انسان شناسى

مركز تحقيقات اسلامى

- ۲ -


نظر متفكران درباره شناخت فطرى (61) 
درباره شناخت فطرى ، نظرات متفاوتى ارائه شده است كه با نظر قرآن در اين باره ، تفاوت فاحشى دارد. در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
الف نظر افلاطون
وى معتقد است كه انسان قبل از تولد، به همه امور، علم پيدا كرده است ، زيرا روح قبل از تعلق به بدن در عالم ديگر (عالم مثل ) كه حقيقت او در آنجا قرار دارد، علم پيدا كرده است وعالم ماده و جسم بين او معلوماتش حجاب است بنابراين ، با تعليم و تعلم ، آنچه كه مى دانسته ، به يادش ‍ مى آيد.(62)
ب نظر تجربه گرايان
تجربه گرايان غربى همچون لاك و هيوم معتقدند كه همه ادراكات و معلومات انسان اكتسابى است و در ابتداى خلقت ، انسان همچون لوح نانوشته اى است كه هيچ امرى بر آن حك نشده است و فقط با حواس ‍ پنجگانه مى توان به شناخت و معلومات رسيد.(63)
ج نظر كانت و دكارت :
كانت معتقد است كه انسان بعضى از معلومات را در خود دارد. و آنها را از حس و تجربه دريافت نكرده است ، بلكه قبل از تجربه حاصل بوده است . اين معلومات ، لازمه ساختمان ذهن است كه به واسطه آن مى توان در باره قضايا حكم داد.
دكارت نيز، معتقد است كه انسانها داراى تصوراتى هستند كه بالفطره در آنها نهاده شده و تجربه و حس نيز در اين باره به انسان كمكى نكرده است . او حس را عامل خطاى فكر انسان مى داند و معتقد است كه تصور خدا، كمال و قضاياى رياضى و همه معلومات انسان ، فطرى است . در اينجا عليرغم اختلافى كه در روش كانت و دكارت ، از نظر اعتقاد به فطرت وجود دارد، مى توان هر دو را از معتقدان به تصورات فطرى دانست .(64)
د ديدگاه قرآن :
قرآن اعلام مى كند كه انسان در ابتداى تولد، هيچ معلوم ذهنى ندارد و قوّه محض است (اين بخش از سخن تجربه گرايان ، صادق است ) و قرآن مى فرمايد:
واللّه اخرجكم من بطون امّهاتكم لا تعلمون شيئا وجعل لكم السّمع والابصار والافئدة (65)
يعنى هنگام تولد هيچ امرى را نمى دانستيد، ليكن خداوند قابليتها و استعدادهايى را در وجود انسان قرار داده كه مى تواند به وسيله حواس خود به معلوماتى برسد كه براى ديگر جانداران امكان پذير نيست . بنابراين ، انسان با استفاده از تجربه حسى و قدرت فطرى ، دست به شناخت عالم مى زند.
از اين رو، نه سخن افلاطون و دكارت و كانت درست است كه فقط شناخت را فطرى و مقدم بر تجربه مى دانند، و نه سخن آنان كه ريشه همه معلومات را در تجربه مى بينند، بلكه قرآن هر دو را در خاستگاه خود مى پذيرد، بدين گونه كه معلومات فطرى از راه حس و تجربه ظهور مى كند.(66) و در انسان متبلور مى شود. به عنوان مثال ؛ بچه در كودكى قبل از داشتن تصورى از جزء و كل نمى تواند حكم كند كه كل از جزء بزرگتر است ولى همينقدر كه تصورى از كل و جزء را با حس و تجربه پيدا كرد، بطور فطرى حكم مى كند كه جزء بزرگتر است .
امور فطرى  
در انسان مجموعه اى از امور فطرى وجود دارد كه شهيد مطهرى از آنها به خواسته هاى روحى تعبير كرده است در مقابل ، خواسته هاى جسمى است كه از ويژگيهاى غريزه و مشترك بين تمامى جانداران مى باشد سپس ‍ خواسته هاى روحى را به پنج نوع تقسيم كرده است .
الف حقيقت جويى :
هر فردى در صدد است تا به واقعيت نايل شود و هر چه بيشتر درباره خود و عالم خارج ، معرفت پيدا كند. تاريخ علم و انديشه گوياى شخصيتهايى است كه تمامى عمر خويش را در راه اين امر خطير صرف كردند و به علم ، حكمت و فلسفه دست يازيدند. اگر اين گرايش در انسان نبود، اين همه خلاقيتها در زمينه هاى متفاوت به منصه ظهور نمى رسيد هر فردى از دوره طفوليت تا پيرى ، در صدد پاسخ يابى براى سؤ الات گوناگونى است كه برايش مطرح شده و با پرداختن به اين سؤ الات علوم بشرى را تكامل بخشيده است .
ب خير اخلاقى
هر فردى در درون خويش توجهى به فضيلتها مى بيند، صداقت را امر مطلوبى مى شمارد، جزاى احسان و محبت را احسان مى داند، از خود گذشتگى در راه هدف را تحسين مى كند و گرايش به بسيارى از فضيلتهاى اخلاقيى كه بدون تعليم و تربيت آن را يافته در درون خود مى يابد و آموزش ‍ و تربيت فقط در تقويت يا تضعيف آنها مؤ ثر است ، نه اينكه آن حالت درونى را ايجاد كرده باشد.
ج زيبا پسندى :
هر فردى در درون خويش كشش و جاذبه اى نسبت به اشياى زيبا كه داراى تناسب و ويژگى فرح انگيز باشند، مى بيند. در مورد اينكه يك شى ء زيبا چه خصوصياتى را بايد داشته باشد، بين انديشمندان اختلاف است ، ليكن در اصل وجود احساس زيبايى در انسان كسى ترديد ندارد، حتى اين حس ، حاكم و جهت دهنده ديگر تمايلات و غرايز انسانى است .
به عنوان مثال ، هر انسانى علاوه بر ارضاى غريزه گرسنگى بگونه اى در انتخاب غذا و خوراك از حس زيبايى خويش كمك مى گيرد و همچنين در خانه سازى بر خلاف حيوانهاكه كيفيت غذا و خانه سازى آنها غريزى بوده و همواره يكنواخت مى باشد، از اين حس بهره مند مى گردد.
د خلاقيت و ابداع :
نوآورى يكى ديگر از تمايلات ذاتى بشر است كه بى رابطه با حسّ حقيقت جويى وى نيست . تاريخ علوم ، گوياى فرضيه ها و تلاشهاى بى پايان افراد زيادى است كه در صدد بودند كاروان علم و انديشه را با سرعت بيشترى به پيش ببرند. اين احساس بدون آموزش در هر فردى متبلور است و چه بسا شخصى در گوشه اى جدا از اجتماع و مردم براى ادامه حيات خويش دست به خلاقيت و آفرينش مى زند.
