دين و وجدان

مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس طهرانى (طاب ثراه)

- ۱۹ -


رمز اختلاف درجات پيغمبران

جواب اين سؤ ال اينستكه همه پيغمبران در اصل صفت عصمت يكسان هستند، يعنى در اين درجه از معرفت مشتركند، كه امرهاى الزامى و نهى هاى الزامى خدا را اطاعت ميكنند و آلوده بگناه نميگردند، ولى در درجات بالاتر معرفت كه بينهايت است متفاوت ميباشند تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض و از اين نظر بعضى از آنها بر بعضى ديگر فضيلت پيدا ميكنند، و چون فضيلت هر انسانى همانطوريكه در پيش گفتيم بعمل بستگى دارد، و ارزش عمل هم بمعرفت بستگى دارد، از اينرو پيغمبران از نظر فضيلت درجات مختلف دارند، زيرا از نظر معرفت كه روح عمل است متفاوت ميباشند.
آرى پيغمبران اولوالعزم كه معرفت بيشترى دارند و شايسته رسالت جهانى هستند كجا و غير آنها كجا؟ پيغمبرانى كه ماءمور هدايت همه مدرم در همه شون بودند كجا و پيغمبرانى كه فقط ماءمور بر خودشان يا خاندان و فامليشان بودند كجا؟ و در ميان پيغمبران اولوالعزم مرتبه پيغمبر اسلام كجا و مرتبه ديگران كجا؟
براى اينكه بهتر برمز تفاوت درجه پيغمبران پى ببريم ، بايد باين نكته توجه كنمى ، كه انسان در هر مرتبه اى باشد قابل ترقى و نيل بمرتبه بالاتر ميباشد، زيرا انسان ايستگاه نهائى و باصطلاح مرز توقف (حديقف) ندارد. و ترقى انسان هم در همه مرتبه ها بر اساس معرفت است كه كسبى نميباشد، بلكه باافاضه خدا ميباشد، و از طرف انسان فقط اين مقدار هست كه جان و دلش ‍ را در معرض درجه اى از درجات معرفت قرار بدهد، و از خدا بخواهد كه خودش را باو بشناساند و بنماياند، تا بمرتبه عين اليقين و سپس بمرتبه بالاتر از عين اليقين برسد، و دمبدم مورد افاضه بيشتر بشود.
و چون انسان فطرتا محب جمال و كمال هست ، از اينرو اگر منشا همه جمالها و منبع همه كمالها را كه خداوند متعالست ، با چشم دل ببيند، قهرا مجذوب او ميشود، و در راه تحصيل رضاى اوقدم برميدارد، تاحديكه اعمال مورد رضاى او برايش آسان بلكه شيرين ميگردد، هر چند كه ظاهرا دشوار و تلخ باشد، و باين ترتيب بر نردبآن معرفت و عبوديت ، يا علم و عمل بالا ميرود، تا اينكه بمرتبه بالا و بالاتر ميرسد تا آنجا كه بخواهد (ثم دنى فتدلى فكان قاب قوسين اوادنى .
خرد موئين قدم و اينراه تفته   خدا مى داند و آنكس كه رفته
و روى همين ملاحظات بود، كه وجود مقدس يگانه شخصيت عالم ، تا پايان عمر شريفش ، رب ردنى علما و رب زدنى فيك تحيرا مى گفت ، و از خداوند متعال معرفت و محبت و عبوديت روزافزون مى خواست و باين رويه كوى سبقت را از همگان ربود صلوات الله عليه و على آله الطاهرين
بهرحال همه پيغمبران درجه عصمت را دارند، و از اين نظر مشتركند، ولى در درجه هاى بالاتر اختلاف دارند، و اين تفاوت بخاطر اينست كه هر كدام آنها به رتبه درجه اى قانع گشتند، و از حضرت حق تعالى كه سرچشمه همه كمالهاست درجه هاى بالاتر را درخواست نكردند، و چون درخواست نكردند حق تعالى هم بانها نداد، بلكه آنها را نسبت به اين درجه ها بخودشان واگذار كرد باينجهت آنها بترك رضاى حق نسبت باين درجه ها مبتلا شدند، و در نتيجه مسائلى مانند ترك مستحبات يا فعل مكروهات يا عدم زهد در مباهات براى آنها پيش آمد.
