دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۷ -


مبداء چهارم - موضوع اختيار؛ و مركز تشخيص محبوبات از مكروهات ، و ترجيح و انتخاب محبوبات ، و كشف طريق جلب آنها و پيدا نمودن راه فرار از مكروهات و دفع مبغوضات است ، خلاصه دستگاه سنجش است ، كه محبوب و مبغوض نخستين را با محبوبها و مبغوضهاى ديگر مى سنجد؛ و در صورتيكه محبوب و مبغوض بزرگترى بيابد طبعا از محبوب و مبغوض ‍ كوچكتر دست برميدارد، بلكه حب و بغضش نسبت بان برطرف ميشود، و در صورتيكه محبوب و مبغوض بزرگترى نيابد طبعا محبوب و مبغوض ‍ نخستينش بقوت خود باقى ميماند،
و اينكه ميگويند: انسان مختار است ، يعنى چنين دستگاهى در درون او نهاده شده است ، و در اين مرحله حسن نيست و انتخاب ، و سوء نيت و انتخاب ، و درجات و مراتب اشخاص تعيين ميگردد.
و در اينجاست كه انسان ميتواند با نيروى فكرش جوانب صلاح و فساد اعمال را ملاحظه كند، و باين وسيله حب و بغضش را نسبت بآنها كمتر يا بيشتر نمايد.
و بهرحال با همين دستگاه و در همين مرحله است كه خط مشى و هدف انسان (و باصطلاح علت غائى عمل) تعيين ميگردد و انسان خودش را در دو راهى حق و باطل ياهدايت و ضلالت مى بيند،
و از اينرو باطنش را ظاهر و نهانش را عيان مينمايد.
و در همين مرحله است كه مردم پنج دسته ميشوند.
دسته اول - افراد مخالف دين و وجدان هستند كه معاند و ملحد ناميده ميشوند و با حقايق ضديت ميكنند، اين دسته بمصالح دينى و وجدانى اعتنائى نميكنند، و غرق در اميال و شهوات و رياستهاى دنيوى ميشوند و تسليم بى قيد و شرط آن ميگردند، و همين دسته هستند كه از ابتداى عالم با انبياء و اوليا مخالفت داشته اند و دارند.
دسته دوم - افراد بى خبر از حقيقت دين و سست عقيده هستند كه از حقايق آگاهى ندارند، ولى در عين حال وجدن پاكشان را بتعدى و تجاوز آلوده نكرده ا ند اين دسته معمولا از طريق مروت بيرون نميروند و باعث ناراحتى ديگران نميشوند در بين ايندسته افرادى هستند كه با حسن نيت عمر خود را صرف در خدمات فردى و اجتماعى مينمايند، (مانند انوشيروان عادل و حاتم طائى) از اينرو از عذاب آخرت نجات مى يابند؛ اگر چه از نعمتهاى فراوانش محروم ميباشند.
دسته سوم - افراد ظاهرا معتقد ومتدين هستند كه از حقايق آگاهى مختصرى دارند، اين دسته معمولا در دو راهى دين و دنيا نوسان پيدا ميكنند، باينمعنى كه در هر مورديكه كفه ماديات را چرب تر از كفه معنويات ببينند و سود شخصى خود شانرا در آن بيابند بدنبال آن ميروند، و در هر مورديكه كفه معنويات را سنگينتر تصور كنند آنرا انتخاب مينمايند، و بعبارت ديگر اين دسته آن مقدار از قوانين و آداب اسلامى را كه با منفعت مادى و حيثيت اجتماعى خويش موافق مى بينند استقبال ميكنند و آن مواردى را كه با مقاصد و اميال خويش مخالف مى بينند عمل نميكنند و فقط در ظاهر نسبت بان اظهار عقيده ميكنند، ولى در فرصتهاى مناسب ، بان ايراد واشكال مينمايند و چون و چراهاى بسيار دارند.
اين دسته ا گر باهل معرفت و كتابهاى روشنى بخش آنها مراجعه نكنند روز بروز از حقيقت دورتر ميشوند، و اشكالهايشان نسبت بمسائل دينى زيادتر ميگردد بطوريكه اگر در محيط آزادى باشند ايمان ظاهرى خود را نيز از دست ميدهند، و اگر در محيط دينى باشند براه محافظه كارى ميافتند، و درجات نفاق را طى ميكنند، كتاب خدا روحيه و رويه اهل نفاق را روشن نموده است ، كسانيكه ميخواهند آنها را بهتر بشناسند كافيست كه اين كتاب مقدس را با دقت مطالعه كنند.
