اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۷ -


گفتار دوازدهم
و من اكثر فيه من الصلوه على ثقل الله ميزانه يوم تخفف فيه الموازين
هر كس در اين ماه بر من زياد صلوات بفرستد ترازوى اعمالش ‍ سنگين خواهد شد، روزى كه ترازوى اعمال بسيارى از مردم سبك مى شود.
قيامت اعمال انسان را با يك واحد مخصوص مى سنجند، نه با اجرام مادى و امثال آن . در دنيا انسان اگر خواسته باشد متاع مادى را بسنجد آن را با يك ترازوى خاص مادى توزين مى كند. انسان اگر خواست درجه حرارت يا برودت هوا را بفهمد با يك ميزان الحراره خاصى مى فهمد. اگر خواستند فشار آب يك رودخانه را بسنجند با يك ابزار مادى مى سنجند. در مسائل ادبى اگر خواستند شعرى را بسنجند با يك وزن خاصى مى سنجند. هر چيزى در جهان طبيعت براى خود يك وزنى دارد كه با آن وزن موزون را مى سنجند. اعمال ما را كه در قيامت مى سنجند با چه واحدى مى سنجند؟ آيا اعمال ما را با سنگ و متر و عدد و رقم مى سنجند؟ كه چقدر عبادت كرديم يا واحد وزن در قيامت چيز ديگرى است ؟ قرآن مى فرمايد: والوزن يومئذ الحق (349)، يعنى در قيامت اعمال را با حق مى سنجند. نفرمود والوزن يومئذ حق ، در قيامت وزنى هست مثل آن كه بگوئيم ؟ الجنه حق و النار حق بهشتى هست جهنمى هست . كلمه حق در آيه با الف و لام آمده است ، يعنى در آن روز اعمال و عقائد و اخلاق مردم را با حق مى سنجند. حق در يك طرف و اعمال در طرف ديگر. حق وزن است ، عقائد و اخلاق و اعمال موزون . اگر كسى خواست نان را بسنجد سنگ در يك طرف ترازو و نان در طرف ديگر ترازو گذاشته مى شود. سنگ بنام وزن است و نان موزون است . در قيامت اعمال انسان ها را با وزن حقيقت مى سنجند. آنجا حقائق و اعمال را با سنگ و متر رقم نمى سنجند؛مثل گردو نيست كه با عدد شماره كنند، و يا مثل نان و گوشت نيست كه با سنگ وزن كنند. اعمال را با حق مى سنجند كه مشخص شود چه عملى حق داشت و چه عملى از حق بى بهره بود؛لذا در قرآن كريم وقتى سخن از توزين اعمال مطرح است مى فرمايد: آنان كه اعمالشان سنگين است . اهل سعادتند و آنان كه اعمالشان سبك است ، از سعادت محروم اند. يعنى اين واحد را كه حق است عده اى دارند و عده اى ندارند.
در بيانات اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - آمده است ، چه اين كه در بيان رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيده است كه حضرتش فرمود: زنوا قبل ان توزنوا (350). قبل از اين كه شما را وزن كنند خودتان را وزن كنيد.
روزى فرا مى رسد كه انسان را وزن مى كنند كه كدام انسان سبك و كدام انسان سنگين است . گاهى انسان بدن خود را مى كشد كه چند كيلو است ، اين بار زائد را موجودات ديگر هم دارند. كمال انسان به عقل و معارف عقلى او است ؛خود را با يك ميزانى كه خداى سبحان نازل فرموده است ،
بسنجيد.
حضرت رسول (ص ) فرمود قبل از شما را بكشند خود را وزن كنيد، ببينيد سبك هستيد يا سنگين . با ميزان قران كريم و با وزنى كه حق است تشخيص اين كار كه انسان بفهمد روى حقيقت كار مى كند يا خير، خيلى دشوار نيست .
در اين خطبه حضرت رسول (ص ) فرمود در ماه مبارك رمضان هر كس بيشتر بر من صلوات بفرستد خدا ترازوى او را سنگين مى كند. صلواتى را كه ما مى فرستيم از طرف ما نسبت به حضرت كمالى عائد نمى شود. خداى سبحان كمالات لائق را به آن حضرت (ص ) مرحمت كرد و مى كند، ما آن چيزى را كه از خداى سبحان مسئلت مى كنيم ، بعنوان يك علت فاعلى و واسطه در فيض سبب خير نخواهيم بود كه پيامبر بوسيله درود ما كامل بشوند، بلكه بوسيله درود ما كمالاتشان ظاهر مى شود و علت فياضه اش خداى سبحان است .
از ما خيرى به آن حضرت (ص ) نمى رسد، چون هر چه ما داريم محصول تربيت ايشان است . مثل يك باغبانى كه در روزه عيد دسته گلى از باغ صاحب باغ داده است ؟ ما به هر كه برسيم ، گلهائى است كه بوستان رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - نصيب ما شده است ؛ اگر هم يك دسته گلى مى چينيم و به حضرتش تقديم مى كنيم از باغ او است . بنابراين درودهاى ما چيزى نيست كه حضرت (ص ) از آن به كمال برسند، اما براى خود ما يك تقربى است كه ما از آن راه به كمال نائل مى شويم . معناى صلوات دادن بر رسول خدا آن است كه خدايا رحمتت را بر پيامبر و آل پيامبر نازل فرما. وقتى اين رحمت بر حضرت نازل شد به ديگران هم مى رسد چون او مجراى فيض ‍ است . اگر بخواهد خيرى به ديگران برسد؛بايد به عنوان رحمت خاصه اول بر حضرت نازل بشود تا به ديگران برسد، لذا على - عليه السلام - فرمود هرگاه حاجتى داشتيد، دعائى كرديد. چيزى از خدا خواستيد، همراه با آن يا بعدا صلوات بر پيامبر را فراموش نكنيد. (351)زيرا صلوات بر آن حضرت يك دعائى مستجاب است ، و چون همراه صلوات حاجت خود را خواستيد، خداى سبحان اين چنين نيست كه يكى را برآورده كند و ديگرى را برآورده نكند؛لذا گفتند اگر خواستيد دعا كنيد او از خداى سبحان را درود بر پيامبر را مسئلت كنيد تا در پرتو اين صلوات كه يك دعائى است مستجاب ، سائر دعاها هم مستجاب بشود. لذا در برنامه هاى آموزنده امام سجاد - سلام الله عليه - كه مثل اعلاى نيايش و دعا را به ما مى آموزاند، در بسيارى از فرازهاى ادعيه ايشان صلوات بچشم مى خورد. هر مطلبى را كه آن حضرت از خدا مى خواهند قبل و بعدش صلوات است چون آن اول و اين آخر را خداوند مستجاب مى كند بين آن ها را هم مستجاب خواهد فرمود.
اين صلوات را كه خدا و ملائكه بر پيامبر مى فرستند بر مؤ منين هم مى فرستند اين مؤ من چه مقامى دارد كه خداى سبحان بر او صلوات مى فرستد. در سوره مباركه احزاب اين دو جريان وجود دارد: 1 - صلوات خدا و ملائكه بر پيامبر عليه آلاف التحيه و الثناء -. 2 - صلوات خدا و فرشتگان خدا بر مومنين .
