حجاز در صدر اسلام

صالح احمد العلى
ترجمه: محمد آيتى

- ۸ -


مراتع همواره سبب كشاكشهايى بوده است. غرض اصلى از ايجاد آنها چرانيدن شتران و اسبان و گاهى هم گوسفندان بوده است. اما آبادانى و حاصلخيزى اراضى آنها موجب برخى تجاوزات مى شده است، كه نياز به حارسان و نگهبانان نيرومند داشته اند.

از سوى ديگر تطور زندگى اقتصادى و اقدام براى احياى اراضى كشاورزى به اين مناطق كشيده مى شده و اين احياى اراضى موجب تملكات شخصى در درون مراتع مى شده است. و گاه براى جبران آنچه از مرتع در تملك اشخاص در مى آمده نياز به افزودن اراضى تازه بوده است. و همين امر كشاكشهايى را همواره در پى داشته. علاوه بر اين در داخل هم ميان چرانندگان و زارعان زد و خوردهايى شده. از طرف ديگر حفظ و حراست اشتران و ديگر ستوران صدقه كار آسانى نبوده است.

ابن سعد گويد: عمر بن عبدالعزيز درباره مراتع حكمى صادر كرد كه كسى را نبايد از چرانيدن منع كرد، و آن براى همه مسلمانان مباح است.

ابن عبدالحكم گويد كه او مراتع را براى همه مسلمانان مباح نمود در عين حال ستوران صدقات نيز در آنها مى چريدند; زيرا نفع آن شامل همه مسلمانان مى شد و امام نيز همانند يكى از مسلمانان است و بارانى كه خداوند مى فرستد براى همه مردم است.

در كنار چراگاههاى عمومى چراگاههاى شخصى نيز بوده است وشعر جرير بر اين دليل است كه مى گويد:

و نرعى حمى الاقوام غير محرّم *** علينا و لا يرعى حمانا الذى نحمى

ابن عبدالبر روايت كند كه به عمر خبر دادند كه يعلى بن اميه عامل او در يمن براى خود چراگاهى اختصاصى قرار داده، عمر فرمان داد كه بايد پياده به مدينه آيد تا پاسخ گويد. او چند روز پياده آمد تا به صعده رسيد در آنجا خبر مرگ عمر را شنيد و سوار شد.(1)

 


 

1 ـ سمهودى، ج 2، ص 225.


302


 

فصل سيزدهم

عطا و رزق و تطور

سازمان آن در حجاز از بارزترين مشخصات شهرهاى اسلامى در صدر اسلام اين بود كه به بيشتر ساكنان عرب آن، دولت سالانه مقدار معينى مال مى پرداخت كه آن را «عطا» مى گفتند. عطا بزرگترين هزينه هاى دولتى و ممر اصلى معاش مردم بود. از اين رو در زندگى اقتصادى و معيشت مردم اهميت بسيارى داشت. پرداخت عطا كه به عنوان حقوق و وظيفه مردم بود سبب مى شد كه دولت در زندگى اقتصادى و معاشى مردم نقش بسزايى داشته باشد.

پرداخت عطا به وضع مالى دولت بستگى داشت هر چه در آمد دولت بيشتر بود بر مقدار عطا افزوده مى شد. و چون در زمان حضرت رسول ـ ص ـ اين درآمد محدود وغير ثابت بود، مقدارى هم كه به مردم پرداخت مى شد ثابت نبود ولى در هر حال درآمد موجود ميان مردم و بويژه جنگجويان تقسيم مى شد.

چون ابوبكر به خلافت نشست بر شمار مسلمانان افزوده شد و ساكنان مدينه هم رو به ازدياد نهادند و درآمد دولت هم رو به فزونى نهاد و اين امور مشكلاتى در توزيع عطا ايجاد كرد.

در روايات آمده است كه ابوبكر اموال را به تساوى به ميان مردم تقسيم مى كرد; يعنى آزاد و برده، مرد و زن، خرد و كلان را يكسان مى داد; مثلا به روايت عايشه در سال اول كه درآمدى حاصل شد، آزاد را ده داد و مملوك را ده. سال بعد هر يك را بيست داد.(1) يعقوبى گويد كه ابوبكر علاء حضرمى را با سپاهى روانه داشت واو زاره و ناحيه آن از سرزمين بحرين را فتح


 

1 ـ ابن سعد، ج 2ـ1 ، ص 137.


303


كرد و مالى نزد ابوبكر فرستاد اين مال را به ميان مردم تقسيم كرد و سفيد و سياه و آزاد و بنده را يكسان داد.(1)

ميان روايت ابن سعد و يعقوبى تناقضى نيست و هر دو دلالت دارند بر اين كه او همه آنچه را به بيت المال مى رسيد تقسيم مى كرد حالا به هر فردى گاه يك دينار; يعنى ده درهم مى رسيد و گاه بيست درهم.

اما طريقه توزيع: ابن سعد مى گويد كه ابوبكر سرانه و يك نفر يك نفر توزيع مى كرد و به هر صد تن فلان مقدار مى رسيد. و نيز گويد كه او هر چه را كه در بيت المال بود تقسيم مى كرد تا آنجا كه ديگر چيزى در بيت المال نمى ماند.(2) آورده اند كه چون ابوبكر از دنيا رفت، عمر بن خطاب امينان را بخواند و با آنها به بيت المال داخل شد عبدالرحمان بن عوف و عثمان بن عفان و چند تن ديگر با او بودند، در آنجا نه درهمى يافتند و نه دينارى. كيسه اى بود چون گشودندش، بيش از يك درهم در آن نبود.(3) ابوبكر خود هر روز سه درهم از بيت المال حقوق دريافت مى كرد.(4)

از آنچه گفتيم معلوم شد كه ابوبكر براى عطا قاعده و قانونى نهاد; بدين گونه كه هر چه را كه به بيت المال وارد مى شد به تساوى ميان مردم تقسيم مى كرد. البته مدت خلافت او كوتاه بود مالى هم كه مى رسيد اندك بود. و او در اين مدت كم چنين قاعده اى را مجرى مى داشت.

تنظيم عطا در عهد عمر بن خطاب

چون عمر بعد از ابوبكر به خلافت رسيد، در زمان خلافت او حوادث مهمى رخ داد; مثلا مسلمانان، اقاليم وسيع و ثروتمندى را فتح كردند و ميزان درآمد دولت بسيار شد. و نيز بر شمار شركت كنندگان در فتوحات و جنگجويان درافزود. در چنين حالى خليفه مجبور بود كه درآمدها را ثبت و ضبط كند و توزيع آن را به ميان مردم سرو سامان دهد. به گونه اى كه با


 

1 ـ يعقوبى، ج 2، ص 101.

2 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص 151.

3 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص 152.

4 ـ يعقوبى، ج 2، ص 154.


304


اوضاع و احوال تازه هماهنگى كند.

ابو يوسف گويد كه چون از سوى سعد بن ابى وقاص فرمانده جنگهاى عراق، نزد عمر اموالى رسيد براى ترتيب ديوانها اصحاب حضرت رسول ـ ص ـ را جمع كرد كه آن را به چه ترتيبى تقسيم كند. پيش از اين به رسم ابوبكر همه را يكسان مى دادند. اما چون اموال فتوحات عراق رسيد با اصحاب مشورت كرد كه بعضى را بيشتر از ديگرى دهد.(1) و گفت: هرگز عطاى كسى را كه بر ضد محمد ـ ص ـ جنگيده با كسى كه در ركاب او جنگيده برابر نمى دهم. پس سابقين در اسلام را بر ديگران برترى داد. و نيز گويند كه چون اموال به مدينه سرازير شد، گفت: ابوبكر را در تقسيم اين اموال رأيى بود مرا هم رأيى ديگر است. هرگز كسى را كه بر ضد محمد ـ ص ـ جنگيده با آن كه در كنار او جنگيده است برابر نمى شمارم.(2)

مجالد بن سعيد از شعبى روايت كند كه چون غنايم جنگهاى ايران و روم را به مدينهآوردند، جمعى از اصحاب را گردآورد و گفت: شما را چه نظرى است; من برآنم كه عطاى مردم را سالانه بپردازم و مال را در بيت المال گردآورم زيرا بزرگترين بركت است. گفتند هر چه صلاح مى بينى چنان كن كه اگر خدا خواهد در كار خود موفق شوى.(3)

ابوعبيد قاسم بن سلام گويد: كه چون عمر عراق و شام را فتح كرد و خراج گرد آمد، اصحاب رسول الله ـ ص ـ را گرد آورد و گفت: چنان مى بينم كه به ميان كسانى كه آنجا ها را فتح كرده اند اموال را تقسيم كنم.(4)

ابو يوسف از محمد بن عمر و بن علقمه... از ابو هريره روايت كند كه از بحرين مالى به مبلغ پانصد هزار درهم رسيد. هنگام ورود شامگاه بود، عمر گفت كه اى مردم مال بسيارى به نزد ما رسيده، خواهيد آن را كيل كيل به شما بدهم خواهيد بشمارم و بدهم و خواهيد بركشم و بدهم. مردى از ميان قوم گفت: يا اميرالمؤمنين نام مردم را در دفترى بنويس و بر طبق آن ميانشان تقسيم كن. عمر اين رأى را بپسنديد.

و سعيد بن مسيب گويد: چون خمس اموال ايران را نزد عمر آوردند. گفت بر شمارم


 

1 ـ الخراج، ص 24.

2 ـ الخراج، ص 43.

3 ـ الخراج، ص 44.

4 ـ الاموال، فقره 549.


305


براى شما يا كيل كيل تقسيم كنم؟ و اين قبل از ترتيب دفاتر بوده است.(1)

و گويند كه او در جابيه براى مردم سخن مى گفت. گفت هر كه مى خواهد درباره اموال از من پرسشى كند بيايد كه خداى تعالى مرا خزانه دار اين اموال ساخته يا تقسيم كننده آنها. من از زنان پيامبر ـ ص ـ آغاز مى كنم و سپس به مهاجرين نخستين.(2)

واقدى گويد كه در محرم سال 20 هـ . دفاتر و دواوين ترتيب داد. يعقوبى گويد در سال 18 هـ . عمر قوت آن سال را به خانواده هاى مسلمانان تقسيم كرد.

ابو عبيده گويد: عمر به اهل مكه چيزى نمى داد و مى گفت آنها فلان و فلانند. كلمه اى كه من دوست ندارم آن را بر زبان آورم.(3) ولى روايات ديگرى هم داريم حاكى از اين كه او همه كسانى را كه در فتوح شركت كرده بودند بدون هيچ فرقى عطا مى داد.(4)

عبدالله بن صالح از موسى بن على بن رباح از پدرش روايت كند كه عمر بن خطاب در جابيه براى مردم سخن مى گفت. و در ضمنِ سخن گفت: هر كس به مهاجرت شتاب كند عطاى ما هم به سوى او شتاب خواهد كرد و هر كه در مهاجرت كندى كند عطاهاى ما هم كندى كند. پس اگر كسى ملامت مى كند بايد سرزمين خود را ملامت كند. ابو عبدالله بن جراحگويد: مردانى از اهل باديه از عمر خواستند كه برايشان راتبه اى قرار دهد. عمر گفت: نه به خدا. اول شهرنشينان را راتبه خواهم داد. هر كس خواهد در وسط بهشت جاى داشته باشد بايد در اجتماع زندگى كند،(5) كه دست خدا با جماعت است. صفوان بن عمر گويد: عمر بن عبدالعزيزبه يزيد بن حصين نوشت كه براى سپاهيان راتبه اى مقرر كن ولى بر تو باد به شهرنشينان و زنهار از عربهاى صحرانشين. زير آنها در مجامع مسلمانان حاضر نمى شوند.(6)

از مجموعه اين روايات برمى آيد كه عمر بن خطاب به هر يك از مردم عطا مى داد. و به كسانى هم كه در فتوحات شركت كرده بودند و از مردم مدينه نبودند سهمى مى داد. او مى خواست براى همه مردم جزيرة العرب چيزى مقرر دارد ولى موفق نشد. فقط نام مردم


 

1 ـ الخراج،ص 45.

2 ـ الخراج، ص 47.

3 ـ الاموال، ص 563.

4 ـ الاموال، ص 523.

5 ـ الاموال، ص 558.

6 ـ الاموال، ص 559.


306


مدينه در دفاتر ثبت شد و به موجب آن پرداخت مى شد حتى اگر گيرنده جاى ثابتى هم در مدينه نداشته باشد.

عمر از تقسيم مال به تساوى، چنانكه ابوبكر مقرر كرده بود پيروى ننمود و گفت: هرگز كسى را كه با رسول الله قتال كرده است با كسى كه همراه او غزا كرده است برابر نمى دارم.

عمر جنگ بدر را اساس توزيع عطاى خود قرار داده بود. به هر كس كه در جنگ بدر شركت كرده بود بالاترين عطا را مى داد. در مقدار آن، روايات مختلف است. مصعب بن سعدبه روايت از ابن عمر گويد كه بدريان را شش هزار درهم مى داد. و ابن سعد از ابن عمر روايت مى كند كه هر يك از آنها را چهار هزار درهم مى داد.يعقوبى مى گويد سه هزار درهم. ولى در اكثر منابع ما آمده كه عمر بدريان را پنج هزار درهم مى داد.(1)

اما انصار را كه از بدريان بودند به قول مصعب بن سعد هر يك شش هزار درهم مى داد. زُهْرى از سعيد بن مسيب روايت كند كه به آنها هر يك چهار هزار درهم مى داد. ابو هريره و يعقوبى نيز چنين گويند. عده اى از راويان هم گفته اند كه عطاى انصار كه از بدريان بودند پنج هزار درهم بود.(2) و مسلم است كه بر طبق سنت اسلامى ميان مهاجرين و انصار فرقى نمى نهادند.

