حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۱۳ -


3. نيروهاى اجتماعى ايران در تاريخ بيست ساله  
1 3 استبداد انگليسى رضا خان  
ايجاد يك دولت قدرتمند كه ضمن تاءمين هدف هاى دولت انگلستان از ظاهرى مستقل برخوردار باشد، مى توانست اهداف انگلستان را بدون آن كه عوارض ناخوشايند قرارداد 1919 را در پى داشته باشد، تاءمين كند.
سيد ضياء الدين طباطبايى كه مديريت يكى از نشريات تهران را برعهده داشت كانديدايى بود كه با همكارى يكى از عناصر نظامى مورد نظر انگليس ؛ يعنى رضا خان با كودتاى 1299 ه .ش اولين گام را در جهت تشكيل قدرت مزبور برداشت . رضا خان به عنوان وزير جنگ و شخص ‍ قدرتمند كابينه ى سيد ضياء مشهور به كابينه ى سياه و كابينه هاى پس از آن تا سال 1304 ه .ش است ، در طول اين سال ها گام هاى لازم جهت استحكام قدرت رضا خان توسط انگلستان و وابستگان به آن برداشته شد، تا اين كه در نهايت با تغيير سلطنت قاجار، رضاخان به عنوان پادشاه ايران بر تخت سلطنت جلوس كرد و تا سال 1320 ه .ش با استبدادى قدرتمند و قوى به پادشاهى خود ادامه داد. در گذر اجمالى بر دوران بيست ساله ى رضا خان ، علاوه بر تحليل ويژگى هاى قدرت استبدادى او، به تبيين وضعيت دو نيروى منورالفكرى و مذهبى مى پردازيم :
استبداد رضاخان على رغم شباهت هاى ظاهرى با استبداد قبل از مشروطه ، هويتى مغاير با آن دارد. تفاوت بنيادين استبداد قبل و بعد از مشروطه در اين است كه استبداد قبل از مشروطه در چهار چوب روابط خوانين و اشراف شكل مى گرفت ؛ ولى استبداد جديد در قلمرو نظام سلطه ى استكبار جهانى و استعمار عمل مى كرد، از اين رو ابزار و عناصرى كه مبين چگونگى رشد، توسعه ، يا تزلزل اين دو استبداد مى باشد، كاملا با هم مغاير است .
خصوصيت ديگرى كه استبداد قبل و بعد از مشروطه را از هم متمايز مى كند، مربوط به چگونگى برخورد آن ها باايل و هم چنين دين است ؛ استبداد قبل از مشروطه به دليل جوشش از متن مناسبات ايلاتى ، هرگز با مناسبات عشيره اى و ايلاتى ناسازگار نبود و اگر چه با يك قبيله ، ايل و يا عشيره اى خاص ستيز مى كرد، ولى اين ستيز از حمايت هاى قبيله اى و عشيره اى ديگرى برخوردار بود؛ بنابراين ايل ستيزى به گونه اى بنيادين در دستور كار و استراتژى آن قرار نمى گرفت ؛ حال آن كه استبداد جديد نه تنها در بنياد خود متكى به قدرت هاى ايلات و عشاير نيست ، بلكه در صدد خشكاندن قدرت هاى عشيره اى نيز بر مى آيد و ايل ستيزى استراتژى نظامى او را شكل مى دهد. زيرا اين استبداد به عنوان كارگزار استعمار، ريشه در قدرت هاى جهانى دارد و قدرت هاى داخلى خطرهاى بالفعل ، يا بالقوه اى هستند كه ريشه كن كردن آن ها زمينه ى هر گونه مقاومتى را از بين مى برد و امنيت لازم را براى گروه مهاجم فراهم مى كند.
تخت قاپو كردن ايلات و منع كوچ آن ها كه توسط رضاخان دنبال شد، در جهت فوق است ؛ زيرا قدرت ايل در تحرك آن است و تا وقتى كه در كوه به ييلاق و قشلاق مى پردازد. به دليل تحركى كه دارد قابل كنترل نيست ، در حالى كه در حالت سكون به سادگى قابل كنترل است ؛ به عبارت ديگر تخت قاپو كردن ايلات علاوه بر آن كه مقاصد سياسى و نظامى دولت رضاخان را تاءمين مى كرد، داراى برخى آثار اقتصادى نيز بود؛ اين آثار به نوبه ى خود براى نظامى كه در جهت نيازهاى اقتصادى غرب گام بر مى داشت ، خالى از جاذبه نبود؛ زيرا اقتصاد ايران به دو بخش دامدارى و كشاورزى تقسيم مى شد و دامدارى كه با كوچ عشاير و ايلات پيوندى نزديك داشت ، به دليل وضعيت جغرافيايى ايران نقش اول را دارا بود و منع از كوچ ، اين بخش از اقتصاد را از بين مى برد.
مدرس آينده ى اقتصادى مسيرى را كه رضاخان دنبال مى كند به اين صورت مى بيند: روزى خواهد رسيد كه براى شير و پنبه و پشم و پوست كه از صادرات مهم كنونى ماست ، گردن ما به جانب خارجى كج باشد و دست حاجت به سوى آنان دراز كنيم . (166)
دين ستيزى آشكار، ويژگى ديگرى است كه استبداد بعد از مشروطه و از جمله استبداد رضاخانى را از استبداد قبل از مشروطه ممتاز مى كند؛ استبداد خونين اگر چه هويت دينى نداشت و با نيروى مذهبى به عنوان يك رقيب عمل مى كرد، ولى استراتژى آن ستيز مستقيم با دين نبود؛ بلكه همواره مى كوشيد تا آن جا كه ممكن است و ساختار سياسى آن اجازه مى دهد، پوشش دينى بگيرد و از رويارويى و درگيرى مستقيم با دين طفره مى رفت . اين سياست در كشورهايى كه فرهنگ شيعى حضور نداشت ، در اغلب اوقات موفق بود؛ ولى در جامعه ى شيعى ايران با مشكلات فراوانى همراه بود؛ زيرا فقه سياسى شيعه على رغم مقتضيات زمان و توجه به شرايط سياسى موجود، هرگز مشروعيت را به نيروى رقيب نمى بخشيد و همواره مانع از در آميختن و امتزاج كامل نظام سياسى موجود با نظام دينى مى شد.
