اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۸ -


گفتار چهاردهم
ايها الناس ابواب الجنان فى هذا الشهر مفتحه فاسئلوا ربكم ان لايغلقها عليكم و ابواب الميزان مغلقه فاسئلو ربكم ان لا يفتحها عليكم . (407) مردم درهاى بهشت در اين ماه باز است ، از خدا مسئلت كنيد كه آنها را به روى شما نبندد؛گرچه همواره درهاى بهشت باز است اما در اين ماه بازتر است ، وقتى بهشتيان وارد بهشت مى شوند، كوبه در را مى كوبند،
دق الباب مى كنند زيرا در زدن خود يك نحوه تادبى براى مهمان است ، اگر انسان بجائى وارد مى شود گرچه در بسته نباشد، بهتر است در بزند. درب بهشت باز است ولى مومنان اهل بهشت كه وارد مى شوند، در مى زنند. وقتى يك بهشتى كوبه درب را مى كوبد صدائى از اين كوبه در شنيده مى شود: يا على ! طنين اش يا على است : عن النبى - صلى الله عليه و آله و سلم -: قال : ان حلقه باب الجنه من ياقوتيه حمراء على صفايح الذهب فاذاء دقت الحلقه على الصفحه ، طنت و قالت : يا على ! (408) مرحوم استاد علامه طباطبائى - رضوان الله عليه - در شرح اين حديث در جلسه درس ‍ چنين مى فرمودند كه چرا صداى كوبه درب يا على است ؟ براى اينكه مهمان وقتى به خانه اى مى رود صاحب خانه را صدا مى زند؛و او را مى خواند و اگر صاحب خانه نام معينى داشته باشد مهمان همان نام معين را مى برد. ايشان مى فرمودند صاحب بهشت ، مهماندار بهشت صاحب خانه ، على بن ابيطالب - سلام الله عليه - است ؛لذا صداى كوبه درب هم يا على است . چون هركسى به بهشت مى رود در سايه هدايت و رهبرى اين خاندان است ، مهمان اين خاندان است . اگر اين انوار طيبه نبودند كسى راه بهشت را طى نمى كرد. درب هاى بهشت در اين ماه مبارك باز است و ما بايد بكوشيم كه به روى ما نبندند. ما بخوبى مى توانيم احساس كنيم كه الان در بهشت هستيم يا خير و درب بهشت به روى ما باز است يا نه .
بيانى از رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - به اميرالمؤ منين فرمودند: انا مدينه الحكمه و هى الجنه و انت يا على بابها (409). من شهر حكمت ام و اين حكمت بهشت است و اى على تو درب اين بهشتى . اين كه فرمود من شهر حكمتم و تو در اين شهر نه يعنى همه اطراف اين شهر ديوار است و فقط يك گوشه اش درب است . بلكه همه اطراف اين شهر درب است و هر كسى از هر راهى كه بخواهد به من مى رسد، ولى تا از تو نگذرد به من نمى رسد. بايد اول به حضور تو بيايد و بعد به من راه پيدا كند؛نظير اين كه خدا سراسر آسمانها را در هنگام تشكيل قيامت درب مى داند: وفتحت السماء فكانت ابوابا . (410) سراسر آسمانها درب اند كه انسان از آسمانها بگذرد نه اينكه يك گوشه معينى از آسمان را به خود اختصاص داده باشد. سراسر مرز مدينه حكمت و علم درب است و رسيدن به شهر حكمت ، كه خود بهشت است ، بدون استمداد از ولايت اهل بيت عصمت و طهارت ممكن نيست .
انسان اگر خواست خود را بيازمايد كه آيا در بهشت است يا نه ، ببيند دلش به گناه تيره و آلوده شد يا نه . اينكه از امام صادق رسيده است كه حضرت فرمودند: تبحروا قلوبكم . براى همين نكته است كه انسان اگر قلبش را رها كند، نمى داند كه در اين قلب چه گذشت و چه مى گذرد؛ولى اگر رها نكند، مى تواند بفهمد كه در اين قلب چه خاطرات خوبى و چه خاطرات بدى گذشته است ؛ تبحروا قلوبكم فان انقاها الله من حركه الواجس لسخط شى ء من صنعه فاذا وجد تموها كذالك فاسئلوه ماشئتم . (411) در بحر قلب تان غوطه ور شويد. ببينيد در اين دريا خاطرات الهى است يا غير الهى . چگونه مى شود انسان سرى به قلب نزند و مطمئن باشد كه به اسرار عبادت رسيده است .
شيخ مفيد قده در مجلس هفتم امالى از قول امام صادق (ع ) مى فرمايد: در درياى دلتان فرو برويد، ببينيد اين قلب نقى و طاهر و پاكيزه است يا نه . اگر ديديد در اين قلب جز علاقه به خداى چيزى نيست ، هر چه خواستيد از او مسئلت كنيد و خدا مى دهد، چون دعاى موحد مستجاب است . موحد كسى است كه در قلبش جز اعتقاد به حق چيزى راه پيدا نكرده و به سر توحيد رسيده باشد.
وقتى ابن الكواء از امير المؤ منين - سلام الله عليه - سوال كرد. شما كه مى گوئيد سلونى قبل ان تفقدونى ، از جائى كه شما ايستاده ايد تا عرش خدا چقدر فاصله است ؟ حضرت فرمود: تو براى تعلم و يادگيرى سؤ ال كن و براى تعنت و خود نماى مسئله را مطرح نكن ، سل متعلما ولا تسال متعنتا . اين طرز سؤ ال نيست ؛اما حال كه سوال كردى پاسخ مى دهم . فاصله جائى كه من ايستاده ام تا عرش خدا، اين است : ان يقول قائل مخلصا لا اله الا الله . (412) كه يك انسان با اخلاص يك كلمه بگويد، توحيد انسان را به عرش مى رساند.
توحيد آن چيز مستقيمى است كه فرشى ها را عرشى مى كند. انسان مى تواند به خوبى احساس كند كه درب بهشت به روى باز يا بسته است ، چون بهشت جائى براى آلودگى نيست : لا يسمعون فيها لغو ولا تاءثيما . (413) و اگر چنانچه ديد جز سلم و امن چيزى ديگر در قلب او نيست ، بداند درب هاى بهشت به روى او باز است . كليد تمام سماوات و ارض بدست خدا است : له مقاليد السموات والارض . (414) بخواهيد درب هاى بهشت به روى شما بسته نشود.
