حجاز در صدر اسلام

صالح احمد العلى
ترجمه: محمد آيتى

- ۴ -


عبدالله بن عمرو بن عثمان، سدى بر رانونا بنا نمود تا آب را بالا آورد و مزارعش را آبيارى كند.

سَمْهودى گويد: معاويه سدى ميان مدينه و رَحْضيّه در شعب بنا كرد و آب بسيار در آن ذخيره شد. و نيز سدى درنزديكى عَيْر ساخت. اين سد در زمان او به سدّ عَنْتَر شهرت داشت. ديگر سد صَهْباء بود در نزديكى صَبِر.(1)

چــاههــاواديهاى مدينه در نواحى جنوبى و غربى جريان دارند; مثلاً وادى قَناة در اقصاىِ طرف شمالى جريان دارد. ولى بقيه جاها متكى به چاهها هستند كه آبشان گوارا نيست. موسى بن طلحه گويد: چون مهاجران به مدينه آمدند از آب آن خوششان نيامد. آبهاى چاهها براى خوردن و شستشو بود. و با آنها كشاورزى هم مى كردند. نظر به دشوار بودن كندن چاه و اهميت آب، بهاى آب گران بود. موسى بن طلحه گويد صاحب چاه رُومه هر مشك آب را به يك مُدّ طعام مى فروخت.(2)

ارزش و بهاى چاهها هم بالا بود. مخصوصاً پس از آن كه شمار مردم مدينه فزونى گرفت; يعنى در زمان خلفاى راشدين. چاه جُشَم در رانونا از آن مردى از غَسّان بود، در زمان عمر به سى هزار درهم فروخته شد.(3)

چاه رُومه را عثمان به مبلغى كه راويان در آن اختلاف دارند; يعنى بين بيست يا چهل هزار دينار خريد.

اين وضع، بعضى از اغنيا و صحابه را واداشت كه از روى تبرّع آب را در اختيار مردم گذارند; مثلاً عثمان بن عَفّان چاه رومه را سبيل همگان كرد و ابو طلحه انصارى هم چاه رحاءرا وقف مردم نمود.(4)

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى ج 2، ص 1.

2 ـ ياقوت، ج 1، ص 432 و سمهودى ج 2، ص 137.

3 ـ الموطّأ ج 2، ص 131 و بكرى ص 383 و سمهودى ج 2، ص 251.

4 ـ بكرى، ص 431.


142


 

فصل ششم

توليدات كشاورزى حجاز در منطقه صحرايى است در آنجا باران كم مى بارد و هيچ رودخانه اى نيست و آب اندك و زمين خشك است بى هيچ آب و گياهى. قرآن وضع مكه را از زبان ابراهيم به هنگام مناجات با پروردگارش بيان مى فرمايد كه اى پروردگار من، من فرزندان خود را در واديى نهادم كه در آن كشته اى نمى رويد. البته اين اشارت به اقليم مكه است نه تمام حجاز.

واقع اين است كه كتابهاى جغرافيا و بلدان به بعضى از مناطق حجاز كه در آنجا آب و گياهى نيست اشارت كرده اند. اغلب اين مناطق در مشرق حجاز و نزديك حَرّه (= سنگلاخ) سُلَيم و سَوارقيّه است. و اين امر تنها به سبب نبودن آب نيست زيرا در پاره اى جايها چاههايى توان يافت ولى مسئله مهم وضع خاك است. عَرّام اطلاعات جالبى از مناطق باير و بى آب و گياه به دست مى دهد. مثلاً از قريه مَلْحاء در وادى قَوران چنين مى گويد: در اطراف آن ارتفاعات ذومَجْر است و در آنجا آب وجود دارد. مخصوصاً در لَقْف آب چاهها فراوان است ولى در آنجا نه زراعت هست و نه نخل. زيرا زمينش سخت و خشن است و حاصلى برنمى آورد.(1)

در محاذى اُبْلى كوهى است به نام ذوالموقعه و در محاذى آن از جانب راست يعنى سمت قبله كوهى است به نام نِفار (ياقوت: العار). نِفار و ذوالموقعه دو كوه اند بلند ولى بى حاصل. در نزديكى نِفار آبى نيست و خَرِب كوهى است ميان نِفار و اُبْلى در ديار بنى سُلَيمكه در آن هيچ چيز نمى رويد. و بالاتر از لَقْف چاه شسّ است، سپس ذات الفار و در محاذى آن كوهى است به نام اقراح. بلند ولى خشك و بى گياه.(2)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 4، ص 363.

2 ـ عرام، ص 433.


143


نيز از صحرايى ياد كرده اند در نزديكى اُفَيْعِيه و اَفاعيه در آنجاست بعضى چاهها آب شور دارند و در نزديك افاعيه تپه اى است به نام خَطْمه و لابه در آنجا نيز هيچ چيز نمى رويد. از آن بنى جسر و بنى سُلَيم است.(1)

عُكاظ صحرايى است مسطح در آنجا نه كوهى است و نه نشانى از آبادى.(2)

كوهى است محاذى شوران به نام مَيْطان چاهى دارد به نام خَفّه (ياقوت: ضفه) ولى هيچ نباتى نيست.(3)

واديى است به نام عُرَيْفِطان مَعْن. نه آب دارد نه گياه و درمحاذى آن كوههاى اُبْلى است.(4)

جبال مكه هم خالى از هر روييدنى است مگر اندكى درختان خاردار كه خود آن را ضهياء گويند.(5)

خريطه روبه روى شَراة است كوهى است صخره اى كه در آن هيچ چيز نمى رويد.(6)

ظلام كوهى است سياه و بلند كه در آن هيچ رستنى نباشد.(7)

ولى اين مناطق خشك و بى آب و گياه، محدود و پراكنده است و در كنار آنها مناطق سبز و خرم با نباتات گوناگون اندك نيستند. عَرّام، مناطقى را كه در آن روييدنى توان يافت برشمرده; بعضى از آن مناطق مختص يك نوع محصول است و بعضى چند نوع.

توليدات كشاورزىعرّام گويد: غَضور(؟) در همه جبال تِهامه مى رويد; از جمله كوه شُواحِط كه در آنجا زهابها است و نيز درمنه سفيد فراوان است.

اما اَراطى، عرّام مى گويد: به ودان متصل است از سمت مغرب تا به دريا برسد. ريگستانى است كه در آن جز اراط نمى رويد. ارطى هيزم است و نيز با آن چرمهايى را كه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 438.

2 ـ عرام، ص 440.

3 ـ عرام، ص 426.

4 ـ عرام، ص 434.

5 ـ عرام، ص 434.

6 ـ ياقوت، ج 2، ص 270.

7 ـ عرام، ص 424 و ياقوت ج 3، ص 531.


144


آنها كاسه هاى شير را مى سازند، دباغى مى كنند. در اواسط آن ريگستان كوهى است سخت سياه به نام طفيل.(1)

دينورى گويد: اعرابئى از ربيعه به من گفت: درخت ارطى و غضا (شوركز) به هم شبيه اند، جز اين كه غضا بزرگتر است و از چوب آن تير سقف خانه ها را سازند.(2)

و در حسنا، كه صحرايى است بين عُذَيْبه و جار، جهيل(؟) رويد.(3)

اما حمض (شورگياه) در هُدَيْبه زياد است. در هُدَيْبه سه چاه هست ولى كشتزارى ندارد و در آنجا از نخل و درخت نشانى نيست. سرزمينى است وسيع از آنِ بنى خفاف ميان دو سنگلاخ سياه. طول آن سه فرسخ است. آبشان شيرين نيست. بيشتر روئيدنيشان حمض (شورگياه) است. در سه ميلى سَوارقيه پايان هُدَيبه است. قريه اى است پرنعمت و بزرگ.

در وَرِقان، سماق بسيار باشد. مردم حجاز سماق را ضمخ گويند و مردم نجد عرتن، واحد آن عرتنه است.(4)

ابوحنيفه گويد: آن ميوه اى است ترش، چون دانه انگور، داراى هسته اى خُرد. آن را مى پزند. و نمى دانم كه در جايى از سرزمين عرب برويد مگر در شام.

دَوْم; در واديهاى غزال (ياقوت: غران) و دوران وكُلَيّه مى رويد. دَوْم مقل است. از نى آن حصيرى به نام طغى مى بافند.

طَرفاء; در وادى ابواء باشد و در هيچ جا بيشتر از آنجا نيست.

نشم; عرّام گويد در جبال ذره رويد. از چوب نشم كمان و تير سازند. نشم را برگ نيست. ابن سيده گويد و آن عتق العيدان است.(5) ولى ابن منظور گويد، آن درختى است كوهى كه از آن كمان سازند و عتق العيدان نيست.(6)

رنف; نباتى است كه در رَضوى و عَزْوَر رويد. درختى است شبيه به ضهياء.

عشر; از نباتات غدير خم است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عرام، ص 41 و بكرى ص 1351.

2 ـ كتاب النبات، ص 247.

3 ـ ياقوت ج 2، ص 268 از ابن حبيب و سمهودى ج 2، ص 291.

4 ـ ياقوت ج 4، ص 956 و بكرى ص 99 و سمهودى ج 2، ص 386.

5 ـ المحصّص، ج 11، ص 142.

6 ـ لسان العرب، ج 16، ص 24.


145


تالب; از درختان كوه ذَره است. تالب از عتق العيدان است كه از آن كمان سازند. در كوههاى يمن مى رويد. دانه هايى دارد كه روغنش را بگيرند و در چراغ كنند و آن بهترين روغن چراغ است. گاه در تالب كرمى افتد و آن را از برگ عارى كند.

غرز وصليان; دو گونه گياه هستند كه در بطن نخل رويند.

ضال; در عيص فراوان است.

شقب; از نباتات قُدْس هاست.

عُرْفُط; در وادى بِرْك رويد.

ثغام; در وادى بِرْك و كوه بُرْثُم رويد.

اِسحل; از نباتات كوه سَراة است.

خلاف; درختى است در وادى مختبى.

خلاف (بيد)، در سرزمين عرب بسيار است اعرابيى مرا گفت كه ما آن را سوجر گوييم و آن درختى بزرگ است و انواع مختلف دارد. همه سست و شكننده اند.

شقاح; در سرتاسر جبال تِهامه توان يافت و آن ريباس است. شقاح از نباتاتى است كه در بلاد بسيار گرم مى رويد.

اراك; نباتى است در وادى عَرْج و واديهاى ذره و شَمَنْصير و غزال و دوران و كُلَيّه و از غدير خم. از مكانهاى رويش اراك عرفه است. اَراك بهترين درختى است كه از شاخه يا ريشه اش مى توان مسواك ساخت. بويى خوش دارد چون بوى شير. اَراك را سه گونه ثمره است، مرد، كباث و بربر، كباث شبيه به انجير است و مرد رطوبتش بيشتر و نرمتر است، به همان رنگ كباث و بربر مانند مهره هاى كوچك است، مردم از آن مى خورند.

ابوزياد گويد: از مكانهاى رويش اَراك واديهاست و چون تعداد زيادى از آنها در جايى مجتمع شوند، آنجا را عيص گويند. دينورى گويد: اَراك ترش مزه است.

بشام; از نباتاتى است كه در ثافل اكبر و اصغر مى رويد و در دامنه هاى كوه اَبْواء و جبال سَراة درختى است با بوى خوش و طعم خوش، با شاخه هاى آن مسواك توان كرد. هم در كوهستان مى رويد و هم در جلگه.

ثمام; از نباتات وادى عَرْج و غدير خم است.

خزم; از درختان كوهستان وَرِقان و دامنه هاى كوه اَبْواء است.

 


146


سدر; در كوههاى ذره بسيار است و نيز در غدير مختبى.

سَلم; در غدير مختبى پيدا شود. و در وادى بِرْك و عيص.

مرخ; از نباتات وادى عَرْج و واديهاى شَمَنْصِير و آرَه و غزال و دوران و كُلَيّه است.

نبح; از بيشترين نباتات شَمَنْصير و شَراة است. در همه اين كوهها قرظ مى رويد; بويژه در كوههاى سراة و يسوم و قَرْقَد. در آنجاها جز نبح و شُوحط نرويد.

نص; در عقَبَة العَلَم در راه تبوك بسيار است.

طلح; از درختان جبال ذره است.

ظيان; از نباتات ثافل اكبر و ثافل اصغر است. ظيان داراى ساقه سبز و خاردار است. از شاخه هايش هيزم مى برند. از آن خوشه هايى آويزد. چون عشرق و عشرق شبيه حندقوقا است و بويى بد دارد.

عظاه; از نباتات غدير مختبى است.

عفار; ازدرختان كوههاى ذَرَه است. عفار را گلى خوشبو است و سفيد; مانند گل سوسن.

غرب; از درختان كوههاى سَراة است.