و نيز روايت شده كه عمر گفت: براى هر كس كه اسلامش همانند اسلام بدريان است، هر چند در جنگ بدر هم شركت نكرده باشد، چهار هزار درهم دهند. اين حكم تا حدودى پيچيده است و روشن تر از آن روايت ابن سعد است كه عمر مقرر كرد كه هر كس را كه اسلام او چون اسلام اهل بدر بود، از مهاجران حبشه و آنان كه در نبرد حضور داشته اند هر يك چهار هزار درهم باشد.

شعبى گويد كه عمر براى هر مردى از مهاجران حبشه چهار هزار درهم معين كرد.(3)مقصود از مهاجران كسانى هستند كه در حبشه ماندند و بعد از صلح حُديبيّه بازگشتند. اما درباره عطاى كسانى كه در جنگ احد حضور داشته اند كسى از راويان چيزى روايت نكرده است جز همانكه ما در بالا ذكر كرديم. و مؤيد اين امر قول طبرى است كه گويد: عمر براى هر


 

1 ـ الاموال، ص 552،569; و طبرى، ج 1، ص 2412.

2 ـ الاموال، ص 553 و ابومعشر، الخراج، ص 43.

3 ـ الخراج، ص 44.


307


مردى كه بعد از بدر تا حُديبيّه اسلام آورده بود چهار هزار درهم مقرر داشت.(1) ابن سعد گويد: براى هر مردى كه قبل از فتح مكه مهاجرت كرده بود سه هزار درهم قرار داد. و نيز گويد كه عمر بن خطاب به عمرو بن عاص دستور داد كه به هر كس كه در بيعت تحت الشجره شركت داشته صد دينار عطا مقرر دارد و ترديدى نيست كه مراد از حضور در احد; يعنى كسانى كه در فاصله ميان بدر و احد اسلام آورده ا ند، اما آنان كه در حديبيّه حضور داشته اند; يعنى بعد از اُحد و قبل از حديبيّه اسلام آورده اند. اما در باب مقدار عطاى كسانى كه بعد از فتح مكه اسلام آورده اند روايات مختلف است. طبرى گويد كه عمر مقرر كرد به كسانى كه بعد از حديبيّه تا سركوب كردن ابوبكر اهل رده را اسلام آورده اند هر يك سه هزار درهم دهند و ابن سعد گويد: عمر براى كسانى كه در فتح مكه اسلام آوردند هر يك دو هزار درهم مقرر داشت.

ابو معشر روايت مى كند كه عمر براى اهل مكه و مردم هر يك هشتصد درهم معين كرد. پس طلحة بن عبيدالله برادر خود عثمان را آورد براى او هم هشتصد درهم(2) معين شد. يعقوبى گويد: عمر براى مردم مكه كه مهاجرت نكرده بودند ششصد و يا هفتصد درهم مقرر نمود.

از اين اختلافات چنين به دست مى آيد كه محتمل است عمر براى هر كس كه اسلام آورده و در فتوح شركت داشته، دو هزار درهم مقرر كرده اما براى كسانى كه اسلام آورده اند و در فتوح شركت نكرده اند، هشتصد درهم عطا داده است.

عطاى فرزندان

ابن سعد گويد كه عمر براى پسران بدريان دو هزار درهم عطا مقرر نمود.(3) و اين روايت را روايت ابو معشر تأييد مى كند كه عمر براى پسران مهاجران و انصار دو هزار درهم معين ساخت.(4) ابن سعد گويد كه عمر براى پسران نوخاسته مهاجران و انصار دو هزار درهم مقرر داشت.

 


 

1 ـ طبرى، ج 1، ص 2412.

2 ـ الخراج، ص 43.

3 ـ ابن سعد، ج 3 ـ1، ص 214.

4 ـ الخراج، ص 43.


308


عمر براى بعضى از افراد عطاى مخصوص مقرر داشت; مثلا عبدالله بن عمر را سه هزار درهم و عمر بن ابوسلمه را چهار هزار درهم و اسامة بن زيد را بنابر بعضى روايات چهار هزار درهم معين كرد. در بعضى روايات آمده است كه براى او سه هزار و پانصد درهم معين كرد.(1)

عمر نخست مقرر داشته بود كه كودكان را، موقع از شير بازگرفتن، عطا دهند ولى پس از اندك زمانى اين حكم را لغو كرد و گفت از همان آغاز ولادت دهند. مى گويند سبب آن بود كه زنى براى رسيدن به عطاى فرزند، او را پيش از موقع از شير بازگرفته بود و شنيدن اين خبر سبب تشويش او شده بود.

براى نوزاد صد درهم مقرر داشت. خلفاى بعد از او همين قاعده را مجرى داشتند.

زهير بن ابو اسحاق گويد كه جدّم نزد عثمان رفت، عثمان پرسيد كه اى شيخ چند سر عائله دارى؟ جدم پاسخ داد. عثمان گفت: براى تو پانزده مقرر كرديم; يعنى هزار و پانصد و براى عائله ات، هر يك صد.

فضيل بن عطيّه گويد: وقتى زاده شدم پدرم مرا نزد على ـ ع ـ برده بود، او براى من صد درهم مقرر كرده بود.(2) و پدرم را نيز عطايى ارزانى داشته بود. مردى از خَثْعَم گويد كه مرا فرزندى در وجود آمد. نزد على ـ ع ـ رفتم براى او صد درهم مقرر داشت.

در كتاب «الاموال» آمده است كه عثمان نوزاد را پنجاه درهم مى داد و چون يك ساله مى شد نامش را در صد درهمى ها ثبت مى كرد. محمد بن هلال المداينى گويد كه جده من هر روز به خانه عثمان بن عفّان مى رفت. روزى عثمان او را نديد. از زن خود پرسيد: فلان را نمى بينم. زنش گفت: ديشب پسرى زاده است. عثمان پنجاه درهم نزد او فرستاد و گفت اين براى فرزندت چون يكساله شد به صد درهم خواهد رسيد.(3)

معاويه قاعده عمر را برهم زد و كودك را پس از شير بازگرفتن مقررى مى داد. عمر بن عبدالعزيز بكلى عطاى كودكان را قطع كرد، مگر براى هر كس كه مى خواست.

و گويند كه عمر بن عبدالعزيز ميان كودكان از شير بازگرفته قرعه مى زد، اين كار را بر او


 

1 ـ ابن سعد، ج 4ـ1، ص 49.

2 ـ ابن سعد، ج 6، ص 212.

3 ـ الاموال، ص 582.


309


عيب گرفتند و گفتند اين چيزى جز گونه اى از قمار نيست.(1)

سليمان بن حبيب گويد: عمر بن خطاب براى فرزندان و زنِ سربازان دو دينار قرار داد. عثمان و واليان بعد از او همين قانون را رعايت مى كردند و آن را به ارث به ورثه ميت هم مى دادند. چون عمر بن عبدالعزيز بر سر كار آمد از من (يعنى سليمان بن حبيب) در اين باره پرسش كرد، او را آگاه كردم. او وراثت را انكار كرد و گفت آنان را در زمره زن و فرزند كسانى از مسلمانان قرار ده كه در ديوان نبودند و گفت من وراثت را قطع مى كنم و مقررى را به همه مى دهم. سليمان گويد: گفتم يا اميرالمؤمنين آهسته تر حركت كنيد كه مى ترسم كه اگر وراثت را قطع كنى رويه اى شود در قطع وراثت و اين سنت توارث را زيان دارد. گفت: راست مى گويى و كار را به همان حال كه بود رها كرد.(2)

از اين سه نص كه آورديم چنين نتيجه مى شود:

1 ـ عمر بن خطاب براى هر نوزاد صد درهم معين كرد و چون به سن رشد مى رسيد آنها را عطاى مقرر مى داد.

2 ـ معاويه «فرض» نوزاد را قطع كرد و گفت تا از شير بازگرفته نشود، چيزى به او تعلق نگيرد.

3 ـ عمر بن عبدالعزيز شيوه معمول را باطل كرد و «فرض» را به هر كس كه مى خواست مى داد و در ميان از شير باز گرفتگان قرعه مى زد.

عطاى زنان

در منابع مطالب متعدد و متباينى در باب عطاى زنان پيامبر ـ ص ـ آمده است. روايات تا حدودى اتفاق دارند كه براى عايشه دوازده هزار درهم مقرر شد ولى روايات در باب مقررى ديگر زنان پيامبر، مختلف است. از ابو هُرَيره روايت شده كه عمر هر يك از زنان پيامبر را دوازده هزار درهم عطا مى داد.(3) يعقوبى گويد: او به امّ حبيبه و حَفْصه هر يك دوازده هزار درهم مى داد. شعبى گويد كه او به ديگر زنان آن حضرت هر يك ده هزار درهم مى داد. زُهْرى


 

1 ـ الاموال، ص 587.

2 ـ الاموال، ص 596.

3 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 1، ص 216 و الخراج ، ص 45.


310


روايت كند: عمر براى صفيه و جُوَيريه هر يك شش هزار دينار مقرر نمود.

اما يعقوبى مى گويد: براى صفيه و جُوَيريه پنج هزار درهم معين كرد.(1) و ديگر زنان را دو هزار درهم. فقط عايشه بود كه به سبب منزلت و مكانت او و مكانت پدرش عطايش افزونتر از ديگران بود.

اما ديگر زنان; ابن سعد از مُصْعَب بن سعد روايت كند كه زنانى را كه از گروه اول مهاجران بودند، چون اسماء بنت عُمَيْس و اسماء بنت ابى بكر و مادر عبدالله بن مسعود را هزار درهم عطا بود. و در روايت ديگر آمده است كه عمر صفيّه دخت عبدالمطلب را شش هزار درهم داد و اسماء بنت عُمَيْس و امّ كلثوم بنت عُقْبه و مادر عبدالله بن مسعود را هزار درهم مقرر داشت. و گويند كه زنان مهاجر را بر ديگر زنان برترى داد وبه هر يك سه هزار درهم داد.

طبرى گويد: عمر براى زنان اهل بدر هر يك پانصد درهم مقرر نمود و زنانِ از بدر تا حديبيّه را هر يك چهارصد درهم و زنان بعد از حديبيّه را سيصد درهم.(2)

قول ارجح اين است كه بگوييم زنان مهاجر را بر ديگر زنان برترى داد و هر يك را هزار درهم مقرر داشت. اما بقيه زنان را از اهل بدر پانصد درهم و از بدر تا حديبيّه را چهارصد درهم و از آن زمان به بعد همان گونه كه طبرى گفته: سيصد درهم.

تنظيم توزيع عطاء

از آنچه آورديم، معلوم شد كه اندازه عطا بر اساس فردى بود; يعنى براى هر فردى مقدارى از عطا مقرر مى شد كه مناسب با وضع آن فرد در اسلام بود. اما توزيع آن به يك يك گيرندگان ميسر نبود; يعنى عطاى افرادِ هر عشيره را حساب مى كردند و به عَريف آن عشيره مى دادند تا او ميان افراد عشيره تقسيم كند.

براى پرداخت عطا به هر عشيره اى مى بايست شمار افراد عشيره ثبت گردد و نيز شمار عشيره ها در دست باشد و نيز مقرر شود كه كدام يك از آنها بر ديگران سبقت در اسلام دارند. عمر براى تقسيم به ساكنان مدينه دو دسته مهم را مشخّص نمود; قريش و انصار. اما باقى


 

1 ـ التاريخ، ج 2، ص 175.

2 ـ طبرى، ج 1، ص 2413.


311


قبايل حجاز، از وضع آنها در تنظيمات عمر، خبر نداريم.

اما عشيره هاى قريش; واقدى گويد: چون عمر بن خطاب ترتيب ديوان داد، نخست بنى هاشم را فرا خواند و نخستين كس عباس بن عبدالمطلب را فرا خواند، در زمان عمر و عثمان قاعده بر اين بود.(1)

شايد بيشترين تفصيل در باب تقسيم عطاى قريش در كتاب «الامّ» آمده باشد. آنجا كه مى گويد: چون عمر دواوين نهاد، گفت: از بنى هاشم آغاز مى كنم. آنگاه بنى عبد شمس و نَوفَل را فراخواند و نخست بنى عبد شمس و پس از آنها، بنى نَوْفَل را. آنگاه بنى عبدالعزّى و بنى عبدالدّار را خواست و بنى عبدالعُزّى را بر بنى عبدالدار برترى داد. و اين برترى به واسطه عمل و سابقه آنها در اسلام بود. پس بنى زهره را بعد از بنى عبدالّدار فراخواند. آنگاه مزيّت به بنى تيم و بنى مخزوم رسيد و نخست بنى تَيْم را عطا داد و بعد از آنها بنى مخزوم را. پس نوبت به بنى سَهم و جُمَح و بنى عَدىّ بن كعب رسيد و از آن ميان بنى سهم را مقدم داشت. آنگاه بنى عامر بن لؤى را خواست و بنى معاويه را بر بنى حارث بن فِهر مقدم داشت.