ه عشق و پرستش
يكى از تمايلات قوّى انسان ، احساس عشق و علاقه به موجود برتر است ؛ علاقه و محبتى كه گاهى خويشتن را از ياد برده و فقط معشوق نزد او جلوه گرى مى كند. حال ، ملاك اين برتر ديدن ، گاهى غير واقعى و موهوم است و به آن عشق مجازى گفته مى شود و ويژگى آن اينگونه است كه پس از رسيدن عاشق به معشوق و ارضاى اميال خود تمايلى در او باقى نمى ماند، بلكه حتى تبديل به تنفر مى شود و گاهى واقعى و حقيقى است كه به آن عشق حقيقى گفته مى شود و هر چه فرد به معشوق خود نزديك شود اشتياق و علاقه شديدترى نسبت به او پيدا مى كند. عشق عارفان حقيقى به خدا از اين نمونه است .
پرستش به دنبال عشق ظهور مى كند و هر عاشقى نسبت به معشوق خود با ديده تقدس مى نگرد و اطاعت و خضوع محضى نسبت به او و خواسته هايش دارد، حتى در عشق مجازى چنين است به عنوان مثال ، ليلى در همه چيز، معشوق خود مجنون را مى بيند و چيزى غير از او را مشاهده نمى كند و حتى با نام او خود را تسلّى مى دهد.(67)
خلاصه  
يكى از سؤ الات در زمينه معلومات انسان اين است كه آيا اكتسابى است يا فطرى ؟ فطرت به معناى نوع خاصى از آفرينش است كه خداوند انسان را بر اساس آن آفريده است به واسطه وجود فطرت مى توانيم نسبت به انسانها، قوانين كلى و برنامه هاى عمومى تربيتى وضع و تدوين كنيم .
اصالت دادن به انسان بدون پايبندى به قوانين فطرى ، امكان پذير نيست و در حقيقت مساوى شمردن انسان با ديگر حيوانات است .
تكليف و مسؤ وليت بر اساس فطرت پايه گذارى مى شود و قضاوتهاى آن صادقانه و خالى از تزوير مى باشد.
تجربه گرايان فقط به معلومات اكتسابى معتقدند. افلاطون به معلومات قبل از تولد و كانت و دكارت از معتقدان به فطرت هستند.
قرآن در ابتداى تولد انسان را خالى از هر گونه علم مى داند كه با قدرت و قابليتهاى فطرى مى تواند به معرفت و شناخت دست يابد.
پنج امر معروف فطرى عبارتند از: 1 حقيقت جويى 2 خير اخلاقى 3 زيبا پسندى 4 خلاقيت ابداع 5 عشق و پرستش
پرسش  
1 معناى اصطلاحى فطرت چيست ؟
2 نظر قرآن را در مورد معلومات توضيح دهيد.
3 اختلاف نظر قرآن درباره فطرت با نظرات انديشمندان غربى را بنويسيد.
4 امور فطرى را نام ببريد.
5 حقيقت جويى را توضيح دهيد.
درس هفتم : گرايشهاى درونى انسان (2) 
غرايز  
همان طور كه در درس پيشين اشاره شد، شناخت انسان و بيان جهت گيريهاى او به اين بستگى دارد كه از تمام اجزا و نيروهاى تشكيل دهنده جسم و نفس او آگاهى داشته باشيم و بسيارى از حقايق وجودى او هنگامى بر ما آشكار مى شود كه بدانيم خداوند براى حركت در راه كمال چه قابليتها و توانمنديهايى را در انسان به امانت گذاشته است . با اين شناخت ، فلسفه بسيارى از انتظارها و اهداف دينى روشن مى شود و به آسانى مى توانيم ، هماهنگى و سازگارى دين با حيات بشرى را دريابيم .
وجود غرايز در كنار امور فطرى ، وگرايشان ديگر گوياى چند بعدى بودن انسان و بيانگر استعدادهايى است كه خداوند به منظور تكامل و هدايت به بشر داده است . قرآن كريم مى فرمايد:
اءلّذى اءعطى كلّ شى ء خلقه ثمّ هدى (68)
خداوند خلقت همه چيز را عطا كرد، سپس (آن را) هدايت نمود.
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى نويسد: اين هدايت ، هدايتى است مربوط به تمامى موجودات يعنى هر موجودى را به سوى كمال مخصوص ‍ به خودش هدايت كرده و او را براى حفظ و بقاى نسلش به اعمال مخصوص به خودش سوق داده ، چه آن موجود داراى شعور باشد و چه نباشد.(69)
فرق فطرت با طبيعت و غريزه  
هر يك از اين سه واژه ، بر مفهومى دلالت مى كند كه اگر از يكديگر جدا نشوند، موجب اشتباه خواهد شد. فرق فطرت با طبيعت اين است كه طبيعت يا طبع در مورد بى جانها و يا ويژگيهاى وجودى جانداران به كار برده مى شود، به طور مثال مى گوييم : طبيعت آتش سوزاندن است ، طبيعت آب رطوبت است و يا در مورد جانداران مى گوييم طبيعت شير، درندگى و طبيعت گوسفند، رام بودن است . در فلسفه قديم ، لفظ طبيعت براى نشان دادن خاصيت اشياء و امتياز آنها از يكديگر، به كار برده مى شد از اين رو براى هر جسم يا جاندارى ويژگيهايى ذكر مى شد تا قابل شناخت باشد.
امّا غريزه از الفاظى است كه رابطه نزديكى با فطرت دارد و در كتابهاى مختلف ، تعبيرهاى متفاوت يا مشترك با فطرت پيدا كرده است . بعضى همچون شهيد مطهرى ، معتقدند كه غريزه هنوز ماهيتش روشن نيست ، يعنى هنوز كسى نتوانسته آن را درست توضيح دهد؛ همينقدر مى توان گفت : غريزه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود و كمتر درباره انسان استفاده مى شود و گوياى ويژگيهاى درونى حيوانات مى باشد كه راهنماى زندگى آنهاست .