مرخ; از نباتات واديهاى شَمَنْصير و ذَره و غزال و دَوران و كُلَيّه است.

نخيل; از مهمترين درختان است كه در اماكن مختلف حجاز، خاصه در آنجا كه آب بسيار است مى رويد. از خرماى روستاهاى بزرگ مانند خيبر و وادى القرى و ذوالمروه و روستاهاى ديگر نام برده اند.

يَنْبُع; دژى است داراى نخل و آب و كِشته. آبادتر و پر نخل تر از يثرب است.

صفراء;قريه اى است بانخلستانهاى بسيار و مزارع. واديى است پرنخل و پرآب و پركِشته.

سُوَيْقِيّه; واديى است كه در آنجا نخل بسيار است.

در قريه هاى قصر و شرع كه در مشرق ذره هستند، مزارع و نخيل و چشمه هاست.

در نَهْب اعلى چاهى است با آب بسيار، با آب آن خربزه و بقولات و نخلستانها حاصل كنند، آن را ذوخيمى گويند.

آرَه; كوهى است در حجاز ميان مكه و مدينه. از جوانب آن چشمه ها جارى است و بر سر هر چشمه قريه اى است. از آن جمله است فُرْع و امّ العِيال و مَضيق و مَحْضَه و وَبْره و خضره و غَفْوه در هر يك از آن قريه زرع ونخيل باشد.

 


147


رَيض و نَجَف بيست هزار نخل را آبيارى كنند. و در قريه فارع درنزديك عُسْفاننخلستانهاى بسيار است.

همچنين در مَهايع خرما و موز و انار و انگور به دست آيد و كشتزارها باشد. و در خَيْف ذى القبر خرماى بسيار و موز و انار باشد; همچنين خَيْف النعم كه نخلستانها و مزارع دارد. در وادى ظَهْران كه مَرّ الظَّهران در آنجاست چشمه هاى بسيار و نخلها و انجير كوهى باشد.

مَيْفَعان قريه اى است داراى كشته و نخلها و ميوه ها. معدن البرم نخلستانها و مزارع دارد، آبش از چاههاست. طائف، داراى مزارع و نخلها و موز و انگو و ديگر ميوه هاست رَحضيّهچاههاى آب دارد و بر سر چاهها مزارع بسيار و نخلهاست.

وادى ذو رَولان; روستاهاى بسيار دارد در آنجا نخلها فراوان است. از جمله روستاهاى آن قَلَهى و تَقْتَد است. سَوارقيه; در آنجا چند مزرعه است و نخلها و درختان ميوه.

قِيّا; قريه اى است در سه فرسخى سَوارِقيّه، در آنجا مردم بسيار زندگى مى كنند و نخلها و ديگر درختان و مزارع دارد.

مُلحان; دربطن وادى قَوران است آبش شيرين و گوارا است نخل و ديگر درختان دارد.

رَفْدَه; در وادى عُرَيْفطان، نخلستانها و نيزارها دارد.

جفينه; هم از مزارع و نخل ها برخوردار است. آبش از چاههاست.

مَرّان; قريه اى است با نعمت فراوان و چشمه ها و چاههاى بسيار.

قُباء; مزارع بسيار دارد كه از چاه آبيارى شوند، ولى نخلهايش زياد نيست.

همچنين ثَلْماء; آب آن از كوه عَزْوَر است. نخلستان و درختان بسيار دارد.

دركَديد;كه ميان اَمَجّ وعُسْفاناست، چشمه اى جارى است وبرآن چشمه نخلستانها است. در اَمَجّ; انواع خرما و سبزى و مزارع است. با مزارع و نخلهاى فراوان.

در سُقيا;بستان بزرگى است و نخلستانى، نخلستانها و بستانها از قُرْح تا آنجا به هم پيوسته است. در سايه; نخلها و مزارع و موز و انگور است.

در واديهاى شَمَنْصِير; هم چنين است. و رابغ و (حهراء) كه ميان مكه و جده است داراى مزارع و نخلهاست.

در وادى عِران; به قول صاحب زهرالرياض، صد و سى و چند نوع خرما باشد از جمله صيحانى و گويد دوازده نوع خرما. و بعضى گويند بهترين انواع رطب: حلو و طبرجلى و فريسى


148


و سكر و برنى و حلى. بهترين انواع خرما برنى و شلبى و بردى و خضروى و جعفرى و جاوى و لبانه و لبانه را قصب گويند.

و گويند كه خرما دوازده نوع است برترين آنها برنى است. مردم مدينه بيشتر از آن گونه غرس كنند.

اين نوع خرما اگر در جاى ديگر غرس شود ـ جز مدينه ـ محصول آن نيكو نگردد.

برنى را براى تبرك از مدينه به ديگر جايها برند. در زمان ارزانى يك مُدّ از آن به هشت كبار ارزد و در گرانى به بيست و بيشتر. با اين همه فراوان و ارزان است. خرماى برنى به هنگام رطب چون انگشتان حنا بسته دوشيزگان گلگون و لذيد است.

سَمْهودى گويد: بردى از برنى گرانتر است; زيرا كمتر يافته شود. شايد همه آنچه در مدينه هست به پنجاه نخل نرسد. رنگ آن زرد و سرخ است و كمى به تيرگى زند. آن را به روم و ديگر جايها برند در دبه ها. خرمافروشان شقرى و طبرجلى و عريس را در شكل و شيرينى بدان تشبيه كنند. بربرى و حادى به هم نزديك اند و حلى و جعفرى درآن هنگام كه نارسيده اند، سرخ باشند و چون رسيدند رنگ زيتونى گيرند.(1)

ابن منظور گويد: بردى از بهترين انواع خرماست، به برنى شبيه است. گويند: بردى گونه اى از خرماى حجاز است، بسيار نيكو. و در حديث آمده است كه پيامبر فرمود: «اگر مى خواهيد صدقه دهيد خرماى بردى صدقه دهيد.»(2)

اما خرماهاى مدينه، فقها از جعرور و مصران و فاره وحبيق نام برده اند. همچنين از برنى و عجوه و صَيحانى و بردى. ابو زيد العشيره گويد، دژ كوچكى است ميان يَنْبُع و ذوالمَرْوَهكه خرمايش بر خرماى ديگر جايهاى حجاز برترى دارد، مگر صيحانى كه خرماى خيبر است. و بردى و عجوه در مدينه است.

سَمْهودى گويد: عجوه هميشه در مدينه مشهور بوده. طرز تربيتش را پسران از پدران مى آموزند و خُرد و كلان آن را مى شناسند. داودى گويد: امروزه كه آن را با ديگر خرماها مقايسه مى كنيم نوع متوسطى است. وقتى مى گويند از بهترين خرماى مدينه است; يعنى از نوع بد و مردود نيست. ابن اثير گويد: عجوه نوعى از خرماى مدينه است. از صحيانى بزرگتر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الجواهر الثمينه، ص 111.

2 ـ لسان العرب، ج 4، ص 54.


149


است. رنگش به سياهى مى زند. اين نوع خرما را پيامبر ـ ص ـ در مدينه غرس كرد.

كلينى گويد: عجوه را در عراق صرفان گويند.

اما صَيحانى; سَمْهودى از ابراهيم بن محمد بن مؤيد حموى افسانه اى حكايت مى كند، كه نامگذاريش به اين نام را به زمان پيامبر مى رساند. مى گويد كه آن روز در مدينه در جفاف موضعى بود كه به صيحانى شهرت داشت و گويد صيحانى نخلى است كه تا به امروز به همان نام خوانده مى شود درآنجا به عمل آمد و آن زمين از آنِ فرزندان صفوى بن سليمان بن طفيل الحسينى بود.

از خرماهاى مدينه جنيب است و دقله و عرق بن زيد و شقم.

ام جرزان نيز از خرماهاى مدينه است كه به مشان عراق مى ماند.

از خرماهاى بد مدينه عبارتند از جعرور و معى الفاره و عذق ابن حبيق. بعضى مى گويند كه اينگونه خرماها را نبايد به جاى زكات داد. طبرى در تفسير آيه «ولاتيمّموا الخبيث منه تُنفقون» گويد مراد جعرور است و حبيق. رسول خدا ـ ص ـ نهى كرد كه صدقه را از آنها گيرند.

تاكستانها و انگوراما انگور، عرّام مى گويد كه در مَهايع و جبال سَراة و ساريه و سوارِقيّه و ثَنِيَّة الشريدانگورها و نخلستانهايى بوده كه همانند آنها در ديگر جايها نبوده است.

در طائف نيز تاكستانها بوده، مخصوصاً در وَهْط.

مَوْ بارزترين درختان ميوه است در حجاز. در قرآن در يازده آيه از آن ياد شده كه شش مورد آن با نخيل مقرون شده (بقره:266، الاسراء: 91، النحل: 11 و 67، مؤمنون: 39، ياسين: 34.) و در سه مورد جنات اعناب آمده است: (انعام: 99، رعد: 4، كهف: 32، عبس: 28).

ذكر انگور سياه و سفيد و مويز سرخ و سياه در آثار فقها آمده است.(1)

عَرّام گويد: تاكها را در مَهايع و سَوارِقيه و جبال سَراة و ساريه و ثَنِيّة الشَريد مى كارند و انگور ثَنِيّه و نخل آن را مانند نباشد.

مدينه از مناطق زراعى است و انگور خوب آن مشهور است. در قُبا انواع تاكها بود. از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ المدونه ج 9، ص 6; الأمّ ج 3، ص 21، 41، 48، 56 و 57.


150


جمله مدنى و آن نوعى برنى است كه در مدينه آن را مراودى گويند. انگورى لطيف و شيرين است با انگور زيتى شام برابرى مى كند. رنگ آن سفيد است. و نيز انگور حجازى بيشتر سفيد و بعضى از انواع آن لطيف است و سوادى از آن بهتر است و خمرى كه باز هم بهتر است. بهترين انگور در باغهاى قُبا است. سعد بن ابى وقاص را در عقيق تاكستانى بود كه انگور آن را هر سال هزار دينار مى فروخت.(1)

از مشهورترين مناطق كشت انگور طائف بود. وَهْط از جاهايى بود كه انگورش نيكو مى شد. از انواع انگور كه در طائف بود، يكى انگور رازقى بود. رازقى از انگورهاى سفيد بود و دانه درازى داشت آن را ملاحى هم مى گويند. ديگر انگور اطراف العذارى كه انگورى بود چون دانه بلوط سياه و دراز شبيه به انگشت حنا بسته دوشيزگان، خوشه هاى آن دراز بود گاه به قد يك ذراع.(2)

درختان ميوهدر حجاز انواع درختان ميوه كاشته مى شود. در قرآن كريم نام انگور و انجير و زيتون و انار آمده است. فقهاى حجاز انواع متعدد درختان ميوه را نام برده اند كه بيشتر آنها در حجاز به عمل مى آمده است.

يكى از فقها از امرود و توت و انجير و انگور و آلو و ترنج و مويز و موز و اترج و صنوبر و گردو و بادام و پسته و بِه نام برده است و ديگرى از گردو و بادام و انار و به و ترنج و انجير و توت ياد كرده.

كلبى از انجير و امرود و آلو و ترنج و موز و انار و سيب و شفتالو و بِه و انگور رازقى ياد كرده و ديگرى از ترنج و توت و بادام و گردو و به و زردآلو و انار و موز و همچنين سبزدانه و آلو را برشمرده اند. انجير بر سر چشمه هايى كه در اطراف شَمَنْصير است مى رويد و نيز در سَوارِقيّهو قُدس.(3)

انار در وَرِقان و مَهايع و خَيف ذى القبر و سايه و سَوارقيه رويد. ابوحنيفه دينورى گويد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الجواهر المضيئه، ص 90 و 91.

2 ـ لسان العرب، ج 11، ص 124.

3 ـ لسان العرب، ج 11، ص 124.


151


كه انار در سَراة فراوان است و بيشتر خود رواست و زردآلو و به در سوارقيه است و موز در مهايع و خَيف ذى القبر در سايه و بَدْر و طائف مخصوصاً در مُطار، يكى از قراء طائف، كشت شود. موز و كشتزارهاى مُطار فراوان است.

نيشكر در سروات به عمل آيد.

اما خربزه در نَهْب اعلى است و در يَلْيَل.

ابوحنيفه دينورى در كتاب النبات خود از چند گونه درخت نام مى برد كه در سَراة مى رويند ولى نمى گويد كه آيا در سراة حجاز يا سَراة يمن و نيز از كثرت و قلّت آن چيزى نمى نويسد، از جمله آن درختان است:

اتم; درخت زيتون است در سراة بر كوههاى بلند رويد، به جايى حمل نمى شود.

حمر; تمر هندى است كه در سراة بسيار است. و نيز در بلاد عمان.

