سيرى در تربيت اسلامى

مصطفى دلشاد تهرانى

- ۳ -


اهداف تربيت
در هر كارى پيش از هر چيز بايد هدف آن كار مشخص باشد تا بتوان براى وصول به آن هدف برنامه ريزى كرد و راههاى رسيدن به آن را مشخص ساخت و امكانات لازم را به كار گرفت . در تربيت نيز بايد اهداف مشخص باشد و بدانيم چگونه انسانى مى خواهيم تربيت كنيم و بر فرض كه تربيت مؤ ثر واقع شد چه تحولى در انسان حاصل مى گردد؛ و نيز بدانيم غايت تربيت چيست و با وصول به كدام اهداف كلى مى توان به سمت آن غايت سير كرد.
غايت تربيت
غايت تربيت بايد متناسب حقيقت انسان باشد؛ همان مقصدى كه آدمى براى آن آفريده شده است و آفرينشش بدان مى خواند. چنانچه اين امر فراموش گردد، راه نيز فراموش مى شود و انسان به بيراهه مى رود و مقاصدى را دنبال مى كند كه با حقيقت وجودى اش ‍ سازگار نيست و پا در راههايى مى گذارد كه او را به مقصد كمال نمى رساند؛ و اين امر سبب گمگشتگى و تباهى انسان مى شود.
((و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون .))(143)
و مانند كسانى مباشيد كه خداى را فراموش كردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت . اينان همان فاسقانند.
خداى متعال غايت و هدف است و چون غايت و هدف فراموش ‍ شود، انسان از حقيقت خود بيگانه مى شود،(144) و ريشه و اساس ‍ همه سركشيها و نابسامانيها و تباهگريها در اينجاست ؛ و البته رفتن به سوى غايت و هدف جز با سعى و تلاش و هجرت و جهاد ميسر نيست .
((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه .))(145)
اى انسان ، همانا تو به سوى پروردگارت سخت كوشنده و رونده اى ، پس او را ملاقات خواهى كرد.
انسان ((كادح )) به سوى خداست . ((كدح )) در اصل به اين معناست كه چيزى بر چيزى تاءثير گذارد و ((انك كادح )) يعنى : اى انسان ، تو به دست آورنده و كسب كننده زحمتى ؛(146) و ((كدح )) به معناى تلاش و آزمندى و كار تواءم با رنج است ،(147) و به دليل اينكه با ((الى )) متعدى شده است در آن معناى ((سير)) نهفته است و چون عبارت ((فملاقيه )) عطف بر كلمه ((كادح )) است ، با اين بيان مشخص مى شود كه هدف نهايى اين سير و تلاش و سختى خداى سبحان است .(148)
همه تلاش معلمان الهى در اين جهت بوده است كه آدميان را به سوى ((الله )) هدايت كنند؛ به بيان امام خمينى (ره ):
((وظيفه معلم هدايت جامعه است به سوى الله .))(149)
غايت تربيت در سنت معصومين (ع ) اين است كه استعدادهاى انسان در جهت كمال مطلق شكوفا شود، يعنى انسان متصف به اسما و صفات الهى گردد. انسان مى تواند مظهر همه اسما و صفات الهى باشد و غايت تربيت انسان همين است ، چنانكه در سخنى مشهور به نقل از پيامبر اكرم (ص ) آمده است :
((تخلقوا باخلاق الله .))(150)
به اخلاق خدا متخلق شويد.
همه تلاشها مقدمه اين امر است كه آدمى به سوى انسان كامل سير كند.(151) سلوك و عبادت ، مبارزه و سياست ، حكومت و عدالت براى اين است كه مقدمات تربيت انسان به مقصد اتصاف به صفات الهى و ربانى شدن فراهم گردد.
((كونوا ربانيين .))(152)
ربانى باشيد.
امام خمينى (ره ) در اين باره مى فرمايد:
((تمام عبادات وسيله است ، تمام ادعيه وسيله است ، همه وسيله اين است كه انسان اين لبابش ظاهر بشود. آنچه بالقوه است و لب انسان است به فعليت برسد و انسان بشود. انسان بالقوه ، انسان بالفعل شود، انسان طبيعى يك انسان الهى بشود، به طورى كه همه چيزش الهى بشود، هر چه مى بيند، حق ببيند، انبيا هم براى همين آمده اند. همه اينها هم وسيله اند. انبيا نيامده اند حكومت درست كنند. حكومت براى چه مى خواهند؟ اين هم هست ، اما نه اينكه انبيا آمده اند دنيا را اداره كنند، حيوانات هم دنيا دارند و دنيايشان را اداره مى كنند.
البته بحث عدالت همان بحث صفت حق تعالى است . براى اشخاصى كه چشم بصيرت دارند، بحث عدالت هم مى كنند. عدالت اجتماعى هم به دست آنهاست ، حكومت هم تاءسيس ‍ مى كنند، حكومتى كه حكومت عادله باشد. لكن مقصد اين نيست . اينها هم وسيله است ، براى اينكه انسان برسد به يك مرتبه ديگرى كه براى او انبيا آمده اند.))(153)
دعوت انبيا به بندگى خدا، دعوت به الهى شدن و ربانى شدن است ، زيرا بندگى خدا راه اتصاف به صفات و كمالات الهى است . آدمى به ميزانى كه در مدارج و مراتب بندگى بالا مى رود، به ميزان بالاترى از ربوبيت دست مى يابد؛ و تربيت براى همين است . به بيان امام صادق (ع ):
((العبودية جوهرة كنهها الربوبية ، فما فقد فى العبودية وجد فى الربوبية ، و ما خفى عن الربوبية اصيب فى العبودية .))(154)
بندگى (حقيقى ) جوهره اى است كه اساس و ذات آن ربوبيت است . پس آنچه در مقام عبوديت كم و ناپيدا شود، در مقام ربوبيت پيدا و هويدا گردد؛ و هر مقدارى كه از مراتب و صفات ربوبيت مخفى و پوشيده شود، در مراحل عبوديت جلوه گر و آشكار گردد.
