حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۱۰ -


مستشرق آن چنان كه مقتضاى معرفت غربى است هيچ گاه در پى شناخت حقيقت نبوت و سنتى كه از ناحيه ى وحى ترسيم مى شود، نيست . او آن گاه كه درباره ى يك سنت و آيين شرقى به كاوش مى پردازد، خيال تحقيق درباره ى حق يا باطل بودن آن آيين و سنت را به انديشه ى خود راه نمى دهد؛ زيرا در ظرف انديشه ى او بى معنا بودن اين قضايا از قبل پذيرفته شده است و اين حقيقت لازمه ى اصلى روش هاى حس گرايانه ى غربى است ؛ به همين دليل اعتراف صريح ، يا عدم اعتراف مستشرق نقشى تعيين كننده نسبت به آن نمى تواند داشته باشد.
مستشرق نه تنها قضايايى را كه درباره ى حق يا باطل بودن حقايق دينى بيان مى شود، از ديدگاه به اصطلاح علمى خود نمى تواند معنادار بداند، قضاياى علمى اى را نيز كه خود درباره ى واقعيات دينى و سنتى ارائه مى دهد بيش از يك تئورى و فرضيه نمى تواند بخواند؛ يعنى شناخت او تنها داستان ها و پندارهايى هستند كه به دليل كاربرد عملى اى كه در جهت پيش بينى و پيش گيرى رفتار انسان شرقى و در نتيجه كنترل و تسلط بر كردار آن ها دارد، مورد اعتبار و اعتنا مى باشند.
خصلت ابزارى دانش مستشرق ، او را اعم از اين كه عاشق كاوش ها و تحليل هاى علمى خود بوده و يا آن كه مزدور مستقيم سياست و اقتصاد غرب است ، در خدمت منافع غرب قرار مى دهد.
استفاده اى كه نظام سياسى و اقتصادى غرب از مستشرقان مى برد، از سه بعد است : اول : مستشرق به عنوان ديدگان غرب ، معرفت مورد نياز غرب را جهت كيفيت نفوذ و گسترش سلطه فراهم مى آورد؛ زيرا غرب تا وقتى كه شناخت مورد نياز خود را نسبت به اقوام شرقى تاءمين نكند، حتى از صدور اوليه ى كالاهاى خود ناتوان است .
دوم : غرب از تبليغ و نشر فرضيه ها و تئورى هاى مستشرقان كه به عنوان ديدگاه هاى علمى عرضه مى شود، جهت تخريب انديشه و تفكر سنتى كشورهاى استعمار زده استفاده مى كند؛ مانند تبليغ مسيحيت به عنوان آيين جديد كه دين و شيوه ى پيشين جامعه را دگرگون مى سازد؛ بنابراين نشر انديشه هاى مستشرقان كه با تحليل مادى و زمينى سنت هاى الهى همراه است ، موجب گسترش بى اعتقادى به ابعاد معنوى آن ها مى گردد. البته استفاده از اين سلاح در گرو ممارست و انس بيش تر با آموزش هاى كلاسيك غربى است و به همين دليل از جهت زمانى مؤ خر از تبليغ مسيحيت و يا فرقه سازى دينى است .
سوم : استعمارزده در شرايط روانى خاصى كه بعد از آشنايى با غرب پيدا مى كند؛ يعنى در حالتى كه او تمام شخصيت خود را فراموش كرده و ديده و دهان او بر نظاره ى غرب بازمانده است ، نيازمند به شناسنامه ى نوينى است كه شخصيت اجتماعى و هويت تاريخى او را معرفى كند و غرب با بهره گيرى از كاوش هاى مستشرقان آن چنان كه سياست او اقتضا مى كند به اين نياز پاسخ مى دهد و با استفاده از كار مستشرقان به بازسازى هويت قومى كشورهاى استعمارزده مى پردازد، تا بدين ترتيب هويت نوين جايگزين سابقه ى تاريخى و هستى اجتماعى پيشينى شود كه اينك فراموش شده است .
استفاده ى اخير با آن كه يك استفاده ى فرهنگى است ؛ ولى به طور كامل كاربرد و رنگ سياسى داشته و تابع تقسيمات جغرافيايى نوينى است كه قدرت هاى غربى بر سر مناطق تحت سلطه ى خود انجام مى دهند.
يك ملت و امت واحد، همانند امت اسلامى كه داراى گذشته ى تاريخى و هويت فرهنگى واحدى است ، با تقسيمات سياست پيروز و غالب غرب به چندين پاره تقسيم مى شود تا هر يك از قدرت هاى حاكم سهم و نصيب خود را بردارند؛ بنابراين براى توجيه مرزهاى هر يك از كشورهاى جديد التاءسيس بايد قوميت هاى نوينى خلق شوند و در جست و جوى شناسنامه ى اين كشورهاست كه از يك جا بازمانده هاى تمدن سومر و فينيقى ها بيرون كشيده مى شود و از ديگر جا آثار فراعنه مصر غباررويى مى شود و از جاى ديگر استخوان هاى مردگان بابل بيرون مى آيد و از آن سو بقاياى تخت جمشيد احيا مى شود و اين همه در حالى است كه نشانه هاى زنده و گوياى يك فرهنگ مشترك كه در همه ى اين مناطق به يكسان حضور فعال دارد؛ يعنى آثار پيامبر خاتم و خاندان و اصحاب او در مكه و مدينه با خاك يكسان مى شود و شگفت آن كه اين تخريب به نام دين و آيين همان پيامبر و به اسم توحيد و به دست يكى از همان فرقه هاى مذهبى انجام مى شود كه در مقطع فرقه سازى دينى توسط غرب به قدرت رسيده است .
انتقال ديدگاه هاى مستشرقان به كشورهاى غير غربى امرى غير مقطعى و مستمر است و در دراز مدت در روح نظام آموزشى و متن آموزش هاى كلاسيك حضور به هم مى رساند؛ ولى قبل از آن كه تعاليم مستشرقان و ديدگاه هاى غربى در سطح گسترده و به صورت نهادين در كشورهاى غير غربى مستقر شوند، سازمان هاى مخفى ماسونى نقش عمده اى را در انتقال ديدگاه هاى غربى بر عهده مى گيرند؛ زيرا با حضور و گسترش آموزش هاى كلاسيك نقش محورى و بنيادين سازمان هاى ماسونى كم رنگ و بلكه بى رنگ مى شود و براى آن ها چيزى بيش از يك كاركرد صرفا سياسى كه در جايگاه خود مهم و حياتى است باقى نمى ماند. نظر به اهميت فرهنگى سازمان هاى سياسى در مقطع تاريخى فوق ، به چگونگى تكوين و پيشينه ى تاريخى آن گذرى اجمالى مى شود:
در سده ى ميانه (قرون وسطا) بناهايى كه در شهرهاى مختلف جهت ساختن قصرها و كليساها تردد داشتند، در برابر اشراف و شاهزادگان و مقامات روحانى و هم چنين در برابر انبوه رعيت كه در نظام فئودالى فاقد تحرك اجتماعى و بلكه جغرافيايى بودند، از هويت صنفى واحدى برخوردار بودند. هم چنين روابط استاد شاگردى كه در ضمن انتقال مهارت هاى فنى ايجاد مى شود، بر انسجام صنفى محكمى كه بين عناصر اين گروه وجود داشت ، مى افزود.
