حجاز در صدر اسلام

صالح احمد العلى
ترجمه: محمد آيتى

- ۲ -


از چشمه اى كه ميان نف و اضاخ و نيز از چشمه عثمان بن عنبسه كه البته غير از چشمه اى است كه بكرى ياد كرده، ذكرى به ميان نياورده است و نيز در باب ويران كردن بنى عباسحضيره سليمان را (سمهودى ص 233 و بكرى ص 868) كه بكرى اشارتى كرده است سمهودى مطالب تازه ترى دارد.

سمهودى عباراتى آورده، منقول از هجرى، وحال آن كه بكرى نيز همان ها را نقل كرده; از اين قرار:

   بكرى «ص»سمهودى ج 2 «ص»

   ابرق خترب864240

   شيماء867330

   عين سليمان868233

   شطون871329

   انسان877250

3 ـ فيد: فيد سه صفحه از 1032 تا 1035 را از كتاب بكرى برگرفته است كه در بيشتر آن بر سكونى تكيه دارد. ولى همين ماده عيناً در كتاب سمهودى (ج 2، ص 236 ـ 238) آمده است ولى در آغاز مى گويد: هَجَرى گويد و در پايان نيز از هجرى ياد مى كند كه آنها را از هجرى برگرفته است و اين دليلى است كه بر هجرى در نقل مطالب متكى بوده است. البته در سخن سمهودى از فيد اضافاتى است كه در كتاب بكرى موجود نيست. و اين اضافه بعد از سخن او از صحراى حله آغاز مى شود كه مطالب مفصلى در باب سويقه و كوهى كه در آن معدن بجاودى است و كبد منى و قادم و قويدم و اشيق را دربردارد. چون اين مطالب در آخر فصل آمده ما معتقديم كه در چاپ كتاب بكرى افتاده است.

4 ـ ربذه: سمهودى در باب ربذه مطالبى بطور خلاصه از بكرى مى آورد بدون آن كه به مأخذ خود اشاره اى كرده باشد فقط يك بار اشاره مى كند كه مطالب را از هجرى گرفته و آن در بكرى موجود است.

5 ـ سمهودى از هجرى مطالبى مى آورد كه عيناً در ماده اى كه بكرى در باب اشعر مى نويسد و از سكونى نقل كرده; موجود است. از اين قرار:

 


62


   بكرى«ص»سمهودى ج 2 «ص»

   حورتان155296

   ظلم157272

   بواط154266

   بلده و بليده158266

   عبود1259341/394

6 ـ سَمْهودى مطالبى از هجرى نقل مى كند; چون بين (ج 2، ص 393) اجرد (ج2، ص 346) و قدس (ج 2، ص 359) كه در كتاب بكرى موجود نيست.

وسعت معلومات كه هجرى و مواردى كه سمهودى نقل مى كند، در كليت و تفصيل، شبيه به مواردى است كه بكرى از سكونى نقل مى كند و تطابق در وسعت و تفصيل ما را به سه فرض مى كشاند:

1 ـ مؤلّفى كه سمهودى هجرى مى نامد همان است كه بكرى سكونى مى نامد. ولى چيزى كه اين احتمال را ضعيف مى كند اين است كه سمهودى هنگام ذكر غيقه مى گويد: «سكونى گويد كه آبى است از غفار» (ج 2، ص 354) و اين دليل بر اين است كه او راويى را مى شناسد به نام سكونى كه غير از هجرى است و ايجاد رابطه ميان سكون و هجر دشوار است; زيرا سكون قبيله اى است يمنى كه افراد آن در كوفه و شام و فسطاط زندگى مى كنند و هيچ يك از آنها در هجر، كه شهر معروفى است در بحرين و بيشتر مردمش از عبدالقيس و بكر است، زندگى نمى كنند و نيز در مآخذ نيامده است كه كسى از افراد سكون در آنجا زيسته باشد.

2 ـ هجرى غير از سكونى است و هر يك از آنها از منابع قديمى ترى روايت مى كنند. قسمت اول امرى معقول است اما روايت كردن آنها از منبع قديم تر چيزى است كه اگر صحت داشته باشد بايد بتوانيم بدان دست يابيم و حال آن كه سه تن از جغرافيانويسان بزرگ; چون بكرى، ياقوت و سَمْهودى، كه از كتب مهم جغرافيا آگاه بودند، از آن ياد نكرده اند; يعنى چگونه ممكن است از منبعى، آن همه نقل كنند ولى نامش را فراموش كرده باشند!

 


63


3 ـ هجرى غير از سكونى است و يكى از آن دو، معلومات خود را از ديگرى برگرفته و اثبات اين فرض نياز به تحقيق دقيق در كتب تراجم دارد.

امّا هجرى، سمهودى او را ابوعلى الهجرى مى خواند (وفاءالوفا، ج 1، ص 69) و در جاى ديگر از كتاب خود مى گويد: «و در ابيات الهمزه در كتاب هجرى از محمد بن قليع از مشايخ او روايت شده كه گفته اند كه بر كوه عظم (كوهى است نزديك مدينه) هرگز برق نزد مگر اينكه باران در پى داشت و مى گفتند كه بر سر آن كوه قبر پيامبرى يا مردى از صالحان است و من مى گويم كه عظم از خانه من در ملكى كه در ثنيّه دارم، بگونه اى است كه صداى من به آنجا مى رسد و كم اتفاق مى افتد كه ما را باران رسد مگر آن كه عظم را كه بهترين كوههاى ما و پربهره ترين آنهاست، باران فراگيرد» (ج 2، ص247)

از اين عبارات معلوم مى شود كه هجرى از مردم مدينه بوده و ملك او در ثنيه نزديك عظم بوده; يعنى در هشت ميلى مغرب مدينه.

ابوعلى هجرى را كتاب النوادر است كه كتابى است بزرگ، دو نسخه خطى از آن موجود است، يكى در دانشگاه كلكته و ديگر در دارالكتب المصريه. دكتر حمود عبدالأمير حمادى آن را در دو جلد به سال (1980 ـ 1981) با اتكاء به نسخه قاهره چاپ كرده است. بيشتر آن شعر و لغت و ذكر عشاير است اما آنچه در آن به جغرافيا مربوط مى شود اندك است و پراكنده. طولانى ترين مطالب آن در ذكر داره هاى(1) عرب است (ج 1، صص 74 ـ 65) و ذكر تيمين است (ج 1، صص 454 ـ 453) و نيز ضَريّه است (ج 2، ص 10) ياقوت از هجرى هيچ نقل نكرده است ولى بكرى تنها يك مطلب از آن آورده است. (ص 1017)

قابل ذكر است كه سمهودى در مواضعى از كتاب خود مطالبى نقل مى كند و مى گويد كه آنها را از هَجَرى نقل كرده است. ولى وقتى با بكرى سنجيده مى شود، معلوم مى گردد كه آنچه را كه او از هَجَرى آورده عين سخن يا تلخيص سخن بكرى است كه از سكونى آورده است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ داره سرزمينى است وسيع، محصور ميان كوهها، داراى آب و گياه. شمار داره ها عرب از صد مى گذرد; از آن جمله است دارة جلجل كه در معلقه امرؤ القيس آمده است. م.


64


آيا كسى را كه سَمهودى، هَجَرى ناميده همان است كه بكرى سكونى مى خواند؟ ولى اين احتمال از آنجا ضعيف مى شود كه سمهودى در مواردى از سكونى نام مى برد، بنابراين سكونى در نظر او غير از هَجَرى است. آيا قبيله هَجَر و سكون يكى است؟ اين نيز بعيد مى نمايد; زيرا سكون قبيله اى است يمنى كه بعضى از افراد آن در كوفه و شام و فُسْطاطزندگى مى كنند و هيچ يك از آنها در هَجَر كه شهر مشهورى است در بحرين، كه اغلب مردمش از عبدالقيس و بكر هستند زندگى نمى كنند و كسى در هيچ جا نديده است كه حتى يك تن از سكون در بحرين زيسته باشد.

پس بايد هَجَرى غير از سكونى باشد و هر دو از مآخذى قديمى تر سود جسته اند. اما چگونه ممكن است سه مؤلف بزرگ جغرافيا; يعنى بكرى، ياقوت و سَمْهودى كه از مآخذ قديم كاملاً آگاه بوده اند، او را در ضمن مآخذ خود ذكر نكرده باشند.

از مطالب فوق چنين به دست مى آيد كه سكونى شخصى است و هجرى شخص ديگر.

من نيز تاكنون در جايى شرح حالى از سكونى نخوانده ام و نديده ام كه در جايى كتابها و آثار او را نقل كرده باشند. در ضمن كتابهاى جغرافيا كه ابن نديم آورده، نامى از كتاب سكونى نيست.

ياقوت، ابوعبيدالله سكونى را يكى از شش تن برمى شمارد كه در تأليف خود بر آنها اعتماد كرده است. او از سكونى شصت مورد نقل كرده كه همه متعلق به جغرافياى جزيرة العرب و اماكن آن است. البته ياقوت شرح حال سكونى ديگرى به نام «ابوعبدالله احمد بن احمد بن الحسن بن اسماعيل السكونى كندى» را كه نسب شناس بوده آورده است. اين شخص به مكتفى و پس از او به مقتدر اختصاص داشته. او را كتابى بوده درنام مياه العرب.(1)

مى توان مطالبى را كه ياقوت از سكونى نقل كرده بدينگونه ترتيب داد.

1 ـ منطقه عراق; بر راه حاجيان، واسط.

2 ـ منطقه كوفه: نزديك كوفه، حِفان، سِنْداد، ضارج، ضَجوع، سلمان، نُسُوخ و رَحبه.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، معجم الادباء، ج 3، ص 8.


65


و اماكن راه شام: رُهَيْمه، قصر مقاتل، قُطْقُطانه.

3 ـ راه حاجيان كوفه: عُذَيْب، مَعينه، مَكمِن، شَراف، شِباك، غُوَير، شعب، زُباله، ذوالقَصّه، شجيّه، شرج، فَيد، اَذَنه، عالِج، شَيحه، سَميراء، اَمَر، ربايع، حَبشى، سُقْيا، وَشَل، واردات، عباسيه، عُنابه، نَجَفه، قَرَورى، طَمِيّه، نَقْره، عُسَيْله، غَمْركِنْده.

4 ـ راه حاجيان بصره: شَجى، حَفَرابى موسى، ماوِيَّه، ذات العُشَيْره، ينسوعه، نِباج، قَريتان، عُنَيْزه، قَنَّه، وَقَبى، رايعه، ناجيه، ظَلاّل، قُواره، مُتالِع، ضَريّه، بطن الرُّمَّه، قَطَن، تِينان، خُوّ، فَلْجه، دثينه، وَجْره، ساق، زُمّ.

5 ـ منطقه كوههاى طىّ: سَلْمى، ذوصَحا، عُرَيْمه، مَوقف، سلاميه، سقف، بَقْعاء، قَراقِر، شُبْرُم.

و اماكن ميان كوههاى طى و تَيْماء: عِرنان، دَبْر، صُماخ، وادى القرى، دُومة الجندل.

6 ـ منطقه يمامه: عِرض، عقيق، قريه بنى سدوس، ملهم، مَوشُوم، ثَرْمداء، قَرْقرى، ذات غِسْل، شَطْبَتان، فَلْج، اكَمه، قَرَن، قَصيم، لصاف، طُوَيْلِع.

ياقوت ادعا نمى كند كه همه معلومات سكونى را در كتاب خود (معجم البلدان) نقل كرده است مسلماً هم، چنين نيست. بلكه او به انتخاب هر ماده اى كه با راه و روش و دقت و شمول كارش مناسب بوده است، پرداخته. اين امر به وضوح در وصف راه حاجيان كوفه و بصره و منزلگاههايشان ملاحظه مى شود. ياقوت معلومات بسيارى از وصف اماكن نسبتاً كوچك از سكونى برگرفته است و در باب اماكن بزرگى كه معمولاً جغرافيانويسان و جهانگردان بدان توجه دارند سكوت اختيار كرده است. منظور اين نيست كه عالمى دقيق مانند سكونى به اماكن كوچك اهتمام ورزيده و اماكن مهم را واگذاشته است، بلكه ارجح اين است كه او سراسر راه را به تفصيل و با دقّت وصف كرده است ولى ياقوت در وصف اماكن معروف و مهم بر او تكيه نكرده است، بلكه تنها مطالبى را نقل كرده كه در جاى ديگر نمى توانسته به آنها دست بيابد.

