دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۹ -


مى گويند روح سالم و عقل و اخلاق سالم در بدن سالم است ، سر اين مطلب چيست ؟ سرش اينست كه روح و بدن بطرز خاصى تركيب شده كه در اثر آن روح ، تحت تاءثير عوارض بدن واقع مى شود، البته تركيب روح و بدن نيز مانند بيسيارى از موضوعات ديگر، از اسرار طبيعت است كه هنوز حقيقتش روشن نگشته است ، و براستى چگونگى اين تركيب هم از معماهاى بسيار پيچيده ايست كه مى توان گفت پى بردن بحقيقت آن از محالات است ، زيرا پى بردن بحقيقت آن از محالات است ، زيرا پى بردن بحقيقت آن موقوف باين است كه حقيقت حيوه انسانى ، كه نفس ناطقه يا روح و روان ناميده مى شود، كشف بشود، با اينكه چنين چيزى هنوز كشف نشده ، و بشر همچنان در آرزوى آن مانده و فقط ادعا مى نمايد كه نوردانش ‍ آينده ما را باين حقيقت راهنمائى مى نمايد، ولى بايد گفت كه مگر گنجينه علم خدا ظاهر شود و چنين حقايقى را روشن نمايد تا رموز و اسرار پيچيده جهان كشف و عيان گردد.
ولى در هر صورت اين مقدار روشنست ، كه تركيب روح و بدن بطوريست كه در اثر آن ، عوارض بدن و در روح و همينطور عوارض روح در بدن تاءثير مى گذارد، زيرا بالوجدان مى بينيم كه خستگى و بيمارى بدن باعث ناراحتى روح مى شود، و همينطور ناراحتى روح باعث خستگى و بيمارى بدن مى گردد، از اينرو بايد گفت كه همانطوريكه روح سالم در بدن سالم است ، هيمنطور بدن سالم هم باروح سالم هست ، وبعبارت ديگر قاعده طبيعى اينستكه ، سلامتى هر كدام تواءم با سلامتى ديگرى هست .
و بملاحظه همين قاعده طبيعى بايد گفت ، كه نقص جنين اگر نقص بدنى باشد در روح او تاءثير ميگذارد، و اگر نقص روحى باشد در بدن او نيز تاءثير ميگذارد، و همچنين بايد گفت نقص پدر و مادر كه طبعا بجنين آنها منتقل ميشود، در همه وجود تاءثير ميگذارد، يعنى نقص آنها اعم از اينكه جسمى باشد يا روحى ، هم در جسم و هم در روح جنين آشكار ميشود، و اينست نتيجه طبيعى تركيب روح و بدن و انتقال خصوصيات آن بجنين .
طبيبان روحانى هم ميگويند
درباره قسمت دوم ميگوئيم طبيبان روحانى هم ، كه انبياء و اولياء هستند، دستورهاى دقيق و سودمند فراوانى در زمينه نكاح و ازداوج مانند ساير زمينه ها دارند، و اگر كتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه نمائيم خواهيم ديد، كه آنها از قدم نخستين ازدواج كه انتخاب همسر است ، تاقدمهاى بعد، كه مربوط بعقد ازدواج و شب زفاف و نزديكى و باردارى و ولادت و شير خوارگى وتعليم مراعات كنند فرزندانشان سالم و سعادتمند محير العقولى داده اند، كه اگر پدر و مادر مراعات كنند فرزندانشان سالم و سعادتمند ميشوند، و هم از جهت بدنى و جسمانى و هم از جهت روحى و اخلاقى شايسته و وارسته ميگردند، و اگر مراعات نكنند و مسامحه نمايند؛ باندازه مسامحه آنها در روح و بدن فرزندانشان نقص ظاهرى و صفاتى واخلاقى بوجود ميايد، كه منشاء شقاوت و بدبختى فرزند ميشود.