بورژوازى و سرمايه دارى نوپاى غربى كه فاقد پايگاه اشرافى و يا موقعيت اجتماعى مورد قبولى در جامعه بود، نظام ارزشى و طبقاتى موجود را مغاير با منافع خود احساس مى كرد؛ هسته هاى نخستين اين گروه كه بيش تر يهوديان زراندوز غربى بودند، با نفوذ در سازمان هاى صنفى بناها كه متمايز از دو طبقه ى اشراف و روحانيون بودند به بسط تعاليم و انديشه هاى آزادى خواهانه اى پرداختند كه كه با معيارهاى اشرافى مسيحى موجود درگير بود. آن ها با استفاده از مرزها و نمادهاى مذهبى يهود كوشيدند تا تاريخچه ى حركت خود را به تلاش هاى حضرت سليمان در جهت ايجاد جامعه ى جهانى نسبت دهند.
در تعاليم آن ها هر فراماسونر حيوانى است كه با ورود به لژ به سوى آدميت و انسانيت حركت مى كند و مى كوشد تا با ساختن و صيقل دادن خصلت هاى انسانى خود، خويشتن را به صورت سنگ صافى در آورد كه شايستگى پى ريزى بناى جهانى مورد نظر را داشته باشد؛ بنابراين آرمان سياسى فراماسونرها جهان وطنى كاسموپوليتيسم است .
در تشكيلات جهانى واحدى كه آن ها در پى آن بودند، تحقق شعارهاى انسانى و سياسى جديدى بود كه علاوه بر مخالفت با شعارهاى اشرافى گذشته ، هويتى ضد دينى داشت ؛ نظير ليبراليسم به معناى اباحه انگارى و آزاد پندارى انسان و يا اومانيسم به معناى انسان مدارى نوپاى غربى به دنبال آن گونه ترقى و پيشرفت مادى بود كه بر محور خواسته هاى انسانى افراد شكل مى گرفت ؛ دوم آن كه آن ها به دنبال از بين بردن اعتقادات مذهبى اى بودند كه مانع فعاليت آزاد و همه جانبه ى آن ها به سوى اهداف مورد نظر مى شد. تسامح و تساهل دينى از جمله امورى بودند كه در جهت تضعيف تعصبات مذهبى توسط آن ها تبليغ مى شد. آزادى ، برابرى ، برادرى كه به حريت ، مساوات و اخوت نيز ترجمه شده است از شعارهاى اصلى لژهاى ماسونى است . آزادى از نظر آن ها به معناى اباحه گرى و برابرى و برادرى نيز در قلمرو ابعاد بشرى مورد نظر مى باشد. در ديدگاه آن ها اديان الهى به عنوان ره آوردهاى بشرى از جمله امورى هستند كه مورد تحمل افراد مختلفى قرار مى گيرند كه در درون يك لژ واحد در جست و جوى سازماندهى و سياست مشترك هستند.
دئيسم لامذهبى كه به معناى اعتقاد به خداوند بدون شريعت و مذهب است و به پيامبران و كتب مذهبى نيز بى باور مى باشد در گام نخست مورد توجه فراماسونرها قرار گرفت و از آن پس نيز آن خدايى كه به حداقل زندگى اجتماعى انسان و كم تر از آن نيز كار نداشت ، از دايره ى شرايط ورود به برخى از شاخه هاى ماسونى حذف شد.
در اواخر سده ى هفدهم در انگلستان يك حركت دينى قوى بر عليه اشرافيت حاكم و هم چنين در رويارويى با انديشه هاى ضد دينى شكل گرفت كه به سرنگونى سلطنت موجود منجر شد؛ فراماسونرهاى انگلستان قدرت تشكيلاتى خود را در جهت سرنگونى قيام كرامول و بازگرداندن پادشاه انگلستان شارل دوم به كار بردند و بدين ترتيب آن ها پس از بازگشت پادشاهى پيشين با در دست گرفتن وزارت كشور و وزارت آموزش ‍ و پرورش ، موقعيت سياسى برترى را در انگلستان به دست آوردند.
با اتحادى كه در سال 1717 بين لژهاى انگلستان به وجود آمد، قدرت فراماسونرها در انگلستان گسترش فزاينده اى پيدا كرد. در ديگر كشورهاى اروپايى ؛ از جمله در فرانسه حركت هاى فراماسونرى در جهت توسعه ى افكار جديد غربى فعاليت مى كرد؛ بسيارى از هنرمندان و يا شخصيت هايى كه در حركت جديد اجتماعى غرب فعاليت داشتند؛ نظير منتسكيو، ژان ژاك روسو، ولتر و نيز گروه هاى زيادى كه در انقلاب كبير فرانسه به طور مستقيم شركت داشتند، از اعضاى لژهاى ماسونى بودند.
شمار لژها و انجمن هاى ماسونى در شهر پاريس در هنگام انقلاب 1789 فرانسه ، بالغ بر 629 عدد ذكر كرده اند. كه هر يك از آن ها بين پنجاه تا صد عضو داشته اند.
سازمان هاى ماسونى با گسترش نفوذ خود در غرب نقش عمده اى در حاكميت سياسى و اقتصادى داشتند. گروه هايى كه در غرب با سازمان دهى ماسونى از در ستيز در آمدند، سه دسته هستند:
1. گروه هاى دينى ؛
2. ناسيوناليست ها؛
3. گروه هاى چپ ؛
دليل ستيز گروه هاى دينى ، مبارزه ى فراماسونرها با ويژگى هاى مذهبى و تعهدات دينى افراد است . پاپ كلمان دوازدهم در سال 1738 پيوستن مقامات كليسا و غير آن را به فراماسونرها ممنوع ساخت و پاپ بنديك چهاردهم در سال 1751 در يك فرمان رسمى حركت هاى ماسونى را به سختى محكوم كرد؛ ولى مبارزه ى كليسا با حركت هاى ماسونى كه در پى تحقق بخشيدن به آرمان هاى عصر روشنگرى بودند هرگز به ثمر نرسيد؛ بلكه انديشه هاى ماسونى به تدريج كليسا و مقامات روحانى را نيز زير نفوذ خود در آورد.
درگيرى ناسيوناليست هاى اروپايى با فراماسونرها از جهت سياست جهان وطنى آن هاست . هيتلر معتقد بود روابط ماسونى هاى آلمان با فراماسونرهاى فرانسه و انگلستان ، دليل شكست آلمان در جنگ جهانى اول بوده است . او مبارزه ى سختى را با اين گروه و نيز يهوديان كه داراى نفوذ گسترده اى در شبكه هاى ماسونى بودند، دنبال كرد و در هنگام شكست فرانسه بسيارى از سندهاى لژهاى ماسونى براى اولين بار در سطح گسترده اى افشا شد.
بايد توجه داشت كه درگيرى هاى ناسيوناليست ها با فراماسونرها مربوط به ناسيوناليست هاى اروپايى است ، و گرنه فراماسونرها به مقتضاى سياست استعمارى غرب از بنيانگذاران ناسيوناليسم در كشورهاى غير غربى هستند.
مبارزه ى گروه ههاى چپ با فراماسونرها به دليل نقشى است كه آن ها در نظام سرمايه دارى غرب بر عهده داشتند.
نكته ى قابل توجه اين است كه پرداختن به تاريخچه ى سازمان هاى ماسونى و نقش آن ها در تحولات اجتماعى معاصر غرب ، به معناى استناد تحولات ياد شده به شبكه هاى تشكيلاتى اين مجموعه نيست ، هر چند كه نقش آن ها نيز قابل انكار نمى باشد.