دسته چهارم - افراد واقعا معتقد و متدين هستند كه از حقايق آگاهى بسيارى دارند، و با معنويات آشنا و ماءنوس ميباشند، اين دسته براى تحصيل سعادت دنيوى و اخروى و براى اجراى دستورهاى دينى و نجات از مهلكه هاى ابدى كوشش ميكنند و بهيچوجه دين را بدنيا نميفروشند.
دسته پنجم - افراد مجاهد و فداكارى هستند كه از حقايق آگاهى كاملى دارند و در راه معنويات بسوى مقامات عالى پيش ميروند، اين دسته ، از دنيا باندازه ايكه بارى زندگى متعارف و آبرومندانه لازمست قناعت ميكنند، و بقيه فرصتها رابراى تحصيل هرچه بيشتر علم و معرفت و وصول بدرجه كامل محبت و عبوديت حق تعالى مورد استفاده قرار ميدهند، و اين همان شويه انبياء و اولياء و مؤ منين زبده و برگزيده مى باشد.
مبداء پنجم - از مبادى افعال ، شوق اكيد است كه در نفس انسان ، پس از اينكه محبوب و مبغوض نخستينش را با محبوبها ديگر سنجيد و آنچه را محبوبتر است انتخاب كرد، بوجود ميايد؛ و كم كم محكم ميگردد، تا اينكه انسان آماده ميشود كه براى فراهم ساختن مقدمات كاريكه سنجيده و انتخاب كرد و نسبت بان شوق اكيد پيدا نموده تصميم بگيرد.
مبداء ششم - عزم و تصميم است كه پس از اينكه شوق انسان محكم شد بوجود ميآيد.
مبداء هفتم - قصد و اراده است كه پس از عزم و تصميم ظاهر ميشود، و اعضاء و جوارح انسان را براى كار مورد نظر بحركت ميآورد.
اين هفت مبداء در مورد هر فعلى از افعال انسانى بترتيبى كه گفتيم بوجود ميآيد، خواه اينكه انسان توجه تفصيلى بان پيدا بكند و خواه اينكه توجه تفصيلى بان پيدا نكند، ولى آنچه مهم است اينستكه اگر چه مبداء اول (خطورات قلبى - ملايمت يا منافرت آنها با نفس انسانى - محبت و كراهت باطنى) بطور قهرى و بدون اراده انسان بوجود ميايد، ولى با اينحال انسان ميتواند با دستگاه سنجش خود كه عقل است محبتها و كراهتها را كم و زياد كند وحتى تغيير و تبديل دهد، و همچنين ميتواند با كنترل شديدش از رسيدن محبت بمرحله شوق محكم جلوگيرى كند و باز ميتواند با كنترل شديدترش از رسيدن شوق محكم بمرحله اراده جلوگيرى كند.
آرى اگر تا مرحله آخر، كه مرحله اراده و تحريك اعضاء و جوارح است ، جلوگيرى بعمل نيايد قهرا مبادى هفتگانه فعل كه علت آنست كامل ميشود، و در نتيجه تحقق فعل ضرورى و اجتناب ناپذير ميگردد، ولى اين ضرورى بود جبر نيست ، زيرا چنانكه ديديم چهار مبداء از مبادى هفتگانه فعل ، كه مرحله هاى اخير آنرا تشكيل ميدهد در اختيار انسان هست يعنى انسان ميتواند از وجود آن جلوگيرى كند تا فعل ضرورى متحقق نشود الايجاب بالاختيار لاينافى الاختيار.
بلى ممكنست گاهى حب و بغضهاى شديدى بوجود آيد كه از همان آغاز كار فكر انسان را مختل نمايد، بطوريكه در انجام فعل محبوب يا مبغوضش ‍ مضطر و بى قرار شود، ولى اينگونه عشقهاى تند جون آور يا غضب فوق العاده ناگهانى بسيار كمست ، و عمرش نيز بسيار كوتاه هست ، و غالبا انسان پس از گذشت چند صباح يا چند ساعت ، از تاءثير كور كورانه عشقها و غضبها و بيرون ميآيد و بطورى احساس ندامت و پشيمانى ميكند كه حاضر نيست بانچه در آن حالت كرده اعتراف نمايد.
