تحصیل در اصفهان
تحصیل در اصفهان
در سال ۱۳۲۴ شمسی در حالی که شانزده ساله بودم و شاید بیش از سه یا چهار مرتبه بیشتر به اصفهان که آنموقع به قول نجفآبادیها شهر نامیده میشد نرفته بودم و آشنائی با آن نداشتم برای ادامه تحصیل و شرکت در دوره دوم دبیرستان به اصفهان رفتم و در دبیرستان سعدی که به ریاست مرحوم رضوان بود ثبتنام کردم و اتاقی در کوچه تلفنخانه نزدیک مسجد حکیم در منزل یک نفر روحانی که شغل ساعتسازی هم داشت اجاره نمودم ماهی سه تومان.
وضعیت به این صورت بود که اولاً اتاق من در سمت شمال شرقی پشت بام منزل قرار داشت. ناگفته نماند که این اتاق تنها اتاق روی بام بود که برای رسیدن به آن بایستی از پله کانی که در سمت جنوب خانه بود به پشت بام میرفتم و پس از طی قسمت جنوبی و شرقی بام منزل به اتاق میرسیدم و چون در آن موقع پشت بام کاهگلی و خاکی بود برای اینکه این کاهگلها در اثر تردد خراب نشود یک ردیف آجر بر روی بام فرش کرده بودند. مستراح در گوشه شرقی منزل بود که تنها مستراح مشترک تمام ساکنین بود و برای تمیز کردن خود به علت ممانعت مرحوم سید از بردن آفتابه دچار اشکال بودیم و به این لحاظ شلوغی مستراح و عدم تمیز کردن، من اغلب از مستراح تیمچه (کاروانسرای) چسبیده به منزل استفاده میکردم.
این منزل دارای برق بود ولی صاحبخانه اجازه استفاده برق به من نداد و از چراغ نفتی برای روشنایی استفاده میکردم وسایل زندگی من در اصفهان عبارت بود از یک فرش کوچک نمدی یک رختخواب که عبارت از یک لحاف، یک تشک و بالش، یک کوزه سفالی برای آب آشامیدنی، یک منقل گِلی به نام کِلک (klek) که برای روشن کردن آتش و تهیه غذا به کار میرفت، یک سه پایه فلزی که در روی این منقل گذاشته میشد که برای پختن غذا و یا تهیه آب جوش، وسیله آتش هیزم بود کهبنام چوب علافی معروف و از مغازه تهیه می شد، یک قابلمه سیاه رنگ بنام کماجدان، یک کتری سیاه رنگ برای گرم کردن آب، دو استکان و نعلبکی، دو بشقاب مسی تنها وسیله زندگی من در آن ایام بود.
در وسط این منزل حوضی بود که از چاه آب میشد آن زمان آب جاری در اصفهان نبود و برای آب کردن حوض از چاه که حدوداً ۷ تا ۸ متر عمق داشت و با چرخ و دلو و اغلب توسط اشخاص خبره بنام آب حوضی آن را آب میکردند. مرحوم سید صاحبخانه من علاوه بر اینکه اهل ذوق بود و حوض باید آب داشته باشد ولی از دستمزد دادن به آب حوضی ناراحت بود و لذا من اجازه استفاده از حوض نداشتم.
ضمناً برای اولین مرتبه بود که رادیو را در منزل این آقا دیدم. شمال این منزل از سه اتاق با دربهای شیشۀ رنگی یکی در وسط بنام اتاق ارسی و دو اتاق سه درب در طرفین بود. شبها مرحوم سید کنار پنجره درب رو به حوض مینشست و رادیو را گوش میداد و هر موقع که رادیو ساز و آواز داشت دختر کوچکش را صدا میزد و میگفت بیا برقص.
? بخشی از کتاب «خاطرات هشتاد ساله (مرحوم) دکتر سید مصطفی مرتضوی» به قلم فضل الله خلیلی؛ کاری از انتشارات مهر زهرا(س)
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