دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۱۱ -


مصداق دوم امر بين الامرين در ارتباط صفات ممكن با صفات واجب

اين واقعيت مخصوص بذات خدا و ذات مخلوقاتش نيست ، بلكه شامل صفات وافعال آنها هم هست ، باين معنى كه صفات و افعال مخلوقات چه اختيارى باشد و چه اضطرارى ، مانند ذات آنهاست كه بسته بذات و صفات و افعال حق است بطوريكه نه با آن هست و نه از آن جداست ، و بعبارت ديگر مخلوقات نه از جهت ذاتشان و نه از جهت صفات و افعالشان استقلال ندارند؛ بلكه از هر جهت با خدا ارتباط دارند، ارتباطى كه در حد وسط و ((امر بين الامرين )) است ، زيرا ذات و صفات و افعال حق نه خارج از ذات و صفات وافعال آنهاست و نه داخل در آنهاست ، وبتعبير ديگر نه منفصفل از آنهاست و نه متصل بانهاست ، بلكه محيط بانهاست ، باحاطه علمى و رحمتى )) و كان الله بكل شى ء محيطا - و ان الله قد احاط بكل شى علما - ان الله على كل شى ء شهيد.

مصداق سوم امر بين الامرين در توصيف ذات حق بصفات : آيا اتصاف ذات ؛ بصفات است يا سلب ضد از ذات است ؟

در مورد خدا و صفاتش نيز امر بين الامرين است ، باينشرح كه اگر چه صفات فعل مانند خالقيت ورازقيت و مريديت بر ذات حق نيست ، بلكه بطوريكه در قدمهاى نخستين كتاب ثابت شد، عين ذات حق است ، اما نسبت بما همه صفات ، زائد برذات ماست ، يعنى صفات ما همه اش ‍ عرضى است و هيچكدامش ذاتى نيست ، اكنون بايد ببينيم كه صفات ذات حق كه با او وحدت و عينيت دارد و زائد بر ذات او نيست ، بچه معنائى هست ، آيا بمعناى اثبات وصف است يا بمعناى سلب ضد است ، و بعبارت ديگر اتصاف ذات بصفات است يا سلب ضد از ذات است ؟
مثلا اينكه ميگوئيم خدا عالمست يا قادر است يا حى است ، آيا اينگونه جملات باين معنى است كه ذات بسيط و نامحدود حق ، علم ذاتى و قدرت ذاتى و حيوه ذاتى دارد، يا باين معنى است كه ذات او ضد اين صفات را كه جهل و عجز و موت است ندارد؟
براى هر يك از ايندو احتمال دلايلى آورده اند، و البته هيچكدامش محذور عقلى و نقلى ندارد، بلكه در روايات اهل بيت كه عارف بالله هستند هر دو تعبير ديده ميشود، باينجهت كافى نيست كه يكى از آندو را بگيريم ، بلكه بايد بين هر دو را كه جامع هر دو هست بگيريم و بگوئيم ، صفات كمال حق بطوريست كه هم اثبات وصف و هم نفى ضد مى نمايد، مثلا در مورد علم حق تعالى با اينكه صفت واحدى هست ، با اين حال علم بايد بطورى آنرا براى خدا ثابت بدانيم ، كه در نتيجه بتوانيم بگوئيم كل او و همه او علم است و هيچ جهل نيست ، و همچنين در مورد ساير صفات كمال حق كه ذاتيست بايد بگوئيم كه ذاتش همه كمالست و هيچ نقص نيست ، و خلاصه صفات كمال ذات بارى جلت عظمته بين دو جنبه و داراى هر دو جنبه است ، و باينجهت مصداق امر بين الامرين هست .