خزم; درختى است همانند مقل ولى كوتاهتر و پهن تر از آن است.

الب; درختى است خاردار، مثل درخت ترنج. بر سر كوهها مى رويد و بسيار كم است و انواع مختلف دارد. بدترين آن سبز آن است كه در كوه سراة در طرف تِهامه مى رويد.

گردو; اين درخت در زمين عرب بسيار است. در يمن، به ديگر جاها برند در سروات از چوب درخت گردو كاسه و قدح تراشند.

سبزيها و حبوباتدر منابع از انواع پنبه و حبوبات و نخود و عدس و ارزن و لوبيا چيتى و برنج و جو و ذرت در حجاز ياد كرده و بر اين جمله ذرت قرمز را نيز افزوده اند.

كلبى گويد: برنج و نخود و باقلا و لوبيا و ماش و گاورس و بادرويه و تره (گندنا) و كرفس و گشنيز و كاهو و تره تيزك وچغندر و كدو و لوبيا چيتى و هويج و شلغم و خيار و بادنجان و پياز و سير و مرزه.(1)

مالك و شافعى از پياز و ترب و چغندر و خيار و خربزه نام برده اند. ابن سعد گويد كه ابن عمر از خيار و خربزه بدش مى آمد و نمى خورد. در مدوّنه و الاُمّ همچنين از خربزه و گندنا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ كافى، ج 6، ص 344، 362 ـ 375.


152


قصيل و چغندر ياد شده.(1)

در مدونه از كنجد و تخم گشنيز و هويج و چغندر و نيشكر و سبزى و خربزه و خيار وخلر و يونجه، سخن رفته است.(2) و شافعى از قنبيط (قنبيد) و كاسنى و تره تيزك و خيار و بادنجان و خربزه و هندوانه و نيشكر و نى شيرين و شكر تيغال و تره يا گندنا ياد كرده و نيز از گاورس و ارزن و برنج و ارزن سرخ و نوعى گاورس كه آن را ذره نطيس گويند و گويند مردم در سالهاى قحطى ارزن مى خورند.

گنـدم و جــوبه هنگام ظهور اسلام در مدينه جو مى كاشتند. جو قوت غالب مردم بود. اما گندم، زراعت آن اندك بود و از شام و يمامه وارد مى كردند. پس از اسلام در مدينه هم گندم كاشتند و نيز در جاهاى ديگر. در مدينه اراضى طلحه گندمكارى بود و مزارع معاويه در مدينه هر سال صد هزار وِسْق محصول مى داد. عرّام گويد: در وادى صحن و در بَيْضان نيز گندم كشت مى شد. از حَوره يمانيه عسل و گندم به مدينه حمل مى شد و آنها از ناحيه وقر مى آمدند.(3)

در الأم از گندم ميسانى و شامى و مصرى و يمنى و گندم سياه سخن رفته است.(4) اما در مدينه از گندم قهوه اى كه از محصولات شام است ياد شده و نيز از گندم سفيد كه از مصر مى آمده و در كتب حديث ذكر سمراء الشام (گندم قهوه اى شام) آمده است.

در كتب حديث نيز از اندك بودن گندم در مدينه در عصر رسول خدا ـ ص ـ حكايت شده. و نيز روايت شده كه رسول خدا ـ ص ـ فرمود زنهار نان گندم مخوريد كه به شكر آن قيام نتوانيد كرد.(5) و نيز در حديث آمده است كه رسول خدا ـ ص ـ خاندان خود را از نان گندم سير ننمود. گندم از يمامه به مكه مى آوردند.

اما جو، زراعتش شايع بود و خوراك همه مردم بود. در حديث از اسودان (دو سياه)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ المدونه ج 9، ص 35، 59، 61; الام ص 15 و 18.

2 ـ المدونه ج 9، ص 109، ج 12، ص 32.

3 ـ سمهودى ج 2، ص 296.

4 ـ الام، ج 3، ص 84.

5 ـ الموطّأ ص 27، بخارى، ص 27 و 38.


153


يعنى جو و خرما مكرر ياد شده.

توليداتدر كتب ارقام توليدات بعضى مزارع حجاز ذكر شده; مثلاً مزارع معاويه در حجاز هر سال 150 هزار وسق خرما و صد هزار وسق گندم داشت.(1)

رَبَض و نَجَفَه دو چشمه در فُرْع بودند از آن حمزة بن عبدالله بن زبير كه بيش از بيست هزار نخل را آبيارى مى كردند.(2)

در امّ العِيال بيست هزارنخل بود كه جعفر بن طلحه به دويست هزار دينار خريده بود.(3)

بُغَيْبَغه هزار وسق محصول مى داد.

و در وَهْط هر سال ده هزار درهم حاصل مى شد كه در آنجا دو هزار نخل و موز و ترنج بود و در ثَنِيَّة الشَريد انگور و خرمايى بود كه همانند آن ديده نشده بود.(4)

زبير بن بكّار گويد: عبدالملك بن يحيى الزبيرى از ابوعبيدالله چشمه اى را خريد كه در سايه بود و ملح ناميده مى شد به ده هزار دينار.(5)

معاويه براى خريدن چشمه ابونيزر بيست هزار دينار پيشنهاد كرد و على بن الحسين(ع) عين يُحَنِّس را به وليد بن عُتْبَة بن ابى سفيان به هفتاد هزار دينار فروخت.(6)

زبير بيشه اى را به صد وهفتاد هزار خريد و پس از او به هزار هزار و ششصد هزار فروخته شد.(7)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ يعقوبى، ج 2، ص 234.

2 ـ زبير بن بكار، نسب قريش، ص 52 و سمهودى ج 2، ص 356 و بكرى ص 1021 و ياقوت ج 3، ص 878.

3 ـ ابن حزم، ص 140 و سمهودى ج 2، ص 248.

4 ـ زبير بن بكار، ج 1، ص 365.

5 ـ زبير بن بكار، ص 77.

6 ـ سمهودى ج 2، ص 349.

7 ـ سمهودى ج 2، ص 351.


154


 

فصل هفتم

اهل حجاز: عشاير حجاز اقليم وسيعى است كه ميان ارتفاعات نجد و سواحل درياى سرخ واقع شده و بيشتر نيمه غربى اراضى جزيرة العرب را دربرگرفته است. در آنجا بطور كلى حدود جغرافيايى به گونه اى كه مناطق را از هم جدا كند وجود ندارد. همچنانكه اراضى آن متنوع است، كوههايى دارد از حيث ارتفاع و جهت، مختلف. شمارى نه اندك واديهايى دارد، از حيث درازى و گستردگى گونه گون. جلگه هاى ساحلى تا مسافت بسيارى كشيده شده و آن را تِهامه گويند. مناطق بى آب و گياه بسيار است ولى مناطقى هم دارد داراى علف و مرتع و آبهاى زيرزمينى كافى براى زراعت.

هنگام ظهور اسلام در حجاز دولتى كه بر آن فرمان براند وجود نداشت. پس از نظامات ادارى هم بى بهره بود. تنها مكه و مدينه و طائف از شهرهايى بودند كه مردم گونه گون در آنها مى زيستند. يا بگوييم داراى نظام ادارى خاصى بودند. نظام قبيلگى، نظام حاكم بود و آن اساس نظم اجتماعى و سياسى آنجا به شمار مى آمد. اين نظام هم در شهرها عموميت داشت و هم در روستاها و هم در باديه ها.

هر قبيله اى را منطقه اى بود كه در آنجا مى زيست و بر آن تسلط داشت; به عبارت ديگر آنجا ميهن او و خانه او به شمار مى آمد. شمار افراد قبايل و مساحت سرزمين متعلق به آنها منوط به قدرت آنها در دفاع از آن در برابر تجاوزهاى خارجيان بود. چه بسا در قبيله، تقسيمات داخلى صورت مى گرفت كه بر سر آن خونها ريخته مى شد و آن طرف كه ناتوان بود مجبور بود آنجا را ترك گويد و به مناطق ديگر برود، در عين حال شجره نسب را حفظ مى كرد.

 


155


حرفه هاى اهل قبيله به وضع جغرافيايى آنها بستگى داشت. اگر آب براى زراعت كافى بود به زراعت اشتغال داشتند، مخصوصاً پرورش نخل و كاشتن جو و بعضى سبزيها. گاه آب فراوان بود به نحوى كه شمار بسيارى از افراد در آنجا زندگى مى كردند.

در اين حال آن زمين نام خاصى به خود مى گرفت كه آن را از ديگر اراضى تميز مى داد. با آن كه در هر يك از آن اماكن يك عشيره سكونت داشت و همه افراد عشيره يك نسب واحد داشتند ولى كم اتفاق مى افتاد كه آن مكان را به نام آن عشيره بخوانند. غالباً نامهايى كه بر آن اراضى اطلاق مى شد در اصل عربى بود و هيچ دلالتى بر طبيعت يا ساكنان آن نداشت و براى سبب نامگذارى نياز به معلومات ديگرى بود; مثل اين كه گفته مى شد كوهى يا واديى يا آبى و كم اتفاق مى افتاد كه به احوال ادارى منطقه اشارتى رود; مثلاً در توصيف مكانى بگويند شهرى بوده يا روستايى.

اهل مَدَر و اهل وَبَردر كتب اشارتى به وضع تمدن ساكنان برخى از مناطق شده است; مثلاً اهل «مَدَر» هستند يا اهل «وَبَر».

اهل مدر كسانى بودند كه در مساكنى اقامت داشتند كه ساخته شده و ثابت بود و عموماً كارشان زراعت بود يا تربيت دامها و ستوران; چون گوسفند و بز و شتر و خر و اسب، يا به بعضى از حرفه ها يا صنايع اشتغال داشتند و بدان رفع نياز مى كردند، البته بطور محدود.

اما اهل وبر، اينان معمولاً چوپان بودند و به پرورش دامها بويژه گوسفند و شتر اشتغال داشتند. مساكنشان در اطراف چاهها بود و براى يافتن گياه مخصوصاً در فصل بهار كوچ مى كردند و محور مقام كردنشان منطقه چاههايى بود كه در تابستان و زمستان در آنجا زيست مى كردند.

اينان در چادرهاى مويين زندگى مى كردند و از اين رو آنها را اهل وبر گويند و گاه نيز «اهل باديه».

غالباً اهل باديه از جماعات اهل مَدَر فرق دارند; مثلاً در كتابها مى خوانيم كه فلان مكان اهلش از فلان عشيره است و باديه آنها از عشيره ديگرى است. و گاه درنسب از عشيره


156


اهل مَدَر دور باشند. و غالباً بين اهل مدر با كسانى كه از اهل وبر كه برگرد آنها هستند، ارتباط نزديك بود و اين به سبب مصالح مشترك آنها بود، بيشتر كشاكشها و نزاعها ميان ساكنان مناطق وسيع و قبايل بزرگ بود.

ميان اهل مدر و اهل وبر كه در يك منطقه بودند روابط فرهنگى استوارى برقرار بود; زيرا آنان در نسب مرتبط بودند، و همواره ميانشان روابط تجديد مى شد. افزون بر اين، زبانشان و اخلاقشان به هم شبيه بود و در افتخارات و شكستهاى اجتماعى شريك بودند. البته اهل وبر به سبب سكونت در باديه و از جايى به جايى كوچ كردن، بيشتر به عزلت خو گرفته و در بدويت بيشتر فرو رفته بودند; زيرا ثبات و استقرار دو عامل مهم در مواقف و احوال سياسى است.

اهل وبر را «اعراب» گويند. «اعراب» عربهاى باديه نشين هستند، اينان در برابر اسلام و دولت اسلامى همواره ناسازگارى نشان مى داده اند. در قرآن نيز چند آيه در مذمت آنان نازل شده، از جمله در سوره توبه آيه 97 كه گويد: عربهاى باديه نشين كافرتر و منافق تر از ديگرانند و به بى خبرى از احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند. و نيز در سوره حجرات آيه 14 آنجا كه گويد: «اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورديم. بگو ايمان نياورده ايد، بگوييد كه تسليم شده ايم و هنوز ايمان در دلهايتان داخل نشده است».

عرب ذاتاً تك رو است، ولى جامعه اى كه در آن زندگى مى كند، خواه اهل مدر باشد و خواه وبر، گاه در برخى از افراد پاره اى خصايل عالى و ويژگيها را تشخيص مى دهد و براى او مكانت خاصى قايل مى شود. حتى او را بر خود رياست مى دهد، اين امر به صورت انتخاب متداول نيست، ولى همواره كسانى به چنين مقامى مى رسند كه عمرى از آنها گذشته باشد.