رحمت خدا همواره بيش از غصب او است ؛وقتى خدا از ربوبيتش ‍ نام مى برد، از نحوه تدبير خود سخن مى گويد، طرزى سخن مى گويد كه نشانه رحمت از سخن گفتن خدا پيدا است . اما اين كليد دنده دارد و دو جور مى شود او را حركت داد، به يك سمت مى شود مفتاح و مخزن را باز مى كند، و اگر به سمت ديگر حركت دادى ، مى شود، مغلاق و درب مخزن را مى بندند. اين كليد هم مفتاح است هم مغلاق ؛هم ابزار باز كردن است و هم وسيله بستن . خدا، هم مى بندد هم مى گشايد. اما نفرمود وعنده مفاتيح الغيب يعنى پيش خدا بستن ها و ابزار و بستن غيب است ، فرمود وعنده مفاتيح الغيب . (415) كليدهاى غيب ، كه درب غيب را باز مى كند، بدست خدا است ، بستن بوسيله بد رفتارى خود انسان است .
او درب رحمت را به سوى كسى نمى بندد و همواره مفتاح به دست او است كه مى گشايد. بكوشيد كه اين مفتاح ، مغلاق نشود. بكوشيد كه اين باز شدن به صورت بستن در نيايد. شمائيد كه مى بنديد و گرنه آنچه پيش خدا است همواره سعى مى كند كه كليد را به سمت باز شدن حركت بدهد كه در باز بشود. باز كردن هاى درب غيب و مخزن بدست او است با اينكه كليد هم مفتاح است هم مغلاق . اما از اين تدبير و ربوبيت حق به مفتاح تعبير كردن نشانه آن است كه همواره او دائم الفيض على البريه است . بايد از اين طرف انسان آماده باشد و بگيرد و گرنه خودش مى بندد. قلب را انسان خود مى بندد، لذا رسول الله (ص ) فرمود: ايها الناس ابواب الجنات فى هذا الشهر مفتحه . نفرمود مفتوحه وقتى تمام درها كاملا باز باشد مى گويند مفتحه اما اگر بگويد معمول باز باشد مى گويند مفتوح ؛كه فرق بين فتح و تفتيح هم همين است ، (416) درب هاى جهنم بعد از اينكه جهنمى ها وارد شدند همواره بسته است ؛درب هاى بهشت چه قبل از رفتن و چه بعد از رفتن همواره باز است . بهشتيان كه وارد بهشت سعادت شدند باز درب باز است : جنات عدن مفتحه لهم الابواب . (417) درب بهشت را هرگز نمى بندند و درب جهنم را هم هرگز باز نمى كنند؛زيرا بسته بودن درب خود يك عذاب است و باز بودن درب خود يك رفاه و نعمت . درب بهشت هميشه باز است نه غير مؤ من مى تواند بهشت برود، نه مؤ من حاضر است از بهشت بيرون بيايد؛ولى باز بودن درب يك نعمتى است به نام آزادى . درب جهنم هم هميشه بسته است ، نه مؤ من را به جهنم مى برند و نه انسان جهنمى مى توانداز جهنم بيرون بيايد؛اما بسته بودن درب يك عذاب فوق العاده است . اگر جهنم است : فى عمد ممدده * انها عليهم موصده ؛است . نه تنها نمى توانند بيرون بروند بلكه درب هم بسته است و سراسر درب جهنم پشتش ‍ بسته است . اين قفل هائى كه درب را مى بندند دو نوع اند: يك وقت يك بندى است كه دولنگه درب را به هم متصل مى كند؛يك وقت هم نوار سراسرى است كه سرتاسر دولنگه درب را به هم مى بندد. در اين آيه كريمه فرمود سرتاسر درب جهنم پشتش بسته است كه هيچ راهى براى بيرون رفتن نيست . درب بهشت همواره باز است در حالى كه نه بيگانه اى وارد مى شود و نه آشنائى مى رود. درب هاى جهنم بسته است يعنى غصب و سخط و انتقام خدا در اين ماه بسيار كم است .
والشياطين مغلوله شيطانها در اين ماه در زنجير اند. اينها فقط پارس مى كنند اما كسى را نمى گزند. شيطان يك موجودى است كه باذن خداى سبحان درباره انسانها وسوسه مى كند. اين وسوسه شيطان نعمت و رحمت است ، چون هر كس به جائى رسيد در اثر مبارزه با وسوسه در ميدان جهاد اكبر بود كه پيروز شد. اگر وسوسه نباشد و راه براى گناه باز نباشد، راه اطاعت يك طرفه است و اطاعت ضرورى مى شود و اگر اطاعت ضرورى شد ديگر جاى براى ضرورت وحى و رسالت و تكليف و امر و نهى و امثال ذلك نيست . شيطان در يك حد وسوسه ماءموريت دارد كه پارش كند؛آنكه آشناست اعتناء به اين پارس نمى كند، راه را طى مى كند، به مقصد مى رسد، آن كه بيگانه است بيراهه مى رود و به دام شيطان مى افتد؛شيطان اين پارس را به گزيدن تبديل مى كند و از آن به بعد مى گزد.
شيطان در تحت ولايت خداوند سبحان است ، بدون اذن خدا كارى نمى كند و در قيامت صريحا مى گويد ما انا بمصر خكم ولا انتم بمصرخى (418). نه من امروز به داد شما مى رسم و نه شما به داد من مى رسيد. من بر شما مسلط نبودم فقط شما را دعوت كردم ؛خودتان آمديد. شما را به فريب وعده دادم ، شما فريب خورديد: ان الله وعد كن وعدالحق و وعدتكم فاخلفتكم . خدا وعده حق داد و من وعده فريب ، شما وعده حق خدا را نپذيرفتيد و وعده آميخته به فريب من را پذيرفتيد، پس من سلطه اى بر شما ندارم .
اگر كسى وعده الهى را عمدا پشت سر گذاشت و به دنبال فريب شيطان رفت ، خداى سبحان به او مهلت مى دهد. اگر از اين مهلت استفاده نكرد، از آن به بعد شيطان را بر او مسلط مى كند و لذا بعنوان يك كيفر فرمود: انا ارسلنا الشياطين على الكافرين تورهم ازا (419). ما شيطانها را بر كفار مسلط كرديم كه آنها را مى جنباننند. و از راه بيرون مى برد كفار در تحت ولايت شيطان هستند، انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لايؤ منون (420). آنها كه مؤ من نيستند در تحت ولايت شيطان اند و خداى سبحان شيطان را مانند كلب معلم بر آنها مسلط كرد. اين سگ تربيت شده در ماه مبارك رمضان بسته است ، عملا كارى نكنيد كه او باز بشود. او فقط از دور پارس مى كند، شما كنارش نرويد، با دست خود زنجير او را باز نكنيد، كارى نكنيد كه خداى سبحان او را بر شما مسلط كند.
