اسرار عبادات

آيه الله جوادى آملى

- ۱۱ -


گفتار بيستم
و اثر مهمى كه بر عبادت مترتب مى شود يقين پيدا كردن عابد است : واعبد ربك حتى ياتيك اليقين . خداى خود را عبادت بكن تا به مقام شامخ يقين برسى . تعليق حكم بر وصف ، مشعر به عليت آن وصيت است .
پروردگارت را عبادت كن چون پروردگار تو است . رب يعنى مالك مدبر؛آن مبدء هستى كه مالك و مدبر انسان است ، او رب انسان است ، بايد انسان مدبر خود را عبادت بكند، چون مدبر اوست و كار در تدبير اوست .
مگر نه آن است كه انسان محتاج است ؟ مگر نه آن است كه نه خود انسان مى تواند حاجت خود را برطرف كند نه مثل او توان رفع حاجت هاى او را دارد؟ پس حاجت انسان را بايد غنى محض كه خداى سبحان است برطرف كند و قهرا خدا مى شود مدبر انسان ؛و پرستش براى آن است كه انسان از نفع و كمال معبود استفاده كند؛لذا تعليق حكم بر اين وصف كه فرمود واعبد ربك ناظر به استدلال است كه چون رب تو است ، او را عبادت كن ، براى چه عبادت كند، آيا براى اينكه روزى شما را تامين مى كند؛او گر چه رازق است ، ولى شما براى تامين روزى او را عبادت نكنيد؛او رحيم است اما شما براى اينكه به جهنم نرويد او را عبادت نكنيد.
شما همتتان بلند باشد براى جهنم نرفتن عبادت نكنيد و حتى عبادت نكنيد براى اينكه به بهشت برويد زيرا او شما را به بهشت مى برد. پس براى چه عبادت كنيم ؟ براى اينكه به مقام شهود برسيد. آنچه پشت پرده است و بعنوان اسرار جهان است ، بنگريد، كه هيچ نعمتى لذيذتر از نعمت معرفت نيست .
در سوره مباركه الرحمن كه فهرست نعم خداوند است ، اولين نعمتى را كه خداوند سبحان ذكر مى كند، نعمت قرآن است ؛ الرحمن علم القرآن . (535) تعليم قرآن ، آشنا شدن به قرآن ، نعمت فهميدن قرآن ، سر آغاز نعمت هاى جهان هستى است ، بعد كم كم سخن از بهشت و نعمت هاى بهشت است . هيچ نعمتى بالاتر از نعمت معرفت و شهود و يقين نيست . انسا وقتى اسرار جهان را مشاهد مى كند، ديگر نام لذت هاى ديگر جهان را لذت نمى نهد. انسانى كه به مقام يقين رسيد هم درون جهان را مى بيند و هم درون خود را مشاهد مى كند و هم درون ديگران را مى نگرد؛لذا نه به خود متكى است و نه به غير دل مى بندد و نه از غير مدد مى طلبد؛چون مى داند چيزى دورن انسان و غير انسان نيست ، كه اگر به اين مقام رسيد، هرگز آن محبوب راستين را رها نمى كند، و او را براى خود او مى پرستد. اما حيف است كه انسان براى ترس از جهنم گناه نكند؛خوب است كه انسان خود را بالاتر از گناه بداند. خوب است كه انسان خدا را براى اينكه خدا است عبادت كند، نه براى اينكه جهنم نرود، او جهنم نمى برد اما تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن . (536) خداى سبحان انسان را به پاداش عبادت ها مى رساند، اما حيف است كه انسان براى ترس از جهنم گناه نكند. انسان خدا را دوست داشته باشد و حرفش را اطاعت كند، نه براى اينكه او را نسوزاند. اين راه را قرآن كريم به ما آموخت كه فرمود واعبد ربك حتى ياتيك اليقين . آنگاه افرادى را كه از نعمت يقين برخوردارند خداى سبحان آنها را با عظمت نام برد. يكى ابراهيم خليل است كه فرمود. ابراهيم به مقام يقين رسيد. اگر سخن از بت شكنى اوست و اگر سخن از تحمل آن نار جحيم است كه گفتند حرقوه وانصووا آلهتكم (537) او را بسوزانيد و بت هاى او را حفظ كنيد و يارى دهيد، و به احدى تكيه نكرد و پناه نبرد و يك تنه عليه بت و بت پرستى قيام كرد، چون اهل يقين بود. وقتى خدا ابراهيم خليل را مى ستايد مى فرمايد.: وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الوقنين (538). ما باطن عالم و درون جهان را نشان ابراهيم خليل مى دهيم تا اين كه مقام شامخ يقين برسد. اين رؤ يت ملكوت منافعى دارد كه يكى از آن منافع برجسته يقين پيدا كردن است . اگر ابراهيم خليل به درون عالم راه پيدا كرد، خداى سبحان ما را تشويق مى كند كه شما هم به درون جهان راه پيدا كنيد. او دعوت مى كند كه ما درون عالم را ببينيم . اين چنين نيست كه هر كسى را به درون عالم راه بدهند. مثلا وقتى وارد كتابخانه عمومى مى شويد كتابهاى در دسترس همه را به شما نشان مى دهند اما آن كتابهاى خطى و نسخه هاى منحصر به فرد را كه نشان همه نمى دهند. كليد آن گنجينه ها را كه در اختيار همه قرار نمى دهند؛خداى سبحان فرمود عالم آفرينش ملكوتى دارد، باطنى دارد، گنجينه اى دارد؛اين باطن و گنجينه كتاب تكوين را ابراهيم خليل ديد و ما نشانش داديم ، شما هم نگاه كنيد بلكه ببينيد.
در جاى ديگر ما را هم تشويق مى كند و مى فرمايد: اولم ينظروا فى ملكوت السموات والارض . (539) چرا اينها فقط به عالم ملك بسنده كرده اند و به يك سلسله دستورات ظاهرى و خشك اكتفاء مى كنند. چرا در باطن عالم نظر نمى كنند؟ چرا جان عالم را نمى بينند؟ چرا اين گنجينه را باز نمى كنند و نسخه هاى خطى و مادر و اصيل را مطالعه نمى كنند؟ اولم ينظروا لسانش لسان تشويق است . نظر غير از رويت است و نگاه غير از ديدن است ، ولى زمينه ديدن است . نظر غير از رويت است و نگاه غير از ديدن است ، ولى زمينه ديدن است . گاهى انسان نگاه مى كند و نمى بيند و گاهى هم نگاه مى كند و مى بيند. آنها كه چشمشان ضعيف است مثلا براى استهلال و ديدن هلال و ماه اگر به پشت بام رفتند، مى گويند ما نگاه كرديم ولى نديديم : نظرت الى القمر ولم آره ؛ولى آنها كه چشمشان قوى است و مى دانند ماه كجا طلوع مى كند و كجا غروب مى كند، آنها اگر استهلال مى كنند، نظر مى كنند و مى بيند. نظر آنها به رويت مى رسد و نگاه آنها به ديدن ختم مى شود.
