تجربه نبوی و تاریخ

مصطفي سلطاني

- ۲ -


ديدگاه نخست:

هنگام نزول وحى نخستين، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از آمادگى كافى بهره مند نبوده است. ازاين رو رسول الله شك كرد كه شايد جنون بر او عارض شده يا اينكه شيطان، تسويلات خود را به عنوان وحى بر او القاء كرده است. مبناى اين ديدگاه روايتى است كه در كتب روائى و تاريخى عموماً، و در كتب روائى اهل سنت خصوصاً نقل شده است.(32)

ديدگاه دوم:

بر مبناى اين ديدگاه وحى از طرق مختلفى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل مى شد.پيامبر هم با يقين به اينكه آنچه در غار حراءـ نخستين وحى ـ بر او نازل شد. وحى است و باـ بيّنه ـ آنرا دريافت مى نمود، و هيچ گونه ترديدى به خود راه نداده است .اين دو تفكر وابهامات بسيارى كه از آن دو باليدن گرفت مدّتها محور بحث دين پژوهان در حوزه وحى شناسى بود. و همانطور كه اشاره شد در قرن هجدهم با ظهور تجربه دينى، غربى ها در پى ارائه تصوير تازه اى از وحى برآمدند.و دو تفكر نسبت به سرشت وحى شكل گرفت

1ـ تفكرى كه نافى وحى بود

2ـ تفكرى كه مثبت وحى بود

به نظرمى رسدكه ديدگاه نخست همان مبناى تجربه نبوى است. كه وحى را مواجهه باخدامى داند در اين ديدگاه وحى با تجربه پيامبر و حالات درونى او يكى است. چرا كه وحى اخذ حقايق نيست بلكه وحى عنوانى براى اصل مواجهه است.(33) اين ديدگاه دو قرن مطرح بودتا اينكه در قرن بيستم انديشمندان فلسفه زبان ديدگاه ديگرى را درباره پديده وحى مطرح كردند كه به افعال گفتارى شهرت يافت. اين ديدگاه از نظريه افعال گفتارى متأثر است كه بيشتر در زمينه فلسفه زبان ظهور كرد.(34) از جمله شبهاتى كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اصل رويارويى وى با وحى مطرح هست اين است كه، آيا زمينه اى براى نزول وحى فراهم بوده است يا نه؟ آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در همان مراحل آغازين وحى مى دانست كه آنچه بر او نازل شده سخن خداست، يا اينكه با ترديد به آنچه نازل شده بود مى نگريست ؟و...

بر اساس برخى ديدگاهها هنگام نزول وحى پرده ها از ديدگان پيامبر كنار زده مى شد. وحقائق عالم ملكوت به عينه براى پيامبر كشف مى شد. چرا كه تجليات نورى او را دربر مى گرفت تا حضرت فارغ از عالم مادّه شود و حقيقت وحى را دريابد.چه اين كه وحى ثمره القاءات نفس رسول بر وى يا ديدن شىء از راه دور نبود.تا احتمال خطا در آن باشد. بلكه مشاهده حقيقت عينى بود كه اشتباه در او راه ندارد.(35) علاوه بر اينكه از باب لطف بر خدا واجب است تا نبى و رسول را از قواى ادراكى كاملى بهره مند سازد.تا در دريافت و تبليغ وحى مطابق واقع عمل نمايد.پس نبى در احكام شريعت از مقام عصمت بهره مند است.(36) عصمت در اين مقام تنها به معناى دورى از ارتكاب معصيت و گناه نيست. بلكه مصونيت از هر گونه خطا در اخذ وحى و ابلاغ آن وعمل در فعل و گفتار در اين ديدگاه از جمله شاخه هاى عصمت انبياء است. اين امر در بين امّتهاى اسلامى نيز اجماعى است اگر چه ميان آنها تفاوتهايى در قلمرو عصمت وجود دارد.(37) ابن تيميه عصمت در اخذ و تبليغ وحى را اينگونه بيان مى كند.

