انسان شناسى

مركز تحقيقات اسلامى

- ۱ -


فهرست مطالب 
مقدّمه ...
درس اوّل : انسان شناسى از نظر اسلام
موضوع و تعريف
اهميّت انسان شناسى
ارتباط انسان شناسى با خداشناسى
ارتباط انسانشناسى با راهنماشناسى
ارتباط انسان شناسى با معادشناسى
ارتباط انسان شناسى با مسائل اخلاقى
ارتباط انسان شناسى با مسائل اجتماعى
خلاصه
پرسش
درس دوم : آفرينش انسان
چگونگى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن
مبداء شكل گيرى انسان و نظريه ((تطوّر انواع ))
نقد نظريه تطور انواع
خلاصه
پرسش
درس سوم : روح از ديدگاه قرآن
دلايل اثبات روح
خلاصه
پرسش
درس چهارم : تجرّد روح
تجرّد ادراك
ياد آورى و بازشناسى
آيات قرآن
خلاصه
پرسش
درس پنجم : اصالت روح
دليل عقلى بر اصالت روح
دليل نقلى بر اصالت روح
رابطه روح با بدن
خلاصه
پرسش
درس ششم : گرايشهاى درونى انسان (1)
فطرت
معناى لغوى و اصطلاحى فطرت
نظر متفكران درباره شناخت فطرى
امور فطرى
خلاصه
پرسش
درس هفتم : گرايشهاى درونى انسان (2)
غرايز
فرق فطرت با طبيعت و غريزه
انواع غرايز
عواطف و مشخصات آن
خلاصه
پرسش
درس هشتم : گرايشهاى درونى انسان (3)
احساسات
احساس مذهبى
انفعالات
عناصر انفعال
محيط و وراثت
ديدگاه قرآن درباره عوامل درونى شخصيت انسان
خلاصه
پرسش
درس نهم : منزلت انسان
ارتباط انسان شناسى با شناخت گرايشات درونى او
آيا انسانيت انسان روبناست ؟
نگرشى جامع به كرامت انسان از ديدگاه علوم
انسان شناسى از ديدگاه عرفاى اسلامى
خلاصه
پرسش
درس دهم : انسان در قرآن
جانشين خدا در زمين
دميده شدن روح خدا در انسان
مسجود فرشتگان
خلاصه
پرسش
درس يازدهم : كرامت تكوينى
تعريف كرامت تكوينى و فرق آن با فضيلت
مظاهر كرامت تكوينى
خلاصه
پرسش
درس دوازدهم : كرامت اختيارى
تقوا و كرامت
آيا انسان از فرشته برتر است ؟
تفاوتهاى كرامتهاى اختيارى با كرامت تكوينى
خلاصه
پرسش
درس سيزدهم : هدف آفرينش
انسان ، موجود پژوهشگر
خداشناسى و تاءثير آن بر هدف آفرينش
خلاصه
پرسش
درس چهاردهم : بندگى راز آفرينش انسان
تعريف عبادت و حقيقت آن
علل و انگيزه هاى عبادت
خلاصه
درس پانزدهم : چگونگى بندگى خدا
مظاهر طاعت و بندگى
موانع رسيدن به بندگى حقيقى
خلاصه
پرسش
درس شانزدهم : آثار باطنى و ظاهرى بندگى (1)
يقين و معرفت
محبت و عشق
رسيدن به قرب الهى
خلاصه
پرسش
درس هفدهم : آثار باطنى و ظاهرى بندگى (2)
آرامش روحى
تجليات قلبى
محبوب دلها شدن
ظهور كارهاى شگفت انگيز
ظهور خلافت الهى
خلاصه
پرسش
مقدّمه ... 
عقايد و انديشه هاى بنيادى اسلام كه از آنها به عنوان اصول عقايد ياد مى شود پايه و اساس آيين حياتبخش اسلام را تشكيل مى دهند و در شكل گيرى رفتار مسلمانان اثر مى گذارد، زيرا به طور كلى رفتار انسان ها خود آگاه يا ناخودآگاه تحت تاءثير اصول عقايد و به عبارت ديگر، جهان بينى قرار دارد.
از اين رو، براى استقرار و تثبيت نظام ارزشى و رفتارى اسلام بايد مبانى
عقيدتى آن مورد بررسى قرار گيرد.
اگر دين را به درختى تناور و بارور، تشبيه كنيم ، مبانى عقيدتى ، به مثابه ريشه هاى آن هستند. اين ريشه ها بايد در پرتو چراغ عقل ، در اعماق قلب انسان پا بر جا گردد تا ميوه هاى شيرين و گوارا (اعمال صالح ) به بار آيد و سعادت و خوشبختى انسان در دو جهان تاءمين شود.
از آن جا كه خداى متعال ، مارا به نيروى عقل و انديشه ، مجهز ساخته ، بايد در نظام آفرينش ، تاءمّل و تدبّر كنيم تا به حكمت خداوند پى ببريم . از اين رو، تحقيق و شناخت مبانى عقيدتى و دقت در محتواى دعوت پيامبران و توجه به معجزات آنان ، بايد به كمك عقل انجام گيرد. تقليد از ديگران بدون سنجش عقلى ، در مورد عقايد، محكوم است .
دانشمندان اسلامى ، از نخستين سالهاى ظهور اسلام ، به تبيين عقايد اسلامى پرداخته و كتابهايى در علم كلام ، در سطوح مختلف ، به رشته تحرير در آورده اند و در اختيار همگان قرار داده اند، به تناسب مسائلى كه در هر عصر، مطرح بود، در ميان اغلب فرقه هاى اسلامى ، متكلمان نامدار و مشهور، ظهور كرده و به بحث و بررسى مسائل كلامى پرداختند. كتاب و آثار برجاى مانده از آن بزرگان ، با آنكه از نظر محتوا غنى و سودمند است ، اما چون مطالب آنها دسته بندى و كلاسيك و متناسب با نيازهاى فكرى عصر جديد و نسل جديد نيست ، در امر آموزش كلاسيك بخوبى نمى توان از آنها بهره گرفت .
از اين رو، تهيه و تدوين كتابهايى متناسب با پيشرفت علوم و نيازهاى فكرى نسل جوان ، امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است .
كتاب حاضر، در راستاى همين هدف ، تهيه و تدوين گرديده و سعى شده تا مطالب آن متناسب با نيازهاى فكرى و عقيدتى جامعه باشد.
اميد است اين اثر، در ارتقاى بينش اسلامى و توحيدى شما، سودمند و ثمر بخش باشد و عزم شما را در پاسدارى از اسلام ناب محمّدى صلى اللّه عليه و آله و ارزشهاى والاى انقلاب اسلامى ، بيش از پيش ، جزم كند. ان شاء اللّه .