خداى سبحان در اين آيه كريمه ما را تشويق و يك عده را مذمت مى كند، كه چرا به باطن عالم سرى نمى زنند. چرا درون عالم را نگاه نمى كنند كه ببينند.
اگر رويت و ديدن ممكن نبود، كه خدا ما را به آن دعوت نمى كرد.
ملكوت يعنى باطن ، ملك يعنى ظاهر. آنجا كه سبحان است جاى ملكوت است : فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء . (540) آنجا كه سخن از ملك است جاى تبارك است . تبارك الذى بيده الملك . (541) بين ملك و ملكوت مثل ظاهر و باطن فرق است . ما را خدا دعوت كرد كه شما سرى به باطن بزنيد و خود را ارزان نفروشيد. نه به خود اعتماد كنيد نه به ديگرى . راه رسيدن به باطن عالم را راهيان اين راه و اصلان اين مسلك تبيين كردند. امام ششم - سلام الله عليه - كه خود از بهترين نمونه راهيان اين راه هستند و همچنين امام پنجم ، امام باقر - سلام الله عليه - راه رسيدن به ملكوت را به ما نشان دادند.
مرحوم شيخ مفيد - رضوان الله عليه - بيانى را از احدهما يعنى يا امام باقر يا امام صادق - سلام الله عليهما - نقل فرموده است كه فرمودند: ويل لقوم لايدينون الله بالامر بالمعروف والنهى عن المنكر من قال لا اله الا الله فلن يلج ملكوت السماء حتى يتم قوله بعمل صالح ، ولا دين لمن دان الله بتقويه باطن ، ولا دين لمن دان الله لطاعه الظالم . ثم قال : و كل القوم انها هم التكاثر حتى زاروا المقابر . (542) واى به حال كسى كه به امر به معروف و نهى از منكر دينشان را نسبت به خداى سبحان و دين شان را نسبت به دين خداى سبحان اداء نمى كنند. دين دارى را در جائى اعمال مى كنند كه خطر نداشته باشد. اما نظارت بر كار ديگران بعنوان امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و هدايت ديگران و فرمان دادن به فضيلت و بازداشتن از رذيلت و گناه را انجام نمى دهند. در اسلام نه جاى به من چه گفتن است ، نه جاى به شما چه . اگر كسى به ما گرفتار آلودگى است ، نمى توانيم بگوئيم به من چه ربطى دارد. نه مى شود سلب مسئوليت كرد، اگر كسى ما را امر به معرف كرد بايد اطاعت كنيم اگر كسى گفت لا اله الا الله و اين كلمه طيبه را بر زبان جارى كرد، با صرف گفتن اين كلمه به ملكوت آسمان وارد نمى شود مگر اينكه اين قول را به عمل صالح تتميم كند و به قول بى عمل ناقص ‍ است و عمل متمم و مكمل قول است . معلوم مى شود كه اگر كسى لا اله الا الله گفت ، توحيد در عمل را هم اجرا كرد، اين شخص وارد ملكوت و باطن عالم مى شود. اين ما را به سر عبادت دعوت مى كند و ما را به سر لا اله الا الله هدايت نمى كند. مگر هر كسى به ملكوت عالم راه دارد. اگر كسى به عالم ملكوت آشنا شد چون ملكوت يقين مى آورد ديگر مردد نيست و در هيچ امرى شك ندارد.
عمار ياسر گفت : ما در جنگ با حكومت اموى هيچ ترديدى نداريم . عرض كرد، يا على من اگر بدانم رضاى خدا در آن است كه من اين شمشير را در دلم فرو ببرم و از آن طرف سر در بياورد، با دست خودم خودم اين را انتحار كنم ، انجام مى دادم ؛ما ترديدى نداريم .
در نهج البلاغه آمده است ، على فرمود: ماشككت فى الحق مذ اريته (543) از آن لحظه اى كه خدا حق را به من نشان داد و حق به من نشان داده شد من شك نكردم .
كسى كه على بينه من ربه قرار دارد شك نمى كند. اين كه مى بينيم احيانا انسان گرفتار ترديد است براى اين است كه به ملكوت راه پيدا نكرده است ؛يك عبادت صورى دارد و به سر عبادت نرسيده است . سر عبادت به ملكوت راه پيدا كردن است و مشاهده ملكوت با يقين همراه است و چيزى در عالم گرامى تر و گران تر از يقين نيست . خدا اين يقين را به همگان مرحمت نمى كند بلكه به افراد خاصى اعطاء مى كند. اگر ابراهيم خليل - سلام الله عليه - الان بود همان حرفى كه به بت پرستان آن منطقه گفته بودند به ما نمى گفت ؟ آيا نمى فرمود اف لكم ولمام تعبدون من دون الله ، (544) اف بر شما و معبودهاى شما كه در بتكده هاى درون ، آنها را مى پرستيد؟ آيا ما به ميل خود عمل نمى كنيم ؟ اگر از ما تعريف كردند، خوشمان نمى آيد؟اگر يك انتقاد سازنده و سالمى نسبت به ما روا داشتند آيا بدمان نمى آيد؟ ما به خودمان چقدر علاقه منديم آنهم علاقه كاذب ؟ ما خود پرست هستيم يا نه ؟ اگر حضرت خليل (ع ) بودند به ما نمى فرمودند اف بر شما و آن هواهائى كه مى پرستيدش ؟ ما اگر به ملكوت برسيم درون خودمان را مى بينيم ؛اگر درون خود و ديگران را ديديم يك لحظه هم به غير خدا تكيه نمى كنيم ؛آنگاه مى شويم شيعه ابراهيم خليل .
ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى . (545) پيروان راستين ابراهيم خليل ، مؤ منان به آن حضرت و مؤ منان به خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله وسلم - اند. آنگاه انسان براساس ‍ ايه سوره اعراف دعوت خدا را لبيك مى گويد و به ملكوت عالم راه پيدا خواهد كرد، بعد فرمود: آنها كه باطل را تقويت مى كنند، متدين نيستند. ما نبايد اين احاديث را تطبيق بكنيم با آن افراد كه كفر و نفاقشان علنى است ، آنها كه حسابشان روشن است .