به موجب اين حالت غير اكتسابى كه نيمه آگاهانه است ، مى توانند مسير خويش را تشخيص دهند، مانند بسيارى از حيوانات كه بعد از تولد مى توانند كارهايى را انجام دهند كه بدون آموزش و يادگيرى براى بسيارى از ديگر موجودات امكان پذير نيست ، مانند اردكى كه پس از تولد براحتى شنا مى كند و يا دنبال مادرش به راه مى افتد.(70)
بنابراين ، غريزه آن حال ريشه دار و ثابتى است كه به صورت نياز و خواسته در ضمير جانداران اعم از انسان و حيوان آشكار مى شود و نيازمند معلم نيست و موجود را به سوى هدفهاى خاص مى كشاند، مانند گرسنگى و تشنگى كه موجودات را به طرف بقا و حفظ جسم خود مى كشاند.
در اينجا بايد اشاره كرد كه فطرت و غريزه ، آگاهانه تر و ويژه انسان مى باشد، اما غريزه در محدوده امور مادى و حيوانى كليه جانداران قرار دارد و ناظر به جنبه هايى است كه كمال انسان به آن مربوط نمى شود.
متفكران اسلامى ، فطرت را پايه و اساس روان شناسى اسلامى دانسته اند. آنها فرق انديشه هاى روان شناسى غرب با روان شناسى اسلامى را اعتقاد و عدم اعتقاد به فطرت مى دانند هر چند عده اى محدود در غرب بعضى از امور فطرى را پذيرفته اند، اما بسيارى از تجربه گرايان مخالف آن مى باشند.(71) عده اى معتقدند كه فطرت به اجزايى تقسيم مى شود و غرايز و عواطف را از اقسام آن مى دانند. بنابراين ، غرايز را از امور فطرى تلقى مى كنند. شهيد مطهرى در رابطه با اين بحث مى گويد:
... ما هيچ ابايى نداريم كه همه اين مسائل فطرى را كسى غريزه نيز بنامد. بحث سر ماهيت آن امر غريزى و آن امر فطرى است . حالا اسمش را مى خواهيد بگذاريد غريزه يا فطرت ... بحث سر اين است كه آيا در آنچه كه به نام انسانيت ناميده مى شود، در چيزهايى كه ملاكهاى انسانى شناخته مى شود آيا آن ملاكها اكتسابى است يا غير اكتسابى آيا اينها از خارج بر انسان تحميل مى شود يا از ذات انسان مى جوشد؟ اينكه وقتى مى گوييم اين ملاكها فطرى است يعنى از ذات انسان مى جوشد. (72)
به هر صورت بايد در رابطه غريزه با فطرت ، خاطرنشان سازيم كه چه غريزه را امرى فطرى بدانيم و چه مستقل از آن بشماريم ، به آن امورى اطلاق مى شود كه غير اكتسابى و مشترك بين همه حيوانات مى باشد، اما فطرت به امورى كه غير اكتسابى و انسانى است ، گفته مى شود.
انواع غرايز  
براى غريزه مصداقهايى شمرده شده است مانند كنجكاوى ، خودپسندى يا حب ذات ، گرسنگى و تشنگى ، غريزه جنسى ، فرزند خواهى ، برترى جويى و امثال آن . اگر دقت كنيم ؛ مى بينيم هر يك از اين غرايز به واسطه خداوند در جانداران بگونه اى قرار گرفته است كه بتوانند در مراحل مختلف حيات خويش ، زيستى طبيعى داشته باشند. بعضى از اين غرايز از ابتداى تولّد مورد نياز است ، مانند احساس تشنگى و گرسنگى كه نوزاد بدون اراده ؛ به آن نياز دارد يا بعضى از آنها مانند نيروى جسمى در زمانى به شكوفايى و جوشش مى رسد كه جاندار بتواند از خود و خانواده خويش حمايت كند و قبل از اين مرحله براى او امكان اين مسؤ وليت وجود نداشت . همچنين غريزه خود دوستى به عنوان نيروى محرك يا بازدارنده ، رفتار جاندار را تعديل مى كند و حدود روابط او با ديگر موجودات اطرافش را تعيين مى نمايد.
بايد به اين نكته اشاره كرد كه چون غريزه به گونه اى طبيعى و غير ارادى در انسان وجود دارد بايد براى جلوگيرى از طغيان آن ، حدود و ضوابطى مشخص شود. اين امر در اسلام با دستوراتى تعديل شده است و سبب لزوم تربيت دينى و نياز به مربى شده است .
غريزه انسان فقط گوياى اين است كه بايد نيازهاى او ارضا شود و بدون نظارت و هدايت دين هيچ مانع مستحكمى براى جلوگيرى از افراط و خطاى آن وجود ندارد.
عواطف و مشخصات آن  
انسان موجودى است كه هم از نيروهاى درونى خود متاءثر است و هم از نيروهاى بيرونى .
روان شناسان آن نيروى درونى را كه در ارتباط با پديده هاى خارجى در ايجاد اين نيرو مؤ ثر مى باشند به بيان ديگر آنها عواطف را بازتاب محيط در روان انسان تعريف كرده اند. به عنوان مثال ، وقتى كه فردى به شخص ديگر ظلم مى كند، به طور حتم در آن شخص حالت نفرت ايجاد مى كند يا اگر به شخص محبت بكند، در او ميل و رغبت به وجود مى آورد. اين ميل يا نفرت را حالات عاطفى مى گويند كه محرك انسان در انجام امور مى باشد.
نيروى عاطفى از يك طرف متاءثر و معلول عوامل خارجى است ، مانند محبت به شخص و كه عامل ايجاد عشق در او مى شود و از طرف ديگر علت فعاليتهاى فرد مى باشد، مانند نيروى عاطفى كينه كه موجب دست زدن به انتقامجويى مى گردد.
بعضى از روان شناسان علاوه بر ميل و نفرت موارد ديگرى براى عواطف بر شمرده اند، از جمله ترس ، نگرانى ، وحشت ، شادى و غم ، غصّه و آرزو. البته مى توان اينها را از مصداقهاى ميل و نفرت دانست و بعضى مانند غزالى از نفرت و مصداقهاى آن به انفعالات تعبير كرده و آن را در مقابل عواطف قرار مى دهند.(73)
از مهمترين ويژگيهاى عواطف سه مورد زير است :
1 شدت
2 دوام
3 تغييرات داخلى
عواطف سبب ايجاد نيروى شديد در انسان مى شود و وقتى در انسان ظهور مى كند نيروى بيشترى در او به وجود مى آيد. همچنين با وجود اينكه عوامل محيطى و وراثتى در شدت و ضعف عواطف مؤ ثر است ، اما تا آخر عمر در انسان وجود دارد و از بين نمى رود.