تحولات تاريخى عميق تر از آن است كه به اجتماع سرى يك گروه و توطئه و پنهان كارى آن ها بازگشت كند. سلسله ى آشكار علل ، قبل از آن كه نوبت به تشكل هاى سرى و يا سازمان هاى سياسى برسد، در قالب نظام هاى فكرى خاصى ظهور پيدا مى كند و آن گاه كه انديشه و تفكرى خاص رواج پيدا كرد عناصر مستعد و مناسب با خود را از ميان گروه هاى مختلف اجتماعى جذب مى كند و سازمان هاى متشكل آموزشى و يا سياسى را دير يا زود پديد مى آورد. سازمان هاى ماسونى يكى از اين ابزارهاى آموزشى سياسى اى بود كه غرب در تكوين خود به آن نياز داشت . و از آن زمانى كه گسترش و هجوم به مناطق غير غربى آغاز شد، غرب از اين سازمان ها جهت تاءمين نيازهاى نوين خود كمك گرفت .
فراماسونرها كه در حاكميت سياسى كشورهاى غربى سهيم بودند، در هنگام توسعه ى استعمارى غرب از شكل ماسونى خود براى بسط انديشه هاى غربى در ميان رجال و نخبگان سياسى و اقتصادى كشورهاى غير غربى بهره جستند؛ آن ها با عضوگيرى از اين گونه افراد، شخصيت و هويت سياسى آن ها را كه متعلق به نظام سنتى ، يا قومى جامعه ى بومى بود، از آن ها سلب كرده و شخصيت نوين كاذبى را كه در ارتباط با فراماسونرى غرب بود، به آنان القا مى كردند.
يك فراماسونر غير غربى كه بيش تر از رجال سياسى كشور متبوع خود مى باشد قبل از آن كه خود را كارگزار دولت متبوع خود بداند، برادر و هم مسلك وزير امور خارجه انگلستان و يا پادشاهان كشور غربى اى مى داند كه در لژ او، يا در لژى ديگر داراى سمت استادى است . او با ورود به لژ و آشنايى با تعاليم آن ، خود را جزء تشكيلات بزرگى مى بيند كه در تكوين تمدن غرب نقش دارد و اينك قصد تحول و تبديل همه ى جهان و تصرف همه ى آن را دارد.
لژهاى ماسونى در دهه هاى نخست ورود خود به كشورهاى غير غربى ، براى تازه واردان از جاذبه اى فرهنگى و سياسى برخوردار است ؛ ولى در دهه هاى بعد، پس از آن كه ديدگاه هاى غربى از طريق نظام آموزشى به متن انديشه و ذهن جامعه راه يافت ، جاذبه ى فرهنگى خود را از دست داده و بيش تر به صورت گروه هاى مختلف سياسى به كار تاءمين و تقسيم قدرت باقى مى مانند.
خلاصه 
وقتى آسمان عظيم و نامتناهى الوهيت از معرض نگاه دينى و عقلى انسان به دور ماند، نگاه انسان در همين نگاه كه متاعى قليل است ، تنگ و محدود مى شود. اين ديده ى تنگ دنيا بين را كه فطرت الهى آدم را در اسارت دارد، نه قناعت پر كند نه خاك گور. بدين ترتيب كثرت طلبى و به دنبال آن افزايش ‍ توليد و مصرف هدف مشترك گرايش هاى مختلفى مى شود كه در نزاع و درگيرى با يكديگر به سر مى برند.
فرهنگ و تمدنى كه در غرب بعد از رنسانس شكل گرفت ، در مراحل بسط و توسعه ناگزير از محدوده ى جغرافيايى خود خارج مى شود و در جهت تشكيل امپراتورى جهانى امپرياليسم زمين را ميدان رقابت و ستيز قدرت هايى قرار مى دهد كه با پشت كردن به همه ى سنت هاى دينى و آرمان هاى آسمانى به دنبال آزادى و رفاهى صرفا زمينى مى گردند. در هم شكستن ساخت اجتماعى كشورهاى غير غربى ، با منافع و بلكه با باور كسانى كه با سنت دانستن اين نهادها و رفتارهاى اجتماعى به تقدس و يا ثبات آن ها معتقد هستند، درگير خواهد شد.
اگر رسوم و عادات ، قالب و يا تقلب سنت بود و از حيات عقلى و دينى بى بهره باشند، غرب در تبديل آن ها مشكل چندانى نخواهد داشت ؛ ولى اگر با معرفت عقلى و دينى قرين باشند، دگرگونى و تبديل آن ها در صورتى كه غير ممكن نباشد، دشوار و سخت است .
از آن جا كه در كشورهاى غير غربى ، عادات و رسوم حتى در زمانى كه از حيات عقلى و دينى بى بهره باشند، چهره اى دينى دارند. غرب در نخستين گام براى تغيير و تحول آن ها از پوشش دينى استفاده مى كند و مسيونرها و مبلغان مذهبى را گسيل مى نمايد.
تبليغ مسيحيت به عنوان يك دين جديد در كشورهاى اسلامى نتوانست به صورت يك جريان اجتماعى اهداف مورد نظر غرب را تاءمين كند؛ بنابراين غرب در اين كشورها با بهره گيرى از دين موجود سياست هاى سه گانه ى زير را تعقيب كرد: ابداع فرقه هاى مذهبى جديد، احياى فرقه هاى مرده و ضعيف ، تشديد اختلاف بين فرقه هاى موجود.
مقطع دوم حركت فرهنگى غرب ، تبليغ مستقيم مكتب ها و ايدئولوژى هاى مختلف غربى است و مستشرقان ، سازمان هاى مخفى ماسونى و بالاخره نظام هاى آموزشى نو بنياد در خدمت اهداف اين مقطع قرار مى گيرند.
همراه با كوشش غرب براى در هم شكستن فرهنگ هاى غير غربى و گسترش سياست و اقتصاد مورد نظر، كششى نيز از سوى كشورهاى غير غربى در جهت تاءمين اهداف مذكور وجود دارد. اين حالت روانى كه چهره اجتماعى نيز دارد، همان پديده اى است كه از آن با نام غرب زدگى ياد مى شود.
از آن جا كه سنت در اكثر كشورهاى غير غربى زنده نيست ، مظاهر مادى تمدن غرب به عنوان طريقه ى مثلى و تمدن عليا، چشمان بى سو و بى فروغ آن ها را خيره و گوش هاى ناتوانشان را كر كرده است و آن ها كه تنها از راه عادت نه يقين به مبادى دينى خود پايبند هستند، بدون آن كه نيازى به ترديد و شك در گذشته ى آسمانى و الهى خود داشته باشند، يك باره همه آنچه را كه داشته ، فراموش مى كنند و در نتيجه با اطاعت و پيروى از آن به اراده و خواست خود و بدون درنگ و تاءمل ، گردن مى نهند.
ابتدايى ترين مرحله ى غرب زدگى آن است كه انسان شرقى به صورت مقلد صرف در مى آيد.