طبيعى است كه همين مسائل با توجه بمقام مافوق آنها، نقص بزرگى بود زيرا براى آنها با آن عناياتى كه از حق تعالى خواستند و يافتند، لازم بود با شوق بيشترى به حق تعالى نزديك شوند، و درجات عالى تر و مقامات شامختر درخواست كنندت ولى درخواست نكردند؛ و همين درخواست نكردن آنها كه نوعى ركود و كاهلى است ، با وجه بموقعيت آنها در نزد حق تعالى ، معصيت مى باشد، و باعث ابتلا بگرفتاريهاى كوچك يا بزرگى مى شود، همان طورى كه بسيارى از پيغمبران بگرفتاريهائى مبتلا شدند، مانند ابتلاى حضرت آدم ، بخارج شدن از بهشتى كه مسكن راحت و پر نعمت او بود،
و مانند ابتلاى حضرت يعقوب بفراق يوسف ، و مانند ابتلاى حضرت يونس بماندن در شكم ماهى ، و مانند ابتلاى حضرت يوسف بزندان و بيرون رفتن افتخار رسالت از نسل او، و همچنين ابتلاهاى ديگرى كه براى سيار پيغمبران پيش آمد، و علتش تقصيرهائى بود كه براى آنها معصيت محسوب مى شد، هر چند كه معصيت اصطلاحى نبود؛ ولى براى آنها ترك اولاى ابتلا آورى بود كه در اثر آن سالهاى زيادى غمگين و گريان گشتند تا اينكه بخشيده شدند.
آرى توقعى كه مقام سلطنت ، از وليعدش دارد كه مى خواهد بجاى بنشاند كجا، و قوانينى كه براى افراد ملت قرار مى دهد كجا؟ توقعى كه پدر از فرزندانش دارد كجا؟ و آن چه از بيگانگان مى خواهد كجا؟ شكى نيست توقعى كه از نزديكان و دوستان هست خيلى بيشتر است از توقعيكه از غير آنها هست ، از اينرو فرمودند حسنات الابرابر سيئات المقربين .
ابرار كه نيكو كاران درجه دوم و اصحاب يمين هستند، گمان مى كنند كه كمال انسان و وسيله تقربش بدرگاه حق تعالى ، همينست ، كه بانجام واجبات و ترك محرمات مقيد شوند واين مرتبه نازله عصمت است ولى ديگر بانجام متسحاب و ترك مكروهات اهميتى نمى دهند زيرا اينها مبغوض حق تعالى نيست و كيفرى ندارد، و روايتى هم باين مضمون داريم ، كه بهترين عمل همينست كه واجبات را انجام دهى و محرمات را ترك كنى .
ولى مقربين كه نيكوكاران درجه اول مى باشند مى گويند: كسانى كه از خوف و ترس دوزخ يا به شوق و اميد بهشت ، حق را مى پرستند، برنامه كارگران و مزدوران را دارند، ولى عبادت مقربين كه عبادت احرار و محبين است فقط از روى معرفت و شوق و محبت حق است ، مقربين معتقدند كه دوست طالب رضاى دوست است نه طالب رضاى خويش ، و از اين روست كه چنين كسانى نظر به ثواب و عقاب ندارند، بلكه نظر بذات حق دارند، بطورى كه همه چيز او را و حتى قهر او را مى پسندند چون او را كه مخزن و سرچشمه كمالاتست مى پسندند، البته هدف چنين كسانى جلب ثواب و دفع عقاب نيست ، زيرا معتقدند كه چنين هدفى ، با توجه بمقام جمال و جلال حق كه كامل مطلقست ، توهين است ، و ناشى از كمى معرفت است كه بخودى خود گناهست بلكه بزرگترين گناهست وجودك ذنب لا يقاس به ذنب همين كه خواسته هاى خويش را در برابر خدا هدف مى گيرى ، و خودت را در برابر خدا ميبينى گناه بزرگيست كه هيچ گناهى بپاى آن نميرسد.
