جبر و اختيار
بررسى مكاتب جبر و اختيار از ديدگاه قرآن و اصول فلسفى

بحثهاى: آية اللّه جعفر سبحانى
تنظيم و نگارش : على ربّانى گلپايگانى

- ۶ -


صفحه 157

تفسيرى دوم از تقدير:

قوانين كلّى آفرينش

تقدير هر موجودى، اندازه گيرى آفرينش، و قضاى آن، حتمى بودن خلقت آن است، از آنجا كه اين گونه تفسير از قضاء و قدر، مربوط به آفرينش خصوصى پديده ها است، بايد نام آن را سرنوشت خصوصى پديده ها نهاد، در اين صورت موجودات، سرنوشتهاى مختلف و گوناگونى خواهند داشت.

در اينجا يك رشته تقدير و قضاهاى كلّى است كه از آنِ تمام انسانها است و تمام افراد بشر در برابر آن يكسان مى باشند. و از اين جهت بايد آنها را قضاء و قدر كلّى و يا قوانين آفرينش مربوط به انسانها و جامعه ناميد. از آنجا كه اين نوع قضا و قدر، كمتر مورد توجه بوده، ولى در قرآن و احاديث اسلامى، از عنايت خاصى برخوردار است، اين فصل را به تبيين اين بخش اختصاص داده و مواردى را يادآور مى شويم:

سنّت هاى قطعى خدا در زندگى انسان

از ديدگاه جهان بينى اسلامى، زندگى انسان و همه زمينه هاى مادّى و معنوى، فردى و اجتماعى، دنيوى و اخروى، بر اساس يك سلسله قوانين و سنن قطعى و كلّى استوار است كه خوشبختى و يا بدبختى، پيروزى يا


صفحه 158

شكست، تكامل يا انحطاط انسان، با اين معيارهاى كلّى سنجيده مى شود و به نوع انتخاب انسان و موضع گيرى او نسبت به اين قوانين و سنن ثابت، بستگى دارد، در اين صورت اين نوع از قضاء و قدر، نه تنها مايه سلب اختيار و آزادى انسان به هنگام انتخاب روش و كار نيست، بلكه خود مبتنى بر اصل اختيار و آزادى انسان بوده و او را به اِعمال اين ويژگى(اختيار و حق انتخاب) تشويق و ترغيب مى نمايد.

خوبى و بدى، و بازتاب آن در زندگى انسان

قبل از آنكه به ذكر نمونه هايى از اين قوانين كلى از ديدگاه قرآن و روايات بپردازيم، لازم است نكته اى را يادآور شويم و آن اين است كه:

با مطالعه تاريخ زندگى بشر در گذشته و حال، چنين به دست مى آيد كه كارهاى خوب و بد، آثار و پى آمدهاى خاصى در سرنوشت فرد يا جامعه بشرى دارد كه خواه ما به اصل قضا و قدر معتقد باشيم يا نه، و خواه از جهان بينى الهى پيروى كنيم يا از جهان بينى مادى، اين مطلب انكار پذير نيست.

در قلمرو زندگى اجتماعى، آنگاه كه احترام به حقوق ديگران، رعايت قانون، امانت دارى، وفاى به عهد و پيمان، دورى گزيدن از هر نوع خيانت و تجاوز به جان و مال ديگران و... حاكم باشد، امنيت اجتماعى تحقّق پذيرفته و همگان از زندگى آرامى برخوردار خواهند بود، و آنگاه كه ارزشهاى متعالى انسان بر افكار و عواطف و رفتار افراد آن جامعه حاكم باشد، روح تفاهم و هم آهنگى و نوع دوستى در آنان تجلّى كرده، و آن اجتماع به سوى رشد و تعالى ـ چه در زمينه هاى فرهنگى و چه در ابعاد مادى ـ به پيش مى رود، در حالى كه


صفحه 159

اگر عكس آنچه گفته شد، بر جامعه انسان حكومت كند، عواقب و پى آمدهاى ناگوارى خواهد داشت. اصل ياد شده همان گونه كه بر يك واحد بزرگ اجتماعى مانند يك كشور حاكم است، بر واحدهاى كوچك ترى از قبيل شهر و روستا وحتّى خانواده نيز حكمفرما مى باشد.

در محيط كوچك خانواده، آنگاه كه پدر و مادر و فرزندان از اصول انسانى پيروى كنند، و هر يك وظايف خود را به خوبى انجام دهند، اصل حقوق متقابل را رعايت نمايند و... آرامش و امنيت بر محيط آن خانواده حاكم گرديده و به صورت كانونى آكنده از صفا و يكرنگى و دوستى، تجلّى مى نمايد، در حالى كه اگر اعضاى آن خانواده روش مخالف را در پيش گيرند، محيط آن خانواده به صحنه خشونت و ناامنى و عداوت در مى آيد. اين كليات، در همه جوامع انسانى نمونه هاى فراوانى داشته و دارد.

اصل ياد شده نه تنها بر حيات اجتماعى انسان ـ اعم از بزرگ و كوچك ـ حاكم است، بلكه زندگى فردى انسان نيز محكوم آن مى باشد و هر يك از كارهاى خوب و بد در انديشه و روح انسان تأثير مستقيم مى گذارد و پرهيزكاران و پارسايان كه صفات ويژه اى دارند و از هر نوع كار ناشايسته اى متنفّر و بيزارند، فروتنى، مهربانى، امانت دارى و ديگر صفات والاى انسانى در وجود آنان تجلى نموده(1) و سيماى خوبى و شايستگى در چهره آنان نمودار است، (سيماهُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ) فتح/29) در حالى كه گناهكاران، سيماى ديگر و خوى و روش ديگرى دارند(2)(يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ


1 . (إِنّ الصَّلوة تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ)(عنكبوت/45); (وَعِبادُ الرَّحمن الَّذينَ يَمْشُونَ عَلى الأَرْضِ هَوْناً...)(فرقان/63). 2 . >>تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذينَ كَفَرُوا الْمُنْكَر<<(حج/72).

صفحه 160

بِسيماهُمْ)(الرحمن/41).

كوتاه سخن اين كه: نمونه هاى آثار مثبت و منفى هر يك از كارهاى خوب و بد در زندگى فردى و اجتماعى انسان، در تاريخ گذشته و حال به قدرى روشن است كه جاى هيچ ترديدى را باقى نمى گذارد، از اين جهت ما به همين مقدار بسنده نموده و نمونه هايى از قوانين و سنن كلّى و ثابت حاكم بر زندگى انسان را،از ديدگاه قرآن و روايات، بازگو مى نماييم:

1. مؤمنان و امدادهاى قطعى خدا

(وَلَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الأدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَليّاً وَلا نَصيراً سُنَّةُ اللّه الَّتي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً)(فتح/22ـ23).

«اگر كافران با (مسلمانان) جنگ كنند، پشت (به شما) نموده (فرار مى كنند) و آنگاه ولىّ و يارى كننده اى براى خود نمى يابند ـ سنت و قانون خدا در گذشته چنين بوده است و اين سنت هرگز تبديل و تغيير پيدا نمى كند».

قانون ثابت و سنت پايدارى كه در اين آيه به آن اشاره شده است، عبارت است از نصرت و پشتيبانى خدا از مؤمنان در رويارويى با دشمن، آنگاه كه دلهاى مسلمانان، سرشار از ايمان به خدا باشد و انگيزه اى جز جلب رضاى او در انديشه آنان نباشد، امدادهاى غيبى خدا به يارى آنها مى شتابد و فتح و پيروزى را نصيب آنان، و دشمن را گرفتار شكست و خذلان، مى نمايد و اين قانون قطعى الهى در بسيارى از آيات قرآن و روايات اسلامى بيان شده است:


صفحه 161

1.(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ)(محمد/7).

«اى مؤمنان اگر خدا و آيين او را يارى كنيد، خداوند شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى سازد».

2.(كَتَبَ اللّهُ لأغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلى)(مجادله/21).

«خداوند حكم قطعى كرده است كه من و پيامبرانم غلبه خواهيم كرد».

3.(وَكانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ)(روم/47).

«حقّا كه بر ما است يارى كردن مؤمنان».

4. (وَلَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ)(حج/40)

«و بدون شك خداوند كساني كه او را يارى مى كنند، يارى مى نمايد».

5. (وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورون * وَإِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) (صافات/170ـ 172).

«مشيت ما به پيامبران، پيشى گرفته است (قانون قطعى ما است) ـ كه بدون شك آنان يارى مى شوند ـ و تنها لشكريان ما پيروز و غالب مى باشند».

