آغازی بر خبرنگاری به سوم راهنمایی که رسیدم، شرایط مقداری عوض شد؛ البته نه از لحاظ درس که همچنان علاقه و همتی به آن نداشتم. نوع پوششام نیز تفاوتی نکرده بود و با همان «تُمبان»های خانگی و «منتیگل» سر کلاس حاضر میشدم. منظورم، پنجهبوکس و چاقویی بود که لایِ لیفۀ تا زدۀ شلوارم اضافه شد […]
برخی ساکنین شهرهای اطراف نجفآباد در حوادث محرم سال1357 مشارکت داشتند و همین زمینهای شد برای تشدید اختلافات قومی و قبیلهای.
مثل خیلی از همشهریها باغ و زراعت و مختصر دامداری داشتیم و به رسم آن روزها، بخشی از امور زندگی بر عهدۀ من بود. ساعات زیادی از دوران بچگی را با «حسنچی » مشغول چرای گوسفندان در باغ و صحرا میشدیم. با حسن که از اقوام محسوب میشد، شبهای پاییز و زمستان که کارهای کشاورزی به نسبت سبک میشد، میرفتیم نمازجماعت مسجد جامع نجفآباد.
برخی ساکنین شهرهای اطراف نجفآباد در حوادث محرم سال1357 مشارکت داشتند و همین زمینهای شد برای تشدید اختلافات قومی و قبیلهای.
بیشتر کارگران، اهل و ساکن نجفآباد بودند و تعدادی محدودی کارگر، کارشناس یا مدیر از شهرهای اطراف در کارخانه کار میکردند. برای ایاب و ذهاب کارگران بومی، وسیلهای گذاشته بودند که در زمان خودش خاص و متفاوت محسوب میشد.
اوایل دهۀ40، سرمایهداری با نامخانوادگی «هوتن» به کمک برخی شرکایش کارخانۀ ریسندگی و بافندگی نجفآباد را بنیان گذاشت و برخی چهرههای سرشناس شهر مانند «منوچهری» و «حاج میرزا محمد معین» را وارد ترکیب هیات مدیرۀ آن کرد.
هزینۀ ساخت، تجهیز و ادارۀ این مراکز به همراه ولخرجیهای رنگارنگ حاشیهاش، همه از جیبِ بیتالمال میرفت. فراوانی نعمت، نصیب کادر اجرایی اردوها نیز میشد. به عنوان مثال، در آن زمان حقوق ماهیانۀ من به عنوان نیروی بهداری حدود هزار تومان بود ولی بابت حضور در اردوگاه، دو هزار تومان پاداش میگرفتم.
گروه مجلات و روزنامههای اطلاعات در دهه40 و 50 راهکار خاصی برای انعکاس مشکلات و انتقادات مردم در نظر گرفته بود. شیوهای که هم بتوان زبانِ مردم بود و هم از فشارها فرار کرد.
پنجسالهبودم ولی موهایم هنوز رنگِ قیچی ندیده بود. بعد از پنج خواهر به دنیا آمده بودم و اعتقاد داشتند چنین پسر نوبرانهای را باید کربلا یا نجفاشرف، سر تراشید و هموزن موهایش به فقرا پول داد. حوالی سال1331 با هزار مشقت و سختی راهی عتبات شدیم تا خانواده، نذرشان را ادا کنند.
تبعات جنگهای جهانی اول و دوم به همراه ناامنی توسعه یافته در سطح کشور، کار را به جایی رسانده بود که قوتغالب مردم، نان جو یا گندم به همراه مقدار کمی لبنیات بود. این حداقل غذا هم که با مشقت زیاد تامین میشد، وقتی برقرار بود که سر و کلۀ شرایط خاصی مثل قحطی پیدا نمیشد.
از مشهورترین شاهدوستان نجفآباد باید به خانوادهای اشاره کنم که سه پسر شاخص داشت. یکیشان مشروبفروشی داشت و قبل از انقلاب مغازهاش را چندینبار جابهجا کرد. خیلی اهل سیاست نبود و سرگرم زندگیاش بود و بعد از انقلاب، مشغول کاسبی دیگری شد.
بر اساس گفتۀ بزرگترها و منابعی که مطالعه کردهام، نجفآباد در حدود سیصد سال پیش دارای کدخدا بوده است.