سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- ۹ -


ماه ربيع الثانى

هشتم ربيع الثانى: ولادت امام حسن عسكرى عليه السلام

ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جَادلهم بالّتى هى اءَحسن؛(94)
با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى ] كه نيكوتر است مجادله نماى.
ارباب منطق و ميزان، در بيان تعريف و تاليف قياس گفته اند: يا برهانى است كه فراهم آيد از يقينات، يا جدلى است كه مؤ لف شود از مشهورات و مسلمات و يا خطابى است كه فراهم شود از مقبولات و مظنونات. اگر مدعا برهانى بود، بايد براى اثبات آن اقامه برهان كرد و اگر برهانى نبود، او را به خطابه و جدل اثبات مى كنند. از آن جا كه شاءن نبوت، ارشاد و راهنمايى خلق است و افهام مردم مختلف و متفاوت، همه كس استعداد فهم برهانى ندارد، به جدل اقناع مى شود و برخى را به خطابه بايد اقناع ساخت.
از اين روى خداوند به پيغمبر اكرم خطاب فرمايد: كه بخوان و دعوت كن به راه خداوند به حكمت، كه اشاره به برهان است و موعظه نيكو، كه مقصود خطابه است و مجادله كن، به آن چه نيكوتر بدانى از دلايل و عوامل ارشاد، و ارشاد به جدل است و منافاتى ندارد. اين بيان با آن چه از ابن عباس در اين باره رسيده است كه مراد به حكمت نبوت است و مقصود از موعظه حسنه، قرآن.
در هر حال هدايت و راهنمايى، مراتب و درجات و شوارع و راه هايى دارد و به حسب اختلاف افهام، اين اقسام ذكر شده است، تا هر كس بدان قسم مناسب رهبرى شود و از اين رو در حديث آمده است كه:
نحن معاشر الانبياء، امرنا اءن نكلم الناس على قدر عقولهم؛(95)
ما گروه انبيا هستيم. به ما امر شده با مردم به اندازه عقل آن ها صحبت كنيم.
به اندازه عقول مردم با آن ها سخن گفته، تا عذر براى كسى باقى نماند.
و همچنين ائمه معصوم كه حافظان شريعت اند و به قوه ولايت، مامور هدايت خلق اند كه آن ها را از نقص به كمال رسانند، لازم است كه به همان اقسام سه گانه، خويش و بيگانه را دلالت و رهبرى كنند كه در زيارت جامعه كبيره وارد است:
و دعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة؛(96)
و شما را به راه خداوند دعوت مى كنيم با حكمت و موعظه پسنديده.
بلكه شاءن نبوت، ارائه طريق و شاءن ولايت ايصال به مطلوب است:
انمآ اءَنت منذر و لكل قوم هاد؛(97)
[اى پيامبر]، تو فقط هشداردهنده اى، و براى هر قومى رهبرى است.
شايد از اين رو گفته اند كه تقيه بر نبى جايز نيست، ولى بر امام واجب است.
لا تؤ توا الحكمة غير اهلها فتظلموها، و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم، و كن كالطبيب الحاذق، يضع دوائه حيث يعلم انه ينفع؛(98)
حكمت را به نااهلان نياموزيد كه به آن ستم مى كنيد و از شايستگان آن دريغ مكنيد و چون پزشك ماهر باش كه دراويش را در آن جا قرار مى دهد كه مى داند سودمند است.
گويند: وقتى ناشايسته از حكيمى مسئله پرسيد و حكيم اعتراض نمود و پاسخ نداد، نادانك او را گفت: آيا نشنيده كه پيغمبر فرمود:
من كنتم علما نافعا، جاء يوم القيامة ملجما بلجام من النار؛(99)
هر كس دانش سودمندى را مخفى نگه دارد، روز قيامت در حالى كه لگامى از آتش بر او زده شده مى آيد.
گفت: چرا شنيده ام. اينك لجام را اينجا بنه و برو. هرگاه كسى كه شايستگى داشت، پرسيد و گفت، مرا لجام زند.
يكى از دانشمندان گويد: خداوند مالى را كه كالاى دنيوى است و قابل ذكر نه، چه دوست و دشمن، زشت و زيبا، از آن برخوردارند، با اين حال تا رشد و كمال مسلم نگردد، اجازه تسليم اموال به آن ها نداد.
و لا تؤ توا السفهاء اءموالكم التى جعل الله لكم قيما؛(100)
و اموال خود را - كه خداوند آن را وسيله قوام [زندگى ] شما قرار داده - به سفيهان مدهيد.
بى شك علم و دانش كه داراى قيمت و ارزش است، بايد از نااهل محفوظ داشت و تا رشد عقلى پيدا نشود و قابل حملى نيايد، مكتوم بدارد.دانش را به غير شايستگان آموختن، به دانش ستم كردن است و از شايستگان دريغ داشتن، به آنان ظلم كردن است.