مصداق چهارم امر بين الامرين در تركيب ماده و صورت و اتحاد جنس و فصل

در مورد تركيب ماده و صورت و اتحاد جنس و فصل در تمام موجودات اين جهان هرگاه دقت شود از ماصديق امر بين الامرين مى باشند زيرا هر موجودى خواه از جمادات و حيوانات و نباتات باشد و خواه از افراد انسان ، از ماده و صورت تركيب شده است .
ماده عبارت از عناصر و اجزاء زمينى است كه همه موجودات مادى اين جهان آنرا بنسبت مختلف دارند، و صورت عبارت از آن چيزى است كه با هر ماده مخصوصى تركيب شده ، و حقيقت و آثار و خواص هر موجود مادى بسته باو مى باشد، و مراد از صورت ، شكل ظاهرى و عوارض ديگر نيست بلكه صورت عبارت از امر جوهرى و بمنزله فصل اخير است ، وسبب امتياز هر موجودى نسبت بموجودهاى ديگر مى باشد مثلا: عقيق از جهت ماده با اشياء ديگر مشتركست ولى از جهت صورت عقيقيش كه اثر مخصوص و جنبه هاى خاص آنست از اشياء ديگر ممتاز مى شود، و همين صورت امتياز بخش است كه در جمادات بنام روح جمادى ، و در نباتات بنام نفس نباتى ، و در حيوانات بنام روح حيوانى ، و در انسان بنام نفس ‍ ناطقه و روح انسان ، خوانده مى شود و البته در اين همه موارد ماده باصورت خودش تركيب حقيقى دارد(23).

معيت درعين غيريت و غيريت در عين معيت

اكنون بايد ديد كه صورت جمادى يا روح نباتى يا روح حيواين يا روح انسانى كه با ماده خودش تركيب حقيقى دارد، آيا داخل در ماده است مانند داخل بودن آب در ظرف ، يا خارج از ماده است ، و بعبارت روشنتر آيا روح انسان بيرون از صندوق بدن اوست يا درون صندوق بدن اوست ؟ وجدانا هيچكدام را نمى توانيم بگوييم و فقط مى توانيم بگوئيم كه روح در صندوق بدن داخلست ولى نه بطور حسى و اقترانى و البته عين بدن نيست واز صندوق بدن خاجست ولى نه بطور حسى و انفصالى ؛ و باينجهت كيفيت تركيب روح با بدن از مصاديق ((امر بين الامرين )) است
و همينطور است كيفيت تركيب صورت جمادى يا روح نباتى يا روح حيوانى با مواد خودش ، كه نه با همديگر اتصال و اقتران دارند و نه از همديگر انفصال و افتراق دارند، بلكه با همديگر پيوستگى خاصى دارند كه در حد وسط و از مصاديق ((امر بين الامرين )) است .
ولى تركيب مزجى مانندتركيب شير و شكر چنين نيست ، زيرا تركيب مزجى تركيب صوريست كه در واقع اجزائش كنار همديگر قرار گرفته ، و باينجهت است كه اجزائش هر چقدر هم كوچك و نامرئى باشند، باز در واقع از همديگر جدا هستند، و بهيچوجه در همديگر داخل نيستند، بلكه فقط كنار همديگر هستند، و خلاصه تركيب آنها اتحادى نيست بلكه اقترانى است ،
بهرحال اگر چه روح و بدن دو چيز غير هم ميباشند، ولى با همديگر تركيب حقيقى اتحادى دارند، و اتحاد آنها بحدى هست كه آثار هر كدام در ديگرى نمودار ميشود، مثلا اگر بدن شكسته يا خسته شود، روح هم بناله ميافتد و شكسته خاطر ميگردد، و اگر روح ناراحت و خشمگين يا مصيبت زده و اندوهگين شود، بدن هم خسته و بيمار ميگردد و از كار ميماند، و بطور كلى ناراحتيهاى روحى در همه چيز بدن حتى در رنگ آن اثر ميگذارد و آنرا سرخ يا زرد يا كبود مينمايد، همانطوريكه ناراحتيهاى بدنى هم در همه چيز روح اثر ميگذارد و از تنظيم و تدبير در امور، خارج ميگرداند.
نتيجه اينكه صورت (روح ، نفس) در ماده (بدن ، جسم) داخل نيست و در عين حال از آن خارج هم نيست ، بلكه دخول در عين خورجست و خروج در عين دخولست ، معيت در عين غيريت است و غيريت در عين معيت است ، از اينرو نميتوان گفت كه آثار از بدن بوده ، و ارتباط بروح ندارد، و يا از روح بوده و ارتباط به بدن ندارد، ناچار بايد گفته شود كه امر بين الامرين است ، و اگر كسى بتواند خصوصيات اينگونه تركيب را در نفس خودش ‍ نفهمد، ميتواند از نفس خودش فراتر برود، و در راه معرفت پروردگار قدم بگذارد، و گرنه بايد گفت :
تو كه در علم خود زبون باشى   عراف كردگار چون باشى

مصداق پنجم امر بين الامرين در قوه كه مرتبه ضعيف از وجود است .

