درس ششم -
دورهى سوّم:
دورهى تكامل
(از ابن ادريس حلّى (598 ه) تا اوايل قرن يازدهم
(1))
مهمترين مباحث اين درس:
1. نگاهى اجمالى به دورهى سوّم
2. علل و عوامل پيدايش دوره
3. شناخت شخصيتهاى اصلى دوره
نگاه اجمالى به دوره
اين دوره با تلاشهاى علمى ابن زهره و شيخ سديدالدّين حمّصى زمينه سازى و به دست
تواناى محمّد بن احمد بن ادريس حلّى (متوفاى 598 هجرى) بنياد گذاشته شد. و محقّقان
ارجمندى نظير محقّق حلّى، علاّمهى حلّى، فخر المحقّقين، فاضل مقداد، شهيد ثانى،
شيخ حسن (صاحب معالم) و شيخ بهايى در ثمردهى و استوارى آن تلاش كردند. اين دوره تا
اوايل قرن يازدهم، مقارن با نهضت اخباريان باقى ماند و بيش از 450 سال به طول
انجاميد.
اصول فقه در اين دوره بار ديگر از بند تقليد رهايى يافت و به طور چشمگيرى پيشرفت
كرد. محقّقان اين دوره مباحث اصولى را با استحكام خاصّى طرح مىكردند. تحليلها و
استدلالهاى پيچيده در آثار اين دوره بسيار است. مباحث اصولى اين دوره همچنان با
نظارت به بحثهاى اصولى اهل سنّت مطرح مىشد. اين نكته در آثار اصولى علاّمهى حلّى
رحمهالله بيش از ديگر محقّقان اين دوره مشاهده مىشود. طرح ديدگاههاى اصولى عامّه
و خاصّه در هر بحث نشان دهندهى تسلّط محقّقان دوره بر آرا و انديشههاى گوناگون
اصولى است.
محقّقان اين دوره به طور جدّى اصول را به عنوان مقدّمهى فقه مىنگريستند و نگاه
تجريدى و علمىِ صرف به آن نداشتند. كار ابن ادريس در «السّرائر» كه در آغاز هر بحث
فقهى، مبانى اصولى آن را نيز بيان مىكند، يا كار شيخ حسن ـ فرزند شهيد ثانى ـ كه
معالم را به عنوان مقدّمهى كتاب مفصّل فقهى خويش نگاشت و پيشتر از همه، كار ابن
زهره كه در «غنية النزوع» مباحث اصول فقه را به عنوان مقدّمهى مباحث فقهى غنية
نوشت، همگى مؤيّد اين ادّعا است.
علل و عوامل پيدايش دوره
در درس قبل اشاره شد كه شاگردان شيخ نتوانستند كارى را كه او شروع كرده بود به
تعالى و كمال بيشتر برسانند. آنان در فقه و اصول به تقليد از انديشههاى وى روى
آوردند.
علل اين ركود را مىتوان در دلايل زير پى جويى كرد:
1. هجرت شيخ طوسى از بغداد به نجف
در اثر تشديد اختلاف بين اهل سنّت و شيعيان، و حمله مغول به بغداد، شيخ طوسى بعد
از 12 سال زعامت در حوزهى بغداد به سوى نجف اشرف هجرت كرد. وى در آنجا حوزهى نجف
را بنياد نهاد. مطابق با شواهد تاريخى شاگردان قوى شيخ طوسى با وى به نجف نرفتند.
شيخ نيز با فراغت بالى كه يافت به تأليف و تحقيق عميقتر پرداخت و كتاب ارزشمند
«المبسوط» را در فقه شيعه نگاشت. به اين ترتيب، شيخ طوسى به ديدگاههاى ژرفترى دست
يازيد و اصول و فقه شيعه را به كمال رسانيد. امّا متأسّفانه شاگردان جوان و تازه
كارِ شيخ در نجف، هنوز آمادگى لازم براى به مقصد رساندن بار اين امانت عظيم شيخ و
تداوم حركت سترگ علمى وى را نداشتند. و همين امر يكى از اسباب ركود نسبى فقه و اصول
بعد از وفات شيخ طوسى شد.(1)
2. ابهّت و عظمت علمى شيخ
اين عامل يكى از مهمترين عواملى است كه در ايجاد ركود در اجتهاد مؤثّر بود.
عظمت علمى شيخ طوسى با آن همه سابقهى درخشان و شاهكارهاى علمى، شاگردان جوان او را
چنان تحت تأثير و مقهور خويش قرار داد كه هرگز چنين قدرتى در خود نمىديده يا حق
چنين جسارتى را به خود نمىدادند تا با انديشههاى اصولى و فقهى او به مخالفت
برخيزند. اينان، به يك معنا حق داشتند كه اين گونه تحت تأثير قرار بگيرند. شايد تا
آن زمان كسى ديده نشد كه يك تنه اين همه اثر علمى ـ در رشتههاى گوناگون ـ پديد
آورد و در عين حال هر يك از آنها خود شاهكارى محسوب شود. شهرت علمى شيخ طوسى در
ميان عامّه نيز بر اين قدرت و استيلاى علمى مىافزود.
در هر حال، كار به جايى رسيّد كه بنا به نقل صاحب معالم از پدرش، اكثر فقهاى بعد از
شيخ به دليل حسن ظن و كثرت اعتقاد به شيخ رحمهالله مقلّد وى در نظر و فتوا بودند
تا جايى كه متأخّران، بسيارى از آرا را يافتند كه نزد علما شهرت يافته بود، در حالى
كه اين شهرتها به شيخ و متابعت اين مقلّدان از ديدگاه او بر مىگشت.(2)
1. محمدباقر صدر، «معالم الجديده»، صص 86 ـ 83.
2. شيخ حسن، معالمالدّين و ملاذ المجتهدين، ص 176.
همچنين سيّد بن طاوس در «البهجة لثمرة المُهجة» از قول جدش ورّام بن ابى فراس به
نقل از شيخ سديدالدّين حمّصى مىنويسد كه بعد از شيخ طوسى مجتهد واقعى براى اماميه
نمانده است و ديگران، تنها مقلّدان و حكايت كنندگان نظرات شيخ هستند.(1)
3. ركود تفكّر فقهى ـ اصولى اهل سنّت
فقه و اصول اهل سنّت پس از گذراندن دورهى كمال، از اواسط قرن ششم از حركت سريع
و پويايى جدّىاش باز ايستاد، و با توجّه به اين كه اصول فقه شيعه ناظر به اصول اهل
سنّت بود؛ لذا ركود و ايستايى در اصول فقه عامّه، در ركود و عدم پيشرفت اصول فقه
شيعه در اين دوره تأثير جدّى داشت. چنان كه در دورهى قبل، اصول فقه شيعه در اثر
نظارت به اصول عامّه و درگير شدن با آن به رشد و كمال بالايى دست يافته بود.(2)
ابن ادريس حلّى دوران ركود و فترت علم اصول فقه را چنين توصيف مىكند:
«چون مشاهده كردم كه دانشمندان روزگارم از فراگيرى شريعت و احكام اسلامى شانه خالى
مىكرده، با آن چه به آن جاهلند، دشمنى مىكنند و دانستههاى خويش را به هدر
مىدهند و چون ديدم پيرمرد سالخورده اين دوره را چنان غفلت فرا گرفته و زمام خود را
به نادانى سپرده و امانتهاى زمان را ضايع كرده و در آموختن علوم لازم و ضرورى سستى
مىكند...! و چون ديدم كه علم و دانش به ابتذال كشيده شده و ميدان علم خالى از تاخت
و تاز است، با تلاش و كوششى جانكاه و طاقت فرسا به جبران باقى ماندهها
پرداختم».(3)
1. به نقل از صاحب معالم، همان، ص 177.
2. محمدباقر صدر، المعالم الجديدة، صص 88 ـ 89.
3. ابن ادريس حلّى، «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى»، ج 1، صص 42 ـ 41.