در زمان مهدى عباسى ميان نبى عدّى و نبى سهم مشاجره اى درگرفت واز هم جدا شدند. مهدى فرمان داد تا بنى عدىّ را بر بنى سهم و جُمَح مقدم دارند.(2)

در برخى منابع اشاراتى پراكنده به شيوه عطاى بعضى از عشاير قريش در مدينه آمده است. ابن سعد گويد: كثير و زُبَيد و عبدالرحمان بن والصّلت به مدينه مهاجرت كردند و در آنجا سكونت گزيدند و حليف بنى جُمَح بن عمرو از قريش شدند. همواره ديوان و دعوت آنها با هم بود تا زمان مهدى آمد. او آنان را از بنى جُمَح خارج ساخت و در زمره حليفان بنى عباس بن عبدالمطلب قرار داد. و تا به امروز دعوتشان با آنهاست.(3)

ابن حجر از كعب بن عدىّ التنوخى روايت كند كه گفت: من با عمر بن خطاب شريك بودم. چون ديوان مقررى مرا در بنى عدىّ بن كعب قرار داد، فرزندانش در مصر بودند. در آنجا، در ميان بن عدىّ بن كعب عطاى خود را مى گرفتند. در زمان يزيد بن عبدالملك، امير مصر آنها را به ديوان قُضاعه منتقل كرد.(4)

 


 

1 ـ ابن سعد، ج 4 ـ 1، ص 21.

2 ـ الام، ج 4، ص 72.

3 ـ ابن سعد، ج 5، ص 7.

4 ـ الاصابه ، ج 3، ص 282و 283.


312


زبير بن بكار گويد: ابراهيم بن هشام به هشام بن عبدالملك نوشت كه اگر اميرالمؤمنين بخواهد پس از دعوت پسر عمّوهاى خود بنى عبد مناف، به دعوت خويشاوندان مادرى اش بنى مخزوم پردازد. پاسخ داد كه اگر آل زبير بدين كار رضا مى دهند چنان كن. چون از عطاى بنى عبد مناف فراغت، يافت منادى او بنى مخزوم را فرا خواند.(1)

اما انصار; واقدى گويد: عمر بن خطاب چون ديوانها نهاد، پس از قريش نوبت به انصار رسيد. گفتند از چه كسى آغاز كنيم؟ گفت به قوم سعد بن مُعاذ الاشهلى سپس به ترتيب قرابت به سعد بن معاذ. از اين عبارت برمى آيد كه ديوان انصار از بنى عبدالاشهل آغاز مى شده و نيز مؤيد اين معناست كه بنى عبدالاشهل يك واحد عشايرى در تقسيم عطا بوده اند و از آنها بوده اند بنى حَرِيش بن عَدِىّ كه در همان صدر اسلام منقرض شدند و از آنان كسى برجاى نماند و بنى عمرو بن عوف.(2)

ابن سعد گويد: بنى جُشَم و بنى زيد فرزندان توأمان حارث بن خزرج بودند و در ديوان نيز با هم فرا خوانده مى شدند. اينان صاحبان مسجد سُنْح بودند.(3)

ديگر از عشاير انصار، كه نامشان در ديوان عطا آمده بود، قَواقِله بودند. ثَعلَبة بن دَعْد را قَوْقل مى گفتند زيرا مردى با حشمت بود و چون خائنى نزد او مى آمد مى گفت: «قَوقِل حيث شئت فانك آمن»; «هر جا خواهى فرارو كه تو ايمن هستى».(4)

اما از عشاير اَوْس; تنها اشاره اى در دست داريم. از ابن سعد، كه گويد: عمرو بن عامر از فرزندان فطيون، حليفان اوس و از انصار بودند. آنان را با بنى امية بن زيد براى گرفتن عطا فرا مى خواندند و بنى امية بن زيد آخرين كسى بودند از اوس كه فرا خوانده مى شدند.

عشيره ها را عريفانى بود كه عطا را به افراد خود مى رسانيدند. ابن شبّه از طلحه بصرى حكايت مى كند كه هر كس به مدينه مى آمد و عريفى داشت بر عريف خود فرود مى آمد


 

1 ـ اغانى، ج 16، ص 77.

2 سياست عمر در تقسيم عطا نه موافق سيره پيامبر ـ ص ـ بود نه با سيره ابوبكر و امام على ـ ع ـ سازگارى داشت. از خود عمر نيز نقل شده كه در اواخر عمرش گفت: اگر زنده بماند با همه به تساوى برخورد خواهد شد. تقدم قريش بر انصار خود توليد مشكلاتى كرد. به علاوه تنظيم براساس روال قبيله اى، قبيله گرايى را تحكيم كرد.

بعد از عمر، عثمان تبعيض قبيله اى مزبور را در داخل قريش به نفع خاندانش تقويت كرد و اينها نتايج سوء خود را در حجاز و ساير نقاط برجاى گذاشت.

3 ـ ابن سعد، ج 3 ـ 2، ص 85.

4 ـ ابن سعد، ج 3ـ2، ص 95.


313


و هر كس كه عريفى نداشت در صفّه وارد مى شد. من از كسانى بودم كه در صُفّه وارد شدم. با دو تن ديگر هر روز دو مد خرما از خرماى رسول خدا به ما مى دادند.(1)

دگرگونى عطا در عصر عثمان و على ـ ع ـ

در زمان عثمان فتوحات اسلامى افزون گشت و قلمرو دولت اسلامى گسترش يافت و درآمد بسيار شده بود. عثمان بر مقدار عطاها در افزود. سيف از عاصم بن سليمان و او از شعبىروايت كند: نخستين خليفه اى كه به عطاهاى مردم صد درهم افزود عثمان بود. عمر براى هر كس از اهل فئ، در ماه رمضان هر روز يك درهم قرار داد و براى زنان پيامبر ـ ص ـ هر يك دو درهم. او را گفتند: برايشان طعامى بساز و همه را بر آن فرا خوان. گفت: مردم را در خانه هاى خودشان سير مى كنم. عثمان همان مقررى عمر را پذيرفت و علاوه بر آن، طعام ماه رمضان را برقرار كرد تا كسانى كه به مسجد آمد و شد مى كردند و ابناء سبيل و بينوايان در ماه رمضان از آن استفاده كنند.(2)

يعقوبى گويد: عثمان در عطا، خويشاوندان خود را مقدم داشت و مردم ديگر را به تساوى عطا داد. از اين عبارت برنمى آيد كه اين تساوى تا چه مبلغ بود. آيا همه را به پايه آنها كه حداكثر را مى گرفتند فرا برد يا آنها را پايين آورد و يا حد وسط را رعايت كرد. خويشاوندان عثمان از اين كار او راضى بودند; زيرا اغلب بعد از فتح مكه اسلام آورده بودند و اين طبقه داراى كمترين عطا بودند و چون صحبت از تساوى شد اينان را بر عطا درافزود.

آيا عثمان قواعدى را كه عمر نهاده بود لغو كرد يا قواعدى تازه آورد كه ديگر با قواعد زمان عمر منطبق نبود بلكه با نسل جديد منطبق بود؟ زيرا نسل زمان عمر در حال انقراض بود. ولى از مآخذ چيزى كه اين معناى تاريك را بخوبى روشن كند، معلوم نمى شود.

اما در زمان على ـ ع ـ يعقوبى مى گويد كه على ـ ع ـ مردم را به تساوى عطا داد. از جمله على ـ ع ـ عطاى موالى را كه غير عرب بودند به قدر عربها داد و چون براو اعتراض كردند فرمود: من در كتابى نخوانده ام كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برترى داشته


 

1 ـ سمهودى، ج 1، ص 323.

2 ـ طبرى، ج 1، ص 2804.


314


باشند. اميرالمؤمنين على بيشتر ايام خلافتش را در كوفه بود. مسلماً اين مساوات در كوفه هم اعمال شد اما در مدينه نمى دانيم. آنچه مى دانيم اين است كه ولاياتى كه بيرون از سلطه خلافت آن حضرت بود، مالى را كه برعهده داشتند به مدينه نمى فرستادند. نيازهاى مالى خليفه هم هر روز بيشتر مى شد و ديگر فرستادن اموال به مدينه ميسر نبود. از سوى ديگر وضع بازرگانى حجاز هم پريشان شده بود كه خود در اوضاع اقتصادى و در تقسيم عطا مؤثر افتاده بود.

دگرگونى پرداخت عطا در عصر اموى

اما در زمان معاويه، مصعب زبيرى گويد كه عبدالله بن صَفوان به معاويه گفت: عطاى خود روان ساز و وظيفه كسانى كه به عطايشان دسترس نيست مقرر دار. در ميان قوم تو كسانى به عرصه وجود رسيده اند كه نامشان در ديوان نيست. زنان خانه نشين قريش را هم فراموش مكن كه نشسته اند تا از سوى تو چيزى به آنان رسد. همچنين حليفان خود را از احابيش كه مى دانى چسان به يارى تو برخاسته اند از ياد مبر. آنان را با خود و قوم خود بياميز. معاويه گفت: چنين كنم.(1)

از اين عبارت برمى آيد كه اولا: در اين زمان دادن عطا متوقف شده است و ما تاريخ توقف آن را دقيقاً نمى دانيم. و پاسخ مثبت معاويه به اين معنا دليل است كه بارديگر به پرداخت آن نظم و نسقى داده است.

ثانياً: در ميان قوم معاويه شمارى تازه پا به عرصه وجود گذاشته بودند و مراد از «قوم تو» قريش مكه است و اين گروه تازه پديد آمده، نسل تازه هستند و نيز از اين نص دانسته نمى شود كه آيا مراد، پرداخت عطا به مردم مكه است يا مراد آن گروه از قوم هستند كه درمدينه سكونت دارند; زيرا دليلى وجود ندارد كه معلوم كند عطا شامل اهل مكه هم مى شده است; به عبارت ديگر معاويه تابع سياست سنتى بود كه بايد مدينه مركز ديوان و توزيع عطا باشد. و مكه از اين باب به حساب نيايد. با علم به اين كه مكه خود درآمدى خاص دارد كه از تجارت و حاجيان حاصل مى شود. به ناچار ديوان و گسترش آن نياز به تجديد نظر داشت.

 


 

1 ـ نسب قريش، ص 389.


315


ثالثاً: معاويه را توجه مى دهد كه به پير زنان قريش توجه كند ولى صراحت ندارد كه مى خواهد كه آنها را هم در شمار گيرندگان عطا قرار دهد. بلكه مقصود كلى اين است كه آنان را چيزى دهد.

رابعاً: معاويه احابيش را در عطا داخل كرده و آنان را با قريش برابر نمود. مراد از احابيش كِنانه است ولى از عبارت برنمى آيد كه آيا معاويه براى آنان ديوانى مخصوص و قائم به ذات خود ترتيب داد يا اين كه در ديوان مدينه تجديد نظر كرد; يعنى ديوان را توسعه داد تا شامل باديه نشينان نيز گرديد.

بلاذرى گويد: عبدالرحمان بن زيد بن خطّاب را با معاويه اختلاف پيش آمد كه موضوع آن مالكيت زمينى بود. قاضى به سود عبدالرحمان رأى داد. معاويه به وكيل خود نوشت كه قرار قاضى را اجرا كند و دين او را بپردازد و نام او در زمره شرف عطا درآورد و اين هم به سبب خويشاوندى نزديك او با عمر بود. از عبارت بر مى آيد كه شرف عطا در زمان معاويه موجود بوده. عمر آيين شرف عطا را در حجاز مقرر نداشت، پس بايد بعد از او پديد آمده باشد. البته در منابع، تاريخ پديد آمدن آن روشن نيست. ممكن است كه در زمان معاويه متداول شده باشد و مقدار آن، چنانكه در ديگر اقاليم دو هزار درهم بوده است.

بلاذرى مى گويد اعرابئى نزد مروان آمد و گفت: براى من چيزى مقرر كن. مروان گفت: دفتر را بسته ايم. اعرابى گفت: ولى من همان كسم كه گفته است:

اذا مدح الكريم يزيد خيرأ *** واِنْ مُدِحَ اللئيم فلايزيد

او نخست مروان را مدح گفته بود و سپس هجوى كرده بود. مروان گفت: تو همانى وبايد برايت چيزى مقرر نمود و مقرر نمود.(1)

بلاذرى گويد: چون خبر مرگ مصعب به عبدالله بن زبير رسيد به عامل خود در مدينهنوشت كه براى دو هزار تن از مردم مدينه و حوالى آن چيزى مقرر دار. او نيز مقرر كرد ولى مالى نرسيد كه آن را ادا كند. از اين رو آن را «فرض باد» نام نهادند. واقدى گويد كه اين فرض در زمان حكومت ابن حاطب بود.

از اين عبارت برمى آيد كه در زمان ابن زبير در مدينه كسانى بوده اند كه نامشان در دفتر عطا نبوده است و مراد او از ترتيب آن مقررى، پديد آوردن قوايى بوده، تا در برابر قواى امويان


 

1 ـ انساب الاشراف، ج 5، ص 130.


316


مقاومت توانند كرد. نه براى فتوحات اسلامى.

