اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۶ -


گفتار دهم
گاهى انسان گرفتار دنيا است و نمى داند كه گرفتار دنيا است . گاهى گرفتار تكاثر است و نمى داند كه مبتلا به تكاثر است . شيطان وقتى كه بخواهد يك عالم و يك روحانى را بفريبد، او را با تكاثر مناسب با رشته اش مى فريبد. مثلا مى گويد من اينقدر شاگرد دارم ، من اينقدر مامور دارم ، من اينقدر كتاب نوشته ام ، من اينقدر درس گرفته ام ، من اينقدر مقلد دارم ، مقلد من بيش از مقلد اوست ، كتابهائى كه من نوشته ام بيش از كتابهائى است كه رقيب من نوشته ، شاگردهائى كه من تربيت كردم بيش از شاگردهائى است كه او تربيت كرده است .
هرچه كه انسان را به غير خدا مشغول كند تكاثر و دنيا است . يك رزمنده مى گويد من چند بار و بيش از ديگران به جبهه رفته ام . تشخيص راه آنقدر دقيق و دشوار است كه گفته اند پل صراط از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است تشخيصش اينقدر سخت است .
مرحوم محقق طوسى - قدس سره - رساله اى بنام آغاز و انجام (304) دارد. اين رساله در مبدء و معاد است ، كه انسان از كجا آمد و به كجا مى رود و در چه مسيرى است . در آنجا وقتى معاد را تبيين و صراط را معنا مى كند، مى فرمايد: اينكه صراط از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است ، يعنى هم تشخيص دادن وظيفه اين چنين است و هم رفتن راه وظيفه اينقدر سخت است . انسان تا بخواهد بفهمد وظيفه اش ‍ چيست ، مثل اينكه از راهى كه از شمشير تيزتر و از مو باريك تر است ، مى گذرد. و بعد از آن وظيفه را تشخيص داد وقتى بخواهد به آن وظيفه درست عمل كند، مثل آن است كه مى خواهد از راهى كه از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است عبور كند.
اينطور نيست كه اگر انسان به خواهد به سر عبادت برسد كار آسانى باشد. هم در تشخيص راه بسيار مشكلات هست و هم در پيمودن . اگر خداى سبحان با تكاثر زمين و مانند آن نمى فرماييد. او نمى گويد من اينقدر زمين و خانه دارم . شيطان هر كسى را با رشته خاص او مى فريبد. گاهى به تعبير مرحوم استاد علامه طباطبائى - رضوان الله عليه - انسان عمرى در تحت ولايت شيطان است و نمى داند، اين كه هر روز بايد حساب كند.
اين صراط مستقيمى كه مى گوئيم اهدنا صراط المستقيم از مو باريك تر و از شمشير تيزتر است ، هم تشخيصش سخت است و هم پيمودنش دشوار است . البته وقتى انسان تشخيص داد و پيمود ديگر از هر فرشته اى فرشته خوى تر مى شود و همه فرشتگان خدمتگذار او خواهند بود. درهاى بهشت را ملائكه باز مى كنند و به استقبال مؤ من مى آيند و مى گويند: سلام عليكم طبتم فاد خلوها خالدين (305). اين كه چنين ملائكه به استقبال مؤ من مى آيند و آن همه فرشتگان خدمتگذار انسان اند، رايگان نيست ، اين همه فرشتگان كه روزه دار را دعاء مى كنند رايگان نيست . اين همه فرشتگان كه از زمين بسيار سخت است آن هم اگر بخواهد خالص باشد.
دين كه صراط مستقيم است در قيامت به صورت پل در مى آيد و آن پل روى جهنم استوار است و دو طرف و زيرش آتش است كه باطن و سر همين دين است . ديندارى براى بعضى بسيار آسان است و براى بعضى بسيار سخت است .
در دعاى روزه سيزده (306) ماه مبارك رمضان از خداى سبحان مسئلت مى شود كه : خدايا مرا از هر چه آلودگى است تطهير كن . به ما نگفته اند مال مسكن بخواهيد، آن را كه خداوند مى دهد، خدا هيچ كس را بدونه روزى نمى گذارد، بايد تلاش كرد و گرفت . در دعاهاى ماه رجب است كه : خدايا با اينهمه منافقين و كفار كه تو را نمى شناسند و قبول ندارند و از تو نمى خواهند، روزى مى دهى ، روزى به ما هم مى دهى ؛ يا من يعطى من لم يعرفه تحننامنه ورحمه ، اعطنى بمسئلتى اياك جميع خير الدنيا و جميع خير الاخره ، واصرف عنى بمسلتى اياك جميع شرا الدنيا و شر الاخره فانه غير منقوص ما اعطيت وزدنى من فضلك يا كريم (307).
در تعبيرات دينى ، آمده است كه اگر خواستيد بفهميد دنيا و ثروت چقدر مى ارزد، ببينيد پيش چه كسانى است . اگر ديدند نزد افراد خوب است بفهميد ثروت و دنيا مى ارزد اما اگر ديديد پيش افراد خوب نيست معلوم مى شود چيز خوبى نيست و گر نه خداى سبحان آن را به خوب ها مى داد.
حضرت امير - سلام الله عليه - استدلال مى فرمايد: (308) آيا رسول خدا پيش خدا معزز و مكرم و محترم هست يا خير؟ آيا خداى سبحات پيامبرش را گرامى داشت يا خير؟ يقينا گرامى داشت ؟ ورفعنا لك ذكرك . در اينكه پيامبر پيش خدا معزز و مكرم است حرفى نيست . در اين كه خداى سبحان رسول گرامى اش را تكريم و تعظيم كرد و محترم داشت حرف نيست . در اينكه زندگى پيامبر - عليه آلاف التحيه و الثناء - يك زندگى ساده فقيرانه بود اين هم حرفى نيست . بعد مى فرمايد: پس دنيا پيش پيامبر نبود؛حال يا بايد بگوئيم ثروت كمال است و ثروتمند از اين جهت در سعادت است ، يا بايد بگوئيم ثروت كمال نيست . اگر ثروت كمال است پس معنايش ‍ آن است كه معاذا الله خداى سبحان رسولش را گرامى نشمرد و اين كمال و عزت و حرمت و مقام را به او نداد. آنگاه حضرت مى فرمايد: كسى مى تواند بگويد كه خدا پيامبرش را گرامى نشمرد و او را تحقير كرد؟ اگر بگوئيد هر چه كه در كرامت و گرامى داشتن و حرمت دخيل بود خداوند به پيامبر مرحمت كرد و چيزى را فروگذرا نكرد، معلوم مى شود كه دنيا و ثروت جزء كمالات نبوده و گر نه به پيامبرش ‍ مى داد (309). اين معنا را بصورت يك حساب رياضى روشن استدلال مى كند.
