درآمدى به تاريخ علم اصول

مهدى على‏پور

- ۷ -


درس ششم - دوره‏ى سوّم: دوره‏ى تكامل

(از ابن ادريس حلّى (598 ه) تا اوايل قرن يازدهم (1))

مهم‏ترين مباحث اين درس:

1. نگاهى اجمالى به دوره‏ى سوّم
2. علل و عوامل پيدايش دوره
3. شناخت شخصيت‏هاى اصلى دوره

نگاه اجمالى به دوره

اين دوره با تلاش‏هاى علمى ابن زهره و شيخ سديدالدّين حمّصى زمينه سازى و به دست تواناى محمّد بن احمد بن ادريس حلّى (متوفاى 598 هجرى) بنياد گذاشته شد. و محقّقان ارجمندى نظير محقّق حلّى، علاّمه‏ى حلّى، فخر المحقّقين، فاضل مقداد، شهيد ثانى، شيخ حسن (صاحب معالم) و شيخ بهايى در ثمردهى و استوارى آن تلاش كردند. اين دوره تا اوايل قرن يازدهم، مقارن با نهضت اخباريان باقى ماند و بيش از 450 سال به طول انجاميد.
اصول فقه در اين دوره بار ديگر از بند تقليد رهايى يافت و به طور چشم‏گيرى پيشرفت كرد. محقّقان اين دوره مباحث اصولى را با استحكام خاصّى طرح مى‏كردند. تحليل‏ها و استدلال‏هاى پيچيده در آثار اين دوره بسيار است. مباحث اصولى اين دوره همچنان با نظارت به بحث‏هاى اصولى اهل سنّت مطرح مى‏شد. اين نكته در آثار اصولى علاّمه‏ى حلّى رحمه‏الله بيش از ديگر محقّقان اين دوره مشاهده مى‏شود. طرح ديدگاه‏هاى اصولى عامّه و خاصّه در هر بحث نشان دهنده‏ى تسلّط محقّقان دوره بر آرا و انديشه‏هاى گوناگون اصولى است.
محقّقان اين دوره به طور جدّى اصول را به عنوان مقدّمه‏ى فقه مى‏نگريستند و نگاه تجريدى و علمىِ صرف به آن نداشتند. كار ابن ادريس در «السّرائر» كه در آغاز هر بحث فقهى، مبانى اصولى آن را نيز بيان مى‏كند، يا كار شيخ حسن ـ فرزند شهيد ثانى ـ كه معالم را به عنوان مقدّمه‏ى كتاب مفصّل فقهى خويش نگاشت و پيشتر از همه، كار ابن زهره كه در «غنية النزوع» مباحث اصول فقه را به عنوان مقدّمه‏ى مباحث فقهى غنية نوشت، همگى مؤيّد اين ادّعا است.

علل و عوامل پيدايش دوره

در درس قبل اشاره شد كه شاگردان شيخ نتوانستند كارى را كه او شروع كرده بود به تعالى و كمال بيشتر برسانند. آنان در فقه و اصول به تقليد از انديشه‏هاى وى روى آوردند.
علل اين ركود را مى‏توان در دلايل زير پى جويى كرد:

1. هجرت شيخ طوسى از بغداد به نجف

در اثر تشديد اختلاف بين اهل سنّت و شيعيان، و حمله مغول به بغداد، شيخ طوسى بعد از 12 سال زعامت در حوزه‏ى بغداد به سوى نجف اشرف هجرت كرد. وى در آنجا حوزه‏ى نجف را بنياد نهاد. مطابق با شواهد تاريخى شاگردان قوى شيخ طوسى با وى به نجف نرفتند. شيخ نيز با فراغت بالى كه يافت به تأليف و تحقيق عميق‏تر پرداخت و كتاب ارزشمند «المبسوط» را در فقه شيعه نگاشت. به اين ترتيب، شيخ طوسى به ديدگاه‏هاى ژرف‏ترى دست يازيد و اصول و فقه شيعه را به كمال رسانيد. امّا متأسّفانه شاگردان جوان و تازه كارِ شيخ در نجف، هنوز آمادگى لازم براى به مقصد رساندن بار اين امانت عظيم شيخ و تداوم حركت سترگ علمى وى را نداشتند. و همين امر يكى از اسباب ركود نسبى فقه و اصول بعد از وفات شيخ طوسى شد.(1)

2. ابهّت و عظمت علمى شيخ

اين عامل يكى از مهم‏ترين عواملى است كه در ايجاد ركود در اجتهاد مؤثّر بود. عظمت علمى شيخ طوسى با آن همه سابقه‏ى درخشان و شاهكارهاى علمى، شاگردان جوان او را چنان تحت تأثير و مقهور خويش قرار داد كه هرگز چنين قدرتى در خود نمى‏ديده يا حق چنين جسارتى را به خود نمى‏دادند تا با انديشه‏هاى اصولى و فقهى او به مخالفت برخيزند. اينان، به يك معنا حق داشتند كه اين گونه تحت تأثير قرار بگيرند. شايد تا آن زمان كسى ديده نشد كه يك تنه اين همه اثر علمى ـ در رشته‏هاى گوناگون ـ پديد آورد و در عين حال هر يك از آنها خود شاهكارى محسوب شود. شهرت علمى شيخ طوسى در ميان عامّه نيز بر اين قدرت و استيلاى علمى مى‏افزود.
در هر حال، كار به جايى رسيّد كه بنا به نقل صاحب معالم از پدرش، اكثر فقهاى بعد از شيخ به دليل حسن ظن و كثرت اعتقاد به شيخ رحمه‏الله مقلّد وى در نظر و فتوا بودند تا جايى كه متأخّران، بسيارى از آرا را يافتند كه نزد علما شهرت يافته بود، در حالى كه اين شهرت‏ها به شيخ و متابعت اين مقلّدان از ديدگاه او بر مى‏گشت.(2)

1. محمدباقر صدر، «معالم الجديده»، صص 86 ـ 83.
2. شيخ حسن، معالم‏الدّين و ملاذ المجتهدين، ص 176.

همچنين سيّد بن طاوس در «البهجة لثمرة المُهجة» از قول جدش ورّام بن ابى فراس به نقل از شيخ سديدالدّين حمّصى مى‏نويسد كه بعد از شيخ طوسى مجتهد واقعى براى اماميه نمانده است و ديگران، تنها مقلّدان و حكايت كنندگان نظرات شيخ هستند.(1)

3. ركود تفكّر فقهى ـ اصولى اهل سنّت

فقه و اصول اهل سنّت پس از گذراندن دوره‏ى كمال، از اواسط قرن ششم از حركت سريع و پويايى جدّى‏اش باز ايستاد، و با توجّه به اين كه اصول فقه شيعه ناظر به اصول اهل سنّت بود؛ لذا ركود و ايستايى در اصول فقه عامّه، در ركود و عدم پيشرفت اصول فقه شيعه در اين دوره تأثير جدّى داشت. چنان كه در دوره‏ى قبل، اصول فقه شيعه در اثر نظارت به اصول عامّه و درگير شدن با آن به رشد و كمال بالايى دست يافته بود.(2)
ابن ادريس حلّى دوران ركود و فترت علم اصول فقه را چنين توصيف مى‏كند:
«چون مشاهده كردم كه دانشمندان روزگارم از فراگيرى شريعت و احكام اسلامى شانه خالى مى‏كرده، با آن چه به آن جاهلند، دشمنى مى‏كنند و دانسته‏هاى خويش را به هدر مى‏دهند و چون ديدم پيرمرد سالخورده اين دوره را چنان غفلت فرا گرفته و زمام خود را به نادانى سپرده و امانت‏هاى زمان را ضايع كرده و در آموختن علوم لازم و ضرورى سستى مى‏كند...! و چون ديدم كه علم و دانش به ابتذال كشيده شده و ميدان علم خالى از تاخت و تاز است، با تلاش و كوششى جانكاه و طاقت فرسا به جبران باقى مانده‏ها پرداختم».(3)

1. به نقل از صاحب معالم، همان، ص 177.
2. محمدباقر صدر، المعالم الجديدة، صص 88 ـ 89.
3. ابن ادريس حلّى، «السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى»، ج 1، صص 42 ـ 41.