ما همواره نبايد از محاسبه خود غافل باشيم . در هر حركتى ولو كوچك اگر باطل را تقويت كرديم به همان اندازه از دين خدا فاصله گرفته ايم . اگر خداى سبحان مى فرمايد ويل لكل همزه لمزه (546). روى اين حركت هاى لبان ما قرآن تكيه مى كند كه مبادا لبانتان را نحوه اى حركت بدهيد كه كسى را بيازاريد و يا تحقير كنيد. اگر روى حركت مژه هايمان و حركت ديدمان قرآن كريم حساب مى كند؛يعلم خائنه الاعين (547). نبايد از محاسبه خود غافل باشيم . انسان در هر لحظه كه باطل را يارى مى كند در همان لحظه از دين خدا غافل است . چون دين خدا با هيچ باطلى سازش پذير نيست : قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد . (548) بگو حق آمد و جا براى هيچ باطلى نيست ، نه باطل كهن نه باطل تازه .
يعنى در زمان حكوت اسلامى نه گناهاى تازه پيدا شده روا است ، و نه گناه هاى سابقه دار را مى شود اعمال كرد؛چون حق با هيچ باطلى سازگار نيست . امام - سلام الله عليه - فرمود اگر كسى به باطل توجه كرد در آن بعد به خدا متدين نيست و از دين خدا بيرون است ؛و هر كسى را شيطان با تكاثر در رشته خاص او فريب مى دهد. آن كه كوثر نصيبش شد به تكاثر تن در نمى دهد و آن ها افراد كمى هستند.
غزالى يك وقت مى گفت محصول زحمت چندين ساله ام كه من سرگرم هدايت و ارشاد مردم بودم در اين يك شعر فردوسى ظهور كرد:

اگر بار خار است خود كشته اى
و گر پرنيان است خود رشته اى
و به همين مضمون :
گر به خارى خسته اى خود گشته اى
ور حرير و قذدرى خود رشته اى (549)
يعنى انسان شب و روز دارد كار مى كند؛يا مشغول آبيارى در خت پرخار و تيغ است ، يا مشغول رشتن پارچه هاى پرنيانى و ابريشمى است . اگر بعد از مرگ رنج مى برد براى آن است كه عمرى زحمت كشيد و درخت را آبيارى كرد. اين بد زبانى ، بد دهانى ، بدقلمى آزردن اين و آن و رنجش خاطر اين و آن را فراهم كردن ، همه تيغ است . هر كسى هر گناهى و ظلمى كه مى كند ظرف آبى است كه به پاى درخت پر تيغ خود ريخته كه او را سبز كند؛آنگاه وقتى كه مى ميرد، تمام اين درخت هاى پر تيغ تيغ ‌هايش عليه او خواهد بود. وقتى او را در قبر مى گذارند مثل اين كه كسى را روى تشكى گذاشته اند كه تمام اين تشك پر از خار و تيغ است . اگر يك تشكى تهيه كنند و بجاى پنبه و پر مشتى تيغ و يا خار در او بگذارند، انسان چگونه در آنجا مى آرامد و مى آسايد.
چه آسايد به هر پهلو بغلطد
هر او كز خار سازد او نهالين .
اگر يك كسى نهالين و تشكى از تيغ و خار تهيه كرد، او به هر پهلو بغلطد تيغ مى خورد و آسايش و آرامشى ندارد. در قبر و برزخ كه ملكوت اين عالم است چه آسايشى براى اين شخص است ؟ او در تمام مدت تلاش كرد تيغ بسازد و خار بروياند. البته نرم رفتارى و احسان انسان نسبت به مسلمين در عين حال كه اشدء على الكفار (550) است ، رحماء بينهم بودن او همان پرنيان بافتن او است . و اگر مى بينيم فرودسى در تاريخ مانده است آن اشعار توحيدى او مانده است ، وقتى مى گويد:
خداوند بالا و پستى تو ايى
ندانم چه اى هر چه هستى توايى (551)
كه خداوند را حقيقت محض و هستى صرف مى داند او باعث ماندنش است ، وقتى مى گويد:
درست اين سخن گفت پيغمبرت
كه من شهر علمم على ام در است (552)
اين اشعار او را حفظ كرد والا آنچه كه براى زيد و عمر سرود كه قابل دوام و بقاء نبود. اين شعرهائى را كه در ولايت گفت و از شيعه هاى خاص على و اولاد على است ؛آن شعرهاى بلندى كه در توحيد گفت ؛آن شعرهاى بلند آموزنده اخلاقى را كه سرود او را به اين رسانيد كه غزالى مى گويد محصول نصايح چندين ساله ام در اين بيت او جمع شده است . خوب اگر كسى گفت من چندين سال زحمت كشيدم ، اين شخص گرفتار تكاثر است ، كه حضرت فرمود اكثر افراد گرفتار من من گفتن هستند: آنكه از كوثر چشيد او نمى گويد من .
دعائى از امام رضا - سلام الله عليه - وارد است كه همه اين ادعيه نور است ؛همه اين كلمات نور است . وقتى انسان با اين روايات و احاديث انس بگيرد، مى بيند هر حديثى را كه مى بيند يك نور افكنى است . انسان يك مقدرى كه با آنها انس مى گيرد، لذت مى برد و مى بيند يك كتاب حديثى را كه باز مى كند مثل اين است كه وارد بوستان شده است ؛معطر است ؛شامه اش لذت مى برد؛باطنش لذت مى برد. يك مقدار انس به كلمات معصومين عليهم السلام - همه خستگى ها را رفع مى كند. اينطور نيست كه راه ملكوت فقط براى ديگران باشد و ما راه نداشته باشيم ، اگر ما راه نداشتيم ، ما را دعوت نمى كردند. چون راه داريم ، ما را دعوت كرده اند. اگر چنانچه ذره اى از آن كوثر را به انسان بچشانند او گرفتار تكاثر نخواهد شد.
بيان نورانى امام هشتم - سلام الله عليه - اين است : عرض مى كند: خدايا هر احسان و كار خيرى كه به من رسيده است در اثر لطف و احسان و بركت شما است . نه خودم در رسيدن به آن كار خير سهمى داشته ام و نه ديگران ، و هر قصورى كه از من صادر شده است ، مال خود من است و ديگران نقشى ندارند.
آنگاه عرض كرد: خدايا تمام مؤ منين مشرق و مغرب عالم را بيامرز. (553)اين ديد وسيع رحمه للعالمين بودن آن حضرت است . بنابراين ما اگر خواستيم ببينيم از كوثر، كه باطن اين عالم است ، چشيده ايم يا نه ؛بايد ببينيم گرفتار تكاثريم يا نه : اين راه دارد.
