اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۳ -


گفتار پنج
نه تنها عبادات اسرارى دارد بلكه هر چه در عالم دنيا است باطنى دارد.
چون عالم دنيا تنزل يافته عالم هاى بالاتر از خودش مى باشد، هر چه در عالم دنيا است نمونه آنچه كه در عالم معنا است ، خواهد بود. احكام و قوانين الهى هم كه در عالم دنيا به صورت دين و دستورات عبادى ظهور كرده اند، اسرار و باطن هاى دارند. عبادات هم يك سلسله احكام و آداب و اسرار دارد كه بحث و شرح هر قسمتى را عده اى از علماى اسلامى بعهده گرفته اند. مرحوم شهيد اول - رضوان الله عليه - احكام واجب را در يك كتاب بنام نفليه نوشت . آداب مستحبه نماز را كه تقريبا سه هزار عدى مى باشد در يك كتاب بنام نفليه جمع آورى نمودند (142). اما مرحوم قاضى سعيد قمى و ديگران تا حضرت امام خمينى - دام ظله - اسرار الصلوه نوشتند. (143) اسرار لصلوه غير از آداب صلوه است . هر عملى كه در جهان طبيعت است باطنى دارد كه آن را سر آن عمل مى گويند. نماز هم يك باطنى دارد كه باطن نماز را سر آن مى نامند. بعنوان نمونه گفته اند كه القاب و اوصافى هم كه براى ائمه - عليه السلام - هست اسرارى غير از آن معانى ظاهرى دارد. ما موظفيم اين كلمات را بر زبان جارى كنيم اما بايد بدنبال اين باشيم كه باطن اين كلمات و اسرار اين عبادات و الفاظ چيست . شخصى خدمت امام صادق - عليه السلام - آمد و عرض كرد: چرا رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را ابالقاسم مى گويند. فرمود برا اينكه حضرت يك فرزندى داشتند بنام قاسم و چون پدر قاسم بود از اين جهت به رسول خدا ابالقاسم مى گفتند. عرض كرد: اين معنا را من مى دانم ، كمى روشن تر بيان كنيد كه چرا رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را ابا قاسم مى گويند. حضرت فرمود چون على ابن ابيطالب - عليه السلام - قسيم و الجنه و النار است ، قاسم است ، يعنى قسمت كننده بهشت و جهنم است . در قيامت اميرالمومنين به اذن خدا جهنمى ها را به جهنم و بهشتى ها را به بهشت فرا مى خواند. به جهنم دستور مى دهد كه دوستان مرا نگير و دشمنان مرا بگير، پس على - عليه السلام - قاسم است . و چون خداوند متعال على بن ابيطالب را در همان دوران كودكى به دامان پيامبر منتقل كرد و از همان طفوليت رسول خدا معلم على بن ابيطالب شد (144) و على ابن ابيطالب - عليه السلام - كه شاگرد پيامبر بود، از رسول خدا علوم فراوانى آموخت ، در محضر آن حضرت تربيت شد و هر شاگردى فرزند استاد است و استاد حق پدرى بر او دارد پس على ابن ابيطالب ، كه قاسم جنه و نار است ، چون شاگرد پيامبر است بمنزله فرزند او است و پيامبر بمنزله پدر او است پس ‍ پيامبر را ابا قاسم مى نامند. اين معنا و تفسير براى ابا قاسم جزء اسرار اين كنيه است . (145) اين مطلب كه چرا پيامبر را ابوالقاسم گفته اند هر كسى نمى تواند بفهمد و معنا كند. اين حديث را استادمان مرحوم آيه الله حاج شيخ محمد آتقى آملى - قدس الله نفسه الزكيه - كه در علم و عمل كامل بود، روزى بعد از درس نقل كردند و بعد فرمودند: اگر اين شاگرد كه از معصوم - عليه السلام - مى پرسد كه چرا پيامبر را ابالقاسم ناميدند توفيق و شرح صدر بيشترى مى داشت و به همين مقدار قانع نمى شد و از حضرت سوال مى كرد زدنى بيانا حضرت بيان ديگر مى فرمود.
بنابراين آنچه در تعبيرات بعنوان الفاظ عبادات آمده است به اندازه فكر ما با ما سخن گفته اند. اينطور نيست كه اسرار نماز و حقيقت نماز همين باشد كه ما مى خوانيم بلكه پشت پرده اين الفاظ و معانى و مفاهيم ، حقائقى است . البته آنان به اندازه فكر ما با ما سخن گفتند. اگر فكر مان را توسعه داديم از پشت پرده و ماوراى اين الفاظ مطالب ديگرى را هم كم و بيش مى فهميم كه حقيقت و باطن نماز چيست . چون رسول خدا (ص ) فرمود ما موظفيم با مردم به اندازه فكر آنها سخن بگوئيم ، لكن هر كسى به اندازه فكر خود مى فهمد: انا معاشر الانبياء امرنا ان لانكم الناس الا على قدر عقول لهم (146).
امام صادق - عليه السلام - نقل فرمود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در تمام مدت عمر به اندازه كنه عقل خود با كسى سخن نگفت : ما كلم رسول الله - صلى الله عليه و آله - العباد بكنه عقله قط (147). پس اينطور نيست كه آنچه ما مى فهميم كنه و تمام اسرار اين عبادات باشد، بلكه قشر و صورت و پرده هائى از اين عبادات است . اگر خواستيم پشت پرده را كنار بزنيم ، دو راه دارد؛يا راه درس و بحث و تحصيل ، راه مدرسه ، كتاب خواندن و كتاب نوشتن ؛ و يا راه تهذيب نفس ، تلاش و كوشش براى تطهير درون و تصفيه باطن . اگر پرده اى جلو ما آويخته باشد ما نمى توانيم منظره اى را كه پشت پرده مى باشد، ببينيم ؛مگر اينكه يكى از اين دو كار انجام بگيرد؛اولى راه عقل است ، و دومى راه شهود و تهذيب نفس . اگر انسان دشمن هاى درونى را يكى پس از ديگرى مهار كرد آن لطف الهى چون نسيم مى وزد، پرده كنار مى رود و انسان مقدارى پشت پرده عالم طبيعت را مى بيند و آرام مى شود. جمع اين دو راه كه كسى هم اهل درس و بحث باشد و هم راه تهذيب را طى كرده باشد نيز ممكن است ؛اما اگر جمع هر دو نشد لااقل يكى را از دست ندهيم . چيزى براى انسان لذيذتر از مشاهده پشت پرده عالم طبيعت نيست . هيچ چيز چون جهان غيبت نمى تواند انسان را بخود مشغول كند. اگر انسان باطن اين عالم را ديد - ولو به مقدار كم - هيچ چيز او را نه بخود مشغول مى كند و نه او را مى ترساند. آيا شنيده ايد كه با انبياء مانند يك سياستمدار معامله كنند. الان كه جهان بيش از 4 ميليارد بشر را در خود جاى داده است - كه در آستانه 5 ميليارد بشر است - سه چهارم اين بشر را تنها چند نفر از انبياء اداره مى كنند. حضرت ابراهيم و موسى و
عيسى و محمد - عليه السلام - كه اگر فشار را از روى بقيه هم بردارند آنها هم موهد و به خدا و قيامت و وحى معتقد خواهند بود. بالاخره مجموع مسيحى ها و يهودى ها و مسلمين بيش از 3 ميليارد هستند. يعنى مجموع افرادى كه مى گويند خدا و قيامت و وحى و نبوت و رسالت و دين وجود دارد، عليرغم همه فشارهائى كه طاغوتيان داشته و دارند، اكثريت مردم روى زمين را تشكيل مى دهند. و از آن طرف همه سلاطين و خاقان و قيصرها و كسرى ها آمدند و رفتند و كارى از پيش نبردند.