استبداد بعد از مشروطه بر خلاف سلف خود، جز در مقاطعى كه گريزى از آن ندارد، به دنبال توجيه دينى خود نيست ؛ بلكه استراتژى آن رويارويى با مذهب است . نقابى كه استبداد بعد از مشروطه از آن استفاده مى كند، نقابى منورالفكرانه و روشنفكرانه است ؛ يعنى او براى توجيه خود شعارهاى سياسى نوينى را كه متعلق به ديناى غرب است ، مطرح مى كند؛ نظير ناسيوناليسم ، يا تبليغ براى رسيدن به دروازه هاى تمدن بزرگ ، تمدنى كه ايران را در رديف يكى از قدرت هاى غربى در آورد.
استبداد بعد از مشروطه به دليل رسالتى كه دارد، نمى تواند با دين جز به عنوان يك حركت تاكتيكى سازش كند؛ زيرا دين جايگاه حضور و شهود سنت هاى اصيل اجتماعى و الهى است و استبداد به عنوان كارگزار اقتصاد و سياست استعمارى ، وظيفه ى در هم شكستن اين سنت ها را دارد و تا هنگامى كه سنت هاى اجتماعى در هم شكسته نشود، حركت هاى نوينى كه به قصد نزديكى كشور با دنياى غرب آغاز مى شود، مستقر نخواهد شد؛ از اين جهت استبداد اگر دين را كه جايگاه حضور و شهود سنت هاى الهى است و پايگاه يقين و ايمان است از بين نبرد، وظيفه و كاركرد اصلى خود را انجام نداده است . البته اين استبداد مى تواند بانوعى از ديانت نوين كه فاقد سنت هاى الهى و توجيه گر بدعت هاى مستمر است ، سازگار شود؛ به همين دليل اگر بتواند به حمايت از اين نوع ديانت كه فاقد رسالت و هويت اجتماعى است ، مى پردازد.
شباهت استبداد قبل از مشروطه و بعد از آن در بى ضابطه بودن ، يا خصلت ديسيوتى آن است ؛ به اين معنا كه هيچ ضابطه و نظمى را تاب نمى آورد. استبداد قبل از مشروطه با آن كه به دنبال پوشش دينى گرفتن است ، ولى از ضوابط دينى و احكام شرعى و اجراى عدالت الهى گريزان است . استبداد بعد از مشروطه نيز با آن كه نظام هاى دنيوى غرب را به عنوان آرمان و الگوى خود معرفى مى كند، از يك نظام بوروكراتيك واقعى و به تعبير ماكس وبر از كنش هاى عقلانى معطوف به هدف هاى دنيوى و قابل دسترس تهى است .
خشونت چهره ى غالب هر دو استبداد است ، با اين ويژگى كه خشونت در بعد از مشروطه منشاء تنش هاى بنيادينى مى شود كه به مقتضاى نيازهاى سياسى و اقتصادى غرب و در جهت حذف و هضم نهادهاى اجتماعى موجود پديد مى آيد.
اقتدار رضا خان تا سال 1320 ه .ش از ويژگى و خصوصيات استبداد بعد از مشروطه برخوردار است ، به همين دليل علت قدرت او و نحوه ى عملكرد او بر اساس همان مبانى تحليل مى شود.
رضاخان گرچه مربوط به ايل پالانى ها بود، ولى قدرت اجتماعى او هرگز متاءثر از جايگاه اجتماعى عشيره اى و ايلى نبود؛ بلكه توان او ناشى از قدرتى بود كه انگلستان در شرايط اجتماعى بعد از جنگ جهانى اول در ايران تحصيل كرده بود.
انگلستان قبل از آن كه از راه كودتا بر قدرت مركزى تسلط يابد، با نفوذ در قدرت هاى محلى و تقويت آن ها در جهت فشار بر دولت مركزى قاجار استفاده مى كرد؛ ولى بعد از كودتا با تقويت قدرت مركزى ، قدرت هاى منطقه اى مختلفى كه تا آن زمان از ناحيه ى انگلستان تقويت و تحريك مى شدند، همگى افول كردند و تسليم رضاخان شدند.
انگلستان با اجراى اين سياست ، علاوه بر تقويت نظامى قدرت مركزى ، در جهت اعتبار سياسى آن به عنوان چهره اى كه حافظ امنيت اجتماعى ايران است ، گام بر مى داشت . شيخ خزعل از جمله عوامل انگليسى بود كه قربانى حركت جديد انگلستان شد؛ او در جلسه ى مشتركى كه با حضور رضاخان و نماينده ى دولت انگلستان تشكيل شده ، تسليم گرديد. رضا خان از اين پيروزى و حركت هاى مشابه آن ، براى رسيدن به پادشاهى استفاده كرد. او هرگاه كه در اثر فشار رقيبان سياسى ، نظير مدرس ناگزير به ترك موقعيت خود مى شد، با دامن زدن به آشوب هاى اجتماعى ؛ نظير قتل و غارت هاى شبانه در تهران ، وجود خود را براى دوام امنيت اجتماعى و استقلال ايران ضرورى جلوه مى داد. اجراى اين گونه سياست ها در فريب بسيارى از سياست مداران و از جمله حكومت بلشويكى روس كارساز و مفيد بود.
تاكتيك ديگر رضاخان براى رسيدن به قدرت ، شركت در تكايا و دسته هاى مذهبى و تلاش براى نزديكى به عالمان دينى بود، او با اين سياست مى كوشيد تا حساسيت اين بخش از جامعه را نيز براى قدرت گرفتن خود كاهش دهد.
رضاخان پس از حاكميت در جهت تاءمين خواسته ها و نيازهاى انگلستان ، ساخت اجتماعى ايران را دگرگون ساخت ؛ اين تغيير و دگرگونى به دليل آن كه مطابق نيازها و مقتضيات سياسى ، اقتصادى و فرهنگى جامعه ى ايران نبود، با مخالفت اقشار جامعه مواجه شد، و تنها گروهى كه از اين مخالفت همگانى مستثنا بود، منورالفكرانى بودند كه همه ى پيوندها و تعلقات خود را با فرهنگ و جامعه ى بومى خود فراموش كرده بودند و كارى جز تقليد از آنچه كه از ظواهر غرب مى ديدند، نداشتند. نتيجه ى مخالفت همگانى چيزى جز شدت گرفتن استبداد نبود؛ رضاخان به پشتوانه ى قدرت نظامى خود، در زمينه ى مسائل فرهنگى ، حملات سازمان يافته و منظمى را در جهت از بين بردن سنت ها و عقايد دينى تدارك ديد و همه ى آثار و نشانه هاى دينى را، از ظاهرى ترين تا عميق ترين ابعاد آن ، مورد هجوم قرار داد. در زمينه ى اقتصادى و سياسى نيز با متوقف كردن كوچ ، ريشه هاى سياست گذشته و نيز بخشى از اقتصاد موجود را كه دامدارى بود، به سوى نابودى و اضمحلال سوق داد.