عشـايـر حجـازبكرى از محمد بن عبدالملك اسدى نقل مى كند كه در حجاز دوازده «دار» هست: مدينه و خيبر و فدك و ذوالمروه و داربلى و داراشجع و دار مُزَيْنه و دار جُهَيْنه و دار برخى از بنى بكربن معاويه و دار برخى از هَوازن و همه سُلَيم و همه هلال.

چنانكه ملاحظه مى شود مقصود از حجاز ارتفاعات سَراة است كه ميان تهامه يعنى


157


اراضى پست ساحلى و فلات بزرگ جزيرة العرب يعنى نجد فاصله است و سمت جنوبى آن به مكه نمى رسد.

اين تقسيماتى جغرافيايى، كلى و گسترده است و مى توان آن را رهنمود ساخت ولى به هنگام بحث از تحولات و تاريخ اسكان قبايل نمى توان بدان بسنده كرد; زيرا برخى از قبايل، مساكنشان تا تهامه و نَجْد ادامه دارد. عكس آن نيز صحيح است.

آنچه اسدى آورده ذكر دو گروه از «ديار» است، يكى اماكن جغرافيايى چون مدينه و خيبر و فدك و ذوالمروه كه به ساكنان آنها اشارت نكرده است و از اين جهت بر آنهاد «دار» را نيفزوده است و ديگر ديار قبايل. ترديد نيست كه او در اين تقسيم بندى قبايل بزرگ را آورده و از ذكر همه قبايلى كه در اخبار و سيره رسول الله آمده خوددارى كرده است.

بكرى از عمربن شَبّه، پس از سخنى طولانى در تاريخ حركاتِ عشاير در مناطق غربى جزيره، نقل مى كند كه «خداى تعالى اسلام را آورد، در حالى كه اعراب قبايل اَسَد و عَبْس و غَطَفان و فَزاره و مُزَينه و فَهم و عَدْوان و هُذيل و خَثْعَم و سَلُول و هِلال و كِلاب بن ربيعه و طَىّ (كه با اسد هم پيمان بودند) وجُهَيْنه در حجاز فرود آمده بودند.»(1)

چنانكه مشهود است، او از قبايلى كه اسدى از آنها نام برده بود به ذكر دو قبيله مُزَيْنه و اَشْجَع بسنده كرده است و قبايل ديگرى را كه در جنوب مكه سكونت دارند يا در شمال شرقى حجاز هستند به آنها درافزوده است.

بكرى در مقدمه كتاب خود بعضى قبايلى را كه در سَراة در جنوب مكه سكونت دارند، ذكر كرده است.(2)

از خلاصه آنچه بكرى به تفصيل بيان كرده و در كتب سيره و جغرافيا آمده است، مى توان صورتى از قبايل را كه در حجاز و مناطق غربى شبه جزيرة العرب زندگى مى كنند، به دست داد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 90.

2 ـ بكرى، ص 53، 58 ـ 66، 90.


158


عشاير شمالى حجازاراضى واقع در شمال مدينه، از مدينه تا بلاد شام گسترده شده اند. اينها زمينهايى صعب العبورند و كم آب و گياه با ساكنانى اندك. مهمترين عشاير اين حدود اَشْجَع و اَسد و غَطَفان و ثَعْلَبه و عُذْره است. همه بدوى و رابطه مستحكمى با قريش ندارند، بلكه رابطه آنها با خيبر و طى است و ميانشان پيمانهايى بسته شده ولى عُيَيْنَة بن حِصن رئيس فَزاره به راى خود و بدون نظر ديگران اين پيمان را فسخ كرد. اما معلوم مى شود كه با فرزندان اسد همان رابطه گرم ديرينه را حفظ كرد.

بزرگترين قبيله در شمال مدينه اَشْجَع است. ديار آنان تا اواسط راه تَيماء گسترده بود. بيشتر ساكنان فَدَك از اَشْجَع بودند و با جُهَيْنَه در اشحذين و يا مُرّه در عيتد و باذُبيان در ذبالو يا عبس در حبيب مشترك بودند.(1)

در شمال اَشْجع ديار عُذره بود و آن بزرگترين قبايل اين منطقه بود. هم در شمار افراد و هم در مفاخر قبيلگى. از اين قبيله بود زراح بن ربيعه برادر مادرى قُصَىّ. خاندان بنى عُذْره نيز در ميان آنها بود. منازلشان به سوى شمال تا حوالى شام گسترده بود. از منازلشان حِسمىو تبوك و وادى القرى بود. ياقوت اماكنى را در ديار عُذره نام مى برد، بدون آن كه جاى آنها را مشخص كند. بكرى از سكونى مراحل دو جاده بين مدينه و تَيْماء را ذكر مى كند يكى از آن دو از مدينه به صهباء است سپس به اشحذين آنگاه عين و جباب و تَيْماء و دومى از مدينه به بَيْضاء است سپس بطن اِضَم و عُشّ و مطرانين و تَيْماء و مى گويد منزل سوم در هر دو طريق (عُشّ و عَين) از آنِ عُذْره است.(2)

درشمال عُذْره منازل سعد هُذَيم است در وادى القرى و حِجر و جباب و بلاد بالاى آن.

و در اقصاى شمال، قبايلى از بَلّى بودند كه در شِعب و بدا مى زيستند كه ميان تَيْماء و مدينه است. و درمناطق شمال شرقى بنى مُرّه بودند و ديار آنها حرّه (=سنگلاخ) ليلى و عُتائدو حِجْر بود و با غَطَفان و طُواله و ضَرْغَد و ذَرَه و عَيْنود مى زيستند.

اما غَطَفان; ديارشان در شمال ارتفاعات نجد است و تا خيبر گسترش دارد. ميان خيبر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 3، ص 223، 747، ج 2، ص 756، بكرى ص 981.

2 ـ بكرى ص 78 و ياقوت ج 4، ص 400.


159


و غَطَفان، عَوْق و رَجيع واقع شده و از مساكنشان ميان خيبر و دو كوه طَىّ اول است كه دو روز با ضَرْغد فاصله دارد.

ثَلَبوت در ديار ايشان جريان دارد و اواخر وادى الرُّمه كه وادى طويلى است. وادى الرّمه به باديه بصره مى رسد پس به سرزمين بنى سعد كه آن را دَهْنا مى نامند، سپس به بلاد اسد مى گذرد و در آنجا آن را مَنْعِج گويند، سپس به زمين غَطَفان مى رسد در آنجا رُمه و وادى الرّمه خوانده مى شود. پس از يك روز راه به طرف بالا بنى كلاب هستند، سپس سرازير مى شود و بر عَبْس مى گذرد و ديگر قبايل غَطَفان. سپس سرازير مى شود تا بر بنى اسد فرود مى آيد.

غَطَفان مجموعه چند عشيره بزرگ است. مشهورترينشان فَزاره و عَبْس است. ديار معروف فَزاره ابانين (= دو ابان) است و آن دو كوه است كه وادى الرُّمه در ميان آنها قرار دارد. يكى از آن دو كوه را ابان ابيض گويند و ديگرى را ابان اسود. اين دو كوه در مشرق حاجِر است. از بلادشان الجريب است. ديار ايشان تا چراگاه ضَريّه كشيده شده، از آن چراگاه يازده ميل از آنِ آنهاست.

در جانب جنوب شرقى ديار فَزاره منازل عَبْس است ميان اَبانَيْن و نَقْره و ماوان و رَبَذَه. از منازل آنها در نزديكى رُمّه قَطَن است و آن كوهى است مستدير كه از پشت آن چشمه هايى جارى است و آنجا نخلهايى است و آبهايى ميان رُمّه و سرزمين بنى اَسَد. در طرف راست نُباحو مدينه ميان اُثال و بطن الرُّمه، و نزديك به قَطَن وادى خَوّ است. و آن در ذوالعُشَيره مى ريزد و ذوالعُشَيره در رُمّه. و در شمال قَطَن دو كوه به نام تياس واقع شده.

از منازل ايشان اُكْمَة الخيمه است. در آنجا آبى است به نام ايضاره.(1)

بنى عَبْس را آبهاى ديگرى است درون چراگاه; از آن جمله است: آب بحبح و بئروخَتْرب و وادى ثادق و عصيم و قَرَوْرى. قَرَوْرى ميان حاجِر و نَقْره است.

بنى اسد ديارشان در مشرق ديار فزاره و عَبْس است. وادى رُمّه از آنجا مى گذرد. رُمّه را در آنجا مَنْعِج گويند. همچنين ثادق از آنجا مى گذرد و آن وادى بزرگى است كه سيلاب آن در رُمّه مى ريزد. قسمت پايين ثادق از آن عَبْس است و بالاى آن از بنى اسد. در فاصله دو روز راه از ابانين دو تل خزار واقع شده است.

ديار بنى اسد از راه حاجيان مى گذرد، در نزديكى سَميراء. از ديار ايشان اَبْرق است در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 78 و ياقوت ج 4، ص 400.


160


نزديكى اجْفر و قَنان. و از اماكنى كه ميان اسد و عَبْس واقع شده اَمثال است و آن دژى است در بلاد عَبْس، نزديك بلاد بنى اسد و قَطَن.

اماكنى كه طئ و اسد در آنجاها با هم برخورد مى كنند حِساء و ريث است.

اما محارب، ديارشان نزديك جَريب است و آن واديى است كه در رُمّه مى ريزد. ميان آن دو شَرْبه واقع شده و پايان جنوبى آن حَزيز است. حَزِيز محارب آبى است در طرف چپ سَمِيراء، البته براى كسى كه به مكه مى رود. در ديار آنها اُضاخ واقع شده كه از شَرْبه مى آيد.

از اماكن آنها اقصى است كه از ربذه به قدر دو بريد دور است و در نزديكى آن تپه بَلَساست. و آن محل اجتماع ساعيان (گردآورندگان صدقات) است و نيز معدنِ النَّقْره.(1)

عشاير حجاز ميانهمناطقى كه در اطراف غربى و جنوبى مدينه است از زمانهاى قديم جاى قبيله جُهَيْنهبوده است و بكرى گويد كه قبايل جُهَيْنه در آن كوهها; يعنى كوههاى اَشعَر و اَجْرَد و قُدس و آرَه و رَضْوى پراكنده بودند. اينان از واديها و دره ها و دامنه ها كم كم به سوى دشت آمدند و تا بطن اِضَم و اطراف آن پيش رفتند، در آنجا وادى عظيمى است كه چند وادى ديگر در آن فرو مى ريزد و به سوى دريا روان مى شود. جُهَيْنه در ذوخُشُب و بندد و حاضره و لَقْف و عِيص و بُواط و مصلّى و بدر و جُفاف و وَدّان و يَنْبُع و حَوراء فرود آمدند. همچنين عَرْج و جَنْبَتَين و رُوَيثه و رَوحاء را پشت سر نهادند و در طول ساحل تا تِهامه رفتند. تا به بَلى و حِذام درناحيه حَقْل از ساحل تَيْماء برخورد كردند. و به همسايگى آنها در ساحل، قبايلى از كِنانه درآمدند و طوايفى از جُهَيْنه هم در ذوالمَرْوَه تا فَيْف مكان گزيدند.(2)

و نيز در جاى ديگر گويد: جُهَينه در جبال حجاز; يعنى در اَشْعَر و اَجْرَد و قُدس و آرَه و رَضْوى فرود آمدند، سپس رهسپار دشت شدند و به سوى وادى اِضَم پيش رفتند. و مى گويد كه اَشْجَع و مُزَيْنه و سعد بن هُذَيْم، زمينهايى را تصاحب كردند ولى جُهَيْنه همچنان در آن بلاد و كوهها و مواضعى كه بعدها از آن اَشْجَع و مُزيْنه شد باقى ماندند و آنها تا هنگام ظهور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 1، ص 12.

2 ـ بكرى، ص 37.


161


اسلام و مهاجرت پيامبر در آنجا بودند.(1)

بكرى و ياقوت بسيارى از اماكنى را كه در نوشته بكرى آمده ذكر كرده اند و آنها را به جُهَيْنه نسبت داده اند، از اين اماكن است: اَشْعَر و اَجْرَد و رَضْوى و اِضَم و بُواط و بَدْر و يَنْبُع و صَفراء، و ابَواء و ذوالمَرْوَه و عَرْج و وَرِقان و مَشجَر وَ مَشْعَر و قَبَلِيّه. بسيارى از اين اماكن متعلق به عشاير معروفى است كه از شاخه هاى جُهَيْنه اند.

اما ضَمْره، ديارشان در طرف جنوب غربى مدينه است. و مشهورترين اماكنشان وَدّاناست كه بر راه قبايل قريش است. رسول خدا ـ ص ـ در آغاز غزوات خود به آنجا سپاه كشيد و در اين پيكار با رئيسشان محش بن عمرو مصالحه كرد. از اماكنشان در نزديكى وَدّان، مَرّود و رابغ و بَزْواء است.

