حجاز در صدر اسلام

صالح احمد العلى
ترجمه: محمد آيتى

- ۳ -


نِ عثمانيان.(1)

اما غَيْقَه، ابن سكّيت گويد كه آن مكانى است بر ساحل دريا، بالاى عُذَيْبَه. و نيز گويد خردك آبى است و چند نخل به سمت كوه جُهَيْنَة الاَشْعر. ياقوت گويد: غَيْقه مكانى است در ساحل دريا.

از واديهايى كه به غيقه پيوندد; يكى وادى اراك است و آن واديى است پايين دست ثاقل و نيز طموى كه كوهى است كه سيلابهايش به غيقه ريزد.

فراقد از غيقه بيرون آيد و به سوى وادى صفراء روان است.(2)

بَعال نيز كه سرزمينى است از بنى غِفار در نزديكى عُسفان. و ذوظبيه موضعى است ميان يَنْبُع و غَيْقه.(3) و ودعان واديى است نزديك ينبع. در آنجا آبى است از آنِ عثمانيان.

مُرَيخ، قله اى است سياه نزديك يَنْبُع ميان بِرْك و وَدْعان. اصمعى گويد: مُريخه و مِمهادو آب هستند به نام شعبان در نزديكى مَرْدمه.(4)

ميان ينبع و ساحل قاعس و مناخ و منزل كه همان قب باشد، خايعان واقع شده و آن دو شعبه اند كه يكى از غيقه آيد و يكى از وادى صَّفْراء.(5)

عُذَيْبه و جـاردر جنوب يَنْبُع عُذَيْبَه واقع شده و آن قريه اى است و آبى است. در جنوب عذيبه شَنُوكهاست، در شانزده ميلى جار. شَنُوكه حد وسط فاصله عذيبه و جار است. بارزترين مكان در جنوب يَنْبُع جار است. عَرّام در وصف آن گفته است: جار شهرى است بر ساحل درياى قُلْزُم. بارگاهى است كه كشتيها از مصر و حبشه و عدن و چين و بحرين و بلاد هند به آنجا لنگر اندازند. داراى منبر است. جايى است آبادان. شرب مردمش از بُحَيْره است و آن چشمه يَلْيَلاست. در جار كاخهاى بسيار است. نيمى از آن جزيره اى است در دريا و نيم ديگرش در ساحل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 506 و ياقوت ج 2، ص 577.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 829 و سمهودى ج 2، ص 354.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 903.

4 ـ ياقوت، ج 4، ص 514.

5 ـ بكرى، ص 928 و ياقوت ج 3، ص 626، ج 1، ص 355.


102


است.(1) ابن حوقل گويد: جار بارگاه مدينه است، در ساحل دريا. كوچكتر از جده.(2)

مقدسى گويد: جار بر ساحل دريا، شهرى است استوار. باروى آن سه طرفش را گرفته و طرف چهارم درياست. خانه هاى بلند و بازار آباد دارد. خزانه مدينه و ديگر شهرهاست. آب از بدر آرند و طعام از مصر. مسجد جامعش صحن ندارد. مردم جار از چشمه بُحَيْره كه در يَلْيَلاست آب نوشند.(3)

از جار تا يَنْبُع هفتاد و دو ميل است و تا بدر شانزده ميل و تا مدينه سه منزل.(4)

محاذى جار، جزيره قَراف است در دريا. يك ميل در يك ميل سطح آن است. جز به كشتى به آنجا نتوان رفت. و آن فقط لنگرگاه حبشه است. مردمش چون مردم جار بازرگانند آب را از دو فرسنگى آورند.(5)

در فاصله هفت ميلى جار، سُرَيْر واقع شده و آن بارگاه كشيتهايى است كه از مصر و حبشه به مدينه مى آيند و در بلاد كِنانه است.

در شمال جار وادى خَريق است پيوسته به يَنْبُع(6) ميان جارو مدينه بُساق واقع شده و آن ملك امية بن حرث بن اسكر است و نيز گردنه خُرَيم كه آن را خَيْف خُرَيم نيز گويند.(7)گردنه اى است ميان مطيق و صفراء، در راه جار با عدول از راه مدينه به طرف راست. پيامبر به هنگام بازگشت از بدر از آنجا گذشت. در شش ميلى جار دو تپه بَرَّتان و بُضَيْع جاى دارد.(8)در مشرق جار پايين دست عين الغِفاريين.

ميان جار و وَدّان بَزْواء قرار دارد. شهرى سفيد و مرتفع از ساحل. گرمترين بلاد خداوند است. بنى حمزه در آنجا زندگى مى كنند. ميان آن و جُحْفه وادى رابغ است در فرو دست عَزْوَر. ميان جار و وَدّان كُلْفى است و آن از سمت ريگستان پايين دعان است. و نيز پايين ثَنِيّه و بالاى شعراء. ودّان پايين ثَنيّه است. در شمال غربى كُلْفى اَجاول واقع شده است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 398، و بكرى 355 و ياقوت ج 4، ص 5.

2 ـ ابن حوقل، ج 1، ص 31.

3 ـ مقدسى، احسن التقاسيم، ص 83.

4 ـ ابن حوقل، ج 1، ص 31.

5 ـ عرام، ص 399 و بكرى ص 355 و ياقوت ج 2، ص 5، ج 4، ص 48.

6 ـ ياقوت ج 2، ص 431 و سمهودى ج 2، ص 298.

7 ـ ياقوت، ج 2، ص 431.

8 ـ ياقوت، ج 2، ص 108 و ج 1، ص 546.


103


اماكن بين مدينه و بدررونده اى كه از مدينه به مكه مى رود، در اثر اهتمام مورخان سيره و محدثين و جغرافيانويسان، اطلاعات فراوانى حاصل مى كند; از جمله در باب حركت رسول خدا ـ ص ـ از مدينه تا بدر. ابن اسحاق مكانها و حوادث بين راه را به تفصيل آورده است. ابن اسحاق مى گويد كه پيامبر ـ ص ـ از راه مكه طى طريق كرد، نخست به نَقْب مدينه گذشت آنگاه به عقيق و از آنجا به ذوالحُلَيفه و سپس به ذات الجيش (يا اولات الجيش) رسيد. از آنجا رهسپار تُربان شد و سپس مَلَل آنگاه از مَرَيين به غَميس حَمام رفت سپس به صُخَيْرات الثُمام و سيالهو فج الروحاء و شَنُوكه گذشت تا اينجا راه معتدل بود. آنگاه رسول خدا ـ ص ـ بر سَجسَج كه چاه روحاء در آنجاست گذشت. آنگاه از آنجا در حركت آمد تا به مُنْصَرف رسيد و در آنجا از راه مكه به طرف چپ گرديد و به راهى كه به نازيه مى رفت افتاد، به آهنگ بدر. پس از طى مسافتى به وادى رُحْقان ميانه نازيه و تنگه صفراء رسيد و از آنجا تا صفراء پيش رفت. صفراءقريه كوچكى است ميان دو كوه و برفت و صَفراء در چپ او بود.

آنگاه پيامبر به وادى ذَفِران رسيد و از ذفران رهسپار گردنه اى شد به نام اَصافر و از اَصافر كه فرود آمد به بلده اى موسوم به دَبَّه درآمد. حَنّان را كه تپه بزرگى است در طرف راست خود قرار داد و در نزديكى بدر فرود آمد.

از اين برمى آيد كه رسول خدا ـ ص ـ براى رسيدن به بدر نخست از همان راه عمومى مدينه رهسپار شد تا به مُنْصَرَف رسيد و از مُنْصَرَف به راه فرعى افتاد، راهى كه از نازيه به تنگه صفراء و ذَفِران و دبَّه به بدر مى رسيد.(1) و ما در آتيه در اين باب سخن خواهيم گفت.

بدر در جانب راست جاده ميان مكه و مدينه است، در راهى كه رسول خدا ـ ص ـ از مدينه به بدر طى كرده دو روايت هست يكى همين روايت ابن اسحاق كه آورديم، ديگر روايت ابن سعد كه مى گويد ميان بدر و مدينه هشت بريد و دو ميل است. راهى كه پيامبر پيمود نخست به رَوْحا رسيد ميان رَوْحا و مدينه چهار منزل است و از آنجا تا مُنْصَرَف يك منزل و از منصرف تا ذات اجذال يك منزل و از آنجا تا مَعْلاة يك منزل و مَعْلاة همان خَيْف السلم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيرة ابن هشام، ج 2، ص 251 ـ 254 و نيز بنگريد به بكرى، ص 905 و ابن سعد ج 2، ص 7 و ياقوت ج 1، ص 346 و ج 4، ص 663، 787، 1014.


104


است. و از آنجا تا اُثَيْل يك منزل است و از اُثَيْل تا بدر دو ميل راه است.(1)

ياقوت در اين باب همان نص ابن سعد را نقل كرده و افزوده است كه اَجذال منزل پنجم است براى كسى كه مى خواهد به مدينه رود و مَعْلاة جايى است ميان مكه و بدر. ميان آن و بدر اُثَيْل است. و ذواُثَيْل واديى است با نخلستانهاى بسيار ميان بدر و صفراء. از آنِ فرزندان جعفر بن ابيطالب. شايد اين اختلافات بدان سبب باشد كه اين راه پس از رسول خدا متروك مانده است.

بكرى و ياقوت اماكنى را كه ابن اسحاق در فاصله ميان بدر و مدينه برشمرده در پاره اى جاهاى كتابشان ياد كرده اند. در باب نازيه ياقوت گويد كه آن عين ثَرّه است در راه مكه به مدينه، نزديك صفراء و به مدينه نزديكتر است و از مضافات مدينه است.(2)

عَرّام گويد چون از نازيه بگذرى به آبى مى رسى آن را هَدَجيه گويند. در آنجا سه چاه است ولى مزارع و نخل درختى نيست. زمينهايى است به طول سه فرسخ. از آنِ بنى خُفافاست. ميان دو ريگستان سياه. آبشان گوارا نيست. بيشترين روئيدنى كه در آنجاست شور گياه است و از آنجا در سه ميلى به سَوارقيّه رسند.(3)

اما رُحْقان، بكرى گويد: نزديك مدينه است ميان نازيه و صفراء. رسول خدا در مسير بدرازآنجاگذشت.ياقوت به همين اكتفاكرده كه رسول خدا به هنگام رفتن به بدر از آنجا گذشت.(4)

اما مَضيق (تنگه) مراد از آن مَضيق الصَّفراء است. جايى است مشهور و ما باز هم درباره آن سخن خواهيم گفت.

اما اُصافر، ياقوت گويد: گردنه اى است كه رسول خدا به هنگام رفتن به بدر از آن عبور كرد. كوهى است نزديك مَنْشِد.(5)

و گويند كه شبه مكانى است ميان اَصافر و بدر. رسول الله به هنگامى كه عازم غزوه بدر بود از آنجا گذشت.

صفراء در واديى است ميان كوهها، داراى نخلستانها و چشمه سارها. با نخل و مزارع و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت ج 1، ص 524، 525، 784، ج 3، ص 214 و ج 4، ص 663.

2 ـ ياقوت، ج 4، ص 956.

3 ـ ياقوت، ج 7، ص 956.

4 ـ ياقوت، ج 2، ص 1768.

5 ـ بكرى، ص 462، 1269.