اما درباره يمامه، ياقوت در درجه اول به محمد بن حفصه پرداخته و از او مطالب بسيارى را نقل كرده كه بيانگر آگاهى وسيع و دقت سرشار اين نويسنده است. ولى با اين همه سكونى را نيز كه در ذكر راه ها و منبرها اهتمام دارد، از نظر دور نداشته است.

 


66


ياقوت كتاب خود را برحسب حروف الف بايى مرتب كرده، از اين رو وقتى به يكى از مؤلفان پيش از خود مى پردازد همه مطالبى را كه او آورده است نقل نمى كند، بلكه مطلب را بر حسب حروف الف بايى تفكيك مى كند. از اين رو در كتاب ياقوت نمى توان صورت دقيقى از روش بحث مؤلفان مورد استناد او دريافت.

ملاحظات پيشين او را از توجه كلى به تحقيق در مناطق مسكونى باز نمى دارد. او به راههاى ارتباطى و مسافات ميان اماكن و طول آنها و اماكن نزديك به جايگاههاى فرود آمدن مسافران بر سر راههاى اصلى و نيز چاهها و بيان عمق آنها و شهرنشينها و عشاير و رابطه ميان آنها، مى پردازد. او همان روش و شيوه اى را كه در فصل ضريه و فيد و خيبر و غير آن پيش گرفته بود تعقيب مى كند. بگونه اى كاملتر از بكرى. اگر كسى از سر دقت نظرى به اين كتابهايى كه از سكونى نقل كرده اند بيندازد، براى او محقق خواهد شد كه آنچه سكونى در وصف جزيرة العرب بطور كلّى و منطقه حجاز و بلاد مجاور آن نوشته دقيق تر و كاملتر از نوشته هاى ديگران است.

به عبارت ديگر تحقيقات او در همان سطح نوشته هاى ابن الحائك همدانى است در باب يمن كه در كتاب خود «صفة جزيرة العرب» آورده است. اما مؤلفات درباره مكه را در آغاز فصلى كه راجع به مكه ترتيب داده ايم، بطور جداگانه آورده ايم.

 


67


فصل سوم

حدود حجاز در نزد متقدمانترديد نيست كه حجاز مهمترين بخش از جزيرة العرب است. بطور كلى جاى آن معلوم است ولى حدود دقيق آن روشن نيست. زيرا تعبير «حجاز» قبل از ظهور اسلام (زمانى كه هنوز در جزيرة العرب دولت واحدى كه بر سراسر آن سرزمين فرمان راند تشكيل نشده بود) وجود داشت.

جزيرة العرب در آن زمان مجموعه اى از قبايل بود كه هر قبيله در منطقه اى زندگى مى كرد و حدود جغرافيايى آن منطقه بطور دقيق مشخص نبود. در آن زمان در جزيرة العرب شهرهايى هم بود; مانند مكه و مدينه كه هر يك از استقلال خود بهره مند بود و براى اداره خود قواعد و قوانين خاص خود را داشت. علاوه بر اين، در آنجا اميرنشينها و شيخ نشينهايى بود كه هر يك رئيسى داشت و آن رئيس مى توانست قدرت وسلطه خود را بر بعضى از قبايل توسعه بخشد. بنابراين تقسيمات ادارى ـ اگر اين تعبير درست باشد ـ نه ثابت بود و نه پهناور و نه منطبق با تقسيمات جغرافيايى. حجاز هم همين حالت را داشت و به مفهومى ادارى بر يك اقليم، كه تحت اداره واحدى باشد كه امور آن را تنظيم كند، اطلاق نمى شد.

پس از اسلام، حجاز يكى از بخشهاى دولت اسلامى گرديد; دولتى كه در اواخر عهد پيامبر ـ ص ـ بيشتر جزيرة العرب را زير نفوذ خود داشت. اين دولت در زمانى كوتاه، پاى از جزيره بيرون نهاد و از اواسط آسيا تا اقيانوس اطلس گسترش يافت. مسلمانان چندان تابع تقسيمات جغرافيايى نبودند و كشور اسلامى بر حسب ضرورت و احوالى كه با آن مواجه بود تقسيم گرديد. تازه آن تقسيمات هم ثابت نبود و بر حسب موقعيت، در آن تغيير و تبديلهايى


68


كه چندان هم اندك نبود، پديد مى آمد; مثلاً در عهد خلفاى راشدين و اُموى براى سراسر حجاز يك فرمانروا معين نمى شد بلكه هر يك از مكه، مدينه و طائف را فرمانروايى بود و قلمروشان در وسعت فرق مى كرد. گاه تا حدود عراق مى رسيد; يعنى بيشتر بلاد نَجْد را دربرمى گرفت.

چنانكه معلوم است، اين تقسيمات بنابر موقعيتهاى تاريخى بود و اوضاع و احوال جغرافيايى در آنها رعايت نمى شد. با تمام اين احوال مفهوم «حجاز» چون يك وحدت اقليمى به كار مى رفت، مخصوصاً نزد جغرافيانويسان و اهل لغت. از امورى كه بر اهميت اين مفهوم درافزود، ارتباط اقتصادى و اجتماعى و سياسى مستحكمى بود كه ميان شهرهاى آن وجود داشت.

در اين بحثى نيست كه حجاز واژه اى عربى اصيل است و معناى آن، حدّ فاصل ميان دو چيز است ولى بحث در اين است كه چرا اين منطقه را حجاز گفته اند.

گويند كه حُرَيْث بن حَسّان به پيامبر ـ ص ـ گفت: اگر صلاح بدانى دَهناء را ميان ما و بنى تميم «حجاز» قرار ده. مرادش از حجاز حدّ فاصل بود.(1) حسن گفت: حجاز را حجاز گويند، زيرا رودها و درختان، آن را چون ديواره اى از بيابان جدا مى سازند.(2) و ياقوت گويد كه چون زبانها مختلف شد و عربها پركنده شدند و به مواطن خود رفتند، طَسْم بن اِرَم با فرزندان و فرزند زادگانش از پى برادران خود رفتند. آنها به بلاد خود رسيدند و اينان در سرزمينى كه آن را حجاز ناميدند فرود آمدند. آنجا را حجاز ناميدند زيرا آنان را به سبب خوشى هوا و كثرت خيراتش از رفتن مانع شد.(3)

اين مطالبى كه آورديم همه تعريفهاى لغوى و تاريخى حجاز است و هيچ رابطه اى با جغرافيا يا جنبه ادارى آن ندارد. همچنين حدود آن را بگونه اى عام معرفى مى كند نه از روى دقت.

اما برخى محققان، كه شمارشان هم اندك نيست، در واژه حجاز خود تعريفى جغرافيايى يافته اند كه حاكى از موقعيت جغرافيايى و حدود آنهم هست; مثلاً ابن كلبى در كتاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، معجم ما استعجم، ص 11 و لسان العرب ج 7، ص 197.

2 ـ بكرى، همان، ص 11.

3 ـ ياقوت، معجم البلدان، ج 2، ص 219.


69


خود «افتراق العرب» گويد: بلاد عرب در اين جزيره اى كه عربها در آن فرود آمدند و زاد و ولد كردند، چنانكه در اشعار و اخبارشان آمده است، به پنج قسمت شد: تِهامه، حجاز، نجد، عَروض، و يمن. زيرا كوه سَراة كه بزرگترين كوه عرب است از قعر يمن آغاز مى شود تا به حدود بادية الشام مى رسد. عربها اين كوه را حجاز مى گويند، زيرا، حاجز است ميان غَور (=گودى) كه تِهامه است و نَجْد (= بلندى).(1)

قزوينى گويد: حجاز حاجز بين يمن و شام است. و خليل به روايت بكرى گويد:(2) حجاز را حجاز گويند زيرا فاصله است ميان غور و شام و ميان تهامه ونجد. روشن است كه واژه «غور» در اين عبارت نابجاست و بايد به جاى آن «يمن» باشد. پس حجاز حاجز است ميان يمن و شام. اگر اين تفسير درست باشد. پس اصطلاح حجاز، جنبه ادارى دارد و ارتباط آن با جغرافيا ضعيف است و ما نمى توانيم بطور قطع آن را بپذيريم مگر زمانى كه معلومات ما در باب اداره يمن قديم، كامل شود.

ابن كلبى ـ به نقل ابن فقيه و ياقوت از او ـ مى گويد: حجاز حاجز ميان تهامه و عَروضو يمن است(3) و اين تعريفى عجيب است.

زبير بن بَكّار از عموى خود روايت مى كند(4) كه معناى حجاز وجَلْس يكى است.(5) بكرى نيز از منبعى كه نامش را نمى برد، روايت مى كند كه معناى حجاز و جَلْس يكى است. ولى اين قول كه «كسى آن را روايت نكرده است» ممكن است جنبه قديمى ادارى داشته باشد; يعنى مربوط به زمانى باشد كه حجاز و ارتفاعات نجد تحت فرمان يك فرمانروا بوده اند و يك واحد ادارى به شمار مى آمده اند، شايد هم منعكس كننده اوضاع ادارى بعد از اسلام باشد و در هر حال بار معنى جغرافيايى ندارد.(6) اما تعريف زبير بن بَكّار در كتاب «نسب قريش»(7) به روايت از سليمان بن عياش و تعريف بكرى(8) و تعريف اصمعى به روايت ابن فقيه وياقوت(9) كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 11 و ياقوت معجم البلدان، ج 2، ص 219.

2 ـ بكرى، ص 12.

3 ـ ابن فقيه، البلدان، ص 27 و ياقوت معجم البلدان، ج 2، ص 209.

4 ـ بكرى، ص 7.

5 ـ بكرى، ص 7.

6 ـ بكرى، ص 11.

7 ـ نسب قريش، ص 52.

8 ـ بكرى، ص 805.

9 ـ ياقوت، ج 3، ص 65.


70


مى گويند:

«حجاز را از آن رو بدين نام خواندند كه حاجز ميان تِهامه و نجد است» يك تعريف جغرافيايى است.

اين حقيقت جغرافيايى از نظر علماى گذشته دور نمانده است. آنها ارتباط ميان حجاز و سَراة را دريافته بودند ولى در مقدار اين علاقه اختلاف داشتند. ابن دريد از بكرى روايت مى كند كه حجاز را حجاز ناميده اند زيرا ميان نجد و سراة مانع است. بنابراين اصل حجاز غير از سراة است و در مشرق آن واقع شده است.

اماسلسله جبال سَراة ازاقصاى جنوب جزيرة العرب تاشمال آن كشيده شده، جلگه تِهامه باريكه اى است در غرب آن وارتفاعات نجددرشرق آن واقع شده.اين سلسله در جنوب متصل ومرتفع است پس ارتفاعش كم مى شودتادر وسط و شمال بريده مى شود.

همدانى جبال سَراة را چنين معرفى كرده است: جبل سراة كه ميان ناحيه مرتفع و ناحيه پست شبه جزيره فاصله است طَوْد ناميده مى شود.(1)

ياقوت به نقل از نصر گويد «سراة كوههايى است متصل به يكديگر. كه فاصله است ميان تهامه و يمن»(2) و نيز ياقوت از حازمى روايت مى كند كه سراة جبالى است و نيز زمينى كه ميان تهامه و يمن حاجز است.