بَزْواء شهركى است سفيد و مرتفع در ساحل، ميان جار و وَدّان، وغَيْقَه كه از گرمترين بلاد خداست، منازلشان تا جُحْفه كشيده شده. از آبهاى آنها كُلَيَّه است، ميان جُحْفه و مُشَلَّل و مَرّود. نيز دو كوه ثافل اكبر و ثافل اصغر و وادى الأثير ميان بدر و صفراء متعلق به آنهاست. همچنين است شِراج ربكه و حَشا و اَرْثَد و وادى الدوم و بُغَيْبَغِه و رَكِيّه و خرارها. نيز بُواط از بطن يَنْبُع.(2)

در جنوب ديار ضَمره، ديار غِفار واقع است. شامل صَفراء و بَدْر كه تا بَعال نزديك كوه عُسَفان امتداد دارد همچنين است غَيْقه نزديك جار و وادى العبابيد ميان سُقْيا و بَدْر.

اَسْلَم دركوهستان عَرْج ساكن است و بَيْن و آن در يك منزلى مدينه، نزديك سَياله و جُمْدان، بين قُدَيد و عُسفان و شَبَكه شَدَخ و مَرّالظهران.

اماليث، از ديار آنها كوه شَراء است نزديك به كوه عُسْفان. قسمتى از كوه نَهْبان و تِعْهِنو ذوالرّيان و أمَج از آنِ آنهاست و همه آبهايى كه نزديك سُقْيا است. بنى مُلَوَّح در كَدِيد زندگى مى كنند، اينان يكى از عشاير ليث هستند.

مُزَيْنَه در ارتفاعات وسطاى جنوب مدينه زندگى مى كنند، ديارشان با ديار جُهَيْنه آميخته است. آنان در كوه رَضْوى و قُدْس و آرَه و بالاتر از آن و نيز كوههاى نَهْب اسفل و نَهْب اعلى و ثافل و وَرِقان مى زيستند.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 38.

2 ـ بكرى، ص 1222 و ياقوت ج 1، ص 1210.


162


نَقيع و برخى از واديهاى فُرْع در ديار آنهاست. همچنين واديهايى كه ميان كوههاى بلادشان است. در جنوب ديار مُزَيْنه ديار خزاعه در ارتفاعات واقع در راه ميان مكه و مدينه است. مشهورترين منازلشان عُسْفان و خَيْف سَلاّم و خَيْف نَعَم و رابغ و قُدَيْد و اَمَج و غزل و ذودُوران و كُلَيّه بود. كُلَيّه واديى است كه از كوه شَمَنْصير مى آيد و ميان هَرشى و جُحْفه جريان دارد.

اما كِنانه; ديارشان اراضى پست ساحلى نزديك به مكّه بود و تا سواحل واقع در جنوب غربى مكه امتداد داشت و با ضَمْره و غفار و خُزاعه در شمال، هُذَيل در جنوب آميخته بود. بيشتر واديهايى كه از مرتفعات سَراة به دريا مى ريزد بالاى آن هُذَيل است و پايين آن كِنانه.

از اين واديهاست: حَدَثه و حُلْيَه و سَعْيا و عجن و مَرْكوب و معلكان و وصيف.از ارتفاعات بلاد ايشان تَضْرُع و تُضارُع و سَلاّم و شارق و وَتَر است و آبهايشان عبارتند از تَلاعه و حُذارِق و مُعَيط و آن آبى است در آن سوى ثافل ـ و از واديهايشان شاجن و صارى و احليل است.

در خُمّ مردمى از خُزاعه و كِنانه بودند و ودّان از آنِ ضَمْره و غِفار و كِنانه بود.

ديار هُذَيل در ارتفاعات غربى مكه است. كوههايشان از كوههاى سَراة است. واديهاى بالايى و دره هاى غربى متعلق به آنهاست.(1)

ديار هُذَيل در ارتفاعات است و اراضى پست ساحلى از آنِ كِنانه است. و ما از واديهايى كه قسمت بالاى آنها از هُذَيل و قسمت پايين آنها از كِنانه است نام برديم.

از منازل هُذَيل عَرْج و شَمَنْصير و جُرْف در مدان و غَمْران در عُسْفان و كَبكَب و ذوالمَجاز ـ آن سوى كَبْكَب ـ و نخله يمانى و نخله شامى و مُراخ در ميان دو نخله بود.(2)

از مشهورترين عشاير هُذَيل بنى لِحْيان بود. سادنان سُواع در رُهاط از ايشان بودند. از منازلشان عُسْفان بود. ديگر از منازلشان عبارت بود از غُران كه واديى است ميان اَمَج و عُسَفان و تا سايه كشيده شده و نيز دُوران بود كه واديى است كه از شَمَنْصير مى آيد و از منازلشان هَدَه بود ميان عُسْفان و مكه و نيز رَجيع در صدر و رَخْمه و هُزُوم و بان.(3)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، ص 88.

2 ـ ياقوت ج 2، ص 771، ج 4، ص 197.

3 ـ ياقوت، ج 2، ص 771، ج 4، ص 197.


163


ديار خُزاعه در مرتفعات واقع در ثلث مسافت بين مكه و مدينه بود. از بارزترين منازلشان عُسْفان بود و در نزديكى آن خَيْف سلاّم. در آنجا منبر بود و مردم بسيارى از خُزاعه، آبهايشان از قنات بود. در باديه آن اندكى از جُشَم و خُزاعه زندگى مى كردند، همچنين بود خَيْف نَعَم كه در پايين دست خَيْف سَلاّم بود و مردمش از غاضره و خُزاعه و نَجّار بودند.(1)

از ديار ايشان غزال و دُوران و كُلَيَّه بود. اينها واديهايى بودند كه از شَمَنْصير مى آمدند و از راه بين هَرشَى و جُحْفه مى گذشتند. كُلَيّه درجنوب عُرابات بود و از منازلشان رابغ و اِلحاح و قُدَيد و شَنائِك بود. شنائِك ميان قُدَيد و جُحْفَه است. و نيز از منازل آنها بود اَمَج و عيود و غُرابات و نبضاء و شنائك و شطبا و شَقْرا و علايل و عَبْعَب و كَدِيد و وَتِير با كنانه در وادى اِضَمشركت داشتند و با ضَمره در وادى الحُشا. و از آن ايشان بود مُرَيْسيع.(2)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ياقوت، ج 2، ص 505 و بكرى ص 787.

2 ـ بكرى ص 1220.


164


مواضع و عشاير حجاز

 

 


165


فصل هشتم

راههاى ارتباطى در حجاز 1 ـ راههاى ارتباطى قديمدرحجاز، به هنگام ظهور اسلام چند مركز تجمع بود. بعضى از آن اجتماعات مى توانستند نياز زندگى شان را خود برآورند و بعضى توان آن را نداشتند و مى بايست برخى ضروريات زندگى خود را از جاهاى ديگر وارد كنند. براى حصول اين مقصود يا مى بايست به مناطق ديگر سفر كرد يا اين كه بازارهاى موسمى يا سالانه ايجاد نمود كه هر كس از هر جا كالاى خود را به آن بازارها بياورد. علاوه بر اين، مكانهاى ديگرى هم بود كه جنبه دينى داشتند و مردم براى حج و زيارت به آنجا مى رفتند. در هر حال چه براى رفع نياز زندگى به جاهاى ديگر روند يا ديگران به بازارهاى محلى آيند، وجود راهها ضرورى مى نمود. جاده ها غالباً از جاهايى مى گذشت كه آب به فراوانى يافت مى شد و مسافر گرفتار كوهها و گردنه هاى صعب العبور نمى گشت.

ما بازارها و مراكز دينى و مناطق توليدى را مى شناسيم ولى به تفصيل و دقت مناطقى را كه با اين محلات معامله مى كردند و راه ارتباط و كيفيت و كميت مناسبات ميان آنها را نمى دانيم، تا با جرئت و قاطعيت در باب آنها قضاوت نماييم.

همچنين حجاز با مناطق مجاور خود چون يمامه و بحرين و عراق و حبشه و يمن و بلاد شام رابطه بازرگانى داشته و در كتب به اين روابط اشارت رفته است كه چگونه مصالح حجاز با مصالح بلاد و اقاليم ثروتمند ديگر ارتباط داشته است. اگر حجم اين داد و ستدها اندك نبوده، بايد اهتمام به راههاى ارتباطى هم زياد بوده باشد.

 


166


در كتابهاى تاريخ اشاراتى است به روابط تجارى ميان حجاز و اقاليم ديگر، بخصوص به هنگام ظهور اسلام، ولى معلومات ما از راههايى كه قافله ها طى كرده اند ناچيز است ليكن مى دانيم قافله اى كه به يمن مى رفته، از نَخْله مى گذشته، زيرا رسول خدا ـ ص ـ در اوايل كه به جاهايى سريّه اى مى فرستاد، سريه اى هم به نخله فرستاد و آنان به قافله بازرگانى كه از يمن مى آمد حمله كردند و بارهاى آن را تصرف نمودند ولى در اين خبر تاريخى معلوم نشده كه قافله يمن دقيقاً چه راههايى را طى كرده و مسلمانان از چه راهى با آنان روياروى شده اند. آرى آنچه مى دانيم اين است كه نخله سر راه قافله هاى يمن بوده است.

اما از راههاى قافله هايى كه به شام مى رفت اطلاعات بيشترى داريم; زيرا اين قافله ها از نزديكى مدينه مى گذشته اند و به سبب حركت سپاه اسلام از مدينه در غزوات رسول خدا ـ ص ـ از اين راهها معلومات فراوانى حاصل كرده ايم.

اماكنى كه در كتب سيره از آنها ياد شده و با قافله هاى قريش كه بين مكه و شام در حركت بوده اند، رابطه داشته اند، عبارتند از:

1 ـ وَدّان: اولين غزوه پيامبر ـ ص ـ ; يعنى غزوه «اَبْواء»، در آنجا بود. ابن هشام گويد كه پيامبر ـ ص ـ با بنى ضَمْره مصالحه كرد(1) ولى ابن سعد مى گويد كه پيامبر ـ ص ـ به سوى وَدّان عازم شد تا قافله قريش را مورد تعرض قرار دهد كه با بنى ضَمْره مصالحه كرد. و مى افزايد كه بين ودّان و اَبواء شش ميل فاصله است.(2)

2 ـ ثنيّة المَرَه: پيامبر ـ ص ـ سريه اى را راهى نمود، اينان با جمع كثيرى از قريش برخورد كردند ولى ميانشان جنگى درنگرفت. ابن سعد مى افزايد كه مسلمانان ابوسفيان و همراهانش را ديدند. او بر سر آبى بود به نام احياء، در بطن رابغ، در دو ميلى جُحْفه براى كسى كه به قُدَيد مى رود، در سمت چپ راه، آنها مى خواستند اشتران خود را آب دهند.

3 ـ سِيف البحر، از ناحيه عِيص: پيامبر ـ ص ـ در آنجا به غزا رفت. ابوجهل را با سيصد تن از اهل مكه ديد. مَجْدِى بن عمرو الجُهْنِى ميانجى شد و او براى مصالحه بين دو طرف مى كوشيد. رسول خدا ـ ص ـ سريه ديگرى به سردارى زيد بن حارثه به آنجا فرستاد.(3)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ابن هشام، سيره ج 2، ص 222.

2 ـ ابن سعد، طبقات ج 2، ص 8.

3 ـ ابن سعد، ج 2، ص 87.


167


4 ـ بُواط: پيامبر به غزاى بُواط رفت و آسيبى نديد.(1)

5 ـ خَرّار: از سرزمين حجاز. سعد بن ابى وقاص با جماعتى از مهاجرين به غزاى آنجا رفت.(2) ابن سعد گويد كه چون از جُحفه به مكه روى، در طرف چپ راه، نزديك خُم چاههايى است.(3)

همه اين غزوات و سريه ها در طرف غربى اقليم حجاز بوده است و بنابر اشارت منابع، همه بر ضد قريش بوده اند و ما بر اين عقيده ايم: راهى كه آنان مى پيموده اند، راه قافله هاى قريش به شام بوده است.

در واقع اينها، آن غزوات اصلى و بزرگ كه پيامبر ـ ص ـ در مناطق غربى به راه انداخت نبوده است. در آنجا غزوات ديگرى هم بوده است چون غزوه رَجيع ـ كه رَجيع آبى بوده از آنِ هُذَيل در ناحيه حجاز، نزديك هَدْأه درهفت ميلى رَجيع و هفت ميلى عُسْفان ـ اين غزوه با عَضَل و قاره بود كه به برخى از قواى اسلام تجاوز ورزيده بودند. و غزوه بنى المُصْطَلِقكه بر سر آبى از آنها بود به نام مُرَيْسيع در ناحيه اى از قُدَيْد تا ساحل. ميان مُرَيْسِيع و فُرْعحدود يك روز راه است و ميان فُرْع و مدينه هشت منزل است. همه اينها غزواتى بودند كه رابطه اى با قريش و قوافل آن نداشتند. از اين رو نمى توان به شناخت راههاى قوافل قريش دست يافت.