در اينجا سؤ الى كه مطرح هست اين كه اگر ملائكه گناه نمى كنند پس ‍ شيطان چگونه گناه كرد؟ شيطان جزء جن است و در بين فرشتگان بود ولى فرشته نبود. قرآن كريم وقتى جريان شيطان را مطرح مى كند مى فرمايد و كان من الجن ففسق عن امر ربه . (421) شيطان در بين ملائكه بود، نه ملك بود، خود از جن بود و گفت مرا از آتش خلق كردى خدا هم او را تكذيب نكرد، و اصل اينكه جن از آتش خلق شده در قرآن كريم مورد تائيد هست .
جن جمع اوجنه است ، نه اجنه . اجنه به معناى جن ها نيست بلكه به معناى جنين ها است : و اذا انتم اجنه فى بطون امهاتكم . (422) يعنى شما جنين هاى بوديد در شكم مادرانتان . شيطان از جن بودنه از فرشتگان . فرشته معصيت نمى كند و جن است كه گاهى اطاعت دارد و گاهى عصيان ؛لذا فرمود، و الشيطان مغلوله فاسئلوا ربكم ان لايسلطه عليكم . از خدا مسئلت كنيد كه شيطان را بر شما مسلط نكند.
اگر خدا بخواهد شيطان را مسلط كن بوسيله ابزار درونى و خاطرات نفسانى ما بر ما مسلط مى كند؛اين قواى نفسانى ما ابزار دست شيطان قرار مى گيرد. وقتى سخن رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم به اين جا رسيد: قال اميرالمؤ منين - عليه السلام - فقمت وقلت : يا رسول الله (ص )! ما افضل الاعمال فى هذا الشهر . (423) از اول خطبه تا به اين جا راوى خطبه اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - است . حضرت همه اين معارف و اخبار را كه شنيدند فرمود من در بين مردم برخاستم از پيامبر سؤ ال كردم بهترين اعمال در اين ماه چيست ؟.
فقال : يا ابا الحسن افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله - عزوجل - بهترين عمل در اين ماه پارسائى از محرمات خدا است . آنچه را كه خدا تحريم فرمود انسان نسبت باآنها ورع داشته باشد، وارسته باشد.
ورع درجاتى دارد؛
اولين درجه آن كه از همه نازل تر است ورع اهل توبه است كه انسان از معصيت مى پرهيزد و توبه مى كند و به اطاعت روى مى آورد.
از اين بالاتر ورع اهل صلاح است كه آنها از مشتبهات نيز مى پرهيزند: دع ما ير يبك الى ما لاير يبك . چيزى كه شبه ناك است ، كارى كه مشتبه است و حلال بودن او روشن نيست ترك كنيد. غذاى شبهه ناك را نخوريد و حرف شبهه ناك را نزنيد. ترك كن چيزى كه تو را به شك مى اندازد و در حليت او شك دارى ، گرچه ظاهرا حلال است ، ولى چون حليتش مشكوك است ، ترك كن . چيزى كه مشكوك نيست ، بگير، اين ورع صالحين است .
از اين بالاتر ورع اهل تقوى است . ورع اهل تقوى آن است كه نه تنها از محرمات پرهيز دارند و از مشتبهات هم مى پرهيزند. از حلال هائى كه انسان را به سوى مشتبه مى كشاند فضلا از حرام نيز مى پرهيزند. گاهى انسان درباره افراد سخن مى گويد همين كه ديد كم كم ممكن است سخن بكشد به چيزى كه احتمال هتك حيثيت يا غيبت مى دهد ترك كند. يا در مسائل مالى كم كم ممكن است دستش به مال مشتبه آلوده بشود، ترك مى كند. آن حلالى را كه احتمال مى دهد كم كم پى آمد شبهه ناك باشد، او را هم ترك مى كند، اين ورع اهل تقوى است .
از اين بالاتر ورع صديقين است ورع صديقين آن است كه از هر چه غير خداست وارسته اند؛از هر چه غير از حق است پرهيز مى كنند. اگر قلب جز محبت خدا چيز ديگر نپذيرفت قلب صديق است . در سوره احزاب خداوند فرمود ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه (424) قلب يعنى همان لطيفه الهى و همان جان الهى و يك انسان دو قلب ندارد.
اگر هر انسانى يك قلب دارد و اگر به ما آموختند كه از خداى سبحان مسئلت كنيد كه در اين قلب جز محبت حق چيزى راه پيدا نكند: وقلبى بجبك متيما . اين ترتيب ترتيب صديقين است . آنگاه چيزى در قلب غير از ياد حق نيست و اين قلب از هر چه غير حق است پرهيز مى كند و وارسته مى شود.
اين كه رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - در جواب اميرالمؤ منين فرمود بهترين اعمال ماه مبارك رمضان ورع است ، هر كسى به اندازه خود از اين ورع استفاده مى كند. اهل توبه به يك اندازه ، اهل صلاح به يك اندازه ، اهل تقوى به يك اندازه ، صديقين هم به اندازه خودشان .
بعد از اينكه اين سؤ ال و جواب تمام شد اميرالمؤ منين مى فرمايد كه رسول خدا گريه كرد: ثم بكى ، فقلت : ما يبكيك يا رسول الله ؟ فقال : ابكى ما يستحل منك فى هذا الشهر، كانى بك وانت تصلى لربك وقد انبعث اشقى الا ولين و الاخرين . شقيق عاقر ناقه ثمود تضربك ضربه على قرنك تحتضب منها لحيتك (425).
عرض كردم چرا گريه مى كنيد. فرمود: آن حادثه اى كه براى تو وارد مى شود و تو را مستحق آن حادثه مى دانند و براى تو آن حادثه را حلال مى شمارند، آن معنى مرا گريان كرد. نه تنها بر تو حادثه وارد مى شود بلكه نسبت به تو روا مى دارند. گويا اينكه من تو را با اين وضع مى بينم كه تو در حال نماز هستى آن انسانى كه از همه انسان ها شقى تر است در اولين و آخرين مردى به شقاوت او نيامده او بر مى خيزد و با خون سرت محاسنت را رنگين مى كند. كسى به شقاوت ابن ملجم نيامده چون شهيدى چون على بن ابيطالب نيامدن . اينكه ابن ملجم اشقى الاولين و الاخرين است تنها نه براى آن است كه با شمشير او امامى شهيد شد، چون هركس امام را شهيد كند يقينا اهل جهنم است و هر كسى امام معصوم را بكشد، يقينا اهل جهنم است . ابن ملجم با شمشيرش امام اول را شهيد كرد و باشمشير امام دوم كشته شد. يقينا يك انسان اين چنين به جهنم مى رود با شمشير امام معصوم هيچ كسى كشته نمى شود مگر اينكه اهل جهنم است . شقاوت عميق ابن ملجم براى اين نكته بود زيرا او كسى را شهيد كرد كه بعد از رسول خدا همانندى ندارد. اميرالمؤ منين در معرفى خود چنين فرمود: الا انى عبدالله و اخو رسول الله (ص ) و صديقه الاول صدقته و آدم بين الروح والجسد . (426)
اول از بندگى شروع كرد فرمود بدانيد من بنده خدا و برادر پيامبر خدايم . اول كسى كه او را تصديق كرد من بودم و آن وقتى كه من رسول خدا را به رسالت و وحى تصديق كردم آدم ابوالبشر هنوز خلق نشده و بين عالم غيب و شهادت بود.
