دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۸ -


و از سوى ديگر جبر را باطل مى كند، زيرا مى گويد خدا هيچ انسانى را مجبور نكرده ، بلكه بحكم وجئدان او را صاحب اختيار كرده و حتى امكانات قدرت بخشى در اختيارش نهاده ، از اينرو انسان بتوسط آن اختيار و قدرت هم ميتواند حسن انتخاب داشته بايد، يعين اعتقادات درست را تحصيل كند و واجبات را انجام دهد و محرماتر ا ترك نمايد، و هم اينكه ميتواند سوء انتخاب داشته باشد، يعنى نسبت بولينعمت حقيقيش كفر بورزد و بقوانين او اعتنائى ننمايد، بلكه از اميال شهواتش بدون هيچ قدى و بندى پيروى كند و بالاخره در مسير خود سرى و زورگوئى بيفتد و حوقق بندگان خدا را پامال بسازد.
و با توجه ببطلان تفويض و جبر، كه با كمال صراحت از حديث مزبور استفاده مى شود، بخوبى روشن مى گردد كه واقعيت همان ((امر بين الامرين )) است كه در حد وسط آندوهست ، و آن اينستكه : امكاناتيكه قدرت بر اعمال مياورد از خداست ولى انتخاب و اختيار اعمال از انسانست .
در ضمن از حديث اين نكته هم ، كه پايه اساسى قدم هيجدهم بود، روشن مى شود كه اراده خدا در همه موارد، و از جمله در موارد كفر كافران و معصيت معصيت كاران ، اراده حتمى اولى نيست ، بلكه در چنين مواردى اراده خدا، اراده تبعى ثانويست و باصطلاح همين حديث ، اختيار است ، يعنى اراده ايستكه در پى اختيار انسان ، خدا اراده مى كند.
حديث دوم - نظير حديث مزبور، حديث مختصر زير است كه باز كافى نقل كرده است .
قال الراوى سمعت ابا عبدالله (ع) يقول : شاء و ارادولم يحب و لم يرض ، شاء ان لا يكون شى ء الا بعلمه ، و اراد مثل ذلك ، و لم يحب ان يقال : ثالث ثلاثه و لم يرض لعباده الكفر(17).
ترجمه حديث - راوى مى گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه ميفرمود: خداوند متعال خواست (كه دنيا را دوره تحصيل علم و عمل بندگان قرار دهد، و دستگاه امتحان و آزمايش گرداند) و اراده فرمود (وجود همه موجودات را باراده تكوينى ، و فرستادن انبياء و تشريع احكام و قوانين براى سعادت و تكميل بشر را باراده تشريعى) و دوست نداشت (كه افراد بشر ضلالت و گمراهى را انتخاب نمايند) و راضى نبود (كه بندگان خود را آلوده به كفر و فسق و ظلم نمايند، تا بعذاب ابدى مبتلا گردند) و خواست اينكه : موجوديرا بوجود نياورد مگر مطابق علم خويش ، و مانند علمش اراده وجود آنها را نمود (يعنى تكوينيات را فقط باراده حتمى خويش ، و امور اختيارى و ارادى بشر را بطوريكه در خارج است باراده آنها) و دوست نداشت (مسيحيان ، مشرك و معتقد به قانيم ثلاثه شوند تا) اينكه گفته شود سومى سه عدد (از اقانيم ثلاثه خدا مى باشد) و هرگز براى بندگانش كفر را نمى پسندد و راضى نمى باشد(18).
حديث سوم
ما در اينجا يك حديث ديگر، از ميان حديثهائى كه موافق و مؤ يد دو حديث مورد بحث است ، مى آوريم ، تا بهتر بصحت مضمون آنها پى ببريم ، اين حديث هم در كافى (در باب جبر و تفويض - و امر بين الامرين) ذكر شده است ، ولى چون مفصل است فقط مضمون آنرا تا جائى كه محل شاهد ماست ذكر مى كنيم ، البته اينحديث راعلماى بزرگ ديگر نيز در كتابهاى معتبرشان با سندهاى محكمى ، نقل كرده اند بطوريكه ترديدى در صحت سند آن نمى ماند.