در كتب سيره از اماكنى كه پيامبر از مدينه تا بَدْر پيموده، ياد شده است ولى نوشته هاى مورّخين معلوم نمى دارد كه آن راهى كه رسول خدا از مدينه تا بَدْر پيموده، درست همان راه قافله هاى بازرگانى باشد; زيرا موقعيت يك سفر جنگى با سفر تجارى فرق مى كند. در سفر جنگى چه بسا سپاهيان راه خود را دگرگون كنند تا دشمن را غافلگير نمايند.

همچنين راه بين مدينه و تبوك يك راه داخلى بود; زيرا كاروانهاى بازرگانى راهشان به مكه نمى افتاد.

پيامبر ـ ص ـ در چند غزوه و سريّه، سپاهى به اماكن و عشاير غربى مدينه گسيل داشت. از آن جمله بود به قَرْقَرة الكُدْر كه بنى سُلَيم در آنجا بودند، در ناحيه معدنِ بنى سُلَيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن هشام، سيره، ج 2، ص 234.

2 ـ همان، ج 2، ص 238.

3 ـ ابن سعد، ج 2 ـ 1، ص 7.


168


نزديك به اَرحَضيّه آن سوى سدّ معاويه و به ذواَمَر كه غَطَفان در آنجا بود و فُرع درناحيه بُحران و فَرْدَه در سرزمين نَجد ميان رَبَذه و غَمره و به ذات عِرق كه در آنجا متعرض كاروان قريش شد و به حَمراء الأسَد كه در ده ميلى مدينه است و به قَطَن و آن كوهى است در ناحيه فَيْد در آنجا آبى است از آنِ بنى اسد بن خُزَيمه و بئر معونه، ميان سرزمين بنى عامر و حرّه سُلَيم، هر دو مكان به آن نزديك است و آن به حَرّه بنى سُلَيم نزديكتر است.

و ذات الرِّقاع كه آن كوهى است به رنگهاى سرخ و سياه و سفيد، نزديك نُخَيل بين سعديه و شقره و جنگهاى ديگر كه در اينجا مجال شرح و بسط آنها نيست.

در كتابهاى سيره به راههاى بزرگ و اصلى اشارتى است:

1 ـ ابن سعد راه رَبَذَه را ذكر كرده كه در آن است ذوالقَصّه; موضعى كه ميان آن و مدينه 24 ميل است و مِراض در 36 ميلى مدينه.(1)

2 ـ جادة العراق: در آن راه فَرْدَه است، از سرزمين نَجد ميان رَبَذَه و غَمره و ذات عِرق.(2)

3 ـ مَحَجَّه: ابن سعد مى گويد: مِراض پايين نُخَيل است در 36 ميلى مدينه در راه بصره به مَحَجّه. اگر مِراض در راه رَبَذَه باشد، مى توان گفت اين راه، راه مَحَجّه باشد. همانگونه كه گفته اند كه تُربان بين مَلَل و سَياله در راه مَحَجّه است.(3)

4 ـ سنَنَ الطّريق: در سريه ذوقَرَد، سردار سپاه ابوسَلَمه مخزومى بود. از سنن الطريق خود را به نزديكى قَطَن رسانيد.(4)

اما راههاى ميان مكه و شام كه در كتب سيره، به بعضى از آنها اشارت رفته است:

1 ـ رسول خدا ـ ص ـ چون به بَدْر روى نهاد، از مدينه به مُنْصَرف رفت. در آنجا راه مكه را در طرف چپ خود رها كرد و به دست راست گشت و به نازيه رسيد. سپس از چند موضع گذشت و به شَنوكه پيوست و آن راه، راهى نيكو بود.

لابد بَدْر در اين راه واقع شده بوده و مدينه از آن دور بوده است. شايد هم بُواط در همين راه بوده; زيرا پيامبر سريه اى به آنجا فرستاد.(5)

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن سعد، ج 2 ـ 1، ص 51.

2 ـ التنبيه و الأشراف، ص 21.

3 ـ ابن سعد، ج 2، ص 87.

4 ـ ابن سعد، ج 3، ص 20.

5 ـ طبرى، ج 1، ص 261 و التنبيه و الاشراف، ص 202.


169


2 ـ راه ساحل: چون ابوسفيان از آمدن پيامبر ـ ص ـ به بَدْر آگاهى يافت راه كاروان را تغيير داد و به طرف ساحل بُرد. اين راه را راه مُعْرِقه مى گفتند. كاروان قريش از همين راه به شام مى رفت. قريشيان از آن راه مى رفتند تا جنگ بدر پيش آمد. در حديث است كه عمر به سلمان گفت: چون به راه افتى از كدام راه مى روى از مُعْرقه يا مدينه؟ راه مُعْرِقه راه ميان بر عربها ميان شام و مكه بود. از ميان كوههاى رَضْوى و عَزْوَر مى گذشت و ما نمى دانيم كه اين راه در آخر به كجا مى پيوست. ولى مى دانيم كه راه بازرگانان به شام از تجبار مى گذشت و آن جايى است ميان حَوره سفلى و منخوس.

رسول خدا ـ ص ـ طلحة بن عبيدالله و سعيد بن زيد را فرستاد كه مترصد رسيدن كاروان قريش شوند و ابوسفيان در آن كاروان بود. شايد كه اين راه از عِيص گذشته و عِيص در ساحل درياست. پيامبر ـ ص ـ در اولين سَريّه حمزه را فرستاد تا مترصد كاروان قريش باشد.(1)

و عِيص از ناحيه ذوالمَرْوَه بر ساحل دريا است، راهى كه قريش از آن راه به شام مى رفتند. در طريق حوراء بود.

راه شمــالراهى كه ميان مصر و فلسطين و مكه بود در قرن چهارم هجرى به اَيْله مى رفت، سپس به مَدْيَن و از آنجا دو شعبه مى شد، يكى به مدينه مى رفت، و از بَدا و شَغْب دو قريه در باديه مى گذشت ـ بنى مروان آن دو قريه را به زُهْرى دادند و قبر زُهْرى در آنجاست ـ و از آن دو قريه به مدينه مى رسيد. شعبه ديگر بر ساحل دريا مى گذشت تا به جُحفه مى آمد، در آنجا راه مردم عراق و فلسطين و مصر يكى مى شد.(2)

ياقوت گويد كه جُحْفه ميقات مردم مصر و شام است اگر بر مدينه نگذرند، و اگر بگذرند ميقاتشان ذوالحُلَيْفه است.(3)

معلوم مى شود كه اين راه در زمان پيامبر ـ ص ـ هم بوده است. رسول خدا ـ ص ـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن سعد، ج 3، ص 4 و طبرى ج 3، ص 369.

2 ـ ابن حوقل، ج 1، ص 40 و ياقوت، ج 4، ص 468.

3 ـ ياقوت، ج 2، ص 35.


170


فرمود: جاى محرم شدن اهل شام، جُحْفه است و جاى محرم شدن اهل مدينه ذوالحُلَيْفه.(1)

راه ميان مكه و مدينه بعد از زمان رسول خدا ـ ص ـ ثابت نماند. سَمْهودى از مطرىروايت مى كند، چون كسى در اين مسجد، معروف به مسجد غزاله، باشد، راه پيامبر ـ ص ـ به مكه در طرف چپ اوست، هرگاه رو به قبله ايستاده باشد و اين راه راه معهود و قديمى بوده است. سپس سُقْياست سپس ثَنِيّه هَرْشا است كه راه پيامبران است. و گويد كه امروز در اين راه، مسجدى كه معروف باشد، جز اين سه مسجد نيست; يعنى غير از مسجد ذوالحُلَيف. گفتم سببش اين است كه حجاج اين راه را ترك كرده اند و از طرف رَوحاء بر نازيه مى گذرند و از آنجا به مَضيق الصَّفراء، سپس به بَدْر و بعضى از كسانى كه اين راه را طى كرده اند، گفته اند كه بيشتر مساجدش موجود است.(2)

سَمْهودى گويد: اسدى گفته است كه ودّان نزديك به هشت ميل از راه بركنار است. كسى كه نمى خواهد در اَبْواء منزل كند در آنجا فرود آيد. و كسى كه قصد آن داشته باشد از سُقيابه آنجا مى رود. در آنجا چشمه هاى پرآب هست و هفت آبشخور و بركه قديمى. سپس از آنجا بيرون مى آيد و به ثَنِيّه هرشا مى رود ميان آن و ودّان پنج ميل راه است. به فرمان متوكلبراى آن راه نشانه هايى بنا كرده اند و ستونهايى برآورده اند.

من مى گويم كه هر دو راه در جانب چپ كسانى است كه امروز به ودّان مى روند. راهى است بى آب و تشنه. كسانى كه قدم در آن مى نهند بايد به قدر مصرف خود از بدر تا رابغ آب بردارند.

سَمْهودى گويد: هَرْشا امروز راه حاجيان مدينه است.

هَرْشا محل برخورد راه شام و مدينه است به سوى مكه.(3)

3 ـ راه نجد كه بر قَرَده مى گذرد. كاروانهاى قريش از آنجا مى گذشتند. پيامبر ـ ص ـ سريّه اى به سردارى زيد بن حارثه به آنجا فرستاد. زيد راه بر يكى از كاروانها بگرفت.(4)

مسعودى گويد: زيد بن حارثه به موضع معروف به قَرَده رفت. قَرَده از سرزمين نجد است، ميان رَبَذه و غَمْره و ذات عِرق از جاده عراق. در آنجا راه بر كاروان قريش كه عازم شام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ بكرى، معجم ما استعجم، ص 369.

2 ـ سمهودى، وفاء الوفا، ج 1، ص 168.

3 ـ سمهودى، ج 2، ص 172.

4 ـ ابن سعد، ج 3، ص 25.


171


بود بربست و بر آن پيروز شد.(1)

مسأله امنيت كاروانها يكى از مشكلاتى بود كه اهل مكه با آن دست به گريبان بودند. آنها توانستند مشكل خود را از طريق سياسى حل كنند; بدين گونه يك سلسله معاهدات با قبايلى كه بر سر راه كاروانهاى بازرگانى شان بود بستند. تا امنيت كاروانها را تضمين كنند و خود نيز تجاوز نكنند. اين معاهدات را «اِيلاف» مى گفتند كه قرآن كريم در سوره مخصوصى از آن ياد كرده است.

شايد يكى ديگر از طرق سياسى اين بوده كه ميان برخى خاندانهاى متنفذ قريش و آن قبايل روابط سببى برقرار مى شده و جز اين ما از چگونگى تضمين امنيت راههاى ارتباطى آگاهى نداريم.

دگرگونيهاى وضع راهها بعد از اسلامچون دين اسلام بر حجاز و جزيرة العرب سيطره يافت، ثبات و امنيت بر همه جا سايه افكند و غزوات پايان گرفت ولى نياز به راههاى ارتباطى، وارد مرحله تازه اى گرديد، به چند جهت:

1 ـ حركت لشكرها: حجاز پايگاه دولت اسلامى بود، لشكرهايى كه براى فتح ديگر جايها در حركت مى آمدند، از آنجا بسيج مى شدند و اين قاعده حتى بعد از تأسيس شهرهاى اسلامى باز هم ادامه داشت. جنگجويان پس از فتح بلاد و پيروزى برخصم، به شهرهاى خود باز مى گشتند و در ثغور نمى ماندند. افزون بر اين، نابسامانيها و شورشهايى كه در عصر اموى و عباسى درحجاز به وقوع پيوست، چون شورش مدينه و شورش عبدالله بن زبير و شورش محمد نفس زكيّه، ايجاب مى كرد كه قواى نظامى براى سركوب آنها گسيل گردد. همچنين برخى شورشگران; چون خوارج، فتنه ها برانگيختند. اين ها سبب مى شد كه به وضع راهها توجه خاص شود تا در موقع مناسب بتوان به جابه جا كردن لشكرها پرداخت.

2 ـ نيازهاى ادارى: پديد آمدن دولت اسلامى نياز به نظام مالى خاص داشت، مخصوصاً براى صرف مال در حجاز; از جمله جمع آورى صدقات بود از بدويان كه در مناطق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ التنبيه و الاشراف، ص 210.


172


متعدد پراكنده بودند. جمع آورى صدقات ايجاب مى كرد وضع راهها بهبود يابد تا عاملان بتوانند به آسانى به ميان قبايل بروند. ما وصف اينگونه راهها را در آثار ياقوت و بكرى فراوان مى بينم.