و نيز هَيْثم بن عَدِّى روايت كند كه اعرابيى نزد ابن زبير آمد و گفت براى من چيزى مقرر كن. ابن زبير گفت: نامش را بنويسيد. نوشتند و اعرابى گفت: اكنون بده. گفت: اول به جنگ برو. اعرابى گفت: چه بد معامله اى است، خون نقد بدهم براى درهم نسيه، هرگز چنين نخواهم كرد. از اين برمى آيد كه خزانه ابن زبير خالى بوده است.

از زمان عبدالملك بن مروان نصوصى در دست است و حكايت از آن دارد كه او «فرضهاى» تازه اى وضع كرده است. ابن عساكر گويد كه اَنَس حَفْص بن عمر انصارى را گفت: چهل تن از انصار را نزد عبدالملك بن مروان برد و براى هر يك از ما چيزى مقرر نمود و چون بازگشت ما هم بازگشتيم.(1)

واقدى گويد عبيدالله بن ابى رافع از پدرش معاوية بن عبدالله روايت كرد كه محمد بن حنفيّه نزد عبدالملك رفت. عبدالملك تعهد كرد كه وام او بپردازد و صله رحم كند و از او خواست كه نيازهاى خويش برشمارد.

محمد وام و نيازهاى خود برشمرد و براى فرزندان خود و غير ايشان از خواص و موالى خود طلب عطا نمود. عبدالملك اجابت كرد ولى عطا دادن به موالى بر او گران مى آمد. محمد اصرار ورزيد و او عطاهايى معين كرد ولى كمتر از معمول. محمد بازهم با او به گفتگو پرداخت و عبدالملك بر مقدار آنها درافزود. پس همه نيازهاى او را برآورد. محمد اجازت خواست كه بازگردد، عبدالملك او را اجازه بازگشت داد.

ابوالفرج اصفهانى گويد كه عبدالملك دو هزار درهم غله به اسماعيل بن يسار داد و در عطاى او بيفزود و وظيفه معين كرد.(2)

از عبارت اصفهانى برمى آيد كه عطا غير از وظيفه (فرض) است. گاهى ممكن است كسى از هر دو بهره مند شود. و از داستان محمد بن حنفيه برمى آيد كه براى موالى چيزى مقرر نمى داشتند مگر در مواقع معين. و خلاصه آن كه در مدينه شمارى بوده اند كه آنان را عطا مقرر نبوده است.

در زمان سليمان بن عبدالملك در مدينه، براى مردم مقررى تازه اى معين شد. يعقوبى


 

1 ـ تهذيب تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 4، ص 383.

2 ـ اغانى، ج 13، ص 100، 101.


317


در تفصيل آن گويد: سليمان بن عبدالملك در سال 97، حج به جاى آورد و مى خواست براى پسرش ايوب به ولايت عهدى بيعت بگيرد. پس مالى به ميان مردم قسمت كرد. و قريش را هر يك چهارهزار درهم عطا مقرر داشت ولى حليفان و موالى آنان را هيچ نداد. مردم نزد او رفتند و گفتند كه ما را چهار هزار درهم داده اى و حليفان و موالى ما را نداده اى ما به جاى تو اين مال به آنها مى دهيم كه نمى خواهيم چيزى بر تو تحميل كنيم. سليمان چهار هزار عطاى ديگر هم مقرر داشت. از اين حكايت برمى آيد كه:

اولا: نام شمار بسيارى از اهل مدينه در دفتر عطا نبوده است.

ثانياً: از قريش شمار بسيارى در مدينه بوده اند كه حداقل چهار هزار نفر آنها در دفتر عطا نبوده اند.

ثالثاً: حليفان و موالى قريش شمارشان از قريشيان كمتر نبوده است. هر چند شماره دقيق آنها را نمى دانيم و از اصول و تنظيماتشان بى خبريم. شايد وضع قريش شبيه وضع عشيره هاى ديگر بوده و آنها را نيز حليفان و موالى بوده است.

رابعاً: سليمان بن عبدالملك فقط خشنودى عربها را مى خواسته و مخصوصاً قريشرا.

خامساً: وقتى قريش مى گويند كه ما عطاى خود به موالى و حليفان خود مى دهيم، معلوم مى شود وضع مالى خودشان مطلوب بوده و نيازى به عطا نداشته اند.

يوسف بن الماجشون گويد كه من در زمان سليمان بن عبدالملك زاده شدم. سليمان براى من مقررى معين كرد از همان زمان ولادت. چون نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزيزرسيد، در ديوان نگريست و نام مرا ديد، گفت من از مولد اين پسر خبر ندارم. او هنوز صغير است و اهليت گرفتن وظيفه ندارد، پس مرا رد كرد.

در اغانى هم حكايتى است كه از آن برمى آيد كه سليمان بن عبدالملك تنها بزرگسالان را عطا مى داد و اين امر سبب شده بود كه برخى براى اين كه خود را بزرگسال قلمداد كنند حيله ها برمى انگيختند.

 


318


عطا در عصر عمر بن عبدالعزيز

در باب عطا در عصر عمر بن عبدالعزيز نسبتاً آگاهى فراوان داريم. زيرا عمر بن عبدالعزيز مردى پرهيزگار بود و سالهاى دراز هم امارت مدينه داشت سپس به خلافت رسيد و اصلاحات او در دواوين و نظامات عطا موجب خشنودى مورّخان شده است.

آنچه از اعمال عمر بن عبدالعزيز روايت شده نسبتاً اندك است، آن هم در قضاياى فرعى است; يعنى به آن اندازه نيست كه بتوان از روى آنها به بيان ارزش اصلاحات اين خليفه پرداخت ولى مى توان از مجموع آنها به يك خط اصلى و يك نتيجه كلى رسيد. و آن خط اصلى و نتيجه كلى اين است كه اصلاحات او اساس نظامات گذشته را واژگون نساخت و هرگز طرحى نو در اين راه نينداخت. بلكه به بعضى تعديلات پرداخت و فرمان داد كه هر چه از قاعده خود خارج شده يا دستخوش اهمال گرديده است، از نو به قاعده اول بازآيد. همچنين از نوشته ها برمى آيد كه اصلاحات او مورد تأييد مردم بوده است. البته اين كه مى گوييم سخن تأييد آميز چند نفر معدود است و نمى دانيم كه آيا شامل همه مردم هم بوده است يانه. يعنى ممكن است مورّخان موارد رضايت را نقل كرده اند و از ذكر موارد عدم رضايت غفلت ورزيده باشند. همچنين براى ما روشن نكرده اند كه وضع اقتصادى و مالى دولت چگونه بوده است و اموال چگونه و به چه مقدار مى رسيده و تا چه مقدار و يا تا چه حد در اصلاحات او به كار مى رفته و اثر آنها در اوضاع عمومى اقتصادى تا چه اندازه بوده است.

همه همّ عمر بن عبدالعزيز آن بود كه اگر بتواند در تنظيم ديوان عطا به همان راهى برود كه عمر بن خطاب رفته بود ولى براى او پيروى از آن سنت ديرينه جزء به جزء ميسر نبود; زيرا از آن زمان سالها گذشته بود و اوضاع و احوال جامعه اسلامى تغيير كرده بود. با اين همه مى توان گفت كه اصلاحات عمر بن عبدالعزيز، محافظه كارانه و روى درگذشته داشته است.

آنچه را در منابع ما از اعمال او در باب عطا آمده است، مى توان چنين شماره كرد:

1 ـ قسم يا نصيب; از روايات چنين برمى آيد كه عمر بن عبدالعزيز مالى را در ميان مردم بطور تساوى تقسيم مى كرد و آن را «قسم» مى ناميد.(1) در باب مقدار آن روايتى است كه واقدى از عم خود هيثم بن واقد نقل مى كند كه من در سال 99 متولد شده بودم، عمر بن


 

1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 254.


319


عبدالعزيز كه به خلافت رسيد سه سال از عمر من گذشته بود و از قسم او مرا سه دينار رسيد.(1) از اين روايت برمى آيد كه قسم شامل اطفال هم مى شده و مقدار آن سه دينار بوده است. در حالى كه در عطا سهم اطفال ده دينار بوده است. پس قسم چيزى است غير از عطا و شايد چيزى بوده افزون بر عطا. و ما نمى دانيم كه آيا سهم بزرگان هم در قسم سه دينار بوده يا بيشتر; به عبارت ديگر خرد و كلان را مساوى مى داده يا كودكان را كمتر.

2 ـ عـطا; روايتى هست كه ابراهيم بن محمد بن طلحه گفته است: به دست من، سه عطا در ميان قوم من تقسيم شد. مؤيد اين، روايت ديگرى است كه عمر بن عبدالعزيز براى مردم مدينه در مدت دو سال و پنج ماه و ده روز كم، سه بار عطا توزيع كرد از تقسيم سه عطا در دو سال و خرده اى بر مى آيد كه در عصر اموى عطا را موعد ثابتى نبوده است و اگر فرض كنيم كه هر سال يك بار عطا داده مى شد، پس دوبار از آن سه بار عطاى دو سال بوده و عطاى سوم عطاى سوم بوده كه زودتر از موعد مشهور پرداخت شده است.3 ـ فرض (مقررى); اين عطا مربوط به كسانى بوده كه از گرفتن عطا محروم بوده اند. و واقدى گويد كه عمر بن عبدالعزيز براى ابوبكر بن محمد بن عمرو بن حَزْم نوشت مردم را «فرض» مقرر كن ولى به بازرگانان مده. زيرا بازرگانان نيازى به گرفتن آن نداشته اند. علاوه بر آن به شركت در جهاد و غزو رغبتى نشان نمى داده اند. زيرا در آمدهايى داشتند كه آنان را از گرفتن عطا بى نياز مى كرد.و در روايتى آمده است كه ابان بن صالح بر عمر بن عبدالعزيز داخل شد. عمر پرسيد كه آيا نام تو در ديوانى هست؟ گفت: با ديگران را ناخوش مى داشتم ولى با تو، نه. عمر براى او فرضى معين نمود.(2)ابوالفرج اصفهانى گويد كه نصيب بن رماح شاعر به عمر بن عبدالعزيز گفت: دخترانى دارم كه رنگ سياه من بازار آنها را كساد كرده است. من سياهان را نمى خواهم و سفيدان آنها را نمى خواهند.عمرپرسيد: حال چه مى خواهى؟ گفت: برايشان چيزى مقرر كن و عمر مقرر كرد.عمر نه تنها عطاهاى تازه مقرر مى نمود، براى كسانى هم كه به نحوى عطايشان قطع شده بود تجديد عطا كرد. واقدى گويد كه عمر بن عبدالعزيز نوشت كه عطاى خارجة بن زيد كه


 

1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 255.

2 ـ ابن سعد، ج 6، ص 230.


320


 

قطع شده بود بار ديگر برقرار گردد. خارجه نزد ابوبكر بن حَزْم رفت، گفت نمى خواهم كه اين عمل موجب شود كه كسانى بر اميرالمومنين زبان بدگويى گشايند كه كسان ديگرى همانند من هستند. اگر براى همگان تجديد عطا كند نيكوتر خواهد بود. عمر نوشت نپندارم كه مالى كه موجود است نياز همگان را برآورد، اگر مالى موجود شود چنين خواهم كرد.(1)از اين عبارت برمى آيد كه عمر عبدالعزيز عطاى همه كسانى را كه عطايشان قطع شده بود نپرداخت; زيرا او به امكانات مالى توجه داشت نه به استحقاق افراد.عبدالله بن علاء بن زير گويد: به عمر بن عبدالعزيز گفتم من چند سال در حال عصيان بوده ام و از عطا محروم. عمر دستور داد كه عطاى او مقرر شود و آن سالها را هم كه نگرفته است به او بدهند. از اين عبارات برمى آيد كسانى كه بر ضد خلافت عصيان مى كرده اند، عطايشان قطع مى شده است. البته ننوشته اند كه عبدالله بن علا در كدام عصيان شركت داشته ولى اين را مى دانيم كه شورشهاى مردم حجاز بر ضد امويان محدود بوده است. مشهورترين آنها شورش مردم مدينه عليه يزيد و طرفدارى آنها از ابن زبير بوده. لابد اين شورشها سبب شده است كه نام عده بسيارى از دفتر عطا حذف شود. ولى قول راجح اين است كه عطاى بسيارى از آنان بعداً مقرر گرديد.4 ـ مقدار عطاء; گويند ابوبكر بن عمرو بن حَزْم به عمر نوشت: قومى از انصار هستند كه سالخورده شده اند ولى هنوز عطاء الشرف آنها نرسيده است، اگر صلاح مى دانى نام آنها را در عطاء الشرف ثبت كنيم. عمر پاسخ داد: اما در آنچه تذكر داده بودى كه مردانى سالخورده شده اند ولى هنوز عطاء الشرف آنها نرسيده است جز اين نيست كه شرف شرف آخرت(2)است. والسلام.از اين روايت بر مى آيد كه شرف العطاء مربوط به سن بوده است; يعنى سنت بر اين جارى بوده كه آن را در حق سالخوردگان معمول مى داشته اند. ولى در پرداخت آن اجازه صريح خليفه شرط بوده است. شرف العطاء تا زمانى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت نشست منسوخ شده بود و ما سبب و نتيجه آن را نمى دانيم. ولى عمر بن عبدالعزيز به بعضى از رجال دو هزار


1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 356.2 ـ انساب الاشراف، ج 7، ص 139، چاپ عكسى قاهره.


