اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۹ -


گفتار شانزدهم
سخنان امام سجاد سلام الله عليه كه در بالاى منبر شام ايراد فرمود نشان مى دهد كه اينها به اسرار عبادت رسيده اند. در فرازهاى سخنان امام سجاد سلام الله عليه آمده است كه : انا بن مكه و منى ، انا بن زمزم و صفا! من فرزند مكه و منى هستم ، يعنى آن عبادتى كه بايد در مكه و منى انجام بگيرد من به آن عبادت رسيده ام و آن عبادت من را به اينجا رساند نه من فرزند سرزمين مكه و منى هستم آنها كه در منى زندگى مى كنند و اهل آن سرزمين اند فرزند منى نيستند آنكه قربانى مى دهد تا دين زنده و محفوظ بماند. او فرزند منى است . با اينكه در اين مسافرت حسين بن على سلام الله عليه از مكه برگشت ديگر به مشعر و عرفات و منى نرفت و در منى قربانى نكرد قبل از روز دهم ذى الحجه حضرت از مكه به طرف كوفه برگشتند امام سجاد به منى نرفت و قربانى نكرد و قربانى نكرد اما مع ذلك مى فرمايند: انا بن مكه و منى .
آنكه حاضر است بهترين شهيد را ايثار كند تا دين خدا محفوظ بماند او به حقيقت قربانى رسيده است ، او فرزند منى است گرچه منى نرفته باشد. وقتى سر قربانى را خداوند كريم ذكر مى كند، مى فرمايد: اين قربانى كردن يك ظاهرى دارد و يك باطن . ظاهر قربانى به خدا نمى رسد، باطن قربانى است كه به خدا رسد؛ لن ينال الله لحومها و لا دماءها و لكن يناله التقوى . (460) يعنى ، گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد. آن تقوائى كه در آن قربانى و كشتن گوسفند و شتر هست ، كه روح و درون و سر اين عبادت است و آن را تبيين مى كند، به خدا مى رسد.
در جاهليت وقتى قربانى مى كردند مقدار گوشت قربانى را به ديوار كعبه مى آويختند و مقدارى از خون قربانى را به ديوار كعبه مى ماليدند كه قبول بشود. اسلام آمد روى اين كار خط بطلان كشيد، فرمود گوشت و خون به خدا نمى رسد تقواى اين عمل به خدا مى رسد. پس انسان متقى كه در حقيقت به باطن عبادت رسيده و مى كوشد كه به اسرار نهائى عبادت برسد، او به خدا مى رسد.
چون اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - در همه اين ابعاد عبادت مثل اعلا بود، در توحيد فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره ، (461) در معاد فرمود: لو كشف الغطاء ماازددت يقينا سخنان آن حضرت مى تواند راهگشاى انسان براى رسيدن به اسرار عبادت باشد. بعد از آنكه ضربت بر سر مبارك مولى الموحدين آمد، وصيتى فرمود و آن وصيت صرفا براى امام حسين نبوده است بلكه در بعضى از فرازهاى اين وصيت آمده است كه به شما و به كسانى كه كتاب من به آنها مى رسد وصيت مى كنم . اين وصيت به همه مسلمين متوجه است :
وصيتى لكم ان لا تشركوا بالله شياء. (462) چيزى را شريك خداوند قرار ندهيد و كارى كه براى خداوند است به غير خدا نسبت ندهيد كه اين مى شود شرك . مشركين كار خدا را به غير خدا نسبت مى دادند؛نه اينكه يك قدرى را براى خدا و يك قدرى را براى غير خدا انجام مى دادند زيرا آن شرك معهود نيست ، بلكه رياء است . معمولا مشركين كارى كه بايد به خدا نسبت دهند به غير خدا نسبت مى دادند. بجاى اين كه خدا را عبادت كنند، بت ها را عبادت مى كردند، نه اين كه مقدارى را عبادت مى كردند. بعنوان شرك در پرستش معتقد بودند يك مبدء جهان را آفريده است و مبدء ديگر جهان را اداره مى كند.وصيت توحيدى آنست كه نه كار را به خودت واگذار كن نه به غير خودت ؛كار را تنها از آن خدا بدان و بدانيد كه تنها خداوند است كه عالم را تدبير مى كند. هيچ نعمتى بالاتر از نعمت توحيد نيست و هيچ گناهى هم بدتر از شرك نيست :
ان الشرك لظلم عظيم . آيا رواست كه انسان در تمام حالات هستى است در كنار سفره خداى واحد بنشيند و غير خدا را بعنوان رب ، مبدء اثر بداند، اين شرك ، رسوائى دو جهان را در بر دارد.
و محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - فلا تضيعوا سنته . بعد از توحيد رسالت پيامبر را حفظ كنيد و به وحى توحيد نبوت پيامبر احترام بگذاريد. سنت پيامبر را ضايع نكنيد. اخلاق و آداب پيامبر را محترم بشماريد. چيزى كه از پيامبر نقل شده است او را گرامى بداريد. دينش را ضايع نكنيد.