و نكته مهمترى كه از همه اين دستورها استفاده ميشود اينستكه ، اختلافهاى افراد از نظر طبيعى و اخلاقى و روحى ، كه در اصطلاح آيات و روايات بان طينت گفته ميشود؛ مربوط بوسائط است ، يعنى مربوط بپدران و مادرانست ، كه باختيار خودشان آداب پنجگانه دينى و عقلى و طبى و عرفى و عادى را بيشتر يا كمتر مراعات كرده اند، و بهيچوجه مربوط بماده المواد بشر و طينت آدم اول نيست ، زيرا طينت آدم اول ، طينت پاك و پاكيزه اى بوده كه حق تعالى ماده آنرا بادست كار كنان پاكيزه حضرتش ، از همه اجزاى عالم جمع آورى كرده ، و با دو دست جمال و جلالش تركيب و تخمير فرموده و بخلعت روح قدسى پاك و كاملش (و نفخت فيه من روحى) آراسته و باينجهت بودكه اولين كلمه اى كه از آدم اول صادر شد حمد و ثنا و شكر الهى بود، آرى از روح و ماده پاك البته كلمه حق و پاك صادر مى شود.
خلاصه آنچه از مطلب اول بدست آمد اينستكه : با توجه بكليات نقلى و علقى كه درباره اختلاف طينت افراد بشر در دست داريم ، باين نتيجه ميرسيم كه : اين اختلاف ناشى از اختلافى هست كه در افعال اختيارى آنها ميباشد، و در روح آنها و همچنين در نطفه فرزندان آنها تاءثير ميگذارد، و در نتيجه فرزندان آنها را در نظر طينت و اقتضاى سعادت و شقاوت مختلف ميگرداند، و بنابراين ، اختلاف مزبور بهيچوجه ناشى از اراده حتمى خدا نيست ، از طرف خدا فقط همين مقدار هست كه افعال اختيارى بشر را باراده تبعى اش كه در قدم هيجدهم بيان شد امضاء مى كند.

مطلب دوم آيا ملكات و صفات انسان قابل تغيير هست يا ذاتى و قابل تغيير نيست

و اما درباره مطلب دوم ميگوئيم : پس از اينكه روشن شد كه صفات و مقدرات كودك ، كه قلم تقدير در لوح كودك مينويسد، از روى لوح صفات و روحيات پدر و مادر تنظيم ميشود، و مربوط بمبداء اول نميباشد، زيرا بطوريكه گفتيم تعبد و تقيد پدر و مادر بدستورهاى پنجگانه مزبور، هم از نظر پزشكان و هم از نظر طبيبان روحانى باعث ميشود كه استعداد سعادت و نيكبختى را در نهاد كودك بگذارد و طينت او را قابل بنمايد، و بر عكس ‍ خودسرى و بى بند و بارى پدر و مادر باعث ميشود كه استعداد شقاوت و بدبختى را در نهاد او بسپارد، و طينت او را ناقابل نمايد؛ اكنون بايد ببينيم كه طينت كودك ، يعنى صفات و مقدرات او، آيا ذاتى و لا يتغير است ، يعنى از طرف باريتعالى امضاى قطعى شده ، و بنابراين تا آخر عمر انسان قابل تغيير و تبديل نميباشد، يااينكه ذاتى و لايتغير نيست ، يعنى از طرف باريتعالى امضاى قطعى نشده ، و بنابراين بااختيار خود انسان قابل تغيير و تبديل ميباشد.

طينت ذاتى نبوده و قابل تغيير است

نكته قابل توجه اينستكه : تاءثير عميق و وسيعى كه معنويات انسان در جسمانيات انسان ميگذارد، و تركيب عجيبى كه با يكديگر پيدا ميكنند، و فعل و انفعالهائى كه روح و بدن نيست بهمديگر دارند، همه اش بسبب اينستكه در صفات و ملكات انسان ، و در حركت جوهرى و اقتضائات ذاتى انسان ، تغيير و تبديل بوجود ميايد، و همه اش كاشف از اينستكه صفات و مقدرات موروثى انسان حتمى و لا يتغير نميباشد، بلكه اقتضائى و متغير ميباشد، براى تشريح اين نكته كه پاسخگوى سؤ ال مورد بحث هست ميگوئيم :
نطفه ايكه ماده اصلى انسانست در واقع عصاره و شيره كشيده مواد غذائى حيوانى و نباتى ، مانند گوشت لبنيات غلات حبوبات سبزيها و ميوه هاست ، و مبدء مواد غذائى بگفته دانشمندان طبيعى زمانهاى پيش ، عناصر چهار گانه است ، و بگفته دانشمندان طبيعى عصر حاضر، عناصر صدو بيست گانه يا بيشتر است ، ولى آنچه در نظر همه آنها قطعى است اينستكه مخزن مواد غذائى ، آب و خاكست كه بمخلوط آنها در زبان عربى ((طين )) و در زبان فارسى ((گل )) گفته ميشود.