ابن ادريس با ديدن چنين صحنه‏هاى خمود و بى تحرّك، از ترس اين كه مبادا اصول و فقه شيعه دچار همان بلاى جانكاه انسداد باب اجتهاد گردد كه گريبان فقه و اصول اهل سنّت را گرفته بود، و به خاطر اين كه اصول و فقه شيعه همگام با پيشرفت‏هاى علمى ديگر به تحوّل و رشد برسد و بتواند مسايل و حوادث نوين و مستحدثه را پاسخ‏گو باشد، دست به چنين حركت عظيم زد و اجتهاد شيعه را از بن‏بست رهانيد. وى در اين راه از نوآورى‏هاى علمى سديدالدّين حمّصى و ابن زهره سود جست و در مواردى كه اينان با شيخ طوسى مخالفت كردند، رأيشان را در تأييد ديدگاه خويش و نقد نظرگاه شيخ متذكر شد.
با آن چه گفته شد علل و عوامل پيدايش اين دوره روشن مى‏شود. در ادامه به شخصيت‏هاى اصلى دوره، آثار و افكار اصولى آنان اشاره مى‏كنيم.

شخصيت‏هاى اصلى دوره، كتاب‏ها و لبّ افكارشان (1)

1. ابن ادريس حلّى (598 ـ 543 ه)

محمّد بن منصور بن احمد بن ادريس عجلى حلّى در سال 543 هجرى در حلّة متولّد شد. وى از طرف مادر به شيخ طوسى رحمه‏الله منتسب است. ابن ادريس حلّى 55 سال عمر كرد و در سال 598 هجرى دار فانى را وداع گفت و در حلّه به خاك سپرده شد و هم اينك مقبره‏ى او معلوم است.
ابن حجر عسقلانى در مورد وى مى‏نويسد:
«محمّد بن ادريس عجلى حلّى، از فقهاى شيعه و داراى تأليفات بسيارى در فقه اماميه مى‏باشد. در بين دانشمندان شيعه در اين وقت مثل او در دانش وجود نداشت...».(1)

1. ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان: ج 5، ص 693.

ابن ادريس حلّى از مفاخر و چهره‏هاى برجسته عالمان شيعه در اواخر قرن ششم هجرى است. وى فقيه و اصولى، محقّق و مدقّق، داراى فكر و انديشه‏ى عميق و نظر دقيق بوده است. غالب ترجمه نويسان در مورد عظمت علمى و دانش بى كران او اتفاق دارند و پاره‏اى ديدگاه‏هاى نادر وى را دليل بر ضعف علمى او نمى‏شمارند.
اگرچه ابن ادريس از سوى برخى مورد طعن قرار گرفته و تضعيف شده است،(1) امّا روشن است كه مهم‏ترين دليل در طعن و تضعيف وى، مخالفت‏هاى بسيارى است كه او با شيخ طوسى ـ در دوره‏اى كه همگان جز عدّه‏اى بسيار اندك، تابع و مقلّد شيخ رحمه‏الله بوده‏اند ـ كرده است. البته زبان تند و گاه گزنده‏ى ابن ادريس، در موضع‏گيرهاى افراطى نسبت به وى بى تأثير نبوده است. در هر حال اين تضعيف‏ها بر صواب نيستند و در مورد شخصيّت بزرگى چون ابن ادريس كه تأثير عظيمى در پيشرفت اجتهاد شيعه داشته است، جز به نيكى و ستايش نمى‏توان ياد كرد.

1. براى نمونه ر.ك به: شيخ منتجب الدين، فهرست، ص 173 ؛ رجال ابن داود، ص 269، رقم 426 از قسم دوم كتاب ؛ محقق كركى، هداية الابرار الى طريق الأئمّة الاطهار، ص 94.

ابن ادريس استادان بسيارى داشته است كه برخى از آن‏ها به شرح زيرند:
ـ شيخ ابوعلى طوسى، فرزند شيخ طوسى كه ابن ادريس به واسطه او از شيخ نقل مطلب مى‏كند.
ـ سيّد ابوالمكارم حمزة بن على بن زهرة، صاحب كتاب غنية النزوع كه شرحش پيشتر گذشت. احتمالاً ابن ادريس نزد ابن زهره درس نخوانده و ابن زهره تنها از مشايخ روايتش بود.
ـ شيخ هبة اللّه سوراوى.

ـ شريف ابوالحسن على بن ابراهيم علوى عريضى.
ابن ادريس كه داراى مجلس درس بزرگى بوده، شاگردان بسيارى نيز داشته است. برخى از شاگردان مهم او عبارتنداز:
ـ سيّد محمّد بن عبدلله بن زهرة حسينى حلبى.
ـ شيخ نجيب‏الدّين ابو ابراهيم محمّد بن نما حلّى.
ـ احمد بن مسعود اسدى حلّى.
ـ شيخ ابوالحسن على بن يحيى بن على خيّاط.
ـ ابو على فخّار بن معد بن فخّار موسوى حايرى.
ـ حسن بن يحيى بن سعيد حلّى.
آثار ونوشته‏هاى ابن ادريس فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
ـ السرائر الحاوى لتحريرالفتاوى، كه كتابى در فقه است و غالبا با مبسوط شيخ مقايسه مى‏شود.
ـ التعليقات، كه حواشى و ايرادات ابن ادريس بر كتاب «تبيان» شيخ طوسى است.
ـ منتخب كتاب تبيان شيخ.
ـ مسايل ابن ادريس.
ـ رساله در معناى ناصب.
ـ كتاب مناسك.
ـ خلاصة الاستدلال.(1)

1. منابع ترجمه‏ى ابن ادريس: رجال منتجب‏الدّين، ص 173 ؛ رجال ابن داود، ص 269 ؛ رياض العلماء، ج 5، صص 33 ـ 32 ؛ روضات الجنّات، ج 6، صص 290 ـ 274؛ ريحانة الادب، ج 7، صص 379 ـ 377.

آثار اصولى ابن ادريس

ظاهرا ابن ادريس كتاب اصولى مستقلى تأليف نكرده است. و غالبا ديدگاه‏هاى اصولى وى را از لابه‏لاى كتاب «السرائر» كه كتابى فقهى است استخراج كرده و ذكر مى‏كنند. از اين رو، كتاب سرائر ابن ادريس صرفا يك كتاب فقهى نيست؛ زيرا ابن ادريس در طرح بسيارى از مسايل فقهى ابتدا مبانى اصولى مسأله را مورد بحث و بررسى قرار داده و بعد از روشن كردن ديدگاه اصولى خويش در آن مسأله، وارد بحث‏هاى فقهى مى‏شود. تقريبا مى‏توان گفت ابن ادريس در تمام مسايلى كه مطرح مى‏كند نظر شيخ طوسى را طرح كرده و مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهد. و گاه در نقد آن از حدّ معمول خارج شده، چندين صفحه به آن اختصاص مى‏دهد و از وجوه مختلف، آن را بررسى و نقد مى كند.
ابن ادريس در سرائر، با مهارت بسيار مباحث فقهى و گاه اصولى را طرح مى‏كند و از جهات مختلف در تحليل و تبيين آن مى‏كوشد و براى اثبات ديدگاه خود به ادلّه‏ى مختلف؛ مانند كتاب خدا، سنّت متواتر، اجماع، دليل عقلى تمسّك جسته، در پاره‏اى موارد از برائت و احتياط به عنوان دليل عقلى سود مى‏جويد. استدلال‏هاى ابن ادريس بسيار گسترده‏تر و گاه پيچيده‏تر از استدلال‏هاى موجود در كتاب‏هاى پيشين و از جمله مبسوط شيخ طوسى است.