از مجموعه اين آيات و آيات ديگر و نيز روايات بسيارى كه در اين باره در مجامع حديثى شيعه و سنى نقل گرديده است و نيز با مطالعه تاريخ صدر اسلام چنين به دست مى آيد كه يكى از سنت هاى قطعى خدا در زندگى اجتماعى مؤمنان اين است كه پيوسته مورد حمايت خدا بوده، و از امدادهاى غيبى او برخوردار مى باشند، و بدين خاطر در مصاف با دشمنان، غلبه و فتح نهائى از آنِ آنها است. ناگفته معلوم است كه يك چنين قضاء و قدر و سرنوشت قطعى مبتنى بر ايمانِ خالصانه، و قلبى پاك و سرشار از عشق راستين


صفحه 162

به خدا، همراه با بهره گيرى از همه استعدادها و امكانات مادى و معنوىِ ديگر مى باشد، كه همگى در قلمرو توان و اختيار انسان قرار دارد.

2. استكبار در برابر خدا، مايه نابودى است

يكى ديگر از قضاء و قدرهاى كلّى و سنّت هاى ثابت خدا اين است كه فرد يا جامعه اى كه در برابر خدا و آيين حق، راه استكبار و طغيانگرى را برگزيند و به مكر و نيرنگهاى شيطان پناه ببرد، سرانجامى جز نابودى و هلاكت دنيوى و خشم خدا و كيفر اخروى ندارد، اين قانون، نه تنها دلائلى نقلى بسيارى از آيات و روايات دارد، بلكه تجربه امّتهاى پيشين نيز آن را تأكيد مى كند و قرآن نيز همين تجربه تاريخى را در موارد بسيارى يادآور شده است و اينك نمونه هايى از اين آيات:

(وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جائَهُمْ نَذِيرٌ لَيَكُوننَّ أَهْدى مِنْ إِحدَى الأُمَمِ فَلَمّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُوراً * استكْباراً فى الأرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئى وَلا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيئى إِلاّ بِأَهْلهِ فَهَلْ يَنْظُرونَ إِلاّ سُنَّةَ الأوّلين فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحويلاً)(فاطر/42ـ 43).

« مشركان عرب سوگندهاى محكم ياد كردند كه اگر از جانب خدا بيم دهنده اى به سوى آنان بيايد، هدايت يافته تر از امتهاى پيشين خواهند بود، پس آنگاه كه بيم دهنده به سوى آنان آمد، به خاطر آن كه در پى استكبار و خودخواهى بودند و انديشه مكر و نيرنگ هاى شيطانى در سر مى پروراندند، چيزى جز بيزارى از حق، بر آنها افزوده نشد(ولى بايد بدانند) كه نيرنگهاى شيطانى و بد، سرانجام، دامنگير اهل آن مى شود،


صفحه 163

(چنانكه در تاريخ گذشته چنين بوده است) آيا آنان قانونى غير از آنچه بر گذشته جارى بوده است انتظار دارند؟ اين خيال خامى بيش نيست) زيرا هرگز در قانون الهى تبديل و تغييرى راه ندارد».

آنگاه در آيه بعد مى فرمايد:

«آيا اين مردم در اطراف زمين سير نكرده اند تا با تاريخ گذشتگان آشنا گردند، و ببينند سرانجام طغيانگران قبل از آنها كه داراى قدرت و امكانات بيشترى هم بودند، چگونه بوده است؟(1)

قرآن ، قانون ياد شده را در جاى ديگر در يك جمله كوتاه، ولى بسيار گويا چنين بيان كرده است:

(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرصادِ)(فجر/14).

«به درستى كه خدا در كمين ستمگران و مستكبران است».(2)

جالب توجه آن كه اين آيه پس از آياتى است كه سرگذشت مستكبران و ظالمانى چون قوم عاد و ثمود و فرعون را بيان مى كند:

(الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلاد * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذاب)(فجر/11، 12، 13).

«كسانى كه در شهرها طغيان نمودند و در آنها تباهى گرى كردند، پس خداوند تازيانه هاى عذاب را بر آنان فرود آورد».


1 . فاطر/44. 2 . اصل ياد شده در آيات قرآنى ديگرى نيز وارد شده است كه بر آشنايان به معارف قرآن پوشيده نيست. از جمله به سوره هاى قصص آيه 58 و 59، اسراء آيه 16، يونس آيه 13، انبياء آيه9، حج آيه 45 رجوع شود.

صفحه 164

از اين اصل در مواردى از نهج البلاغه نيز يادآورى شده است، از جمله مى فرمايد:

«وَلئِنْ أَمهلَ اللّهُ الظّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ وَهُوَ لَهُ بِالْمِرْصادِ عَلى مَجازِ طَريقِهِ وَبِمَوْضِعِ الشَّجى مِنْ مَساعِ ريقِهِ».(1)

«اگر خداوند ستمگر را مهلت دهد، هرگز از كيفر و مؤاخذه او نمى گذرد، و در مسير زندگى و به هنگام گرفتاريها و اندوه هايى كه او را گلوگير مى كند، در كمين او است».

3. ناسپاسى و گناه و زوال نعمتها

(ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّروُا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ)(انفال/53).

«خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى داشت از آن باز نمى گيرد مگر آن كه آنان (به واسطه كارهاى ناشايسته خود) موجبات دگرگونى و زوال آن را فراهم نمايند».

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه آمده است:

«إِنَّ اللّهَ قَضى قَضاءً حَتْماً ألاّ يُنعمَ عَلَى الْعَبْدِ بِنِعْمَة فَيَسْلُبَها ايّاهُ حَتّى يُحْدِثَ الْعَبْدُ ذَنْباً يَسْتَحِقُّ بِذلِكَ النِّقْمَةِ.(2)

«قضاء حتمى و سنت ثابت خدا بر اين است كه هرگاه نعمتى را به انسان اعطاء نمود از او باز نستاند، مگر آن كه او خود با انجام گناه، سزاوار خشم خدا گردد و آن نعمت از او زائل شود».


1 . نهج البلاغه، فيض الإسلام، خطبه96. 2 . كافى، ج2، ص 283، باب «ذنوب»، روايت 22.

صفحه 165

على (عليه السلام) ـ در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه ـ اين قانون كلى و ثابت را اين گونه بيان مى نمايد:

سوگند به خدا هيچگاه نعمت و خوشى در زندگى، از جامعه اى رخت برنبست، مگر به خاطر گناهان و كارهاى ناشايسته اى كه انجام دادند، براى آنكه خدا هرگز به بندگان خود ستم روا نمى دارد و اگر انسانها پس از زوال نعمت از آنان و ابتلاء به بدبختى ها و پريشانى ها با دلهايى لرزان و قلب هاى آكنده از توجه و عشق به خدا و نيت هاى صادق و راست به جانب خدا روى مى آوردند، خداوند بدى ها و پريشانى ها را از آنها برطرف مى كرد».(1)

در دعاى كميل نيز اين جمله را مى خوانيم كه:

«اَللّهُمَّ اغْفِر لِيَ الذُّنُوبَ الّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ».

«خداوندا! گناهانى كه موجب دگرگونى و زوال نعمت ها است بر من ببخشاى».

گناه، پى آمدهاى ناگوار بسيارى دارد و از همه مهم تر آن كه موجب انحطاط و سقوط معنوى انسان مى گردد، لكن آنچه در اينجا مورد نظر ما است، نقش تخريبى گناه در دگرگونى نعمت ها، ـ خواه در زندگى فردى و خواه در زندگى اجتماعى بشر ـ مى باشد، ولى بايد توجه داشت كه مقصود از نعمت، تنها نعمت هاى مادى نيست، بلكه از ديدگاه اخوّت و همبستگى(2،


1 . «وَأَيْمُ اللّهِ ما كانَ قَوْمٌ قَطُّ فى غَضِّ نِعْمَة مِنْ عَيْش فَزالَ عَنْهُمْ إلاّ بِذُنوب اجْتَرحُوها لأنّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلام لِلْعَبيد...» نهج البلاغه، فيض الإسلام، خطبه177. (وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً)(آل عمران/103).

صفحه 166

رهبران الهى(1)، رهايى از حكومت هاى جائر و امدادهاى غيبى(2)، از نعمت هاى بزرگ خدا بر مؤمنان قلمداد مى گردد.(3)

4. اتحاد و پراكندگى دو عامل مهم پيروزى و شكست ملتها

قرآن مجيد به اين اصل كلّى آفرينش در آيه ياد شده در زير تصريح مى كند و مى فرمايد:

(وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ريحُكُمْ...)(انفال/46).

«پيرو فرمان خدا و رسولش باشيد و راه اختلاف و تنازع پيش نگيريد، چون در اثر تفرقه از هم پاشيده و قدرت و عظمت شما نابود خواهد شد».