مرحله ى نهايى كه عميق ترين و مخفى ترين نوع آن نيز هست ، پس از آشنايى با چهره استعمارى و شناخت ابعاد فرهنگى و مبانى انديشه و تفكر غربى است . در اين مرحله تلاش بر آن است تا با اعتقاد به مبانى فلسفى و فكرى غرب ، نه در قالب تقليد ظاهرى ، به صورت رقيبى نوين با قطع روابط اسارت بار استعمار در صحنه ى سياست جهانى به هم رساند. چنين جامعه اى از فرط نزديكى به غرب در پايان خط غربت قرار گرفته و سرنوشت خود را با غرب پيوند زده است .
تبليغ دين جديد و از آن مهم تر تعليم آموزه هاى مستشرقان و به دنبال آن انتقال نظام آموزشى غرب ، بخشى از تلاش غرب براى بازسازى هويت از ياد رفته ى جوامع غرب زده است ، به گونه اى كه راه هر گونه بازگشت به سنت را مسدود مى گرداند.
غرب بعد از رنسانس قبل از آن كه به شناخت شرق بپردازد، در اولين مرتبه به بازبينى و بازشناسى خود مى پردازد. در اين بازشناسى تمام مظاهر فرهنگى غرب و از جمله مسيحيت چهره ى نوينى كه متناسب با دانش و بينش جديد غربى است ، پيدا مى كند.
مستشرقان در چهار چوب تفكر غربى با انكار صريح حقايق غربى و بى توجهى مطلق به اين حقايق ، به تحليل و تبيين تاريخ شرق و سنت هاى شرقى مى پردازند و تقيد آن ها به شاخص ها و انگيزه هاى مادى و محسوس ‍ تمدن هاى مختلف موجب مى شود تا ابعاد الهى و آسمانى اين تمدن ها همگى در قالب هاى زمينى و زمانى توجيه شود.
خصلت ابزارى دانش مستشرق او را اعم از اين كه عاشق كاوش ها و تحليل هاى خود بوده و يا آن كه مزدور مستقيم سياست و اقتصاد غرب باشد، در خدمت منافع غرب قرار مى دهد.
قبل از آن كه تعاليم مستشرقان و ديدگاه هاى غربى در سطح گسترده و به صورت نهادين در كشورهاى غير غربى مستقر شوند، سازمان هاى مخفى ماسونى نقش عمده اى را در انتقال ديدگاه هاى غربى بر عهده مى گيرند، چه اين كه با حضور و گسترش آموزش هاى كلاسيك نقش محورى و بنيادين سازمان هاى ماسونى كم رنگ مى شود و براى آن ها بيش از يك كاركرد صرفا سياسى باقى نمى ماند.
تحولات تاريخى عميق تر از آن است كه به اجتماع سرى يك گروه و توطئه و پنهان كارى آن ها بازگشت نمايد، سلسله ى آشكار علل قبل از آن كه نوبت به تشكل هاى سرى و يا سازمان هاى سياسى برسد، در قالب نظام هاى فكرى خاصى ظهور پيدا مى كند.
فصل سوم : منورالفكرى و استبداد استعمارى 
1. پيدايش منور الفكرى و سازمان هاى ماسونى  
1 1 زمينه هاى منورالفكرى و اولين فراماسونرها  
غرب زدگى در هر يك از مراحل خود با تمركز در بخش هاى مناسب عناصر خاصى را جذب مى كند. دو عامل اساسى در تعيين زمينه ها و شرايط جذب قشرها و گروه هاى مختلف اجتماعى نقش دارند:
عامل اول : آشنايى و برخورد با غرب و عامل دوم غيبت تفكر و معرفت دينى و ضعف يقين و به دنبال آن فتور و سستى در ايمان و اعتقاد به سنت هاى الهى و آسمانى .
در اغلب جوامع غير غربى ، به ويژه در جوامع اسلامى و از جمله در ايران ، دو عامل ياد شده بيش تر در ميان رجال سياسى و دربار حضور دارد.
اقتدار سياسى در ايران به صورت استبداد ايلى ، على رغم تاءثيرى كه از آموزه هاى مذهبى پذيرفته است و با همه ى كنترلى كه مذهب به حسب مراتب شدت و ضعف خود بر آن اعمال مى كند، به عنوان رقيب تاريخى نيروى مذهبى كم تر جذب تعاليم دينى مى شود و بيش تر در ستيز با مذهب است . از طرف ديگر عناصر و نيروهاى موجود در اين بخش كه همان رجال سياسى مى باشند، بيش و پيش از ديگر بخش هاى جامعه در معرض ‍ رويارويى با غرب قرار مى گيرند؛ بعد از رجال سياسى ، ديگر قشرهاى شهرى و قبل از همه بازار در مواجهه ى با غرب قرار مى گيرد؛ زيرا در كار تجارت بوده و از امكانات مالى و رفاهى مناسب هم برخوردار است .
عالمان دينى اگر چه در خط مستقيم برخورد با غرب قرار ندارند؛ ولى از طريق دو بخش ياد شده و اغلب به وساطت رفتار و گفتار آن ها با غرب و در حقيقت با كسانى كه تحت تاءثير غرب قرار گرفته اند، آشنا مى شوند. و به اين ترتيب آن ها ابتدا آثار سوئى را كه آميزش با غرب در رفتار و زندگى دينى جامعه بر جاى مى گذارد، احساس مى كنند و اين در حالى است كه اين گروه بيش از ديگر گروه هاى اجتماعى با معرفت و فرهنگ دينى انس داشته و در آن جذب شده اند.
با نظر به اين گروه ها و طيف هايى كه در بين آن ها قرار مى گيرد، مى توان مستعدترين بخش براى نفوذ غرب و هم چنين مقاوم ترين گروه هاى اجتماعى را شناسايى كرد.
رجال سياسى به جهت تماس با غرب ، مناسب ترين افراد براى لژهايى هستند كه قصد جذب نيرو دارند؛ مانند سفيران ، وزيران امورخارجه ، اشراف زادگان و درباريانى كه براى اولين بار جهت كسب مهارت ها و علوم غربى راهى غرب شده اند. از سوى ديگر نقشى كه رجال سياسى در اجراى سياست هاى غربى مى توانند بر عهده گيرند، عامل ديگرى است كه نظر لژها را قبل از همه متوجه خود مى كند.
ميرزا عسكر خان ارومى افشار از اولين ايرانيانى است كه به عضويت لژهاى ماسونى در آمد؛ او به عنوان سفير ايران از طرف فتحعليشاه به دربار ناپلئون فرستاده شد تا بين ايران و فرانسه بر عليه دشمن مشترك آن ها؛ يعنى روسيه اتحاد برقرار كند. لژ فراماسونرى انگليس در فرانسه ، به دليل اين كه انگليس ‍ متحد روسيه و با ناپلئون درگير بود، از طريق ارتباطى كه با ميرزا عسكر خان برقرار كرد، او را با فعاليت لژ به عنوان مركز اصلى تمدن غرب آشنا كرد و به سرعت او را به عضويت لژ در آورد. او در يك سخنرانى ، شمشير خود را به لژ تقديم مى كند و مى گويد: با اين شمشير در بيست و هفت جنگ براى وطن خود خدمت كرده ام (114) لژ در مدت كوتاهى رتبه ى استادى را به او اعطا مى كند و بدين ترتيب مراتبى كه درون لژ در طول چند سال بايد طى شود، او در زمان كوتاهى مى پيمايد و در مقابل صندوقچه اى مرصع به لژ تقديم مى كند.
