حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۱۱ -


31 ميرزا فتحعلى آخوند زاده  
ميرزا فتحعلى آخوند زاده از ديگر افرادى است كه نظير ملكم خان مورد توجه منورالفكران و حتى روشنفكران دهه هاى بعد است . تئوريسين هاى چپ از او با عنوان متفكر بزرگ قفقاز و ديگران او را پرچمدار مشروطه خواهى و طراح تز پروتستانيسم اسلامى و پدر ملى گرايى دانسته اند. او اولين كسى است كه نمايشنامه نويسى به سبك جديد را در ايران مرسوم كرد و نيز تعبير خط در ايران را پيشنهاد و ديدگاه هاى ماترياليستى را به صراحت مطرح كرد.
آخوند زاده بر خلاف ملكم خان كه مدت ها سياست خود را از طريق نفوذ در دربار و در قالب حاكميت قاجار دنبال مى كرد و از مقابله ى مستقيم با ديانت گريز داشت ؛ در غالب آثار خود دربار ايران را مستقيما مورد شماتت قرار داد و نظام استبدادى آن را به سختى افشا كرد؛ علاوه بر آن با علماى دينى نيز ستيزى آشكار داشت و گاه با طرح پروتستانيسم اسلامى به بنيانگذارى اسلام بدون روحانيت دعوت مى كرد؛ دليل اين تفاوت بيش تر در اين است كه او در ايران زندگى نمى كرد و نيازى براى رعايت برخى از حريم هاى سياسى و دينى احساس نمى كرد.
آخوند زاده از ايرانيان قفقاز است ، بعد از جدا شدن قفقاز و تسلط روس ، برخى به جهاد با روس ادامه دادند و جمعى نيز براى گريز از حاكميت كفر، به ايران پناهنده شدند؛ جريان قتل گريبايدوف در ارتباط با گروه اخير، يعنى فراريان از روس اتفاق افتاد؛ زيرا دولت روسيه در قرارداد صلح بازگرداندن فراريان را به موطن اصلى خود قيد كرده بود و گريبايدوف در اجراى اين مسئله قصد بازگرداندن زنانى را داشت كه در تهران ازدواج كرده بودند و اين مسئله موجب برانگيختن خشم مردم و حكم جهاد آيت الله ميرزا مسيح مجتهد و در نهايت قتل گريبايدوف و همراهانش گرديد.
گروه ديگر كسانى بودند كه ستيز نمى كردند و يا راه گريز در پيش نمى گرفتند، ولى سر همكارى با دولت كافر روس را نيز نداشتند و گروه چهارم افرادى بودند كه به همكارى با دولت روسيه تن دادند و از اين ميان تعداد كمى به كار در ارتش نيروى مهاجم مشغول شدند و ميرزا فتحعلى آخوند زاده از اين دسته اندك است . او مدتى مترجم كتبى دفترخانه ى كشورى فرمانفرماى قفقاز بود و پس از آن مقام كشورى او به منصب نظامى تبديل شد و در سال 1362 ه .ق از درجه ى استوارى در ارتش شروع كرد و تا درجه سرهنگى ارتقا يافت . از طرف دولت روس در مذاكرات ديپلماسى و در پذيرايى ها و حتى در محاكمات شركت مى كرد؛ او هم چنين با يك هيئت روسى در مراسم تاج گذارى ناصر الدين شاه جهت ابلاغ تبريك دولت متبوع اعزام شد.
آثار و فعاليت هاى فكرى و اجتماعى آخوند زاده بيش تر در جهت شكستن تعهد مذهبى و تخريب سنن دينى مردم نواحى قفقاز و قطع اميد آن ها از نظام سياسى ايران و توجيه حاكميت روس بر آن هاست . او ضمن آن كه شديدا از اباحيت و آزادى به معناى غربى آن دفاع مى كند، در نمايشنامه هاى خود شديدترين حملات را متوجه ديانت مردم مى گرداند و اومانيسم را تبليغ مى كند. او هر گونه درگيرى با روسيه را نفى مى كند و به صراحت به اطاعت از دولت روس فرا مى خواند. در پايان نمايشنامه ى خرس قولدور باسان خرس دزد افكن به جماعت خطاب مى كند و پيام نمايشنامه را با اين عبارت بازگو مى نمايد:
اى جماعت الحال براى شما عبرت باشد، ديگر وقتى است منتقل بشويد بر اين كه شما مردمان وحشى نيستيد... هيچ مى دانيد دولت روس چه خوبى ها به شما كرده و شما را از چه نوع بلاها محافظت مى كند؟ بر شما لازم است كه بزرگ خود را بشناسيد، حق ولى نعمتى او را به جا بياوريد و هميشه به امر و نهى او مطيع بشويد، رسوم بندگى و آداب انسانيت را ياد بگيريد. (128)
اين عبارت نشان مى دهد كه مقابله ى او با عبوديت و بندگى الهى و حتى استبداد قاجار براى تبليغ عبوديت و بندگى دولت روس است . مخاطبين آخوند زاده تنها مردم قفقاز نيستند؛ او جامعه ى ايران را نيز مخاطب قرار مى دهد و به عنوان يك وطن پرست براى مشكلات آن ها نيز ارائه ى طريق مى كند. از نظر او مشكل اصلى چيزى جز اسلام نيست كه نتيجه ى پيروزى اعراب است و راه حل آن رهايى از اسلام نه به نام ديانت بل به طريق حكمت و فلسفه اى كه سر سازگارى با دين نداشته و همه ى پيوندها و نسبت هاى خود را با دين و معرفت دينى گسسته است . او در حسرت عظمت ايران قبل از اسلام مى نويسد:
اى كاش [ به ايران ] نيامد و كاش اهل اين ولايت را كه با من هم مذهبند نديدمى و از احوال ايشان مطلع نگشتمى ، جگرم كباب شد، اى ايران ، كو آن شوكت و سعادت تو كه در عهد كيومرث و جمشيد و گشتاسب و انوشيروان و خسروپرويز مى بود. (129)
و در جاى ديگر درباره ى تاريخ اسلامى ايران مى نويسد:
الان چيزى كه مايه ى تسلى ما تواند شد اين است كه تكليف خودمان را بفهميم و بدانيم كه ما 1280 سال در خطا بوده ايم ... بعد از اين ... به طرف بازماندگان و يادگاران نياكان خودمان عطف نظر كنيم .(130)
و خطاب به جلال الدين ميرزا آرزو مى كند:
كاش ثالثى پيدا شدى و ملت ما را از قيد اكثر رسوم نكوهيده ى اين عرب ها كه سلطنت هزار ساله ى عدالت آيين ممدوحه ى بلند آواى ما را به زوال آوردند و وطن ما را كه گلستان روى زمين است خراب اندر خراب كردند و ما را به اين ذلت و سرافكندگى و عبوديت و رذالت رسانيدند، آزاد نمودى ؛ اما نه رسم نبوت يا امامت كه خلاف مشرب من است ، بلكه به رسم حكمت و فيلسوفيت . (131)
و در جاى ديگر ضمن آن كه هر گونه خارق عادت ، معجزه و وحى و كرامت را در كنار رمل و جفر قرار مى دهد و به انكار فرشتگان و شياطين مى پردازد؛ مراد خود را از حكمت بدين گونه بيان مى كند:
فيلوسوف عبارت از آن چنان شخصى است كه در علوم عقليه كامل باشد و سبب حكمت جميع اشيا را بر وفق قانون طبيعت مشخص نمايد و هرگز به خوارق عادت و معجزات و وحى و كرامات و رمل و جفر و انقلاب فلزات كثيفه به فلزات نفيسه ؛ يعنى كيميا و امثال آن ها هرگز باور نكند و به وجود ملائكه و اجنه و شياطين و ديو و پرى مطلقا معتقد نباشد و كسانى را كه به امثال اين گونه موهومات معتقدند احمق و سفيه بداند و از ارذل افراد بنى نوع بشر حساب بكند؛ به اصطلاح اهالى فرنگستان در دنيا كامل تر از فيلسوف وجود نمى باشد. (132)
آخوند زاده به شهادت نقادى هايى كه بر براهين اثبات واجب دارد و به گواهى اباطيلى كه در تفسير وحدت وجود مى گويد، از ادراك و بلكه تصور ابتدايى ترين مفاهيم فلسفى و عرفانى عاجز است . او تعريفى را كه از فلسفه مى كند مناسب با فلسفه ى بعد از رنسانس غرب است و با تعريفى كه حكماى اسلامى دارند و از جمله با تعريفى كه بوعلى مى كند، مغاير است .
بوعلى در الهيات شفا بعد از آن كه به توجيه فلسفى كرامات ، خرق عادات و تبيين امورى نظير نماز استسقا مى پردازد، مى گويد: و انما يدفعه هولاء المتشبهة بالفلسفه جهلا منهم بعلله و اسبابه ؛ اين امور را متفلسفين و كسانى كه تشبه به فلسفه مى ورزند و در حقيقت از فلسفه بهره اى نبرده اند، رد مى كنند؛ زيرا به علل و اسباب آن جاهل هستند. (133) آن گاه بوعلى مى گويد: ما در كتاب برواثم چگونگى تاءثير گذارى رفتار جوامع فاسد و اشخاص ظالم در نزول عذاب و عقاب الهى و مانند آن به تفصيل بيان كرده ايم .
آخوند زاده با رويكرد به عقلانيت و فلسفه اى كه منكر غيب و متافيزيك است ، دين را تنها مشكل ايران نمى داند، بلكه خرابى همه ى دنيا را به آن مستند مى گرداند. او به نقل از ملكم خان مى نويسد:
امروز خرابى كل دنيا از اين جهت است كه طوايف آسيا، عموما و طوايف يوروپا، خصوصا به واسطه ى ظهور پيغمبران از اقليم آسيا كه مولد اديان است و از اين جا اديان به اروپا مستولى شده است و به واسطه ى مواعظ وصيان و امامان و نايبان و خلفاى ايشان كه بعد از پيغمبران به ترويج اديان كوشيده اند و در اعتقاد مردم به درجه ى مقدسى و ولايت رسيده اند، عقل انسانى را از درجه ى شرافت و اعتماد انداخته ، تا امروز در حبس ابدى نگاه داشته در امورات و خيالات اصلا آن را سند و حجت نمى شمارند و نقل را هميشه بر آن مرجح و غالب مى دانند. (134)
او در جاى ديگر به صراحت به انكار وحى و رسالت مى پردازد و با اهانت به ساحت مقدس پيامبر اكرم (ص ) مى گويد او به كياست آنچه را از خود مى گفت به خداوند اسناد مى داد؛ او در اين قسمت از عباراتى استفاده مى كند كه قلم از تكرار آن شرم دارد.
آخوند زاده در نمايشنامه ى ملا ابراهيم خليل كيمياگر كه در واقع عليه حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه افضل صلوات المصلين و نيز عليه اديان ابراهيمى است ؛ به تلويح ، نبوت را دستگاه عوام فريبى مى خواند و مى گويد:
من ملا ابراهيم خليل را نديده ام اما به فراست مى دانم كه دستگاه عوام فريبى باز كرده است . (135)
و نيز مى گويد: اكسير در عالم وجود ندارد. او مى گويد: صنعت هر كس ...براى خودش اكسير و مايه ى گذران است ؛ ديگر چه لزوم كرده پشت سر كيمياگرها بيفتد. (136)
اين عبارات او ناظر به حقيقت الهى انسان است كه توجه به آن ، تبديل و دگرگونى در بعد مادى انسان را به دنبال مى آورد. او با انكار حقيقت الهى آدمى ، توجه به صنعت و ماديت را به عنوان محور اصلى حركت بشر قرار مى دهد و حقوق الهى را مانع اين مقصود مى شمارد، او در كتابى كه به تصريح خود براى هدم اساس دين نگاشته است ، مى نويسد:
و فى الحقيقة از حقوق الله مطلقا منفعتى عايد نيست به جز ضرر...؛ مثلا در هر شبانه روز پنج وقت نماز تو را از كسب و كار باز مى دارد، روزه به جان تو ضرر كند، حج به هلاكت تو باعث مى شود... بعضى اشخاص ادعا مى كنند كه از اجماع حج براى ملت اسلام منافع كثيرى حاصل مى شود... از درد هم ديگر مطلع مى شوند. راست است ، از كل اجماع براى ملت كم و بيش منفعت مى شود، اگر اجماع در وطن ما بين ملت واحده واقع گردد و اگر به همان اجماع يك مراد و يك منظور سبقت نمايد؛ مثلا قبل از اجماع در وطن ما بين يك ملت گفت و گو بشود كه فلان احتياج ما بايد رفع گردد، فرض بكنيم كه كدخداى قريه مرده است ، بايد كدخداى تازه انتخاب بكنيم كه سبب رفع حوايج ما بشود... در اين صورت اجماع منفعت دارد. آيا به اجماع حج چه مراد و كدام منظور براى منفعت ملت سبقت كرده است ؟ يكى از ختا آمده ، يكى از هندوستان ، هر كس به اتمام اعمال خود مشغول است ؛ بعد از ده روز، از هم مفارقت مى كنند يكى به آلاداغ مى رود يكى به قراداغ . آيا از اجماع حج در مدت هزار و دويست و هشتاد سال منفعتى كه به اسلام عايد شده باشد چيست ؟ اما به اثبات خسارات كثيره هر كس ‍ جواب دادن را قادر است ؛ مثلا چقدر پول از صاحبان استطاعت در خارج وطن صرف مى شود... چقدر جان به معرض هلاكت مى رسد... و اهل عربستان هم به جهت اميدوارى به صدقه در كسب معيشت و طلب ترقى بى اهتمام شده ، به كمال بى غيرتى معتاد مى گردد و در زمره ى طوايف گمنام گذران مى كنند. (137)
آخوندزاده با آن كه منكر اصل وحى و اديان الهى است ، در برخى موارد همراه با نقد احكام الهى ، درخواست بازسازى آن ها را مى كند؛ يكى از معتقدان به مبانى الحادى او بدين سان اين تناقض را رفع مى كند:
او متفكرى واقع بين است و با روح تاريخ آشناست ، نه در پى تغيير كيش ‍ مردم مى گردد و نه آن را ممكن مى شمارد، نه مى خواهد توده ى مردم چون خودش ملحد و زنديق گردند و نه آن را مصلحت مى داند، هدف دينى اش ‍ ليبراليزم دينى و پروتستانيسم اسلامى است . (138)
آخوند زاده گرچه معتقد به دين نيست ؛ ولى اگر به مقتضاى شرايط اجتماعى دينى ساخته شود كه در جهت توسعه ى زندگى مادى مردم مفيد واقع شود، بى اشكال است . او مى گويد: از مذهب آبا و اجداد نيز كناره جويى لزوم ندارد، در ظاهر بايد با هم مذهبان خودمان برادرانه راه برويم و در باطن سالك راه حق بشويم . (139)
مراد او از پروتستانيسم حذف ابعاد آسمانى و الهى دين و نفى شريعت و منشاء الهى حق و قرار دادن اعتبارات و قراردادهاى بشرى در مركز حق است : پروتستانيسم عبارت از مذهبى است كه حقوق الله و تكاليف عباد الله جميعا در آن ساقط بوده ، فقط حقوق الناس باقى بماند. (140) او درباره ى ليبراليزم مى گويد: ليبرال عبارت از آن كسى است كه در خيالات خود به كلى آزاد بوده ، ابدا به تحديدات دينيه مقيد نشده و به امورى كه خارج از گنجايش عقل و بيرون از دايره ى قانون طبيعت باشد هرگز اعتبار نكند، اگر چه اكثر طوايف عالم در آن باب شهادت بدهد و اگر چه بطون تواريخ و كتب در حقيقت آن گونه امور روايت بكند. (141)
ويژگى ديگرى كه دين بازسازى شده ، بايد داشته باشد جدايى آن از سياست است ؛ زيرا به نظر او دخالت دين در امور سياسى كه با غير مشروع خواندن حاكميت هاى غير دينى همراه است ، از دلايل اصلى دورى ما از فرهنگ غرب است : البته شما را معلوم است كه ملت ما كل ارباب خدمت را و كل مناصب سلطنت را اهل ظلمه مى شمارند، مادام كه اين اعتقاد در نيت ملت باقى است ، مغايرت باطنى فيمابين ملت و سلطنت جاويد است ، اگر چه موافقت ظاهرى مشاهده مى شود و اين مغايرت باعث مفاسد عظيمه است كه به تعداد نمى گنجد و رفعش از واجبات است .