شمارى از راويان فراتر رفته و گفته اند كه حجاز همان سَراة است، بكرى مى گويد: كوه سراة حد ميان تهامه و نجد است. ابتداى آن يمن است و آن بزرگترين كوههاى عرب است و تا بادية الشام ادامه دارد. عرب آن را حجاز گويد. چند وادى آن را قطع مى كند تا به نَخْله رسد. از آن واديها است خيطى(3) و يَسوم. كه دو كوه اند در نَخْله و كوههاى ديگر بدان پيوسته است چون جبل الابيض و جبل العَرج و قُدْس و آرَه و اَشْعَر و اَجْرَد.(4)

همدانى و ياقوت همانند اين نوشته اند و ياقوت روايت خود را به سعيد بن المسيّب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صفة جزيرة العرب، ص 108.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 65.

3 ـ در معجم البلدان خيص آمده به جاى خيطى (م).

4 ـ بكرى، ص 8.


71


نسبت داده.(1)

صاحب كتاب نخبة الدهر از قدامة بن جعفر روايت كند كه بزرگترين كوه يمن جبال سراة است و آن حجاز ناميده شود; زيرا ميان تهامه و نجد فاصله است. كوه سراة از يمن تا شام كشيده شده است.(2)

ياقوت مى گويد: گروهى گويند كه حجاز كوههايى است كه حاجز ميان تهامه و نجد است. فراز آن را سراة گويند. آن را به پشت ستور تشبيه كرده اند.(3)

اين كه بگوييم سَراة همان حجاز است، سخنى است نه كافى و نه دقيق. معروف اين است كه بخشى از سراة مخصوصاً در جنوب و شمال آن حجاز ناميده نمى شود. بلكه بخش ميانين آن حجاز ناميده مى شود. كوههاى حجاز از يك سو تدريجاً به نشيب مى گرايند و دامنه اين نشيب تا دريا پيش مى رود و از يك سو به ارتفاعات نجد مى پيوندند. اكنون باقى مى ماند بيان حدود و عرض حجاز و بيان طول آن. راويان مطالبى آورده اند كه اين مجهول نيز بطور دقيق حل مى شود.

بيشتر اين مطالب مربوط به تحديد تهامه است ولى مى توان گفت كه عيناً حدود حجاز هم هستند.

همدانى گويد: ذات عِرق فاصله است ميان تِهامه و نجد و حجاز.(4)

و اَصْمَعى گويد: آنچه در آن سوى كوه; يعنى در غرب آن قرار دارد تا ساحل دريا و بلاد اشعريان و عكّ و حَكَم و كِنانه و غير آن و تا ذات عِرْق و جُحفه و اراضى پست، تِهامه است وتِهامه شامل همه اين بلاداست(5) وچنانكه ياقوت ازاو روايت مى كند آنچه ازبطن الرُّمّهمرتفع مى شودتابرسد به ذات عِرق، نجد است.(6) بكرى مى گويد چون ازارتفاعات ذات عرق به پايين روى تا به دريا برسى، همه در تهامه هستى.(7)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 2، ص 206 و ج 3، ص 66.

2 ـ نخبة الدهر، ص 220.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 65.

4 ـ صفة جزيرة العرب، ص 50.

5 ـ صفة جزيرة العرب، ص 48 و معجم ما استعجم، ص 9 و معجم البلدان، ج 2، ص 77 و 206.

6 ـ ياقوت، ج 3، ص 651 و ج 4، ص 746.

7 ـ صفة جزيرة العرب، ص 277 و معجم ما استعجم ص 322 و معجم البلدان، ج 1، ص 209 و 831.


72


بعضى از راويان گفته اند كه عَرْج حد فاصل ميان حجاز و تهامه است و اصمعى گويد: «حد تهامه از طرف حجاز مدارج العَرْج» است. و همدانى گويد «طول حجاز از عَرْج است تا سَراة.(1) و چون از ارتفاعات عرج به راه افتى تا به پايان بلاد بنى فزاره رسى، همه در تهامه هستى و چون از بلاد بنى فزاره درگذشتى تا سرزمين كلب در منطقه جناب خواهى بود».

بكرى گويد: رسول الله ـ ص ـ از رُوَيثه به راه افتاد و در اَثايه فرود آمد و آن چاهى است در دو ميلى عَرْج. در آنجا مسجدى است از آنِ پيامبر. نيز در اثايه چند خانه است و درخت اراك. اينجا پايان حجاز است.(2)

سليمان بن عياش در پاسخ سؤالى كه زبير بن بكّار از او كرد، كه پايان حجاز كجاست؟ گفت: مابين بئر پدرت در شُقْره تا اَثاية العَرْج. آن سوى بئر پدرت از نجد است و آن سوى اثاية العرج از تهامه است.(3)

بكرى گويد: چون از اثايه به سوى فُرْع و غَيْقه به سوى راه مكه پايين روى تا به مكه داخل شوى تهامه است همچنين در آن سوى آن از بلاد عكّ و مَجازه و عُلْيَب و قَنُونى همه تهامه است.(4)

عَرّام مى گويد: حد حجاز از معدن النَّقره است تا مدينه، پس بخشى از مدينه جزء حجاز است و بخشى جزء تهامه. از روستاهاى حجازى است: بطن نخله و محاذى آن كوهى است به نام كوه اَسْوَد، كه نيم آن حجازى است و نيمى نجدى و آن كوهى است بلند و اين حدود شرقى است.

اصمعى گويد: حد غربى حجاز تهامه است. شامل بَدْر و سُقيا و رُهاط و عُكاظ.(5)

بكرى از حربى روايت كند كه از مدينه تا راه مكه تا به اثايه و عَرج حجاز است و آن سوى آن تهامه است. سرزمين جُهَيْنه نيز از حجاز است. و مور و بلاد عَكّ تاجند از اراضى تهامه است و از بطن رمه هر چه بالاتر رود نجد است تا ارتفاعات ذات عرق. عرّام گويد: از قريه هاى حجازى بطن نخله است. و نيز دو كوه قدس ابيض و قدس اسود از حجاز است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ صفة جزيرة العرب، ص 27.

2 ـ بكرى، ص 686.

3 ـ نسب قريش، ص 53 و معجم ما استعجم، ص 805.

4 ـ بكرى، ص 13.

5 ـ بكرى، ص 13.


73


ياقوت مى گويد: از مردم حجاز كسانى هستند كه نه نجدى هستند و نه غَورى. اينان انصار و مَزَيْنهاند و آن گروه از كنانه كه به آنها درآميخته اند.

كسانى كه ميان خيبر و عرج جاى دارند و نيز در حره. چون از عرج و ذات عرق فرود آيى در تهامه هستى.

اصمعى گويد: اگر از حره شوران و حرّه واقم و حرة النار بگذرى و همه منازل سُلَيم را پشت سر نهى، همه اينها جزء حجاز است. البته اين تعريفى براساس زمين شناسى است زيرا فقط به مناطق آتشفشانى اشارت كرده است.

حربى گويد: زمين جُهينه و قَبَليّه همه از حجاز است و عمر بن شَبه از محمد بن عبدالملك روايت كند كه حجاز را دوازده دار است: مدينه، خيبر، فدك، ذوالمروه، داربلى، دار بعضى از هوازن و همه سليم و همه هلال.

در حدود حجاز در بعضى از منابع آمده است كه اصمعى گويد حجاز محدود است از يك طرف به بطن نخل و بلندى رُمَّه و حرّه ليلى و از طرف ديگر به شام و شغب و بدا و از طرف سوم به تهامه و بدر و سقيا و رهاط و عكاظ و از سمت چهارم به سايه و ودان.

ابن فضاله گويدكه حدشام آن سوى تبوك است ازحجازوفلسطين نيز چنين است.

و از مدينه به سوى راه كوفه تا رمه حجاز است و آن سوى آن نجد است تا سرزمين عراق. آخر راه بصره تا بطن نخل حجاز است و آن سوى آن تا مرز بصره حجاز است و از مدينه تا راه مكه تا برسد به مهبط الدم حجاز است و آن سوى آن تهامه است تا مكه تا جده تا ثور و بلاد عك تا جند تا عدن ابين همه سرزمينهاى پست وازتهامه است ضريه و يمامه از نجد است و سرزمين جهينه و قبليه سراسر حجاز است.

فاسى آراء محققان در باب حدود حجاز را خلاصه كرده است و گويد بايد گفت: آنچه در اين كتاب درباره حجاز ـ مكرر ـ از آن ياد شده، اين است كه مكه و مدينه و يمامه و روستاهاى اطراف آن از حجاز است و شافعى در كتاب الامّ نيز چنين مى گويد: بندنيجى نيز از او چنين روايت كرده است.

در اين كه «آيا يمن جزء حجاز است؟» دو قول است:

بعضى گويند كه تبوك و فلسطين از حجاز است و بعضى گويند حدود حجاز مابين دو كوه طى تا راه عراق است. و آن را حجاز گفته اند، زيرا فاصله است ميان تهامه و نجد. اين


74


سخن ابن كلبى و اصمعى و جز آن دو است.

يمامه كه به آن اشارت رفت از يمن است در دو منزلى طائف و چهار منزلى مكه و اين قول نووى در تهذيب الاسماء و اللغات است.

بنابراين بلاد معروف به جبله از حجاز نيست; زيرا فاصله آن بيشتر است از فاصله ميان طائف و يمامه. بلاد بجله و يمامه در يك جانب هستند و آن جانب نجد يمن است ولى بلاد بجله بيش از آن كه داخل در يمامه باشد داخل در يمن است. پس بلاد بجله در حجاز است و خدا داناتر است.

در بعضى از منابع، اماكنى است كه آنها را «حجاز شمالى» گويند. و محمد بن فضالهگويد كه حد شام از آن سوى تبوك است و تبوك از حجاز است. اصمعى گويد: حد حجاز از سمت شام شغب و بدا است و ياقوت سخن مالك را مى آورد كه سرغ قريه اى است در وادى تبوك و آن آخر حد نخستين حجاز است و بر اين افزوده است كه سرغ اول حجاز و آخر شام است ميان مغيثه و تبوك و فيروزآبادى گويد كه سرغ آخر اعمال مدينه است.

از اين عبارات چنان برمى آيد كه حد شمالى حجاز تبوك است يا سرغ يا شغب و بدا. و آنها مكانهايى هستند نزديك به هم. مسلم است كه نمى توان مكانهايى را كه در صحرا هستند با خطى از يكديگر جدا نمود. بلكه مرزها را به وسيله كوههاى بارز و آشكار و يا مناطق مسكونى معين مى كنند.

اما اين كه ابن فضاله مى گويد كه فلسطين از حجاز است، قابل قبول نيست; زيرا فلسطين چنانكه همه مى دانند از بلاد شام بوده است نه از حجاز.

حد شرقى حجاز هم مورد اختلاف است. پيش از اين اقوال اصمعى و ابن فضاله را آورديم كه ذات عرق مرز حجاز و نجد است ولى آراء ديگرى هم هست. عرّام مى گويد: حد حجاز از معدن النقره است تا مدينه و نصف مدينه حجازى است و نصف ديگرش تهامى.از قراء حجازى است بطن نخل و در روبروى آن كوهى است كه آن رااسودخوانند.نصف آن حجازى استونصف ديگرش نجدى وآن كوهى بلند است.

حربى گويد: آن سوى مدينه تا راه صنعاء، هرگاه راه بر معدن بنى سليم افتد حجاز است. و عمارة بن عقيل بنابر آنچه ياقوت روايت كرده مى گويد: از حره بنى سليم و حره ليلى تا دريا غور است و از ذات عرق مقلا تا راه عراق نجد است.

 


75


ياقوت گويد: غمره آبشخورى است از آبشخورهاى راه مكه، منزلى است از منازل آن و آن حد فاصل ميان تهامه و نجد است.

بكرى اين قول را آورده است و بر آن افزوده كه وجره فاصله است ميان تهامه و نجد از راه بصره و چون عجلز را پشت سر بگذارى و به سمت بالا حركت كنى به سوى نجد رفته اى و عجلز بالاتر از قريتين است.

بكرى مى گويد: حد نخستين حجاز بطن نخل است و بالاى رُمَّه و بر حَرّه ليلى. ياقوت نيز عين عبارات را آورده است و آن را به اصمعى نسبت داده. ابن فضاله بنابر آنچه بكرى روايت كرده گويد:

از مدينه تا راه كوفه تا رمه حجاز است و آن سوى آن نجد است و آن سوى آن تا برسد به سرزمين عراق آخر راه بصره تا بطن نخل حجاز است و آن سوى آن نجد است تا بصره امّا عرّام در دقت از او فراتر رفته و مى گويد كه محاذى بطن نخل كوهى است كه آن را اسودخوانند. نيم آن حجازى است و نيم آن نجدى.