هر چه انسان ((عبد)) شود، ((رب )) مى شود و به ميزانى كه در مسير ((عبوديت )) گام برمى دارد، در ساحت ((ربوبيت )) بالا مى رود و هر چه از خود مى گذرد و مى گذارد، به تواناييها مى رسد و مالك امور مى شود و به صفات الهى متصف مى گردد. امام خمينى (ره ) درباره اين حقيقت شگفت هستى و سنت الهى چنين مى فرمايد:
((كسى كه با قدم عبوديت سير كند و داغ ذلت بندگى را در ناصيه خود گذارد وصول به عز ربوبيت پيدا كند. طريق وصول به حقايق ربوبيت سير در مدارج عبوديت است ؛ و آنچه در عبوديت از انيت و انانيت مفقود شود، در ظل حمايت ربوبيت آن را مى يابد تا به مقامى رسد كه حق تعالى سمع و بصر و دست و پاى او شود، چنانكه در حديث صحيح و مشهور بين فريقين وارد است .(155) و چون از تصرفات خود گذشت و مملكت وجود را يكسره تسليم حق كرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و فانى در عز ربوبيت شد، صاحب خانه خود متصرف در امور گردد، پس تصرفات الهى گردد، چشم او الهى شود و با چشم حق بنگرد و گوش او گوش الهى شود و به گوش حق بشنود.))(156)
انسان بايد بدين مقصد سير كند كه پيوسته از پستيها و كاستيها پاك شود و استعدادهاى عالى و كمالى خود را شكوفا سازد و چنان به كمالات الهى و صفات ملكوتى آراسته گردد كه شايسته ورود به ساحت قدس الهى و درگاه ربوبى شود و انسانى الهى گردد؛ انسانى كه همه توجهش به خداست و فقط او را دوست مى دارد و قلبش تنها براى او خاضع است . چنين انسانى هر جمال و كمالى را در جايى مشاهده مى كند آن را نمونه اى از كمال بى پايان و جمال بى مثال و حسن بى حد و انتهاى خداى سبحان مى بيند. او مى داند كه هر حسن و كمال و جمال و بهايى مال اوست و هر كس هر چه دارد از اوست زيرا همه آيات و نشانه هاى اويند و از خود استقلالى ندارند و از ذات او حكايت مى كنند. عشق الهى تمام وجود چنين بنده اى را احاطه مى كند و جز محبت حق چيزى بر قلب او حكومت نمى كند، به چيزى نمى نگرد مگر براى آنكه آيتى و نشانه اى از ذات بى مثال اوست و خلاصه آنكه عشق و علاقه خود را از همه چيز برمى گيرد و ويژه او مى سازد و هيچ چيز را جز براى او و در راه او دوست نمى دارد. در اين حال هيچ چيز را نمى بيند مگر آنكه خداى سبحان را پيش از آن و با آن مشاهده مى كند و همه چيز نزد او از درجه استقلال ساقط مى شود، چنانكه على (ع ) برترين نمونه تربيت فرموده است :
((ما راءيت شيئا الا و راءيت الله قبله و بعده و معه .))(157)
هيچ چيز را نديدم مگر آنكه خدا را پيش از آن و پس از آن و با آن ديدم .
مردم هر چيز را از پشت حجاب استقلال مى بينند و چنين بنده اى هر چيز را چنان مى بيند كه هست . او محبوبى جز خدا ندارد و خواستار چيزى نيست جز براى او و جز او را نمى جويد و مقصدى جز او ندارد؛ و از غير او نمى طلبد و از غير او نمى ترسد و فعل و ترك ، و انس و وحشت ، و خشنودى و خشم او فقط به خاطر خداست . سرمنزل مقصود او خدا، و زاد و توشه او ذلت بندگى ، و راهبر و راهنماى او شوق و محبت الهى است .(158)
اهداف كلى
براى سير به سوى غايت تربيت بايد به اهدافى كلى دست يافت كه رابطه شان با هدف غايى رابطه اى طولى باشد، و وصول به اين اهداف اتصاف به آن غايت را ممكن و ميسر سازد. اين اهداف را مى توان به شرح زير برشمرد:
1. اصلاح رابطه انسان با خدا
2. اصلاح رابطه انسان با خودش
3. اصلاح رابطه انسان با جامعه
4. اصلاح رابطه انسان با طبيعت
5. اصلاح رابطه انسان با تاريخ
انسان مطلوب نظام دين كسى است كه اين اصلاحات در او تحقق يافته باشد و در پرتو اين اصلاحات ، آن شود كه بايد.
اصلاح رابطه انسان با خدا
در ميان اين اهداف كلى ، اصلاح رابطه انسان با خدا اساسى ترين هدف است ، زيرا تا رابطه انسان با خدا اصلاح نشود، هيچ امرى بدرستى اصلاح نمى شود، و چون اين رابطه اصلاح شود، اصلاح ديگر امور بدرستى ممكن مى شود. از امير مؤ منان على (ع ) روايت شده است كه فرمود:
((من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس ، و من اصلح امر آخرته اصلح الله له امر دنياه .))(159)
هر كه (رابطه ) ميان خود را با خدا اصلاح كند، خدا (رابطه ) ميان او و مردم را اصلاح كند، و هر كه كار آن جهان خود را به صلاح آورد، خدا كار اين جهان او را اصلاح كند.