سبب اين مغايرت فيمابين ملت و سلطنت ، علماست . آيا به چه سبب علما در امزجه و طبايع مردم آن قدر تصرف دارند كه مردم بلابحث و ايراد به حرف ايشان گوش مى دهند و از سلطنت باطنا تنفر مى ورزند؟ به سبب آن كه علما مرجع ناسند. و آيا به چه سبب علما مرجع ناس شده اند؟ به سبب آن كه امر مرافعه كه اعظم مشروط سلطنت است در دست ايشان است و حوايج مردم از علما رفع مى شود و سلطنت امر عارضى است . در حقيقت عمال سلطنت نسبت به علما به منزله ى چاكرانند كه بايد احكام ايشان را مجرى بدارند. نهايت منافع ملت و آبادى مملكت و وطن مقتضى آن است كه در ميان ملت و سلطنت اتحاد و الفت پيدا شود و سلطنت استقلال باطنى و ظاهرى پيدا كند و خودش تنها مرجع ملت گردد و علما را در امور اداره شريك خود نسازد...
(142)
علماى دين خود را تابع دولت نمى سازند؛ بلكه نايب امام غايب و صاحب الزمان (عج ) مى دانند... حتى روحانيون را به شاهان تفوق است و آن را كلب آستان امام خطاب مى نمايد. سلاطين هم طوعا يا كرها به اين امر رضا داده اند و هر يك انديشه نكرده و نفهميده اند كه كسى كه نسبت به امام درجه ى كلبيت داشته باشد نسبت به نايب امام درجه ى آقايى كه نمى تواند داشت . در واقع هم نايب امام چگونه خود را تابع و محكوم كلب امام بداند. (143)
از نظر آخوند زاده تا دين از احكام اجتماعى و سياسى و دخالت در امور بشرى به طور كامل خلع نشود، هرگز بازسازى آن نمى تواند در جهت وصول جامعه به تمدن غرب كارساز و مفيد باشد. بنابراين پروتستانيسم اسلامى و ليبراليسم دينى هنگامى ممكن است كه احكام شريعت كه به نظر او به مقتضاى زمانى خاص توسط پيامبر وضع شده اند، منسوخ شود و احكام ديگرى به اقتباس از دنياى غرب اخذ شود. او حتى مستشار الدوله را كه در كتاب يك كمله به دنبال تطبيق روح القوانين و حقوق بشر غربى با احكام شريعت است تا به زعم او ديگر نگويند فلان چيز مخالف آيين اسلام است . ناموفق دانسته و در نامه ى انتقادى به مستشار الدوله مى نويسد:
به خيال شما چنان مى رسد كه گويا با امداد احكام شريعت كونستتسيون فرانسه را در مشرق زمين مجرى مى توان داشت ، حاشا و كلا، بلكه محال و ممتنع است .(144)
رساله اى كه شما از پوروپا آورده بوديد و جميع آيات و احاديث را نيز به تقويت مدعاى خود در آن رساله دليل شمرده بوديد، نتيجه ى خيالات پوروپائيان است ، زعم شما چنان بود كه اتخاذ آن براى تحصيل مراد كافى است ،اما غافل بوديد... مگر چاره ى اين كار آيات و احاديث است ؛ بايد مردم به قبول خيالات يورويپاييان استعداد به هم رسانند، بايد خيالات يوروپاييان در عقول مردم ايران به تجارت و مصنوعات يوروپاييان سبقت و تقدم داشته باشد. (145)
شما در باب اجراى عدالت به احكام شريعت تمسك كرده ايد، اگر شريعت چشمه ى عدالت است ، بايد اصول اول را از اصول كونتستتسيون كه مساوات در حقوق است ، مع مساوات در محاكمات مجرى بدارد؛ اما شريعت براى جنس مرد و زن مساوى قائل نيست ، همان طورى كه در محاكمات شرعى حقوق غير مسلمان ذمى مساوى فرد مسلم نيست .
خداوندا! اين چه قانون است ، اين چه ديوان است كه قاضى شرعى شهادت ذمى را نمى پذيرد و حال آن كه مساوات در محاكمات اصل مطلق عدالت است .(146)
تفسيرى كه آخوند زاده از حق ، عدالت و هم چنين آزادى مى دهد، تفسيرى تماما دنيوى و زمينى است و هيچ چهره اى الهى و آسمانى و يا حتى عقلانى و ايدئولوژيك نمى تواند داشته باشد. او به تبعيت از جان استوارت ميل (147)، هيچ گونه تعريف و تبيينى را از آزادى كه عهده دار جهت و يا كمالى خاص براى انسان باشد، نمى پذيرد و معتقد است ضوابط اخلاقى دينى ، آزادى روحى ما را سلب مى كند، همان گونه كه حاكميت هاى استبدادى آزادى جسمانى را سلب كرده است . وى مى گويد: حريت كامله عبارت از دو قسم حريت است ؛ يكى حريت روحانيه و ديگرى حريت جسمانيه . (اولى را به زبان فرانسه ليبرتمرال گويند و دومى را ليبرتفيزيق خوانند.) حريت روحانى ما را اولياى دين اسلام از دست ما گرفته ، ما را در جميع امورات روحانى بالكليه عبد رذيل و تابع امر و نهى خودشان كرده اند و ما را در اين ماده هرگز اختيار مداخله نيست ، پس در ماده ى حريت روحانيه بنده ى فرمانبردار اولياى دين بوده و از نعمت آزادى محروميم . هم چنين حريت جسمانيه ى ما را فرمانروايان ديسپوتى از ما گرفته اند و در اين حيات دنيويه بالمره ما را محكوم فرمايشات خودشان كرده ، طبق مشتيهات نفوس ‍ خودشان باركش انواع و اقسام تجملات و تكليفات شاقه نموده اند. (148)