بعد از انكه راحع به اصل توحيد و اصل نبوت و دين خدا سفارش ‍ كرد، آنگاه تاكيد فرمود: اقيموا هذين العمودين و اوقدوا هذين المصباحين اين دو ستون را بپا بداريد: يكى توحيد، يك نبوت . اين دو چراغ را هميشه روشن نگه بداريد، كارى نكنيد كه اين دو چراغ خاموش بشود. چراغ تو حيد و چراغ وحى . معاد به مبدء باز مى گردد، چون انسان در معاد به حضور خدائى مى رسد كه از آن خدا نشات گرفت . اگر اين دو چراغ را روشن نگاه داشتيد عقل و شرع شما را مذمت نمى كنند و اگر اين دو چراغ را خاموش نگاه داشتيد، هم عقل و هم شرع را مذمت مى كنند.
انا بالامس صاحبكم واليوم عبره لكم و غدا مفارقكم . من ديروز مصاحب شما و در بين شما بودم و شما هم بامن بوديد، مانند شما بودم ، قبل از ضربت خوردن ، اما امروز عبرت هستم براى شما. امروز على در بستر بيمارى افتاده است . مرا ببينيد تا بيابيد كه قدرت و سلامت و ثروت پايدار نيست . اينطور نيست كه انسان هميشه سالم وقدرتمند باشد. فردا هم از بين شما رخت بر مى بندم و مفارقت مى كنم . اگر من از اين ضربت سالم ماندم و شهيد نشدم اختيار قصاص طرف بعهده خود من است ، يا عفو مى كنم يا قصاص ‍ مى كنم . و اگر رحلت كردم ، رحلت قرارگاه همه ماست چون كل نفس ‍ ذائقه الموت . كسى در جهان طبيعت براى ابد نمى ماند.
آب زندگانى كنايه از ايمان و محبت است . خداوند هم به رسولش - صلى الله عليه و آله وسلم - فرمود: وما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت الايه . (463) ما براى بشرهاى قبل از شما جاودانه بودن را قرار نداديم كه در جهان جاويد بمانند.
هم قبل از تو هركس كه بود از جهان رخت بربست و هم تو رخت بر مى بندى و هم آيندگان مى ميرند. اين جهان معبر است . دنيا نمى تواند طرف ابديت باشد. اگر من شهيد شوم مرگ و انتقال به آخرت يك قرار داد است و اگر من از قاتلم عفو بكنم براى تقرب الى الله است . اگر من زنده ماندم و عفو بكنم بعنوان تقرب الى الله است و اگر شما خواستيد عفو كنيد آنهم براى شما حسنه است ، و اگر ممكن است عفو كنيد كه اين فضيلت را درك كنيد. مگر دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد. خدا انسان رئوف و مهربان را دوست دارد و مشمول رحمت خاص خود قرار مى دهد؛آنگاه فرمود: والله من از اين حادثه اى كه اتفاق افتاد، ضربتى كه بر سرم وارد شد، حادثه اى گرانبارى به من تحميل نشد. يك امر پيش بينى نشده غير قابل تحملى بر من تحميل نشد. مرگ چيزى است كه من سالها به انتظار او بودم : ياالله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه . (464) همانطورى كه كودك به پستان مادر مانوس است من با مرگ ماءنوسم . من از مرگ وحشتى ندارم . انس من به مرگ بيش از انس كودك به پستان مادر است زيرا كودك بر اساس غريزه و خواهش طبيعى به پستان مادر علاقه دارد، اما من با خواهش عقل به شهادت علاقه مندم . كودك هر چه سنش بالا مى آيد علاقه اش به پستان مادر كم مى شود و من هر چه سنم بيشتر مى شود علاقه ام به شهادت بيشتر مى شود. من از مرگ هراسى ندارم : مافجائى من الموت وارد كرهته . (465) يك امر مكروهى به من روى نياورده است ، يك چيزى طلوع كرد من ستاره مرگ را مى شناسم ، براى من معروف است ، منكر و ناشناس نيست ؛چهره مرگ براى من شناخته شده است . جريان من و مرگ مثل جريان انسان تشنه اى است كه بعد از تلاش و كوشش و سرچشمه رسيده است .
انسانى كه به سر چشمه مى رسد عطشش را با آن چشمه هاى زلال برطرف مى كند.
مرگ مرا به سرچشمه حيات رسانده است و مى رساند. من با مرگ گمشده ام را پيدا مى كنم . يك مهمان عزيزى كه مدتها ميزبان و مهماندار به انتظار او بود، اگر وارد مهمان سرا بشود به او خوش ‍ مى گذرد. فرمود مهماندار به انتظار من بود و من هم مهمان او هستم كه وارد مهمانسراى مرگ مى شوم ، مقصودم را مى يابم . چيزى از من كم نمى شود چيزى را از دست نمى دهم ، و ما عند الله خير و ابقى . (466)
در كنار بستر بيمارى اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - به ام كلثوم فرمود: اگر مى ديدى آنچه را كه من مى ديدم ، گريه نمى كردى ، عرض ‍ كرد شما چه مى بينى ؟ فرمود، مى بينم كه صفوف ملائكه و انبياء عظام - عليهم السلام - همه منتظرند كه من بروم . همه وصف بسته اند براى استقبال از من ، اين كه گريه ندارد (467).