درس اوّل : انسان شناسى از نظر اسلام 
انسان از جمله مو جودات شگفت انگيز عالم هستى است كه داراى جنبه هاى مختلفى مى باشد و با توجّه به هر جنبه اى ، موضوع علمى از علوم بشرى قرار مى گيرد.
محور و اساس مسائل اسلام نيز انسان مى باشد، لكن نه اينكه وجود او را از هر جهت بررسى كند، بلكه بر بيان حقيقت و ابعاد و حالتها و هدف از وجودش و راه رسيدن به هدف تكيه مى كند.
با كمى درنگ و تاءمل در ميابيم كه قابليتها و استعدادهايى در انسان وجود دارد كه در ديگر جانداران به چشم نمى خورد و علاوه بر پيچيدگى و عظمتى كه در خلقت مادى وى به كار رفته و وجه مشتركى از اين جهت با ديگر جانداران دارد، ويژگى هاى روحى منحصر به فردى دارد كه سبب امتياز او از ساير موجودات شده است ، مانند خلّاقيّت ، كرامت ، مسؤ وليت وهدفمندى كه در آيات و روايات توجه زيادى به آنها شده است . مباحث انسان شناسى متعهد است تا به كليه سؤ الاتى كه درباره منزلت و موقعيت انسان و رابطه او با خالق و ديگر موجودات مطرح است ، پاسخ دهد.
موضوع و تعريف  
در انسان شناسى ، انسان از نظر حقيقت و خصوصيات وجودى و اينكه انسانيت انسان و اصالت او به چيست و هدف و سرانجام وجود او چگونه است ، مورد بحث قرار مى گيرد.
اسلام اگر چه درباره جنبه مادى و مبداء وجودى انسان بحث به ميان آورده و احكامى را نيز بر اين جنبه بار كرده است ، لكن بحث از حقيقت انسان و اينكه اصالت او به روح و نفس است و با چه قالب ، شكل و گرايشهايى به وجود آمده و به چه مراحلى مى تواند راه يابد، اساس بحث را تشكيل مى دهد و دستورات تكليفى و اخلاقى نيز با توجّه به اين امور تعيين شده است .
اهميّت انسان شناسى  
اسلام بر خلاف مكتبها و اديان ديگر به شناخت انسان اهميّت بسيار زيادى داده است ، زيرا بر اساس مسائل حقوقى ، سياسى ، اقتصادى ، تربيتى و ساير امور ديگر را انسان تشكيل مى دهد، از اين رو وى را به شناخت خودش ‍ سفارش كرده است تا بتواند در مسير زندگى ، راه صحيح كه مطابق با ساختمان وجودى اش باشد، انتخاب كند.
قرآن كريم مى فرمايد:
يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ...(1)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مراقب خودتان باشيد، زمانى كه هدايت يافتيد گمراهان به شما ضررى نمى رسانند.
با دقّت در اين آيه شريفه ، ترغيب قرآن به شناخت نفس و اهميّت زياد آن فهميده مى شود، زيرا در صورت شناخت صحيح نفس و مراقبت از آن ، گمراهى گمراهان در انسان اثر نخواهد داشت و نيز فهميده مى شود كه گمراهى آنان به سبب عدم شناخت صحيح نفس خودشان و مراقبت از آن است .(2)
در آيه ديگر مى فرمايد:
وفى اءنفسكم اءفلا تبصرون (3)
و در نفس خويش آيا نمى بينيد (تاءمّل نمى كنيد).
در اين آيه نيز همه افراد مؤ من و كافر را به تفكّر و شناخت وجود خويش ‍ سفارش و تحريك مى كند.
در روايت زيادى امامان (ع ) به شناخت نفس سفارش كرده و انسانها را از غفلت از آن برحذر داشته اند. حضرت على (ع ) فرمود:
اءفضل المعرفة ، معرفة الاءنسان نفسه (4)
برترين شناختها شناخت انسان به نفس خويش مى باشد.
و نيز مى فرمايد:
من عرف نفسه فقد انتهى الى غاية كلّ معرفة وعلم (5)
كسى كه خود را بشناسد، به نهايت هر شناخت و علمى رسيده است .
همچنين در نكوهش عدم شناخت نفس و اهمال نسبت به آن فرمود:
اءعظم الجهل ، جهل الاءنسان امر نفسه (6)
بزرگترين نادانيها نادانى انسان نسبت به امر خويش مى باشد.
ونيز مى فرمايد:
من لم نفسه بعد عن سبيل النجاة وخبط فى الضلال والجهالات (7)
كسى كه خويشتن را نشناسد، از راه نجات دور شده و در گمراهيها و نادانيها وارد مى شود.
انسان شناسى با مسائل علوم انسانى ارتباط عميقى دارد، از اين رو ارتباطهاى مهم شناخت انسان با ساير مسائل را بيان مى كند.
ارتباط انسان شناسى با خداشناسى  
خداشناسى ، دو راه اساسى دارد: اول شناخت ذات و صفات جمال و جلال خداوند از راه تفكّر و تعقّل در آثار و افعال او. اين راه به وسيله ترتيب مقدّمات و نتيجه گيرى عقلى به دست مى آيد. اين مقدّمات گاهى حسّى است و گاهى عقلى . مقدّمات حسّى گاهى از پى بردن به نظمها و شگفتيهاى جهان طبيعت به دست مى آيد، و گاهى از پى بردن به شگفتيهاى خصوصيّات جسمانى و روحى انسان . اين شناخت را در اصطلاح ((علم حصولى )) مى نامند.
دوّم : شناخت خداوند متعال بگونه مشاهده قلبى به اندازه ظرفيّت وجودى خود، يعنى اگر انسان در راه بندگى حقيقى و خالصانه خداوند قدم بردارد و با نفس خويش مجاهده كند و او را در تمامى امور به خشنودى خداوند متوجّه گرداند، كم كم پرده هايى كه بين او و خدا وجود دارد، برداشته مى شود، و به اندازه ظرفيّت وجودى خود، شناخت قلبى و حضورى به خداوند متعال پيدا مى كند. به اين شناخت ((علم حضورى )) گفته مى شود.
قرآن كريم در آياتى به اين راه ، اشاره كرده كه از همه آنها مهمتر آيه شريفه يا ايها الّذين آمنوا عليكم اءنفسكم ...(8) مى باشد.
علّامه طباطبائى (قدس سره ) در بيان آيه مزبور مى فرمايد: ترغيب خداوند مؤ منان را به ملازم بودن بر خويشتن كه همان حفظ كردن راه هدايت است ، مى فهماند راهى كه لازم است انسانها بپيمايند، راه خويشتن است كه ايشان را به خداوند و سعادت حقيقى مى رساند.