توصيه اى كه در نهايت آخوند زاده به ملت ايران مى كند، رهايى از آزادگى دينى و عبوديت الهى و پشت كردن به دانش دينى و عقلى و روى آوردن به آزادى به معناى ليبراليستى و غربى آن و استفاده از علم تجربى است ، صرف نظر از اين كه رويكرد در قالبى دينى و به نام پروتستانيسم اسلامى و يا با پوششى سياسى و به دست پادشاه باشد.
اى اهل ايران ، اگر تو از نشاءت آزاديت و حقوق انسانيت خبردار مى بودى ، به اين گونه عبوديت و به اين گونه رذالت متحمل نمى گشتى ؛ تو طالب علم شده و فراموشخانه ها گشادى و مجمع ها بنا مى نمودى ... (149)
... دوام سلطنت و بقاى سلسله موقوف است به علم و آزاد شدن ملت از عقايد پوچ و بعد از اين شرايط پادشاه بايد فراموشخانه بگشايد و مجمع ها برپا نمايد.(150)
نقل عبارت آخوند زاده جهت تبيين انديشه هاى نيروى سومى است كه در دوران قاجار در كنار دو نيروى درگير؛ يعنى نيروى استبداد و نيروى مذهبى ، در شرايط بسط فرهنگ و سياست غرب به سرعت رشد كرد و در بخش ‍ وسيعى از جامعه ى شهرى به ويژه در ميان اشراف و درباريان گسترش ‍ يافت .
اين نيرو قبل از آن كه با گروه بندى هاى مرسوم در كشورهاى غربى كه بيش تر در قالب احزاب سياسى سازمان پيدا مى كنند، آشنا شود و يا زمينه ى اجتماعى اين گونه حركت هاى سياسى را پيدا كند، به تناسب مجارى و كانال هاى ادراكى خود در قالب فراموشخانه و لژهاى ماسونى سازمان مى يابد.
4 1 مجمع آدميت و لژ بيدارى ايرانيان  
لژ و لژ نشينى در ادبيات عامه و فرهنگ صد ساله ى اخير، حكايت از جايگاه اشرافى رجال بلند پايه ى دولتى مى كند و اين نام در حقيقت عنوان تشكل سياسى و بلكه مقر فرماندهى نيروى سوم است .
زندگى اجتماعى ايران در اين مقطع صحنه ى جدى پيكار سه نيرو است و در صحنه ى نزاع ، ترفندهاى سياسى و بلكه حركت هاى نظامى كه به تناسب شناخت نيروها از يكديگر شكل مى گيرد، يك ضرورت اجتماعى است و لژهاى ماسونى كه حساسيت نيروهاى رقيب را نيز بر مى انگيزاند به تناسب اين ضرورت جاذبه هاى خود را براى منورالفكران پيدا مى كنند.
ناصر الدين شاه با خطرى كه از ناحيه ى فراموشخانه احساس مى كرد، به بسته شده آن فرمان داد و پس از آن مجمع آدميت مخفيانه تشكيل شد؛ بعد از كشته شدن ناصر الدين شاه ، عباسقلى خان آدميت جامع آدميت را بنيان گذارد. در اين زمان چون جاذبه هاى منورالفكرى در سطح وسيعى بسط يافته بود، افراد بسيارى به قصد آدم شدن ، از هر طريقى كه ممكن بود حق عضويت را كه مقدار ده تومان بود، فراهم مى آوردند و با ورود به لژ به لقب آدم مفتخر مى گرديدند.
قدرت و نفوذ اين لژ تا به آن جا رسيد كه شخص محمد على شاه نيز كه فكر آدم شدن او را فريفته بود، تصميم به عضو شدن گرفت و از اين بابت هزار اشرفى به لژ پرداخت و بدين ترتيب مبلغ پانزده هزار تومان جمع شد.
بعد از اختلافاتى كه در مجمع آدميت پديد آمد، عباسقلى خان كه در راه سفر به ايتاليا و ديدار ملكم خان بود، متهم به ربودن پول ها شد؛ بعد از اين بدنامى بيش تر افراد لژ به دو جناح تقسيم شدند:
يك جناح كه برخى از شاهزادگان قاجار؛ نظير سليمان ميرزا اسكندرى و شاهزاده عليخان اسكندرى در آن بودند، ابتداانجمن حقوق و از آن پس با تاءثير پذيرى از انديشه هاى ماوراى قفقاز اولين سازمان ها و احزاب سوسياليستى را كه در نهايت به تشكيل حزب توده ى ايران منجر شد، شكل دادند؛ سليمان ميرزا و برادر او ايرج اسكندرى دو شاهزاده ى قاجار هستند كه در تاءسيس و رهبرى حزب توده حضور داشتند. جناح ديگر به لژ بيدارى ايرانيان روى آوردند؛ افراد اين لژ به دليل بدنامى كه انگلستان در اين زمان در ايران پيدا كرده بود، لژ شرق اعظم گرانداوريان فرانسه را به عنوان لژ مادر انتخاب كردند، اين لژ غالب منورالفكران صدر مشروطه و نيز كسانى را كه در سفارت انگلستان بست نشسته بودند، در خود جذب كرد؛ از جمله افراد اين لژ ميرزا صادق خان اميرى فراهانى مشهور به اديب الممالك است كه در ستايش آن گفته است (151):
 