در هر صورت هر گونه مواد غذائى كه وارد بدن ميگردد، در ضمنيكه سير طبيعيش را طى ميكند، تحت تاءثير روح آن بدن نيز واقع ميشود، يعنى بواسطه اتحاد و احاطه روح ببدن ، خواص و آثار روح (كه عبارت از صفات و اخلاق پسنديده يا نكوهيده است كه بطور موروثى يا اكتسابى يافته است) در موارد غذائى تاءثير ميگذارد، و با شيره كشيده آن اتحاد پيدا ميكند، و باينجهت است كه نطفه هائيكه از شيره كشيده مواد غذائى بدن پدر و مادر بوجود ميايد و سپس در زهدان مادر تركيب ميشود، معجونى از صفات و اخلاقيات پدر و مادر ميگردد، البته علاوه بر همه اينها حالات و شرايطى هم كه پدر و مادر در حال انعقاد نطفه داشته اند در تركيب اين معجون تاءثير ميگذارد، و آثار ديگرى را باثار اصلى آن ميافزايد.
و باين ترتيب نطفه كودك يعنى ماده نخستين او جنبه هاى خاصى پيدا مى كند، و كم كم مراحل ماديش را، كه بنامهاى علقه و مضغه و غير آن خوانده ميشود، طى مى نمايد، تا اينكه روح كه بمنزله آب زندگيست در آن دميده مى شود، و از اين هنگام است كه صفات و اخلاقيات كودك كه از سوى پدر و مادر با نطفه اش عجين شده ، بتدريج آشكار مى گردد؛ و مخصوصا از هنگام تولدش در سطح وسيعتر و روز افزونى جلوه گر مى شود، و باين ترتيب هر كودكى از كودك ديگر مشخص و ممتاز ميگردد، بلكه بطوريكه از روايت گذتشه مرحوم فيض استفاده مى شود حالات مخصوص هر كودكى در شكم مادرش نيز ظاهر مى گردد، تا حدى كه بسيار اتفاق مى افتد كه كودكى كه عوارض جسمى يا روحى دارد عوارض غير عادى ناراحت كننده اى براى مادرش بوجود مياورد، ولى كودكيكه جسم و روحش سالم و معتدلست چنين عوارضى براى مادرش بوجود نمى آورد.

معناى خبر معروف الشقى شقى فى بطن امه ، و السعيد سعيد فى بطن امه پيچيده ومجمل نيست .

از آنچه گفتيم مى توانيم بفهميم كه اين خبر معروف الشقى شقى فى بطن امه و السعيد سعيد فى بطن امه خبرمجملى نيست ، بلكه خبر روشنى است ، و ياين معن ياس كه هر كسيكه شقى و موذى هست در شكم مادرش ‍ نيز صفات شقاوت و موذيگريرا داشته است ، يعنى اقتضاى اين گونه صفات از راه پدر و مادرش در او بوجود آمده است ، و هيمنطور هر كسيكه سعيد و نيكوكار است در شكم مادرش نيز چنين بوده است كه اقتضاى اينگونه صفات بوسيله پدر و مادرش در او متكون گشته است .
و بملاحظه همين واقعيت است كه انسانها در مورد افراد خوب يا بد، معمولا پدر و مادر آنها را نيز تحسين يا تقبيح مى كنند، و به آنها دعا يا نفرين مى نمايند، بديهى است كه نكته اين دعا و نفرين در بين مردم اينستكه آنها با ديد فطرى و ارتكازى خودشان ، احساس ميكنند كه پدر و مادر تاءثير بسيارى در پيدايش و پروش صفات و اخلاقيات فرزندانشان دارند، و بعبارت ديگر احساس ميكنند كه آنها مقتضى سعادت و شقاوت فرزندانشان هستند.
و از اينجا مى توان فهميد كه خبر مزبور ميخواهد، بندگان را تبليغ و تشويق كند كه نسبت بصفحات و اخلاقيات خويش مراقبت كنند، تا در نتيجه فرزندانشان سالم و صالح گردند.