الجهاد جهادان: جهاد بالبنان و جهاد بالبيان و العالم افضل المجاهدين؛(101)
جهاد بر دو نوع است: جهاد با بدن و جهاد با بيان. و عالمان برترين مجاهدانند.
بصريان مردى را به نام كليب جرمى نزد اميرالمؤ منين فرستادند تا تحقيقات كافى كند و به طول كامل شبهه آن ها مرتفع شود.
اميرالمؤ منين عليه السلام با منطق مخصوص به خود، رفع اشتباه نمود و حقيقت را به وى نمود و اقرار گرفت. فرمود: بيعت كن. گفت: يا اميرالمؤ منين، من نماينده هياءتى هستم. به من گفته اند: تو بايد بروى و تحقيقات لازم به عمل آورى و نتيجه تحقيقات خود را گزارش دهى، نه اين كه بدون مشاوره بيعت كنى.
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: اگر اين جماعت تو را مى فرستادند كه در بيابان ها بگردى و زمين شاداب و خرم و بيابان سرسبز و مرغزاز مناسبى براى چراى گوسفند پيدا كنى، پس آنها را خبر كنى، فرض مى كنم گفتى و نشنيدند، چه خواهى كرد؟ دست خود را دراز كرد و گفت: من به فداى اين دست مى روم، تو راه عذر مرا بستى و حجت را بر من تمام كردى.
خداوند در چندين جاى قرآن مجيد خود را به صفت حكمت تمجيد فرموده و بهترين اوصاف خود دانسته و در آيات و روايات بسيار تاءكيد فرموده اند، كه در تحصيل حكمت و تكميل نفس مسامحت و غفلت نرود:
الحكمة ضالة المؤ من ياخذها اينما وجدها؛(102)
حكمت گمشده مؤ من است، بگيريد آن را هرجا كه يافتيد.
حكمت دانستن حقايق موجودات است:
علم باعيان الموجودات على ما هى عليها؛(103)
دانست حقيقت موجودات است همانگونه كه هستند.
و باز در تعريف حكمت گفته اند:
صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العينى، لا فى المادة؛(104)
عالم عقلى شدن انسان است آن طور كه در عالم عينى و محسوس هست، نه در ماده و جسم.
و برخى چنين تعريف كردند:
التشبه بالاله بحسب الطاقة البشرية لتحصيل السعادة الابدية، كما قَالَ الصادق عليه السلام تخلقوا باخلاق الله؛(105)
در صد طاقت بشر همسان خدا شدن براى به دست آوردن خوشبختى همبستگى است، همچنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: به اخلاق خدايى متخلق شويد.
و قَالَ اميرالمؤ منين عليه السلام: قَدْ اءَحْيَا عَقْلَهُ، وَ اءَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ، وَ لَطُفَ غَلِيظُهُ، وَ بَرَقَ لَهُ لاَمِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَاءَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ، وَ سَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ، وَ تَدَافَعَتْهُ الاْءَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلاَمَةِ، وَ دَارِ الاِْقَامَةِ، وَ ثَبَتَتْ رِجْلاَهُ بِطُمَاءْنِينَةِ بَدَنِهِ فِى قَرَارِ الاَْمْنِ وَالرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ اءَرْضَى رَبَّهُ؛(106)
و اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد: خردش را زنده كرد و نفسش را ميراند، تا پيكر نيرومندش لاغر گشت و درشتى و خشونت او به لطافت گراييد و فروغى در نهايت روشنى براى او درخشيد و راهش را روشن ساخت و او را به راه راست روان ساخت و درهاى سلوك او را به آستان سلامت و سراى باقى راند و با آرامش كه در بدنش پديد آمده بود، پاهايش در قرارگاه ايمنى و آسايش استوار ماند؛ چرا كه قلبش را به كار وا داشت و پروردگارش را خشنود ساخت.
تا صفحه دل از اخلاق ذميمه پاك نگردد، قابل قبول صور علميه نشود و محل معرفت نباشد. فارابى گويد: شارح در حكمت را نخستين شرط آن بود كه، جوان باشد. به نيرو جوان و به تدبير پير و صحيح المزاج تا فكر جوان داشته باشد و قابل علاج و دليل سلامت عقل آن بود، كه آداب اخيار اختيار كرده و عادت نيكان آموخته باشد، تعلم قرآن كرده و لغت آن و اصطلاحات شريعت دانسته باشد، راستگو و درستكار بود و اعراض از خيانت كرده، حيلت اندوز، چون مردم روز نباشد.اداى فرايض دينيه و واجبات شرعيه، به وقت كند و جانب ادب نگاه دارد، علم و عالم را بزرگ شمارد.