در فرانسه ز شرق اعظم تافت
 
آفتابى كه قلب زره شكافت
 
وز خطوط شعاعى آن مهر
 
گشت روشن بساط خاك و سپهر
 
نور بگرفت سطح عالم را
 
روشنى داد آل آدم را
 
تا از آن نور سنگ ها بگداخت
 
لژ بيدارى در ايران ساخت
 
وندران معبد ستوده ى پاك
 
بس گهرها برون شد از دل خاك ...
 
مجمع فرقه ى فراماسن
 
كه به جا ماند از زمان كهن
 
فكر و دانش همى كند تعليم
 
بى ريا بر برادران سليم
 
يكى ديگر از اعضاى اين لژ تقى زاده است كه در سال هاى حكومت رضاخان به وزارت رسيد و به قول خود او وسيله ى اجراى برخى از قراردادهاى انگليسى ؛ از جمله قرارداد نفت بود.
او در شماره ى اول دوره ى جديد كاوه نوشت :
نخست قبول و ترويج تمدن اروپا بلاشرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتيب و علوم و صنايع و زندگانى و كل اوضاع فرنگستان بدون هيچ استثنا و كنار گذاشتن هر نوع خودپسندى و ايرادات بى معنا كه از معناى غلط وطن پرستى ناشى مى شود و آن را وطن پرستى كاذب توان خواند؛ اين است عقيده ى نگارنده ى اين سطور در خط خدمت به ايران و هم چنين براى آنان كه به واسطه ى تجارب علمى و سياسى زياد با نويسنده هم عقيده اند؛ ايران بايد ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگى مآب شود و بس .
تقى زاده كه تغيير خط را نيز پيشنهاد مى كرد؛ مى نويسد: تنها راه پيشرفت ما اين است كه از فرق سر تا ناخن پا يك سره فرنگى شويم ، من بودم كه اولين بار بمب تسليم به اروپايى را در جامعه ى آن روز ايران منفجر كردم .(152)
خلاصه 
رجال سياسى قاجار كه تماس بيش ترى با غرب داشتند، به دليل نقشى كه در اجراى سياست هاى غربى مى توانستند بر عهده گيرند، مناسب ترين افراد براى لژهايى بودند كه قصد جذب نيرو داشتند. ميرزا ملكم خان اولين ايرانى است كه به تاءسيس لژ پرداخت و انديشه هاى ماسونى را در سطح گسترده تبليغ كرد؛ به گونه اى كه او را پدر منورالفكرى در ايران لقب داده اند.
او با توجه تمام به مظاهر فرهنگ غرب ، تقليد و تبعيت را همانند خلف خود ميرزا ابوالحسن خان ايلچى تنها راه سعادت مى دانست . ملكم خان معتقد است تقليد از مملكت دارى و نظم دول غربى بدون دعوت از بانك هاى خارجى و حضور كمپانى هاى غربى در ايران ممكن نيست .
ميرزا حسين خان سپهسالار از شاگردان ملكم در فراموشخانه بود؛ او با وساطت ملكم كه در سفارت ايران در انگليس به سر مى برد، به انعقاد قرارداد رويتر پرداخت .
آثار فتحعلى آخوند زاده كه تا درجه ى سرهنگى در ارتش روس ارتقا يافت ، در جهت شكستن تعهد مذهبى و تخريب سنن دينى مردم نواحى قفقاز و قطع اميد آنان از نظام سياسى ايران و توجيه حاكميت روس بر آن ها ست . از نظر آخوند زاده پروتستانيسم اسلامى و ليبراليسم دينى هنگامى ممكن است كه احكام شريعت كه به نظر او به مقتضاى زمانى خاص توسط پيامبر وضع شده اند، منسوخ شود و احكام ديگرى به اقتباس از دنياى غرب اخذ شود. تفسيرى كه آخوند زاده از حق ، عدالت و آزادى ارائه مى دهد، تماما دنيوى و زمينى است و هيچ چهره اى الهى و آسمانى و يا حتى عقلانى و ايدئولوژيك نمى تواند داشته باشد.
پس از فروپاشى مجمع آدميت ، يك جناح آن كه برخى شاهزادگان قاجار؛ نظير سليمان ميرزا اسكندرى و شاهزاده عليخان اسكندرى بودند؛ ابتدا انجمن حقوق و پس از آن با تاءثير پذيرى از انديشه هاى ماوراى قفقاز، اولين سازمان ها و احزاب سوسياليستى را كه در نهايت به تشكيل حزب توده ى ايران منجر شد، شكل دادند. جناح ديگر نيز به لژ بيدارى ايرانيان روى آوردند، اين لژ غالب منورالفكران صدر مشروطه را در خود جذب كرد.
تقى زاده كه تقليد از فرق سر تا ناخن پا را تبليغ مى كرد؛ از جمله كسانى است كه تغيير خط را نيز پيشنهاد كرد.
2. منور الفكرى از رقابت تا اقتدار  
1 2 از استبداد ايل تا استبداد منورالفكرى  
با پيدايش نيروى منور الفكرى ، سه نيرو در جامعه ى ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت وحدت و انسجام يافته اند، رو در روى يكديگر قرار مى گيرند و هر كدام به تناسب خصوصيات معرفتى و موقعيت اجتماعى به طريقى خاص قدرت خود را تاءمين كرده ، با وسائلى متناسب اعمال قدرت مى كنند.
دو نيروى مذهبى و استبداد در تاريخ گذشته ى ايران از سابقه اى طولانى برخوردارند و فراز و نشيب هاى زيادى را طى كرده اند؛ ولى نيروى منورالفكرى ، نيروى تازه بنيادى است كه هويت معرفتى و آرمان هاى اجتماعى آن نه تنها براى دو نيروى ديگر، بلكه براى كسانى نيز كه در متن آن قرار مى گيرند، چندان مشخص نيست .
