فاعله(رجوع شود بصفحه 76 - 77) و در آنجا اشاره شد كه اين كلام جزء امثال است و از لقمان نقل شده است اينك مى‏گوئيم ثعلبى در قصص الانبياء خود كه معروف بعرائس است ضمن ترجمه حضرت داود آورده است (ص 165 چاپ مصر بسال 1312.)
و روى ان لقمان الحكيم رأى داود (عليه السلام) و هو يعمل درعا فتعجب من ذلك ولم يدر ما هو فأراد ان يسأله فسكت حتى فرغ داود من نسج الدرع فقام و لبسه و قال: نعم القميص هذا للرجل المحارب فعلم لقمان ما يراد به فقال: الصمت حكمة و قليل فاعله.
ابوالفتوح (ره) در تفسير خود ضمن حكم ماثوره از حضرت لقمان آورده (ص 271 چاپ اول): (انس مالك گفت: يك روز لقمان پيش داود آمد و او درع مى‏بافت و او نديده بود خواست تا بپرسد از او كه اين چيست؟ و چه كار را شايد؟ و براى چه مى‏كنى؟ حكمتش رها نكرد كه بپرسد چون داود درع تمام كرد برخاست و بپوشيد و گفت: نيك پيراهن كارزار است اين، لقمان گفت: ان من الحكم الصمت و قليل فاعله؛ خاموشى از حكمت است وليكن كم كس بدان كار بندد.)
سعدى در اواخر گلستان در اواسط باب هشتم (ص 208 نسخه مصححه بتصحيح استاد عبدالعظيم قريب دام بقاؤه) گفته:
پند - هر آنچه دانى كه هر آينه معلوم تو گردد در پرسيدن آن تعجيل مكن كه هيبت را زيان دارد؛ شعر:

چو لقمان ديد كاندر دست داود نپرسيدش چه مى‏سازى كه دانست   همى آهن بمعجز موم گردد كه بى پرسيدنش معلوم گردد

از اين منقولات معلوم شد كه اين قصه در غايت شهرت است و محتاج ببسط كلام نيست.
273) در اصل در اينجا باضافه: (و اگرچه مردم.)
274) در نسخه عتيقه: (و من) (يعنى بو او عطف در صدر جمله.)
275) در اين نسخه و نسخه عتيقه همه جملات آينده مصدر بواو عاطفه است.
276) در حاشيه نسخه عتيقه: (هر كه تقدير كند يعنى اسراف نكند.)
277) در نسخه عتيقه: اين حديث جزء و من قدر رزقه الله بشمار رفته.