رسول خدا (ص ) فرمود: الورع عن محارم الله . (554) از آنچه را كه خدا حرام كرد انسان بپرهيزد و وارسته و پارسا باشد.
درباره ورع از امام سجاد - سلام الله عليه - نقل شده است كه فرمود: من عمل بما افترض الله عليه فهو من خير الناس و من اجتنب عما حرم الله عليه فهو من اعبد الناس و من اورع الناس و من قنع بما قسم الله له فهو من اغنى الناس . (555)
هر كسى كارهاى واجب را انجام بدهد از بهترين مردم به شمار مى آيد و هر كسى هم از محرمات بپرهيزد از عابدترين و متورع ترين انسانها است . چون گناه عليه محبوب قيام كردن است ، انسان نبايد انجام دهد، نه براى اينكه جهنم نرويم ، آن اطاعت و عبادت بردگان است ، كه خوفامن النار گناه نمى كند. انسانى كه به يقين رسيد باطن گناه را مى بيند و باطن گناه جز شعله ولجن چيز ديگرى نيست .
يكى از شاگردان امام سجاد - سلام الله عليه - از حضرتش سوال كرد (556): امال ما را كه فرشتگان مى نويسند بجا است براى اينكه مى بينند و مى نويسند، اما آيا خاطرات و نيت هاى كه ما فقط از دل گذرانده ايم و هنوز به لباس عمل در نيامده آنها را هم مى نويسند يا خير؟ آنها را كه نمى بينند پس از كجا مى فهمند تا بنويسند: ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله . كه خداى سبحان مى فرمايد: اسرار درونى را فرشتگان از كجا مى دانند و از كجا مى نويسند؟ حضرت فرمودند: آيا بوى روضه و بستان و بوى كثافت و گنداب يكى است ؟ اگر از كنار باغى پر از گل و معطر بگذريد، بوى خوب به مشام شما مى خورد، و اگر بوى بد به مشام انسان برسد، مى فهمد كه اين جا كثافت و زباله است . از بو مى توان فهميد كه از كنار باغ مى گذريم يا از كنار چاه . از بوى خوب فرشتگان تشخيص ‍ مى دهند كه اين مؤ من در قلبش اسرار و نيت ها و اراده هاى خير و طيب و طاهر است و از بوى بد هم فرشتگان مى فهمند كه درون اين شخص ، پليدى است . انسان يا باغ است يا چاه . چه جور مى شود كه انسان در چاه زندگى مى كند و از بوى چاه تنفر نكند و از بوى چاه با خبر نباشد. اگر كسى به ملكوت رسيده باشد بوى بد و خوب ديگران هم به مشام او مى رسد، مؤ من را از منافق باز مى شناسد.
عده اى در پاى منبر امير المؤ منين على بن ابيطالب - عليه افضل صلوات المصلين - نشسته بودند. بعضى از جاسوسان اموى آمدند و خبر دادند. كسى گفت خالدبن عرفته مرد. حضرت اعتنا نكردند. عده اى قبول كردند كه خالد مرد، حضرت اعتناء نكردند. بار سوم گزارش دادند، بار ديگر گفتند يا على مى گويند خالد مرد، حضرت اعتناء نكرد و به سخنانشان ادامه دادند. بار سوم گزارش دادند، حضرت اعتناء نكردند. عرض كردند يا امير المومنين اين خبر رسمى شد، فرمود: نه ، او نمرده است ، او هنوز شورش و بلوئى دارد. او به تحريك حكومت هاى طاغى عليه من مى شورد و از اين درب مسجد وارد مى شود. آنگاه به كسى كه پاى منبر حضرت بود اشاره كردند: و فرمودند: پرچم او هم به دست همين شخص است كه عليه حق قيام مى كند، او هنوز نمرده است . (557) اين قضيه بعدها واقع شد و اين علم غيب على بن ابيطالب - سلام الله عليه - بود، آشنائى با اسرار درونى كسى بود كه پاى سخن حضرت نشسته بود. حضرت فرمودند وقتى شورش شروع مى شود پرچم را به دست همين مرد مى دهند. اين مثل آن فرشته اى است كه درون افراد را مى بيند كه درون چه كسى باغ و درون چه كسى چاه است و پس ما يا مشغول كندن يا چاه هستيم يا مشغول آبيارى گل : واما من كان فروح وريحان وجنه نعيم (558) خود آن شخص گذشته از جنات تجرى من تحتها الانهار (559) كه به انتظار اوست ، مى شود روح و ريحان . يك وقت انسان مى بيند پرده كنار رفت و پيش همه رسوا شد. اين كه مى گويند بوى عالم بى عمل ديگران را اذيت و آزار مى هد، چون بدتر از ديگران است . چرا جهنمى ها از بوى عالم در زحمتند؟ چون او يك مردار ايست از ديگر مردارها بد بوتر. بوى عالم بى عمل اهل جهنم را اذيت مى كند. آنها متاذى مى شوند و مى گويند او را كنارتر ببريد.
اگر كسى در دنيا رسوا بشود بالاخره مى تواند به يك جائى پناهنده بشود كه آبرويش محفوظ باشد جائى برود مثلا پشت ديوار و درختان و يا به دشت و دره و يا دامنه كوهى متوارى بشود كه كسى او را نبيند؛اما فردا كه پيشگاه حقيقت پديدار شود، ديگر مفر و دره و كوهى نيست .
