اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۱۰ -


گفتار هيجدهم
خداوند در قرآن مى فرمايد آنانكه هنگام ياد خدا دل هاى آنان مى تپد و هنگام تلاوت آيات خدا ايمانشان افزوده مى شود و بر پروردگارشان توكل مى كنند كسانى كه نماز را به پا مى دارند و از آنچه روزى آنها نموده ايم انفاق مى كنند اولئك هم المؤ منون حقا لهم درجات مؤ منين حقيقى اند و براى آنان درجاتى است . (496)
بهشت و درجات بهشت اوائل نسبت به انسان هاى عادى در حد يك پاداش بيان مى شود (497). باز در همين قرآن كريم در جاى ديگر سخن از لهم درجات نيست . حرف لام مطرح نيست ؛بلكه مى فرمايد: هم درجات (498) خود اينها مى شوند درجات و خود اينها مى شوند انوار و بهشت . در اينجا دو مطلب است : يكى آنكه بهشت براى مؤ من است و يكى اينكه خود مؤ من بهشت است و هم آن حق است كه براى مؤ من بهشت است و هم اين حق است كه خود مومن بهشت مى شود.
انسان كامل به جاى مى رسد كه فروح و ريحان و جنه نعيم (499) خود بهشت مى شود و اين كمال را در همين چند روزه دنيا بايد تهيه كرد و لاغير. و اين در عبادت كردن فقط نيست بلكه به سر عبادت رسيدن است .
يك وقت انسان نماز مى گذارد و حواسش متوجه خدا نيست ، اين يك نماز صحيحى خوانده است كه از نظر حكم اعاده يا قضا ندارد ولى نماز مقبولى نخوانده است ؛نمازى نيست كه او را بالا ببرد، چون خود اين نماز بالا نمى رود.
يك وقت هم نماز خوانده كه در جز ياد حق چيزى در حرم قلب او راه پيدا نكرد، اين نماز است كه بالا مى رود و او هم بالا مى برد، اين هم صحيح است و هم مقبول . براى اين كه ما در نماز به اين سر برسيم بايد بيرون نماز را مواظب باشيم . اگر مواظب غذا و حركات و ادراكاتمان بوديم ، آنگاه در درون نماز راحت هستيم . اين كه مى بينيم ما در نماز راحت نيستيم ، براى آن است كه در بيرون براى خود دشمن تراشيديم ، در بيرون نماز كارهاى نا حساب انجام داديم در هنگام نماز دست ما بسته است دشمن حمله مى كند. آنچه كه ما شنيديم و گفتيم و رفتيم و آمديم همه و همه ذخيره مى شود و در موقع نماز به انسان حمله مى كند، در حال روزه و جهاد و حج به انسان حمله مى كند. ما اگر دشمنى براى خود نتراشيده باشيم و بيرون نماز را مواظب باشيم ، در درون نماز كسى كارى به ما ندارد و همه حواسمان جمع است ؛هم لذت مى بريم و هم اگر حواس ما جمع بود به سمت خدا رو كرده ايم و لطف خدا هم به سمت ما متوجه مى شود.
آنها كه به اسرار عبادت رسيدند، يعنى اهل بيت عصمت و طهارت ، عبادتهايشان عصاره اى از همين معارف است .
به ما گفته اند اگر خواستيد ببينيد پيش خدا محترم هستيد يا نه ، ببينيد خدا در قلب شما چقدر حرمت دارد. (500) اين دل چه حقيقتى است كه مى تواند ميزان بين عبد و مولى باشد؟ اين قلب چه ترازوى عجيبى است كه مى تواند انسان را آگاه كند كه پيش خدا عزيز است يا نه ؟ بعضى خودشان و قلبشان را گم كرده اند آنكه نمى شناسد كجائى است و براى چه آمده است ، خودش را گم كرده است . يك انسان كامل بنام امام معصوم - عليه السلام - لازم است كه به ما بگويد تو اين هستى ، اين توى توست . اگر انسان در جاى خود نبود، معلوم مى شود خودش را گم كرده است .
براى هر عبادتى عموما و در روزه خصوصا به ما راهى نشان داده اند كه به سر اين عبادات راه پيدا كنيم . اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - كه اين راه را رفت ، مى فرمايد به دنبال من بيائيد؛به ما فرمودند: اگر در حال نماز قلبتان متوجه خداى سبحان بود، لطف خاص الهى هم متوجه شما خواهد شد و ما به خوبى مى توانيم احساس كنيم كه لطف خدا شامل حال ما شده است يا خير. آن حالت سبكبارى را كه يك انسان وارسته در خود احساس مى كند، نشانه شمول لطف الهى است .
آن بى اعتنائى به فريبائى طبيعت كه در انسان پيدا مى شود، نشانه شمول لطف الهى است .
نسبت به اين امور بعضى از فرازهائى از اميرالمومنين و امام صادق - سلام الله عليه - در اين زمينه رسيده چنين است :
امام صادق فرمود: لا يجمع الله المومن من الورع والزهد فى الدنيا الا رجوت له الجنه وانى الا حب الرجل المومن منكم اذا قام فى صلوته ان يقبل بقلبه الى الله تعالى و لا يشعله بامر الدنيا. فليس ‍ من مؤ من يقبل بقلبه فى صلوته الى الله الا اقبل الله اليه بوجهه و اقبل بقلوب المومنين اليه بالمحبته له بعد حب الله اياه . (501) چيزى بالاتر از پرهيز گناه نيست ، اگر براى مؤ من با زهد اين ورع جمع شد من اميد بهشت دارم . من دوست دارم كه نماز را با توجه بخوانيد اين جا سخن از حكم و امر وجوبى نيست ؛اين جا سخن از سر صلوه و ادبى است كه به اين سر منتهى مى شود. خدا را وسيله قرار ندهيد كه شما را به بهشت ببرد يا از جهنم نجاتنان بدهد، خدا هدف است نه وسيله . او شما را به جهنم نمى برد به بهشت مى برد ولكن شما در عبادت اين ادب را رعايت كنيد كه از او چيزى طلب نكنيد. چيزى انسان مؤ من را مشغول نكند و يا خودش قلب خود را به امرى از امور دنيا مشغول نكند زيرا هر چه غير خدا است دنيا است .
