جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۵ -


انگيزه هاى جبرى گرى در اشاعره

         4

فصل پنجم

تقدير و سرنوشت

قضا و قدر از معارف بلند قرآنى و فلسفى است كه دلايل عقلى و نقلى آن را ثابت مى كند، ولى برداشت نااستوار اشاعره از آن، مايه جبرى گرى در مكتب آنان نشده است.


صفحه 126

صفحه 127

تقدير و سرنوشت

يكى از انگيزه هاى گرايش به جبر در مكتب اهل حديث و اشاعره مسأله قضاء و قدر يا سرنوشت و به اصطلاح، خط پيشانى مى باشد.

در گذشته، يادآور شديم كه گرايش اشاعره و اهل حديث به جبر، معلول انگيزه هاى مشتركى است كه برخى از آنها در مكتب اهل حديث، جلوه بيشترى دارد و مسأله قضاء و قدر از اين نمونه به شمار مى رود. ما پيش از آن كه نمونه هايى از سخنان آنان را در اين باره يادآور شويم، به معنى رايج و معروفى كه از دو واژه قضا و قدَر در انديشه و گفتار نوع مردم موجود است، اشاره مى كنيم:

تفسير عوامانه از قضاء و قدر

معناى رايج و متداول اين دو واژه كه نه تنها در انديشه و ذهن مردم عادى، بلكه در انديشه برخى از خواص نيز ديده مى شود، اين است كه دست قضاء و قدر به عنوان يك عامل نامرئى و مرموز، گريبان هر انسانى را گرفته و از بدو تولّد تا لحظه مرگ او را به همان جهتى كه مى خواهد هدايت مى كند و انسان خواه ناخواه، همان مسير را طى كرده و هيچ گونه حق انتخاب بر خلاف آن را ندارد و به قول شاعر:


صفحه 128

گليـم بخـت كسى را كـه بـافتنـد سيـاه *** بـه آب زمـزم و كـوثر سفيـد نتـوان كـرد

و يا :

كوكب بخت مـرا هيچ منجّم نشناخـت *** يا رب از مادر گيتى، به چه طالع زادم؟

بنابراين، انسان در مسير قضاء و قدر، بسان پر كاهى است كه روى امواج خروشان رودخانه اى قرار گرفته، و تنها يك سرنوشت دارد و آن متابعت و هماهنگى با جريان آب آن رودخانه است.

از اين انديشه عاميانه و تفسير نادرست از قضاء و قَدَر در ميان مردمى كه عقايد دينى دارند، به مشيّت و خواست خداوندى، و در فرهنگهاى غير دينى، به جبر اجتماعى و امثال آن تعبير آورده مى كنند.

تفسير قضاء و قدر در مكتب اهل حديث

اين تفسير نادرست و عاميانه در مكتب اهل حديث مورد قبول واقع شده است و به عنوان نمونه، بخشهايى از آنچه را كه پيشواى اين مكتب (احمد بن حنبل) در اين باره بيان كرده است يادآور مى شويم:

خداوند، قضاء و حكم قطعى بر بندگان خود نموده، و كسى را توان مخالفت با قضاى الهى نيست و همه انسانها بايستى همان راهى را طى كنند كه براى آنان مقدّر گرديده و ناموس آفرينش، آنها را به سوى آن سوق مى دهد.

آنگاه نمونه هايى از افعال ناروايى را كه برخى از انسانها انجام مى دهند يادآور شده، مى گويد: شرابخوارى، دزدى، آدم كشى، زنا، حرام خوارى، و شرك به خدا و همه گناهان، به قضاء و قدر الهى است و (در عين حال)


صفحه 129

هيچ كس حق احتجاج با خدا را ندارد،(لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْألُونَ). خداوند از ازل به گناهانى كه از ابليس و پيروان او سر مى زند آگاه بوده و آنها را براى اين منظور آفريده است، همان گونه كه از عبادت و فرمانبردارى صالحان عالم آگاه بود و آنها را نيز براى اين مقصود خلق نموده است و هر يك از آنان به مقتضاى قضاء و قدر الهى، عمل مى كنند و كسى را توان تعدّى از اين تقدير و مشيت الهى نيست.

و در جاى ديگر مى گويد:

همه اين كارها به مشيّت و تدبير الهى بوده و مقتضاى علم پيشين خدا مى پاشد و هر كس علم پيشين خدا را قبول دارد، بايستى اراده سابق و تقدير خداوندى را نيز بپذيرد.(1)

نتايج نامطلوب اين تفسير

همان گونه كه ملاحظه مى شود اين تفسير از قضاء و قدر به همان برداشت و تفسير عاميانه از اين دو واژه باز مى گردد و لازمه چنين قضاء و قدر، همان نظريه نادرست جبر است كه با اصول مسلّم دين چون اصل بعثت پيامبران، تكليف انسانها، قانون پاداش و كيفر و... سازگار نيست و گذشته از اين، چون اين تفسير از طرف چهره هاى سرشناسى چون احمد بن حنبل ارائه گرديده است، آيين مسئوليت آفرين اسلام را در افكار عمومى به عنوان آيينى كه روح تحرّك و مسئوليت را در انسان مى ميراند و او را به بى تفاوتى و خمودگى دعوت مى كند، عرضه مى نمايد:


1 . شرح مواقف، ج8، ص 149ـ 150.

صفحه 130

عوامل پيدايش اين تفسير نادرست

اين تفسير نادرست از قضاء و قدر ، خود زائيده عوامل گوناگونى است كه ذيلاً يادآور مى شويم:

1. علم پيشين خدا نسبت به همه حوادث و رخدادهاى جهان هستى و از آن جمله افعال انسان.

2. اراده و مشيت ازلى و گسترده خدا.

3. ظهور اوّليه برخى از آيات قرآنى و روايات اسلامى.

در عباراتى كه از «احمد بن حنبل» نقل كرديم به دو عنصر اول و دوم اهميت سزائى داده شده است و از آنجا كه ما در گذشته به تفصيل پيرامون اين دو موضوع بحث نموده ايم از تكرار آن خوددارى مى نماييم و در يك جمله مى گوييم:

علم و اراده خدا به هر پديده اى با خصوصيات فاعل آن تعلّق گرفته است و چون يكى از خصوصيات انسان نسبت به كارهاى اختيارى خود، اراده و اختيار او است، از اين جهت خداوند مى داند كه انسان كارهاى خود را با اختيار و انتخاب خويش انجام مى دهد و نيز اراده كرده است كه انسان كارهاى خود را، به قيد آزادى انجام دهد و در اين صورت نه تنها اختيار و اراده انسان آسيب نمى پذيرد، بلكه آزادى او حتمى و قطعى مى گردد(دقت فرماييد).