در قران كريم آمده است كه از پيامبر سوال مى كنند. خداوند اين كوهها را در قيامت چه مى كند: يسئلونك عن الجبال ، فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا ولا امتا . (560) پيامبر بگو كوهى نمى ماند. همه كوهها كوبيده مى شود و سرزمين قيامت صاف و دره و كوه تل و تپه اى ندارد، درخت و ديوراى ندارد تا شرمنده خود را آنجا پنهان كند. چشم اهل محشر هم حدت دارد و تيز است و هر جا را بخواهند ببينند مى بينند: فبصرك اليوم حديد. (561) و اين انسان در برابر چشم انداز وسيع . كجا انسان شرمنده مى تواند خودش را پنهان كند. چگونه انسان عمرى به بدگوئى زندگى كرد و الان سرپوش برداشته شد مى تواند به خودش ‍ اجازه بدهد كه در بين ديگران بسر ببرد. مهم ترين خطر همان بى آبروئى است . وقتى خدا پيامبر و مؤ منين را مى ستايد، مى فرمايد، اينها كسانى هستند كه آبرويشان در قيامت محفوظ است : يوم لا يخزى الله النبى والذين ... (562) روز قيامت روزى است كه خدا آبروى پيامبر و پيروانش را حفظ مى كند. معلوم مى شود كه خيلى خطر است . وقتى خدا مى خواهد جريان عظمت پيامبر را تبين كند، مى فرمايد در آن روز آبروى پيامبر و پيروانش محوفظ است ؛و الان ديگران آبرويشان رفته است ، چون آنچه ما در بين داريم آيا در درون هم همانطوريم ، يا چون به خلوت مى رويم آن كار ديگر مى كنيم ؟ كداميك از ما اين شهامت را داشته باشيم كه درون و بيرون مان يكى باشد. آن روز روز رسوائى است ، چه جور انسان مى تواند تحمل كند. چيزى بدتر از رسواى نيست . سوخت و سوز را انسان تحمل مى كند. الان اگر به كسى بگويند شما در برابر اين توپها و تانكها و بمب هاى خانمان سوز صدام عفلقى كافر قرار بگيريد استقبال مى كنند. اگر بگويند روى ميدان مين برويد، داوطلبانه مى روند. اما هيچ كسى حاضر نيست كه آبرويش برود. تحمل كردن آن عذاب بدنى آسان است ؛به استقبال ميدان مين مى روند، اما انسان حاضر نيست يك لحظه آبرويش برود اگر چه حاضر است تمام بدنش تكه تكه شود و بسوزد. حاضر است بمب شيميائى را استنشاق كند، اما حاضر نيست يك لحظه آبرويش برود؛لذا در قيامت وقتى سخن از عذاب است جهنمى ها مى گويند: ربنا من تدخل النار فقد اخريته . (563) خدايا كسى را كه تو به جهنم بردى آبرويش را بردى . سخن از بى آبروئى است ، آن مهم است . البته عذاب قيامت هم سخت است ، سوختن هم سخت است ، اما هيچ كسى حاضر نيست بى آبروئى را تحمل كند. آن روز پرده ها كنار مى رود، لذا جهنمى ها مى گويند خدايا هر كه را تو عذاب كردى آبرويش را بردى ، زيرا اينها داعيه خلاف داشتند. آن كه كافر يا منافق بود، حسابش روشن ؛اما آن مسلمان فاسق كه ظاهرش يك جور و باطنش طور ديگر بود، حسابش روشن ؛اما آن مسلمان فاسق كه ظاهرش يك جور و باطنش ‍ طور ديگر بود، خطرناك است . زيرا آنطور كه احكام را به مردم عرضه مى كنيم كه نيستم و اگر كسى به يقين و ملكوت عالم برسد بوى گناه را استشمام مى كند و مى گويد بد است و انسان حاضر نيست كه غذاى بدبو را بخورد. اگر فرشته است كه بو را استشمام مى كند، اگر ملكوتيان اند كه درون را استشمام مى كنند، لااقل پرده روى خودمان بدست خودمان نكشيم .
پرده را برداريم و ببينيم چه هستيم ، چون بالاخره يك روزى اين پرده ها كنار مى روند. ما نبايد خود را با بدها و كفار و منافقين بسنجيم بلكه ما بايد خود را نسبت به آنها كه جلو هستند بسنجيم .
گفتار بيست و يكم
اين سخن از سخنان برجسته رسول خدا - صلى الله عليه و آله وسلم - است كه فرمود: انا والساعه كهاتين (564) من و قيامت مثل اين دو انگشت نزديك هستيم كه در كنار يكديگرند (دو انگشتان را جفت كردند). وقتى سخن از قيامت مطرح مى شد كه قيامت باطن دنيا است رخسار مبارك حضرت دگرگون مى شد. اگر در يك جنگ نا برابرى دشمن از هر طرف غافلگيرانه حمله كند و كسى بخواهد خبر حمله غافليگرانه دشمن را برساند، چگونه سراسيمه است ؟ چه جور صورتش افروخته است ؟ مى گويد دشمن در كمين است ؛دشمن در پشت سر است ؛دشمن رسيده است ، آماده باشيد. وقتى سخن از قيامت مى شد، رنگ صورت مبارك حضرت (ص ) تغيير پيدا مى كرد، مثل اينكه دارد از يك خطر خانمان براندازى كه در شرف تحقق است خبر مى دهد.
امام صادق - سلام الله عليه - نقل فرمود: يك وقتى رسول خدا بالاى منبر رفت ، گونه ها و چهره و جنات ايشان متغير شد. معمولا اگر كسى بخواهد خبر تلخ و سنگينى را به حاضرين ابلاغ كند صورتش متغير مى شود. به مردم نگاه كرد و فرمود: مسلمانها من با قيامت مانند اين دوانگشت هستيم . بين من و قيامت فاصله اى نيست . شريعت و دين و كتابى نيست كه بعد از من بيايد. اين يك معناى متوسطى است كه بعضى از شارحان اصول كافى ذكر كرده اند. امام فرمود؛من و قيامت كنار هم هستيم . من مى دانم قيامت چيست . اينكه صورت حضرت سرخ مى شود براى اين است كه با قيامت است ؛از او دور نيست . اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا (565) براى من پشت پرده و روى پرده مساوى است . من قيامت را مى بينم ؛اما رسول خدا بالاتر از آن را مى فرمايد.
مى فرمايد من و قيامت اين چنين هستيم ؛من مى دانم قيامت چه خبر است . دوتا انگشت كه به هم نزديك اند، از يكديگر باخبراند. اگر يكى گرم است ديگرى احساس مى كند، و اگر يكى سرد است ، ديگرى احساس مى كند.
من مى دانم قيامت چه خبر است و شما همچنان غافل هستيد.
چرا يك عده در قيامت كور محشور مى شوند؟ براى اين كه چشمانشان عادت كرده اند چيزهائى را ببيند كه آنها در قيامت نيستند و چيزهائى هم كه در قيامت اند نياز به يك چشم مناسب دارد كه تهيه نكرده است ؛لذا هيچ چيز را نمى بيند؛كور است ، گنگ است كر است . نظام آنجا نظام ديگرى است ، بازار آنجا بازار ديگر است . فرمود من مى دانم قيامت چه خبر است . شما همينطور آرام نشسته ايد، مثل اينكه كسى از جبهه ها آمده مى گويد من مى دانم جبهه چه خبر است اما شما همينطور آرام نشسته ايد. اگر كسى از منطقه موشك باران شده صهيونيستهاى كافر بيايد او مى تواند بگويد من و جبهه اينطور هستيم ؛من از جبهه خبر دارم . شما چه مى دانيد، چه خبر است وقتى مى خواهد از پيروزى رزمندگان سخن بگويد، مى گويد من و جبهه اين چنين هستيم . شما چه مى دانيد در جبهه چه خبر است ، شما اين جا آرام نشسته ايد.