تقديم شمشيرى كه تا آن زمان در خدمت وطن به كار رفته بود، نماد گوياى از نقش لژها در خلع سلاح كردن كسانى است كه در حكم محافظان وطن بايد در برابر هجوم استعمار غرب مقاومت كنند؛ هم چنين تقديم صندوقچه اى كه محل نگهدارى و حفظ اسرار و اشياى قيمتى است ، نشانه اى آشكار از خيانت كسانى است كه با عضويت در لژهاى ماسونى مملكت خويش را به بيگانه تقديم مى كنند. در حقيقت كسى كه از فرهنگ و تمدن خود بريده و به لژ وارد شده است ، ديگر سر و رازى ندارد تا نيازمند به صندوقچه اى براى حفظ آن باشد و نيز وطنى ندارد تا نيازمند به شمشير جهت حراست از آن باشد، پس همان به كه شمشير و گنجينه ى گوهرين او نيز به لژ واگذار شود.
ميرزا ابوالحسن خان ايلچى از رجال ديگر قاجار است ؛ او هنگامى كه سفير ايران در انگليس بود، به عضويت لژهاى ماسونى در آمد و هنگامى كه سرگرد اوزلى از اساتيد اعظم فراماسونرى به عنوان سفير انگليس در ايران معرفى مى شود، همراه او به ايران باز مى گردد و سى و پنج سال بالاترين مشاغل رسمى ؛ از جمله وزارت امور خارجه را بر عهده مى گيرد. هم چنين قرارداد تركمن چاى و گلستان به امضاى او رسيد و بيش ترين اسنادى كه درباره ى حقوق بگيران انگليس منتشر شد، مربوط به اوست . او در نامه اى تقاضاى ادامه ى مستمرى براى فرزند خود را مى كند. كتابى به نام حيرت نامه نوشته است و در آن ضمن بيان دلباختگى هاى خود به انگليسى ها مى نويسد: به اعتقاد خاطى و محرر اين دفتر آن كه اگر اهل ايران را فراغت حاصل شود و اقتباس از كار اهل انگليز نمايند جميع امور روزگار ايشان بر وفق صواب گردد. (115)
از ديگر فراماسونرها، ميرزا صالح شيرازى است كه عباس ميرزا او را براى تحصيل به فرنگ فرستاد؛ او در انگليس به عضويت لژهاى ماسونى در آمد و در بازگشت به ايران اولين چاپخانه را در ايران داير كرد؛ هم چنين اولين روزنامه به نام كاغذ اخبار ترجمه ى ناقص newspaper را منتشر كرد. او در سفر نامه اى كه نوشت از انگلستان با عنوان ولايت آزادى ياد مى كند. (116)
2 1 ميرزا ملكم خان  
ميرزا ملكم خان اولين ايرانى است كه به تاءسيس لژ پرداخت و انديشه هاى ماسونى را در سطحى گسترده تبليغ كرد؛ به گونه اى كه او را پدر منورالفكرى در ايران لقب داده اند. ملكم خان بيش از آن كه مبداء اثر در انديشه و ذهن بخش عظيمى از رجال سياسى ايران باشد، نماينده ى جريان فكرى نوينى است كه با تاءثير از غرب در ايران شكل مى گيرد. برخى از آثار و نوشته هاى او تا مدت ها به صورت مانيفست منورالفكرى خط و مشى اكثر رجال و نخبگان سياسى ايران را ترسيم مى كند؛ از اين رو، براى شناخت بهتر ويژگى هاى حاكم بر جريان فكرى منورالفكران ، با برخى انديشه ها و ديدگاه هاى اجتماعى و سياسى او آشنا مى شويم :
پدر ملكم خان كه مترجم سفارت روس بود، فرزند خود را در ده سالگى به فرنگ مى فرستد تا به تحصيل بپردازد، او در بازگشت مترجم ناصر الدين شاه مى شود، بعد از مدتى جهت حل اختلاف ايران و انگليس به آن جا فرستاده مى شود، در اين زمان رسما عضو تشكيلات فراماسونرى مى گردد، در بازگشت از انگليس با اجازه ى ناصر الدين شاه همراه با پدر خود به تشكيل لژ مى پردازد و نام آن رافراموشخانه مى گذارد.
ناصر الدين شاه در آغاز تصور مى كرد، فراموشخانه محلى است كه در آن ملكم خان با شعبده بازى كه با برخى از تركيبات شيميايى و كارهاى فيزيكى انجام مى شد اوقات فراغت درباريان را پر مى كند؛ ولى پس از مدتى متوجه تغيير رفتار و مخفى كارى هاى افراد فراموشخانه شد و چون عده اى را براى تجسس درون لژ فرستاد، آن ها نيز به عضويت لژ در آمدند.
حساسيت فراموشخانه ، همراه با مخالفت كسانى كه نسبت به آموزش هاى آن احساس خطر مى كردند، در نهايت به بسته شدن فراموشخانه انجاميد و پس از آن ملكم خان لژ مجمع آدميت را به صورت مخفى تشكيل داد.
ملكم درباره ى پيشينه و فعاليت هاى فكرى خود مى گويد:
من ارمنى زاده ى مسيحى هستم ، ولى ميان مسلمين پرورش يافته ام و وجهه ى نظرم اسلامى است ؛ جوان بودم كه به فساد مملكتم پى بردم و انحطاط مادى آن را شناختم ، پس شعله ى اصلاح طلبى در من فروزان گشت ؛ در اروپا كه بودم سيستم هاى اجتماعى و سياسى و مذهبى مغرب را مطالعه كردم ، با اصول مذاهب گوناگون دنياى نصرانى و هم چنين با تشكيلات جمعيت هاى سرى و فراماسونرى آشنا گرديدم ، طرحى ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم آميزم ، چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بى فايده اى است ؛ از اين رو فكر ترقى مادى را در لفافه ى دين عرضه داشتم تا هم وطنانم آن معانى را نيك دريابند. دوستان و مردم معتبرى را دعوت كردم ؛ در محفل خصوصى از لزوم پيرايشگرى اسلام سخن راندم و به شرافت معنوى و جوهر ذاتى آدمى توسل جستم . (117)
ملكم خان آن چنان كه از گفتار او بر مى آيد على رغم تظاهر به دين و تلاش براى نزديكى و تاءثير گذاردن در برخى از روحانيون ، در صدد بود تا ترقى مادى و عقل سياست غرب را با ظواهر دينى بيان كند؛ او قصد داشت تا با عنوان پيرايشگرى اسلامى و مخالفت با خرافات ، بر اساس روش و بينش علمى غرب به بازسازى اسلام بپردازد.