پيش از آن كه به نقل و تفسير آيات و روايات قضاء و قدر بپردازيم لازم است به معنى صحيح قضاء و قدر اشاره نماييم:


صفحه 131

معنى صحيح قضاء و قدر

روايات ياد شده، اصل قضاء و قدر را مورد تأكيد قرار مى دهد، بنابراين قضاء و قدر از اصول مسلّم جهان بينى اسلامى بشمار مى رود كه از قرآن و روايات اسلامى سرچشمه مى گيرد، ولى مهمّ آن است كه در تفسير اين اصل، ديگر اصول مسلم جهان بينى اسلامى نيز مورد توجه قرار گيرد و بدين جهت به بررسى و بحث پيرامون معناى صحيح و واقع بينانه قضا و قدر مى پردازيم:

الف: قضاء چيست؟

صاحب نظران و متكلمان اسلامى براى اين واژه معانى بسيارى ذكر كرده اند كه نقل همه آن معانى در اين جا لزومى ندارد(1) آنچه در اين جا بايد بررسى شود اين است كه همه آن معانى به ظاهر مختلف، به يك اصل باز مى گردد و نخستين كسى كه به اين مطلب توجه نموده است، لغت شناس معروف عرب احمد بن فارس بن زكريا مى باشد او در كتاب ارزنده خود «المقاييس» كه براى تعيين ريشه معانى مختلف الفاظ عرب نوشته است، چنين مى گويد:

براى معانى به ظاهر گوناگون لفظ «قضاء» يك ريشه، بيش وجود ندارد و به هر كارى كه با نهايت اتقان و استحكام و با پايدارى و استوارى خاصى انجام گيرد، قضاء مى گويند، مثلاً از آنجا كه آسمانها با استوارى خاصى آفريده شده اند، خداوند، خلقت آنها را با لفظ قَضى بيان نموده است چنانكه


1 . علاقمندان مى توانند به شرح عقايد صدوق، ص 19; توحيد صدوق، ص 385 و كشف المراد، ط صيدا، ص 195 مراجعه فرمايند.

صفحه 132

مى فرمايد:

(فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَموات)(فصلت/12).

و از آنجا كه حكم قاضى معمولاً استحكام خاصى دارد و لازم الاجراء است حكم او را قضاء و شخص او را قاضى مى نامند.

اگر به مردن انسان در زبان عرب «قَضى» گفته مى شود از اين نظر است كه مرگ در موجودات زنده به صورت يك ناموس طبيعى تغيير ناپذير شناخته شده است.(1)

ب: قَدَر چيست؟

ابن فارس در مورد كلمه قَدَر نيز مى گويد:

ارزش و اندازه هر چيزى را قَدَر و يا قَدْر مى گويند و اگر گاهى در معنى ضيق استعمال مى شود مانند آيه (وَمَنْ قُدِر عَلَيهِ رِزْقُهُ) (طلاق/7)] كسانى كه از نظر زندگى در فشار و ضيق هستند[ براى اين است كه اين افراد، امكانات كم و محدودى در اختيار دارند.(2)

راغب اصفهانى نيز در بيان معناى اين دو واژه(قضاء و قدر) مطالبى را بيان نموده است كه تفاوت چندانى با آنچه از «مقاييس» نقل گرديد، ندارد و اگر چه در عبارتهاى اين دو دانشمند لغت شناس تفاوتهايى ديده مى شود، ولى هر دو، گوياى يك واقعيت مى باشند.(3)


1 . المقاييس، ج5، ص 63. 2 . المقاييس، ج5، ص 63. 3 . مفردات راغب، ص 395، 406.

صفحه 133

قضاء و قدر يا قطعيت و ويژگى هر پديده

از آنچه بيان گرديد، به دست مى آيد كه «قضاء» به معناى ضرورت و قطعيت چيزى و «قدر» به معناى اندازه و ويژگى خاص آن مى باشد.

و به عبارت ديگر، قضاء عبارت است از ايجاد يك نسبت ضرورى و قطعى ميان دو چيز كه يكى به ديگرى استناد داده مى شود، همان گونه كه قضاوت قاضى و حكم او به اين كه مال مورد نزاع مثلاً متعلّق به يكى از دو طرف نزاع است، موجب مى شود كه آن تزلزل و ترديدى كه قبل از حكم او، به واسطه نزاع طرفين در آن مال پديد آمده بود برطرف گردد و يك نوع قطعيت و استوارى، نسبت به كسى كه به نفع او حكم شده است، پديد آيد.

حال اگر اين مفهوم را بر يك پديده عينى منطبق سازيم، قضاء الهى در آن پديده، عبارت از اين خواهد بود كه هستى آن پديده نسبت به علت تام خود ضرورت و قطعيت داشته و آن علت، مبدأ قطعيت وجود وى گرديده است و از آن جا كه «علة العلل» در جهان آفرينش، آفريدگار يكتا است، بنابراين، ضرورت و قطعيت و استحكام و استوارى همه پديده هاى امكانى، از ذات خداوند و علم و قدرت و اراده ازلى او سرچشمه مى گيرد، پس قضاء الهى عبارت است از قطعى شدن وجود حادثه اى كه نتيجه تعلق اراده و قدرت و علم ذاتى و ازلى خدا، به آن شىء مى باشد، علم و قدرت و اراده اى كه بر شىء ممكن، قطعيت و استحكام مناسب را مى بخشد.

از اين جا معلوم مى شود كسانى كه قضاء الهى را معلول علم ذاتى مى دانند(1)، راه درستى را طى نكرده اند، زيرا علاوه بر علم، اراده و قدرت ذاتى


1 . اين تفسير را غالب حكماى الهى بيان كرده اند. به اسفار، ج6، ص 292 مراجعه شود.

صفحه 134

خدا نيز در ضرورت و قطعيت پديده هاى امكانى مؤثّر است همان گونه كه نظريه كسانى كه قضاء را نتيجه اراده و مشيت الهى مى دانند، نيز واقع بينانه نمى باشد.(1)

تحليل فوق درباره «قدر» نيز انجام داده و مى گوييم:

قَدَر كه عبارت است از حدود و خصوصيات آنها(مانند اندازه و خصوصيات پيراهنى كه خياط مى دوزد)، اگر اين واژه را بر هستى هاى امكانى و خصوصاً مادى، منطبق سازيم، معناى آن اين خواهد بود كه پديده هاى مادى از جانب علل ناقصه خود، خصوصيات وويژگى هايى را دريافت مى كنند، زيرا هر يك از علل چهارگانه (مادى، صورى، فاعلى و غائى) و شرايط و مُعدّات، اثر خاصّى در معلول خود دارند و اين علل و شرايط و معدّات و اسبابى كه در تحقق يك پديده مادى دخالت دارند، مانند قالبى هست كه آن معلول را با همان ويژگى ها پديد مى آورند.(2)

در حديثى كه يونس بن عبدالرحمان از حضرت رضا(عليه السلام) نقل كرده، حقيقت قضاء و قدر به نحوى كه بيان گرديد، منعكس گرديده است.