آنچه نبى از خدا خبر مى دهد دروغ نيست، چراكه آنچه خدا از آن خبر مى دهد دروغ نيست آنچه نبى خبر مى دهد بايد صادق باشد بر آنچه كه خداازآن خبر مى دهد. خبر بايد با مخبر مطابقت داشته باشد. ومخالفت عمدى يا سهوى نداشته باشد.اين سخن، معناى قائلان به عصمت انبياء در تبليغ «مااخذعن الله» است.

وى در جايى ديگر مى گويد:

قبول آنچه نبى گفته، واجب است، چون نبى است و ادّعاى نبوّت كرده است. معجزات هم دلالت بر صدق نبوتش دارند،علاوه بر اينكه نبى، معصوم است.(38) قرآن با بيانات مختلفى نسبت اشتباه در وحى را از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نفى مى كند. از آن جمله:

الف: در گروهى از آيات بحث عصمت گفتارى را مطرح مى فرمايد. در سوره نجم مى فرمايد:«وماينطق عن الهوى، ان هو الاّ وحى يوحى»(39) از اين آيه استفاده مى شود كه سخنان پيامبر در مقام گزارش از وحى عين وحى بود در واقع، متن خود وحى را به ديگران انتقال مى دهد. حال اگر آيه دوم از سوره يوسف را به آيه فوق ضميمه كنيم كه مى فرمايد«انّا انزلناه قرآناً عربياً...»به يقين مى توان گفت: همين قرآن عربى به وصف «عربى بودن »متن وحى است. مؤيد كلام ما سخن وحى است كه مى فرمايد:وكذلك اوحينااليك قرآناًعربياًلتنذر ام القرى ومن حولهاوتنذر يوم الجمع لاريب فيه(40) از اين آيه استفاده مى شود كه وحى نازل بر رسول به زبان عربى بوده و پيامبر(عليه السلام) با همين قرآن ديگران راانذار نمود.

نتيجه حاصل از بحث اين است كه الف: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در تلقى وحى و تبليغ آن از عصمت بهره مند بوده است. لذا هرگز در دريافت وحى شك و ترديد عارض پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نشده است.

ب: زبان وحى جداى از خود وحى نخواهد بود. تجربه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هم وحى نبود بلكه وحى همان كتاب است. قرآن مى فرمايد:انّاانزلناه قرآناًعربياًلعلّكم تعقلون(41)، و كذلك اوحينا اليك قرآناًعربياً(42) نه تنها قرآن عربى است، بلكه وحى قرآن هم عربى است. قرآن كتاب وحى است و عربى است. پس وحى تنها تجربه نبوى نيست بلكه القاى حقايقى در قالب جملات معنادار از زبان عربى به پيامبر است به عبارتى، زبان وحى در كتاب وحى تجلّى يافته و در متن خود وحى قرار دارد.(43) در اسلام وحى خدا سخن گفتن او با پيامبر است.« و كلم الله موسى تكليماً» از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در اسلام واسطه در نزول وحى است، وحى را از خدا مى گيرد و ابلاغ مى كند. آرى در جريان دريافت وحى تجاربى وحيانى نيز براى او حاصل مى شود. خداوند مى فرمايد:مامحمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم(44) و در موضعى ديگر مى فرمايد:ياايّهاالرسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك(45) پس حقيقت دين و وحى، نه تجربه درونى و نه تجربه بيرونى پيامبر است. بلكه حقيقت آن چيزى است كه خدا نازل كرده است ج: در جريان نزول وحى، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تابع وحى بود نه آنكه وحى تابع پيامبر باشد(46) از اين رو گاهى با وجود شوق و تمنّاى شديد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)،نزول وحى قطع مى شد.براى مثال مطابق آنچه در بسيارى منابع آمده، بعد از نزول سوره علق، مدّت سه سال وحى قطع شد. در حالى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به شدّت غمگين بود.(47) تا اينكه سوره مدثّر نازل شد. يا پس از داستان افك نزول وحى يكماه به تأخير افتاد، تا اينكه آيات سوره نور نازل شد. در حالى كه منافقان ناموس پيامبر را متّهم به بى عفّتى كرده بودند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در فشار روحى بسيار شديد به سرمى برد، سئوال اين است كه اگر وحى تابع پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود. چرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نتوانست كارى كند كه وحى نازل شود؟جز اين است كه نزول وحى در اختيار او نبوده است بلكه نزول و انقطاع وحى تابع اراده خداوند بود.