321


 

درهم شرف العطاء داد.(1)عمر بن عبدالعزيز شرف العطاء و مقدار آنها را نه تنها به حال خود رها كرد كه انواع ديگرى از عطا رانيز معمول داشت; مثلاً واقدى مى گويد: قاسم بن محمد بن مُخيمره نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و از او خواست وامى را كه بر عهده دارد ادا كند. عمر پرسيد وام تو چقدر است؟ گفت: يا اميرالمؤمنين مرا از كسب و تجارت بى نياز كن. پرسيد: چگونه؟ گفت: برايم مقررى قرارده. گفت قرار دادم شصت دينار و نيز فرموديم كه خانه و خادمى به تو دهند. گويند كه قاسم بن مخيمره مى گفت: سپاس خدا را كه مرا از كسب و تجارت بى نياز كرد. در دكان خود مى بندم و ديگر هيچ همّ و غمى ندارم.5 ـ رزق مردگان; واقدى از سعيد بن مسلم بن بانَك روايت كند كه مى گفت: شنيدم عمر بن عبدالعزيز زمانى كه خليفه بود مى گفت: حلال نيست براى شما كه از بابت مردگانتان چيزى بگيريد. پس آنها را به ما باز گردانيد.(2)عطاى مردگان چيز تازه اى نبود. بلكه پيش از عمر بن عبدالعزيز معمول بوده است. او نيز در آغاز آن را پذيرفت ولى سپس ملغايش ساخت. مصعب زبيرى گويد كه قدامة بن ابراهيم جُمَحى مى گفت: عمّه ام مرده بود و عطايش در بيت المال مانده بود. من سوار شده نزد عمر بن عبدالعزيز رفتم، او در آن ايام والى مدينه بود و در رَسّ مى زيست. رَسّ ملك او بود. خبر مرگ عمه ام را به او دادم. گفت: مُرد وعطايش در بيت المال مانده؟ گفتم: آرى. پس به عبدالله بن عبيدالله بن عبدالله بن عمر بن خطاب كه خازن بيت المالش بود نوشت: آن عطا به من دهد، او نيز عطاى او به من داد.(3)6 ـ عمر بن عبدالعزيز رزق عامه و خاصه را از هم جدا نمود و نوشت از اين پس هيچ يك از عمّال نبايد هم از رزق عامه استفاده كنند و هم از رزق خاصه و هر كس از دو مكان مالى دريافت كرده بايد از او پس گرفته شود و به جايى كه از آنجا گرفته است باز گردانده شود.به نظر مى رسد كه مراد از «رزق خاص» حقوقى بوده كه كارگزاران اعمال دولت مى گرفته اند; مثل همين حقوق كارمندى كه امروز متداول است. چنين كسان كه از يك محل


1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 255.2 ـ ابن سعد، ج 5، ص 255.3 ـ نسب قريش، ج 164، ص 182، نسخه خطى آكسفورد.


322


 

حقوقى دريافت مى كرده اند، مشمول پرداخت عطا نمى شده اند.7 ـ عطاى كودكان; از روايت چنين بر مى آيد كه عمر بن عبدالعزيز براى همه كودكان عطا مقرر كرد و سن كودكى را تا پانزده سالگى مقرر داشت. عمر بن عبدالعزيز سن پانزده سالگى را از آن رو حد ميان خردسالى و بزرگسالى قرار داد كه براى او روايتى از ابنِ عمر نقل كردند كه گفته بود:«در روز احد پيامبر سپاه خود را عرض مى ديد. من چهارده ساله بودم مرا اجازت نداد كه در جنگ شركت كنم. اما در روز خندق كه پانزده ساله شده بودم اجازت فرمود كه در جنگ شركت كنم» عمر بن عبدالعزيز گفت: اين است حد بين خردى و كلانى و به عمال خود نوشت براى پانزده سالگان مقررى تعيين كنند و كمتر از پانزده سال را ملحق به عيالات مرد نمايند.(1)ابو معشر از نافع روايت كند كه عمر بن عبدالعزيز در زمان خلافت خود به سراسر بلاد نوشت كه چهارده سالگان را عطا مقرر نكنيد و پانزده سالگان را چون جنگجويان عطا دهيد.اما مقدار عطاى اطفال، واقدى از پدرش روايت مى كند كه من خردسال بودم مرا دايه ام نزد ابوبكر بن حَزْم برد او يك دينار در دست من گذاشت. من در سال 100 متولد شده ام. سال بعد دينارى ديگر بر آن افزود و دو دينار شد.(2)اما عطا بعد از خلافت عمر بن عبدالعزيز: در اين باب اشارات اندكى آمده است. در زمان خلافت هشام خبرى هست از مردى از انصار از بنى حارثه كه نامش را از ديوان عطا قلم گرفته بودند. به هشام بن عبدالملك گفت: كه من مردى هستم از انصار كه به اين سن رسيده ام و نام من در ديوان عطا نيست. اگر خواهد نام من ثبت كند.هشام رو به او كرد و گفت: به خدا سوگند چيزى براى تو مقرر نمى كنم تا در چنين شبى از سال آينده.ابن شَبّه از... عمر بن على بن ابى طالب روايت مى كند كه چون زيديه بر هشام خروج كردند، هِشام يك سال عطاى مردم مكه و مدينه را بازداشت. زبيربن بكّار روايت كند كه نصيب نزد عبدالواحد النصرى رفت. او امير مدينه بود. نصيب مى خواست براى قوم خود بنى ضَمره مقرريى معين شود. پس همه را نزدِ او برد. در آن ميان چهار تن بودند كه هنوز به حد


1 ـ ابن سعد، ج 4 - 2، ص 105.2 ـ ابن سعد، ج 5، ص 258.


323


 

بلوغ نرسيده بودند. امير آن چهار تن را رد كرد. و چون او را قانع كردند كه به حد بلوغ رسيده اند برايشان مقررى معين كرد.

(1)عطاء در عصر عباسى

چون عباسيان به خلافت رسيدند به اقليم حجاز توجه خاص نشان دادند. و همواره خليفه خاص ترين خاصان خود را به امارت حجاز مى فرستاد. عباسيان به حج هم اهتمام داشتند. خلفاى نخستين عباسى براى جلب مردم و علماى حجاز سخت مى كوشيدند و آنان را به دربارهاى خود نزديك ساختند و شمارى از علماى حجاز را به قضاى بغداد برگماشتند. مسلماً مسئله عطاى مردم حجاز نيز مورد توجهشان بوده است. زبير بن بَكّار به اسناد خود از صالح بن دينار از موالى خُزاعيان روايت مى كند كه ابو جعفرالمنصور حج به جاى آورد و به هر يك از اشراف قريش هزار دينار داد. و به همه مردم مدينه عطا داد ولى از عطاى اشراف كمتر. از كسانى كه هزار دينار گرفت يكى هِشام بن عُرْوه بود. زنان قريش را نيز بى نصيب نگذاشت. به آنها كاسه هاى طلا و نقره و جامه داد. منصور در مدينه چنان بذل و بخششى مى كرد كه تا آن زمان كس نديده و نشنيده بود.(2)از زمان مهدى اطلاعات بيشترى در دست داريم. ممكن است منصور همه مردم مدينه يا بيشتر آنها را به سبب همراهى با محمد النفس الزكيّه از عطا محروم كرده باشد. چون مهدى بر سر كار آمد عطاى آنان را بازگردانيد. زبير بن بكّار گويد: اما مَغيرة بن خُبَيْب كه مورد لطف مهدى بود از سوى او سرپرستى عطاى مردم مدينه را بر عهده گرفت و هزار مقررى به او واگذار كرد كه به هر كه مى خواهد بدهد. اين امر در مدينه شهرت دارد.نيز زبير بن بكار روايت مى كند از يوسف بن عبدالله بن سالم الخياط كه گفت: چون اميرالمؤمنين مهدى مُغَيْرة بن خُبَيْب را هزار مقررى داد كه به هر كه خواهد بدهد، ابو عبدالله بن سالم نزد او آمد و با خواندن دو بيت شعر كه سروده بود بر او اعتراض كرد.


1 ـ اغانى، ج 1، ص 375 - 373.2 ـ جمهرة نسب قريش، ج 1، ص 303.


324


 

مغيره او را گفت: كدام را بيشتر دوست دارى. آيا مقررى را به تو دهم يا به پسرت يونسْ. گفت: من پيرى هستم كه امروز يا فردا خواهم مرد آن مقررى را به پسرم ده. پس پنجاه دينار براى من «فرض» تعيين كرد. در زمان هارون الرشيد ابوبكر بن عبدالله زبيرىعهده دار پرادخت عطا بود خليفه هَرْثَمه و خليفه ايوب بن ابى سُمَيْره براى رسيدگى به دفاتر عطا آمده بودند، چون نوبت به من رسيد گفتند كه تو از هُذَيل هستى ولى نامت در ميان آل زبير ثبت شده ما بيش از پانزده دينار به تو مى دهيم. ابوبكر بن عبدالله گفت: شما را فرستاده اند كه پيروى كنيد نه بدعت بگذاريد. آنها نيز امضاء كردند و مرا صدو پنجاه دينار دادند.(1)نيز زبير بن بكّار روايت مى كند از يحيى بن محمد كه او گفت: مهدى عباسى در سال 164 مالى را به دست مُغيرة بن خُبَيْب قسمت كرد. شيوخ بنى هاشم را هر يك شصت و پنج دينار داد و فروتران را چهل و پنج دينار. شيوخ قريش را چهل و پنج دينار داد و فروتران را بيست و هفت دينار. شيوخ انصار را بيست و هفت دينار داد و فروتران را هفده دينار. عرب را از موالى بيشتر داد و نمى دانم چقدر. شيوخ موالى را پانزده دينار داد و فروتران بر حسب وجب داد. شش تايى را شش دينار و پنج تايى را پنج دينار و چهارتايى را كه كمتر از همه بودند چهار دينار. شمار مردمى كه نامشان را نوشته بودند هشتاد هزار نفر بودند. مُغَيْرة بن خُبَيْب گويد: بعضى ها را نقيبان غفلت كرده و نامشان از قلم افتاده بود من آنها را از مال خود دادم آن قدر كه مجبور به قرض شدم.(2)از اين عبارت بر مى آيد كه:1 ـ مهدى به مردم مدينه عطا داد. معلوم مى شود به هنگام به خلافت نشستن مهدى، مردم مدينه عطايى نمى گرفته اند.2 ـ مهدى هزار مقررى جديد براى مردم مدينه معين كرد. معلوم مى شود كه اين عطاى براى همه مردم مدينه نبوده است بلكه مجالى بوده براى دادن مقرريهاى تازه و مسلّم است كه اين مقررى جديد همه كسانى را كه در دفتر عطا نبوده اند در بر نمى گرفته با اين همه از اهميت خاصى برخوردار بوده است.


1 ـ جمهرة نسب قريش، ص 110; اغانى، ج 18، ص 98.2 ـ جمهرة نسب قريش، ص 111; خطيب، ج 13، ص 194.


325


 

3 ـ خليفه امير شهر را مأمور توزيع عطار كرده است; بدينگونه مى خواهد به او آزادى شخصيت دهد. به شرطى كه آنچه مى كند بيرون از خط سياست دولت نباشد بلكه بايد در خط آن سياست حركت كند.4 ـ گاه افراد خود نامشان در ديوان هست و نام پسرانشان نيست.5 ـ عطا موروثى نيست، از اين رو ابوعبدالله بن سالم ترجيح داد كه نام پسرش ثبت شود تا بعد از وفات او از عطا محروم نشود.6 ـ هر چند ترتيب ديوان مطابق ترتيب انساب بوده ولى گاهى نام فردى در دفتر عشيره ديگرى غير از عشيره خويش ثبت مى شده.7 ـ عطا به اختلاف عشاير، تغيير مى كرده است، مثلاً مقررى هُذَيل پانزده دينار بوده و عطاى آل زبير پنجاه دينار ولى ما از مقررى عشاير ديگر خبر نداريم و نمى دانيم آنچه مى گرفته اند جنبه عطاى مستمرى داشته يا يك بخشش كه ديگر تكرار نمى شده است.8 ـ افراد عشيره در عطا برابر نبوده اند; يعنى شيوخ از مردم عادى بيشتر مى گرفته اند و فرق ميان حد اعلا و حد ادنى بسيار بوده است. قول راجح اين است كه اكثر افراد قبيله حد ادنى را مى گرفته اند. 9 ـ تنها بنى هاشم حد اعلاى عطا را مى گرفته اند و پس از آنها قريش بوده اند و پس از قريش انصار و سپس موالى.10 ـ موالى را حساب ديگرى بوده كه در واحدهاى قبيله اى فرق داشته ولى از عبارت كيفيت آن روشن نمى شود.11 ـ نقيب كسى بوده كه صورت مى داده و موقع هر كس را بيان مى كرده و گاه خود در كار، اِعمال نظر مى كرده است.12 ـ شمار كسانى كه در مدينه عطا مى گرفته اند هشتاد هزار تن بوده اند.13 ـ اين عطاغيرازاموالى بوده كه مهدى به صورت بذل وبخشش به بعضى مى داده است; مثلاً در سفرى كه مهدى به مدينه كرده،به هريك از قريش يك دينار و هفت جامه داده است.(1)ابوالفرح اصفهانى گويد كه ابن المولى مهدى عباسى را مدح گفت. مهدى فرمان داد ده هزار درهم و جـامه اى به او دهند و نيز حسابدار خود را گفت كه براى او و زن و فرزندش


1 ـ نسب قريش، ص 242.