در اين زمينه در نهج البلاغه، مطالب بسيار ارزنده و روشنگرى مطرح گرديده است كه نمونه هايى را بازگو مى كنيم:

در خطبه قاصعه به تفصيل درباره تاريخ امتهاى گذشته سخن گفته و عوامل موفقيت و تعالى و شكست و انحطاط آنان را بيان كرده است، و در قسمت44 از آن خطبه چنين آمده است:

«در تاريخ گذشته مؤمنان بينديشيد، ببينيد آنگاه كه اجتماعاتِ آنان به هم پيوسته، و خواسته ها هم آهنگ، و قلب ها آرام و يكسان، و دست ها و


1 . (اَلْيَومَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى)(مائده/3); (وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعْمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَة)(لقمان/20). امام كاظم(عليه السلام) فرمودند: منظور از نعمت ظاهر، امام ظاهر، ومقصود از نعمت باطنى، امام غائب است. تفسير برهان، ج3، ص 277. 2 . ابراهيم/6. 3 . احزاب/9; مائده/11.

صفحه 167

شمشيرها يار و پشتيبان يكديگر، و انديشه ها نافذ و ژرف و تصميم ها يكسو و يك جهت بود; در چه موقعيت حساسى بودند؟ آيا در اوج قدرت و سيادت نبودند؟ و بر اقطارِ زمين و همه جمعيت ها سيطره و اقتدار نداشتند؟ پس به سرنوشت آنان آنگاه كه تفرقه و جدايى در صفوف آنان راه يافت، و به صورت دسته هاى پراكنده پراكنده و با خواسته ها و دل ها ناهماهنگ، ور در وي يكديگر قرار گرفتند، بينديشيد و در ين حال خداوند لباس كرامت و سيادت را از تن آنان بيرون آورد، و نعمت هايى كه خود به آنان داده بود، باز پس گرفت، و از آنان جز سرگذشت غم انگيز و عبرت آموزى براى پندپذيران باقى نمانده است.

پس، از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و بنى اسرائيل، عبرت و پند گيرند و ببينند كه چقدر حالات امّتها به يكديگر شباهت دارد، پس در تاريخ زندگى آنان تأمّل نمايند، آنگاه كه از يكديگر پراكنده و جدا بودند، كسرى ها و قيصرها، آنان را بَرده خود كرده بودند... تا آن كه خداوند پيامبران خود را به سوى آنان فرستاد و آنان را بر اساس آيين يكتاپرستى، متحد و هم آهنگ نمود. پس نعمت خوشوقتى، بالهاى خود را بر آنان گشود و سرانجام به اقتدار و سيادت جهانى دست يافتند».(1)

بنابراين يكى از سنتهاى قطعى حاكم بر زندگى اجتماعى بشر اين است كه اتحاد و يكپارچگى در پيروزى و موفقيت ملتها، نقش فوق العاده اى داشته و دارد، همان گونه كه تفرقه و پراكندگى نقش مخالف آن را دارد.


1 . نهج البلاغه، فيض الإسلام، فراز 44ـ 49 از خطبه 234 و نيز به خطبه 25 رجوع شود.

صفحه 168

5. شكيبايى بر ناملايمات، شرط صعود به مدارج عالى انسانى

اين اصل يكى از قوانين و سنت هاى كلّى و پديدار خدا است كه تنها در تعاليم والاى قرآن و روايات اسلامى، مى توان جايگاه ويژه آن را به دست آورد، اين اصل بخصوص از اين نظر كه مى تواند رهگشاى انسان در برخورد با مصايب و ناگوارى هايى كه در مسير زندگى، گاه و بى گاه خودنمايى مى كند، و مخصوصاً افراد با ايمان و پرهيزگار، پيوسته با شدايد و ناملايماتى روبرو مى گردند، از اهميت بسزايى برخوردار است. گذشته از اين، با تبيين درست اين اصل، پاره اى از قضاء و قدرها ـ كه از حوزه توان و اختيار انسان بيرون مى باشد ـ به روشنى تفسير مى گردد و معلوم مى شود كه اين تقديرها و سرنوشتها، از يك سنت پايدار سرچشمه مى گيرند و اگر چه به ظاهر از قلمرو قدرت و اختيار انسان بيرون مى باشند، لكن با يك نظر واقع بينانه، سرانجام به اختيار و انتخاب انسان منتهى مى گردند و در حقيقت آرمان گرايى و تعالى طلبى او، عامل اين رخدادها و پيش آمدهاى سخت و دشوار بوده است و اينك توضيح اين اصل را از زبان قرآن و احاديث بشنويم:

1.(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَالضَّرّاءُ وَزُلْزِلُوا حتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ)(بقره/214).

«گمان كرده ايد كه وارد بهشت مى شويد در حالى كه مانند آنچه بر امتهاى گذشته پيش آمد، بر شما واقع نشده است، بر آن(بقدرى) شدايد و ناملايمات (در جان و مال) واقع شد كه مضطرب و متزلزل شدند و حتى رسول (فرستاده خدا) و پيروان او (با حالتى به ظاهر


صفحه 169

نوميدانه) به درگاه خدا روى آوردند و گفتند: كِى وعده پيروزى خدا فرا مى رسد؟ از طرف خدا پاسخى اميدبخش آمد كه آگاه باشيد، يارى خدا نزديك است».

2. بدون شك ما شما را با مشكلات و شدايدى چون گرسنگى و ترس و كمى در مال و جان و بهره ها و سودها مى آزماييم و به صابران و آنان كه هرگاه با پيش آمد سخت و ناگوارى روبرو گردند مى گويند ما از جانب خدا آمده و به سوى او باز مى گرديم، بشارت ده كه درود و رحمت خاص خداوند بر آنان است و آنان به راستى از هدايت يافتگانند.(1)

3. در كتاب كافى(2) بابى به شدايد و ناگوارى هايى كه در دنيا بر مؤمنان روى مى آورد، اختصاص داده شده است كه ما برخى از مضامين اين احاديث را يادآور مى شويم:

الف: گرفتارى ها و شدايد در زندگى دنيوىِ پيامبران و جانشينان و پيروان آنان، به ترتيب از ديگران بيشتر است.(3)

ب: ابتلاء و مصايب مؤمن به اندازه ايمان و نيكوكارى او است، هر كس ايمانش استوارتر و كارهايش نيكوتر باشد، با شدايد بيشترى روبرو مى شود.(4)

ج: خدا هر قومى را كه بيشتر دوست دارد شدايد و ناگوارى هاى بيشترى براى آنان پيش مى آورد.(5)


1 . (وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىء مِنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ...)(بقره/155). 2 . اصول كافى، ج2، ص 252. 3 . أشَدُّ النّاس بَلاءً الأنبياء، ثُمّ الأوصياء ثُمَّ الأماثِلُ فالأماثِلُ. 4 . إنّما يُبْتَلى المُؤْمِنُ فِى الدُّنيا عَلى قَدْرِ دينِهِ. 5 . ما أحبَّ اللّهُ قَوماً إِلاّ ابتلاهم إِنَّ اللّه تبارك و تعالى إِذا أَحبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالبَلاء غَتّاً....

صفحه 170

د: اگر مؤمن به اجر و پاداش خدا نسبت به مصايبى كه بر او وارد مى شود آگاه مى بود، آرزو مى كرد تا بدن او را با قيچى قطعه قطعه كنند.(1)

هـ: براى انسان در پيشگاه خدا مقام ويژه اى است كه جز با پيش آمدهاى ناگوارى در مال يا جان و يا فرزند او، به آن مقام نائل نمى گردد.(2)

6. آرمان هاى بزرگ در گرو همت والا

آنچه درباره شدايد و ناملايمات، در زندگى دنيوى انسانهاى خداجوى و راست ايمان، پيامبران، امامان و مؤمنان بيان گرديد، و نيز روايات بسيار ديگرى كه در ابواب مختلف كتب حديث و اخلاق در اين باره آمده است، همگى يك تفسير دارد و آن عبارت است از اين كه: آرمانهاى بزرگ ووالا، همّتى استوار و والا مى خواهد و به اصطلاح: آن كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد و يا :

در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم *** سرزنشها گر كند خار مغيلان، غم مخور

آنان كه طالب لقاء اللّه و خواهان صعود به عالى ترين مدارج انسانى هستند و آگاهانه و با اختيار كامل اين آرمان را برگزيده اند بايستى خود را براى رويايى با قضا و قدر الهى و پيش آمدهاى ناگوار كه از يك سنت ثابت و پايدار نشأت مى گيرد، آماده نمايند و از اينجا راه مفاد رواياتى كه درباره شدايد و


1 . لَوْ يَعْلَمَ الْمُؤْمنُ ما له مِنَ الأَجْرِ فِى المَصائِب لَتَمَنّى أَنّهُ قُرِضَ بِالْمَقاريضِ. 2 . إنّ الْعَبْدَ يَكُونُ لَهُ عِنْدَ اللّهِ الدَّرَجَةُ لا يَبلُغُها بِعَمَله فَيَبْتَليهِ اللّهُ في جَسدة أو يُصابُ بِمالِهِ أو يُصابُ في وَلَدهِ، فإن هُوَ صَبر بَلَغَهُ اللّهُ ايّاها.(بحارالانوار، ج71، ص 94، حديث5).