و در نظر انيان افضليت روايت مورد بحث ، نسبت به افراديست كه بعضى از واجبات را مهمل ميگذارند و آلوده به محرمات ميگردند و ميخواهند با مندوبات آنرا جبران و تلافى نمايند، از اينرو روايت مزبور مطلبى را بطور نسبى ميگويد نه بطور مطلق ، وگرنه بندگانى كه شيفته حق هستند و خواسته او را در هر چيز و همه چيز ميجويند، مستحبات را هم مانند واجبات انجام ميدهند، و مكروهات را هم مانند محرمات ترك ميكنند، حتى ترك اولى نميكنند، و باينجهت است كه چنين كسانى ، كه در حقيقت فانى از خود و فانى در خدا هستند، قابل فيض بينهايت خدا ميشوند، و محل تجلى اسماء و صفات حق ميگردند، و آيت كبر او آئينه سر تا پا نماى او ميشوند اذن الله و عين الله و لسان الله و جنب الله و يدالله فوق ايديهم ميگردند
چرا يهود و نصارى و اهل سنت : بپيغمبران نسبت گناه ميدهند
موضوع دوم اينكه : در مورد عصمت پيغمبران اين پرسش پيش ميايد كه اگر عصمت براى هر پيغمبرى لازمست ، پس چرا جماعت يهود و نصارى بپيغمبران خودشان گناهان كبيره اى نسبت ميدهند، و در كتابهاى مذهبى آنها مانند تورات و انجيل اعمال زشت و ناشايستى مانند زنا و شرب خمر براى آنها نقل ميكنند، و همچنين چرا جماعت تسنن ببرخى از پيغمبران مانند حضرت آدم نسبت گناه ميدهند، و براى اثبات آن آيات و رواياتى ذكر ميكنند.
در پاسخ بايد گفت : شكى نيست كه تورات و انجيل فعلى ، كه يهود و نصارى آنرا مقدس ميخوانند، كتاب اصلى حضرت موسى و عيسى نيست ، كتاب تورت و انجيل اصلى در اثر اختلافها و قتل و غارتهائيكه مكررا بين يهود و نصارى با همديگر يا با ملتهاى ديگر پيش آمد، سوزانده شد و نابود گشت . و تورات و انجيل فعلى هم ، كه در دسترس يهود و نصارى هست ، بدست علماى آنها و بعضى از شاگردان عيسى مانند متى و يوحنا، و از روى حافظ و سليقه خود آنها، نوشته شده است ، و باينجهت قابل اعتماد نيست ، بخصوص كه بيشتر آنها با سلاطين و متنفذين روابط نزديكى داشتند، و منافع و مصالح آنها را رعايت ميكردند، تاحديكه براى خوش خدمتى بانها، نسبت هاى ناروائى مانند شرب و خمر بعيسى و ساير پيغمبران الهى ميدادند، و باينوسيله كارهاى شرم آور صاحبان قدرت و سلطنت را، كه اربابآن آشكار يا پنهان آنها بودند، امور عادى نشان ميدادند تا از زشتى و قباح بيرون آورند.
بهرحال ايندو كتاب بهيچوجه حجت نيست ، و چگونه ميتواند حجت باشد با اينكه مطالب منفور و مبتذلى دارد، كه از ديدگاه عقل سليم مردود و قابل پذيرش نيست ، مانند اينكه خدا از آسمان بزمين فرود آمد و با حضرت يعقوب كشتى گرفت ولى بر او غلبه نكرد بلكه بدست او بر زمين افتاد، و يا اينكه حضرت لوط با دخترانش زنا كرد، و دخترانش از او آبستن شدند، و فرزند آوردند.
ناگفته پيداست كه اينگونه مطالب ننگين ، كه در تورات و انجيل ؛ نسبت بخدا و پيغمبر و مقدسات مذهبى ، ذكر شده ، اعتبار آن را بكلى از بين مى برد بلكه باعث تنفر و انزجار از اعتقادات دينى مى گردد، اين گونه مطالب ننگين دليل محكميست بر اينكه تحريفهاى بسيارى در اين كتاب راه يافته كه آن را از صورت اصليش خارج ساخته است . علاوه بر همه اينها، بين تورات ها وانجيلهاى فعلى با تورات ها و انجيلهاى زمانهاى پيش ، اختلاف بسيارى هست و بديهيستكه همين اختلاف نيز، دليل ديگريست بر تحريف اين دو كتاب مقدس .