سخنى را هم كه حسين بن على - سلام الله عليه - در سفر تاريخى كربلاء دارند همين مضمون را مى فرمايد: ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف . (468) من خيلى به نياكانم علاقمندم . مشتاق ديدار اجدار و پدر و برادرم هستم ؛همانطورى كه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود، من هم مشتاق ملاقات جد و پدر و مادر و ديگر انبياء عظام الهى هستم . خواست تفهيم كند كه ما از مرگ هراسى نداريم ، زيرا افراد ناسازگار رها مى كنيم و به حضور افراد سازگار، كه انبياء الهى باشند، مى رويم .
در يكى ديگر از فرازهاى وصيت نامه آمده است : كنت جارا لكم جاوركم بدنى ايام . فرمود: من چند صباحى همسايه شما بودم ، منتها بدنم همسايه شما بود نه روحم . روحم با شما نبود. باغى را كه وقف كرده بود، فرمود درخت ها را نفروشيد بگذاريد اين باغ محفوظ باشد. مسائل مالى و سياسى را تبيين كرد. وصيت رسمى اش ‍ را به امام حسن و امام حسين - عليهما السلام -فرمود. با حفظ اين معنا كه حسن بن على - سلام الله عليها - بايد به مقام شامخ امامت برسد. نسبت به همه مردم توصيه فرمود كه نماز را فراموش نكنيد، ايتام را فراموش نكنيد. بپرهيزيد از خدا در مورد نماز و ايتام . و مخصوصا بازماندگان شهداء. نسبت به زيارت خانه خدا فرمود: خانه خدا را ترك نكنيد.
اگر خانه خدا ترك شود و كسى به زيارت خانه خدا نرود، خدا به شما مهلت نمى دهد، عذاب الهى نازل مى شود.
از اينكه حسنين - سلام الله عليما - در محضر بودند، برنامه هاى خاصى براى آنها معين كرده بودند كه چه شخصى همراه حضرت باشد و چه شخصى نباشد. چه وقت بيايد و چه وقت نيايد. و على بن ابيطالب - سلام الله عليه - مى دانست كه شهيد مى شود و اين علم روى ولايت و باطن عالم است ، و آن علم ولائى اثر شرعى ندارد و نيز به ما فرمودند: كن وصى نفسك . هر كسى از شما وصيع خودش باشد. وصى براى آن است كه مسئله تجهيز مرده را بعهده بگيرد، براى آن نيست كه كارهاى مرده را بعهده بگيرد. كار خود را به وصى واگذار نكنيد، كه چقدر نماز بخواند و چه قدر روزه بگيرد چقدر زيارت كند يا خدمت كند و كار خير انجام دهد. اينها را خودتان انجام دهيد وصى براى آن است كه صغار انسان را سرپرستى كند و جريان دفن و كفن او را بعهده بگيرد نه آن كه كارهاى مانده انسان را بعهده بگيرد. فرمود هيچ كسى بهتر از خود انسان نيست . هر كسى وصيى خودش باشد و اينطور نباشد كه كارها را به ديگران واگذار كند.
گفتار هفدهم
ظاهر انسان با ظاهر عبادات و باطن انسان با باطن عبادت در ارتباط است . يك انسان ناقص از ظاهر عبادات برخوردار است و يك انسان كامل از باطن عبادات برخوردار مى باشد و هر انسانى در قيامت بصورت آن اخلاق و ملكات درونى خود محشور مى شود اگر اهل عبادت بود به اسرار عبادت رسيد، در قيامت به بهترين چهرهاى نورانى محشور مى شود، و اگر جزء افراد عادى بود، بصورت يك انسانى در مى آيد كه فقط جلوى پاى خود را مى بيند و به اندازه خود نور مى دهد؛و اگر معاذالله اهل عبادت نبود، بصورت ملكات ديگرى در مى آيد كه خودش آن ملكات را تحصيل كرده و پرورانده است ، او بصورت انسان محشور نمى شود.
در روز قيامت انسانها بصورتهاى گوناگون محشور مى شوند. وقتى نفخ صور شود، فوج فوج و گروه گروه به قيامت مى آيند: يوم ينفخ فى الصور فتاءتون افواجا. (469) ذيل اين آيه مباركه از رسول خدا - صلى الله عليه و آله وسلم - نقل شده است كه عده اى در قيامت بصورت حيوانات محشور مى شوند و اسامى آن حيوانات را هم در اين روايت برده اند. (470) آنها كه بصورت حيوانات محشور مى شوند براى آن است كه سر آنها در دنيا حيوانى بود؛خوى و ملكات آنها ملكات حيوانى بود: فالصوره صوره انسان والقلب قلب حيوان . (471) على - عليه السلام - فرمود: بعضى صورتشان صورت انسان است ، اما سيرت و حقيقتشان حقيقت حيوان است .
