فلسفه اخلاق

استاد سيد محمد رضا علو ي سر شكي

- ۶ -


كلارك 1675 - 1729 - معتقد به اصول بديهى براى اخلاق بود(20).

- كادورت 1617 - 1688 مى گويد: اخلاقيات ابدى و تغييرناپذيراند.

البته احكام اخلاقى آنجا كه از حقوق سرچشمه بگيرند الزام آورند و مراعات نكردن آنها زشت و ظلم است همچون موارد عدالت و ظلم كه مربوط به حقوق طبيعى و آنچه بر حقوق طبيعى استوار است مى باشد اما نفع رساندن خيرخواهانه به ديگران كه مصداق احسان و نيكوكارى است گرچه كارى اخلاقى و خوب است اما الزام آورنيست.

رفتار انسانها منحصر در بايد و نبايد و حتى منحصر در خوبى و بدى نيست بلكه رفتار خشن نيز هست.

1 - خوب لازم العمل 2 - خوب غير لازم العمل 3 - بد لازم الترك 4 - بد غير لازم الترك 5 - مباح يا خشن.

البته اينكه قضاياى اخلاقى قضايائى علمى نيستند و واقعيت براى خود ندارند و يا اينكه بى معنى هستند گفته هيوم نيست هيوم قضاياى اخلاقى را قضايائى مستقل مى داند كه از حسن اخلاقى و وجدان انسانها سرچشمه مى گيرد اما پوزيتيويست هائى كه خود را به هيوم مى چسبانند همچون آير و كارناب استيونسون و هير و امثال اينها از مقدمه هيوم درباره انحصار قضاياى علمى در تركيبى تجربى و تحليلى عقلى، چنين نتيجه اى براى خود گرفته اند.

كانت: فقط يك بابسته وجود دارد و آن اين است كه: تنها بر پايه آن آئينى رفتار كن كه در عين حال بخواهى (آن آئين) قانونى عام باشد(21).

بعضى به كانت اشكال كرده اند كه كانت در بخش نخست كتاب اش گفته تنها يك چيز مطلقا خوب است و آن، نسبت خوب است حال اين اشكال وارد باشد يا نباشد چندان مهم نيست زيرا محور اصلى بحث كتاب همان بخش دوم است كه در آن قانون رفتار خوب را از رفتار بد بيان كرده است يعنى قانون نه تنها نيت بود را بلكه قانون رفتار نيك را و آن اين است كه آنطور رفتار كن كه بخواهى رفتار و روش تو قانونى عام براى همه بشريت باشد و اين قانون عام اخلاقى كانت به جملات ديگرى هم بيان شده مثلا اينكه همانطور كه دوست دارى ديگران با تو رفتار كنند و روش آنها با تو آنگونه باشد تو هم با ديگران همانطور و به همان روش عمل كن ظاهراً اين جمله كه قانون رفتار نيك را با ديگران مى گويد مناسبتر از جمله كانت باشد كه حتى رفتار نسبت به خود را هم مى گيرد لكن در عين حال عام نيست و تنها در محدوده بيان موارد ظلم و عدالت نسبت به ديگران است كه مصداق عدالت نسبت به ديگران آن رفتارى است كه دوست دارى ديگران و همه بشريت در پيش گيرند مثل تجاوز نكردن به حقوق ديگران و نيز نيكوكارى به ديگران و گذشت از اشتباهات آنان.

كه انسان دوست دارد ديگران نسبت به او چنين باشند پس خود انسان هم نسبت به ديگران سزاوارتر است چنين باشد بر خلاف تجاوز به حقوق طبيعى ديگارن و رساندن به ديگران كه اگر هم انسان مرتكب آن شود هيچ وقت نمى خواهد قانون عام گردد و ديگران با او چنان كنند.