الان هم اگر آن فشار اسلحه را از اتحاد جماهير شورى بردارند سنگرهاى آنها در مسجدهاى آنها جلوه مى كند. الان هم اگر چنانچه شيطان بزرگ بنام آمريكا فشار تبليغى را از مردم محروم آمريكا بردارد آنجا هم معابد و مساجدشان مملو از موحدان خواهد بود.
انبياء مانند ديگر سياستمداران نبودند. با سياستمداران از دو راه كنار آمدند و آنها را از صحنه بيرون بردند: يكى راه تطميع بود، دوم راه تهديد. تمام سياستمداران در اين دو صحنه باختند. بعضى ها تطميع شدند و بعضى با تهديد از بين رفتند و بعضى هم با تطميع و هم با تهديد. در هيچ تاريخى نيست . و از هيچ مورخى نرسيده است كه درباره انبيا اثر نكرد، بلكه پيشنهادش را هم ندارند. تهديد كرده اند اما تطميع نكردند؛ يعنى به هيچ پيامبرى نگفتند تو اين مبلغ پول را بگير و ساكت باش يا با اعمال اينگونه از غرائز جنسى از صحنه بيرون برو. در برابر انبياء الهى كسى پيشنهاد تطميع ندارد چون قسمت مهم زندگى انبياء در بين خود همان امت بود و معمولا به چهل سالگى كه مى رسيدند، مقام شامخ نبوت را نائل مى شدند. اينها مردانى بودند كه طورى در ميان مردم زندگى مى كردند كه كسى احتمال طمع درباره اينها نمى داد. انبياء پول بدهد. چون آنها نه تنها از حرام استفاده نمى كردند، بلكه سعى مى كردند از هر حلالى هم استفاده نكنند و مى كوشيدند آنچه را هم كه در اختيار دارند و به ديگران بدهند. آنچه هم كه در حجاز اتفاق افتاده بعنوان احتمال بود كه به ابو طالب گفتند تو از برادرزاده ات بپرس چه مى طلبد، كه حضرت فرمود: اينها اگر آفتاب را در دست راه من و ماه را در دست چپم بگذارند، و من را بر منظومه شمسى مسلط كنند، من دست از حرفم بر نمى دارم .(148)
نه تنها مرا سيد حجاز كنند دست بر نمى دارم ، اگر مرا سيد كائنات بكنند، دست بر نمى دارم . من كه سيد كائنات هستم ، اما آنها اگر چنين توانى مى داشتند من دست از حرفم بر نمى داشتم . حضرت رسول در سن 25 سالگى با يك بانوى در سن چهل سالگى ازدواج كرد (149) لذا از اين راه غريزه هم خيال نمى كردند كه بتوانند حضرت را تطميع كنند. ديگر انبياء هم همينگونه بودند. يكى از شاگردان مكتب انبياء (ع ) رهبر انقلاب است كه ديديم كسى به ايشان پيشنهاد تطميع نداد، تهديد كردند، گفتند مى زنيم مى كشيم و هر روز هم تهديد مى كنند، اما سخن از سخن از تطميع نيست ،
اين مرد را شناخت كه اين موجى از آن درياى بيكران امامت و نبوت است . طورى زندگى كرد كه سياستمداران شرق و غرب احتمال تطميع نمى دهند، آنچه محصول تعليم و تربيت انبياء است اين كه انسان طورى زندگى كند كه ديگرى درباره او طمع نكند تا پيشنهاد تطميع مطرح شود. لذا هر پيشنهادى بود، سخن از تهديد بود. مى گفتند مى زنيم مى كشيم و بعد مى گوئيم ما نمى دانستيم لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ماشهدنا مهلك اهله (150). و مانند اين كارها را كرده اند و مى كنند. اما تطميع نكرده اند، چون انبياء طورى زندگى كردند كه باطن عالم را ديدند. كسى كه باطن عالم را ببيند، به اين مردار دل مى بندد، چون باطن دنيا مردار است . اگر كسى طورى عبادت بكند كه به احكام و آداب عبادات برسد و از آنجا به گوشه اى از اسرار عبادت پى ببرد، گوشه اى از اسرار دنيا را هم مى بيند دنيا جز جيفه چيز ديگر نيست ، آنچه كه بنام دنيا است زمين و آسمان و دريا و صحرا دنيا نيست (151). اين ها آيات الهى اند. خوردن و پوشيدن و نوشيدن و خوابيدن و استراحت كردن اين ها دنيا نيست ، اين ها جزء مقرارات نظام آفرينش است . آن خيال ها و اوهام اينكه اين مقام مال من است ، باطن دنيا مردار است ، على - عليه السلام - فرمود: الدنيا جيفه طالبها كلاب . (152). دنيا مردار است ، مقام مردار است ، جاه طلبى مردار است ، اگر كسى خواست مردار بخورد، بايد حمله سگ ها را هم تحمل بكند. دنيا يعنى آنچه كه انسان را از خدا مشغول مى كند و باز مى دارد. اين بنام دنيا است و مردار مى باشد.
اينكه امير المؤ منين - سلام الله عليه - فرمودند: من دنيا را سه طاقه كردم و اصلا رجوع نمى كنم (153)، آيا يعنى خوردن و نوشيدن و خوابيدن را سه طاقه كردم ؟ كشاورزى و اداره امور المسلمين به منهج عدل را سه طاقه فرمود؟ يعنى مقام خواهى ، حرام طلبى ، تجاوز و تعدى و امثال ذلك را طاق فرمود؟ يعنى مقام خواهى ، حرام طلبى ، تجاوز و تعدى و امثال ذلك را طاق داده اند اين هم يك ريشه تاريخى دارد. در جريان جنگ جمل وقتى طلحه و زبير بصره را به خيال خام خود فتح كردند در بيت المال را باز كرده اند. آن روز اسكناس رايج نبود با شمش طلا و نقره و احيانا يك مقدار مسكوك معامله مى كردند، ديدند يكى تلى از طلا و نقره ، هست ؛وقتى چشمشان به طلا و نقره افتاد، گفتند ما به مقصد رسيديم و پيروز شديم . سپاهيان حضرت امير - سلام الله عليه - كه دفاع كردند و حمله كردند و بصره را گرفتند حضرت على (ع ) وارد همين بيت المال شد. در مقابل كوهى از طلا و كوهى از نقره ! فرمود: يا صفراء يا بيضاء غرى غيرى (154). فرمود: اى كوه طلا! اى كوه نقره ! اى سفيد! اى زرد! على را فريب ندهيد. من را نمى توانيد فريب بدهيد. براى آنكه من كل دنيا را سه طلاقه كرده ام ، تا چه رسد به شما. اينكه فرمود من دنيا را سه طلاقه كردم آيا مقصودشان حكومت بود؟ ايشان كه براى حكومت تلاش مى كردند، كه داشته باشند. خلافتى كه براى اجراء حق باشد دنيا نيست . حكومتى كه براى اجراء عدل و داد باشد، دنيا نيست . چه اينكه تا جائى كه ممكن بود بيل مى زدند و قنات و نهر و چاه احداث مى كردند. تمام تلاش و كوشش حضرت على (ع ) اين بود كه آن باغ هاى خود را با آب شخصى آبيارى كند، پس اينها دنيا نيست . آن تعلق كه مى گوئيم اين مال من است ، اين دنيا است . چون اين يك امر اعتبارى است .اين است كه خطر مى آورد. قرآن مى فرمايد كافر جز در غرور زندگى نمى كند: ان الكافرون الا فى غرور (155). چون فقط در دنيايند؛در قبالش اولياء الهى اند كه اصلا در دنيا نيستند؛گروه سوم كه متوسطين اند گاهى در دنيا هستند و گاهى به آخرت ميل دارند، آن خيال و وهم دنيا مى شود. هر چه كه انسان را از خدا مشغول كند دنيا است .