قيامت ، باطن دنيا است و افراد هم بصورت باطنى شان محشور مى شوند. روى اين اصل كه هر چيزى ظاهر و باطنى دارد، آخرت باطن دنيا است و انسان در آخرت بصورت باطن هاى خود در مى آيد؛عده اى در آخرت به صورت حيوان و عده اى بصورت انسان محشور مى شوند. و آنهائى هم كه بصورت انسان محشور مى شوند يكسان و يكنواخت نيستند. بعضى فقط جلوى خود را نور مى دهند و بعضى هم يسعى نورهم بين ايديهم و ايمانهم (472)، نورشان در جلوشان و طرف راستشان در حركت است كه هم آنها را نور مى دهد و هم ديگران را نورانى مى كند و صحنه قيامت را هم نورانى مى نمايد.
در بهشت كه هوا و فضا روشن است ، روشنائى فضاى آن بوسيله ماه و ستاره و نورهاى ظاهرى نيست بلكه خود انسان است كه آن فضا را نور مى دهد. اينطور نيست كه در خانه بهشتى چراغ و يا در فضاى بهشت آفتاب و ماه باشد، بلكه آفتاب و ماه برچيده مى شود: اذا الشمس كورت واذا النجوم انكدرت (473) . هم ماه و هم آفتاب تيره مى شوند و هم ستارگان بساطشان را جمع مى كنند. وقتى يك نور جديدى در فضا مى تابد مى گويند اين چه نور است . مى گويند نور مؤ من است كه از غرفه اى به غرفه ديگر مى رود. اين باطن انسان است ؛اين باطن عبادت است . باطن نماز و روزه و جهاد و حج همان نور است . زيرا هر يك از عبادات اسرارى دارند و اسرار عبادات هم عبارت از همان نورانيتهاى جهان غيب است . اگر يك وقت خداى سبحان درباره بعضى تعبير فرمود وجعلنا له نورا يمشى به فى الناس (474) ما براى عده اى نور قرار داديم كه در بين مردم بعنوان نور حركت مى كنند، اين نور در قيامت ظاهر مى شود. هر كه نور دارد فضا را روشن مى بيند و هر كس نور ندارد در ظلمت و تاريكى است .
اينطور نيست كه جهنمى ها راه جهنم را ببينند، بلكه افتان و خيزان مى روند.
نديدن راه هم يك عذاب و بلائى است . اينطور نيست كه راه صاف و روشن باشد و روشنائى راه را ببينند و طى كنند. اين طور نيست كه جهنمى در جهنم جاى او وسيع باشد. باطن انسان جهنمى تنگ و بسته و محدود است و او در هر سه عالم در تنگنا است . باطن انسان مومن باز و روشن است و او در هر سه عالم در وسعت و فسحت است . مؤ من هم در دنيا وسعت زندگى مى كند و هم در برزخ و قيامت ؛كافر و منافق ، هم در دنيا در مدار بسته زندگى مى كند و هم در برزخ و جهنم . يك مؤ من در دنيا از شرح صدر برخوردار است و چيزى او را سراسيمه و دست پاچه نمى كند. هر حادثه اى كه براى او پيش بيايد به عنوان يك مكتب و كلاس امتحان تلاقى مى كند. طورى نيست كه با يك حادثه دست از تكيه گاهش كه خداوند سبحان است بردارد، هيچ امرى او را از مسير راست بيرون نمى برد و بر دل او مسلط نمى شود، جان او را مهار مى كند، لذا غمگين نيست .
وقتى شاگردان رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - در محضر آن حضرت مطالب را مى نوشتند هر چه حضرت مى فرمود آنها را ضبط و ياداشت مى كردند. به بعضى از اينها گفتند شما چرا تمام حرف هاى پيامبر را مى نويسيد؛او گاهى در حالت غضب است حرفهاى تند دارد و گاهى در حال نشاط است حرف هاى نرم دارد، شما سخنان عادى او را بنوسيد نه هر چه او مى گويد. ممكن است كه در حالت عصبانيت سخن بگويد و يا در حال نشاط و رضا سخن بگويد، آن سخنان كه قابل نوشتن نيست . لذا به حضرت (ص ) عرض كردند؛آيا هر چه شما فرموديد بنويسيم ولو در حال عصبانيت و يا در حال نشاط و سرور سخن مى گوئيد؟ فرمود: من هر چه مى گويم ياداشت كنيد. عرض كردند: فى الرضا والغضب ؟ فرمود: فى الرضا والغضب . (475) زيرا در حال غضب ، غضب ما براى خدا است و جز حق نمى گوئيم ؛در حال نشاط، نشاط و سرور ما براى خدا است و جز براى حق نمى گوئيم . چيزى ما را به خود مشغول نمى كند كه ما را در اثر اشتغال به غير خدا سخن باطلى بگوئيم .