اما اول : ان الله و ملائكته يصلون على النب يا ايها الذين آمنوا صلواه عليه وسلموا تسليما (352) به ما هم دستور دادند، فرمودند: شما هم بر خدا صلوات بفرستيد. بگوئيد اللهم صل على محمد و ال محمد .
اما دوم : فرمود: هو الذى يصل عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور . (353) خدا و ملائكه او بر شما صلوات مى فرستند تا شما را از تاريكى ها به نور هدايت فرمايد.
مؤ من به جائى مى رسد كه خدا بر او صلوات مى فرستد تا او را به فضاى نور منتقل كند. مؤ من به جائى مى رسد كه فرشتگان بر او صلوات مى فرستند تا او را به فضاى روشن منتقل كنند. پس معلوم مى شود خاصيت صلوات نورانى كردن است . صلوات خدا، كه صفت فعل خدا است ، همان نورانى كردن است ، قول خدا همان فعل خدا است و لفظ خدا همان كار خدا است . وقتى خداى سبحان توفيقى داد كه يك مؤ من نورانى بشود، يعنى بر او صلوات فرستاد؛وقتى توفيقى نصيب يك انسان شد كه او در فضاى دلش ‍ تاريكى احساس نكرد، معلوم مى شود كه صلوات فرشتگان نصيب او شده است . هر جا كه انسان گرفتار خيال باطل است ، در آنجا صلوات فرشتگان شامل حالش نشده است . هر جا در خود نورانيتى احساس كرد، معلوم مى شود صلوات الهى و فرشتگان الهى نصيب او شده است . در باره پيامبر فرمود: ان الله و ملائكته يصلون على النبى .(354) در تجليل پيامبر همه فرشتگان را با خود يك جا ذكر مى كند. جمله هنوز تمام نشده ، ملائكه را هم ذكر فرمود. مثلا اگر مهمان عزيزى وارد شهرى بشود و شخصى بخواهد از او تجليل كند با همه دوستان و آشنايان به ديدار او مى روند. اين ديدار دستجمعى يك تجليل ظاهرى است . وقتى خدا بخواهد بر پيامبرش ‍ صلوات بفرستد، همه ملائكه را در خدمت خود قرار مى دهد.
اما در تعبير دوم و صلوات بر مؤ منين اين چنين نيست ، فرمود: هو الذى يصل عليكم و ملائكته . يعنى خدا جدا و فرشتگان جدا. بعد از تمام شدن جمله ، ملائكه را ذكر فرموده است . تجليلى كه خداوند نسبت به مومنين مى كند نظير تجليل از پيامبر نيست . فرق ديگر در آن است كه درباره پيامبر نفرمود ما بر پيامبر صلوات مى فرستيم تا او را از ظلمت ها به نور خارج كنيم ؛او خود نور است ، و او را خدا نور كرد و مصداق كامل و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (355) است . ولى درباره مومنين فرمود خداوند بر شما صلوات مى فرستد و فرشتگان او نيز، تا شما را از ظلمت ها به نور بيرون بياورند. معلوم مى شود صلوات خدا يعنى نورانى كردن و اگر اين فيض قطع بشود و خدا بر كسى صلوات نفرستد، يعنى در ظلمت ماندن . ما بايد خود را با اين معيار وزن كنيم . ببينيم از صلوات خدا بهره مى بريم يا خير؟ بدانيم هر جا كه لغزيديم و گرفتار گناه شديم در آن حال صلوات فرشتگان خدا نصيب ما نشده است ؛و هر لحظه كه توفيق اطاعت و انجام تكاليف شرعى نصيب ما شد، از احكام و آداب عبادات كم و بيش به اسرار عبادات راه پيدا كرديم ، بفهيم به اينكه صلوات خدا و فرشتگان خدا و فرشتگان خدا نصيب ما شده است .
اين مقام شامخ مؤ من است كه مؤ من به جائى مى رسد كه خدا و ملائكه او بروى صلوات مى فرستند، تا او را نورانى كنند. اگر كسى از اين راه نور گرفت ، هم راه خود را مى بيند و هم راه را به ديگران نشان مى دهد؛و اگر از اين راه نور نگرفت ، نه راه خود را مى بيند و نه مى تواند راهنماى ديگران باشد.
على - عليه السلام - فرمود: ليس فى البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض فى الظلمه (356) آن انسانى كه در تاريكى فرو رفته است ، هرگز با برق جهنده نمى بيند و به مقصد نمى رسد. يك مسافر راه گم كرده كه در شب تار سرگردان است . گاهى به هنگام رعد و برق لحظه اى فضاى براى او روشن مى شود. آيا با آن يك لحظه مى تواند به مقصد برسد؟ آن يك لحظه ممكن است جلو پاى او را به اندازه يك گام روشن كند، اما فورا خاموش مى شود. انسان دنيا زده هم مثل آن گرفتارى است كه در تاريكى فرو رفته است . و هيچ نورى براى او نيست ، مگر همان برقى كه گاهى مى جهد و خاموش مى شود و با آن يك لحظه برق كسى را نمى بيند و به هدف نمى رسد، انسان دنيا زده چند لحظه اى در لذت و نشاط است ، خيال مى كند اين سعادت ، كمال ، رفاه و آسايش او است ؛اين انسان مانند مسافر در شب تار است كه احيانا دل را به آن يك لحظه برق خوش كرده است ، لذا فرمود به آن برق كسى به مقصد نمى رسد.
كسى كه در ظلمت و تاريكى فرو رفته است هرگز خود را نمى بيند تا راه را ببيند و احيانا به ديگران هم نشان بدهد.
امام مجتبى (ع ) در اواخر عمرشان به قنبر فرمود: برو ابن حنفه را حاضر كن . وقتى حاضر شد، فرمود: ابن حنفه ! الان سخنانى مطرح است كه با آن سخنان مرده ها زنده مى شوند و مناسب نيست كه تو اين سخنان را نشنوى . آنگاه فرمود: كونوا اوعيه العلم و مصابيح الهدى . (357) بكوشيد كه اوعيه علم و دانش مصابيح الداجى (358).
باشيد بكوشيد جانتان ظرف دانش باشد و در دلتان دانش و علم راه پيدا كند.
چيزهاى كه سودمند نيست به دل راه ندهيد. نه تنها اوعيه و ظرف هاى علم و دانش باشيد، بلكه مصباح و چراغ هاى هدايت باشيد. عالم باشيد كه راه خود را مى بينيد، مصباح باشيد كه به ديگران راه نشان بدهيد. هم راه خويش را طى كنيد، هم عده اى را همراه ببريد. انسان عالم مؤ من ، هم راه خود را طى مى كند، هم راه ديگران را نمى بندد. بلكه عده اى را به همراه خود مى برد. انسان غير عالم راه خود را نمى داند؛انسان عالم غير مؤ من راه را مى داند ولى راهزن است ، راه را مى بندد. حضرت مجتبى (ع ) فرمود: بكوشيد كه دلهايتان ظرف دانش و چراغ هدايت باشد. از جانتان علم و از دلتان نور به امت اسلامى افاضه بشود، چون علم بدون ايمان سودى ندارد، لذا فرمود: به عالم شدن بسنده نكنيد، از يك طرف عالم شدن و از طرف ديگر چراغ هدايت را فرا راه ديگران قرار دادن .