فقط در دو صورت
موضوع دوم : اينكه ، اراده تبعى ثانوى خدا نسبت بگناه گنهكار در مواردى هست كه باعث زيان ديگران نشود، والا در موارديكه باعث زيان ديگران بشود خداوند عادل و رحيم اسباب گناه و ستم را در اختيار گنهكار ستمكار نمى گذارد، زيرا چنين چيزى ظلم بديگرانست ، باينجهت از طرف او امضاء نميشود مگر در دو صورت ، كه در اين دو صورت نيز اگر چه ظاهرا ظلم بديگرانست ولى در واقع ظلم بديگران نيست اول اينكه ، ديگران افراد بسيار ناشايستى باشند كه در اثر جرائم بزرگشان مستحق كيفر شده باشند، در چنى صورتى خداوند اسباب گناه و ستم را با اينكه باعث زيان ديگران مى شود در اختيار ستمكاران مى گذارد، تا هم خود آنها امتحانشان را بدهند و حقيقتشان را كاملا آشكار كنند، و هم اينكه ديگران بكيفر جرائمشان برسند بنابراين در چنين صورتى با يك تير دو نشان زده ميشود كه هر دو با اراده حكيمانه و عادلانه خدا صد در صد موافقست .
دوم اينكه ، ديگران افراد بسيار شايسته اى باشند كه مقامات و درجات علاى عالم آخرت را از خدا بخواهند، مقامهائى كه فقط از راه مظلوميت و تحمل شدائد بدست مى آيد، در چنين صورتى نيز خداوند جلوگيرى از ظلم ظالمها نمى كند بلكه اسباب ظلم آنها را فراهم و آماده ميكند، تا هم خود آنها امتحانشان را بدهند و حقيقتشان را كاملا آشكار نمايند، و هم اينكه مظلوم بمقام عالى كه از خدا خواسته برسد، و البته اگر حساب درجات معنوى مظلوم هم در ميان نباشد باز هم ظالم امتحان خودش را در موارد ديگر و بشگلهاى ديگر مى دهد.

ملاك پيروزى و شكست

موضوع سوم : اينكه ملاك پيروزى يا شكست هر صاحب مقصدى خواه بزرگ باشد و خواه كوچك ، رسيدن يا نرسيدن بمقصد است ، باين معنى كه اگجر صاحب مقصد، بمقصد مورد نظرش رسيد غالبست ، هر چند كه در نظر ديگران مغلوب بشمار آيد، و اگر بمقصد مورد نظرش نرسيد مغلوبست ، هر چند كه در نظر ديگران غالب بشمار آيد، و اين مطلبى است روشن كه براى خردمندان صاحب مقصد نياز بتوضيح ندارد.
اگر چه بعضى از مقصدها باندازه اى كوچك و بى اهميت است كه ارزش ‍ ندارد انسان براى رسيدن بان خودش را بمشقت و ذلت بيندازد، ولى اين مسئله ، مسئله ديگريست كه ربطى بمطلب مزبور ندارد، بلكه درباره صاحبان همين مقصدهاى كوچك نيز مطلب مزبور صدق مى كند، يعنى در مورد اين كسان هم بايد گفت كه اگر با زحمات زيادى بمقصدشان برسند، بازهم خودشان را پيروز كامياب ميبينند و نشاط پيروزى و كاميابى ، زحمات زياد آنها را جبران مى كند، تا چه رسد بكسانى كه مقصدهاى عالى و بزرگى داشته باشند كه فوائد شخصى و نوعى بسيارى ببامياورد در مورد چنين كسانى كاملا روشن است كه رسيدن مقصد بخودى خود مهم و مطلوبست بطوريكه ممكنست براى آن هدف همه چيز خود را فدا كنند و از روى شور و اشتياق فدا كنند.