بنابر نقل مرحوم مجلسى شارح اصول كافى ، پس از بازگشت اميرالمؤ منين (ع) از جنگ صفين ،
روزى آن حضرت در مسجد كوفه جلوس فرموده بودند، پيرمردى يا بزرگ قبيله اى به حضور ايشان آمد و پرسيد: زحمات و صدماتى كه در اين سفر كشيديم آيا بقضا و قدر الهى بود؟
آن شخص عرض كرد، پس ما اجرى نداريم ، زيرا روى اين حساب آنچه كدريم بقضا و قدر الهى كرديم ، يعنى در حقيقت نسبت به آنچه كرديم مجبور بوديم ، اميرالمؤ منين فرمود: اى مرد ساكت باش و كلمه جبر را بر زبان نياور، شما با ختيار خود باين سفر رفتيد و كرديد آنچه كرديد، و باينجهت است كه خداوند متعال بحكم و عده هاى قطعى و فراوانش ‍ ثوابهاى عظيمى براى شما ذخيره كرده است .
آن شخص عرض كرد، اگر ما مختار بوديم پس قضا و قدر الهى چه تاءثيرى داشته است ؟ اميرالمؤ منين فرمود: آيا گمان كرده اى اين قضا و قدر الهى ، در زمينه افعال اختيارى بندگانش ، قضا و قدر حتمى لازم هست تا جبر بشود؟ نه ، چنين نيست ، زيرا اگر چنين باشد ثواب و عقاب و امر و نهى و فرستادن پيغمبرها و كتابهاى آسمانى لغو و بيهوده ميشود(19).
حديث دنباله دارد ولى محل شاهد ما دردنباله اش نيست ، محل شاهد ما در همين قسمتى هست كه ذكر كرديم ، در همين قسمت مى بينيم كه اميرالمؤ منين (ع) اراده خدا و قضا و قدر او را بر دو قسمت كرده است كه يكى حتمى لازم است ، و ديگرى حتمى غير لازم است كه اصطلاحا به آن تبعى گفته مى شود بشرحى كه گذشت .
و بعبارت ديگر از سياق حديث ، كه صفت اختيار را براى بندگان اثبات ميكند و در عين حال همه اعمال بندگان را بقضا و قدر الهى مستند مينمايد، چنين استفاده ميشود، كه يك قسم قضا و قدر الهى هست كه بااختيار بندگان منافات ندارد، و بديهى است كه اين قسم غير از قسم ديگر قضا و قدر الهى است كه با اختيار بندگان منافات دارد، و خلاصه از همين حديث بروشنى معلوم ميشود، كه قضا و قدر خدا با اينكه در همه موارد حتمى است ، بااينحال يك قسم آن لازم است كه بنام اصلى ميخوانيم ، و قسم ديگر آن غير لازم است كه بنام تبعى ميخوانيم و چون احاديث اهل بيت ماند آيات قرآن مفسر همديگر هستند، از اينرو ميتوانيم قسم دوم اراده و قضا و قدر خدا را، بطوريكه حديث اول ميگويد، بنام اراده اختيار هم بخوانيم يعنى اراده ايكه خدا بتبع اختيار بنده اش بكار ميبرد.

قدم بيست و دوم : درباره اصل طينت ؛ و اختيارى بودن سعادت و شقاوت

در قدمهاى پيش درباره جب رو نتفويض بحث كرديم و باين نتيجه رسيديم كه هم جبر و هم تفويض باطل است و آنچه حقست و با دليل عقلى و نقلى ثابت ميشود امر بين الامرين است .