ثم قال : يا معشر المسلمين ؟ ان افضل الهدى هدى محمد - صلى الله عليه و آله وسلم - فرمود: بهترين هدايت راهى است كه خداى سبحان بوسيله من به شما ابلاغ فرموده است . چون من از دور خبر نمى دهم بلكه دستى از نزديك بر آتش دارم ؛منتها آتش ما را نمى سوزاند. اين اخبار غيب جزئيات جهنم و بهشت را تشريح كردن و خصوصيات قيامت را ذكر نمودن براى كسى است كه از نزديك خبر داشته باشد.
وخير الحديث كتاب الله وشر الامور محدثاتها بهترين سخن قرآن است و خواندن قرآن ، فهميدن قرآن ، آشنا شدن با قرآن ، عمل كردن به قرآن ، پى بردن به باطن قرآن ؛ضمن اينكه حفظ سنت هاى الهى بهترين كار است ، بدعت نيز از بدترين امورها است .
ايها الناس من ترك مالا فلاهله و من ترك كلا اوضياعا فعلى او الى (566)
اى مردم هر كس مرد و مال حلال به جاى گذاشت ، مال ورثه اوست ، و اگر دين و قرض و عائله بى سر پرستى دارد، من او را تامين مى كنم ؛به من مراجعه كند چون حكومت اسلامى بايد آن را تامين كند حكومت اسلامى نيم گذارد كسى تكدى كند و بصورت سوال زندگى كند. صاحب كتاب الغارات (567) از يكى از اساتيد استادش نقل مى كند. مى گويد: من بچه بودم پدرم مرا به مسجد جامع كوفه برد و على بن ابيطالب - سلام الله عليه - در حال ايستاده در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بودند و من ديدم على بن ابيطالب - سلام الله عليه -: يروح بكمه . با آستينش خود را باد مى زند. مسجد پر جمعيت بود و من هم بچه بودم . پدرم مرا روى گردنش نشاند كه من آن صحنه ها را ببينم . اين صحنه را ديدم كه امير المؤ منين (ع ) با آستينش خود را خنك مى كند، گفتم : پدر چون هوا گرم است اميرالمؤ منين با آستين لباسش خود را خنك مى كند؟ پدرم به من فرمود: اين چنين نيست . على بن ابيطالب احساس گرما و سرما نمى كند. نه گرما على را آزار مى دهد نه سرما؛و اين ناظر به دعائى است كه در يك جريانى رسول خدا - عليه آلاف التحيه و الثناء - نسبت به امير المؤ منين دعا كرد. عرض كرد: خدايا اثر برودت و حرارت را به على نچشان .
بعد از آن دعاء ديگر حضرت على (ع ) نه در تابستان و نه در زمستان از گرما و سردى هوا رنج نمى برد.
گفت : پسر؟ على بن ابيطالب رنج سرما و گرما را احساس نمى كند و اينكه مى بينى على بن ابيطالب آستين لباسش را حركت مى دهد براى آن است كه او بيش از يك پيراهن ندارد و چون اين لباس را شسته و خشك نشده است ، آستين را حركت مى دهد كه خشك بشود، او از اين كار لذت مى برد چون به غير حق دل نمى بندد و اين را هم هنر نمى داند و به حساب كمال نمى آورد (568) اين را هدف نهائى نمى داند.
اينها اوائل راه است . چيزى كه نبايد فراموش بشود اين است كه حضرت على (ع ) فرمودند: حكومت اسلامى كسى را فقير نمى گذارد.
قال : مر شيخ مكتوف كبير يسال فقال اميرالمومنين : ماهذا؟ قالوا: يا اميرالمؤ منين نصرانى . فقال اميرالمؤ منين : استعملتموه حتى اذا كبر و عجزه منعتموه . انفقوا عليه من بيت المال .
اميرالمؤ منين - سلام الله عليه - ديد پير نابينائى تكدى مى كند فرمود: اين كيست . گفتند يك مسيحى است كه پير شده و از كار افتاده است و گدائى مى كند. حضرت فرمود: تا قدرت داشت به اين مردم خدمت كرد و اكنون كه از كار افتاده است بايد اين چنين باشد: انفقوه من بيت المال حكومت اسلامى بايد اينها را تامين كند تا كسى گدائى نكند. اگر كسى توان كار دارد، كار؛و اگر توان ندارد از بيت المال تاءمين بشود (569)
پيامبر (ص ) كه آن سخن را فرمود كه من و قيامت مانند اين دو انگشت هستيم ما همه مى توانيم به جائى برسيم كه بگوئيم انا والساعه كهاتين . آرى ، منتها رسول خدا پيشاپيش همه با كل جريان قيامت مانند دو انگشت حضور دارد اما ما با گوشه اى از قيامت آنهم بدنبال حضرت .
مرحوم ملا عبدالرزاق كاشانى - رضوان الله عليه - مى گويد: ما ديديم كسانى كه دارند غسلين مى خورند: لقد شاهدنا من ياكل الغسلين ، (570) اين حرف خيلى بزرگ است . خداى كريم در قرآن فرمود: آنها كه حرام مى خورند، در جهنم طعام آنها غسلين يعنى چرك است . طعام آنها اثيم است : لا ياكله الا الخاطئون (571) باطن غذاى حرام و معصيت تيرگى است همانطورى كه باطن عبادت نور است .
مرحوم صدر المتالهين مى فرمايد (572) افرادى هم بودند كه مشاهد مى كردند وقتى ديگران دارند حرف مى زنند از دهانشان آتش ‍ مى آيد؛وقتى كه خاموش شدند مثل اينكه درب حرف مى زنند از دهانشان آتش مى آيد؛وقتى كه خاموش شدند مثل اينكه درب تنور را بستند. معصيت ، فحش ، غيبت ، تهمت ، اهانت ، بدگوئى ، زخم زبان و رنجاندن اينها همه آتش است كه از دهان بيرون مى آيد و ان آتش باطن گناه است . ما اگر نتوانيم به آنجا برسيم كه بگوئيم من و قيامت در كنار هم هستيم لااقل مى توانيم بگوئيم ما و بعضى از اسرار قيامت كنار هم هستى . به ما گفته اند كه باطن راه دارد، با عمل صالح مى شود به ملكوت آسمان رسيد.