مى گويد: از امام درباره معناى قدر سؤال كردم فرمود:


1 . اين تفسير از شارح مواقف است. به شرح مواقف، ج8، ص 180 مراجعه گردد. 2 . به تعاليق علاّمه طباطبائى بر اسفار، ج6، ص 291ـ 292 مراجعه نماييد.

صفحه 135

«هِىَ الْهِنْدِسَةُ وَوَضْعُ الحُدُودِ فى البَقاءِ وَالْفَناءِ».

«قدر عبارت است از مهندسى و اندازه گيرى موجودات و تعيين مقدار بقاء و هنگام فناء و نابودى آنها».

سپس مى گويد: از معناى قضاء سؤال كردم فرمود:

«هُوَ الإِبْرامُ وَاِقامَةُ الْعَيْنِ».(1)

«اتقان و قطعى شدن چيزى و به پا داشتن آن».

در روايت ديگر قضا و قدر به عنوان دو آفريده و مخلوق خدا قلمداد گرديده است:

«اِنَّ الْقَضاءَ وَالْقَدَرَ خَلْقانِ مِنْ خَلْقِ اللّه».(2)

و بديهى است كه ضرورت هستى و ويژگى هاى كليه موجودات امكانى، هه آفريده و مخلوق خدا است.

مراتب قضاء و قدر

بحث گذشته روشن كرد كه تقدير در اصطلاح قرآن وحديث، همان مرحله طرح ريزى و اندازه گيرى هستى هر پديده از جهات گوناگونان، و قضاء، همان حالت ضرورت و لزوم تحقّق آن پديد مى باشد.

ولى بايد توجه نمود كه هر يك از تقدير و قضاء، داراى دو مرحله مى باشد:

1. مرحله علمى.

2. مرحله عينى.

در مرحله نخست، هر يك از اندازه گيرى (تقدير) و لزوم تحقق(قضاء) در مقام علم ربوبى است كه يكى از مراتب آن، اُمّ الكتاب و يا لوح محفوظ و يا كتاب مبين است كه تمام خصوصيات موجودات جهان امكان در آن، به


1 . كافى، ج1، باب جبر و قدر، ص 158. 2 . بحارالانوار، ج5، ص 112.

صفحه 136

صورت علمى، موجود و به نحو متناسب با آن كتاب نوشته شده است.(1)

در اين مرحله، هم خصوصيات اشياء تعيين گرديده، و هم حكم به تحقق آنها در شرايط خاصى، شده است، از اين جهت بايد اين مرحله را، تقدير و قضاء علمى نام نهاد.

اگر در مرحله نخست، تقدير و قضاء، حالت علمى و نقشه ريزى دارد، در مرحله دوم، جريان، جنبه عينى و خارجى پيدا مى كند، يعنى آن حقيقتِ علمىِ، اعمِ از تقدير و قضاء، حالت عينى پيدا كرده و هر پديده اى در شرايط و اندازه خاص خود، تحقّق مى يابد، درست مانند نقشه مهندسى كه پس از طى مراحل نقشه بردارى و تصميم قاطع بر پياده كردن آن ـ كه صرفاً حالت علمى دارد ـ تحقق عينى يافته و در خارج پياده مى شود، اين مثال تنها براى روشن شدن دو مرحله اى بودن قضا و قدر(نقشه ريزى و تصميم گيرى) انتخاب شده است نه از جهات ديگر.

دو مرحله ياد شده از قضاء و قدر علمى و عينى، در برخى از آيات قرآن مورد توجه قرار گرفته است، و اينك نمونه هايى از آيات قرآنى را درباره هر يك از دو مرحله علمى و عينى يادآور مى شويم:

تقدير و سرنوشت علمى موجودات

1.(وَاللّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى وَما تَغيضُ الأرْحامُ وَما تَزدادُ وَكُلُّ شَىء عِنْدَهُ بِمِقْدار)(رعد/8).


1 . (يمحو اللّه ما يشاء و يثبت وعنده أُمّ الكتاب)(رعد/39). (ما من دابّة إلاّ على اللّه رِزقها ويعلم مستقّرها ومستودعها كلّ فى كتاب مبين)(هود/6). (بَلْ هُوَ قُرآنٌ مَجيد * فى لَوح مَحْفُوظ)(بروج/21ـ22).

صفحه 137

«خداوند از خصوصيات آنچه در رحم موجودات ماده است و آنچه رحم ها كم يا زياد مى كنند (برخى آن را نه ماه در خود نگه مى دارند و برخى بيشتر از آن) آگاه است و هر چيزى نزد خدا اندازه معينى دارد».(1)

2. (وَإِنْ مِنْ شَىء إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدر مَعْلُوم)(حجر/21).

«خزاين و گنجينه هاى هر پديده اى نزد ما است و ما آن را به اندازه اى كه از قبل معلوم است، فرو فرستاده و پديده آورديم».(2)

از مطالعه اين دو آيه و آيات مشابه و نيز آياتى كه وقوع هر پديده اى را از قبل در كتاب مبين يا امّ الكتاب ثابت و معلوم مى شمارد، چنين به دست مى آيد كه همه موجودات و بخصوص پديده هاى مادى و از آن جمله كارهاى انسان يك تقدير و سرنوشت مشخص و قبلى در علم پيشين الهى دارد كه آنچه در نظام عينى رخ مى دهد، هم آهنگ با نظام علمى آن مى باشد.

تقدير و سرنوشت عينى موجودات

1.(إِنّا كُلَّ شَىء خَلَقْناهُ بِقَدر)(قمر/49).

«ما هر چيزى را به اندازه وويژگى خاصى آفريده ايم».

2.(وَخَلَقَ كُلَّ شَىء فَقَدَّرَهُ تَقْديراً) (فرقان/2)

«خداوند هر موجودى را آفريد و اندازه و مقدار ويژه اى براى آن تعيين كرد».


1 . براى اطلاع بيشتر از تفسير آيه به تفسير مجمع البيان، ج73 ص 280 و تفسير الميزان، ج11، ص 305 رجوع شود. 2 . جهت آگاهى از تفسير اين آيه به تفسير الميزان، ج12، ص 143 رجوع شود.