ويژگى ديگر عواطف را تغييرات داخلى بر شمرده اند، به اين صورت كه عواطف شديد، تغييرات زيادى در وضع دستگاه گردش خون ، دستگاه تنفس ، غده هاى داخلى و ماهيچه ها ايجاد مى كند.(74) بدين ترتيب بايد عواطف را همچون ديگر اجزاى تشكيل دهنده شخصيت انسان دانست كه رابطه تنگاتنگى با انسان شناسى دينى دارد. بسيارى از روايات در رابطه با تعديل بخشيدن به اين نيروهاى عاطفى است . پافشارى روايات بر جلوگيرى از خشم ، دورى از كينه و انتقام و پيروى نكردن از آرزوهاى دراز گوياى اهميتى است كه عواطف در پيشبرد و كمال روح دارد. بايد متوجه بود كه سازندگى و مخرب بودن امور عاطفى همچون نفرت ، عشق و اضطراب وابسته به استفاده اى است كه از آن مى شود، مانند عشق و نفرتى كه در راه دوستى خدا يا در راه باطل صرف مى شود.
خلاصه  
قرآن مى گويد: خداوند هر موجودى را به گونه اى خلق نموده همچنين آن را هدايت كرد.
فطرت با غريزه و طبيعت متفاوت است ، طبيعت در مورد اشياى بى جان و غريزه در جنبه حيوانى و فطرت در جنبه انسانى به كار مى رود.
فطرت و غريزه هر دو، از امور تكوينى و غير اكتسابى است ، اما فطرت از غريزه آگاهانه تر بوده و معرّف ويژگى انسان مى باشد.
در دوران مختلف زندگى بر حسب نياز، غرايز متعددى آشكار مى شود، مانند گرسنگى و تشنگى كه در ابتداى تولد و غريزه جنسى كه بعد از بلوغ در جهت تشكيل خانواده ، بروز مى كند.
دين ، عاملى براى تعديل و جهت دادن به غرايزى است كه حد و مرز خويش را نمى داند و نيازمند مربى مى باشد.
عواطف آن نيروى درونى است كه در ارتباط با پديده هاى خارجى در انسان به وجود مى آيند.
بعضى از روان شناسان امور عاطفى را به دو امر ميل و نفرت منحصر كرده اند.
ويژگيهاى عواطف عبارتند از: 1 شدت 2 دوام 3 تغييرات داخلى .
پرسش  
1 تفاوت فطرت با غريزه و طبيعت را بنويسيد.
2 سه ويژگى مهم غريزه را بيان كنيد.
3 عواطف را تعريف كرده و رابطه آن را با انسان شناسى شرح دهيد.
4 ويژگى هاى عواطف را توضيح دهيد.
درس هشتم : گرايشهاى درونى انسان (3) 
احساسات  
احساس ، حالت و كيفيتى درونى درباره نگرش و ديد روانى فرد نسبت به ديگران (يا اشياء) بوده و عامل دورى يا نزديكى وى با آنان است . بهترين راه شناخت احساس ، مراجعه به نفس خويش است ، زيرا هر شخصى مى تواند در خود، تصورى از احساس داشته باشد. روح انسان به واسطه احساس ، تمايل و رغبت و يانفرت به امور پيدا مى كند. احساسات عوامل درونى هستند كه فرد آنها را پذيرفته و در باطن ، خود را با آنها وفق داده است و اعمال او متاءثر از آنهاست به عنوان مثال ، كودك نسبت به مادر يا هر فردى نسبت به دوست ، پدر و مادر و همكاران خويش احساسى دارد. اين احساس ممكن است بگونه هاى متفاوتى تجلّى كند؛ گاهى به شكل وطن دوستى ، تجليل و ستايش از ديگران و گاهى به شكل تعجب و ترحم .
با توجه به اين ويژگى ، هدف تعليم و تربيت روانى ، اخلاقى و مذهبى بايد ايجاد احساسات صحيح و تمايلاتى باشد كه آدمى را به مقاصد و منظور صحيح ، رهبرى و هدايت كند. با توجه به توضيحات ياد شده ، ويژگيهاى احساسات را مى توان به صورت زير بر شمرد:
1 احساسات عواملى هستند كه آنها را در خود مى يابيم و جزء شخصيت ما هستند.
2 هر فردى نسبت به اشياء و اشخاص ، داراى احساسى بد يا خوب است و آن در عمل و كيفيت رويارويى با آنها مؤ ثر است .
احساس مذهبى  
در بررسى احساسات همان طور كه اشاره شد، دو واكنش و بازتاب روانى را مى توان مشاهده كرد؛ نخست تمايلى كه از احساس مثبت نسبت به يك امر حاصل مى شود و ديگرى انزجار و عقده اى كه از احساس منفى نسبت به آن امر، پديدار مى گردد. يكى از اهداف تربيت اسلامى ، ايجاد احساسات دينى در اشخاص مى باشد. تحريك و زمينه سازى اين احساسات در سنينى كه انسان بيش از عقل تابع احساس مى باشد، در پذيرش روحى و عقلانى فرد در مراحل ديگر زندگى او تاءثير بسزايى خواهد داشت . به عنوان مثال ، براى مؤ منان نظافت ، معطّر بودن ، خوش اخلاقى و هر امر اخلاقى ديگرى برازنده احساس مثبت در افراد ديگر مى باشد، مورد توجه قرار گرفته است و بتحقيق ، مى توان ادعا كرد كه بسيارى از جاذبه هاى دينى در رابطه با اين نوع ابزار تبليغى مى تواند در برانگيختن احساس مذهبى قوى مؤ ثر باشد. ستايشها و نكوهشهاى قرآن و روايات درباره مؤ منان و كافران و نسبت به اعمال خوب يا بد، بطور ناخودآگاه رغبت يا بيزارى را در هر فرد مؤ من و معتقدى ايجاد مى كند كه از آن به احساس مذهبى تعبير مى نماييم . بنابراين ، در جامعه دينى بايد هر امرى ، بر اساس جايگاهى كه در دين دارد، نمايانده شود تا احساسى مخالف با واقعيت پديدار نگردد.
انفعالات  
منظور از انفعالات آن واكنش و حالت درونى مى باشد كه بر اثر تاءثير پذيرى از يك محرّك خارجى يا پيش بينى وقوع يك حادثه يا ضرر در آينده ، براى انسان حاصل مى شود و مصاديق آن را مى توان ترس و غضب نام برد.
همانطور كه در بحث عواطف ذكر شد، بعضى از روان شناسان انفعالات را از مصاديق عواطف مى دانند(75) و عواطف را به ميلها و نفرتها تقسيم مى كنند كه نفرت بحث كنونى ما را تشكيل مى دهد. با اين حال ، بدون آنكه اين دوگانگى يا وحدت به بررسى موضوع ، لطمه اى بزند، درصدد تبيين مساءله بر مى آييم .