نخست، علم اليقين است كه طريقه مشائيان است و رسم اينان استدلال و برهان است و تحصيل اين قسم حكمت به تكميل علوم رسمى نيازمند، تا به وسيله دليل بر معلوم خود يقين حاصل كند و به مرتبه علم نيز واصل شود و اين علم به تشكيك مشكك زايل نگردد و اين ادنى مراتب حكمت است؛ زيرا صاحب نظر و فكر نميرسد، مگر به سرحد وادى مقدس وافق عالم حقيقت، و نور يقين براى اينان علما حاصل شود، تو گويى صاحب اين علم بر در غيب ايستاده و گشايش فيض را ماده است.
دوم، عين اليقين كه روش حكماى رواقيين است و اين طريقه ميانه روى است براى صاحبان اين مرتبه به هدايت حق و حسن توفيق، روزنه اى از ملكوت باز مى شود و از پشت پرده عالم غيب جواب مى گيرند:
اءنّ فى ذلك لذكرى لمَن كَانَ له قلب...؛(107)
قطعا در اين [عقوبتها] براى هر صاحب دل و حق نيوشى....
يا حكمت اشراق كه بهترين اقسام حكمت و معرفت است و در اخبار و روايات حكما را به اوصاف خاصه معرفى كرده اند.
هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استعوره المترفون، و اءنسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى. اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه، آه شوقا الى رؤ يتهم؛(108)
دانش، نور حقيقت بينى را بر آنان تافته و آنان روح يقين را دريافته و آن چه را نازپروردگان دشوار ديده اند، آسان پذيرفته اند. و بدان چه نادانان از آن رميده اند خو گرفته و همنشين دنيايند با تن ها، و جان هايشان آويزان است در ملا اعلى. اينان خدا را در زمين او جانشينانند و مردم را به دين او مى خوانند. وه كه چه آرزومند ديدار آنانم ؟
و صاحبان اين علم از خداوند الهام مى گيرند و به او مى دانند و به اشراق نور وجود و تابش دانش كه بر قلب آن ها مى شود، حقيقت اشيا را مى بينند و به آن چه از عالم غيب صور الهيه است و در اين نشاءه انسانيه قابل ظهور و حضور است، احاطه پيدا مى كنند و چشمه هاى حكمت از قلب آن ها جارى و به زبان مى آيد و اين قسم دانش بهترين مراتب آن است؛ چه انوار علم و معرفت اولا علما و سپس عينا و بعد حقا ظهور كرده و به جايى رسيده كه به عيان ديده، آن چه قابل بيان نبوده و ليس وراء عبادان قرية؛ و برخى حكمت رواقى را علم تاءويل و كشف نام نهاده و حكمت اشراق را تفهيم و الهام ناميده اند.
و از تقسيم بالا دانسته مى شود كه ممكن است يك تن از نظر حكمت نظرى و مشى فكرى مشايى باشد و از جهت ورود به رواق ملكوت ورسيدن به فضاى عالم قدس رواقى باشد و از حيث استفاده از عالم اشراق و بهره بردارى بى پرده و حجاب اشراقى شده؛ بلكه بدون طى آن دو مرتبه، به درجه اشراق واصل نگردد و از اين رو گويند: كشف تام و اطلاع بر حقايق و اسرار، پيش از حصول علم اليقين و وصول به مقام نخستين امكان پذير نيست. حكيم اشراقى بايد از رواق بگذرد، چنان كه رواقى نيز بايد طى مراحل كرده و منازل سلوك را پيموده باشد. شيخ بهايى در كشكول نقل مى كند كه شاگردان افلاطون سه دسته بودند. اول: مشائيان جماعتى بودند كه در ركاب استاد مى رفتند و كسب معرفت مى كردند و رواقيان آن ها كه در رواق مدرس مى نشستند و اشراقيان در حوزه حضور داشتند، به مرور زمان مشائيان به رواقيان پيوسته و رواقيان در محضر درس مى نشسته اند و جاى خود را به مشائيان مى داده اند.
محمد بن عبدالكريم شهرستانى پس از آن كه حكماى سبعه را كه اساتيد و اساطين فلسفه و حكمت بوده اند، نام مى برد و افلاطون را آخرين نفر معرفى مى كند، گويد: از آن پس حكمايى آمدند و با آراى سابقين مخالف شدند. در اين جا نام ارسطو را مى برد و او را مقدم حكماى مشهور جهان و معلم اول و دانشمند مطلق شمرده، گويد: در نخستين سال سلطنت اردشير تولد يافته و از سن هفده سالگى به محضر افلاطون راه پيدا كرد. بيست و چند سال از آن دانشمند استفاده كرد و لقب معلم اول يافت؛ چه تعاليم منطقى را وضع و تدوين نمود و از قوه به فعل باز آورد. حاج ملاهادى سبزوارى در لئالى منظومه فرمايد:

الفه الحكيم رسطاليس ميراث ذى القرنين القديس

از سخنان ارسطوست: من لم يكن حكيما لم يزل سقيما؛ هر كس ‍ طبيب نباشد، همواره بيمار است.
ارسطو گويد: بايد از راه برهان و دليل و منطق و عقل، پى به حقايق برد و تنها راه فهم حقايق و پى بردن به مجهولات، استدلال و برهان است و در مقابل اين فكر، عقيده افلاطون و اتباع اوست كه اشراقيان اند و يگانه راه رسيدن به حقايق را، كشف و شهود مى دانند و آن را حاصل نمى شود، مگر به رياضات. عينا اين دو مكتب در هندوستان نيز وجود داشت، يك دسته، فلاسفه هندى هستند كه موحد و خداپرست اند و مبناى آن ها استدلال و برهانيت است و داراى اعتقادات صحيحه در مبداء و معاد بوده اند. علم و دين هيچ گاه جنگ ندارند. جنگ و نزاع پيوسته بين مدعيان علم و دين است.
شهروزى، در كتاب شجرة الالهيه نقل مى كند: ((رسول اكرم كه چون در يك تن از اصحاب و بستگان خود فضيلتى مى ديدند، مى فرمودند: يا ارسطاطاليس هذه الامة؛ اى ارسطوى اين امت و نيز هم او گويد: چون عَمرو بن العاص از اسكندريه بازگشت و گزارش مسافرت خود مى داد، در ضمن عجايب كه ديده بود گفت:
رايت قوما متفلسين يستديرون حول رجل و يبحثون و يذكرون رجلا يقال له ارسطاطاليس فقال عليه السلام: مه يا عَمرو انّه كَانَ نبيا فى قومه؛
گروهى مدعى حكمت را ديدم كه گرد مردى حلقه زده، بحث مى نمودند و مردى را كه به او ارسطاطاليس گفته مى شود، نام مى بردند. آن حضرت عليه السلام فرمود: آرام اين عمرو! به درستى كه او پيامبرى در قوم خود بود.))
و ديگر صوفيه هند بودند كه دعوى كشف داشته و اهل رياضت بوده اند. اين افكار فلسفه و تصوف در اسلام نيز وارد شد. فيلسوف از راه برهان و صوفى و عارف از راه عيان؛ چه اين راه استدلال و منطق ضعيف ما، پر پيچ و خم،