براى بعضى تكاثر در علم و تاءليف و تربيت و تدريس دنيا است ، چه اينكه براى بعض ديگر، تكاثر در مال دنيا است . هر كسى را شيطان به يك راه مى فريبد. يك عالم را شيطان از اين راه مى فريبد كه تو شاگردان بيشترى دارى ، كتابهاى بيشترى نواشته اى ، ساليان متمادى درس گفتى ، تو بالاترى ؛اين تكاثر در رشته هاى علمى است ، به يك رزمنده اين نيرنگ را مى زند كه تو چند بار جبهه رفته اى ، تو فداكارترى ، تو چند بار تلاش كرده اى ، تو مقرب ترى . شيطان هيچ كسى را رها نمى كند. اگر انسان از دام وهم رهيد ديگر در دسترس ‍ شيطان نيست .
براى بندگان مخلص چيزى گواراتر از اخلاصشان نيست . چون هيچ دشمنى به آنها دسترسى ندارد، نه از درون نه از بيرون . هيچ مومنى نيست كه با قلبش در نماز متوجه بشود، مگر اينكه خداوند وجه خود را متوجه او مى نمايد و دلهاى ديگر مؤ منين را هم متوجه او مى كند. همه مؤ منين نسبت به او علاقمندند، دوست او مى باشند، در حال خطر دعا گوى او هستند.
انسان بامحبت زنده است و انسان بدون محبت هرگز طعمى از زندگى نمى چشد، و اگر خدا لطفش را متوجه انسانى كرد، دلهاى ديگر مؤ منين را نيز متوجه او خواهد كرد. اين خصيصه عبادت با سر است . اگر كسى لوجه الله عبادت كرد، مى شود ابدى . چون وجه خدا زوال پذير نيست (502) و اگر كسى لوجه الله عبادت كرد، زوال ندارد؛تاريخ او را از بين نمى برد.
در بيانات اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - آمده است : يموت منا من مات وليس بميت (503) از ما اهل بيت اگر كسى بميرد به حسب ظاهر مرده است و گرنه مرگ در آنجا راه ندارد. آب زندگانى را كه باران نمى بارد، چشمه و چاه هم نمى جوشاند؛آن آب زندگانى افسانه اى بيش نيست . آبى در عالم نيست كه اگر كسى يك قطره يا يك قدح از آن بنوشد براى ابد زنده باشد. اين كه در تعبيرات ادبى به آب زندگاين تعبير مى شود، يك مثل است ؛والا دنيا جاى جاودانه بودن نيست . آن معرفت و علم و ايمان است كه جاودانى است . عالم عارف مؤ من هميشه زنده است . در بهشت نامه اى از خدا براى مؤ من مى آيد كه در متن و عنوان آن نامه نوشته است : من الحى الذى لايموت الى الحى الذى لايموت . اين نامه اى است از خدائى كه ذاتا نمى ميرد، به مومنى كه در پرتو احياء حق از مرگ مصون است . اين مى شود آب زندگانى و گر نه ديگران قبل از آن كه بميرند، مرده اند
و از خاطرها هم محو مى شوند. انسان يك راه دارد كه به حيات ابد برسد و آن عبادت براى وجه الله است ، چون كل شئى هالك الا وجهه
، و اگر كسى لوجه الله عبادت كرد براى ابد زنده است .
اينطور نيست هر كسى كه شهيد شد با شهداى ديگر يكسان باشد. هر شهيدى به مقدار معرفتش مى ارزد. هر شهيدى به مقدار سر عبادتش ‍ مى ارزد و هر خونى به مقدار سرش دين خود را حفظ مى كند. مثلا وقتى سيل آمد بايد هزارها گونى شن پر كرد تا جلوى سيل را گرفت . يك وقت سد به تنهائى سيل بند است كه سيل را مهار مى كند گاهى يك شهيد به تنهائى سيل بيگانه ها را مهار مى كند، و گاهى هزار انسان بايد شهيد بشود تا كار يك شهيد را انجام بدهد. اينطور نيست هر خونى بتواند در برابر سيل بايستد، يا هر شهيدى به لقاء الله برسد: الناس معادن كمعادن الذهب الفضه . (504) اين از بيانات بلندى است كه از رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - رسيده است . مردم معدن هاى گوناگون اند، بعضى ها مثل ذغال سنگ هستند و بعضى مثل برليان اند و بعضى مثل لعل .
در محضر درس امام پنجم - سلام الله عليه - يكى از شاگردان تعريف كرد، گفت : امروز عجب جواهرى از شما فيظ برديم . فرمود: آيا اين حرف ها را تشبيه به طلا كردى : هل الجوهر الا الحجر. (505) اين حرف هاى آسمانى را به گوهر تشبيه كردى ؛گوهر مگر غير از سنگ قرمز يا زرد چيزى ديگرى است ؟ اين معارف الهى را به سنگ تشبيه كردى كه عجب طلاهائى ما امروز استفاده كرديم . مردم مانند معادن گوناگون اند. شهداء اين چنين اند، علماء اين چنين اند، صلحاء اين چنين اند، صديقين هم اين چنين اند. همه يكسان و در يك حد نيستند. براى يك عده درجات است و يك عده خود درجات اند.

اى برادر تو همان انديشه اى
مابقى تو استخوان و ريشه اى
در مسائل علمى و عملى هم اى برادر تو همان نيتى ، (506) انسان با نيتش محشور مى شود. انسان با محبوبش محشور مى شود. اگر انسان توانست با اين معارف انس بگيرد اگر شربت شهادت نوشيد، هم خود به لقاءالله مى رسد و هم خون او مانند ديگرى خونها نيست بلكه به تنهائى يك سدى است در برابر سيل ها.
وقتى زينب كبرى و زين العابدين - عليهما آلاف التحيه و الثناء - در هنگام توديع با آن ابدان طيب و طاهره قرار گرفتند و اظهار تاسف مى كردند كه چرا به ما اجازه ندادند كه ما اين ابدان بى سر را دفن كنيم و از كربلاء برويم ، فرمود: اين جا امروز بيابان است اين ابدان بارقه عشق الهى اند، يك سلسله ابدان عادى نيستند. اين ابدان شهرهاى آباد را ويران مى كنند و اين بيابان را سرسبز و خرم و شهر مى كنند و طولى نمى كشد كه اين جا شهر مى شود. حرف زينب كبرى - سلام الله عليها - در كنار آن بدن بى سر اين است كه اين بدن اين جا را آباد مى كند.