هر چه كه انسان را به غير خدا مشغول مى كند، دنيا است . گاهى شيطان يك رزمنده يا سپاهى به اين مى فريبد كه مى گويد: بگو من ده بار به جبهه رفته ام و ديگرى يكبار و به اين افتخار كن . به روحانى مى گويد. بگو من ده تا كتاب نواشته ام و ديگرى پنج تا و به اين كثرت مباهات نما و به ديگران از راه هاى ديگر. اينطور نيست كه اگر ما آنى غافل باشيم او ما رها بكند.
در مجلس هفتم كتاب امالى (310) شيخ صدوق اين چنين آمده است : امام صادق - عليه السلام - فرمود: تبحروا قلوبكم فان انقاها الله من حركه الواجس لسخط شئى من صنعه فاذا وجدتموها كذلك فاسئلوه ماشئتم . شما در درياى دلتان غواصى كنيد و ببينيد چه چيزى در آن است . در اين بحر دل آيا ماهى هاى حلال هست يا ماهى هاى حرام . ببينيد در اين درياى دل چه مى گذرد. اگر براى مومن مقام بسيار بلند است كه همه فرشتگان به استقبال او مى آيند، كار هم كار سنگين است . در درياى دل تبحر و تعمق كنيد ببينيد چه خاطراتى هست . به چه چيزى بيشتر علاقه مند هستيد. شب و روز دلتان نگران چيست . به اينكه شما مطرح بشويد، يا به اينكه دين خدا به دست تان احيا بشود، چه ما مطرح شديم چه نشديم . اگر خواستيم ضمن اينكه ما مطرح مى شويم دين خدا بدست ما مطرح و احياء بشود در حقيقت خواسته ايم خودمان را مطرح كنيم اين شرك مى شود. اگر در قلب ما جز رضاى حق و احياء دين او چيزى ديگر نبود اين قلب طاهر است . رسول خدا در خطبه شعبانيه دستور فرمود كه : فاسئلوا الله ربكم بنيات صادقه و قلوب طاهره ، در اين بيان امام صادق - سلام الله عليه - به ما دستور مى دهند: فاسئلوه ماشئتم ، هر چه خواستيد مسئلت كنيد.
امام مجتبى حسن بن على - عليه السلام - فرمود: (311) اگر كسى مواظب قلبش باشد كه هواجس و خاطراتى كه مورد رضاى خدا نيست ، در آن خطور نكند، من ضامنم كه او مستجاب الدعوه باشد و دعاهاى او مستجاب بشود: و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا بما قضى الله ان يدعو الله فيستجاب له عمد آن است كه انسان خودش را نخواهد.

گفتم كه كى ببخشى برجان ناتوانم
گفت آن زمان كه نبود جان در ميانه حائل
گفتم خدايا كى به من مى دهى ؟ گفت آن وقت كه تو نباشى . تا من مطرح است انسان فيض نمى برد. اگر اين چنين شد انسان راحت است و گر نه هميشه در زحمت است . در درجه اول از دست خودش ‍ خسته است ، بعد از ديگران هميشه در عذاب اليم است . مگر اين نفس انسان را رها مى كند.
در نجف از امام خمينى - دام ظله - اجازه خواستند كه رساله ايشان را به اردو ترجمه كنند تا براى پاكستان بفرستند. فرمودند: مگر آنجا رساله نيست ؟ گفتند چرا رساله بعضى از مراجع هست . فرمودند: بس است ديگر.
اگر انسان اين جور شد خدا او را يارى مى كند. لذا دوست و دشمن فهميدند كه او براى خدا كار مى كند. هر كسى اين چنين باشد خدا هم بدون ترديد يارش هست . اينطور نيست كه اگر رسيدن به مقام شامخ امام معصوم محال باشد رسيدن به مقام شاگردانشان هم سخت باشد.
مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى - رضوان الله عليه - حكيم و فقيه و متادب به آداب اسلامى و متواضع بود (312). بزرگوار و كريم بود. يك وقت فرمود: در خواب ديدم دشمنى به من حمله كرد. من با آن دشمن درگير و گلاويز شديم .اين دشمن من را رها نمى كرد. من براى اينكه از شر او نجات پيدا كنم هيچ چاره نداشتم جز آن كه دست او را بشدت گاز بگيرم ، تا مرا رها كند و در اين حال بيدار شدم ديدم دستم در دهان خود من است و بشدت دستم را گاز گرفته ام . در همان عالم خواب به من فهماندن كه دشمن تو كسى جز خودت نيست ؛از خودت نجات پيدا كن .
كسى كه كارى به انسان ندارد اگر دشمن هست از خود ما است . اين گونه از خواب هاى خوب را هم خداوند نصيب هر كسى نمى كند تا به انسان بفهماند كه دشمن تو خود تو هستى . خيلى شرط دارد تا انسان خواب هاى خوب ببيند. در بعضى از تعبيرات روائى ما ائمه - عليه السلام - فرمودند: اگر يك بنده اى مورد عنايت خدواند شد: بصره عيوبها وداءها خداوند عيب و بدى دنيا را به او نشان مى دهد. انسان اگر مواظب بيدارى هاى خود نباشد خواب هاى خوب نسيب او نمى شود.
وارفعوا اليه ايديكم بالدعاء فى اوقات صلواتكم فانها افضل الساعات ينظرالله تعالى فيها بالرحمه الى عباده . پس ماه مبارك رمضان كه ساعت هاى او بهترين ساعت هاى ايام سال است ، آن لحظه نمازش بهترين لحظه هاى ماه مبارك رمضان است ، خداى سبحان با نگاه رحمت بندگانش را در حالت نماز مى نگرد.
يجيبهم اذاء ناجوه . اگر كسى خدا را مناجات (313) كرد، خداوند هم جواب مى دهد
ويلبيهم اذاء نادوه . و اگر بنده احساس دورى كرد و ندا داد خداوند لبيك مى گويد. نظير آنچه كه در حضرت يونس - سلام الله عليه - آمده است : وذاالنون اذ ذهب مغاضبا فطن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا لله الا انت . انسان وقتى در خطر افتاد، احساس دورى مى كند.