ابن ادريس با ديدن چنين صحنههاى خمود و بى تحرّك، از ترس اين كه مبادا اصول و
فقه شيعه دچار همان بلاى جانكاه انسداد باب اجتهاد گردد كه گريبان فقه و اصول اهل
سنّت را گرفته بود، و به خاطر اين كه اصول و فقه شيعه همگام با پيشرفتهاى علمى
ديگر به تحوّل و رشد برسد و بتواند مسايل و حوادث نوين و مستحدثه را پاسخگو باشد،
دست به چنين حركت عظيم زد و اجتهاد شيعه را از بنبست رهانيد. وى در اين راه از
نوآورىهاى علمى سديدالدّين حمّصى و ابن زهره سود جست و در مواردى كه اينان با شيخ
طوسى مخالفت كردند، رأيشان را در تأييد ديدگاه خويش و نقد نظرگاه شيخ متذكر شد.
با آن چه گفته شد علل و عوامل پيدايش اين دوره روشن مىشود. در ادامه به شخصيتهاى
اصلى دوره، آثار و افكار اصولى آنان اشاره مىكنيم.
شخصيتهاى اصلى دوره، كتابها و لبّ افكارشان (1)
1. ابن ادريس حلّى (598 ـ 543 ه)
محمّد بن منصور بن احمد بن ادريس عجلى حلّى در سال 543 هجرى در حلّة متولّد شد.
وى از طرف مادر به شيخ طوسى رحمهالله منتسب است. ابن ادريس حلّى 55 سال عمر كرد و
در سال 598 هجرى دار فانى را وداع گفت و در حلّه به خاك سپرده شد و هم اينك مقبرهى
او معلوم است.
ابن حجر عسقلانى در مورد وى مىنويسد:
«محمّد بن ادريس عجلى حلّى، از فقهاى شيعه و داراى تأليفات بسيارى در فقه اماميه
مىباشد. در بين دانشمندان شيعه در اين وقت مثل او در دانش وجود نداشت...».(1)
1. ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان: ج 5، ص 693.
ابن ادريس حلّى از مفاخر و چهرههاى برجسته عالمان شيعه در اواخر قرن ششم هجرى
است. وى فقيه و اصولى، محقّق و مدقّق، داراى فكر و انديشهى عميق و نظر دقيق بوده
است. غالب ترجمه نويسان در مورد عظمت علمى و دانش بى كران او اتفاق دارند و پارهاى
ديدگاههاى نادر وى را دليل بر ضعف علمى او نمىشمارند.
اگرچه ابن ادريس از سوى برخى مورد طعن قرار گرفته و تضعيف شده است،(1) امّا روشن
است كه مهمترين دليل در طعن و تضعيف وى، مخالفتهاى بسيارى است كه او با شيخ طوسى
ـ در دورهاى كه همگان جز عدّهاى بسيار اندك، تابع و مقلّد شيخ رحمهالله بودهاند
ـ كرده است. البته زبان تند و گاه گزندهى ابن ادريس، در موضعگيرهاى افراطى نسبت
به وى بى تأثير نبوده است. در هر حال اين تضعيفها بر صواب نيستند و در مورد شخصيّت
بزرگى چون ابن ادريس كه تأثير عظيمى در پيشرفت اجتهاد شيعه داشته است، جز به نيكى و
ستايش نمىتوان ياد كرد.
1. براى نمونه ر.ك به: شيخ منتجب الدين، فهرست، ص 173 ؛ رجال ابن
داود، ص 269، رقم 426 از قسم دوم كتاب ؛ محقق كركى، هداية الابرار الى طريق الأئمّة
الاطهار، ص 94.
ابن ادريس استادان بسيارى داشته است كه برخى از آنها به شرح زيرند:
ـ شيخ ابوعلى طوسى، فرزند شيخ طوسى كه ابن ادريس به واسطه او از شيخ نقل مطلب
مىكند.
ـ سيّد ابوالمكارم حمزة بن على بن زهرة، صاحب كتاب غنية النزوع كه شرحش پيشتر گذشت.
احتمالاً ابن ادريس نزد ابن زهره درس نخوانده و ابن زهره تنها از مشايخ روايتش بود.
ـ شيخ هبة اللّه سوراوى.
ـ شريف ابوالحسن على بن ابراهيم علوى عريضى.
ابن ادريس كه داراى مجلس درس بزرگى بوده، شاگردان بسيارى نيز داشته است. برخى از
شاگردان مهم او عبارتنداز:
ـ سيّد محمّد بن عبدلله بن زهرة حسينى حلبى.
ـ شيخ نجيبالدّين ابو ابراهيم محمّد بن نما حلّى.
ـ احمد بن مسعود اسدى حلّى.
ـ شيخ ابوالحسن على بن يحيى بن على خيّاط.
ـ ابو على فخّار بن معد بن فخّار موسوى حايرى.
ـ حسن بن يحيى بن سعيد حلّى.
آثار ونوشتههاى ابن ادريس فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
ـ السرائر الحاوى لتحريرالفتاوى، كه كتابى در فقه است و غالبا با مبسوط شيخ مقايسه
مىشود.
ـ التعليقات، كه حواشى و ايرادات ابن ادريس بر كتاب «تبيان» شيخ طوسى است.
ـ منتخب كتاب تبيان شيخ.
ـ مسايل ابن ادريس.
ـ رساله در معناى ناصب.
ـ كتاب مناسك.
ـ خلاصة الاستدلال.(1)
1. منابع ترجمهى ابن ادريس: رجال منتجبالدّين، ص 173 ؛ رجال ابن
داود، ص 269 ؛ رياض العلماء، ج 5، صص 33 ـ 32 ؛ روضات الجنّات، ج 6، صص 290 ـ 274؛
ريحانة الادب، ج 7، صص 379 ـ 377.
آثار اصولى ابن ادريس
ظاهرا ابن ادريس كتاب اصولى مستقلى تأليف نكرده است. و غالبا ديدگاههاى اصولى
وى را از لابهلاى كتاب «السرائر» كه كتابى فقهى است استخراج كرده و ذكر مىكنند.
از اين رو، كتاب سرائر ابن ادريس صرفا يك كتاب فقهى نيست؛ زيرا ابن ادريس در طرح
بسيارى از مسايل فقهى ابتدا مبانى اصولى مسأله را مورد بحث و بررسى قرار داده و بعد
از روشن كردن ديدگاه اصولى خويش در آن مسأله، وارد بحثهاى فقهى مىشود. تقريبا
مىتوان گفت ابن ادريس در تمام مسايلى كه مطرح مىكند نظر شيخ طوسى را طرح كرده و
مورد نقد و بررسى قرار مىدهد. و گاه در نقد آن از حدّ معمول خارج شده، چندين صفحه
به آن اختصاص مىدهد و از وجوه مختلف، آن را بررسى و نقد مى كند.
ابن ادريس در سرائر، با مهارت بسيار مباحث فقهى و گاه اصولى را طرح مىكند و از
جهات مختلف در تحليل و تبيين آن مىكوشد و براى اثبات ديدگاه خود به ادلّهى مختلف؛
مانند كتاب خدا، سنّت متواتر، اجماع، دليل عقلى تمسّك جسته، در پارهاى موارد از
برائت و احتياط به عنوان دليل عقلى سود مىجويد. استدلالهاى ابن ادريس بسيار
گستردهتر و گاه پيچيدهتر از استدلالهاى موجود در كتابهاى پيشين و از جمله مبسوط
شيخ طوسى است.
ديدگاههاى اصولى ابن ادريس
براى دست يابى به انديشههاى اصولى ابن ادريس مىبايست كتاب سرائر او را مورد
مطالعهى دقيق قرار داد و ديدگاههاى اصولى وى را استخراج كرد. ما در اين جا به چند
نمونه از ديدگاههاى اصولى ابن ادريس اشاره مىكنيم:
ـ ابن اديس راهها و طرق كشف احكام الهى را منحصر در «كتاب خدا»، «سنّت متواتر
پيامبر»، «اجماع»، و «دليل عقل» مىداند.(1)
ـ از ديدگاه ابن ادريس «دليل عقل» بسيار اساسى است و با كمك آن مىتوان به احكام
شرعى و مسايل فقهى آگاهى يافت. از اين رو، معتقد است كه همه بايد به آن اعتماد كنند
و هر كس حجّيت آن را انكار كند به گمراهى رفته و راه در تاريكى پيموده و گفتارى
بيرون از محدودهى مذهب به زبان آورده است.(2) در نتيجه مىتوان ابن ادريس را يكى
از كسانى دانست كه استدلال به دليل عقل را به گونهى صريح و در دامنهى وسيع به كار
گرفت در حالى كه تا پيش از آن، از اين دليل چندان استفاده نمىشده است. البته در
موارد زيادى هم مراد ابن ادريس از دليل عقل، «برائت» عقلى است.