105


بركات فراوان.(1)

آب صفرا همه از چشمه هاست. آبش به يَنْبُع رود; از جمله آن چشمه ها عين خرمااست، از آن حكم بن نظلة الفقارى.(2)

صفراء قريه اى است داراى كشتزارها. در آنجا دو دژ است معروف به توأمين. و دژى معروف به حسنيه و ديگر معروف به جديد. همچنين دژها و قريه هاى پراكنده. آنجا سرزمين كِنانه است سپس به جُهَيْنه و انصار بنى فِهر و نَهد تعلق گرفت. ابورُهْم صحابى در آنجا منزل داشت.(3)

صفراء و اعمال آن از فُرْع و نواحى آن است. در شمال غربى آن وادى ذَفِران است كه سيلابهاى آن بدان مى ريزد و نيز حَنّان است كه تپه اى است چون كوه. در بئر ذَفِران در زمان سَمْهودى مسجدى بوده كه مردم بدان تبرك مى جسته اند. اين مسجد در طرف چپ مردمى بود كه به يَنْبُع مى رفتند. از گچ ساخته كمى بالاتر از جاده. مسافران براى تبرك در آن نماز مى گزاردند. در نزديكيهاى آن خانه اى نبود. جلوش قبرى كهن بود در بنايى محكم. ممكن است قبر عبيدة بن حارث بن عبدالمطّلب باشد.(4)ابن سعد گويد: عبيده در ذات اجذال در تنگه اى در فرود عين الجدول به خاك سپرده شده. از سخن او برمى آيد كه ذات اجذال نزديك ذَفِران است.(5)

در حوالى صفراء قَنان و ضَعاضِع كوچك است. همچنين گرداگرد آن كوههايى است و بارزترين آنها دو كوه مُسْلِح و مُخْرِئ است. هر دو از آنِ بنى النار، بطنى از غِفار است. از اماكن آنها اُرابن است. نام منزلى است بر نَقامَبْرَك. از كوه جهينه تا تنگه صفرا در نزديكى مدينه و در نزديكى مَبْرَك مَناخ است.

ميان صفراء و ينبع كوه نَطْع واقع شده. كوهى است سياه مشرف بر غَور در طرف چپ ينبع، از آن جهينه و متصل به نِصْع غارب كه نام موضعى است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 399 و سمهودى ج 2، ص 335.

2 ـ ياقوت، ج 2، ص 426 و ج 3، ص 130.

3 ـ ابن سعد، ج 1 تا ج، ص 180.

4 ـ سمهودى، ج 2، ص 426 و ج 3، ص 130.

5 ـ ابن سعد، ج 1 تا 3، ص 35.


106


بـــدربدر به هنگام ظهور اسلام جايگاه گردآمدن عربها بود و بازارى كه از آغاز ماه ذوالقعده تا هشتم آن داير مى شد. سپس مردم به شهرهاى خود مى رفتند، در حالى كه مقابل هر درهم، يك درهم در معامله سود برده بودند.(1)

مقدسى در قرن چهارم در وصف آن گفته است كه بدر شهرى است كوچك در راه مدينه به سوى ساحل دريا، خرمايش نيكو است. عين النّبى در آنجاست. جنگ بدر در آنجا اتفاق افتاد. پادشاهان مصر در آنجا مساجد و بناهايى ساخته اند.(2)

اُدْمان رود كوچكى است در جانب راست بدر و در فاصله سه ميلى آن و عَقَنْقَل تپه اى است از شن در بدر.

3 ـ مناطق جنوب شرقى مدينه

كوه آرَه و فُرْع و ودّانسكونى گويد: در جانب چپ راه مدينه به مكه كوه آرَه است، مقابل قُدْس. كوهى بلند است. كوهى است سرخرنگ. از اطراف آن چشمه ها جارى است و بر هر چشمه دهى است.

از آن جمله است قريه اى آباد و خرم به نام فُرْع. اين قريه از آنِ قريش و انصار و مُزينه است. و نيز قريه اُمّ العِيال كه صدقه فاطمه ـ ع ـ دخت پيامبر ـ ص ـ است.(3)

و نيز قريه اى است به نام مَضيق و قريه اى به نام مَحْضه و قريه اى به نام وَبْره و قريه اى به نام خَضِره و قريه اى به نام غفوه. اين قريه ها اطراف آرَه را گرفته اند و در هر قريه نخلستان است و كشتزار. آرَه از سُقْيا سه منزل دور است. رود آن در اَبواء سپس به وَدّان مى ريزد. آرَه از امهات قراء است. از آنِ ضَمْره و كِنانه و غِفار و فِهر قريش، سپس طُرَيفه است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن سعد، ج 2، ص 41.

2 ـ احسن التقاسيم، ص 83.

3 ـ ياقوت، ج 1، ص 363 و سمهودى ج 2، ص 248.


107


طريفه بزرگ نيست، بر ساحل درياست. نام وادى آره حَقْل است و نيز در آنجا قريه اى است به نام ربعان.

فُرْع از مهمترين مكانهاى عمرانى در اطراف مدينه است و از اعمال مدينه به شمار است. بلده اى استوار و داراى مسجد جامع. مردمش از قريش و انصار و مزينهاند در آنجا كشتزار و نخل و آب بسيار است. قريه اى است آباد و خرم. ولى آن منطقه بعدها خراب شد. همچنين در اطراف مدينه ضياع بسيار است. بيشتر ويران. شيرين ترين و گواراترين آبهاى آن از چاههاى عقيق است.(1)

فُرْع را تا مدينه چهار روز راه است. در جنوب مدينه است و در طرف چپ سُقْيا. با مدينه هشت منزل فاصله دارد. در جنوب وادى العقيق است كه ميان آن و مدينه جريان دارد. كسى كه از مدينه به آنجا مى رود نَقِيع در جانب چپ اوست.(2)

مُنْشِد در هشت ميلى حَمراءالاسد است از راه فُرع. ميان فُرع و مدينه واديهاى مُنْتَقى(ياقوت: منتضى) و ذوالسّلايل و رُواوه قرار دارد. رُواوه غديرى است كه سيلابهاى نَقيع در آن مى ريزد.(3)

خاندان زبير را در فُرع املاك و اراضى است كه آنها را آباد كرده اند. بكرى از زبير بن بكّار روايت كند كه اسماء دخت ابوبكر به پسر خود عبدالله گفت كه اى پسر در آبادانى فُرعبكوش. گفت: اى مادر آبادش خواهم كرد. و از آن اموالى حاصل خواهم كرد. به خدا سوگند گويى آن روزها را كه در مهاجرت از مكه مى گريختيم و در آنجا نخلها بود مى بينم و صداى سگان را مى شنوم.

عبدالله بن زبير در آنجا عين الفارعه و سَنام را برآورد و برادرش عروة بن زبير عين النَّهد و عين العسكر را و حمزة بن عبدالله بن زبير عين الربض و نَجَفَه را پديد آورد. زبير گويد از سليمان بن عباس پرسيدم كه چرا آن جا را عين الربض گويند، گفت آنجاهايى كه در ريگستانها درخت اراك مى رويد ارباض گويند و نجفه رانجفه گفتند زيرا از نجف الحرّه است; يعنى از تلهاى آن.(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 459.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 45.

3 ـ ياقوت، ج 4، ص 810 و سمهودى ج 2، ص 210.

4 ـ بكرى، ص 1020.


108


در كتب به نجفه و ربض اشارت رفته است، بكرى گويد كه زبير گفت حمزة بن عبدالله بن زبير را پدرش رَبَض و نجفه را عطا كرد و آنها دو چشمه هستند در فُرع كه بيش از بيست هزار نخل را سيراب كنند.(1)

از مزارع فُرْع اُمّ العِيال است. عَرّام گويد كه ام العيال صدقه فاطمه زهرا ـ ع ـ است و آن چشمه اى است و بر سر آن قريه اى. سَمْهودى از ابن حزم روايت كند كه آن قريه از آنِ جعفر بن طلحة بن عبدالله التيمى بود. صد هزار دينار خرج آن نمود و بيش از بيست هزار نخل را آبيارى مى كرد.(2) بكرى گويد كه جعفر بن طلحه مردى خوبروى بود به كار چشمه امّ العِيال پرداخت. و در آنجا بماند و بيمار شد و به مدينه آمد. مالك بن اَنَس او را ديد و گفت اين كسى است كه دارايى خود آباد ساخت و جسم خويش ويران نمود.(3)

ديگر از نواحى فُرْع فجاج است. در آنجا اموالى است از عروة بن زبير. رسول الله ـ ص ـ هنگام هجرت از مكه به مدينه از آنجا گذشت.(4)

در ناحيه فُرْع ـ بالاى آن ـ معدن بُحْران است از آن حجاج بن علاط البُهزى بود. رسول خدا ـ ص ـ پس از غزوه سَويق آهنگ قريش داشت و دو ماه در آنجا ماند سپس به مدينه بازگرديد.(5)

از سه راه مى توان از مدينه به فُرْع رفت. يكى راه نقم و يكى راه حَشْرج و سوم كه طولانى تر است بر استاره مى گذرد و آن قريه اى است كه يزيد بن عبدالله بن زمعه در آن مى زيست.

فُرْع از شريفترين ولايات مدينه است و صاحب آن از دوازده موضع كه همه صاحب منبراند ماليات مى ستاند. منبرى در فُرْع و منبرى در مضيق الفُرع در چهار فرسنگى آن منبرى در سَوارقيه و سايه و رُهاط و عمق الزّرع و جُحْفه و عَرْج و سُقيا و اَبواء و قُدَيْد و عُسْفان و استاره. همه اينها از اعمال فُرْع به حساب اند.(6)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 1021، ياقوت، ج 4، ص 760 از سهيلى.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 248.

3 ـ بكرى، ص 196.

4 ـ ابن هشام (بكرى) ص 1160، ياقوت 1/637.

5 ـ ياقوت، ج 1، ص 498، سمهودى ج 3، ص 258 و 355 (از ابن اسحاق).

6 ـ بكرى، ص 1020 و 1221.


109


در سمت راست جبل آرَه حَشا واقع شده و آن كوهى است بلند كه در آن هيچ نباتى نيست جز درختى به نامِ خَزَم كه از پوست آن رسن بافند و بَشّام كه درختى است خوشبوى كه از چوب آن مسواك سازند. حَشا از آن خُزاعه و ضَمره است.(1)

گرداگرد حشا واديى است به نام بَعْق و وادى ديگرى به نام شَسّ.(2)

اَبـْواءاَبْواء در فاصله نصف ميل از كوه حَشا است.(3) آن كوه، كوهِ اَبْواء هم هست. در وادى بَعْق واقع شده و وادى اَبْواء را اَرْثَد گويند.(4) مردمش از قبايل مختلف است و بيشتر از اسلم. ابْواء قريه بزرگى است از اعمال فُرْع. در وادى آن درخت گز رويد و در هيچ جا بيشتر از آن نباشد. در پنج ميلى آن مسجدى از آنِ پيامبر هست كه آن را بيضه گويند. منطقه ابواء بيمارى خيز است.(5)

در هشت ميلى اَبواء حَرَّة الافاعى واقع شده. آن را از آن رو بدين نام خوانده اند كه افعى در آنجا بسيار است آن سان كه مردم مجبور شده اند از آنجا مهاجرت كنند.(6)

در دو ميلى ابواء دره اى است كه آن را تلعان اليمن گويند.

ابواء يازده ميل از سُقيا دور است در ميانه راه قشيرى واقع شده و آن چشمه اى است پرآب. كوه قُدْس بر آن اشراف دارد.

عبدالله بن مطيع را در آنجا اموالى است و نيز چاهى است بين سُقيا و ابواء، معروف به بئر ابن مطيع. ميان سقيا و ابواء وادى مطعن و ربا قرار دارد.(7)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 450 و ياقوت، ج 1، ص 100، 449.

2 ـ بكرى، ص 449، ياقوت ج 1، ص 287.

3 ـ بكرى، ص 449.

4 ـ بكرى، ص 136، و ياقوت ج 1، ص 192 و سمهودى ج 3، ص 144.

5 ـ ياقوت، ج 1، ص 100.

6 ـ بكرى، ص 239.