پاى استدلاليان چوبين بود پاى چوبين سخت بى تمكين بود

ولى كشف و شهود زمين را كندن و به آب رسيدن است كه اين آب هرگز فاسد نشود، ولى علوم رسمى، چون حوض آب است كه از خارج پر آب شود و چون چندى بماند، فاسد گردد.

بشوى اوراق اگر هم درس مايى كه درس عشق در دفتر نباشد

راه رسيدن به علم حقيقى و كشف حقايق، راه سعادت است. محيى الدين عربى - دانشمند و عارف معروف - را نامه اى است كه به فخر الدين رازى نوشته و او را از علوم ظاهره برحذر داشته و به دانش باطن خوانده است.
اءنّ الله يقول و تواصوا بالحقّ بعضى از تاليفات شما را ديدم، نتايج افكار و قدرت ابتكار شما را به ميزان خرد سنجيدم و سليقه را پسنديدم. توانايى قلم و حسن نگارش تو گزارش دانايى مى دهد و حكايت از شاهكارهاى علم و دانش مى كند. نيروى خيال و وسعت فكر و وسعت نظر قابل ستايش است، ولى رفيق، شفيق بايد بگويم:

حكيم نازى به عقل تا كى به فكرت اين ره نمى شود طى ؟
به كنه ذاتش خرد برد پى اگر رسد خس به قعر دريا