و اين مطلب از روايتى ، كه در چند صفحه پيش راجع بتاثير لوح پدر و مادر در مقدرات كودك از مرحوم فيض نقل كرديم بهتر استفاده ميشود، و در حقيقت آنروايت مفاد خبر مزبور را روشنتر مينمايد، آرى روايات هم مانند آياتست كه بعضى از آنها بعضى ديگر را تفسير ميكند.
ولى بعضى درخبر مزبور احتمال ذوقى موهومى داده اند، و گفته اند معناى آن اينست كه شقاوت و سعادت ذاتى و غير قابل تغيير است ، اما در پاسخ آنها بايد گفت : اولا اين احتمال كاملا برخلاف ضروريات دينى وآيات محكم قرآنى است ، و ثانيا با شريط بدا كه در روايت مرحوم فيض و همچنين در روايات بدا ذكر شده مخالفست ، زيرا اين شرط صريحست دى اينكه همه صفات و اخلاقيات و مقدراتيكه براى كودك از هنگامى كه در شكم مادر هست تعيين ميشود، قابل تغيير و تبديل است علاوه بر اين روايت ديگرى ، در مصابيح الانوار مرحوم نظام العلماء، نقل نموده كه مفاد روايت فيض را تفسير و تاءكيد مينمايد(21)
شواهد محسوسى هم در دستست
از همه اينها گذشته محسوسى هم براى ذاتى نبودن و قابل تغيير بودن سعادت و شقاوت در دستست ، و آن اينست كه مى بينيم هر كودكى تا بحد بلوغ نرسيده ، صفات و ملكاتى را كه از پدر و مادرش باو سرايت كرده معمولا آشكار مى كند، و اندرزهاى پدر و مادرش ، يا ديگران اثر چندانى در او نمى گذارد، يعنى اگر اقتضاى سعادت در نهاد او هست سخن بدان او را دگرگون نمى سازد، و اگر اقتضاى شقاوت در او هست سخن خوبان او را عوض نمى نمايد، ولى هنگامى كه بحد بلوغ و رشد ميرسد و نيروى فكرش ‍ بجريان مى افتد، بسيار ديده مى شود كه اندرزها در او تاءثير بسيارى ميكند تا حدى كه در صدد تغيير و تبديل صفات و ملكات خويش برمى آيد، و آنرا با برنامه ها و هدفهاى انتخابيش تطبيق مى دهد، و در اثر شرايط محيط يا شرايط كار يا تصميمهاى شخصى يا عوامل اجتماعى ، دگرگونيهائى پيدا مى كند، بطورى كه فى المثل اگر اقتضاء سعيد و خوب بوده در مسير شاقوت و بدى مى افتد، واگر شقى و بد بوده در مسير سعادت و خوبى ميافتد، و به همين جهتست كه ميگويند: المجالسه مؤ ثره ، محيط خصوصى يا عمومى مؤ ثر است
پسر نوح با بدان بنشست   خاندان نبوتش گم شد
و خلاصه روشنست كه صفات و ملكات انسان ، چنين نيست كه ذاتى باشد و قابل تغيير نباشد، بلكه هم نقل و هم عقل و هم تجربه مى گويد، قابل تغيير است بطورى كه در اثر تعليم و تربيت و تزريق و تبليغ عوض مى شود، و در نتيجه افكار و كدرار و گفتار هم كه با صفات و ملكات متناسب است عوض ‍ مى شودت و، قطعى است كه تغيير اين صفات و ملكات در تقديرات افراد از نظر عزت و ذلت ، كمى و زيادى معاش ، و كوتاهى و درازى عمر، اثر مى گذارد تا حدى كه مثلا شاهزاده در خطر سقوط مى افتد تا جرزداه فقير مى گدرد و عالم زاده عوام مى شود ولى روستائى جاهل در مسير تحصيل علم مى افتد و عالم مى شود؛ فقير غنى و ذليل عزيز مى گردد، و همچنين ... شخص سالم در اثر رعايت نكردن مسائل بهداشتى بيمار و جوانمرگ مى شود، و لى شخص بيمار و حتى عليل ، در اثر رعايت كردن مسائل بهداشتى سلامتى مييابد يا عمر طولانى مى نمايد، و همينطور مؤ من عادل فاسق و كافر ميشود و نيز فاسق و كافر، مؤ من حقيقى مى گردد.