7 ـ ياقوت، ج 3، ص 103 و نيز بنگريد به سمهودى ج 2، ص 323.


110


سُـقْياقريه اى داراى منبر از اعمال فُرْع. در قديم راه حاجيان از آنجا مى گذشت. از واديها فرود تِهامه است نزديك جُحْفه. ميانشان نوزده ميل فاصله است و همچنين تا ابواء نوزده ميل و تا عَرْج هفده ميل و تا رُوَيْثه ده فرسخ و تا مدينه نود و شش ميل.(1)

سُقيا منزلى است بزرگ با مردم بسيار و بستانى و نخلستانى بزرگ و نزديك به درياست و از آنجا تا دريا يك روز و يك شب راه است.

در سُقيا چاههايى بسيار است و بركه ها و چشمه هاى بسيار. بيشتر آنها صدقات حسن بن زيد است.(2) اسدى گويد: در سُقيا ده چاه است و در نزد برخى بركه اى. و نيز چشمه اى با آب بسيار كه در آن بركه ريزد. و از آنجا براى آبيارى صدقات حسن بن زيد جارى شود. در كنار آن آب نخلها و درختان بسيار است. اين آب قطع شد ولى در سال 243 باز هم جريان يافت و بار ديگر قطع شد و در سال 253، آشكار گرديد. در يك ميلى آن مكانى است كه در آن نخل و كشتزار باشد و صدقات حسن بن زيد از سى چاه آبيارى شود و نيز متوكل در آنجا پنجاه چاه احداث كرده. آب همه شيرين و در هر يك به قدر يك قامت آب.(3)

وَرِقان و قُدْس و عَرْجعرام مى گويد: كسى كه از مدينه بيرون آيد و به سمت بالا رود، نخستين كوهى كه در سمت دست چپ خود بيند كوه وَرِقان است. كوهى است عظيم و سياه. از بزرگترين كوهها. از سياله تا مُتَعَشّى ميان عَرْج و رُوَيْثه كشيده شده، مُتَعَشّى را حى گويند. در وَرِقان انواع درختان است. ميوه دهنده و بى ميوه. و در آنجا درخت آتش زنه و سماق و خزم (درختى است كه از پوست آن رسن سازند.م) رويد. آبگيرها و چشمه هاى شيرين و گوارا دارد. ساكنان وَرِقان بنى اوساند از مُزَيْنه.(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 7، ص 323.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 324.

3 ـ سمهودى، ج 2، ص 322 و 323.

4 ـ بكرى، ص 1377 و ياقوت ج 4، ص 921.


111


قُدْس متصل به وَرِقان است و آن جبال تِهامه است. قُدْس دو كوه است يكى قُدْس ابيض نام دارد و ديگرى قدس اسود. ميان قدس ابيض و وَرِقان گردنه اى است به نام رَكوبه، كوهى بلند است ميان عَرْج و سُقيا كشيده شده. ميان قدس اسود و وَرِقان نيز گردنه اى است به نام صَمت. (ياقوت: حمت.م)(1)

هر دو كوه قُدْس از آن مزينه است دارايى شان مواشى است از گوسفند و اشتر. ميان آن دو آبهاى فراوان است. نزديك به كوه قُدس موضع السر است در ديار مزينه.(2)

در برابر قدس در طرف راست كسى كه به بالا مى رود دو كوه است به نام نَهْب الاسفلو نَهْب الاعلى. اين دو كوه نيز از آنِ مُزَينه است. بنى ليث را هم در آن نصيبى است. در نَهْب الاعلى آبى است و نخلستانهايى. آنجا را ذوحيم (ياقوت: ذوخيمى.م) گويند در آنجا نيز جز آن چاه كه گفتيم آبگيرهايى است. راه جاده ميان نَهْبَين و قُدس و وَرِقان فاصله مى افكند. بر سر اين راه است عَرج.(3)

قُدْس الابيض جبل العَرج ناميده شود. و آن حدود تِهامه و حجاز است، البته هرگاه از دامنه عَرْج و گردنه هاى ذات عِرق به سوى تهامه روى.

عَرْج قريه اى است داراى منبر و مسجد، وادى آنجا را مُنْبَجس گويند. در آنجا چشمه اى است در طرف چپ راه در دره اى ميان دو كوه.

در نزديك عَرج گردنه رَكوبه است. ابن زَباله گويد كه رسول خدا در رَكوبه نماز به جاى آورد و در آنجا مسجدى بنا كرد و آن مسجد را تِعْهِن گويند.(4)

بكرى گويد: عَرْج در دو ميلى جنوب اَثايه و هفده ميلى شمال سُقيا واقع شده.(5)

مجاور قُدس، القهر است و در نزديكى آن حَذور و وادى طِلخام جاى دارد.(6)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 39.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 76.

3 ـ بكرى، ص 1052 و ياقوت ج 4، ص 922 و سمهودى ج 2، ص 359.

4 ـ سمهودى، ج 2، ص 169.

5 ـ بكرى، ص 931، 954، 1257.

6 ـ بكرى، ص 1100.


112


4 ـ مناطق جنوب شرقى مدينهسوارِقيّهسوارقيه قريه اى است داراى منبر. از منبرهاى فُرْع است.(1) با دژها و بستانهاى بسيار و مواشى. قريه اى است پرنعمت و پردرخت با مردم بسيار.(2) منبر و مسجد جامع دارد. و بازارى كه بازرگانان از اطراف بدان روى آورند. بنى سُليم را در آنجا ضياع و عقار است. آبش به شورى مى زند. از چاههايى در واديى به نام سوارق و واديى به نام اَبْطُن، آب شيرين برمى دارند. مزارع و درختان موز و انجير، انگور، انار، گلابى و زردآلو كه آن را فِرْسك گويند همچنين شتر و اسب و گوسفندان بسيار دارند. بزرگانشان در باديه زندگى مى كنند و در يك جا ثابت هستند و ديگران در باديه هاى اطراف آن هستند. براى طلب قوت در راه حجاز و نجد تا حد ضَرِيّه پيش مى روند و آنجا تا هفت منزل پايانِ حد آنهاست. روستاهاى اطراف از آنِ آنهاست.(3) در نزديكى سوارقيّه شمارى از روستاها و بلاد است; از آن جمله است:

1 ـ جِناب و آن مكانى است در جنب سوارقيّه.

2 ـ قبيا، از آنِ مردم سَوارِقيّه است. آبش همانند آب سوارقيه شور است. ميان قبيا و جِناب سه فرسخ راه است. ساكنان بسيار و مزارع و نخلها و درختانش پربار است.(4)

3 ـ اَرَن، جايى است ميان اتم و سوارقيه بر سر جاده و ميان منزل بنى سُلَيم و مدينه.(5)

وادى قوران از مهمترين واديهاى نزديك سوارقيّه است ميان آن و سوارقيّه چند فرسخ فاصله است. چاههاى آب بسيار دارد. آبش شيرين و خوب است. نخلستان و درخت دارد. در آنجا قريه اى است به نام مَلْحاء و غدير ذومَجْر.(6)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 1021.

2 ـ احسن التقاسيم، ص 79.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 180.

4 ـ ياقوت، ج 4، ص 211 و البكرى، ص 100.

5 ـ ياقوت، ج 1، ص 223.

6 ـ ياقوت، ج 4، ص 198 و سمهودى ج 2، ص 363.


113


اما ملحاء بطن واديى است كه سه چاه دارد آب همه شيرين و نيز داراى درخت و نخل، اطراف آن ارتفاعاتى است. كه به ارتفاعات ذومَجْر مشهورند. و ذومجر غديرى بزرگ است، در بطن قوران. بالاتر از قوران لَقْف است آب چاههايش شيرين است ولى در آنجا زرع و نخيلى نيست. زيرا زمينش سخت است.(1)

در لَقْف روستايى كوهستانى است در جانب غربى قله. پيامبر در هنگام هجرت از لَقْف گذشت.

در سوارقيه آبى است در شوره زار به نام رَفْده. در برابر شُواحِط است و آن كوهى است شامخ و در حوالى آن نخلها و بيشه ها. سايه درختان در آب افتد همانند قصرها.(2)

بالاتر از سَوارِقيّه آبى است به نام ذَنْبان العِيص و در فرود بَيْضان ـ در شُواحِط ـ موضعى است كه آن را عِيص گويند. در آنجا آبى است به نام ذنابة العيص در آنجا درختان مغيلان و ديگر درختان فراوان باشد از اين روست كه آنجا را عِيص گفته اند.(3) (بيشه درختان خاردار.م) ميان عيص و مدينه چهار شب راه است و تا ذوالمَرْوه يك شب راه، ميان ينبع و عيص جُمْدانواقع شده است.(4)

عرّام بعد از ذكر رُحَيضه گفته است كه سپس به جانب مكه به واديى به نام عُرَيْفَطانمى گردد. محاذى آن كوههايى است به نام، اُبْلى قله اى است به نام سوده از آنِ بنى حقاف(حفاف). آب چشمه هايشان شيرين است و اراضى پهناورى را بدان كشت كنند. همچنين در آن نواحى آبى است به نام نازيه ميان بنى حقاف (حفاف) و انصار، به سبب اختلاف اينان كارشان به تباهى كشيد و بدين سبب مردم بسيارى كشته شدند. فرمانرواى آن بلاد بارها با بهاى بسيارى خواست آن را بخرد ولى مردمش ابا كردند.(5)

در محاذى اُبْلى از جانب مشرق كوهى است به نام ذوالمرقعه آنجا از آن بنى سليم است و چون از عين النازيه بگذرى به آبهاى فراوانى خواهى رسيد كه آن را هَدَجيه گويند. مجموعه سه چاه است، در آنجا نخل و درختى نيست. بيشتر گياه آن شورخار است از آنِ بنى خقاف. از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 363 و سمهودى ج 2، ص 367.

2 ـ بكرى، ص 813، 101 و ياقوت ج 4، ص 582.

3 ـ ياقوت، ج 3، ص 753 و سمهودى ج 2، ص 348.

4 ـ ياقوت، ج 2، ص 115.

5 ـ سمهودى، ج 2، ص 381.


114


آنجا به سَوارِقيّه در سه ميلى عين النازيه روند و آن روستاى بنى سليم است. در نزديكى سوارقيه كوههايى است چون:

1 ـ مُغار، كوهى است بالاى سَوارقيه در بلاد بنى سليم در آنجا در زير ريگ آبهاى فراوان باشد كه چون ريگ را باز كنند آب بسيار فوران كند ولى آبش شور است. آنجا را سهدار(يا هدّار) گويند. و نيز دو چاهك است سرشان به سنگ سياه پوشيده. در درون يكى از آن دو آبى است شورناك و آن را رَفْده گويند و وادى آن را عُرَيْفطان نامند. در آنجا نخلها و بيشه هاست كه عابران در سايه آنها بيارمند. برجاده زبيده. بنى سليم آن را منقار زبيده گويند. (ياقوت: منقّا زبيده.م)(1)

2 ـ صَحْن، كوهى است در بلاد بنى سُليم بالاى سوارقيّه ابواشعث گويد كه در آنجا آبى است به نام هَباءه و در آنجا چاههايى است كه از ته به يكديگر راه دارند، آب آنها به يكديگر پيوندد. آبى گوارا و شيرين كه به آن گندم و جو و امثال آن كارند.(2)

اما هَباءَه; بكرى گويد كه در برابر شُواحط مكانى است موسوم صَحْن. در آنجا آبهايى است كه هباءه ناميده شوند. چاههايى است كه از ته به يكديگر راه مى برند و آبشان در يكديگر ريزد و بدان آب زراعت كنند.(3)

3 ـ شُواحط، كوهى است مشهور در نزديكى مدينه و سوارِقيّه. پلنگ و بز كوهى آنجا فراوان باشد. آبها كه از كوه فرومى ريزد در استخرها گرد آيد تا بدان زراعت كنند. عرّام گويد، در نزديكى شُواحط از نواحى مدينه و سوارقيّه واديى است به نام بِرْك كه گياه و آب فراوان دارد. ميان سلّم و عُرْفُط. ابن سكّيت در تفسير اين بيت كُثَيّر:

فقد جعلت اشجان برك يمينها *** و ذات الشمال من مريخة اشأما

گويد: اَشْجان مسيلهاى آب است و بِرْك در اينجا دره اى است از يَنْبُع تا مدينه. عرض آن حدود چهار يا پنج ميل است. آن را مَبْرَك گويند و پيامبر براى آن دعا كرده است.(4)

حربى گويد در فاصله يك روزه راه از سَوارِقيّه گودالى است در حرّه بنى سُليم كه آب در آن گرد آيد. اين گودال را حبس گويند و جمع آن احباس است ياقوت گويد: حبس بين حرّه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 582.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 371 و سمهودى ج 2، ص 334.