بعد از اين سلسه سخنان حكيمانه امام مجتبى - سلام الله عليه - تمام شد، درباره امامت و خلافت سخن گفت ، فرمود: بعد از من حسين بن على - عليه السلام - به مقام امامت و خلافت مى رسد. اين مقام مخصوص آن حضرت است ، گر چه تو ابن حنفيه فرزند على بن ابيطالب و برادر ما هستى ، اما مقام امامت ارثى نيست كه مانند امور دنيائى هر فرزندى از پدرش ارث ببرد. بلكه موهبتى است بعد از من امامت مخصوص حسين بن على بن ابيطالب است ، مبادا در اين كار طمع كنى و بگوئى من هم فرزند على و برادر حسن بن على هستم لذا من هم شايسته مقام امامت و خلافت مى باشم . وقتى اين سخنان به ابن حنفيه از امام حسن - عليه السلام - شنيد، به آن حضرت عرض كرد: آيا من مجاز هستم عقيده ام را درباره خلافت و امامت مطرح كنم ؟ حضرت فرمود: بگو: عرض كرد: عقيده ام آن است كه اين مقام مخصوص حسين بن على بن ابيطالب است . حسين بن على بن ابيطالب - سلام الله عليهما - درجاتى دارد كه ما آن را نداريم . چندين خصوصيت ممتازه در حسين بن على - عليه السلام - است كه ما فاقد آنها هستيم : كان اعلمنا واحلمنا و اقربنا الى رسول الله (ص ) رحما و كان فقيها قبل ان يخلق و قرا الوحى قبل ان ينطق ان ينطق . . او در عالم غيبت به كرسى فقاهت رسيده و قبل از اين كه به عالم ناسوت بيايد،
عالم بود. او علمش را از مكتب و مدرسه نياموخت و چيزى از اين راه نيندوخت . او قبل از آن كه به اين عالم بيايد در عالم ديگر فقيه بود.
على بن ابيطالب - سلام الله عليه - فرمود: اول كسى پيامبر را تصديق كرد، من بودم و من وقتى پيامبر را تصديق كردم كه هنوز آدم ابوالبشر بين ملكوت و ناسوت يا بين جبروت و ملكوت و بين عالم عقل و مثال بود. هنوز آدم ابوالبشر به مقام كمال وجودى اش نرسيده بود و در آن عالم عقل و مثال بود. هنوز آدم ابوالبشر به مقام كمال وجودى اش نرسيده بود و در آن عالم همه اهل بيت حضور داشتند كه من پيامبر را تصديق كردم (359) لذا ابن حنفيه مى گويد: حسين بن على كان فقيها قبل ان يخلق . قبل از اينكه به حرف بيايد، قارى وحى بود. وحى را مى دانست و وحى را مى خواند. يا قبل از آن كه وحى به عالم نطق و لفظ تنزل كند و به كسوت عبادت در بيايد، حسين بن على عالم به وحى بود. اين ها همه نگارانى بودند كه به مكتب بشرى نرفتند و به تعليم الهى با يك غمزه مسئله آموز صد مدرس شدند. اين ها در كنار مكاتب بشرى درس نخواندند، علوم شان مستقيما از راه رسالت خاتم الانبياء - عليه آلاف التحيه و الثناء - به خداى سبحان مى رسد. وقتى ابن حنفيه گزارش اعتقادى خود را در محضر امام مجتبى - سلام الله عليه - داد، روشن شد كه ديگر او درباره امامت ادعائى ندارد.
در يكى از مسافرتها حسن بن على - سلام الله عليه - به پاى درختى خشكيده اى تكيه داد كه ديگرى هم در جوار حضرت (ع ) قرار داشت . آن شخص به حضرت عرض كرد: اگر اين درخت سبزه بود و ميوه و خرما مى داد در اين هواى گرم ما از خرماى اين درخت استفاده مى كرديم . حسن بن على - عليه السلام - براساس اين پيشنهاد دعائى فرمودند و آن درخت پژمرده و خشكيده سر سبز و شاداب شد و ميوه اى داد. ساربانى كه آنجا بود گفت حسن بن على سحر و جادو كرد. امام مجتبى (ع ) - سلام الله عليه - فرمودند: فرمودند: اين سحر نيست ولكن دعوه ابن نبى مستجابه (360) دعاى فرزند پيامبر است كه مستجاب شد.
اگر كسى به سر عبادت برسد معبود خود را مشاهده مى كند قهرا خواسته او خواسته معبود است و اگر چيزى را بخواهد انجام مى گيرد. در ذيل آيه مباركه و ما تشاوون الا يشاء الله ، (361) اين روايت شريف است كه : معصوم - عليه السلام - فرمود: ان قلوبنا اوعيه اراده الله (362)، دلهاى ما ظرف اراده خدا است . خداى سبحان اگر در جهان كار مشخص انجام مى دهد، با اراده جزئى انجام مى دهد و اين اراده خدا صفت فعل خدا است و زائد بر ذات است و در يك موجودى ممكن و در محل و مظهر ممكن ظهور مى كند، و آن مظهره قلب معصوم اولياء الهى است . لذا استاد طباطبائى - رضوان الله عليه - مى فرمودند: معناى صلوات بر محمد و آل محمد - عليه افضل صلوات المصلين - اين است كه ؛ خدايا آن رحمتت را بر اين ها نازل كن كه از اين ها به ما برسد. اگر يك كشاورزى بخواهد مركز كشتش رشد كند، از خدا بارون مى خواهد. باران بالاخره بايد از بالا ببارد. اول فضا را سيراب مى كند، بعد به زمين مى رسد. رحمت اگر بخواهد ببارد اول بر اين خاندان مى بارد، بعد به ديگران مى رسد، لذا همين طلب رحمت كردن مستلزم استجابت دعاء است . از اين نظر معصومين فرمودند ان قلوبنا اوعيه اراده الله .
مرحوم سيد حيدر آملى اين سخن بلند را نقل فرمود و به مرحوم محقق طوسى منسوب است كه درباره ولى عصر - ارواحنا فداه - گفته مى شود وبيمنه زرق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء (363)،
از ادله ديگر اثبات اين مطلب آسان است .