ديدگاه‏هاى اصولى ابن ادريس

براى دست يابى به انديشه‏هاى اصولى ابن ادريس مى‏بايست كتاب سرائر او را مورد مطالعه‏ى دقيق قرار داد و ديدگاه‏هاى اصولى وى را استخراج كرد. ما در اين جا به چند نمونه از ديدگاه‏هاى اصولى ابن ادريس اشاره مى‏كنيم:
ـ ابن اديس راه‏ها و طرق كشف احكام الهى را منحصر در «كتاب خدا»، «سنّت متواتر پيامبر»، «اجماع»، و «دليل عقل» مى‏داند.(1)
ـ از ديدگاه ابن ادريس «دليل عقل» بسيار اساسى است و با كمك آن مى‏توان به احكام شرعى و مسايل فقهى آگاهى يافت. از اين رو، معتقد است كه همه بايد به آن اعتماد كنند و هر كس حجّيت آن را انكار كند به گمراهى رفته و راه در تاريكى پيموده و گفتارى بيرون از محدوده‏ى مذهب به زبان آورده است.(2) در نتيجه مى‏توان ابن ادريس را يكى از كسانى دانست كه استدلال به دليل عقل را به گونه‏ى صريح و در دامنه‏ى وسيع به كار گرفت در حالى كه تا پيش از آن، از اين دليل چندان استفاده نمى‏شده است. البته در موارد زيادى هم مراد ابن ادريس از دليل عقل، «برائت» عقلى است.
ـ از نظر ابن ادريس الفاظ دالّ بر جنس، زمانى كه نكره باشند مفيد استغراق و عموم نيستند. وى اين قول را به پاره‏اى از محقّقان نيز نسبت مى‏دهد.(3)
ـ مهم‏ترين ديدگاه اصولى ابن ادريس كه موجب تفاوت بسيار او با ديگران در فتوا و ديدگاه‏هاى فقهى گرديده، عدم حجيّت خبر واحد نزد او است. شايد به همين دليل است كه وى داراى ديدگاه‏هاى فقهى نادرى است كه كسى ديگر به آن‏ها باور ندارد.(4)

1. سرائر، همان: 1 / 46.
2. همان.
3. همان: 1 / 74.
4. همان، ص 51.

عدم حجّيّت خبر واحد ديدگاه مختص ابن ادريس نيست؛ زيرا پيش‏تر از او سيّد مرتضى رحمه‏الله ، ابن زهرة، ابن برّاج و عدّه‏اى ديگر نيز به اين قول اعتقاد داشته‏اند. ابن ادريس در مورد عدم حجّيّت خبر واحد از كلام سيّد مرتضى تأييد مى‏آورد. مهم‏ترين تحليل آنها در عدم حجّيّت خبر واحد، اين است كه خبر واحد، حتّى در صورت ثقه بودن خبر دهنده، موجب علم نمى‏شود و غايت چيزى كه حاصل مى‏كند، ظنّ است و ما شرعا حق تعبّد به ظنون در احكام شرعى نداريم؛ زيرا جواز تعبّد به آن صادر نشده است. تنها راه كشف احكام شرعى اين است كه از طريق علم، به آن‏ها دست يابيم و قطع به آن‏ها پيدا كنيم. از اين رو، راه‏هاى ظنّى؛ مثل قياس و اخبار آحاد(1) حجّت نيستند.
البته نبايد انكار كرد كه اينان و از جمله ابن ادريس به اخبار متواتر و خبرهاى واحدى كه قراين قطعيّه بر صدق آن‏ها وجود دارد اعتماد و عمل مى‏كرده‏اند. تنها اختلافى كه بين اين محقّقان و ابن ادريس مى‏توان فرض كرد، يك اختلاف صغروى و مصداقى است مبنى بر اين كه اينان غالب احاديث روايت شده از پيشوايان معصوم عليهم‏السلام را داراى قراين قطعيّه مى‏دانسته، به آن عمل مى‏كرده‏اند، امّا ابن ادريس غالب اين احاديث را چنين نمى‏دانسته، لذا در سرائر چندان از آن‏ها سود نمى‏جويد. ابن ادريس تنهابرخى از اين دست روايات را قطعى دانسته، به آن‏ها اعتماد و عمل كرده است.(2)

1. بنگريد به آن چه سيّد مرتضى در جواب «المسائل الموصليات الثانية» به نقل از ابن ادريس در «السرائر»، صص 50 ـ 46 گفته است.
2. با توجّه به آن چه گفته شد ديدگاه و طعن ابن داود و سيّد محمّد استرآبادى كه گفته‏اند، ابن ادريس به اخبار اهل بيت عليهم‏السلام عمل نمى‏كرده درست نيست. ابن ادريس تنها اخبار آحادى را كه قراين قطعيّه بر صدقشان وجود نداشت حجّت نمى‏دانست كه سيّد مرتضى و ابن زهره و حتّى شيخ مفيد نيز همين نظريه را قبول داشت. البته دفاع آقاى جنّاتى ـ هم كه گفته است ابن ادريس خبر واحد ثقه را قبول داشته ـ درست نيست و بر خلاف گفته‏ى صريح خود ابن ادريس است.

با توجّه به آن چه گفته شد مى‏توان ابن ادريس را صاحب مكتب جديد در روش و سبك اجتهادى دانست. بايد از او به عنوان كسى كه جلوى انسداد باب اجتهاد را گرفته ستايش و تقدير به عمل آورد.

2. محقّق حلّى (602 ـ 676 ه)

ابوالقاسم نجم‏الدّين جعفر بن حسن بن ... سعيد هذلى حلّى، مشهور به محقّق حلّى، در سال 602 هجرى متولّد شد. وى پس از 74 سال عمر با بركت در سال 676 هجرى در گذشت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد.
محقّق حلّى كه در ميان دانشمندان شيعه به محقّق على الاطلاق متّصف است، يگانه‏ى دهر بود و رياست عامّه‏ى شيعه به او منتقل شد. محقّق با واسطه شاگرد ابن ادريس بود و از اصول افكار او در بسط و گسترش اجتهاد تبعيت كرد. علاّمه‏ى حلّى ـ شاگرد و خواهرزاده‏ى او ـ در تجليل از شخصيّت علمى او، وى را افضل دانشمندان زمانش در فقه و اصول دانست.(1) صاحب معالم در حاشيه‏اى كه بر اين كلام علاّمه دارد مى‏گويد، بهتر است قيد «اهل زمانه» بر داشته شود؛ چه او افضل فقها در همه‏ى زمان‏ها بوده است و در ميان فقيهان شيعه چون او نمى شناسم.(2)

1. به نقل از محسن امين، اعيان الشيعة، ج 4، ص 89.
2. همان.

محقّق در رشته‏هاى گوناگون؛ مانند فقه، اصول، كلام، شعر و ادب سرآمد روزگار بود و تحقيقات ارزنده‏اى در آنها ارايه كرد.
محقّق حلّى نزد عدّه‏ى بسيارى درس خوانده است واز عدّه‏ى زيادى نيز نقل روايت مى‏كند. مهم‏ترين استادان و مشايخ او عبارتند از:
ـ نجيب‏الدّين محمّد بن جعفر بن أبى البقا هبة‏اللّه‏ بن نما الحلّى الربعى كه از شاگردان ابن ادريس بوده است.
ـ سيّد فخار بن معد موسوى از شاگردان ابن ادريس.
ـ حسن بن يحيى بن سعيد حلّى، پدرش.
ـ شيخ مفيدالدّين محمّد بن جهم حلّى.
وى شاگردان بسيارى نيز تربيت كرده كه برخى از شاگردان مهم او عبارتند از:
ـ حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى، معروف به علاّمه‏ى حلّى كه ترجمه‏اش خواهد آمد.
ـ حسن بن داود حلّى، صاحب رجال.
ـ سيّد جلال‏الدّين محمدبن على بن طاووس، فرزند سيّد بن طاووس مشهور.
ـ شيخ عزّالدّين حسن بن أبى طالب يوسفى، صاحب كشف الرموز.
ـ شرف‏الدّين ابوالقاسم على بن وزير مؤيّدالدّين محمدبن علقمى.
ـ صفىّ‏الدّين محمّد بن نجيب‏الدّين يحيى بن احمد بن يحيى بن حسن بن سعيد، پسرعموى محقّق.
ـ جمال‏الدّين ابو جعفر محمّد بن على القاشى.
آثار علمى محقّق حلّى فراوان است كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:
1. رسالة التياسر فى القبلة كه رساله‏ى مختصرى در مورد تعيين قبله است.
2. شرايع الاسلام در فقه. اين كتاب بعدها جزء كتب درسى حوزه‏ها شد و شروح و تعليقات بسيارى برآن زده‏اند، نظير شرح شهيد ثانى به نام «مسالك الافهام في شرح شرايع الاسلام». اين كتاب بارها در ايران، نجف، لبنان و لندن چاپ شده است.
3. كنز المنطق يا الكهنة في المنطق.
4. مختصر المراسم در فقه كه خلاصه‏ى كتاب «المراسم» تأليف سلاّر ديلمى است.
5. فهرست مصنّفين.
6. رسالة فى الكلام.
7. المسائل البغدادية كه در جواب يكى از شاگردان خود نوشته است و در موضوع فقه است. نسخه‏هاى خطّى مختلفى از آن در كتابخانه‏هايى چون آستان قدس و خزانه‏ى سيّد حسن صدر در كاظميّه موجود است.
8. المسائل العزية، كه پاسخ به ده مسأله است و براى عزّالدّين بن عبدالعزيز يكى از شاگردانش نوشته است.
9. المسائل المصريات.
10. المسلك فى اصول‏الدّين.
11. معارج الاصول كه چند بار در ايران چاپ شده است.
12. مختصر النافع، تلخيصى از شرايع الاسلام است.
13. المعتبر فى شرح المختصر كه مختصر، همان مختصر النافع است.
14. نكت النهاية كه تعليقاتى بر كتاب «النهاية» شيخ طوسى است و در مجموعه الجوامع الفقهيّة، طبع قم، كتابخانه آية‏ا...نجفى، 1276 ه چاپ شده است.
15. نهج‏الوصول الى معرفة علم‏الاصول، كه شيخ فتح‏اللّه‏ بن علوان كعبى شرحى با عنوان «نظام‏الفصول في شرح نهج‏الوصول في علم‏الاصول» برآن زده است. با توجّه به اين كه اين كتاب نيز همچون معارج در ده باب تنظيم شده، آغازش همانند آغاز معارج‏الاصول است، برخى اين احتمال را داده‏اند كه اين كتاب همان كتاب معارج باشد.(1)