و اما روايت هائى كه جماعت تسنن ، درباره معصيت بعضى از پيغمبران ، ذيل آيات قرآن ، نقل مى كنند، از افراد بى اعتبارى مانند ابوهريره و كعب الاحبار است ، و اين افراد نه تنها در نظر علماى شيعه ، بلكه در نظر علماى سنت نيز ضعيف و غير قابل اعتماد هستند، زيرا از بررسى احوال آنها معلوم يمشود، كه آنها براى اينكه بر كارهاى زشت خلفاى غاصب سرپوش ‍ بگذارند و مقام و موقعيت آنها را محكم بنمايند، روايتهاى گمراه كنى در زمينه هاى مختلف ، از جمله در زمينه معصيت پيغمبران جعل و نقل ميكردند، و باينوسيله از يكطرف موقعيت اربابان رياكار خودشان را استوار ميساختند، و از طرف ديگر مردم را از پيرامون عترت پيغمبر كه خلفاى واقعى بودند دور مينمودند، و از همينجا بود كه فلاكت خانمانسور مسلمين شروع شد؛ فلاكتى كه تا بامروز ادامه دارد، و گرفتاريهاى بسيارى بوجود آورده است و مياورد، آرى اگر مسلمين و بخصوص بزرگان آنها، بروايت ثقلين كه عترت پيغمبر را هم رتبه و عدل قرآن ، و روشنگر جدائى ناپذير قرآن معرفى ميكند عمل مينمودند، و حقايق و معانى قرآن را از آنها ميگرفتند، در آنصورت ممكن نبود بدنبال او هريره ها و كعب الاحبارها بروند، و تا اين اندازه گمراه و گرفتار شوند، و بالاخره زبون و ذليل دشمنان داخلى و خارجى گردند.
در هر صورت نسبتهاى ناروائيكه جماعت تسنن بپيغمبران ميدهند، در محضر حضرت رضا كه از عترت است مطرح شد، و حضرت بهمه آنها، پاسخهاى روشن و قاطعى دادند كه با توجه بآن معلوم ميشود، كه معصيت ياذنب يا ظالم كه قرآن درباره پيغمبران ذكر كرده ، بمعناى مصطلح نيست ، بلكه معنائى هست كه در ضمن موضوع اول بآن اشاره كرديم ، و در موضوع سوم درباره آن بطور مفصل گفتگو ميكنيم .
علل اصلى اشتباه اهل سنت
ولى مشكل مهم اينستكه ببينيم علل اصلى اشتباه برادران سنى ما چيست ؟
چرا آنها معتقد بعصمت پيغمبران نشدند؟ و در اين مسئله بسيار حساس با يهود و نصارى موافق گشتند؟
پاسخ اين مشكل اينستكه : برادران ما چون در مسئله خلافت براه خطا رفتند، و نص پيغمبر را در اين زمينه زير پا گذاردند، و با دعاى خودشان با اكثريت آراء، خليفه را تعيين نمودند (كه البته چنين چيزى فقط در مورد خليفه اول ، آن هم بطور محدود و تواءم با تهديد انجام شد، وگرنه در مورد خليفه هاى ديگر، با انتخاب خليفه قبلى بود و اصلا خبرى از اكثريت آراء نبود) و چون ! از طرف ديگر مى ديدند كه خليفه هاى تعيين شده يا منصوب شده ، حتى باعتراف خودشان نواقصى داشتند، و نسب باهل بيت پيغمبر مفضول بلكه بى فضل بودند، زيرا بيشتر آنها نه عالم بودند و نه عادل ، و كمتر آنها هم كه فضل و كمالى داشتند نسبت بامام واقعى زمانشان درحد صفر بودند، رويانى جهات ناچار شدند كه اصول قطعى زير را كه نزد عقل و شرع مسلم است ، انكار كنند تا خلافت خليفه هاى تحميلى و ناشايست آنها موجه گردد.
اول اينكه صفت اختيار را كه از بديهيات است انكار كردند، و قائل بجبر شدند، يعنى گفتند آنچه شده و مى شود بخواست خدا هست و نيكست . دوم اينكه صفت عدل و حكمت خدا را انكار كردند و قائل بخود سرى خدا شدند، يعنى گفتند كه خدا هر كارى را كه بخواهد انجام مى دهد، هر چند كه از قبيل ببهشت بردن تبهكارانى مانند شمر و بجهنم بردن فداكارانى مانند حسين (ع) باشد. (شرح اين دو قسمت در قدمهاى پيش گذشت).
سوم اينكه مقام عصمت پيغمبران و حتى پيغمبر اكرم را انكار كردند، و قائل به معصيت آنها شدند، يعنى گفتند كه آنها هم مانند ساير مردم ممكنست خطاها و خطيئه هائى داشته باشند و دارند.