آنچه در اين سطور گفتيم درباره موجوداتى بود كه فعليت دارند، ولى درباره موجوداتى كه فعليت ندارد، و باصطلاح قوه مينامند، نيز ميگوئيم كه آنها هم مصداق ((امر بين الامرين )) ميباشند، زيرا قوه وجود بسيار ضعيفى است كه هنوز فعليت نيافته ، و رنگ وجود محسوس بخودش نگرفته ، از اينرو درباره قوه نه ميتوان گفت معدومست ، چون فرض اينستكه وجود ضعيفى دارد، نه ميتوان گفت موجود است ، چون فرض اينستكه هيچگونه فعليتى ندارد، باينجهت بايد گفت قوه حد وسط بين وجود و عدم است ، و از اين نظر مصداق ((امر بين الامرين )) است .

مصداق ششم امر بين الامرين در امور اعتقادى و اخلاقى و عبادى

امر بين الامرين منحصر بموجودات تكوينى خارجى نيست ، بلكه در امور اعتقادى و اخلاقى و عبادى هم سازى و جارى ميباشد، امر بين الامرين در اين امور باين معنى است كه نه در حد افراط است و نه در حد تفريط، بلكه بين آندوهست كه حد اعتدالست ، و آنرا قرآن صراط مستقيم مينامد و باينجهت است كه ميگوئيم مؤ من ذوالعينين است ، يعنى دو چشم دارد، كه با يك چشم ، ظاهر و كثرت را مى بيند، و حق آنرا بطور شايسته ادا ميكند، و با چشم ديگر باطن وحدت را مينگرد، و سر تعظيم و تسليم و خضوع و خشوع پيش او فرود مياورد، و او را بطوريكه بزرگترين آيه قرآن (آيه الكرسى) ميگويد، قيوم بر همه موجودات ميشناسد، و بر كرسى سلطنت مطلق و دائمى مى يابد، و در نتيجه شب و روزش را بياد او ميگذراند، و با لسانى ذاكر و قلبى شاكر او را حمد و ثنا ميكند، و تقديس و تسبيح و تهليل و تمجيدش مينمايد، و به نعمتهاى مخصوصش متلذذ ميگردد، و به پيشگاهش ميگويد يا نعيمى و جنتى و دنياى و آخرتى اى مايه نعمت و بهشت من واى دنيا و آخرت من .
و اين همان صراط مستقيم است كه از موباريكتر و از شمشير برنده تر است ، و مصداق امر بين الامرين است ، وگذركنندگان از صراط افراد نادى هستند، كه هم چشم خلق بينى و هم چشم خالق بينى دارند، و واقع بين و كامل بين مى باشند، ولى اكثر مردم از اين راه كه صراط مستقيم است منحرفند، و بدره هاى خطرناك افراط و تفريط سقوط مى كنند.