ـ از نظر ابن ادريس الفاظ دالّ بر جنس، زمانى كه نكره باشند مفيد استغراق و عموم
نيستند. وى اين قول را به پارهاى از محقّقان نيز نسبت مىدهد.(3)
ـ مهمترين ديدگاه اصولى ابن ادريس كه موجب تفاوت بسيار او با ديگران در فتوا و
ديدگاههاى فقهى گرديده، عدم حجيّت خبر واحد نزد او است. شايد به همين دليل است كه
وى داراى ديدگاههاى فقهى نادرى است كه كسى ديگر به آنها باور ندارد.(4)
1. سرائر، همان: 1 / 46.
2. همان.
3. همان: 1 / 74.
4. همان، ص 51.
عدم حجّيّت خبر واحد ديدگاه مختص ابن ادريس نيست؛ زيرا پيشتر از او سيّد مرتضى
رحمهالله ، ابن زهرة، ابن برّاج و عدّهاى ديگر نيز به اين قول اعتقاد داشتهاند.
ابن ادريس در مورد عدم حجّيّت خبر واحد از كلام سيّد مرتضى تأييد مىآورد. مهمترين
تحليل آنها در عدم حجّيّت خبر واحد، اين است كه خبر واحد، حتّى در صورت ثقه بودن
خبر دهنده، موجب علم نمىشود و غايت چيزى كه حاصل مىكند، ظنّ است و ما شرعا حق
تعبّد به ظنون در احكام شرعى نداريم؛ زيرا جواز تعبّد به آن صادر نشده است. تنها
راه كشف احكام شرعى اين است كه از طريق علم، به آنها دست يابيم و قطع به آنها
پيدا كنيم. از اين رو، راههاى ظنّى؛ مثل قياس و اخبار آحاد(1) حجّت نيستند.
البته نبايد انكار كرد كه اينان و از جمله ابن ادريس به اخبار متواتر و خبرهاى
واحدى كه قراين قطعيّه بر صدق آنها وجود دارد اعتماد و عمل مىكردهاند. تنها
اختلافى كه بين اين محقّقان و ابن ادريس مىتوان فرض كرد، يك اختلاف صغروى و مصداقى
است مبنى بر اين كه اينان غالب احاديث روايت شده از پيشوايان معصوم عليهمالسلام را
داراى قراين قطعيّه مىدانسته، به آن عمل مىكردهاند، امّا ابن ادريس غالب اين
احاديث را چنين نمىدانسته، لذا در سرائر چندان از آنها سود نمىجويد. ابن ادريس
تنهابرخى از اين دست روايات را قطعى دانسته، به آنها اعتماد و عمل كرده است.(2)
1. بنگريد به آن چه سيّد مرتضى در جواب «المسائل الموصليات
الثانية» به نقل از ابن ادريس در «السرائر»، صص 50 ـ 46 گفته است.
2. با توجّه به آن چه گفته شد ديدگاه و طعن ابن داود و سيّد محمّد استرآبادى كه
گفتهاند، ابن ادريس به اخبار اهل بيت عليهمالسلام عمل نمىكرده درست نيست. ابن
ادريس تنها اخبار آحادى را كه قراين قطعيّه بر صدقشان وجود نداشت حجّت نمىدانست كه
سيّد مرتضى و ابن زهره و حتّى شيخ مفيد نيز همين نظريه را قبول داشت. البته دفاع
آقاى جنّاتى ـ هم كه گفته است ابن ادريس خبر واحد ثقه را قبول داشته ـ درست نيست و
بر خلاف گفتهى صريح خود ابن ادريس است.
با توجّه به آن چه گفته شد مىتوان ابن ادريس را صاحب مكتب جديد در روش و سبك
اجتهادى دانست. بايد از او به عنوان كسى كه جلوى انسداد باب اجتهاد را گرفته ستايش
و تقدير به عمل آورد.
2. محقّق حلّى (602 ـ 676 ه)
ابوالقاسم نجمالدّين جعفر بن حسن بن ... سعيد هذلى حلّى، مشهور به محقّق حلّى،
در سال 602 هجرى متولّد شد. وى پس از 74 سال عمر با بركت در سال 676 هجرى در گذشت و
در نجف اشرف به خاك سپرده شد.
محقّق حلّى كه در ميان دانشمندان شيعه به محقّق على الاطلاق متّصف است، يگانهى دهر
بود و رياست عامّهى شيعه به او منتقل شد. محقّق با واسطه شاگرد ابن ادريس بود و از
اصول افكار او در بسط و گسترش اجتهاد تبعيت كرد. علاّمهى حلّى ـ شاگرد و
خواهرزادهى او ـ در تجليل از شخصيّت علمى او، وى را افضل دانشمندان زمانش در فقه و
اصول دانست.(1) صاحب معالم در حاشيهاى كه بر اين كلام علاّمه دارد مىگويد، بهتر
است قيد «اهل زمانه» بر داشته شود؛ چه او افضل فقها در همهى زمانها بوده است و در
ميان فقيهان شيعه چون او نمى شناسم.(2)
1. به نقل از محسن امين، اعيان الشيعة، ج 4، ص 89.
2. همان.
محقّق در رشتههاى گوناگون؛ مانند فقه، اصول، كلام، شعر و ادب سرآمد روزگار بود
و تحقيقات ارزندهاى در آنها ارايه كرد.
محقّق حلّى نزد عدّهى بسيارى درس خوانده است واز عدّهى زيادى نيز نقل روايت
مىكند. مهمترين استادان و مشايخ او عبارتند از:
ـ نجيبالدّين محمّد بن جعفر بن أبى البقا هبةاللّه بن نما الحلّى الربعى كه از
شاگردان ابن ادريس بوده است.
ـ سيّد فخار بن معد موسوى از شاگردان ابن ادريس.
ـ حسن بن يحيى بن سعيد حلّى، پدرش.
ـ شيخ مفيدالدّين محمّد بن جهم حلّى.
وى شاگردان بسيارى نيز تربيت كرده كه برخى از شاگردان مهم او عبارتند از:
ـ حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى، معروف به علاّمهى حلّى كه ترجمهاش خواهد آمد.
ـ حسن بن داود حلّى، صاحب رجال.
ـ سيّد جلالالدّين محمدبن على بن طاووس، فرزند سيّد بن طاووس مشهور.
ـ شيخ عزّالدّين حسن بن أبى طالب يوسفى، صاحب كشف الرموز.
ـ شرفالدّين ابوالقاسم على بن وزير مؤيّدالدّين محمدبن علقمى.
ـ صفىّالدّين محمّد بن نجيبالدّين يحيى بن احمد بن يحيى بن حسن بن سعيد، پسرعموى
محقّق.
ـ جمالالدّين ابو جعفر محمّد بن على القاشى.
آثار علمى محقّق حلّى فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1. رسالة التياسر فى القبلة كه رسالهى مختصرى در مورد تعيين قبله است.
2. شرايع الاسلام در فقه. اين كتاب بعدها جزء كتب درسى حوزهها شد و شروح و تعليقات
بسيارى برآن زدهاند، نظير شرح شهيد ثانى به نام «مسالك الافهام في شرح شرايع
الاسلام». اين كتاب بارها در ايران، نجف، لبنان و لندن چاپ شده است.
3. كنز المنطق يا الكهنة في المنطق.
4. مختصر المراسم در فقه كه خلاصهى كتاب «المراسم» تأليف سلاّر ديلمى است.
5. فهرست مصنّفين.
6. رسالة فى الكلام.
7. المسائل البغدادية كه در جواب يكى از شاگردان خود نوشته است و در موضوع فقه است.
نسخههاى خطّى مختلفى از آن در كتابخانههايى چون آستان قدس و خزانهى سيّد حسن صدر
در كاظميّه موجود است.