مؤ من از شرح صدر برخوردار است هرگز نمى گويد اين حادثه را چگونه جبران كنيم و به چه كسى پناه ببريم چون از شرح صدر برخوردار است . دنيا نمى تواند او را در فشار قرار بدهد و هيچ عاملى نمى تواند او را در مضيقه قرار بدهد.
و همين معناى شرح صدر و وسعت او در برزخ ظهور مى كند. هنگام مرگ هيچ فشارى براى مؤ من نيست ، هيچ رنجى ندارد، قهرا در برزخ هم در فسحت و وسعت است و در فشار نيست .
قبر يعنى برزخ ، برزخ يعنى قبر. بيش از سه عالم نيست : دنيا، برزخ ، قيامت . در برزخ براى مؤ من هيچ فشارى نيست ، زيرا او در دنيا با شرح صدر به سر برده و در شرح صدر زندگى مى كند. در قيامت كبرى هم كه فرشتگان مى گويند: سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين . (476) جاهاى وسيع باز در اختيار اهل بهشت است كه اگر همه اهل دنيا بخواهند در خانه بهشتى وارد بشوند جا دارد. اين چه عالمى است كه خانه هر بهشتى اينقدر وسيع است ؟ اما كافر كه از شرح صدر برخوردار نيست گرفتار تنگناى طبيعت و ماده است و محكوم به باطن خود هست ؛ هم در دنيا در مضيقه است و هم در برزخ و قيامت .
در دنيا همواره به اين فكر است كه برداشتش بيفزايد و چيزى او را سير نمى كند.
چيزى غير مؤ من را سير نمى كند. آن قناعت است كه انسان را سير مى كند كه در غير مؤ من نيست . روح قناعت را خداى سبحان به غير مومن نمى دهد. او هرگز احساس آسايش نمى كند. او مانند كرم پيله است كه به دور خود مى تند و هر چه بيشتر بتند محورش بسته تر و ديوارش محكم تر و در آن ديوار محبوس و اسير مى شود تا بميرد. انسان دنيا پرست مثل كرم پيله است كه به خود مى تند و به تعبير ديگرى همواره مانند دوك نخريسى نخريسندگان است كه همواره نخ مى ريسند اما خود برهنه اند. چيزى در دنيا انسان كافر را راضى نمى كند. همين معنا در برزخ هم بنام فشار مرگ ظهور مى كند اينطور نيست كه او از دنيا راحت به برزخ منتقل بشود.
اگر بخواهند دندان كسى را، بدون تخدير و بى هوشى موضعى ، بكشند چقدر رنج آور است ؛مرگ براى كافر و منافق اين چنين است . چرا موقع كندن دندان انسان درد شديدى احساس مى كند؛زيرا اين عضو را مى خواهند از انسان جدا كنند. روح مى خواهد ارتباطش را از اين عضو قطع كند، لذا رنج مى برد، تمام اعضاء و جوارح انسان غير مؤ من را از او مى گيرند و اين تعلق را قطع مى كنند، مثل اينكه تمام دندانها را بدون بى حسى و بى هوشى بكشند. البته اين يك مثل است و گر نه فشار مرگ براى كافر و منافق به حساب نمى آيد، كه او چقدر در فشار است .
همين معنا كه در برزخ براى كافر هست در جهنم هم همراه اوست . در جهنم جاى كافر تنگ است : القوا فيها مكانا ضيقا مقرنين . جهنمى ها را با اعضاى بسته در جاى تنگ جهنم مى اندازند. در جهنم ميدان وسيعى نيست كه هر جا بخواهد آزادانه حركت كند. كسى كه گرفتار طبيعت است در هر سه نشاء بسته است .
سر عبادت آن است كه ويضع عنهم اصراهم والا غلال التى كانت عليهم . (477) يكى از اسرار عبادت اين است كه اگر انسان اين تعق هائى كه بين او و جهان طبيعت است يكى پس از ديگرى باز كند، احساس آرامش و سبكبارى كند. انسان مى بيند اگر چند قدم بطرف فضيلت حركت كرد احساس سبكى مى كند. و اگر به طرف گناه قدم برداشت احساس مى كند سنگين است . عبادت براى آن است كه انسان را سبكبار كند: تخففوا تلحقوا. (478) هر شب اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - برنامه اى در مسجد بعد از نماز عشاء داشتند و روز تازيانه در دست داشتند و وارد بازار مى شدند؛سخنرانى مى كردند، مردم را به فقه فرا مى خواندند كه عالم به احكام بشوند تا كسى گران نفروشد، احتكار نكند، ربا نگيرد، كم ندهد، مشكلاتى فراهم نكند. وقتى حضرت با تازيانه وارد چهار سوق كوفه مى شد، همه دست از كار مى كشيدند و مى گفتند على بن ابيطالب آمد.