آثار اصولى محقّق حلّى

از ظاهر آن چه در كتب تراجم و فهرست‏ها در شمار آثار محقّق آورده شد اين گونه به دست مى‏آيد كه محقّق حلّى داراى دو كتاب اصولى كامل بوده است:
1 ـ معارج الاصول؛ 2 ـ نهج الوصول الى معرفة علم الاصول. همان طور كه اشاره شد، با توجّه به اين كه كتاب دوّم به صورت مستقل به دست ما نرسيده و متن آن - آن هم به صورت ناقص - تنها در ضمن شرحى كه شيخ فتح‏اللّه‏ كعبى بر آن زده است، موجود مى‏باشد و نيز از سويى؛ هم تنظيم آن عين كتاب معارج است و هم آغازش همانند آن، از اين رو اين احتمال مى‏رود كه كتاب دوم در واقع همان معارج الاصول باشد.
در هر حال، آن چه از كتب اصولى محقّق حلّى در دست‏رس ما مى‏باشد، همين كتاب «معارج الاصول» است. اين كتاب يك بار در تهران در سال 1310 هجرى و بار ديگر، با تحقيق محمّد حسين رضوى در قم از سوى انتشارات مؤسّسه آل‏البيت عليهم‏السلام ، در سال 1403 هجرى چاپ شده است.

1. نك: مقدّمه كتاب معارج الاصول، تحقيق محمّدحسين رضوى، ص 21.
* منابع ترجمه محقّق حلّى: رجال ابن داود، ص 83 ؛ طبقات اعلام شيعه، ج 3، ص 30 ؛ رياض العلماء، ج 1، صص 107 ـ 103 ؛ آغابزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج 13، 16، 18، 20 ؛ اعيان الشيعة، ج 4، ص 92 ـ 89.

كتاب معارج در ده باب تنظيم شده و هر باب داراى فصولى است:
باب اوّل: در مقدّمات (سه مقدّمه در آن طرح مى‏شود: مقدّمه‏ى اوّل، در مبادى تصورى؛ مقدّمه‏ى دوّم، در خطاب و اقسام آن؛ مقدّمه‏ى سوّم، در حقيقت و مجاز).
باب دوّم: در اوامر و نواهى.
باب سوّم: در عموم و خصوص.
باب چهارم: در مجمل و مبين.
باب پنجم: در افعال (دو فصل دارد: فصل اوّل، در افعال نبى؛ و فصل دوّم، در وجوهى كه افعال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ممكن است واقع شود).
باب ششم: در اجماع.
باب هفتم: در اخبار (كه بحث خبر متواتر و خبر واحد و تعارض بين خبرين در اين فصل طرح مى‏شود).
باب هشتم: در ناسخ و منسوخ.
باب نهم: در اجتهاد (كه دوفصل دارد: فصل اوّل، در حقيقت اجتهاد؛ و فصل دوّم، در قياس).
باب دهم: در فصول مختلف است: فصل اوّل، در مفتى و مستفتى؛ فصل دوّم، در مسايل مختلف؛ نظير تصرّفات غير معلومة الحكم [حظر و اباحة]، استصحاب و نافى حكم؛ فصل سوّم، در آن چه ملحق به ادلّه‏ى اصول است و از خود آنها نيست.
معارج الاصول كتابى است كامل و در عين حال مختصر، امّا اختصار آن به ارزش علمى‏اش ضربه وارد نساخته است.در اين كتاب مباحث با دقّت طرح شده‏اند و تحليل‏ها و استدلال‏ها از قوّت كافى برخوردارند. محقق، به دليل تسلّط بسيارش بر اصول فقه شيعه و اهل سنّت، در هر بحث ديدگاه‏هاى گوناگون فريقين را نقل و تبيين كرده، سپس به تحليل و نقد آنها مى‏پردازد.در كمتر بحثى است كه محقق رحمه‏الله ديدگاه‏هاى سيّد مرتضى، شيخ طوسى، ابوحسين و ابوهاشم معتزلى و پاره‏اى ديگر را طرح نكند. در عين حال، محقّق حلّى همچون مجتهدى آزاد انديش، امّا منصف همواره در هر بحث بين ديدگاه‏هاى گوناگون داورى مى‏كند؛ گاه يكى از آنها را بر مى‏گزيند و باقى را رد مى‏كند. گاه هيچ نظريه‏اى را قبول نكرده و خود ديدگاه جديدى در آن مسأله ارايه مى‏كند و در بسيارى از موارد نيز كه به طرح نظريه‏ى جديدى نمى‏پردازد، تحليل تازه‏ترى از آن چه اختيار مى‏كند به دست مى‏دهد كه خود كمتر از ارايه‏ى نظريه‏ى نو و ابداعى نيست.
در ادامه‏ى آن چه گفته شد، بايد دانست كتاب معارج دو مزيّت عمده ديگر نيز دارد:يكى آن كه، محقّق سعى كرده است تا آنجا كه ممكن است مباحث كلامى و منطقى را از اصول فقه خارج سازد. از اين رو در معارج جز بحثى كه در فصل پنجم در مورد افعال مطرح شده است، هيچ بحث كلامى مستقلّ ديگرى ديده نمى‏شود؛ دوّم اين كه، معارج الاصول داراى تنظيم و تبويب بسيار پيشرفته‏ترى نسبت به كتب پيش از خود است. محقّق در معارج سعى كرده است مباحث اصول فقه را در غالب نوترى عرضه كند و از پريشانى مباحث و طرح نامناسب آنها در غير جايگاه خود بكاهد و در اين هدف تا حدود زيادى توفيق يافته است. مقايسه‏ى تبويب معارج الاصول با الذريعة و العُدّه اين نكته را به وضوح نشان خواهد داد.

لبّ انديشه‏هاى اصولى محقّق حلّى

نو آورى‏ها و ديدگاه‏هاى اصولى محقّق حلّى بسيار است. امّا ما تنها به چند نظريه‏ى اصولى او اشاره مى‏كنيم:
1 ـ محقّق حلّى صيغه‏ى امر را حقيقت در وجوب مى‏داند. از اين رو، وى نظريه ابوهشام را مبنى بر اين كه صيغه‏ى «اِفعل» حقيقت در ندب و ديدگاه سيّد مرتضى را مبنى بر اين كه مشترك بين وجوب و ندب است، قبول ندارد.(1)
2 ـ از نظر محقّق، امر نه بر فور دلالت دارد و نه بر تراخى؛ زيراگاه براى فور به كار مى‏رود و گاه براى تراخى، از اين رو وضع شده است براى حقيقت در قدر مشترك بين فور و تراخى. اين ديدگاه محقّق مخالف نظر شيخ طوسى و سيّد مرتضى است.(2)
3 ـ از ديدگاه محقّق،نهى دلالت بر فساد مَنْهىٌ عنه در عبادات مى‏كند، امّا دلالت بر فساد منهىٌ عنه در معاملات ندارد.(3)
4 ـ در بحث الفاظ عموم، محقّق حلّى ديدگاه شيخ طوسى را مى‏پذيرد و معتقد است الفاظى وجود دارند كه براى عموم وضع شده‏اند، به خلاف سيّد مرتضى كه آنها را مشترك بين عموم و خصوص مى‏دانست.(4)

1. معارج الاصول، ص 64.
2. همان، ص65 .
3. همان، ص 77.
4. همان، صص 82 ـ 81.