د: علاوه بر آنچه ارائه شد،بر مبناى اين نظر كه رسالت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)همگام با حيات وحيانى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)و در يك زمان آغاز شد،ضرورتاً وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در حال تجربه وحى در آنچه بر او نازل مى شود، شك كند. در رسالت خود هم شك كند. در حاليكه قرآن براى رفع اين تهمت در موارد متعددى بر رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تأكيد كرده است.(48) از اينرو در سوره فاطر خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد:انا ارسلناك بالحق بشيراًو نذيراًو ان من امة الاّ خلافيها نذير و در سوره «يس»خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: انك لمن المرسلين على صراط مستقيم.(49) و در سوره نساءخطاب به آن حضرت مى فرمايد: ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ارسلناك للناس رسولاًو كفى بالله شهيداً.(50) سخن اين است كه اگر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)در رسالت خود يا در وحى بودن آنچه بر او نازل شد دچار ترديد شده بود، تأكيد قرآن بر رسالت و مخاطب قرار دادن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)به عنوان رسول در قرآن بايد لغو و بيهوده باشد، در حالى كه فريقين بر تنزيه قرآن از لغو و بيهودگى اتفاق دارند ابن تيميه مى گويد:

آياتى از قرآن، بر شهادت خدا بر صدق رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)دلالت مى كند. اگر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)شك كرده باشد.يا فرضاًدر سخن خود، كاذب بوده باشد، شهادت خدا لغو خواهد بود.و اين عمل، خلاف حكمت است. زيرا فرقى بين صادق و كاذب قائل نيست. در حاليكه سنت خدااينست كه كذّاب را تأييد نمى كند و اصلاً لازمه حكمت اين است كه او را رسوا كند. وقتى كسى ادعا كند كه خدا مرا فرستاده ;خدا او را تائيد نمى كند، مگر اينكه صادق باشد.(51)علامه طباطبائى در بحث روائى سوره علق چنين مى فرمايد:

نسبت تشكيك در نبوت به رسول خدا دادن، به اين بيان كه آن حضرت، احتمال داد آن صدا و شخصى كه بين زمين و آسمان ديده و سوره اى كه بر او نازل شد،همه از القاء شيطانى باشد.سخنى نا صواب است....حق اينست كه نبوت ،ملازم با يقين پيامبر و رسول است. او قبل از هر كس ديگرى به نبوت خود از جانب خداى متعال يقين دارد.(52)(53) هـ : با رجوع به سيره نبوى و نحوه برخورد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با وحى مطالب مذكور شفافيت بيشترى مى يابد. در سيره رسول اكرم آمده كه حضرت در تفكيك بين وحى و الهامات كه توأم با تعبيرات انسانى بود، همت مى گماشت از اينرو در اوائل نزول وحى از تدوين گفتار مربوط به خودش منع مى كرد. و مى فرمود «چيزى از من ننويسيد و هر كه جز قرآن چيزى نوشته بايد آن را محو كند.(54) ولى هر وقت آيه اى نازل مى شد، دستور به كتابت آن مى داد. تا كلام الهى با كلام انسانى مخلوط نشود.(55) داستان تلقيح درخت خرما و داستان خاندان بنى ايبرق شاهد گويايى بر اين مدعاست كه پيامبر، تجربه شخصى خود را از تجربه دينى و نبوى خود تفكيك مى كرد.(56) سئوال اين است كه بدون شناخت وحى و بدون يقين به وحى بودن آنچه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نازل مى شد.آياتفكيك كلام الهى از كلام نبوى براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ميسور بود؟ مضافاً بر اينكه در حالات پيامبر گفته مى شود كه حضرتش خوف آن داشت كه لفظ نازل شده وحى را فراموش كند. و هنوز وحى نازله بر او به پايان نرسيده بود،آن كلمات را تكرار مى كرد. خداوند با نزول آيه لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه. فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه(57) او را از اين عمل منع مى كرد. بعد از نزول اين آيه، وقتى وحى بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نازل مى شد.پيامبر بلافاصله آنچه جبرئيل بر او نازل كرد را قبل از تمام شدن كلام جبرئيل براى اصحاب خود قرائت مى فرمود.تا عين الفاظ نازله بر او حفظ شود. لذا خداوند خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ولا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وَحْيُهُ و قل رب زدنى علماً.(58)از آن به بعد وقتى جبرئيل مى آمد پيامبر كلامش را گوش مى داد وقتى جبرئيل مى رفت او كلام جبرئيل را همانگونه كه بر او نازل شده بود قرائت مى كرد.(59) سنقرئك فلا تنسى(60) حال چه عاملى سبب صدور چنين عملى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى شد.جز اين بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بايقين به وحيانى بودن آنچه بر او نازل شده بود و علم به جهات انسانى موجود در خود خوف غلبه جهات انسانى بر حالت وحيانى و نتيجتاًفراموشى وحى را داشت.(61) افزون بر آنچه گفته شد،خداوند نيز در قرآن پيامبر را انسان ناتوانى معرفى مى كند كه از خدا يارى مى طلبدو مورد عتاب خدا قرار مى گيرد.از اين رو در سوره يونس به رسول خدا مى فرمايد:

و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقائنا ائت بقرآن غير هذا او بدله قل ما يكون لى ان ابدله من تلقاءنفسى ان اتبع الا ما يوحى الىّ، انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم، قل لو شاءالله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله، افلا تعقلون (62) با توجه به اين آيه و آيات ديگر كه در بر دارنده چنين پيامى هستند، انسان به اين حقيقت پى مى برد كه ميان صفات و ذات خالق و صفات و روش مخلوق، تفاوت محسوسى هست. لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بارها متذكر مى شود كه بشرى است مثل ديگران و وظيفه ابلاغ رسالت را بر عهده دارد.و نه خزائن خداوند را مى داند و نه از غيب آگاه است. در قرآن آمده است كه خدا هم به او چنين دستورى مى دهد. لذا مى فرمايد:انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد.(63)

و در مورد ديگرى مى فرمايد:

قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الىّ (64) و در سوره حاقه مى فرمايد:

لو تقوّل علينا بعض الاقاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين.(65) زمخشرى در اين باره مى گويد:

منظور اين است كه اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سخنى را به دروغ به ما نسبت مى داد،ما او را با قتل صبر، مجازات مى كرديم چنانكه پادشاهى در مورد كسى كه بر آنها دروغ ببندد،چنين مى كند. خداوند، چگونه قتل صبر را توصيف كرده، و آن اين است كه دست انسان را بگيرند و گردنش را بزنند.(66) علاوه بر آنچه گفته شد قرآن در گروهى از آيات تصريح مى كند كه انبياء با بينه مبعوث شده اند و به رسالت خود ايمان داشته اند. در سوره انعام مى فرمايد:كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين(67) در سوره نمل مى فرمايد: و الق عصاك فلما رءاها تهتز كانها جان ولّى مدبراً و لم يعقب يا موسى الا تخف انى لايخاف لدىّ المرسلون(68)و در سوره يوسف مى فرمايد: قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى(69) و در سوره انعام مى فرمايد: قل انى على بينة من ربى(70) از اين آيات، چنين استفاده مى شود كه اولاً انبياءحقيقت را به يقين مى ديدند.ثانياً بارگاه ملكوت، جايگاه امن است و در آنجا شك راه ندارد. ثالثاً انبياء با آگاهى به نبوت آن را پذيرفته اند.