اما اين قانون عم عقل كه كانت آنرا معيار عام اخلاق بيان مى كند قانون عالم اخلاق نيست بلكه تنها قانون عام اخلاق در برخورد با ديگران در شناخت مصاديق ظلم و عدالت است نه در شناخت مصاديق فساد و دورى از فساد مثل استفاده از مواد افيونى كه آينده انسان را نابود مى كند با سوء استفاده هاى جنسى و امثال آن كه چه بسا مرتكبين فساد دوست دارند همه عالم مثل خودشان باشند و استفاده از شراب و مواد مخدر و افيونى و همجنس بازى قانونى عام گردد و شايد خودكشى هم وقتى ديگر جهان براى شخص لذتى نداشته باشد از جمله همين مصاديق فساد باشد كه چه بسا مرتكب آن دوست دارد قانونى عام براى بشريت باشد اما در مصاديق ظلم به ديگران هرگز چنين نيست كسى كه مال ديگران مى دزدد و يا به ديگران دروغ مى گويد و يا ديگران را شكنجه مى دهد و خلاصه به ديگران ظلم مى كند هرگز دوست ندارد ديگران به او ظلم كنند.

(شايد بعضى از منتقدين به كانت كه به بعضى از مثالهاى كانت نقد كردند از همين جهت بوده است).

كانت: اگر از ما بپرسند كه چرا اعتبار عام قاعده ما بمنزله يك قانون، بايد شرط محدود كننده اعمال مان باشد و ارزش را كه به اين شيوه عمل، مى دهيم را بر چه بنيادى استوار ساخته ايم.

نخواهيم توانست پاسخ رضايت بخشى به اين پرسشها بدهيم(22).

(همچنين در نمى يابيم كه چگونه ممكن است تا بدينسان عمل نمود يا از چه رو است كه قانون اخلاقى تعهد آور مى شود).

اگر از ما بپرسند كه چرا اعتبار عام قاعده ما بمنزله يك قانون بايد شرط محدود كننده اعمالمان باشد و ارزشى را كه به اين شيوه عمل، مى دهيم را به چه بنيادى استوار ساخته ايم ارزش كه آنقدر زياد است كه هيچ علاقه اى نمى تواند افزونتر از آن، باشد يا اگر باز هم از ما بپرسند چگونه است كه انسان تنها از اين راه، باور دارد كه ارزش شخصى خودش را حس مى كند كه در مقايسه با آن، حال خوشايند يا ناخوشايند به چيزى شمرده نمى شود، نخواهيم توانست پاسخ رضايتبخش به اين پرسشها بدهيم.

همچنين در نمى يابيم كه چگونه ممكن است تا اينسان عمل نمود يا از چه رواست كه قانون اخلاقى تعهد آور مى شود.

كانت: در واقع كاملاً ناممكن است كه تميز دهيم يعنى به طريقه پيشين قابل فهم سازيم: چگونه يك فكر، كه بخودى خود، در برگيرنده هيچ (يا عنصر) حس نيت مى تواند (دريافتى) احساس از لذت و الم پديد آورد(23).

كانت: در انجام اين كارها بايد هيچ انگيزه اى در ميان نباشد مگر آنكه همين مفهوم عالم معقول، خود، آنچنان انگيزه اى باشد تا خرد اصلاً به آن علاقمند شود.

مفهوم ساختن و تفسير اين (مطلب) دقيقاً همان مسأله اى است كه ما از حلّ آن ناتوان هستيم(24).

نقد و بررسى گفتار كانت: كاملاً از عبارت كانت روشن مى شود كه تحت تاثير هيوم است كه هيوم اراده و احساس خوشى و ناخوشى را مربوط به دل مى دانست و عقل را تنها چراغ فهم مى دانست و مى گفت: منشأ فضيلت، دلپذيرى و منشأ رذيلت دلازارى است اين امر، طبيعت حقيقى يا ذات آنها را تشكيل مى دهد اما آيا عقل يا استدلال مى تواند اين صفات مختلف را بهر موضوعى، حمل كند و از قبل مشخص كند اين موضوع بايد توليد عشق كند و ديگرى توليد تنفر.