و در يكى از قدمهاى پيش كه قدم هيجدهم بود، اشكال عقلى مهمى را كه بعقيده مزبور وارد بررسى كرديم ، ولى در اين قدم ميخواهيم اشكال نقلى مهمى را كه بعقيده مزبور وارد شده بررسى كنيم ، و اين اشكال ناشى از اخباريست كه بنام اخبار طينت ، و اخبار خلق سعادت و شقاوت ، ناميده ميشود، و در ذهن سطحى و ساده عوام ، بلكه در ذهن بعضى از خواص كه بگفته يكى از بزرگان خواص عوامند، وسوسه هائى بوجود مياورد، و چه بسا كه عقيده جبر را در ذهن آنها تقويت مينمايد، از اينرو لازمست در اين زمينه هم گفتگو كنيم ، تابيارى مبداء فياض و باندازه استعداد و الهاميكه از جانب او افاضه ميشود، پرده هاى تاريك و ابهام آور را كنار بزنيم ، و راه روشنى در افق انديشه خوانندگان با وجدان و بيغرض بگشائيم ، گفتار ما، در اين قدم درباره اصل مسئله طينت و سعادت و شقاوت ، و در قدم بعد درباره روايات اين مسئله است .
طينت از كلمه طين است ، و معناى حقيقى طين در زبان فارسى گل است ، ولى روشنست كه مراد از طينت ، كه در روايات ذكر شده و موضوع بحث است ، گل معمولى نيست ، از اينرو بايد معنى ديگرى براى آن در نظر بگيريم كه با معناى حقيقيش مناسب باشد، و معناى ديگر كه مناسب باشد ماده بمعناى اعم است كه اصلش از آب و خاك ميباشد، و بمرور زمان تركيبهاى گوناگونى ميبابد، مانند تركيب بدن انسان و حيوان و نباتات و جمادات كه ماده اصلى همه آنها آب و خاك است ، ولى از طرف صروت آفرين عالم كه خداى بخشنده صورتست ، چنين صورتهائى كه از شماره بيرونست پيدا ميكند.
و بازروشنست كه آن مواد اصلى موجودات بواسطه صورتهاى مختلفى كه دارند هم از نظر نوعى و هم از نظر شخصى خواص و آثارشان نيز مختلف ميشود، باينمعنى كه نه تنها انواع گوناگون عالم از جهات نوعى مختلفند، بلكه افراد گوناگون هر نوعى از انواع هم ، از جهت همان خواص و آثار اشتراكى نوعى در افراد، به نسبت شدت و ضعف و قلت و كثرت و عوارض ‍ ديگر، متفاوت و مختلفند، بطوريكه ميتوان گفت كه دو فرد از افراد يكنوع نيز پيدا نميشود كه ، از همه جهات و در همه خواص و آثار، عين هم باشند، و هيچگونه اختلافى با يكديگر نداشته باشند،.

اختلاف صفتها و طبيعتها و اختلاف آثار آنها

و اين قانون طبيعى در بين افراد انسان بيشتر مشهود است ، زيرا بخوبى ديده ميشود كه دو فرد انسان نيز پيدا نميشود كه از نظر صورت و سيرت و خلقت ، و افكار و گفتار و كردار، و رنگ و شكل و كم و كيف ، و يا خصوصيات ديگر عين هم باشند، بلكه اگر دقت شود روشن ميگردد كه ، اختلافهاى بسيارى حتى بين دو فرد انسانى كه از يك پدر و مادر متولد شده اند ميباشد، و باينجهت است كه از بعضى از دانشمندان گفته اند كه انسان نوع واحدى نيست ، بلكه هر فردى از افرادش بيك حساب نوع جداگانه ايست كه از افراد ديگر بطور محسوسى ممتاز ميشود (جل الخالق و المصور، بزرگست خالق صورت آفرين) آرى همانطوريكه ذات خدا مثل ندارد همينطور هر يك از آفريده هاى او از نظر خصوصيات فرديش مثل ندارد،
ولى در مورد انسان آنچه مهمترست اختلاف در صفات و ملكات و اخلاق آنهاست ، و اين بدانجهت است كه رتبه وجودى آنسان نسبت بموجودات ديگر بالاتر وسعه وجوديش بيشتر است ، و از اينجاست كه دامنه صفات و ملكات و خواص و آثارشان از جهت مراتب و درجات افراط و تفريط و اعتدال ، از موجودات ديگر زيادتر و در هر يك از صفات و ملكاتش از حيث عرفيات و عاديات و مذهبها و مسلكها و اوهام و خيالات و عقليات مختلفند، تاحديكه مى بينيم دو فرد هم كه از يك پدر و مادر تواءم متولد گشته اند و اگر چه در يك محيط و يكى شرائط بزرگ شده اند و در زيردست يك معلم و يك استاد پرورش يافته اند، با اينحال در خصوصيات نامبرده اختلاف بسيارى دارند، و خلاصه افراد انسان همانطوريكه از نظر صورت ظاهرى با يكديگر مختلفند، همينطور از نظر صفات باطنى اختلاف بيشترى دارند.