ملكم با توجه تمام به مظاهر فرهنگ غرب ، تقليد و تبعيت ، را همانند خلف خود ميرزا ابوالحسن خان ايلچى تنها راه سعادت مى داند؛ او مى گويد:
ملل يوروپ هر قدر در كارخانجات و فلزات ترقى كرده اند، صد مراتب بيش تر در اين كارخانجات انسانى پيش رفته اند... هزار سال است كه در انگليس و فرانسه سالى هزار نفر از عقلا و حكماى ملت جمع مى شوند و در تكميل كارخانجات انسانى مباحثات و اقدامات تازه مى نمايند. از اين يك نكته مى توان استنباط كرد كه فرنگى ها بايد چقدر در اين كارخانجات انسانى ترقى كرده باشند، حال چيزى كه در ايران لازم داريم اين كارخانجات انسانى است ؛ مثل كارخانه ى ماليات ، كارخانه ى لشكر، كارخانه ى عدالت ، كارخانه ى علم ، كارخانه ى امنيت ، كارخانه ى انتظام و غيره . هرگاه بگوييم ما اين ها را داريم سهو غريبى خواهيم كرد و اگر بخواهيم خودمان بنشينيم و اين نوع كارخانجات اختراع كنيم ، مثل اين خواهد بود كه بخواهيم از پيش خود كالسكه ى آتشى بسازيم . (118)
... ترقى و اصول نظم را فرنگى ها دو سه هزار سال مثل اصول تلغرافيا پيدا كرده اند و بر روى يك قانون معين ترتيب داده اند؛ همان طور كه تلغرافيا را مى توان از فرنگ آورد و بدون زحمت در تهران نصب كرد. همان طور نيز مى توان اصول نظم ايشان را اخذ كرد و بدون معطلى در ايران برقرار ساخت ؛ ولى چنان كه مكرر عرض كردم و باز هم تكرار خواهم كرد، هرگاه بخواهيد اصول نظم را شما خود اختراع نماييد، مثل اين خواهد بود كه بخواهيد علم تلغرافيا را از پيش خود پيدا نماييد. (119)
ما در اعمال ديوان يا بايد مقلد متقدمين باشيم و يا از فرنگى سرمشق بگيريم ، يا خود مخترع باشيم ؛ اولا بفرماييد كه در اين پانصد سال گذشته در صنايع ظاهرى كدام اختراع را كرده ايم كه بتوانيم در صنايع علمى اختراعى نماييم ؟ اگر ما در كشتى سازى يا راه آهن يا نقاشى يا در زرگرى يا شماعى يا در هر صفت جزئى كه شما بخواهيد، يك نقطه از پيش خود اختراعى كرده باشيم آن وقت مى توانيم ادعا نماييم كه در علوم دولتى هم قابل اختراع هستيم ، اما اگر در جميع صنايع ، از باروت گرفته تا كفش دوزى ، محتاج سرمشق غير بوده و هستيم ، چگونه مى توانيم در صنايع ديوانى كه هزار مرتبه دقيق تر از جميع علوم و صنايع ديگر است از پيش خود اختراعى نماييم . (120)
اى عقلاى ايران اى صاحبان غيرت ، اگر طالب حفظ ايران هستيد... بى جهت خود را فريب ندهيد، درصدد اختراعات تازه نباشيد تلگراف را همان طور مى توان ساخت كه فرنگى ساخته است ، اين مجلس را همان طور مى توان ترتيب داد كه فرنگى داده است . (121)
همين قدر عرض مى كنم كه ارتباط و تاءثيرات قوانين به حدى باريك است و دقايق اين ارتباط و اين تاءثيرات را ملتفتين روى زمين از سه هزار سال تا به حال به نوعى شكافته اند كه اگر جميع عقلاى اين عهد جمع بشوند، در باب قوانين دولتى يك چيز تازه اى بنويسند، هر چه بگويند يا نامربوط خواهد بود يا تكرار قوانين گذشته . (122)
... ايران را به عقل نمى توان نظم داد، عقل شما هم در صورتى كه بيش تر از عقل افلاطون باشد، باز بدون حكم فرنگى ممكن نيست بفهميد كه اداره ى شهرى يعنى چه ؟ خلاصه ، الان آن چيزى كه اعظم موانع ترقى ايران شده است اين است كه وزراى ما عقل خود را بر علوم فرنگستان ترجيح مى دهند، اگر وزراى ما بر عظمت اين خبط ملتفت مى شدند ايران در يك ماه نظم مى گرفت . ملل فرنگ سه هزار سال معطل شدند تا اختراع عكس ‍ بروز كرد، حال وزراى ما مى توانند اين اختراع را در بيست و چهار ساعت اخذ نمايند، اما به يك شرط، ناگزير شرط مزبور اين است كه عقل خود را داخل اجراى اين عمل نكنند و هر طورى كه معلم فرنگ مى گويد، همان طور رفتار نمايند و هم چنين ملل فرنگ به جهت اختراع نظام دولت سه هزار سال زحمت كشيده اند، حال وزراى ما مى توانند نظام ايشان را در يك ماه اخذ بكنند اما به شرط اين كه عقل خود را از اختراعات تازه معاف بدارند. وزراى ما قطعا اشخاص عاقل هستند، اما من در عالم رعيتى استدعا دارم كه اين عقل را بيش از آن كه در تنظيم دولت استعمال بكنند، در هر صفت و علم جزئى كه مى خواهند استعمال فرمايند؛ اگر مثلا در كاغذ سازى يا در جغرافيا به قدر ادنى فعله ى فرهنگى هنر نمودند، آن وقت عقل خود را باز با كمال اطمينان صرف امور مملكت دارى فرمايند؛ اما هرگاه در جميع صنايع و علوم صد مرتبه عقب تر از فرنگى ماندند؛ موافق انصاف حق خواهم داشت كه ايشان را قسم بدهم كه ديگر بيش از اين عقل خود را منشاء نظم ايران قرار ندهند، در اين چهار هزار سال از عقل وزراى خود هر قدر لذت و منفعت برده ايم ، بس است ؛ حال اقتضاى مروت اين است كه عقل وزراى خود را فى الجمله آسوده بگذاريم و يك قدرى هم از عقل وزراى خارجه استعمال نماييم .
(123)
ملكم خان براى استفاده از عقل فرنگى ها، راهى بهتر از تقليد از رفتار عاقلان خارجى پيشنهاد مى كند و آن اين كه با دعوت از كمپانى هاى خارجى و پرداختن پول ، امتيازاتى به آن ها واگذار شود و بدون آن كه نسبت به مداخل و درآمد آن ها بخل ، يا خداى ناكرده حسادت شود، آبادانى ملك به آن ها واگذار شود و بلكه خوب است حتى وزير از دول خارجه به ايران آورده شود. ملكم خان معتقد است تقليد از مملكت دارى و نظم دول غربى بدون دعوت از بانك هاى خارجى و حضور كمپانى هاى غربى در ايران ممكن نيست .
در ايران عده اى واگذارى امور مسلمانان به كفار را جايز نمى دانستند و با استناد به وقايع هندوستان ، در زمان آخرين امير گوركانى ، حضور كمپانى هاى خارجى را مقدمه ى تسلط آشكار غرب مى دانستند؛ زيرا انگليس از طريق كمپانى هند شرقى آن چنان تسلطى بر هندوستان يافت كه بدون هيچ درگيرى و ستيز با يك فرمان بساط سلطنت اميرگوركانى را برچيد.
ملكم خان بدون آن كه به اين پرسش دينى مبنى بر نفى تسلط كفار بر مؤ منين را پاسخ بدهد و يا آن را شايسته ى تاءمل بداند، به بيهوده بودن تلاش ‍ كسانى كه به انگيزه هاى مختلف با كنترل روابط اجتماعى خود با غرب ، قصد حفظ استقلال اقتصادى و سياسى ايران را دارند؛ اشاره مى كند و مدعى مى شود كه شما باب مراوده با خارج را نمى توانيد ببنديد و اگر نپذيريد، اجتناب از مراوده نمى تواند مانع از استيلاى خارجى شود؛ زيرا اگر شما براى آبادانى ايران از آن ها دعوت نكنيد، آن ها آباد كردن ايران را وظيفه ى خود مى دانند و براى اين وظيفه ى انسانى ناگزير ايران را تصرف خواهند كرد. او مى نويسد:
بدون كمپانى هاى معتبر، آبادى ايران هرگز ميسر نخواهد شد، اولياى ايران به هر ترتيب كه باشد بايد رسم كمپانى را در ايران متداول و به قدر تصويب زياد نمايند... از براى آبادى ايران كمپانى را بايد از خارج آورد. عقلاى ايران هنوز بر اين عقيده هستند كه كمپانى هاى خارجه ، ايران را خواهند گرفت ؛ در اين عقيده يك دنيا جهالت است .