5 ـ محقّق حلّى در بحث خبر واحد، بحث مفصّل و منقّحى ارايه مى‏كند. وى براين باور است كه عمل به خبر واحد عقلاً جايز است، همان طور كه سيّد مرتضى و شيخ گفته‏اند. امّا در اين كه آيا شرعا تعبّد به خبر واحد واقع شده است يا خير، با اين كه خود مى‏پذيرد خبر واحدى كه از اصحاب اماميّه نقل و در كتب روايى جمع شده است، اگر داراى شرايط خاصّى؛ همچون عدالت، ايمان و... بود، عمل كردن بر طبق آن جايز است، در عين حال همه‏ى ادلّه‏ى عقلى و نقلى قايلان به وقوع تعبّد شرعى به خبر واحد را مخدوش دانسته و نقد مى‏كند.(1) او همچنين ادّعا مى‏كند كه شيخ طوسى نيز تنهامعتقد بود، عمل كردن به خبر واحد عدلى كه اصحاب اماميّة روايت كرده و در جوامع روايى گردآورى شده، جايز است؛ لذا شيخ به اطلاق، عمل به خبر واحد را جايز نمى‏دانست.(2)
6 ـ محقّق حلّى مجتهد را هميشه در كشف حكم شرعى بر صواب نمى‏داند. بلكه همچون ديگر اماميه معتقد است كه مجتهد، گاه در اجتهاد خويش خطا كرده، به حكم نمى‏رسد، البتّه وى در اين موارد معذور است.(3)
7 ـ محقّق حلّى اصطلاح جديدى از مفهوم اجتهاد را براى نخستين بار وارد اصول فقه كرده است. به اين نكته در شرح ديدگاه‏هاى اصولى علاّمه‏ى حلّى باز خواهيم گشت.
3. علاّمه‏ى حلّى (648 ـ 726 ه)

1. معارج الاصول، صص 147 ـ 140.
2. معارج الاصول، ص 147.
3. همان، ص 181.

ابومنصور، جمال‏الدّين حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى در سال 648 هجرى در حلّه متولّد شد و پس از 78 سال عمر با بركت در سال 726 هجرى دارفانى را وداع گفت، جنازه‏اش به نجف اشرف منتقل و در آنجا به خاك سپرده شد. وى به علاّمه‏ى حلّى مشهور است. علاّمه‏ى حلّى از خانواده‏اى معروف و جليل القدر است. دانشمندان بسيارى در اين خاندان وجود داشته‏اند كه از مهم‏ترين آنها؛ دايى ارجمندش محقّق حلّى، پدرش شيخ سديدالدّين يوسف بن مطهّر و فرزندش فخرالمحقّقين مى‏باشند.
غالب ترجمه نويسان از علاّمه به بزرگى و عظمت ياد كرده‏اند و مشاهده‏ى آثار عظيم علمى او اين نكته را اثبات مى‏كند. علاّمه حلّى از محقّقان و مدقّقان نوآور بوده، در بسيارى از مسايل فقهى، اصولى وكلامى ديدگاه‏هاى تازه‏اى ارايه كرده است.نوآورى‏هاى اصولى او آن قدر هست كه بتوان او را در رأس دوره‏اى قرار داد و تحوّلات اصولى بعد را نشأت گرفته از او دانست. نقل قول‏هاى بسيار فقيهان ديگر از او نشان دهنده‏ى عظمت و نفوذ فقهى اوست. وكارهاى كلامى‏اش گواه تسلّط او بر كلام مى‏باشد.
بى شك علاّمه‏ى حلّى در رشته هايى چون كلام و حكمت، فقه شيعه، فقه مقارن، اصول فقه، حديث و رجال سرآمد روزگار خويش بود. وى در تمام اين رشته‏ها تأليف‏هاى گران‏بهايى از خود به يادگار گذاشته است.
ابن حجر عسقلانى او را نشانه‏ى ذكاوت و هوش خوانده، عالم و پيشواى شيعه و از بزرگ‏ترين مصنّفان آنها شمرده است.(1)

1. ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 587.

ابن داود حلّى وى را شيخ طايفه، علاّمه‏ى دوران، صاحب تحقيق، تدقيق و كثيرالتأليف دانسته و مى‏گويد، رياست شيعه‏ى اماميّه در معقول ومنقول به او منتقل شده است.(1)
علاّمه‏ى حلّى داراى استادان بسيار بزرگى بوده است. مهم‏ترين استادان او عبارتند از:
ـ شيخ سديدالدّين يوسف بن مطهّر حلّى، پدر بزرگوارش كه ابن داود او را فقيه و محقّق خوانده است.
ـ محقّق حلّى، دايى علاّمه كه ترجمه‏اش گذشت.
ـ خواجه نصيرالدّين طوسى، فيلسوف و متكلّم امامى مشهور كه علاّمه نزد او كلام و فلسفه خوانده است و تجريدالاعتقاد او را شرح كرده است.
ـ شيخ كمال‏الدّين ميثم بحرانى.
ـ شيخ نجم‏الدّين على بن عمر كاتب قزوينى شافعى،معروف به دبيران.
مهم‏ترين شاگردان علاّمه‏ى حلّى نيز عبارتند از:
ـ فخرالمحقّقين، فرزند علاّمه‏ى حلّى، صاحب «ايضاح الفوائد في شرح القواعد» و «غاية‏السؤول فى شرح تهذيب الاصول».
ـ سيّد عميدالدّين، خواهرزاده‏اش، صاحب «كنزالفوائد فى حلّ مشكلات القواعد».
ـ سيّد ضياءالدين، خواهر زاده‏اش، صاحب «شرح تهذيب الاصول».
ـ محمّد بن على جرجانى.
ـ شيخ قطب‏الدّين محمّدبن رازى.

1. ابن داود، همان، ص 78.

ـ شيخ تقى‏الدّين ابراهيم بن محمّد بصرى، كه علاّمه‏ى حلّى به درخواست او كتاب «مبادى‏ء الوصول الى علم الاصول» را نوشت.
تأليفات علاّمه‏ى حلّى بسيار و در رشته‏هاى مختلف است. شمارش همه آثار او به طول مى‏انجامد.(1) پاره‏اى از مهم‏ترين آثار او عبارتند از:
ـ جوهرالنضيد كه شرح منطق «تجريد الاعتقاد» خواجه نصير است.
ـ كشف المراد في شرح تجريدالاعتقاد، كتابى كلامى و در شرح «تجريد الاعتقاد» خواجه است.
ـ كشف اليقين في فضايل امير المؤمنين عليه‏السلام .
ـ نهاية المرام في علم الكلام.
ـ نهج الحق و كشف الصدق.
ـ الأدعية الفاخرة‏المنقولة عن الائمّة الطّاهرة عليهم‏السلام .
ـ خلاصة الاقوال كه در علم رجال نوشته شده است.
ـ قواعد الاحكام في معرفة الحلال و الحرام.
ـ مختلف الشيعة در فقه.
ـ تذكرة الفقهاء.
ـ مبادئ الوصول إلى علم الاصول.
ـ تهذيب الوصول إلى علم الاصول.

1. نك: علاّمه‏ى حلّى، خلاصة الاقوال، صص 113 ـ 109 ؛ شيخ آغا بزرگ تهرانى، الذريعة الى تصانيف الشيعه، در جلدهاى مختلف.

آثار اصولى علاّمه‏ى حلّى

علاّمه‏ى حلّى چندين تأليف اصولى مختصر و مفصّل دارد. به تحقيق مى‏توان گفت تا آن زمان و حتى قرن‏ها بعد كسى در ميان اصوليان شيعه ديده نشده است كه به اندازه‏ى علاّمه تحقيقات اصولى داشته باشد. وسعت كار علاّمه همراه با دقّت‏ها و ابداعات او سبب تكامل و ترقّى اصول فقه شيعه شده است. و آثار او در اصول فقه در واقع اوج تكامل و پيشرفت اصولى دوره‏ى سوّم به شمار مى‏رود. تسلّط علاّمه بر فقه و اصول اهل سنّت موجب شده است كه او در كتاب‏هاى خويش نظرگاه‏هاى آنان را هرچه بيشتر مطرح و مورد تحليل و بررسى قرار دهد. از اين رو مى‏توان دوره‏ى علاّمه را از جمله زمان‏هايى دانست كه نظارت بر اصول فقه عامّه در آن شديد است و حتى درپاره‏اى موارد ديدگاه‏هاى اصولى علاّمه متأثّر از اصول فقه عامّه است.(1)
آثار اصولى علاّمه به شرح زير است:
1 ـ غاية الوصول و ايضاح السبل في شرح «مختصر منتهى السئوول و الأمل فى علمي الأصول و الجدل ابن حاجب». علاّمه در خلاصه‏ى رجال و ابن حجر در لسان الميزان از اين كتاب نام مى‏برند.(2) ابن حجر آن را در حلّ مشكلات كتاب مختصر و تقرير معانى و محتواى آن بسيار عالى مى‏شمارد. ظاهرا نُه نسخه‏ى خطّى از اين كتاب وجود دارد، امّا هنوز چاپ نشده است.