سه دسته از صراط مستقيم منحرفند

و اين مدرم از نظر كيفيت انحرافشان سه دسته مى شوند.
يكدسته مادى صرفند كه ماوراء ماده را نمى بينند، و بوئى از حق و حقيقت استشمام نميكنند، اينها در وقاع هدف را گم كرده اند، و باينجهت كور گشته اند، و در مشار ((المغضوب عليهم )) قرار گرفته اند، هر چند كه صورتا مسلمان و لباس دين در بر دارند.
دسته دوم ظاهرا معنوى صرفند كه ميخواهند، از دريچه عالم ظاهر و كثرت و ماديت ، بعالم باطن و وحدت و حقيقت برسند، اينها همينكه يك كرشمه از عالم باطن مى بينند، بطورى از خود بيخود ميشوند كه چشم ديگر را بكلى مى بندند، و در نتيجه يا عالم كثرت و ظاهر را بكلى انكار مى كنند، و يا اينكه حق را از مقام معيت و قيوميت بر مخلوقاتش پايين مياورند تو او را عين مخلوقاتش مى پندارند، ايندسته به افراط ميگرايند، و از طريق مستقيم منعم عليهم منحرف ميشوند و در مشا رضالين قرار ميگيرند
البته اينها در برابر سخناان حق و اوليائش ، زمزمه هاى ديگر هم دارند، و آيات و روايات متشابه را بر طبق مذاق خودشان تفسير مينمايند، و آيات و روايات محكم را توجيه و تاءويل ميكنند، و افراد ذوقى جاهل را همراه خودشان بوادى ضلالت ميبرند، و از صراط مستقيم وحد اعتدال خارج ميكنند.
دسته سوم كسانى هستند، كه در واقع مانند دسته اول ، مادى و دنيا طلبند، و بدنبال مقاصد شخصى و سياسى خويشند، ولى در ظاهر مانند دسته دوم رنگ معنويت و حقيقت بخودشان ميگيرند، و خودشان را سالك و مجذوب مينامند، اينها در واقع باحكام شرع اهميتى نميدهند، و آنرا وظيفه قشريها كه بحقيقت و اصل نشده اند ميدانند، و مومنين و مجتهدين را تحقير ميكنند، و سطحى و ظاهر بين مى نامند، و با ظواهر آراسته و عوا مفريبهاى مرموزشان ، مردم ساده لوح را صيد ميكنند، و بدور خودشان جمع مينمايند، و از رياست بر آنها و بهره بردارى از دينا مسرور و خوشنودند
و لى تواى عزيز هشيار باش و با هر زمزمه اى از راه مرو، و بكشف و كرامت آنها و بخبرهاى غيبى آنها كه شيطانى است نه رحمانى فريفته مشود، دل خويش نگهدار، و بهر كس مسپار، در زمينه عقيده از راه قرآن و سخنان محكم انبياء و اولياء قدم بيرون مگذار، و در زمينه عمل نيز يا فقيه شو و يا از فقهاى اماميه كه جامع شرائط ميباشند تقليد كن ، و اخلاق و صفات خويش ‍ را تصفيه نما و آنگاه منتظر جزاى نقد مباش ، كه اميرالمؤ منين ميفرمايد ((امروز روز عمل است نه حساب و فردا روز حساب است نه عمل )) يعنى جزاى انسان پس از حساب و كتاب است نه پيش از آن ، و در حديث قدسى نيز چنين ميفرمياد اعددت لعبادى الصالحين مالاعين راءت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر، براى بندگان چيزهائى آماده كدره ام ت كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بدل كسى خطور كرده جزاى مؤ من اينست ؛ نه كشف و كرامت كه نه فقط مدعيان حق بلكه مرتاضها و جوكيهاى هندى هم ظاهرا آنرا دارند.
در پايان اين قدم و براى تكميل مطالب اين قدم لازمست بدو نكته اشاره كنيم .
نكته اول - از آنچه گفتيم روشن شد كه اولا در عالم وجود، موجوديكه جدا و منفصل از موجودات ديگر باشد يافت نميشود، زيرا وجود همه موجودات ، خواه آفاقى باشد و خواه انفسى ، بوجود حق تعالى بسته و پيوتسه است ، خدائيكه سر چشمه هستيست و با اينكه غر از مخلوقاتش ‍ هست با اينحال جدا از آنها نيست ، بلكه در هر لحظه و از هر جهت با آنهاهست ، و در عين غيريت ، معيت دارد، و ثانيا هر يك از موجودات مادى از ماده و صورت تركيب شده ، تركيبى كه در اثر آن ماده مركز صورت ، و صورت ، قيوم اده گشته است ، و باينجهت است كه ماده و صورت با اينكه غير از هم هستند با اينحال با يكديگر بسته و پيوسته هستند، و در عين غيريت معيت دارند، و از اين نظر مصداق امر بين الامرين هستند.