چندى بعد حجاز فرمانبردار دولت عظيم اسلامى شد و مجبور بود به نظامات ادارى كشور اسلامى گردن نهد. پس حجاز به چند منطقه ادارى تقسيم شد و هر بخش براى ارتباط با مركز حكومت نياز به راههايى داشت و بالعكس.

3 ـ احتياجات مادى: رفع نيازهاى مادى مردم حجاز كه در مناطق مختلف پراكنده بودند پس از توسعه دولت اسلامى، از عوامل ساختن راهها بود. جاهايى بود كه پيش از اين خاموش و مرده به نظر مى آمد، اكنون مقادير زيادى توليدات كشاورزى يا معدنى داشت كه استخراج مى شد. صاحبان آن مناطق براى كارهاى داد و ستدِ خود به جاده هايى نياز داشتند.

4 ـ حج: حجاز به صورت مركز مقدسى درآمده بود، زيرا دو مكان مقدس مسلمين ـ مكه و مدينةالرسول ـ در آنجا بودند. حج از اركان اسلام و مدينه شهر رسول الله بود. پيامبر ـ ص ـ سالهاى پربار پايانى زندگى خود را در مدينه سپرى ساخته بود و پيكر مطهرش در آنجا به خاك سپرده شده بود. به جز آن حضرت، شمار كثيرى از صحابه اولين، در آنجا خفته بودند. هر چه اسلام بيشتر پيشرفت مى كرد و بلاد تازه اى را مى گشود و بر شمار مسلمانان افزوده مى شد، مسافران حجاز هم روى به فزونى مى نهاد. تا جايى كه از اواسط آسيا تا اقيانوس اطلس، حاجيان عازم سفر حجاز مى شدند و اينها به راه نياز داشتند.

مقام ارجمندى كه حج در دين اسلام دارد و تأثير حج در جلب مردم و حرص خلفا براى استفاده هاى سياسى از حج، اهتمام آنان را به امور حجاز برانگيخت; از جمله توجه و اهتمام آنان به راههاى ارتباطى بود. مثلاً برخى گردنه ها را برداشتند و در راهها براى راهنمايى مسافران نشانه هايى گذاشتند و ما در آتيه به تفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت.

امرى طبيعى بود اگر بيش از هر راه فرعى به شاهراهها بپردازند; يعنى راههايى كه حجاز را به شش منطقه يا اقليم مهم مى پيوست. چون مصر (و مغرب) و بلاد شام و كوفه(عراق و شمال ايران) بصره (و جنوب ايران) و يمامه (و مشرق جزيرة العرب) و يمن (و جنوب جزيرة العرب).

 


173


5 ـ تجـارت: ظهور امپراتورى اسلامى به نشر امنيت و صلح پرداخت. مرزهاى بين ممالك را كه از مشكلات كار تجارت بود، از ميان برداشت و فعاليت بازرگانى را افزايش داد.

حجاز به سبب علاقه مردمش به بازرگانى، يكى از مراكز مهم اقتصادى شد; زيرا از هر سوى، ثروتها به حجاز گسيل شد. سطح زندگى مردم بالا رفت و اسراف و تبذير در هزينه و رفاه فزونى گرفت. كالاها از اقاليم مختلف عالم به حجاز سرازير مى شد. بخصوص توليدات صنعتى و زراعى خراسان و خاور دور و اقاليم ديگر آن نواحى، به حجاز مى آمد. اين امور سبب مى شد كه مسأله راه يكى از مسائل مبرم حكام باشد; زيرا بسيارى از بازرگانان هم با حاكمان ارتباط نزديك داشتند و در وادار ساختنشان به راهسازى مؤثر بودند.

2 ـ راه ميان مكه و مدينه در قرون اوليه اسلامى

ترديدى نيست كه راه ميان مكه و مدينه از مهمترين راهها است در صدر اسلام، كه از حجاز مى گذرند. زيرا دو شهر مقدس را به هم مى پيوندند و علاوه بر كسانى كه به كار تجارت اشتغال دارند، هر سال هزاران تن زائران مرقد رسول الله ـ ص ـ و حجاج حرم امن الهى در آن آمد و شد مى كنند. همچنين در اين ترديدى نيست كه شمار كثيرى از روندگان و آيندگان آن، از علما و يا از كسانى هستند كه دوست دارند از اماكن بين راه، راهى كه رسول الله ـ ص ـ بارها پيموده است، اطلاع يابند. پيامبر به هنگام هجرت از اين راه به مدينه آمد و بارها در حج و غزوات خود در آن گام زده بود. پس رابطه پيامبر با اين راه، مسافران را برمى انگيخت كه در شناخت وجب به وجب آن اهتمام ورزند. و تحقيق كنند كه آن حضرت در كجاها فرود مى آمده و در كجاها نماز مى گزارده و بر كدام كوه و آب گذشته است.

اهميت دينى كه راه بين مكه و مدينه از آن برخوردار بود، سبب شد درباره اماكنى كه به نحوى به پيامبر ارتباط پيدا مى كرده، بسيار بنويسند و نامهاى آن اماكن را كه فراوان هم هستند ثبت كنند. اين امر خود براى كسانى كه مى خواهند در آن زمينه تتبع كنند، بويژه به سبب تحولاتى كه در طول تاريخ در آن ها به وقوع پيوسته، مشكلاتى پيش آورده است. البته چيزى كه اين دشواريها را تخفيف مى دهد، اين است كه بسيارى از اين منازل يا بر سر چاهها بوده يا در دل واديها يا بر سر جاده ها; به عبارت ديگر عوامل جغرافيايى، بخصوص در مسيرى


174


كه در طول تاريخ اسلام تغييرات و دگرگونيهاى اساسى در آن رخ نداده است، در شناخت آن اماكن، محقق را مددكار است.

هر چه زندگى اقتصادى در اين دو شهر شكوفاتر مى شده، بر اهميت راه نيز مى افزوده است. در ايامى كه مكه اهميت ديرين خود را به عنوان مركز حج يا به عنوان يك بازار براى كاروانهايى كه از يمن مى آمده اند حفظ كرده بود، مدينه هم بعد از هجرت، شكوفايى شگرفى حاصل كرده بود زيرا علاوه بر امنيت، شمار باشندگان آن نيز فزونى گرفته و براى فعاليت و كار، ميدان مناسبى شده بود. چون فتوحات مسلمانان گسترش يافت و دولت اسلامى نيرومند و نيرومندتر گرديد، زندگى اقتصادى در مدينه هم شكوفايى ديگرى حاصل كرد. حتى با آن كه مقرّ خلافت به شام منتقل گرديد، باز هم مدينه اهميت خود را حفظ كرده بود. زيرا مكان گرفتنِ خلفا در شام، هرگز موجب آن نشد كه مردم مدينه شهر خود را ترك گويند. مدينه مركز حيات فكرى و بزرگترين مراكز حيات اقتصادى بود.

توجه خلفا به مدينه و سعى در رساندن عطاياى خود به اهل آن، و بذل مال و جوايز به رجال اين شهر، در حصول اين مقصود مؤثر بودند.

اين شكوفايى تا اواسط قرن سوم هجرى ادامه داشت، از آن روزگار به سبب بروز عواملى اوضاع مدينه از حيث اقتصاد دگرگون شد و اين امر در راههاى ارتباطى هم تأثير بسيار داشت.

راه بين مكه و اقاليم شمالى آن; يعنى شام و مصر، از ساحل دريا مى گذشت تا به جُحْفه مى رسيد.(1) جُحْفه ميقات اهل مصر و شام بود اگرچه حجاج به مدينه نمى آمدند ولى اگر به مدينه مى آمدند ميقاتشان از ذوالحُلَيْفه بود.(2)

نظر به اين كه حج يكى از فروع دين اسلام است، خلفا به آن اهميت بسيار مى دادند و در ايجاد و فراهم آوردن وسايل راحت حجاج، سعى وافر به كار مى بردند. زيرا اهميت و اعتبار حج اهميت و اعتبار اسلام بود. از اقدامات ضرورى كه در اين راه مبذول داشتند، بهتر كردن راهى بود كه حجاج در اين سفر مى پيمودند.

از جمله اين كارها يكى تأمين آب و مأواى مسافران بود، بخصوص نيازمندانشان. واقع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن حوقل ج 1، ص 40; ياقوت ج 4، ص 468.

2 ـ ياقوت، ج 2، ص 35.


175


اين است كه قرآن كريم هم به ابناء سبيل توجهى خاص مبذول داشته و در هشت جاى قرآن از آنان ياد كرده و در هفت مورد تأكيد كرده است كه مساعدت در حق آنها واجب است. در قرآن ابن سبيل در رديف ذوالقربى و مساكين آمده و در پنج آيه با يتيمان از آنان ياد شده و در چهار آيه يارى ابن سبيل از موارد مصرف زكات به شمار آمده است.

توجه به كار ابن سبيل يكى از مظاهر كلى اهتمام و توجه اسلام به مردم است. ذكر ابن سبيل در چند جاى قرآن كريم، دليل است بر كثرت شمار ايشان و اين كه آنان خود جمعيت محسوس و معتبرى بوده اند كه توجه به وضع آنها را ايجاب مى كرده است. فاصله نزول آيات درباره ابن سبيل نشان اين است كه مسأله آنان يك مسأله مهم و مستمر اجتماعى در جهان اسلام بوده است.

اهتمام مسلمانان به امر ابن سبيل سبب شد كه بعضى، بناها و خانه ها براى آنان وقف كنند و پرداخت كنندگان زكات بخشى از آن را به اين گروه اختصاص مى دهند. شافعى از جعفر بن محمد روايت مى كند كه پدرش از سقاخانه هايى كه بعضى ميان مكه و مدينه ساخته بودند، آب مى خورده است.(1)

خلفا نيز ابن سبيل را از نظر دور نداشتند. عمر در مدينه جايى ترتيب داده بود به نام «دارالرقيق» يا «دارالدقيق» كه در آنجا به در راه ماندگان يا مهمانانى كه بر عمر وارد مى شدند، آرد و سويق و خرما و روغن و هر چيز ديگرى كه نياز داشتند، مى دادند. همچنين در جاده ميان مكه و مدينه كسانى بوده اند كه مسافران را يارى مى داده اند و گاه آنها را از سر آبى بر سر آب ديگر مى برده اند.(2) واقدى از كثير بن عبدالله مزنى و او از جدش روايت مى كند كه او در سال 17 هجرى و براى عمره با عمر به مكه رفته است. در راه نگهبانان آبها، از او خواستند كه بين مكه و مدينه مكانهايى براى آسودن مردم بسازد و پيش از اين در آن راه بنايى نبود. عمر اجازه داد و با آنها شرط نمود كه بايد ابن سبيل از ديگران سزاوارتر به سايه و آب باشد.(3)

از اين عبارت برمى آيد كه عمران و آبادى و ساختن بناها ميان مكه و مدينه رو به شكوفايى و ازدياد نهاده بود; زيرا مدينه اهميت ديگرى يافته بود و بدويانى كه در آن منطقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الاُمّ، ج 3، ص 279.

2 ـ ابن سعد، ج 3، ص 203.

3 ـ بلاذرى، فتوح البلدان، ص 53 و طبرى ج 1، ص 2529.


176


زندگى مى كردند كم كم به شهر روى آورده بودند.

در كتابها از توجه وليد بن عبدالملك، به گونه اى خاص، به امر راه حجاز حكايت شده است. واقدى از صالح بن كيسان نقل مى كند كه وليد به عمر بن عبدالعزيز والى مدينه نوشت كه راه عبور از گردنه ها را آسان سازد و در مدينه چاهها حفر كند و به ديگر شهرها نيز چنين فرمانهايى فرستد. نيز وليد به خالد بن عبدالله چنين نامه اى فرستاد.(1)

مداينى گويد كه وليد در نزد مردم شام ستوده بود; زيرا چند مسجد بنا كرد; مانند مسجد دمشق و مسجد مدينه و چند مناره برآورد.(2)

يكى از نشانه هاى اهتمام خلفا به راهها، نصب ميلهايى است بر سر جاده ها. قلقشندىگويد: وليد نخستين كسى بود كه در راهها ميلها نهاد.(3)

كلينى از ابوعبدالله روايتى مى كند كه از آن برمى آيد: امويان به گذاشتن نشانه ها در راههاى اطراف مدينه اهتمام داشتند.(4)

شايد مراد از اطراف مدينه، راه بين مدينه و مكه هم باشد. سپس بنى عباس آن آثار را برافكندند ولى بار ديگر از عمل آنان متابعت نمودند.