ويستجيب اذا دعوه . استجابت مى كند هنگامى كه او را بخوانند. آنگاه فرمود: ايها الناس ان انفسكم مرهونه باعمالكم ففكوها بااستغفاركم . مردم شما آزاد نيستيد، جانتان در گروه كارهاى شما است . يعنى اين كارهاى كه انجام داده ايد يك قفسى و طنابى از كارهايتان ساخته ايد كه دست و بال خود را با آن قفس و طناب بسته ايد؛پس شما در رهن و گرو هستيد.
كسى كه بدهكار است گرو مى سپارد. در ديون مالى اگر كسى مالى به كسى بدهكار باشد، متاعى مثلا خانه و فرش را گرو مى دهد، اما اگر كسى از لحاظ عقيده و اخلاق و عمل صالح بدهكار باشد، ديگر با مال قابل گرو نيست ، اين جا خود شخص را گرو مى گيرند. آزاد آن انسانى است كه على - عليه السلام - فرمود: تمن ترك الشهوات كان حرا كسى كه شهوت ها را ترك بكند آزاد است . نعمتى به ارزش نعمت آزادى بسيار كم است .
فرمود: در اين ماه خودتان را آزاد كنيد، فك رهن كنيد و فك رهن به استغفار و طلب مغفرت است . در قرآن كريم هم فرمود: كل امرء بما كسب رهين ؛(314) كل نفس بما كسبت رهينه ، الا اصحاب اليمين (315). آنها كه با ميمنت كار كردند، آزادند. آنها كه گرفتار شهوت و غضب نبودند، آزادند. اين كه مى بينيم گاهى مى شود كه فلان شخص ‍ يك ستم به من كرد من چند برابر جواب مى دهم ، معلوم مى شود كه اين گوينده بر اساس غضب كار مى كند نه بر اساس عقل . اين كه مى بينيم گاهى مى گويند من هر چه دلم بخواهد مى گويم ، هر چه دلم بخواهد مى كنم ، هر جا دلم بخواهد مى روم ، معلوم مى شود صاحب اين مقام در گرو شهوت است نه در اختيار عقل . انسان براى اين كه ببيند آزاد است يا در قفس ، ببيند چه گونه مى انديشد.
انقلاب براى اين نبود كه انسانها از بندگى حق آزاد بشوند. ما انقلاب نكرديم براى اينكه از عبادت خدا آزاد بشويم ، ما بنده ايم ، انقلاب كرديم براى اين كه جز خداى سبحان كسى بر ما مسلط نشود.
در نامه اى كه امير المؤ منين - سلام الله عليه - براى مالك اشتر مرقوم فرمودند، آورده اند: ان هذا الدين كان اسيرا فى ايدى الاشرار. يعمل فيه بالهوى و يطلب به الدنيا (316). فرمود مالك تمام كوشش ما براى اين است كه دين را آزاد كنيم . اين دين در دست اشرار اسير بود. يعنى قرآن و نماز و روزه اسير بود، حرمين اسير بودند. الان مگر حرمين اسير آل سعود نيستند؟ الان نماز جمعه اى كه در مكه و مدينه خوانده مى شود آيات در اسارت سعودى نيست ؟ حداقل يك ميليون جمعيتى كه مى توانند محصول نماز جمعه مكه را به سراسر عالم منتشر كنند به چهار تا مسئله ساده مناسك حج خلاصه مى شود، آيا اين نماز جمعه در اسارت نيست ؟ آن كعبه مقدسه در اسارت آل سعود نيست ؟ مثل اسلام قبل از انقلاب در ايران كه در اسارت رژيم ننگين پهلوى بود؛اين دين در اسارت اشرار بود؛به ميل خود عمل مى كردند و به ميل خود آن را تفسير مى نمودند.
اين انقلاب براى آزاد كردن دين از دست اشرار بود و گر نه انقلاب نكردند تا انسان يله و رها باشد، هر چه خواست بكند. انقلاب براى اين بود كه ما بنده خدا بشويم و لا غير، و دين را از حكومت ديگران نجات بدهيم تا فقط در اختيار خداوند باشد.
از برجسته ترين وظائف ماه مبارك رمضان اين است كه انسان آزادى خود را در اين مه تامين كند فرمود: شما در گرو هستيد. اين همه حرف زديد، اين قفس ها و اين ميله هاى پولادين را با دست خود درست كرديد و خود را پشت اين قفس هاى پولادين اسير كرديد. آيا نمى خواهيد در ماه مبارك رمضان آزاد بشويد؟! فقط آنها اصحاب يمين اند كه آزاد مردان عالم اند و آزادانه زندگى مى كنند، و الا ديگران در گرفتارى اند. راه آزادى استغفار و طلب آمرزش است . با طلب مغفرت خودتان را آزاد كنيد. اينكه گفتند چندين بار در شبانه روز بگوئيد استغفر الله ربى و اتوب اليه در نماز و در غير نماز براى خود و براى ديگران طلب مغفرت كنيد براى آن است كه اين ميله هاى فولادين را يكى پس از ديگرى بشكنيد و از بين ببريد.
سخن اين نيست كه يك كارى كنيم تا جهنم نرويم . سخن اين نيست كه كارى كنيم به بهشت برويم و ميوه بخوريم . هدف از اين ها بالاتر است : تو بندگى چو گدايان بشرط مزد مكن .
چون خدا مى دهد، حرفى در آن نيست . اما عبادت براى اين نباشد كه انسان به بهشت برود و ميوه بخورد. فرمود خود را آزاد كنيد آنگاه چيزى نمى تواند انسان را بترساند؛يا چيزى نمى تواند انسان را بخود جذب كند. آنها كه در جنگها شكست مى خوردند گرفتار دو اصل بودند و اسلام كه عامل پيروزى رزمنده هاى خود را به آنها نشان داد دو اصل ديگر آورد. آنها كه شكست مى خورند و گرفتار مى شوند و بردگى هيئت طاغوت را تحمل مى كنند، براى اين است كه مايلند در دنيا بمانند و از رها شدن مى ترسند. در تعبيرات دينى مى بينيم اين دو اصل را محكم كرده اند و دو اصل ديگر را به ما نشان داده است : يكى اين كه به طبيعت دل نبنديد؛و ديگر آنكه از ماوراء طبيعت نترسيد، كه اينها خطوط كلى قران كريم است .
وظهوركم ثقليه من اوزاركم (317) فخففوا عنها بطول سجود كم (318) . پشت هاى شما پر از بار گناه است و خيلى سنگينى مى كند سبك كنيد آن را بطول سجده هايتان .