326


 

چيزى مقرر دارند كه هر سال به آنها داده شود. به گونه اى كه هزينه آن سال را كفايت كند. و آنها را به شرف العطاء ملحق ساخت.(1)در زمان هارون الرشيد به مردم مدينه در يك سال سه عطا داده شد. مُصْعَب بن عبدالله زبيرى گويد: در آن سال كه به مدينة الرسول آمد و پسرانش محمد امين و عبدالله ماَمون هم با او بودند. مردم را سه عطا داد. در آن سال ميان مردان و زنان مالى تقسيم كرد كه مقدار آن هزار هزار و پنجاه هزار دينار بود. و هم در آن سال براى پانصد تن از وجهاى موالى مدينه مقررى معين كرد و بعضى را مقررى شرف تعيين نمود كه از آن جمله بود يحيى بن مسكين و ابن عثمان و مفراق مولاى بنى تميم.(2)جَهشيارى گويد: رشيد حج به جاى آورد. يحيى و فضل و جعفر هم با او بودند. چون به مدينه وارد شد، با يحيى به مجلس نشست و دست عطا گشود. سپس محمد امين با فضل بن يحيى به مجلس نشست و مردم را عطا داد و پس از او عبدالله مأمون با جعفر به مجلس نشست و مردم را عطا داد. مردم مدينه آن سال را سال «سه عطا» ناميدند و هرگز چنان عطايى كه در ايام برمكيان ديدند در هيچ زمانى نديدند.(3)مُصْعَب زبيرى گويد: ابوبكر بن عبدالله بن مصعب از اشراف قريش و وجهاى ايشان بود. هارون الرشيد او را امارت مدينه داد. او دوازده سال و سه ماه و يازده روز بر سر كار بود. هارون او را عزيز مى داشت. به دست او نيمى از عطا و جامه و بخششى در سال 181 هـ . به مردم مدينه رسانيد و در سال 186 هـ . سه عطا و جامه هاى فاخر داد.نيز گويد كه عمران بن محمد گفت: ابوبكر بن عبدالله مرا فرستاد كه سه عطا بستانم. آنها در بيت المال هارون الرشيد در خانه عايشه صغرى فرود آمده بودند. من از آنجا سه عطا گرفتم كه مبلغ آن هزار هزار و دويست هزار دينار بود. هر عطا چهارصد هزار دينار و در سال 188 هـ . نصف عطا و جامه و بخششى بزرگ داده شد.(4)زبير بن بكّار از يونس خياط روايت كند كه مُغَيرة بن خُبَيْب براى يونس بن عبدالله بن سالم پنجاه دينار عطا در سال معين كرده بود. چون در زمان رشيد آن سه عطا به دست بكار


1 ـ اغانى، ج 3، ص 299.2 ـ طبرى، ج 3، ص 763.3 ـ الوزراء و الكتاب، ص 221 و 222، طبع مصطفى السقا.4 ـ نسب قريش، ص 163.


327


 

بن عبدالله داده شد خليفه او و خليفه ايوب بن ابى سُمَيْره كه نامهايى را كه در دفاتر نوشته بود بررسى مى كردند مرا گفتند كه تو از هُذَيل هستى از چيست كه نام تو در زمره آل زبير آمده است. اكنون تو را به سرِ جاى خودت مى فرستيم و پانزده دينار عطا به تو تعلق مى گيرد. من گفتم كه شما را فرستاده اند از آنچه مقرر داشته اند متابعت كنيد نيامده ايد كه بدعتى تازه بگذاريد آنها براى من صد و پنجاه دينار مقرر داشتند.(1)نصّى كه زبير بن بَكّار از عم خود مصعب زبيرى نقل كرده، چند نكته را روشن مى كند:اول ـ مردم مدينه را در سالهاى 181 و 188 هـ . نصف عطا و جامه و نيز بخششى ارزانى داشتند.دوم ـ در سال 186 هـ . سه عطا داده شد و شايد اين همان چيزى باشد كه جهشيارىبه آن اشاره مى كند.سوم ـ مجموع عطا به چهار صد هزار دينار رسيد و عطا را به دينار حساب مى كرده اند.چهارم ـ معلوم نمى شود كه آن نصف ديگر عطا بعدها داده شد يا نكول گرديد. و اگر آن سه عطا به جاى سالهايى بوده كه درآنها عطايى داده نشده، آيا در سالهاى بعد عطا داده شد يا نه.پنجم ـ از نص زبير بن بكار بر مى آيد كه مقررى هُذَيل پانزده دينار بوده و سهم قريش صد و پنجاه دينار.ششم ـ از عبارت جهشيارى بر مى آيد كه توزيع كنندگان عطا، برمكيان بوده اند.همچنين در منابع نيامده است كه بعد از عهد رشيد عطايى داده شده باشد ونيز نمى دانيم از چه زمانى بكلّى پرداخت عطا متوقف شده است.

عطاى موالى

رسول اكرم ـ ص ـ در مكه دعوت آغاز كرد و پايه هاى دولت اسلام در مدينه استوار گرديد و هنوز به رفيق اعلى صعود نكرده بود كه دين او سراسر جزيرة العرب را فرا گرفت. چون ابوبكر به خلافت رسيد و به شورش ردّه پايان داد، پايه هاى فتوحات اسلامى نهاده شد و سپاه اسلام مهياى كارزار شده بود و اسلام كه تا آن زمان منحصر در قوم عرب بود، آهنگ خروج از


1 ـ اغانى، ج 18، ص 185.


328


 

جزيرة العرب نمود. در اين روزگاران درفش فتوحات بر دوش قوم عرب بود و بنابراين، عطايا به ميان آنها تقسيم مى شد.البته طبيعت جهانى اسلام از همان ايام پيامبر ـ ص ـ و خلافت ابوبكر، شمارى از غير عرب را هم به خود جلب كرده بود و دولت اسلامى و جامعه اسلامى آنان را به چشم يك مسلمان مى نگريستند، پس شمارى از غير عرب نيز مشمول عطا گرديدند.در برخى از منابع، آمده است كه عمر براى آن عده از موالى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند مقررى معين كرد، به قدر آنچه براى مهاجرين و انصار معين كرده بود.(1)نيز ابن سعد گويد: عمر براى مردم بر حسب منزلتشان و قرائتشان از قرآن و جهادشان مقررى معين كرد. پس براى باقى كسان تنها يك باب گشود و براى هر مردى بيست و پنج دينار معين كرد. در برخى كتب آمده است كه براى هرمزان دو هزار دينار معين كرد. و سيف از عاصم بن سليمان از عامر شعبى روايت مى كند كه عمر براى هر نوزادى در اراضى مفتوحه، در سراسر ماه رمضان، يك درهم در روز مقرر نمود.(2) البته شمار موالى در اين ايام هنوز اندك بود. زيرا اسلام همچنان در محدوده جزيره بود كه مردمش عرب بودند و مركزش مدينه كه نظم دهنده عطاى مردمِ آن، عمر بود.اما پا گرفتن دولت اسلامى و گسترش آن سبب هجرت عجمان به مدينه شد; زيرا براى مهاجرت رادع و مانعى نبود. از سوى ديگر وضع اقتصادى حجاز رونق گرفته بود. بدون ترديد همه عجمان و موالى كه در مدينه بودند مشمول عطا نمى شدند ولى بعضى وقتها موقعيتهايى پيش مى آمد كه آنها را به كار مى گرفتند و برخى را در عطا شركت مى دادند، هر چند جامعه عربِ مدينه، به آن به ديده رضا نمى نگريست. اما در عهد امويان ابن سعد روايت مى كند كه محمد بن حَنَفيه به ديدار عبدالملك بن مروان رفت و خواست كه وامش را ادا كند و حق خويشاوندى به جاى آورد و نيازهاى او برآورد. محمد بن حنفيه وام خود و نيازهاى خود و فرزندان و موالى اش را به او بنوشت.عبدالملك خواستِ او اجابت كرد ولى قرار دادن مقررى براى موالى بر او گران آمد. محمد اصرار كرد. عبدالملك چيزى كمتر از ديگران مقرر داشت. محمد بار ديگر به او اصرار


1 ـ ابن سعد، ج 3، 1، ص 213، 219; الاموال، ص 552; البدء و التاريخ، ص 168.2 ـ طبرى، ج 1، ص 2804.


329


 

كرد. عبدالملك مقررى آنها را بالا برد تا آنجا كه رضايت خاطر او به جاى آمد. محمد از عبدالملك اجازت خواست كه باز گردد. عبدالملك اجازت داد.(1)از اين خبر برمى آيد كه عبدالملك پس از اصرار محمد با مقررى موالى موافقت كرد. شايد محمد بن حَنَفيه مى دانسته كه اين كار شدنى است و سابقه دارد كه اصرار كرده است; زيرا عبدالملك هرگز به موالى محمد بن حَنَفيّه بذل عطا نمى كرد در حالى كه ديگر موالى محروم بوده اند.واقدى گويد: چون عبدالله بن زبير در مكه خروج كرد والى اموى مدينه عمرو اَلاَْشْدَقبود، عمرو بن زبير را با چهار صد سپاهى و جمعى از موالى و جمعى كه در ديوان نامى نداشتند روان نمود.(2)محمد بن مصعب قَرْقَسانى از ابوبكر بن ابى مريم روايت مى كند كه عمر بن عبدالعزيز، عرب و موالى را در رزق و جامه و معونت و عطا يكسان نمود. ولى مقررى موالى آزاد شده را بيست و پنج دينار قرار داد.(3)از اين عبارت بر مى آيد كه موالى و عرب در عطا برابر بوده اند و نيز در امور ديگر، جز در مقررى كه موالى آزاد شده را بيست و پنج دينار داد. ولى معلوم نمى دارد كه مقدار مقررى عرب يا مقررى اصناف ديگر موالى، چقدر بوده است.مصعب زبيرى گويد كه چون رشيد به مدينه آمد ميان مردم آنجا سه عطا تقسيم كرد و براى پانصد تن از وجوه اهالى، فريضه هايى معين نمود. بعضى را شرف العطاء داد كه از آن جمله بودند; يحيى بن مسكين، ابن عثمان و محراق مولاى بنى تميم كه در مدينه قارى قرآن بود.(4)اما بندگان; شافعى گويد كه ابوبكر ميان آزاد و بنده به تساوى قسمت مى كرد و كسى را به سبب نسبش و سابقه اش بر كسى برترى نمى داد.چون نوبت به عمر رسيد عطاى بندگان را ملغى كرد و نسب و سابقه را تأثير داد. چون


1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 277.2 ـ انساب الاشراف، ج 4 - 2، ص 25. 3 ـ ابن سعد، ج 5، ص 277.4 ـ طبرى، ج 3، ص 763.


330


 

نوبت به على ـ ع ـ رسيد بندگان را ملغى كرد و ميان ديگر مردم به تساوى قسمت كرد.(1)شكى نيست كه ابوبكر آزاد و بنده را از اين رو در عطا برابر قرار داده كه در آن زمان هم مقدار عطا اندك بود و هم شمار بندگان. و آن بندگان كه بودند بيشتر در بناى دولت اسلامى سهيم بوده اند. اما داخل نكردن عمر بندگان را در عطا مربوط مى شود به بعد از فتوحات اسلامى كه شمار بندگانى كه در تكوين دولت اسلامى سهمى نداشتند در مدينه روى به تزايد نهاده بود.ابن سعد روايات ديگرى مى آوردحاكى ازاينكه عمربندگان رادرعطا داخل ننموده است.(2)ولى عمر بن خطاب كنيزان و زنان آبستن را روزى مى داد. و نيز بندگان را هر يك چهار قفيز مى داد.(3)بچه هاى سر راهى و بى سرپرست را اسلام در شمار آزادان آورده است. ابن سعدروايت كند كه چون كودكى سر راهى را نزد عمر مى آوردند صد درهم مى داد و براى سرپرست او راتبه اى معين مى كرد كه هر ماه مى گرفت و در هزينه او به كار مى برد. و آنان را سفارش مى كرد كه در نگهدارى و تعهد كوتاهى نكنند و شيرشان دهند و هزينه از بيت المال بستانند و مردى كه كودكى رابر سر راه پيدا كرده بود به او گفت كه اين آزاد است و سرپرستى اش بر عهده تو است و هزينه شير دادنش بر عهده ماست.يعقوبى نيز گويد: عمر دستور داد كه هزينه كودكان سر راهى و شير دادنشان از بيت المال پرداخت شود.

بعث(4) (بسيج سپاه)

عطا در صورتى به جنگجويان داده مى شد كه چون دولت اسلامى آنان را به جنگ فرا خواند در جنگ شركت كنند. معلوم است كه مردم مدينه همان لشكرى بودند كه در راه اسلام در زمان رسول خدا جنگيده بودند و نيز اساس و پايه سپاه اسلام بودند در پايان دادن به شورش اهل رَدّه و پاى برجا ساختن سياست اسلام در سرتاسر جزيرة العرب. بسيارى از مردم


1 ـ الام، ج 1، ص 134.2 ـ ابن سعد، ج 3 - 1، ص 215، 218.3 ـ ابن سعد، ج 6، ص 104.4 ـ التاريخ، ج 2، ص 170.