در يكى از سفره هاى پر بركت حسن بن على - عليه السلام - كه حضرت در حالى كه وسائل نقليه و مركوب هاى را هوار داشتند، مع ذلك براى اينكه فيض بيشترى برده باشند پياده به مكه مشرف مى شدند، در يكى از اين مسافرت ها پاى مبارك آن حضرت آماس ‍ كرد؛به خدمتگزارش فرمود، اين پول را بگير و چند قدم جلوتر مرد سياه چهره اى مى آيد اين پول را به او بده و روغنى دارد از او بگير و بياور كه من به پايم بمالم تا درمان بشود. همه اينها با استفاده از علم درونى امام حسن - عليه السلام - است . خدمتگزار حضرت جلو رفت و ديد با همان نشانه و خصوصياتى كه امام فرموده مردى سياه چهره مى آيد. از او پرسيد: چنين روغنى دارى كه براى ورم پا مفيد باشد؟ گفت : آرى . گفت اين پول را بگير و آن روغن را بده . گفت : براى كه مى خواهى ؟ گفت براى حسن بن على . اين مرد سياه چهره گفت : حسن بن على مولاى من است و من به او ارادت دارم اين روغن را بگير و ببر. گفت : من بايد اين روغن را از شما بخرم و شما اگر ارادتى دارى به حضور مولايم شرفياب شو و در آنجا عرض ‍ ارادت كن . پول را داد و روغن را گرفت و با هم به حضور حسن بن على - عليه السلام - شرفياب شدند. اين مرد بين مكه و مدينه در آن هواى سوزان به امام مجتبى يك مطلبى پيشنهاد داد، عرض كرد: يا بن رسول الله شما از خداى سبحان مسئلت كنيد كه فرزندى به من مى دهد شيعه و از دوستان شما باشد. من وقتى از منزل به قصد مسافرت بيرون مى آمدم عيالم باردار بود، دعا كنيد وقتى فارغ مى شود فرزندى باشد كه جزء دوستان شما باشد. اين را بعنوان بهترين دعا از امام مجتبى (ع ) مسئلت كرد و ايشان فرمودند: خدا به تو فرزندى داد كه شيعه است و ما را دوست دارد. (364)
اين تلاش يك انسان سياه چهره زير آسمان سوزان حجاز است . بعنوان دعاى كه از امام زمانش مى خواهد، نخواست كه خدايا به من مال و مسكن بده يا خدايا به من دنيا بده ، بلكه او فرزند صالح مى طلبد. چون يكى از بهترين بركات حيات انسانى داشتن فرزند صالح است كه تا زنده است و طلب مغفرت مى كند آثار خير براى گذشتگان محفوظ خواهد بود.
و من تلى فيه آيه من القرآن كان كمن ختم القرآن فى غيره من الشهور (365).
عظمت ماه مبارك رمضان به نزول قرآن كريم است و دستور تلاوت قرآن كريم را در اين ماه حضرت رسول (ص ) آن چنان تبيين مى كند كه اگر كسى يك آيه در اين ماه تلاوت كرد مثل آن است كه يك قرآن در غير ماه مبارك رمضان ختم كند.
گفتار سيزدهم
وقتى انسان به فيض تلاوت قرآن نائل مى شود كه متكلم در اين كلامش مشاهده كند، صاحب اين سخن را در متن سخن زيارت كند. على - عليه السلام - فرمود: فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا رآوه (366). خداى سبحان در اين كتاب براى بندگانش تجلى كرد و اينها خدا را نمى بينند.
آنگاه فرمود همه حقائق در قرآن كريم هست ؛جريان گذشته و آينده در قرآن كريم هست . قرآن را به سخن در بياوريد، از او سخن بگيريد، از او سوال كنيد، ولى هرگز قرآن با شما سخن نمى گويد ولكن من هستم كه سخنگوى قرآن هستم و از زبان قرآن سخن مى گويم و معارف قرآن را مى دانم و براى شما باز گو مى كنم ؛ و معناى تلاوت راستين را هم تبيين كرد ، فرمود : خدا كه صاحب اين كتاب است در اين كتاب براى بندگان تجلى كرد. همين مضمون با تعبير ديگر از امام صادق - سلام عليه - نقل شده است كه فرمود : لقد تجلى الله سبحانه تعالى لعباده فى كلامه ولكنهم لايبصرون خداى سبحان براى بندگانش در كلام و كتابش تجلى كرد ولى اينها آن خداى متجلى را نمى بينند، فقط حروفى را مى شنوند و الفاظى را اداء مى كنند.
امام ششم - سلام الله عليه - اين سخن را فرمود و آنقدر امام - سلام الله عليه - بعضى از آيات قرآن مثل اياك نعبد يا مالك يوم الدين را تكرار مى كرد كه مى فرمود: حتى كانى سمعته من قائله . اين قول را آنقدر تكرار كردم كه گويا از گوينده اش مى شنوم ، كه گويا از خداى سبحان مى شنوم . الان هم اين ندا هست . (367)
يكى از بهترين وظريف ترين تعبيرات در فرهنگ اسلامى همان تعبير ظريف تجلى است . تجلى را قرآن و روايات به ما اين چنين آموختند، وقتى خداى سبحان بخواهد يك حقيقتى را كه از جهان غيب تنزل مى كند و پائين مى آيد براى ما تبيين كند مى فرمايد اين تجلى شده است . تجلى غير از تجافى است قرآن كه در ماه مبارك رمضان نازل شده نه يعنى آنطورى كه باران از بالا آمد. وقتى باران نازل مى شود بصورت تجافى است ، يعنى جا خالى مى كند. وقتى بالا هست ديگر در پائين نيست و وقتى به پائين آمد ديگر بالا نيست . اما وقتى خداى سبحان مى فرمايد در ماه مبارك رمضان ما قرآن را نازل كرديم آيا همانطورى كه باران را نازل كرديم ؟ آنطور قرآن را نازل كرديم كه وقتى قرآن در پيش ما است ديگر در دست شما نيست و وقتى آمد به زمين ديگر پيش ما نيست ؟ معناى انا انزلناه فى ليله القدر(368) معناى شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن (369) اين نيست كه قرآن در اين ماه نازل شد، آنطور كه باران نازل شد، بلكه معناى آن چنين است كه قرآن در اين ماه تنزل كرد نه نزول يافت . يعنى اين حقيقت كه پيش خدا بود و الان هم هست و هميشه خواهد بود، رقيق شد نازل شد، تنزل كرد، بصورت لفظ در آمد كه انسان مى تواند آن را بگويد، بشنود، بنويسد و بخواند. قرآن تنزل يافت نه تجافى كرد. اگر يك وقت مجتهد فقيه يا حكيم الهى يك مطلب منقول يا معقولى را كه جزء معارف بلند اسلامى است در عاقله خود مى پرواند و كم براى اينكه دست ديگران هم به او برسد آن معناى بلند نقلى يا عقلى را تنزل مى دهد، به صورت لفظ يا نقش كتاب در مى آورد، بصورت موج در مى آورد كه با زبان بگويد و يا بصورت نقش در مى آورد كه بنويسد، شنونده مى شنود و خواننده مى خواند، نه به اين معنا است كه ديگر در عاقله و فكر او اين معنا نباشد. وقتى مى گويند يك مجتهد يك مطلب فقهى را تنزل داد بصورت يك مسئله ساده در آورد كه هر مكلفى بخواند و بفهمد نه به اين معنا است كه آن ملكه اجتهادش بصورت رساله در آمد و ديگر چيزى بعنوان ملكه اجتهاد در جان و روح بلند او نيست ، زيرا آن ملكه اجتهاد را انزال نكرد پايين نياورد بلكه آن حقيقت را تنزل داد. يعنى بر اساس همان حقيقت الفاظ و معانى و مفاهيمى را به ديگران القاء كرده است . اين معناى تنزل است قرآن كريم و روايات از اين معنا به تجلى تعبير مى كنند.
صحيفه سجاديه امام سجاد - سلام الله عليه - جزء كتابهاى قيم اماميه است ، بلكه در كنار قرآن كريم ، نهج البلاغه و صحيفه سجاديه حتما حضور دارند.