غايت همه تاملات اخلاقى، تعليم و طائف ما است و باز نمائى صحيح زشتى رذيلت و زيبائى فضيلت، موجب سازگارى عادات شده و ما را به پرهيز از يكى و قبول ديگرى متعهد مى كند(25).

اين بود عين عبارات هيوم كه در معنى و مضمون عينى عبادات هيوم است و جواب از كانت هم همان جوابى است كه به هيوم داديم يعنى اينكه عقل گرچه چراغ است و بجز فهم و روشنگرى كار ديگرى ندارد اما وقتى زيبائى عمل عادلانه و زشتى عمل ظالمانه و نابجا را به ما نشان داد كه عدالت رفتارى بجا و بر وفق نظام طبيعت است و ظلم رفتارى نابجا و خلاف نظام طبيعت است زيبائى خود ذاتاً دوست داشتنى و دلپذير است و بجا است كه دل به آن عشق بورزد و ظلم كه رفتارى زشت و نابجا است ذاتاً دوست نداشتنى و دلازار است و سزاوار نفرت و پرهيز است در نتيجه دل با مشاهده زيبائى عدالت و زشتى ظلم بجا است كه با دلى علاقمند و از دومى بيزار گردد.

اگر انسان به عدالت و نيكوكارى علاقمند است و از ظلم و فساد بيزار است چون ذات زيبائى سزاوار دوست داشتن و ذات زشتى و نابجائى سزاوار دوست نداشتن بلكه سزاوار تنفر است نه اينكه چون آنرا با معيار آقاى كانت سنجيده زيرا معيار آقاى كانت گرچه در رفتار با ديگران در موارد ظلم و عدالت دقيقاً منطبق است اما همچنانكه خود كانت ادعا مى كند قاعده اى انتزاعى و صورى است و بيشتر فيلسوفان با اين عناوين و مفاهيم كار دارند و مى سنجند اما دورى عامه از ظلم بخاطر درك مستقيم زشتى است و علاقه شان به عدالت و صداقت و فضائل بخاطر بجائى و زيبائى آنها است نه اينكه تعبداً و كوركورانه از قاعده صورى كه عقلى كه كانت مى گويد پيروى كرده باشند علاوه بر آنكه همچنانكه خود كانت مى گويد عقل هيچ قانون تعبدى ندارد و كارش قانون سازى نيست تنها كار عقل روشنگرى و نشان دادن هر چيزى است آنطور كه آن چيز در واقع هست.

علاوه بر آنكه قانون كانت چنانچه گفتيم يك قانون عام اخلاقى نيست كه موارد رفتار انسان با خودش و مربوط به فساد را هم بگيرد بلكه مخصوص موارد رفتار انسان با ديگران است آنهم مربوط به مصاديق عدالت و ظلم و گرنه يك انسان فاسد معتاد، مواد مخدر و.

چه بسا دوست دارد آزادى اين رفتارها قانونى عام باشد اما در مورد ظلم به ديگران چنين نيست هرگز يك ستمگر دوست ندارد ديگران به او ظلم كنند و ظلم قانونى عام باشد.

- حال كه نقاط ضعف فلسفه اخلاق كانت اشاره كرديم بجا است كه از نكات قوت آن هم صحبت شود: كانت همچون هيوم به توجيه فضائل اخلاقى بر اساس انگيزه خود خواهى به شدت حمله مى كند و مفصلاً روشن مى كند كه انگيزه خودخواهى هرگز سرچشمه فضائل نمى شود بلكه چه بسا سرچشمه رذائل است حتى كسيكه با رياكارى و خدنمائى به كارهاى نيك اقدام مى كند تا از اين طريق به سوء استفاده شخصى خود برسد هرگز يك انسان فضيلتمند نيست بلكه چه بسا رفتارى رذيلتمند كرده است و از اين رو به اپيكور و ارسطو كه هدف فضيلت را رسيدن به منافع شخصى مى دانند شديداً مى تازد و چنين نظريه ها را علاوه بر آنكه فلسفه اخلاق نمى داند بلكه لجن مال كردن اخلاق مى داند.