يك وقت كسى كه ماءمور مستغلات حضرت امير - سلام الله عليه - بود؛به حضرت عرض كرد كه كسى از شما چيزى خواست ، گفت من نيازمندم و مقروضم ، شما فرموديد به او هزار واحد بدهيد، اما بيان نفرموديد كه واحد طلا يا نقره . فرمود: كلاهما عندى حجر اعطه انفعهما بحاله (156). هر دو پيش على سنگ است - طلا يك سنگ زرد و نقره هم يك سنگ سفيد است . طلا و نقره جزء گياهان كه نيستند، جزء جامدات اند. و به اصطلاح از احجار كريمه اند - فرمود: براى من بى تفاوت است . اما هر چه كه به حال او نافع تر است و مشكلش را حل مى كند به او بده .
خلاصه آنكه : اينها طورى زندگى كرده اند كه دشمن درباره آنها احتمال طمع نمى دهد، چون فهميدن دنيا جيفه و مردار است . در جريان عقيل مى فرمايد (157)از من وامى خواست و به او ندادم . آنگاه فرمود من شب ديدم كسى آمده است منزل كنار لباسش يك بسته اى است ، به او گفتم اين بسته را كى آورده اى اگر به مقصد زكوه و صدقه و امثال اينهاست كه بر ما حلال نيست . اگر يكى از اينها است كه بايد به بيت المال داد، نه به من . آن هم در روز مى آورى و رسيد هم مى گيرى . اگر عناوين دينى نيست ، قصد ديگرى دارى ، يعنى رشوه آورده اى . تو بايد مخبط و ديوانه باشى . براى اينكه كسى حاضر نيست كه قى كرده افعى را كه خمير كرده اند، بخورد. اگر افعى يك غذاى بخورد بعد تهوع كند آن تهوع كرده اش را به صورت يك خمير در بياورند، آيا هيچ عاقلى حاضر است آن را بخورد؟ فرمود اين مال حرام همان است . اين حرف كسى مى باشد كه مى خواهد گوشه اى از باطن عالم را به ما نشان بدهد. در قبالش باطن عبادت روح و ريحان و جنت نعيم شدن است . اگر ما توانستيم پرده را بالا بزنيم و پشت پرده را ببينيم ، مى فهميم پشت اين پرده چه خبر است . اگر راه مدرسه بسته است ، راه تهذيب نفس وجود دارد. حيف است كه انسان بميرد و اين اسرار را نبيند، و آن اسرار را مشاهده نكند كه آنقدر لذيذ و گوارا است كه بوصف نيايد.
اين وعده را به ما دادند كه لازم نيست شما از درس و بحث و مدرسه پشت پرده اين جهان را ببينيد. اگر در جاى خود مهذب بوديد، آن نسيم الهى اين پرده را كنار مى زند و پشت پرده را مى بينيد، و اگر كسى پشت پرده جهان طبيعت را ديد چيزى او را به خود مشغول نمى كند نه تهديد و نه تطميع ؛لذا دشمن انبياء نتوانستند با تطميع آنها را منزوى كنند، چون اصلا پيشنهادش را ندادند؛و نه با تهديد توانستند. زيرا انبياء (ع ) مى گويند انسان جانش را از دست نمى دهد، فقط جسمش را از دست مى دهد. مگر جان مى ميرد (158)؟ مرگ عبارت از جدائى روح از بدن است ، نه عبارت از نابودى روح . روح كه نمى ميرد (159).
يك وقت خاور شناسان شوروى آمده بودند ايران با وزارت امور خارجه هم ارتباط برقرار كردند، از آنجا خواستند با بعضى ديدارى داشته باشند، به همراه بعضى از نمايندگان وزارت امور خارجه آمده بودند در اتاق شوراى عالى قضائى . سه نفر بودند، يك مترجمى هم همراهشان بود. خواستند بگويند حزب كمونيسم با اسلام سازگار است . گفتيم به اينكه هيچ جهت اشتراكى بين آن حزب و اسلام نيست .
شما عقيده بر آن داريد كه انسان مثل يك ميوه اى است كه روى درخت قرار دارد وقتى عمرش تمام شد از درخت مى افتد و مى پوسد و خاك مى شود و ديگران هيچ ما بر آنيم كه انسان يك طائرى است در قفس (160)، وقتى كه عمرش به سر آمده ، آن قفس را مى شكند و به عالم ابد پرواز مى كند و براى ابد هست . بين اين دو مكتب اصلا جهت شركتى نيست . اينها يك قدرى به يك ديگر نگاه كردند كه اين اسلام چه مى گويد. ما چه مى گوئيم . اگر اين معنا براى كسى روشن باشد نه به چيزى دل مى بازد و نه از چيزى هراسناك خواهد بود. (161)
اوئل براى رزمندگان صدر اسلام جنگ نابرابر مايه رعب بود، بعد وقتى كه آيات شهادت و عظمت روح و جاودان بودن انسان و پرواز كردن او از عالم طبيعت به ماوراء طبيعت براى آنها جا افتاد، چيزى آنها را به عنوان جنگ نابرابر هراسناك نمى كرد. اينكه دشمن قويتر از ماست ، ما پيشنهاد صلح آنان را بپذيريم ، نجنگيم ، يا حمله نكنيم ، اين حرف ها نبود. تمام تلاش و كوششان آن بود كه اين غبار ره را بنشانند تا نظر كنند كه : غبار راه بنشان تا نظر توانى كرد (162).
انسان وقتى كه در جاده خاكى راه مى رود گرد و غبار دارد. اين گرد و غبار جلو ديد او را مى گيرد و نمى گذارد خيلى از مناظر را ببيند؛اما وقتى جاى صاف راه برود و گرد و غبار نكند، خيلى از مناظر را مى بيند. به ما گفتند اگر كسى در مسير مستقيم حركت كرد، گرد و غبارى ندارد، جلو او صاف است و خيلى از جاها را مى بيند لذا چشم اندازش وسيع و راحت است . اما وقتى كه در محيط گرد و غبار حركت مى كند يا خود گرد و غبار پراكنده مى كند، خيلى از مناظر را نمى بيند.