بعد مى گفتند سمعا و طاعه . در روز با تازيانه در بازار فرمان صادر مى كرد. شب بعد از نماز عشاء با صداى رسا، هنوز نماز گزاران از مسجد بيرون نرفته اند، مى فرمود: تجهزوا رحمكم الله . (479) بارها را ببنديد فردا مى خواهيد حركت كنيم . چون مؤ من بايد اين چنين باشد. اگر فردا را به حساب عمر خود بياورد حق مرگ را اداء نكرده است . تا امروز جزء عمر ما بود، فردا را مواظب نيستيم به حساب عمر خود بياوريم كه كار را به پس فردا حواله ؛بدهيم لذا هر شب مى فرمود، تجهزوا رحمكم الله . آن دستور شبانه و اين فرمان روز در عين حال كه تلاش و كوشش اين بود كه قلمروه حكومتش را به بيگانه نيازمند نكند، مع ذالك مى فرمود خود را سبكبار كنيد و دل به چيزى نبنديد. اگر انسان دل به چيزى نبست احساس مى كند كه سبك است .
سر عبادت اين است كه انسان را چون فرشته سبكبال مى كند، و ما اگر خواستيم ببينيم آيا به سر روزه ، به سر جهاد، به سر حج رسيديم ، ببينيم آيا سبكبال شديم يا خير. اين معنا را در خود ديدن سخت نيست . قرآن كريم به ما آموخت ، فرمود: يا ايها الذين آمنوا عليكم (480) انفسكم (481). مؤ منين مواظب جانتان باشيد. از جانتان جدا نشويد، گاهى انسان خودش را گم مى كند و نمى داند كه گم كرده است . على - عليه السلام - فرمود: عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه فلا يطلبها . (482) من در شگفتم بعضى بدنبال گمشده خود حركت مى كنند كه گمشده خود را پيدا كنند. گاهى انسان يك دفتر، يك خودكار، يك تسبيح ، يك دستمال را گم مى كند و به دنبال گمشده اش از اين و آن سوال مى كند.
حضرت على (ع ) فرمود من در شگفتم كه بعضيى گمشده خود را مى جويند و جستجو مى كنند ولى خودشان را گم كرده اند و حاضر نيستند از اين آن بپرسند كه من خودم را گم كرده ام و كجا هستم . اينها براى خودشان به اندازه خودكار ارزش قائل نيستند. انسان وقتى سرى به جاى زد ديد دستمال در جايش نيست مى فهمد گم شده است ، همينطور دفتر و دستمال و... از اين و از آن مى پرسد كه قلم - دفتر - دستمال كجاست تا پيدا مى كند؛اما سرى به جان خود نمى زند كه ببيند جان او در جاى خودش هست يا نه ؛اگر در جاى خود نباشد پس جان خود را گم كرده است . جان ما يك جا و مقام معينى دارد. انسان جز بنده بودن و پرستيدن خدا جاى ديگرى ندارد. اگر انسان گفت من معلوم مى شود در جاى خود نيست و خود را گم كرده است . چه كسى بايد او را پيدا كند؟ چه كسى بايد به او بگويد تو اين هستى ، بيا اين توئى خودت را بگير؛آن كه تو پنداشتى عوضى رفتى ، تو نيستى ؟ درباره قلم آمده است : لولا القميون لضاع الدين او لزال الدين . (483) اگر اهل قم نبودند دين ضايع مى شد. آن عده رفتند عده ديگرى روى كار آمدند كه حافظ آن معارف و احكام نبودند يكى از سرايندگان در آن عصر گفته بود:

شنيده اى كه لولا القمى لضاع الدين
تو نيستى در زير خاك مدفون اند
الان هم اين چنين شد. اگر اين حوزه و بركت فاطمه معصومه - سلام الله عليها - نبود، دين ضايع شده بود. انقلاب از آنجا شروع شد. يك انسان كاملى بايد باشد كه به افراد بگويد تو گم شدى اين توئى خودت را بگير. گاهى ممكن است انسان عمرى را عوضى برود و نداند كيست . سر عبادت اين است كه انسان خودى خود را پيدا مى كند. در كتابهاى ادبى و عرفانى آمده است كه محبتى در خانه محبوب را زد، محبوب از درون خانه گفت : كيست ؟ گفت : منم آن محبوب از درون خانه به محب درب خانه گفت : تا توى تو هنوز از تو نرفت ، لائق آمدن داخل خانه نيستى . رفت و با تهذيب برگشت و دوباره در زد باز او از درون خانه گفت : كيست ؟ گفت : توئى نگفت منم . گفت : اكنون بيا. اين مثل براى آن است كه گاهى انسان خودش ‍ را گم مى كند.
در امالى (484) آمده است كه حضرت عبدالعظيم حسنى - قدس ‍ الله نفسه الزكيه - فرزند چهارم امام مجتبى - سلام الله عليه - خود را به حضور انسان كامل امام دهم مى برد (485) و عرضه مى كند و مى گويد عقايد و افكار و انديشه من اين است ، ببينيد من سر جايم هستم يا گم شدم .