اما اصمعى گويد كه حد حجاز از آنجاست كه سايه و وَدّان قرار دارند.

كلبى، چنان كه ابن هشام از او روايت مى كند، گويد: حدود حجاز مابين دو كوه طىاست (اجا و سلمى); يعنى راه عراق براى كسى كه قصد دارد از مكه به شَغْف رود، تهامه است و آن تا يمن كشيده شده است.

در باب حدود جنوبى حجاز، قول اصمعى را آورديم كه آن از نجد است تا ذات عرق. و ذات عرق فاصله است ميان تهامه و نجد و حجاز و نيز رواياتى را آورديم كه مى گفتند: اثايه كه چاهى است دو ميل پائينتر از عرج، منتهاى حد حجاز است. ولى اصمعى مى گويد كه حد حجاز از آنجا كه تهامه است، بدر و سقيا و عكاظ است و اين حد جنوبى حجاز است. حد چهارم آن از سايه و ودان آغاز مى شود تا به حد نخستين يعنى بطن نخل و بالا دست رمه مى رسد.

از آنچه گذشت معلوم مى شود كه راويان عرب در تعريف و تحديد حجاز، بنابر معيارهاى جغرافيايى، در اين تعريف متفق اند كه حجاز حد فاصل ميان تهامه و نجد است. مراد از تهامه جلگه ممتدى است بر ساحل درياى احمر و مراد از نجد ارتفاعاتى است كه كم كم از غرب به شرق سرازير مى شود. ولى در ذكر اماكنى كه در ناحيه شرقى و غربى آن قرار دارد اختلاف دارند، هر چند اين اختلاف هم زياد نيست.

 


76


پس راههاى اصلى كه بر دو طرف حجاز مى گذرد راهى است در طرف شرقى و راهى است در طرف غربى. جز اين كه بعضى حدود شرقى را وسعت داده تا فَيْد و دو كوه طى (= اجا و سلمى) ادامه داده اند و با اين عمل تحت تأثير نظامات ادارى واقع شده و از حدود جغرافيايى گذشته اند. مى توان اين گروه اندك را به عدم دقت موصوف نمود.

 


77


 

 

 

فصل چهارم

سرزمين حجاز1

 ـ مناطق شمالىتبوك تبوك يكى از مناطق آباد در شمال حجاز است. و آن دژى است داراى آب و درخت و بستانى منسوب به رسول خدا ـ ص ـ .

گويند اصحاب اَيْكه كه خدا شعيب را بر آنان مبعوث نمود در آنجا بودند. شعيب از مردم آنجا نبود، از جَعْرين بود.(1)

تبوك بين حِجْر و ابتداى ناحيه شام و زمينش سنگلاخ است.

در آنجا چاه خشكيده اى بود، عمر بن خطاب ابن عريض يهودى را گفت تا آن را پركند.(2) عين المُولَه نيز در آنجاست.(3)

در شمال تبوك سَرْغ واقع شده و آن ابتداى حجاز و پايان شام است. سَرْغ ميان مُغيثهو تبوك واقع شده، از منازل حاجيان شام است. از سَرْغ تا مدينه سيزده مرحله است. مالك بن اَنَس گويد: سَرْغ قريه اى است در وادى تبوك. در آنجا ثابت بن عبدالله بن زبير وفات كرده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن حوقل ج 1، ص 32، معجم البلدان، ج 1، ص 825.

2 ـ ياقوت، ج 4، ص 690.

3 ـ ياقوت، ج 4، ص 690.


78


است.(1)

در طرف شمالى تبوك دو كوه است; يكى در جانب غربى به نام حِسْمى، ديگرى در جانب شرقى به نام شَرَوْرَى.(2) حِسمى را زمين سخت است و آبش بدگوار و گويند در آنجا جذام باشد.(3)

رسول خدا ـ ص ـ سريّه اى را با زيد بن حارثه به حِسْمى فرستاد. بكرى گويد كه رسول خدا ـ ص ـ در راه كه به تبوك مى رفت بر رَكوبه گذشت و آن گردنه اى است معروف كه ستوران از آنجا به سختى بگذرند. و از آنجا بر مَنْتَفَق گذشت در آنجا وادى كم آبى هست. در راه تبوك قُنَّة العَلَم واقع شده كه زمين پهناورى است و در ايام بهار عربها در آنجا فرود آيند. در آنجا حشرات بسيار است و آبش ناگوار، ولى در جانب قبلى آن آبى شيرين هست موسوم به سَجْر و عَلَم كه كوه بلندى است در مغرب آن و اين سرزمين به آن منسوب است.

ابن اسحاق مساجدى را كه پيامبر در راه تبوك، در آنجاها نماز به جاى آورده برشمرده است. معلوم است كه اين مسجدها در مكانهايى است كه آن حضرت براى استراحت فرود مى آمده است. همچنين آنها در مكانهايى است كه آب وجود داشته.

ياقوت نام اين مساجد را به حسب ترتيب الفبايى، كه اساس كتاب اوست، ذكر كرده ولى هيچ يك از آن دو بطور دقيق جاى آنها را معين نكرده اند. شايد ترتيبى كه ابن اسحاق ذكر كرده، به ترتيبى است كه مسافر مى پيمايد. امّا روايت ابن اسحاق:

مساجدرسول خدا ـ ص ـ ميان مدينه وتبوك معلومو مشخص هستند و آنها عبارتند از:

مسجدى در تبوكمسجدى در ثنيّة مدران(4)

مسجدى در ذات الثورابمسجدى در اخضرمسجدى در ذات الخِطمىمسجدى در آلاء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 77، سمهودى، ج 2، ص 322.

2 ـ بكرى، ص 446; ياقوت ج 2، ص 267.

3 ـ ياقوت، ج 2، ص 212 و بكرى ص 119 و ص 448.

4 ـ ياقوت ج 4، ص 493; ياقوت به جاى مدران مردان آورده است. ج 1، ص 936، ج 2، ص 499 و بكرى ص 1200.


79


مسجدى در جايى از ذَنب كواكب به سوى بَتْراءمسجدى در شِقّ، شِقّ تارا

مسجدى در ذوالجيفهمسجدى در صدر حَوْضىمسجدى در حِجْرمسجدى در صَعيدمسجدى در وادى القُرىمسجدى در رَقُعه از ناحيه شُقّه، شُقّه بنى عُذرهمسجدى در ذوالمَرْوَهمسجدى در فَيْضاءمسجدى در ذوخُشُب(1)

خَيْبَرخيبر منطقه اى است به فاصله 250 ميلى شمال مدينه، در آنجا چند رود جارى است. بزرگترين آنها سَرَر و خاص است. اين دو به سمت جنوب جريان دارند و در بحراحمرمى ريزند، از رودهاى كوچكتر يكى رود بَعْث و يكى رَجيع كه پيامبر ـ ص ـ به هنگام قتال با خيبريان بر كنار آن لشكرگاه زد.

در خيبر و اطراف آن آبها و چشمه ها بسيار است كه مزارع و نخلستانهايش را سيراب مى كنند. در آنجا جو به عمل مى آيد. خيبر براى حجاز به منزله مخزن طعام و روغن و گوشت است و ثروت حجاز از آنجاست. خرماى صبحانى آن معروف است و آن بهترين انواع خرماى حجاز است. آب فراوان، خيبر را از مناطق بيمارى خيز كرده است. غلّه آن به چهل هزار وَسْق مى رسد.(2)

در اخبار غزوه خيبر آمده است كه در آنجا هفت دژ اصلى بود; چون كتيبه و وَطيح و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در اينجا نص ابن اسحاق در سيره ابن هشام پايان مى يابد. ج 2، ص 182.

2 ـ مغازى واقدى، ص 646، 660. الحيوان جاحظ ج 6، ص 18.


80


سُلالم و شِقّ و قُموص و ناعم و نَطاة. سه دژ نخستين بر كرانه رود خاص قرار دارد. اين رود از مركز خيبر يك بريد يا نزديك به چهار ميل فاصله دارد. صَهْباء كه مهمترين مناطق كشاورزى خيبر است در نزديكى آن است. اين سه دژ به قدرى به هم نزديك هستند كه برخى وطيح و سُلالم را دو شاخه از كتيبه دانسته اند.(1)

اما شِقّ و نطاة به دو خشكرود موسوم اند و بين آنها زمينى است موسوم به سَبْخه و مخاضَه. در نَطاة چشمه هاى آب بسيار است و آب فراوان سبب شيوع تب شده است. نيز در آنجا چند دژ ديگر است; از آن جمله است دژ مرحب و قصر او و خانه برادرش ياسر از بنى قسمه. همچنين دژ ناعم و دژ قلعه زبير و دژ نزار.(2)

اما شِق در آنجا چشمه آب گرم است و آب آن بر زمين جارى است در نزديكى دژ شِق دژهاى ناعم و قموص قرار دارند. معلوم مى شود كه اين سه دژ در ناحيه جنوبى خيبر بوده اند; زيرا در جنگ خيبر رسول خدا ـ ص ـ نخست به آنها حمله كرد. مدافعان دژ سخت مقاومت كردند ولى عاقبت تسليم شدند.

يهود در زمانهايى دور كه در منابع تاريخى مشخص نشده در خيبر مكان گرفتند. شايد در قرن اول پيش از ميلاد كه روميان آنها را از فلسطين آواره كردند به خيبر آمده باشند.

ساكنان خيبر با قبايلى كه در شمال بلادشان بودند، روابط داد و ستد داشتند. مخصوصاً با غَطَفان و فَزاره بر ضد رسول خدا ـ ص ـ پيمان بستند و در زمانى كه مشركين مدينه را محاصره كردند; يعنى در جنگ خندق، به احزاب پيوستند. همچنين خيبر پناهگاه همه يهوديانى شد كه پيامبر از مدينه رانده بود. مخصوصاً بنى نضير كه به خيبر پناه بردند و در فعاليتهاى سياسى بر ضد پيامبر شركت كردند و بر ضد آن حضرت جماعاتى را با هم متحد نمودند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 364، بكرى ص 532، ياقوت ج 4، ص 237.

2 ـ ابن سعد، ج 1 و 2، ص 82.


81


فَدَك ياقوت گويد: فدك قريه اى است در حجاز، ميان آن و مدينه دو روز و به قولى سه روز راه فاصله است.(1)

عَرّام گويد: فدك از اعمال مدينه است. محمد بن عبدالملك اسدى گويد: مدينه را دوازده دار است كه يكى از آنها فدك است.(2)

ابوعبيد از زُهرى روايت كند كه اين آيه «فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب» (59/6) براى پيامبر ـ ص ـ است و خاصه فدك و ديگر قراء عربى.(3)

بكرى مى گويد مراد از قريه عربى هر قريه اى است كه در سرزمين عرب باشد، چون خيبر و فدك و سَوارِقيّه.(4)

بكرى گويد: فدك معروف است. ميان آن و خيبر دو روز راه است و نيز دژ شَمْروخ بر سر راه مدينه به فدك است. بيشتر اهل فدك از قبيله اشجع هستند.(5) آمدن اشجع به فدك بعد از زمانى است كه يهوديانى را كه در آنجا ساكن بودند، از آنجا راندند. رئيس اين يهوديان در اين هنگام يوشع بن لولى بود. ابن شَبّه گويد: از صدقات على، واديى است موسوم به تُرعهدر ناحيه فدك در حَرّه(6) (= سنگلاخ).