نفس ناطقه و روح مجرد، اگر به اين عالم طبع توجه كند و از اين راه تكسب عالم شود، از دانش خود لذت نبرد و بينش پيدا نكند، چه اصل علم آسمانى است و حقيقت دانش بخشش خداوندى است.
وَ لَوْ اءَنَّهُمْ اءَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالاِنجِيلَ وَ مَا اءُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبِّهِمْ لا كَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ اءَرْجُلِهِم؛(109)
و اگر آنان به تورات و انجيل و آنچه از جانب پروردگارشان به سويشان نازل شده است عمل مى كردند، قطعا از بالاى سرشان [بركات آسمانى ] و از زير پاهايشان [بركات زمينى ] برخوردار مى شدند.
دوست عزيز بداند كه وراثت كامله، وقتى است كه از همه جهات بود. علما وراث پيمبرانند، بايد در همه چيز و از همه حيث وارث باشند و همت بلند داشته باشند. كمال و سعادت انسان و زيبايى حقيقى آدميان، در آن است كه معارف الهى بدست آورند و همچنان پاى كوبان به دنبال معرفت و دانش ‍ بروند و هر چه بيشتر برخوردار شوند و كامروا گردند.
بى شكر وبال زيان و حرمان زشتى نقصان، نصيب مردم نادان است، ولى كدام علم علوم رسمى متداول كه در دسترس همه كس باشد و متناول سر به سر قيل و قَالَ و بى كيفيت و حال است، بايد كوشش مردانه كند و با همت بلند، قدم در راه مجاهدت نهد، باشد كه اين فيض در يابد و خداى خود را بشناسد. نخستين شرط آن است كه يكباره خود را از افكار و انديشه ها تهى كند و بر كنار بدارد؛ چه خداوند در انديشه نيايد و در فكر نگنجد؛ زيرا ريشه انديشه معلوم و اصل فكر قابل دانستن و شناختن است، ولى حق ناپيدا و مقصود حقيقى نامعلوم و از انديشه ما برتر است. برتر از خيال و گمان و قياس و وهم.
بايد دانست كه علم به خدا غير، از علم به وجود خداست. عاقل بايد كه از خيال به در آيد و علم خيالى را علم نداند تا غافل نماند. كار خيال تجسم دادن معانى عقليه است؛ چون عالِم، خواب دانش را به شكل شير، قرآن آسمانى را ريسمان و دين را گنبد و بارگاه جلوه دهد. نكته مهم تر اين كه دراز نمى كند و حاجت به حاجتمند نمى برد. هر كس كمال خود را از ديگرى بخواهد، ناقص خواهد بود و فقير خواهد ماند. از خود بطلب هر آن چه مى يابى. اگر كه همت عالى بود، علم خود را از خدا بخواهى و درس كشف و يقين بخوانى و اسير بند نظر و قيد فكر و اصطلاحات شبهت انگيز نمانى.
يكى از دوستان من كه در سابق افتخار شاگردى شما را داشته و حسن ظن قوى نسبت به شما ابراز مى دارد و صميمانه ارادت مى ورزد، براى من حكايت كرده كه شما را در مجلس گريان ديده اند و ناراحتى و پريشانى شما، شاگردان را متاءثر و ناراحت ساخته و چون استفسار كرده اند، با كراهت پرسش آن ها را چنين پاسخ داده ايد كه سى سال است در مسئله اى نظرى اعتقاد و نظرى مى داشتم، ديشب به طور يقين و برهان بطلان آن مرا مسلم شده و من اكنون خائف و ترسانم، آن چه كه امروز حق دانسته و بر صحت آن اعتماد كرده نيز، از اين گونه بُود و فردا خلاف آن ثابت شود.
برادر عزيز، محال است آدمى به دستيارى فكر و پايمردى عقل روى آسايش خيال و آرامش فكر ببيند.

جهان هميشه نپايد به پايمردى عقل هنوز مردم ديوانه در جهان هستند

به ويژه در باب شناسايى خداوند:

در اين ورطه كشتى فرو شد هزار كه نامد از او تخته اى بر كنار

رفيق شفيق و دوست عزيز دانشمندم، چرا در اين دامگه افتاده و از قافله رهروان بازمانده اى ؟ تو را چه افتاده كه همچنان بر جاى خود ايستاده اى ؟ عنقا شكار كس نشود دام باز چين.
از چه رو طريق رياضات نسپرى و راه كشف پيش نگيرى و از خلوات و مجاهدات كه حضرت رسول اكرم تاسيس و تقديس فرموده و دستور داده بهره نبرى، چنان كه سهام داران بزرگ بردند؟
فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛(110)
تا بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم.
دريغ كه چون تويى از اين سهام بهره نبرده اى.

اى دل به كوى عشق گذارى نمى كنى اسباب جمع دارى و كارى نمى كنى
ميدان چنين به كام خاطر و گويى نمى زنى بازى چنين به دست و شكارى نمى كنى

كبراى اين قضيه، صحيح بديهى است. علمى كه به كشف برسد، حقيقت و عين اليقين است، ولى سخن در صغرى است، كيست به كشف برسد؟

خليلى قطاع الفيافى الى الحمى كثير و ارباب الوصول قليل
و كل يدعى وصلا بليلى و ليلى لا تقر لهم بذاكا

مكاشفات مدعيان كشف، غالبا متناقض است.
دانشمندان هر قوم به اسلام متوجه شدند، فلسفه يونان و افكار يهود و نصارى و اقوام و ملل در قرآن ورود كرد.