صفحه 171

ناملايماتى كه پيوسته انسانهاى با ايمان با آنها روبرو مى شوند و بايستى تسليم امر خدا و راضى به قضاى الهى باشند، روشن مى گردد، اينك نمونه هايى از روايات:

1. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: مؤمن وضعيت شگفت آورى دارد، زيرا هر قضاء و حكمى كه از جانب خدا براى او تعيين مى شود، در برگيرنده خير و سعادت او است، خواه مايه شادمانى او گردد و خواه موجب غم و اندوه او شود، اگر او را به شدايد و ناملايمات مبتلا سازد، كفاره گناه او است و اگر نعمتى به او عطا نمايد موهبتى از جانب خدا به شمار مى آيد.(1)

2. امام صادق(عليه السلام) فرمود: رضا به قضاء و قدرهاى ناگوار و تلخ، از عالى ترين درجات يقين است.(2)

3. در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده كه: سرآمد هر طاعت و بندگى خدا، راضى بودن به آن چيزى است كه خداوند نسبت به بنده خود انجام مى دهد، خواه آن را دوست بدارد و يا براى او ناگوار باشد.(3)

امام حسين(عليه السلام) وقتى خواست از مدينه به سوى مكّه حركت كند، براى وداع به روضه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رفت، پس از مقدارى عبادت و مناجات با خدا و گفتگو با پيامبر، خواب اندكى بر او عارض شده و در عالم رؤيا، جدّ بزرگوار خود را ديد كه او را در آغوش گرفته مى گويد: فرزندم، تو به زودى نزد پدر و


1 . عَجَباً لِلْمُؤمِنِ لا يَقْضِى اللّهُ عَلَيْهِ قَضاءً إلاّ كانَ خَيْراً لَهُ سِرّهُ أَوْساءَهُ، إِنِ ابتَلاهُ كانَ كَفّارة لذَنْبهِِ وَإِنْ أَعطاهُ وَأَكْرَمَهُ كانَ قَدْ حَبَاهُ(مدرك قبل). 2 . الرِّضا بِمَكْرُوهِ الْقَضاءِ مِنْ أَعلى دَرَجاتِ الْيَقينِ(مدرك قبل، ج71، ص 152). 3 . رأسُ كُلِّ طاعَةِ اللّه الرِّضا بِما صَنَعَ اللّهُ إلى الْعَبْدِ فيما أحَبَّ وَفيما أكرَهَ(مدرك قبل، ص 156).

صفحه 172

مادر و برادرت مى آيى و آنان در اشتياق امدن تو بسر مى برند، آنگاه فرمود:

«وَإِنَّ لَكَ فِى الْجَنَّةِ دَرَجات لا تَنالُها إِلاّ بِالشَّهادَةِ».

«براى تو در بهشت درجاتى است كه جز با شهادت در راه خدا به آن نايل نمى شوى».(1)

7. حكومت صالحان در زمين

يكى از قوانين حاكم بر زندگى و تاريخ بشر كه قرآن آن را ترسيم نموده است، اين است كه وراثت زمين و خلافت نهايى بر آن، از آنِ صالحان و متّقيان است، اين قانون از نظر تاريخى دو مرحله دارد:

1. مرحله گذشته و حال.

2. مرحله آينده و نهايى.

در طول تاريخ زندگى اجتماعى بشر از آغاز تاكنون، پيوسته، مترفان و مستكبرانى چون نمرود و فرعون براى برده گيرى و بهره كشى از انسانها در برابر مناديان آزادى و عدالت چون ابراهيم و موسى به ستيزه جويى و دشمنى برخاسته و با ترفندهاى خاصى شيطانى، مردم را به استضعاف كشانيده اند و با درهم شكستن شخصيت و منش انسانى آنان(2) به اهداف نامشروع خود نائل گرديده و خلافت و وراثت زمين را از آن خود ساختند، امّا سرانجام، پيامبران الهى و متقيان و صالحان بر آنان پيروز گذشته و بدين طريق تقدير و قضاء خداوندى بر سپردن امر حكومت وخلافت به صالحان و پرهيزگاران، جامه عمل پوشيد.


1 . بحارالانوار، ج44، ص 313. 2 . قرآن درباره فرعون مى فرمايد: (فَاستَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ...)(زخرف/54).

صفحه 173

اين واقعيتى است كه تاريخ گذشتگان به روشنى بر آن گواهى مى دهد و در بخش داستانهاى قرآن نمونه هاى بسيارى از آن بازگو شده است و اين سنت الهى همچنان ادامه دارد تا آنگاه كه مرحله پايانى و نهايى تاريخ بشر فرا رسد و براى هميشه (تا وقتى دنيا باقى است) صالحان، وارث و حاكم بر زمين خواهند بود و اينك آياتى از قرآن كريم در اين باره:

1. درباره بنى اسرائيل و وراثت آنان بر زمين پس از نابودى فرعون و پيرامون او، چنين مى گويد:

كسانى را كه قبلاً ضعيف وناتوان ساخته بودند(بنى اسرائيل)، بر تمام زمينى كه آن را بركت داديم(شام و فلسطين) وارث نموديم و (بدين طريق) سخن نيكوى خدا به بنى اسرائيل (وعده پيروزى بنى اسرائيل) در پرتو صبر و استقامت آنان به مرحله اتمام و فعليت رسيد و عملى گرديد و آنچه را كه فرعونيان بنا كرده بودند واژگون نموديم.(1)

كلمه «حسنى» ووعده خدا به بنى اسرائيل، همان است كه در آيه ديگر، آن را اين گونه بيان كرده است:

موسى به قوم خود گفت: از قدرت خدا استعانت بجوييد و صبور باشيد، به درستى كه زمين از آن خدا است و به هر كس از بندگان خود كه بخواهد و سرانجام، پيروزى از آن متقيان است.

آنان در پاسخ گفتند: قبل از آن كه تو به سوى ما بيايى، مورد شكنجه و


1 . (وَأَورَثْنَا الْقَومِ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقِ الارْضِ وَمَغاربَها الّتى بارَكْنا فيها وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ الْحُسنى عَلى بَنى إِسرائيلَ بِما صَبَرُوا وَدَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرعَون وَقَوْمُهُ وَما كانُوا يَعْرِشُونَ)(اعراف/137).

صفحه 174

اذيت فرعونيان بوده ايم و بعد از آمدن تو نيز، همچنان مورد اذيّت و شكنجه مى باشيم، موسى به آنان گفت: اميد است پروردگار دشمنان شما را هلاك و نابود سازد و خلافت زمين را به شما بسپارد. پس (بدين طريق شما را بيازمايد و) بنگرد كه شما چگونه عمل مى كنيد.(1)

2.(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْر أَنَّ الأرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)(انبياء/205).

«پس از آن كه در «ذكر»(تورات يا قرآن)(2) نوشتيم، در زبور (نيز) نوشتيم كه بندگان صالح من، وارث زمين مى گردند».

براى آگاهى بيشتر از مفاد اين آيه، بهتر است آيات قبل از آن را مورد مطالعه قرار دهيم.(3)

حاصل معنى آن آيات اين است كه خداوند انسانها را به يك آيين دعوت نموده ولى آنان به دو گروه مؤمن و كافر تقسيم شدند و به همين جهت، قانون و حكم خدا نيز در مورد آنها، در دنيا و آخرت دو گونه است:

قانون و سنت خدا در مورد مؤمنان در آخرت اين است:

(فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَإِنّا لَهُ كاتِبُونَ)(انبياء/94).


1 . (قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الارْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ * قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِينا وَمِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ)(اعراف/129ـ 128). 2 . اگر مقصود از ذكر، قرآن باشد«بَعد» رتبى است نه زمانى. 3 . در تفسير اين آيه و آيات قبل از آن به الميزان :14/330ـ 21مراجعه فرماييد.

صفحه 175

«هر يك از مؤمنان كه عمل شايسته اى انجام دهد سعى و كوشش او كفران نمى شود و در نامه هاى عملشان نوشته و ثبت مى گردد».

و قانون و سنت خدا نسبت به مؤمنان در دنيا چنين مى باشد:

(وَلَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْر أَنّ الأَرْضَ يَرِثُها عِبادىَ الصّالِحُونَ)(انبياء/105).

3.(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنى لا يُشْرِكُونَ شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْد ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ)(نور/55).