معلوم مى شود كه اگر آدم ابوالبشر مسجود همه ملائكه است به پاس ‍ احترام آن ولايت مطلقه ايست كه يكى از مظاهر آن ولايت مطلقه آدم ابوالبشر است . و برجسته تر از او على و اولاد على - عليه السلام - اند.
اگر چنانچه اميرالمؤ منى اول كسى است كه رسالت رسول خدا را تصديق كرد و هنوز نه آدمى بود نه آدميزاد، كشتن انسانى اين چنين شقاوتى آن چنان هم در بر دارد؛لذا ابن ملجم اشقى الاولين والآخرين است . آن كسى كه ناقه ثمود را كه به اعجاز صالح - سلام الله عليه - مى شد، اين شخص شقيق تر از اوست ؛اگر او بود اين كار را نمى كرد؛چون هر كسى در حد معينى از دركات شقاوت قرار دارد.
از مدتها قبل رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - اين جريان ضربت خوردن اميرالمؤ منين را خبر دادند، آنگاه اميرالمؤ منين عرض ‍ كرد: يا رسول الله و ذلك فى سلامه من دينى ؟ فقال - صلى الله عليه و آله و سلم - فى سلامه من دينك . (427)
آنوقتى كه اين حادثه را بر من روا مى دارند و من اين ضربت را مى بينم دينم سالم است يا خير؟ رسول الله فرمود: آرى ، دين تو سالم است . لذا وقتى آن شمشير پائين آمد، فرمود: فزت و رب الكعبه . (428) سوگند به صاحب آن خانه اى كه در خانه او به دنيا آمد، رستگار شدم .
ثم قال يا على من قتلك فقد قتلنى و من ابغضك فقد ابغضنى چون اميرالمؤ منين از رسول خدا فرمود كه على منى و انا من على . و اين تعبير مخصوص حسين بن على - عليه السلام - نيست ، بلكه يك حقيقتى است به دو صورت . او به منزله جان من است ، لذا فرمود: هر كه تو را بكشد من را كشته است و هر كس تو را به غضب در آورد من را به غضب در آورده است .
اينكه مى بينيم در كتابهاى كلامى مرحوم محقق طوسى و شاگردش ‍ مرحوم علامه - رضوان الله عليهما - مى فرمايند: محارب على كفره و مخالفواه فسقه ، (429)سرش اين است . اين بزرگان مى گويند كسى كه محارب على بن ابيطالب است و به جنگ با على برخاست او كافر است ، چون رسول خدا فرمود حربك حربى جنگ با تو جنگ با من است ، جنگ با پيامبر مستلزم كفر است جنگ با على بن ابيطالب هم مستلزم كفر است . ولى اگر كسى با اميرالمؤ منين در جنگ نباشد، مخالف او باشد نه معاند، او فاسق است . خصوصيات معصوم آن است كه بغض و غضب آن براى رضاى خدا است نه براى هواى نفس .
و انك منى كنفسى وطينتك من طينتى وانت وصيى و خليفتى على امتى . (430) يا على تو به منزله جان من هستى ، وصى و خليفه من هستى ، كشتن تو همانند كشتن من است .
تذكر: بالاترين عبادت در شبهاى احياء عالم شدن به احكام خدا و اصول و فروع دين خدا است كه بسيارى از بزرگان دين ما وقتى پايان كتابهاى آنها را مى بينيم ، مرقوم مى فرمايند كه خدا توفيق داد اين كتاب ما در شب قدر نوشته ايم . اگر گفتند انسان عالم خوابش بهتر از انسان جاهل است براى اين است كه عالم را بزودى نمى توانند فريب بدهند و جاهل را زود فريب مى دهند.
اگر انسان توانست نسبت به مسائل اسلامى اش عميق باشد، هيچ حادثه اى
او را نمى لرزاند، هيچ تبليغ شومى او را از صنحنه بيرون نمى برد. اگر سراسر عالم عليه انسان موحد سلاح باشد، لحظه اى نمى لرزد. سخن از اين نيست كه ما باشيم ، سخن از آن است كه دين باشد. بنابر آن است كه قرآن باشد. و براى انسانهاى خوب ماندن در دنيا حيف است ؛هم فرشتگان آرزو دارند كه اينها زودتر بيايند و هم خودشان مايل نيستند كه در دنيا بمانند. حيف آدم خوب كه در دنيا باشد.
چون اين مكتب را نه شرق فهميد نه غرب و نه بوئى از اسلام بردند كه اسلام چه پيروانى دارد لذا تبليغات سوئ مى كنند. سراسر جهان سپاهيان وجود حق اند و خدا فرمود اگر در راه دين من قدم برداشتى همه عالم يار و ياور شما هستند، پس چه وحشتى است . اگر انسان توانست در بهترين شبهاى ماه مبارك رمضان توحيد را در جان خودش مستقر كند، او اين شبها را احياء گرفته و زنده كرده است . زمان را آن متزمن زنده مى كند، تا چه كسى در اين زمان زنده باشد، و گرنه اين همان شمس و قمرى است كه بر آرامگه عاد و ثمود تابيده است . ما اگر زنده بوديم ، زمان زنده است ، زمين زنده است . شب را زنده كنيد، يعنى خود را زنده كنيد، و گرنه تنزل الملائكه والروح فيها به اذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر (431)، شب كه مرده نيست . اگر انسانى موحد شد و باورش شد كه چيزى در جهان بدون اذن حق نيست و هر چه خداى سبحان براى مؤ من مى خواهد، خير است ، او زنده است ؛نه تنها شبى را زنده كرد، نه تنها ماه و سالى را زنده كرد، بلكه قرن و عصر و دهر را زنده كرد؛ زيرادهر به وجود يك مؤ من كامل زنده مى شود.