ديگران گفتند چشم باز كنيد تا ببينيد، اما بزرگان اهل معنا گفتند، چشم ببنديد تا ببينيد. خيلى از چيزها را انسان بايد نبيند تا چشم دلش باز شود. على عليه السلام فرمود: مواظب خودتان باشيد، براى اينكه خواننده بهشت داود - عليه السلام - است . اگر بخواهيد صدا و صوت داود را بشنويد، اينجا بايستى مواظب گوشهايتان باشيد. در نهج البلاغه فرمود: خطيب اهل جنه و قارى اهل الجنه داود (163). وقتى بخواهند چيزى را براى اهل بهشت بخوانند، حضرت داود (ع ) مى خواند؛پيامى را برسانند،
او مى رساند. اما كدام گوش است كه مى تواند آن صدا را بشنود؟ به ما گفته اند ماه مبارك رمضان براى پى بردن به اسرار عالم عامل خوبى است ،
لازم است حداكثر استفاده را ببريم ، مواظب گفتار و رفتار خودمان باشيم ، به همان مقدار غذائى كه انسان را تامين كند، بسنده كنيم ، هيچ كس با پر خورى به جايى نرسيد. يكى از بدترين امورى كه مانع فهميدن اسرار مى باشد همان پرخورى است . در تعبيرات اخلاقى اسلام آمده است كه : ماملا ابن آدم وعاء شرا من البطن (164) يعنى هيچ ظرفى را انسان بدتر از شكم پر نكرده است . اگر انسان ساك يا چمدان را پر كند، تنها زيپ او پاره مى شود، خطر ديگرى ندارد. اما اگر انسان شكم را پر كرد، ديگر راه فهم بسته است . انسان پرخور هرگز چيز نمى فهمد؛به فكر خوابيدن است و هرگز اسرار و باطن عالم را نمى فهمد. اينكه بسيارى از افراد معتدل عمر طولانى كردند، براى اين است كه مواظب خوردنشان بودند. خوردن بيش از اندازه لازم يك بار زائدى است : كه هم روح را سرگرم مى كند كه اين غذاى زائد را هضم كند، و هم بدن را به سوخت وسوز بيشترى وادار مى كند، ضمن آنكه انسان را زود از پاى در مى آورد. نوعا آدمهاى پر خور عمر طولانى ندارند (165). و اين ها تازه جزء شرائط و آداب اوليه است ، و اگر اين راه را طى كرد به خواست خدا براى او روشن مى شود كه دنيا مردارى بيش نيست . قبل از آنكه خودش مردار بشود، مردار بودن دنيا را مى فهمد، زيرا سرانجام همه ما بدنمان مردار خواهد بود. على عليه السلام مى فرمايد: انسان سرانجام كارش ‍ به جائى مى رسد كه يك مردار مى شود: صار جيفه بين اهله واسلموه الى عمله (166). همه اعضاء خانواده بينى ها را مى گيرند و مى كوشند كه زودتر اين مردار را دفن كنند، تا بوى او آزارشان ندهد، كه اگر كمى صبر بشود همه نگران اند، او را به اتاق عملش مى برند و به اعمال دوران زندگيش تحويل مى دهند.
حيف انسان است كه مردار شود قبل از آن كه بفهمد طبيعت دنيا مردار است . همين على - عليه السلام - كه مى فرمايد ديگران مردار مى شوند، مى فرمايد ما مردار نمى شويم : يموت منامن مات وليس بميت ويبلى منامن بلى وليس ببال (167). خيلى ها مى ميرند، ولى ما كه مرديم زنده ايم . چرا انسان مردار بشود؟ مى تواند طورى زندگى كند كه مردار نشود. مى فرمايد ما مرده نيستم .
حيات ما با ممات ما يكسان است . زنده بوديم نور مى داديم ، هم اكنون هم نور مى دهيم ، مردار كه نور نمى دهد، فرمود اين چنين باشيد. ما مى توانيم به جائى برسيم كه ببينيم دنيا مردار است و خود را به مردار نفروشيم و براى هميشه زنده باشيم . اين مى شود آب زندگانى . آنها كه به اسرار عبادات توجه كردند، هميشه زنده اند.
گفتار ششم
هر عبارتى يك ظاهر و يك باطن دارد. احكام واجب و مستحب ظاهر آن را ترسيم مى كنند و اراده و نيت هم باطن آن را ترسيم مى كنند. قرآن كريم ، هم ما را به ظواهر عبادات دعوت كرده است ، و هم ما را به اسرار عبادات آشنا فرموده است . در جريان روزه گرفتن همانطورى كه اصل روزه گرفتن و ماه و ساعت شروع و ختم روزه و خصوصيات آن را تبين كرد، فرمود: من شهد منكم الشهر فليصمه (168). اگر كسى شاهد ماه مبارك رمضان بود بايد روزه بگيرد. در جاى ديگر فرمود: واتموا الصيام الى الليل (169). تا شب روزه بگيريد. و آغاز روزه را هم به اين صورت بيان فرمود: حتى يتبين لكم الخيط الا سود من الخيط الا بيض من الفجر (170). سر روزه گرفتن را هم فرمود: لعلكم تتقون ؛ولعلكم تفلحون (171). روزه بگيريد براى اينكه تقوى پيدا كنيد؛تقوى را هم كه مدار كرامت مى داند و هر انسان با تقوى ، كريم است ؛و هر كه ژ او برتر است ، اكرم است ؛پس باطن روزه گرفتن ، انسان را كريم مى كند، و كرامت همانطورى كه در بحث هاى قبل به عرض رسيد، از اوصاف برجسته اى فرشتگان است ، فرشته مكرم است ، كريم غير از كبير و عظيم و محترم است . ظاهرا چنانچه قبلا گذشت در فارسى لفظى نداريم كه كريم و كرامت را معنا كند. كرامت بزرگى و عظمت و محترم بودن نيست ، آن وصف ممتاز و برجسته اى است كه اگر بخواهيم او را تبين كنيم ، ناچاريم از چند كلمه استفاده كنيم تا آن را بيان كنيم (172).
كرامت مخصوص فرشتگان است اما در قرآن خطاب به ما فرمود روزه بگيريد تا كريم شويد. يعنى تا با تقوى شويد، كه تقوى محور كرامت است ، آنگاه انسان كريم گناه نمى كند براى اينكه با كرامت او سازگار نيست ، نه براى اينكه جهنم مى رود و نه براى اينكه بهشت برود، بلكه چون انسان است گناه نمى كند.
امام صادق - سلام الله عليه - فرمود: ما كه خدا را عبادت مى كنيم چون خدا را دوست داريم : لا نعبدهم الا حبا، هل الدين الا الحب (173). و اين جزء اسرارى است كه هر كسى به آن اسرار دسترسى پيدا نمى كند. همانطورى كه باطن قرآن در كتاب مكنون است ؛ لا يمسه الا المطهرون ، پرستش دوستان هم چنين است ، يعنى براى هر كسى مقدور نيست كه دوست عبادت باشد و معبود او را دوست داشته باشد. خدا آرزوى افراد با اشتياق است : بمحبتك يا اهل المشتاقين (174). شوق آن است كه انسان را به سوى خدا بكشاند، شوقا الى الجنه باشد (175). و او آرزوى مشتاق است . امل غير رجاء مى باشد.(176) امل آن آرزوئى است كه انسان را بى تاب كرده و به تب و تاب وادار مى كند. يك وقت انسان اميدوار مى باشد و يك وقت آرزومند است ، كه در اثر اين آرزو تلاش و كوشش مى كند. اگر كسى مشتاق خدا نباشد او را مشتاق نمى گويند. شوقش شوق كاذب است . كه متوجه خداى سبحان است باشد و لاغير، كه خدا معشوق انسان باشد. اول مورد اشتياق او باشد بعد مورد عشق . شائق (177). به كسى مى گويند كه ندارد و مى طلبد، عاشق به كسى مى گويند كه رسيد و نگه مى دارد. فرق شوق و عشق اين است (178). آن انسان تشنه اى كه به دنبال چشمه مى رود مى گويند او مشتاق چشمه است ؛وقتى به آب رسيد و آن آب را گرفت و حفظ كرد، مى گويند او عاشق چشمه است . شوق قبل از وصول است و عشق بعد از وصال .