8. المسائل العزية، كه پاسخ به ده مسأله است و براى عزّالدّين بن عبدالعزيز يكى از
شاگردانش نوشته است.
9. المسائل المصريات.
10. المسلك فى اصولالدّين.
11. معارج الاصول كه چند بار در ايران چاپ شده است.
12. مختصر النافع، تلخيصى از شرايع الاسلام است.
13. المعتبر فى شرح المختصر كه مختصر، همان مختصر النافع است.
14. نكت النهاية كه تعليقاتى بر كتاب «النهاية» شيخ طوسى است و در مجموعه الجوامع
الفقهيّة، طبع قم، كتابخانه آيةا...نجفى، 1276 ه چاپ شده است.
15. نهجالوصول الى معرفة علمالاصول، كه شيخ فتحاللّه بن علوان كعبى شرحى با
عنوان «نظامالفصول في شرح نهجالوصول في علمالاصول» برآن زده است. با توجّه به
اين كه اين كتاب نيز همچون معارج در ده باب تنظيم شده، آغازش همانند آغاز
معارجالاصول است، برخى اين احتمال را دادهاند كه اين كتاب همان كتاب معارج
باشد.(1)
آثار اصولى محقّق حلّى
از ظاهر آن چه در كتب تراجم و فهرستها در شمار آثار محقّق آورده شد اين گونه به
دست مىآيد كه محقّق حلّى داراى دو كتاب اصولى كامل بوده است:
1 ـ معارج الاصول؛ 2 ـ نهج الوصول الى معرفة علم الاصول. همان طور كه اشاره شد، با
توجّه به اين كه كتاب دوّم به صورت مستقل به دست ما نرسيده و متن آن - آن هم به
صورت ناقص - تنها در ضمن شرحى كه شيخ فتحاللّه كعبى بر آن زده است، موجود مىباشد
و نيز از سويى؛ هم تنظيم آن عين كتاب معارج است و هم آغازش همانند آن، از اين رو
اين احتمال مىرود كه كتاب دوم در واقع همان معارج الاصول باشد.
در هر حال، آن چه از كتب اصولى محقّق حلّى در دسترس ما مىباشد، همين كتاب «معارج
الاصول» است. اين كتاب يك بار در تهران در سال 1310 هجرى و بار ديگر، با تحقيق
محمّد حسين رضوى در قم از سوى انتشارات مؤسّسه آلالبيت عليهمالسلام ، در سال 1403
هجرى چاپ شده است.
1. نك: مقدّمه كتاب معارج الاصول، تحقيق محمّدحسين رضوى، ص 21.
* منابع ترجمه محقّق حلّى: رجال ابن داود، ص 83 ؛ طبقات اعلام شيعه، ج 3، ص 30 ؛
رياض العلماء، ج 1، صص 107 ـ 103 ؛ آغابزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج
13، 16، 18، 20 ؛ اعيان الشيعة، ج 4، ص 92 ـ 89.
كتاب معارج در ده باب تنظيم شده و هر باب داراى فصولى است:
باب اوّل: در مقدّمات (سه مقدّمه در آن طرح مىشود: مقدّمهى اوّل، در مبادى
تصورى؛ مقدّمهى دوّم، در خطاب و اقسام آن؛ مقدّمهى سوّم، در حقيقت و مجاز).
باب دوّم: در اوامر و نواهى.
باب سوّم: در عموم و خصوص.
باب چهارم: در مجمل و مبين.
باب پنجم: در افعال (دو فصل دارد: فصل اوّل، در افعال نبى؛ و فصل دوّم، در
وجوهى كه افعال پيامبر صلىاللهعليهوآله ممكن است واقع شود).
باب ششم: در اجماع.
باب هفتم: در اخبار (كه بحث خبر متواتر و خبر واحد و تعارض بين خبرين در اين
فصل طرح مىشود).
باب هشتم: در ناسخ و منسوخ.
باب نهم: در اجتهاد (كه دوفصل دارد: فصل اوّل، در حقيقت اجتهاد؛ و فصل دوّم،
در قياس).
باب دهم: در فصول مختلف است: فصل اوّل، در مفتى و مستفتى؛ فصل دوّم، در
مسايل مختلف؛ نظير تصرّفات غير معلومة الحكم [حظر و اباحة]، استصحاب و نافى حكم؛
فصل سوّم، در آن چه ملحق به ادلّهى اصول است و از خود آنها نيست.
معارج الاصول كتابى است كامل و در عين حال مختصر، امّا اختصار آن به ارزش علمىاش
ضربه وارد نساخته است.در اين كتاب مباحث با دقّت طرح شدهاند و تحليلها و
استدلالها از قوّت كافى برخوردارند. محقق، به دليل تسلّط بسيارش بر اصول فقه شيعه
و اهل سنّت، در هر بحث ديدگاههاى گوناگون فريقين را نقل و تبيين كرده، سپس به
تحليل و نقد آنها مىپردازد.در كمتر بحثى است كه محقق رحمهالله ديدگاههاى سيّد
مرتضى، شيخ طوسى، ابوحسين و ابوهاشم معتزلى و پارهاى ديگر را طرح نكند. در عين
حال، محقّق حلّى همچون مجتهدى آزاد انديش، امّا منصف همواره در هر بحث بين
ديدگاههاى گوناگون داورى مىكند؛ گاه يكى از آنها را بر مىگزيند و باقى را رد
مىكند. گاه هيچ نظريهاى را قبول نكرده و خود ديدگاه جديدى در آن مسأله ارايه
مىكند و در بسيارى از موارد نيز كه به طرح نظريهى جديدى نمىپردازد، تحليل
تازهترى از آن چه اختيار مىكند به دست مىدهد كه خود كمتر از ارايهى نظريهى نو
و ابداعى نيست.
در ادامهى آن چه گفته شد، بايد دانست كتاب معارج دو مزيّت عمده ديگر نيز دارد:يكى
آن كه، محقّق سعى كرده است تا آنجا كه ممكن است مباحث كلامى و منطقى را از اصول فقه
خارج سازد. از اين رو در معارج جز بحثى كه در فصل پنجم در مورد افعال مطرح شده است،
هيچ بحث كلامى مستقلّ ديگرى ديده نمىشود؛ دوّم اين كه، معارج الاصول داراى تنظيم و
تبويب بسيار پيشرفتهترى نسبت به كتب پيش از خود است. محقّق در معارج سعى كرده است
مباحث اصول فقه را در غالب نوترى عرضه كند و از پريشانى مباحث و طرح نامناسب آنها
در غير جايگاه خود بكاهد و در اين هدف تا حدود زيادى توفيق يافته است. مقايسهى
تبويب معارج الاصول با الذريعة و العُدّه اين نكته را به وضوح نشان خواهد داد.
لبّ انديشههاى اصولى محقّق حلّى
نو آورىها و ديدگاههاى اصولى محقّق حلّى بسيار است. امّا ما تنها به چند
نظريهى اصولى او اشاره مىكنيم:
1 ـ محقّق حلّى صيغهى امر را حقيقت در وجوب مىداند. از اين رو، وى نظريه ابوهشام
را مبنى بر اين كه صيغهى «اِفعل» حقيقت در ندب و ديدگاه سيّد مرتضى را مبنى بر اين
كه مشترك بين وجوب و ندب است، قبول ندارد.(1)
2 ـ از نظر محقّق، امر نه بر فور دلالت دارد و نه بر تراخى؛ زيراگاه براى فور به
كار مىرود و گاه براى تراخى، از اين رو وضع شده است براى حقيقت در قدر مشترك بين
فور و تراخى. اين ديدگاه محقّق مخالف نظر شيخ طوسى و سيّد مرتضى است.(2)
3 ـ از ديدگاه محقّق،نهى دلالت بر فساد مَنْهىٌ عنه در عبادات مىكند، امّا دلالت
بر فساد منهىٌ عنه در معاملات ندارد.(3)
4 ـ در بحث الفاظ عموم، محقّق حلّى ديدگاه شيخ طوسى را مىپذيرد و معتقد است الفاظى
وجود دارند كه براى عموم وضع شدهاند، به خلاف سيّد مرتضى كه آنها را مشترك بين
عموم و خصوص مىدانست.(4)
1. معارج الاصول، ص 64.