331


 

مدينه در فتوحات اسلامى در عهد عمر و ديگر خلفا سهيم بودند.

اما گسترش فتوحات و ازدياد عرب جزيره كه به لشكر اسلام مى پيوستند، عمر را بر آن داشت كه شهرهايى تأسيس كند و هر يك را پايگاهى سازد براى اقامت دائمى لشكر اسلام در آنها. پس وظيفه قتال در درجه اول به عهده مردم اين شهرها قرار گرفت. و منحصر به مدينه نشد. وظيفه مردم مدينه اين بود كه هرگاه دولت اسلامى آنان را به شركت در پيكار دشمن فراخواند به نداى او پاسخ دهند. اين دعوت به شركت در جنگ را «بعث» مى گفتند. در تواريخ از شمار اندكى از اين بعثها كه بر مردم مدينه مقرر شده بود نام برده شده است:1 ـ يعقوبى گويد: وليدبن عبدالملك به مردم مدينه فرمان بعث داد و به عمر بن عبدالعزيز كه از سوى او والى مدينه بود نوشت كه دو هزار مرد بسيج كن.(1)طبرى از مَخْرَمة بن سليمان روايت كرده كه وليد در سال 88 هـ . ق. مقرر كرد كه دو هزار تن از مردم مدينه بسيج شوند. از آن ميان هزار و پانصد تن آماده پيكار شدند و پانصد تن تخلف كردند. اينان در نبرد صائفه يا مَسْلَمه و عباس كه سران سپاه بودند بر طُوانه تاختند و آنجا را فتح كردند.(2)2 ـ هِشام بن عبدالملك بر سالم بن عبدالله در بَقيع نماز خواند; زيرا مردم بسيار بودند. چون هشام كثرت مردم را ديد به ابراهيم بن هِشام مَخْزومى گفت كه از مدينه چهار هزار تن بسيج كن. آن سال را سال «چهار هزار تن» ناميدند و از آن پس هر گاه سپاه صائفه حركت مى كرد چهار هزار تن جنگجو از مدينه به سواحل دريا مى رفت و آنان در آنجا مى ماندند تا زمان بازگشت و پايان يافتن جنگ صائفه.(3)3 ـ در زمان حكومت عبدالواحد نصرى، حمزه خارجى بر حجاز حمله آورد. عبدالواحد برفت تا به مدينه در آمد. دفاتر و دواوين را خواست و مردم را براى نبرد بسيج كرد و هر يك را ده درهم به عطا در افزود.(4)4 ـ طبرى به سندى از محمد بن عبدالرحمان بن نَوفَل اسدى روايت مى كند كه گفت: مقرر شده بود كه لشكرى از مدينه به يمن بسيج شود، من نيز نامم را در آن نوشتم. عِكْرَمه


1 ـ التاريخ، ج 2، ص 339.2 ـ طبرى، ج 2، ص 1192.3 ـ ابن سعد، ج 5، ص 149، 148; طبرى، ج 2، ص 1472; سخاوى التحفة اللطيفه، ج 2، ص 29.4 ـ طبرى، ج 2، ص 1983; اغانى، ج 20، ص 100.


332


 

غلام ابن عباس مرا ديد و شديداً از شركت در آن سپاه منع كرد(1) و ما نمى دانيم كه اين لشكر در چه زمانى براى چنان پيكار بسيج شده است.

طوى و جعائل و بدائل

بر جنگجو واجب بود به جايى كه براى جنگ به آنجا بسيج شده است، برود ولى مى توانست با دادن «طوى» از رفتن خود دارى كند. طوى بنابر نقل مالك از ابولهيعه از يحيى بن سعيد، اين است كه «هر گاه مردى به مرد ديگرى بگويد تو بسيج مرا عهده دار شو و من بسيج تو را و به تو دينارى يا شترى يا چيز ديگرى بيشتر مى دهم اشكالى ندارد». ليث نيز «طوى» را چنين تعريف كرده است. از ابن عباس روايت شده كه گفت در طوى اشكالى نيست هرگاه كسى ضمانت او كند.(2)ابن وهب از عبدالرحمان بن شريح روايت كرده كه او برخى از انواع طوى را مكروه مى داشت; بدين گونه كه دو مرد قرار داد كنند كه در دو بسيج شركت كنند بدين قصد كه در آنها طوى كنند; يعنى يكى به ديگرى گويد: تو در فلان بسيج شركت كن و من در فلان بسيج، سپس در آن قرار طوى نهند. اما پس از آن كه نام كسى در بسيج نوشته شد، اگر طوى كند، نشنيده ام كه كسى آن را مكروه شمارد. مگر كسى كه بدين قصد در فلان بسيج نام نويسد كه بعداً بخواهد براى گرفتن مقدارى آن را به ديگرى واگذار كند.(3)عطاى دولت به كسانى تعلق مى گيرد كه دولت حق داشت آنها را به جنگ بسيج كند و به شركت در جنگ الزامشان نمايد. اما دولت عملاً همه جنگجويان را كه عطا مى گيرند، در يك بسيج گرد نمى آورد بلكه هر بار تنها شمارى را به جنگ مى برد. قول راجح اين است كه شركت مرد در جنگ دوره اى است; يعنى بر هر كس واجب است كه در يك بسيج شركت كند نه در همه لشكركشيها و چون بسيج ديگرى پيش آيد كسى كه مقرر شده كه در جنگ شركت كند مى تواند به كس ديگرى چيزى دهد كه به جاى او به جنگ رود يا آن كه مقيم است به غازى مالى بذل كند تا غازى مقيم شود و او به جنگ برود وبراى او چيزى جعل مى كنند. پس


1 ـ تفسير طبرى، ج 9، ص 104.2 ـ المدونه، ج 3، ص 55 (طبعة الساس).3 ـ المدونه، ج 3، ص 845.


333


 

جعل عبارت از مبلغى است كه كسى داوطلب جنگ مى شود و به جنگ مى رود از عطاى آنكه در جنگ شركت نكرده مى ستاند. مالك مى گويد كه در مدينه مردم تجاعل مى كردند بدين گونه كه كسى كه نمى خواست به جنگ برود، مالى به ديگرى مى داد تا به جاى او رود. بدين گونه امورات مردم مى گذشت.(1)جعائل غالباً ميان كسانى بود كه نامشان در ديوان عطا بود. مالك براى اين دسته تجاعل را جايز دانسته.كسى كه مقرر شده به جنگ بسيج شود، مى تواند نرود، حق او هم در عطا حفظ شود. بدين گونه كه كسى را بدل خود بفرستد كه او را در ديوان عطا نام نيست و مزدى به آن بديل بدهد.درجنگهاى داخلى استخدام بديل رايج بود.ابومِخْنَفگويد:چون عبدالله بن زبير در حجاز سر به شورش برداشت، يزيد بن معاويه عمرو بن سعيد اشْدَق را به مدينه فرستاد. عمرو بر ضد عبدالله لشكرى بسيج كرد كه بيشترسپاهيانش از بديلان بودندكه به ابن زبيردوستى مىورزيدند.(2)

محتمل است كه اين بديلان يا بيشتر آنها، از كسانى بودند كه نامشان در ديوان عطا نبود. اينان را روادف نيز مى گفتند.

عطا زندگى كسى را كه عطا مى گرفت تأمين مى كرد; از اين رو مردم مى كوشيدند كه نامشان در دفتر عطاء ثبت شود. بعضى هم بودند كه به گرفتن عطا رغبتى نشان نمى دادند. يا به سبب مخالفتشان با دولت و يا نمى خواستند ملزم به وظايف گيرندگان عطا شوند. نام كسانى در تواريخ آمده است عطا را رد مى كردند يا نمى خواستند نامشان در دفتر عطا ثبت شود. ابن سعد به سندى از عُروة بن زبير روايت مى كند كه چون عمر كشته شد، زبير بن عوّامنام خود از ديوان عطا بزدود. نيز روايت شده كه عبدالله بن مسعود دو سال بود كه عثمانعطاى او را قطع كرده بود، از زبير مدد خواست. زبير نزد عثمان آمد و گفت كه زن و فرزند او به اين عطا نيازمندند. عثمان عطايى به مبلغ بيست هزار درهم به او داد. و نيز روايت كند كه سعيد بن مسيب را سى و چند هزار درهم عطا در بيت المال مانده بود. او را خواستند كه بستاندش. گفت: مرا بدان نياز نيست تا خدا ميان من و بنى مروان حكم كند.(3)


1 ـ لسان العرب ماده «جعل».2 ـ طبرى، ج 3، ص 162.3 ـ ابن سعد، ج 2 - 1، ص 12.


334


 

چون عبدالواحد نصرى پس از خروج حمزه خارجى براى مردم مدينه ترتيب عطا داد، اَنَس بن عِياض گفت: من در ميان كسانى بودم كه نامم را نوشته بودند ولى آن را خط زدم.(1)ابن سعد به سند خود گويد: كه اَبان بن صالح بن عُمَير بر عمر بن عبدالعزيز داخل شد. عمر از او پرسيد كه نامت در ديوان هست؟ گفت: با جز تو ناخوش دارم ولى اگر با تو باشم خشنودم. عمر براى او فرضى معين كرد.(2)ولى اين نمونه ها بر همه مسلمانان صادق نيست. در تاريخ نشانه هايى داريم كه از عطا بسى شادمان مى شدند و بر آن اعتماد مى كردند و راغب آن بودند و ضرب المثل شده بود كه فلان، آن قدر مشتاق بلاء است كه شما مشتاق عطاييد.(3)طبرى گويد:در آن هنگام كه واقعه حَرّه رخ داده بود، مُسلم بن عُقْبه به مردم شام گفت: هر كس بدان رغبت ورزد، عطايش راقطع مى كنيم وبه دورترين ثغرى ازثغور روانه اش سازيم.(4)چون مردم بر ضد عمال عثمان دست به اقدام زدند، عثمان عمال خود را گرد آورد و گفت بر مخالفان سخت بگيريد و با لشكرهايى به مرزهاى دور فرستيد يا عطايشان را قطع كنيد تا به شما محتاج شوند و اطاعت كنند.(5)معلوم مى شود بيشتر كسانى كه از گرفتن عطا سر باز مى زدند، بازرگانان بودند و پيش از اين گفتيم كه عمر بن عبدالعزيز از والى خود در مدينه خواست كه براى بازرگانان عطا مقرر ندارد. زيرا كار بازرگانى همه وقت بازرگان را اشغال كرده و او را آنقدر تأمين مى كند كه ديگر به عطايش نيازى نيست. گفتيم كه آنچه عمر بن عبدالعزيز فرمان داد، بدعت نبود بلكه رسمى قديم بود. عطا براى كسانى بود كه به جنگ هم مى رفتند و بازرگانان كارهاى خود را بر رفتن به جنگ ترجيح مى دادند. اين رسم تا عصر عباسى وجود داشت. زيرا روايت شده كه بنى سَحْبَل بن محمد بن ابويحيى را چند پسر زاده شد. اينان خاندانى بازرگان بودند. والى مدينه عبدالصمد بن على به آنها پيشنهاد عطا كرد. گفتند كه ما مردمى بازرگانيم و نيازى به دخول در


1 ـ طبرى، ج 2، ص 1983.2 ـ ابن سعد، 3 - 2، ص 12.3 ـ ابن سعد، ج 3 - 2، ص 12.4 ـ طبرى، ج 2، ص 414.5 ـ مسكويه تجارب الامم، ص 476 (طبقه كايتانى).


335


 

عمل سلطان نداريم، ما را معذور داريد.

(1)رزق

ه ميان مردم مدينه نيز مواد غذايى تقسيم مى شد. اين غذا را از زمان عمر بن خطاب«رزق» مى گفتند. ابن سعد گويد: عمر جايى به نام دارالرقيق و بعضى گويند دارالدقيق درست كرده بود كه در آنجا آرد و سويق و خرما و مويز و ديگر مايحتاج مردم را انبار مى كرد تا مسافرانِ از ديار خود بريده و مهمانانى را كه براى او مى آمدند غذا دهد و نيز غذايى در جاده بين مدينه و مكه سبيل كرده بود و مسافران بريده از ديار خود را غذا مى داد تا خود را از آبى به آب ديگر رسانند.(2)و بلاذرى روايت مى كند كه عثمان روزى نبود كه به مردم چيزى ندهد. مردم را مى گفتند: فردا بامداد براى گرفتن عطاهاى خود بياييد، مى آمدند و مى گرفتند. يا فردا بامداد براى گرفتن پارچه بياييد، مى آمدند مى گرفتند. حتى بسا اتفاق مى افتاد كه عسل و روغن تقسيم مى كرد.(3) شعبى گويد كه عثمان بر مقدار رزقى كه عمر معين كرده بود بيفزود. از جمله طعام رمضان بود براى عبادت كنندگانى كه در مسجد مى ماندند و ابناء سبيل و مردم بينوا.(4)ابن سعد گويد كه به روايت از جارية بن مصرف، كه عمر فرمان داد به جريبى از طعام. پس خمير كرد و نان پخت و تريد درست كرد سپس سى مرد را دعوت كرد تا از آن خوردند. براى غذاى شب نيز چنين كرد. سپس گفت: براى هر مردى دو جريب در هر ماه كافى است. پس رزق مردم را در هر ماه دو جريب قرار داد; اعم از زن و مرد و بندگان را نيز هر يك دو جريب در هر ماه. ملاحظه مى شود كه در تقسيم رزق بنده و آزاد برابر بوده اند.البته مقدار رزق، همواره بر يك سان ثابت نبود; مثلاً مى نويسند وقتى كه عثمان به خلافت رسيد در رزق و جامه گشايش داد.(5)


1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 306.2 ـ ابن سعد، ج 3، ص 203.3 ـ انساب الاشراف، ج 5، ص 100.4 ـ طبرى، ج 1، ص 2804.5 ـ ابن سعد ج 2 ـ 1، ص 214.