3 ـ بكرى، ص 814.

4 ـ ياقوت ج 1، ص 511 و بكرى ص 813 و سمهودى ج 2، ص 260.


115


بنى سليم است و سوارقيه و نصر گويد كه حبس السيل آن سوى يكى از دو حرّه بنى سليم است. ميان دو حرّه بنى سليم فضايى است كمتر از دو ميل. اصمعى گويد: حبس كوهى است مشرف بر سَلْماء به گونه اى كه اگر افتد بر سر مردم آنجا افتد.(1)

حَرِّه (= سنگلاخ) بنى سُلَيمحَرّه بنى سُلَيم را «ام صبّار» گويند. و آن از دو حرّه پديد آمده كه يكى از آن دو را خدريه گويند. اَتَمّ كوه حَرّه بنى سُلَيم است; شامل حاذه و نقيا و قيا.(2)

نَقِيع در مشرق حَرّه است. در آنجا دو آبگير است كه آبشان از نَقِيع مى آيد. يكى از اين چشمه ساران مَصامه است كه آبى است بالاى نَقِيع و پايين حَرّه بنى سُلَيم. همچنين آبگيرهاى نقيع چون بَراجم و سلامه.(3) سلامه مقدار يك شبه راه از مدينه دور است.

ذوالغُصْن، سيلابهاى حرَّه بنى سليم در آن ريزد. در نزديكى آن كوه بَرام است در بيست فرسنگى مدينه.(4)نزديك به بَرام كوه معتمل است به رنگ سرخ و وتد در كنار آن است.

در پايين دست حَرّه بنى سُلَيم ذر واقع شده است. درخت سلم كه گونه اى مغيلان است در آنجا فراوان رويد. رود ضاجع از آنجا سرچشمه گيرد و به سوى مشرق جارى شود. دَفاق و عِران دو نهراند كه ازحرّه بنى سُلَيْم به راه افتند و به دريا ريزند.(5)

در مشرق حَرّه دو كوه ذوبحار و رَقْرَق جاى دارند. و اَهْوَل بالاتر از تَسْرير است، از آنِ عمرو بن كلاب. سيلابه هاى آن از نِير به جيران آيد. عَسْجَل در حَرّه سُلَيْم است.(6)

بئر مَعونه ميان حَرّه بنى سُلَيم و سرزمين بنى عامر است، در چهار منزلى مدينه. اشتهار آن به سبب غزوه اى است كه در آن روى داد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 1، ص 933.

2 ـ ياقوت، ج 1، ص 114.

3 ـ بكرى، ص 1325.

4 ـ ياقوت، ج 1، ص 538، ج 2، ص 101.

5 ـ بكرى، ص 553.

6 ـ ياقوت، ج 3، ص 672.


116


مَعْدن بنى سُلَيْم معدن بنى سُلَيم آبى است، از اعمال مدينه به راه نجد. مردم بسيار در آنجا سكونت دارند، اينان منسوبند به فران بن بلى بن عمرو بن الحاف بن قُضاعه. اينان بر بنى سُلَيم فرود آمدند و با آنان درآميختند و از آنان شدند، ايشان را بنى القَين گويند.(1)

در نزديكى معدن بنى سُلَيم در جانب راست حاجيانى كه به مكه مى روند خَبيص واقع شده و ميان معدن و سَوارقيه شُعْث و عُنَيْزات قرار دارند. آنها دو كوه خرد هستند، و نيز ماءالطريق و اِرَن. عَمْق بر سر راه مكه است. ميان معدن و ذات عِرق. كوه شَرَوْرى ميان عَمْق و معدن است و رَكيّه آن سوى معدن.(2)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 28 و ياقوت، ج 2، ص 865.

2 ـ ابن سعد، ج 1، 2، ص 29.


117


 

 

فصل پنجم

آبها و آبيارى حجاز در منطقه كويرى است. زمين خشك و باران اندك و آب قليل است. در آنجا هيچ رود جارى كه با آبش زراعت را آبيارى توان كرد وجود ندارد. ولى در سرتاسر آن واديها (خشكرودها)يى است كه در اثر باريدن باران به طور موقت آب در آنها افتد. اين سيلابها كه گاه به صورت سيلهاى بنيانكن در مى آيند نه تنها زراعت را به كار نمى آيند بلكه هر چه را بر سر راه خود بيابند با خود ببرند. جز اينكه در جلگه هاى پست به سبب رطوبتى كه كسب مى كنند روييدن گياه و درخت را ميسر سازند و اندكى كشاورزى را مساعد افتند.

اين امور سبب شده كه كشاورزى در حجاز در درجه اول متكى به آبهاى زيرزمينى باشد. گاه اين آبها نزديك به سطح زمين اند يا بر سطح زمين جريان مى يابند.

در طى كتابها از وجود آبها در بعضى از مناطق، بدون اينكه طبيعت آنها را مشخص كنند، ياد شده و بويژه ياقوت در «معجم البلدان» و بكرى در «معجم ما استعجم» و سَمْهودىدر «وفاءالوفاء» و عَرّام بن اَصْبَغ در كتاب «جبال تِهامه» بيش از ديگران از اين آبها سخن گفته اند. اينك، ما نيز بر مبناى آن منابع از مواضع وجود آبها ياد خواهيم كرد.

وأدى مُشَقَّق، در راه تبوك است آبى است كه از كوه مى تراود به قدرى كه يك يا دو يا سه سوار را سيراب كند.

سُمْنه، آبى است ميان مدينه و شام و وادى القُرى.

شجر، آبى است از بنى القَيْن بن جسر ميان وادى القرى و تَيْماء.(1)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 146.


118


شجر آبى است شيرين در قسمت قبله جبل العَلَم در راه تبوك.(1)

طَرَف آبى است نزديك مرقى.(2)

جَريب، بطن واديى است در فَرْش كه آن را مَثْعَر گويند و آن آبى است از آنِ جُهَيْنَه در كنار مَثْعَر آب ديگرى است از جُهَيْنه.(3)

بُوانه نزديك به آن است. آن را قُصَيْبه هم گويند و در آن حوالى آب ديگرى است به نام مَجاز.(4)

عَمْق، آبى است در بلاد مُزَيْنه از سرزمين حجاز.(5)

عَزْور، كوهى است آب ثَلْماء از آن مى آيد، ثَلْماء آبى است كه نخلها و درختان بسيارى را سيراب مى كند.(6)

رود تُرْبان، آب بسيار دارد، و گوارا. ابو زياد گويد واديى است با آبهاى بسيار.(7)

در مقابل قُدْسين (= قدس الاسود و قدس الابيض) در طرف راست راه براى كسى كه به بالا مى رود دو كوه است به نام نَهْبان (دو نهب). نَهْبِ پايين و نَهْب بالا. در نهب بالا آبى است و بر آن آب نخلهايى كه آن را ذوخيم گويند و نيز آبى است غير اين چاه كه از كوه تراود.(8)

عُذَيبه، ابن سكّيت گويد آبى است ميان يَنْبُع و جار.(9)

مُرَيْسيع، نام آبى است در ناحيه قُدَيْد به سوى ساحل.(10)

ابن سِكّيت گويد آبى است بر كرانه دريا. بالاى عُذَيْبه و در جاى ديگر گويد موضعى است در غَيْقَه با آبى اندك. در آنجا به سمت كوه جَهَيْنه اشعر چند نخل است.(11)

عَرّام گويد چون از عُسْفان بيرون آيى كه بر دريا روى و كوهها را پشت سرنهى به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 145.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 531.

3 ـ ياقوت، ج 4، ص 413، ج 4، ص 657 و بكرى، ص 37 و ص 1259.

4 ـ ياقوت، ج 1، ص 754 و سمهودى ج 2، ص 300.

5 ـ بكرى، ص 967.

6 ـ ياقوت، ج 1، ص 933.

7 ـ بكرى، ص 308.

8 ـ بكرى، ص 1051.

9 ـ بكرى، ص 972.

10 ـ بكرى، ص 1220.

11 ـ ياقوت، ج 3، ص 829.


119


واديى رسى كه ميان تو و مَرّالظَهران واقع شده كه آن را مَسِيحه گويند و وادى ديگرى پيش آيد به نام مُدْرَكه. اين دو وادى بزرگ اند با آب بسيار. از آن جمله آبى است به نام حُدَيْبِيّه. و فروتر از آن آبهايى است كه از حرّه (= سنگلاخ) به سوى دريا روانند.(1)

فرنفق، آبى است در اُبْلى، ميان معدن بنى سُليم و سَوارقيّه.(2)

در نزديكى اُبْلى دو چاه سرپوشيده است، در درون يكى آبى است شور، آن را رَفْدَهگويند و در حوالى آن نخلهايى است و بيشه هايى كه عابران در سايه درختانشان بيارامند. ياقوت گويد: رَفْدَه آبى است در سبخه، در سوارقيّه.(3)

عرّام گويد: چون از عين النازيه بگذرى به آبى رسى به نام هبيه و آن سه چاه است و بر سر آنها مزارعى.(4)

از اين نوشته ها برمى آيد كه آبها اطلاق مى شود ـ غالباً ـ به آب اندك، چون مُشَقَّق، ولى گاه به چاه اطلاق شود. بسيار باشد كه آبها درون واديها باشد چون تُرْبان و واديهاى عُسفان و مَثعَر و مَشْجَر و گاه جارى بود چون آبهايى كه در نزديكى حُدَيبيّه جارى هستند و گاه به حدى است كه با آن زراعت كنند چون عَزْوَر.

چاههادر كتب نام شمار كثيرى از چاهها آمده كه بيشتر آنها بر سر راههاى ارتباطى هستند، مخصوصاً اطراف مدينه.

ياقوت گويد: سعد در نزديكى مدينه بر سر راه فَيْد است قصر و منازلى و بازارى و آبى شيرين دارد. بر سر راه كسى است كه از فَيْد به مدينه رود.(5)

اما رَوحا، ابن رُسته گويد: در آنجا مردمى زندگى كنند، بازارى كوچك دارد، آبش از چاههاست. سَمْهودى گويد: در آنجا چاههاى بسيار بوده ولى امروز جز يك چاه باقى نمانده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 449 و عرام ص 415 با پاره اى اختلاف.

2 ـ ياقوت، ج 3، ص 788.

3 ـ ياقوت، ج 2، ص 792.

4 ـ ياقوت، ج 4، ص 956 و بكرى، ص 998 و سمهودى ج 2، ص 382.

5 ـ ياقوت، ج 3، ص 91.