امام سجاد (ع ) در دعاى ابو حمزه ثمالى جريان برخاستن از قبر و صحنه قيامت به خوبى ترسيم فرمود است (319): خدايا روزى كه ما از قبر برخاستيم و بار سنگين گناهم بر دوشمان است ، گاهى چپ را نگاه مى كنيم ، گاه طرف راست را نگاه مى كنيم تا ببينيم يك بار برى پيدا مى شود كه اين بار را ببرد، مى ببينيم كسى نيست . افتادن و خيزان اين بارها را خودم بايد بدوش بكشم . گناه سنگين است سجده هاى طولانى بار گناه را كم مى كند و پشت را سبك مى كند.
يك بيانى از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيده است كه آن بيان را امير المومنين - سلام الله عليه - با يك بيان رقيق و لطيفى تبيين كرد .از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيده است : نجى المخففون . آنها كه بارشان سبك است نجات پيدا مى كنند: كجا دانند حال ما سبك باران ساحل ها.
اينها كه در ساحل ايستاده اند دو قسمت اند: يك عده افراد سنگين بار ترسو كه در اين لبه دريا هستند كه سير دريائى نكرده اند؛و يك عده افراد سبك بار آشناى شجاع كه دل به دريا زدند و دريا را پشت سر گذاشتند و به آن طرف ساحل رسيدند. آنها هستند كه از حال دريا افتاگان بايد با خبر باشند و دست آنها را بگيرند ولا گروهى كه در اين لبه ساحل ايستاده اند چه مى دانند كسى كه در دريا شنا مى كند، چه مى كشد. همين بيان را على بن ابيطالب - سلام الله عليه - با يك آهنگ موزونى تبيين كرد فرمود؛تحففوا تلحقو (320). سبك بشويد تا برسيد و ملحق بشويد، شهداء از همراهى ديگران است : ويستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم ان لاخوف عليهم و لا هم يحزنون (321) كه هنوز محق نشده اند خوشحال اند. جمله لم يلحقوا بهم عدم ملكه است . يعنى به كسانى كه در راه هستند و شانيت رسيدن دارند و بايد مى رسيدند و تاكنون نرسيده اند، مى گويند هنوز نرسيده اند. و اما اگر كسى اصلا در راه نيست ، او به نحو سلب تحصيلى است . او را نمى گويند لم يحق . يك اتومبيلى كه در منزلش پارك كرده است به او نمى گويند هنوز نرسيده است . اما دوتا اتومبيلى كه هر دو در راه اند يكى تند و يكى متوسط، مى گويند تند به مقصد رسيدن آن متوسط هنوز نرسيده است .
شهداء كه براى هر كسى پيام نمى دهند. براى آنان كه در راه هستند پيام مى دهند كه نترسيد بيائيد. حالا اينها كه نرسيده اند، اگر بخواهيد برسند راهش اين است كه تحففوا تلحقوا، سبك بار شويد تا برسد.
سبك بار شدن عامل رسيدن است . گاهى انسان آن چنان سبك بار مى شود كه هم مى رسد و هم مى رساند. براساس اين بيان ها مرحوم شيخ بهائى - رضوان الله عليه - نقل مى كند كه : حريقى در مدائن اتفاق افتاد. استاندار رسمى آن روز سلمان فارسى - رضوان الله عليه - بود. او يك قران و يك شمشير داشت . فورا قران و شمشيرش را برداشت و حركت كرد و نجات يافت ، اما ديگران تا آمدند خود را جمع كنند آسيب ديدند. سلمان فرمود: هكذار ينجو المخففون ، يعنى در روز حريق انسانهاى سبك بار اين گونه نجات پيدا مى كنند.
اين همه بار سنگين آورديد بالاخره در روز خطر حملش دشوار است . راه سبك شدن از بار سنگين گناه را رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - طولانى كردن سجده مى دانستند. گاهى انسان كه مقدورش نيست در نمازهاى واجب سجده هاى طولانى كند اما اصل سجده كردن ، چه در نماز و چه در غير نماز، اين خاصيت را دارد كه بار را سبك مى كند. آنگاه انسان وقتى از شر خودش نجات پيدا كرد چيزى او را نمى رنجاند. انسان همواره از دست خودش ‍ نيش مى خورد. هر چه مى بيند، مى خواهد، هرگاه خانه خوب ، فرش ‍ خوب ، اتومبيل خوب ، غذاى خوبى ديد، مى خواهد. چون ندارد، نداشتن را تحمل مى كند، نق مى زند؛يا وقتش را صرف مى كند كه تحصيل كند. محصول كار يك چنين انسانى را على - عليه السلام - بيان فرمود كه اينها تمام زندگى شان بين آشپزخانه و دستشوئى خلاصه مى شود
عده اى كه اموال مسلمين را به غارت برده بوده حضرت على (ع ) خطوط زندگى آنان را چنين ترسيم فرمود: آنها بين نسيل و معتلف (322) رفت و آمد مى كنند.
فرمود خلاصه زندگى يك عده بين آشپزخانه و محل قضاء حاجت خلاصه مى شود، نتيجه ديگرى ندادند. نه مطلبى فهميدند، نه خدمتى كردند، نه فهميدن براى چه آمده اند، و نه فهميدند چكار بايد بكنند (323).
اگر بار سبك شد. ديگر از دست اين دشمن اين همه آسيب نمى بيند، اولين لذتش آن است كه از دشمن درونى نجات پيدا مى كند تا برسد به لذائذ بعدى .
گفتار يازدهم
آنچه كه بعنوان يك اصل مشترك در تمام عبادات مطرح است ، آن است كه انسان وقتى به سر عبادت مى رسد كه معبود را مشاهده كند. سر يعنى باطن ، باطن پرستش معبود مشاهده معبود است . انسان براى اينكه بفهمد از نظر عبادت فقط احكام و آداب را رعايت مى كند يا از احكام و آداب عبادات گذشته به اسرار عبادات هم رسيده است ؛يا خير؛ببيند معبود را مشاهد مى كند يا نه . براى اينكه انسان بفهمد معبود را مشاهده كرد يا نه راه دارد. چون مشاهده معبود درجاتى دارد. آن درجات ابتداى را انسان مى تواند محاسبه كند. درجات نهائى مشاهده معبود، حساب را از دست انسان مى گيرد. انسان وقتى به آن مرحله رسيد ديگر حساب و كتاب در اختيار او نيست . درجات ابتدائى مشاهده معبود آن است كه انسان سرى به قلبش بزند و تامل در قلب كند كه آيا در اين قلب غير از خدا احدى هست يا خير. به چه چيزى علاقه مند است . اگر به خودش و لذائذ شخصى خود علاقه مند است و به تعلقات جزئى خود دل سپرده است ، معلوم مى شود در قلب او خدا خالصا نيست و اين به سر عبادت نرسيده است زيرا سر عبادت وقتى است كه عابد معبود را مشاهد كند و در ضمير عابد جز معبود چيزى حضور و ظهور نداشته باشد.