رنج راحتدان چوشد مقصد بزرگ   گرد گله تو تياى چشم گرگ

قدم بيستم : نتيجه چند قدم گذشته اين بخش

از چند قدم گذشته اين بخش ، نتايج بسيارى مى گيريم كه يكى از آنها كه بيشتر مورد نظر است ، نتيجه زير است ، كه بنوبه خود مشتمل بر نكات تازه اى هست .
خداوند عالم و قادر و مختار كه از هر جهت كامل بالذات هست و كمال ذاتش موجب فياضيت و خلقت موجودات جهان گرديده ، و در عين حال بطورى كه در پيش گفه شد از خلقتش هيچ گونه عوض و غرضى كه بذات از هر هت بى نيازش برگردد در نظر ندارد، چنين خدائى بايد نقشه عالم و موجودات عالم را بطرزى قرار دهد كه نتيجه اش از سوى او جود و عطا باشد، زيرا مقصد اصلى او منحصر بهمين مى باشد.
و چون بخشى از عطاياى بى نهايت خدا منوط بدرخواست و پذيرش ‍ يكدسته از مخلوقاتش مانند افراد انسان مى باشد، كه خدش بانها قابليت ذاتى براى عطاياى بينهايتش داده و آنها را با كمال لطف و مهربانى بخوان عطاياى بينهايتش دعوت كرده حتى راهها و وسيله هاى رسيدن باين عطايا را بر اين فراهم ساخته ، از اينرو بر انسانها لازمست كه دعوت سراسر لطف و محبت او را بپذيرند، و از روى اختيار و اشتياق و با همه قوا و امكانات بسوى ا و بشتابند، و ظرف وجودشان را از عطايا و فيوضات خاص او پر نمايند تا براحتى و سعادت ابدى نائل گردند و سارعوا الى مغفره من ربكم و جنه عرضها السموات و الارض اعدت للمتقين .
و چون آن خداى حكمى از راه لطف اين جهان ماده را تنگ و محدود ساخته و هر نوشش را با هزارها نيش مقرون فرموده تا بندگان بتوانند بآسانى از آن بگذرند و فيوضات بى نهايت ابدى رادرخواست نمايند، لذا همه اسباب مادى را در دسترس همه و براى هميشه نمى گذارد، بلكه در دسترس ‍ هر دسته اى مقدارى از آن را چند صباحى مى گذارد، و پس از اينكه اين دسته ، در زميبه سعادت و شقاوت از راه گذشتن يا نگذشتن از شهوات مادى و نفانى در برابر رضايت الهى ، امتحانشان را دادند اسباب مادى كم و بيش را از اين دسته مى گيرد، و بدسته ديگر منتقل مينمايد، هر كسى چند روزى نوبت اوست .
بر خدا لازمست كه اسباب امتحان بشر را فراهم نمايد.
و از اينجا مى توان فهميد كه بر خداوند متعال لازمست كه با صفت اختيارى كه بانسان داده است ، آنها را براى هرگونه گناهى كه مقتضى باشد آزاد بگذارد و بوسيله قدرت كاملش از معصيت آنها جلوگيرى نكند، زيرا اگر با قدرت كاملش از معصيت آنها جلوگيرى كند، در آن صورت نيز حقيقت كشف نمى شود و حجت خداوند بر آنها تمام نميگردد، و باين جهت است كه خداوند بمردم گناهكار تا حدود زيايد ميدان مى دهد، و خودش را صورتا مغلوب نشان مى دهد تا يانكه مقصد اصليش كه كشف حقيقت و ظهور باطن چنين كسانى هست تاءمين شود، و در نتيجه چنى كانى ، كه باختيار خودشان قابليتشان را فعليت نرسانده اند و ظرف وجودشان را خالى گذارده اند و از عطاياى خاصه الهى محروم گشته اند، تقصير را بگردن خدا يا ديگران نيندازند، بلكه خودشان را در پيشگاه حق مقصر ببينند و از حضرتش توقع بيجا نكنند ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
بهرحال خداوند متعال با اينكه قدرت كامل دارد كه از معصيت و ظلم بندگانش جلوگيرى كند، با اين حال جلوگيرى نمى كند، بلكه بانها اسباب كار مى دهد تا به اختيار خودشان بظلم و معصيت و بپردازند و يا از آن كناه بگيرند، و در نتيجه بكيفر يا پاداش برسند و بجهنم ابدى و عقوبات دائمى يا ببهشت ابدى و فيوضات بى نهايت دائمى رهسپار شوند، و بعبارت ديگر، با اينكه خداوند متعال بر همه امور احاطه و سلطنت كامل دارد و هيچگونه مانع و مزاحمى ندارد، ولى با اين حال مقصد اصلى او از خلقت اين نيست كه سلطنت و قهاريتش را نشان دهد تااشكال بشود، كه پس چرا بگنهكاران ميدان مى دهد، و آنگاه از اين اشكال اينطور نتيجه گرفته شود كه بنابراين معلوم مى شود كه خداوند يا مغلوب اراده گناهكاران هست ويا راضى باعمال آنها هست ، بلكه چنين نيست خداوند نه مغلوب اراده گنهكاران هست و نه راضى باعمال آنها هست ، ولى بخاطر اتمام حجت بر آنها و مى توان گفت بخاطر كثرت لطف بانها هست كه امكانات كامل و مهلت طولانى بانها ميدهد، تا بلكه باختيار خودشان براه حق برگردند، و بكاروان فيض بران ابدى ملحق شوند، و از عذاب ابدى يا موقتى كه لازمه قهرى گنهكاريست نجات يابند.