و علت اينكه اين اصول سه گانه را، كه موافق عقل و آيات و روايات است انكار نمودند، اينست كه آنها مى خواستند، خلافت خلفاى خطا كار و گناهكارشان را باراده خدا مستند كنند، تا در نتيجه خلفاى الهى محسوب گردند (با اينكه به گفته خودشان خلفاى منتخب مردم بودند نه منصوب از جانب خداوند متعال) و نظر باين خواسته ناچار شدند، كه خطا و گناه براى پيغمبران و جانشينان آنها و بطور كلى براى پيشوايان دينى قائل بشوند، و نيز ناچار شدند كه بگويند براى خداوند هر گونه عملى و كارى جايز است اگر چه مرجوح و قبيح باشد، بنابراين اگر بنده مطيعش را در دنيا ذليل كند و در آخرت بسوزاند، و يا شخص عاصى و كافر را در دنيا عزيز كند و در آخرت ببالاترين درجه بهشت برساند، باز هم بى اشكالست ، و با مقام خدائى خدا منافات ندارد، و خلاصه براى تثبيت موقعيت خلفا ناچار شدند كه ساحت قدس احديث ((جلت عظمته )) و دامن پاك مقربين درگاه او را آلوده نمايند.
چون غرض آمد هنر پوشيده شد   صد حجاب از دل بسوى ديده شد
و عجيب تر اينست كه آنها در نقطه توحيد هم (كلمه لا اله الا الله) كه پايه اصلى اسلام و مزيت مهم مسلمين در برابر يهود و نصارى هست (33) اخلال كردند، و معتقد بقدماى ثمانيه شدند، عصبيت جاهليت نگذاشت كه بدستور قطعى پيغمبر اكرم (ص) زير بار اهل بيت و ثقل اصغر بروند تا معناى توحيد حقيقى را؛ كه عينيت صفات خدا با ذات خداست ، بفهمند و بهمين جهت بود كه گمراه و مشرك شدند، زيرا يك مبدء قديم براى خدا و هفت مبدء قديم براى صفات خدا (حيوه ، علم ، قدرت ، سمع ، بصر، اراده ، ازليت و ابديت) قائل گشتند كه جدا از ذات او و زائد بر ذات او ميباشد و باين ترتيب روح مطهر خاتم النبيين و سرسلسله موحدين را آزرده و روح يهود و نصارى را شاد نمودند، آرى همه آنها در اينجهت مشتركند كه از مسير توحيد حقيقى و كامل ، كه توحيد در ذات و صفات و افعال است ، منحرف گشتند.
عجيب تر از همه اينست كه : يكدسته از متعصبين آنها، فرقه شيعه را بواسطه اينكه بروايت ثقلين عمل مى كنند، و از عترت و اهل بيت با فضيلت پيغمبر پيروى مينمايند از مزاياى اسلامى محروم مى كنند، و از هيچگونه ملامتى نسبت بانها دريغ نميورزند و حتى آنها را غالى و مشرك و در رديف يهود و نصارى بلكه پست تر بشمار مياورند، و خونشان را مباح ميگيرند.
ولى ما مى گوئيم اى برادران اسلامى ما اندكى بخود آييد، امروز كه يزيدها و معاويه ها و متوكلهاى ظاهرى نيستند تا براى خوشايند آنها و بر خوردارى از مال و مقام آنها، با اهل حق بيمهرى بلكه دشمنى كنيد، امروز كه روز آزادى است ، و هر كسى در هر كجاى دنيا مى تواند بكتابهاى فرقه ها و مذهبها و دينهاى مختلف كه در دسترس همه هست ؛ مراجعه كند، و حق را از روى وجدان و انصاف بدست آورد با تشخيص نه تقليد، راه درست را از راه نادرست جدا نمايد، و مسلما باهمين مراجعه هاى منصفانه است كه اختلاف كلمه مسلمين از بين مى رود؛ و اتحاد واقعى و همه جانبه جاى گزين آن مى شود، و با همين اتحاد است كه عقايد حقه و مصالح عاليه جامعه مسلمين در برابر دنياى پر فريب امروز حفظ مى گردد، و به دست نسلهاى بعد مى رسد.