خلاصه نحوه همه مخلوقات ، هم از نظر ذاتشان و هم از نظر ارتباط بخالقشان ، نحوه ((امر بين الامرين )) است ، بنابراين رواياتيكه جبر و تفويض را باطل ميكند و ميگويد اعمال انسان ((امر بين الامرين )) است ، دليل بر اين نيست كه ((امر بين الامرين )) فقط در مورد اعمال انسان هست ، بلكه بايد گفت كه اين مورد يكى از مصاديق ((امر بين الامرين است )) و از اين باب هست كه فعل هر مجود تابع اصل وجود اوست و چون نحوه ارتباط وجود انسان با خداوند متعال برپايه ((امر بين الامرين )) استوار است از اينرو نحوه صفات و افعال او هم كه تابع وجود اوست بر همين پايه استوار است .
نكته دوم - در چند صفحه پيش گفتيم كه اميرالمؤ منين ميفرمايد، جدائى بين حق و خلق از جهت صفت هست نه از جهت ديگر، بينونه صفت لا بينونه عزله ولى بايد ببينيم كه معناى جدائى صفتى در برابر جدائى عزلتى چيست ؟ معنايش اينستكه صفات حق كه واجب الوجود، قائم بذاتست ، عكس صفات مخلوق است كه ممكن الوجود و قائم بغير است ، از اينرو هر صفت كمالى را كه واجب دارد ضد او را وجود غيرى دارد، مثلا واجب الوجود غناى ذاتى دارد ولى وجود با لغير فقر ذاتى دارد؛ واجب الوجود عين قدرتست ولى وجود غيرى سراسر عجز است ، او علم محض ‍ است ولى اين جهل صرف است او عين حيوه است و انى فى حد ذاته سرا پا موت است ، او عزت بينهايت است و اين ذلت بى اندازه است ، و خلاصه او كمال مطلق است و اين نقص مطلق است .
در ضمن بايد بدانيم كه جدائى صفتى ، كه بفرمايش اميرالمؤ منين (ع) بين خدا و مخلوقاتش هست ، دليل ! راين نيست كه بين خدا و مخلوقاتش اتحاد ذاتى دراد، و به اصطلاح وحدت وجود هست ، زيرا اين توهم در صورتى مى تواند درست باشد كه صفات حق زائد برذاتش باشد، چون در چنين صورتى مى توان گفت كه جدائى صفتى مستلزم جدائى ذاتى نيست ، ولى در قدمهاى پيش ثابت گشت كه صقات خدا عين ذات اوست ، و با توجه بانى حقيقت روشن است ، كه جدائى صفتى مستلزم جدائى ذاتى هم هست ، و باينجهت مجالى براى توهم مزبور نيست .
بنابراين مفهوم جلمه دوم اميرالمؤ منين (بين خدا و مخلوقاتش جدائى عزلتى نمى باشد ((لابينوته عزله )) اين نيست كه خدا با مخلوقاتش ‍ يگانگى و اتحاد ذاتى دارد، بلكه مفهومش اينستكه ، جدائى مطلق ندارد، و بعبارت ديگر مفهومش اينست كه ، خدا از مخلوقاتش بتمام معنى جدا نمى باشد، بلكه اجمالا با آنها مى باشد، همان طورى كه مظهر با مظهرش و منور با نورش ، و صاحب سايه با سايه اش مى باشد و بتمام معنى جدا نمى باشد، و خلاصه خدا با مخلوقاتش معيت دارد، ولى عينيت ندارد تا لازم بيايد كه ، يا وئجود مخلوقات را انكار كنيم و قائل بوحدت موجود شويم ، و يا دوئيت وجود مخلوقات و وجود حق را انكار كنيم و قائل بتشكيك شويم .
در پايان اين قدم گوشزد مى كنم ، كه منظور اين حقير سراپا تقصير، در اين كتاب فقط اينست كه آنچه را يافته ام بنويسم ، و در هر حال و هر شرايطى ، مقديم كه بيشتر از معلومات وجدانى خويش اظهار ننمايم ، زيرا خداوند خبير و بصير را حاضر و ناظر ميدانم ، و از مؤ اخذه دقيق و شديد او مى ترسم ، كه مى فرمايد: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد هيچ سخن گفته نمى شود مگر اينكه خداوند آنرا مى نگرد و به حساب مى آورد، و اگر مقصد اين حقير اين باشد كه بافندگى كنم ، و خودم را به خواننده تحويل دهمد، و عرض اندام نمايم ، مى توانم نظمها از خودم و ديگران بسرايم و نثرها بسازم و زمزمه ها بنوازم ، و درگفتن و نوشتن مبالغه ها و خودنمائيها بكنم ، تا حديكه شنوندگان و خوانندگان حالى بيابند، و بخيال خودشان مسحور و مجذوب و دست بگردن محبوب بشوند.