حركت هاى سياسى و اقتصادى نوين ، در جهت تقويت شبكه هاى سياسى انگلستان و نيازهاى اقتصادى آن ها بود؛ نمونه ى بارز آن راه آهن سراسرى جنوب تا شمال است كه با ناديده گرفتن اولويت شرق و غرب ، از جنوب تا شمال امتداد يافت تا انتقال نيروى نظامى انگلستان را به پشت خطوط روسيه جهت اتحاد نظامى و يا رويارويى با آن ممكن سازد؛ همين خط سراسرى در جنگ جهانى دوم عنوان پل پيروزى را پيدا كرد.
ساخت استبداد استعمارى علاوه بر مشكلات سياسى ، اقتصادى و فرهنگى اى كه در جهت حذف و هضم نظام اجتماعى موجود ايجاد مى كند، زمينه ساز فساد اخلاقى و زورگويى هاى شخصى مستبدان مى باشد. اقداماتى كه رضاخان براى تاءمين منافع شخصى خود انجام داد، از حوزه ى اين بحث خارج است و تنها به نقل جمله اى از فوت نماينده ى مجلس انگلستان كه به ايران سفر كرده بود، بسنده مى كنيم ؛ او مى گويد:
رضا شاه دزدان و راه زنان را از سر راه هاى ايران برداشت و به افراد ملت خود فهماند كه من بعد در سرتاسر ايران فقط يك راهزن بايد وجود داشته باشد. (167)
2 3 عملكرد منورالفكران  
منورالفكران گرچه از استبداد قبل از مشروطه كه منشاء اجتماعى اغلب آن هاست ، روى برگردانده و مخالف با آن بودند، ولى بنيانگذار استبداد استعمارى هستند و به همين دليل منورالفكرى و استبداد بعد از مشروطه دو نيروى ممتاز از يكديگر نيستند. البته اگر امتيازى بين اين دو در مقاطع بعدى جامعه ى ايران ديده مى شود، بيش تر مربوط به گروه هاى رقيبى است كه وابستگى آن ها به قدرت هاى مختلف خارجى است و يا آن كه در شيوه ى سلوك و رسيدن به آرمان ها و واقعيات غربى اختلاف دارند و در اين گونه رقابت ، گروهى كه بر اريكه ى قدرت مى نشينند با روش هاى استبدادى با حريف برخورد مى كند.
منورالفكران على رغم همه جناح بندى ها و اختلافاتى كه در بين آن ها بود، در دوران رضاخان بيش ترين همراهى و همكارى را با او داشتند؛ برخى از آن ها، چون مشيرالدوله و مصدق السلطنه در روزهاى آغازين قدرت رضاخان به عنوان هيئت مشاوره به طور مرتب با او جلسه و گفت و گو داشتند (168) و برخى ديگر چون اسكندر ميرزا، تقى زاده ، داور و فروغى در كابينه ى رضاخان ، از مهره هاى اصلى و گردانندگان سياست رضاخان بودند.
ننگين ترين قراردادى كه در دوران رضاخان بسته شد، قرارداد نفت ( 1312 ه .ش /1933م ) بود كه به دست تقى زاده امضا شد. اين قرارداد بعد از لغو قرارداد دارسى منعقد شد. قرارداد دارسى به دليل اين كه زمان آن در حال تمام شدن بود، نياز به تجديد داشت ؛ ولى رضاخان با ظاهرى وطن پرستانه اسناد آن را پاره كرد و زمينه را براى قرارداد جديد كه به مراتب بدتر از قرارداد سابق بود، فراهم آورد. او بعد از انعقاد اين قرارداد دستور داد تا هيچ كس و هيچ يك از روزنامه ها درباره ى آن سخنى نگويند و بدين ترتيب پرونده ى آن تا بعد از شهريور بيست مسكوت ماند. بعدها تقى زاده اقرار كرد كه در هنگام امضاى قرارداد آلت دست دولت انگلستان بوده است .
ذكاء الملك فروغى در اول و آخر و وسط كابينه هاى رضاخان حضور دارد، او همان كسى است كه واقعه ى مسجد گوهر شاد در كابينه دوم او اتفاق افتاد.
رضاخان در جهت محو آثار اسلام ، با طرح ناسيوناليسم (ملى گرايى ) در پى احياى آثار ايران باستان بود و منورالفكران نيز او را در اين راه همراهى مى كردند.
با اوج گيرى تب ايران پرستى ، در زمانى كه سوگوارى بر امام حسين (ع ) ممنوع شده بود، مجالسى در سوگ شكست ايران از اسلام برپا شد و در اندوه زوال ساسانيان به ماتم نشستند. شاعران نيز مرثيه سرودند و كسى چون عارف كه در هنگام قدرت گرفتن رضاخان ، در منزل اشراف به نفع جمهورى رضاخانى نمايش بازى مى كرد، اينك در آرزوى زوال اسلام به هجو عالمان دينى مى پرداخت و مذهب را در كنار سلسله ى قاجار قرار مى داد و وجود آخوند و قجر را مانع از وصول به ملك داراب مى خواند.
مشير الدوله حسن پيرنيا تاريخ ايران باستان را نوشت و اعضاى فرهنگستان به حذف لغاتى پرداختند كه نشانى از زبان وحى داشت هم چنين به دنبال آن بودند كه بنا به توصيه هاى ملكم خان و آخوندزاده خط را تغيير دهند و زمينه ى قرائت نماز را به فارسى فراهم كنند.
تقى زاده كه از تغيير همه چيز و تقليد در همه ى ابعاد سخن مى گفت ، دليلى براى مخالفت با حاكميت رضاخان نداشت ؛ او كه به دنبال تغيير خط فارسى بود، اجراى اين طرح را جز با حمايت زور رضاخان ممكن نمى دانست و اگر رضاخان هم اين كار را نكرد؛ تنها به اين دليل بود كه نتوانست .
كسروى نيز كه داعيه ى پاك دينى و پيرايشگرى اسلام را داشت و هم چنين سايه ى رقيق او، شريعت سنگلجى از منورالفكرانى هستند كه از مرحمت شاهانه ى رضاخانى بى بهره نمى باشند.