صفحه 138

اين دو آيه با يك بيان كلى به همه پديده هاى جهان آفرينش، نظر كرده و تقدير و سرنوشت عينى آنها را ـ كه همزمان، و همراه با هستى آنها تحقق مى پذيرد ـ يادآور مى شود همان گونه كه در آيه ديگر، همين اصل را چنين بازگو مى نمايد:

(اَلَّذى خَلَقَ فَسَوّى * وَالّذِى قَدَّرَ فَهَدى) (اعلى/2و3).

«آفريدگارى كه (هر پديده اى را) آفريد و آن را پبا داشت و اندازه و تقدير ويژه آن را ـ كه از آفرينش و هستى آن جدا نمى شود ـ تعيين كرد و سپس (بر اساس همين تقدير، او را در رسيدن به مقصود خلقت وى) هدايت نمود».

آنگاه در آيات ديگرى اين اصل كلى را در مورد برخى از پديده ها به طور مشخص بيان كرده است.

3. (وَنَزَّلنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَر فَأَسْكَنّاهُ فِى الأَرْض) (مؤمنون/18).

«و آب را از آسمان به اندازه معينى فرو فرستاديم، پس آن را در زمين قرار داديم».

4.(وَالشَّمْسُ تَجري لِمُسْتَقَر لَها ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ)(يس/38).

«و خورشيد تا وقتى كه زمان سكون و استقرارش فرا رسد، در جريان وحركت است و اين حركت خاص، همان تقدير و سرنوشت خداى عزيز(مقتدر) و دانا است».

يعنى تقدير عينى خورشيد، كه همان حركت خاص (تَجْرى لِمُسْتَقَرّ لَها) آن مى باشد هماهنگ با تقدير علمى و اندازه قبلى آن در علم ازلى خدا


صفحه 139

است(ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ).

5. (وَالْقَمَر قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ) (يس/39).

«وبراى ماه منازلى را مقدّر نموده ايم تا (پس از طى آن منازل) به صورت هلال باز مى گردد».

و در آيه بعد، از اين تقدير عينى به عنوان يك اصل قطعى و تخلف ناپذير ياد كرده و مى فرمايد:

(لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغى لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَكُّلٌّ فِى فَلَك يَسْبَحُونَ)(يس/40).

«نه خورشيد به ماه برخورد مى كند و نه شب از روز پيشى مى گيرد زيرا هر يك از آنها (خورشيد، ماه و ديگر كواكب) در مدار معينى از فضا، شناور بوده و حركت مى كنند».

تقدير علمى، مايه جبر نيست

اگر چه با توجه به كيفيت تقدير فعل انسان، هيچ ترديدى در اين مطلب وجود ندارد، زيرا اختيار و آزادى انسان خود نمونه اى از اين تقديرهاى علمى و عينى است، و لكن در اين جا مى خواهيم اين مطلب را از خود آيات قرآن، الهام بگيريم، تا اين نكته بر همگان روشن شود كه قرآن كريم همان گونه كه خداوند آن را توصيف كرده است(تِبْياناً لِكُلِّ شَىء)كاملاً چنين است و كليد همه معارف والاى توحيدى در فهم درست و مطالعه دقيق آيات قرآن مى باشد.

قرآن آنجا كه درباره خودخواهى و طغيانگرى افراد ناسپاس سخن مى گويد، براى بيدار ساختن وجدان و فكر خفته آنان، مراحل آغازين


صفحه 140

آفرينش آنها را يادآورى كرده و چنين مى فرمايد:

(قُتِل الإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ * مِنْ أَيِّ شَىء خَلَقَهُ * مِنْ نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ * ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ)(عبس/17ـ20).

«مرده باد انسان، چه چيز او را به كفر و ناسپاسى برانگيخته است؟ خدا او را از چه چيز آفريده است؟ ـ وى را از نطفه كوچك و پستى آفريده و آفرينش و زندگى او را تقدير نموده است ـ سپس او را بر راه خير و سعادت متمكن و مختار نموده است».

در اين آيات سه مطلب مورد توجه قرار گرفته است:

1. انسانى كه از نطفه اى ناچيز و پست آفريده شده است، چگونه به خود اجازه مى دهد تا در برابر آفريدگار توانا و حكيم كه از آن نطقه پست، اين موجود شگفت انگيز را آفريده است، ناسپاسى كرده و طغيان ورزد.

2. انسان از بدو آفرينش با تقدير و سرنوشت خود همراه است واصل وجود او و آثار و افعال وى همگى اندازه گيرى شده است.

3. او در كارهاى خود، مختار وآزاد بوده و بر انتخاب راه خير و سعادت، متمكن و توانا است.

آنچه مربوط به بحث كنونى ما است، مطلب دوم و سوم است و حاصل معنى اين آيات درباره اين دو مطلب اين است كه اگر چه انسان در همه دوران زندگى خود محكوم به تقدير الهى است و تدبير ربوبى از هر طرف او را دربرگرفته است و او نمى تواند از مرز تقدير الهى پا فراتر گذارد، ولى او هرگز نمى تواند به اين بهانه از زير بار مسئوليت كارهاى خود شانه خالى كند و طغيانگرى و كفر خود را به حساب تقدير الهى بگذارد، زيرا خداوند او را از


صفحه 141

انتخاب راه خير و سعادت متمكن ساخته و اين استعداد و توانايى را در اختيار او گذاشته است(ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ)واصولاً اين اختيار و توانايى او بر انتخاب راه خير و سعادت نيز حلقه اى از سلسله تقدير الهى، در مورد انسان و كارهاى او به شمار مى رود، زيرا كارهاى انسان با ويژگى اختيار و توانايى، تقدير و اندازه گيرى شده است.(1)

قضاياى علمى و عينى در قرآن

در آيات ياد شده، سخن از تقديرهاى علمى و عينى به ميان آمده است كه هر يك منعكس كننده ديگرى و بسان نسخه مطابق اصل مى باشند، ولى در آيات ديگر، مسأله قضاهاى علمى و عينى مطرح مى گردد و در هر دو، جريان قطعى بودنِ تحقّق حادثه مطرح مى باشد، چيزى كه هست گاهى به صورت علمى و گاهى به صورت عينى. و در ميان آيات، دو گروه از آيات را برگزيده ايم كه اوّلى ناظر به قضاء علمى و دومى ناظر به قضاء عينى است:

1.(وَقَضَيْنا إِلى بَنى إِسرائيلَ فِى الكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبيراً)(اسراء/4).

«درباره بنى اسرائيل قاطعانه حكم كرديم كه در روى زمين دوبار به فساد برمى خيزند و برترى مى جوييد».

از آنجا كه افساد بنى اسرائيل به تدريج بوده و در طول زمانهاى زياد رخ داده و يا رخ خواهد داد، طبعاً چنين قضاء، قضاء علمى خواهد بود.