رسول الله - صلى الله عليه و آله سلم - فرمود: افضل الناس من عشق العباده فعاتفها و احبها بقلبه و باشرها بجسده وتفرغ لها فهو لايبالى على ما اصبح من الدنيا على عسرام على يسر (179). خوشا به حال كسى عبادت را معشوق خود بداند. با عبادت معانقه كند و او را با تمام وجود لمس كند. خوشا به حال چنين نمازگزار و روزه دارى كه عاشق صوم باشد.
اين حديث شريف كه مى فرمايد بهترين چهره هاى مردم آن انسانى است كه به عبادت عشق بور زد، ما را وادار مى كند كه اول شائق بعد عاشق عبادت باشيم . انسان كه عاشق عبادت شد از خود اثرى ندارد. به چه عشق مى گوئيد؟ و اين كلمه شريفه عشق را از چه چيزى گرفته اند؟ گفته اند عشق كه يك واژه عربى است از يك گياه خاصى كه عشقه نام دارد، مشتق شده است . همان پيچكى است كه ما در فارسى مى گوئيم . آن گياهى كه خود را به اين درخت مى تند و مى چسباند. اين گياهى كه پيچك نام دارد وقتى به بدنه درخت چسبيد، اين درخت را رها نمى كند. راه نفس درخت را مى بندد كم كم آن درخت زرد مى شود، برگهايش مى ريزد و سرانجام درخت را خشك مى كند در اين هنگام مى گويند اين درخت را عشقه گرفت . عاشق به يك چنين انسانى مى گويند. آن كه پيچك عبادت او را گرفت (180)، او را زرد كرد، راه نفس او را بست ، و سرانجام او را خشك و از خود تهى كرد، به او مى گويند عاشق عبادت است ، كه در اين حديث شريف هم فرمود برجسته ترين انسانها كسانى هستند كه به عبادت عشق بورزند و اگر راه نفس و نفوذ او بسته شد، چيزى از خود ندارد تا رشد كند. لذا در اسرار روزه گرفتن ، گفتند روزه بگيريد براى اينكه آن نشاط حيوانى كم بشود (181)، مثل درختى كه او را پيچك گرفته كه ديگر رشد نمى كند. در بعضى از روايات آمده است كه روزه بگيديد براى آن كه آن طراوت و خرمى و شادابى غير ماه مبارك رمضان را از دست بدهيد، زيرا آن يك يشاط كازبى است . بعد وقتى انسان روزه گرفت و به روزه علاقه پيدا كرد و به آن دل بست ، آنگاه كم كم به باطن روزه پى مى برد. باطن روزه انسان را به لقاء حق مى كشاند كه خداى سبحان فرمود: الصوم لى و انا اجزى به . كه اين تعبير فقط درباره روزه وارد شده است و درباره سائر عبادات وارد نشده است . انسان در روزه گرفتن اول از درجه ضعيفه آن اسرار شروع مى كند، بعد به آن درجه عاليه سر روزه كه لقاء حق است ، خواهد رسيد.
روايات يك سلسله از حكمت هاى ظاهرى روزه را بيان مى كند. هشام بن حكم از امام صادق -((ص - مى پرسد: چرا روزه گرفتن بر مردم واجب شد؟ فرمود: انما فرض الله - عزوجل - الصيام ليستوى به الغنى و الفقير و ذللك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع فيرحم الفقير لان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه فارادالله - عزوجل - ان يسوى بين هلقه و ان يذيق الغنى مس الجوع و الالم ليرق على الضعيف فيرحم الجائع (182)، براى اين فقير و غنى هر دو در امساك يكسان اند هر دو نبايد بخورند و بياشامند. افرادى كه دارند و هميشه سيرانند اينها رنج گرسنگى را تحمل نكردند لذا بوسيله روزه گرفتن رنج گرسنگى را تحمل مى كنند تا درد گرسنگان را بچشند زيرا كسى كه وضع ماليش خوب است ، هر وقت هر چه بخواهد در اختيار او است ، هرگز گرسنه نيست ، بنابراين درد گرسنگى گرسنگان را احساس نمى كند و با روزه گرفتن درد فقرا را احساس مى كند و با آنها همكارى خواهد كرد. اين نازل برين درجه روزه گرفتن است ، انسان در غير ماه مبارك رمضان هم نبايد آنقدر بخورد كه هميشه سير باشد و درد گرسنگى گرسنگان را نچشد، و يا بى خبر باشد و نداند كه در جهان چه مى گذرد، اين قدم اول است . خداى سبحان بوسيله روزه گرفتن مى خواهد بين همه مردم مساوات برقرار كند كه همه از درد گرسنگى و تشنگى با خبر بشوند. اين حديث شريف با ما به زبان ما سخن گفته است . نه آنكه سر عمومى آن را بيان كرده باشد زيرا اگر علتش اين است پس فقرا كه همواره گرسنه اند چرا روزه بگيرند؟ روزه براى اين نيست كه انسان گرسنه و تشنه بشود. اگر كسى چيزى بدست نياورد و گرسنه و تشنه ماند رنج گرسنگى را تحمل كرده است اما اين صوم نيست . آن صومى كه انسان را به تقوى و فلاح و در نتيجه به كرامت - كه وصف فرشتگان است - مى رساند، نيست . اين قدم اولى است كه با ما به زيان ما سخن مى گويند كه در ما شوق ايجاد بشود.
نامه اى امام هشتم على بن موسى الرضا -(س ) - براى ابن سنان مرقوم فرمود و در آن نامه جريان روزه گرفتن را چنين ذكر فرموده است : علت روزه گرفتن اين است : لعرفان مس الجوع و العطش ‍ ذليلا مستكينا ماجورا محتسبا صابرا و يكون ذللك دليلا له على شدائد الاخره مع ما فيه من الانكسار له عن الشهوات و اعضما له فى العاجل دليلا على الجل ليعلم شده مبلغ ذالك من اهل الفقر و المسكنه فى الدنيا و الاخره . (183) انسان گرسنگى را براى اينكه خداى او گفت تحمل بكن تحمل مى كند؛تشنگى را براى اينكه خداى او دستور داد تحمل بكن ، تحمل مى كند. اين حديث يك درجه بالاتر از آن حديث است كه اين تحمل را بعنوان اطاعت فرمان خدا تبيين مى كند. همين كه گرسنگى و تشنگى دنيا را تحمل كرد متذكر گرسنگى و تشنگى قيامت مى شود كه هم در آن عالم از شهوات دنيوى آزاد مى شود و هم نسبت به دنيا براى او عالم پند و اندرز و نصيحت است و هم يك راهنماى خوبى است كه او را به قيامت هدايت مى كند. اين بيان نشان مى دهد كه روزه گرفتن هم اسرار دنيوى دارد و هم اسرار خروى . اما باز در بين راه است ، آن سر نهائى روزه گرفتن را بيان نفرمود. از امام باقر - سلام الله عليه - رسيده است كه : بنى الاسلام على خمسه اشياء دين پنج پايه دارد: على الصلوه و الزكوه والحج و الصوم و الولايه (184).