بنابراين واضح گرديد: بدائى - كه در روايت صافى و روايتهاى متشابه ديگر مى باشد - كه پروردگار حكيم با فرشتگان تعيين كننده مقدرات انسان براى خود شرط مى كند، وابسته به تغيير موضوعست ، يعنى صفات رذيله اقتضائى اولى ((در اثر تعليم و تربيت صحيح ، افكار و گفتار و رفتار را عوض نمايد)) و مبدل به ملكات حميده و پسنديده شود، از اينرو تقديرات هم در دنيا و آخرت سودمند و نيكو گردد، و بر عكس صفات پسنديده اقتضائى اولى ((در اثر سوء تعليم و تربيت ، افكار و گفتار و كردار را تغيير دهد،)) و مبدل به ملكات رذيله گردد، از اينرو تقديرات سودمند بدل به تقديرات زيان بخش شود.
درباره مطلب سوم مى گوئيم : در مطلب اول روشن شد كه منشاء اختلاف طينت افراد بشر، اراده حتمى و اولى پروردگار نيست ، بلكه منشاءش سوء اختيار يا حسن اختيار پدران و مادرانست ، كه باصطلاح و سائط هستند، منتهى سوء اختيار يا حسن اختيار آنها در همه موارد، با اراده تبعى پروردگار امضاء شده است ، و در مطلب دوم نيز روشن شد كه طينت افراد بشر كه مجموعه صفات و ملكات موروثى آنها را تشكيل مى دهد، و مسير زندگى آنها را پديد مى آورد، ذاتى و لا يتغير نيست ، بلكه اقتضائى و قابل تغيير است .

طينت باعث اضطرار و سلب اختيار نيست

پس از روشن شدن ايندومطلب ، مطلب سوم هم روشن مى شود، و آن اينكه طينت افراد بشر باعث اضطرار و سلب اختيار نيست ، يعنى اراده هائى كه افراد بشر به اقتضاى صفات و ملكاتشان در امور مختلف زندگى دارند اضطرارى نمى باشد، بلكه اختيارى مى باشد، زيرا براى آنها ممكنست كه باتعقل و تصميم كه در اثر تعليمات و تبليغات وتزريقات خوب يا بد، بسيار پيش مى آيد، براههائى كه بر خلاف اقتضاى طبيعى آنهاست بروند، مثلا ممكنست كه اراده شررامبدل باراده خير نمايند، و يا اراده خير را مبدل باراده شر نمايند، و همه اينها باين معنى است كه طينت و صفات و ملكات افراد بشر علت تامه افعال آنها نيست ، بلكه فقط مقتضى است ، و باين جهت افعال آنها را از تحت اختيار آنها خارج نمى كند.
و ببيان ديگر مى گوئيم ، اگر چه هر انسانى از نظر صفات و ملكات از روى توارث طينت خاصى دارد، ولى با اين حال خداوند متعال در نهاد هر انسانى نيروى عقل و فكر كه ميزان فهم حسن و قبح و نيكى و زشتى افعال مى باشد قرار داده است و در هنگام بلوغ نمايان مى شود و بكار مى افتد، و بملاحظه همين نور باطنى عقل كه چراغ راه سعادت و شقاوت است ، بر هر انسانى لازم است كه درصدد شناسائى و پيروى از برنامه الهى بر آيد، و بوسيله آن صفاتش را تعديل و اخلاقشرا تكميل و كردار و گفتار شرا را اصلاح نمايد، تا در مسير سعادت بيفتد، و اگر چنين نكند، و در مسير شقاوت بيفتد، در پيشگاه خدا معذور نميشود، يعنى نمى تواند تقصير را بگردن پدر و مادر بيندازد و بگويد: آنها طينت مرا فاسدكدرند، و باعث ضلالت و شقاوت من گشتند، چون اگر چنين بگويد خداوند متعال باو خواهد گفت ، اگر چه پدر و مادر تو بسبب تقصيرهائيكه كرده اند مسئول مى باشند و بكيفر ميرسند، ولى در عين حال ما بتوعقل و اختيار داديم ، كه بوسيله آن مى توانستى درصدد اصلاح و تزكيه خودت بر آئى و اگر تو در اين صدد بر مى آمدى و مجاهده مينمودى ، ما هم بحكم قانون قطعى عموميكه داريم من جاهد فينا لنهدينهم سلبنا ترا به سوى مراحل عاليتر هدايت و سعادت پيش مى برديم .