بكرى گويد «بديع جايى است در فدك، از آنِ مغيرة بن عبدالرحمان مخزومى». نيمى از آن را به ابن هشام بن عبدالملك فروخت به بهاى بيست هزار دينار.(7) شايد اين همان بديع باشد كه ياقوت از آن نام مى برد و مى گويد كه ناحيه اى است ميان فدك و خيبر. و در آنجا آبها و چشمه سارهايى است از آنِ بنى فَزاره. و حَرّه بعد از وادى اَختال(8) است و آن همان يزمع است كه نقيرى گويد قريه اى است از آنِ فرزندان رضا. با ميوه ها و چشمه سارهاى بسيار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 855.

2 ـ بكرى، ص 10.

3 ـ الاموال، ص 9 و بنگريد به بكرى، ص 930.

4 ـ بكرى، ص 155.

5 ـ بكرى، ص 1016، و نيز بنگريد به ص 808.

6 ـ تاريخ المدينه.

7 ـ بكرى، ص 232 و 233.

8 ـ ياقوت، ج 4، ص 1013.


82


در ده ميلى فدك.(1)

ابن شَبّه در باب املاك على بن ابى طالب ـ ع ـ گويد: او را در ناحيه فدك واديى است در حَرّه كه «رعيه» خوانده مى شود در آن نخل و آب جارى است و آن صدقه است.

و نيز او را در ناحيه فدك واديى است به نام اَسْحن. بنى فزاره مدعى ملكيت آن و زيستن در آنجا هستند. آن ملك نيز از صدقه است و امروز در دست كارگزاران و سرپرستان صدقه مى باشد.

همچنين در ناحيه فدك مالى است به نام قُصَيْبَه. عبدالله بن حسن بن حسن آن را به دست بنى عمير از موالى عبدالله بن جعفر بن ابى طالب سپرد. آن ملك نيز امروز در دست كارگزاران صدقه است.

بكرى گويد: نزديكترين راه از مدينه به فدك از طريق نَقْره بر كوههايى مى گذرد كه آنها را حباله و قذالا گويند سپس به كوه جبار مى رسد و سپس يَرْبَغ و آن قريه اى است از آنِ فرزندان رضا. داراى ميوه ها و چشمه هاى بسيار، آنگاه از حره مى گذرد و به فدك مى رسد.

راه ديگر، راهى است از مدينه ـ از ميان ذُبيان و محارب ـ به قصه، سپس نخل، سپس معنيه، سپس ثامليه، سپس رَقْمتين، آنگاه مرتفع و آنگاه فدك و سپس حَراضه و خيبر و صَهْباء و داره.(2)

ياقوت از اين مكانها فقط از يَرْبَغ و حيان نام برده. از نوشته بكرى معلوم مى شود كه فدك در جانب جنوب شرقى خيبر و آن نزديك حرّة الرجلاء است.

در منابع، نام شمارى از اماكنى كه ميان فدك و خيبر است آمده; چون:

1 ـ جُثا: جايى است بين فدك و خيبر، بر سر راه.

2 ـ بديع: ناحيه اى است ميان فدك و خيبر، در آنجا آبها و چشمه سارهايى است از بنى فزاره و بنى مُرّه، پس از وادى اَختال و بيش از آب هجع.

3 ـ هجع: آبى است بين خيبر و فدك. على بن ابى طالب ـ ع ـ در سريه اى كه به سوى سعد بن بكر مى رفت آنجا پايان سير او بود.

ياقوت گويد ميان معدن النَّقره و فدك دو موضع است يكى وادى الفَرْس و ديگرى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 1392، ص 1016.

2 ـ بكرى، ص 1015 و 1016.


83


حَيّان. نصر گويد كه شِق از قراء فدك است. در آنجا دهنه مى سازند. بكرى گويد: مَرَخ واديى است ميان فدك و وابشيّه، سبز و خرم.(1)

در كتابهاى فقه و تاريخ نام فدك بسيار آمده است; زيرا رسول الله ـ ص ـ چون بر مردم خيبر غلبه يافت، خبر اين پيروزى به فدك رسيد. رسولانى نزد پيامبر ـ ص ـ فرستادند و گفتند بدون آوردن لشكر، با آنها مصالحه كند; بدينگونه كه نيمى از محصولات و اموالشان از آن او باشد. پس فدك خالصه رسول خدا ـ ص ـ شد. در آنجا چشمه ها و نخلستانهاى بسيار بود. پيامبر ـ ص ـ نيمى از زمين و نيمى از محصول را به آنان واگذاشت. در زمان عمر نيم ديگر آن را كه از آن يهود بود، بهاى عادلانه معين كردند و از يهود خريدند و يهوديان آنجا به شام مهاجرت نمودند.(2)

پس از وفات رسول خدا فدك مورد مناقشه واقع گرديد، فاطمه ـ سلام الله عليها ـ آن را مطالبه مى كرد ولى ابوبكر مدعى بود كه ملك دولت است. بعدها فدك چند دست گشت و از امورى است كه شيعه بدان تمسك مى جويد.

وادى القرىبه هنگامى كه از مساجد پيامبر ـ ص ـ ، بر سر راهش از مدينه به تبوك، سخن مى گفتيم، آورديم كه مسجد وادى القرى پنجمين منزل آن حضرت، بعد از مدينه، بود و منزل يازدهم در جنوب تبوك.

وادى القرى ميان تَيْماء و خيبر است و در بزرگى همانند مكه و مدينه و يمامه. ابن كلبى گويد: آنجا را از آن رو وادى القرى مى گويند كه از ابتدا تا انتهاى آن وادى، همه قريه هايى است پيوسته به هم. وادى القرى آبادترين مناطق جزيرة العرب است. هنوز ويرانه هاى قريه ها بر جاى است و آبها از چشمه ها مى جوشند و بر روى زمين جارى مى شوند و تباه مى گردند كه هيچ كس از آنها سود نمى برد.(3)

در زمانهاى باستان وادى القرى منازل عاد و ثمود بوده است. خداوند آنها را در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 492.

2 ـ فتوح البلدان، ص 46.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 81 و نيز بنگريد ج 4، ص 81 و 778.


84


هلاك كرد. آثار آن دو قوم، هنوز برجاى و نمايان است. پس از عاد و ثمود، يهوديان به آنجا آمدند. آنان زمينهايش را آبادان ساختند و چشمه سارهايش را به جريان انداختند و درخت نشاندند. سپس قُضاعه و جُهَيْنه و عُذره و بلى در آنجا سكونت گزيدند و با يهود پيمانهاى دوستى بستند.(1)

از مراكز مهم وادى القرى قُرْح است و گويند كه قوم عاد در آنجا هلاك شدند.(2)مسجد پيامبر در اين مكان است. قُرْح بازار و قصبه وادى القرى است. مقدسى گويد، امروزه در سراسر حجاز پس از مكه، جايى آبادتر از آنجا نيست. مردمش بسيار، تجارتش پر رونق و اموالش فراوان است. بارويى منيع دارد.

آنجا را قلعه اى است و گرداگرد آن روستاها و نخلستانها. در آنجا خرما ارزان و نان نيكو و آبها بسيار و خانه ها زيبا و بازارها گرم است. گرداگرد آن خندقى است و سه دروازه دارد. و مسجد جامعش در درون كوچه هاست. از مردم شام و مصر و عراق و حجاز جماعاتى در آنجا هستند. آبشان سنگين و خرمايشان متوسط و حمامشان خارج شهر است.(3)

از اماكن وادى القرى حِجْر است، در شمال وادى القرى. حِجْر قريه كوچكى است با مردمى اندك در فاصله يك روز راه از وادى القرى، در ميان كوهها. منازل ثمود در آنجا بوده است. مقدسى گويد: حِجْر شهركى است خرد ولى استوار. با چاهها و مزارع بسيار. مسجد صالحدر نزديكى بالاى كوه چون صفه اى است در سنگ كنده شده. خانه ها و آثار شگفت انگيز ثمود در آنجاست.(4)

كوههايى كه حِجْر در ميان آنها واقع شده اَثالِث ناميده مى شوند. چون كسى آنها را از دور بنگرد، پندارد كه به هم پيوسته اند و چون به ميان آنها درآيد بيند كه كوههاى منفرد و جدا از يكديگرند، بگونه اى كه هر يك را توان دور زد. اطراف آن همه ريگ روان است. فرا رفتن از آن صخره ها بس دشوار است. در آنجا چاه ثمود است.(5)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 81.

2 ـ ياقوت، ج 4، ص 81.

3 ـ احسن التقاسيم، ص 81.

4 ـ ياقوت، ج 1، ص 115 و ج 2، ص 58.

5 ـ ياقوت، ج 1، ص 115 و ج 2، ص 58.


85


وادى القرى به فاصله چهار شب راه از تَيماء فاصله دارد.(1) در وسط آنها ثَجْر واقع شده و آن آبى است از آنِ بنى القَين بن جَسر. و نيز كوهى است به نام صاره ميان تَيْماء و وادى القرى(2).

در شمال وادى القرى كوه عُلا واقع شده و نيز كوه وابش و شَغْب كه ملكى است از آن زُهْرى و قبرش نيز در آنجاست و در آن آبشخورى است. و معدن حَراضه ميان شَغْب و حوراءاست.(3)

اما بَدا در منابع ما همراه شَغْب آمده است و آن واديى است نزديك اَيْله در ساحل دريا و گويند در وادى القرى است همچنين گويند در وادى عذره است نزديك شام بر سر راه مصر. جايى است آباد و مسكون، آن سوى بَدا و شَغْب حليه واقع شده و آن نزديك وادى القرى است.(4)

در جانب جنوب شرقى تَيْماء كوه عِرْنان است. بنابه قول سكونى عِرنان ميان تَيْماء و كوههاى طى است. نصر گويد: عِرنان كوهى است در جِناب، پايين وادى القرى به سوى فَيد.

اصمعى گويد عِرنان واديى است و گويند بيابانى است وسيع(5) بكرى گويد: عِرنان كوهى است در جِناب نزديك وادى القرى.(6)

جِناب محاذىِ سَلاح و خيبر و وادى القرى است. از آنِ قبايل عُذْره و بَلى. نصر گويد: جناب از ديار بنى فزاره است ميان مدينه و فَيد.

اما اماكنى كه ميان وادى القرى و بلاد عُذره قرار دارند، همه در جنوب وادى القرى هستند و آنها عبارتند از:

1 ـ سُقياالجَزْل و آن قريه اى است از قراء وادى القرى از بلاد عُذْره.

2 ـ سَرجيه از بلاد عُذْره است و مياسر ميان آن و سُقيا است.

3 ـ اُدَيم نزديك وادى القرى است از بلاد عُذْره. بنى عُذْره را با بنى مُرّه در آنجا نبرد و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 76.

2 ـ ياقوت، ج 4، ص 360.

3 ـ بكرى، ص 1078.

4 ـ ياقوت، ج 2، ص 111.

5 ـ ياقوت، ج 3، ص 656.

6 ـ بكرى، ص 935.


86


كشاكش بود.

ديگر از اماكنى كه نزديك وادى القرى است ولى در منابع محل دقيقشان معين نشد، عبارتند از:

1 ـ ام قُرْحه در فاصله هفت شب از مدينه. 2 ـ كِفاف، 3 ـ سَفّان، 4 ـ رَكَبان، 5 ـ اَطْلاح، 6 ـ صَعيد، 7 ـ شَيبان، 8 ـ سُمنه، 9 ـ نِقاب(1)

بكرى دو مكان زير را در نزديكى وادى القرى نام برده كه عبارتند از رَقَم و بُوَيْره.(2)

در طرف شمالى آن حَرّه ليلى واقع شده، از آنِ مُرّة بن عَوف بن سعد بن ذُبيان. حاجيان كه از مدينه به مكه مى روند از آنجا مى گذرند. بعضى گويند حَرّه ليلى آن سوى وادى القرى است از سوى مدينه در آنجا نخلستانها و چشمه سارهاست.

سكونى گويد حَرّه ليلى در بلاد بنى كِلاب است.

برخى از اماكن در حرّه ليلى عبارتند از:

1 ـ ضِعْن، فرادست ذواَمَرّ.

2 ـ نقب، در راه تَيماء است، در رأس حرّه ليلى.

3 ـ حَشّ اعيار و آن در عدنه است.

4 ـ حيران، نام كوهى است.