ترجمه فارسى اين كتاب شريف دشوار نيست ، حضرت سجاد (ع ) دعائى دارند بنام دعاى ختم قرآن (370)، وقتى انسان قرآن را تمام كرد آن دعا را بخواند كه حضرت بعد از فراغت از ختم قرآن آن دعا را مى خواندند. دعا مزبور در عظمت قرآن و اين كه قرآن درباره قارى قرآن چه بركتى دارد مطالب فراوانى در آن هست ، تا مى رسد به اين جمله كه امام سجاد (ع ) به خداى سبحان عرض مى كند: پروردگار آن روزى كه تجلى ملك الموت لقبضها من حجت الغيوب ور ماها عن قوس المنايا باسهم وحشه الفراق فرشته مرگ عزرائيل - سلام الله عليه - از پشت پرده هاى غيبت تجلى كرده است و براى قبض ارواح متجلى شد، آن روز به ما رحم كن . از نازل شده عزرائيل - سلام الله عليه - بعنوان تجلى ياد شده است كه براى محتضر فرشته مرگ تجلى مى كند.
اين اصطلاح تجلى كه در قران درباره موساى كليم آمده است : فلما تجلى ربه للجبل (371)در باره قران آمده است ، از زبان امام صادق درباره عظمت قرآن نقل شده كردند (372) از زين العابدين درباره عزرائيل نقل شده كه بهترين و لطيف ترين تعبيرى است كه انسان را به ماوراء طبيعت مانوس و آشنا مى كند. (373)
ما اگر خواستيم ببينيم به سر تلاوت قرآن رسيديم يا خير مشاهده كنيم ببينيم آيا متكلم را با جانمان زيارت كرده ايم يا خير. صاحب اين كلمات را با چشم دل ديده ايم يا نه . اگر صاحب اين كلمات را با چشم دل ديده ايم ، به سر تلاوت قرآن رسيده ايم ، و گرنه انسان ممكن است به احكامش برسد؛انسان ممكن است با ادب تلاوت مؤ دب بشود ولى ممكن است به سر تلاوت قرآن نرسد.
درباره تلاوت قرآن و عظمت مقام قرآن در جوامع روائى ما كتابى است كه مشتمل بر چندين باب است . مرحوم كلينى - رضوان الله عليه - در كتاب قيم كافى بحثى دارند بنام فضل قرآن آنگاه بابى است بنام فضل حامل القرآن كه انسانى كه حامل قرآن باشد با فرشتگان محشور خواهد بود.
كسى كه قرآن را حمل كند نه مثل يهودى ها كه تورات بر آنها تحميل شده اما تورات را حمل نكردند. درباره يهود در سوره جمعه فرمود: مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا (374) خطر يهود زدگى را در چند جاى اين سوره مى بينيم ، كه مبادا آثار يهوديت در بين مسلمين رواج پيدا كند. فرمود شما با قرآن كارى نكنيد كه يهودى ها با توراتشان كردند. تورات را ما بر اينها تحميل كرديم ، ولى اينها حمل نكردند؛ما به اينها نگرفتند. فضل از آن كسى است كه قرآن را حمل كند، معانى اش را بفهمد، احكامش را حمل كند، به آدابش مودب باشد، به اسرارش هم پى ببرد. لذا اگر كسى با قرآن اين چنين رفتار كرد، از امام صادق - سلام الله عليه - رسيده است كه فرمود: الحافظ للقرآن العامل به مع السفره الكرام البرره (375). اگر كسى قرآن بفهمد و به قرآن عمل كند با فرشتگان ، كه سفراى الهى و اهل كرامت و نيكى اند محشور خواهد شد. آن عظيمتى كه براى قرآن كريم ذكر شده است نشان مى دهد كه باطن قرآن در قيامت از صف مؤ منين و متقين ، صف صالحين ، صف شهداء، صف صديقين ، صف ربانيين و مانند آن . يك انسان نورانى با يك چهره روشن از كنار اين صفوف مى گذرد. از كنار هر صف كه گذاشت افراد آن صف مى گويند ما او را بخوبى مى شناسيم ، او از ما است (376). ولى از مقام آنها هم مى گذرد. اين كه فرمود كسى كه قرآن را بفهمد و عمل كند با فرشتگان مكرم محشور مى شود سرش آن است كه مسير نزول وحى را فرشتگان كريم تامين كرده اند: بايدى سفره كرام برره (377). يعنى اين كتاب بدست سفراى كرام گذاشت ، و بدست شما رسيد.
بيانى از امام صادق - سلام الله عليه - است كه از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل فرمود، كه فرمودند: حمله القرآن عرفاء اهل الجنه (378) حاملين قرآن چهره ها شناخته شده است و شناساى اهل بهشت اند. براى مردم بهشت ، اين چهره ها شناخته شده است و اگر كسى يادگيرى قرآن براى او دشوار است ، اين دشوارى را تحمل كند و ياد بگيرد، اجرش دو چندان است ، آن كه براى او حفظ و يادگيرى قرآن آسان است يك برابر اجر مى برد، و آن كه براى او دشوار است اين مشقت را تحمل بكند و ياد بگيرد، اجرش دو برابر خواهد بود. كه امام صادق طبق اين نقل فرمود: ان الذى يعالج القرآن و يحفظه بمشقه منه لعله له اجران (379). از امام ششم - سلام الله عليه - باز رسيده است كه : ينبغى للمؤ من آن لايموت حتى يتعلم القرآن او يكون فى تعليه . (380) شايسته نيست كه مؤ من بميرد و قرآن نداند، چون بعد از مرگ انسان به زبان قرآن سخن مى گويد. اين كه در تلقين ميت به عربى گفته مى شود براى آن است كه بعد از مرگ كسى كه مسلمان باشد و برنامه اش برنامه قرآنى باشد، آن باطن ظهور مى كند، برزبان عربى خوب سخن و گويد و عربى خوب حرف مى زند؛زبان اهل بهشت عربى است . نبايد گفت كه كسانى كه به عربى آشنا نيستند چگونه در بهشت سخن مى گويند. زبان بهشت تابع عقيده اهل بهشت است و اصولا زبان و چهره و اندام به قالبى در مى آيد كه مناست قلب اين شخص باشد. چطور يك عده بصورت انسان محشور مى شوند و يك عده بصورت حيوان ؟ و عده اى كه صورتشان سياه است و عده اى صورتشان سفيد؟ (381) صورت و لفظ و اندام و لغت و كلمات را باطن بعهده مى گيرد، نه ظاهر.
در قيامت عقيده به زبان مى آموزاند كه اين چنين بگو. در بهشت همه عربى سخن مى گويند و لاغير. خطيب اهل الجنه داود - سلام الله عليه - خواهد بود كه اميرالمؤ منين در نهج البلاغه فرمود: برادر ما داود قارى اهل الجنه ، خطيب اهل الجنه است (382) در مرگ و بعد از آنچه كه حاكم است عقيده است و اگر كسى به عقيده قرآن و اسلام از دنيا رفت يقينا عربى سخن مى گويد و يقينا عربى را هم مى فهمد.