آل احمد كارنامه ى منورالفكران را، در دوره ى بيست ساله كه با حكومت نظامى اش چيزى اندكى بيش از صفر ندارد به اين صورت بازگو مى كند:
كسروى كتاب سوزانى مى كرد، شعر حافظ و ادبيات را، آن هم در مملكتى كه عوام الناسش جز دفتر حافظ چيزى را به عنوان ادبيات نمى شناسد. بزرگ ترين تخم دو زرده ى آن دوره ، يك دوره مجله مهر است كه كوشش اصلى اش معروف به نبش قبور است و به ترجمه و تحقيق هاى لغوى و بعد يكى دو ساله مجله ى پيمان به قصد زير آب مذهب را زدن و بعد چند شماره اى از مجله ى دنيابه همين قصد اما با جهان بينى ديگر... دشتى و حجازى هر دو از دست پروردگان انقلاب مشروطه اند؛ اولى ماءمور در سانسور ديكتاتور شده است ، دومى ظاهر سازى آب و رنگ در ايران امروز چاپ مى كند... اين جورى بود كه براى پر كردن جاى خالى روشنفكران مجبور بودند بازى هايى هم در بياورند تا سر جوانان را يك جورى گرم نگهدارند، اين بازى ها را بشمارم : 1. نخستين آن ها زردشتى بازى بود؛ به دنبال آنچه در صفحات پيش گذشت و به دنبال بد آموزى هاى تاريخ نويسان غالى دوره ى ناصرى كه اولين احساس حقارت كنندگان بودند در مقابل پيشرفت فرنگ ، و ناچار اولين جست و جو كنندگان علت عقب ماندگى ايران ؛ مثلا در اين بد آموزى كه اعراب تمدن ايران را باطل كردند يا مغول و ديگر اباطيل ... در دوره ى بيست ساله از نو، سر و كه فروهر بر در و ديوارها پيدا مى شود كه يعنى خداى زرتشت را از گور در آورده ايم و بعد سروكله ى ارباب گيو و ارباب رستم و ارباب جمشيد پيدا مى شود، بامدرسه هاشان و انجمن هاشان و تجديد بناهاى آتشكده ها در تهران و يزد؛ آخر اسلام را بايد كوبيد و چه جور؟ اين جور كه از نو، مرده هاى پوسيده و ريسيده را كه سنت زرتشتى باشد و كوروش و داريوش را از نو زنده كنيم و شمايل اهورامزدا را بر طاق ايوان ها و سر ستون هاى تخت جمشيد را هر جا كه شد احمقانه تقليد كنيم .
و من به خوبى ياد دارم كه در كلاس هاى آخر دبستان ، شاهد چه نمايش ‍ لوسى بوديم از اين دست و شنونده ى اجبارى چه سخنرانى ها كه در آن مجالس پرورش افكار ترتيب مى دادند، مال ما پاچنارى ها و خيابان خيامى ها در مدرسه ى حكيم نظامى بود، پايين شاهپور هفته اى يك بار و سخنرانان : على اصغر حكمت ، سعيد نفيسى ، فروزانفر، دكتر شفق ، و حتى كسروى و من در آن عالم كودكى فقط افتخار استماع دو، سه بار سخنرانى ما قبل آخرى را داشتم . الباقى را مراجعه كنيد به مجموعه سخنرانى هاى پرورش افكار از انتشارات موسسه ى وضع و خطابه وابسته به دانشكده ى معقول و منقول !
اگر قرار باشد به حساب اين كم خونى روشنفكرى برسيم ، بايد يك يك آن حضرات ، گردانندگان و سخنرانان پرورش افكار حساب پس دهند. به هر صورت آن دوره ى بيست ساله ، از ادبيات گرفته تا معمارى و از مدرسه گرفته تا دانشگاه ، همه مشغول زردشتى بازى و هخامنشى بازى اند.
يادم هست در همان ايام كمپانى داروسازى باير آلمان نقشه ى ايرانى چاپ كرده بود، به شكل زن جوان و بيمار و در بستر خوابيده و لابد مام ميهن و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و داريوش و اردشير و ديگر اهل آن قبيله از طاق آسمان پايين آمده ، كنار درگاه ( يعنى بحر خزر) به عيادتش ! و چه فروهرى در بالا سايه افكن بر تمام مجلس عيادت و چه شمشيرى به كمر هر يك از حضرات با چه قبضه ها و چه زرق و برق ها و منگوله ها. اين جورى بود كه حتى آسپرين باير را هم بالعاب كوروش و داريوش و زردشت فرو مى داديم .
2. بازى دوم فردوسى بازى بود؛ باز در همان دوره ى كودكيمان بود كه به چه خون دل از پدرها پول مى گرفتيم و بليت مى خريديم براى كمك به ساختن مقبره ى آن بزرگوار كه حتى دخترش غم آن را نخورده بود..
3. بازى سوم كسروى بازى است ، حالا كه بهايى ها فرقه اى شده اند در بسته و از دور افتاده و سر به پيله ى خود فرو كرده و ديگر كارى از ايشان ساخته نيست ، چرا يك فرقه تازه درست نكنيم ! اين است كه از وجود يك مورخ ، دانشمند و محقق كنجكاو، يك پيغمبر دروغى مى سازند، اباطيل باف و آيه نازل كن ، تا فورا در شرب اليهود پس از شهريور بيست در حضور قاضى دادگسترى ترور بشود.
به هر طريق با مجموع اين بازى هاست كه ... تنها يك شور را دامن مى زدند، شور به ايران باستان را، شوق به كوروش و داريوش و زردشت را، ايمان به گذشته ى پيش از اسلامى ايران را، و با همين حرف ها رابطه ى جوانان را حتى با وقايع صدر مشروطه و تغيير رژيم بريدند و نيز با دوره ى قاجاريه ؛ و پس از آن با تمام دوره ى اسلامى . انگار كه از پس ساسانيان تا طلوع حكومت كودتا فقط دو روز و نصفى بوده است كه آن هم در خواب گذشته ... اين نهضت نماها كه هدف اصلى شان همگى اين بود كه بگويند حمله ى اعراب (يعنى ظهور اسلام در ايران ) نكبت بار بود و ما هر چه داريم از پيش از اسلام داريم ... مى خواستند براى اختلاف در شعور تاريخى يك ملت ، تاريخ بلافصل آن دوره را (يعنى دوره قاجار را) نديده بگيرند و شب كودتا را يكسره بچسبانند به دمب كوروش و اردشير؛ انگار نه انگار كه در اين ميانه هزار و سيصد سال فاصله است .
توجه كنيد به اين اساس امر كه فقط از اين راه و با لق كردن زمينه ى فرهنگى ، مذهبى مردم معاصر مى شد زمينه را براى هجوم غرب زدگى آماده ساخت ... كشف حجاب ، كلاه فرنگى ، منع تظاهرات مذهبى ، خراب كردن تكيه دولت ، كشتن تعزيه ، سخت گيرى به روحانيت ... اين ها همه وسايل اعمال چنان سياستى بود.