2. همان، ص65 .
3. همان، ص 77.
4. همان، صص 82 ـ 81.
5 ـ محقّق حلّى در بحث خبر واحد، بحث مفصّل و منقّحى ارايه مىكند. وى براين
باور است كه عمل به خبر واحد عقلاً جايز است، همان طور كه سيّد مرتضى و شيخ
گفتهاند. امّا در اين كه آيا شرعا تعبّد به خبر واحد واقع شده است يا خير، با اين
كه خود مىپذيرد خبر واحدى كه از اصحاب اماميّه نقل و در كتب روايى جمع شده است،
اگر داراى شرايط خاصّى؛ همچون عدالت، ايمان و... بود، عمل كردن بر طبق آن جايز است،
در عين حال همهى ادلّهى عقلى و نقلى قايلان به وقوع تعبّد شرعى به خبر واحد را
مخدوش دانسته و نقد مىكند.(1) او همچنين ادّعا مىكند كه شيخ طوسى نيز تنهامعتقد
بود، عمل كردن به خبر واحد عدلى كه اصحاب اماميّة روايت كرده و در جوامع روايى
گردآورى شده، جايز است؛ لذا شيخ به اطلاق، عمل به خبر واحد را جايز نمىدانست.(2)
6 ـ محقّق حلّى مجتهد را هميشه در كشف حكم شرعى بر صواب نمىداند. بلكه همچون ديگر
اماميه معتقد است كه مجتهد، گاه در اجتهاد خويش خطا كرده، به حكم نمىرسد، البتّه
وى در اين موارد معذور است.(3)
7 ـ محقّق حلّى اصطلاح جديدى از مفهوم اجتهاد را براى نخستين بار وارد اصول فقه
كرده است. به اين نكته در شرح ديدگاههاى اصولى علاّمهى حلّى باز خواهيم گشت.
3. علاّمهى حلّى (648 ـ 726 ه)
1. معارج الاصول، صص 147 ـ 140.
2. معارج الاصول، ص 147.
3. همان، ص 181.
ابومنصور، جمالالدّين حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى در سال 648 هجرى در
حلّه متولّد شد و پس از 78 سال عمر با بركت در سال 726 هجرى دارفانى
را وداع گفت، جنازهاش به نجف اشرف منتقل و در آنجا به خاك سپرده شد. وى به
علاّمهى حلّى مشهور است. علاّمهى حلّى از خانوادهاى معروف و جليل القدر است.
دانشمندان بسيارى در اين خاندان وجود داشتهاند كه از مهمترين آنها؛ دايى ارجمندش
محقّق حلّى، پدرش شيخ سديدالدّين يوسف بن مطهّر و فرزندش فخرالمحقّقين مىباشند.
غالب ترجمه نويسان از علاّمه به بزرگى و عظمت ياد كردهاند و مشاهدهى آثار عظيم
علمى او اين نكته را اثبات مىكند. علاّمه حلّى از محقّقان و مدقّقان نوآور بوده،
در بسيارى از مسايل فقهى، اصولى وكلامى ديدگاههاى تازهاى ارايه كرده
است.نوآورىهاى اصولى او آن قدر هست كه بتوان او را در رأس دورهاى قرار داد و
تحوّلات اصولى بعد را نشأت گرفته از او دانست. نقل قولهاى بسيار فقيهان ديگر از او
نشان دهندهى عظمت و نفوذ فقهى اوست. وكارهاى كلامىاش گواه تسلّط او بر كلام
مىباشد.
بى شك علاّمهى حلّى در رشته هايى چون كلام و حكمت، فقه شيعه، فقه مقارن، اصول فقه،
حديث و رجال سرآمد روزگار خويش بود. وى در تمام اين رشتهها تأليفهاى گرانبهايى
از خود به يادگار گذاشته است.
ابن حجر عسقلانى او را نشانهى ذكاوت و هوش خوانده، عالم و پيشواى شيعه و از
بزرگترين مصنّفان آنها شمرده است.(1)
1. ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 587.
ابن داود حلّى وى را شيخ طايفه، علاّمهى دوران، صاحب تحقيق، تدقيق و
كثيرالتأليف دانسته و مىگويد، رياست شيعهى اماميّه در معقول ومنقول به او
منتقل شده است.(1)
علاّمهى حلّى داراى استادان بسيار بزرگى بوده است. مهمترين استادان او عبارتند
از:
ـ شيخ سديدالدّين يوسف بن مطهّر حلّى، پدر بزرگوارش كه ابن داود او را فقيه و محقّق
خوانده است.
ـ محقّق حلّى، دايى علاّمه كه ترجمهاش گذشت.
ـ خواجه نصيرالدّين طوسى، فيلسوف و متكلّم امامى مشهور كه علاّمه نزد او كلام و
فلسفه خوانده است و تجريدالاعتقاد او را شرح كرده است.
ـ شيخ كمالالدّين ميثم بحرانى.
ـ شيخ نجمالدّين على بن عمر كاتب قزوينى شافعى،معروف به دبيران.
مهمترين شاگردان علاّمهى حلّى نيز عبارتند از:
ـ فخرالمحقّقين، فرزند علاّمهى حلّى، صاحب «ايضاح الفوائد في شرح القواعد» و
«غايةالسؤول فى شرح تهذيب الاصول».
ـ سيّد عميدالدّين، خواهرزادهاش، صاحب «كنزالفوائد فى حلّ مشكلات القواعد».
ـ سيّد ضياءالدين، خواهر زادهاش، صاحب «شرح تهذيب الاصول».
ـ محمّد بن على جرجانى.
ـ شيخ قطبالدّين محمّدبن رازى.
1. ابن داود، همان، ص 78.
ـ شيخ تقىالدّين ابراهيم بن محمّد بصرى، كه علاّمهى حلّى به درخواست او كتاب
«مبادىء الوصول الى علم الاصول» را نوشت.
تأليفات علاّمهى حلّى بسيار و در رشتههاى مختلف است. شمارش همه آثار او به طول
مىانجامد.(1) پارهاى از مهمترين آثار او عبارتند از:
ـ جوهرالنضيد كه شرح منطق «تجريد الاعتقاد» خواجه نصير است.
ـ كشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، كتابى كلامى و در شرح «تجريد الاعتقاد» خواجه
است.
ـ كشف اليقين في فضايل امير المؤمنين عليهالسلام .
ـ نهاية المرام في علم الكلام.
ـ نهج الحق و كشف الصدق.
ـ الأدعية الفاخرةالمنقولة عن الائمّة الطّاهرة عليهمالسلام .
ـ خلاصة الاقوال كه در علم رجال نوشته شده است.
ـ قواعد الاحكام في معرفة الحلال و الحرام.
ـ مختلف الشيعة در فقه.
ـ تذكرة الفقهاء.
ـ مبادئ الوصول إلى علم الاصول.
ـ تهذيب الوصول إلى علم الاصول.
1. نك: علاّمهى حلّى، خلاصة الاقوال، صص 113 ـ 109 ؛ شيخ آغا بزرگ
تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، در جلدهاى مختلف.
آثار اصولى علاّمهى حلّى
علاّمهى حلّى چندين تأليف اصولى مختصر و مفصّل دارد. به تحقيق مىتوان گفت تا
آن زمان و حتى قرنها بعد كسى در ميان اصوليان شيعه ديده نشده است كه به اندازهى
علاّمه تحقيقات اصولى داشته باشد. وسعت كار علاّمه همراه با دقّتها و ابداعات او
سبب تكامل و ترقّى اصول فقه شيعه شده است. و آثار او در اصول فقه در واقع اوج تكامل
و پيشرفت اصولى دورهى سوّم به شمار مىرود. تسلّط علاّمه بر فقه و اصول اهل سنّت
موجب شده است كه او در كتابهاى خويش نظرگاههاى آنان را هرچه بيشتر مطرح و مورد
تحليل و بررسى قرار دهد. از اين رو مىتوان دورهى علاّمه را از جمله زمانهايى
دانست كه نظارت بر اصول فقه عامّه در آن شديد است و حتى درپارهاى موارد ديدگاههاى
اصولى علاّمه متأثّر از اصول فقه عامّه است.(1)
آثار اصولى علاّمه به شرح زير است:
1 ـ غاية الوصول و ايضاح السبل في شرح «مختصر منتهى السئوول و الأمل فى علمي الأصول
و الجدل ابن حاجب». علاّمه در خلاصهى رجال و ابن حجر در لسان الميزان از اين كتاب
نام مىبرند.(2) ابن حجر آن را در حلّ مشكلات كتاب مختصر و تقرير معانى و محتواى آن
بسيار عالى مىشمارد. ظاهرا نُه نسخهى خطّى از اين كتاب وجود دارد، امّا هنوز چاپ
نشده است.