روزه گرفتن بعنوان پايه دين مطرح است . آيا اين روزه گرفتن كه با خوردن يك قطره آب باطل مى شود، پايه مى باشد يا آن باطن و سر روزه پايه دين است .
وقال رسول (ص ): الصوم جنه من النار (185). روزه يك سپرى است در مقابل آتش ؛هم شهوت در دنيا، هم آتش جهنم در آخرت . اين بيان بعضى از اسرار و گوشه هاى درونى روزه است .
و قال - عليه السلام - قال الله تبارك و تعالى : الصوم لى وانا اجزى به (186). روزه مال من است و من شخصا به اين روزه جزا مى دهم . اولا همه اشياء و موجودات جهان امكان از آن خدا است ، چيزى در جهان خلقت نيست كه مال خدا نباشد، چون مخلوق و مملوك او است چشم و گوش ما هم مال او است : ام من يملك السمع و الا بصار (187) خدائى كه مالك چشم و گوش ‍ است ، قادر بر هر چيز است . اينطور نيست كه چشم و گوش ما در اختيار خود ما باشد. گاهى به ما اجازه بستن و مردن نمى دهند، با همان حالتى كه چشم باز است مى ميريم . اگر كسى نباشد كه در حالت گرمى بدن اين چشم را به هم ببندد، منظره هولناكى است . ام در آيه منقطه است . به معناى بلى آمده است .به رسول خدا - آلاف التحيه و الثناء - عرض كردند كه چرا شما اينقدر در برابر خداى سبحان جزع مى كنيد؟ فرمود براى اينكه مقدورم نيست كه اين مژه هاى چشم و پلك هاى چشم را روى هم بگذارم و همچنين انسان جرعه آبى كه مى نوشد آنقدر قادر نيست كه او را فرو ببرد(188). پس چيزى در جهان نيست كه مال خدا نباشد. و چون همه موجودات جهان مخلوق او است ، در نتيجه مملوك او هم هست .
اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - فرمود: مواظب كارهايتان باشيد براى اين كه تمام اعضاء و جوارح شما سربازان حق اند، اگر خداى سبحان بخواهد كسى را بگيرد با دست و زبان و پايش ، او را مى گيرد: و اعلموا عباد الله ان جوار حكم جنوده و خلوتكم عيونه (189). مثلا جائى كه نبايد امضاء بكند، با دستش امضاء مى كند و گرفتار مى شود. اگر خدا خواست كسى را بگيرد با اعضاء و جوارح اش ، او را مى گيرد. لازم نيست ديگرى را عليه او بشوراند، با جوارحش او را مى گيرد. فرمود مواظب باشيد در خلوت شما خلوت شما او است عيون و مشهد و مرآى او است .
يك سلسه مامورانى خداى سبحان دارد كه رقم نفس هاى شما را شماره مى كند، تعداد نفسى را كه مى كشيد آن ها مى دانند، و حتى براى چه اين نفس را كشيديد. چرا در بزرگداشت شهادت سالار حسين بن على - عليه السلام - و ديگر اهل بيت عصمت و طهارت آمده است كه نفس المهوم لنا تسبيح (190). انسان يك آهى براى مظلوميت اين خاندان بكشد عبادت است ، چرا؟ چون اين نفس ‍ حساب دارد.
عمار ياسر وقتى در حضور على بن ابيطالب - سلام الله عليه - نفس ‍ عميقى كشيد، حضرت فرمود: براى چه نفس عميق كشيدى ؟ اين نفس عميق نشانه تاتر و اندوه است . اگر براى آخرت بود كه بسيار خوب و عبادت است ، و اگر براى دنيا كشيدى كه من دنيا را خوب تشريح كنم تا بدانى جاى افسوس نيست . كسى كه دنيا را شناخت براى او افسوس نمى خورد. فرمود: عمار! تمام لذت هاى دنيا به اندوه و رنج آميخته است ،
و بهترين لذتهاى او در مسائل خوردن و پوشيدن است . بهترين غذائى كه انسان مى خورد و بهترين لباسى كه انسان مى پوشد، محصول كارگاه دو كرم است : هيچ غذايى بهتر از عسل مصفى نيست كه او را كرم بنام زنبور عسل ساخته است ؛و هيچ پارچه اى هم ظريف تر و عالى تر از حرير و پرنيان نيست كه آن را هم يك كرم بنام پيله و كرم ابريشم مى سازد. اگر افسوس تو برايى خوردن است كه دسترنج يك كرم است (191). و تو براى چه تلاش مى كنى و افسوس ‍ مى خورى كه فلان غذا را ندارى و يا افسوس مى خورى كه فلان پوشاك را ندارى چون آدم عاقل براى دنيا آه نمى كشد و اگر براى آخرت است كه خوشا به حالتان . بزرگان اهل معرفت در نفسى به ياد حق اند، اينها كيانند و ما چرا اينقدر دور هستيم ؟
يكى از اصحاب ائمه - سلام الله عليه - مريض شد. امام معصوم با همراهانش به عيادت او رفتند. او در بستر بيمارى مى گفت : آه ! اين شخص كه به همراهى امام به عيادت اين مريض رفته بود خطاب به مريض گفت چرا نمى گوئى يا الله ، چرا آه مى كشى ، حضرت فرمودند: آه اسم من اسماء الله تعالى (192). اين شخص وقتى كه آه مى كشد خدا را مى خواند. طبيب و معالج را مى خواهد، چه بداند چه نداند. بلكه هر دمى ياد خداست چه اينكه حكيم سبزوارى قده فرموده است :

دم چو فرو رفت هاست
هوست چو بيرون رود (193).
يعنى از او در همه - هر نفسى ،هاى و هوس اوست .
چيزى در جهان نيست كه به ياد حق و خداى سبحان نباشد. اين انسان مى باشد كه گاهى غافل است و گاهى غير غافل . فرشته ها، اين نفس ها نفس ها را مى شمارند كه براى چه انسان تنفس مى كند. وقتى سرتاسر جهان ملك و ملك خداست ، و همه اعضاء و جوارح ما سپاه حق اند. (194) اگر خداى سبحان بخواهد كسى را بگيرد، با اعضاء و جوارح او، خودش را مى گيرد؛منظور آن است كه چيزى در جهان نيست كه ملك خدا نباشد. اما اين تعبير كه فرمود روزه مال من است ، يك خصوصيتى را مى رساند، روزه اى كه صائم دارد، ملك و مال خدا است ، يك وقت انسان از سحر تا افطار امساك مى كند، اين يك درجه روزه دارى است ، تلاشى است كه حداكثر در قيامت نسوزد يا وارد بهشت شود؛بهشتى كه جنات تجرى من تحتها الانهار (195).؛اما به آن بهشت كه فاد خلى فى عبادى و ادخلى جنتى (196)، راهش نخواهند داد. كسى كه تمام تلاش و كوشش او اين است كه چه وقت اذان مى گويند و وقتى افطار شد،احساس راحتى مى كند گو اينكه از رنج روزه گرفتن در آمده است ، او را به حرم كبريائى اله راه نيست ؛يعنى روزه ضمن اينكه حكم و ادبى خاص دارد، سرى هم دارد آن لقاء و محبت خدا است . اين حديث در انسان شوق ايجاد مى كند كه بعد عاشق شود. انسان تا مشتاق نباشد كه تلاش نمى كند، و تا تلاش نكند، كه نمى رسد. وقتى روزه مال او بود، به روزه دار چه مى دهد. خداوند شخصا جزاى روزه دار را بعهده گرفته است ، و به تعبير مرحوم مولى محمد تقى مجلسى - قدس الله نفسه الزكيه - مجلسى اول كه گذشته از مقام شامخ فقاهت در بسيارى از معارف اسلامى و علوم عقلى نيز اهل نظر و راه بوده است در كتاب روضه المتقين شرح من لايحضره الفقيه - كه از كتابهاى قيم اماميه است - مى گويد (197): خداى سبحان به اين معنا اكتفاء نكرد كه بفرمايد الصوم لى فرمود: انا اجرى به ضمير متكلم وحده را قبل از فعل ذكر كرد. نفرمود و اجزى به ؛سخن از من است . خودش را مطرح مى كند. روزه مال من است ، من هستم كه جزاى روزه دار را مى دهم . خودش چگونه جزا مى دهد؟ به يك عده مى فرمايد: فادخلى فى و عبادى و ادخلى جنتى (198) به آن كسانى كه مانند اولياء الهى روزه هاى مستحبى مى گيرند و سهميه افطار خود را به يتيم و اسير و مسكين مى دهند (199) آنها در عين حال كه جنات تجرى من تحتها الانهار (200). را دارند و در اختيار آنها است ، براى مطلب بالاتر روزه مى گيرند كه وارد بهشت بشوند و از ميوه هاى بهشت استفاده كنند تنها يك سوداگرى دارند.