گفتار پانزدهم
فضيلت هائى كه براى شب قدر است براى روز قدر هم هست . محتملا روزه 19 ماه مبارك رمضان قدر باشد و از طرفى هم سالروز ضربت خوردن اميرالمؤ منين على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - است . وقتى از اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - سؤ ال كردند كه بين آسمان و زمين چقدر فاصله است ، فرمود: مد البصر و دعوه المظلوم . (432) فاصله بين زمين و آسمان را دو چيز مى تواند پر كند، و فاصله بين آسمان و زمين به اندازه دو چيز است و با دو واحد مى شود اين فاصله را را تعيين كرد: يك نگاه چشم ؛و ديگرى دعاى مظلوم . يعنى فاصله بين آسمان و زمين به اندازه اى است كه شما با يك نگاه مى بينيد. پايان ديد شما همان آسمان است به مقدارى كه چشم مى بيند، اين ناظر به آسمان ظاهرى ؛اما دعاى مظلوم ، فاصله زمين و آسمان را يعنى آن سر و باطن آسمان را مى پيمايد. اين راجع به سر او است .
همانطورى كه در بحث هاى قبل گفته شد هر چيزى يك ظاهرى دارد و يك باطنى . آسمان يك ظاهرى دارد كه فاصله بين زمين و آسمان ظاهرى را با نگاه چشم مى توان ديد و طى كرد؛و يك باطنى دارد كه آن را بايد با عمل دل پيمود، نه با ديد بصر. دعاى مظلوم به آسمان مى رسد و فاصله بين زمين و آسمان دعاى مظلوم است ؛يعنى دعاى مظلوم يقينا به سموات مى رسد همانطورى كه ديد چشم به آسمان مى رسد، آه مظلومانه مظلوم هم به باطن و سر آسمان مى رسد. يك آسمان ظاهرى داريم كه در آن ستاره و شمس و قمر است و يك آسمان باطن و معنوى داريم كه در آن آسمان فرشتگان اند كه انورا غيبى و معنوى اند، در آسمان و فضاى ظاهر ستارگان هستند كه نور ظاهرى مى دهند؛در آسمان باطن فرشتگانى هستند كه نور معنوى مى دهند. قرآن كريم سخنش اين است كه درهاى آسمان به روى همه باز نيست . براى كفار و منافقين درب هاى آسمان باز نمى شود: لا تفتح لهم ابواب السماء . (433) مسئولين آسمان فرشتگانى اند كه خدا با وحى اينها را هدايت مى كند: و اوحى فى كل سماء امرها . (434) در هر آسمانى امر مربوط به آن آسمان را خداى سبحان با وحى اعلام مى دارد.
پس آسمان يك ظاهرى دارد كه نورهاى ظاهرى در اوست و يك سر و باطنى دارد كه نورهاى درونى در اوست . اميرالمؤ منين على بن ابيطالب - سلام الله عليهما - در جواب اين سؤ ال كه بين زمين و آسمان چقدر فاصله است ، هم به آسمان ظاهرى اشاره كرد و هم به سر آسمان كه آسمان باطنى است ، فرمود؛مد البصر و دعوه المظلوم .
اگر كسى خواست دعاء كند كه به باطن آسمان برسد و يقينا مستجاب بشود راهش اين است كه تمام علاقه ها و اميدهايش را كه به غير خدا تعلق گرفته بود قطع كند. به هر انداز ه كه انسان موحد است دعاى او مستجاب است . خداى سبحان دعاى موحد را رد نمى كند، به اندازه توحيد او دعاء مستجاب است . اگر كسى به هيچ مبدئى جز خدا تكيه نكرد دعاى او يقينا مستجاب است .
اگر مظلومى چشم كمك به احدى نداشت ، دعاى او يقينا مستجاب است . مظلوم دو قسم است : يك قسم ستم ديده اى است كه احيانا به ديگران تكيه مى كند، به قبيله و بستگانش يا به قدرت و مقام خود تكيه مى كند و با آتكاء به آنان مى خواهد آن ستم را برطرف كند وى اگر دعاء مى كند او دعاى موحد محض نيست . قسم ديگر مظلومى است كه دستش از همه جا كوتاه است ، هيچ تكيه گاهى جز خدا ندارد كه به آن اعتماد كند و در صدد جبران برآيد. مظلومى اين چنين تمام قلبش متوجه خدا است و در دعاء موحد است ؛چون در دعا موحد است دعاى او مستجاب است . لذا طبق اين نقل اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود فاصله بين زمين و باطن آسمان دعاى مظلوم است .
امام سجاد - سلام الله عليه - مى فرمايد پدرم حسين بن على - سلام الله عليهما - آخرين وصيتى كه فرمود اين بود: اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله . (435) همين معنا را امام سجاد به عنوان آخرين وصيت به امام باقر مى فرمايد كه امام پنجم - سلام الله عليه - مى فرمايد: پدرم در هنگام ارتحال مرا فرا خواند و به من فرمود: به تو وصيت مى كنم چيزى را كه پدرم سيدالشهداء در آخرين لحظه به من وصيت كرد و آن اين است : گر چه همه اقسام ستم بد است ولى نسبت به مظلومى كه هيچ پناهگاهى جز خدا ندارد، ستم نكنيد؛زيرا دعاء او و آه او يقينا مستجاب است .
اگر ما در اين دعاهائى كه براى پيروزى رزمندگان داريم موحد خالص ‍ باشيم ، يقينا آن دعاء مستجاب است . لازم نيست انسان از همه امكانات محروم باشد تا موحد شود، بلكه انسان وقتى در دعاء موحد است كه خود را از همه امكانات محروم ببيند، نه از همه امكانات محروم باشد. دعاء بايد به جائى برسد كه فرمان از آن جا صادر مى شود. جاى صدور فرمان را عرش مى نامند. عرش يعنى مقام فرمانروائى خداى سبحان كه مالك يوم الدين و دنيا و آخرت است .
مقام فرمانروائى اش جهان هستى را اداره مى كند و از اين مقام فرمانروائى به عرش خدا تعبير مى كنند. اين كه مى گويند اگر يتيمى آزرده كرديد عرش خدا به لرزه در مى آيد، يعنى مقام فرمانروائى در مورد ظلم به يتيم تصميم مى گيرد و در مقام فعل يك تحولى حاصل مى شود. اين كه مى گويند بعضى دلها عرش خداست چون با عرش ‍ خدا در ارتباط است .
كسى از امام صادق - سلام الله عليه - سوال كرد چرا كعبه را كعبه ناميدند، فرمود: چون كعبه چهار ديوار دارد به او كعبه مى گويند. عرض كرد: چرا چهار ديوار دارد. فرمود: چون بيت المعمور كه در آسمانها هست چهار ديوار دارد.