(169)

استبداد استعمارى رضاخان ، چيزى جز بسيج منورالفكران براى تتميم و تكميل كارى كه در مشروطه آغاز كردند؛ يعنى محو آثار ديانت و مذهب نبود. رضاخان كه در هنگام قدرت گرفتن حتى سواد خواندن و نوشتن نداشت (170)، فقط پوششى بود كه اين مجموعه با همراهى انگلستان از آن براى اجراى مقاصد خود استفاده مى كردند.
با اوج گرفتن قدرت رضاخان ، گروهى از منورالفكران به انگيزه هاى مختلف ، با استبداد جديد اصطكاك پيدا مى كنند؛ برخى از آن ها، نظير: تيمورتاش و داور كه تا آخرين لحظات از اركان استبداد هستند، در كشاكش ‍ قدرت و يا به دليل وابستگى به دولت رقيب ؛ يعنى روسيه و... مورد غضب شاه قرار مى گيرند و نابود مى شوند. بعضى ديگر كه اغلب ، افراد وجيه الملة هستند، آن گاه كه استبداد رضاخان نفرت مردم را بر مى انگيزاند، براى حفظ وجاهت ملى خود از او كناره مى گيرند و از همراهى آشكار با او جز در موارد ضرورى و حياتى دورى مى كنند؛ در ميان اين گروه بسيارى از عناصر و مهره هاى ماسونى نيز هستند كه جهت احتياط ذخيره مى شوند، زيرا اقتضاى سياست انگلستان آن است كه همه ى تخم مرغ هاى خود را در يك سبد قرار ندهد. ويژگى اين گروه اين است كه هرگز سر ستيز با رضاخان ندارند و در صورت عدم همكارى مخفى ، به سكوت ، يا مشاجرات لفظى بسنده مى كنند.
گروه سوم به سياست همسايه ى شمالى دل بسته اند؛ اين گروه على رغم همراهى اوليه اى كه به تبع دولت شوروى با رژيم رضاخان دارند، در سال هاى پايانى از او كناره مى گيرند. فعاليت سياسى اين گروه مربوط به سال هاى بعد از شهريور بيست است كه به ايجاد حزب توده منجر مى شود.
گروه چهارم كسانى هستند كه پس از برخورد با ثمره ى سياسى حركت منورالفكرى كه همان استبداد استعمارى است ، متوجه دور ماندن از آنچه كه ديده به آن دوخته اند، مى شوند؛ آن ها كه قصد وصول به آزادى و دموكراسى و شاخص هاى رشد و توسعه ى اقتصادى غرب ، به همه ى گذشته ى خود پشت كردند و به گونه اى تقليدى و ناشيانه از غرب الگو مى گيرند، پس از مواجهه با استبداد خشن و بى رحم كه با افزايش فقر و وابستگى اقتصادى گام ها زيرفشار و قدرت سركوبگر آن نابود مى شوند. اين گروه ، اگر زمينه هاى اجتماعى ، مانند آنچه كه بعد از شهريور بيست اتفاق افتاد، فرصت دوام آن ها را فراهم آورد؛ در صورتى كه به مبادى فرهنگ دينى بازنگردند، ناگزير در قالب ديدگاه هاى نوينى كه از مفهوم ملت پديد مى آيد، به شرحى كه بيش از اين گذشت به سوى مرتبه اى عميق تر از غرب زدگى روى مى آوردند
عناصرى كه در گروه اخير قرار مى گيرند، كم تر ريشه در اشرافيت فاسد و تباه پيشين دارند و بيش تر از قشرهاى متوسط شهرى هستند كه به تناسب توانايى و استعدادهاى فردى خود جذب جريان غالب منورالفكرى شده اند؛ تعداد كمى از روزنامه نگاران كه استبداد رضاخان را تاب نياوردند و با موضع گيرى در برابر آن به كام مرگ فرو رفتند؛ از اين دسته هستند.
3 3 قطب هاى مذهبى  
1 3 3 نجف و مرجعيت شيعه
با توجه به آنچه گفته شد، نيروهاى منورالفكرى حتى به فرض درگيرى با استبداد بعد از مشروطه ، از يك سازگارى بنيادين با آن برخوردارند. در حالى كه نيروى مذهبى تنها نيرويى است كه حتى به فرض مماشات ، در ناسازگارى بنيادين با استبداد است و به همين دليل استبداد استعمارى رضاخان ، بعد از قدرت يافتن ، همه ى حملات خود را متوجه نيروى مذهبى مى سازد.
نيروى مذهبى در سال هاى به قدرت رسيدن رضاخان ، چند قطبى عمل مى كند، چند قطبى بودن نيروى مذهبى در چهره ى شخصيت هاى دينى ، حركت ها و جريان هاى سياسى ، يا قيام ها و مقاومت هاى مختلف در عرض ‍ يكديگر ظاهر مى شود؛ از اين رو به برخى جريان ها، حركت ها و جنبش هايى كه در اين مقطع حضور دارند، اشاره مى شود.
چند قطبى بودن نيروى مذهبى ، به دليل غيبت مرجعيت شيعه از سطح رهبرى حركت سياسى تشيع در اين سال هاست ؛ اين غيبت كه پس از بردار رفتن شيخ فضل الله نورى و رحلت آخوند خراسانى واقع مى شود، به دليل تجربه ى تلخى است كه مرجعيت شيعه از حضور فراگير خود در رهبرى حركت هاى سياسى صدر مشروطيت به دست آورده بود. مرجعيت شيعه از حوادث مشروطه چند نكته ى مهم آموخته بود:
1. منورالفكرانى كه در مبارزه با استبداد داعيه ى همراهى با نيروى مذهبى را داشتند، على رغم تلاش هايى كه براى مخفى نگه داشتن هويت ضد دينى خود انجام مى دادند، نه تنها درد تعطيل ماندن احكام الهى و تعهد نسبت به فرامين خداوند را كه مستنبط از وحى آسمانى است ، نداشتند؛ بلكه پى گيرى و اجراى آن قوانين را نيز تحمل نمى كردند.
اين مسئله قبل از همه ، براى منورالفكران كه در صف مقدم آشنايى با تفكر و انديشه ى غربى بودند، روشن شده بود؛ ولى دريافت آن براى رهبران دينى كه به واسطه ى منورالفكران با فرهنگ و تفكرى آشنا مى شدند كه الهام بخش انديشه هاى آن ها بود، نياز به زمانى طولانى تر و تجربياتى جدى تر داشت و آنچه بر كندى اين جريان دامن مى زد، قرار گرفتن مرجعيت شيعه در نجف و دورى آن از رويارويى مستقيم با حريفانى بود كه شناختى كامل از آن ها نداشتند.