هر وقت حضرت رسول (ص ) مى خواستند از جريان قيامت خبر دهند رخسارشان عوض مى شد. ترس ، خوف و خشيه من الله در حضرت محسوس بود.
پيامبر اكرم بعد از اينكه خطبه را شروع كردند و حمد وثناى خدا را گفتند چند جمله اى هم درباره هدايت فرمودند؛آنگاه صدا را بلند كرده و در طرف صورت مباركشان قرمز مى شد. چون مى خواستند يك خبر مهمى بگويند، مى خواستند از قيامت خبر بدهند و از جهنم حرف بزنند. چرا رنگ چهره حضرت عوض مى شد؟ چون جريان قيامت كه كارساده و آسانى نيست . مرگ آنچنان امرى است كه انسان علوم و خوانده هايش را فراموش مى كند. الان ما بسيارى از چيزهاى را حفظ هستيم و مى دانيم و مسلط هستيم اما در قبر ساده تر ين و ابتدائى ترين مسائل اسلامى را از ما سوال مى كنند. مسائل پيچيده اسلامى را كه از ما سوال نمى كنند. معراج يعنى چه ، شق القمر يعنى چه . سوال مى كنند خدايت كيست ، دين ات چيست ، كتابت چيست ، قبله ات كدام است ابتدائى ترين سوالى كه انسان به بچه هاى خودش ‍ مى آموزاند از انسان سوال مى كنند. مگر كسى جز افراد خالص يادش ‍ مى ماند؟ همين سوالهاى ابتداى كه ما به بچه ها مى آموزانيم : دين مان اسلام است ، خدايمان الله ، جل جلاله ربى - است ، قبله ما كعبه است ، كتاب ما قرآن است ؛سادترين مسائل را در قبر سوال مى كنند و بسيارى از افراد يادشان نيست ، فشار مرگ مرگ يك فشارى است كه براى كسى حافظه بگذارد. انسان مى بيند مثلا بعضى به بيمارى حصبه مبتلا مى شوند و بعد از اين كه از بيمارستان آمدند همه آن درس و بحثها يادشان مى رود. آنها كه بيمارى حصبه مى گيرند يا فشارهاى مغزى ديدند، تا مدت هاى زيادى هر چه خوانده اند از يادشان مى رود. بسيارى از علما و دانشمندان وقتى يك آسيب مغزى مى بينند حالشان كه خوب مى شود ديگر چيزى يادشان نيست .
انسان در فشار مرگ دفعتا مى بيند كه از ظاهر به باطن مى رود؛از ملك به ملكوت مى رود؛از عالمى به عالمى ديگر سفر مى كند؛آنگاه در اين تحويل عميق از او سوال مى كنند خداى تو كيست ؟ يادش ‍ نيست .پيامبرت كيست ؟ يادش نيست . چه دينى دارى ؟ يادش ‍ نيست . اين كه مى گويند دائما به ياد حق باشيد: واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خفيه ودون الجهر من القول بالغدو ولاصال و لا تكن من الغافلين . (573) انسان دائما بياد حق باشد. براى اين است كه گفتند شبانه روز 5 وقت ، 17 ركعت نماز كافى است ، گفته اند روزه يك ماه در طى سال كافى است ؛گفته اند در طى عمر يك بار حج كافى است و مانند آن ؛اما نگفتند ياد حق فلان قدر كافى است : يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا . (574) انسان دائما بايد بياد حق باشد و بطور دوام در جان بپروراند. نامش بر لب و يادش در دل تا يك خطرى پش آمد يادش باشد.
امام خمينى - دام ظله - آخر سال تحصيلى كه مى شد پايان درس ‍ نصيحت مى كردند. اين حديث شريف را گفتند كه بعد هم در بحثهاى قيامت اين حديث شريف را ما زيارت كرديم كه : عده اى در قيامت از ايشان سوال مى كنند كه پيامبرتان كيست . بعد از احقابى از عذاب ، يعنى حدود هشتاد سوال يك قرن عذاب كشيدن ، تازه اگر از او سوال كنند كه پيامبرت كيست ، يادش مى آيد و مى گويد: پيامبر من كسى است كه بر او قرآن نازل شده است ؛هنوز نام مبارك حضرت رسول (ص ) يادش نمى آيد. (575)
مگر جريان مرگ و بعد از مرگ كار آسانى است . اگر آسان بود كه همه در جواب سوال هاى قبر اين ساده ترين سوال ها را جواب مى دادند. در پرسشنامه ها هر كسى در كمترين فرصت و سريع ترين وضع آنها را پر مى كند كه دينم اسلام ، كتابم قرآن ، قبله ام كعبه است و امثال ذلك ؛اما آنجا اين چنين نيست ، چون انسان از ملك به ملكوت سفر كرده است .
وقتى پيامبر مى خواهد جريان قيامت را كه از خدا آموخته است براى مردم تشريح كند، چهره اش زرد مى شود، گونه هايش تغيير مى كند. يك فرمانده اگر بخواهد به سربازانش بگويد، برخيزيد حمله شروع شد، چطور دستور مى دهد؟ اگر سپاهيان در يك آسايشگاهى آرميده باشند و بطور ناگهانى حمله شروع شود آيا فرمانده مى گويد آقايان بفرمائيد به ما حمله كردند يا نه شتابزده و سراسيمه و با صورت سرخ و لحن جدى سخن مى گويد؟ وقتى سخن از قيامت و جريان مردن و جهنم و صراط و حساب و محكمه عدل خدا فرا مى رسيد، حضرت رسول (ص ) مثل اينكه خبر حمله مى دهند: كانه منذر جيش . (576)مى گويد: شايد صبح قيامت شد و يا اول مغرب قيامت مى شود؛يا اگر كسى مرد كه قيامت صغرى او قيام مى كند، معلوم نيست كه قيامت چه وقت قيام مى كند. انسان مى بيند دفعتا وضع عوض شده است و در عالم ديگرى است كه كسى را نمى شناسد و آنچه را كه مى شناخت پشت سر گذاشت . اگر چشم انسان را ببندند و از شرق به غرب يا از غرب به شرق بياورند، طورى نيست ؛حتى اگر دفعتا او را سورا كنند و از مشرق زمين به مغرب زمين ببرند بالاخره آنجا هم همين مردم اند و نظامى كه حاكم بر شرق است همان نظامى است كه حاكم بر غرب است ؛آفتاب است ، ماه است ، مردم است ، زندگى است ؛با يك تفاوت مختصر؛اما با مردن دفعتا مى بينيد وارد عالمى شد كه هيچ ارتباطى با عالم دنيا ندارد و مسائل ديگرى در آنجا مطرح است .فرمود: يا در بامداد و يا در شامگاه وارد قيامت چه خبر است ؛من مى دانم جهنم چه خبر است ؛من مى دانم صراط چيست ، حساب چيست ، ميزان چيست ، بسيارى از افراد خودشان را فريب مى دهند؛فرمود: اينها نمى دانند كه در آنجا چه كالائى و حرف چه كسى خريدار دارد. آنجا از انسان چه مى خواهند. بدنبالش ‍ هم همان اصل كلى حكومت اسلامى را فرمود: من ترك مالا فلا هله و من ترك دينا فعلى والى .