در اينجا دو نكته است كه بايد گوشزد بشود
نكته اول اينكه ، اگر پدر و مادرى ، در اثر بى بند و بارى و فساد كارى صفات رذيله اى كسب كرده باشند، و اين صفات رذيله از آنها بفرزندانشان منتقل شده باشد، در چنين مواردى اگر چه طينت فرزندانشان اقتضاى فساد و شقاوت پيدا ميكند و كار هدايت و سعادتشان مشكلتر ميگردد، بطوريكه ناگزير ميشوند كه قدمهائى را كه براى فرزندان پاك طينت آسانست ، بازحمت و مشقت بردارند، ولى با اينحال اگر آنها طالب طريق بشوند و بخواهند بسوى خداوند متعال بروند، خداوند متعال هم البته آنها را توفيق ميدهد، و مغفرت و رحمت مخصوصش را شامل آنها مينمايد، و اين نكته ايست كه با اندك توجهى بمتون آيات و روايات بخوبى روشن ميشود.
نكته دوم اينكه ، بهر اندازه ايكه عمل انسان مشكلترو زحمتش بيشتر بشود، بهمان اندازه اجر و ثوابش افزونتر ميگردد ((افضل الاعمال احمزها - عمل مشگلتر فضيلت و پاداش بيشتر دارد)) بنابراين اگر بخيل باطينت مخصوصش ، كه اقتضاى بخل دارد، مخالفت كند و حقوق واجب و مستحب را بسختى بپردازد، قطعا اجر و ثوابش افزونتر است از شخصيكه طينتى سخى دارد، بطوريكه حقوق واجب و متسحب را باسانى ميپردازد.
همچنين حرامزاده ايكه از عمل منافى عفت يا در ايام ممنوعه مقاربت ، متولد شده است ، اگر بدستورهاى دينى كه طبعا براى او سختر و ناگوارتر است عمل نمايد، بدون شك اجرش افزونتر است از حلال زاده ايكه عمل بدستورهاى دينى براى او آسانتر و گواراتر است .
واز اينجا معلوم ميشود كه اگر كسانى حرامزاده يا بخيل باشند، و يا در طينتشان كمبودها و اختلالهاى ديگرى داشته باشند، بازهم مضطر نيستند كه براه شقاوت بروند، بخصوص كه بالوجدان مى بينيم كه آنها هم مانند ديگران قدرت و اختيار دارند، كه ببرنامه الهى عمل كنند، و در اه سعادت پيش بروند، هر چند كه بازحمت بيشترى روبرو گردند، و چگونه ميتوان گفت چين كسانى مضطر هستند، با اينكه مى بينيم كه همين كسان بخار منافع كم و بيش مادى ، زحمات طاقت فرسائى تحمل ميكنند، و احيانا همه چيز حتى جان فدا مينمايند: آيا ميتوان گفت چنين كسانى قدرت ندارند دو ركعت نماز صبح ، حتى در روزهاى بهارى ، بخوانند؟ آيا چنين كسانى در هنگاميكه بديگران آسيب ميزنند، ميتوانند اين عذر را بياورند كه هيچگونه مسؤ ليتى داشته باشيم ؟ شكى نيست كه آنها وجدانا نميتوانند چنين عذرى بياورند، واگر هم بياورند عقلا آنرا نمى پذيرند، و ميگويند شما در هر صورت قدرت و اختيار داشتيد كه بديگران آسيب نزنيد.
علاوه بر اين مى بينيم كه همين كسان در هنگاميكه بديگران آسيب ميزنند، اگر پاسبانى برسد فورا دست از ظلم ميكشند، و همينطور اگر افراد فاسد ديگرى بانها آسيب بزنند، بهيچوجه معذورشان نميدانند بلكه مستحق كيفرشان ميدانند، همه اينها نشانه اينستكه ، خود آنها نيز با طينت حتى فاسدشان احساس ميكنند، كه انسان در هر مرتبه اى از فساد باشد بازهم در انجام كارهايش مختار است ، و بهيچ وجه مضطر نيست .