آرى در صورتى كه معصيت و ظلم ستمكاران بحدى برسد كه باعث فساد كلى در جامعه بشود، و بنظام و اساس هدف او از خلقت ، كه ايجاد زمينه امتحان بارى همه بندگانست ، لطمه بزند در آن صورت خداوند متعال براى حفظ نظامش بانها غضب مى كند، و با صفت قهاريتش آنها را بكلى يا تا حدودى ريشه كن مى نمايد، تا باينوسيله راه رحمتش برساير بندگانش ‍ صاف گردد، از اينرو بايد گفت كه غضب او هم بخاطر رحمتش بلكه مسبب از رحمتش مى باشد، فحمدا لم ثم حمدا له .
از آنچه گفتيم اين نكته كه پاسخ اصلى اشكال بود واضح و روشن گرديد كه : اراده خداوند در همه موارد ملازم با رضاى او نيست ، يعنى همانطوريكه ممكن است انسان از روى مصلحت ثانوى ، چيزى را اراده كند كه با رضاى قلبى و واقعى او تواءم نباشد، همينطور خداوند هم ممكنست كه از روى حكمت ثانوى چيزى را اراده كند كه بارضاى اولى و واقعى او تواءم نباشد، همچنان كه در مورد گناه گناهكاران چنين است بشرحى كه گذشت ، ولى در هر صورت قطعى است كه آن چه در دار وجود موجود شده يا مى شود، خواه جوهر باشد و خواه عرض ؛ خواه بزرگ باشد و خواه كوچك ، خواه مرضى او باشد و خواه مبغوض او، خواه نسبت بدوست باشد و خواه نسبت بدشمن ، خواه بصورت لطف باشد و خواه بصورت قهر، همه و همه با اراده اصلى ياتبعى او هست و اصلا بدون اراده او ممكن نيست كه چيزى دردار وجود موجود شود، زيرا او علت العلل است ، و معناى علت العلل همينست كه همه قدرتها و تحركها با اراده اوست .
و البته اساس اراده او هم در همه موارد، لطف و رحمت اوست كه با بنده اش ‍ دارد، مگر اينكه بنده اش نخواهد كه در اين صورت نيز كوتاهى از او نيست ، بلكه از بنده است ، گرگدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست فاسئلوا الله من فضله انه كان بكم رحيما.
بنابراين بايد با كمال معرفت و محبت و با كمال خضوع و خشوع ، در هر شبانه روزى چند باربطور انفرادى يا اجتماعى در برابر او ايستاد، و صفت و رحمت و فياضت بى نهايتش را پس از توجه بعظمت و كبريائى بى نهايتش ‍ بزبان آورد و عرض كرد بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين الرحمن الرحيم و سپس بايد از اويارى جست ، و هدايت براه دين را كه عبارت از معرفت و اطاعت و معتدلش صحيح و اعمال صالح است درخواست نمود، همان راهى كه بندگان كامل و معتدلش از آن راه رفته اند، نه آن راهى كه بندگان اقص وافراط كاريا تفريط كارش پيموده اند و سپس بياد خم شد و بخاك افتاد، و او را از همه نقائص تنزيه و بهمه كمالات توصيف كرد، و آنگاه بياد بعبوديت بندگان مقربش شهادت داد، و نسبت به آنها اظهار تسليم نمود و گفت السلام عليكم و رحمه الله و بركاته . و در پايان باى او را باز بعظمت و كبريائى بينهايتش ستايش كرد(14) و گفت الله اكبر.