آن مراحل نهائى مشاهده معبود همان است كه از على بن ابيطاب - سلام الله عليه - رسيده است : ما كنت اعبد ربا لم اره . من آن نيستم كه خدائى را كه با چشم جان و باطن نبينم ، عبادت كنم . درجات ابتدائى آن است كه ببيند چه مى خواهد. آيا خدا را براى خود مى طلبد يا خود را براى خدا مى خواهد؟ خدا را عبادت مى كند كه خدا وسيله رفاه بكند و خدا و عبادت او را وسيله رفاه او را فراهم بكند و خدا و عبادت او را وسيله قرار مى دهد كه به بهشت برود و متنعم بشود يا خود و عبادتش را براى رضاى خدا مى طلبد و دوست دارد؟
اين كه در خطبه شعبانيه از رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء- رسيده است كه خدا را با نيت هاى صادق و قلب طاهر بخوانيد، قلب طاهر را امام ششم تبيين فرمود كه آن قلبى است كه در آن خاطره اى غير از خاطره اى الله نباشد. و همين معنا نيز از امام صادق - عليه السلام - در تبيين اين آيه كريمه نقل شده است ، فرمود، خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا (324) مرگ و زندگى هر دو وسيله آزمايش اند تا روشن بشود كه كداميك از شما از نظر اعمال احسن از ديگران هستيد عملا نه اين به معناست كه كداميك از شما بيش از ديگران عبادت مى كنيد. سخن از كميت نيست . سخن اين نيست كه معلوم شود كه چه كسى بيش از ديگران عبادت كرده است : قال : ليس يعن اكثر كم عملا، ولكن اصوبكم عملا وانما الا صابه خشيه الله والنيه الصادقه ثم قال : العمل الخالص ‍ الذى لاتريد ان يمدحك عليه احد الا الله - عزوجل - والنيه افضل من العمل (325) آفرينش مرگ و زندگى براى آن است كه روشن بشود كه چه كسى از ديگرى عملش اصوب (326) است ، يعنى به صواب و مصلحت نزديك تر است .
فرمود كسى اهل صواب و حقيقت است كه بيشتر از خدا هراسناك و داراى قلب خالص باشد. عمل خالص آن است كه منظور انسان در عمل اين نباشد كه كسى از او تعريف بكند. نگويند كه از تشكرى نكردند. حيف است انسان عمل عبادى خالصى انجام بدهد و از ديگران توقع تشكر داشته باشد حيف است كه انسان آن مقام عظيم و بلند را با اين توقع تنزل بدهد. البته مدح و ثناى خدا مطلوب بندگان خالص خداوند است . نيت از كار بهتر است ، چون نيت اگر خالص و قوى بود انسان را به كار وادار مى كند. نيت مشكل تر از كار است .
اينكه گفتند: نية المؤ من خير من عمله (327)، نيت انسان مؤ من از عمل او بالاتر است . يا اين كه گفته اند: افضل الاعمال احمزها (328)، هر عملى كه دشوارتر باشد ثوابش بيشتر است . اين نه براى آن است كه نيت با اين كه آسان هست از ثوابش از ثواب عمل بيشتر است . اين دو اصل دينى را وقتى كنار هم بررسى مى كنيم مى بينيم نتيجه اش آن است كه نيت مشكل است . اگر بهترين عمل دشوارترين اعمال مى باشد، پس نيت چگونه بهتر از عمل است آيا مگر نيت انسان نيست ؟ مى فرمايند: نه نيت احمز الاعمال است يعنى نيت از همه اعمال سنگين تر است .
انسان ممكن است در جبهه ها شركت بكند و كشته هم بشود. كشته شدن خيلى سخت نيست . آن اخلاص العمل لله سخت است . ديونفس و شيطان را رام كردن سخت است ، لذا در اين روايت حضرت فرمودند: نيت افضل از عمل است . چون نيت جان عمل است . اين كه مى گويند در هنگام عبادت نيت كنيد نه يعنى هنگام نماز مثلا اين معنا را در ذهن ترسيم كنيد كه چهار ركعت نماز ظهر بجا مى آورم قربة الى الله . اين به تعبير اهل معنا نيت است به حمل اولى و غفلت است به حمل شايع . اين كه نيت نيست . نيت آن انبعاث و پرش روح است . اگر انسان از طبيعت پر كشيد و بالا آمد مى گويند نيت كرد چون به حمل شايع نيت است و گر نه اين يك اخطار حصولى و مفهوم ذهنى است ؛ و اين براى همين حداقل عبادت ما است كه واجب اداء بشو و اعاده و قضاء نخواهد، بس ‍ است . اما آن نيتى كه باطن عمل به او وابسته است و از عمل بالاتر است انبعاث روحى است كه روح پرواز مى كند؛ آن را نيتى مى گويند كه افضل از عمل است . گفتند خداى سبحان را با نيت مسئلت كنيد. اگر انسان قرآن مى خواند كه تلاوت قرآن عبادت است اگر متكلم را در اين كلامش مشاهده كرد، به سر تلاوت رسيده است . اگر معبود را در عبادت هايش با جان مشاهده كرد، به سر عبادت رسيده است .
اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود: فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا راوه (329). يعنى خداى تعالى در اين كتاب براى بندگانش تجلى كرد و اينها كتاب خدا را مى نگرند و مى خوانند، اما خدا را نمى بينند.
پس تلاوت يكى سر دارد كه مشاهده متكلم است . در اين كلام يك حكم و ادبى هم دارد كه انسان چگونه اين حروف را از مخارج اداء كند؛كى وقف و كجا وصل كند. اينها جزء احكام و آداب تلاوت است . اما سر تلاوت قران اين است كه انسان خدا را مشاهده كند. پس انسان مى تواند طرزى قران را بخواند كه متكلم را مشاهده كند. طرزى عبادت كند كه معبود را مشاهده كند. و مرحله نازله مشاهده معبود آن است كه در صحنه ضمير و قلب عابد چيزى جز علاقه به معبود آن است كه در صحنه ضمير و قلب عابد چيزى جز علاقه به معبود نباشد. انسان مى تواند بخوبى تشخيص بدهد كه آيا در قلبش ‍ چيزى جز خدا هست يا خير.