آن علوم و آن اجتهاد كه عقلاى خارجه به هزار زحمت بعد از بيست سال اجتهاد، تحصيل مى كنند، ما هر قدر عاقل باشيم نبايد توقع داشته باشيم كه در يك مجلس همه را احاطه و درك كنيم .
در فرنگستان البته دو كرور كمپانى هست . حق يك كمپانى خارجه با حق يك نفر رعيت خارجه هيچ فرقى ندارد، محظورات حضور يك كمپانى خارجه براى ما فقط همان قدر خواهد بود كه امروز از حضور هر يك نفر رعيت براى ما متحمل است ... اگر از يك كمپانى خارجه بترسيم بايد از يك رعيت خارجه هم بترسيم ، اگر از رعيت خارجى بترسيم بايد حدود خود را براى رعاياى خارجى مسدود سازيم ؛ اگر بر فرض محال در اجراى چنان تدبيرى موفق مى شديم ايران چه مى شد؟ همان كه خيوه و بخارا و تمام كردستان از يمن [آن ] چنان تدبير شده اند. اجتناب از مراوده خارجه هرگز هيچ ملكى را از استيلاى خارجه معاف نساخته است .
بعضى از عقلاى ما كه مى خواهند عاقل تر باشند، مى گويند كمپانى هاى خارجه اگر ايران را هم نگيرند، آنچه در ايران باقى مانده آن را هم خواهند برد. خبط دائمى اهل ايران در تحقيق تجارت خارجه اين است كه خيال مى كنند خلق يك ملك مى توانند در عالم تجارت ملك يكديگر را غارت نمايند......بدگمانى و احتزار ما از كمپانى هاى خارجى تا امروز، دليل بى علمى ما و سد آبادانى ايران شده است ، بايد از روى اطمينان و علم اين سد را برداشت .
بايد اولياى دولت عليه ، راه هاى آهن و عمل معادن و ترتيب بانك ها و جميع كارها و بناهاى عمومى را بلاترديد محول به كمپانى هاى خارجه بنمايند. دولت ايران بايد هر قدر مى تواند به كمپانى هاى خارجه امتياز بدهد، امتياز از آن است كه كمپانى از منافع آينده ى خود مطمئن باشد. اگر يك كمپانى از مداخل آينده ى خود اميد كافى نداشته باشد، پول نقد خود را در احتمالات بعيده به خطر نمى اندازد؛ اولياى دولت عليه عطاى امتياز را در حق كمپانى هاى خارجه ، يك مرحمت فوق العاده تصور مى كنند، حقيقت مطلب برعكس است .
دولت ايران بايد خيلى خوش وقت و متشكر باشد كه كمپانى هاى خارجه با احتمال منافع بسيار موهوم ، سرمايه هاى مادى و علمى خود را بياورند، صرف آبادى ايران نمايند. نمى توان بيان كرد كه در خصوص كمپانى ها و امتيازات خارجه اولياى دولت عليه چه نوع اشتباهات داشته اند. هر كس از دولت يك امتيازى مى خواهد، دولت مى گويد به من چه مى دهى ؟ اين سؤ ال دولت اغلب اوقات صد قسم منفعت را از ايران در آن واحد محو مى كند. اگر دولت در ضمن يك امتياز يك چيزى هم دستى بدهد، جايز است كه معادل آنچه دستى مى دهد يك منفعى از صاحب امتياز بخواهد و اما اگر دولت از خزانه و يا از منافع موجود خود چيزى نمى دهد، از صاحب امتياز توقع منفعت خورى ، منتهاى بى اطلاعى است . كمپانى هاى خارجه هر آبادى بكنند هر طور باشد، جزئى و كلى آبادى عايد دولت مى شود.
... از كثرت مداخل كمپانى نبايد حسد برد، اگر كمپانى ها مداخل نكنند به ايران نخواهند آمد و اگر نيايند ايران آباد نخواهد شد، كمپانى ها هر قدر در ايران مداخله بكنند و مداخل خود را هر قدر به خارج بفرستند ممكن نيست كه يك قسمت كلى از آن براى خلق و دولت نماند... ايران و چين و افغانستان بايد هر نوع امتياز و به هر نوع قيمت ، به هر تدبير، به هر التماس ، عدد كمپانى هاى خارجه را در ممالك خود زياد نمايند... دولت ايران به بعضى كمپانى ها و از براى بعضى كارها علاوه بر امتياز و علاوه بر ضمانت بايد دستى هم مبالغى پول بدهد...(124)
ملكم خان به روابط اقتصادى و سياسى كشورهاى غربى با ديگر كشورها بسيار خوش بين است و مى گويد:
موافق مذهب علمى فرنگستان ، حكمت الهى عموم ممالك دنيا را شريك آبادى و خرابى هم ديگر ساخته است ، موافق حكمت فرنگستان اگر آسيا آباد شود بر فرنگستان يك بر صد خواهد افزود. به حكم اين مذهب عموم فرنگستان از صميم قلب و با نهايت جديت طالب و مقوى آبادى كل ممالك دنيا هستند.
ملل فرنگستان در ممالك خارج ، هيچ كار و مقصودى ندارند، مگر ازدياد آبادى و توسيع تجارت دنيا، عهدنامه جات و لشكركشى و تسخيرات فرنگستان و آسيا اصلا و عموما مبنى بر اين مقصود كلى است ،... ملل فرنگستان هميشه با كمال ميل حاضر هستند كه هر قدر لازم باشد به دولت هاى خود پول و لشكر و كشتى بدهند، تا بروند در اطراف دنيا براى تجارت هاى عامه ميدان هاى تازه باز نمايند.