منورالفكران با نگاه اجتماعى نوين ، سازمان اجتماعى جديدى را به وجود آوردند كه با نظام اجتماعى موجود كه در ستيز آرمان هاى دينى بود و بر اساس استبداد داخلى ايل قاجار پى نهاده شده بود، مغايرت داشت . ساختار سياسى موجود در جهت حفظ حاكميت مطلق دربار و شاه بود و ساخت اجتماعى مورد نظر منورالفكران ، سلطه ى سياسى و اقتصادى كشورهاى غربى را مى طلبيد كه با تقليد از غرب حاصل مى شد.
منورالفكران بدون توجه به توابع زيان بار سلطه ى غرب و بدون آگاهى از خصوصيات نظام مورد نظر خود، تقليد از غرب را رمز بهروزى و سعادت خود مى دانستند، آن ها با قياس وضعيت نابسامان نظام موجود با مظاهر تمدن غرب از نظام موجود انتقاد مى كردند.
دربار و در راءس آن ها شاه مستبد قاجار، علاوه بر تنگناهايى كه از ناحيه ى رقيب ديرين خود؛ يعنى نيروى مذهبى احساس مى كند، محدوديت هاى جديدى نيز از ناحيه ى بسط نفوذ سياست هاى خارجى روس و انگليس و هم چنين گسترش افكار منورالفكرانه اى كه خواهان محدوديت شاه هستند، مشاهده مى كند .
شاهان قاجار بعد از شكست هاى نظامى اى كه در رويارويى مستقيم با روس ‍ و درگيرى غير مستقيم با انگليس ، در نواحى شمال و شمال شرقى افغانستان تحمل كردند، از محدوديت هاى جديدى كه توسط سفارت خانه ها اعمال مى شد گاه به جرئت اظهار نارضايتى مى كردند. ناصرالدين شاه از اين كه براى سفر به شمال يا جنوب كشور، رعايت نظر دو دولت انگليس ، يا روس را لازم مى ديد، در حسرت اقتدار گذشتگان مى سوخت و مى گفت :
مى خواهم به شمال مملكت بروم ، سفير انگلستان اعتراض مى كند؛ مى خواهم به جنوب بروم سفير روس اعتراض مى كند! اى مرده شور اين سلطنت را ببرد كه شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملكتش مسافرت نمايد. (153)
استبداد در رويارويى با غرب ، علاوه بر آن كه خود را از نظر اقتصادى و سياسى ضعيف و ناتوان مى ديد؛ از نظر فرهنگى نيز به دليل عدم پيوند حقيقى با معرفت مذهبى و داشتن هويتى بيگانه با آن ، فاقد پايگاه معرفتى مناسب جهت مقاومت بوده ؛ بلكه آسيب پذيرتر از ديگر بخش هاى اجتماعى است ؛ به همين دليل قبل از آن كه بتواند به عنوان يك نيروى رقيب در صحنه حاضر شود، با پيدايش منورالفكرى عناصر درونى خود را پيش از ديگران مجذوب دشمن مى يابد.
حمايت دولت هاى غربى از حركت هاى منورالفكرانه ، موجب شد تا بسيارى از درباريان ، پيوند به اين نيرو را به لحاظ برخوردارى از قدرت هاى خارجى ، وسيله اى براى ارتقاى موقعيت اجتماعى خود بدانند؛ اين مسئله در كنار عامل ديگر كه همان برخورد بيش تر درباريان با مظاهر تمدن غربى است ، سبب توسعه ى انديشه هاى منورالفكرانه در ميان آن ها گرديد. البته اين نوع گرايش كه با انگيزه ى تاءمين قدرت فردى افراد پديد مى آيد، در جهت اقتدار و حفظ ساختار رسمى دربار و استبداد عمل نمى كند. عواملى كه براى جذب درباريان و رجال سياسى به قدرت مهاجم غرب وجود دارد، مرگ و زوال استبداد را حتمى و بلكه چندان سريع مى گرداند كه فرصت مرثيه را نيز براى آن باقى نمى گذارد. در اين ميان كسانى حق حيات مى يابند كه با پشت كردن به ساخت استبدادى گذشته به سوى غرب پر مى كشند و اين پرواز كه اغلب به سوى ظاهرى ترين ابعاد غرب است ، منحطترين شكل پرواز به سوى ابعاد و لايه هاى عميق تر باشد، جامعه به گونه اى جدى تر با غرب متحد و هم آهنگ مى شود و در هر دو حال آنچه جايگزين مى شود، جز غرب و مقتضيات آن نخواهد بود. هر يك از عناصر استبداد كه شامه ى ادراك اين معنا را داشته باشند، با هم سازى خود در نظام اجتماعى جديدى كه انتظار مى رود، موقعيت آينده ى خود را على رغم در هم شكستن استبداد سابق حفظ مى كند و هر كس از جمله شخص شاه اگر اين معنا را نيك در نيابد، در واقع بر مرگ و نابودى خود پاى مى فشارد.
نظام اجتماعى جديد با همه ى تفاوتى كه با نظام گذشته دارد، عنادى با افراد نظام سابق ندارد؛ بلكه اصلى ترين عناصر نظام سابق را جذب و هضم مى كند و اگر جذب از راه هاى مسالمت آميز به ثمر نرسد، درگيرى و نزاع نظامى را به گونه اى محدود به همراه خواهد داشت .
نيروى استبداد در برابر امواج اجتماعى نوينى كه از غرب هجوم مى آورد، چندان شكننده و ضعيف است كه استحاله و تبديل آن هرگز يك مقاومت و ستيز جدى را به دنبال ندارد؛ زيرا عناصرى كه وظيفه ى حراست از اين نيرو را بر عهده دارند و در متن اين نيرو هستند، خود قبل از ديگران جذب نيروى رقيب مى شوند.
نيروى جديد با استفاده از موقعيت و نفوذى كه در نظام پيشين داشته است و با در دست گرفتن اهرم هاى سياسى لازم ، هر گونه مقاومت برخى از دولت مردان را با حركت هايى ؛ نظير كودتا كه توسط يكى از شاهزادگان ، يا افراد با نفوذ سياسى انجام مى شود، در هم مى شكند. آن قدر شاهزاده و دولت مرد منور الفكر و لژ نشين در دربار قاجار حضور دارد كه براى جايگزينى ناگزير از رقابت هستند.