در اين حديث شريف فرمود شايسته نيست كه مؤ من بميرد و قرآن ياد نگيرد. او بايد در تلاش باشد تا قرآن بياموزد، جهاد با جهل يك نوع جهاد اكبر است . همانطورى كه در ميدان نبرد يك رزمنده سه حال دارد، در نبرد با جهل يا سائر رذائل نفسانى هم يك رزمنده سه حالت دارد، يك رزمنده در ميدان جنگ يا شكست مى خورد - اعم از اينكه فرار كند يا اسير شود - يا پيروزى مى شود، يا در همان صحنه نبرد شربت شهادت مى نوشد؛بيش از اين سه حالت نيست : در جنگ با جهل و دشمن درونى هم انسان اين سه حال را دارد، يا اسير مى شود، يا شهيد مى شود، يا فاتح .
اگر كسى در برابر خواسته ها و رذائل نفسانى تسليم شد، اين اسير هوس شده است . اين كه بعضى ها مى گويند هر چه دلم مى خواهد مى كنم يا مى گويم ، معلوم مى شود او در جنگ با هوس اسير شده است . اين از ميدان نبرد عليه كفر درونى و جهل درونى گريخت و فرار كرد، و همين فرار كردن هم به دام كفر افتادن و اسير شدن هست . اگر حق گفته شد و ما در برابر حق ايستادگى كرديم ، معلوم مى شود در اين جنگ با هوس شكست خورده و اسير شديم . اگر كسى اعتراض كرد و حق باورى بود و ما در برابر اعتراض حق و استنكار و عكس العمل حادى نشان داديم ، معلوم مى شود در جنگ با هوس ‍ اسير شديم . اگر كسى همواره با خاطرات خود در نبرد بود، رذائل نفسانى اگر او را به گناه وادار كنند، او سعى مى كند به دام آنها نيفتد، و در همين حالت بميرد، اين شخص شهيد در ميدان جنگ با دشمن درونى است ؛و اگر همه رذائل را رام كرده است و ديگر درون او وصفى نيست كه او را بيازارد و برنجاند و او را به خود متوجه كند، اين شخص فاتح در ميدان جهاد اكبر است . اين همان است كه رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - فرمود: ليس منكم من احد الا وقد و كل به قرينه من الشيطان . قالوا: وانت يا رسول الله . قال : نعم ، ولكن الله اعاننى عليه فاسلم (383) . شيطانى ، آن عامل وسوسه ، اسير و مطيع و منقاد من شد.
اگر ما خواستيم ببينيم در اين ميدان نبرد فاتح يا لااقل شهيد هستيم يا نه ببينيم تن به ذلت گناه مى دهيم يا نه ، هيچ ذلتى بدتر از ذلت گناه نيست ؛لذا معصوم سلام الله عليه - فرمود؛انسان با جهلش بايد مبارزه كند، قرآن ياد بگيرد كه كه جهل را رام كرده باشد و بر جهل پيروز شده باشد كه در اين جهاد اكبر فاتح شده است ، يا در حين يادگيرى با آن بميرد، مثل كسى كه در حين معركه كشته مى شود كه شهيد است .
اين كه در روايات آمده است اگر كسى در بستر بيمارى بميرد، وقتى به احكام حق بود مات شهدا اين شهيد براى آن است كه در ميدان جنگ با حوس تسليم نشد؛اگر آن توفيق را پيدا نكرد كه همه اميال نفسانى را رام كند، حتما به اين درجه رسيده است كه تسليم آنها نشود؛لذا حضرت فرمود: ينبغى للمؤ من ان لايموت حتى يتعلم القرآن اويكون فى تعليمه . (384) انسان سعى كند در نبرد با جهل يا فاتح يا شهيد شود، هرگز اسير جهل نگردد. و اگر كسى قرآن ياد بگيرد بعد در اثر بى اعتنائى فراموشش بشود، احيانا گرفتار كيفر دردناك خواهد شد، كه روايات مبسوطى هم وارد شده است .
امام صادق فرمود: القرآن عهد الله الى خلفه فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرء منه فى كل يوم خمسين آيه (385). قرآن عهدنامه الهى است ، به سوى خلقش . شايسته است كه انسان به عهدنامه خدا نگاه كند و شبانه روز لااقل 50 آيه بخواند. چون النظر الى المصحف عباده . (386) نگاه به اين كلمات هم عبادت است . اين كتاب نظير ديگر كتب نيست كه اگر كسى معنايش را نداند، نخواند و از خواندنش ثواب و بركت دارد. بايد تلاش كرد معنايش را ياد گرفته و به معارفش رسيد، اما خواندنش نور است .
اين كتابى نيست كه احدى مانند آن بتواند سخن بگويد. در فصاحت نهج البلاغه را مى بينيم ، كه شهره آفاق است ، ولى آن خطبه هاى بلند على بن ابيطالب - سلام الله عليه - را كه انسان مى خواند اگر يك جمله قرآنى در خلال آن خطبه قرار بگيرد، درخشش خاصى دارد. كلمات على بن ابيطالب را نمى شود در كنار قرآن قرار داد. وقتى انسان خطبه هايش را كه از رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - رسيده است ، مى خواند؛اگر يك جمله قرآنى در وسطش باشد، پيدا است ، مى تابد. با كلمات حضرت رسول - صلى الله عليه واله وسلم - هم نمى شود هماهنگش كرد.
اين قرآنى را طناب و ريسمان الهى مى دانند كه به ما گفته اند واعتصوا بحبل الله جميعا)) (387) همه به اين حبل كه دين خدا و كلام خدا را تمسك كنيد، كه اين طناب به يك سقف محكم زوال ناپذير بسته است . اين طناب را بگيريد و بالا بيائيد. اعتصام كنيد و از چاه بالا بيائيد. درون چاه نباشيد، چون طناب قرآن يك طرفش به دست انسانها است و يك طرفش هم بدست خدا است . هر كه اين طناب را بگيرد و درباره آيات قرآن بحث كند. بفهمد جا دارد تا به لقاء الله برسد. فرمود اين را هم بگيريد و با هم بالا بيائيد. اين شكست ناپذير است ، گسستنى نيست . چون الا يائيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه (388)، چيزى اين كتاب را باطل نمى كند. با هم چنگ بزنيد و با هم بالا بيائيد.
پيداست كه سر تلاوت آن است كه انسان آن طرف طناب را ببيند. اگر در تلاوت قرآن به اين جا رسيد كه ديد طناب بدست كيست ، اين شخص به سر قرآن و به سر تلاوت رسيده است ؛اين به سر قرآن نرسيده است ؛لذا فرمود حداقل شبانه روز پنجاه آيه از قرآن كريم بخوانيد، كه با عهد الله در تماس باشيد. براى اين كه روشن شود اين قرآن يك طنابى است كه يك طرفش بدست انسان است و يك طرفش بدست خدا. انسان هر چه بفهمد باز جا دارد كه كنجكاوى بيشترى كند.
امام سجاد - عليه السلام - فرمود: آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر مافيها (389). آيات قرآن خزائن الهى است ، خزينه خدا تمام ناشدنى است ، هر آيه خزينه اى از خزانه هاى الهى است ،
هرگاه يك آيه باز شد شايسته است شما در اين مخزن نگاه كنيد ببينيد چه ها در اين خزينه است اينطور نيست كه بگوئيم گفتنى ها گفته شد، هرچه بايد بگويند گفتند چون ان القرآن يجرى مجرى الشمس و القمر (390). همانطورى كه آفتاب و ماه ، شب و روز، به انسانها نور مى دهد، هرگز فرسوده و كهنه نمى شود؛اين بيان تشبيه معقول به محسوس .