«خداوند به مؤمنان صالح و نيكوكار( از امت اسلام) وعده كرده است كه همان گونه كه به صالحان امّتهاى گذشته خلافت و حكومت بر زمين اعطاء نمود، به آنها نيز خلافت و حكومت بر زمين را اعطاء نمايد و دين آنان (اسلام) را كه مورد رضاى او است، ثبات و استقرار بخشد و ترس و هراس آنان را(از دشمن خارجى و منافقان و آشوب گران داخلى) به آسودگى خاطر و امنيّت، مبدّل نمايد، تا اين كه آنان (با كمال آرامش خاطر) مرا پرستش نمايند و هر كس پس از اين (نعمت بزرگ الهى را) كفران نموده و راه كفر و نافرمانى خدا را برگزيند، از فاسقان و منحرفان واقعى خواهد بود».

حاصل معنى اين آيه اين است كه خداوند به نيكوكاران با ايمان از امت اسلامى، وعده داده است كه در مرحله اى از تاريخ اسلام، جامعه اى را پديد مى آورد كه در آن يگانه آيينى كه بر زندگى مردم حكومت خواهد كرد، آيين اسلام خواهد بود و امنيّت مطلقى در آن جامعه جهانى فراهم مى گردد كه نه از


صفحه 176

خارج (چون اصولاً ديگر خارجى تحقّق ندارد) و نه از داخل، قدرتى كه بتواند بر عليه نظام حاكم كه همان قوانين اسلام است، اقدام كند و مايه سلب آسايش و امنيت اجتماعى گردد، وجود ندارد.

بديهى است كه چنين جامعه اى تاكنون تحقق نپذيرفته است و با توجه به روايات بسيارى كه محدّثان شيعى و سنّى نقل كرده اند ويژگى هاى اين حكومت جهانى، تنها با عصر ظهور امام عصر (ارواحنا فداه) منطق مى باشد و اين همان مرحله پايانى و نهايى قضاء و قدر الهى به عنوان يكى از سنت هاى پايدار بر زندگى و تاريخ بشر مى باشد.

قانونمندى جامعه و تاريخ

اين نمونه هاى بازر، روشن ساخت كه جامعه و تاريخ بشر، از سنن و قانونهاى خاصى پيروى مى كنند و تحوّلات تاريخى براى خود، تفسير معقول و صحيحى دارند و همان طور كه قوانينى بر پديده هاى زمينى و كيهانى حاكم است و تحولات جوى و كيهانى و زمينى، معلول سنتهاى تغيير ناپذير مى باشند، همچنين هر نوع دگرگونى اعم از تعالى و انحطاط و به طور كلى، سير جوامع از نقطه اى به نقطه ديگر، روى نظام علّت و معلول است.

گردآورى سنن حاكم بر جامعه و تاريخ كه قرآن به آن اشاره مى كند در گرو مطالعات گسترده و عميق در آيات قرآن است و ما در كتاب «منشور جاويد، ج1، ص 353ـ 381» به قسمتى از اين سنتها اشاره كرده ايم، به اميد روزى كه مجموع اين سنن يك جا مورد بحث و بررسى قرار گيرد و تمام اين قوانين، كه رويه ديگر قضا و قدرهاى كلّى است، به طور مبسوط مطرح گردند.


صفحه 177

تفسيرى سوم

از قضاء و قدر

تاكنون به دو تفسير از تفاسير قضاء و قدر آشنا شديم، اكنون لازم است با تفسير سوم آن آشنا شويم و آن قضاء و قدر تشريعى است.

قضا و قدر تشريعى

در گذشته يادآور شديم كه قضاء، عبارت است از يك نوع نسبت قطعى و ضرورى كه ميان دو چيز تحقق مى يابد و اندازه و ويژگى خاص چيزى را قدر مى نامند.

آنگاه كه اين دو معنا را بر موجودات جهان هستى(و خصوصاً پديده هاى مادى) منطبق مى سازيم، قضاء به معناى ضرورت و قطعيتِ وجود معلول است كه از علت تامه آن سرچشمه مى گيرد، و قدر عبارت است از ويژگى ها و خواص معلول، كه برخاسته از خواص و ويژگى هاى اجزاء علت تامه خود (ماده، صورت، فاعل، شرايط، معدّات و...) مى باشد.

اگر اين دو معنا را در قلمرو احكام و مقررات آيين مقدس اسلام، مورد مطالعه قرار داده و بر دستورات دينى منطبق سازيم، آن را قضا و قدر تشريعى


صفحه 178

مى ناميم و مقصود آن است كه در آن آيين اسلام يك رشته دستورات قطعى به عنوان واجب يا حرام، براى انسانها مقرر گرديده است (قضا) و هر يك از اين احكام با ويژگى ها و شرايط خاصّى همراه است(قدر)، مثلاً دستور جهاد در اسلام با شرايط و ويژگى هاى خاصى كه دارد، نمونه اى از قضا و قدر تشريعى به شمار مى رود.

قضاء و قدر تشريعى در بيان على(عليه السلام)

قضا و قدر تشريعى در روايتى كه از على(عليه السلام) نقل شده است مطرح گرديده است كه ما در اينجا ترجمه آن روايت را يادآور مى شويم:

پس از بازگشت امام(عليه السلام) و يارانش از جهاد با معاويه و پيروان او، يكى از همراهان امام درباره رفتن به جهاد با معاويه و سپاه او سؤال كرد كه آيا اين كار با قضا و قدر الهى بوده است؟

امام: آرى اين مرد، ما بر هيچ بلندى قرار نگرفتيم و بر هيچ پستى وارد نشديم، مگر آن كه به قضاء و قدر خدا بوده است.

پرسشگر: سوگند به خدا در اين صورت براى من هيچ اجر و پاداشى نيست (آنچه در انديشه او بوده است همان برداشت عاميانه از قضاء و قدر بوده كه لازمه آن مجبور بودن انسان در كارهاى خود مى باشد و در اين صورت پاداش و كيفر بى اساس مى گردد).

امام: خداوند شما را در اين جهاد، هنگام رفتن و بازگشتن، پاداش عظيم عطا مى فرمايد و شما هرگز نه در وقت رفتن، و نه هنگام بازگشتن، مجبور نبوده ايد.


صفحه 179

پرسشگر: چگونه ما در اين جهاد مجبور نبوده ايم در حالى كه به حكم قضا و قدر الهى، اين جهاد تحقق يافته است.

از آنجا كه سائل از قضا و قدر، تصوري غير از همان معناى جبر، نداشته است، نتوانست پاسخ امام را هضم نمايد و با تعجب اين پرسش را مطرح كرد، و با توجه به اين كه بيان معناى قضا و قدر تكوينى براى اين گونه انديشه هاى ظاهربين كه براى تعمق در معانى دقيق ورزيدگى ندارند، آن هم در يك مجلس غير خصوصى كه غالباً از حضور افرادى اين گونه خالى نيست، امام (عليه السلام) به جاى به تفسير قضا و قدر تكوينى بپردازد، در پاسخ او قضا و قدر تشريعى را بازگو نمايند.

امام: گويا قضا و قدر لازم و حتمى (كه موجب سلب اختيار از انسان مى باشد) را تصور كرده اى اگر چنين بود، پاداش و كيفر باطل و امر و نهى الهى و «وعده» و «وعيد» خدا ساقط مى گرديد، و هرگز خداوند گناهكاران را ملامت و نيكوكاران را مدح و تكريم نمى كرد و اصولاً نه نيكوكاران از گناهكاران نسبت به پاداش، شايسته تر بودند ونه گناهكاران از نيكوكاران نسبت به كيفر و عقاب، سزاوارتر، و گويندگان اين سخن و طرفداران اين عقيده، دشمنان خدا و سپاهيان شيطان و هم آهنگ با بت پرستان مى باشند اينها قدريّه و مجوس اين امت به شمار مى روند، خداوند بندگان خود را امر و نهى نموده و به آنان اختيار و آزادى عمل داده است، نه مغلوب گناهكاران است و نه كسى را به اطاعت از خود مجبور مى نمايد«لَمْ يُعْصَ مَغْلُوباً وَلَمْ يُطَعْ مُكْرِهاً» آفرينش خدا بى هدف نيست و بعثت پيامبران و انزال قرآن، كارى عبث و لغو نيست .

(ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ) (ص/27).


صفحه 180

«اين عقيده كافران است، پس واى بر آنان از آتش دوزخ».

پرسشگر: پس مقصود از قضا و قدرى كه رفت و بازگشت ما در اين جهاد به مقتضاى آن انجام گرفته است، چيست؟

امام: مقصود از آن اين است كه خدا ما را به اطاعت و فرمانبردارى امر نموده و از گناه و نافرمانى نهى كرده است و در عين حال به ما قدرت اطاعت و يا معصيت داده است، و آنان را كه او را پرستش نمايند و به انجام دستورات او كمر همت بندند، يارى مى نمايد و گناه كاران به خذلان و بى توفيقى گرفتار مى سازد، اين وعده ووعيد و بيم و اميدها، همه، قضاء و قدر الهى در كارهاى ما است، و امّا تصور ديگرى غير از اين مورد قضا و قدر، پندار و گمان باطلى است كه انسان را از مقام رفيع خود در پيشگاه خدا، ساقط مى نمايد آنگاه اين آيه قرآن را قرائت نمود:

(وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ بَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ)(اسراء/23).