هر شهيدى و هر خونى به مقدار قلبش اثر دارد، لذا اعمال را وقتى بخواهند پاداش بدهند به مقدار معرفت پاداش مى دهند؛تا انسان از يك درجه به چند درجه و از چند درجه به خود درجه برسد. چرا در سوره مجادله بين مؤ من و مؤ من عالم فرق گذاشت ؟ فرمود: يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم در جات (507) يعنى مؤ من غير عالم را درجه مى دهند اما مؤ من عالم را درجات مى دهند. اينطور نيست كه عالم و غير عالم را يك جور درجه بدهند، البته علمى كه نور باشد و دنيا نباشد و عالمش مستاءكل به آن علم نباشد. اگر در سوره مجادله و انفاق سخن از درجات است در سوره آل عمران سخن از اتحاد مؤ من و درجات است . مى فرمايد هم درجات . آنگاه است كه انسان از دل خويش نور به آفاق دهد: چون به خورشيد رسيديم غبار آخر شد.
فضاى وسيع بهشت را مؤ من نور مى دهد و ديگر سخن از ماه و خورشيد نيست ، زيرا بساط منظومه شمسى بر چيده شد با اذا الشمس كورت (508) آن جهان با عظمت را مؤ من بايد نور بدهد. آنجا نه برق است و نه چراغ و نه اختر آسمانى .
اين فضاى باز بهشت را مؤ من روشن مى كند كه نور هم يسعى بين ايديهم و با يمانهم (509) اگر العلم نور يفذفه الله فى قلب من يشاء (510) و مانند آن ؛بايد اين نور را اين جا تهيه كرد و به مقدار معرفت به انسان نور مى دهند و به مقدار معرفت آن فضاى باز بهشت را انسان نورانى مى كند.
در تاييد بيان امام صادق - سلام الله عليه - اين حديث را نقل مى كنيم : وقتى امام پنجم - سلام الله عليه - رحلت كرد، سالم بن ابى حفصه مى گويد من به دوستانم گفتم ما امامى را از دست داديم با اين كه پيامبر را ادراك نكرده بود و در زمان رسول خدا (ص ) در دنيا نبود مع ذلك وقتى ، مى گفت قال رسول الله (ص ) كسى نمى پرسيد شما كه پيامبر را نديد چگونه از او نقل مى كنيد، ما يك چنين امامى را از دست داديم . شاگردان كه به امامت او مؤ من بودن اين سخن را مى پذيرفتند و گفتند برويم خدمت جعفر بن محمد فرزند امام باقر - سلام الله عليه - و او را تسليت بگوئيم . سالم بن ابى حفصه مى گويد رفتيم خدمت جعفر بن محمد گفتيم انالله و انا اليه راجعون بعد گفتيم كسى رفت كه با اين كه پيامبر را زيارت نكرده بود وقتى كه مى گفت قال رسول الله (ص ) كسى سوال نمى كرد كه شما از قول چه كسى مى گوئيد. و ديگر مردى مثل او نمى آيد.
هنوز مسئله امامت امام صادق هم براى آنها روشن نشده بود. آنگاه امام صادق - سلام الله عليه - چند لحظه ساكت شدند و بعد فرمودند: قال الله - عزوجل - ان من عبادى من يتصدق بشق فاربيه له كما يرب احد كم فلوه حتى اجعلها له مثل احد .
امام صادق بعد از چند لحظه سوكت فرمود: خدا مى گويد بعضى ها هستند كه نصف خرما صدقه مى دهند و خداوند اين صدقه آنها را آنقدر مى پروراند كه مثل كوه احد مى شود.
سالم بن ابى حنفه با شاگردان ديگر وقتى كه اين صحنه را ديدند گفتند: پدر بزرگوار او بلا واسطه سخنى را از پيامبر نقل مى كرد و الان او بجائى رسيده است كه بلا واسطه سخنى را از خدا نقل مى كند (511) اينها كيانند؟ اگر اينها مكتب نرفته با يك غمزه مسئله آموز صدها حكيم و عارف و فقيه اند، اين راه را دارند.
اين كه خداى سبحان متوجه اولياء خودش هست يعنى معارف را در قلب آنها القاء مى كند؛اين وحى تشريعى نيست كه مخصوص پيامبر باشد. وحى تشريعى مخصوص نبى است ولاغير و بعد از خاتم انبياء كسى وحى تشريعى ندارد كه حكم فريضه يا سنت جديدى بياورد اما الهام ها و القاءات و معارف حقه بعنوان وجه الله در دلها القاء مى شود كه امام صادق فرمود، قال الله تعالى و تبارك - وقتى اين صحنه گذشت سالم بن ابى حفصه مى گويد من از محضر حضرت بيرون آمدم و به حضور دوستان رفتم و گفتم من چيزى شگفت انگيزتر از اين صحنه نديدم كه ما سخن امام باقر را كه مى گفت قال رسول الله و بدون واسطه نقل مى كرد با اينكه پيامبر را نديده بود قبول مى كرديم و او را بزرگ مى شمرديم اما امام صادق مى گويد قال الله - عزوجل - بدون اينكه به كسى نسبت بدهد و بدون واسطه مى گويد خدا اين چنين گفت .
در دعاى ابوحمزه ثمالى آمده است كه خدايا بين من و تو احدى فاصله نيست . من اگر رازم را بخواهم با شما در ميان بگذارم مى گذارم و تو اگر بخواهى به من لطفى بكنى مى كنى و بين من و تو هيچ حجاب و شفيعى نيست ، فقط يك حجاب است و آن خود من هستم . (512) كه از بيانات بلند امام پنج - سلام الله عليه - است ، احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير ستر مستور وليس بينه تعالى و بين خلقه حجاب غير خلقه خداى سبحان بى پرده پوشيده است و پرده اى او را نپوشاند. از بس روشن است ، پوشيده است و هيچ حجابى بين خدا و خلق خدا جز خلق خدا نيست .
اگر گفتند وجودك دنب لايقاس به دنب : تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخير خوشا كسى كه در اين راه بى حجاب رود؛(513) از اين روايت است .
يك حجاب است كه نمى گذارد انسان خدا را ببيند و آن حجاب خودبينى است .