سر عبادت آن است كه انسان بفهمد در جاى خودش هست . باطن عبادت براى آن است كه به انسان بگويد تو اين هستى ، سر جاى خودت باش ، اگر كسى به اين جا رسيد به سر عبادت توجه كرده است . فهميدن ، خواندن ، نوشتن ، باسواد شدن به همان مقدارى كه مى داند اكتفاء نكردن جزء شعارهاى مكتب ما است . خون هر شهيدى به اندازه معرفت او نهال مذهب را مى روياند و تقويت مى كند. اينطور نيست كه همه شهداء در يك درجه باشند. آن كه عارف تر، فاضل تر، دانشمندتر، و با كمال تر است ؛مقام او بالاتر است .
در جنگ احد رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - دستور دادند وقتى شهداء را مى خواستند دفن كنند سرباز باسواد را جلو و سرباز بى سواد را پشت سر او دفن كنند، چون چند نفر را در يك قبر مى توان دفن كرد. يك قبر وسيع كندند تا همه را با حفظ شؤ ون دفن كنند؛كه بايد مصطجعا نحوالقبله باشد، به پهلو بخوابانند نه به پشت . همه يك رديف بطرف قبله خوابانده شوند، فرمود: جنازه آن سرباز باسواد را جلو بخوابانيد و بى سواد پشت سر كه نعش انسان باسواد بالاتر از نعش آدم بى سواد است .
هر كسى به مقدار معرفتش مى ارزد. على - عليه السلام - فرمود: قيمه كل امرء ما يحسنه (486). و اين چنين نيست كه اگر كسى گفت من در فلان رشته نظامى كار كرده ام ديگر راهى به درس و بحث نداشته باشد. علوم و معارف فراوان است و هيچ كس ‍ نمى تواند بگويد اين راهى را كه من رفتم راه تكامل عملى است ، خير. راههاى علمى مختلف و مسائل علمى مختلف است . درجات علمى فرق مى كند.
اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - به يك گروهى برخورد كرد كه سلمان - رضوان الله عليه - در آن گروه بود: فقال لهم سلمان : قوموا، فخذوا بحجزه هذا فوالله لايخبر كم بسر نبيكم غيره (487)
سلمان وقتى ديد حضرت على (ع ) مى آيند به آن جمعيت گفت برخيزيد و دامان اين مرد را بگيريد. والله غير از على - سلام الله عليه - كسى نيست كه شما را به سر نبوت آشنا كند. ظاهر نبوت را شما مى فهميد، اما سر و درون نبوت را غير از على كسى خبر ندارد.
چندين هزار نفر محضر مبارك رسول خدا را ادارك كرده اند اما آن چند هزار نفر يك طرف و اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - يك طرف . آنها به اندازه حضرت على (ع ) نه چيز ياد گرفتند نه حرفى تحويل دادند. عدد صحابه اى
كه رسول خدا را ادراك كردند از چند هزار نفر گذشته است همه آنها به اندازه اميرالمؤ منين نه مطلب ياد گرفتند و نه مطلب به مردم رساندند؛(488) لذا سلمان مى گويد دامن على را رها مكنيد زيرا غير از او احدى نيست كه شما را به سر نبوت آشنا كند، كه پيامبر به انسان چه مى گويد.
انسان وقتى طبيعت را رها كرد با سر و باطن خود كار دارد؛ ديگر نه كسى با او كار دارد نه او با كسى كار دارد. بعد از رهائى بدن ، انسان با سر خود كار دارد و لاغير و مهمان اسرار خود است و لاغير. آنگاه انسان بايد سرى به سرش بزند و ببيند چرا دعاهاى او مستجاب نيست . آنها كه انسان را مى شناسند اين دستورات را مى دهند. وقتى به اهل بيت عصمت و طهارت مراجعه مى كنيم مى گوئيم ما كجائيم ؟ ما بايد كجا باشيم ؟ آيا ما را پيدا كرديد يا نه ؟ آنها كه به سر عبادت رسيده اند، باطن ما رامى شناسند. على - عليه السلام - فرمود: لوشئت ان اخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولده و جميع شانه لفعلت . (489) من اگر بخواهم تمام سرگذشت و اسرار تك تك شما را بگويم ، مى توانم . اينگونه از افراد بايد به انسان بگويند تو گمشده اى يا نه و جاى تو كجاست .
از امام معصوم - سلام الله عليه - سوال كردند چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود، مگر خدا نفرمود دعاء كنيد من مستجاب مى كنم ؟ فرمود: لانكم تدعون من لا تعرفونه .(490) شما كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيد. شما خدا را نمى شناسيد.
چه چيزى باعث مى شود كه ما خدا را نشناسيم با اين كه او نور السموات والارض است ؟ (491) اين گرد و غبار خود ماست كه نمى گذارد ما خدا را ببينيم و گرنه او كه نقاب و پرده ندارد كه : غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد. (492)
ما براى اينكه ببينيم آيا خدا را مى شناسيم يا نه ، اين بيان از امام صادق سلام الله عليه - مى تواند راهگشا باشد. فرمود: اگر شما خواستيد دعاى شما مستجاب بشود، از آنچه كه پيش غير خدا است نا اميد بشويد.