5 ـ بَرْد6 ـ لظف پيش از بَرْد است.

2 ـ مناطق غربى مدينه اِضَم: مهمترين وادى ميان مدينه و درياست. اِضَم خشكرود يا واديى است كه مدينه در آن واقع است. اين وادى را در نزديك مدينه قَناة گويند و در نزد سَدّ، شَظاة و در پايين تا برسد به دريا اضم ناميده مى شود. در سمت شمال غربى در رود بُطْحان و عقيق، در زَغابهمى ريزند و زَغابه را بعد از آن اِضَم نامند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نام اين اماكن در معجم البلدان آمده است.

2 ـ بكرى، ص 666 و ص 999.


87


سَمْهودى از زبير بن بكّار از مجراى وادى اِضَم و واديهاى ديگرى كه به آن مى ريزد نقل مى كند كه اين سيلها در زغابه گرد مى آيند و به سوى عين ابى زياد و صُورين در پايين دست غابه سرازير مى شوند.

سپس اين سيلها به وادى نَقَمى و وادى نَعْمان پايين تر از عين زياد مى رسند و سيلهايى كه از دره هاى اطراف جارى مى شوند به آنها مى پيوندند.

همچنين وادى ذو اَوان و سيلابهايش از شُرْمه و وادى بُواط و حَزاز از غرب وادى اِتِمَهاز شرق به آن مى ريزند. آنگاه وادى بِرْمَه كه آن را ذوالبيضه گويند از شام و وادى تُرعه ازجانب قبله و وادى حِجْر و وادى جَزْل سُقيا و رحبه از نخلستانهاى ذوالمَرْوه كه به سوى مغرب مى رود و وادى عمودان از پايين ذوالمَرْوه آنگاه وادى سُفيان در حدود كوهى به نام اراك بدان مى پيوندند و از سه مجراى يَعبوب و نتيجه و حُقَيب به دريا مى ريزد.

ياقوت از ابن سِكّيت روايت كند كه ابتداى اِضَم از نزديكيهاى مدينه مى گذرد و از شريف على نيز روايت كند كه اِضَم را در مدينه قناة گويند و بالاتر از آن را نزديك سد شَطات گويند و از شَطات تا آنجا كه به دريا مى ريزد اِضَم ناميده مى شود.(1)

ابن زَباله گويد: سيلهاى عاليه به بطحان و قناة مى روند سپس با عقيق گرد آمده در سرزمين سعد بن ابى وقاص به زغابه مى پيوندند.(2)

ابن شبه گويد: كه اين رودها چون به زغابه پيوستند به طرف وادى اِضَم مى روند. مطرى گويد: همه اين سيلابها كه از بطحان و عقيق و زغابه و نقمى مى آيند، يكى شده و از وادى تنگى مى گذرند و به سوى اضم كه كوهى معروف است مى روند و سپس از آن سو، كه راه مصر است، به دريا مى ريزند.(3)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 1، ص 281، 305.

2 ـ سمهودى، وفاءالوفا، ج 2، ص 220.

3 ـ سمهودى، وفاءالوفا، ج ، ص 220.


88


غابـهغابه در طرف شمال غربى مدينه است.(1) ابن سعد و فيروزآبادى آن را در فاصله دوازده بريدى مدينه دانند.(2)

ياقوت گويد در هشت ميلى مدينه است. سَمْهودى گويد: مى توان ميان دو روايت وفق داد كه بگوييم يكى از اِبتداى مكان آغاز كرده و يكى از انتهاى آن.

غابه پيش از اسلام مكانى بيمارى خيز بود. بنى قريظه و بنى نضير در آغاز ورودشان به مدينه در آنجا زيستن كردند. ولى چون بيمارى خيز بود آنجا را ناخوش داشتند و از آنجا به مدينه نقل كردند.(3) در غابه چوب گز بود و منبر رسول خدا ـ ص ـ را از آن چوبها ساختند.(4)

در دوره اسلامى زبير بن العَوّام آن را صد و هفتاد هزار (درهم يا دينار) خريد ولى بعدها آن را به هنگام فروختن تركه اش هزار هزار و ششصد هزار (يك ميليون و ششصدهزار) فروختند. عبدالله بن جعفر قطعه اى از آن را به چهارصد و پنجاه هزار خريد و سپس آن را به ششصد هزار به معاويه كه بخشى از آن را به صد هزار خريده بود، فروخت. ابن زمعه قسمتى ديگر از آن را به صد هزار خريد. پس از اداى وامهاى زبير از بهاى آن هزار هزار و صد هزار باقى ماند كه ميان زنانش تقسيم شد.(5)

نيز در غابه املاكى از آنِ عباس بود.(6)

خُشُب و ذوالمَروْه و حَوراءخُشُب يك منزل از مدينه فاصله دارد و ميان آن دو مخيض و چاههاى ابن شُرَحْبيلقرار دارد.(7) قصر مروان و بستانى از عبدالله بن مروان در آنجاست.(8)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 767 و سمهودى ج 2، ص 351.

2 ـ ابن سعد، ج 2، ص 58.

3 ـ اغانى، ج 19، ص 95.

4 ـ ياقوت، ج 3، ص 767.

5 ـ ابن سعد، ج 3، ص 76 و به سمهودى بنگريد ج 2، ص 351.

6 ـ سمهودى، ج 2، ص 352.

7 ـ ابن سعد، ج 4، ص 167.

8 ـ سمهودى، ج 2، ص 182.


89


در شمال خُشُب ذوالمَروه واقع شده ذوالمروه در هشت بريدى مدينه است. در آنجا چشمه ها و مزارع بسيار داشته و بقايا و آثار آنها تا زمان سَمْهودى باقى بوده است. بالاى آن بَلاكِث است و چشمه ها و نخلستانى از آن قريشِ بين، ذوالمرْوه و خُشُب است.

در پايين ذوالمروْه طَيْخه و حوراء است. از طَيْخه مجراى طَيْخ مى جوشد. جبل عثمانميان ذوالمَروْه و مدينه است و كوه ذَهْبان ميان آن دو و ذوالمَرْوه واقع است. اما طَلِم نزديك خُشُب است. چون از بلاد قَبَليّه سخن گوييم از آن ياد خواهيم كرد. و سُقياالجزْل در جنوب ذَهْبان و مياسر(1) نزديك آن است.

قَبَلِيّهارتفاعات كوهستانى ميان مدينه و يَنْبُع را قَبَليّه گويند. شريف على در تعريف آن گويد: كوهى است ميان مدينه و ينبع، آنچه از آن به سوى يَنْبَع سرازير مى شود غَور ناميده شود و آنچه به سوى خشكرودهاى مدينه آيد قَبَلِيَّه. حد آن از شام است: ميان حُتّ و شَرَف السّياله. حُتّ كوهى است از كوههاى عَرَك از جُهَيْنه. و شرَف السّياله زمينى است داراى كوهها و رودها كه حاجيان از آن مى گذرند.(2)

اشتهار قَبَلِيّه به سبب سريه اى است كه پيامبر با سيصد تن از مهاجرين و انصار به سردارى ابوعبيدة بن جرّاح بر سر يكى از عشاير جُهَيْنه فرستاد. مسلمانان در راه، سخت گرسنه شدند و مجبور به خوردن خَبَط(3) گرديدند از آن رو آن غزوه را غزوة الخَبَط ناميدند.(4)ميان قبليّه و مدينه پنج روز راه است.

در قَبَليّه معادنى است كه رسول خدا ـ ص ـ آنها را به بلال بن حارث مُزَنى داد و در سندى حدود آن را معين كرد و تصريح كرد كه همه معادن آن نواحى; از پستى و بلندى و آنچه آشكار است و پنهان، همه از آنِ بلال بن حارث است و هر جا از قدس كه براى زراعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 702 از ابن حبيب.

2 ـ ياقوت، ج 4، ص 32 و سمهودى ج 2، ص 359.

3 ـ برگ درخت كه در اثر جنباندن درخت فرو ريزد.

4 ـ ابن سعد، ج 11، ص 95.


90


مناسب باشد.(1)

شافعى گويد كه اقطاع بلال از ناحيه فُرْع بوده است و از آن معادن تا به امروز زكات گرفته نمى شود.(2) و در منابع نيامده است كه معدنى در آنجا باشد و ذات النُّصْب هم به مقدار چهار منزل از مدينه دور است.

على بن وهاس علوى از چند خشكرود در قبليه ياد مى كند ولى جاى آنها را دقيقاً معين نمى كند. و آنها عبارتند از: بَلياء، شمس، رس، ثاجه، و ناصفه و نيز از چند كوه ياد مى كند: مُقْشَعِر، زَغْبيه، قلاده، كويره، صِراره و سَكاب.

اَجْرد و اَشْعراز مشهورترين مكانها در قَبَليّه دو كوه اَجْرَد و اَشْعَر است. ميان اين دو كوه وادى بُواطجارى است. اَجْرد را از اين رو بدين نام (اجرد = بدون موى) خوانده اند كه بر او هيچ گياهى نيست. آن را اَقْرَع نيز گويند. و اقرع جانب شامى، بُواط است. اجرد از جبال جُهَيْنَه محسوب است ولى امروز از منازل مُزَينه است. از واديهاى شمالى اَجْرَد وادى رشاد است كه در اِضَممى ريزد. آنجا را غوى مى گفتند رسول خدا ـ ص ـ آنجا را رشاد ناميد.(3) رشاد از آنِ خاندان عَفّان است. مَبْكَثه كه محل تلاقى بُواط است در مقابل آن است.(4)

رشاد در نزديكى عين الحاضره است. گور عبدالعزيز بن محمد از احفاد عبدالرحمان بن عوف در آنجاست. تبزر در نزديكى آن است. در آنجا چشمه هاى كوچكى است; از آن جمله است اُذَيْنَه كه از بهترين اموال عبدالله بن محمد طلحى است و نيز عين الظليل از آنِ مبارك ترك. همچنين چشمه هايى از سر كوهها جارى است.

ديگر از خشكرودهاى اجرد كه آب آن به غَور مى ريزد هُزَر است و آن متعلق به بنى جُشَم است. از آبهاى آن يكى بئر بنى سباع است در ذات الحرى و بئر الحواتكه است در زَقَب الشُطْآن در وسط راه ميان عين بنى هاشم در ملل و عين اعظم.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 32 و 33 به نقل از معجم بكرى.

2 ـ شافعى، الام، ج 2، ص 37 و بنگريد به ابوعبيد ص 338 و الموطّاء ص 190 و ابن سعد 3 ـ 1/155.

3 ـ بكرى، ص 112 و نيز بنگريد به سمهودى، ج 2، ص 311.

4 ـ بكرى، ص 112.


91


اما اشْعَر را به سبب كثرت درختانش به اين نام خوانده اند (اشعر = پرمو). اشعر در جنوبِ اجرد است. آب در آن از سر كوه به سوى يَنْبُع جريان دارد. قومى از مُزَينه در آنجا زندگى مى كنند. در جانب جنوبى آن خشكرود روحاء است.

بُـــواط بُواط ميان خشكرود اجرد و اشعر است. در شمال اشعر. در آنجا دو كوه است كه سرهاشان جدا، ولى از ريشه يكى هستند.

ميان آن دو گردنه اى است كه پيامبر ـ ص ـ در غزوه ذوالعُشَيْره از يَنْبُع از آن عبور كرد.(1) بُواط نزديك رَضْوى است و از مدينه چهار منزل دور است، از آنِ جُهَيْنة است. در جانب غربى آن بنى دينار و بنو الربعه ـ از جَهينه ـ زندگى مى كنند. روياروى وادى بُواط مَبْكِثاست كه از اجرد جريان دارد.

دو حَوْره و ظَلِماز خشكرودهاى اشعر دو حوره است; يكى شامى و ديگر يمانى. اين دو از آنِ بنى كليب بن كثير و بنى عوف بن وعل هستند و اين دو (هر دو) از جُهَيْنهاند. حَورَه بريده اى است در وادى.