و نيز مى فرمايد: شناختن نفس بهترين شناختهاست ، زيرااگر چه شناخت آيات آفاقى و انفسى هر دو ما را به شناخت خداوند و اسماء و صفاتش ‍ راهنمايى مى كنند و در نتيجه ما را به چنگ زدن به دين حق و اصلاح نفس و اتّصاف به فضايل اخلاقى ، هدايت مى نمايد، لكن شناخت نفس و قواى روحى و بدنى و حالات گوناگون آن و شناخت ملكه هاى فاضله و رذيله و سعادت و شقاوت آن ، جداى از شناخت مرضها و دواهاى آن نيست ، و با اين شناختها انسان به طور عادى مشغول اصلاح نفس و رسيدن به سعادت حقيقى مى شود و اين راه نزديكتر است ، زيرا اين مقدّمات در خود انسان موجود است .(9) از اين رو، حضرت على (ع ) فرمود:
من عرف نفسه ، عرف ربه (10)
كسى كه خود را بشناسد، خدا را شناخته است .
و نيز فرمود:
المعرفة بالنّفس اءنفع المعرفتين (11)
شناخت خود پرسودترين دو معرفت است .
در ظاهر، اين دو معرفت ، شناخت آيات آفاقى و انفسى مى باشد كه در سوره فصّلت (12) و ذاريات (13) به آن تصريح شده است و در اين رابطه روايتهاى زيادى موجود است ، اما به همين مقدار بسنده مى كنيم .(14)
ارتباط انسانشناسى با راهنماشناسى  
اعتقاد به اينكه در ميان انسانها بايد افرادى باشند تا با عالم غيب تماس ‍ داشته و به مقام نبوّت و رسالت رسيده باشند، با شناخت انسان ارتباط دارد، زيرا هنگامى كه در وجود انسان دقّت كنيم ، مى يابيم كه او موجودى با اختيار است كه به سوى كمال و سعادت مى رود و رسيدن به كمال واقعى جدا از پيمودن راه سعادت امكان ندارد، و شناخت دقيق راه سعادت جز از طريق ارتباط با عالم غيب امكان ندارد و گرنه در ميان متفكّران در اين مورد اختلافى نبود؛ پس به يك راه دقيق و مطمئن نياز است كه او را به سعادت حقيقى برساند و آن جز با گرفتن وحى از عالم غيب به واسطه انسانى شايسته امكان ندارد.
ارتباط انسان شناسى با معادشناسى  
اگر انسان را داراى روحى بدانيم كه مى تواند بعد از نابودى بدن باقى بماند، مى توانيم معاد را كه برگشت روح به بدن است ، براى رسيدن به جزا و پاداش اعمال نيك و بد و نيز رسيدن به كمال مطلق بپذيريم ، ليكن اگر او را به جسم محدود كرديم كه بعد از مدتى نابود و فانى مى گردد، نمى توانيم معاد را اثبات كنيم . پس اثبات معاد رابطه مستقيم با شناخت نفس و ابعاد وجودى او دارد.
ارتباط انسان شناسى با مسائل اخلاقى  
شناخت صفات پسنديده و لايق انسان و اتّصاف او به آنها و در مقابل ، شناسايى اخلاق نكوهيده و ناپسند، و تهذيب و پاك كردن نفس از آنها در صورتى امكان پذير است كه انسان را با همه ابعاد وجودى او بشناسيم .
بر همين اساس بعضى از نويسندگان كتابهاى اخلاقى ، بخشى از كتاب خود را به اين امر اختصاص داده اند.(15) بعضى از آنها گفته اند: شناخت خود موجب شوق تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعث سعى در رفع رذايل مى گردد....(16)
ارتباط انسان شناسى با مسائل اجتماعى  
بشر به تنهايى نمى تواند زندگى كند و به كمال حقيقى خود نايل شود، مگر در پرتو اجتماع تا هر فرد و گروهى نيازى از نيازهاى اجتماع را برآورده سازد. برپايى اجتماع صالح در پرتو وجود قوانينى است كه با اجراى آن هر فردى به حق خود دست پيداكند و وضع احكام و قوانين و نيز شناخت حكمت آنها ارتباط مستقيم با شناخت انسان در همه ابعادش دارد. هر اندازه كه انسان بر اثر تحليل وجود خود، خويشتن را بهتر بشناسد، قوانين اجتماعى دقيقترى را بر اساس واقعيّات مى تواند وضع كند.
بنابراين ، شناخت دقيق انسان ارتباط اساسى با بينشها و گرايشهاى او دارد.(17) از اين رو، بحث را در شناخت ابعاد وجودى او در درسهاى آينده ادامه مى دهيم .
خلاصه  
شناخت سعادت و كمال مطلق انسان بستگى به شناخت حقيقت او دارد كه سبب شناخت خداى متعال و پيامبران الهى مى شود، و نيز اثبات معاد و شناسايى فضيلتهاى اخلاقى و مسائل اجتماعى ارتباط مستقيم با شناخت انسان دارد. اهمال در شناخت انسان و جهل و نادانى يكى از اسباب مهمّ گمراهيها، سركشيها، وفرو رفتن در مفاسد و رذايل اخلاقى مى شود. از اين رو، اسلام به شناخت انسان اهميّت بسزايى داده است تا جايى ، كه شناخت انسان را سبب هدايت حقيقى دانسته و آن را بهترين شناختها معرّفى كرده است .
پرسش  
1 تعريف و موضوع علم انسان شناسى چيست ؟
2 انسان شناسى از چه جهت اهميّت دارد؟
3 دو راه اساسى خداشناسى را به طور مختصر بيان كنيد.
4 چرا راهنماشناسى با انسان شناسى ارتباط دارد؟
5 - آيا معادشناسى با شناخت انسان ارتباط دارد، چرا؟
درس دوم : آفرينش انسان 
چگونگى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن  
قرآن كريم درباره آفرينش انسان ، مطالب مختلفى بيان داشته است . گاهى راجع به انسان اولى و گاهى درباره همه انسانها، بحث به ميان آورده ، گاهى مبداء شكل گيرى و ايجاد او را زمين مى شمارد، گاهى خاك ، گاهى گل و در بعضى موارد منشاء را نطفه و منى ، و در چند جا مراحل خلقت انسان را به ترتيب بيان كرده است براى روشن شدن مطلب ، آيات شريفه قرآن را به چند قسمت تقسيم مى كنيم :
الف آياتى كه مبداء پيدايش همه انسانها را زمين ذكر كرده و مى فرمايد:
منها خلقناكم وفيها نعيدكم ومنها نخرجكم تارة اءخرى (18)
شما را از زمين آفريديم و دوباره بدان باز مى گردانيم و بار ديگر شما را از آن خارج مى كنيم .