و شكى نيست كه افراد انسان باقتضاى صفاتشان هدفى را در نظر ميگيرند و اعمالى را كه با صفات خودشان متناسب باشد انتخاب و اراده مينمايند؛ مثلا كسيكه صفت بخل دراد طبعا اراده امساك مينمايد، ولى كسيكه صفت سخاوت دارد طبعا علاه مند به احسان و گذشت ميباشد، و همينطور فرد ترسود از خطرهاى احتمالى و موهوم هم ميترسد و اراده فرار مينمايد ولى فرد متهور پيوسته ورود در خطرات و مهالك را اراده مينمايد، و همچنين محجوب و باحيا غالبا يكطور اراده ميكند و شخص و قيح و بى حيا طور ديگرى اراده ميكند.
بنابراين چون صفات افراد مختلف ميباشد، از اينرو افعال آنها هم كه مولود اراده هاى آنهاست مختلف ميگردد، و بر حسب همين اختلافها، اوضاع و احوال آنها نيز متفاوت ميشود، عزتها و ذلتها، و غناها و فقرها، و ترقيها و تنزلها، و نيكبختيها و بدبختيها، كه از آنها به سعادت و شقاوت و اقبال و ادبار تعبير ميشود، بوجود ميايد.
اختلاف افراد انسان در صفات و ملكات نيز مانند اختلاف آنها در مزاجها و طبيعياتست كه در كيفيت اراده و عمل آنها تاءثير ميگذارد، و آنها را مختلف و متفاوت ميگرداند، مثلا مزاج يك انسان طوريست كه بايد بقول قديميها هميشه چيزهاى سرد و باصطلاح مبردات بخورد، ولى مزاج فرد ديگر طوريست كه بايد خوردنيها و آشاميدنيهاى گرم تناول نمايد، طبيعت يكنفر اقتضاى درغ و ماست و هندوانه و انار و ترشى و آلو دارد، و طبيعت يكنفر ديگر اقتضاى عسل و حلو او گردو و انجير و شيرينى دارد، و طبيعت ديگرى در حد وسط و معتدل است ، و باينجهت است كه با هر گونه خوراكى سازش دارد، و بديهى است كه اين اختلاف طبيعت نيز مانند اختلاف روحيات باعث ميشود كه اراده واعمال افراد را براى تهيه وسايل باب طبعشان مختلف نمايد، و از اينجاست كه هر كدام آنها شيوه خاصى باقتضاى طبيعت مخصوصشان پيدا ميكنند، و از جنبه خوراك و پوشاك و مسكن و ساير جنبه هاى زندگى سليقه مخصوصى بكار ميبرند.
تا اينجا باين موضوع اشاره كرديم كه انسانها ملكات و صفات و همچنين مزاج و طبيعيات مختلفى دارند، و باينجهت در مقام اراده و عمل نيز اختلافهائى پيدا ميكنند، بمناسبت همين موضوع سه مطلب مهم پيش ‍ ميايد كه بايد بررسى بشود، مطلب اول اينكه ببينيم منشاء اين اختلافها چيست و از كجاست ؟ مطلب دوم اينكه ببينيم ملكات و صفات مختلف انسانها كه باعث اختلاف اراده هاى آنهاست قابل تغيير هست يا ذاتى و قابل تغيير نيست ؟ مطلب سوم اينكه ببينيم اراده هاى مختلف كه بر ميزان صفات و ملكات در نفس ، ظاهر ميگردد ((و معرف معنويات و روحيات افراد ميباشد)) اضطرارى هست يعنى حركت در مسير آنها قطعى و اجتناب ناپذير است يا اضطرارى نيست بلكه اختياريست يعنى براى انسان ممكن هست كه از ظهور اراده اش جلوگيرى كند و يا جهت آنرا تغيير دهد؟.