2. فقدان ابزارهاى سياسى لازم براى كنترل و هدايت سياسى جريانى بود كه حضور مرجعيت در سطح گسترده ى جامعه ايجاد مى كرد؛ زيرا رجال سياسى تهران كه انتظار مديريت جامعه از آن ها مى رفت ؛ همگى از كارگزاران و عناصرى بودند كه پس از آشنايى با موقعيت سياسى و اقتصادى غرب ، به خيل مشتاقان آن پيوسته بودند و با اين اشتياق به گذشته ى سياسى خود كه در متن اشرافيت دربار شكل گرفته بود، رنگى جديد مى بخشيدند.
تلگراف هاى روزانه اى كه از نجف ارسال مى شد و بسيج مردمى را به دنبال مى آورد و نيز خون هايى كه به انگيزه هاى مذهبى ايثار مى شد، به حاكميت رجالى منجر شد كه فرنگى شدن از موى سر تا ناخن پا را با افتخار تمام ، شعار خطابه ها و رساله هاى خود قرار مى دادند.
مسائل فوق ، رهبران دينى را على رغم نارضايتى از وضعيت موجود، به تاءملى عميق نسبت به جوانب حركتى وادار كرد گر چه ايجاد آن چندان دشوار نبود؛ ولى كنترل و تداوم آن مبهم و نامعلوم بود؛ بدين ترتيب احتياط و اجتناب از بسيج عمومى نيروى مذهبى ، يك عملكرد سياسى بخردانه اى بود كه در اين شرايط انتخاب شد و اين انتخاب هرگز مانع تحركات سياسى محدود و يا تحرك سياسى گسترده در هنگام احساس يك خطر جدى كه اساس حيات سياسى جامعه ى شيعى را در خطر قرار مى داد، نبود.
حركت گسترده ى ميرزاى شيرازى معروف به ميرزاى دوم در انقلاب 1920 .م عراق انقلاب عشرون شاهد گويا از حضور مرجعيت شيعه در مقطعى است كه حضور مستقيم نيروى نظامى انگلستان در جامعه ى اسلامى ، مجال هر گونه احتياط را از بين برده است و نيز اعتراض فراگير علماى نجف به قرارداد 1919 وثوق الدوله كه به استعمار رسمى ايران توسط دولت انگليس منجر مى شد، نمونه اى ديگر از بسيج مرجعيت در هنگام احساس خطر است ؛ بنابراين دورى مرجعيت شيعه از به كارگيرى تمام توان سياسى نيروى مذهبى ، به منزله ى فقدان اين نيرو در سطح جامعه نيست ، بلكه به معناى اختفاى اين نيرو در حالت كمون و به صورت بالقوه است و اين مطلب حقيقتى است كه انگلستان با دريافت آن به سرعت از اصرار بر اجراى قرارداد 1919 دست كشيد و طرح كودتاى 1299 ه .ش و حاكميت يك حكومت به ظاهر مستقل را كه خطر استعمار را پنهان مى دارد، به اجرا در آورد.
رضاخان در چهارچوب سياست فوق به هنگام به قدرت رسيدن ، با شركت در مراسم و محافل دينى كوشيد تا از برانگيختن نيروهاى مذهبى جلوگيرى كند، بنابراين مرجعيت شيعه حتى در هنگامى كه در سطح بالفعل نيروى مذهبى در يك حركت فراگير سياسى نيست ، به دليل توان بالقوه اى كه دارد به صورت يكى از قطب هاى تعيين كننده ى قدرت حضور دارد به اين معنا كه وجود آن در چگونگى رفتار نيروهاى رقيب مؤ ثر است .
مراجع دينى در دوران رضاخان با آن كه حضور سياسى فعالى ندارند، ولى در برخى تحركات سياسى محدود نيز نقش دارند؛ مانند حمايت ، يا تاءييد برخى از جنبش ها و يا قيام هايى كه با موفقيت هاى محدود به شكست مى انجامد.
ميرزاى نائينى ره كه در صدر مشروطيت ، از فضلا و مدرسان برجسته و از مشاوران فعال آخوند خراسانى بود كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله را كه از ناحيه ى نيروى مذهبى در توجيه مشروطه تنظيم شده بود، به رشته ى تحرير در آورد و در حقيقت با خلق اين اثر نهايت همكارى ممكن را با نيروى منورالفكرى انجام داد. او بعد از مشاهده ى نتايج مشروطيت ، با بدبينى و احتياط تمام به سياست هاى مقطعى اى روى آورد كه در برخى از موارد در اصطكاك با فعاليت هاى سياسى ديگر بخش هاى نيروى مذهبى ؛ نظير مدرس ره قرار مى گرفت و بدين ترتيب الگوى رفتارى او تا چند دهه بعد در ميان شاگردان او كه از عالمان توانمند شيعه بودند، تداوم يافت .
سيد ابوالحسن اصفهانى ره كه از با نفوذترين و كارآمدترين مراجع اين زمان مى باشد، على رغم تمايلى كه به بسيج همگانى براى درگيرى و حذف رضاخان داشت ، به انجام اين عمل موفق نشد و تنها به تاءييد قيام ها و حركت هاى مذهبى بسنده كرد؛ از جمله حركت هايى كه به تاءييد و در واقع به حكم ايشان انجام گرفت ، قيام گوهرشاد در مشهد است .
2 3 3 قيام گوهر شاد
شيخ محمد تقى بهلول در قيام گوهرشاد نقش اول را داشت . او در مورد اين قيام و نقش آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى مى گويد:
در زمان مرجعيت سيد ابوالحسن اصفهانى رفتيم كربلا، سيد ابوالحسن هم عادت داشت ماه شعبان را تا نيمه در كربلا بود، من هم هر روز بعد از نماز آقا منبر رفتم ، پانزده روز، بعد از پانزده روز سيد ابوالحسن از من دعوت كرد پانزده روز ديگر بعد از نمازشان بروم منبر، ده روز هم آقاى نائينى دعوت كرد، منبر رفتم ، بعد سيد ابوالحسن از من سئوال كرد كه آيا براى زيارت آمدم يا درس ؟ گفتم : اكنون براى زيارت آمده ام با مادرم . مادرم را بر مى گردانم به مشهد و خودم چون سطح را تمام كرده ام مى خواهم درس ‍ خارج بخوانم ، براى اجتهاد بر مى گردم و براى درس .گفت ، از كى تقليد مى كنى ؟ گفتم : از شما.