«خداوند حكم كرده است كه جز او را پرستش و بندگى ننماييد».(1)

سرنوشت حتمى و غير حتمى

يكى از بخشهاى مربوط به قضا و قدر، مسأله سرنوشت غير قطعى و قطعى است كه برا ى نخستين بار قرآن تحت عنوان: «اجل» و «اجل مسمى» مطرح شده است، آنجا كه لفظ «اجل» (بدون قيد) به كار رفته است به معنى سرنوشت مطلق يا غير قطعى است كه به عللى مى تواند، نوسان داشته باشد و


1 . بحارالانوار، ج5، باب قضاء و قدر، حديث&1، 20، 21 و نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره78; صبحى صالح و 75 فيض الإسلام.

صفحه 181

نقصان و فزونى در آن راه يابد، در حالى كه «اجل مسمى» آن اجل و سرنوشت قطعى است كه در علم الهى مسلم و قطعى گشته و افزايش و كاهش در آن راه ندارد.

واژه «اجل» در آيات متعددى از قرآن به كار رفته است كه مى توان همه آنها را به دو معنى بازگشت داد:

1. زمانى كه يك پديده به حيات و زندگى خود ادامه مى دهد و يا مدتى كه در معاهده ها و قراردادها و غير آن تعيين مى گردد مانند آيه:

(أَيَّمَا الأجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدوانَ عَلَيَّ) (قصص/28).

«هر كدام از دو مدت را برگزينم، ستمى بر من نخواهد بود».

2.آخرين لحظه و سرآمد حيات يك پديده و يا زمانى كه در قراردادها و غير آن تعيين شده است مانند:

(أَجَلَهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ)(طلاق/4).

«سرآمد عده زنان با وضع حمل آنان است».

نكته قابل توجه اين كه، اين واژه در مورد انسان به دو صورت به كار رفته است:

الف: به صورت مطلق و بدون قيد.

ب: به صورت مقيد به كلمه مسمّى (اجل مسمّى).

و هر دو صورت آن در يك آيه به كار رفته است آنجا كه درباره مبدأ آفرينش انسان سخن گفته مى فرمايد:


صفحه 182

(هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ طين ثُمَّ قَضى أَجلاً وَأَجَلٌ مُسَمّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ)(انعام/2).

«او است كه شما را از گِل آفريد سپس (براى زندگى شما) مدتى تعيين كرد، و مدت معيّن (عمر هر كس) و سرآمد قطعى آن نزد او است».

و هر يك از آن دو (اجل مطلق و اجل مسمى) در آيات جداگانه نيز به كار رفته اند.(1)

ولى در مورد ساير پديده ها، هميشه به صورت مفيد (اجل مسمى) به كار رفته است:

(ما خَلَقْنَا السَّمَواتِ وَالأَرْضَ وَما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَأَجَل مُسَمّىً)(احقاف/3).

«ما آسمان و زمين و آنچه ما بين آنها است را نيافريديم، مگر به حق و سر آمد معيّن و نام برده شده».

سرنوشت و آزادى انسان

در اينجا دو مطلب بايد مورد توجه واقع شود:

1. مقصود از «اجل مطلق» و «اجل مسمّى» چيست؟

2. رابطه سرنوشت با آزادى انسان چگونه است؟

در توضيح مطلب اوّل بايد يادآور شويم كه دوگانگى اجل را گاهى در رابطه با مرگ و زندگى او بررسى مى كنيم(كه غالباً همين معنى اراده مى شود و


1 . (وَلَوْلا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى أَجَل مُسَمّىً لَقُضِى بَيْنَهُمْ)(شورى/14). (وَما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِى ب آيَة إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَل كِتاب)(رعد/38).

صفحه 183

آيات قرآن نيز مربوط به اين معنى است) و گاهى در رابطه با همه شئونات و ابعاد زندگى او مورد مطالعه قرار مى دهيم كه از آن با كلمه سرنوشت يا سنت هاى الهى تعبير مى كنيم.

اگر اجل و سرنوشت را از زاويه نخست مطالعه كنيم، «اجل مطلق» عبارت است از عمر طبيعى يك انسان كه اگر عوامل خاصّى مانند حوادث پيش بينى نشده (زلزله ها، جنگ ها و تصادفات و...) پديد نيايد، هر فردى با توجه به استعداد قواى بدنى خود در شرايط مناسب، مى تواند آن مقدار زندگى كند، ولى زندگى انسان هرگز عارى از دخالت اين عوامل پيش بينى نشده نيست، و از طرفى پاره اى از كارهاى ارادى انسان كه صد در صد با اختيار او تحقّق مى پذيرد، نيز در كم يا زياد شدن اين عمر طبيعى (اجل مطلق) به طور مستقيم و يا غير مستقيم، تأثير مى گذارد، به طورى كه مى تواند از تحقق بخشى از همان حوادث پيش بينى نشده نيز جلوگيرى نمايد مثلاً به كار بردن مقررات و آيين نامه راهنمايى و رانندگى در مورد رانندگى و رعايت احتياط كامل، نقش بسزايى در پيش گيرى از تصادفات دارد، پس اگر همه آن شرايط را رعايت نمايد و از اختيار خود به طرز صحيح بهره گيرد، مى تواند تا حدود زيادى از مرگ هاى غير طبيعى جلوگيرى كند و در نتيجه، عمر طبيعى او كاهش نمى يابد، البته يك رشته عوامل ديگر نيز وجود دارد كه اگر آنها را رعايت نمايد بر عمر طبيعى او افزوده مى گردد، برخى از اين عوامل كه در معارف اسلامى از نقش ويژه اى برخوردار مى باشند عبارتند از:

1. دعا

2. صدقه


صفحه 184

3. صله رحم

كه در آينده، نمونه هايى از آيات وروايات را در اين باره يادآور مى شويم.

تفسير و تحليل ياد شده درباره مرگ و زندگى انسان را مى توانيم در مورد ديگر شئونات زندگى او نيز مطرح نماييم. فقر و ثروتمندى، سلامتى و مريضى، جنگ و صلح، شكست و پيروزى و ... همگى در گرو يك سلسله شرايط و عوامل خاصّى مى باشد كه برخى بيرون از اختيار انسان و برخى ديگر در قلمرو اختيار و توانايى او قرار دارد و هر يك از انسانها با تحقق يافتن يا تحقق نيافتن آن شرايط و عوامل، سرنوشت خاصى پيدا مى كنند.

با توجه به توضيح ياد شده معنى« اجل مطلق» و «اجل مسمّى» روشن مى شود، زيرا اين كه انسان به مقدار عمر طبيعى، زندگى كند يا از نعمت سلامتى برخوردار باشد، به صورت يك امر حتمى و سرنوشت قطعى، براى او تعيين نشده است كه هيچ افزايش و كاهش در آن راه نيابد،زيرا اين امور، مشروط و موصوف به يك رشته عوامل است كه بسيارى از آنها در قلمرو اختيار و توان انسانها مى باشد، پس از اين نظر اجل و سرنوشت او مطلق يا غير حتمى است ولى از آنجا كه آفريدگار جهان از قبل بر همه پديده ها و عوامل و شرايط آنها، آگاه است و مى داند كه آن اسباب و عوامل، تحقق مى پذيرند يا نمى پذيرند، پس از نظر علم پيشين و ازلى خد، اجل هر انسان و سرنوشت او چه از نظر مرگ و چه از جهات ديگر معيّن و مسمّى است و قطعاً با توجه به قانون عليت و معلوليت، وقتى عوامل و اسباب چيزى تحقق يافت و يا تحقق نپذيرفت، تحقق و يا عدم تحقق آن قطعى است. از اين جا معلوم مى شود كه اجل مسمّى گاهى مقدّم بر اجل مطلق است (مانند كسى كه به خاطر رعايت


صفحه 185

نكردن مقررات رانندگى و عدم احتياط تصادف كرده و جان مى سپارد) و گاهى مؤخر از آن است (مانند كسى كه علاوه بر رعايت همه شرايط لازم براى يك عمر طبيعى، كارهاى خاصى چون صدقه، دعا و صله رحم نيز انجام مى دهد).