مگر هر صدقه اى را خداى سبحان قبول مى كند. به اين منافقين بگو هر چه مى خواهيد بدهيد، نفقات و صدقات و كمك هاى اين ها مقبول نيست . چون اينها كمك را يك نحوه غرامت مى دانند و با خلوص نمى دهند؛ ومن الا عراب من يتخذ ماينفق فى سبيل الله مغرما . (514) اين نحوه ديد، باعث آن مى شود كه خدا اين انفاق را قبول نكند. اگر يك باغبانى درخت را تميز مى كند و اضافات را حذف مى كند آيا عمل اين غرامت درخت است ، يا اين غنيمت درخت است . اگر انسان چيزى را كه در راه اسلام خرج مى كند آن را غنيمت بداند نه غرامت خداى سبحان را مى پروراند و مانند كوه احد بزرگش مى كند. گر چه آن چيز، نيمى از خرما باشد، انسان وقتى وارد محكمه عدل الهى مى شود مى بيند كوهى از خيرات در برابر چشمان او است . اين به سر صدقه بر مى گردد كه كدام صدقه با سر همراه است و كدام صدقه بدون سر است .
گفتار نوزدهم
خداوند سبحان فرمود: و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين . (515)اين سر عبادات است . به يقين رسيدن يعنى به پايان نهائى عبادت و به كمال عبادت رسيدن . به سر عبادت رسيدن نه به اين معنا غايت باشد، بلكه به معناى فائده و منفت است . يعنى اگر خواستى يقين پيدا كنى راهش عبادت است و اگر خواستى يقين پيدا كنى به اين كه عالم مبدء و معاد و راهى دارد و سرنوشت انسان چيست ، راهش ‍ عبادت است . بدون عبادت ممكن نيست كسى به اسرار عالمى پى ببرد. بدون عبادت ممكن نيست كسى آغاز و انجام عالم را بشناسد و يقين پيدا كند بلكه همواره در ترديد است . كافر و منافق همواره در شك و ترديد اند و هيچ بلائى بدتر از شك و ترديد نيست كه انسان را سرگردان مى كند. وقتى خداى سبحان عذاب منافقين و كفار را تبيين مى كند مى فرمايد: فهم فى ريبهم يتردون . اينها در شكشان سرگردان اند و راه خروج ندارند، همواره در يك مدار بسته دور مى زنند. ترديد، آن رد مكرر است . كسى كه راه بلد است مردد نيست ؛از ان راهى كه آمده بر مى گردد. كسى كه راه بلد نيست ، بيراهه مى رود؛چون بيراهه مى رود، برمى گردد و دوباره حركت مى كند؛اين رد مكرر را ترديد مى گويند.
باب ترديد و باب تردد و مكرر است . ورد مكرر در اثر نابينائى است . كسى كه راه را نمى بيند چند بار مى رود و بر مى گردد. كافر و منافق چون راه نمى بينند همواره در شك اند و عمرى را در عذاب ترديد مى گذارنند. در همان مدار بسته شك مكرر از سمتى به سمت ديگر حركت مى كنند و به نتيجه نمى رسند. تعبير ديگران قرآن كريم اين است كه دلهاى اينها گرفتار ترديد است : الا ان تقطع قلوبهم .(516) تا اين قلب چنين هست ، بسته است و راه را بلد نيست و سرگردان است ؛مگر آنكه دل تكه تكه و تقطيع بشود.
قلب كافر و منافق همواره در عذاب اليم است و نمى دانند كه تكيه كنند؛لذا وقتى خداى سبحان بيان رسول خود را تشريح مى كند، مى فرمايد: پيامبر به غير مسلمين مى گويد: فاين تذهبون . كجا مى رويد، راه غير از اين است . لسان فاين تذهبون ؟ (517) كه در قرآن كريم از رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - نقل شده است نشانه آن است كه انسان عبادت كننده هدف دارد و راه بلد است و به مقصد مى رسد، و انسانى كه اهل عبادت نيست ، نه راه بلد است و نه هدف دارد نه مى داند به كدام سمت برود، لذا رسول خدا مى فرمايد فاين تذهبون ؟ كجا مى رويد؟ وقتى كه خداى سبحان رسولش را مى ستايد، مى گويد من پيامبرى را فرستادم كه هم هدف دارد و هم راه را بلد است . والنجم اذا هوى ماضل صاحبكم و ما غوى . (518) سوگند به ستاره وقتى به شما نزديك شده و نور مى دهد، رهبر و پيامبر شما نه گرفتار غوايت است و نه گرفتار ضلالت .
غوايت بى هدفى است و ضلالت بيراهى است . آن كس كه نمى داند چه كند اما راه را بلد نيست ضال و گمراه است .
آن مسافرى كه مى داند بايد به سمت مكه حركت كند و هدفش ‍ زيارت كعبه است او هدف دارد ولى راه را بلد نيست ؛آن كسى كه بايد راهنماى او باشد هم بايد از هدف او باخبر باشد و هم راه آن هدف راه بشناسد. انسان چون مسافرى است كه عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را در پيش روى دارد؛هم هدف دارد هم راه . كسى كه انسان هم هدف را مى شناسد هم راه را مى داند و آن امام و پيمبر است كه بايد رهبرى مردم را بعهده بگيرد.
يك انسان مؤ من مطمئن و راحت است و هدف و راهش هم مشخص است لذا سرگردان نيست . وقتى كه خداى سبحان مؤ منين را مى ستايد، مى فرمايد: اينها آرمند. در جنگهاى وقتى از مؤ منين ياد مى كند، مى فرمايد:
فانزل السكينه عليهم ، يا: انزل سكينه عليهم . (519) پيامبرش ‍ و مؤ منين را با سكونت و طمانينه و آرامش مى ستايد. مؤ من در سكونت و آرامش است و كافر در ترديد .
انسان مردد نمى آرمد و به مقصد هم نمى رسد. اين خصيصه و سر عبادت است . عبادت كن تا به يقين برسى نه اگر به يقين رسيدى عبادت را رها كن . مثل اين كه به انسان مى گويند اگر خواستى به سقف برسى و پشت بام را ببينى از نردبان استفاده كن ، پله هاى نربادن را طى كن تا پشت بام را ببينى . اين نه به آن معنا است كه وقتى پشت بام را ديدى بگوئى نردبان چيست : زيرا اگر گفتى نردبان چيست همان لحظه مى افتى . در اثر تكيه به اين نردبان است كه پشت بام را مى بينى . عارف اگر به مقام يقين مى رسد چون به عبادت متكى است و اگر به جائى رسيد كه يقين پيدا كرد و عبادت را ترك كرد، ترك عبادت همان و سقوط همان ؛لذا هيچ كسى ممكن نيست در هيچ مرحله اى بى نياز از عبادت باشد: واعبد ربك حتى ياتيك اليقين .