نقد كانت بر هيوم و تجربه گرايان

كانت در اين نكته ديگر حتى از هيوم و معتقدين به حسن اخلاقى فاصله مى گيرد كه شناخت اخلاق شناختى حسى و تجربى نيست كه شناختى حسى جزئى باشد و از محسوس جزئى خارجى سرچشمه گرفته باشد بلكه شناختى عقلى همچون رياضيات است كه بر پايه شهود عقلى نه استقراء جزئيات استوار است و لذا همچنانچه زواياى داخلى مثلث صد و هشتاد درجه است گرچه يك مثلث هم در خارج وجود نداشته باشد و در خط متوازى تا بى نهايت به هم نمى رسند گرچه حتى مورد دو خط متوازى نامحدود در جهان خارجى و مادى ديده نشده باشد همچنين عدالت و صداقت و وفاى بعهد و نيكوكارى عقلاً خوب است گرچه همه دروغ گو باشند و يك نفر عادل كامل در خارج وجود نداشته باشد و اكثر مردم در اكثر موارد دروغ بگويند و ظلم بكنند باز قانون عقلى عدالت خوب است نيكوكارى خوب است و ستمگرى و فساد بد است باز صادق است و قطعاً كانت با كتاب خود به قوت مكتب عقل گرايان افزود علاوه بر آنكه قاعده و معروف اش (با تصحيح ما) آنطور عمل كن با ديگران كه دوست دارى ديگران با تو عمل كنند براى تشخيص موراد ظلم و عدالت نسبت به ديگران قاعده اى عام و عقلى است كه هيچ كس نيم تواند آنرا نقض كند و با اين قاعده ثابت مى شود كه عدالت و ظلم امرى واقعى و عينى هستند همچون واقعى بودن و عينى بودن قوانين رياضيات.

بهره جويان نفع گرايان

ذى مغراطيس، اپيكور، دى مانوويل

در اول كتاب در نقل گفتار فلاسفه باستان گفته شد كه: - ذى مغراطيس گفته كه مردم دنبال خوشى مى روند و ما گفتيم اين گفتار ذى مغراطيس كه مردم دنبال خوشى مى روند گفتارى روانشناسانه است و هيچ منافاتى با گفته سقراط كه درباره فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه است يعنى راجع به چرائى خوبى فضائل و بدى رذائل ندارد.

- زيرا انسان بطور غريزى و ظنام طبيعى همچون همه حيوانات خواهان بقاء خود و جلب لذت و دفع درد و رنج از خود است و اين گفتار علاوه بر آنكه روانشناسانه و طبيعت شناسانه است همانطور كه سيجويك هم متوجه شده عقلاً هم خوشى مطلوب است و بعارت ديگر خوشى عقلاً هم خوب است و هر عاقلى خواستار بقاء خود و جلب لذت و دفع درد و رنج از خود است و هيچ عاقلى كار بى فايده نمى كند و هيچ عاقلى نمى تواند در اين واقعيت ترديد كند و اين واقعيت مى تواند جواب از سئوال چه كارى درست است باشد يعنى سئوال از فلسفه اخلاق بمعنى اعم باينكه انسان عاقل دنبال چه كارى مى رود جواب اينكه دنبال حفظ جان خود و خوشى و راحتى و بقول بعضى ها خوشى هر چه بيشتر يا اينكه دنبال كار مفيد و مفيدتر و غريزه هم مقتضى همين است يعنى مطابق نظام خلقت و طبيعت است و نظام طبيعت عقلاً هم نظامى بجا است اين جوابى بود در مورد سئوال مربوط به فلسفه اخلاق بمعنى اعم كلمه.

- اما فلسفه اخلاق بمعنى اخص كلمه تحديد حدود اخلاقى براى همين عمل عاقلانه كار مفيد و كار لذت بخشى است كه كار مفيد و لذتبخش كه مطابق غريزه هميشه هست و عقلاً هم مقتضى خوبى است آيا در هر موقعيتى عقلاً خوب است يا در جائى كه عقلاً مانعى براى خوبى فعلى اش نباشد اين سئوال از فلسفه اخلاق بمعنى اخص است.