سيد ابوالحسن گفت : پس به فتواى من درس خواندن براى تو حرام قطعى است و بر تو واجب عينى است كه عليه پهلوى و قوانين خلاف قرآنى كه اجرا مى كند، سخنرانى كنى و تو حق ندارى به نجف برگردى ، چون ما مجتهد زياد داريم ولى مبلغ به دردبخور نداريم و من هم سوابق كارهاى تو و مخصوصا چند ماهى كه در قم با شهربانى مقابله مى كردى را مى دانم . لذا بر تو واجب است كه رويه خود را ادامه دهى . گفتم : به چشم ، ولى اگر در اين ميان ، كار به جنگ و خونريزى كشيد، مسئولم ؟ فرمود: ابتدا بر تو نيست كه جنگ كنى ، منبر برو و حكم خدا را بگو؛ اگر جلوگيرى كردند از منبرت و به شما حمله كردند، مدافعه كن ، حق دارى و مسئول نيستى و هر كس در راه قرآن كشته شود، شهيد است . آرى اين اجازه اى بود كه من از مرجع زمان خود دريافت كردم ، من اين دستور را گرفتم و به ايران آمدم ، از تاريخ آمدنم به ايران تا سال جنگ مسجد گوهرشاد چهار سال (171) طول كشيد...
(172)
رضاخان با دولتى كه جايگاه برجسته ترين چهره هاى تاريخ منورالفكرى است ، به اين پندار كه تنها راه آدم شدن تقليد از فرنگى ها است ، به كشتار حدود سه هزار تن از مردمى پرداخت كه به انگيزه ى دفاع از ديانت و براى انجام ابتدائيات مسائل دينى ؛ مانند نحوه ى پوشش به كنار مرقد مقدس ‍ ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه آلاف التحيه و الثناء پناه آورده بودند.
چند روز قبل از قيام گوهرشاد، در تمجيد سياست هايى كه در زمينه ى اجبار پوشش فرنگى اجرا مى شد، نوشته شد:
ملت و مملكتى به وجود آمده است كه مى تواند معاصر با دنيا بوده و مثل آدم ها زندگى كند (173)
3 3 3 مدرس
مدرس بعد از مشروطه ، فعال ترين قطب سياسى مذهبى بود. او مجتهد توانمندى است كه در متن حوادث سياسى مشروطه و بعد از آن از نزديك با تمام جريان ها و خصوصيات رجال مختلف تهران برخورد داشته و همواره در صف مقدم درگيرى بوده است .
دوران فعاليت مدرس هم زمان با حذف قدرت استبدادى قاجار و آغاز جريان هاى مختلف منورالفكرى است كه به دليل وابستگى هايى كه به كشورهاى غربى دارند، در سوداى رسيدن به آن ، به همه ى آرمان ها و تعهدات دينى خود پشت مى كنند و حتى بسيارى از آن ها با جسارت تمام از حاكميت مستقيم دول فرنگى استقبال مى كنند.
او همان گونه كه پيش از اين اشاره شد با شناخت كاملى كه نسبت به مهره هاى فعال استعمار، به ويژه انگلستان دارد، توان شگفت سياسى خود را براى رويارويى با جريانى كه به حاكميت سياسى بيگانه مى انجامد، به نمايش مى گذارد. على رغم بازى هاى سياسى اى كه به حاكميت سياسى بيگانه مى انجامد، به نمايش مى گذارد. على رغم بازى هاى سياسى اى كه انگلستان ، بعد از كودتاى 1299 براى مستقل نشان دادن رضاخان انجام داد و حمايت هاى همه جانبه اى كه از سوى جناح هاى مختلف منورالفكران و نيز از ناحيه ى دولت بلشويكى لنين از رضاخان شد، مدرس رويارويى با رضاخان و ممانعت از قدرت گرفتن او را به عنوان اساسى ترين وظيفه ى خود تلقى مى كرد و براى دست يابى به اين هدف از همه ى امكانات سياسى استفاده كرد. او با درايت و آينده نگرى دقيق خود، توابع فرهنگى سياسى و اقتصادى حاكميت رضاخان را بيش تر و بهتر از ديگران پيش بينى مى كرد و در درگيرى هاى مستمر خود، رضاخان را چندين بار تا مرز شكست كامل و حتى در آستانه ى فرار قرار داد؛ ولى سرانجام با استحكام قدرت رضاخان ، مدرس كه تا سال 1316 ه .ش در تبعيد به سر مى برد، در كاشمر به شهادت رسيد. با شهادت مدرس ، در سال هاى پايانى حاكميت رضاخان ، نيروى مذهبى عنصر ارزنده اى را كه در شرايط زوال قدرت رضاخان ، مى توانست نقش عمده اى را در حيات سياسى ايران ايفا كند، از دست داد.
4 3 3 نهضت جنگل
نهضت جنگل به رهبرى ميرزا كوچك خان ، يك حركت سياسى مذهبى ديگرى است كه در سال هاى پس از مشروطيت ، با جهت گيرى ضد استعمارى قوى و براى كوتاه كردن دخالت هاى بيگانگان و در شرايطى كه دولت انگلستان از طريق عناصر و رجال دولتى و مجلسى ، قصد انعقاد قرارداد 1919 وثوق الدوله را داشت ، به قدرت رسيد.
نهضت جنگل به دليل جايگاه مردمى و توان نظامى ، تا پيروزى بر تهران چند گامى بيش تر فاصله نداشت ؛ ولى عواملى چند در شكست و سقوط آن مؤ ثر بود.
تصميم دولت انگلستان مبنى بر تفويض قدرت مركزى به رضاخان ، تنها از طريق سركوب قدرت هاى بالقوه و بالفعل موجود ميسر بود و اجراى اين تصميم درباره ى قدرت هاى سر سپرده اى كه به اشاره ى دولت انگلستان براى تضعيف قدرت مركزى روى كار مى آمدند؛ نظير شيخ خزعل در جنوب آسان بود؛ اما اجراى آن در مورد قدرت هاى مستقلى كه با انگيزه هاى دينى سازمان مى يافت و در ستيز با بيگانگان بودند، دشوار بود. اين تصميم در مورد قدرت تنگستانى ها در جنوب ، با همكارى دولت وجيه المله ى مشير الدوله و كارگزار حكومتى او در فارس مصدق السلطنه پيش ‍ از اين عملى شده بود؛ ولى درباره ى نهضت جنگل بسيجى گسترده تر را نسبت به قيام تنگستانى ها مى طلبيد.