تذكر: براداشت ها مفسران يكسان نيست مثلا برخى مى گويند مضاف در كلمه محذوف است ؛مثل واسئل القريه (391) در سوره يوسف .
در جريان برادران يوسف وقتى آن برادر ديگر را هم بردند و نياوردند، يعقوب - سلام الله عليه - فرمود: آن برادر را چه كرديد؟ گفتند واسئل القريه . يعنى از آن محل و شهر بپرس . منظور اين است كه از مردم اين شهر بپرس . جريان را بازگو مى كنند كه ما تقصير نداشتيم ، يعنى واسئل اهل القريه . اين يك برداشت قرآنى است اما نظر ديگر اين است كه برخى از مفسرين مى گويند چيزى در اين جا حذف نشده است . واسئل القريه اين يك برداشت قرآنى است اما نظر ديگر اين است كه برخى از مفسرين مى گويند چيزى در اين جا حذف نشده است . واسئل القريه يعنى از خود قريه بپرس . اگر توانستى با زبان قريه حرف بزنى و زبان آنها را بفهمى ، در و ديوار قريه جواب مى دهند؛منتها شما نمى توانيد سوال كنيد، آنها كه زبان در ديوار را مى فهمند سوال مى كنند. مضافى در اينجا محذوف نيست . مگر در ديوار را مى فهمند سؤ ال مى كنند. مضافى در اينجا محذوف نيست . مگر در و ديوار عالم شاعر و آگاه نيستند؟ مگر ما اگر مطيع باشيم به نفع ما در قيامت و اگر تبهكار باشيم عليه ما گواهى نمى دهند؟ مگر زمين شهادت نمى دهد؟ پس معلوم مى شود همه اشياء چيز مى فهمند. مگر مسجد شكايت يا شفاعت نمى كند؟ در باره حجر الا سود عده اى اصرار كردند كه ما چرا استلام كنيم ، يا ببوسيم . حجر لا يضر و لا ينفع ، اين يك سنگى است مانند سنگ هاى ديگر، نفع و ضررى ندارد. خواستند انى بدعت را بگذارند، معصومين - عليه السلام - جلو اين بدعت را گرفتند. از امام صادق سلام الله عليه رسيده است كه فرمود: آن كه اين بدعت را گذاشته است ، دروغ گفت او در قيامت شهادت مى دهد و شكايت مى كند، اگر ضار و نافع نباشد كه شهادت نمى دهد. اين يمين الله فى الارض و تجلى دست خدا در روى زمين است ، نه تجافى دست خدا. (392)
آنها كه اهل معنايند شرمشان مى آيد كه گناه كنند. مى گويند همه موجودات عالم چشم باز كرده اند و ما مى بينند. ما در محضر اينها چگونه گناه كنيم . او با اين ديد به سراغ قرآن مى رود. آيات قرآن خزائن الهى است به يك تفسير و دو تفسير تمام نمى شود. وقتى يك آيه اى مطرح مى شود هرچه كه مقدور شما است بگيريد ولى تمام شدنى نيست .
اگر كسى به باطن قرآن رسيد و خوب تلاوت كرد، فضاى منزل او نورانى است همانطورى كه ستاره ها نورانى اند، اهل زمين ستاره ها را با نورشان مى بينند، خانه اى كه خدا قرآن تلاوت بشود، نورانى است . فرشتگان آن خانه را مى بينند. (393)عزرائيل سلام عليه شبانه روز پنج بار به هر خانه اى نگاه مى كند،كه ظاهرا اوقات پنجگانه نماز است . ببيند آنها در موقع نماز چه مى كنند. (394) هر خانه اى كه در آن قرآن خوانده بشود، نورانى است و فرشتگان آن خانه را مى بينند. در اين زمينه باز از رسول خدا عليه آلاف التحيه و الثناء رسيده است كه فرمود: نور وا بيوتكم بتلاوة القرآن و لا تتخدوها قبورا كما فعلت اليهود و النصارى صلوا فى الكنائس و البيع و عطلوا بيوتهم . (395) خانه ها را با خواندن قرآن روشن كنيد و نور بدهيد. خانه با مقبره خانوادگى فرق دارد، اگر عده اى با هم در يك جا زندگى مى كنند كه نه آثار علمى دارند، نه خدمتى به اسلام و مسلمين مى كنند، آن جا خانه نيست بلكه يك مقبره خانوادگى است كه عده اى مرده در آن جا هستند.
خانه ها را قبرستان نكنيد. اگر اثرى از اين خانه بر نخيزد مقبره خانوادگى مى شود، بگذاريد از اين خانه به جامعه عبادت نمى كنند فقط در كنيسه ، آن هم در زمان مشخص ؛بلكه عبادت هاى عمومى را مسجد و عبادتهاى خصوصى را در منزل انجام دهيد. فرمودند مراكز دينى و مساجد و نماز جمعه و جماعت را حفظ كنيد. سعى كنيد از اين فيض عظيم محروم نمانيد.
على عليه السلام فرمود: الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذهب . (396) تك رو نباشيد. همانطورى كه يك گوسفند مانده از رمه در تحت سر پرستى شبان نيست و طعمه گرگ است ؛انسان تك رو و مانده از رمه اجتماع هم تحت سر پرستى امام جامعه نيست و طعمه شيطان است . كسى كه جامعه را رها كرده است مثل گوسفندى است كه رمه را رها كرده باشد.
مرد نابينائى حضور معصوم سلام الله عليه عرض كرد: من گاهى راهنما دارم كه من را به مسجد مى آورد، گاهى هم راهنمائى كه دست من را بگيرد و به مسجد بياورد، ندارم ، چه كنم ؟ فرمود بين مسجد و مركز كار يا منزلت يك طناب يا نخى بكش كه اگر كسى نبود تا تو را از منزل به مسجد بياورد، آن طناب و نخ را بگيرى و به مسجد بيائى . (397) حضرت به يك نابينا مى فرمايد به هر وسيله كه هست خودت را به مسجد برسان .