2. (وَقَضَيْنا إِليهِ ذلِكَ الأَمْرَ إِنَّ دابِرَ هؤلاءِ مَقْطُوعٌ مُصبِحينَ)(حجر/66).


1 . به تفسير الميزان، ج20، ص 207 مراجعه فرماييد.

صفحه 142

«ما به لوط قاطعانه خبر داديم كه اين گروه، صبحگاهان ريشه كن خواهند شد».

در اين دو آيه، از قضاء علمى كه پيش از مرحله تحقق است، سخن به ميان آمده ولى در آيات ياد شده در زير، محور سخن، قضاء عينى ـ كه همراه با تحقق خارجى است ـ مى باشد چنان كه مى فرمايد:

3.(فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَموات فِى يَوْمَينِ)(فصلت/12).

«آنها را به صورت هفت آسمان در ظرف دو روز (دو دوره) آفريد».

4. (فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاّ دابّةُ الأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَه)(سباء/14).

«آنگاه كه حكم بر مرگ او (سليمان) كرديم، ديگران را بر مرگ او چيزى آگاه نكرد، مگر جنبده اى كه عصاى او را خورد».

اين نوع قضاء كه همراه با آفرينش است قضاى عينى و تحققى مى باشد.

از اين مطالب مى توان نتيجه گرفت كه آنچه در جهان امكان، تحقق مى پذيرد داراى چهار مرحله است:

1. تقدير علمى، 2. تقدير عينى، 3. قضاء علمى، 4. قضاى عينى.

و هستيها بعد از اين چهار مرحله تحقق مى پذيرند، البته در اين جا ميان افعال بندگان و ديگر موجودات امكانى تفاوتى نيست.

آيات سه گانه قضاء و قدر

پس از توضيح مفاهيمِ قدر و قضاء، لازم است به توضيح برخى از آيات


صفحه 143

مربوط به اين دو بپردازيم:

1. (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَة فِى الأَرْضِ وَلا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلاّ فِى كِتاب مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلى اللّهِ يَسيرٌ)(حديد/22).(1)

«هيچ رخداد غم انگيزى روى زمين و يا در زندگى شما رخ نمى دهد، مگر پيش از آن كه آن را بيافرنيم، در كتابى ثبت گرديده است و اين كار برا ى خدا آسان است».

اين آيه هر چند پيرامون حوادث غم انگيز (مصيبت ها) سخن مى گويد ولى از آن، مى توان يك اصل كلى برداشت كرد و آن اين كه مجموع آنچه كه در جهان رخ مى دهد اعم از غم و شادى، بهبودى و بيمارى، بى نيازى و نيازمندى، جنگ و آرامش، همه و همه پيش از پيدايش، در كتابى به نام لوح محفوظ ثبت گرديده است و اين مسأله اى است كه علم گسترده خدا آن را ايجاب مى كند.

البته بايد توجه كرد كه نگارش هر رخدادى، در كتابى، به معنى نگارش اصل فعل نيست، بلكه نگارش خصوصيات نيز مطرح است و از اين طريق مشكل جبر برطرف مى شود زيرا كيفيت صدور حرارت از آتش، به صورت يك اثر و فعل قهرى و ناخواسته نگارش يافته، همچنان كه كيفيت صدور بخشى از كارهاى انسان به صورت يك فعل اختيارى و ارادى نوشته شده است.

در اين صورت اين نوع آگاهى و نگارش پيشين، نه تنها مايه جبر نيست، بلكه اختيار و آزادى انسان را به صورت يك حقيقت اجتناب ناپذير تحكيم


1 . (ما أصاب من مصيبة إلاّ بإذن اللّه...) (تغابن/11): «هيچ رويداد تلخ و ناگوارى واقع نمى گردد، مگر به اذن و خواست خدا».

صفحه 144

مى بخشد.

2. (قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (توبه/51).

«بگو اى رسول گرامى جز آنچه خدا بر ما نوشته است به ما نخواهد رسيد، او ولى و سرپرست ما است و مؤمنان بايد بر خدا توكّل كنند».

آگاهى از مفاد آيه، بستگى دارد به اين كه از آيه قبل كه طرز تفكّر منافقان را بازگو مى كند، آگاه گرديم و آيه مورد بحث در حقيقت پاسخ از آن طرز تفكر است.

منافقان عصر رسول خدا در مورد حوادث تلخ و شيرين جنگ با دشمنان اسلام، چنين مى انديشيدند:

(إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرنا مِنْ قَبْلُ وَيَتَوَلَّوا وَهُمْ فَرِحُونَ) (توبه/50).

«اگر رويداد خوبى به تو روى آورد بر آنان ناگوار مى آيد و اگر (در جهاد) حادثه ناگوارى براى تو رخ دهد(خوشحال مى شوند و) مى گويند ما راه خود (احتياط) را برگزيديم (و جنگ نرفتيم) و با شادمانى از مؤمنان روى برمى گردانند».

گروه منافق مى انديشيدند كه آنان مى توانند هر نوع حادثه بد و ناگوارى را از خود دفع كنند و مى گفتند كه ما احتياط را از دست نداده و به جنگ نرفتيم و به اين جهت از حوادث ناگوار مصون مانديم.

خدا در پاسخ آنان مى گويد:

انسان با قدرت محدود خود، ناتوان تر از آن است كه در تحصيل حوادث


صفحه 145

نيك و دفع رويدادهاى ناگوار، مستقل ووانهاده به خود باشد، و تصور كند كه مى تواند حوادث ناگوار را از خود دفع نمايد در حالى كه آنچه خدا از حوادث شيرين و تلخ نوشته است، بر انسان مى رسد و منافقان با نرفتن به جنگ نمى توانند خود را از چنگال حوادث ناگوار براى هميشه برهانند، چنان كه مى فرمايد:

(قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا).

«بگو اى رسول گرامى جز آنچه خدا بر ما نوشته است به ما نخواهد رسيد او ولى و سرپرست ما است».

اين مضمون دو آيه است كه بر محور انديشه استقلال بشر و عدم آن، سخن مى گويد، ولى در عين حال با مسأله ديگر كه سنت هاى قطعى خدا است منافاتى ندارد.

و آن اين كه هرگز نبايد در تفسير پيروزى و يا شكست هاى انسان در ميدان هاى نبرد از دو اصل غفلت كرد:

الف: سعى و تلاش و به كار بستن رموز موفقيت در كسب پيروزى، كاملاً مؤثر بوده و روى گردانى از اين اصل، مايه شكست مى باشد و خدا نيز آن را به صورت يك اصل كلى در زندگى انسان اعلام نموده است و در حقيقت مى توان آن را يك نوع قضاء تكوينى كه به قلم آفرينش بر پيشانى زندگى انسان ها نوشته شده است، تلقى نمود.