1. به عنوان مثال بنگريد به تعريف اجتهاد از علاّمه كه مأخوذ از تعريف و ديدگاه عامّه از اجتهاد است. در بيان انديشه‏هاى اصولى علاّمه به اين مطلب اشاره خواهيم كرد.
2. ابن حجر عسقلانى، همان؛ خلاصة الاقوال، همان.

2 ـ «النكت البديعة في تحرير الذريعة للسيّد المرتضى»، علاّمه در خلاصه به آن اشاره كرده است.(1) اين كتاب هنوز چاپ نشده است.
3 ـ منتهى الوصول إلى علمي الكلام و الأصول، علاّمه در خلاصه از اين كتاب ياد كرده است.(2) علاّمه اين كتاب را در شانزدهم جمادى الاولى سال 687 هجرى به پايان رسانده است. سه نسخه‏ى خطّى از اين كتاب موجود است، امّا هنوز تحقيق و چاپ نشده است.
4 ـ نهج الوصول الى علم الاصول، علاّمه در خلاصه از اين كتاب نام برده و گفته كه اين كتاب را در ده باب تنظيم كرده است.(3) يك نسخه‏ى خطّى از اين كتاب موجود است امّا هنوز تحقيق و چاپ نشده است.
5 ـ شرح غاية‏الوصول في الاصول، كه متن از امام محمّد غزّالى و شرح از علاّمه‏ى حلّى است. اين كتاب هنوز چاپ نشده است.(4)
6 ـ نهاية الوصول إِلى علم الاصول، علاّمه در خلاصه از آن ياد كرده و آن را كتابى جامع در اصول فقه مى‏شمارد كه بى مانند است و تمام آن چه متقدّمان و متأخّران در اصول فقه گفته‏اند در آن گرد آمده است.(5) اين كتاب را علاّمه به درخواست فرزندش فخرالمحقّقين در چهار مجلد نگاشته و آن را در رمضان سال 704 به انجام رسانده است. كتاب داراى نُه نسخه‏ى خطّى است و هم اينك مؤسّسه آل‏البيت عليهم‏السلام لإحياء التراث مشغول تحقيق آن است كه به زودى چاپ خواهد شد.

1. خلاصة الاقوال، همان.
2. همان.
3. همان.
4. كشف الظّنون، حاجى خليفه 2 / ستون 1194، به نقل‏از، دكتر گرجى در تاريخ فقه و فقهاء، همان، ص 324.
5. خلاصة الاقوال، همان.

7 ـ مبادئ الوصول الى علم الاصول. علاّمه در خلاصه از آن نام برده است.(1) علاّمه اين كتاب را به درخواست شاگردش تقى‏الدّين ابراهيم بن محمّد بصرى نگاشته است. اين كتاب يك بار در سال 1310 هجرى در تهران همراه با معارج محقّق چاپ سنگى شده و بار ديگر با تحقيق شيخ محمدعلى البقّال در نجف اشرف در سال 1390 هجرى چاپ شده است.اين كتاب داراى شروحى است كه مهم‏ترين آن «غاية البادى في شرح المبادى» تصنيف ركن‏الدّين جرجانى شاگرد علاّمه مى‏باشد. اين كتاب در 12 فصل تنظيم شده است و هر فصل به تناسب داراى مباحث متعدّدى است.

1. همان.

فصل اوّل، در لغات (احكام كلّيّه، تقسيم الفاظ، مشترك، حقيقت و مجاز، حروف و...).
فصل دوّم، در احكام (فعل، حكم، إجزاء، حسن و قبح،شكرمنعم،اباحه‏ى اصليّة).
فصل سوّم، دراوامر و نواهى.
فصل چهارم، در عموم و خصوص.
فصل پنجم، در مجمل و مبين.
فصل ششم، در افعال.
فصل هفتم، در نسخ (ناسخ و منسوخ).
فصل هشتم، در اجماع.
فصل نهم، در اخبار(تعريف خبر، خبر متواتر و خبر واحد، جرح و تعديل).

فصل دهم، در قياس.
فصل يازدهم، در مورد ترجيح در صورت تعارض دليلين.
فصل دوازدهم، در اجتهاد (تعريف و شرايط اجتهاد، استصحاب و...).
8 ـ تهذيب الوصول الى علم الاصول، كه گاه به اختصار از آن به «تهذيب الوصول» نام مى‏برند، كتاب ديگرى است كه علاّمه در خلاصه از آن نام برده است.(1) همان طور كه خود علاّمه در ديباچه‏ى كتاب گفته، وى كتاب را براى فرزند خود فخرالمحقّقين نوشته است.
با توجّه به اين كه اين كتاب آخرين كتاب اصولى علاّمه‏ى حلّى و به يك معنا لبّ لباب نهاية الوصول مى‏باشد، از اهميّت ويژه‏اى برخوردار است و مى‏توان گفت آخرين ديدگاه‏ها و ابداعات اصولى علاّمه‏ى حلّى در اين كتاب يافت مى‏شود. به همين خاطر است كه غالبا محقّقان بعد از علاّمه، نظرگاه‏هاى اصولى او را از اين كتاب بر مى‏گرفته‏اند و جز در موارد كمى كه به نهاية الوصول و مبادئ الوصول رجوع مى‏كرده‏اند، به كتاب ديگرى از علاّمه براى به دست آوردن ديدگاه‏هاى اصولى او مراجعه نمى‏كردند. اين كتاب به دليل اهمّيتش بعدها جزو كتاب‏هاى درسى حوزه‏هاى علميّه شد و شروح و تعليقات بسيارى بر آن نوشتند. مرحوم علاّمه تهرانى در الذريعة حدود 29 شرح و تعليقه براى اين كتاب بر شمرده است(2) كه مهم‏ترين آنها عبارتند از: غاية السؤول في شرح تهذيب الاصول تأليف فخر المحقّقين و شرح تهذيب الاصول نوشته سيّد جمال‏الدّين بن عبداللّه‏ بن محمّد بن حسن جرجانى كه در سال 929 هجرى آن را نوشت.

1. همان؛ الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج 4، ص 511.
2. همان، ج 4، صص 514 ـ 512.

اين كتاب يك بار در سال 1308 هجرى در تهران چاپ سنگى شده، هم اينك با تحقيق سيّد محمّدحسين رضوى كشميرى،از سوى منشورات مؤسّسه‏ى امام على عليه‏السلام در لندن در سال 1421 هجرى چاپ شده است.
تهذيب الوصول همچون مبادئالوصول در 12 مقصد تنظيم شده كه هر مقصد فصول متعدّدى دارد. اين كتاب در تبويب و تنظيم كلّى مانند مبادئ الوصول است جز در موارد چندى كه در چينش مباحث جابه جايى صورت گرفته و در بعضى موارد نيز مسايلى اضافه بر آن چه در مبادى وجود دارد آمده است. موارد اختلاف به شرح زير مى‏آيد:
1 ـ جاى فصل اوّل و دوّم در كتاب تهذيب به نسبت آن چه در مبادى تنظيم شده بود تغيير مى‏كند؛ يعنى در تهذيب اوّل بحث احكام طرح مى‏شود كه جزء مقدّمات هم شمرده مى‏شود و سپس بحث لغات مطرح مى‏شود.
2 ـ در تهذيب بحث خطاب در فصل دوّم (يعنى در بحث لغات) اضافه مى‏شود كه در مبادى اين بحث نيست.
3 ـ در آخر تهذيب،چند بحث وجود دارد كه عبارتند از: عدم حجّيّت استحسان،عدم حجيّت مذهب صحابى،بحثى در مورد كيفيّت استدلال كردن، بحثى در اعتراضات، اين مباحث در مبادئ الوصول وجود ندارند.
در بقيه موارد دو كتاب در طرح مباحث و تنظيم مطالب شبيه هم هستند.(1)
1. منابع ترجمه‏ى علاّمه‏ى حلّى: ابن حجر عسقلانى، همان؛ رجال ابن داود، همان؛ رياض العلماء، همان، ج 1، صص 359 ـ 388؛ خلاصة الاقوال علاّمه‏ى حلّى، همان؛ روضات الجنّات، همان، ج 2، ص 286 ـ 269 : الذريعة إِلى تصانيف الشيعة، همان.