بندگى براى بنده ذاتى او است ، خواه در دنيا خواه در آخرت ، منتها در آخرت عبوديت بنحوه ديگر ظهور مى كند. در دنيا به صورت نماز و روزه است و قيامت كه به انسان مى گويند: اقرء وارق . آنجا جاى عمل نيست ، بلكه جاى ظهور نتايج اعمال است . مى گويند آنچه كه در دنيا از آيات خونده اى يكى پس از ديگرى در اين جا ظهور مى كند و يكى پس از ديگرى بالا مى روى : اقرء وراق . (520) نه يعنى در قيامت قرائت بكن و بالا برو. اولا هم در دنيا به ما مى گويند بخوان و بالا برو و به اين حد اكتفاء نكن چه آيات قرانى خزائن الهى است ، بخوانيد و بالا برويد و هر درجه اى كه گرفتيد پله اى باشد كه شما را بالاتر ببرد و شما را متحرك كند نه همانجا بايستيد و ثانيا در قيامت هم به اينها گفته مى شود اين درجاتى كه مى بينيد محصول كارهاى دنيائى شما است . ظهور كارهاى دنيا در قيامت به اين است كه هر چه در اين جا خوانديد در قيامت بصورت ترقى نصيب شما مى شود.
بنابراين عبادت نردبان است . گاهى انسان اين نردبان را مى گيرد به دورن چاه مى رود، مثل كسى كه منافق يا ريا كارانه عبادت مى كند، عبادت مى كند تا ديگران او را ببينند و پيش ديگران عزيز باشد، اين شخص نردبان را گرفته و بطرف چاه مى رود. اين نردبان را شما وقتى به دست يك مغنى و چاه كن بدهيد كه كارش چاه كندن است ، به چاه مى رود، و وقتى به يك مهندس برق بدهيد، بطرف بالا مى رود؛پس بستگى دارد كه اين نردبان را بدست چه كسى بدهيد.
منافقين عبادت را انجام مى دهند كه پائين بروند و مؤ منين عبادت را انجام مى دهند كه بالا بروند. اين براى مؤ منين اين نقش را دارد كه واعبد ربك حتى ياتيك اليقين براى منافقين اين نقش ‍ را دارد كه فهم فى زيبهم يتردون .
اين نردبان هر چه پله هايش بيشتر باشد يك مغنى چاه كن به عمق چاه بيشتر فرو مى رود و يك منافق هر چه بيشتر عبادت كند، چون ابن ملجم در مى آيد مى شود: اشقى الاولين والاخرين . و از آن طرف هر چه درجات ايمان بيشتر باشد؛مى رسد به جاى كه به جز خدا نبيند. اين باطن است . باطن عبادت با باطن ما كار دارد. ما اگر در باطن احساس آرامش كرديم ، مى فهميم به سر عبادت رسيده ايم ؛لذا چيزى ما را نمى لرزاند، هيچ حادثه اى ما را نگران نمى كند.
مثلا شهداى كربلاء با ديگر شهداء فرقشان اين است كه اينها اصلا به اين فكر نبودند كه جنگ نابرابر است و ما چيزى نداريم . همه شهداء به مقام والاى شهدا كربلا نمى رسند. چون يك وقت انسان سخنش ‍ اين است كه ما با دشمن قوى چه كنيم . سعى مى كند حداكثر تلاش را فراهم مى كند تا خود را برابر كند و يا اگر نا برابر بود احساس نگرانى مى كند؛يك وقت اصلا احساس نگرانى نمى كند. در جنگى كه اصلا سلاح خودى به هيچ وجه قابل مقايسه با سلاح دشمن نيست اينها اصلا سخنى ندارند به اينكه ما سلاحمان كم است يا عدد و وعده و آمارمان كم است ، اينها مطرح نيست . آن روز اگر مى شناختند ياران سالار شهداء - سلام الله عليه - كيانند، همه امول آنها را مصادره مى كردند و همه بستگان را در زحمت قرار مى دادند. در حالى كه ياران حضرت سيدالشهداء (ع ) روز عاشورا اسامى خود را در چله هاى تيرها را به سمت اردوى عمر سعد رها كردند كه بگويند ما ناشناس نيستيم ؛ما چهره هاى شناخته شده اسلام هستيم . و اگر هم خواستيد اموال ما را مصادره كنيد، آزاديد. اينطور نيست كه ما از ترس و مخفيانه به اينجا آمده باشيم .
عده شهيد و عالم مى شوند اما همه يكنواخت نخواهند بود. هر خونى به يك اندازه مى ارزد. آن به سر عبادت رسيد، ممكن است يكنفره بتواند در برابر سيل تهاجم سدى پولادين باشد. به اين فكر نباشيم كه جهنم نرويم ، به اين فكر نباشيم كه وارد بهشت بشويم كه تجرى من تحتها الانهار چون مقامات بيش از اين هاست ، فرمود: واعبد ربك حتى ياءتيك اليقين .
چيزى كمتر از يقين در عالم خلق نشده است ، و نعمتى هم گرانبهاتر از نعمت يقين نيست : ما انعم الله على عبد اجل من اليقين . (521) هيچ نعمتى جلال مندتر از نعمت يقين نيست . چون يقين باطن عبادت است ، به عبادت متصل است . بدون عبادت انسان نمى تواند يقين پيدا كند.
ممكن است كسى عالم بشود اما به سر عبادت نرسد؛يك عبادت صورى داشته باشد؛او اهل يقين نيست ؛او اگر هنگام گناه يا امتحان رسيد دستش مى لرزد، احيانا ممكن است از آيات الهى بيرون بيايد مثل بلعم باعور (522) كه از پوست در آمد: واتل عليهم نباء الذى آتيناه فانسلخ (523) منها فاتبعه الشيطان . (524) فرمود ما آيات و انوار را به او داديم و اين لباس نورانى را در بر او كرديم اما او عملا از اين لباس ‍ در آمد. گاهى خداوند به انسان لباس بزرگى مى پوشاند ولى او عملا اين لباس را مى كند. برهنه مى شود و وقتى برهنه شد شيطان او را دنبال مى كند.