اين جريان روزه گرفتن اهل بيت عصمت و طهارت كه - حسنين سلام الله عليهما - مريض شدند و اميرالمؤ منين و فاطمه زهرا - عليهما السلام - نذر كردند كه اگر خداى سبحان اين بچه را شفاء مرحمت كرد، روزه بگيرند. خداى سبحان آنها را شفاء مرحمت فرمود. اميرالمؤ منين ، فاطمه زهراء، امام حسن و امام حسين و فضه هم كه خدمتگزار و تربيت شده آنها بود، روزه گرفتند. اين جريان براى آن است كه ما هم مى توانيم به اين مقام برسيم ، براى اينكه خدمتگزار اينها هم در اين جا سهم داشت ، تربيت شده اين خانواده بود به كجا مى رسد! چون نهايت مقام اهل بيت (ع ) اين نيست كه در سوره هل اتى بيان شده است . آنها يك حسابى جداگانه دارند، اين مقام ابرار است ، و آنها به مقربين رسيده اند و از مقربين گذشته اند.
قرآن كريم وقتى جريان روزه اين عزيزان را نقل مى كند مى فرمايد: ويطعمون الطام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا . حالا آن گندم يا جو را چگونه على بن ابيطالب تهيه فرمود، بماند؛وام گرفت يا با كارگرى تهيه كرد، بالاخره با دشوارى يك مقدار گندم يا جو تهيه كرد و آن را در همان دستاس كوچك منزلى صديقه كبرى - عليها آلاف التحيه و الثناء - آرد كردند، بعد به صورت خمير و نان در آمد.
روز اول را اين اعضاء خانواده روزه گرفتند وقتى هنگام افطار رسيد، كسى بعنوان مسكين آمد و اينها سهميه خود را به او دادند و آن شب را با آب خالى افطار كردند.
فردا روزه گرفتند و بقيه آن آرد را خمير كردند و نان درست كردند و افطار شد و هنگام افطار يتيمى آمد و همگى افطار خودشان را دوباره به او دادند. و دوباره با آب خالص افطار كردند.
روز سوم شد روزه گرفتند و پايان روز سوم با همان بقيه آردها كه نان شده بود، خواستند افطار كنند، اسيرى آمد (201)، آنگاه اين بزرگواران سهميه خود را به اين اسير مى دهند و پايان روزه روز سوم را هم باز با آب خالص افطار مى كنند، كه آن آيات عظيم سوزه مبارك هل اتى در شان اينها نازل شد.
در اين صحنه آيا فضه حضور داشت يا خير؟ آيا او هم اين كار را كرد يا خير؟ پس معلوم مى شود كه يك انسان عادى هم مى تواند اين كار را بكند.
مقام ائمه - عليه السلام - اين نيست كه انسان آنها را يك آدم هاى خوبى بداند؛امام هشتم فرمود اصلا شما نمى توانيد امام را بشناسيد: و هو بحيث النجم من ايدى المتناولين ، اين العقول من هذا و اين الاختيار من هذا (202). همانطورى كه دست هيچكس به ستاره آسمان نمى رسد، عقل هيچكس هم به مقام امام نخواهد رسيد.
وقتى امام باقر - سلام الله عليه - رحلت فرمودند سالم بن ابى حفصه به حضور امام ششم - سلام الله عليه - رسيده و گفت آن كسى كه ما را از سخنان پيامبر با خبر مى كرد و با اينكه پيامبر(ص ) را ادراك نكرده بود قال رسول (ص ) مى گفت و مورد سوال كسى قرار نمى گرفت ارتحال كرد و مرد. و مانند او هرگز ديده نمى شود امام صادق - عليه السلام - لحظه ساكت شد سپس فرمود: قال الله كذا. سالم بن ابى حفصه گفت : امام باقر (ع ) بدون واسطه از پيامبر (ص ) نقل مى كرد و امام صادق (ع ) بدون واسطه از خداوند نقل كرده است (203).
منظور اين است كه آنچه كه در سوره هل اتى آمده است بيانگر بلندترين مقام شامخ امام (ع ) نيست ، اين را شاگردان آنها هم داشتند. وقتى نان ها را بردند و به يتيم و اسير و مسكين دادند حرف همه شان اين بود كه انما نطعهكم لوجه الله لانريد منكم جزاء و لاشكورا (204). حرف فضه هم همين بود، پس يك آدم عادى در اثر تربيت اهل بيت - عليه السلام - مى تواند به اين جا برسد كه به سر روزه راه پيدا كند كه الصوم لى . ما خود را پائين نياوريم ، حداقل اين است كه بتوانيم در حد اين بانوى تربيت شده قدم برداريم ، و نگوئيم راه باز نيست ، ما كجا و آنان كجا، بله ما كجا و ائمه كجا صحيح است ، اما ما كجا و شاگردان ائمه كجا درست نيست .
در اين بيان فرمود الصوم لى روزه مال من است و من شخصا جزاى روزه دار را مى دهم . و جزاى روزه دار را به غير خودم واگذار نمى كنم . درباره اعمال ديگر، ملائكه الهى هنگام مرگ به بعد به استقبال مؤ منين مى آيند و مى گويند. سلام عليكم طبتم فاد خلوها خالدين (205). درهاى بهشت را باز مى كنند و مى گويند از هر درى كه خواستيد بفرمائيد، اما درباره روزه فرمود من به روزه دار جزاء مى دهم . اين نه جزء احكام روزه است و نه جزء آداب روزه ، لذا نه بحث هاى واجب و مستحب كه فقه عهده دار آنها است آمده و نه در بحث هاى آداب روزه سخنى از آن بميان مى آورند بلكه اين جزء اسرار عبادت است كه بحثهاى ديگرى عهده دار آنها خواهد بود، كه چگونه انسان به جاى مى رسد كه خداوند متعال مستقيما جزاى او را بعهده مى گيرد.