توصيف انفعال و تفسير آن به اضطراب و اختلال و دگرگونيهاى ناخوشايند و نامطبوع جسمانى و روانى ، توصيفى است كه با نظر اغلب روان شناسان تناسب دارد. غزالى ، كه ترس و غضب را از مهمترين انفعالات انسان مى داند، مى گويد: غضب مانند سنگ بر افروخته اى كه در زير خاكستر قرار مى گيرد، در لابلاى دل آدمى جايى براى خود مى يابد.(76)
عناصر انفعال  
اجزاى به وجود آورنده انفعالات انسان عبارتند از:
الف انگيزه
منظور از انگيزه عاملى است كه انفعال و تاءثير را در انسان ايجاد مى كند و ممكن است عامل بيرونى باشد، مانند ديدن يك حيوان درنده يا درونى باشد، مانند نگرانى و توهم به وقوع پيوستن حادثه اى در آينده . اين دو انگيزه موجب پديدار گشتن انفعال و آثار آن مى شود.
ب پاسخهاى ادراكى و رفتارى موجود زنده
انفعال عبارت است از واكنش و اضطرابى كه داراى ريشه روانى است و گاهى مانند گريه و تاءثر زياد، داراى شدت مى باشد، از اين رو، تاءثيراتى در سيستم بدن و روح انسان به جا مى گذارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
# دگرگونى رنگ بدن و اندام ، لرزش شديد پلكهاى چشم و از هم گسيختگى در حركات و سخنان فرد.
# ايجاد اختلالات درونى همچون ترشح غده ها، سرعت گردش خون ، تند شدن ضربان قلب .
# ضعف شديد جسمى و كاسته شدن فعاليت ذهنى و اداركى .
# تحت الشعاع قرار گرفتن اختيار و اراده انسانى به گونه اى كه انسان در حالت غضب يا ترس ، دچار اعمالى مى شود كه غير طبيعى و دور از واقع مى باشد.
محيط و وراثت  
دو عامل مهم كه نقش به سزايى در شخصيت انسان دارد، محيط و وراثت
است . روان شناسان معتقدند كه بسيارى از ويژگيهاى روانى ، حاصل كنش ‍ متقابل بين آن دو است . البته بعد از اين خواهيم گفت ، در عين حال كه تاءثير اين دو عامل در اعمال و رفتار انسانى از جانب دين پذيرفته شده است ، ليكن عامل سومى به نام اختيار در جنب آن دو قرار دارد و اين گونه نيست كه تمامى رفتارهاى انسانى به گونه اى جبرى برخاسته از محيط و وراثت باشد و انسان هيچ اراده اى در تصميم گيرى و اعمال خويش نداشته باشد. بسيارى از حوادث تاريخى مؤ يد اين مطلب است كه اراده و اختيار انسان بر خلاف جريان محيط عمل كرده است ؛ ايمان بسيارى از مؤ منان كه برخلاف جوّ حاكم بر محيط آنان عمل كرده اند، از اين قبيل مى باشد و خروج اصحاب كهف از زادگاه كفر آلودشان گواهى روشن بر اين مدعاست .
الف محيط
يكى از عوامل مهمّ بهسازى يا انحراف شخصيت ، محيط است . در تعريف آن مى توان گفت : تمامى افراد و فضاهايى كه انسان از دوره جنينى تا مرگ ، با آنها در ارتباط مى باشد و به گونه اى با او پيوند دارد، محيط شخص محسوب مى شود. بسيارى از خلق و خويها، رفتارها، آداب و سنتها، هنجارها و ناهنجاريها برخاسته از تاءثير محيط بر شخصيت فرد مى باشد. هر فردى به تناسب رشد جسمانى و روحى با نوعى محيط خاص در ارتباط است كه از جنين شروع شده ، سپس به ترتيب در خانواده ، محله ، مدرسه ، محل كار و اجتماع ادامه مى يابد و هر يك از آنها به گونه اى در روحيه و رفتار حتى در ايمان او تاءثير مى گذارد، بويژه محيط خانواده و دوستان .
بخش عمده تاءكيدات اسلام در رابطه با تعديل و جهت دادن به ارتباطاتى است كه مى تواند به گونه اى در هدايت يا گمراهى او مؤ ثر واقع شود، زيرا بديهى است كه زندگى فرد با منافع و حيات ديگران در پيوند مى باشد و از طرف ديگر انزواطلبى ، مطرود شمرده شده و انسان نيز چاره اى جز گزينش ‍ محيطهاى مختلف زندگى ندارد. در اين راستا، روايات زيادى از امامان معصوم (ع ) درباره گزينش دوست خوب ، همنشينى با مؤ منان ، پرهيز از مجالس لهو و بى فايده و پرهيز از رقابت با انسانهاى فاخر و شرور، رسيده است يا در مورد تربيت فرزندان به پدر و مادر توصيه شده كه اخلاق خود را نيكو سازند تا فرزندان در محيط پاك و سالم پرورش يابند، چرا كه مصونيت از گناه در محيطى كه انسان را به فساد دعوت مى كند بسى مشكل است .
ب وراثت
وراثت نيز مى تواند در ساختن ويژگيهاى شخصيتى و ساختارى فرد تاءثير داشته باشد و در تعريف آن مى گويند: خصوصيات و صفاتى است كه فرزندان از پدر و مادر خود مى گيرند و آن يا در ويژگيهاى بدنى مانند قد، ساختار استخوانى ، رنگ مو و چشم يا در جنبه هاى روانى نظير توانايى ذهنى ، خلق و خو و استوارى هيجانى مى باشد.(77) البته بايد خاطرنشان ساخت كه صفات اكتسابى پدر و مادر قابل انتقال نبوده و اين گونه نيست كه اگر پدر داراى حرفه يا علم خاصى باشد، بطور حتم فرزندان وى نيز چنين باشند.
ديدگاه قرآن درباره عوامل درونى شخصيت انسان  
در قرآن مجيد آمده است :
((كلّ يعمل على شاكلته ))(78)
هر فردى بر اساس شكل و ساختار خويش عمل مى كند.
علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى نويسد: به تجربه و پژوهشهاى علمى ، اثبات شده كه بين ملكه ها و حالتهاى روانى فرد با اعمال او رابطه خاصى برقرار است و در يك حالت دهشت زا، برخورد يك فرد شجاع و يك فرد ترسو متفاوت مى باشد يا در موقعيت بخشش و احسان ، انسان بخشنده به گونه اى عمل مى كند كه فرد بخيل نمى تواند آن گونه باشد. همه اين تفاوتها برخاسته از ويژگيهاى غريزى و عوامل خارجى و محيطى سازنده شخصيت و هويّت فرد است .(79)
بنابراين ، همانطور كه اراده و اختيار فرد در رفتار او مى تواند مؤ ثر باشد، عواملى كه تحت عنوانهاى غرايز، محيط و وراثت بحث شد، مى تواند پايه هاى رفتارى و روانى فرد را استحكام بخشد.