امام سجاد - سلام الله عليه - فرمود: لومات من بين المشرق و المغرب لما استوحشت بعد ان يكون القرآن معى (330) اگر همه مردمى كه بين مشرق و مغرب عالم سير مى كنند از بين بروند و كسى روى زمين نباشد و من تنها باشم اگر قرآن با من باشد هرگز احساس ‍ وحشت نمى كنم .
وكان - عليه السلام - اذاء قرء مالك يوم الدين يكررها حتى كاد ان يموت (331). - مالل يوم الدين را وقت قرائت آنقدر تكرار مى كردند كه نزديك بود جان از بدنشان مفارقت كند.
اين كه حضرت فرمودند اگر همه مردم بين مشرق و مغرب عالم بميرند و كسى روى زمين نباشد و من تنها باشم اگر قران با من باشد من احساس وحشت نمى كنم ، به چه معنا است ؟ يك وقت انسان از تنهائى خسته مى شود چون مونس ندارد لذا از تنهائى خسته مى شود؛يك وقت منظور از اين كه همه مردم عالم بميرند يعنى همه كافر بشوند، كه مرگ حقيقى او است ، امام سجاد مى فرمايد ما احساس وحشت نمى كنيم .
مرگ در حقيقت همان مرگ روح است . وقتى انسان كافر مى شود مرده است از نظر قران كريم كسانى زنده اند كه دين خدا را قبول كنند، لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين (332). يك وقت هم كفر زمين را گرفته بود، خداى سبحان به رسولش فرمود به اينكه اگر احدى تو را يارى نكرد، تو تنها قيام بكن : .... لا تكلف الانفسك و حرص المؤ منين (333) . اگر كسى در جبهه حاضر نشد و در جنگ نا برابر با كفر جهانى تنها شدى اينطور نباشد كه بگوئى من تنها هستم . تو اگر تنها هم ماندى مبارزه كن چون متكلمى كه كلامش قرآن است ، با تو است . چه كسى شيرين گو تر از خدا. الان هم خداوند با انسان سخن مى گويد. چرا؟ چون جزء آداب تلاوت قرآن اين است كه وقتى جمله يا ايهاالذين آمنوا رسيديم بگوئيم : لبيك . معلوم مى شود خطاب فعلى است ، الان هم خطاب با ما است .
انسان لبيك را به يك منادى مى گويد. اگر كسى ندا داد و انسان را خواست ، انسان مى گويد: لبيك . معلوم مى شود الان هم يا ايها الذين آمنوا كلام الله است . الان هم خدا در اين كلام ظهور مى كند كه اگر به رسولش فرمود: وان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله (334) ، نشان مى دهد كه آنچه كه انسان الان مى خواند كلام الله است كه از اين زبان و دهان شنيده مى شود.
چگونه گاهى خداوند سبحان مى فرمايد شما با كفار بجنگيد، خدا كفار را به دست شما عذاب مى كند. تعذيب ، تعذيب خدا است ، منتها شما مجراى قهر او هستيد. او عذاب مى كند، دست شما دست خدا است : قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم (335) . پس عذاب عذاب خدا است و انسان ها دست فعلى حق اند.
اگر كسى قران مى خواند اين كلام خداست كه او زبان او شنيده مى شود، ادتكلم مى كند؛لذا مى فرمود گر كافرى خواست آيات را بشنود به او امان بدهيد تا كلام خدا را بشنود، اگر چه كه گوينده و خواننده يك مؤ من باشد. همانطوريكه دست مؤ من دست خدا است (336) كلام مؤ من هم كلام خدا است ، در صورتى كه جز حق نگويد و جز حق نطلبد.
لذا وقتى كسى شنيد كه مى گويند يا ايها الذين آمنوا ادب تلاوت اين است كه بگويد لبيك . انسان لبيك را به منادى مى گويد. اگر ندائى نباشد كه لبيك معنا ندارد. معلوم مى شود الان هم او را مى خوانند و كلام هم كلام الله است .
قران مانند كتابهاى ديگر نيست بلكه ، اذا قرء القرآن فاستمعو اله وانصتوا (337)، يعنى جمله اعضا چشم بايد بود و گوش .
وقتى قرآن مى خوانند هيچ حرف نزنيد. نه تنها خاموش باشيد، بلكه گوش دهيد. انسان تا نفهمد كه استماع نمى كند، پس بايد بفهمد. استماع باشد نه سماع ، خاموش بودن نباشد، فهميدن باشد.
خداى سبحان وقتى با ديگران حرف مى زند به پيامبرش مى فرمايد توبه اينها بگو: قل يا ايها الكافرون . اما وقتى به مؤ منين خطاب مى كند در بسيارى از موارد بلا واسطه است . در سوره انعام فرمود: و اذا جاءك الذين يؤ منون بآياتنا فقل سلام عليكم (338) اين ادب مجلس علم تفسير است كه خداى سبحان پيامبرش را به اين ادب مؤ دب نموده است . فرمود: وقتى شاگردان ، دوستان و اصحاب در مجلس درس تو حضور پيدا كردند كه احكام الهى را ياد بگيرند، بگو سلام عليكم . آنان كه اوساط محضرند سلام را از تو دريافت مى كنند و آنها كه جزء اوحدى از شركت كنندگان اند، سلام من را تحويل مى گيرند، كلام الله را تحويل مى گيرند، نه فقط كلام رسول الله را. توبه آنها سلام بكن ، يا سلام مرا به آنها برسان .
معلوم مى شود كسانى كه در جلسه قرآن مى نشينند درجات گوناگونى دارند بعضى كلام رسول ((ص ) را مى شنوند و برخى كلام الله را تحويل مى گيرند، لذا امام سجاد (ع ) مى فرمايد: اگر قرآن با من هرگز احساس ترس نمى كنم خواه همه مردم دنيا به مرگ ظاهرى بميرند، يا همه مردم دنيا به مرگ حقيقى ، كه همان كفر است ، بميرند، يا همه مردم دنيا به مرگ حقيقى ، كه همان كفر است ، بميرند، اگر همه كافر بشوند، براى ما تفاوتى ندارد.
ما از هيچ كس وحشت نداريم . چون انسان در نبرد با كافر چيزى را از دست نمى دهد كه جبران پذير نباشد. جز آن است كه از يك عالم محدودى به جهان ابد پر مى كشد؟ اين كه نگرانى ندارد. اگر كسى از انتقال از عالم طبيعت به ماوراء طبيعت هراسى ندارد، از كفر جهانى هم هراسى ندارد.