بهرحال شكى نيست كه چنين كسانى ميتوانند، از روى اختيار، صفات و افعال نكوهيده را ترك كنند، و صفات و افعال ستوده را كسب نمايند، منتهى اختيار چنين چيزى ، كه سعادت ناميده ميشود، براى آنها مشگلتر از ديگرانست ، ولى در عوض اجر وثواب آنها نيز، بيشتر از ديگرانست ، و البته قاعده مزبور، كه اساس نكته مورد بحث را تشكيل ميدهد، نمونه هاى روشن و فراوانى در فقه اسلامى دارد.
نمونه هاى روشن
براى روشن شدن مطلب ، ببعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 - در باب كفارات ، شارع مقدس اسلام براى كسيكه در هنگام ناپاكى زن ، كه ايام حيض است ، با او نزديكى ميكند، كفاره اى مقرر كرده ، ولى جالب اينجاست كه اين كفاره را، در ثلث اول ايام حيض يك مثقال طلا، و در ثلث دوم نيم مثقال ، ودر ثلث سوم ربع مثقال ، تعيين فرموده ، و چرا باين طرز تعيين فرموده ؟ براى اينكه در روزهاى اول احتياج شهوانى مرد نوعا كمتر است ، ولى در روزهاى بعد تا حدى بيشتر، و در روزهاى آخر خيلى بيشتر ميشود، از اينرو شارع مقدس بتناسب كمترى و بيشترى احتياج آنها، كه باعث كمترى و بيشترى زحمت خود دارى آنها ميگردد، كفاره را بيشتر و كمتر نموده است .
2 - در باب حدود براى جوانى كه همسر نداشته باشد و زنا كند، هشتاد تازيانه مقرر فرموده ، ولى براى جوانى كه همسر داشته باشد و زنا كند، دستور سنگسار داده ، و جالبتر اينكه براى شخصى كه پير باشد و زنا كند، همين دستور را داده ، هر چند كه همسر نداشته باشد، اين اختلاف كيفر نيز باينجهتست كه ميزان احتياج افراد مزبور باعمال شهوانى ، با ملاحظه جوان بودن و پيربودن و همسرداشتن و همسر نداشتن ، مورد توجه قرار گرفته است .
از اين نمونه ها، كه اندكيست از بسيار، معلوم مى شود كه كارهاى خداوند متعال ، حساب كاملا دقيق و عادلانه اى دارد، و هيچگونه اجحافى نسبت بهيچ فردى ندارد، ولى متاءسفانه ما از واقعيت امور دوريم ، و يا خودمان را دور نگه مى داريم ، و كوشش مى كنيم بهرترتيبى كه باشد بهانه اى بدست آوريم تا تقصيرها را از گردن خودمان برداريم ، و العياذبالله بگردن خدا بگذرايم ، و باينجهت است كه بهر كلمه متشابهى چنگ مى زنيم ، و بدون اينكه براى فهم معناى درست آن باهلش مراجعه كنيم ، آن را وسيله توجيه تقصيرهاى خويش ميگيريم ، و با چشم باز از آيات و روايات محكم و قطعى ، و از مسائل ضرورى دينى ، قطع نظر ميكنيم ، بلكه آنرا بغلط تفسيبر مى نمائيم .
نتيجه نهائى كه از مطالب اين قدم مى گيريم اينست كه ، طينت افراد بشر هر طورى باشد، موجب اين نمى شود كه آنها را نسبت باعمال خوب يا بدشان مجبور مضطر كند، و اختيارشانرا سلب نمايد، بلكه هر كدام آنها هر گونه طينتى كه داشته باشند، باز مختار هستند كه اعمال خوب يا بد را انتخاب و اجرا نمايند، و باين جهت است كه همه افراد بشر بدون استثناء؛ هم از نظر قوانين الهى و هم از نظر قوانيت بشرى ، موظف و مسئول بحساب مى آيند.