پس اگر خواستيم ببينيم عبادات ما مغزى دارد يا نه ، ببينيم به يقين رسيده ايم يا نه ، چون يقين را خداى سبحان فائده عبادت مى داند و اين يقين محبت مى آورد. انسان تا به چيز معرفت پيدا نكند محبت پيدا نمى كند و انسان به مقدار محبتش و مى ارزد و با محبوبش ‍ محشور مى شود. اگر يك وقت انسان خواست دوست على و اولاد على - عليهم السلام - بشود كه ذخيره اى بالاتر از مسئله تولى و تبرى نيست .(525) يعنى بايد بعد از معرفت خدا آنها را اولياءاش قرار بدهد. اين جزء بهترين دعاهاست . مگر دوستى كار آسانى است ؟ به رسميت شناختن غير از دوست داشتن است . يك وقت انسان مواظب است به كسى از نظر برنامه هاى نظامى يا قانونى احترام بگذارد اما دوست داشتن حساب ديگرى است . انسان پيش عده زيادى درس مى خواند اما گاهى يكى از آن اساتيد را دوست دارد. دوستى غير از تعظيم و تجليل و تكريم است . آن سر سپردن و دل بستن چيزى ديگرى است . گفتند سعى كنيد على و اولاد على (ع ) را دوست داشته باشيد؛اين دوست داشتن ذخيره و يكى از اركان اصلى دين بنام ولايت است . تنها آنها را بعنوان سرپرستى قبول كردن نيست بلكه بايد در تمام نمازها بياد اينها باشيم . كدام نماز است كه سخن از على و اولاد على در او نيست ؟ كدام نماز است كه در او تشهد نيست ؟ در تشهد يكى از واجباتش اين است كه بگوئيم الهم صل على محمد و آل محمد. اين در متن عبادت ماست . در كنار شهادتين درود بر اين خاندان در متن عبادت است . سخن از تجليل و تكريم قانونى نيست كه آنها هر چه گفتند ما اطاعت كنيم ؛اين مرحله اول پيروى است . اين كه به ما گفته اند دوست آنها باشيد،
دوستى به آسانى نصيب كسى نمى شود؛و دوستى بى معرفت ميسر نيست و معرفت باطن عبادت است . همه كارهاى ما كه صيغه عبادى دارد بايد به اين باطنش كه يقين است ، برسد.
در روايت امام صادق - سلام الله عليه - آمده بود اگر مؤ من با قلبش ‍ متوجه خداى سبحان بشود، خدا هم وجهش را متوجه او خواهد كرد و دلهاى مؤ منين را نسبت به او دوست مى كند. (526) بعد از آنكه او محبوب خدا شده است ، چيزى بهتر از آن نيست كه انسان در اثر محبت محبوب خدا بشود.
ابن مسعود گفت : ما همسفر رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - بوديم . در بين راه يك اعرابى درشت صوت با صداى بلند صدا زد: يا محمد (ص ). رسول خدا فرمود: چه مى خواهيد؟ گفت : المرء يحب القوم ولا يعمل باعمالهم . گاهى مى شود كه انسان دوست يك گروه است اما كار آنها را انجام نمى دهد؛به آنها علاقه مند است ولكن كارى را انجام مى دهند اين شخص انجام نمى دهد. فقال رسول الله (ص ) المرء مع من احب . (527) فرمود انسان با محبوبش ‍ هست يعنى اگر محبت صادق است با محبوب خود محشورى .
چگونه ممكن است دوست . آنها باشى و كار آنها را انجام ندهى ، و اگر دوست آنها هستى يقينا صفت آنها را هم ندارى پس با آنها نيستى و اين يك محبت آن است كه زمام كار را بعهده بگيرد و تصميم گيرنده محض باشد. محبت آن است كه زمام كار را بعهده بگيرد و تصميم گيرنده محض باشد. محبت آن مرحله عاليه ازاده است . چگونه ممكن است محبت باشد و انسان به ميل خود عمل بكند، نه به رضاى محبوب ، اين اعرابى چه كسى بود و چطور اين سوال را كرد و اين جواب بلند رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - كه جزء اصول كليه است : المرء مع من احب ، چيست ، جاى بحث دارد.
وقتى رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - لحظه هاى آخر عمر مبارك را مى گذراندند، عده اى گريه مى كردند. حضرت فرمود: چرا گريه مى كنيد؟ عرض كردند: براى چند جهت : اول آنكه شما را از دست مى دهيم و محبوب را از دست دادن گريه دارد. دوم وحى از اين به بعد قطع مى شود و اخبار آسمان ديگر به زمين نمى رسد. سوم براى اين گريه مى كنيم كه نمى دانيم بعد از شما تكليف چه خواهد شد و كار بدست كه مى افتد و ما از آينده نگران هستيم . (528) در اثناء اين جريان سخن ديگرى نيز نقل شده است . در آنجا رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - به امير المؤ منين - سلام الله عليه - مى فرمايد: يا على ! اذا انامت فغسلنى ... (529) يا على بعد از آنكه من رحلت كردم من را غسل بده و وقتى تجهيز تمام شد و كفن كردى اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان . وقتى اطراف كفنم را گرفتى و مرا نشاندى ، هر چه خواستى از من بپرس و من هر چه گفتم يادداشت كن .
(آيا اينها علومشان با مرگشان از بين مى رود؟ آيا اينها از مكتب بشر علم آموختند كه با مردن ديگر نتوانند معلم باشند؟ آن كه با يك غمزه مسئله آموز است ، بعد از مرگ نيز هست .) اسرارى را كه خواستى از من بعد از رفتن بپرس كه در دنيا را سر گذاشتى . اين سلسله علوم نيست كه در مكتب و مدرسه بشرى باشد.
يكى از شاگردان از امام - عليه السلام - سوال كرد: آيا اين صحنه اتفاق افتاد يا نه ؟ اميرالمؤ منين هر چه خواست سؤ ال كرد و رسول خدا هم فرمود و او يادداشت كرد يا صرف وصيت بود؟ فرمود: آرى .