از اين آيه و آيات ديگر استفاده مى شود كه انسان از زمين خلق شده است ، هم اولين انسان (حضرت آدم (ع )) و هم ذريّه او كه از نطفه خلق شده اند. اين تعبير كنايه اى مى باشد، يعنى همان طور كه گياه از زمين مى رويد و رشد مى كند و حيات مى يابد، شما نيز از همين مواد به وجود آمده اى و خدا به شما حيات بخشيده است .
ب آياتى كه منشاء پيدايش انسان را خاك مى داند كه آن نيز بخشى از زمين است مانند:
ومن آياته اءن خلقكم من تراب (19)
از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد.
ج آيات ديگر دلالت مى كند كه خدا انسان را از گل چسبنده و خشك شده مانند سفال آفريده است :
هو الّذى خلقكم من طين (20)
خداوند كسى است كه شما را از گل آفريد.
انا خلقناهم من طين لازب (21)
همانا انسانها را از گل چسبنده آفريديم .
خلق الاءنسان من صلصال كالفخّار(22)
خدا انسان را از گل خشكى مانند سفال آفريد.
د آياتى كه دلالت مى كند، بشر (جز حضرت آدم (ع ) و حوا و حضرت عيسى (ع ) از آب و نطفه آفريده شده است ، مانند:
ثمّ جعل نسله من سلالة من ماء مهين (23)
سپس نسل آدم را از آبى صاف كه مايعى پست و ضعيف است ، آفريد.
ه آياتى كه مراحل خلقت انسان را بيان مى كند، مانند:
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مكين ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثمّ اءنشاناه خلقا آخر... (24)
همانا كه انسان را از گلى صاف آفريديم ، سپس او را به صورت نطفه در رحم مستقر كرده و بعد نطفه را به صورت خون بسته شده و خون بسته شده را به شكل گوشت جويده شده و بعد آن را استخواندار (يا تبديل به استخوان ) كرده ، سپس بر روى استخوان گوشت رويانيديم (وخلقتش را به حدّ كمال رسانديم ) آن گاه او را به شكل ديگر ايجاد كرديم ...
مبداء شكل گيرى انسان و نظريه ((تطوّر انواع ))  
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه آيا آفرينش آدم بدون واسطه از خاك و گل بوده يا آنكه انواع ديگرى از موجودات واسطه بوده اند؟ در اين مورد، نظريّه هاى گوناگونى ارائه شده و بعضى از آنها مربوط به افرادى است كه به اسلام و قرآن عقيده ندارند و بيشتر آنها بطور فرضيّه و تخمين مى باشد، مانند داروين كه به وجود آمدن انسان از ميمون معتقد شده است و بعضى از آنها گفته اند: نژادهاى گوناگون بشر همچون سفيد، سياه ، سرخ و زرد بر اثر گوناگون بودن خونها و نسلها مى باشد و به يك پدر و مادر آدم و حوا ختم نمى شود.
متاءسفانه بعضى از افرادى كه به اسلام و قرآن اعتقاد دارند، اين فرضيه ها را قبول و تا آنجا پيش رفته اند كه آيات شريفه قرآن مجيد را بر بعضى از اين نظريه ها تطبيق كرده اند.
نقد نظريه تطور انواع  
اين گونه نظريه ها در حدّ فرضيّه بوده ، گمان آور است و علم آور نيست و دلايل ارائه شده تنها امكان اين گونه نظريّه ها را ثابت مى كند، نه وقوع آن را و در عين حال به حكم عقل ، مردود است . مرحوم علّامه طباطبايى مى گويد: اين دليلها نمى تواند اثبات كند كه نوع انسان از تطور ديگر موجودات تولد يافته است .(25)
به معتقدان اسلام و قرآن نيز مى گوييم : ظواهر آيات قرآن كه نزديك به صراحت است ، دلالت بر منتهى شدن نسل كنونى (26) انسان به يك مرد و زن دارد و مى توان اين مطلب را از ضروريات قرآن به شمار آورد.(27) از جمله قرآن مى فرمايد:
يا ايّها النّاس اتّقوا ربّكم الّذى خلقكم من نفس واحدة وخلق منها زوجها وبثّ منهما رجالا كثيرا ونساءا... (28)
اى مردم تقواى پروردگارتان را پيشه كنيد، آن خدايى كه شما را از يك نفس ‍ آفريد و از آن زوجش را آفريد و مردان زياد و زنان را از آن دو تكثير كرد.(29)
خلاصه  
از قرآن استفاده مى شود كه اولين انسان از خاك و گل و زمين و سپس نسل او از نطفه و علقه و پس از ان از مضغه آفريده شده است .
اختلاف ابتدايى در آيات مربوط به خلقت انسان ناظر به مراحل خلقت بشر است . آفرينش كنونى انسان به حضرت آدم (ع ) و حوّا منتهى مى شود و دليل يقين و جزمى نداريم كه بشر تكامل يافته از حيوانات باشد، بلكه ظاهر آيات قرآن خلاف آن را اثبات مى كند.
پرسش  
1 آيا همه انسانها از خاك آفريده شده اند يا فقط حضرت آدم و حوا اين گونه بوده اند؟
2 - مراحل آفرينش انسان را بيان نماييد.
3 - چه نظريه هايى درباره مبداء پيدايش انسان وجود دارد؟
4 - قرآن مبداء خلقت انسان را چه مى داند؟
درس سوم : روح از ديدگاه قرآن 
از دير باز اين مساءله مطرح بوده كه آيا انسان غير از بعد مادى و عناصر فيزيكى و فعل و انفعالات فيزيكى و شيميايى ، جنبه ديگرى نيز دارد يا خير؟ در صورت مثبت بودن ، كدام جنبه مساوى با حقيقت انسان است ؟
قرآن كريم آفرينش انسان را علاوه بر اينكه از خاك و گل يا نطفه و مراحل تكاملى آن مى داند، براى او حقيقت ديگرى نيز معتقد است كه گاهى از آن به روح و گاهى به خلق ديگر تعبير مى كند.
...ثمّ اءنشاناه خلقا آخر... (30)
سپس آن را به شكل ديگرى ايجاد كرديم .
ثمّ سوّاه ونفخ فيه من روحه (31)
سپس در او بعد از آنكه وى را از گل آفريد و به نيكويى و تناسب آراست ، روح دميد.
در دو مورد ديگر درباره نفخ روح به حضرت آدم (ع ) سخنى به ميان آورده است :
فاذا سوّيته ونفخت فيه من روحى ... (32)
هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم و از روح خود در او دميدم .
با تاءمل در اين آيات به دست مى آيد كه وجود روح از نظر قرآن امرى مسلم است . علاوه بر اين آن را غير از جنبه فيزيكى و مادى اشياء دانسته است ؛ هر چند كه ايجادش همراه كامل شدن جنبه مادّى بدن مى باشد، البته نه آنگونه كه مادّيها معتقدند كه آن محصول فعل و انفعالات مكانيكى مادى است .