336


 

كيلها

چنان برمى آيد كه تعداد رزقى كه به ميان مردم تقسيم مى شد ثابت نبود، بلكه نه چندان كم دستخوش تغيير و تبديل مى شد. اين تغييرات و تبديلات بيشتر به سبب يكدست و يكسان نبودن كيلها بود.

جاحظ مى گويد: گاه اميران براى تحبيب خود در نزد رعايا، بر مقدار كيلها مى افزودند. اين امر سبب شد كه كيلهايى به مقادير مختلف رواج يابد، چون: زيادى و فالج و خالدى.

در حجاز، در قرون اوليه اسلام كيلها يكسان نبود. در عراق نيز چنين بود. فقها و روات از ابتداى قرن دوم هجرى، به برخى تغييراتى كه در كيلها پديد آمده بود اشاره كرده اند; زيرا كيلها را در امور شرعى، چون اندازه گيرى آب كُرّ و زكات فطره و نصاب زكات اهميت بسيار بود.ابن سعد گويد: مروان بن حكم زمانى كه حكومت مدينه را برعهده داشت، در زمان خلافت معاويه، همه صاعها را جمع كرد و آنها را با هم سنجيد تا عادلانه ترين آنها را برگزيند. و چون صاع متعادل را به دست آورد، فرمان داد تا برطبق آن بپيمايند و آن را صاع مروان ناميدند. البته اين صاع صاع مروان نيست، بلكه صاع رسول الله ـ ص ـ است تا مروان در اين سنجش آن را كه اعدل صاعها بود پيدا كرد.(1)شافعى گويد كه معاويه چون به مدينه آمد، و اين زمانى بود كه به خلافت نشسته بود، مقرر كرد كه كيلها را اندازه گيرى كنند و گفت مى بينم كه دو مد از سمراء (آرد گندمى كه سبوس آن را نگرفته باشند) شام معادل يك صاع از تمر است. مردم اين قاعده را مراعات كردند.(2)از عبارات فوق برمى آيد كه كيلها در حجاز به قدرى با هم متفاوت بوده اند كه والى مدينه، مروان، مجبور شده آنها را بسنجد و از ميان آنها يكى را كه از ديگران متعادل تر بوده است برگزيند.در خلافت عبدالملك بن مروان بار ديگر در كيلها نظر كردند و رأى بر مُدِّ هِشام قرار گرفت. هشام بن اسماعيل از وجوه قريش بود. عبدالملك بن مروان او را امارت مدينه داد. مردم مدينه صاع هشام را به كار مى بردند و مراد از هشام، هشام بن اسماعيل بود. مُدِّ هشام


1 ـ ابن سعد، ج 5، ص 30.2 ـ مسند الشافعى، ج 1، ص 253.


337


 

يك مُدِّ و ثلث مُدّ يا يك مُدّ و نصف مُدّ به مُدّ پيامبر بود.(1)مسلم است كه تبديل كيلها در مقدار رزق مردم مؤثر بوده است. در نصى كه از ابن سعدروايت كرديم، معلوم شد كه عمر ارزاق را به تساوى تقسيم مى كرده است. اما واقدى از افلح بن حميد روايت مى كند كه او كيل عمر بن خطاب را در تقسيم طعام جار بر ديگر كيلها برترى داد.آن مقدار از طعام جار كه به هر كس داده مى شد، چهار اردب و نيمى براى هر انسان مى بود. روايت شده كه عمر بن عبدالعزيز طعام جار را به ميان مردم به تساوى تقسيم كرد و هركس سابقاً هر چه بيشتر گرفته بود از او بازپس گرفت.ما نمى دانيم كه از زمان عمر بن خطاب تا زمان عمر بن عبدالعزيز چه تغييراتى در ارزاق پديد آمده است. همانگونه كه نمى دانيم مقدار رزقى كه عمر بن عبدالعزيز معين كرده چه مقدار بوده است.

طعام جــار

رزقى است كه آن را «طعام جار» مى گويند.(2) اين نام به حبوباتى باز مى گردد كه از مصر وارد شد و در بندر جار انبار گرديد و از آنجا به ميان مردم مدينه تقسيم شد. ابن سعدگويد: عمر نخستين كسى بود كه از راه دريا غلات و حبوبات از مصر وارد كرد، آنها را در جار انبار كردند و از آنجا به مدينه بردند.(3)يعقوبى معلومات بيشترى به ما مى دهد. مى گويد كه عمر بن خطاب به عمرو بن عاصنوشت كه از راه دريا خوردنى بفرستد، آن قدر كه همه مسلمانان را كفايت كند. عمرو نيز خوردنيها را در قُلْزُم گرد آورد و با بيست كشتى كه هر يك سه هزار اردب بار كرده بودند، به ساحل عربستان فرستاد. عمر با اصحاب رسول الله ـ ص ـ رفتند و آن كشتيها را ديدند. پس كسى را معين كرد آنها را تحويل بگيرد. ولى دستور داد دو انبار بزرگ ساختند و بارها را به آنجا بردند. آنگاه زيد بن ثابت را فرمان داد كه براى مردم برحسب منزلتشان بر كاغذى حواله (صك = چك) نويسد و زير آن مهر نهد و اين اولين حواله با مهر است كه نوشته شده.


1 ـ الام، ص 159.2 ـ ابن سعد، ج 5، ص 255; اغانى، ج 13، ص 104.3 ـ ابن سعد، ج 3، ص 203.


338


 

از اين عبارت برمى آيد كه:1 ـ مدينه دردرجه اول براى به دست آوردن رزق خود، نيازمند توليدات مصر بوده است.2 ـ اولين محموله اى كه ازمصربه حجاز رسيد،مقدارآن حدودشصت هزار اردب بوده است.3 ـ اين محموله براى رفع نياز مسلمانان بوده و اگر فرض كنيم كه عمر به هركس چهار اردب داده است كسانى از مردم مدينه كه از آن استفاده كرده اند پانزده هزار نفر بوده اند.4 ـ جاى عمومى براى تقسيم جار بوده است كه در آنجا دو انبار ساخته و محموله كشتى ها را در آنها نهاده است.5 ـ رزق، به موجب حواله هايى از كاغذ كه در زير آن مهر بوده، تقسيم مى شده است.از آنجا كه بيشتر مردم مدينه كشاورز بودند و از توليدات كشاورزى خود روزگار مى گذرانيدند، به طعامِ «رزق» نيازى نداشتند و اينان حواله هاى خاص خود را مى فروختند; از اين رو خريد و فروش حواله ها شروع شد و مناقشات زيادى را در بين فقها برانگيخت.مالك از نافع روايت مى كند كه حكيم بن حزام آن طعام را كه عمر حواله داده بود، قبل از آن كه آن را تحويل بگيرد فروخت، چون عمر خبر يافت گفت كه پيش از آن كه آن را تحويل بگيرى مفروش.(1)و نيز روايت شده كه در زمان حكومت مروان بن حكم از حواله هاى طعام جار در دست مردم بود، مردم حواله ها را پيش از آن كه طعام را تحويل بگيرند مى فروختند. زيد بن ثابت و مردى از اصحاب پيامبر نزد مروان رفتند و گفتند: اى مروان آيا بيع ربا را حلال كرده اى؟ مروان گفت: هرگز. كجا چنين موردى هست؟ گفتند: آن حواله هايى كه مردم مى خرند پيش از آن كه چيزى تحويل بگيرند آن ها را مى فروشند و اين خود گونه اى رباست. مروان عده اى مأمور فرستاد تا آن حواله ها را از دست مردم گرفتند و به اهل آنها بازگردانيدند.ابن حنبل به سندخود از سليمان بن يسار روايت كند كه حواله هاى جار به دست تجار افتاد و آنها از مروان اجازه خواستند كه آنها را بفروشند، مروان اجازه داد. ابو هُرَيْره بر او وارد شد و گفت: آيا به بيع ربا اجازه مى دهى؟ در حالى كه رسول الله ـ ص ـ نهى كرده است كه پيش از آن كه طعامى دريافت شود آن را بفروشند. سلميان گويد كه ديدم مروان مأمورانى فرستاد تا آن حواله ها را از دست مردم گرفتند.

 


1 ـ الموطّأ، ج 2، ص 63.


339


 

به نظر مى رسد كه توزيع طعام جار تا دوره اول عباسى ادامه داشته است. اصفهانىصاحب اغانى گويد كه ابن المولى مهدى را مدح گفت و ده هزار درهم و چند جامه به او عطا كرد.مسؤول جارراهم فرمان دادكه به او وخانواده اش درهرسال آنچه را نياز دارند بپردازد ولى ما نمى دانيم كه اين رسم تاكى ادامه داشته،البته بعداز عصرمهدى ديگر اشارتى به آن نشده است.

جــامــه

ه مردم مدينه پارچه هم تقسيم مى شد. روايت است كه عمر بن خطاب به ميان مهاجرين بُردهايى تقسيم كرد.(1) محمد بن سلام جُمَحى گويد: براى عمر حُلّه هايى از يمنرسيد آن ها را ميان اصحاب رسول الله ـ ص ـ تقسيم كرد. ابوايوب انصارى غايب بود. عمر حلّه اى براى خود برداشت(2) و حله اى براى ابوايوب.به نظر مى رسد كه بيشتر اين جامه ها و پارچه ها از باب تعهدى بود كه مردم يمن با عمركرده بودند; زيرااز شرايط يكى آن بودكه پارچه هاى بافته بدهند واين براى ايشان آسانتر بود.توزيع جامه در زمان عثمان هم رايج بود و ما در اين باب روايتى نقل كرديم.اما عصر بنى اميه اشارتى به توزيع البسه نشده است.در عصر عباسى اشارتى هست. مُصْعَب زبيرى گويد: عبدالله بن مُصْعَب بن ثابت در مدينه همراه مهدى بود. روزى به مجلس نشست، مردم را عطا داد. هر مرد از قريش را سيصد دينار و هفت جامه عطا كرد.(3)نيز ابوبكر بن عبدالله بن مُصْعَب روايت كرده هارون رشيد او را گرامى مى داشت و كارها به او وا مى گذاشت. از جمله به وسيله او براى مردم مدينه در سال 181 نيمى از عطا و جامه و مبلغى بيرون از عطا فرستاد. و نيز در سال 188 نصفى از عطا و جامه و مبلغى بيرون از عطا روان داشت.(4)


1 ـ اغانى، ج 2، ص 63.2 ـ تهذيب ابن عساكر، ج 5، ص 40.3 ـ نسب قريش، ص 242.4 ـ نسب قريش، ص 242.


340


  

فصل چهاردهم

مالكيتهاى ارضى در حجاز

بحث در باب مالكيتهاى ارضى، ارتباطى استوار با آن تطورات اجتماعى و اقتصاديى دارد كه در اثر پديد آمدن دولت اسلامى ايجاد شده بود و تا زمانى كه همه جنبه هاى ديگر پولى و مالى و اقتصادى و جمعيتى و هنرى و ادارى مورد بحث قرار نگيرد، اين بحث چنانكه بايد روشن نخواهد شد.با آن كه چنين تحقيقى براى درك احوال و تطوراتى كه در اثر ظهور اسلام حاصل شده، داراى اهميت بسيار است; چنانكه بايد و شايد مورد توجه قرار نگرفته است.شك نيست كه خاورميانه ـ بويژه جزيرة العرب ـ داراى جوامع مختلف بود و هر يك از اين جوامع موقعيت جغرافيايى و رسوم اجتماعى و قانونى خود را داشت. با آن كه اسلام يك دولت واحد به وجود آورد ولى بسيارى از سنتها و احوال محلى اثرشان تا روزگارى دراز باقى ماند.حجاز منطقه با اهميتى بود. پيامبر ـ ص ـ در آنجا ظهور كرده و در آنجا زيسته و دعوت نموده بود و چون دولت اسلامى به وجود آمد، حجاز ركن اساسى فتوحات اسلامى شد. و در عهد سه تن از خلفا مركز خلافت بود. خمس درآمد اقاليم اسلامى به آنجا وارد مى شد و بيشتر سرداران سپاه و اميران و كارگزاران از آنجا بودند و اين امور سبب شده بود كه ثروتها از اطراف و اكناف به آنجا سرازير شود و بسيارى به حجاز بيايند تا بازوهاى خود را در آنجا به كار اندازند.حجاز خاستگاه اسلام بود و همين امر سبب شده بود كه از ارزش و اعتبارى خاص