1. به عنوان مثال بنگريد به تعريف اجتهاد از علاّمه كه مأخوذ از
تعريف و ديدگاه عامّه از اجتهاد است. در بيان انديشههاى اصولى علاّمه به اين مطلب
اشاره خواهيم كرد.
2. ابن حجر عسقلانى، همان؛ خلاصة الاقوال، همان.
2 ـ «النكت البديعة في تحرير الذريعة للسيّد المرتضى»، علاّمه در خلاصه به آن
اشاره كرده است.(1) اين كتاب هنوز چاپ نشده است.
3 ـ منتهى الوصول إلى علمي الكلام و الأصول، علاّمه در خلاصه از اين كتاب ياد كرده
است.(2) علاّمه اين كتاب را در شانزدهم جمادى الاولى سال 687 هجرى به پايان رسانده
است. سه نسخهى خطّى از اين كتاب موجود است، امّا هنوز تحقيق و چاپ نشده است.
4 ـ نهج الوصول الى علم الاصول، علاّمه در خلاصه از اين كتاب نام برده و گفته كه
اين كتاب را در ده باب تنظيم كرده است.(3) يك نسخهى خطّى از اين كتاب موجود است
امّا هنوز تحقيق و چاپ نشده است.
5 ـ شرح غايةالوصول في الاصول، كه متن از امام محمّد غزّالى و شرح از علاّمهى
حلّى است. اين كتاب هنوز چاپ نشده است.(4)
6 ـ نهاية الوصول إِلى علم الاصول، علاّمه در خلاصه از آن ياد كرده و آن را كتابى
جامع در اصول فقه مىشمارد كه بى مانند است و تمام آن چه متقدّمان و متأخّران در
اصول فقه گفتهاند در آن گرد آمده است.(5) اين كتاب را علاّمه به درخواست فرزندش
فخرالمحقّقين در چهار مجلد نگاشته و آن را در رمضان سال 704 به انجام رسانده
است. كتاب داراى نُه نسخهى خطّى است و هم اينك مؤسّسه آلالبيت
عليهمالسلام لإحياء التراث مشغول تحقيق آن است كه به زودى چاپ خواهد شد.
1. خلاصة الاقوال، همان.
2. همان.
3. همان.
4. كشف الظّنون، حاجى خليفه 2 / ستون 1194، به نقلاز، دكتر گرجى در تاريخ فقه و
فقهاء، همان، ص 324.
5. خلاصة الاقوال، همان.
7 ـ مبادئ الوصول الى علم الاصول. علاّمه در خلاصه از آن نام برده است.(1)
علاّمه اين كتاب را به درخواست شاگردش تقىالدّين ابراهيم بن محمّد بصرى نگاشته
است. اين كتاب يك بار در سال 1310 هجرى در تهران همراه با معارج محقّق چاپ سنگى شده
و بار ديگر با تحقيق شيخ محمدعلى البقّال در نجف اشرف در سال 1390 هجرى چاپ شده
است.اين كتاب داراى شروحى است كه مهمترين آن «غاية البادى في شرح المبادى» تصنيف
ركنالدّين جرجانى شاگرد علاّمه مىباشد. اين كتاب در 12 فصل تنظيم شده است و هر
فصل به تناسب داراى مباحث متعدّدى است.
1. همان.
فصل اوّل، در لغات (احكام كلّيّه، تقسيم الفاظ، مشترك، حقيقت و مجاز، حروف
و...).
فصل دوّم، در احكام (فعل، حكم، إجزاء، حسن و قبح،شكرمنعم،اباحهى اصليّة).
فصل سوّم، دراوامر و نواهى.
فصل چهارم، در عموم و خصوص.
فصل پنجم، در مجمل و مبين.
فصل ششم، در افعال.
فصل هفتم، در نسخ (ناسخ و منسوخ).
فصل هشتم، در اجماع.
فصل نهم، در اخبار(تعريف خبر، خبر متواتر و خبر واحد، جرح و تعديل).
فصل دهم، در قياس.
فصل يازدهم، در مورد ترجيح در صورت تعارض دليلين.
فصل دوازدهم، در اجتهاد (تعريف و شرايط اجتهاد، استصحاب و...).
8 ـ تهذيب الوصول الى علم الاصول، كه گاه به اختصار از آن به «تهذيب الوصول» نام
مىبرند، كتاب ديگرى است كه علاّمه در خلاصه از آن نام برده است.(1) همان طور كه
خود علاّمه در ديباچهى كتاب گفته، وى كتاب را براى فرزند خود فخرالمحقّقين نوشته
است.
با توجّه به اين كه اين كتاب آخرين كتاب اصولى علاّمهى حلّى و به يك معنا لبّ لباب
نهاية الوصول مىباشد، از اهميّت ويژهاى برخوردار است و مىتوان گفت آخرين
ديدگاهها و ابداعات اصولى علاّمهى حلّى در اين كتاب يافت مىشود. به همين خاطر
است كه غالبا محقّقان بعد از علاّمه، نظرگاههاى اصولى او را از اين كتاب بر
مىگرفتهاند و جز در موارد كمى كه به نهاية الوصول و مبادئ الوصول رجوع
مىكردهاند، به كتاب ديگرى از علاّمه براى به دست آوردن ديدگاههاى اصولى او
مراجعه نمىكردند. اين كتاب به دليل اهمّيتش بعدها جزو كتابهاى درسى حوزههاى
علميّه شد و شروح و تعليقات بسيارى بر آن نوشتند. مرحوم علاّمه تهرانى در الذريعة
حدود 29 شرح و تعليقه براى اين كتاب بر شمرده است(2) كه مهمترين آنها عبارتند از:
غاية السؤول في شرح تهذيب الاصول تأليف فخر المحقّقين و شرح تهذيب الاصول نوشته
سيّد جمالالدّين بن عبداللّه بن محمّد بن حسن جرجانى كه در سال 929 هجرى آن را
نوشت.
1. همان؛ الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج 4، ص 511.
2. همان، ج 4، صص 514 ـ 512.
اين كتاب يك بار در سال 1308 هجرى در تهران چاپ سنگى شده، هم اينك با تحقيق سيّد
محمّدحسين رضوى كشميرى،از سوى منشورات مؤسّسهى امام على عليهالسلام در لندن در
سال 1421 هجرى چاپ شده است.
تهذيب الوصول همچون مبادئالوصول در 12 مقصد تنظيم شده كه هر مقصد فصول متعدّدى
دارد. اين كتاب در تبويب و تنظيم كلّى مانند مبادئ الوصول است جز در موارد چندى كه
در چينش مباحث جابه جايى صورت گرفته و در بعضى موارد نيز مسايلى اضافه بر آن چه در
مبادى وجود دارد آمده است. موارد اختلاف به شرح زير مىآيد:
1 ـ جاى فصل اوّل و دوّم در كتاب تهذيب به نسبت آن چه در مبادى تنظيم شده بود تغيير
مىكند؛ يعنى در تهذيب اوّل بحث احكام طرح مىشود كه جزء مقدّمات هم شمرده مىشود و
سپس بحث لغات مطرح مىشود.
2 ـ در تهذيب بحث خطاب در فصل دوّم (يعنى در بحث لغات) اضافه مىشود كه در مبادى
اين بحث نيست.
3 ـ در آخر تهذيب،چند بحث وجود دارد كه عبارتند از: عدم حجّيّت استحسان،عدم حجيّت
مذهب صحابى،بحثى در مورد كيفيّت استدلال كردن، بحثى در اعتراضات، اين مباحث در
مبادئ الوصول وجود ندارند.