در بحثهاى ديگر از حضرت رسول (ص ) نشنيده ايم كه وقتى خواسته باشند سخنرانى كنند صورت مباركشان سرخ شده باشد. آيا در حمله ها اين چنين بود؟ هفتاد الى هشتاد جنگ در اسلام واقع شده است كه با همه ضعفهائى كه مسلمين داشتند و هيچ جنگى ، جنگ برابر نبود بلكه همه جنگها جنگ نابرابر بود؛آيا حضرت (ص ) وقتى مى خواستند جريان را اعلام كنند صورتشان سرخ مى شد؟ مسلمين خرما را نصف مى كردند و مى خوردند و مشركان شتر مى كشتند و مى خوردند؛اينها پوست خرما و آنها كباب مى خوردند؛ولى حضرت (ص ) وقتى در اين جنگهاى نابرابر مى خواستند فرماندهى را بعهده بگيرند هرگز سرخ نمى شدند. امكانات مالى و جنگى نداشتند؛اينها پياده بودند و آنها سواره ؛اينها بى سلاحى بودند و آنها مسلح ، مثلا در جنگ بدر كه اولين جنگ هم بود وضعيت طرفين قابل قياس نبود اماحضرت (ص ) كه فرماندهى اين جنگ نابرابر را بعهده داشتند هرگز صورتشان سرخ نمى شد. اميرالمومنين - سلام الله عليه - مى فرمايد در شب جنگ بدر كه ديگران احساس خطر مى كردند رسول خدا پاى درختى ايستاد و تا صبح عبادت كرد؛اصلا گويا ما فردا جنگى نداريم (577) اما وقتى سخن از مرگ به بعد است ، صورتشان سرخ مى شود، صدا را بلند مى كنند و گونه هايشان تغيير مى كند.
مى فرمايد: مردم مرگ و جريان بعد از مرگ يك امر عادى نيست ، مواظب خودتان باشيد، فرمود: شما جريان مرگ و قيامت و صراط و حساب را از چه كسى مى خواهيد بشنويد: انا والساعه كهاتين . من و قيامت مانند اين دو انگشت در كنار هم هستيم ، از من سوال كنيد كه بعد از مرگ چه خبر است ، بهشت يعنى چه ، صراط يعنى چه ، حساب يعنى چه ، و انسان به كجا مى رود. اين جمله انا والساعه كهاتين از باطن عبادت خبر مى دهد كه واعبد ربك حتى ياتيك اليقين كه خداوند فرمود عبادت كن به اين مقام مى رسى . مگر نفرمود كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم (578): اگر يقين پيدا كرديد جهنم و آتش جهنم را مى بينيد. فرمود منم كه مى توانم خبر بدهم . چون شما نمى بينيد البته صورتتان سرخ نيست ؛من شعله را مى بينم .
خداى سبحان اين راه را فراسوى بندگان خود و سالكان الى الله نصب كرده است ؛انگاه راههاى رسيدن به اين امور را يكى پس از ديگرى به ما آموخت .
بطور مثال فرمودند به اين كه : انسان در ماه مبارك رمضان احساس ‍ عظمت مى كند و بزرگى خود را مى يابد، مى گويد من بزرگ تر از آن هستم كه آلوده بشوم و تن به گناه بدهم ؛اين بزرگى خود يافتن ، در اثر روزه گرفتن است ، كه مقدمات اوليه روزه امساك و كم خورى است .
از ارسطو سوال كردند: چرا شما كم مى خوريد؟ گفت : من مى خورم براى اينكه بمانم و ديگران مى مانند براى اينكه بخورند. ديگران زنده اند براى اين كه بخورند، بگذار زياد بخورند؛من مى خورم براى اين كه زنده بمانم . آنان كه پرخور هستند، هم عمرشان كمتر است و هم به آن معارف الهى دسترسى ندارند. هرگز انسان پرخور به فهم در نمى آيد.
امام صادق از رسول الله (ص ) نقل فرمود كه : يك وقتى جبرئيل -سلام الله عليه - در روزى و زمانى كه سابقه نداشت وارد شد. گفتم : در وقتى آمدى كه بى سابقه بود. ايا خبر مهمى است براى اين كه حالت شما، حالت ارعاب است . فرمود: تو ترسى ندارى براى اين كه غفرالله لك ما تقدم من ذنبك وما تاخر . فرمود: پس ‍ براى چه آمده اى ؟ جبرئيل گفت : خداى سبحان شما را از چند چيز نهى كرد: اول از بت پرستى ؛دوم از ميگسارى ؛سوم از جدال (579) با مردم و بحث علمى را بصورت مجادله در آوردن (580).
آنگاه فرمود در كنار اين دستوراتى كه خداى سبحان به شما داد يك خصلت ديگرى را خداى سبحان به شما امر كرد كه براى همه شوون زندگى است كه براى مبدء و منتهايت سودمند است . آن چيست ؟ يقول لك ربك ما ابغضب وعاء قط كبغضى بطنا ملانا . خدا مى گويد چيزى پيش من مبغوض تر از شكم پر نيست ، كه انسان هميشه سير باشد. چون او كه مانند بهائم مى خورد، مانند جماد مى افتد.
عده اى بعد از افطار اول رونق گرفتنشان درباره مطالعه و دعاء و ذكر و امثال ذلك است ، و عده اى همين كه از كنار سفره فاصله گرفتند بايستى به جائى تكيه بدهند. مگر انسان بايد اينقدر بخورد كه نتواند خودش را نگه بدارد پرخورى هم عمر را كم مى كند وهم سلامت را از انسان مى گيرد، و بالاتر از همه فهم و انديشه و شعور را از انسان مى ربايد. اگر كسى بخواهد به اسرار عالم راه پيدا كند چاره اى جز سبكبار بودن ندارد و اين را كسى مى گويد كه مى فرمايد انا و الساعه كهاتين .
بدنبال اين يك سلسله دستوراتى به شعيان مى دهند كه پيروان راستين اهل بيت عصمت و طهارت اند.