در حَوْره شامى منزلى است از آنِ عبدالملك بن مروان كه آن را ذوحَماط گويند; زيرا در آن موضع درختان حماط (انجير كوهى) مى رويد. محمد بن جعفر طالبى به هنگامى كه به ميان بنى دينار مى آمد، در آنجا منزل مى كرد.

بكرى منطقه حَوْره را به تفصيل بيان كرده و گويد:

در نزديكى حَوْره شامى چاه حُراض است. اين چاه از آنِ عمران بن عبدالله بن مطيعبوده و در همان نزديكى، چاه ديگرى است به نام حُرَيْض، از آن بنى ربعه. در آن آبى است گوارا كه همگان را سود بخشد. در نزديكى حُرَيْض ظَلِم است: آبى از آنِ بنى حارث. بنى حارث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 154 و سمهودى ج 2، ص 311.


92


از بطن مرّه از بنى ربعه هستند. در دامنه ظَلِم چاهى است كه آن را عُطَيل المليحى گويند. از آن بنى ربعه و از ظَلِم صَهْره بيرون آيد و آن صدقه عبدالله بن عباس است بر زَمْزَم. در آنجا بردگانى هستند كه تا قرن چهارم مى زيستند و از الياف گياهى كه در آنجا بود، براى زمزم طناب مى بافتند.

در كنار ظَلِم از شعبه شامى دو مُلَيْحه; مليحة الرّمث و مُلَيْحة الحُرَيْض جاى دارند.

در آنجا كوه سمان است و عويسجه.

ميان ظَلِم و مُلَيْحَتين دُحَّل واقع شده و آن كوه بزرگى است ميان مُلَيحه و ظَلِم در طرف شمالى آن آبى است موسوم به اشل و در جانب غربى آن غدير عاصم. سپس در كنار مليحتين بُواطان واقع شده.(1)

اما حَوره يمانيه، در آنجا واديى بود كه ذوالضَّلال ناميده مى شد. پيامبر ـ ص ـ آنجا را ذوالهُدى ناميد.(2) از آنجا به مدينه عسل و گندم مى آورند.(3) مخاضه نيز در آنجاست و آن بيابانى است سهمگين و در آنجا شكافى است كه از آن «شب» (= نوعى از زاج) بيرون آيد. آنجا از آنِ قومى از جُهَينه بود. سپس در ملك عبدالرحمان بن محمد بن عزيز درآمد.(4)

بكرى پس از ياد كردن از حَوره شامى، از چند مكان ـ كه خواهيم آورد ـ ياد كرده ولى جاى دقيق آنها را معين نمى كند ليكن از سياق كلامش برمى آيد كه آنها در جنوب حَوْره يمانى جاى دارند.

از واديهاى حَوْرَه واديى است كه در فقاره جريان مى يابد بنى عبدالله الحصين كه از اسلميان هستند و نيز خارجيان منسوب به خارجى شاعر كه از بنى عدوان هستند در آنجا زندگى مى كنند. جُهَيْنه مى پندارد كه در زمان جاهليت با آنان همپيمان بوده اند. در پايين دست حَوره، چشمه عبدالله بن حسن است كه امروز آن را سُوَيْقه گويند. سپس از ميان دامنه كوه مشاش مى گذرد. در آنجا ذات الشعب است و نيز مُلَيْحه. در پايين دست مُلَيْحه تپه اى است كه به سبب كثرت زنبوران عسل آنجا را جَباء گويند (جباء = كندوى زنبوران) جَباء ميان شَوَيله و حَوْره واقع شده است. در آنجا نقبى است كه به قُوَيْقل شهرت دارد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 157.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 296 به نقل از هجرى.

3 ـ سمهودى ج 2، ص 296.

4 ـ بكرى، ص 156 و نيز بنگريد به سمهودى ج 2، ص 296.


93


مَشْجر ميان ثاجه و حَوره است و آن از واديهاى قَبَليَّه است. ميان فَرْش و فُرَيشجارى است مَشجر آبى است از آنِ جُهَيْنَه در جنب مَشجر ونيز در آنجا خشكرودى است در ناحيه فرش موسوم به جريب.(1)

واديهاى اَشْعَراز واديهاى غربى اشعر كه به دريا مى ريزد، عَباثر است. اين وادى در قرن چهارم از آنِ بنى عثم از جُهَينه بود. در آن راهى است كه به يَنْبُع مى پيوندد. سَمْهودى گويد: عَباثر واديى است از اشعر. ميان نخل و بُواط. در آنجا نقبى است كه به يَنْبُع مى رسد.(2) از آنِ بطنى از جهينه. موسى بن عبدالله بن حسين آبى در آنجا پديد آورده و آنجا را خريده است.(3)

ديگر از واديهاى غربى اَشْعَر نَمَلى است و آن در يَنْبُع مى ريزد. در آنجا دو چاه است موسوم به صريح; يكى از آنِ بنى زيد بن خالد حرامى و ديگرى از آنِ كلبيان. سمهودى از اصمعى روايت كند كه نَمَلى كوههايى است و در اطراف آن كوههايى است پيوسته به آن. همه سياه و نه چندان بلند. از آبهاى نَمَلى خنجره و وَدْكاء است.(4)

در پايين دست نَمَلى بُلَيْد است و بليده. در آنجا دو آب است از بنى عبدالله بن عنبسة بن سعيد بن عاص.

سَمْهودى گويد كه آن نزديك فقيره است كه از آنجا گندم رياضى به مدينه برند. بُلَيد از آن فرزندان على بن ابى طالب ـ ع ـ بود و بخشى از آن متعلق به سعيد بن عاص بود. از واديهاى اشعر طاس است، كه در صفراء مى ريزد از آنِ بنى عبدالجبار كلبى است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 1182 و سمهودى ج 2، ص 368.

2 ـ بكرى، ص 157.

3 ـ سمهودى، ج 3، ص 342.

4 ـ سمهودى، ج 2، ص 342.


94


يَلْيَليَلْيَل از واديهاى مشهور است. ابواشعث گويد كه آن وادى يَنْبُع است. يعقوب گويد: يَلْيَل وادى صفراء است يا يَلْيَل در وادى صفراء است. سمهودى گويد يَلْيَل واديى است در ناحيه ينبع و صفراء. و در دريا مى ريزد.(1)

اما بكرى گويد كه وادى يَلْيَل در غَيْقَه مى ريزد و غَيْقَه در دريا. و بكرى از زبير بن بكّارروايت مى كند كه يَلْيَل واديى است كه به بدر باز مى شود. ياقوت گويد يَلْيل نام قريه اى است نزديك وادى صفراء از اعمال مدينه. در آنجا چشمه بزرگى است كه از درون ريگ مى جوشد. اين چشمه را نُجَيْر گويند.

ياقوت از ابن اسحاق روايت كند كه در جنگ بدر، قريش بيامد تا در دور دست وادى پشت عَقَنْقَل و يَلْيَل فرود آمد. ميان بدر و عَقَنْقَل تپه اى است كه قريش در پشت آن مكان گرفت. و قُلَيْب در بدر است در كناره نزديك آن به يَلْيَل و مدينه. ميان روايت ياقوت كه مى گويد: يَلْيَل قريه اى است نزديك وادى صفراء و روايت پيشين مى توان چنين وفق داد كه شعبه اى از يَلْيَل به ينبع مى رود و شعبه ديگر به غَيْقه كه نزديك بدر و وادى صفرا است.

در يَلْيَل چشمه اى است به نام نجير. و چون نزديك به جار است مردم جار از آب آن مى نوشند. جار بركرانه نُجَيْر است. نُجَيْر چشمه بزرگى است كه از درون ريك مى جوشد. پرآب ترين چشمه هاست ولى آبش در رمل جريان مى يابد و كشاورزان جز در مواضع اندكى نمى توانند از آن استفاده كنند. اين وادى در نزديكى يَنْبُع به دريا مى ريزد. از آب آن چشمه نخلستانها آبيارى مى شود و انواع سبزيها به دست مى آيد و نيز خربزه.(2)

از واديهايى كه از يَلْيَل بيرون مى آيد يكى هم وادى رُحْقان است در سمت راست متوجه، از نازيه تا مُستَعْجله و سيلابى كه از سمت چپ مُسْتَعْجَله در آبگير بنى سالم مى ريزد. ابن اسحاق در باب سير رسول خدا ـ ص ـ به بدر گويد كه آن حضرت پس از پيمودن ناحيه اى از نازيه بهواديى كه آن را رُحْقان مى گويند ـ ميان نازيه وتنگه صفراء ـ گذركرد;يعنى آن سمت وادى را طى كرد كه طرف مُسْتَعْجَله بود و آن نزديكترين مكان به تنگه صفراء بود.(3)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 392.

2 ـ ياقوت، ج 1، ص 511 و 512.

3 ـ بنگريد به بكرى ص 444 و ياقوت ج 2، ص 768، ج 4، ص 628 و سمهودى ج 2، ص 373 و 373.


95


وادى حُرَض در رُحْقان مى ريزد، همچنين وادى ضَبُوعه و آن منزلى است نزديك يَلْيَل ميان مُشَيْرِب و خلائق. مُشَيْرِب در طرف شمالى ذات الجليس است.

و در نزديكى يَلْيَل شُعْبَه عبدالله است. پيامبر هنگامى كه به قصد قريش بيرون آمد از آنجا گذشت سپس به دست چپ گشت و در يَلْيَل فرود آمد.(1)

رَضْـوىكوه رَضْوى نزديك ينبع است. در فاصله يك روز راه و در هفت منزلى مدينه و به فاصله دو شب راه از دريا. رَضْوى دامنه اش به سوى ساحل كشيده مى شود. در جانب شرقى آن حَوْرا است و وادى صفرا. رَضْوى تا جنوب يَنْبُع كشيده مى شود. ميان آن و عَزْوَر راه ميان بر قافله هايى است كه از ميان شام و مكه مى گذرند. رَضْوى كوهى بلند است با دره ها و واديها. سنگ مسنّ (كه با آن كارد و شمشير تيز مى كنند) از آنجا به دست آيد و به سراسر جهان برده شود.(2)

ابو زيد گويد: رَضوى كوهى است سبز رنگ در دره هاى آن آب و درخت فراوان است. عَرّام گويد در رضوى و عَزوَر درخت شوحظ و نبع رويد (و آن دو درختانى هستند با چوبى سخت كه از آنها كمان سازند) و نيز شبدر و بيدمشك برى رويد. همچنين در رَضوى و عَزْوَرْ آبها بسيار بود. آبها از فراز كوه فرو ريزند و كس نداند از كجا سرچشمه گيرند.(3)

رَضْوى متعلق به قبيله جُهَيْنه است. و در نزديكى رضوى ميان آن و ديار جُهَيْنه در سمت دريا ديار حسينيان است. آنها را چادرهاى مويين است در حدود هفتصد خاندان. آنان نيز چون اعراب بدوى به دنبال آب و گياه از جايى به جايى كوچ مى كنند. در واقع با اعراب بدوى از حيث آفرينش و اخلاق فرقى ندارند. ديار آنها از سمت مشرق به ودّان پيوسته است. از ساكنان رَضْوى قبيله نَهْد است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 297، 334، 723.

2 ـ ابن حوقل، ص 33 و ياقوت ج 2، ص 790.

3 ـ البكرى، ص 656.


96


عَزْوَر و ثافلدر نزديكى رَضْوى كوه عزور است. ميان عزور و رضوى يك تاخت اسب فاصله است. در بيشتر منابع هر دو كوه را با هم نام برند و به اوضاع زراعى آنها اشارت كنند.

در فاصله اى از رضوى و عزور كوه ثافل واقع شده. در مشرق غَيْقه. در نزديك يَلْيَل دو كوه است كه آنها را ثافل اكبر و ثافل اصغر گويند و آن دو ويژه بنى ضَمْره هستند.