بخش سوم : پيرامومن عوالم ماوراء الطبيعه و اثبات نبوت عامه و خاصه

قدم بيست و پنجم : نظر اجمالى بجهان ديگر

بر طبق آيات و روايات بسيارى كه از انبياء و اولياء وارد شده ، شكى نيست كه در رتبه پيش از اين عالم مادى و زمانى ، عالم ديگرى هست كه موجودات اين جهان كه ماده و مقدار دارند، در آن عالم مجرد هستند، يعنى ماده ندارند و فقط مقدار دارند، دست مانند موجوداتى كه در خوئاب ديده مى شودند، كه آنها هم ماده ندارند و فقط مقدار دارند، البته از آن عالم و موجوداتش تعبيرهاى مختلفى ميشود ولى هر تعبيرى بيكى از خصوصيات آن عالم اشاره مينمايد، مثل عالم ارواح ، عالم اشباه و صور، عالم مثال ، عالم الست ، عالم ذر، عالم ملكوت و در رتبه پيش از عالم مثال هم عالم ديگرى هست كه بنام عالم عقول و جبروت خوانده مى شود.
حكمائى كه پيش از ارسطو و افلاطون بودند، و همچنين حكمائى كه پس از آنها آمدند، دليلهاى محكمى بروجود عالمهاى مزبور آورده اند
ولى پس از ثبوت رسالت پيغمبران بزرگ جائى براى ذكر سخنان حكمانيست ، زيرا قطعى است كه همه پيغمبران از عالمهاى مزبور خبرهاى روشن و فراوانى داده اند، و اساسا پايه رسالتشان را بر بقاء پس از مرگ در عالمهاى مزبور نهاده اند، و باز روشن است كه پس از ثبوت رسالت آنها لازمست همه سخنان آنها را بپذيريم زيرا ترديد در سخنان آنها مستلزم ترديد در رسالت آنهاست ، و چنين چيزى بهچوجه قابل قبول نيست ، علاوه بر اين دو مورد معاد جسمانى و عوالم روح پس از خروجش ازبدن ، نيز آيات و روايات بسيارى در دستست كه هيچگونه ترديدى در اين زمينه نمى گذارد.
و ناگفته پيداست كه باوجود اينهمه آيات و روايات ، نيازى بدليل عقلى ديگر نداريم ، زيرا با فرض اينكه اصل رسالت پيغمبران بادليل عقلى ثابت باشد، بايد گفت صحت سخنان آنها در اين زمينه نيز مانند ساير زمينه ها با دليل عقلى ثابت مى باشد، زيرا همان طورى كه در قدم هيجدهم گفتيم : موضوع قطعى ، منحصرباين نيست كه خودش با دليل قطعى ثابت بشود، بلكه كافيست كه منشاءش با دليل قطعى ثابت بشود. از اينرو هر چيزى كه منشاءش قطعى و وجدانى است ، خودش نيز قطعى و وجدانيست بنابراين وجود عوالم مزبور با توجه بضروريات اعتقادى ، غير قابل انكار و قطعى است .
اما دليلى كه بتواند اين عوالم را از طريق وجدان بما نشان دهد، در دست نيست ، مگر خوابهاى صادقى كه افراد بسيارى درباره امور گذشته و آينده ديده اند و مى بينند، و بتوسط آن حقايق غيبى حيرت انگيزى كشف مى كنند، و علاوه بر اين بعضى از افراد بوسيله رياضتهاى مخصوصى ، چشم ديگرى كه بان چشم برزخى گفته ميشود پيدا مى كنند، كه در اثر آن حتى در بيدارى خبرهائى از امور غيبى مى دهند، البته از علماى مذهب و بزرگ نيز كشف و كرامت هاى بسيارى ديده و شنيده شده ، كه به توسط هاتف غيبى ، يا به توسط ارتباط با ارواح مردگان ، و يا ملاقات با ارواح پاك انبياء و اولياء داشته اند، و حل مشكلات علمى و غير علمى بسيار نقل گرديده است البته از راه مخالفت با نفس اماره ، و مراقبت در اجراى وظائف شرعيه ، و انجام مقدارى از مستحبات و مكروهات بر طبق دستور شرع انور، وجديت در تصفيه باطن از رذائل اخلاقى ، و خلاصه در اثر اصلاح ظاهر و باطن ، مى توان رو حرا از كثافات پاك نمود، و پرده هاى هوا و هوس و حب دينا را كنارزد، و پشت پرده ماديات عوالم غيب را تماشا كرد، و با موجودات عالم مثال و ملكوت مربوط گشت .