امام خمينى (ره ) درباره تعليم و تربيت كودكان به معلمان و مربيان چنين رهنمود داده است :
((شما بايد آنها را از عبوديت غير خدا بازداريد و به عبوديت خدا، به بندگى خدا آنها را تربيت كنيد. اگر چنانچه انسان از راه عبوديت خدا وارد شد در جامعه يا نظر انداخت به امور، اين از اين راه و از اين كانال وقتى واقع شد، وارد شد، كارهايش همه الهى مى شود. اگر انسان عبوديت خدا را فقط، بندگى خدا را فقط بپذيرد و از عبوديت ساير چيزها يا ساير اشخاص احتراز كند، از كانال عبوديت خدا در دنيا وارد بشود، در طبيعت وارد بشود، از كانال عبوديت خدا مدرسه برود، در وزارتخانه وارد بشود، در جامعه وارد بشود، هر كارى كه انجام بدهد عبادت است ، براى اينكه مبداء عبوديت خداست . شما ملاحظه كرديد كه در قرآن شريف و همين طور در نماز وقتى كه نماز مى خوانيد، نسبت به رسول اكرم ((عبده و رسوله )) عبد را بر رسالت مقدم داشتند و ممكن است كه اصل اين اشاره به اين باشد كه از كانال عبوديت به رسالت رسيده است ، از همه چيز آزاد شده است و عبد شده است ، عبد خدا، نه عبد چيزهاى ديگر. دو راه بيشتر نيست ، يا عبوديت خدا، يا عبوديت نفس اماره . اين دو راه است . اگر انسان از عبوديت ديگران آزاد بشود و عبوديت خدا را بپذيرد كه لايق اين است كه انسان عبد او باشد، كارهايى كه انجام مى دهد، انحراف ندارد؛ يعنى انحراف عمدى نخواهد كرد.))(160)
دعوت پيام آوران الهى به ((عبوديت الله ))، ((تقواى الهى )) و ((اطاعت از رسول )) دعوت به اساسى ترين اصلاحات است .
((و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .))(161)
و هر آينه در هر امتى پيامبرى برانگيختيم كه خداى را بپرستيد و از طاغوت هر معبودى جز خدا دورى جوييد.
تلاش تربيتى انبيا براى اين بوده است كه با گشودن راه بندگى خدا و نفى هر معبودى جز او انسانها را به غايت تربيت سوق دهند، چنانكه خداى متعال به پيامبر گرامى اش فرموده است :
((و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون .))(162)
و پيش از تو هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه به او وحى كرديم كه خدايى جز من نيست ، پس تنها مرا بپرستيد.
يك يك انبياى الهى در اين راه به پا خاستند و رسالت خود را اعلام كردند. چنانكه در قرآن كريم سير دعوت انبيا اين گونه بيان شده است . خداى متعال نوح (ع ) را به سوى قومش فرستاد و او مردم خود را بدين مقصد فراخواند:
((اعبدوا الله مالكم من اله غيره .))(163)
خداى را بپرستيد كه شما را جز او خدايى نيست .
((فاتقوا الله و اطيعون .))(164)
از خدا پروا كنيد و فرمانم ببريد.
چون هود(ع ) به سوى قوم خود برانگيخته شد، دعوت همين بود؛(165) و چون صالح (ع ) به رسالت برخاست همين مقصد را مطرح كرد.(166) و شعيب (ع ) نيز به همين هدف فراخواند.(167) و... اين راهى است مستقيم به سوى هدف غايى تربيت انسان : الهى شدن .
((ان الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم .))(168)
همانا خداى يكتا الله پروردگار من و شماست ، پس او را بپرستيد، اين است راه راست .
بنابراين اساس همه اصلاحات توحيد است ، زيرا اخلاق فاضله در ثبات و دوام خود نياز به ضامنى دارد كه آن را حفظ و حراست كند و اين ضامن چيزى جز توحيد نيست ؛ و توحيد هم عبارت است از اينكه جهان را خدايى يكتاست كه داراى اسماى حسناست و اوست كه موجودات را آفريده است تا به سوى كمال وجودى خود سير كنند و به سعادت دست يابند، و او دوستدار خير و صلاح است و از شر و فساد بيزار است و بزودى همگان براى محاسبه و محاكمه گرد آيند و نيكوكار و بدكار به جزاى كردار خود خواهند رسيد.
آرى ، تنها دژ محكمى كه مى تواند انسان را از هر گونه خطا و لغزش ‍ نگه دارد دژ توحيد است .(169)
اصلاح رابطه انسان با خودش
از مهمترين اهداف تربيت اصلاح رابطه انسان با خودش است ، بدين معنا كه انسان خود را بشناسد و استعدادهايش را در جهت تكامل و سعادت خويش به كار گيرد. انسان در مسير زندگى خود در هر جهتى كه باشد جز خير خود و سعادت زندگى اش همى ندارد و براى اين منظور بايد نظر و عمل خود را اصلاح كند، به گونه اى كه بر او عقل حكومت كند، نه نفس ؛ و عمل خود را مطابق با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بوده است ، مطابق و سازگار كند. نفسى كه با چنين عملى طلب كمال مى كند نفسى سعيد و نيكبخت است و پاداش تمام زخمتهايى كه متحمل شده و كوششهايى كه انجام داده است درمى يابد و ضرر و خسرانى نمى كند.(170)
((ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها.))(171)
اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده ايد، و اگر بدى كنيد، به خود (بد نموده ايد).