حال آيا در آن جا سخن از خوردن و پوشيدن است ، يعنى خوراكى آنقدر بالا است كه در لقاء الله هم جا دارد؛يا انسان به جاى مى رسد كه از آنچه بنام خوردن و پوشيدن و امثال ذلك است ، مى گذرد و به مقامى مى رسد كه جاى خوردن و پوشيدن و نوشيدن نيست ؛در عين حال كه خوراكى ها و پوشاكى ها را در مرتبه نازله دارد، فرمود: ان المتقين فى جنات و نهر فى صدق عند مليك مقتدر (206).
اگر روزه براى اين است كه انسان به تقوى برسد انسان با تقوى دو درجه دارد: يكى همان بهشتى كه در آن نعمتهاى فراوان موجود است : ان المتقين فى جنات و نهر ، براى لذائذ ظاهرى است ؛يك هم عنداللهى شدن است : فى معقد صدق عند مليك مقتدر . همه براى اين مرحله عندالله است ، آنجا كه ديگر سخن از سيب و گلابى نيست . سيب و گلابى از آن جسم و بدن او است ، جنت و نهر براى بدن اوست ، اما لقاء حق براى روح او است . اين سر و باطن روزه است .
آنگاه نقل شده است كه خداى سبحان به موسى كليم فرمود: چرا مناجات نمى كنى . عرض كرد: من روزه دارم و انسانى كه روزه گرفته است دهان او خوشبو نيست (207). فرمود: اين دهن پيش فرشتگان معطر است . بويش پيش فرشتگان طيب و طاهر است . مناجات كن . اين را در تعبيرات گوناگون نقل فرموده اند، بدنبال همين بيان از رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - نقل شده است كه فرمود: الصوم لى وانا اجزى به . فرمود وللصائم حين يفطر و حين تلقى ربه - عزوجل - در پايان فرمود: والذين نفس ‍ محمد (ص ) بيده لخلوف فم الصائم عندالله اطيب من ريح المسك (208). قسم به ذات كسى كه جانم در دست اوست ، بوى دهان روزه دار پيش خدا از مشك معطرتر و پاكيزه تر است .
اين آثار ظاهرى و اما اگر اين حديث بصورت صيغه مجهول خوانده شود: الصوم لى وانا اجزى به . و باين معنا باشد كه من خودم جزاى روزه دارم . ملاقات و لقاء و شهود من ، جزاى او است . دلالت روشنى دارد ليكن درست همان قرائت معلوم است نه مجهول دعاهاى سحرهاى ماه مبارك رمضان انسان را به اين مقام دعوت مى كند، صائم در عالم سحر از خداوند جمال تام مى خواهد: الهم انى اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل (209). هر چه غير خداست در معرض زوال و تغير است .
نظامى گنجوى شاعر معروف در خمسه اش جريان عشق مجازى و حقيقى را كه تبيين مى كند (210)، مى گويد در پايان امر كه ليلى مريض ‍ شد به مادرش وصيت كرد - چون بزرگان از اين افسانه ها و داستان ها معارف بلند در نظر داشتند - گفت مادرم پيام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستى به كسى علاقه پيدا كنى به يك تب از بين مى رود دل نبند. حيف انسان كه متغير دل ببندد. انسان نه به خودش ‍ نه به غير خدا، آنچه كه متغير است ، دل نبندد. هر چه غير خدا است نمى تواند جزاى انسان باشد، جزاى روزه دار لقاى حق است . به ما گفته اند جمال مطلق را در سحرهاى ماه مبارك رمضان ، بخواهيد. و به گوش دادن بسنده نكنيد زيرا گوش دادن غير از خواستن است . چه مقام بلندى براى انسان ميسور بود كه به ما گفتند بگوئيد الهم انى اسالك من نورك بانوره و كل نورك نير (211). چرا اين ها را در ماه مبارك رمضان به ما آموختند؟ براى اينكه انسان روزه دار است كه لايق است اين چنين سخن بگويد، و اين دهان است كه مى تواند بگويد، اللهم انى اسالك من جلالك باجله و كل جلالك جليل (212). سخن از حور و غلمان نيست ، سخن از سيب و گلابى نيست ، سخن از جنات و نهر نيست . بلكه سخن از كمال هاى معنوى است اين مقام براى انسان هست . ائمه فوق اين مقامات هستند. اگر اين مقامات براى ما نبود، به ما دستور نمى دادند كه بخوانيد. اگر انسان عادى نمى توانست به اين مقام برسد، فضه خادمه به اين مقام نمى رسيد؛پس مى شود به آن مقام رسيد، مى شود روزه مستحبى گرفت و افطارى خود را به يك غير مسلمان داد. مگر اسلام حاضر است كسى گرسنه بماند ولو غير مسلمان .
يكى از احكام فقه اسلامى مسئله وقف است (213). انسان مى تواند يك باغ يا مغازه و خانه اى را وقف بكند كه كافران گرسنه نمانند. اين عبادت است . مگر كسى كه درنده باشد چون مهدور الدم ، حسابش ‍ جدا است . اگر انسان سگى را سير يا سيراب كرد ثواب دارد و به بهشت مى رود. لكل كبد حراء اجر (214). اين را در كتاب هاى فقهى به اطلاقش تمسك كرده اند، حتى درباره حيوانات . گفته اند انسان اگر هر تشنه اى را سيراب كند به بهشت مى رود ولو سگ باشد. اگر انسان روزه مستحبى بگيرد و محصول دستاس خود را بصورت نان دربياورد و به اسير بدهد و بعد بگويد انما نطمكم لوجه الله اگر در اين كار خدمتگذار اين خاندان حضور دارد معلوم مى شود كه ما هم مى توانيم به اين مقام برسيم . و اگر خودمان را ارزان فروختيم ، ضرر مى كنيم .
اين روايت لطيف را كه مرحوم كلينى در كتاب قيم كافى نقل فرموده است (215) از امام هفتم - سلام الله عليه - مرحوم محقق داماد در شرح آن بيان شيرينى دارد و آن حديث اين است كه حضرت فرمودند: بدن شما به اندازه بهشت مى ارزد اين را به غير بهشت نفروشيد. مرحوم محقق داماد مى فرمايد، اين ناظر به آن است كه روحتان فوق بهشت است ، روحتان را بايد به جنه اللقاء بدهيد.
روحتان بايستى به عند مليك مقتدر برسد. و بهترين راه براى عندالله شدن روزه گرفتن است فرمود: الصوم لى وانا اجزى به نه به فرشتگان بگويند او را وارد بهشت كنيد، آن درجه از آن كسانى است كه بر محور جسم كار مى كنند. للصائم فرحتان : عند الا فطار و عند لقاء الله روزه دار در دو وقت خوشحال است يكى هنگام افطار و ديگرى هنگام ملاقات با پروردگار. معلوم مى شود اگر كسى آن گونه روزه را گرفت به فرحه ثانيه هم مى رسد. اين جمله ها اين گونه بود اولش اين بود الصوم لى وانا اجزى به دوم فرحتان حين يفطر و حين يلقى ربه - عزوجل - (216) روزه دار دو وقت خوشحال است : هنگامى كه افطار مى كند به شكرانه اينكه دستورم را انجام دادم ، اطاعت كردم ، مريض و مسافر نشدم ، شيطان برمن مسلط نشد، پرخورى نكردم تا بيمار شوم ؛و مرحله دوم كه روزه دار خوشحال مى شود عندلقاء الله است . و آنگاه فرمود: قسم به ذات كسى كه جانم در دست او است بوى دهان روزه دار پيش خدا از مشك خوش بوتر است .