نظام اجتماعى نوينى كه با روى كار آمدن منورالفكران پديد مى آيد، بدون شك ساختار سياسى ، اقتصادى و نظامى و نيز در فاصله اى نه چندان طولانى ابعاد فكرى و فرهنگى جامعه را در سطح گسترده تغيير مى دهد. اين تغييرات ، به دليل اين كه از راه قدرت سياسى جامعه و با حمايت دولت هاى مسلط غربى به انجام مى رسد، فاقد پايگاه مردمى است و همين مسئله جامعه را براى تنش هاى اجتماعى جديد آماده مى كند.
فقدان تفكر كه با شيفتگى به مظاهر مادى غرب و تقليد از آن همراه است ، فرصتى براى انديشه در ساخت اجتماعى موجود و تنش هاى مستتر در آن باقى نمى گذارد. منورالفكران كه سطحى ترين بعد غرب ، هستى و انديشه ى آنان را تسخير كرده است ، به همان مقدار كه دير با غرب آشنا شده اند، زود آرزوى رسيدن به آن را مى كنند و خواسته يا ناخواسته با اهرم هاى سياسى نظامى و حمايت هاى جهانى در رديف كارگزاران نظام جهانى سلطه در مى آيند.
تقليد و تبعيت از برنامه هايى كه توسط دول ذى نفوذ ديكته شد، گذشته از نسبتى كه اين تغييرات با عادت ها، آداب و رسوم يا سنت هاى موجود در جامعه دارد، گذر به سوى كشورهاى غربى را به دنبال نمى آورد؛ بلكه جامعه اى را به ارمغان مى آورد كه با رانده شدن از مواضع پيشين ، از رسيدن به آنچه كه در نگاه به آن كوشيده ، باز مانده است .
وصول به غرب مسيرى را طلب مى كند كه نه براى تاءمين نيازهاى روزمره ى كشورهاى غير غربى سازمان يابد؛ البته منورالفكران در دهه هاى نخستين به دليل بيگانگى با مبانى تمدن غرب از ادراك اين مسير ناتوان بودند. آنان با در دست داشتن حاكميت سياسى و مديريت اجتماعى ، در خدمت مطامع اقتصادى و سياسى غرب ، براى زودتر رسيدن به سرابى كه در پيش دارند به تغيير در همه ى ابعاد اجتماعى دست مى يازند، و جامعه اى كه بر فرض از سنت و يقين دينى بى بهره باشد، لااقل به شيوه ى پيشين زيست خود عادت دارد، اين تغيير را تاب نمى آورد و اگر بر فرض هم به اين تغييرات گردن نهد، در نظام اقتصادى ، سياسى و فرهنگى پديد آمده ، هم آهنگى لازم ايجاد نمى شود و درنتيجه تنش هاى بالقوه اى كه وجود دارد به سرعت ظاهر مى گردد. منورالفكران براى غلبه بر اين ناسازگارى ها كه ناشى از نبود تفكر است ، وسيله اى جز زور در اختيار ندارند. بدين ترتيب حاكميت آن ها، نه تنها در ايران بلكه در كشورهاى جهان سوم به سوى استبدادى جديد گام بر مى دارد.
استبداد منورالفكرى بر خلاف استبداد پيشين ، متكى بر روابط و مناسبات ايل ، عشيره ، قبيله و طايفه نيست و قدرت آن نيز برآيند قدرت هاى داخلى جامعه نمى باشد؛ بلكه متكى بر امواج نظامى ، سياسى و فرهنگى نوينى است كه با حضور مستقيم ، يا غير مستقيم غرب در كشورهاى جهان سوم پديد مى آيد و قدرت آن نيز برآيند قدرت هاى مسلط جهانى است كه از رقابت هاى موجود بين آن ها پديد مى آيد.
جايگزينى استبداد استعمارى به جاى استبداد تاريخى ايل ، با آن كه با تحولى بنيادين و ساختارى در جامعه همراه است و به اين لحاظ انقلابى اجتماعى را سبب مى شود؛ ولى اين تحول بر اساس آنچه بيان شد از يك تغيير فراگير مردمى در سطح گسترده ى اجتماع آغاز نمى شود، بلكه با پيدايش منورالفكرى در سطح كارگزاران ، رجال سياسى ، دولت مردان ، اشراف و خوانين جامعه ى قديم پديد مى آيد؛ اين تغيير مى تواند بدون خشونت و از طريق درباريان و يا با خشونت هاى محدود در چهار چوب توطئه هاى سياسى و يا كودتا پديد آيد؛ پس منورالفكران در رقابت با استبداد مرسوم مشكل چندانى ندارند؛ اما اين تغيير و تبديل در ايران از تحليل فوق كه از مقايسه ى دو نيروى استبداد و منورالفكرى پديد آمد، تبعيت نمى كند. در ايران اين تغيير و جايگزينى با بيش از پنج دهه درگيرى و با تحولاتى مردمى و فراگير همراه بود؛ به طورى كه از سال 1250 ه .ش كه ميرزا حسين خان سپهسالار قرار داد رويتر را منعقد كرد، تا پى آمدهاى قرارداد 1919 وثوق الدوله كه به كودتاى 1299 ه .ش و اقتدار رضاخان انجاميد، نيم سده مى گذرد و در اين فاصله حوادث اجتماعى عظيمى ، چون جنبش تنباكو و انقلاب مشروطه پديد آمد، حال آن كه در همين فاصله برخى از كشورهاى خاور دور، به سرعت خط و مشى آينده ى خود را براى وصول به غرب بدون آن كه كم ترين تنش هاى اجتماعى را به همراه داشته باشد، ترسيم كردند و مسير زيادى از آن را نيز پيمودند.
دليل مسئله ى فوق اين است كه ايران در اين مقطع ، فقط جايگاه دو نيروى دربار و منورالفكرى نيست و نيروى ديگرى كه به نام نيروى مذهبى نيز حضور دارد. موقعيت نيروى مذهبى كه در دوران قاجار به شرحى كه در فصل اول گذشت به گونه اى بود كه انتظار جايگزينى آن به جاى نيروى دربار مى رفت ؛ بنابراين حاكميت سياسى قاجار در رقابت با دو نيروى ديگر قدرت دوام نداشت رقابت در حقيقت بين دو نيروى مذهبى و منورالفكرى بود.