راه آدمى به سوى پروردگارش همان نفس اوست و انسان در اين مسير هيچ گامى برنمى دارد و هيچ راه تاريك و روشنى را نمى پيمايد مگر اينكه همه اينها تواءم با اعمالى قلبى يعنى اعتقادات و ساير امور قلبى است و همچنين تواءم با اعمال اعضا و جوارح است كه ممكن است صالح و غير صالح باشد و اينها وجود آدمى را شكل مى دهد و توشه فرداى او را، چه خوب و چه بد، فراهم مى آورد. خداى سبحان غايت انسان و سرانجامى را كه كار آدمى از نظر سعادت و شقاوت ، و رستگارى و حرمان به آنجا منتهى مى شود، بر احوال و اخلاق نفس آدمى مبتنى كرده است كه آن احوال و اخلاق خود بر اعمال آدمى مبتنى است كه به اعمال صالح و فاسد و يا تقوا و فجور تقسيم مى شود.(172) و بر اين اساس انسان خود را مى سازد و راه سعادت يا راه شقاوت خود را ترسيم و عاقبت كار خود را تعيين مى كند.
((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها.))(173)
سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد؛ سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد، كه هر كس آن را پاك گردانيد، قطعا رستگار شد و هر كه آلوده اش ساخت ، قطعا بى بهره گشت .
بنابراين رستگارى يا حرمان آدمى به تزكيه نفس يا آلودگى آن برمى گردد. انسان براى رسيدن به سعادت حقيقى بايد براى اصلاح خود اهتمام ورزد و به هيچ وجه از اين امر غفلت نورزد كه اصلاح خود برترين اصلاحات است ، چنانكه از امير مؤ منان (ع ) وارد شده است :
((سياسة النفس افضل سياسة .))(174)
تربيت نفس برترين تربيتهاست .
هر كه اين اهتمام را نكند و در جهت اصلاح خود گام برندارد، استعدادهاى الهى خويش را مدفون مى كند و از عقل خويش ‍ بهره مند نمى شود. اين حقيقت به زيبايى در سخنان برترين تربيت شده پيامبر، على (ع ) چنين آمده است :
((من اهمل نفسه افسد امره .))(175)
هر كه نفس خود را واگذارد، كار خود را تباه سازد.
((من لم يهذب نفسه لم ينتفع بالعقل .))(176)
هر كه نفس خود را پاكيزه نگرداند، از عقل بهره اى نگيرد.
بدين تربيت پرداختن به اصلاح نفس از مهمترين اهداف تربيتى است كه بدون آن وصول به اهداف ديگر ميسر نيست .
((الاشتغال بتهذيب النفس اصلح .))(177)
پرداختن به پاكيزه كردن نفس بهترين كار است .
اصلاح رابطه انسان با جامعه
انسان موجودى اجتماعى است و نمى تواند به سوى غايت تربيت جز در ميان جمع و بر اساس روابط صالح اجتماعى سير كند. انسان چه در حال آسايش و راحتى و چه در بلا و سختى لازم است قدرتهاى مادى و معنوى خود را روى هم بريزد و كليه شئون زندگى خويش را در پرتو روابط اجتماعى سالم و تعاون و همكارى اجتماعى به سامان رساند. خداى متعال اهل ايمان را به روابط اجتماعى صحيح فراخوانده و فرموده است :
((يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون .))(178)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بردبارى كنيد و با هم سازش و پيوند كنيد و از خدا پروا نماييد، اميد است كه رستگار شويد.
چون اصلاح رابطه انسان با جامعه به منظور نيل به سعادت حقيقى دنيا و آخرت است ، در اين آيه پس از كلمه ((رابطوا)) بلافاصله جمله ((و اتقوا الله لعلكم تفلحون )) آمده است ، زيرا سعادت حقيقى و كامل جز در پرتو همكاريهاى اجتماعى (سالم و صالح ) ميسر نيست ، و اگر هم سعادتى حاصل شود، سعادت حقيقى و كامل و همه جانبه نخواهد بود.(179) خداى سبحان مردمان را به اصلاح رابطه خود با جامعه و تحقق روح تفاهم و صداقت ، و پيوند با يكديگر و پرهيز از پراكندگى ، و سير دادن يكديگر به نيكيها و دور كردن از بديها، و همكارى در امور خير فرامى خواند.
((و اعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا... ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون .))(180)
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، پراكنده نشويد... و بايد از ميان شما، گروهى ، (مردم را) به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند.
((انما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون .))(181)
در حقيقت مؤ منان با هم برادرند، پس ميان برادرانتان را اصلاح كنيد و از خدا پروا بداريد، اميد كه مورد رحمت قرار گيريد.
((و تعاونوا على البر و التقوى .))(182)
و در نيكوكارى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد.
مقصد آن است كه مردمان در پرتو ايمان چنان با يكديگر پيوند بخورند كه چون پيكرى واحد شوند و به توحيد اجتماعى دست يابند. از امام صادق (ع ) در اين باره چنين روايت شده است :
((المؤ من اخو المؤ من كالجسد الواحد، ان اشتكى شيئا وجد الم ذلك فى سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحدة ، و ان روح المؤ من لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.))(183)
مؤ من برادر مؤ من است مانند پيكرى كه هرگاه عضوى از آن دردمند شود، اعضاى ديگر هم احساس درد كند و روحهاى آنها نيز از يك روح است و بى گمان پيوستگى روح مؤ من به روح خدا از پيوستگى پرتو خورشيد به خورشيد بيشتر است .