دلايل اثبات روح  
ما در تمام عمر، از خود با كلمه (من ) تعبير مى كنيم ، با اينكه تغييرات و دگرگونيهايى براى بدن ما پيش مى آيد ليكن آن چيز كه حقيقت ما به او است ، هيچ كاستى و افزايشى مانند آنچه بر بدن وارد مى شود پيدا نمى كند. بطور مثال اگر انسان بر اثر كمبود مواد غذايى ، بيمارى ، پركارى ، پيرى يا سرما و گرما ناتوان و لاغر شود، اين كاهش و ضعف تنها در بدن او احساس ‍ مى شود، ولى از حقيقت انسانى او چيزى كاسته نخواهد شد و ما او را همان انسان قبلى مى دانيم ، همچنين بر اثر رسيدگى كامل به وضع غذايى بدن ، انسانيّت او رشد و قوّت پيدا نخواهد كرد. از اين رو، در مى يابيم كه آنچه حقيقت انسان به اوست ، جز روح يا نفس چيز ديگرى نيست و آن موجود غير از بدن است ؛ حتى اگر جزيى از حسّاسترين عضو بدن انسان را كه مغز است و ماديگراها نسبت به آن توجه بيشترى نشان مى دهند، به وسيله عمل جرّاحى بردارند باز او را همان انسان قبلى مى دانيم و از حقيقت او چيزى كاسته نمى شود، اگر چه مقدارى از معلومات خود را به واسطه از بين رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد ساير اعضاى بدن انسان نيز چنين است .(33)
از نظر علمى همه سلولهاى بدن انسان در طول هفت يا هشت سال بتدريج از كار افتاده ، جاى خود را به سلولهاى جديد مى سپارند، حتى سلولهاى مغز اگر چه از نظر تعداد هميشه ثابتند، ليكن اين تبديل در آنها هم وجود دارد، ولى در عين حال با اين همه تغييرات ، انسان امروز خود را همان انسان ده سال قبل مى داند و هرگز اين حقيقت را انكار نمى كند اگر چه در دادگاهى در مورد جرم ده سال قبل محاكمه شود. از اينجا ثابت مى شود كه حقيقت ديگرى در انسان غير از بدنش وجود دارد كه هميشه ثابت است و تغييرپذير نيست و آن همان روح است .(34)
ما تمامى افعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده ، مى گوييم : من خوردم ، با چشمم ديدم ، با پايم رفتم ، و با زبانم سخن گفتم ، و با گوشم شنيدم و با مغزم انديشيدم . در تمام اين تعبيرات ، افعال گوناگون را به يك واحد نسبت مى دهيم ، اين واحد چيست ؟ آيا خود اين اعضا با هم جهت واحدى دارند؟ بى شك مى دانيم كه كار هر يك از آنها به خود آنها مربوط است و كار هر عضوى را نمى توان به عضو ديگر واگذار كرد و يا نسبت داد، به وسيله گوش نمى توان ديد، به وسيله زبان نمى توان شنيد. به وسيله گوش ‍ نمى توان تكلّم كرد يا غذايى خورد و... هر يك از اين اعضا مستقل از يكديگرند و از هر يك كارى مخصوص به خود ساخته است . بايد حقيقت واحد ديگرى كه غير از بدن است ، وجود داشته باشد كه بتوان تمام اين امور مختلف را به يك سياق به آن نسبت داد و ما آن حقيقت را روح مى دانيم .(35)
وجود اين حقيقت واحد كه از آن با كلمه من تعبير مى كنيم ، در نزد هر شخصى آن چنان معلوم و پذيرفته شده است كه گاه تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به من نسبت داده و مى گويد: من خوردم ، من ديدم و... حتى اگر از بدن و اعضا افعال آن هم غافل شويم ، از نفس خود غافل نخواهيم شد و معلوم است آنچه را كه از آن غافل مى شويم ، غير از چيزى است كه به آن توجه داريم و از آن غافل نمى شويم .(36)
خلاصه  
قرآن كريم براى انسان غير از بدن مادى به خلقت ديگرى نيز معتقد است كه گاهى از آن به روح و گاهى به خلق ديگر تعبير مى كند.
مهمترين دليل براى اثبات روح ، آن است كه انسان حقيقتى دارد و از آن به كلمه ((من )) در تمام عمر نام مى برد كه هميشه ثابت و تغييرناپذير است و چيزى به آن اضافه و يا از آن كاسته نمى شود گر چه بدن انسان ضعيف و لاغر يا قوى و چاق گردد و دچار تحولات شود و نيز نسبت داد افعال گوناگون اعضاى بدن به يك حقيقت دليل ديگرى براى اثبات روح است .
پرسش  
1 - روح انسان را با آيات قرآن توضيح دهيد.
2 نفخ روح چيست ؟ يك آيه در اين رابطه بيان كنيد.
3 - دليل اوّل بر اثبات روح را ذكر كنيد.
4 - دليل دوم بر اثبات روح را توضيح دهيد.
درس چهارم : تجرّد روح 
بعد از اثبات اينكه انسان حقيقت ديگرى غير از اين بدن دارد، بايد ديد كه آن نيز مادى بوده و حالات مادى دارد؟ يا امرى است كه از خواص مادّه و آثار جسم مبراست .(37) فيلسوفان مادى و الهى و متكلمان در اين باره ديدگاههايى دارند كه با يكديگر متفاوت است . برخى از متكلمان معتقدند كه روح ، جسم است ، ولى نه مانند ديگر محسوسات ، بلكه جسمى لطيف و نورانى است ، موجودى زنده و متحرك است كه در جميع اجزاى بدن نفوذ دارد، همانگونه كه آب در برگهاى گل و روغن در دانه هاى زيتون راه دارد و به حركت در مى آيد و اين روح است كه به جسم و بدن حيات و حركت مى بخشد و پس از فساد بدن به عالم ارواح قدم مى گذارد .(38) اين قول را فخر رازى نيكو شمرده و آن را قوى و موافق با كتابهاى آسمانى دانسته است .(39)
گروه ديگرى به نام ماديگراها به جسمانى بودن روح معتقد هستند و در مورد نظريه خود سرسختانه پافشارى مى كنند. آنان درباره حقيقت روح مى گويند: غرض از روح خواصّ معين از تشكّل مخصوص ماده است . (40) ارانى با توضيح بيشتر در جاى ديگر مى گويد؛ اگر اجزاى ماده رابطه زمانى و مكانى مخصوص نسبت به هم پيدا كنند، صاحب روح مى شوند و روح عبارت از همان رابطه اجزاء مادّه صاحب روح است . (41)
فيلسوفان الهى و جمعى از متكلمان به تجرد روح و نفس معتقدند كه حق با ايشان بوده ، و دلايلى چند از قرآن و عقل به آن دلالت مى كند.