در بقيه موارد دو كتاب در طرح مباحث و تنظيم مطالب شبيه هم هستند.(1)
1. منابع ترجمهى علاّمهى حلّى: ابن حجر عسقلانى، همان؛ رجال ابن داود، همان؛ رياض
العلماء، همان، ج 1، صص 359 ـ 388؛ خلاصة الاقوال علاّمهى حلّى، همان؛ روضات
الجنّات، همان، ج 2، ص 286 ـ 269 : الذريعة إِلى تصانيف الشيعة، همان.
انديشههاى اصولى علاّمهى حلّى
بررسى و يافتن انديشههاى اصولى علاّمهى حلّى به دليل وجود كتابهاى متعدّد
اصولى از او كار دشوارى است. افزون بر اين كه غالب اين كتابها چاپ نشدهاند. امّا
خوشبختانه كتاب «تهذيب الوصول» كه از آخرين كتابهاى اصولى علاّمهى حلّى و به يك
معنا عصاره و چكيدهى مهمترين كتاب او؛ يعنى « نهاية الوصول» است و نيز كتاب
«مبادئالوصول» هم اينك چاپ شده است؛ از اين رو ما مىتوانيم ديدگاههاى اصولى
علاّمه را از اين دو كتاب استخراج كرده، بر شماريم.
پيش از بيان بخشى از نظرگاههاى اصولى علاّمه لازم است به اين نكته توجّه شود كه
علاّمهى حلّى در مباحث خويش نظارت بسيارى بربحثهاى اهل سنّت داشته است. از اين
رو، تحت تأثير اصول اهل سنّت قرار گرفته، با الهام از پارهاى مباحث اصولى اهل
سنّت، مباحث اصولى جديدى را وارد اصول فقه شيعه كرده است. در ادامه به اين مسأله
بيشترخواهيم پرداخت.
1. علاّمهى حلّى اصل را در اشيا، قبل از ورود شرع اباحه مىداند؛ چون در اين
حكم، منفعت عارى از امارات مفسده وجود دارد، پس حكم به اباحه حَسَن است.(1) اين
ديدگاه علاّمه موافق نظريهى سيّدمرتضى(2) و ابو الحسن بصرى است و باديدگاه شيخ
مفيد و شيخ طوسى كه قايل به توقف (نه حظر و نه اباحه) هستند مخالف است.(3)
1. تهذيب الوصول، ص 55 ؛ مبادئ الوصول، ص 87.
2. الذريعة، ص 809.
3. العدّة، ص 742.
2. از ديدگاه علاّمهى حلّى حقايق شرعيه وجود دارند؛ چون الفاظى كه در شرع به
معناى خاصّى نقل پيدا كردند خواص حقيقت را دارند. امّا آنها در عين حال مجازهاى
لغوى هستند و با اين قول ديگر لازم نمىآيد كه بخشى از قرآن از عربى بودن خارج
گردد.(1)
3. از نظر علاّمه امر نه دلالت بر مرّة دارد و نه دلالت بر تكرار بلكه حقيقت در قدر
مشترك؛ يعنى طلب ماهيّت است. همچنين امر نه مفيد فور است و نه مفيد تراخى بلكه
حقيقت در قدر مشترك بين آن دو است.(2)
4. علاّمه همچون ابن زهره و محقّق بر اين باور است كه نهى مقتضى فساد مَنهىٌ عنه در
معاملات نيست.(3)
5. از ديدگاه علاّمه الفاظ عموم وضع شدهاند براى رساندن معناى عام، به خلاف ديدگاه
سيّد مرتضى كه آن را مشترك بين عام و خاص مىدانست.(4)
1. تهذيب الوصول، همان، ص 76؛ مبادى الوصول، همان، ص 71.
2. همان، صص 100 ـ 98 ؛ همان صص 98 ـ 94.
3. همان، ص 121؛ همان، ص 117 .
4. همان، صص 129 ـ 127.
6. در بحث خبر واحد، علاّمه نظريهى جواز تعبّد به خبر واحد را عقلاً و شرعا
مىپذيرد. وى در مبادئمى گويد: «خبر واحد مفيد ظن است و لو مخبرين متعدّد باشند و
آن در شرع حجّت است». علاّمه در اثبات اين مطلب به آيهى نفر، آيهى نبأ و اجماع
صحابه تمسّك مىكند. وى شرط پذيرش خبر واحد ظّنى را به اين مىداند كه
راوى بالغ، عاقل، مسلمان، عادل و ضابط باشد.(1) اين نظريهى علاّمه خلاف
ديدگاه شيخ مفيد، سيّد مرتضى، ابن بّراج، ابن زهره و ابن ادريس است.
7. محقّق حلّى و علاّمه اصطلاح جديدى از مفهوم اجتهاد را براى نخستين بار در اصول
فقه شيعه به كار بردند كه بعدها همين معنا از اجتهاد در اصول فقه رايج شد. اين
اصطلاح در واقع از اصول فقه اهل سنّت گرفته شده است. مفهوم اجتهاد كه در متون اصولى
اهل سنّت زياد به كار رفته به دو معناست:
1 ـ حكم كردن يا كشف حكم شرعى براساس تفكّر، رأى، سليقه ومصلحت انديشى شخصى. كه به
«اجتهاد به رأى» مشهور است.و هر گاه فقيه در كشف حكم شرعى هيچ نصّى از قرآن و سنّت
نيافت، مىتواند با تفكّر و سليقهى شخصى خود اجتهاد كند و حكم را به نحو ظنّى كشف
نمايد. نخستين بار اصطلاح اجتهاد در فقه اهل سنّت به اين معنا به كار رفت.
2 ـ اجتهاد به معناى تلاش و كوشش علمى براى استخراج احكام شرعى از ادلّهى معتبر
شرعى.
تفاوت دواصطلاح روشن است؛طبق معناى نخست،«اجتهاد» خود يك دليل يا منبع براى كشف حكم
شرعى است كه فقيه در صورت فقدان نص مىتواند از آن سود جويد. امّا مطابق با اصطلاح
دوّم،اجتهاد روش و شيوهاى است براى كشف و به دست آوردن حكم شرعى از منابع معتبر و
خود ديگر منبعى از منابع كشف حكم نيست.
1. همان، صص 230 ـ 228 ؛ همان: ص 206 ـ 203.
آنچه از كلمات ائمّه عليهمالسلام ، در نفى وطرد اجتهاد نقل شده است،ناظر به
معناى نخست از آن؛ يعنى اجتهاد به رأى است. از اين رو اصحاب
ائمه عليهمالسلام و اصوليان متقدم رسالههاى متعدّدى در نقد و ابطال اجتهاد به رأى
نگاشتند و حتّى شيخ مفيد در نقد استاد خويش ابن جنيد رسالهاى در ابطال قياس و
اجتهاد به رأى تأليف كرد. در درسهاى گذشته به پارهاى از اين رسالهها كه در نقد
اجتهاد به رأى نوشته شده بود اشاره كرديم. محقّقان اصولى شيعه بعدها نيز همچنان اين
معناى مذموم از اجتهاد را انكار مىكردند و آن را نمىپذيرفتند. اينان چندان توجّه
و التفاتى به معناى دوّم اجتهاد كه آن نيز در اصول عامّه مورد توجّه و بحث قرار
مىگرفت نداشتند، البتّه آنها در عمل، اجتهاد؛ به معناى عمليات استنباط براى كشف
حكم شرعى را انجام مىدادهاند، امّا به صراحت به اين معنا نمىپرداختهاند تا اين
كه محقّق حلّى براى نخستين بار اين مفهوم از اجتهاد را نيز به كار برد و در تعريف
اجتهاد گفت: «اجتهاد در عرف و اصطلاح فقيهان به معناى بذل جهد و تلاش در كشف احكام
شرعى از ادلّه و منابع شرع است».(1) آن گاه محقّق مىافزايد: زمانى اين كار، اجتهاد
ناميده مىشود كه به صورت نظرى و استدلالى، حكم شرعى كشف شود وگرنه در آوردن حكم از
ظواهر نصوص اجتهاد نيست.(2) همچنين او اضافه مىكند كه «قياس» و «اجتهاد به رأى»
طبق اين تقرير، تنها يكى از منابع مىتواند باشد نه خود اجتهاد، از اين رو ما
اماميّه با حذف «قياس و اجتهاد به رأى» اهل اجتهاد هستيم و اين مسأله مشكلى ايجاد
نمىكند.(3)
1. معارج الاصول، ص 180 .