انسان صالح خود را مسئول و كفيل ديگر اعضاى جامعه انسانى مى بيند و براى تاءمين و برطرف كردن نيازهاى ديگران و حفظ سلامت و مصالح جامعه تلاش مى كند. هر چه پيوند بنده با خالق هستى عميق تر باشد، پيوندش با بندگان او و رحمتش به خلق او بيشتر خواهد بود تا جايى كه نه به خود، به ديگران مى انديشد، و درد و رنج ديگران او را به درد مى آورد، و آسايش و امنيت و هدايت و رستگارى همگان را مى جويد. از امام صادق (ع ) در اين باره چنين روايت شده است :
((قال الله عز و جل : الخلق عيالى ، فاحبهم الى الطفهم بهم و اسعاهم فى حوائجهم .))(184)
خداى عز و جل فرموده است : مردمان خانواده و عيال من اند، پس ‍ محبوبترين مردمان نزد من كسى است كه نسبت به آنها مهربانتر و در (برطرف كردن ) نيازهايشان كوشاتر باشد.
اصلاح رابطه انسان با طبيعت
شناخت طبيعت به عنوان مظهر حق و آيت الهى و تسخير و بهره مندى درست از آن در جهت سير به سوى كمال مطلق از اهداف مهم تربيت است .
((ان فى اختلاف الليل و النهار و ما خلق الله فى السماوات و الارض لآيات لقوم يتقون .))(185)
همانا در آمد و شد شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمين آفريده است براى مردمى كه پروا دارند دلايلى (آشكار) است .
دقت و تفكر در آفرينش هستى و لطايف صنع خدا و اتقان آن و دقايق طبيعت ، انسان را به حقيقت هستى راه مى نمايد، چنانكه امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((و لو فكروا فى عظيم القدرة و جسيم النعمة لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق ، و لكن القلوب عليلة ، و البصائر مدخولة !))(186)
اگر در عظمت قدرت و بزرگى نعمت او مى انديشيدند، به راه راست بازمى گرديدند، و از آتش سوزان عذاب مى ترسيدند؛ ليكن دلها بيمار است و بينشها عيبدار.
اگر انسان با اصلاح دل و بينش خود به طبيعت بنگرد و در آن سير كند و آن را به سخره گيرد و بهره مند شود مى تواند به حق راه يابد.
((سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق .))(187)
بزودى نشانه هاى خود را در افقها (ى گوناگون ) و در وجودهايشان بديشان خواهيم نمود، تا بر ايشان روشن گردد كه او حق است .
((الم تروا ان الله سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض و اسبع عليكم نعمه ظاهرة و باطنة .))(188)
آيا ندانسته ايد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و آنچه را كه در زمين است ، مسخر شما ساخته و نعمتهاى آشكار و نهان خود را بر شما تمام كرده است ؟
اصلاح رابطه انسان با تاريخ
دريافت انسان از جايگاه حقيقى خود در تاريخ و نگرش به حوادث تاريخى و سير در آنها و كسب اعتبار از آنها و شناخت سنتهاى حاكم بر تحولات و تطورات از اهداف اساسى تربيت است كه با دستيابى به آن ، انسان مى تواند حال و آينده خود را چنانكه بايد اصلاح كند. دعوت قرآن كريم به درك تاريخ گذشتگان و سير در حوادث گذشته و توجه و دقت در سنتهاى حاكم بر آنها، سير دادن انسان به سوى مقصد تربيت است .
((لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب .))(189)
هر آينه در سرگذشت آنان ، براى خردمندان عبرتى است .
((قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين .))(190)
بگو: در زمين بگرديد و بنگريد فرجام گنه پيشگان چگونه بوده است .
((قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين .))(191)
پيش از شما نيز سنتها جريان يافته است ، اكنون در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است .
امير مؤ منان على (ع ) براى تربيت فرزند خود حسن (ع ) او را به اصلاح رابطه اش با تاريخ مى خواند و از اين راه به سوى غايت تربيت هدايتش مى كند.
((احى قلبك بالموعظة ، و امته بالزهادة ، و قوه باليقين ، و نوره بالحكمة ، و ذلله بذكر الموت ، و قرره بالفناء، و بصره فجائع الدنيا، و حذره صولة الدهر و فحش تقلب الليالى و الايام ، و اعرض عليه اخبار الماضين ، و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين ، و سر فى ديارهم و آثارهم ، فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا، و اين حلوا و نزلوا! فانك تجدهم قد انتقلوا عن الاحبة ، و حلوا ديار الغربة ، و كانك عن قليل قد صرت كاحدهم . فاصلح مثواك ، و لاتبع آخرتك بدنياك .))(192)
دلت را به اندرز زنده دار و به پارسايى بميران ، و به يقين نيرو بخش ، و به حكمت روشن گردان ، و با ياد مرگ خوارش ساز، و به اقرار به نيست شدن وادارش كن ، و به سختيهاى دنيا بينايش گردان ، و از صولت روزگار و دگرگونى آشكار شب و روز بترسانش ، و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه دار، و آنچه را كه به پيشينيان رسيده است به يادش آر، و در ديار و نشانه هاى آنها سير كن و بنگر كه چه كردند، و از كجا به كجا شدند، و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه هاى غربت نشستند، و ديرى نخواهد گذشت كه تو نيز يكى از آنان خواهى بود. پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش ، و آخرتت را به دنيا مفروش .
راه به سوى الهى شدن انسان ، با وصول به اهدافى كه ذكر شد هموار مى گردد و آنچه زمينه تحقق الهى شدن آدمى را فراهم مى سازد فطرت اوست .
شناخت فطرت
انسان همانند ديگر انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است كه او را به سوى تكميل نواقص خود و رفع نيازهايش هدايت مى كند؛ و خداى متعال انسان را بدانچه براى او نافع است و بدانچه برايش ضرر دارد ملهم كرده است .
((و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها.))(193)
سوگند به نفس و آن كه آن راست و درست ساخت ، پس بدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد.