بنى ضمره مردمى توانگرند. ميان آن دو گردنه اى است كمتر از يك پرتاب تير.ميان رضوى و عزور دو روز راه فاصله است. بر آن دو كوه چيزهايى مى رويد از جمله عرعر، سدر و زعفران. عَرّام مى گويد ميان آن كوهها كوههاى كوچكى است كه هريك منسوب به قبيله اى است كه دركنارآن زيست مى كند;مثلاًثافل كوه مُزَينه است.(1)

در ثافل اكبر چند چاه است در درون واديى كه آن را يَرْثَد گويند. آن چاهها را دبابگويند. آبشان فراوان و شيرين است و به عمق يك قامت.(2)

در ثافل اصغر مكانى است به نام قاحه. در آنجا دو چاه پرآب است. نام قاحه به سبب آنكه رسول خدا ـ ص ـ در يكى از غزواتش از آنجا گذشته است. مشهور است و سَمْهودىگويد: قاحه در سه منزلى مدينه است. در صحيح بخارى نيز چنين آمده است. و آن براى كسى كه به مدينه مى رود حدود يك ميل پيش از سقيا است. مجد و حافظ ابن حجر و ديگران نيز چنين گفته اند.

وادى آن را عَبابيد گويند. عياض نيز چنين گويد، ولى اسدى گويد آن را وادى عائدگويند و از آن بنى غِفار است.(3) در آن سوى ثافل آبى است به نام مُعَيْط از آنِ كِنانه.(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 334 و ص 1246.

2 ـ عرام، ص 401 و ياقوت ج 1، ص 915 و بكرى ص 132.

3 ـ سمهودى ج 2، ص 357.

4 ـ بكرى، ص 131.


97


حــوراءحوراء در شمال كوه رَضْوى است. ميان آن و يَنْبُع سه روز راه است. بارگاه كشتيهايى است كه از مصر مى آيند.(1) حورا را بار و وربض و بازارى بوده در سمت دريا. اما در قرن هفتم شهرى ويران بوده است. ياقوت گويد: كسى كه حوراء را در سال 626 ديده بود براى من حكايت كرد كه در آنجا آبى است شور و بقاياى قصرى است ساخته از استخوان اشتران. در آنجا نه زراعتى بوده و نه حيوان شيردهى. از اراضى حوراء است تجبار.(2)

از اماكن ساحلى در نزديكى حوراء عُوَيْنِد است و آن موضعى است نزديك مَدْيَن.(3)بارگاهى نيكو دارد و عسل در آنجا فراوان است.

و از حَوراء است ذوالمَرَخ. ذوالمَرَخ نيز مكانى ساحلى است نزديك به يَنْبُع. در آنجا درختان مرخ (بادام تلخ كه چوب آن زود آتش گيرد. چوب آتش زنه) بسيار است از اين رو به اين نام ناميده شده.(4)

درنزديكى حوراء و ميان آن و تنگه، كوه سِتار واقع شده در فاصله سه روز راه از يَنْبُع.(5)

در شمال حوراء و در نزديكى آن معدن الحراضَه است. در جايى ميان آن و شَغْب و بَداء و يَنْبُع و آن نزديك به طَيْح است كه در پايين دست ذوالمَرْوَه جاى دارد.(6)

يَنْبُعيَنبع بر ساحل درياست. بر سمت راستِ (شمالىِ) رَضْوى، براى كسى كه از مدينه به سوى دريا مى رود. يك روز راه از رضوى و هفت منزل از مدينه فاصله دارد.(7)

عَرّام گويد: ينبع از آن فرزندان حسن بن على ـ ع ـ است. انصار و جُهَيْنَه و ليث در آنجا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 1310 و ياقوت ج 4، ص 197، ج 2، ص 790 از ابن سكيت.

2 ـ ابن سعد، ج 2، ص 6.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 748.

4 ـ احسن التقاسيم، ص 84.

5 ـ بكرى، ص 1210.

6 ـ بكرى، ص 1038.

7 ـ عرّام، ص 397 و سمهودى ج 2، ص 392.


98


زندگى مى كنند. چشمه هاى آب شيرين دارد. وادى آن يَلْيَل است كه قريه اى است پرنعمت و وادى آن در غَيْقَه مى ريزد.(1) ابن حوقل گويد ينبع شهرى است داراى بارو و نخلستان و آب و زراعت. در آنجا موقوفاتى است از آنِ على بن ابى طالب ـ ع ـ كه فرزندانش عهده دار آن هستند.(2) مقدسى گويد: ينبع استانى است جليل با بارويى سخت استوار و آب بسيار. از يثربآبادتر است و درختان خرمايش بيشتر و نيكوتر است و بازارش گرم است. دو دروازه دارد و مسجد جامع نزدِ يكى از آنهاست. بيشتر ساكنانش بنى حسن هستند.(3)

سَمْهودى گويد: ينبع از نواحى مدينه است كه در زمانهاى متأخر از آن جدا افتاده. به سبب بسيارى چشمه سارهايش (= ينبوع) آنجا را بدين نام خوانده اند. شريف ابن سلمة بن عياش ينبعى گويد در آنجا صد و هفتاد چشمه است.

در بعضى از كتب آمده است كه يَنْبُع ملك على بن ابى طالب ـ ع ـ بود. و بكرى گويد كه ينبع از آنِ على بن ابى طالب ـ ع ـ بود. كوه رضوى در نزديكى آن است، آن سوى آن حجاز است و از ينبع چون به نشيب روى به ساحل مى رسى.(4)

ابن شَبّه درباب املاك على بن ابى طالب ـ ع ـ در يَنْبُع گويد كه چون رسول خدا ـص ـ ينبع را گرفت آن را به كشد داد، او گفت: يا رسول الله من پيرم، آن را به برادرزاده ام ده. عبدالرحمان بن سعد بن زراره انصارى آن را به سى هزار درهم از او خريد. عبدالرحمان به ينبع رفت و در آنجا گرفتار باد سَموم شد و بازگشت. على بن ابيطالب ـ ع ـ را در منزلى به نام بُلَيّه در نزديكى يَنْبُع ملاقات كرد و على يَنْبُع را از او خريد. نخستين كارى كه درآنجا كرد برآوردن آب بُغَيْبَغه بود. و از قَعْنَبى روايت شده كه عمر ينبع را به على بخشيد. سپس على ـ ع ـ آن را خريد در همان حال كه در اراضى آن كار مى كرد ناگاه آبى فراوان جارى شد. خبر به على ـ ع ـ دادند. گفت: ميراثبران خوشدل شوند. ابن ابى يحيى به سندى از عمار بن ياسرروايت مى كند كه پيامبر ـ ص ـ ينبع را در ذوالعُشَيْره به على ـ ع ـ داد.(5)

نيز ابن شَبّه از ابن ابى يحيى روايت مى كند كه اموال على در يَنْبع پراكنده بود. از آن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام ص 397 و سمهودى ج 2، ص 392.

2 ـ ابن حوقل، ج 1، ص 33.

3 ـ احسن التقاسيم، ص 83.

4 ـ بكرى، ص 1310.

5 ـ تاريخ المدينه، ص 219 و 221.


99


جمله چشمه اى بود به نام عين البُحَيْر و چشمه اى به نام عين ابى نيزر. و چشمه اى به نام عين نولا كه امروزه آن را العدر خوانند. گويند اين چشمه را على به دست خود برآورده است و در آنجا مسجدى است از آنِ پيامبر. در آن هنگام كه براى رويارويى با قريش به ذوالعُشَيْرهمى رفت در آنجا نماز خواند.

بعضى از اين چشمه ها در دست مردم ديگر است. گويند واليان صدقه آنها را به ايشان واگذار كرده اند. كسانى كه اين چشمه ها در دست آنهاست معتقدند كه ملك آنهاست جز عين نولا كه خالصه است مگر چند نخل كه در دست زنى است به نام بنت يعلى از موالى على بن ابى طالب ـ ع ـ.

على ـ ع ـ در ينبع بُغَيْبَغات را به وجود آورد و آن چند چشمه است. يكى از آنها «خَيْف الاراك» است و يكى «خيف ليلى» و چشمه اى به نام «خَيْف بسطاس» (يا نسطاس). در آنجا نخلستان و چشمه سارهاست.

بُغَيْبَغات از كارهاى على ـ ع ـ است كه آن را تصدق نمود و همچنان از صدقات او بود تا آنگاه كه حسين بن على ـ ع ـ آن را به عبدالله بن جعفر بن ابيطالب داد تا از خرماى آن سود برد و دَيْن خود بپردازد و از آن هزينه كند تا دخترش را به يزيدبن معاوية بن ابى سفيان به زنى ندهد. عبدالله آن املاك را به معاويه فروخت تا آنگاه كه بنى هاشم صوافى را بگرفتند. پس عبدالله بن حسن بن حسن از ابوالعباس سَفّاح در زمان خلافتش آن را طلب كرد. ابوالعباس آن را جزء صدقات على ـ ع ـ قرار داد. پس ابوجعفر منصور در زمان خلافت خود آن را بازپس گرفت. چون مهدى عباسى به خلافت نشست حسن بن زيد در اين باب با او سخن گفت و ماجرا را شرح داد. مهدى به زفر بن عاصم هلالى كه والى مدينه بود نوشت تا آن را با صدقات على ـ ع ـ به او بازگرداند. على ـ ع ـ را ملك ديگرى بود در يَنْبُع بر سر چشمه اى به نام «عين الحدث» و نيز ملك ديگرى بر سر آبى موسوم به عصيبه كه آن نيز در يَنْبُع بود.(1)

هَجَرى معلومات ديگرى تحت عنوان «صدقات على ـ ع ـ در ينبع» به دست مى دهد. و به روايت از موسى بن عبدالله اصغر گويد:

اراك كه به دست عبدالله بن حسن بود و اما كشش و خَيْف ليلى و نيز روضه و مَعْلات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تاريخ المدينه ص 221 تا ص 223 و نيز بنگريد به سمهودى ج 2، ص 271، 263 و نوادر الهجرى ج 1، ص 8.


100


در ينبع از صدقات على ـ ع ـ بود. مراد از مَعْلات مَعْلات الصَّفراء است در وادى يَلْيَل.(1)

باقى صدقات على در پايين ينبع است; يعنى در كنار دريا و آنها عبارتند از عين ابى مسلم و عين ابى نيزر و عين نولا و بحور، بحور را بُحَيْر نيز گويند. على(ع) با دست خود در اين مكانها كار مى كرد. اما عين جُبَير را عبدالله بن حسن آباد كرد و يكى از فرزندان يحيى بن عبدالله گويد و آن كشكش بود با دوكاف كه دراصل كشش بوده است.

دركتب،نام شمارى ازمواضعى كه نزديك ينبع است آمده;ازجمله اماكنى كه نزديك درياست:

1 ـ قاعس و مناخ و منزل ايقب; اينها اماكنى است كه از آنجا به ينبع روند و از ينبع به ساحل دريا.

2 ـ خُبَيْب; در آنجاست كه سيلابهاى ينبع به دريا مى ريزند.

3 ـ عَرِم; واديى است كه از ينبع سرازير مى شود.

4 ـ اَمالج و امليج; از نواحى فرودين ينبع است.

5 ـ تريم; واديى است ميان تنگه ها و وادى ينبع نزديك به مَدْيَن و شَراوه.

6 ـ مجاز; موضعى است نزديك ينبع و قُصَيْبَه كه واديى است ميان مدينه و خيبر و هر دو نزديك به تپه بوابه هستند، در نزديكى ساحل دريا.

7 ـ رجع; كوهى است سياه ميان صفراء و ينبع.

8 ـ غَيْل; كوهى است سياه ميان صفراء و ينبع از توابع ينبع و نزديك به آن.

9 ـ خيزه; از اعمال ينبع است از سرزمين تِهامه.

10 ـ خيبر; كوهى است در صدر نجلاء به طرف ينبع.

خَفَينَن و غَيْقَهمحمد بن حبيب گويد: خفينَن آبى است نزديك ينبع. ميان يَنْبُع و مدينه. و آن دو شعبه است، يكى در يَنْبُع جارى است و يكى در خَشْرَمه و آن كه در خَشْرَمه جارى است به دريا مى ريزد. نزديك خَشْرَمه وادى دَعان است ميان مدينه و ينبع. در آنجا چشمه اى است از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نوادر الهجرى، ج 1، ص 272 تا 273.