منشاء اختلاف طينتها و طبيعتها

درباره مطلب اول ميگوئيم : اصولا درك كامل منشاء صفات و روحيات و طبيعتها و طينتهاى گوناگون كه در انسانها مشاهده ميشود، و همچنين درك كامل علل اختلافهائيكه از اين جهات بين آنها بوجود ميايد، موقوف باينستكه ما علم كاملى بسلسله علل و معلولها داشته باشيم ، و روشنست كه چنين علمى كه علم بحقايق اشياء است فقط براى ذات حق ميباشد كه محيط بهمه امور عالمست ؛ نه براى ما افراد انسان كه حتى نسبت بحقيقت خودمان علم كاملى نداريم ؛ چنين علمى براى ما فقط باندازه اى كه خدا الهام بفرمايد ميسر ميشود و بيشتر از آن بهيچوجه ميسر نميشود، آرى برا تحصيل چنين علمى چاره اى نيست جز اينكه به پيشگاه خدا بگوئيم ((رب زدنى علما)) و جز اينكه بپيشگاه او عرض كنيم اللهم ارنى الاشياء كما هى عليها پروردگار احقايق اشياء را بما بنما و علم آنها را بما الهام بفرما
و اين بدانجهت است كه مثل افراد انسان در اين زمينه ، مثل كسيست كه در وسط يك سلسله بسيار طولانى كه مبداء و منتهايش پيدانيست واقع شده باشد، بديهيست كه براى چنين كسى ممكن نيست كه بمبداء و منتهاى چنين سلسله اى احاطه پيدا كند تا بتواند از جزئيات آن بطور واقعى اطلاع دهد، اطلاع كامل از چنين سلسله اى براى كسى هست كه صاحب سلسله باشد؛ و او فقط خداى خالقست كه محيط بمبداء و منتهاى هر سلسله اى باشد؛ و او فقط خداى خالقست كه محيط بمبداء و منتهاى هر سلسله اى ميباشد، و با علم ذات بينهايتش كه علت اصلى هر سلسله اى هست بمعلولهايش نيز عالم ميباشد، و بخشى از اين علم را ببعضى از افراد انسان افاضه ميكند، و ما فقط در پرتو همين افاضه است كه ميتوانيم اطلاع كم و بيشى از حقايق امور بيابيم ، و معارف خويش را تكميل بنمائيم ، تا در وادى تاريك فرضيه اى واهى و خيالهاى ذوقى گمراه نشويم و از صراط مستقيم دور نگرديم ، از اينر لازمست بسراغ خاندان پيغمبر كه واسطه هاى افاضه علم حق هستند برويم ، و از مكتب وحى آنها استفاده كنيم .
از خاندان پيغمبر روايتهاى بسيارى در باره مطلب مورد بحث وارد شده كه يكى از آنها روايتى هست كه از تفسير صافى نقل مى كنيم ، اين روايت مى گويد اختلافهائى كه افراد انسان از نظر طينت و صفات و اعمال دارند، مربوط باراده اصلى سر سلسله آنها كه پروردگار مهربان است نمى باشد، بلكه مربوط باين مى باشد كه وسائط آنها يعنى انسانهائيكه در طول سلسله بوده اند، تقصيرهائى در آداب و وظايفشان كرده اند كه در اثر آن چنين اختلافهائى بوجود آمده است ، واز طرف خداوند مهربان فقط اين مقدار بوده كه با اراده تبعيش تقصيرهاى وسائط را، مانند ساير معصيتها يا اطاعتهاى آنها امضا نموده است ، بطرزيكه در قدم هيجدهم توضيح داده شد.