ب: در عين اين كه بخشى از مبادى پيروزى و شكست در اختيار خود انسان قرار دارد، ولى هرگز نبايد انتظار داشت كه مى توان با به كار بستن اين عوامل، هميشه پيروز گشت و حوادث ناگوار را دفع نمود، زيرا چه بسا مصالح


صفحه 146

شخصى انسان، امورى را ايجاب مى كند كه بر خلاف ذائقه انسانها، و فراتر از انديشه محدود آنها مى باشد و در حقيقت تكيه آيات مورد بحث، روى همين قسمت است و اعلام مى دارد كه آگاهى قدرت محدود بشر كافى در رفع همه مشكلات نيست و بايد در بخشى از قلمروها، شعار تسليم به تقدير را پيشه خود ساخت، از اين جهت در آيه بعد مى گويد:

(قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاّ إِحدَى الْحُسْنَيَنْنِ) (توبه/52).

«بگو: شما منافقان درباره ما جز يكى از دو نيكويى، چيزى مى توانيد انتظار داشته باشيد؟».

و مقصود از دو نيكويى، فتح و پيروزى در جهاد، و يا قتل و شهادت در راه خدا است.

خلاصه اينكه: علم و دانش، قدرت و اختيار بشر و حريت او در انتخاب سرنوشت، نبايد مايه غرور و تصور وانهادگى انسان بر خويش باشد، در حالى كه قسمتى از سرنوشت ها، معلول رعايت يك رشته سنن آفرينش و قوانين ظاهرى خلقت است، ولى در عين حال، بخشى از تقديرها از قلمرو خواست انسان بيرون بوده و در گرو علم كلى الهى به مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى انسان است و اين بخش از حوادث كه غالباً در جنگ و نبردها، در زلزله ها ، طوفان ها و حوادث سهمگين ديگر خود را نشان مى دهد و هر چند با مرگ و زندگى انسان رابطه مستقيم دارد، ولى به خاطر بيرون بردن از قلمرو توانايى و اختيار او، مايه نكوهش و كيفر نبوده و سعادت و يا شقاوت اُخروى، به آنها بستگى ندارد و با اين تفسير مى توان به هدف بسيارى از آيات مربوط به نزول حسنات و كاميابى ها و اصابه سيئات و ناكامى ها پى برد و تفسير واقعى


صفحه 147

آنها را به دست آورد.(1)

3. (وَإِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذْ الْتَقَيْتُمْ فى أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فى أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضى اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً وَإِلى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمور) (انفال/44).

«به ياد آر آنگاه كه خداوند (در جنگ بدر) دشمنان را به هنگام روبرو شدن در ميدان نبرد، در نظر شما كمتر نشان داد، همچنان كه شماها را در ديدگان آنان اندك ارائه داد، تا خدا كارى را كه مقدر شده بود جامه عمل بپوشاند و بازگشت امور به سوى خدا است».

جمله (لِيَقْضِى اللّهُ أَمْراً) در آيه 42 از اين سوره كه آن نيز مربوط به داستان جنگ بدر است، حاكى از اراده نافذ خدا در زندگى انسانها است، و مجموع آيات چهارگانه اين سوره، از يك اصل الهى حكايت مى كند و آن اين كه:

چه بسا مقدمات و شرايط و اسباب و علل مادى و ظاهرى براى تحقّق پديده هايى كافى نباشد و انسانهاى ظاهر بين، تحقق آن پديده را غير ممكن بدانند ولى آنگاه كه اراده الهى بر تحقق آن تعلق گرفته باشد، ديگر اسباب و علل، آن را تكميل مى كنند، و آن پديده جامه عمل مى پوشد، به گواه اين كه در جنگ بدر، شرايط ظاهرى به نفع دشمن بود، چون دشمن در نقطه اى مرتفع و مسلمانان در نقطه اى پست (2) قرار داشت و همچنين تصميم مسلمانان براى جنگ و نبرد، محكم و استوار نبود و به خاطر پيشگامى گروهى مانند سعد بن مُعاذ و مقداد و ديگران به راه افتادند، و از طرف ديگر تعداد افراد دشمن سه


1 . به سوره نساء، آيه هاى 77و 78 رجوع شود. 2 . (إِذْ أَنتُمْ بِالعُدوة الدنيا وهم بالعُدوة القصوى)(انفال/42).

صفحه 148

برابر مسلمانان و از نظر ساز و برگ جنگى، تا دندان مسلح بودند، از اين رو ابوجهل مى گفت مسلمانان از جهت قدرت و نيرو لقمه اى بيش نيستند و با يك حمله از جاى كنده مى شوند، ولى با وجود اين شرايط، چون اراده قاهر خدا بر اين تعلق گرفته بود كه در اين نبرد حجت را به دشمن تمام كند و راه سعادت را به ديگران بنماياند، يا دخالت دادن يك رشته امور غيبى، مسلمانان را بر دشمن پيروز ساخت.از آن جمله، جمعيت دشمن را در نظر مسلمانان كمتر نشان داد، و از اين طريق خوف و هراسى را كه بر آن مستولى شده بود، از ميان برد، همچنان كه تعداد مسلمانان را در نظر دشمن كمتر ارائه داد تا از جوش و خروش آنان بكاهد و به خاطر ضعيف شمردنِ مسلمانان به سعى و تلاش برنخيزند، خدا از طريق اين عوامل و عوامل ديگر ـ كه در ديگر آيات يادآور كرده است ـ اراده خود را تحقق بخشيد؟(1)

از مجموع بررسى اين آيات چنين به دست مى آيد كه هرگز قضاء و قدر الهى، مخالف حريت و آزادى بشر در آن قسمت از كارها كه پاداش و كيفر و يا خوشبختى و بدبختى به دنبال دارد، منافاتى ندارد و قوانين آفرينش كه خود قضاء الهى است، در اختيار بشر است و او در پيروى از هر كدام از آنها، مختار و آزاد مى باشد ولى اين مطلب نه به آن معنا است كه جهان پيوسته به كام بشر مى گردد و مى چرخد و او مى تواند با علم و قدرت محدود خود، زمان حوادث را به دست گيرد و به صورت يك فَعّال ما يَشاء، نقش آفرين باشد.


1 . براى آگاهى از امدادهاى غيبى در جنگ بدر، به سوره انفال آيه هاى 8ـ 18 مراجعه فرماييد.