قدم بيست و يكم : مدارك بحث - حديثهاى روشن

يكى از صفات نيك انسان اينست كه : هرگاه مطلب علمى سودمندى از شخصى بشنود يا در كتابش بخواند، و آنگاه بخواهد كه آنرا بديگران برساند تا مشكل آنها را حل نمايد، مدرك آنرا هم بگويد يعنى مطلب علمى ديگرى را بعنوان خود ذكر نكند.
بلكه نام صاحب مطلب و كتابش را براى تشكر از مقامش و تجليل از حقش ‍ ببرد. و اصلا ميتوان گفت كه ا ين خود يكنوع خيانت است كه انسان نام صاحب مطلب را نبرد، و آنرا بعنوان خودش معرفى نمايد، تا باينوسيله خودش را در نزد ديگران بزرگ نشان بدهد، چنين چيزى خيانت است بخصوص در صورتيكه مطلب مهم باشد، و صاحب مطلب نيز شخصى بزرگ باشد - در چنين صورتى حتما لازمست كه نام صاحب مطلب ذكر شود تا در ضمن ، اهمتى مطلب بيشتر و مخالفت ديگران با آن كمتر گردد.
بهرحال چون مطالبى كه در ضمن چند قدم گذشته ، پيرامون اراده تبعى خدا (يعنى تبعيت اراده خدا از اراده بندگان در زمينه اطاعت و معصيت آنان) گفتيم ، در نظر افراد سطحى مشكل و بعيد مينمايد، باينجهت و بجهت احترام از مقام ائمه معصومين لازمست كه مدرك مطالب مزبور را ذكر كنيم ، تا هم حق صاحبان اصليش ادا گردد و هم اينكه بهتر مورد قبول بشود و مشكل و بعيد تلقى نشود، بقول شاعر.
اين نه قول من است قول نبى است   ابن حديث از محمد عربى است
در مدرك موجود روشن ، دقت نكرده اند
و تعجب در اينستكه : با اينكه مدرك مورد نظر، كه مطال اساسى چند قدم گذشته را از آن استخراج كرده ايم ، حديث شريف امام صادق عليه و على جده و على آبائه الصلوه و السلام است كه در كتابهاى معتبرى مانند اصول كافى (15) و وافى نقل شده است ، و علماى اعلام سخنان سودمندى پيرامون آن گفته اند، و حتى بعضى از علماء مانند مرحوم مجلسى اعلى الله مقامه ، اراده تبعى خدا را كه پايه اساسى مطالب چند قدم گذشته است از آن استفاده كرده اند، و خلاصه با اينكه حديث شريف و حديثهاى مشابهش و شرحهايش در دسترس همه بزرگان و محققان بوده ، بااينحال در كتابهائى كه پيرامون جبر و تفويض و اثبات ((امر بين الامرين )) نوشته اند بحديثهاى مزبور اشاره ننموده اند، و از اينراه كه براى همه كس قابل فهم و قبول است حل مشكل نكرده اند، بلكه خودشان را بواديهاى سنگلاخ ديگرى انداخته اند، و نوعا پاسخهائى داده اند كه يا ناتمام است و يا مبتنى بر مبانى علمى پيچيده اى هست ، كه بدرد مردم عوام بلكه بدرد اغلب فضلا نيمخورد، بلكه با تكيه بر دليلهاى بغرنج معمارا معماتر كرده اند، وعده بيشترى را بوادى حيرت انداخته اند.