روايت مزبور را مرحوم فيض در ذيل آيه شريفه و هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء لا اله الا هو العزيز الحكيم (20) از كتاب شريف كافى نقل كرده است ، اين روايت چون مفصل است ، از اينرو براى رعايت اختصار قسمتى از آنرا كه محل شاهد است ، با شمه اى از توضيح مرحوم فيض ، نقل بمعنى مى كنيم .
تصريح روايت
حضرت باقر (ع) فرمود هنگامى كه حق تعالى اراده مى كند كه انسان را از نطفه بيافريند. بامر او نطفه در رحم زن داخل مى شود، و بتدريج علقه و مضغه و سپس گوشت بارگ و ريشه مى گردد، بعد خداوند بدو فرشته مخصوص مى فرمايد، قضا و قدر مرا يعنى مقدراتى را كه براى آينده اين كودك هست بنويسيد ولى در ضمن آن شرط بداء را براى من قيد كنيد، و شرط بداء باين معنى است كه اگر مصلحت مقتضى شد مقررات او را تغيير مى دهم ، دو فرشته مزبور به پروردگار عرض مى كنند چه بنويسيم ؟ به آنها گفته مى شود: به پيشانى مادر كودك نظر كنيد و از روى آن بنويسيد.
دو فرشته چون نظر مى كنند لوحى در پيشانى مادر مى بينند، كه در آن هر چيزى كه براى ظاهر و باطن كودك از جهت سعادت يا شقاوت در مدت عمرش پيش ميايد، نمودار است ، در اين هنگام يكى از دو فرشته با نظر بلوح مزبور، مقدرات كودكرا بطور مفصل ميخواند، و فرشته ديگر مينويسد و در عين حال آنرا مشروط ببداء ميكند، و سپس هر دو فرشته ، نوشته را مهر ميكنند، و در ميان دو چشم كودك قرار ميدهند (ظاهرا كنايه از پيشانى كودكست).
مرحوم فيض براى توجيه اين روايت مى فرمايد، لوح پيشانى مادر، كنايه از صفات و اخلاقيات مادر است كه از روى آن لوح كودك تنظيم مى شود، و چون نطفه پدر در رحم مادر نفوذ كرده از اين رو صفات و اخلاقيات پدر نيز در لوح مادر مى باشد، و روى اين حساب صفات و اخلاقيات كودك كه طبعا سرنوشتش را مشخص مى كند، نمونه بلكه عصاره صفات و اخلاقيات پدر و مادر او است ، باين معنيكه مجموعه صفات و اخلاقيات پدر و مادر، چه نيك باشد و چه بد، در روحيه كودك اثر ميگذارد، و مقتضى (نه علت) ظهور آن مى شود.
مقصود مرحوم فيض اينست كه همه خصوصيات ظاهرى و باطنى پدر و مادر، در ماده خلقت كودك سرايت مى كند، و چون ماده كودك شيره كشيده خصوصيات پدر و مادرست ، باين جهت روحى هم كه در ماده او دميده مى شود همان شيره كشيده را پرورش مى دهد، و بمرحله بارورى مى رساند، زيرا روح مانند آبيست كه به زمين زراعتى داده ميشود، و بديهيست كه آب همان تخمى را كه در زمين كاشته شده مى روياند و بارور مى نمايد.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست   در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
و خلاصه طينت هر كودكى از سرچشمه طينت پدر و مادرش آب مى خورد، و بنابراين اختلافى كه در طينت مردم هر دوره اى مشاهده مى شود، بواسطه اختلافى است كه در طينت مردم دروه پيش بوجود آمده است ، و بعبارت ديگر طينت دوره پيش البته با تغييراتى كه در اثر تربيت خانوادگى و اجتماعى پيدا كرده ، از راه توالد و تناسل بمردم دوره ، بعد منتقل گشته است .
پرسش : چرا از يك پدر و مادر، كودكهاى مختلفى بوجود مى آيند كه هر كدامشان از جنبه هاى گوناگون ، بخصوص از جنبه سعادت و شقاوت ، طينت مخصوصى پيدا مى كنند، بطورى كه احيانا ضديكديگر ميشوند، هر چند كه تواءم با يكديگر بوجود آمده باشد.