120


است. امروز در آنجا بركه اى است پر از آب از آنِ حاجيان. معروف به بركه طار. شايد آن را جديداً ساخته باشند و برايش موقوفاتى قرار داده اند. سَجْسَجع چاه رَوحاء است. چاه ذات العَلَمنيز به چاه رَوحاء معروف است. چاه مذكور بعد از رشاء است.(1) گويى كس به عمق آن نتواند رسيد.

اسدى گويد: در رَوحاء چاههاى بسيار است. يكى از آنها چاه مروان است. در نزد آن بركه اى است از رشيد و چاهى از آنِ عثمان بن عَفّان است و بر سر آن دولابى است كه بدان از چاه آب كشند. و آب بدان بركه ريزند. و نيز چاهى معروف به چاه عمر بن عبدالعزيز در وسط بازار و چاهى معروف به چاه واثق كه ارتفاع آبش شش ذراع است.(2)

در مَلَل چاههاى بسيارى است چون: چاه عُثْمان، چاه مروان، چاه مهدى، چاه مخلوع(مراد امين بن هارون الرشيد است)، چاه واثق، چاه سدره، و در سه ميلى قريه بر سر چشمه اى شبيه به حوض ده ناقوره كار گذاشته اند كه از آن آب مى كشند. معروف است به بركه ابن هشام.(3)

چاه حواتكه، در زَقَب الشُطْآن، در ميانه راه چشمه بنى هاشم كه در مَلل است و چشمه اظم.(4)

سُقيا، سهيلى گويد سُقْيا نام چند چاه است و نام چند بركه. مى پرسند كه چرا آنها را سُقْيا گويند؟ گوييم بدان سبب كه مردم از آنها آب شيرين نوشند در هفت ميلى سُقيا چاه طَلوب است و در نزديكى آن لَحْياجَمْل.(5)

اما مُرَيْسيع چاهى است از آنِ بنى المصطلق، در آنجا فرود مى آيند. بكرى آن را آب بنى المصطلق نوشته.(6)

عبدالله بن مطيع را چاهى است ميان سُقيا و ابواء.(7)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ رحله ابن جبير، ص 188.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 314.

3 ـ بكرى، ص 1256.

4 ـ بكرى، ص 113.

5 ـ سمهودى، ج 2، ص 322.

6 ـ بكرى، ص 1220.

7 ـ ابن سعد، ج 5، ص 127.


121


جُحْفه آبش از چاههاست.(1)

رابغ، چشمه و چاهها و نخل دارد.(2)

در ثافل اكبر چند چاه است، در بطن واديى موسم به يَرْثَد و نام چاهها دَبّاب است. آب آنها شيرين است و عمق آبها به قدر قامتى. در ثافل اصغر آبى است گردان درته چاهى به نام قاحه. آن دو را آب شيرين باشد و بسيار. در آن سوى ثافل آبى است به نام مُعَيْط.(3)

سه ميل پيش از كُراع الغَميم، جنابذ است. در آنجا چند چاه است و گنبدى و مسجدى. در نيمه راه عُسْفان و بطن مَرّ.(4)

بعد از كُراع الغَميم كه نزديك عُسفان است، جايى است به نام مسدوس. چاههايى است از آنِ فرزندان ابولهب. اسدى گويد: اَمَجّ بعد از خُلَيْص است در سمت مكه و در دو ميلى آن. و گويد يك ميل بعد از آن، وادى ازرق است معروف به عرّان. اَمَجّ از آن خُزاعه است. از آنجا قريب بيست چاه است، كه به آب آنها زراعت كنند. در عُشَيره و سياله نيز چاههايى است.(5)

در نزديكى سَوارقيه شمار اندكى چاهها و چشمه هاست.

عرّام گويد: چون از عين النازيه بگذرى به آبى مى رسى كه آن را هَيْبه گويند. سه چاه است كه بر سر آنها نه درختى است، نه نخلى و نه كشتى. در طول سه فرسنگ، از آنِ بنى خفاف است و ميان دو سنگلاخ سياه. آبشان شيرين نيست. بيشتر روييدنى اش خار شتر و شوره گز است. سوارقيّه در سه ميلى آن است. هَيْبه روستايى است بزرگ از اعمال مدينه.(6)

بالا دست سَوارقيه شُواحِط و صحن است. در آنجا آبى است به نام هَباءه. دهانه هاى چاههايى است كه از ته به يكديگر راه دارند. آب هر يك از چاهها به چاه ديگر مى ريزد. آبى خوش كه با آن مزارع گندم و جو و امثال آن را آب دهند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن رسته، ص 178.

2 ـ بكرى، ص 1350.

3 ـ بكرى، ص 1246، 334.

4 ـ بكرى ص 957.

5 ـ حربى، مناسك، ص 312 و 443.

6 ـ عرام، ص 398 و ياقوت ج 4، ص 956; سمهودى ج 2، ص 386; بكرى، ص 99.


122


در بطن نخل سيصد چاه است و در وادى صحن و وادى بيضان نيز چاههايى است.(1)

چشمه هادر منابع نام بسيارى از چشمه هاى حجاز آمده است. بسيارى از آنها در مناطق نزديك به دريا و در نزديكى يَنْبُع است.

مؤلف المناسك گويد كه در يَنْبُع صد چشمه زاينده است. عرّام درباره يَنْبُع گويد: در آنجا چشمه هاى آب شيرين است با آب بسيار. شريف بن سلمة بن عياش ينبعى گويد در يَنْبُع صد و هفتاد چشمه است.(2)

سَمْهودى گويد: يَنْبُع را بدين نام خواندند به سبب چشمه هاى بسيارش (ينبوع = چشمه) بعضى گفته اند كه چشمه هايش را شمرده اند صد و هفتاد بوده است.(3) مراد از «بعضى» شريف بن سلمه است كه ياقوت از او روايت كرده. منابع از فراوانى آب يَنْبُع حكايت كرده اند، بدون ذكر چشمه هايش.

نزديك يَنْبُع اِضَم است و عين الحب و آلات در آنجاست. عرّام گويد: صفراء روستايى است با نخلستانها و مزارع بسيار، همه آبش از چشمه سارهاست. صفراء بالاى يَنْبُع و نزديك مدينه است و آبش به يَنْبُع جريان يابد.(4)

يَنْبُع، وادى آن يَلْيَل است كه در غَيْقَه مى ريزد و در اين يَلْيَل چشمه بزرگى است كه از درون ريگ مى جوشد، آبش شيرين و فراوان است. اين آب بر روى ريگ روان است. بنابراين جز در چند موضع زراعت بر آن نتوان كرد. در آنجاها كه زراعت كنند خرما و سبزيجات و خربزه رويد. چشمه اش را بُحير گويند. شرب مردم جار، كه در دو فرسنگى مى زيند، از اين آب است.(5)

حرزه در اين منطقه است. از واديهاى اَشْعَر در قفاره ريزد. و در فرو دست آن چشمه اى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 435.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 392.

3 ـ عرام، ص 398 و ياقوت ج 3، ص 399 و بكرى، ص 839 و سهمودى ج 2، ص 325.

4 ـ عرام، ص 398 و ياقوت ج 2، ص 5 و بكرى ص 355.

5 ـ بكرى، ص 441.


123


است كه سُوَيقه خوانده مى شود. حرزه موضع برخورد سُوَيقه است و آن از آنِ خاندان حسن بن حسن بن على بن ابيطالب است.(1)

سَمْهودى گويد: سويقه چشمه اى است شيرين و پرآب در فرو دست حرزه و يك ميلى سياله. در سمت راست كسى كه به مكه مى رود. ملك فرزندان عبدالله بن حسن است.(2)

بكرى گويد: بثنه زمينى است روبه روى سُوَيقه در مدينه. در آن عبدالله بن حسن بن حسن كار كرده است. در پايين دست حوره، چشمه عبدالله بن حسن است كه سُوَيقه ناميده مى شود.

زمخشرى مى گويد: بين، چشمه اى است در واديى به نام حورتان.(3)

سمهودى درباره بين گويد: و سيل آنها در حورتين ريزد. جاى چشمه و روستا امروز در آنجا موجود است. پيش از اين گفتيم كه در فاصله يك ميلى از سُوَيقه سياله واقع شده است. وى گويد: در سياله چاههاى بسيار است و پس از پيامبر ـ ص ـ ، چشمه ها و ساكنان آن تجديد شده.

عيود نيز در اين منطقه واقع شده. در آنجاست چشمه حسن بن زيد بر سر راه. ابن معقل ليثى گويد چشمه امير در دامنه عيود ظاهر مى شود آب آن از مرا مى آيد.(4)

از مناطقى كه چشمه ها در آنجا بسيار است شَمَنْصِير است. عرّام گويد: شمنْصير كوهى صعب است و تاكنون كسى بر آن فرانرفته و نمى داند بلندى قلّه اش چقدر است. از آن چشمه سارها جارى است و بر سر چشمه ها نخل و شوره خار رويد. ابن جنّى در كتاب هذيل گويد به خط او خواندم كه شمنصير كوهِ سايه است و سايه وادى بزرگى است كه در آن بيش از هفتاد چشمه روان است و آن وادى اَمَجّ نيز ناميده شود. كَديد ميان اَمَجّ و عُسْفان است و آن نيز آبى است جارى بر سر آن نخلهاى بسيار. جُحْفه چاههاى اندك دارد. در دو ميلى آن چشمه اى است كه بركه بزرگى را پر مى كند ولى اتفاق مى افتد كه آب در آنجا اندك باشد و در رابغ چشمه و چاهها و نخل است.(5)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 326 و 166.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 393.

3 ـ سمهودى، ج 2، ص 441.

4 ـ بكرى، ص 112 و 113.

5 ـ بكرى، ص 112 و 113.


124


ذَرَه قريه اى است به نام جبله در غرب آن و ستار قريه اى است متصل به جبله و وادى آن لَحْف خوانده شود و در آن چشمه هايى است. در مشرق ذره قريه اى است به نام قصر و قريه اى به نام شرع. هر يك از اين قريه ها را مزارع و نخلستانهاست كه از چشمه هايى در درون وادى رخيم سيراب مى شوند. از ديگر واديها حاضره است و در آنجا قبر عبدالعزيز بن محمد بن عبدالعزيز بن عمر بن عبدالرحمان بن عوف است. آنجا را چشمه اى است. بُلَى بر حاضره مى ريزد و در آنجا نخلستانى است از آنِ محمد بن ابراهيم اللهبى. تبرز نيز در كنار حاضره است و در آنجا چشمه هاى كوچكى است از جمله چشمه اى است از آنِ عبدالله بن محمد بن عمران طلحى كه آن را اذنبه گويند و آن از بارورترين اموال اوست. ضليل از آنِ مبارك ترك است و چشمه هايى در آنجاست كه از سر كوه آشكار مى شوند.(1)

از اماكنى كه در آن چشمه ها است يكى سُقْيا است، سَمْهودى از اسدى روايت مى كند كه در سُقْيا مسجدى است از آن رسول خدا ـ ص ـ ، در نزديكى كوه و در آن حوالى چشمه اى است شيرين و گوارا. سپس گويد كه در سُقْيا بيش از ده چشمه است و بعضى از اين چشمه ها در آبگيرهايى مى ريزند. و گويد كه در آنجا چشمه اى است پرآب و درختان بسيار، آن چشمه يك بار آبش قطع شد و در سال 243 بار ديگر جريان يافت و در فاصله يك ميلى از منزل موضعى است در آن نخل و كشتزار و صدقاتى است از حسن بن زيد. در آنجا چاههايى است كه از سى چاه آن براى زراعت آب برمى كشند. جز اينها در ايام متوكل هم پنجاه چاه حفر كردند آب همه شيرين و ارتفاع آب يك قامت يا كمتر و يا بيشتر.(2)

اسدى به هنگامى كه از اماكن ميان ودّان و سُقْيا سخن مى گويد، گويد كه در وسط راه ميان آن دو، چشمه قشيرى است. چشمه اى است با آب فراوان. و در وسط ابواء مسجدى است از آن رسول خدا ـ ص ـ و در آنجا چشمه ها و بركه هايى است; از آن جمله بركه اى است در نزديكى قصر، از آن چشمه آب بسيار مى تراود، بر سر آن هفت آبشخور است و يك بركه قديمى.