صفحه 149

قضاء و قدر در روايات اسلامى

مسأله قضا و قدر در روايات اسلامى به صورت مشروح و گسترده مورد بحث و بررسى قرار گرفته، و روايت آن در كتب حديثى مانند اصول كافى، توحيد صدوق و بحارالانوار، جمع آورى شده است و بديهى است كه بررسى تمام آن روايات، خود نيازمند رساله مستقلى مى باشد و ما در اين جا چند نمونه را كه مربوط به اصل قضاء و قدر ـ به عنوان يك عقيده اسلامى ـ مى باشد، يادآور مى شويم:

1.على(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)چنين روايت كرده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: كسى را مؤمن نمى گويند مگر آن كه به خداى يكتا و رسالت من و زندگى پس از مرگ(قيامت) شهادت دهد و به قدر (سرنوشت) ايمان آورد.(1)

2. در روايات متعددى تكذيب كننده قَدَر در شمار كسانى قرار داده شده است كه مورد نفرين و خشم خدا واقع شده و در قيامت از رحمت خدا محروم مى باشد.(2)

3. در حديثى از امام كاظم(عليه السلام)، آفرينش هر پديده اى در آسمان يا زمين مبتنى بر امورى گرديده است كه از آن جمله، قضاء و قدر مى باشد.(3)

4. امام صادق (عليه السلام) فرمود كسى كه معتقد است نيكى و بدى، بدون مشيت و خواست خدا تحقق مى پذيرد، خداوند را از قلمرو اقتدار و سلطه او بيرون كرده است. اينك متن حديث:


1 . بحارالانوار، ج5، ص 87 باب قضا و قدر، روايت3. 2 . مدرك قبل، روايت 3، 4، 5، 6. 3 . مدرك قبل، روايت7.

صفحه 150

«مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ بِغَيْرِ مَشيئَةِ اللّه فَقَدْ أَخْرَجَ اللّهَ مِنْ سُلْطانِهِ».(1)

5. ابوداود در سنن و ترمذى در جامع خود از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) چنين نقل كرده اند كه خداوند به قلم دستور داد:

«اُكْتُبْ مَقادِيرَ كُلِّ شَىْء حَتّى تَقُوم السّاعَةُ».

«حوادثى را كه تا روز قيامت واقع مى گردد، بنويس».(2)

اين ها نمونه هاى بارزى از روايات قضاء و قدر است كه در اين جا مطرح كرديم، چون جمع آورى كليه روايات صحيح ـ تا چه رسد به مجموع روايات ـ در اين جا امكان پذير نيست، پس چه بهتر كه به جمع بندى مفاد آنچه به عنوان نمونه نقل كرديم، بپردازيم.

از مجموع اين روايات سه مطلب استفاده مى شود كه آنها را يادآور مى شويم:

الف: ايمان به قضاء و قدر

روايات ياد شده حاكى است كه قضاء و قدر يك اصل اسلامى و يكى از معارف الهى مى باشد، و هر مسلمانى بايد به آن ايمان داشته باشد، چگونه مى تواند چنين نباشد؟ در حالى كه قضاء و قدر از مراتب علم الهى (لوح محفوظ) و مربوط به علم پيشين و اراده ذاتى خدا است.


1 . بحارالأنوار، ج5، ص 127، باب قضاء و قدر، روايت79. 2 . جامع الأُصول، تأليف ابن اثير، ج10، ص 512; التاج الجامع للأُصول، تأليف شيخ منصور على ناصف، ج5، ص 268.

صفحه 151

ب: گستردگى قضاء و قدر

قضاء و قدر شامل تمام پديده هاى موجود در جهان هستى است و هيچ پديده اى را از آن گريزى نيست. خواه اين پديده فعل انسان باشد و خواه ديگر حوادث زمينى و آسمانى.

اين مطلب نيز همانند اصل بالا، يكى از اصول جهان بينى اسلامى به شمار مى رود ، زيرا با توجه به اين كه قضا و قدر به مراتب علم الهى و اراده پيشين و گسترده خدا بازگشت مى كند، عموميت و گستردگى آن مسلم و بديهى است ولى هرگز مايه سلب اختيار و آزادى انسان نخواهد بود و مشروح اين بحث (علم و اراده پيشين و گسترده خدا) در بخشهاى گذشته از نظر خواننده محترم گذشت.

ج: تقدير يا اندازه گيرى قبلى موجودات

روايات قدر، صريح در اين است كه هر چيزى در عالم، تقدير و اندازه گيرى شده است و در اين مورد علاوه، بر حديث شماره پنج، احاديث ديگرى نيز وارد شده كه حاكى از تقدير حوادث واقع در جهان است.

رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمايد:

«قَدَّر اللّهُ الْمَقاديرَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّماواتِ وَالأَرْض».

«خدا اندازه (وويژگى پديده ها) را پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافريند، تعيين و تقدير كرده است».(1)


1 . بحار، ج5، باب قضاء و قدر، روايت 43، 92.

صفحه 152

مقصود از اندازه گيرى ـ يا به تعبير حديث «5» كه خداوند به قلم فرمان داد تا اندازه ها را بنويسدـ اين است كه خصوصيّات وويژگيهاى هر موجودى را از قبل تعيين نموده است و يكى از خصوصيات پديده ها، كيفيت فاعليت آنها است كه برخى از نظر فاعليّت از ويژگى اختيار برخوردار بوده، ولى اكثريت آنها فاعل اضطرارى مى باشند.

البته مقصود از مقادير، يك معناى وسيعى است كه همه نوع ويژگى هاى جسمى و مادى، و روحى و معنوى را شامل است همچنان كه ويژگى فاعليت آنها را نيز، دربردارد، بنابراين در قالب گيرى موجودات در روز ازل، يك قالب نيست و آن هم قالب اضطرار، بلكه در اين مورد مقادير و قالب هاى مختلفى است كه موجودات در آن قالب هاى مختلف ريخته شده اند، در اين صورت اعتقاد به قدر و قضاء و اندازه گيرى قبلى هر موجود با اختيار انسان منافات ندارد.