عرض كرد: چرا بيت المعمور چهار ديوار دارد. فرمود: براى آن كه عرش خدا چهار ضلع دارد. چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود براى اين كه كلمات توحيد خدا چهارتا است : سبحان الله ولحمدلله و لا اله الله و الله اكبر . اسماى حسناى حق به اين چهار كلمه توحيد و تحميد و تهليل و تكبير برمى گردد (436): به وحدانيت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و كبريائى خدا، به منزه بودن آن سبوح قدوس ، انسان در اين كلمات خدا را مى ستايد. يك انسان مكه مى رود براى اينكه چهار ديوارى را زيارت كند، او ظاهر حج را ديده است ، كسى به مكه مى رود و معرفتش تا بيت المعمور است ، كسى به مكه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است ، كسى كه به مكه مى رود و به اين كلمات تامات عارف شده است ، اين سر حج است . اينطور نيست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن اين معنا را هم بيابد و برگردد. جواب امام - سلام الله عليه - اين بود كه اين كعبه را، بيت معمور را، عرش را، بر اساس توحيد و تحميد و تكبير و تنزيه حق ساختند.
چيزى در قيامت بدتر از رسوائى شرك نيست . ما اگر از اين آبرو ريزى نجات پيدا كرديم ، اميد نجات هست . بسيارى از ما در درونمان شركت ذخيره و خريده شده و راهى براى تشخيص آن نداريم ، چه رسد به معالجه اش . ما همواره در كارها به غير خدا متكى هستيم ، بعد هم يك عبادتى را بعنوان عبادت داريم .
آيا شد ما در كارها چشم به طمع به غير خدا ندوزيم ؟ به خود يا كار خود تكيه نكنيم ؟ چرا در اواخر سوره مباركه يوسف اين چنين آمده است : وما يؤ من اكثر هم بالله الا و هم مشركون . (437) اكثر اين مؤ منين مشرك اند. در ذيل اين آيه مبارك از امام معصوم - عليه السلام - سؤ ال شده است يا ابتداء حضرت (ع ) تبين فرمود كه سرش ‍ آن است اين كه مردم مى گويند اگر فلان كس نبود كار درست نمى شد يا اينكه در تعبيرات رائج ما اين است كه اول خدا دوم فلان كس اين تعبير يك موحد نيست چون هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن (438)، خدا اولى نيست كه دومى بردارد.
از امام - عليه السلام - مى پرسند پس چه بگوئيم و چگونه تعبير كنيم ؟ فرمودند: بگوئيد خدا از اين راه به ما كمك كرد و اين مشكل را حل كرد، در سراسر اين كار فاعل حقيقى را ببينيد؛ در سراسر اين فعل حق را ظاهر ببينيد. چون هو الظاهر جا براى غير نگذاشت . ما بايد اول دعاء كنيم كه خدا يك قلب خالص قابل دعائى به ما مرحمت بكند، بعد دعاء بكنيم .
امام صادق فرمود اگر خواستيد دعاى شما مستجاب بشود اول از غير خدا قطع اميد كنيد. نا اميد بشويد تا دلتان جز به حق به هيچ قدرتى تكيه نكند، آنگاه دعا كنيد و يقينا آن دعاها مستجاب است . (439)
دو نفر عازم مكه و مدينه بودند، ديدند همه در صدد حركت بسمت حج اند. اين دو نفر هم حركت كردند. كسى كه گويا امير قافله بود به اين دو نفر گفت : شما ظاهرا اهل عراق هستيد؟ گفتند آرى ، ما در كوفه مى نشينيم . گفت : از كدام قبيله ايد؟ گفتند: از قبيله بنى كنانه ايم . بعد خودشان را معرفى كردند.
امير قافله آنها را ترحيب كرد و پذيرفت ؛آنگاه از او سؤ ال كردند؛تو كيستى ؟ گفت من سعد بن ابى وقاص هستم .
اين شخص كه خود را به عنوان امير كاروان معرفى مى كرد سخنانى با اين دو نفر در ميان گذاشت و گفت : من چهار خصلت و كلمه و فضيلت درباره على بن ابيطالب شنيدم كه اگر يكى از آن چهار كلمه درباره من صادر مى شد برايم بهتر از همه دنيا ارزش مى داشت . اگر همه دنيا در اختيارم بود و من به اندازه نوح عمر مى كردم براى من اينقدر گوارا نبود كه يكى از اين كلمات چهارگانه اى كه درباره على بن ابيطالب صادر شده است درباره من صادر مى شد.
گفتند: آن كلمات چهار گانه چيست ؟
گفت : اول اينكه وقتى سوره مباركه توبه كه اعلام انزجار مسلمين از كفار است ، نازل شد؛اين سوره را رسول خدا به ابابكر داد كه براى مردم مكه بخواند. وقتى مقدارى از راه را طى كرد حضرت رسول (ص ) على بن ابيطالب را فرستاد و فرمود سوره برائت را از او تحويل بگير و به پيش من بياور تا من كسى را بفرستم كه براى اين كار شايسته است . اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - رفت و آن سوره توبه را تحويل گرفت و آورد، آنگاه سؤ ال كردند: آنگاه سوال كردند چرا ابى بكر اين سوره را به مردم مكه ابلاغ نكند آيا حادثه اى اتفاق افتاده است ؟ رسول خدا فرمود: جبرئيل از طرف خداى سبحان پيام آورد و فرمود: لا يؤ دى عنك الا انت اورجل منك . (440) اى پيامبر يا شخصا تو اين سوره را براى مردم مكه بخوان يا مردى كه از تو باشد اعزام كن . وعلى منى وانا من على . على از من است من هم از على هستم . (441) تنها على مى تواند اين سوره برائت را از طرف من براى مشركين بخواند و به آنها اعلام كند.
همين بيانى كه درباره حسين بن على - سلام الله عليه - آمده است ، درباره على بن ابيطالب - سلام الله عليه - هم آمده است . اين كه رسول الله فرمود حسن منى و انا من حسين نه چون حسين فرزند من است ، سخن از فرزندى ظاهرى نيست ، سخن از پدر و پسر و نوه و جد بودن نيست .