شما را بخدا و پيغمبر و قرآن قسم ميدهيم
اى جمعيت دارالتقريب مصر، شما را بخدا و پيغمبر و قرآن قسم ميدهيم كه تعصب را كنار بگذاريد، بيائيد كتاب هاى صحاح ششگانه خودتان را با كتابهاى صحاح چهارگانه ما، كه ده كتاب مى شود بميان بگذاريد، و مسائل اختلافى اين ده كتاب را كنار بزنيد و مسائل اتفاقى آنها را بگيريد، تا روى آن اتحاد كلمه پيدا كنيد، بيائيد همه با هم بسراغ كتاب نهج البلاغه كه علماى خودتان آنرا شرح كرده اند برويم ، و آن را برنامه مشترك خويش قرار دهيم ، همه ما و شما كه با فضيلت و اعلميت و از هديت و اشجعيت على (ع) كه صاحب برازنده و شايسته اين كتابست اقرار داريم .
شما مى دانيد كه ما فرقه شيعه ، مرام و مقصدى جز اين نداريم كه از كتاب قرآن و روايات پيغمبر و عترتش ، كه در كتاب هاى خودتان هم نقل شده ، استفاده كنيم ، ما از شما نمى خواهيم كه تابع ما بشويد، بلكه از شما مى خواهيم كه بر طبق كتابهاى خودتان با ما رفتار كنيد تا ريشه اين اختلاف فلاكت بارى كه مسلمين را بپرتگاه سقوط كشانده بر كنده شود، اين اختلاف همه ما را ذليل و بيچاره كرد، حجاب ما را برد، عفت ما را برد، سلطنت ما را برد، سياست ما را برد، سعادت ما را برد، و خلاصه ظاهر و باطن ما و هم چيز ما را برد، و اولادها و اجتماع هاى ما را فاسد نمود، تا كار باينجا رسيد كه ممالك اسلامى بشكل هاى مختلف محتاج و تحت الحمايه يهود و نصارى گشتند ظهر الفساد فى البرو البحربما كسبت ايدى الناس و السلام على من اتبع الهدى .
موضوع سوم : گفتيم كه پيغمبران الهى در درجه عصمت مشتركند، ولى در درجه هاى بالاتر متفاوتند، تا حدى كه برخى از آنها و بخصوص ، پيغمبر اسلام و حتى عترت و برگزيده اش در درجه بسيار بالاترى قرار دارند، زير بشهادت تاريخ زندگى آنها، مى بينيم كه آنها زهد كاملى نسبت بدنيا و جلوه هاى رنگارنگ آن داشتند، و به چيزى جز رضاى حق نمى انديشيدند، و باينجهت بود كه ترك اولى هم نمى كردند و با توجه به همين مطلب ، اشكالى يا اشكال هائى پيش مى آيد كه بايد به آن پاسخ گفت .
اشكالهائى درباره استغفار پيغمبر خدا و اوليائش
اول اينكه چرا قرآن مجيد در چند جا نسبت ذنب به پيغمبر اسلام داده ، و او را امر باستغفار نموده مانند آيه اول سوره فتح ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر يا آيه آخر سوره نصر فاستغفره ان كان توابا يا آيه در سوره محمد و استغفر لذنبك و للمؤ منين و المؤ منات و يا آيه هاى ديگرى كه شبيه بايات مزبور است
دوم اينكه خود پيغمبر نيز، در روايت مشهورى فرموده است انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى كل يوم سبعين مره بر قلب من پوششهائى مى شود كه بخاطر آن ، در هر روزى هفتاد بار به پيشگاه خدا استغفار مى كنم . اگر پوششهاى قلب پيغمبر در اثر گناه نباشد كه استغفار موردى ندارد.
سوم اينكه خود پيغمبر و عترت برگزيده اش ، در بسيارى از موارد، بخطا ظلم و معصيت خويش اعتراف مى كردند؛ و نفس خود را معيوب و عقل خود را مغلوب و قلب خود را محجوب مى خواندند، و اين اعترافها در حال نماز و دعا و مناجات ، در اوقات شريفه بخصوص در سحرهاى ماه رمضان بيشتر و صريحتر مى گشت ، و همراه همين اعتراف ها گريه ها و اضطراب هاى بسيارى بانها دست ميداد، تا حدى كه در اثر ترس از خدا، و توجه بقبر و محشر و ميزان و صراط و جهنم و عذاب هاى شديدى كه به كافرها و معصيت كارها و عده داده شده ، غش مى كردند.