انسان داراى فطرتى مخصوص به خويش است كه او را به سوى سنتى خاص در زندگى و راهى معين كه منتهى به هدف و غايتى مشخص مى شود، هدايت مى كند؛(194) و همه چيز انسان به فطرتش ‍ بازگشت مى كند، زيرا خميره انسان بر آن مخمر شده است .
((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس ‍ لايعلمون .))(195)
پس روى خود را به سوى دين يكتاپرستى فرادار، در حالى كه از همه كيشها روى برتافته و حقگراى باشى ، به همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است . آفرينش خداى را دگرگونى نيست . اين است دين راست و استوار، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
تلاش همه مربيان الهى بر اين بوده است كه مردمان را بر فطرت به سوى حقيقت هستى سير دهند، چنانكه امير مؤ منان على (ع ) فرموده است :
((فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءة ليستادوهم ميثاق فطرته ، و يذكروهم منسى نعمته ، و يحتجوا عليهم بالتبليغ ، و يثيروا لهم دفائن العقول ، و يروهم آيات المقدرة .))(196)
پس خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در ميان مردم برانگيخت ، و پيامبرانش را به سوى ايشان پى در پى روانه داشت ، تا اجراى پيمانهاى فطرى را از آنان بخواهند، و عقلهاى دفن شده را برانگيزند، و آيات بزرگى كه دست قدرت مقدرش ساخته به آنان بنمايانند.
مربيان الهى با زبان فطرت سخن مى گويند و بر اساس پيمانهاى فطرى مردمان را به صفات و كمالات الهى سير مى دهند.
فطرت چيست كه از آن به خميره انسان و اساس تربيت و پيمان نامه الهى تعبير مى شود؟
به منظور دريافتى روشن از فطرت ، لازم است معنا و مفهوم واژه فطرت ، حقيقت فطرت ، اقسام فطرت و فطريات را به اجمال بشناسيم .
واژه فطرت
واژه ((فطرت )) از ماده ((فطر)) به معناى شكافتن و شكاف است ؛(197) و ((تفطر)) و ((انفطار)) به معناى شكافته شدن آمده است .(198) اصل واژه ((فطر)) چنانكه ((راغب اصفهانى )) لغت شناس بزرگ اظهار مى كند به معناى شكاف طولى است .(199)
درباره اصل معناى واژه ((فطر)) ابن عباس گويد: من نمى دانستم واژه ((فطر)) در آيه ((فاطر السماوات و الارض .))(200) ريشه اش ‍ در چيست و چه معنايى دارد تا اينكه دو عرب كه درباره مالكيت چاهى نزاع داشتند از من حكم خواستند؛ و يكى از آن دو گفت : ((انا فطرتها.)) يعنى : ((من به حفر چاه آغاز كردم .)) پس دانستم كه ((فاطر السماوات و الارض )) يعنى آغاز كننده و ايجاد كننده آسمانها و زمين .(201)
پس ((فطر)) شق و پاره كردن است و از همين اصل به معناى ابداع و آفرينش ابتدايى و بدون سابقه و خلقت آمده است ،(202) زيرا در خلقت گويا پرده عدم و حجاب غيبت دريده مى شود؛ و از همين رو ((افطار صائم )) به كار مى رود، گويا هياءت اتصال امساك پاره مى شود.(203)
((فطر الله الخلق )) همان ايجاد و آفريدن و ابداع آن است بر طبيعت و شكلى كه آماده فعلى و كارى باشد.(204)
((فطرت )) نيز به معناى خلقت است اما خلقتى خاص ،(205) زيرا واژه ((فطرت )) بر وزن ((فعلة )) است كه دلالت بر هياءت و حالت و نوع عمل مى كند، چنانكه ((ابن مالك )) گويد:
و فعلة لمرة كجلسه
و فعلة لهيئة كجلسه (206)
((فعلة )) بر يك بار انجام شدن دلالت مى كند مانند ((جلسة )) (نشستن ) و ((فعلة )) بر هياءت و حالت انجام شدن دلالت مى كند مانند ((جلسة )) (حالت نشستن ).
بنابراين ((فطرت )) حالتى خاص ، نوعى خاص از آفرينش است و با واژه هايى ديگر كه معناى ساختمان وجودى و شكلى از آفرينش را دارد، تفاوت اساسى دارد.
تفكيك مفهوم واژه فطرت از مفاهيم مشابه
برخى واژه ها كه به نوعى از آفرينش دلالت مى كند. معمولا با مفهوم فطرت اشتباه مى شود و براى آنكه دركى روشنتر از مفهوم واژه فطرت بيابيم لازم است مفهوم اين واژه ها بيان شود و از مفهوم فطرت جدا گردد، از جمله دو واژه ((طبيعت )) و ((غريزه )).
مفهوم طبيعت
((طبيعت )) را سرشتى كه مردم بر آن آفريده شده اند و نهاد و فطرت معنا كرده اند،(207) اما معمولا در مورد بى جانها، واژه طبيعت يا طبع به كار برده مى شود و خاصيتى از خواص آن موجود بيان مى شود، خاصيتى كه جزو نهاد و سرشت آن موجود است ، مثلا ((طبيعت )) اكسيژن اين است كه قابل احتراق است . در واقع واژه ((طبيعت )) بيانگر ويژگيهاى ذاتى موجود است . البته واژه ((طبيعت )) را در مورد جانداران مانند گياه و حيوان و حتى انسان نيز به كار مى برند ولى در آن جنبه هايى كه با بيجانها مشتركند؛(208) چنانكه گويند: ((نيش عقرب نه از ره كين است ، اقتضاى طبيعتش ‍ اين است )).