خلاصه  
احساسات از عوامل روانى محسوب شده و يكى از عناصر تشكيل دهنده شخصيت انسان است . هر فردى داراى احساسات مثبت و منفى مى باشد. مذهب اين احساس را بر حسب مورد، نسبت به امور مختلف ايجاد و مشخص مى كند.
انفعالات مانند ترس و غضب ، به آن واكنش و حالت درونى اطلاق مى شود كه بر اثر تاءثير پذيرى از يك محرك خارجى يا پيش بينى وقوع يك حادثه يا ضرر در آينده براى انسان حاصل مى گردد.
محيط و وراثت از عوامل مهم شخصيت انسان است . بسيارى از خلق و خويهاى افراد برخاسته از اين دو عامل است . قرآن در اين باره مى فرمايد: هر كس بر اساس منش و ساختار خويش عمل مى كند .
پرسش  
1 عناصر انفعال را بنويسيد.
2 احساس مذهبى را شرح دهيد.
3 فرق احساسات و انفعالات را بنويسيد.
4 تاءثير محيط و وراثت را توضيح دهيد و نظر قرآن را بيان كنيد.
درس نهم : منزلت انسان 
ارتباط انسان شناسى با شناخت گرايشات درونى او  
انسان دو گونه گرايش دارد، يكى گرايشهايى كه تمامى حيوانات نيز از آن بهره مند هستند و ديگرى گرايشهايى كه مخصوص انسان است . در بحث انسان شناسى بيشتر با گرايشهاى خاص انسان كه سبب تحقق انسانيّتش ‍ مى باشد، سرو كار داريم . در جنبه انسانى او، ويژگيها و خصوصياتى وجود دارد كه در ديگر موجودات ديده نمى شود. او ارزشجو، آرمانخواه ، هدفدار و داراى كرامت وجودى است ، هدف و كمال برايش برتر از همه ارزشهاى مادى است و فعاليتهايش در رفع نيازهاى جسمانى در راستاى اعتلاى اخلاقى و انسانى اوست .
براى شناخت انسان بايد گرايشهاى مختلف وجودى او را شناخت و آنها را تحليل كرد تا روشن شود كه كدام يك اصيل و مرتبط با انسانيت اوست و كدام يك مشترك بين او و ساير حيوانات است تا جهتگيرى او در زندگى ، صحيح باشد.
آيا انسانيت انسان روبناست ؟  
با توجه به اينكه انسان داراى دو جنبه حيوانى و معنوى است ، اين سؤ ال مطرح مى شود كه كدام يك زيربنا و اصل و كدام يك فرع آن مى باشد؟ هر چند اين بحث از جنبه جامعه شناسانه مى باشد، ليكن از نظر دينى ، روان شناسى و فلسفى هم مى توان به آن نگريست . در طول تاريخ و ميان اقوام مختلف ، دو پاسخ به اين پرسش داده شده است . هر يك از اين دو نظر داراى لوازم و پيامدهايى است كه بطور قطع از يكديگر تفكيك ناپذير است .
لازمه نظر اوّل (زيربنا بودن جنبه حيوانى ) عدم تمايز اساسى بين انسان و حيوان و اصالت دادن به گرايشهاى انسانى است ، از طرف ديگر واقع گرايى انسان درباره جهان نفى مى شود، زيرا طبق اين بينش ، هيچ ديد و نگرشى نمى تواند بى طرفانه باشد و هر ديدى يك گرايش خاص مادى را منعكس ‍ مى كند.
در كشورهاى غربى كه در حال حاضر تفكر اومانيستى يا اصالت انسان در حال رشد است ، مشهور شده كه وقتى شخصى با فرد ديگر صحبت مى كند، نخست مى سنجد كه اين صحبت چقدر از جهت مالى براى او نفع دارد و على رغم آنچه در دفاع از اصالت دادن به انسان سخن مى رانند، جنبه مادى بشر را اساس بينش خود قرار داده اند و اين تناقض است .
بر اساس نگرش دوّم (اصالت معنويت )، سير تكامل انسان از حيوانيّت آغاز و به سوى انسانيّت كمال مى يابد و پرورش روحى زير بنا بوده و گرايشهاى انسانى نفى نمى شود؛ هر كسى مى تواند بطور كامل بر جنبه حيوانى خود چيره شود و ايمان و اعتقاد دينى پيدا كند و توسط انبيا از جانب خداوند پرورش مى يابد. در اين نگرش ، انسان داراى تكليف ،
مسؤ وليت ، تكامل ، استقلال و اختيار مى باشد و نسبت به هر پديده اى ، در مسير هدفدار خويش ، نمى تواند بى تفاوت باشد.(80) او مانند حيوانى نيست كه گرسنگى ، درد و رنج ديگران او را نيازارد يا نسبت به سرنوشت خود و ديگران بى تفاوت باشد، بلكه در راه اهداف معنوى ، تلاش ، جوشش ، حركت و يا حدّاقل احساس تاءسف و درد دارد.
نگرشى جامع به كرامت انسان از ديدگاه علوم  
يكى از نكات قابل توجهى كه در زمينه منزلت تكوينى انسان مؤ ثر است ، بررسى انسان از زواياى متفاوت است كه هر انديشمند و متفكرى بر حسب تخصص و معرفت خويش ، مطرح مى سازد و گوياى ارزشهاى متفاوتى است كه در بشر نهفته است . فيلسوفان انسان را حيوان يا جاندارى عاقل و انديشمند و عرفا انسان را حيوانى عاشق و محبت ورز مى دانند و هر يك مى تواند گوياى وجود سرچشمه هاى بزرگ در روح انسانى باشد. همچنين دانشمندان تجربى در بين عظمت انسان ، او را موجودى ناشناخته و پيچيده مى دانند كه داراى شخصيّت ناگشوده و مبهم است ، در حالى كه امامان معصوم عليهم السلام فرموده اند: هر فردى مى تواند با روشهايى كه عرضه شده ، در مسير شناخت خويش گام بردارد و خودشناسى را مستلزم ، خداشناسى يا عين آن دانسته اند.