تجرّد ادراك  
ما مى دانيم كه در امور مادى اگر بخواهيم چيزى را به ظرف چيز ديگر قرار دهيم ، لازم است ظرف از مظروف خود بزرگتر يا مساوى آن باشد تا بتواند مظروف را در خود جاى دهد، زيرا هرگز نمى توان شى ء بزرگتر را در شى ء كوچكتر جاى داد. فرض كنيد كه در مقابل منظره زيبايى ايستاده ايد، درختان سر به فلك كشيده و گلهاى رنگارنگ چشم شما را خيره كرده ، صفحه آسمان نيلگون ، زيبايى ديگرى به محيط بخشيده و استخر بزرگى كه ماهيهاى خوش نقش و نگارى در آن شناورند، در كنار شما جاى گرفته است و ما اين همه موجودات را تصور مى كنيم ، صورت آنها در كجاى مغز ما جاى مى گيرد؟!
با اينكه مجموع مغز و سلولهاى آن و سلسله اعصاب مربوط به آن بمراتب از تصاوير درك شده كوچكتر است و اگر اين صورتها در سلولهاى مغز جايگزين شده باشد، انطباق بزرگ در كوچك لازم مى آيد و اين محال است ، پس آن صورت ادراكى كه به همان شكل درك مى شود، يك حقيقت مجردى دارد كه در مغز مادى جاى نمى گيرد و آن حقيقت انسانى به واسطه مغز درك مى كند و او بايد مجرد باشد.
اشكال : مغز ما تصاوير كوچكى مانند تصويرهاى ميكرو فيلم مى گيرد و سپس به وسيله فعل و انفعالات شيميايى ، آنها را بزرگ مى كند و نيازى به روح و تجرد آن نيست .
پاسخ : ما فعل و انفعالات مغز و وسيله بودن آن را هرگز منكر نيستيم ، اما كلام در اين است كه بعد از اين فعل و انفعالات ، آن صورت بزرگ چگونه تصوّر مى شود و در كجا جا گرفته و منعكس مى گردد؟ اگر بگوييم اين تصور در مغز انسان مى باشد. در اين صورت بايد تصويرى بزرگ در سلولهاى مغز جاى گيرد كه همان انطباق بزرگ بر كوچك مى باشد يعنى صورت ادراكى در عين حال كه بزرگ است در جاى كوچك جاى گيرد و اين امر محال است . بنابراين بايد بگوييم : صورت ادراكى كه خصوصيت ماده را ندارد و امرى مجرد است ، به وسيله روح مجرّد درك شده است .
ياد آورى و بازشناسى  
يكى از ويژگيهاى نفسانى ما اين است كه پس از آنكه با پديده اى رو به رو شديم ، آن را درك كرده ، سپس به خزانه نفس و حافظه مى سپاريم ، ليكن مى توانيم پس از گذشت زمان ، همان را به ياد آورده و بطور كامل تشخيص ‍ دهيم كه آنچه به ياد آورده ايم ، همان ادراك گذشته ماست ، بدون آنكه احساسى جديد لازم داشته باشيم و اين مساءله يكى از اسرارآميزترين مسائل روحى است . اگر آن چيزى كه قبل از اين درك كرده ايم با آنچه را كه يادآورى مى كنيم ، يكى نباشد، تمام پايه هاى فعاليتهاى اجتماعى و حقوقى و علمى كه همگى مبتنى بر ادراكات است ، در هم فرو ريخته و مختل مى گردد. هنگامى مى توانيم حكم كنيم كه درك شده ما در هر دو حال يكى است كه معتقد باشيم ادراكات و نگهدارى و يادآورى آنها، همه كار روح و نفس است و از آن جهت كه روح مجرد است ، صورتهاى ادراكى را در حالات مختلف حفظ كرده و مقايسه مى كند و حكم وحدت آنها را صادر مى كند. اما اگر بگوييم : صورتهاى ادراكى را با جاى گرفتن در سلولهاى مغز درك مى كنيم ، با توجه به اينكه سلولهاى مغز، مادّى و محكوم ويژگيهاى عمومى مادّه مى باشند كه از آن جمله ((تغيير پذيرى )) است ، ادراكات نيز نمى توانند ثابت باشند و شخصى كه خاطرات پنجاه سال قبل خود را به ياد مى آورد، چگونه مى تواند بگويد: اين همان چيزى است كه قبل از اين درك كرده ام ؟! و حال آنكه در ظرف اين مدت اعصاب و مغز او با همه محتويات مادى خود چندين بار تا آخرين جزء مادى و سلولهاى آن تغيير و تبديل يافته است .(42)
آيات قرآن  
به چند نمونه روشن از آياتى كه به آن براى تجرد نفس و روح استدلال شده ، اشاره مى كنيم :
الف آيات توفّى كه به بيان يك نمونه از آنها بسنده مى كنيم :
وقالوا ءاذا فى الاءرض ءانّا خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون (43)
در اين آيه شريفه پروردگار شبهه كافران را مطرح مى سازد كه گفتند: هنگامى كه ما در زمين گم شديم (بر اثر تجزيه و تفرقه اعضاى بدن ) آيا بار ديگر آفرينش جديدى خواهيم داشت ؟! اينها به ملاقات با پروردگارشان كافرند. بعد به پيامبرش چنين امر مى كند:
قل يتوفّاكم ملك الموت الّذى وكل بكم ثمّ الى ربكم ترجعون (44)
در پاسخ آنها بگو ملك الموت كه بر شما گماشته شده ، شما را مى گيرد و بعد به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد.
پيداست كه منكران معاد يا كسانى كه قرآن كلام آنها را نقل مى كند، معتقد بودند كه انسان همين بدن مادّى است و وقتى مى ميرد و بدنش متلاشى مى شود، گم شده و از بين رفته و قابل بازگشت نيست .
خداوند متعال در جواب اين شبهه مى فرمايد: شما هرگز گم نمى شويد، زيرا بدن مادى نيستيد، بدن مادى قابليت انقسام و تجزيه و تفرقه دارد، ولى شما را (روح شما را) ملائكه ماءمور در امر مرگ شما، گرفته و نگه مى دارند و چون روح قابل تجزيه و تفرقه نيست ، از بين نخواهد رفت و گم نخواهد شد و سپس شما به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.(45)
ب خداوند حكيم در سوره مؤ منون پس از تشريح مراتب خلقت انسان به مرحله ايجاد روح پرداخته و فرموده است :
...ثمّ انشاءناه خلقا آخر (46)
سپس او را آفرينشى ديگر داديم .