مفهوم غريزه
((غريزه )) را سرشت ، طبيعت ، خوى ، نهاد، خميره و فطرت معنا كرده اند،(209) اما اين واژه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود، ((غريزه )) استعدادى است كه حيوان را خود به خود يعنى پيش ‍ از تجربه به اجراى اعمال مفيد و با معنى و پيچيده برمى انگيزد، و قواى او را بدون احتياج به اكتساب تعديل مى كند، چنانكه جوجه را فورى به دانه چيدن و مرغ را به آشيانه ساختن و طيور را به ييلاق و قشلاق يا تميز خطر از دور وامى دارد.(210) بنابراين ((غريزه )) ويژگيهاى خاص ذاتى حيوانات است كه راهنماى زندگى آنان است ؛ يعنى يك حالت نيمه آگاهانه اى در حيوانات وجود دارد كه به موجب اين حالت حيوان مسير خويش را تشخيص مى دهد و اين امر اكتسابى هم نيست ، غير اكتسابى است و در سرشت حيوانات است . غرايز بسيار گسترده و متفاوت است . مثلا مورچه براى گردآورى آذوقه ، به نحوى شگفت عمل مى كند. وقتى گندم را گردآورى مى كند، مى داند كه اگر گندم سالم باشد، سبز مى شود، بنابراين گندم را از وسط نصف مى كند، سپس نگهدارى مى كند و با اين كار ديگر گندم سبز نمى شود. اين حالت نيمه آگاهانه كه باعث تداوم زندگى حيوان است غريزه ناميده مى شود.(211)
همچو ميل كودكان با مادران
سر ميل خود نداند در لبان (212)
اما ((فطرت )) آدمى وراى اين امور است . امرى است كه از غريزه آگاهانه تر است ، يعنى انسان آنچه را كه مى داند، مى تواند بداند كه مى داند.(213) امور فطرى به مسائل ماوراى حيوانى مربوط مى شود و انسان را به سوى حقيقت هستى متوجه مى كند و اساس تمام رفتار انسانى انسان است .
حقيقت فطرت
حقيقت وجود آدمى يعنى آنچه انسان بر آن سرشته شده است ((عشق به كمال مطلق )) است .(214) انسان عاشق كمال مطلق است و هر چه از او سر مى زند به سبب اين عشق است . امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((بدان كه خداى تبارك و تعالى گرچه بر ماده هايى كه قابليت داشتند همان را كه در خور استعداد و لياقتشان بود، بدون اينكه العياذ بالله بخلى بورزد افاضه فرمود، ولى در عين حال فطرت همه را چه سعيد و چه شقى و چه خوب و چه بد بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه انسانها عشق به كمال مطلق را سرشت ؛ و از آن رو همه نفوس بشرى را از خرد و كلان علاقه مند ساخت كه داراى كمالى بدون نقص و خيرى بدون شر و نورى بدون ظلمت و علمى بدون جهل و قدرتى بدون عجز باشند. و خلاصه مطلب آنكه فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است .))(215)
((فطرت عشق به كمال است كه اگر در تمام دوره هاى زندگانى بشر قدم زنى و هر يك از افراد از طوايف و ملل را استنطاق كنى ، اين عشق و محبت را در خميره او مى يابى و قلب او را متوجه كمال مى بينى . بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جديتهاى طاقت فرسا كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشته اى واردند، مشغولند، عشق به كمال آنها را به آن واداشته ، اگرچه در تشخيص ‍ كمال و آنكه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست ، مردم كمال اختلاف را دارند. هر يك معشوق خود را در چيزى يافته و گمان كرده و كعبه آمال خود را در چيزى توهم كرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است . اهل دنيا و زخارف آن ، كمال را در دارايى آن گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند؛ از جان و دل در راه تحصيل آن خدمت عاشقانه كنند؛ و هر يك در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را كمال دانند، بدان متوجه اند. و همين طور اهل علوم و صنايع هر يك به سعه دماغ خود چيزى را كمال دانند و معشوق خود را در آن پندارند. و اهل آخرت و ذكر و فكر، غير آن را. بالجمله تمام آنها متوجه به كمالند؛ و چون آن را در موجودى يا موهومى تشخيص دادند، با آن عشقبازى كنند. ولى بايد دانست كه با همه وصف ، هيچ يك از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان كردند نيست ؛ و معشوق آنها و كعبه آمال آنها آنچه را توهم كردند نمى باشد؛ زيرا هر كس به فطرت خود رجوع كند مى يابد كه قلبش به هر چه متوجه است ، اگر مرتبه بالاترى از آن بيابد فورا قلب از اولى منصرف شود و به ديگرى كه كاملتر است متوجه گردد؛ و وقتى كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد؛ بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روز افزون گردد و قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدى از حدود رحل اقامت نيندازد. مثلا اگر شما مايل به جمال زيبا و رخسار دلفريب هستيد و چون آن را پيش دلبرى سراغ داريد دل را به سوى كوى او روان كرديد، اگر جميل تر از آن را ببينيد و بيابيد كه جميل تر است ، قهرا به آن متوجه شويد، و لااقل هر دو را خواهان شويد، و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه ((چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم ))(216). بلكه خريدار هر جميلى هستيد. بلكه با احتمال هم اشتياق پيدا كنيد؛ اگر احتمال دهيد كه جميلى دلفريب تر از اينها كه ديديد و داريد در جاى ديگر است ، قلب شما به آن بلد سفر كند؛ ((من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است ))(217) گوييد. بلكه با آرزو نيز مشتاق شويد؛ وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخسارهاى دلكش را گرچه خداى نخواسته به آن هم معتقد نباشيد با اين وصف ، فطرت شما گويد اى كاش چنين بهشتى بود و چنين محبوب دلربايى نصيب ما مى شد. و همين طور كسانى كه كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملك دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند، متوجه مملكت ديگر شوند؛ و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلطنت درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند؛ و اگر يك قطرى را بگيرند، به اقطار ديگر مايل گردند؛ بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد؛ و اگر تمام روى زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كرات ديگر بساط سلطنتى هست ، قلب آنها متوجه شود كه اى كاش ممكن بود به سوى آن عوالم پرواز كنيم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم . و بر اين قياس است حال اهل صناعات و علوم .