عبدالله بن جعفر به امام صادق - سلام الله عليه - عرض كرد من و برادرم موسى بن جعفر مساوى هستيم پدر و جد من و او يكى است : اليس اصلى واصله واحدا وابى وابوه واحدا . (442) عبدالله بن جعفر به پدرش عرض مى كند: پدر بزرگوار چرا اينقدر به برادرم موسى بن جعفر علاقه من هستى ؟ پدر هر دو ما يكى است ، جد هر دو ما هم يكى است . چرا اين برادر ما پيش شما اينقدر عزيز است ؟ امام صادق - سلام الله عليه - به فرزندش عبدالله فرمود: انت ابنى و هو من نفسى . بين تو و برادرت فرق است ، تو پسر من هستى اما برادرت موسى از جان من است . در پيدايش تو بدن دخيل بود اما در ظهور و تجلى او جان من دخيل است . تو نگو من هم فرزند امام صادق هستم ، اين چنين نيست ، فرزندى يك معنا است و وارث مقام شدن مطلب ديگرى است . خلاصه آنكه همان بيانى كه رسول خدا درباره حسين بن على فرمود حسين منى و انا من حسين همان بيان را هم درباره على بن ابيطالب دارد كه على من و انا من على .
فضيلت دوم اين كه سعد بن ابى قاص مى گويد: همه ما در مسجد مدينه جا داشتيم . مسجد مدينه يك جايگاهى بود بدون سقف و خانه هاى اطراف به مسجد راه داشت و در اين مسجد مى توانستند بيتوته كنند و از او به عنوان يك خانه استفاده كنند. ما همه در مسجد پيامبر بوديم و ال على و ابى بكر و عمر هم بودند. شبانه دستور رسيد كه از مسجد بيرون برويد جز آل رسول و آل على كسى حق ندارد در مسجد بماند.
همه ما بيرون رفتيم ، آنگاه وقتى صبح شد عموى پيامبر حمزه - رضوان الله عليه - عرض كرد: يا رسول الله اخرجتنا واسكنت هذا الغلام . (443) همه ما را از مسجد بيرون كردى و اين جوان يعنى على بن ابيطالب را در مسجد راه دادى . ما عموهاى شما هستيم و از پيروان اهل شما هستيم . رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - فرمود: من شما را از مسجد بيرون نكردم و من او را در مسجد جا ندادم ولكن خدا مرا امر كرد كه على بن ابيطالب - عليه السلام - مى تواند از مسجد آنطور استفاده كند كه از اطاق خود استفاده مى كند؛اين چقدر مقام است ؟
يك وقت به مريم عليها السلام - (444) در هنگام مادر شان دستور مى رسد كه از خانه خدا و مركز قدس بيرون برو، اما به فاطمه بنت اسد - عليها السلام - اين دستور نمى رسد به اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - اين دستور نمى رسد. اين كه در دعاى ندبه آمده است و سد الابواب الا بابه تما دربها را بست مگر درب خانه على - عليه السلام - را سرش اين است .
فضيلت سومى كه براى على بن ابيطالب - سلام الله عليه - بود و براى ديگران نبود: در جريان فتح خيبر بعضى را حضرت رسول فرستادند، آنها پيروز نشدند. حضرت عصبانى شد و فرمود: لا عطين الرايه غدا رجلا يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله كرار غير فرار . (445) فردا من پرچم را به دست كسى مى دهم كه ؛خدا و رسول ، او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد و روى محبت عبادت مى كند؛كسى كه هجوم مى آورد و اهل فرار و وحشت از جنگ و موت نيست .
على فرمود: لا ابالى ادخلت على الموت او وقع الموت الى . (446) براى من يكسان است چه من بسراغ مرگ بروم و چه مرگ به سراغ من بيايد، در هيچ صحنه اى فرار نكرد. زره حضرت فقط در قسمت جلو بسته بود، پشت نداشت .
فرمود: من نيازى ندارم كه قسمت پشت زره را تاءمين كنم ، چون من از دشمن رو بر نمى گردانم تا از پشت به من حمله كنند. (447) اين از كلمات بلند آن حضرت است كه فرمود: در مسائل نظامى و جنگى عاطفى برخورد نكنيد.
در يكى از جنگها سپاهيان على (ع ) را به اسارت گرفتند به حضرت عرض كردند اجازه بدهيد ما از بيت المال بودجه اى در اختيار بگيريم كه اين اسراء را آزاد كنيم . آزاد كردن اسير به نوبه خود كار خوبى است و ادامه مبارزه است اما اگر خواستيد اسير آزاد كنيد ببينيد اولا اين ها زخم خورده اند يا نه . كسى كه به اندك حادثه فورا دست بلند مى كند و تسليم مى شود و زخمى ندارد او شهامتى نداشته است آنها كه زخمى اند و اسيرند اگر زخم در جلو بدن آنها است اينها را آزاد كنيد. معلوم مى شود تا آخرين لحظه مقاومت كرده اند و بعد اسير شده اند و آنهائى كه زخم در پشت بدنشان هست ، معلوم مى شود صحنه را ترك كرده اند و فرار كرده اند و از پشت سر به آنها تير رسيده است و آنها را دستگير كرده اند (448).