پاسخ : اين اختلاف در درجه اول ناشى از اينست كه پدر و مادر در هنگام انعقاد نطفه كودكان حالتهاى مختلفى دارند كه در اثر آن از جنبه هاى گوناگون بخصوص از جنبه سعادت و شقاوت نوسان پيدا مى كنند بطورى كه در هر روز بلكه در هر لحظه اى كم و بيش تغيير مينمايند، و در درجه دوم ناشى از اينست كه وضع پدر و مادر، در زمينه رعايت يا عدم رعايت آداب نزديكى ، در اوقات مختلف فرق مى كند، و البته همين موضوعو هم بطوريكه خواهيم ديد تاءثير عجيبى ميبخشد.
بهرحال آنچه در اين سطور گفتيم مربوط بروايت و شرح مرحوم فيض ‍ بودت ولى اگر بخواهيم تعقل بيشترى بكنيم تا به نتيجه بيشترى برسيم ، بايد دو قسمت را مودر ملاحظه قرار بدهيم ، قسمت اول مربوط بدستورها و اكتشافات طبيبان جسمانى است ، و قسمت دوم مربوط بدستورها و كشفيات طبيبان روحانى است .
طبيبان جسمانى و پزشكان هم مى گويند
درباه قسمت اول ميگوئيم : طبيبان جسمانى و پزشكان در زمينه توالد و تناسل ، دستورهائى براى پدران و مادران چه در اوقات پيش از نزديكى و چه در وقت نزديكى ، و چه در اوقات حمل و شيرخوارگى دارند و منظور آنها از اين دستورها اينست كه ، كودك از نظر بدنى و مزاجى ، سالم و كامل بوجود آيد، و بطور طبيعى رشد و نمو نمايد، زيرا معتقدند كه حالات و شرايط پدر و مادر، تاءثير بسيارى در كيفيت تولد و پرورش كودك مى بخشد، و به خاطر همين اعتقاد است كه در هنگام معاينه دقيق بيماران از حالات پدر و مادر آنان ، و حتى از حالات اجداد و بستگان آنان ، پرسشهائى مى كنند.
و بطور كلى پزشكان معتقدند كه نقص و عيب افراد ناقص و معيوب ، غالبا باين جهت است كه پدر و مادر آنها در هنگا انعقاد نطفه آنها، ناراحتيهاى شديدى از نظر جهاز تناسلى يا قلبى يا عصبى داشته اند، و يا بحرانها و مصيبتها و شكستهاى ظاهرى يا باطنى ، روبرو گشته اند، و ندرتا باين جهتاست كه گرفتار اعتيادهاى زيان بخش يا كمبورد و يتامينهاى لازم بوده اند، و روزى همين جهات است كه برخى از كودكان براى بعضى از مرضها آمادگى بيشترى پيدا مى كنند، و يا اينكه بعضى از مرضها زودتر و شديدتر در ا نها بوجود مى اايد بطروى كه به آسانى معالجه نميشود، بلكه در بدنشان مى ماند، و حتى بنسلهاى بعدشان منتقل مى گردد، و به اصطلاح موروثى مى شود، همه اينها بيشتر مربوط باينست كه پدر و مادر مخصوصا مادر، در انجام وظايف خويش ، به خصوص دروقت انعقاد نطفه و در دوران حمل و شير خوارگى ، كوتاهى و سهل انگارى كرده اند.
البته نه فقط مسئله وظايف پدر و مادر، بلكه مسئله حالات پدر و مادر هم ، اهميت بسيارى در نطفه كودك و مراحل تكاملى آن دارد، حالات پدر و مادر مخصوصا مادر، مانند اندوه و شادى ، امنيت و وحشت ، سلامتى و بيمارى ، اطمينان و اضطراب ، در بدن و روح جنين و حتى در شير او، تاءثير بسيارى مى گذارد، به تجربه ثابت شده كه وقتى كه زن باردارى از ديدن مرده اى در غساالخانه دچار ترس و وحشت مى شود، جنين او نيز دچار ناراحتى مى وشد، و اختلالهائى در او بوجود مى آيد.