قال ابوعبدالله جعفر بن محمد - عليهما السلام - اذا اراد احد كم ان لايساءل الله تعالى شيئا الا اعطاه فليياس من الناس كلهم ولا يكون رجاء الا من عند الله - عزوجل - فاذا علم الله عزوجل ذلك من قلبه لم يسئل شيئا الا اعطاه فحاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا فان فى القيامه خمسين موقفا. كل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلى هذه الايه : يوم كان مقداره خميسين الف سنه (493) .
اگر كسى خواست طورى مسئلت كند كه هر چه از خدا خواست خدا عطا فرمايد، از همه نا اميد باشد. چطور انسان وقتى غرق شد ديگر به جائى تكيه ندارد. آنگاه دعوا الله مخلصين له الدين همان حال را هم در جريان عادى داشته باشد. فرمود: از همه مردم نا اميد بشويد تا خدا به سوال شما پاسخ بدهد. از خودمان ، از كارمان ، از قدرت و مقاممان قطع علاقه كنيم و بعد مسئلت كنيم .
ياءس از غير خدا و اميد به خدا زمينه استجابت دعاء را فراهم مى كند و وقتى خدا از قلب او اين معنا را آگاه شد كه او به خدا اميد دارد و از غير خدا نا اميد، است ، چيزى از خدا نمى خواهد مگر آنكه خداى سبحان به او مى دهد، اين مى شود سر دعاء و سر عبادت . قبل از آنكه شما را محاسبه كنند خود را به حساب بياوريد.
ببينيد دار و ندار شما چيست . اولا ما وقتى خواستيم حسابرس خود باشيم ، بايد خود را بشناسيم ، بايد خودمان را پيدا كنيم ، ببينيم كجا هستيم . اگر خود مان را پيدا كرديم و ديديم كه سر جاى خود بود، آنگاه به حساب او مى رسيم ؛اما اگر اين درب و آن درب را گشتيم و خودمان را پيدا نكرديم ، چگونه مى توانيم به حساب خودمان برسيم ؟ چرا يك عده وقتى به مقام مى رسند همه چيز فراموششان مى شود و يك عده اى هم وقتى به مقام مى رسند هيچ تغييرى پيدا نمى كنند؟ مال و علم و مقام در آنها تاثيرى نمى گذارد؟ انسان براى اين كه ببيند خودش را گم كرد يا نه ببيند سواره است يا پياده . اگر ديد پياده است خوشا بحالش و اگر ديد سواره مى رود بداند كه خودش را گم كرده است . فرمود قيامت پنجاه ايستگاه كنترل دارد كه هر كدام هزار سال طول مى كشد. (494)
ذيل اين آيه كريمه از سوره معارج در يك جلسه خصوصى درس ‍ رسول خدا (ص ) معاذبن جبل در منزل زيد بن ارقم از حضرت سؤ ال كرد: ما اطول هذا اليوم ، يا رسول الله (495) چه روز طولانى ! يك روز معادل با پنجاه هزار سال . حضرت فرمود: قسم به ذات كسى كه جانم در دست اوست ، اين قيامت پنجاه هزار سال براى مؤ من به مقدار صلوه مكتوبه و وقت نماز واجب خواهد بود، يك نماز ظهر حداكثر ده دقيقه طول مى كشد. مؤ من همه اين راهها را رفته است و به سر اين عبادت رسيده است و معطلى ندارد.
معلوم مى شود نماز يك سرى و يك ظاهرى دارد. عبادت هم يك سرى و يك ظاهرى دارد. اگر كسى توانست مسافت پنجاه هزار ساله قيامت را با نمازش بپيمايد او به باطن عبادت رسيده است و هم اكنون خود را بيازمايد ببيند اگر سبك و متواضع است ، بداند كه به مقصد مى رسد و گرنه نمى رسد.
برخى سوال مى كنند كه وقتى اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - وارد مسجد شدند و خود ابن ملجم را بيدار كردند، چگونه مى شود؟
مختصرا آن بعضى از علم ها است كه تكليف آور نيست و بعضى از آن تكليف آور است . علم هاى عادى تكليف مى آورد. يعنى انسان بايد از دشمن بپرهيزد و در معرض خطر نرود و مانند آن . اما آن علم هاى غيب و آن هائى كه بر اساس ولايت است و با ديد قضاء و قدر عالم مى نگرد از آن جهت مثل يك فرشته ايست كه مى داند امشب در مسجد كوفه چه حادثه اى اتفاق مى افتد. آن علم تكليف آور نيست و بر اساس آن علم هر چه بايد واقع بشود، اين است كه آنها در عين حال كه به همه اين افراد عالم بودند مع ذالك وظيفه ديگرى هم داشتند.