علامه طباطبايى معتقد است: وحى به معناى سخن گفتن خدا براى بنده خود، فى نفسه، موجب علم يقينى است و نيازى به حجت ندارد. مثل علم بديهى كه براى يقين به آن، نياز به سبب تصديقى مثل قياس يا برهان نداريم.(71) ابن عربى معتقد است: كسى كه وحى را دريافت مى كند از ترديد و مخالفت فاصله مى گيرد. ويژگيهاى مذكور از طريق فكر و تدبير حاصل نمى شود،بلكه فقط نتيجه القاى وحى است.(72) بِراىْ تور آندرائه معتقد است: وحى محّمد از نظر روانشناسى كاملاًخالص و مصون از تزوير و تدليس بايد شناخته شود.زيرا به سختى مى توان پذيرفت، شخصى بتواند بدون آنكه شديداً تحت تأثير سرشار يقين به رسالت خود باشد. تأثيرى شگرف در اطرافيان خود داشته باشد.(73) در روايتى زراره از امام صادق سئوال مى كند. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)چگونه نترسيد،آنچه بر او نازل مى شود از جمله تسويلات شيطان باشد.

خداوند وقتى فردى را به رسالت انتخاب مى كند، به او طمأنينه و ثبات فكرى عطا مى كند بدانجا كه وحى را با دو چشم خود مى بيند.ـكشف عنه الغطاء ـ(74) و به بيان علامه طبرسى: خدا وحى را با براهين واضحه نازل مى كند.(75) از جمله شبهاتى كه در مباحث علوم قرآنى و وحى شناسى مطرح بوده است اين است كه آيا وحى نازل بر رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) در قالب لفظ بوده است؟ در صورتى كه چنين بود آيا وحى نازل بر رسول همان بود كه در قالب الفاظ برامت ارائه شد يا اينكه تغييراتى در آن حاصل شد؟ و به بيان ديگر آيا در رويارويى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)با خدا، خداوند حقايق را بدون لفظ به قلب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) القا نمود و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آن حقايق را در قالب لفظ به امّتش ارائه نمود؟ يا اينكه خداوند حقايق را در قالب زبانى خاص به قلب پيامبر القا نمود؟...(76) بسيارى از محققان معتقدند كه وحى سرشتى زبانى دارد و در رويارويى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)با خدا، خداوند واقعاً ارتباط زبانى با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)برقرار كرده و در قالب زبان خاص(عربى) با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سخن گفته است. از اين ديدگاه بنا به قرار داد به «وحى گفتارى» تعبير مى شود. در پاسخ به سؤال فوق با طرح نظريه اى در فلسفه زبان كه اخيراً توسط، آستين، با نام فعل گفتارى مطرح شده است، بحث از وحى زبانى را كه به نظر مى آيد در قالب اين ديدگاه تبيين روشنترى مى يابد پى مى گيريم.

به نظر مى رسد حداقل سه نظر در باره وحى مطرح بوده است:

1ـ وحى گزاره اى

2ـ تجربه وحيانى

3ـ افعال گفتارى.