انديشه‏هاى اصولى علاّمه‏ى حلّى

بررسى و يافتن انديشه‏هاى اصولى علاّمه‏ى حلّى به دليل وجود كتاب‏هاى متعدّد اصولى از او كار دشوارى است. افزون بر اين كه غالب اين كتاب‏ها چاپ نشده‏اند. امّا خوشبختانه كتاب «تهذيب الوصول» كه از آخرين كتاب‏هاى اصولى علاّمه‏ى حلّى و به يك معنا عصاره و چكيده‏ى مهم‏ترين كتاب او؛ يعنى « نهاية الوصول» است و نيز كتاب «مبادئالوصول» هم اينك چاپ شده است؛ از اين رو ما مى‏توانيم ديدگاه‏هاى اصولى علاّمه را از اين دو كتاب استخراج كرده، بر شماريم.
پيش از بيان بخشى از نظرگاه‏هاى اصولى علاّمه لازم است به اين نكته توجّه شود كه علاّمه‏ى حلّى در مباحث خويش نظارت بسيارى بربحث‏هاى اهل سنّت داشته است. از اين رو، تحت تأثير اصول اهل سنّت قرار گرفته، با الهام از پاره‏اى مباحث اصولى اهل سنّت، مباحث اصولى جديدى را وارد اصول فقه شيعه كرده است. در ادامه به اين مسأله بيشترخواهيم پرداخت.

1. علاّمه‏ى حلّى اصل را در اشيا، قبل از ورود شرع اباحه مى‏داند؛ چون در اين حكم، منفعت عارى از امارات مفسده وجود دارد، پس حكم به اباحه حَسَن است.(1) اين ديدگاه علاّمه موافق نظريه‏ى سيّدمرتضى(2) و ابو الحسن بصرى است و باديدگاه شيخ مفيد و شيخ طوسى كه قايل به توقف (نه حظر و نه اباحه) هستند مخالف است.(3)

1. تهذيب الوصول، ص 55 ؛ مبادئ الوصول، ص 87.
2. الذريعة، ص 809.
3. العدّة، ص 742.

2. از ديدگاه علاّمه‏ى حلّى حقايق شرعيه وجود دارند؛ چون الفاظى كه در شرع به معناى خاصّى نقل پيدا كردند خواص حقيقت را دارند. امّا آنها در عين حال مجازهاى لغوى هستند و با اين قول ديگر لازم نمى‏آيد كه بخشى از قرآن از عربى بودن خارج گردد.(1)
3. از نظر علاّمه امر نه دلالت بر مرّة دارد و نه دلالت بر تكرار بلكه حقيقت در قدر مشترك؛ يعنى طلب ماهيّت است. همچنين امر نه مفيد فور است و نه مفيد تراخى بلكه حقيقت در قدر مشترك بين آن دو است.(2)
4. علاّمه همچون ابن زهره و محقّق بر اين باور است كه نهى مقتضى فساد مَنهىٌ عنه در معاملات نيست.(3)
5. از ديدگاه علاّمه الفاظ عموم وضع شده‏اند براى رساندن معناى عام، به خلاف ديدگاه سيّد مرتضى كه آن را مشترك بين عام و خاص مى‏دانست.(4)

1. تهذيب الوصول، همان، ص 76؛ مبادى الوصول، همان، ص 71.
2. همان، صص 100 ـ 98 ؛ همان صص 98 ـ 94.
3. همان، ص 121؛ همان، ص 117 .
4. همان، صص 129 ـ 127.

6. در بحث خبر واحد، علاّمه نظريه‏ى جواز تعبّد به خبر واحد را عقلاً و شرعا مى‏پذيرد. وى در مبادئمى گويد: «خبر واحد مفيد ظن است و لو مخبرين متعدّد باشند و آن در شرع حجّت است». علاّمه در اثبات اين مطلب به آيه‏ى نفر، آيه‏ى نبأ و اجماع صحابه تمسّك مى‏كند. وى شرط پذيرش خبر واحد ظّنى را به اين مى‏داند كه راوى بالغ، عاقل، مسلمان، عادل و ضابط باشد.(1) اين نظريه‏ى علاّمه خلاف ديدگاه شيخ مفيد، سيّد مرتضى، ابن بّراج، ابن زهره و ابن ادريس است.
7. محقّق حلّى و علاّمه اصطلاح جديدى از مفهوم اجتهاد را براى نخستين بار در اصول فقه شيعه به كار بردند كه بعدها همين معنا از اجتهاد در اصول فقه رايج شد. اين اصطلاح در واقع از اصول فقه اهل سنّت گرفته شده است. مفهوم اجتهاد كه در متون اصولى اهل سنّت زياد به كار رفته به دو معناست:
1 ـ حكم كردن يا كشف حكم شرعى براساس تفكّر، رأى، سليقه ومصلحت انديشى شخصى. كه به «اجتهاد به رأى» مشهور است.و هر گاه فقيه در كشف حكم شرعى هيچ نصّى از قرآن و سنّت نيافت، مى‏تواند با تفكّر و سليقه‏ى شخصى خود اجتهاد كند و حكم را به نحو ظنّى كشف نمايد. نخستين بار اصطلاح اجتهاد در فقه اهل سنّت به اين معنا به كار رفت.
2 ـ اجتهاد به معناى تلاش و كوشش علمى براى استخراج احكام شرعى از ادلّه‏ى معتبر شرعى.
تفاوت دواصطلاح روشن است؛طبق معناى نخست،«اجتهاد» خود يك دليل يا منبع براى كشف حكم شرعى است كه فقيه در صورت فقدان نص مى‏تواند از آن سود جويد. امّا مطابق با اصطلاح دوّم،اجتهاد روش و شيوه‏اى است براى كشف و به دست آوردن حكم شرعى از منابع معتبر و خود ديگر منبعى از منابع كشف حكم نيست.

1. همان، صص 230 ـ 228 ؛ همان: ص 206 ـ 203.

آنچه از كلمات ائمّه عليهم‏السلام ، در نفى وطرد اجتهاد نقل شده است،ناظر به معناى نخست از آن؛ يعنى اجتهاد به رأى است. از اين رو اصحاب ائمه عليهم‏السلام و اصوليان متقدم رساله‏هاى متعدّدى در نقد و ابطال اجتهاد به رأى نگاشتند و حتّى شيخ مفيد در نقد استاد خويش ابن جنيد رساله‏اى در ابطال قياس و اجتهاد به رأى تأليف كرد. در درس‏هاى گذشته به پاره‏اى از اين رساله‏ها كه در نقد اجتهاد به رأى نوشته شده بود اشاره كرديم. محقّقان اصولى شيعه بعدها نيز همچنان اين معناى مذموم از اجتهاد را انكار مى‏كردند و آن را نمى‏پذيرفتند. اينان چندان توجّه و التفاتى به معناى دوّم اجتهاد كه آن نيز در اصول عامّه مورد توجّه و بحث قرار مى‏گرفت نداشتند، البتّه آنها در عمل، اجتهاد؛ به معناى عمليات استنباط براى كشف حكم شرعى را انجام مى‏داده‏اند، امّا به صراحت به اين معنا نمى‏پرداخته‏اند تا اين كه محقّق حلّى براى نخستين بار اين مفهوم از اجتهاد را نيز به كار برد و در تعريف اجتهاد گفت: «اجتهاد در عرف و اصطلاح فقيهان به معناى بذل جهد و تلاش در كشف احكام شرعى از ادلّه و منابع شرع است».(1) آن گاه محقّق مى‏افزايد: زمانى اين كار، اجتهاد ناميده مى‏شود كه به صورت نظرى و استدلالى، حكم شرعى كشف شود وگرنه در آوردن حكم از ظواهر نصوص اجتهاد نيست.(2) همچنين او اضافه مى‏كند كه «قياس» و «اجتهاد به رأى» طبق اين تقرير، تنها يكى از منابع مى‏تواند باشد نه خود اجتهاد، از اين رو ما اماميّه با حذف «قياس و اجتهاد به رأى» اهل اجتهاد هستيم و اين مسأله مشكلى ايجاد نمى‏كند.(3)

1. معارج الاصول، ص 180 .
2. همان.
3. همان.