فلاسفه اخلاق و بالاخص بنيانگذار فلسفه اخلاق فضيلتمدار همچون سقراط با قبول اينكه مردم دنبال خوشى مى روند و خوشى مقتضى خوبى است و هر عاقلى دنبال كار مفيد مى رود مى گويد اگر در موردى اين خوشى و فايده مستلزم نابودى تو باشد يا مستلزم از دست دادن فايده بزرگتر و يا مانع خوشى ديگران باشد و مستلزم اذيت و ضرر به ديگران باشد هرگز خوب نيست عقل آنرا تجويز نمى كند يعنى در مواردى كه اين خوشى به نابودى خودت يا ديگران و كه فساد باشد و يا به ظلم به ديگران و ضرر زدن به آنها منتهى شود ديگر عقل آنرا تجويز نمى كند و لذا انسانهاى كاملاً عاقل دنبال موارد افيونى كه به نابودى آينده آنها منتهى مى شود و يا موجب ظلم به ديگران است اقدام نمى كنند حال اگر انسانى شهوت ران يا بسيار خودخواه دنبال فساد يا ظلمى رفت تا لحظه اى لذت ببرد كارى خلاف اخلاق كرده است اين است كه اخلاق بمعنى اخص كلمه كارش محدود كردن رفتار انسانها است تا بتوانند در عدالت و سعادت زندگى كنند و انسانى با فضيلت باقى بمانند.

پس دنبال كار مفيد رفتن و خوشى طلبى عقلاً هم صحيح است و كار انسانهاى عاقل است و بايد رفتارى كرد كه مفيد است اما خوشى طلبى معيار براى مرز بنديهاى اخلاقى نمى تواند باشد و زيبائى و خوبى عدالت و احسان و زشتى و بدى ظلم و فساد است كه مى تواند معيار رفتار اخلاقى و انگيزه آن باشد در مقابل غريزه خود دوستى كه كوركورانه دنبال نفع خد است و عقل هم در محدوده عدالت آنرا تحسين مى كند و خوب مى داند و هر دو انگيزه مفيد و لازم است هم انگيزه خوددوستى كه در محدوده رفتار عادلانه (مستلزم ظلم به ديگران نيست) زيبا و خوب است و هم زيبائى عدالت و احسان كه مى تواند انگيزه اى براى ظلم نكردن بخود و ديگران بخاطر خوشى طلبى غريزى شود در انسانى كه با عقل نمى خواهد مخالفت كند.

پس گفتار ذى مغراطيس اينكه مردم دنبال خوشى مى روند يا اينكه جلب نفع و دفع ضرر را از خود غريزى و طبيعى است هيچ منافاتى با گفتار فضيلتمند از سقراطى ندارد تنها منافات پيش مى آيد كه ما خوشى را بخواهيم مطلقاً خوب بدانيم حتى در موردى كه مستلزم ظلم و فساد مى گردد و بخواهيم همچون اپيكور و هلوتيوس حتى خوبى فضائل مثل عدالت را با خوشى طلبى خودخواهانه توجيه كنيم كه بقول هيوم در مواردى ميان خوشى طلبى خودخواهانه و عدالت (وفضائل اخلاقى) تضاد است و توجه فضائل در چنين مواردى بر اساس انگيزه خودخواهانه به تناقض مى انجامد.

در اين ميان در قرن هيچدهم فضائل مسيحى درباره تشويق كليسا به رهبانيت و ترك دنيا و دورى از زيبائى ها و لذائذ حتى حلال دنيا موجب اعتراض گروهى من جمله مورد اعتراض دى مانوويل 1670 - 1733 شد كه منافع شخصى كه مردم را به كار مى كشاند و حتى تجمل گرائى كه توانمندان و ثروتمندان را به ساختن كاخ ها و خرج هاى كلام مى كشاند موجب تقاضاى كار براى ساير مردمان مى گردد و براى جامعه مفيد هم هست در حاليكه تشويق كليسا مردم را به رهبانيت و ترك دنيا موجب بيكارى هم مى شود يعنى بعضى فضائل مسيحى كه ترك دنيا باشد مضر و بعضى رذائل كه تجمل گرائى باشد مفيد است.