2. همان.
3. همان.
بعد از محقّق، علاّمهى حلّى نيز اين اصطلاح را در كتابهاى اصولى خويش به كار
گرفت. ايشان در تعريف اجتهاد گفت: «اجتهاد عبارت است از استفراغ وُسع و تلاش فقيه
براى تحصيل ظنّ به حكم شرعى( از ادلّهى معتبر)».(1) علاّمه نيز با استثناى قياس و
استحسان و نظاير اين دو، اماميّه را اهل اجتهاد خواند. امّا آنچه او در تعريف
اجتهاد آورده كه محقّق به آن تصريح نكرده بود، «تحصيل ظنّ به حكم شرعى» است و اين
دقيقا همان تعريفى است كه غالب محقّقان اهل سنّت در تعريف اجتهاد مىگويند.
بعد از علاّمه همين اصطلاح از اجتهاد رايج شد و اصطلاح نخست اجتهاد كه اجتهاد به
رأى بود با قياس يكى انگاشته شد و ديگر نام اجتهاد برايش به كار نمىرفت، هم اينك
نيز محقّقان اصولى معناى اجتهاد را تنها، روش و شيوهى استنباط حكم شرعى از ادلّهى
معتبر آن مىدانند.
بعد از علاّمهى حلّى برخى عينا همان تعريف ايشان را از اجتهاد پذيرفتند و لذا
عبارت «تحصيل ظن به حكم شرعى» را در تعريف اجتهاد ذكر كردند.(2) امّا عدّهاى نيز
اين قسمت را قبول نداشته، به جاى آن عبارت «كشف حكم شرعى از منابع و ادلّهى معتبر
شرعى» را افزودند.(3)
1. تهذيب الوصول، ص 283.
2. نظير صاحب معالم و غالب محقّقان آن دوره.
3. نظير فاضل تونى و عدّهاى ديگر.
اخبارىها كه در قرن يازدهم سر بر آوردند با اجتهاد و روش اصوليان در كشف حكم
شرعى مخالف بودند. اينان در نفى و نقد روش اجتهاد، گاه ادلّهى منقول از پيشوايان
معصوم عليهمالسلام را در نفى اجتهاد ذكر مىكردند ـ كه پيشتر گفتيم اين
ادلّه در نفى اجتهاد به رأى و قياس بود ـ و گاه مىگفتند اجتهاد روش ظنّى براى كشف
حكم شرعى است، و شاهد حرفشان تعريفى بود كه اهل سنّت و به تبع آنها علاّمه و
پيروانش از اجتهاد ارايه مىكردند، و مىگفتند كشف ظنّى احكام حجّت نبوده، موجب
اتّباع نيست و بايد احكام را از طريق علم به دست آورد تا عمل به آنها حجّت باشد و
گرنه عمل به احكام ظنّى حرام است.(1) و اين اشكال البته تا اندازهاى درست بود.
بعدها محقّقان اصولى در دفاع از روش اجتهادى و پاسخ به شبههى اخباريان، «تحصيل ظن
به حكم شرعى» را از تعريف اجتهاد خارج كردند و به جاى آن «تحصيل حجّت بر حكم شرعى»
را افزودند.
با تغيير در معناى اجتهاد، ديگر اجتهاد مورد نظر شيعه مانند اجتهاد در نظر عامّه به
هيچ يك از دو معنايى كه مىگفتند نبوده، اشكال اخباريان هم وارد نمىشد.
1. محمّد امين استرآبادى، الفوائد المدنية، صص 127 ـ 90.
چكيدهى درس
1. دورهى سوم اصول فقه در شيعه از سوى كسانى چون شيخ سديدالدّين حمّصى و ابن
زهره زمينه سازى شد و با تلاشهاى بسيار ابن ادريس حلّى محقّق شد.
2. اين دوره كه تا اوايل قرن يازدهم ادامه يافت از سوى كسانى چون محقّق حلّى،
علاّمهى حلّى، شهيد ثانى، صاحب معالم، شيخ بهايى و عدّهاى ديگر حمايت مىشد.
3 اصول فقه در اين دوره از تقليد و ركود رهايى يافت و دوران شكوفايى و بالندگىاش
را آغاز كرد، امّا همچنان با نظارت به بحثهاى اصولى اهل سنّت تأليف و تحقيق مىشد.
4. عوامل ركود اصول در دورهى پيش عبارتند از: هجرت شيخ طوسى از بغداد به نجف،
ابهّت و عظمت علمى شيخ، و ركود تفكّر فقهى ـ اصولى اهل سنّت در اواخر اين دوره.
5. ابن ادريس حلّى در اواخر قرن ششم، با مشاهدهى چنين صحنههاى خمود و اين ركود
شگفتآور، از ترس اين كه مبادا اصول و فقه شيعه دچار انسداد باب اجتهاد گردد دست به
حركتى عظيم زد و اجتهاد شيعه را از بن بست رهانيد.
6. محقّق حلّى كه از مجتهدان برجستهى اين دوره بود، دو كتاب اصولى
مهمّ «معارج الاصول» و «نهج الوصول إلى معرفة علم الاصول» را نگاشت.
7. علاّمهى حلّى از برجستهترين شخصيتهاى اين دوره به شمار مىرود، وى شاگردان
بسيارى تربيت كرده، در رشتههاى گوناگون تأليفاتى ارزنده و اساسى داشته است. علاّمه
در اصول نيز چندين اثر از خود به جا گذاشته كه مهمترين آنها «نهاية الوصول إلى علم
الاصول» در چهار مجلّد و «تهذيب الوصول إلى علم الاصول»مىباشند.
8. محقّق حلّى و علاّمهى حلّى براى نخستين بار اجتهاد را به معناى تلاش و كوشش
علمى براى استخراج احكام شرعى ظنّى از ادلّهى معتبر، در اصول فقه شيعه به كار
بردند. اينان اين اصطلاح را در واقع از اصول اهل سنّت گرفته، در آن اصلاحات و
تعديلهايى انجام دادهاند تا با رويّهى اماميه در كشف احكام سازگار باشد.
پرسشهايى براى انديشهورزى:
1. زمينهسازان دورهى سوم چه كسانى بودند؟ اينان چگونه زمينهى تحقّق اين دوره
را فراهم كردند؟
2. كار ابن ادريس حلّى را به عنوان ايجاد كننده اين دوره تحليل كنيد. به نظر شما
چرا ابن ادريس با وجود داشتن نظريههاى اصولى دقيق و خاصّ به خود كتاب اصولى ننوشت؟
(اين مطلب را با دوستان كلاس به بحث بگذاريد).
3. عوامل ركود اصول را تحليل كنيد، آيا عامل ديگرى براى آن در ذهن داريد؟
4. نقش محقّق حلّى و علاّمهى حلّى را درپيشرفت علم اصول ـ چه به لحاظ ساختارى و چه
به لحاظ محتوايى ـ بررسى كنيد.
تحقيق و پژوهش
1. در مورد ابن ادريس و بسترهاى مناسبى كه او با استفاده از آنها دورهى سوم را
ايجاد كرد تحقيق بيشترى كنيد.
2. ميزان تأثير پذيرى علاّمهى حلّى را از اصول اهل سنّت تحقيق كنيد.
منابع پژوهش
1. براى تحقيق اوّل، به ترجمههاى ابن ادريس، مقدّمهى كتاب «السرائر»، المعالم
الجديدة شهيد صدر و ادوار اجتهاد جنّاتى بنگريد.
2. براى تحقيق دوم، دو كتاب مبادئ الوصول و تهذيب الوصول علاّمه را با تعدادى از
كتابهاى اهل سنت در آن دوره؛ مانند: المستصفى غزّالى، المحصول فخر رازى و اصول فقه
شاطبى مقايسه كنيد.