سر عبادت آن است كه عابد معبود را در ضمير خود مشاهده كند و اين راه ، راه محالى نيست ، بلكه شرائط و آداب و احكامى دارد. براى اين كه تشخيص بدهيم آيا در ضمير ما جز معبود احدى هست يا خير روايتى كه گذشت ، سند گويائى است . چه كنيم كه به اين جا برسيم ؟ انسان تا مى تواند مواظب چشم و گوشش باشد. مواظب باشد كه جز وظيفه شرعى چيزى در محل كار و اتاق كارش يافت نشود.در خانه هم بكوشد كه آنجا جاى غفلت نباشد.
مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين جبل عاملى - رضوان الله تعالى عليه - در كتاب شريف المراجعات در شرح حال بعضى از صحابه و بزرگان اين چنين نقل مى كند كه بعضى از اصحاب و بزرگان دينى و بزرگان علم و سير و سلوك ، برنامه ها را در منزل تقسيم مى كردند. يعنى اعضاء خانواده در كل شبانه روز اين خانه را روشن نگاه مى داشتند. در شب اينطور نبود كه همه اعضاى خانواده بعد از خوردن غذا تا صبح بخوابند؛بلكه نگهبانى مى دادند. مثلا فلان مقدار از شب را يكى مشغول عبادت و درس و بحث و تلاوت و دعاء بود و ديگرى مى خوابيد؛ سپس ديگرى بر مى خاست و به عبادت مى پرداخت و اولى مى خوابيد بدنبال آن سومى بر مى خاست و به عبادت مى پرداخت . منزل را شب تا صبح روشن نگه مى داشتند، كه جز نام حق در اين خانه چيز ديگرى برده نشود و اين خانه خاموش نشود.
اگر شما ملاحظه مى فرمائيد كه از يك خانواده چون شيخ انصارى تربيت مى شود، يك انسان كاملى چون بحر العلوم و مانند آن تربيت مى شود، اين محصول زحمات چندين ساله گذشتگان است و نيا كان آنها است . اينطور نيست كه خداى سبحان رايگان فردى ممتاز را به يك خانواده مرحمت كند. آنها سعى مى كردند كه خانه را روشن كنند و چيزى كه خلاف رضاى حق در آن خانه انجام نشود تا كم كم آن خانه بتواند مركز نورانيت باشد، يك شهرى را روشن كند. خانه اى كه در قرآن خوانده مى شود و دين در آن خانه حاكم است آن خانه براى ملائكه آسمان آن طور نور مى دهد كه ستاره هاى آسمان براى اهل زمين نور افشانى مى كنند. همانطور كه انسان وقتى فضاى باز را نگاه مى بيند كه بعضى از جاها تاريك بعضى از جاها روشن است ، بعضى جاها ستاره دارد و بعضى جاها را روشن مى بينند. على اى حال خانه اى كه در آن قرآن خوانده مى شود و دين در آن خانه حاكم است براى اهل سماء نور مى دهد.
صديقه كبرى - سلام الله عليه - را كه زهراء ناميدند براى اين است كه زهراء يعنى تابناك . خانه و محراب و مركز عبادت او براى اهل آسمان تابناك بود. انسان كامل براى اهل آسمان نور مى دهد.
دو آيه در قرآن كريم است يكى اينكه فرشتگان و حاملان عرش براى مؤ منين طلب مغفرت مى كنند، و ديگر اين كه حاملان عرش براى من فى الارض عبادت مى كنند (339) الذين يحلمون العرش و من حوله ويستغفرون بالذين آمنوا (340). حاملان عرش الهى براى مؤ منين طلب مغفرت طلب مغرفت مى كنند و در آيه ديگر مى فرمايد: آن فرشتگان الهى براى هر كه در زمين است طلب معفرت مى كند.
گفته اند مراد اين دو آيه يكى است آنجا؟ خدا فرمود، فرشتگان رحمت ، حاملان عرش براى مؤ منين طلب مغفرت مى كنند، آنجا كه خداى مى كنند؛منظور از اين آيه كريمه ويستغفرون لمن فى الارض ، همان مؤ منين اند. براى اين كه غير مؤ من را نمى بينند. غير مؤ من تاريك است . هر خانه اى را كه فرشته مى بيند براى اهل آن خانه طلب مغفرت مى كند. آن خانه را كه دين در آن خانه حاكم است . روشن است لذا فرشتگان آن خانه را مى بيند و براى آن خانه طلب مغفرت مى كنند. كافر تاريك است ، فرشته او را نمى بيند. خدا هم در روز قيامت آنها را نمى نگرد: ولايكلمهم الله يوم القيامه (341)؛لاينظر اليهم يوم القيامه (342) . خدا هم او را نگاه نمى كند، گر چه بكل شئى عليم است .
پس معلوم مى شود همانطورى كه ستاره هاى آسمان روشن است و براى اهل زمين بعنوان يك موجود نورانى مطرح است ، خانه هاى كه در آن عبادت و اطاعت و تلاوت قرآن مطرح است ، براى اهل آسمان نورانى است . اگر انسان توانست خانه و مركز كار و محيط زيست اش را اين چنين روشن كند، كم كم نيل بمقام عالى آسان مى شود. اوائل سخت است اما بعد كه انسان راه افتاد مى بيند حرف هاى باطل زدن او را مى رنجاند. وقتى انسان يك سلسله مسائل عقلى و معارف و امثال ذلك را با كسانى درميان مى گذارد، چهره اينها گرفته مى شود، چون در ذائقه اينها تلخ است .
وقتى كسى به آنها عادت كرد و از اين كلمات لذت برد، آنگاه اگر در جمعى بنشيند كه سخن از گفتن و شنيدن و خنديدن و خنداندن است رنج مى برد.
چون انسان مى تواند به هر نحو روح خود را تربيت كند، پس چرا انسان او را از راه خوب پرورش ندهد؟ چرا به چيزهاى خوب عادت ندهد؟
پس اگر خواستيم ببينيم گذشته از احكام و آداب تلاوت قرآن به سر تلاوت هم رسيده ايم يا نه ، بايد ببينيم آيا متكلم را در كلامش ‍ مشاهده مى كنيم يا نه . اگر عبادت هاى ما با سر است ، ببينيم معبود را مشاهده مى كنيم يا خير. راه پى بردن به اسرار عبادت اين است كه عابد جز معبود چيزى را مشاهده نكند و اين هم درجاتى دارد كه ركن اساسى آن است كه انسان چيزى جز حق را دوست نداشته باشد؛و آنگاه نگران هم نيست ، چون چيزى كه از دست رفتنى است مورد علاقه او نيست ، و چيزى هم كه مورد علاقه او نيست از دست رفتنى است ؛لذا نه غمى به سراغ عارف مى آيد و نه اندوهى او را فرا مى گيرد.