منظور اين است به انسان بفهماند كه تا اين مرحله تو تنها جسم و ماده بودى ، ولى از اين به بعد موجود ديگرى هستى و اصالت تو به موجودى غير مادى مى باشد كه همان روح است ، به همين خاطر، اين تعبير در مراحل قبل به كار نرفته است با آنكه هر يك از مراحل قبل نيز خلقى غير از مرحله قبل خود بوده است .(47)
ج آيه اى كه روح را از عالم امر معرفى كرده است :
و يسئلونك عن الرّوح ، قل الرّوح من اءمر ربّى ... (48)
از تو درباره روح مى پرسند، بگو: روح از (عالم ) امر الهى است !
يعنى روح موجودى است از عالم ديگر غير از ماده و خلق مادى و از سنخ موجودات مادى نيست تا زمان بردار بوده و متوقّف بر مادّه و مادّيات باشد.(49)
خلاصه 
نظريه هاى مختلفى از فيلسوفان الهى و مادى و متكلّمان درباره تجرّد روح و يا مادّى بودن آن ابراز شده و هر كدام دلايلى اقامه كرده اند ما چند دليل عقلى و قرآنى براى آن ذكر كرديم .
دليل اوّل : ما چيزهاى بزرگ را درك مى كنيم و آنها در مغز جاى نمى گيرد، زيرا انطباق بزرگ در كوچك لازم مى آيد كه محال است پس صورتهاى ادراكى مجردند و درك كننده آن نيز مجرد است .
دليل دوّم : يادآورى و بازشناسى درك شده هاى گذشته و يگانگى آنها با صورتهاى درك شده فعلى است ، پس آنها مجردند، زيرا با تغيير ماده ، تغيير نكرده اند و درك كننده آن نيز مجرد است ، گر چه تمامى سلولهاى بدن و مغز هر هفت يا هشت سال يك بار تغيير كنند.
دليل سوّم : آياتى كه مرگ انسان را با لفظ توفى ذكر كرده و نيز آياتى كه روح را از عالم امر دانسته و براى خلقت آن ، لفظ انشاء را به كار برده است ، بر تجرد روح دلالت مى كند.
پرسش  
1 - نظريه فيلسوفان الهى درباره تجرد روح را بيان كنيد.
2 - دليل تجرد ادراك و دلالت آن را بر تجرد روح بيان كنيد.
3 - ياد آورى و بازشناسى چگونه مى تواند دليل بر تجرّد روح باشد؟
4 آيه توفّى چگونه بر تجرد روح دلالت مى كند.
درس پنجم : اصالت روح 
بعد از اثبات اينكه انسان داراى دو بعد جسم و روح بود. و روح امر مجردى است ، اين بحث مطرح مى شود كه انسانيت انسان به كدام يك مى باشد، يعنى اعمال و صفات انسانى به كدام يك نسبت واقعى دارد. آيا اصالت انسان به جسم و بدن اوست ، يا به روح اوست يا هر دو بعد او با هم ، شخصيت انسان را تشكيل مى دهند و به او اصالت مى بخشد؟
جواب اصالت انسان به دلايل عقلى و نقلى به روح اوست . اينك شرح دلايل :
دليل عقلى بر اصالت روح  
آنچه كه در درس سوم تحت عنوان دلايل اثبات روح ذكر شد، همه دلايل عقلى اصالت روح نيز هست كه ديگر تكرار نمى شود.
عالم خواب نيز مى تواند تاءييد خوبى بر اصالت روح باشد. در آن هنگام ، تعلق روح به بدن بطور كلى قطع نمى شود، از اين رو بدن با تعلّق ضعيف روح به آن از فعاليت ضعيفى برخوردار است ، اما خود نفس در عالم خواب با قدرتى كه دارد و تا حدودى از ماده به درآمده و از محدوديت ماده خود را رهانده است ، گاهى كارهايى انجام مى دهد كه در عالم بيدارى هرگز براى او ممكن نيست ، اطلاعاتى كه مى تواند در خواب از گذشته و آينده كسب كند، گاه چنان حيرت انگيز است كه راه هر گونه انكار را نسبت به اصالت روح سد مى كند.(50)
دليل نقلى بر اصالت روح  
از آيات و روايات بسيارى به صراحت يا اشاره مى توان اين حقيقت را دريافت كه شخصيت و حقيقت انسان به بعد روحانى و نفسانى اوست ، نه جنبه جسمانى و بدن او. براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - ولا تكونوا كالّذين نسوا اللّه فاءنسيهم اءنفسهم (51)
و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم خودشان را از يادشان برد.
ما مى دانيم كه كافران مسائلى از قبيل خوراك و پوشاك و رسيدگى به لذّت هاى مربوط به بدن خود را فراموش نكرده بودند، بلكه تمام همّت خود را در اين بعد به كار مى بردند، پس آنچه مورد غفلت و فراموشى قرار گرفته بود، جنبه معنوى و روحى بوده است . در اين آيه نيز حقيقت انسان به جنبه روحى او معرّفى شده است .
2 - ونفس وما سوّاها# فاءلهمها فجورها وتقويها# قد اءفلح من زكّيها# وقد خاب من دسّيه (52)
قسم به نفس انسان و آن خدايى كه او را بطور كامل آفريد پس پليديها و خوبيها را به او الهام كرد، بتحقيق رستگار شد انسانى كه نفس خويش را تزكيه نمود و بدبخت شد كسى كه نفس خود را تزكيه نكرد.
اين آيات ، سعادت و رستگارى را با يازده سوگند براى اصلاح نفس ‍ مى داند، نه براى بدن ، همان طور كه شقاوت و بدبختى را براى نفس به حساب مى آورد.
3 - يا ايّها الّذين آمنوا اءنفسكم لا يضرّكم من ظلّ اذا اهتديتم (53)
اى مؤ منان مراقب خود باشيد كه وقتى هدايت يافتيد گمراهان به شما آسيبى نمى رسانند.
روشن است كه گمراهى و راهنمايى هيچ ارتباطى به بدن انسان ندارد. گمراهان ، بدنشان را گمراه نكرده اند و گاهى از نظر بدنى و حالات جسمى خيلى هدايت يافته تر از ديگران مى باشند. گمراهان گاهى ضرر و زيان بدنى به هدايت يافتگان مى زنند، ليكن ايشان تا وقتى كه در راه هدايت باشند گمراهان ضررى به نفس و روح آنها نمى توانند، بزنند. پس ، از اين آيات استفاده مى شود كه اصالت با نفس انسانى است .
4 از امام صادق عليه السلام نقل شده كه امير مؤ منان (ع ) فرمود:
اءصل الانسان لبّه و عقله دينه (54)
اصالت انسان به خرد اوست و عقل او دينش است .