شاگردان ائمه - عليهم السلام - همه يك درجه و يكسان نبودند ائمه - عليه السلام - هم براى همه يك اندازهم مقام قائل نبودند. به بعضى ها اگر سوال مى كردند يك جواب مى دادند و براى بعضى پيام مى دادند كه بيائيد امشب دور هم باشيم . ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا. گاهى امام هشتم سلام الله عليه مركوب مخصوص خود را بدنبال احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كه از شاگردان معروف حضرتش بود مى فرستادند كه بيائيد امشب پيش ما باشيد. بعضى ها از راه دور سعى مى كنند كه به زيارت امام بروند اينها يكسان نيستند. وقتى صحبت ها با احمد بن محمد بن اى نصر بزنطى تمام مى شود و مى خواهد مرخص شود، حضرت مى فرمايند: نه ، امشب شام را پيش ما باشد. وقتى هم كه شام تمام شد مى خواهد مرخص بشود، مى فرمايند: نه ، همين جا بخواب حضرت دستور مى دهند رختخواب مخصوص خودشان را در پشت بام براى بزنطى بگذارند. هر سرى را براى هر كسى نمى گفتند. همه شاگردان يكسان نبودند.
امير المومنين سلام الله عليه دست كميل بن زياد نخعى را مى گيرد و به بيرون از كوفه مى برد و براى او درد دل مى كند و آن حديث معروف يا كميل ان هذه القلوب اوعاها (530)را بيان مى كنند. اى كميل اين دلها ظرفها است بهترين دل دلى است كه ظرفيتش براى علوم و معارف بيشتر باشد
حالاتى كه براى رسول خدا((ص
در اواخر عمر بود اسرارى داشت و گوشه هائى از اين اسرا از اين حديث پيداست كه به امير المومنين مى فرمايد وقتى مرا غسل دادى كفنم را بگير من را بنشان و هر چه خواستى از من بپرس و من هم مى گويم و تو هم يادداشت كن (531)اما حضرت براى عده اى از توده مردم وقتى در اواخر عمر مبارك بود گريه مى كردند حضرت فرمود: اما انكم المقهور ون و المستضعفون بعدى . (532)شما را ضعيف مى كنند و حقتان را از بين مى برند.
درباره جريان اواخر عمر مبارك امير المومنين است كه اصبغ بن نباته كه از شاگردان مخصوص امير المومنين است نقل مى كند و مى گويد (533)وقتى آن ضربت بر سر مطهر على بن ابيطالب اثر كرد، عده اى از اصحاب آمدند و ديدند صداى گريه از درون خانه به گوش مى رسد. اينها هم بى تابى و گريه كردند.
حسن بن على عليه السلام از خانه بيرون آمدند و فرمودند: چه خبر است . اصحاب و شاگردان گفتند: ما صداى گريه را از درون خانه شنيديم و نتوانستيم تحمل كنيم ؛مشتاق زيارت مؤ لائيم . فرمود: حضرت در حالتى نيست كه شما بتوانيد با او ملاقات كنيد، برويد زيرا امام ملاقاتى ندارد، همه رفتند، اما من ماندم . صداى گريه از درون خانه حضرت بلند شد و من هم گريه كردم . باز حسن بن على - عليه السلام - از منزل بيرون آمده و فرمود: مگر نگفتم برويد. اصبغ بن نباته مى گويد وقتى حسن بن على - عليه السلام - دستور داد برويد زيرا امام ملاقاتى ندارد، همه رفتند، اما من ماندم . صداى گريه از درون خانه حضرت بلند شد و من هم گريه كردم . باز حسن بن على - عليه السلام - از منزل بيرون آمده و فرمود: مگر نگفتم برويد. اصبغ مى گويد. من عرض كردم دستور داديد ولى الله يا بن رسول الله ماتتا بعنى نفسى .
قسم بخدا نمى توانم بروم ، قلبم اين جا است ؛نه پايم براى رفتن آماده است و نه قلبم مقاومت مى كند، بايد على بن ابيطالب را ببينم و امام را زيارت كنم . امام حسن فرمود: پس صبر كن تا من بروم ببينم اجازه مى دهند يا خير. اصبغ بن نباته مى گويد من چند لحظه صبر كردم ، حسن بن على - عليه السلام - رفتند از درون اجازه گرفتند و به من فرمودند: بيا. من رفتم . وقتى وارد شدم ديدم على بن ابيطالب - سلام الله عليه - يك پارچه زردى را به سر مباركشان بسته اند و خون هم مرتب از سر ريخته و رخسار شريفشان هم زرد شده است كه من نتوانستم بين آن پارچه با رنگ مبارك صورتشان فرق بگذارم : من نمى دانم آن پارچه زرد، زردتر است يا صورت مبارك حضرت . آنگاه من خودم را به دامان حضرت انداختم و بوسيدم و گريه كردم . حضرت به من فرمود: لا تبك يا فانها والله الجنه . اصبغ گريه نكن ؛قسم بخدا من به بهشت مى روم . اين سخن همانا كلام يقين است . در دعاى كميل ملاحظه مى كنيد كه چه جور حضرت دستور مى دهند ناله كنيد، گريه كنيد، ضجه كنيد. خدايا اگر مرا به جهنم ببرى چه مى كنم : صبرت على حرنارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك . آن نردبان يقين است . خلاصه آنكه فرمود: والله من به بهشت مى روم .
انسان چراغ را روشن مى كند و مى بيند، و وقتى كه ديد ديگر نبايد بگويد چراغ چيست . با چراغ مى بيند و اگر چراغ نباشد كه ديدنى نيست : و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين . چطور شهداى كربلاء در شب عاشورا جايشان را در بهشت ديدند؛و اينكه ما مى گوئيم خدايا شهداى ما را با شهداى كربلا محشور كن براى اين است كه آنها پشتازند. در بين ما كسى نيست كه مانند شهداى كربلاء در شب عاشوراء جايشان را ببيند؛به آن مقام رسيدن كار آسانى نيست كه انسان جايش را در بهشت ببيند.
اصبغ بن نباته گفت : يا اميرالمؤ منين من هم مى دانم كه شما اهل بهشت هستيد اما گريه من براى آن است كه ما شما را از دست مى دهيم ، تكليف ما چيست : انى اعلم والله انك تصير الى الجنه او هم شاگرد همان مولى است . در قرآن كريم آمده است يك عده صيرورتشان بهشت است ، يعنى بهشت مى شوند؛نه به طرف بهشت سير مى كنند بلكه بهشتى شدن است .