فيزيولوژيستها نيز از ديدگاه فيزيك و طبيعى ، جزايى و حقوقى و جامعه شناسها از جنبه اجتماعى ، انسان را سنجيده و حاصل تلاش و معرفت خويش را در دسترس بشر قرار داده اند. بديهى است كه اگر به انسان از زواياى مختلف نگاه شود، هر يك از علوم و معارف مكمّل يكديگر خواهد بود و هيچ يك به تنهايى آن شناختى را كه از جنبه ديگر حاصل مى شود، تاءمين نمى كند و هر زاويه اى يك روزنه براى معرفت جديد مى باشد و با جمع شدن همه آنها معلومات كاملى ايجاد مى شود كه ترسيم كننده تصويرى عميق از انسان مى باشد. در زمينه تبيين كرامت انسان ، اين راه جامعترين و كاملترين طريق ممكن شمرده شده است .
مولوى تمثيلى را در رابطه با عده اى كه در تاريكى ، اعضاى فيلى را لمس ‍ مى كردند بيان مى كند. آنكه پاى فيل را لمس مى كرد، آن را به شكل ستون مى دانست و آن كه گوش فيل را لمس مى كرد، فيل را به شكل بادبزن و آن كه پشتش را لمس مى كرد فيل را به شكل تخت مى پنداشت . اما وقتى كه چراغ روشن شد و او را ديدند هيچ يك در فيل بودن آن شك روا نداشتند. اين تمثيل بهترين شاهد براى اثبات مدّعاى ماست كه بدون شناخت تمامى جوانب يك امر نمى توان تصويرى كامل و تحليلى صحيح از آن ارائه داد. شناخت واقعى منوط به اين است كه هيچ زاويه اى بر ما پوشيده نباشد و جهل به هر بخش قضيه ، موجب خطا و اشتباه در كلّ معرفت خواهد شد.
انسان شناسى از ديدگاه عرفاى اسلامى  
يكى از زيباترين نگرشها به حقيقت انسان نگاهى است كه عرفا به وى دارند. آنان انسان را داراى عمق و ژرفاى بى نهايت مى دانند كه از ظاهر او، فهميده نمى شود، بلكه با تلاش و دقت در باطنش مى توان به آن حقايق پى برد. در عرفان بر خودشناسى بسيار تكيه شده و آن را منشاء اصلى خداشناسى دانسته اند. در اين علم ، اوضاع و احوال درون ، قواى نيك و بد، تمايلات خير و شرّ ش ، كششها و جذبه هاى مختلف به دقت بررسى مى شود. آنها معتقدند كه اگر انسان هزاران علم و فن بياموزد، اما خود را نشناخته باشد، ارزشى ندارد.
انسان در نزد عرفاى اسلامى ، موجود گرانقدر و عظيمى است كه به سوى تكامل و ترقى پيش مى رود، بگونه اى كه مى تواند فردى ممتاز و از هر جهت مورد رضايت و پذيرش الهى قرار گيرد. يكى از امورى كه در عرفان اسلامى و عرفان تمامى مكتبهاى شرق و غرب قابل قبول است و هر انديشه و نظام عرفانى نظر خويش را به آن معطوف داشته و به صورت يك آرمان به آن پرداخته انسان كامل است ؛ حتى آن عده از مكتبهايى كه به دروغ از معرفت و عرفان سخن مى گويند، ادّعا مى كنند كه مى توانند افراد را با وفادارى به مكتبشان به كمال انسانى (انسان كامل ) سوق دهند. بحث انسان شناسى در تاريخ عرفان اسلامى ، اولين بار در آثار محى الدين عربى مطرح شد و پس از او ديگر عرفا درباره او سخن گفتند.
خلاصه 
انسان داراى دو جنبه مادى و معنوى است و با اصل و زيربنا قرار دادن هر كدام ، ناگزير جنبه ديگر فرع آن خواهد شد.
بنا به اصيل دانستن جنبه حيوانى ، بين انسان و حيوان تفاوتى وجود ندارد و هيچ ديد و نگرشى بى طرفانه نخواهد بود و هر ديدى يك گرايش خاص ‍ مادى را منعكس مى كند.
بنا به اصالت معنويت و انسانيّت ، سير تكامل انسان از حيوانيت آغاز و به سوى كمال انسانيت ختم مى يابد.
دانشمندان از زوايا و جنبه هاى مختلف انسان را مورد مطالعه قرار داده اند كه هر يك روزنه اى بر شناخت انسان است . شناخت واقعى انسان منوط به اين است كه هيچ زاويه اى از زواياى روحى انسان مخفى نماند انسان شناسى از ديد عرفاى اسلامى ، منشاء خداشناسى است ، انسان در نزد آنان موجودى رو به تكامل است و مى تواند به صورت انسان كامل در آيد.
پرسش  
1 دو جنبه مادى و معنوى انسان را توضيح دهيد.
2 لازمه اصالت حيوانيت انسان چيست ؟
3 لازمه اصالت انسانيت و معنويت انسان چيست ؟
4 انسان شناسى جامع كدام است ؟
5 انسان شناسى را از ديد عرفاى اسلامى توضيح دهيد.
درس دهم : انسان در قرآن 
قرآن به عنوان كاملترين كتاب آسمانى كه قوانين حاكم بر نظام هستى و واقعيتهاى مربوط به انسان و جهان را بيان كرده ، و حقايق را آن چنان كه هست بازگو مى كند، درباره انسان به عنوان گل سر سبد جهان آفرينش و اشرف مخلوقات به بهترين شكل سخن گفته و از حقايق مربوط به او پرده برداشته است . با توجه به ويژگيهاى اين كتاب آسمانى مى توان گفت آن گونه كه قرآن درباره انسان سخن گفته هيچ كتاب آسمانى سخن نگفته است .
قرآن مى خواهد شالوده جامعه اى نوين با الهام از وحى الهى و قوانين مترقى و حياتبخش تحت رهبريهاى پيشوايان معصوم (ع ) پى ريزى كند كه انسان تنها عنصر تشكيل دهنده آن است .