اسدى گويد: در سه ميلى سُقْيا چشمه اى است به نام تِعْهِن. و گويد: چشمه اى است ويران. عياض گويد تِعْهِن نام چشمه اى است كه آن موضع را به نام آن چشمه ناميده اند. تِعْهِن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 172.

2 ـ سمهودى، ص 271 و 272.


125


در سه ميلى سُقْيا است.(1)

از جايهايى كه در آنها چشمه ها فراوان است يكى فُرْع است. در آنجا منبر است و نخلستانها و آبهاى بسيار. فُرْع قريه اى است پرنعمت و سرسبز. زيباترين چشمه هايش دو چشمه است كه آب فراوان دارند. نام يكى ربض است و ديگرى نجف. با آب آن دو بيست هزار نخل را آبيارى كنند.

عَرّام گويد: در طرف راست راه، رو به روى قُدْس اسود كوهى است بس بلند به نام آرهو كوه ديگرى است كه از اطراف آن چشمه هاى آب جارى است و بر هر چشمه اى قريه اى است; از آن جمله قريه آباد و بزرگ فُرْع است. اين قريه از آن قريش و انصار و مُزَينه است. و نيز از آن جمله است امّ العيال. اين قريه از صدقات فاطمه ـ ع ـ دخت پيامبر ـ ص ـ است و نيز قريه اى است به نام مضيق و قريه اى به نام محضَه و نيز قريه وَبْرَه و قريه اى موسوم به خَضِرهو قريه اى كه آن را غفوه گويند و آره را از همه طرف احاطه كرده و در هر قريه نخلها و مزارع است. در سه منزلى سقيا است و در جانب چپ آن از چشمه هاى فُرْع امّ العيال است.(2)

چشمه هايى نيز نزديك سوارقيه يافته شود. عرّام پس از سخن از وادى عُرَيْفِطان گويد در محاذى آن مكانى است به نام سوده از آنِ بنى خُفاف از بنى سُلَيم. آبشان از صعبيه است. و آن چند چاه است. در آنجا چشمه اى است به نام عين النازيه. اين چشمه ميان بنى خفاف و انصار مورد نزاع است و خلقى بدين سبب به قتل آمده اند. سلطان بلد بارها خواسته كه به بهايى گران آن را بخرد ولى از فروش ابا كرده اند.(3)

رِحْضيّه، در محاذى آن قريه اى يا زمينى است به نام حِجْر. در آنجا چشمه ها و چاههايى است از آنِ بنى سُلَيم.

از ديگر جايها كه در كتب نام آنها آمده و در آنجا چشمه سارهايى است; عبارتند از:

بَدْر، در آنجا دو چشمه است.

يَلْيَل، در آنجا چشمه بُحَير است.

صَفراء.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 356.

2 ـ زبير بن بكار، النسب، ص 52 و ابن حزم، جمهره، ص 140.

3 ـ عرام، ص 28 و ياقوت ج 4، ص 596 و بكرى ص 99، ص 100 و سمهودى.


126


رابغ و خُلَيص. وَرِقان. ظَهرانمَرّانرُهاط

ديگر آبهادر كتابها از انواع ديگر آبها نام برده شده; از آن جمله است:

غديرهامشهورترين آنها غدير خمّ است. عرّام گويد، در يك ميلى جُحْفه است. سيلابِ وادى آن در دريا ريزد. در آنجا جز بيدِ دشتى و گونه اى از گياهان كوهى كه از آن حصير بافند و گونه اى كنگر، هيچ نرويد. از سمت مشرق همواره آب باران در آن ريزد و قطع نشود.(1) اسدىگويد: غدير خمّ در سه ميلى جُحْفه است. در طرف چپ راه. و گويند كه خم نيزارى باتلاقى است و در آنجا غديرى است منسوب به آن. آب چشمه در آن غدير مى ريزد. ميان غدير و چشمه مسجدى است از آنِ رسول خدا ـ ص ـ .(2)

در كتب آمده است كه غدير مكانى است نزديك عُسْفان. و در نزديكى ذو رَوْلان غديرى است به نام مختبى. و نيز غديرى است موسوم به سدره كه آبى صاف و پاكيزه دارد و در اطراف آن درخت نيست و نزديك به سَوارقيّه است.(3)

در نزديكى سَوارقيّه غدير بزرگى است به نام ذومَجْر در درون وادى قَوْران. بالاتر از آن آبى است به نام لَقْف. آبى است از چاههاى بزرگ كه شيرين است ولى در اطراف آن زراعت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرّام، ص 413.

2 ـ سمهودى، ج 2، ص 301.

3 ـ عرّام، ص 428.


127


نيست.(1)

زهاب ها (اوشال)عرّام گويد: وشل آبى است كه از سر كوه تراود و كس نداند كه منبع آن كجاست.(2)

ابن منظور گويد: وشل آب اندكى است كه از كوه زهد يا از صخره ـ قطره قطره افتد و قطره ها به هم نپيوندد. و گويند اين نمى شود مگر از بالا و قلّه كوه يا آبى است كه از ميان تخته سنگها اندك اندك بيرون آيد. جمع وشل، اوشال است. و اوشَلَ: آب قطره قطره چكيد.

ابومنصور گويد: در باديه كوهى ديدم كه در غارى از آن آب از سقف مى چكيد و در جايى گرد مى آمد. آن را وشل مى گفتند. اين آبهاى اندك قطره قطره جمع شود و به سوى مزارع به راه افتد.

از اين زهابها در حجاز اندك نيست. عرّام گويد كه كوههاى رَضْوى و عَزْوَر را از اين زهابها باشد.

در كوه قُدْس نيز زهابهايى است و نيز در نَهْب اعلى و اسفل. اين دو مقابل قدس هستند. در طرف راست كسى كه به سمت بالا سير كند. نَهْب اعلى را آبى است و به سبب آن آب نخلستانهايى به نام ذوحيم و در آنجا زهابهاست.

در شُواحِط هم كه كوهى است در نزديك سَوارقيّه زهابهايى است.

در جبال ساره هم زهابهايى است شيرين و گوارا.(3)

كوههاى عرفات به كوههاى طائف پيوسته است و در آنجا آبهايى است كه از زهابها حاصل شود.(4)

ابن اسحاق گويد: در غزوه تبوك، در راه آبى بود كه از كوه مى تراويد، به آن مقدار كه يك يا دو يا سه سوار را سيراب مى كرد آن را مُشَقَّق مى گفتند.(5)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 233 و ياقوت ج 3، ص 198، 419 و بكرى، ص 100 و سمهودى ج 2، ص 368.

2 ـ عرام، ص 397.

3 ـ عرام، ص 434 و ياقوت ج 3، ص 331 و سمهودى ج 2، ص 331.

4 ـ عرام، ص 419.

5 ـ ياقوت، ج 3، ص 542 و بكرى ص 1266.


128


آبهاى زيرزمينىگويند كه غَيْقه زمين پست پهناورى است در ساحل دريا چند وادى در آن مى ريزند. آن را دو شعبه است; يكى بدان بازمى گردد و ديگرى در يَلْيَل جريان مى يابد و آن در وادى صفراء است.(؟)

ابن سكّيت گويد غَيْقه آبى است زيرزمينى بر ساحل دريا، بالاتر از عُذَيبه. در جاى ديگر گويد: غَيْقه آب باريكى است كه بر سر آن نخلستانى است به طرف كوه جُهَيْنه اشعر.(1)

بركه هامقدسى گويد: اَمَجّ، در آنجا بركه و قناتى است.(2)

ابن رسته گويد: رُوَيْثه را بركه هاى آب است كه آنها را «احساء»(3) مى گويند سهيلىگويد: سُقْيا را چاههاى بسيار است.(4) و نيز بركه هايى.

بُثور (زمينهاى سست)عرّام گويد در حدود تباله قريه اى است به نام رَنْيه. و قريه هايى به نامهاى بيشه و تثليث و يبمبَم و عقيق; عقيق تمره. همه از آنِ عقيل. بثور جمع بثر است و بثر آبى است كه در ريگها جارى است چون به مقدار يك يا دو ذراع يا حتى كمتر از يك ذراع ريگ را بكنند آب پيدا شود گاه نيز آبها چنان به سطح زمين نزديكند كه اگر ستوران زمين را با سم بكاوند آب پديد آيد.(5)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 829 و سمهودى ج 2، ص 354.

2 ـ مقدسى، ص 79.

3 ـ احساء و بثور آبى است كه در زير ريگها نزديك به سطح زمين وجود دارد گاه با كندن يك يا دو ذراع جارى شوند گاه نيز ستوران زمين را مى كاوند و آب بيرون مى آيد. م.

4 ـ ابن رسته، ص 78.

5 ـ عرّام، ص 421.


129


حوضهاابوعبدالله محمد بن احمد اسدى در وصف راه مكه و مدينه گويد از ذوالحُلَيفه تا حَضِيره شش ميل است و گويد آن مُتَعَشّى است و در آنجا چاهى نيكو با آبى گوارا و حوضى است. عمر بن عبدالعزيز آن چاه را حفر كرده.(1)

اسدى گويد: در رُوَيْثه چاهها و حوضها هست.

گنبدهابكرى گويد: سه ميل پيش از كُراع الغميم، جُنابذ (گنبدها) است. در آنجا چاهها و گنبدها و مسجد است. جُنابذ در ميانه راه عُسْفان و بطن مَرّ است.(2)

باغهاياقوت گويد: اَجاوِل موضعى است نزديك وَدّان در آنجا باغى است. ابن سِكّيت گويد: اَجاوِل ريگستانى است در طرف راست كُلْفى و در جانب شمال آن.(3)

اراضى ديمعرّام گويد، ذره متصل است به خَلْص آره. و آن تپه هايى است نه چندان بلند. و بر فراز آنها مزارع و قريه هاست از آنِ بنى الحارث بن بهثة بن سليم. كشته هايش ديم است. يا چنانكه خود گويد: «اعذاء». و اعذاء زمينهايى است كه آب به آنها نرسد. در آنجا درون صخره ها چشمه هايى هست ولى جريان ندارند و از آنها زراعت را فايدتى نيست.(4)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 1، ص 69.

2 ـ بكرى، ص 957.

3 ـ ياقوت، ج 1، ص 131.

4 ـ عرام، ص 417.


130


قَنــانعرّام گويد: در اُبْلى آبهايى است; از آن جمله بئر مَعونه و ذوساعده و جماجم يا حماحم(مورد شك) و وسباء. اينها از آنِ بنى سُلَيم است. كوههايى هستند متصل به يكديگر.(1) و نيز به هنگام سخن از جبال سراة گويد كه در اين كوهها زهابهايى است شيرين و چشمه هايى است جز قرقد ويسوم. در آنجا آبى نيست مگر آنچه در گودالهايى گِرد مى آيد ولى كس نمى داند كه از كجا آمده است.

آبگيرها و استخرهادر كتب نام بسيارى از آبگيرها و استخرهاى حجاز آمده است. در تعريف آبگير، عَرّامگويد: از بر سر هم نهادن چند سنگ پديد مى آيد تا آب حبس شود.

ابن منظور گويد: حبس هر چيزى است كه مجراى وادى را بدان بربندند. و نيز گويند حبس، سنگ يا چوبى است كه در مجراى آب نهند تا آب جمع شود و مواشى خود را آب دهند. در حديث آمده است كه پرسيد كه در كجا آب را حبس كرده اند؟ ـ يعنى جلو آب را بسته اند ـ نزديك است كه از آن شعله آتشى سركشد كه گردن اشتران را در بُصرى روشن سازد.