توضيح:

1ـ بر اساس وحى گزاره اى حقايق وحيانى گزاره هايى هستند كه از زبانهاى طبيعى استقلال دارند. اين حقايق صورت زبانى خاص ندارند. بلكه اطلاعات محض اند. و پيامبر با زبان خاصى آنها را به امّت انتقال مى دهد.در حقيقت خداوند درقالب وحى حقايقى را بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اعلام كرده است. در اين ديدگاه وحى قبل از صورت زبانى يافتن مخاطب بالقوه دارد. امّا زمانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)وحى را در قالب الفاظ به امت ارائه داد مخاطب خاص براى وحى يافت مى شود.(77)

2ـ مطابق نظريه تجربه وحيانى اصل مواجهه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با خدا يا فرشته براى دريافت پيام تجربه شخصى آن حضرت است. در اين نظر همين مواجهه سرشت وحى است. در اين مواجهه خدا پيامى را به پيامبر القا نمى كند. و بين خدا و پيامبر جملاتى رد و بدل نمى شود. يعنى تجربه عارى از زبان است. انديشمندان طرفدار اين نظريه تفسير پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از مواجهه خود با خدا را وحى مى نامند. بر اين اساس وحى، فعل حاكى از كار و ترجمان تجربه وحيانى و گزارشى و تفاسيرى از مواجهه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)با خداست. از اين رو تجربه اى شخصى خواهد بود.(78)

3ـ بر اساس نظريه افعال گفتارى وحى مجموعه اى از افعال گفتارى خداست. طرفداران اين ديدگاه از نظريه افعال گفتارى فيلسوف مشهور زبان، جى. ال. آستين متأثر بوده اند. قبل از آستين مشهور بود كه واحد ارتباط زبانى جمله است. اما به نظر آستين، واحد ارتباط زبانى افعال گفتارى است. يعنى ارتباط زبانى با افعال گفتارى محقق مى شود. به نظر او وقتى گوينده اى سخن مى گويد سه عمل انجام مى دهد.

1ـ فعل گفتار

2ـ فعل ضمن گفتار

3ـ فعل بعد گفتار...(79) اين ديدگاه درباره وحى دو ادعا دارد.

ادعاى اول:

وحى سرشت زبانى دارد. بر اين اساس جمله «خدا بر پيامبر وحى فرستاده» به اين معنا است كه با او ارتباط زبانى برقرار كرده است.

ادعاى دوم:

خدا در اين ارتباط زبانى، افعال گفتارى انجام داده است. و جملاتى معنا دار از زبان خاصى بر پيامبر اظهار كرده است و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را به كارهايى واداشته است.

بر اساس اين تفكّر، وحى فعل حاكى از كار خدا است. كه سرشتى زبانى دارد. از اين رو تجربه دينى ملازم و همراه افعال گفتارى است. در وحى گفتارى چهار ركن داريم

1ـ گوينده: خدا

2ـمخاطب: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)

3ـ زبان خاص

4ـ پيام وحى (فعل ضمن گفتار) در اين ديدگاه فعل گفتار و ضمن گفتار در سرشت وحى داخل اند. ولى فعل بعد گفتار بر خود وحى مترتب است. وحى گفتارى مجموعه اين افعال است.

بنا بر اين ديدگاه، خدا واقعاً اين كلمات را به زبان عربى بر پيامبر اظهار كرده است. و خدا پيامبر را واداشته تا آيه نازله را به همان زبان عربى و حتى با واژه خاص مورد نظر خدا به ديگران ارائه دهد.(80) (شورى، 51)(يونس ،16)(هود،49)(يوسف: 2)(نجم،

4ـ3)(شورى، 7) با توجه به مباحث مذكور، الف: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هنگام دريافت وحى لفظ و واژه مستعمل را از خدا مى گرفت و مأموريت در تبليغ وحى او با لحاظ اين نكته بود كه لفظ خاص نازله از سوى خدا را استعمال كند. در چنين شرايطى كه حتّى لفظ از مبدأ مافوق طبيعى اخذ مى شود آيا جائى براى طرح اين سئوال هست كه پيامبر در وحى بودن آنچه بر او نازل شد يقين نداشت؟ آيا وحى نازله بر رسول در قالب لفظ نبود؟ آيا تغييراتى در الفاظ وحى ايجاد شد؟ يا نشد؟ و...