دگرگونى سرنوشت با كارهاى خوب و بد

براى توضيح اين مطلب، يكى از مسائلى را كه در آيات قرآن و احاديث اسلامى مطرح گرديده است، مورد بررسى قرار مى دهيم و آن عبارت از نقش كارهاى خوب و بد انسان در تغيير سرنوشت او مى باشد كه خود يكى از قضاء و قدرهاى كلّى و ثابت بشمار مى رود و ما در اين جا به نمونه هايى از آيات و روايات اشاره مى كنيم:

1. استغفار از گناه و نقش آن در سرنوشت انسان

حضرت نوح، نصايح و رهنمودهاى خود را نسبت به قوم خود چنين بيان مى كند:

(فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّاراً * يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً * وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَبَنين وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنّات وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً)(نوح/10ـ12).

«به آنان گفتيم از آفريدگار خود براى بخشايش گناهانتان طلب آمرزش نماييد زيرا او آمرزنده است (و در اين صورت) باران از آسمان بر شما فرو مى ريزد و شما را اموال و فرزندان يارى مى كند و نهرها و باغها برايتان مى آفريند».


صفحه 186

در اين آيات نقش استغفار از گناه و تأثير آن در سرنوشت انسان به روشنى بيان گرديده است و در آيه ديگر كه مربوط به امّت اسلامى است، چنين مى فرمايد:

(وَما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ)(انفال/33).

«خداوند تا هنگامى كه تو (پيامبر) در ميان مسلمانان هستى، آنان را عذاب نمى كند و نيز تا وقتى كه استغفار مى نمايند آنان را عذاب نخواهد كرد».

2. تقوا و تأثير آن در سرنوشت انسان

در بسيارى از آيات قرآن درباره تقوا و نقش آن در زندگى و سرنوشت انسان، مطالب جالب و ارزنده اى بيان شده است كه برخى از آنها را از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

الف: (وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)(اعراف/96).

«اگر انسانها ايمان آورده و تقوا پيشه مى ساختند،درهاى بركات خود را از آسمان و زمين بر آنان مى گشوديم، ولى آنان راه تكذيب و مخالفت را پيش گرفتند و ما نيز آنان را به تناسب كارهايشان كيفر داديم(و بركات خود را بر آنان نگشوديم)».

ب:(وَمَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ)(طلاق/2ـ3).


صفحه 187

«آن كه تقوا الهى را برگزيند، خداوند راه نجات از مشكلات را براى او مى گشايد، و از جايى كه انتظار آن را ندارد به او روزى مى دهد».

ج: حضرت نوح به قوم خود فرمود:

(أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطيعُونِ * يَغْفِر لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَل مُسمّى إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(نوح/3ـ4).

«خدا را عبادت كنيد و پرهيزگار باشيد و مرا اطاعت نماييد(اگر چنين كرديد) خداوند گناهان شما را مى بخشد و تا اجل و سرآمد معيّنى مرگ شما را به تأخير مى اندازد و آنگاه كه اجل و تقدير قطعى الهى فرا رسد، هرگز به تأخير نمى افتد».

در اين آيه، نقش ايمان و تقوا و پيروى از رهبرى چون نوح در سرنوشت انسان به وضوح بيان گرديده است و مفاد آيه اين است كه ايمان و تقوا در آمرزش گناهان مؤثرند و آمرزش گناهان در طولانى شدن مدت زندگى و عمر انسان تا آنگاه كه اجل مسمّى و سرنوشت حتمى فرا رسد تأثير مى گذارد.

پس انسان دو نوع سرنوشت دارد: يكى غير حتمى است كه به نوع عمل او بستگى دارد كه اگر با ايمان و پرهيزگار باشد و به اين وسيله دامن خود را آلودگى گناه پاك سازد، عمر او طولانى مى گردد و در غين صورت سرنوشت ديگرى خود داشت.

نمونه هاى ياد شده، مربوط به نقش اعمال صالح و كارهاى شايسته (چون ايمان و تقوا واستغفار) در سرنوشت انسان بود و در رابطه با نقش كارهاى ناشايسته در سرنوشت او نيز آيات بسيارى وجود دارد كه دو نمونه را يادآورى مى شويم:


صفحه 188

1.(وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَها اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ)(نحل/112).

«و خداوند سرگذشت (اهل) قريه اى را براى عبرت شما بازگو مى كند، آنان با اطمينان خاطر و آرامش كامل زندگى مى كردند و نعمت هاى الهى از هر مكانى روزى آنان مى شد، ولى آنان به نعمت هاى الهى كفران ورزيدند و خداوند به كيفر اين كار، عذاب خود را به صورت گرسنگى و خوف بر آنان نازل كرد».

2. درباره قوم سبأ چنين مى فرمايد:

«براى مردم سبأ در همان مكانى كه زندگى مى كردند درس عبرت و آيتى از قدرت خداوندى وجود داشت، دو باغ در سمت راست و چپِ شهر آنان بود، به آنان گفتيم: روزى پروردگار خود را بخوريد و به پاس اين نعمتها و شهر زيبا، آفريدگار بخشنده خود را شكرگزار باشيد، لكن آنان روى برتافتند و به خاطر اين عمل ناشايست، سيل عَرِم را بر آنان فرستاديم و آن دو باغ سرسبز و سرشار از درختان ميوه را به دو باغ ديگر مبدل نموديم كه تنها داراى اندكى درختان سدر بود و ساير درختان آن يا بدون ميوه و يا داراى ميوه اى تلخ و غير قابل استفاده بودند.

ما آنان را اين گونه كيفر داديم و همه آنانى را كه پيوسته كفران نعمت هاى خدا را مى نمايند، اين گونه كيفر مى دهيم».(1)

در اين آيات كريمه نيز به روشنى نقش كارهاى ناشايسته و كفران نعمتهاى الهى در سرنوشت انسان بيان شده است. اگر قوم سبأ، كفران نعمت


1 . سبأ/15ـ 17.

صفحه 189

نمى كردند و در برابر آن همه الطاف خداوندى راه بندگى و شكرگذارى را برمى گزيدند، مى توانستند براى هميشه از آن نعمتها برخوردار باشند ولى چون راه كفران را برگزيدند و از بندگى و اطاعت خدا اعراض نمودند به آن سرنوشت تلخ، گرفتار آمدند.

پس آنان، دو سرنوشت داشتند، يكى متغيّر و ديگرى ثابت، سرنوشت متغيّر آنان بر نحوه عمل و برخورد با نعمتهاى الهى، استوار گرديده بود، و كاملاً در قلمرو اراده و اختيار خود آنها قرار داشت و سرنوشت ثابت و حتمى آنان، همان چيزى بود كه تحقق يافت يعنى چون خداوند از قبل مى دانست كه قوم «سبا» با توجه به قدرت و اختيار خود در مقابل نعمتهاى او، راه كفران را برمى گزينند، در لوح محفوظ، دگرگونى و زوال آن نعمتها از آنان را به عنوان سرنوشت حتمى آنها ثبت نموده بود و اين علم پيشين نيز به هيچوجه مانع از اختيار و آزادى انسان در تصميم گيرى هاى او نيست، زيرا آنچه را خدا از قبل آگاه بود تنها زوال و دگرگونى نعمتها نبود، بلكه قدرت و اراده و اختيار و آزادى مردم سبا نيز مورد علم و آگاهى خدا بوده است(در اين باره در آينده به تفصيل بحث كرده ايم).

نقش دعاء در سرنوشت يونس و قوم او

نمونه روشن ديگرى از چگونگى تأثير كارهاى انسان در تغيير سرنوشت او كه در قرآن مطرح گرديده است، سرگذشت آموزنده يونسِ پيامبر و قوم او مى باشد، اين سرگذشت در چندين سوره از قرآن مورد توجه واقع شده است كه در هر مورد، به تناسب غرضى كه قرآن از آن داشته و دارد، گوشه اى از آن را بازگو نموده است.


صفحه 190

ما در اينجا به خاطر رعايت اختصار از نقل همه آنها خوددارى مى كنيم و طالبان را به مطالعه آيات مربوط به آن و آياتى كه با اين قضايا تناسب دارند، ارجاع مى دهيم.

امّا آنچه از اين داستان قرآنى، مربوط به بحث ما است عبارت است از نقشى كه دعا در تغيير دادن سرنوشت حضرت يونس و قوم او ايفا نمود. قوم يونس پس از مشاهده نشانه هاى نزول عذاب الهى به رهنمود مرد دانشمند و كاردانى كه در ميان آنان بود، گوش فرا داده و همگى از شهر بيرون رفته و به تضرّع و دعا به درگاه خدا پرداختند و از كارهاى نادرست خود ابراز ندامت نمودند تا آن كه مشمول رحمت پروردگار واقع شدند، عذاب از آنها برداشته شد و تا فرا رسيدن اجل معيّن و قطعى به زندگى خود ادامه دادند و قرآن مى فرمايد:

(لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْىِ فِى الحَياةِ وَمَتَّعْناهُمْ إِلى حين)(يونس/98).