ولى در عين حال بايد گفت كه هر كسى باين موهبت عظيم نمى رسد، مگر اين كه از موجودات موهوم عالم طبيعت و ماده چشم بپوشد، و با اخلاص ‍ كامل و دائم ، روبجانب معبود يگانه بياورد، و الا باين زوديها چشم غيبى گشوده نمى شود، و باين آسانيها تماشاى جمال مهرويان عالم غيب و تماس ‍ با آنان حاصل نمى گدرد، آرى تا موهوم محو نگردد معلوم صحو نشود، تا ابرهاى اوهام كنار نرود آفتاب حقيقت آشكار نمى گردد.
بنابراين كسايم كه ابرهاى تاريك و تاريكى آورى از رذائل اخلاقى و علائق دنيوى دراند، و باوجود اين ابرها چنان مقامهائى را ادعا مى كنند، و خبرهيا غيبى هم مى دهند كه اتفاقا بعضى از آنها مطابق با وقاع مى شود چنين كسانى در وقاع يا خطا كارند و يا شيادند كه هم خودشان وهم مردم ساده لوحرا به گمراهى مى اندازند، چنين كساين اگر چجه رياضتها و ذكرهاى غير شرعى از روى سليقه و ذوق خودشان دارند، و بديگران هم تعليم مى دهند، ويلى هم بحكم عقل و هم بحكم نقل روشن است كه بدون تهذيب اخلاقى و پايبندى كامل بدستورهاى شارع ممكن نيست ، كه با عالم ارواح پاك ارتباط و اتصال برقرار شود.
از اين رو بايد گفت كه ارتباط و اتصال چنين افرادى با شياطين واجنه است ، كه موجودات نامرئى و با اداركى هستند كه از همين عالم ماده مى باشند، و تاءثيرهائى در آن مى گذارند، ولى بواسطه اينكه ماده وجودشان لطيفتر است با چشم سرديده نمى شوند.
و چنان كه مى دانيم آيات صريح قرآن و كتابهاى آسمانى ديگر، و همچنين روايات صريح اهل بيت پيغمبر، از اين موجودات نامرئى خبرهائى مى دهند، آيه مباركه ما خلقت الجن و الانس الاليعبدون و سوره مباركه جن و ناس ، و آيات مربوط به شيطان و قبيله او، همه و همه دليل قيعى است بر اين كه اجنه وشياطين تا قيامت يا ظهور امام عصر ((عج )) باقى هستند، و همينطور آيه مباركه ان الشياطين ليوحون الى اوليائهم و آيه مباركه ان كان رجال من الانس يعوذون بر جال من الجن دلى قطعى است بر اينكه شياطين واجنه بدوستان خودشان وحى مى كنند و بكسانى كه به آنها پناه مى برند القائائى مى نمايند، و در ضمن بايد بدانيم كه علماى اسلامى متفقند، در اين كه ارتباط با اجنه و شياطين كه به آن علم تسخير مى گويند حرامست
در هر صورت ، هم از نظر مفاد آيات قرآنى و هم از نظر شواهد تجربى قطعى است كه بعضى از شيادان شناخته يا ناشناخته ، با شياطين واجنه ،، ارتباطهائى پيدا مى كنند، و بمكاشفاتى كه در حقيقت شيطانى است مى رسند(24) و باين وسيله از امور مخفى و غيبى خبرهائى مى دهند، ولى همان طورى كه مثل مشهور مى گويد ((هر گردوئى گرد است ، اما هر گردى گردو نيست )) بهيچوجه نمى توانيم بگوئيم كه هر كشف و كراماتى رحما نيست ، زيرا بدون ترديد بسيارى از آنها شيطانى است ، و خلاصه بايد بدانيم كه با مقدارى ذكر و ورد، درهاى عالم غيب بروى كسى باز نمى شود، مگر اينكه سالهاى سال بتصفيه هاى ظاهرى و باطنى و رياضت هاى صحى شرعى بپردازد(25).