اصبغ بن نباته عرض كرد: حدثنى بجديت سمعته من رسول الله - صلى الله عليه و آله وسلم - فقال : نعم الحديث . يك حديثى از پيامبر بفرمائيد چون ديگر من حديثى از شما نمى شنوم ، آخرين حديثى باشد كه شما از پيامبر - عليه آلاف التحيه و الثناء - نقل مى كنيد. فرمود: يك روز پيامبر (ص ) من را خواند؛فرمود: يا على به مسجد مى روى و مردم را دعوت مى كنى بطرف خودت بيايند. خدا را حمد مى كنى و بر من درود مى فرستى ، بر خدا ثناء بر من صلوات مى فرستى . وقتى خطبه ات با اين مقدمه شروع شد به مردم بگو: ايها الناس انى رسول رسول الله اليك من پيام آور پيام آور خدايم . رسول خدا مرا فرستاد كه پيام او را به شما برسانم و پيام رسول خدا اين است : ان لعنه الله ولعنه ملائكته المقربين وانبياء المرسلين ولعنتى على من انتهى الى غير ابيه وادعى على غير مواليه او ظلم اجيرا اجره . لعنت خدا و فرشتگان و انبياء بر كسى كه به غير پدرش انتساب پيدا كند و به غير مواليانش ارتباط پيدا كند و اين رابطه را قطع كند - حال اين انتساب يعنى چه ، اين پدر به چه معنى است ، اين مولى به چه معنى است ، هر كسى به گونه اى استفاده كرده است - لعنت خدا بر كسى كه مزد اجير را ندهد و به اجير ظلم كند. منظور چيست و كيست . اميرالمومنين فرمود: من اين جريان را به پيامبر مى گويم تا تفسيرش را از حضرت دريافت كنم و به شما بگويم . به حضور پيامبر آمدم و جريان را گفتم . حضرت فرمودند نه برو به مسجد اين كلمات را تفسير بكن و بگو: ايها الناس ماكنا لنجيئكم بشى ء الا وعندنا تاويله و تفسيره مردم ما حرفى را نگفتيم كه گنگ و مبهم باشد بلكه اين سخن نيز تاويل و تفسيرش ‍ پيش ماست .
اين كه ما گفتيم بر كسى كه به غير پدرش انتساب داشته باشد الا وانى انا ابوكم . من پدر شما هستم . هر كسى به پيامبر ارتباط نداشته باشد يعنى با پدرش ارتباط ندارد و بعد هم در اين جريان انا وعلى ابو هذه الامه مطرح شد. هر كس به اين پدر ارتباط نداشته باشد و فرزند اين پدر نباشد مشمول لعنت خدا و فرشتگان خواهد بود.
حال چگونه انسان با پيامبر ارتباط پدرى و پسرى دارد جز از راه محبت . آيا محبت بدون معرفت و معرفت بدون اطاعت ميسر است ؟ آن اطاعت و عبادت هاى خدا به دستور پيامبر است كه انسان را عارف و عارف را محبت مى كند: الا وانى انا ابوكم ، الا وانى انا مولا كم ، الا وانى انا اجير كم . من مولاى شما هستم ارتباطتان را قطع نكنيد من اجيرم اجرتم را بدهيد. چون قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (534)، محصول زحمات چندين ساله ام اين است كه شما دوست على و اولاد على باشيد. دوست عترت طاهره باشيد. وقتى نام اينها را مى برند قلبتان باز بشود و نشاطى در جانتان احساس كنيد. دستورات را از اينها بگيريد و پيروى را نسبت به اينها داشته باشيد. مزد رسالت من محبت اينها است . و محبت هم محصول معرفت است و معرفت هم محصول اطاعت .
هر كس نمى تواند دوست اين خاندان باشد. مگر دوستى كار آسانى است ؟ دوستى غير از اطاعت كردن قانونى است . هر شاگردى به هر استادى علاقه ندارد. بلكه عقله و علاقه چيزى ديگرى است . دوستى على و اولاد على نه اينكه اينها هر چه گفتند فقط ما قبول كنيم و بگوئيم چشم ، بلكه فوق اين است سخن از محبت است ، اينها را بايد با دل بپذيريد. اينكه مى بينيم روى زمين جائى مثل ايران مورد تهاجم ابرقدرت ها نيست و عليرغم آن در اين بحبوحه خطر با چند مرثيه مردم مهيا براى دفاع از اين مملكت مى شوند آن محبت به حسين بن على است : والا كشور را غير از اين حفظ نمى كرد. اين كه مى بينيم يك زن جوان فرزندش را در بغل مى گيرد و شوهرش را بدرقه مى كند و مى گويد برو به جبه در امان خدا، به همان عشق حسين بن على است والا كشور را غير از اين حفظ نمى كرد. مردم كه براى اين و آن خون نمى دهند. هيچ كسى حاضر نيست اينگونه فداكار باشد جز به عشق و محبت اين خاندان . چيز ديگرى نيست ، چون مى داند وقتى شهيد شد به اين خاندان مرتبط مى شود؛هم بازماندگانش در اثر اين ارتباط تامين اند وهم خود به سعادت ابدى رسيده است . اين را مى گويند محبت .
فرمود: من اجير كسى كه مزد مرا نمى دهد از رحمت خدا و انبياء و فرشتگان دور باد. مزد من اين است كه به اهل قربى مودت داشته باشيد: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى .
اين محبت باطن است .بعضى دوست نمازند بعضى نمازگزارند.
حسين بن على - عليه السلام - عصر تاسوعا به قمر بنى هاشم فرمود از اين ها مهلت بگير، براى اينكه خدا مى داند كه من نماز را دوست دارم : و هو يعلم انى احب الصلوه و كثره الدعاء و الا ستغفار . نفرمود شب عاشورا را مهلت بگير ما چند ركعت نماز بخوانيم ، چون نماز را خيلى ها مى خوانند. فرمود من نماز را دوست دارم ، نماز محبوب من است و من مى خواهم با دوستم امشب وداع كنم .
سخن از محبت است نه سخن از تكليف و اين محبت محصول آن معرفت است و آن معرفت باطن عبادت است .