آرى آنها در مقام گفتگو پيرامون جبر و تفويض اين جمله را كه لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين نه جبر است و نه تفويض بلكه مابين آندوست ))
كه در احاديث ذكر شده ، مانند يك مسئله فرعى تعبدى ميگويند، ولى در مقام تحقيق معمولا بحث را بجدال ميكشانند و مجلس را بحيرت ميگذرانند، با اينكه مسئله جبر و تفويض و امر بين الامرين مسئله فرعى تعبدى نيست ، بلكه مسئله اى اعتقادى است ، و اساسا از امتيازهاى بزرگ شيعه اثنا عشرى است كه بطوريكه ائمه اطهار (صلوات الله عليهم اجمعين) آنرا از روز ازل حتى براى عوام شيعه طرح ميكردند، و بادليلهاى روشن حق ، و باطل آنرا ثابت مينمودند، تاحديكه مردم شيعه ، با ايمانى محكم و بيانى متقن ، در برابر جبريها و تفويضها ايستادگى ميكردند، و باشكالهاى آنها پاسخهاى منطقى كوبنده اى ميدادند.

فقط دوراه افراط و تفريط را مى پيمايند

ولى متاءسفانه امروز در اثر كوتاهى ما چنين شده ، كه يكدسته از شيعه مانند جبريها همه چيز را بتقدير حواله ميكنند و خودشان را معذور ميشمارند، و دسته اى ديگر مانند تفويضيها همه چيز را موكول بخودشان ميدانند و در حقيقت خدائى در ميان نمى بينند مگر خداى لفظى و اسمى .
و از همينجاست كه هر دو دسته از مسير دين و مقررات شرع مبين منحرف ميشوند و هر چه ميخواهند ميكنند، و معمولا يا چنين ميگويند ((چاره اى نيست ، اينطور مقدر شده كه مثلا روزى من از راه حرام باشد)) و يا چنين ميگويند ((درستست كه خدا هست ولى از آسمان كه نمياندازد و لذا بايد خود ما وسائل زندگى را از هر راهيكه باشد فراهم كنيم و گرنه بيچاره و نابود ميشويم )) و دسته اى هر گاهى اينطور و گاهى آنطور ميگويند، و گاهى بسوى اين دسته و گاهى بسوى آن دسته نزديك ميشوند، و در نتيجه از توحيد صفاتى و افعالى حق تعالى دور ميگردند، و عملا در گودال شرك خفى و چه بسا در منجلاب شرك جلى سقوط ميكنند، و خلاصه در ميان آنها - در اثر بى اطلاعى از كيفيت اراده حكيمانه خدا نسبت باعمال بشر - موحد حقيقى بسيار كمست .
واينگونه مردم گذشته از نقص اساسى مزبور كه مربوط بجنبه هاى اعتقاديست ، نقص ديگرى هم دارند كه مربوط بجنبه هاى اجتماعيست ، و آن بطوريكه اشاره كرديم اينستكه ، يكدسته بافراط ميافتند يعنى باكمال آزادى هر چه ميخواهند ميكنند، و بقول شاعر ((بعضى بجد و جهد بدنبال هر حرام )) ميروند، و دسته ديگر بتفريط ميافتند يعنى در گوشه اى ميخزند و بدنبال حلال هم نميروند و از اينرو ((بعضى ديگر حواله بتقدير ميكنند)) و باين ترتيب هر دو دسته با شيوه غلطشان دين جامع و كامل اسلام را بصورت يك دين منحط بلكه خرافاتى بجامعه بشر معرفى ميكنند، و خودشان را منكوب و مطرود ملل جهان مينمايند.

حديثهاى مورد نظر - حديث شريف اول

قال الراوى : سئلت اباعبدالله (عليه السلام): هل للعباد من الاستطاعه شى ء؟ قال فقال لى : اذا فعلوا الفعل كانوا مستطيعين بالاستطاعه التى جعلها الله فيهم .
قال قلت ماهى ؟ قال : الاله مثل الزنااذازنى كان متطيعا للزنا، و لوانه ترك الزنا و لم يزن كان مستطيعا لتركه اذا ترك ثم قال ليس له من الاستطاعه قبل الفعل قليل و لا كثير، و لكن مع الفعل و الترك كان مستطيعا.
قلت فعلى ما ذايعذبه ؟ قال : بالحجه البالغه و الاله التى ركبهافيهم ، ان الله لم يجبر احدا على معصيته ، ولا اراد ((اراده حتم )) الكفر من احد، و لكن حين كفر كان فى اارده الله ان يكفر، و هم فى اراده الله و فى علمه ان لا يصير و االى شى ء من الخير.