طبرى گويد: در سال 134 از كوفه تا مكه مناره ها و ميلها نصب شد(5) و نيز گويد كه در سال 161 مهدى عباسى دستور داد در راه مكه قصرها (يا كاروانسراها) بسازند. از آن گونه كه ابوالعباس از قادسيه تا زُباله بنا كرده بود. و بر قصور ابوالعباس در افزود و منازل ابوجعفر را به حال خود رها كرد. همچنين فرمان داد تا آبگيرها در هر جاى كه آبشخور ضرورت داشت بساختند و ميلها و بركه ها را تجديد بنا كرد و در كنار آبگيرها چاهها حفر نمود. يقطين بن موسى عهده دار اين امور مى بود و تا سال 171 همچنان بر سر كار بود. جانشين او برادرش ابوموسى بود،(6) متوكل به او دستور داد كه علامات و ميلهايى در راهى كه از گردنه هَرْشا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ طبرى، ج 2، ص 1296.

2 ـ طبرى، ج 2، ص 1271.

3 ـ مظاهر الاناقه، ج 1، ص 126.

4 ـ كافى، ج 3، ص 432.

5 ـ طبرى، ج 3، ص 82.

6 ـ طبرى، ج 3، ص 487.


177


مى گذشت نصب نمايد.(1) از اين امر فهميده مى شود كه:

* ابوالعباس از قادسيه تا زُباله قصرهايى بنا كرده است و چه بسا تا مكه.

* ابو جعفر هم منازلى احداث كرده.

* پيش از مهدى، در راه مكه بركه ها و علاماتى بوده كه نمى دانيم آيا در زمان ابوالعباس ساخته شده، يا در زمان ابوجعفر، يا پيش از آنها.(2)

* مهدى قصرهايى ساخت وسيعتر از قصرهاى ابوالعباس، و قصرهاى ابوجعفر را به حال خود گذاشت. ميلها و بركه ها را تجديد بنا كرد و چاهها در كنار آبگيرها حفر نمود.

در سال 166 مهدى فرمان داد كه ميان مدينةالرسول و يمن بريد روان شود و استرها و اشترانى چند را در آنجا به كار گماشت و پيش از اين در آن راه بريدى نبود و متوكل فرمان داد كه نشانه ها و ميلهايى در راه ثَنِيّه هَرْشا نصب كنند.

اين راه را با پيامبر ـ ص ـ رابطه بود. به هنگام هجرت آن راه را پيموده بود و نيز براى برگزارى عمره كه نتيجه صلح حُدَيبيّه بود از آن راه به مكه رفته بود. همچنين براى فتح مكه و نيز براى چند غزوه و سَريّه با قبايلى كه در آن مناطق بودند، همان راه را سپرده بود. و مؤلفان سيره، از آن فراوان ياد كرده اند. بايد به كتبى كه موسى بن عقبه و ابن اسحاق و واقدىدر تاريخ صدراسلام و سيره نبوى نوشته اند مراجعه كرد.

موسى بن عقبه درنگارش تاريخ خود به عبدالله بن عمر متكى است. او از هفت موضع در راهِ ميان مكه و مدينه ياد مى كند كه پيامبر ـ ص ـ در آنها نماز گزارده است.(3)موسى بن عقبه آنها را دقيقاً وصف كرده ولى از چند موضع ديگر نام نبرده است.

ابن اسحاق راه هجرت و راه بَدْر را وصف كرده و منازل مهمّ بين راه را برشمرده است.(4) و چون پيامبر ـ ص ـ به هنگام هجرت از مكه به مدينه، از راه معروف و مألوف نيامده، ابن اسحاق همه آن اماكن و منازل ناشناخته و نامعروف را شناسانده است.

ابن سعد منازل ميان بدر و مدينه را برشمرده و وصف كرده است. آنجا كه مى گويد:

ميان بدر و مدينه هشت بريد و دو ميل است. پيامبر ـ ص ـ براى رسيدن به بدر از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 172.

2 ـ طبرى، ج 3، ص 517.

3 ـ طبرى، ج 3، ص 517.

4 ـ سيرة ابن هشام، ج 2، ص 140 به بعد.


178


رَوحاء گذشت و ميان رَوحاء و مدينه چهار روز (يا چهار بريد) است. آنگاه تا مُنْصَرَف يك بريد سپس تا ذات اَجذال يك بريد و از آنجا تا مَعْلاة، كه همان خَيْف سَلاّم است، يك بريد، سپس يك بريد تا اُثَيِّل از آنجا دو ميل تا بدر.(1)

ملاحظه مى شود كه ابن سعد از منازل چهارگانه اى كه ميان مدينه و رَوحاء است نامى نبرده است.

ياقوت ميان مدينه و بدر از هفت بريد ياد مى كند. بريدى در ذات الجَيْش و بريد عَبّود و بريد مَرْغَه و بريد مُنْصَرف و بريد ذات اَجذال و بريد مَعْلاة و بريد اُثَيِّل سپس بدر. ياقوت عَبّود و مُنْصَرَف و اَجذال را تكرار كرده است.(2)

ملاحظه مى شود كه بخش دوم از نوشته ياقوت، با آنچه ابن سعد آورده، مطابقت دارد. و اين دليل آن است كه ياقوت بر اين سند تكيه دارد. شايد بخش اول سخن ياقوت، از نسخه ديگرى از طبقات ابن سعد برگرفته شده.

ابن اسحاق راه يَنْبُع را در ضمن بيان غزوه ذات العُشَيْره معرفى كرده است. آنجا كه گويد: پيامبر به نَقْب بنى دينار رفت و از آنجا به فَيْفار الخَبار، سپس در زير سايه درختى در بَطحاء ابن ازهر فرود آمد كه آنجا را ذات السّاق مى گفتند. پيامبر ـ ص ـ در آنجا نماز به جاى آورد و آنجا مسجدى شد. آنگاه خود به حركت درآمد و مردم را در سمت چپ خود رها كرد. سپس بر شعبه عبدالله گذشت و امروز نيز به همين نام خوانده مى شود. سپس به جانب چپ گرديد و در يَلْيَل فرود آمد. و در مجتمع يَلْيَل كه مجتمع ضَبُوعه است منزل نمود و از چاه ضَبُوعه آب نوشيد. سپس به راهِ فَرْش روى نهاد. فرش مَلَل تا در راه به صُخَيرات اليَمام رسيد و از آنجا به راه خود ادامه داد تا در عُشَيْره از بطن يَنْبُع فرود آمد.(3)

سپس راهى را كه در نبرد بنى لِحيان پيموده بود شرح داده; آنجا كه مى گويد: پيامبر از مدينه بيرون آمد، به راه غُراب رفت و آن كوهى است در ناحيه مدينه به راه شام. سپس به مَخيض رسيد و به بَتْراء، آنگاه به طرف چپ گشت و بر بَيْن گذشت آنگاه به صُخَيْرات الثُّمام سپس بر راه مَحَجَّه روان گرديد از طرق مكه. و بر شتاب خود بيفزود تا در غُران كه از منازل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ابن سعد، ج 3، ص 7.

2 ـ ياقوت، ج 1، ص 133.

3 ـ سيرة ابن هشام، ج 2، ص 274.


179


بنى لِحيان است فرود آمد. غُران واديى است ميان اَمَج و عُسْفان يا بلده اى كه آن را سايه غُران گويند.(1)

از اماكنى كه ميان مكه و مدينه است و ابن اسحاق از آن در غزوات پيامبر نام برده، ودّان است و آن غزوه اَبواء است و خرّار در سرزمين حجاز و سَفَوان از ناحيه بدر و حَمراءالاسدو آن در هشت ميلى مدينه است و نيز رَجيع كه آبى است از آن هُذَيل در ناحيه حجاز. بر صدر الهَدْأه، و مُرَيْسيع از ناحيه قُدَيْد تا ساحل و بَقْعاء كه آبى است در حجاز كمى بالاتر از نَقِيع.(2)

ملاحظه مى شود كه ابن اسحاق ابعاد اين منازل را جز حَمراء الاسد ياد نكرده و فقط در آنجاست كه مى گويد كه فاصله اش از مدينه چه مقدار است.

ابن سعد به هنگام ذكر غزوات پيامبر، از چند منزل كه ميان مكه و مدينه واقع شده اند، ياد مى كند و در بيان موقعيت آنها معلومات كافى به دست مى دهد.

حَمراءالاسد را ياد مى كند و مى گويد در ده ميلى مدينه است. از راه عقيق در جانب چپ ذوالحُلَيْفه.(3)

هَدَه در هفت ميلى رَجيع است و در هفت ميلى عُسْفان.

مُرَيْسيع ميان آن و فُرع نزديك به يك روز راه است و ميان فُرع و مدينه هشت بريد.

ذوالعُشَيره از آنِ بنى مُدْلِج است در ناحيه يَنْبُع. ميان يَنْبُع و مدينه نُه بريد فاصله است.

بطن عزن، ميان آن و عُسْفان پنج ميل است.

از منازل اين راه و فواصل آنها با يكديگر، بعضى از مؤلفان مشهور كتب مسالك و ممالك و جغرافيا سخن گفته اند; مثلاً ابن خردادبه جاده مدينه را چنين وصف مى كند:

از مدينه تا شجره كه ميقات اهل مدينه است، شش ميل است سپس تا مَلَل كه در آنجا چاههايى است ده ميل مى باشد. سپس تا سياله كه در آنجا نيز چاههايى است، نه ميل سپس تا رُوَيْثه كه درآنجا بركه هاى آب است سى و چهار ميل، سپس تا سُقْيا كه درآنجا نهرى جارى است و بستانى، سى و شش ميل از آنجا تا اَبْواء كه در آنجا چاههاست بيست و نه ميل، سپس تا جُحْفه كه از سرزمين تِهامه است و در آنجا چاههااست و در هشت ميلى درياو ميقات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سيرة ابن هشام، ج 3، ص 321.

2 ـ سيرة ابن هشام، ج 3، ص 336.

3 ـ ابن سعد، ج 2، ص 35.


180


اهل شام است بيست و هفت ميل. سپس تا قُدَيْد كه در آنجا چاههاى آب است بيست و هفت ميل، آنگاه تا عُسْفان كه در آنجا هم چاههاى آب است بيست و چهار ميل. سپس تا بَطْن مَرّكه چشمه و بركه اى در آنجاست سى و سه ميل و از آنجا تا مكه شانزده ميل.(1)

قدامه در اين راه از منازل ياد كرده و فواصل آنها همان گونه است كه ابن خردادبه ياد كرده است: جز آن كه مى گويد: ميان جُحْفَه و قُديْد بيست و شش ميل و ميان عُسْفان و بطن مَرّ شانزده ميل. با توجه به اين كه در باره آبهاى هر منزل چيزهايى مى گويد مخالف آنچه ابن خردادبه گويد.(2)

اما ابن رُسته مَلَل را حذف مى كند ولى مى گويد ميان شَجَره و سَياله سى و يك ميل است و ميان سُقْيا و اَبْواء نوزده ميل و ميان جُحْفَه و قُدَيْد بيست و نه ميل و ميان عُسْفان و بطن مَرّ بيست و چهار ميل.(3)

يعقوبى گويد: از مدينه تا مكه ده منزل آبادان و مسكون است. نخستين آنها ذوالحُلَيفهاست و حاجيان چون از مدينه بيرون آيند، در آنجا احرام بندند، در چهار ميلى مدينه. و از آنجا تا حَفيره از منازل بنى فِهر از قريش است. و تامَلَل كه در اين زمان منازل قومى از فرزندان جعفر بن ابى طالب است و تا سَياله كه در آنجا قومى از فرزندان حسن بن على بن ابيطالب ـ ع ـ زندگى مى كنند ونيز قومى از قريش و ديگران و تا رَوحاء كه منازل مُزَينه است و تا رْوَيْثهكه قومى از فرزندان عثمان بن عَفّان و غير ايشان از عربها هستند و تا صريح كه آن نيز از منازل مُزَينه است و تا سُقْيا بنى غِفار كه منازل كِنانه است و تا اَبْواء كه منازل اَسْلَم است و تا جُحْفَه كه قومى از بنى سُلَيْم در آنجايند و غدير خُم در دو ميلى جُحْفَه است از جاده و تا قُدَيْهكه در آنجا منازل خُزاعه است و تا عُسْفان و مَرّ ظَهْران كه از منازل كِنانه است و از آنجا كه بگذريم به مكه مى رسيم.(4)

ملاحظه مى شود كه بيش از ده موضع را برشمرده. فرقش با ابن خردادبه اين است كه فواصل منازل را ننوشته و از رَوحاء و حَفيره و عَرجْ ياد كرده كه ابن خردادبه از آنها ياد نكرده است. اما مَقْدِسى گويد كه از مكه تا بطن مَرّ يك منزل است، سپس تا عسفان يك منزل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ المسالك، ص 131.

2 ـ كتاب الخراج، ص 187.

3 ـ الاعلاق النفيسه، ص 178.

4 ـ البلدان، ص 313، 314.