آن كسى كه ميدان جنگ را ترك مى كند او بدرد ما نمى خورد او معلوم مى شود شهادت را نشناخته است ، او خيال مى كند مرگ يعنى نابودى و فكر مى كند ماندن براى او بهتر است . او نمى داند ما الموت الاقنطره تعبر بكم . (449)
اين چقدر بيان زيبائى است كه از حسين بن على - سلام الله عليه - نقل شده است . مرگ يك پلى بيش نيست اين طرفش دنيا آن طرفش ‍ بهشت ؛اين پل شما را از دنيا به بهشت مى رساند. اين روح بلند كه افطاريه خود را به اسير مى دهد (450) در هنگام آزاد كردن سربازان اسير خود دستور مى دهد آن سرباز زخم خورده اى كه زخمش در قسمت پشت بدند او است او را آزاد نكنيد. براى او بيت المال را صرف نكنيد. معلوم مى شود او فرار كرده است و كسى كه ميدان جنگ را پشت سر مى گذارد و فرار مى كند، مورد علاقه ما نيست . او خود را بهتر از دين مى داند و نمى داند كه شهادت همان و بهشت همان سعادت همان ؛لذا رسول خدا درباره او فرمود كرار غير فرار لا يرجع حتى يفتح الله على يديه . (451) او بدون پيروزى و اينكه تا قلعه خيبر را فتح نكند بر نمى گردد. درنامه اى كه على بن ابيطالب - سلام الله عليه - براى سهل بن حنيف انصارى نوشت ، آمده است كه فرمود: ما قلعت باب خيبر بقوه جسدانيه او قوه غذائيه بل بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مضيه (452) من درب قلعه خيبر را در اثر غذا و خوراك نكندم ؛آن قوه ملكوتى بود كه : قوت جبريل از مطبخ نبود (453) آن قوه در من بعنايت حق پيدا شد و درب خيبر را كندم ، كه رسول خدا فرمود او عمليات خيبر را با پيروزمندى به پايان رساند و تا فتح نكند بر نمى گردد. همه علاقه مند بودند كه بدانند اين انسان كيست كه رسول خدا اين همه درباره او تعريف مى فرمايد. وقتى فردا فردا فرا رسيد ديدند فرمود على بن ابيطالب را حاضر كنيد. حضرت را حاضر كردند در حالى كه او به بيمارى چشم مبتلا بود. رسول خدا (ص ) مقدارى از آب دهان مبارك خود را در چشمان حضرت على (ع ) ريختند و بعد پرچم را بدست وى دادند و حضرت على (ع ) به آن پيروزى نائل شدند. (454)
فضيلت چهارم اين كه سعد بن ابى وقاص مى گويد، در جريان جنگ تبوك حضرت رسول (ص ) بيرون رفتند و على بن ابيطالب را در مدينه بعنوان خليفه خود قرار دادند كه مدينه را حفظ كند. عده اى حسادت كردند و اين فضليت را يك نقطه ضعف تلقى كردند و گفتند پيامبر نمى خواست كه على در اين جنگ شركت كند. امير المومنين از شنيدن اين مطلب حركت كرد و به دنبال رسول خدا عليه آلاف التحية و الثناء آمد و عرض كرد: من شما را رها نمى كنم . امير المومنين گريه كرد حضرت رسول (ص ) فرمودند: براى جه آمدى ؟ عرض كرد قريش مى گويند شما من را به همراهتان در جبهه نبرديد، براى اينكه مايل نبوديد كه من در جبهه بيايم . حضرت ((ص فرمود: مردم را جمع كنيد، من يك سخنى دارم . منادى حضرت (( ص ندا داد همه جمع شدند، فرمود: ايها الناس افيكم احد الا وله من اهله خاصه ان على بن ابيطالب خاصه اهلى و حبيبى الى قلبى . (455) هر كدام از شما در امور خانوادگى كسى داريد كه به شما خيلى نزديك است و مورد اطمينان شما است ؛على بن ابيطالب هم نسبت به من اين چنين است ، او دوست من است .
رسول خدا جز به خدا به چيزى نمى انديشيد و جز به خدا به احدى علاقه نداشت . على بن ابيطالب مظهر خداست ؛دوستى او دوستى خدا است ، بيگانه نيست .
آنگاه در حضور مردم فرمود: همانطورى كه هارون وزير موسى عليه السلام بود: اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى . تو يا على وزير و خليفه من هستى فرق من و موسى اين است كه بعد از موسى پيامبران ديگرى آمد اما بعد از من پيامبر ديگرى نيست . آنگاه على بن ابيطالب به رسول خدا عرض ‍ كرد: رضيت عن الله و رسوله . من راضى شدم از خدا و رسولش .
اينكه ما در عرض ادب به پيشگاه ولى عصر - ارواحنا فداه - مى گوئيم : السلام عليك يا شريك القرآن . به امام زمان عرض مى كنيم تو شريك قرآن هستى ريشه اش اين حديث القرآن . به امام زمان عرض مى كنيم تو شريك قرآن هستى ريشه اش اين حديث به استناد يك آيه قرآن كريم است . شريك كه يك واژه عربى است به آن مقدار كوتاهى از طناب مى گويند كه دو لنگه بار را به هم مرتبط مى كند. مقام امامت و حقيقت قرآن رو ثقل ثقيل و وزنه وزين اند. امام هم قرآن را به امامت وصل مى كند و هم امامت را قرآن وصل مى كند لذا مى شود شريك قرآن . در قرآن كريم چنين آمد موساى كليم به خداى عرض كرد پروردگارا بار سنگينى بر دوش من قرار دادى ، من بايد با فرعون بجنگم ، براى اين كه در اين كار موفق بشوم برادرم هارون را شريك كار من قرار بده : (456) و اشركه فى امرى .
چند خواسته از موساى كليم در قرآن آمده است كه خداى سبحان مى فرمايد تمام اين خواسته ها را ما به تو داديم . خواستى ما هارون را شريك كار تو قرار بدهيم ، داديم . هارون شريك موسى شد در مسئله رسالت ، هدايت ، ارشاد ماءموريت الهى . آنگاه رسول خدا به على بن ابيطالب سلام الله عليه فرمود: تو نسبت به من همان سمتى را دارى كه هارون نسبت به موسى داشت : انت منى بمنزلة هارون من موسى . همانگونه كه هارون شريك كار موسى بود، تو هم شريك كار من هستى ، بيگانه نيستى . و چون رسالت و برنامه رسول خدا همان قرآن كريم است ، اخلاق رسول خدا هم همان قرآن كريم است ، پس اگر كسى شريك رسول خدا شد يعنى شريك قرآن شد و مانند آن طنابى است كه امامت را با حقيقت وحى مرتبط كرد؛ لذا ما در پيشگاه امام معصوم (ع ) مى گوئيم تو شريك قرآنى . خواه امام زمان خواه ائمه معصومين ديگر. على بن ابيطالب اول الامام و حجة بن الحسن ، سلام الله عليه - اخر الامام - عليهم افضل صلوات المصلين - اينها شريك قرآن هستند.
على عليه السلام فرمود: من سخنگوى قرآن هستم . قرآن همه حقائق دارا است او را به حرف در بياوريد. اما او باشما سخن نمى گويد و لكن من شما را از قرآن باخبر مى كنم . (457) پس او مى شود شريك قرآن .
فضائل ديگر كه در برابر قرآن براى على بن ابيطالب كه حقيقت قرآن است نقل مى كنند چندان مهم نيست . آن حضرت را بايد خيلى بالا ديد و بالا شناخت . به دنبال اين چهار كلمه طيبه اى كه در باره امير المومنين گفته شده است ، سعد بن ابى وقاص مى گويد من يك كلمه خامسه و جريان پنجمى را هم نشان دارم . گفتند: بگو. گفت ما با رسول خدا عليه آلاف التحية و الثناء در حجة الوداع بوديم . وقتى حضرت به غدير خم (458)رسيدند ايستادند: امر مناديه فنادى فى الناس . من كنت مولاه فهذا على مولاه . الهم وال من الاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله . (459) هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى او است نفرمود على مولاى اوست تا بگويند على در دنيا و در مدينه و قافله زياد است فرمود: اين على مولاى اوست . خدايا هر كس كه تحت ولايت اين على است تو او را تحت ولايت خود بگير، و هر كس دشمن اين على است تو هم دشمن او باش خدايا هر كس كه على را يارى كرد تو او را يارى كن ، هر كس كه على را مخذول كرد و او را يارى نكرد، تو هم او را مخذول كن و يارى نكن .