مثال كامل
براى تشريح و اثبات اين مطلب در صفحات پيش باندازه كافى گفتگو شد، ولى در اينجا براى روشنتر شدن مطلب مثال كاملى مى آوريم ، و باين قدم پايان مى دهيم
فرض كنيد سفره اى انداخته باشند و در آن همه گونه غذا نهاده باشند، بديهى است كه اشخاصى كه بر سر چنين سفره اى مى نشينند، هر كدامشان بغذاهائى ميل ميكند كه با مزاجش متناسب مى باشد، باين معنى كه شخصى كه مزاجش باصطلاح گرم است بغذاهائى سرد مانند ماست و آش ‍ و خورشت آلو متمايل مى شود، اما شخصى كه مزاجش باصطلاح سرد است ، بغذاهاى گرم مانند عسل و كباب و خورشت فسنجان متمايل مى شود ولى روشنست كه اين تمايلات كه مقتضيات طبيعى مزاج است آنها را مجبور نمى كند كه از غذاهائى كه موافق ميل آنهاست بخورند، بلكه با وجود اين تمايلات طبيعى مى توانند يعنى مختارند، كه از آن غذاها نخورند بلكه از غذاهائيكه مخالف ميل آنهاست بخورند، بخصوص در صورتيكه صاحبخانه يا شخص ديگرى از آنها خواهش كند، يا مصلحت مهمترى را در نظر بگيرند.
روحيات و اخلاقيات انسان نيز از اين نظر، مانند، تمايلات مزاجى اوست كه اختياريست نه اضطرارى ، و بعبارت ديگر طينت نيز مانند طبيعت است كه اقتضائى است نه علت نامه ، و باين جهت است كه مى بينيم شخصى هم كه طينتش بخيل است مى تواند جود و بخشش كند، و يا شخصى كه طينتش متكبر است مى تواند تواضع و فروتنى كند، و همينطور است وضعيت ساير صفات بد يا خوب انسان كه همه قابل تغيير و تبديل هستند.

قدم بيست و سوم : درباره روايات طينت ؛ و مفهوم محكم و متشابه

در قدم پيش بنمونه اى از روايات طينت كه ظاهرا مجمل نبود اشاره كرديم ، ولى در اين قدم بنمونه ديگرى كه ظاهرا مجمل و متشابه است اشاره مى كنيم ، و اشكالهائى را كه با ملاحظه اين روايات مطرح شده بررسى مينمائيم ، اما نظر باينكه اينروايات متشابهست ، از اينرو لازمست كه نخست درابره متشابه و محكم ، و علل متشابه شدن دسته از روايات ، توضيحى بدهيم ، و سپس بادامه بحث بپردازيم ، براى اين منظور بايد دو موضوعرا روشن كنيم .

معناى محكم و متشابه چيست

موضوع اول اينكه ببينيم معناى حكم و متشابه چيست ؟ دراينباره احتمالهائى داده شده كه تفصيل آنها از وضع اين كتاب بيرونست ، ولى معنائيرا كه بطور كلى و با توجه باحتمالهاى مهمتر مى توان گفت اينست كه : محكم مرادف با مبين ، و متشابه مرادف با مجمل است ، يعنى هر محكمى مبين المرادست و هر متشابهى مجمل المراد است ، بنابراين محكم مانند مبين بلكه خود مبين است ، وبجمله اى گفته مى شود كه معنيش ظاهريا صريح در مراد گوينده باشد، بطورى كه گوينده نتواند نزد عقلاى آشناى بزبان بگويد كه اين معنى مراد من نيست ، خواه اينكه اين معنى ، معنى حقيقى باشد و خواه اينكه معنى مجاز يباشد كه با قرينه روشنى بنطر مردم ميرسد، ولى متشابه مانند مجمل اينه خود مجمل است ، و بجمله اى گفته ميشود كه معنائيكه ظاهريا صريح در مراد گوينده باشد، نداشته باشد، بلكه معانى (حقيقى يا مجاز مشهور) گوناگونى داشته باشد كه قابل حمل بر هر كدام آنها باشد.
و بعبارت ديگر محكم بجمله اى گفته مى شود كه معناى صريح يا ظاهر واحدى دارد، از اينرو اگر گوينده اش يا شنونده اش بگويد كه اين معنى مراد نيست عقلا از او نمى پذيرند، ولى متشابه به بجمله اى گفته مى شود كه معناى صريح يا ظاهر واحدى ندارد بلكه معانى متعددى دارد كه بنظر متساوى مى رسد، از اينرو اگر گوينده اش يا شنونده اش بگويد كه اين معنى از معانى جمله ، مراد نيست ، عقلا از او مى پذيرند و مى گويند تصديق هر يك از معاين جمله را نه گوينده ميتواند از شنونده بخواهد و نه شنونده ميتواند بگردن گوينده بگذارد، باينجهت جمله متشابه ميبايست در توبه اجمال بماندو كنار برود، تا اينكه قرينه روشنى برسد.