بعد از محقّق، علاّمه‏ى حلّى نيز اين اصطلاح را در كتاب‏هاى اصولى خويش به كار گرفت. ايشان در تعريف اجتهاد گفت: «اجتهاد عبارت است از استفراغ وُسع و تلاش فقيه براى تحصيل ظنّ به حكم شرعى( از ادلّه‏ى معتبر)».(1) علاّمه نيز با استثناى قياس و استحسان و نظاير اين دو، اماميّه را اهل اجتهاد خواند. امّا آنچه او در تعريف اجتهاد آورده كه محقّق به آن تصريح نكرده بود، «تحصيل ظنّ به حكم شرعى» است و اين دقيقا همان تعريفى است كه غالب محقّقان اهل سنّت در تعريف اجتهاد مى‏گويند.
بعد از علاّمه همين اصطلاح از اجتهاد رايج شد و اصطلاح نخست اجتهاد كه اجتهاد به رأى بود با قياس يكى انگاشته شد و ديگر نام اجتهاد برايش به كار نمى‏رفت، هم اينك نيز محقّقان اصولى معناى اجتهاد را تنها، روش و شيوه‏ى استنباط حكم شرعى از ادلّه‏ى معتبر آن مى‏دانند.
بعد از علاّمه‏ى حلّى برخى عينا همان تعريف ايشان را از اجتهاد پذيرفتند و لذا عبارت «تحصيل ظن به حكم شرعى» را در تعريف اجتهاد ذكر كردند.(2) امّا عدّه‏اى نيز اين قسمت را قبول نداشته، به جاى آن عبارت «كشف حكم شرعى از منابع و ادلّه‏ى معتبر شرعى» را افزودند.(3)

1. تهذيب الوصول، ص 283.
2. نظير صاحب معالم و غالب محقّقان آن دوره.
3. نظير فاضل تونى و عدّه‏اى ديگر.

اخبارى‏ها كه در قرن يازدهم سر بر آوردند با اجتهاد و روش اصوليان در كشف حكم شرعى مخالف بودند. اينان در نفى و نقد روش اجتهاد، گاه ادلّه‏ى منقول از پيشوايان معصوم عليهم‏السلام را در نفى اجتهاد ذكر مى‏كردند ـ كه پيش‏تر گفتيم اين ادلّه در نفى اجتهاد به رأى و قياس بود ـ و گاه مى‏گفتند اجتهاد روش ظنّى براى كشف حكم شرعى است، و شاهد حرفشان تعريفى بود كه اهل سنّت و به تبع آنها علاّمه و پيروانش از اجتهاد ارايه مى‏كردند، و مى‏گفتند كشف ظنّى احكام حجّت نبوده، موجب اتّباع نيست و بايد احكام را از طريق علم به دست آورد تا عمل به آنها حجّت باشد و گرنه عمل به احكام ظنّى حرام است.(1) و اين اشكال البته تا اندازه‏اى درست بود.
بعدها محقّقان اصولى در دفاع از روش اجتهادى و پاسخ به شبهه‏ى اخباريان، «تحصيل ظن به حكم شرعى» را از تعريف اجتهاد خارج كردند و به جاى آن «تحصيل حجّت بر حكم شرعى» را افزودند.
با تغيير در معناى اجتهاد، ديگر اجتهاد مورد نظر شيعه مانند اجتهاد در نظر عامّه به هيچ يك از دو معنايى كه مى‏گفتند نبوده، اشكال اخباريان هم وارد نمى‏شد.

1. محمّد امين استرآبادى، الفوائد المدنية، صص 127 ـ 90.

چكيده‏ى درس

1. دوره‏ى سوم اصول فقه در شيعه از سوى كسانى چون شيخ سديدالدّين حمّصى و ابن زهره زمينه سازى شد و با تلاش‏هاى بسيار ابن ادريس حلّى محقّق شد.
2. اين دوره كه تا اوايل قرن يازدهم ادامه يافت از سوى كسانى چون محقّق حلّى، علاّمه‏ى حلّى، شهيد ثانى، صاحب معالم، شيخ بهايى و عدّه‏اى ديگر حمايت مى‏شد.
3 اصول فقه در اين دوره از تقليد و ركود رهايى يافت و دوران شكوفايى و بالندگى‏اش را آغاز كرد، امّا همچنان با نظارت به بحث‏هاى اصولى اهل سنّت تأليف و تحقيق مى‏شد.
4. عوامل ركود اصول در دوره‏ى پيش عبارتند از: هجرت شيخ طوسى از بغداد به نجف، ابهّت و عظمت علمى شيخ، و ركود تفكّر فقهى ـ اصولى اهل سنّت در اواخر اين دوره.
5. ابن ادريس حلّى در اواخر قرن ششم، با مشاهده‏ى چنين صحنه‏هاى خمود و اين ركود شگفت‏آور، از ترس اين كه مبادا اصول و فقه شيعه دچار انسداد باب اجتهاد گردد دست به حركتى عظيم زد و اجتهاد شيعه را از بن بست رهانيد.
6. محقّق حلّى كه از مجتهدان برجسته‏ى اين دوره بود، دو كتاب اصولى مهمّ «معارج الاصول» و «نهج الوصول إلى معرفة علم الاصول» را نگاشت.
7. علاّمه‏ى حلّى از برجسته‏ترين شخصيت‏هاى اين دوره به شمار مى‏رود، وى شاگردان بسيارى تربيت كرده، در رشته‏هاى گوناگون تأليفاتى ارزنده و اساسى داشته است. علاّمه در اصول نيز چندين اثر از خود به جا گذاشته كه مهم‏ترين آنها «نهاية الوصول إلى علم الاصول» در چهار مجلّد و «تهذيب الوصول إلى علم الاصول»مى‏باشند.
8. محقّق حلّى و علاّمه‏ى حلّى براى نخستين بار اجتهاد را به معناى تلاش و كوشش علمى براى استخراج احكام شرعى ظنّى از ادلّه‏ى معتبر، در اصول فقه شيعه به كار بردند. اينان اين اصطلاح را در واقع از اصول اهل سنّت گرفته، در آن اصلاحات و تعديل‏هايى انجام داده‏اند تا با رويّه‏ى اماميه در كشف احكام سازگار باشد.

پرسش‏هايى براى انديشه‏ورزى:

1. زمينه‏سازان دوره‏ى سوم چه كسانى بودند؟ اينان چگونه زمينه‏ى تحقّق اين دوره را فراهم كردند؟
2. كار ابن ادريس حلّى را به عنوان ايجاد كننده اين دوره تحليل كنيد. به نظر شما چرا ابن ادريس با وجود داشتن نظريه‏هاى اصولى دقيق و خاصّ به خود كتاب اصولى ننوشت؟ (اين مطلب را با دوستان كلاس به بحث بگذاريد).
3. عوامل ركود اصول را تحليل كنيد، آيا عامل ديگرى براى آن در ذهن داريد؟
4. نقش محقّق حلّى و علاّمه‏ى حلّى را درپيشرفت علم اصول ـ چه به لحاظ ساختارى و چه به لحاظ محتوايى ـ بررسى كنيد.

تحقيق و پژوهش

1. در مورد ابن ادريس و بسترهاى مناسبى كه او با استفاده از آنها دوره‏ى سوم را ايجاد كرد تحقيق بيشترى كنيد.
2. ميزان تأثير پذيرى علاّمه‏ى حلّى را از اصول اهل سنّت تحقيق كنيد.

منابع پژوهش

1. براى تحقيق اوّل، به ترجمه‏هاى ابن ادريس، مقدّمه‏ى كتاب «السرائر»، المعالم الجديدة شهيد صدر و ادوار اجتهاد جنّاتى بنگريد.
2. براى تحقيق دوم، دو كتاب مبادئ الوصول و تهذيب الوصول علاّمه را با تعدادى از كتاب‏هاى اهل سنت در آن دوره؛ مانند: المستصفى غزّالى، المحصول فخر رازى و اصول فقه شاطبى مقايسه كنيد.