انسان گاهى از گذشته غمگين و از آينده هراسناك است . چيزى را كه در گذشته از دست داد و الان بياد از دست داده گذشته خود هست ، غمگين است ؛يا چيزى كه در آينده ممكن است از دست بدهد، الان هراسناك است .
اگر كسى از گذشته و آينده نجات پيدا كرد ديگر سخن از ماضى و مستقل نيست . از زمان بالاتر آمده است ، روى گذشته و آينده پا گذشته است ، چيزى را قبلا از دست نداده است اندوهگين باشد و چيزى را بعدا از دست نمى دهد كه هم اكنون خوفناك باشد. على اى حال به تعبير بو على سينا: او فرحان است : العارف هش بش ‍ بسام يبجل من تواضعه كما يبجل الكبير وينبسط من الخامل مثل ما ينبسط من النبيه و كيف لايهش و هو فرحان بالحق و بكل شيى
مؤ من همواره قلبش مسرور است . اينها نشانه پى بردن به اسرار عبادات است :
اوعلموا ان الله تعالى - جل ذكره - اقسم بعزته ان لا بعذب المصلين والساجدين والايروعهم بالنار يوم الناس لرب العالمين (343) فرمود: بدانيد كه خداى سبحان به عزت خودش قسم ياد كرد كه نمازگزاران واهل سجود را عذاب نكند و آنها را به آتش نترساند، روزى كه همه گرفتار آن ترس عمومى اند نمازگذاران و اهل سجده نمى ترسند چون صداى آتش جهنم راهم نمى شنوند: لايسمعون حسيسها (344) .
ايها الناس من فطر منكم صائما لله فى هذا الشهر كان له بذلك عندالله عتق رقبه و مغفره لمامضى . فقيل : يا رسول الله وليس ‍ كلنا يقدر على ذلك فقال (ع ): اتقو النار، و لو بشق ثمره (345). هر كسى در راه خدا، در ماه مبارك رمضان افطارى به روزه دار بدهد مثل آن است كه بنده اى را آزاد كرده است و گناهان گذشته او هم بخشيده مى شود، آيا ثواب بنده آزاد كردن را خداوند به او مى دهد، يا نه اصلا روزه دار خودش را آزاد كرده است عرض كردند يا رسول الله : اين كه براى افطار دادن اينقدر فضيلت است كه همه ما كه قدرت افطار دادن نداريم چگونه ما به اين فيض برسيم ؟ فرمود: شما كه مى توانيد با يك خرما يا نيمى از خرما افطار بدهيد، اين كار را بكنيد. آن روز خيلى سخت بود، آن روز يك نصف خرما هم افطارى دادن محسوب مى شد.
يك وقت معاويه بعنوان عوامفريبى خواست در جمعى سخنرانى كند، بگويد كه شما از كمبود يا گرانى گله نداشته باشيد، براى اينكه خدا در قرآن فرمود روزى ها را به اندازه كه خودش مصلحت بداند نازل مى كند. براى شما همين مقدار نازل كرده است ، چه گلايه اى داريد (346): ان من شى ء لا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (347).هر چه كه دردست شما است از مخزن الهى نازل شده است و خداى سبحان براى شما همين مقدار صلاح ديد كه از خزانه غيبى اش نازل كند. چرا شما از گرانى و كمبود مى ناليد؟ آن كه قرآن نمى خواند و نمى فهمد قدرت دفاع ندارد. احنف در آن جمع برخاست و به معاويه اعتراض كرد. گفت : معاويه اين جا سه مطلب است و اين مطلب ها را به هم مخلوط كردى :
مطلب اول : اين كه در خزانه غيب خداى سبحان همه اسرار و حقائق هست كسى درباره او حرفى ندارد.
مطلب دوم : اين كه خداى سبحان براى اداره بندگانش از مخزن غيبت به مقدار لازم كه مصلحت باشد روزى نازل مى كند در آن هم حرفى نيست .
مطلب سوم : اين است كه ما مى گوئيم خداى سبحان از مخزن غيب روزى كافى براى اداره مسلمين نازل كرده است اما تو گرفته اى و در خزانه خودت پنهان كرده اى . ما به اين امر سوم اعتراض داريم . سخن آن نيست كه خدا كم داده است ، سخن آن است كه خدا داد و تو گرفته اى و احتكار كرده اى (348).
اگر همه به وظيفه خودشان آشنا باشند و كسى موش صفت نباشد اهل ذخيره و پس انداز و احتكار نباشد، در اين مملكت هم چيزى كم نيست ؟ چرا يك عده در قيامت بصورت مور و مورچه و موش در مى آيند؟ براى اين است كه در دنيا اين صفات در جانشان رسوخ كرده بود.
رسول الله فرمود: بسيار خوب اگر شما يك مؤ من را هم نتوانستيد افطار بدهيد، لااقل يك نصف خرما بدهيد. آن هم نشد، يك شربت آب به روزه دار بدهيد.
آن روز اين گونه بود. يك عده در مدينه وضع مالى شان خوب بود كه بعدها به اين صورت ناتوانى در آمدند و يك عده هم از ابتدا وضعشان اين گونه فقيرانه بود. حضرت هم با همين مردم جهان را به اسلام فرا خواند و رهبرى كرد. فرمود: بدون كمترين ترديدى پيش ‍ مى رويد اگر از شكم نجات پيدا كنيد، چيزى بر شما مسلط نمى شود و اگر از اين هوس و نفس رها بشويد چيزى بر شما پيروز نخواهد شد. لذا حضرت فرمودند: اگر نتوانستيد افطار كامل بدهيد ولو بشربه من ماء افطار اندك را ترك نكنيد.
آنگاه فرمود: ايها الناس من خفت منكم فى هذا الشهر عما ملكت يمنه خفف الله عليه حسابه . كه اين بحث راجع به آن است كه انسان به زيردستانش كمك كند، انسان نسبت به آنها كه سمتى دارد خيلى دوستانه رفتار كند. در ماه مبارك رمضان نسبت به كسانى كه حرف انسان را بايد گوش بدهند ارفاق و تخفيف بايستى داشت . گرچه زير دست و بالا دست در قيامت معلوم مى شود. بسا پياده كه در آنجا سواره مى آيد، بسا سواره كه در آنجا پياده خواهد شد، بسا اسير كه آن جا امير مى آيد، كه آنجا اسير خواهد شد. ان الغنى و الفقر بعد العرض عل الله