... دول فرنگستان در ضمن اين اقدامات ، گاه مجبور مى شود كه بعضى از ممالك خارجه را تصرف نمايد... در نظر اهل فرنگستان تمام كره ى زمين ، مثل يك كارخانه اى است كه همه ى مردم بايد با آزادى و اطمينان در آن جا كار بكنند و هر قدر بيش تر كار بكنند، منافع كارخانه از براى همه كس بيش تر خواهد بود؛ اگر يك دولت يك قسمت اين كارخانه را تصرف نمايد و در آن قسمت نه خود كار بكند و نه بگذارد ديگران بيايند كار بكنند، معلوم است كه وجود چنين دولت در كارخانه ى عامه ، اسباب اغتشاش و ضرر كلى خواهد بود؛ شكى نيست كه يك روزى به حكم مصلحت عام ، واجب خواهد شد كه اهل كارخانه وجود چنين دستگاه مضر را در ميان خود برطرف نمايند. اولياى دولت آسيا از اين اقتضاى ترقى دنيا و از اين عدالت تقدير الهى نبايد بيش از اين غافل باشند.(125)
دول فرنگستان الان در دست خود يك تدبيرى دارند كه به حكم آن مى توانند درجه ى كار اهل ايمان را بيست مرتبه از امروز زيادتر نمايند؛ به حكم آن تدابير مقدس كه در دست دارند، امروز مسلما خلق هند بيست مرتبه بيش تر از عهد سلاطين سابق خود كار مى كند؛ آن تدبير بزرگ ، آن تدبير مقدس كه دول فرنگستان همه جا به كار مى برند به يمن قدرت آن ديه هندوستان را مبدل به كلكته و بيابان هاى تركستان را مقر امن و امان و آبادى مى سازند. آن را به اصطلاح خارجه امنيت مالى و جانى مى گويند.(126)
سبب عمده ى عداوت و نفرت دول و ملل فرنگستان به واسطه ى همين عدم امنيت مالى و جانى ، ضبط و تصرف كامل ممالك آسيا را حق آسمانى و وظيفه ى حتمى خود قرار داده اند. امروز بلا حرف ، خطر بزرگ ، خطر اصلى ، خطر مهلك دول آسيا بر اين ايراد عمومى است ، كه مى گويند دول آسيا امنيت مالى و جانى ندارند، خواه بجا و خواه بى جا، امروز؛ خواه فردا، هر نقطه ى آسيا كه امنيت مالى و جانى نيست ، محال عقل است كه بيرق فرنگستان بر آن نقطه نصب نشود؛ جوش و قدرت و طغيان فرنگستان خارج از تصور ماست .(127)
ملكم در عبارت اخير، به توجيه حضور استعمار انگليس در هندوستان مى پردازد و همه ى هندوستان را قبل از ورود انگليسى ها چيزى جز يك ده نمى داند. هم چنين از حضور روسيه در مناطق مسلمان نشين دفاع مى كند و حضور روسيه تزارى در چچن را نشانه ى اقبال بلند آنان مى داند و تحسين مى كند.
آنچه نقل شد فقط بيان انديشه هاى فردى خاص ، چون ملكم نيست ؛ بلكه جريان غالب انديشه ، در قبل و بعد از مشروطه در ميان منورالفكران تا شهريور بيست و كارگزاران و رجال سياسى جامعه ى ايران تا پايان دهه ى پنجاه ؛ يعنى تا يك سده بعد از ملكم خان است . اثر عملى اين آموزه ها قبل از همه ، در هنگام حيات او، يعنى در دوران صدارت ميرزا حسين خان سپهسالار آشكار شد؛ ميرزا حسين خان از شاگردان ملكم در فراموشخانه بود؛ او با مشاورت ملكم كه در سفارت ايران در انگليس به سر مى برد، به انعقاد قرارداد رويتر پرداخت ؛ به مفاد اين قرارداد (1250ه .ش / 1290ه .ق ) امتياز بهره بردارى از معادن ، مراتع ، جنگل ها، زمين هاى حاصلخيز، گمركات جنوب ، حق كشيدن خطوط مخابرات ، راه آهن ، مترو براى تهران ، تاءسيس شعبه هاى پست و بانك ، در برابر يك وام بيست و پنج ساله كه با سود پنج درصد به طور اقساط پرداخت مى شد. به مدت هفتاد سال به بارون ژوليوس دورويتر تاجر يهودى انگليسى واگذار شد. از اين قرارداد معادن طلا و فيروزه و جواهرات استثنا شد، علاوه بر آن جهت انعقاد اين قرار داد مبلغ پنجاه هزار ليره به سپهسالار و پنجاه هزار ليره به مشير الدوله وزير خارجه كه برادر سپهسالار است و ملكم خان كه سفير ايران در لندن و بانى قرارداد بود، به صورت رشوه پرداخت مى شد.
اين قرارداد كه بين يك فرد با يك دولت منعقد شد، تا آن زمان در بين قراردادهايى كه بين دولت ها منعقد شده است بى سابقه بود؛ به همين دليل مجلس انگليس ابتدا در صحت آن ترديد مى كند.
خبر اين قرارداد علاوه بر آن كه دشمنى و حسادت دولت هاى رقيب را برانگيخت ، مخالفت فراگير و گسترده ى نيروى مذهبى را نيز به رهبرى ملا على كنى در تهران به همراه داشت ؛ چندان كه ناصر الدين شاه تا زمان لغو اين قرارداد از حضور در محافل عمومى سرباز زد و نيز ميرزا حسين خان از تاءمين جانى خود در تهران به هراس افتاد.
انعقاد چنين قراردادى بر اساس انديشه هاى ملكم خان شگفت و عجيب نيست ، بلكه اين قرارداد به عنوان الگو براى منور الفكرانى كه در لژهاى فراماسونرى ، آموزش سياسى و اجتماعى مى ديدند، باقى ماند و قراردادهاى ديگرى ؛ نظير قرار داد 1919 در دهه هاى بعد بر اساس آن شكل گرفت .
منور الفكران با پشت كردن به گذشته ى سياسى خود كه در نظام و حاكميت ايلات و عشاير سازمان مى يافت و با شيفتگى نسبت به مظاهر تمدن غرب ، هيچ تعلقى به فرهنگ و باور دينى جامعه ى خود نداشتند و تصوير آن ها از مليت ملهم از مفاهيمى بود كه در رويارويى با غرب فرا مى گرفتند؛ مليت در نظر آن ها قبل از آن كه ريشه در فرهنگ و زندگى مردم و جامعه داشته باشد، متعلق به دنيايى است كه بايد به آن ملحق شوند؛ به همين دليل زندگى در بهشت غرب براى آن ها بسيار گواراتر از زندگى در جامعه اى است كه به نظر آن ها سه هزار سال از آنچه كه بايد باشد، عقب افتاده است .
ملكم خان از هفتاد و پنج سال عمر خود، غير از ده سال خردسالى ، فقط يازده سال را در ايران سپرى كرد و باقى را در خارج از ايران به سر برد. او در دوران سفارت در انگليس امتياز لاتارى را چيزى شبيه بليت بخت آزمايى از دولت ايران خريد و چون به دليل غير مشروع بودن مورد اعتراض علماى دينى قرار گرفت ، لغو شد؛ قبل از آن كه خبر لغو آن به طور رسمى در لندن پخش شود، اين امتياز را به يك انگليسى به مبلغ چهل هزار ليره فروخت . با پخش خبر لغو امتياز، خريدار از ملكم خان به عنوان يك كلاهبردار در دادگاه شكايت كرد و اين مسئله رسوايى بزرگى براى او و سفارت ايران به وجود آورد كه در نهايت به عزل او از سفارت انجاميد.
پس از عزل ، او به عنوان يك چهره ى انقلابى در مخالفت با استبداد ناصر الدين شاه ، به انتشار نشريه ى قانون پرداخت ؛ نام اين نشريه از ديدگاه او به رمز عقب افتادگى ايران اشاره دارد؛ زيرا اين عنوان ناظر به قانون الهى كه توسط مجتهدان و فقيهان استنباط مى شد، نبود بلكه ناظر به قانونى بود كه به تعبير او از الف تا ى آن ، همانند آنچه در كشورهاى غربى مرسوم است ، به دست بشر نوشته مى شود.
قانون در دفترخانه ى كمپانى انطباعات شرقى كه چاپخانه ى رسمى وزارت مستعمران انگلستان بود چاپ و به ايران منتقل مى شد؛ در شماره هاى اول ناصرالدين شاه مستقيما مورد انتقاد قرار نمى گرفت و بعد از آن كه ورود آن به ايران ممنوع شد، زبان انتقاد آن نيز تند گرديد.