بعضى گويند شكافهايى است در ميان سنگلاخها كه آب در آنها گرد مى آيد و اگر جمعى را به آب نياز باشد، آنان را كفايت كند. حبس مترادف مصنعه (= آبگير) است و جمع آن احباس است و نيز آن را مستنقع (= آبگير) گويند. ليث گويد: چيزى است كه جلو آب را با آن سد كنند و خس و خاشاك آب را به آن بگيرند. عربها آن را مزرفه هم مى گويند و نيز گويند كه آب در آن جمع شود و چون پر شد به «حبس» ديگر رود. ابن الاعربى گويد: حبس سنگهايى است كه بر دهانه رودخانه نهند تا مانع طغيان آب گردد.(2) ابن سيده گويد كه حبس مانند مصنعه و جمع آن احباس است، معناى ديگر آن مستنقع (= آبگير) است ابن سكيت گويد: حبس سنگهايى است كه بر سر مجراى آب نهند تا آب در آنجا گرد آيد و مردم آب نوشند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 429.

2 ـ لسان العرب، ج 7، ص 345.


131


چارپايان خود را آب دهند. ابوحنيفه گويد: هر مصنعه اى حبس است و جمع آن احباس است.(1)

در كتب نام چند محبس آب در حجاز آمده است كه ياقوت از آنها ياد كرده است.

زمخشرى گويد: حبس كوهى است از آنِ بنى قُرّه، ديگرى گويد: حبس ميان حرّه بنى سُليم و سَوارقيّه است. در حديث از عبدالله بن حبش روايت شده كه از آنجا كه آب را بربندند آتش به درآيد. ابن منظور گويد: حبس سيل نام موضعى است در حرّه بنى سليم، ميان آن و سَوارقيه يك روز راه است.

عرّام گويد: شَمَنْصِير، و در غرب آن قريه اى است به نام حديبيّه. چندان بزرگ نيست. روبه روى آن كوه كوچكى است به نام ضَعاضِع در نزد كوه آبگير بزرگى است كه آب در آن جمع شود.(2)

زَلَفهاز اشاره ابن منظور به زلف، برمى آيد كه زلف نيز به معناى مصانع (آبگيرها) و مفرد آن زلفه است.(3) ابن برى شعر لبيد را كه گويد:

حتى تحيّرت الديار كانّها *** زلف وافى قتبها المحزوم

شاهد آورده كه زلف جمع زلفه به معناى سنگهاست.

و ابوعمر گويد: زلف در اين بيت همان مصانع آب است و جوهرى نيز به روايت عمانىگويد:

حتى اذا ماء الصهاريج نشف *** من بعد ما كانت ملاء كالزلف

و گويد آن مصانع است و در حديث يأجوج و مأجوج آمده است: «يرسل الله مطرا فيغسل الارض حتى يتركها كالزلفه» مراد از زلفه مصنعه (= آبگير يا بركه آب) است.

ابوحنيفه گويد زلف به معناى غدير پر آب است. ابن برّى از ابوعمر زاهد روايت كرده كه زلفه را سه معناست: باغ، بركه و آينه. به نظر مى رسد كه اين واژه پس از ظهور اسلام متروك

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ المخصص، ج 10، ص 52.

2 ـ عرام، ص 410، ياقوت; ياقوت، ج 3، ص 474.

3 ـ لسان العرب، ج 11، ص 39 و مخصص ج 10، ص 53.


132


شده و به جاى آن «حبس» آمده است.

قنات هاديگر از وسائل آبيارى قنات است كه آن را فقر گويند و جايى را كه آب از قنات بيرون آيد فقير گويند(1) ابن منظور گويد: فقير مظهر قنات است. در حجاز چند قنات هست كه اماكنى را آبيارى مى كنند. عرّام گويد از شَراة به سايه روند و آن واديى است ميان دو مرتع (= حمى). در آنجا چند روستا باشد در آنجا روستايى است به نام فارع كه نخلهاى بسيار دارد و از هر دست مردم. آبهايش در زيرزمين جريان دارد، از درون قناتها.

پايين تر از آن مَهايع است. سپس خَيْف كه آن را خَيْف سَلاّم نيز گويند. خيف از آبگيرها در سمت چپ و راست دور است. آبش از قنات است و باديه اش اندك است. و در زبان عربى آبگير را مسك هم مى گويند.

پايين تر از آن خيف ذى القبر است. آبش از قنات است و چشمه هايى كه از دو طرف وادى جريان دارد.

عرّام به هنگام سخن از جبال مكه گويد: سپس جبال عرفات كه جبال طايف به آن پيوسته است. در آنجا هم زهاب ها هست و هم قناتها و هم سردابها. از آن جمله است مُشاشكه از عرفات بيرون مى آيد و به مكه مى رسد.(2)

عرّام درتعريف مسك گويد: مواضعى است كه آب درآنهاجمع شود. مفردش مَساك است.(3)

ابن منظور گويد: عربها مكانهايى را كه آب باران در آن گرد مى آيد مَساك و مَساكه و مَساكات خوانند.

ابوزيد گويد مسيكه جايى است كه آب در آن جمع شود و به سبب سختى زمينش آب در آن فرو نرود.(4)

از اينگونه مسيكه ها يا آبگيرها در چند جاى حجاز توان يافت. عرّام در تعريف كوه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 413.

2 ـ عرام، ص 419.

3 ـ عرام، ص 397.

4 ـ ابن منظور، ج 12، ص 279.


133


رَضْوى عَزْوَر گويد:آب اين دوكوه دروادى غَيْقَه ريزد و غَيْقه در دريا ريزد و آن آبگيرى نيز هست.

و درباره وادى ذو رَوْلان گويد: در بالاى اين وادى باغهايى است به نام فلاج. مردم به هنگام بهار در آنجا گرد آيند. در آنجا چند مسك (آبگير) وجود دارد كه شرب مردم را در تابستان و بهار بسنده است و در آنجا چاهها و چشمه ها نيست.(1)

باران وسُــدّعرّام گويد: سُدّ آب باران است. در كوه شوران محل گرد آمدن آب باران، بسيار است كه به آن محلها بجرات، كرم، عين و اماء گويند.

رسول خدا ـ ص ـ فرمان به سدّ آن داد. از سُدّ قناتى است تا قُبا.(2)

سَمْهودى گويد: در قاموس المجد آمده است كه اِضَم كوهى است و نيز نام همان وادى است كه مدينه منوره درآن است.اهل مدينه اِضَم راقناة گويندواز آنجا تا سد، شَظات ناميده شود.(3)

سمهودى گويد: سُد آب آسمان است در حزم بنى عوال. شايد مرادش همان سُد است كه درراهى كه رشيد ازمدينه تا معدنِ بنى سليم ميان مدينه و رَحْضيّه ـ در بيست ميلى مدينه ـ پيمود، واقع شده و در آنجا آب بسيار است، در دره اى كه معاويه در آنجا سدى براى حبس آب ساخته بود، و آن همانند بركه بود.(4)

آب در مكهاوضاع خاص در بلاد سبب شده كه هر يك براى فراهم ساختن آب و نگهدارى و مصرف آن، شيوه خاصى برگزينند. خواه به صورت غلبه بر سيلابها و مهار كردن آنها يا حفر چاهها و پديدار ساختن چشمه ها و طرز هدايت آب از جايى به جايى ديگر. در اين امور معلومات مفصلى راجع به مكه و مدينه در عهود اوليه اسلامى به ما رسيده است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 427.

2 ـ عرام، ص 425.

3 ـ سمهودى، ج 2، ص 247 و ياقوت ج 1، ص 281، 305 و ج 4، ص 281.

4 ـ سمهودى، ج 2، ص 321.


134


اما در باب مكه، ازرقى كه از قديمى ترين نويسندگان تاريخ مكه است، معلومات و آگاهى هاى مفصلى از سيلهاى مكه در عصر جاهليت به ما داده است. و نيز فصلى جامع دارد از سيلهاى مكه در عهد اسلامى تا زمان مؤلف. ناشر كتاب نيز فصلى در افزوده و از سيلهايى كه مكه را بعد از زمان ازرقى تهديد كرده سخن گفته است. ازرقى از اقداماتى كه خلفا براى حفظ مكه از آسيب سيلها به كار برده اند، مطالبى در كتاب خود آورده است.

سيلها و سيل بندها (سدها)ازرقى گويد: در سال 17 هـ . ق. سيل عظيمى به مكه روى نهاد و مسجدالحرام و بناهاى اطراف آن را در خود غرق ساخت. عمر بن خطاب در آن سال سيل بندى كه به نام «ردم عمر» معروف شده بر آورد. اين سيل بند از نزد خانه جَحش بن رئاب ـ كه آن را خانه ابان بن عثمان گويند ـ تا خانه عثمان بود. ازرقى گويد: عمر فرمان داد آن را با صخره هاى عظيم كه بر هم نهادند، بسازند. از نياى خود شنيدم كه مى گفت: از آن زمان كه عمر آن سيل بند را ساخت، مكه دستخوش سيل نشد، حال آن كه از آن پس سيلهاى گران مى آمد.

در سال 80 هـ . ق. در موقع حج، سيلى عظيم آمد. روز ترويه بود. مردم و متاعشان را با خود برد و بر گرد كعبه حلقه زد. اين سيل به ناگهان آشكار شد و خانه و راهها را ويران ساخت و جمع كثيرى در زير آوار ماندند. مردم در كوهها پناه گرفتند. عبدالملك به عامل خود در مكه نوشت و مالى فرستاد كه بر سر كوچه ها سيل بند نهد تا خانه هاى مردم از سيل در امان ماند و مردى نصرانى را بفرستاد تا سيل بند مسجدالحرام را بنا كند.

از جمله اين سيل بندها، سيل بند حزاميه است در خط حزاميه. و سيل بندى است كه آن را سيل بند بنى جُمَح گويند ولى از آنِ آنان نيست بلكه از آنِ بنى قراد از فِهريان است ولى به رَدم بنى جُمَح اشتهار دارد. عبدالملك عامل خود را فرمان داد تا سنگهاى بزرگ با گردونه ها كشيدند و بر اطراف ربض نهادند و به نيروى مالى كه فرستاد سيل بند استوارى بنا نمود. برخى از ابزار آن هنوز هم باقى است، از خانه ابان بن عثمان، كه سيل بند عمر است، تا خانه ابن الجدار آن سنگها كه در آن خانه ها هست از بقاياى آن سيل بند است.