قلت اراد منهم ان يكفروا؟ قال : ليس هكذا اقول و لكنى اقول : علم انهم سكيفرون ، فارادالله الكفر لعلمه فيهم ، و ليست هى اراده حتم ، انما هى ((اراده اختيار))(16)
.
ترجمه حديث : راوى ميگويد از امام صادق (ع) پرسيدم ، آيا بندگان خدا قدرتى دارند؟ امام (ع) فرمود: بندگان خدا ميتوانند كارى را كه ميخواهند انجام دهند، و همين دليل بر اينستكه آنها قدرت دارند ولى قدرتى كه خدا به آنها عطا كرده است .
راوى مى گويد دربار دوم پرسيدم ، اين قدرت چگونه قدرتى هست ؟ امام فرمود اين قدرت اين گونه هست كه خدا مثلا وسيله زنا را در اختيار بنده اش ‍ گذارده است بطورى كه اگر زنا را مرتكب شود قدرت بر فعل آن داشته ، و اگر ترك كند قدرت بر ترك آن داشته است ، و آنگاه امام فرمود: منظور از قدرت ، قدرت پيش از فعل يا ترك فعل است ، و آنگاه امام فرمود: منظور از قدرت ، قدرت پيش از فعل يا ترك فعل نيست ، بلكه منظور قدرتى هست كه همراه فعل يا ترك فعل بحكم وجدان هست ، ((و با توجه به اين قدرت است - بايد گفت : بنده نيكوكار يا گناهكار استطاعت دارد))
راوى مى گويد دربار سوم پرسيدم ، پس خدا برچه چيزى بنده گنهكار را عذاب مى كند؟ امام فرمود بر اينكه حجت را (بوسيله انبياء و اولياء و كتابهاى آسمانيش) بر او تمام كرده است و قدرت را (بوسيله امكانات فكرى و عمليش) در اختيار او گذارده است ، و آنگاه امام فرمود: خدا هيچيك از بندگانش را مجبور بر گناه نكرده ، و از هيچيك از بندگانش كفر را با ارده حتمى نخواسته ، ولى در هنگامى كه بنده اش كفر مى ورزد يا گناه مى كند، اين مقدار هست كه خدا با علم ازليش مى دانست كه او كفر مى ورزد و بسوى خير نمى گرايد
راوى مى گويد دربار چهارم پرسيدم ، آيا خدا نسبت بچنين بندگانى اراده كرده كه كفر بورزيد؟ امام فرمود من اين طور نمى گويم بلكه مى گويم : خدا با علم ازليش مى دانست كه آنها كفر مى ورزند، ازاين رو خدا همان چيزى راكه مى دانست آنها اراده مى كنند، اراده مى كند، لذا اين اراده خدا اراده حتمى نيست بلكه اراده تبعى است ، كه در پى اخيتارى كه بانها داده است اراده مى كند ليست هى اراده حتم انما هى اراده اختيار
در اين حديث شريف مى بينيم كه از يكسو تفويض را باطل مى كند، زيرا مى گويد اين خداود است كه قدرت را يعنى امكانات و عملى را در اختيار انسان ميگذارد از اين رو انسان نسبت به آنچه ميكند استقلال كامل ندارد، بلكه در هر آنى محتاج باينست كه امكانات فكرى و عملى لازم رااز قواى روحى و بدنى گرفته تا وسايل مادى و خارجى داشته باشد، تا بوسيله آن ، قدرت بيابد كه عمل خوب يا بدش را انجام دهد، و با طاعت يامعصيت بگرايد؛ و بديهى است كه نقش انسان در فراهم ساختن امكانا لازم كه از شماره بيرونست بسيار كمست ، بلكه بايد گفت كه فراهم گشتن اين همه امكانات تكه با چرخ و فلك و مه و خورشيد و زمين و آسمان و خلاصه با همه چيز بستگى دارد فقط و فقط با راده خدا هست كه قادر مطلق و خالق يكتاست ، بنابراين تفويض كه باين معنى است كه انسان در اعمالش و در مقدمات اعمالش استقلال دارد و محتاج بيارى و وسيله سازى خدا نمى باشد، بكلى باطلست