«چون به خدا ايمان آوردند، عذاب ذلّت در دنيا را از آنان برداشتيم و تا زمانى معيّن بهره مندشان گردانيديم».

بديهى است كه نزول عذاب و يا برداشته شدن آن، هر يك معلول عوامل خاصّى بوده، مثلاً پيروى نكردن آنان از پيامبر خدا و مخالفت با او، عامل نزول عذاب بوده است و اين خود از قضا و قدر الهى به شمار مى رود، همان گونه كه به خود آمدن آنان و ابراز ندامت و استغفار و دعا به درگاه خدا نيز، عامل برداشته شدن عذاب و نمونه ديگرى از قضا و قدر الهى مى باشد، و هلاكت و يا مرگ آنان نيز در نتيجه خاتمه يافتن زندگى آنان، سرنوشت غير محتوم و اجل مطلق آنان بوده است كه در لوح محو و اثبات نوشته شده است و


صفحه 191

اراده و خواست خدا اين بود كه اگر آنان در عقيده و رفتار خود تغيير دهند، اين سرنوشت را تغيير داده، محو نمايد(يَمْحُو اللّه ما يَشاء ويُثبِت) و از طرفى چون خداوند بر همه چيز از قبل آگاه است از وقوع اين حادثه نيز آگاه بوده و مى دانسته كه قوم يونس با اختيار و آزادى خود، در رفتار خود تجديد نظر كرده و طريق هدايت را برمى گزينند ودر نتيجه از عذاب، رهايى يافته و تا وقتى كه اجل حتمى (مسمى) آنان را فرا رسد، به حيات خود ادامه مى دهند(وَعِنْدَهُ أُمّ الكِتابِ).

تفسير و تحليل ياد شده در باره خود يونس نيز جارى مى گردد، زيرا او نيز پس از آن كه به عللى از قوم خود روى برتافت و بر كشتى سوار شد و براى نجات كشتى و سرنشينان آن از خطر ماهى بزرگى كه آن را تهديد مى كرد، به قيد قرعه به دريا افكنده شد و آن ماهى او را بلعيد، سرنوشت او اين بود كه براى هميشه در شكم ماهى باقى بماند، ولى اين يك سرنوشت و اجل محتوم نبود بلكه مشروط به اين بود كه به دعاء و تسبيح خدا روى نياورد، امّا اگر چنين مى كرد سرنوشت او نيز تغيير مى نمود، و چون حضرت يونس راه دعا و تسبيح را بركزيد، از آن خطر نجات يافت و قرآن نيز در اين باره مى فرمايد:

(فَلَوْلا أَنّهُ كانَ مِنَ الْمُسْبِحينَ * لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)(صافات/143ـ144).

«اگر او (يونس) از تبسيح كنندگان نمى بود تا روز قيامت در شكم ماهى باقى مى ماند».

در اين جا مناسب است حديثى را از امام صادق(عليه السلام) درباره علت برداشته شدن عذاب از قوم يونس است، يادآور شويم:


صفحه 192

ابوبصير مى گويد: از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم چرا خداوند عذاب را كه بر بالاى سر قوم يونس سايه افكنده بود از آن برداشت ولى نسبت به اقوام ديگر چنين نكرد؟

امام در پاسخ فرمود: چون در علم ازلى و پيشين خدا مقدّر شده بود كه آنان توبه مى كنند....(1)

نقش كارهاى خوب و بد در سرنوشت از ديدگاه روايات

اكنون كه با ديدگاه قرآن درباره نقش مؤثر كارهاى خوب و بد انسان در سرنوشت او آشنا شديم، مناسب است نمونه هايى از روايات اسلامى را نيز در اين رابطه بازگو نماييم تا نقطه نظر پيشوايان دينى خود را در اين خصوص بدست آوريم و از آنجا كه بررسى كامل روايات در اين موضوع، به بحث گسترده اى نياز دارد تنها به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم:

الف: كارهايى كه در كم شدن و يا زياد شدن روزى مؤثرند

در روايتى كه از على (عليه السلام) نقل شده است، برخى از كارها موجب زيادى رزق و برخى ديگر موجب كم شدن آن معرفى گرديده اند كه نمونه هايى را يادآور مى شويم:

1. «أَلأكْلُ عَلى الجِنابَة يُورِثُ الْفَقْرَ».

«غذا خوردن در حال جنابت موجب فقر است».

2. «تَرْكُ نُسْجِ الْعَنْكَبُوتِ فِى البَيْتِ يُورِثُ الْفَقْرَ».

«باقى گذاشتن تارهاى عنكبوت در خانه موجب فقر مى شود».


1 . علل الشرايع، ج1، ص 77.

صفحه 193

3. «صِلَةُ الرَّحِمِ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ».

«پيوند با خويشاوندان، رزق را زياد مى كند».

4. «الاِسْتِغْفارُ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ».

«طلب آمرزش از گناهان، روزى را زياد مى كند».

5.«شُكْرُ النِّعَمِ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ».

«شكرگزارى نعمت هاى الهى موجب زيادى رزق است».

6. «اَلْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعامِ يَزيدُ فِى الرِّزْقِ».

«وضو گرفتن قبل از خوردن غذا مايه زيادى روزى مى شود».(1)

ب: صدقه و آثار آن

على(عليه السلام) درباره صدقه ـ خواه به صورت پنهان و يا آشكار ـ فرمودند:

يكى از شيرين ترين چيزهايى كه مى توان از آن به عنوان وسيله اى براى تقرّب به خداوند بهره گرفت، صدقه پنهانى و صدقه آشكار و علانيه است. زيرا صدقه پنهانى كفّاره برخى از گناهان است: «صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّها تُكَفِّرُ الخطيئَة» و صدقه علانيه و آشكار هم از مرگ هاى ناگهانى و رقّت بار جلوگيرى مى كند «صَدَقَةُ العَلانِيَّة فَإِنَّها تَدْفَعُ مَيتَة السُّوء».(2)

ج: دعا و صله رحم، اجل و قضا و قدر را تغيير مى دهند.

على(عليه السلام) فرمود:

«وَصِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّها مَثْراةٌ لِلْمالِ وَمَنْساةٌ فِى الأَجَل».(3)


1 . بحارالانوار، ج76، ص 314. 2 . نهج البلاغه، فيض الإسلام، خطبه109. 3 . نهج البلاغه، فيض الإسلام، خطبه109.

صفحه 194

«صله رحم، موجب فزونى مال و ثروت و باعث فراموشى اجل و مرگ مى شود (مرگ را به تأخير مى اندازد)».

از رسول گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده است كه فرمودند:

«اگر انسانى كه بيش از سه روز از عمرش باقى نمانده است، صله رحم نمايد، خداوند سى سال بر عمر او مى افزايد، و ديگرى كه سى و سه سال از عمر او باقى مانده، اگر با خويشاوندان خود قطع رابطه كند، سى سال از عمر او كاسته مى شود».(1)

امام صادق(عليه السلام) درباره دعا و نقش آن در تغيير دادن قضا و قدر الهى فرمودند:

«يَرُّدُّ الدُّعاءُ الْقَضاءَ وَذلِكَ الدُّعاءُ مَكْتُوبٌ عَلَيْهِ: الّذي يُرَدُّ بِهِ القَضاءُ».(2)

«دعا، قضا و قدر الهى را تغيير مى دهد و بر آن دعاء نوشته شده است كه تغيير دهنده قضا مى باشد(مقصود اين است كه خود دعا نيز يكى از قضا و قدرهاى الهى است كه سرنوشت هاى غير محتوم را دگرگون مى نمايد)».

امام كاظم(عليه السلام) فرمودند:

«برخى از حوادث و ناملايمات، مورد قضا و قدر الهى واقع شده است و تحقّق آن موقوف به امضاى او است، ولى اگر دست دعا، به سوى خدا بلند نماييد و از او بخواهيد كه آن را برطرف نمايد، آن را امضا و اجرا نمى كند».


1 . بحارالأنوار، ج4، باب بداء و نسخ، حديث66. 2 . بحارالأنوار، ج4، باب بداء، حديث65.

صفحه 195

از مطالعه اين روايات نيز نقش مؤثر كارهاى خوب و بد انسان در سرنوشت او به خوبى روشن مى شود، دعا و صدقه و صله رحم از جمله كارهايى مى پاشند كه در برطرف ساختن بلاها و به تأخير افتادن مرگ انسان نقش مؤثرى دارند و اين نكته نيز معلوم شد كه هر يك از اين ها نمونه هايى از قضا و قدر الهى مى باشند كه با اراده و اختيار انسان، رابطه مستقيم دارند و بهترين دلايل بر آزادى و حريّت انسان در جهان بينى اسلامى بشمار مى روند.