اما سيل بند سراى اويس، كه در پايين مكه در نَحْرالوادى است، در مورد آن اختلاف


135


است. بعضى گويند: از كارهاى عبدالملك است و بعضى گويند: نه، كار معاوية بن ابى سفياناست و اين در نزد ما به صواب نزديكتر است.(1)

بلاذرى از سيل بند عمر بن خطاب و عبدالملك بن مروان ياد كرده و گفته است كه سيل به مكه درآمد و از سمت بالاى شهر وارد مسجد شد. عمر دو سيل بند بساخت. يكى سيل بند بالا، بين خانه عبدالله بن حارث و خانه ابان بن عثمان بن عَفّان و ديگرى سيل بند پايين در نزد حمارين و آن همان است كه به سيل بند ابواُسَيد معروف شده. ملاحظه شد كه بلاذرى بناى هر دو سيل بند را به عمر نسبت مى دهد و ازرقى يكى را.(2)

اما سيل بند عبدالملك، بلاذرى از حدوث سيل عظيمى در سال 80 هـ . ق. ياد مى كند. به دنبال آن عبدالملك به عامل خود در مكه نوشت كه جلو كوچه هايى را كه از آنجا سيل به خانه مردم مى رود و نيز جلو مسجد را سد كند. او نيز چنين كرد. عبدالملك مردى نصرانى براى انجام دادن اين كار فرستاد. او سنگها و مصالح ديگر آورد، سيل بندى را كه به سيل بند بنى قراد يا بنى جُمَح معروف است بنا كرد و نيز سيل بندى در پايين شهر مكه ساخت.(3)

ازرقى گويد كه در زمان مأمون سيل عظيمى آمد و مردم بسيارى را با خود ببرد و خانه هاى بسيارى را ويران نمود. اين خانه ها بيشتر مشرف بر وادى بودند. او براى رفع خطر و ساختن سيل بند، مال عظيمى فرستاد تا سيل بند مسجدالحرام را بساخت و در وادى مكه راه سيل را بگشود. تا سال 237 كه مادر متوكل على الله دوازده هزار دينار براى كندن و توسعه وادى مكه فرستاد. ولى در كتابها از ماهيت كارى كه در زمان مأمون و متوكل در باب باز كردن و كندن وادى مكه صورت گرفت، به تفصيل نيامده است.

چشمه هايكى از مشهورترين آبشخورهاى مكه چشمه زُبَيْده است. ازرقى گويد كه آن در اصل چشمه هايى بود بيرون حرم و در خارج مكه، از آن جمله چشمه مُشاش بود. زبيده براى آن بركه اى حفر كرد كه سيلابهايى كه به مكه جارى مى شدند در آن بركه جمع مى شدند. سپس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه، ج 2، ص 135 و 136.

2 ـ فتوح البلدان، ص 52، از كلبى.

3 ـ فتوح البلدان، ص 53.


136


چشمه هاى حُنَيْن را نيز به آنجا راه نمود.(1)

رشدى ملحس در توضيح سخن ازرقى گويد: چشمه حُنَيْن يا چشمه زبيده از كوه بلندى به نام طار جارى بود، در راه مكه به طائف. آب از طاربه بستان حُنَيْن مى آيد. زبيده آن بستان راخريد وآب را به وسيله قناتهايى به مكه روان ساخت، چنانكه ازرقى اشارت كرده است.

زبيده چشمه ديگرى از وادى نَعْمان بالاى عرفات جارى ساخت. اين چشمه از زير كوه كرا در انتهاى وادى نَعْمان مى جوشيد. و از آنجا به موضعى ميان دو كوه بلند در بالاى زمين عرفات مى آمد و به بركه هايى كه در عرفات بود مى ريخت. اين قول ترجيح دارد كه اين بركه ها را عبدالله بن عامر بن كُرَيز ساخته است. بركه ها پر از آب مى شد و حجاج در روز عرفه از آن آب مى نوشيدند. سپس از آن بركه ها قناتهايى (كانالهايى)، تا جايى كه امروز معروف به قَناطراست آوردند و از آنجا به مُزْدَلِفه و از آنجا به چاه بزرگى به نام چاه زبيده در پشت منا بردند.(2)

چــاههــامردم مكه در درجه اول نيازهاى خود را به آب، از چاهها برمى آوردند. بلاذرى گويد و نيز ازرقى، كه اين چاهها پيش از اسلام و بعد از آن، در مكه وجود داشته اند. اما چاههاى پيش از اسلام، نام بيست و هشت چاه در كتب آمده است كه شش تاى آنها بيرون حرم بوده است. اينها به پيش از زمان فرمانروايى قُصَى بن كِلاب باز مى گردند ولى باقى، همه در داخل حرم حفر شده اند و بيشتر در بطن مكه. بعضى از آنها منسوب به عشايراند و بعضى منسوب به افرادى سرشناس از عشاير مكه. اما چاههايى كه بعد از اسلام احداث شده اند; بلاذرى و ازرقى از هفت چاه نام برده اند و ازرقى از نُه چاه ديگر نام برده كه در اخبار نيامده است كه آنها را چه كسى حفر كرده يا خريده و شرط استفاده از آنها چه بوده است. به نظر مى رسد كه استفاده از آنها همگانى و مجانى بوده است. آب آنها در مواقع عادى براى مردم مكه كفايت مى كرده ولى در موسم حج كفايت نمى كرده است.

ازرقى گويد: از زمانى كه عبدالمطّلب چاه زمزم را كند، معتمد مردم شد و مخصوصاً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه، ج 2، ص 187.

2 ـ ازرقى، ج 2، ص 265.


137


حجاج كه آب از آن برمى داشتند، او را گرامى داشتند. پس از حفر زَمْزَم، ديگر چاههاى مكه از نظر مردم افتادند. در كتابها نيامده است كه از آب چاههاى مكه براى كشاورزى استفاده مى شده است.(1)

بــركــه هابلاذرى گويد: قريش پيش از آنكه قُصَى آنها را گرد آورد و پيش از آنكه به مكه درآورد، از حوضها و آبگيريهايى كه روى كوهها پديد آمده بود و از چاهها آب مى نوشيدند.

در كتب نام آن آبگيرها و حوضهاى اطراف مكه نيامده است. ازرقى از حوضهاى زَمْزَم در مسجدالحرام و حوضهاى ابن هِشام ياد كرده در آنجا كه مردم به مِنا مى روند.(2)

در مكه چند بركه احداث شده بود، مشهورترين و قديمترين آنها بركه قَسْرى است. منسوب به سازنده آن خالد بن عبدالله قَسْرى است كه از سوى وليد بن عبدالملك والى مكه بود. و سپس از سوى هِشام امارت يافت. آن را بركه بردى هم مى گفتند. اين بركه در فَم الثّقَبهبود.(3) نزديك بئر ميمون. اين بركه از سنگهاى منقش و بزرگ ساخته شده بود. آبش از بئر ميمون بود سپس از ثَقَبه نيز آبى بدان گشوده شد و سد ثَقَبه بنا گرديد. از اين بركه چشمه اى به سوى مسجدالحرام باز كرده بودند. در اين بركه ماهيهايى هم بود.(4)

ازرقى گويد: مأمون، صالح بن عباس را در سال 210 فرمان داد كه پنج بركه در بازار بسازد كه مردم براى آب به زحمت نيفتند و به بركه امّ جعفر نروند. او نيز از بركه امّ جعفرچشمه اى به بركه بطحاء آورد. اين بركه نزد شعبِ ابن يوسف بود و رو به روى خانه او. سپس به بركه اى كه نزد كوه صفاست مى رود، سپس به بركه اى نزد حناطين (= گندم فروشان) آنگاه به بركه اى در دهانه كوچه ثَنِيَّه پايين تر از خانه اُوَيس. آنگاه به بركه اى نزديك سوق الحَطَب(= بازار هيزم فروشان) سپس به ماجلين كه در بستان ابن طارق است در پايين مكه جريان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اخبار مكه، ج 1، ص 64.

2 ـ ازرقى، ج 2، ص 224.

3 ـ ازرقى، ج 2، ص 62.

4 ـ ازرقى، ج 2، ص 83.


138


مى يابد.(1)

ازرقى از حوضهاى زمزم ياد كرده و حوضهاى ابن هِشام و اين حوض در مَأزِمَين منااست. شايد مرادش چاه قِسْريه باشد كه خالد بن عبدالله القِسْرى به امر هِشام ميان مَأزِمَين مِنا در ثَنِيّه حفر كرده، در جانب چپ كسى كه از مكه به منا مى رود.(2)

سرابستانهاازرقى گويد: معاويه در مكه سرابستانهايى احداث كرد كه هر يك را چشمه و آبشخورى بود. نيز مكان اين سرابستانها را معين كرده است و گويد كه معاوية بن ابى سفيان در حرم چشمه هابرآورد وبراى آنهاسرابستانهااحداث كردكه درآنهانخلوديگرروييدنيهابود،از آن هاست:

1 ـ سرابستان حمام و آن را چشمه اى بود. اين سرابستان از حمام معاويه در مَعْلاة تا موضع بركه امّ جعفر بود.

2 ـ سرابستان عَوف، چشمه اى آن را آب مى داد و در آن نخلهايى بود.

3 ـ سرابستان صفى.

4 ـ سرابستان مورش، داراى زرع و نخيل.

5 ـ سرابستان خُرْمان تا چندى در آنجا نخلها و كِشته ها بود.

6 ـ سرابستان مُقَيْصِره... در آنجا نخلها بود.

7 ـ سرابستان حراء... در آنجا نخلهايى بود.

8 ـ سرابستان ابن طارق در پايين مكه... داراى نخلها.

9 ـ سرابستان فَخّ.

10 ـ سرابستان بَلْدَح.

ازرقى سرابستان ابن العاصى و سفيان را در بَلْدَح نيز مى افزايد. سپس گويد: آن چشمه ها كه معاويه برآورده بود، آبشان منقطع شد. پس هارون الرشيد فرمان داد تا چند چشمه را احيا كردند. و از آن ها به ديگر چشمه ها كه رشا ناميده مى شد راه باز كردند و رشا در ماجلين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ازرقى، ج 2، ص 187.

2 ـ ازرقى، ج 2، ص 165.


139


(= دو ماجل) مى ريخت و از آن دو، آنكه در مَعْلاة بود از آنِ رشيد بود و از آنجا در بركه اى كه در مسجدالحرام بود ريخته مى شد.

اكنون به سدى كه نزديك طائف است مى پردازيم: گويند در زمان خلافت معاوية بن ابى سفيان ساخته شده، در فاصله هشت ميلى مشرق طائف. از گرانيت است. طول قسمت باقيمانده آن امروز هشتاد و پنج متر است و ارتفاع آن 5/9 تا 25/10 متر. توبنشل در كتابى كه درباره مملكت عربى سعودى نوشته آن را وصف كرده، همچنين خانم دكتر سعاد ماهر در بحث از آثار حجاز آن را شناسانده است.(1)

مدينه; واديها (= خشكرودها) و سدهاى آن:وضع مدينه از مكه متفاوت است; زيرا مدينه در زمينى گسترده و پهناور واقع شده. گرداگردش كوههايى است پست و جدا افتاده و ناپيوسته. در بخش جنوبى آن چند وادى است; از مهمترين آنهاست وادى عقيق و بُطْحان و مَهْزور و مُذَيْنِيب و رانونا. در اين واديها آن قدر آب جارى است كه براى زراعت كفايت كند. مخصوصاً نخلستانها، وجود و بعضى سبزيها. در بعضى از اوقات آب زياد مى شود و اراضى اطراف را فرامى گيرد. براى آن كه گرفتار چنين حالتى نشوند از واديها كانالهايى كنده اند تا زمينهاى دور دست را آبيارى كنند.

بيش از همه خطر سيل در وادى مَهْزور است. چون آب در اين وادى طغيان كند، مردم شهر بيمناك شوند. از اين رو آب را به جانب چاهى به نام مَرانيه منحرف مى كنند.

در زمان خلافت عثمان سيل عظيمى آمد و مردم ترسيدند كه مبادا غرق شوند. عثمان سيل بندى را در نزديكى چاه مَدْرى بنا كرد و سيل را از مسجد و از مدينه منحرف نمود.(2)

عثمان بن عَفان از وادى عَقيق خليجى جدا كرد موسوم به خليج بَنات نائله تا زمينهايى را كه دخترانش مالك شده بودند آبيارى كند. مادر اين دختران، نائله زن عثمان بود. مجد گويد كه اين خليج در نزد جُرْف بود. از ديگر اموال او چاه جُشَم و چاه جمل بود كه سه هزار تن از اسيران عجم در آنجاها كار مى كردند.(3)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سعاد ماهر، ص 68.

2 ـ تاريخ المدينة المنوره، ص 169.

3 ـ سمهودى، ج 2، ص 280.