5 امير مؤ منان عليه السلام فرمود:
اءعجب ما فى الانسان قلبه وله موادّ من الحكمة ... (55)
عجيب ترين چيز در انسان قلب (روح ) اوست و براى آن عناصرى از حكمت است .
رابطه روح با بدن  
از آنجا كه نفس پس از موجوديت بدن ايجاد مى شود بنابر گفته مشهور حكماى الهى علوم و معارف از ذاتيات وجود او نيست .(56) پس در كسب معارف و علوم احتياج به وسيله و ابزار دارد تا بتواند به كمال مطلق برسد و وسيله او بدن مى باشد. به بيان روشن تر، روح با تعلقش به بدن و با به كار بردن قواى مادّى آن و از راه محسوساتى كه به وسيله حواس پنجگانه بينايى ، شنوايى ، بويايى ، چشايى و لامسه ، ادراك و احساس مى كند، به مجهولاتى پى مى برد كه قبل از آن به آنها آگاه نبود. اين معنى با قطع ارتباط حواس با جهان خارج و جدايى روح از بدن (بعد از مرگ ) بخوبى روشن مى شود.
از روايات پيرامون معاد استفاده مى شود كه بعد از جدائى روح از بدن ، ديگر استكمالى براى انسان نخواهد بود، مگر براى افرادى كه در دنيا تخم بعضى از اعمال نيك را افشانده باشند و در عالم برزخ از آن بهره مند شوند.
در عين حال كه روح با رابطه اش به بدن به كمال و رشد مى رسد، بدن را نيز تدبير مى كند و او را مورد تربيت و رشد قرار مى دهد. گمان نشود كه داخل در بدن و يا خارج از آن است ، زيرا زمان و مكان براى موجود مجرّد، معنى ندارد، بلكه رابطه اش رابطه تعلقى است كه احاطه به بدن دارد، يعنى در هر عضوى در عين حال كه آن عضو است ، روح نيز موجود است ، ليكن وجود روح ، محدود به آن عضو نيست و روح در عين اينكه بالاست ، پايين نيز مى باشد، همچنان كه امام صادق (ع ) فرمود:
انّ الاءرواح لا تمازج البدن ولا تواكله وانّما هى كلل للبدن محيطة به (57)
همانا روحها با بدن آميخته و مخروج بوده و متكى بر آن نيستند، بلكه بر بدن تسلط و احاطه دارند.
خلاصه  
از ديدگاه عقل و قرآن ، شخصيت و اصالت انسان به روح اوست .
آيه اى كه سعادت و رستگارى انسان را در گرو تزكيه نفس و شقاوت را در پرتو رها كردن آن دانسته و همچنين آيه اى كه به مواظبت از نفس سفارش ‍ كرده تا انسان به هدايت نايل شود و گمراهى گمراهان د راو تاءثير نگذارد، دلالت دارند كه فراموشى روح موجب فراموشى خداوند بوده و نيز سعادت ، شقاوت و مواظبت مربوط به روح مى باشد.
روح چون موجودى است حادث به حدوث بدن ، براى اكتساب كمالات و معارف به بدن نياز دارد، بگونه اى كه بر آن احاطه داشته ، نه داخل آن است و نه خارج از آن .
پرسش  
1 اصالت انسان به چه چيز است ؟ توضيح دهيد.
2 دليل عقلى بر اصالت روح چيست ؟
3 ارتباط بين سعادت و شقاوت انسان با اصالت روح را توضيح دهيد.
4 مواظبت از خويشتن به منظور اثر نكردن گمراهى گمراهان ، با اصالت روح چه ارتباطى دارد؟
5 آيا روح بدون بدن مى تواند به كمالات برسد؟ رابطه آن را با بدن بيان كنيد.
درس ششم : گرايشهاى درونى انسان (1) 
فطرت  
يكى از بحثهاى مورد توجه فيلسوفان و روان شناسان اين است كه آيا اعمالى كه از انسان صادر مى شود، فقط با انتخاب و اراده اوست يا امور ديگرى نيز در آن مؤ ثر است ؟ و آيا تمامى معلومات و اطلاعات او اكتسابى است يا غير اكتسابى نيز مى باشد؟
قرآن اين نكته را اثبات مى كند كه علوم او اكتسابى بوده و اختيار و اراده در افعالش و از جمله كسب علوم مؤ ثر است .
انسان در ابتداى تولد هيچ علمى نداشته و خداوند فقط ابزارى براى تحصيل علم در او قرار داده است ، ليكن آنچه اساس بحث در شناخت نفس ‍ انسانى است ، وجود قابليتها و تواناييهاى ذاتى در نفس انسان است كه در تمامى حركتهاى او تاءثير داشته و مى تواند بعد از تولد معارف را كسب كند و اعمال حياتى خاصى انجام دهد بگونه اى كه اگر اين قابليتها در انسان وجود نداشت ، هيچ علمى براى او امكان پذير نبود.
معناى لغوى و اصطلاحى فطرت  
فطرت از ماده فطر مى باشد و در همه جا مفهوم اين كلمه ابداع و خلق كردن است و به يك معنى آن را آفرينش بدون سابقه مى دانند.(58) به طور مثال گفته مى شود: اءنا فطرت البئر يعنى من چاه را براى اولين بار حفر كردم .
فطرت با اين وزن (فعله ) فقط در يك آيه آمده و آن هم در مورد انسان است . قرآن در اين زمينه مى فرمايد:
فاءقم وجهك للّذين حنيفا فطرة اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه (59)
رو به جانب آيين پاك آور، آن فطرت خدايى كه مردم را بر آن آفريد، دگرگونه براى آفرينش او نيست .
اين آيه گوياى آن است كه آفرينش انسان بگونه خاصى بوده و ويژگى منحصر به فردى در او قرار گرفته است كه مى تواند به واسطه آن به رشد و بالندگى برسد و امكان ندارد با تعليم و تربيت آن خصوصيات را بدست آورده باشد. به عنوان مثال ، حقيقت خواهى يا كمال خواهى (60) امرى نيست كه ضرورتهاى اجتماعى براى انسان به وجود آورده باشد، بلكه او حقيقت خواه آفريده شده است و اين حس در نهاد و سرشت او ريشه دارد، بگونه اى كه مى توان به واسطه آن ، قوانينى كلى درباره همه انسانها و برنامه هاى تربيتى كلى براى همه انسانها تنظيم كرد. اصالت انسان و انسانيت در گرو قبول بعضى از فطريات است . آن دسته از انديشمندان غربى نيز كه اصالت را به انسان مى دهند، اما هر گرايش فطرى را نفى مى كنند، در حقيقت انسان را با ديگر جانداران ، مساوى دانسته و ارزشهاى او را نفى كرده اند.
حال بايد امور فطرى و نظر دانشمندان در اين مورد را بررسى كرد تا ديدگاه حق روشن شود.