و بالجمله ، حال تمام سلسله بشر در هر طريقه و رشته اى كه داخلند، به هر مرتبه اى از آن كه رسد، اشتياق آنها به كاملتر از آن متعلق گردد و آتش آنها فرو ننشيند و روزافزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله بشر، از غارنشينان اقصى بلاد افريقا تا اهل ممالك متمدنه عالم ، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل ملل و نحل ، بالفطره شطر قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقصى ندارد و عاشق جمال و كمالى هستند كه عيب ندارد و علمى كه جهل در او نباشد؛ و بالاخره كمال مطلق معشوق همه است . تمام موجودات و عايله بشرى با زبان فصيح و يكدل و يك جهت گويند ما عاشق كمال مطلق هستيم ، ما حب به جمال و جلال مطلق داريم ، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم . آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور و خيال ، و در تجويزات عقليه و اعتباريه ، موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس ، مبداء عالم جلت عظمته سراغ داريد؟ و آيا جميل على الاطلاق كه بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست ؟))(218)
خداى تبارك و تعالى اين حقيقت را به صورتهاى گوناگون بيان كرده است تا انسان متوجه حقيقت فطرت خويش شود.
((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين . فلما جن عليه الليل راءى كوكبا قال هذا ربى فلما افل قال لا احب الآفلين . فلما راءى القمر بازغا قال هذا ربى هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم انى برى ء مما تشركون . انى وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين .))(219)
و بدين سان ، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد؛ گفت : اين پروردگار من است . پس چون غروب كرد، گفت : غروب كنندگان را دوست ندارم . و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت : اين پروردگار من است . پس چون غروب كرد، گفت : اگر پروردگار مرا هدايت نكرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم . پس ‍ چون خورشيد را برآمده ديد، گفت : اين پروردگار من است ، اين بزرگتر است . و چون غروب كرد، گفت : اى قوم من ، من از آنچه (با خدا) انباز مى گيريد بيزارم . من يكسره روى (دل ) خويش به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است ؛ و من از مشركان نيستم .
حقيقت فطرت همين عشق به كمال بى نقص و جمال بى عيب است ؛ و اين آيات برهانى است قطعى بر اين امر.(220)
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد(221)
اقسام فطرت
آدمى را دو فطرت است ، فطرت اصلى و فطرتى تبعى . فطرت اصلى همان عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى انزجار از نقص است ؛ و تمام رفتارهاى آدمى به فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفر از نقص ‍ بازمى گردد. به بيان امام خمينى (ره ):
((فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است و به تبعيت اين فطرت عشق به كمال فطرتى ديگر در نهاد آدمى است ؛ و آن عبارت است از فطرت انزجار از نقص ، هر گونه نقصى كه فرض شود. و معلوم است كه كمال مطلق و جمال صرف و علم و قدرت ديگر كمالات به طور اطلاق و به گونه اى كه هيچ نقصى و حدى در آن نباشد بجز در ذات بارى تعالى يافت نمى شود و اوست كه هويت مطلقه و صرف وجود و صرف هر كمال است . پس انسان به جمال الله عاشق است و حقيقت و جانش به آن ميل دارد، گرچه خودش از اين ميل و علاقه غافل باشد...
پس خداى متعال با لطف و عنايتش اين دو فطرت را در نهاد انسان نهاد، يكى اصلى و ديگر تبعى .
فطرت اصلى عبارت است از عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى عبارت است از فطرت انزجار و تنفر از نقص كه آدمى اين دو را براق سير و زفرف معراج خود سازد و با اين دو بال به آشيانه اصلى اش كه آستان حضرت دوست و درگاه اوست پرواز كند.))(222)
دوستيها و دشمنيها، تعلقها و تنفرها، ستايشها و پرستشها و... همه يا از پى فطرت عشق به كمال مطلق است يا از پى فطرت انزجار از نقص ، هر چند كه انسان در مصداق كمال و نقص اشتباه مى كند و بسيارى از مواقع ناقص را كامل مى پندارد و يا مصاديقى را دنبال مى كند كه شايسته پيروى نيستند. اينكه آدمى به چيزى دل مى سپارد، بدين خاطر است كه در آن كمالى مى يابد و اينكه از چيزى مى پرهيزد بدين خاطر است كه در آن نقصى مى بيند، حتى بازگشت همه ترسها به ترس از مرگ است و ترس از مرگ بدين سبب است كه آدمى مرگ را نقص مى پندارد، از اين رو از آن منزجر است و مى ترسد، ولى اگر بداند كه مرگ نقص نيست و در حقيقت كمال است ، آن گاه از مرگ منزجر نخواهد بود و نخواهد ترسيد.
حقيقت جويى ، عشق و پرستش ، ستايش و نيايش ، زيبايى دوستى ، خير اخلاقى ، خلاقيت و ابداع ، عدالت دوستى ، انزجار از ظلم و... همه امورى است كه به فطرت اصلى و تبعى بازگشت مى كند و از امور فطرى است .

next page

fehrest page

back page