قضاء و قدر در روايات اهل سنت

در ميان روايات اهل سنت، هر چند احاديث قَدَر غالباً به صورت بسيار تند و حاد مطرح شده و قسمتى از آنها حاكى از رويه ديگر سكه، يعنى جبر است ـ اگر چه نامى از جبر در آنها نيست ـ ولى در عين حال يك رشته روايات صحيح و استوار نيز وجود دارد كه با آنچه گفته شد همگام بوده و عقل و قرآن را تأييد مى كند و ما در اين مورد به نقل دو روايت مى پردازيم:

1. على (عليه السلام) نقل مى كند: در قبرستان بقيع براي دفن جنازه اى همراه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)حاضر بوديم رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هيچ كس از شما نيست


صفحه 153

مگر اين كه خدا جايگاه او را در بهشت و دوزخ معين كرده، و بدبختى و خوشبختى او را نوشته است، در اين موقع مردى به رسول خدا گفت: اگر چنين است پس منتظر سرنوشت خود باشيم و عمل را رها كنيم، زيرا هر كس كه از اهل سعادت است به سوى سعادت رفته، و آن كس كه اهل شقاوت است به سوى بدبختى خواهد رفت، ديگر چه نيازى به عمل است؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ او فرمودند:

«اِعْلَموا فَكُلٌّ مُيسَّر فَأَمّا أَهْلُ السَّعادَةِ فَيُيَسَّرُونَ لِعَملِ أَهْلِ السَّعادةِ وَأَمّا أَهلُ الشِّقاوَةِ فَيُبَشّرونَ لِعَملِ اهلِ الشقاوَةِ ثُمّ قَرَأ (فَأَمّا مَنْ أَعْطى وَاتَّقي وَصَدَّق بِالْحُسْنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسرى * وَأَمّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنى * وَكَذَّب بِالحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى)».(1)

«بايد سعى و كوشش كنيد، زيرا هر دو گروه براى نيل به دو هدف كمك مى شوند، اهل سعادت كمك مى شوند براى كارهاى اهل سعادت، و اهل شقاوت كمك مى شوند براى كارهاى اهل شقاوت، خدا مى گويد: «آن كس كه انفاق كند و تقوا پيشه سازد و نيكى ها را تصديق كند، ما او را به كارهاى خير موفق مى گردانيم و امّا آن كس كه بخل ورزد، و خود را بى نياز از خدا بيانديشد، و به حسنى (ثواب و عقاب) انكار ورزد، او را در انجام كارهاى بد به خود واگذار مى كنيم»(ليل/5ـ10)».

درست است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ آن شخص گفت: هر كس براى آنچه تعيين شده، كمك مى شود، ولى با تلاوت آيه، يادآور مى شويم كه اين كمك الهى به سوى سعادت و يا شقاوت، مربوط به مرحله دوم است و مرحله نخست


1 . جامع الأُصول، ج10، حديث 7557.

صفحه 154

از آن، مربوط به خود انسان است، و اگر انسانى در راهى گام نهاد كه سرانجام آن سعادت است در اين صورت خدا او را به انجام كارهاى نيك كمك مى كند. و اگر در راه كارهاى اهل شقاوت گام نهاد، خدا او را در رسيدن به آن هدف، به خود واگذار كرده، و هر نوع مانعى را در انجام آن از پيش پاى او، برمى دارد.

در اين حديث، تقدير الهى به معنى بستن دست انسان در انتخاب كارهاى نيك و بد، و كشيدن او به سوى هدف مشخصى به صورت اضطرار و اجبار نيست، بلكه مبادى هر دو هدف در آفرينش او هست، و كمك هاى الهى نيز به هر دو گروه وعده داده شده است، و لكن اين كمك ها در مرحله اى است كه خود انسان، مسير خود را از طريق سه عمل خير (اعطى، اتّقى و صدّق) يا ضد آن تعيين كند، در اين صورت است كه مشمول كمك هاى الهى مى گرد، كه در يكى به صورت كمك هاى مثبت و توفيق و در دومى به صورت وانهادگى و خذلان، نمودار مى گردد.

2. عُمران بن حصين مى گويد: دو نفر از قبيله مُزَينَة حصور رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آمدند و گفتند اى پيامبر خدا، آنچه را كه مردم امروز انجام مى دهند و در آن سعى و كوشش مى كنند چيزى است كه قبلاً مقدّر شده، و بر آنها حكم گشته است، يا از امورى است كه به صورت يك امر جديد و تازه با آن روبرو مى شوند و پيامبر خدا به آن دستـور داده و حجـت بر آنـان تمـام گشته است؟!

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ فرمود: خير، بلكه بر آنان حكم شده و مقدّر گشته است و گواه اين مطلب كتاب خدا است كه مى فرمايد:

(وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها) (شمس/8).


صفحه 155

«سوگند به نفس انسان و كسى كه آن را آفريد و بدى ها و نيكى ها را به او الهام كرد».(1)

هر چند آغاز حديث با آهنگ جبر و سلب اختيار از انسان همراه است ولى استدلال پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم) بر سخن خود (آنچه مى كنند مقدر است) با دو آيه قرآنى كه كاملاً آهنگ اختيار و آزادى را دارند، ابهام بخش نخست را برطرف مى كند، زيرا اين دو آيه مى رساند كه خدا از طريق فطرت، خوبى ها و بدى ها را به انسان الهام كرده است. و اين انسان است كه بايد از طريق تفكر، از يكى الهام بگيرد، و ديگرى را ترك كند. اين مطلب روشن مى سازد كه تقدير و قضاء الهى بر يك اصل كلّى استوار مى پاشد و آن اين است كه تقدير هر فعلى با توجه به فاعل آن انجام مى گيرد، هرگاه فاعلِ فعل از ويژگى اختيار برخوردار باشد، تقدير الهى به صورت سعادت و شقاوت، مشروط بر اين است كه از مجراى اختيار، اين مسأله صورت پذيرد و اگر فاعل از اين ويژگى برخوردار نيست صدور هر فعل از آن به همين خصوصيت مقدّر مى باشد.

از مجموع آنچه درباره قضاء و قدر بيان گرديد روشن شد كه اين اصل كه يكى از اصول مسلم جهان بينى اسلامى به شمار مى رود اگر به صورت واقع بينانه و صحيح تفسير گردد، به هيچوجه مايه جبر نيست و اگر در مكتب اهل حديث و اشاعره به عنوان يكى از انگيزه هاى جبر تلقى شده است، به خاطر تفسير نادرست وعاميانه اى است كه از اين اصل اعتقادى كرده اند(اين اشتباهى است كه در بسيارى از اصول اعتقادى گريبان گير اين گروه شده است و نمونه هايى از آن را در گذشته در بحث توحيد در خالقيت، عموميت قدرت،


1 . جامع الأُصول، ج10، ص 514 ، حديث 7556.

صفحه 156

علم و اراده پيشين و گسترده خدا نيز شاهد بوده ايم) و نيز معلوم شد كه قضاء و قدر به آن صورت كه در آيات قرآنى و بسيارى از روايات اسلامى عنوان شده است، هرگز منافات با اصل اختيار و آزادى انسان ندارد، اگر چه در پاره اى از روايات كه غالباً در جوامع حديثى اهل سنت وارد شده است، اين اصل در چهره جبر خودنمايى كرده است، لكن اين روايات غالباً، سند و مدرك صحيحى ندارند و اگر احياناً مدرك صحيحى هم داشته باشند، يا بايد به گونه اى تأويل و توجيه شوند، و يا از هرگونه اظهار نظر درباره آنها خوددارى كرد و به اصطلاح، علم آن را به اهلش واگذار نمود.