قرآن كريم بر پايه واقعيتهاى مربوط به انسان از يكسو از وى ستايش كرده و از سوى ديگر نكوهش . عاليترين ستايشها و بزرگترين نكوهشهاى قرآن مربوط به انسان است ؛ برخى انسانها را از همه موجودات زمينى و آسمانى ، حتى از فرشته برتر دانسته ، و بعضى را از ديو و چارپايان پست تر شمرده است . از نظر قرآن ، انسان موجودى است كه توانايى دارد جهان را مسخّر خويش سازد، و فرشتگان را به خدمت گمارد(81) و نيز مى تواند راه انحطاط و پستى را پيموده ، از همه ارزشها تهى شود، و به پايين ترين درجه ممكن ، و به تعبير قرآن به اسفل السّافلين (82) سقوط كند. اين انسان است كه بايد درباره خود تصميم بگيرد، و سرنوشت نهايى خويش را تعيين كند.(83)
در اينجا آن قسمت از آيات قرآن كريم را كه ارزشهاى والا و ممتاز انسان را بيان مى كند، و به تعبير جامعتر، انسان را آن گونه كه هست و يا بگونه اى كه بايد باشد تعريف كرده است ، مى آوريم . ارزشهاى بسيار والا و منزلتهاى ممتاز انسان كه به او شخصيت برتر از فرشته داده است ، عبارتند از:
جانشين خدا در زمين  
قرآن در عاليترين تعبير خود درباره انسان ، او را به عنوان جانشين خدا در زمين (خليفة اللّه ) معرفى كرده است :
واذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الاءرض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدّماء ونحن نسبّح بحمدك ونقدّس لك قال انّى اءعلم ما لا تعلمون # وعلّم آدم الاءسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال اءنبئونى باءسماء هؤ لاء ان ك صادقين# قالوا سبحانك لا علم لنا الّا ما علّمتنا انّك اءنت العليم حكيم # قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلمّا اءنباءئهم باءسمائهم قال اءلم اءقل لّكم انّى اءعلم غيب السّماوات والاءرض واءعلم ما تبدون وما كنتم تكتمون (84)
هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت : من در روى زمين ، جانشينى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند (پروردگارا) آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند (اگر هدف از آفرينش انسان عبادت و بندگى و تسبيح و تقدس توست ) ما تو را عبادت و بندگى كرده ، و به تقدس تو مى پردازيم . پروردگار فرمود: من حقايقى مى دانم كه شما نمى دانيد. سپس علم اسماء (موجودات زنده عقلانى در عالم غيب ،(85) يا كليد فهم و درك همه چيزها(86)، يا نام همه موجودات حتى كوهها و ظرفها و يا نامهاى چهارده معصوم (ع )،(87) يا علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات (88)) را همگى به آدم آموخت . سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد اسامى اينها را برشماريد. فرشتگان عرض كردند: منزهى تو، ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى ، نمى دانيم (و در حقيقت استعداد اين علوم در ما نيست ، و معترفيم كه آدم موجودى است شايسته تر از ما، و اعتراف مى كنيم ) تو توانا و حكيمى .(خداوند) فرمود: آى آدم آنها را از اسامى (واسرار) اين موجودات آگاه كن . هنگامى كه آنها را آگاه ساخت ، (خداوند) فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ، و نيز آنچه را كه شما آشكار مى كنيد يا پنهان مى داشتيد، مى دانم .
با دقت در معنا و مفهوم بلند خلافت د رآيه مذبور به جايگاه بلند انسان نزد خدا و عظمت وجود او پى مى بريم . درباره معناى خلافت گفته اند: خلافت ، جايگزينى چيزى ديگر را گويند، و خلافت و جايگزينى تمام نمى شود، مگر اينكه خليفه در جميع شؤ ون وجود مستخلف و آثار و احكام و تدابير او جانشين گردد.(89) به همين خاطر خلافت در اينجا (با توجه به دلايلى كه علما و مفسران ذكر كرده اند) جز جانشينى خدا در زمين نبوده است .
نكته ديگر اينكه ، گر چه تمام خلافت الهى براى انسان نخستين ، يعنى حضرت آدم (ع ) ثابت شده است ، اما منحصر به ايشان نبوده و عموميت دارد، و شامل انسانهاى بعد از او نيز مى شود. در اين صورت معناى تعليم اسماء به ديگران اين مى شود كه خداى تعالى استعداد فراگيرى اين علم را در انسانها به وديعه سپرده ، بطورى كه آثار آن به تدريج و پيوسته در آنها ظاهر مى شود؛ البته به شرط اينكه خودشان شرايط لازم را كسب كنند.
گواه بر اين عموميت آيه ديگرى است كه مى فرمايد:
((ويجعلكم خلفاء الارض ))(90)
و شما را جانشينان در زمين قرار مى دهد.
درباره اينكه چه كسانى از فرزندان آدم توانسته و يا مى توانند به اين مقام برسند؟ بايد گفت : كسانى از فرزندان آدم توانسته اند (ويا مى توانند) به مقام والاى خلافت و ولايت مطلق تكوينى الهى برسند، كه ((علم اسماء)) را به تمام و كمال دارا بوده و به اين صفت متصف شده باشند و آنها طبق دلايل و شواهد آشكار، پيامبران الهى (با مراتب درجات )، و در راءس آنان پيامبر خاتم (ص ) و امامان معصوم (ع ) از جانشينان بحق او مى باشند كه بطور كامل از اين علوم برخوردار بوده و داراى مقام خلافت و ولايت تكوينى مطلق الهى بوده و بر جان و جهان حكومت كرده و مى كنند.(91)
دميده شدن روح خدا در انسان  
يكى از ويژگيهاى انسان كه به او شرافت و عظمت خاصى بخشيده اين است كه خداوند او را در نيكوترين وجه و زيباترين تركيب آفريده ، و در او از روح خود دميده است :
الّذى احسن كلّ شى ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين ثمّ جعل نسله من سلالة ماء مهين ثمّ سوّاه و نفخ فيه من روحه ... (92)
او كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد، سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدر خلق كرده بعد اندام او را موزون ساخت ، و از روح خويش در وى دميد.
درباره اينكه حقيقت روح چيست ، بايد گفت : همان طور كه در قرآن تصريح شده آگاهى بشر نسبت به آن بسيار ناچيز است ،(93) ولى با توجه به آيه هاى مربوط به روح ، كه در آنها خداوند روح را منسوب به خود دانسته است ، روشن مى شود كه اضافه روح به خدا بدين معنا نيست كه روح جزيى از خدا مى باشد، بلكه از نوع اضافه تشريفى است ، و نشانگر اوج شرافت و قداست اين مخلوق خداوند است ؛ يعنى در انسان از يك عنصر بسيار شريف و ارزشمندى به نام روح دميده شد، و آن عنصر از چنان شرافت و قداستى برخوردار مى باشد كه سزاوار است روح خدا ناميده شود. مطلب مزبور خود گوياى اين واقعيت است كه گر چه انسان از نظر ((مادى )) از خاك تيره و يا از آب بى مقدارى به وجود آمده ولى از نظر معنوى و روحانى حامل روح الهى مى باشد بگونه اى كه انسانيت و اصالت او وابسته به آن است . به عبارت ديگر، همين روح دميده شده در آدم است كه او را سزاوار تقديس و تكريم فرشتگان گردانيد.(94)