فاصله گرفتن از امت اسلامى و جامعه مسلمين اين خطرها را دارد و بودن در جمع آن ها بركات را به همراه دارد. آن گاه اگر كسى بين منزل و مركز عبادت رابطه برقرار كرد، مسجد را در حقيقت به خانه آورده است . چگونه يك مسلمان به خودش اجازه مى دهد كه شب و روز يك مقدار قرآن در خانه اش خوانده نشود. قرآن براى اين نيست كه كسى را از زير قرآن رد كنند، وقتى قرآن موثر است كه انسان قرآن را بخواند و بفهمد و عمل كند. فرمود با تلاوت قرآن خانه ها را روشن كنيد. كدام خانه را؟ اين خانه را كه در زمين است با ظاهر قرآن مى سازد آن بيت المعمور را كه حقيقت قلب نورانى خود شما است ، با فهميدن قرآن روشن كنيد. بگذاريد در اين قلب جز ياد حق چيزى نباشد. چون هر كسى هر نعمتى پيدا بتواند سر افراز باشد. خانه اى كه در آن قرآن زياد خوانده شود، خيرش هم زياد است : نور وا بيوتكم بتلاوة القرآن فان البيت اذا كثر فيه تلاوة القرآن كثر خيره . (398)گاهى از يك خانه يك فرزند پيدا مى شود كه امت هاى در بند را رهائى مى بخشد. انسان نمى داند كه خيرى كه خداى سبحان بخواهد مرحمت كند چيست . يك استدلالى على بن ابيطالب سلام الله عليه در نهج البلاغه دارد، مى فرمايد: اينقدر خود را ارزان نفروشيد. و سپس بعنوان يك تفكر منطقى استدلال مى كنند:
مقدمه اول اين است كه : آيا خدا پيامبرش را گرامى داشت يا نه ؟ عزيزترين بندگان پيش خدا پيامبر است و هيچ كرامت و عزت و حرمتى نبود، مگر آن كه خداى سبحان به پيامبرش داد. (399)
مقدمه دوم : زندگى پيامبر بسيار ساده بود و حتى ايشان مدت ها گرسنه مى خوابيدند؛چه در شعب ابى طالب ، اينها چه گرسنگى ها كشيدند، خدا مى داند.
بعد مى فرمايد: يا بايد مال داشتن كمال و شرافت باشد؛پس بايد ملتزم بشويد كه خدا پيامبرش را تحقير كرده ، اين صحيح نيست ؛يا چون پيامبرش را تكريم كرده و تحقير نكرده ، بدانيد كسى را كه خدا به مال وى را سرگرم كرد، او را اهانت كرد. او را به مال سرگرم كرد كه ديگر به سراغ معارف نيايد.
و اين تحليلى كه در نهج البلاغه آمده است با بيان سوره فجر منافات ندارد، چون خداوند در سوره فجر فرمود (400): كسى مال دارد خيال نكند كه كريم است و كسى هم كه ندارد خيال نكند كه حقير است ؛نفرمود كسى كه مال دارد حقير نيست . اما در نهج البلاغه آمده است : كسى كه خدا را به مال سرگرم كرده است ، تمام عمرش به صرافى مى گذرد؛او بداند كه از عنايت الهى دور افتاده است .
ظاهرا اين بيان از امام سجاد - سلام الله عليه - است كه فرمود: خداى سبحان وقتى سخن از علم و معرفت و حكمت و دانش و توحيد مطرح مى باشد، صاحبان اين نعمت ها را با فرشتگان ذكر مى كند؛وقتى سخن از خوردن و پوشيدن و داشتن و امثال ذالك است ، صاحبان اين نعم را با حيوان ذكر مى كند.(401) در سوره آل عمران فرمود: شهد الله انه الا اله هو و الملائكه و اولوا العلم (402). خدا به وحدانيت شهادت مى دهد و ملائكه و علماى اهل توحيد هم به وحدانيت شهادت مى دهند. اين جا علماء و دانشمدان را با فرشته ها ذكر فرمود: اما وقتى سخن از ماديات است ، مى فرمايد، ما دستور داديم كه آفتاب بتابد و باران براى شما ببارد، بارش باران و تابش آفتاب براى آن است كه باغ تان سرسبز و خرم بشود: متاعا لكم ولا نعامكم ، (403) مال شما و دام شما است . اين جا كه سخن از خوردن است انسان را با دام ذكر مى كند و آنجا كه سخن از فهميدن است انسان را با ملك نام مى برد. و در جاى ديگر مى فرمايد: كلوا وارعوا انعامكم . (404) يك قدرى خودتان بخوريد و قدرى هم به دام هايتان بدهيد. اگر انسان بيش از آن مقدار كه آبرويش ‍ محفوظ باشد عمر خود را براى دنيا مصرف كند، ضرر مى كند، و بواقع خسارت ديده است . اين دنيائى كه محصول در آمده هاى يك عده اى را ممكن است افراد ناپاك را يك شبه در كنار ميز برد و باخت ببازند يا ببرند، اين معيار ارزش است ؟ يك گروهى ممكن است در تمام مدت عمر اين مقدار مال پيدا نكنند كه طغاه زمانه در كنار ميز برد و باخت يك شبه مى بازند يا مى برند، پس اين نشانه فخر نيست . فرمود: بيش از آن مقدار كه آبرويتان محفوظ باشد براى شما بال است اما اين نه به آن معنا است كه بيكار باشيم و توليد نكنيم . فرمود: كار كنيد، كوشش كنيد كشورتان را بى نياز كنيد، اما دل نبنديد و به ديگران بدهيد، يك حرف اين است كه انسان دل ببندد كه اگر دل بست خدا هم مى فرمايد يك قدرى خودت و يك قدرى هم دام تو، تو و دام پيش ما يكسان هستيد. كلوا وارعوا انعامكم ؛ما اعا لكم و لانعامكم . . و سخن ديگر آنكه همت بر توليد فراوان بگمارد تا جامعه اسلامى را تاءمين نمايد على - عليه السلام - مى فرمايد: من وجدماء و ترابا ثم افتقر فابعده الله (405). فرد يا گروه ، امت و ملتى كه آب و خاك به اندازه كافى داشته باشد و مع ذلك مقروض اين و آن باشد خدا او را دور كند. آيا اين دعوت به توليد نيست اين نفرين آن مستجاب والدعوه شامل امت بيكار نيست .
هيچ گروهى بدتر از گروه بيكار نيست . از آن سوى مى فرمايد دل نبند، و از سوى ديگر مى فرمايد اگر توليد نكردى مرگ بر تو، اين اسلام است كه امت را اداره مى كند و به تك تك آنها روح كرامت مى دهد.
باغبان حضرت امير - سلام الله عليه - مى گويد: باغى كه ما داشتيم كم آب بود در اين باغ حضرت كندكاو كردند. خواست چاه يا چشمه اى را احداث كند چندين بار مى آمد و كلنگ مى زد ولى آب نمى جوشيد تا بالاخره روزى آمد و كلنگ را گرفت و نفس هاى على بن ابيطالب در اثر خستگى كارگرى به گوشم مى رسيد. آنقدر كندوكاو كرد تا آب جوشيد. همين كه آب از چشمه يا چاه جوشيد من ديدم صيغه وقف را على بن ابيطالب جارى كرد فرمود: هذه صدقه ديگر مهلت نداد.
اگر مى گوئيم شعيه على هستيم يعنى از لحاظ ترك تعلق زاهد بودن و از لحاظ خدمت به همنوع فعال شدن . هم توليد و از بيگانه بى نياز بودن و هم خود دل نبستن . چون در حجاز باغى كه از خود آب داشته باشد باغ ها است پپام اين حديث آن است كار بكن و به ديگران نيازمند نباش و خود را هم بى نياز از آن بدان كه به او دل نبندى اين چنين باشد كه فرمود: فان البيت اذا كثر فيه تلاوه القرآن كثر خيره و اتسع اهله و اضاء لاهل السماءكما تفيئى نجوم السماء لاهل الدنيا (406). آثار خيرى كه از يك خاندان اهل قرآن به ديگران مى رسد نمونه هايش اينها است كه براى ملائكه نور مى دهد.