- هولباخ 1723 - 1789 و هلوتيوس 1715 - 1771 گفتند چون نفع شخصى تنها انگيزه همه اعمال است پس قوانين جامعه بايد طورى تدوين شود كه بخاطر نفع شخصى شان دنبال خدمت به ديگران بروند نه ضرر زدن به ديگران و اين همه فساد موجود بخاطر قوانين نابجا است و قوانين بايد راه سوء استفاده ها را ببندد تا مردم بخاطر نفع خودشان هم كه شده دنبال كارهاى مفيد و خدمت به ديگران بروند نه سوء استفاده از ديگران.

بنتام 1748 - 1832، تحت تاثير گفتار اينان شديد اعتراضى به نظام سياسى و قوانين مرسومه كرد كه ما بايد درباره نظام و قوانين كشورى مان تجديد نظر كنيم هر كقانونى كه براى اكثريت جامعه مفيد است بماند و آنچه مضر است لغو و بجاى آن قوانين مضر، قوانين مفيد بحال اكثريت را وضع كنيم اعتراض و طرح بنتام نسبت به قوانين مورد حمايت عموم قرا گرفت و عمده كار اين فيلسوف در ناحيه وضع حقوق و قوانين بود.

اما گويا مى خواست اين معيار قوانين خوب را به رفتار خوب اخلاقى و فلسفه اخلاق هم تسرى دهد كه هر رفتارى كه براى اكثريت جامعه مفيد است خوب قلمداد شود اما بلافاصله متوجه شد كه اگر انگيزه هر فرد انسانى منحصر در خودخواهى و نفع شخصى است اجراء چنين عملى در مواردى كه بنفع فاعل نيست گرچه براى ديگران مفيد است با چه انگيزه اى مى تواند انجام گيرد بنتام در اين معيار رفتار اخلاقى با خلاء انگيزه روبرو شد.

زيرا قوانين مفيدى را كه مجلس وضع مى كند دولت هم اجراء مى نمايد اما رفتار شخصى هميشه با انگيزه شخصى بقول هلوتيوس انجام يم گيرد مثلاً درست است كه راستى و صداقت خوب است و دروغ گوئى و رياكارى براى جامعه مضر است اما وقتى در موردى فرد دروغگو نفع شخصى خود را در دروغگوئى يا رياكارى مى داند اگر انگيزه هر فرد انسانى تنها انگيزه نفع شخصى باشد حتى راست نخواهد گفت و ما هم نبايد توقع داشته باشيم مردم راستگو با صداقت باشند و دنبال اخلاق نيك و فضائل بروند.

اشتباه بنتام: در هر حال چيزى كه بنتام را به اشتباه انداخت و او را از شهودگرايان و فضيلتمداران جدا كرد اين فكر بود كه بنتام گفت فضائل اخلاقى يعنى خوبى عدالت و احسان و بدى ظلم و فساد در رفتارهائى كه به ظلم و فساد در رفتارهائى كه به ظلم و فساد نمى انجامد نمى تواند تعيين كند كه ما چه كارى بايد بكنيم اما فايده گرائى نسان مى دهد كه كار مفيد و خوشى آفرين بكن و در كارهاى مفيد و خوشى آفرين هم آنچه مفيدتر است انجام بده اما شهود گرائى و يا حسن اخلاقى كه به خوبى عدالت و راستى معتقداند نمى توانند براى ما روشن كنند ما د ميان حرفهايى راست كدام را بزنيم اما فايده مدارى روشن مى كند كه حرف هاى راستى كه فايده ندارد نزن و حرف راست مفيد بگو و در ميان حرف هاى راست مفيد آنچه مفيدتر است بگو.