به دليل موقعيت جغرافيايى نهضت جنگل و همسايگى آن با روسيه و حاكميت بلشويكى ، سركوب آن ها بدون جلب رضايت روس ها امكان پذير نبود. هم راءيى دولت روس با انگلستان درباره ى قدرت يافتن رضاخان ، نضهت جنگل را از دو سو در فشار قرار داد:
1. از جبهه ى بيرونى كه در رويارويى با همسايه ى شمالى قرار مى گرفت .
2. از جبهه ى درونى كه بخشى از نيروهاى داخلى جنگل ، با گرايش هاى منورالفكرانه ى چپ كه به سياست هاى دولت روسيه چشم دوخته بودند، در آرزوى حاكميتى مشابه از سياست هاى آن ها تبعيت مى كردند.
جبهه ى سومى نيز از درون براى تضعيف نهضت جنگل وجود داشت و آن بخش ديگرى از نيروهاى داخلى بود كه به طور مستقيم به رضاخان پيوست . اين مجموعه با حملات مستقيمى كه توسط سردار سپه رضاخان انجام داد، سرانجام به شكست نهضت و شهادت ميرزا منجر شد.
5 3 3 قم
قم ، از پايگاه ها و قطب هاى ديگر نيروى مذهبى در دوران رضاخان به شمار مى رود كه اين امر مرهون ورود آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى به قم است .
آيت الله حائرى از شاگردان ميرزاى شيرازى و از مراجع تقليد شيعه بود، كه به عنوان مؤ سس حوزه ى علميه ى قم شناخته مى شود؛ حضور مرجعى چون او گروهى از فضلا و طلاب علوم دينى را جهت بهره گيرى از درس ‍ خارج او، به دنبال مى آورد و آن ها نيز كه توان تدريس درس هاى سطح پايين تر را دارا هستند، آموزش و تعليم اقشار ديگرى از طالبان علم را تاءمين مى كنند و بدين ترتيب هرمى از تعليم و تعلم را كه يك حوزه ى علمى ناميده مى شود، شكل مى دهند. در راءس اين هرم فقيه و مجتهدى است كه عهده دار تدريس خارج فقه و اصول است و در قاعده ى آن طلاب مبتدى اى هستند كه به آموزش ادبيات و سطوح ديگر آموزشى مشغول مى باشند.
ورود آيت الله حائرى به قم و تاءسيس حوزه ى علميه ، تقريبا هم زمان با كودتاى سيد ضياء و به قدرت رسيدن رضاخان مى باشد و اين خود از شگفتى هاى تاريخ است ؛ يعنى درست همان زمان كه پايه هاى يك اقتدار و هجوم بزرگ نسبت به مذهب در ايران شكل مى گرفت ، بذرهاى انديشه و تفكرى كه رسالت مقاومت را بايد به دوش مى كشيد، در زمينى كه خالى از زرع و آبادانى بود، به كشت مى نشيند. گرچه در اين زمان مرجعيت شيعه در نجف اشرف است ؛ ولى موقعيت علمى آيت الله حائرى ، يك قدرت بالقوه اى در داخل ايران به وجود مى آورد و حضور بالقوه ى اين نيرو مسئله اى است كه توجه دربار را، در طول تاريخ بيست ساله ى حاكميت رضاخان ، درباره ى چگونگى برخورد با آن به خود مشغول مى دارد. در اولين روزهايى كه رضاخان پس از تحكيم پايه هاى قدرت خود، براى تخريب سنت هاى دينى مردم و ترويج ساختار اقتصادى و فرهنگى غرب ، هجوم خود را آغاز كرد، روحانيت شيعه در شهرهاى مختلف ايران به دنبال جايگاهى مى گشت تا از آن طريق وحدت و انسجام خود را جهت رويارويى با رضاخان بازيابد و قم با حضور شيخ عبدالكريم حائرى مناسب ترين مكان براى اين مقصود بود.
حاج آقا نور الله اصفهانى كه در خدمت برادر بزرگ تر خود، آيت الله آقا نجفى در جريان مشروطه ى اصفهان نقش فعالى را داشت ، با هجرت از اصفهان به قم ، زمينه ى مهاجرت علماى شهرهاى مختلف را به قم فراهم كرد و بدين ترتيب شرايط يك حركت فراگير و همگانى عليه رضاخان سازمان يافت . به دنبال مهاجرت علماى شهرهاى مختلف به قم در سال 1306 ه .ش ، استبداد استعمارى رضاخان در معرض تزلزل قرار گرفت ؛ رضاخان با مشاهده ى وضعيت جديد ميان گروهى از رجال تهران گفت :
مدرس كم بود، حالا آخوندها هم عليه من به قم لشكركشى نموده اند، با اين لشكر چه كنم . (174) و نيز از واقعه ى قم با اين عبارت ياد مى كند: فتنه قم بزرگ ترين فتنه هاست . (175)
مهاجران در اولين روزهاى اجتماع در قم ، خواسته هاى خود را در شش ماده به اين صورت اعلام كردند:
1. جلوگيرى يا اصلاح و تعديل نظام وظيفه .
2. اعزام پنج نفر از علما به مجلس ؛ (مطابق اصل دوم متمم قانون اساسى مشروطه ).
3. جلوگيرى كامل از منهيات شرعيه .
4. ابقاء و تثبيت محاضر شرع .
5. تعيين يك نفر به سمت ناظر شرعيات در وزارت فرهنگ
6. جلوگيرى از نشر اوراق مضر و خطرناكى كه به عناوين مختلف انتشار مى يافت و تعطيل مدارس بيگانگان . (176)
رضاخان از طريق ارسال تلگراف هاى متعدد و فرستادن تيمورتاش و ديگران تلاش كرد تا با مذاكره و وعده ، حركت را خاموش كند؛ ولى با پاسخ ‌هاى كوبنده و محكمى كه شنيد، از اين كار نتيجه اى نگرفت و سرانجام با شهادت حاج آقا نورالله اصفهانى كه با تزريق انجام شد حركت افول كرد.
حاج شيخ عبدالكريم حائرى از پيوند سرنوشت حوزه ى نوپاى قم ، با اين حركت سياسى كه از آينده اى روشن براى او برخوردار نبود، پرهيز مى كرد و على رغم همراهى و حمايت هايى كه از آن كرد در سطح رهبرى آن قرار نگرفت ؛ بلكه از هر حركت سياسى ديگر كه به حيات و تداوم حوزه آسيب مى رساند، خوددارى مى كرد و تمام قدرت و توان خود را در جهت حفظ آن به خدمت مى گرفت .
عملكرد حاج شيخ عبدالكريم ، گرچه در يك نگاه ابتدايى چهره ى سياسى خاصى را به خود نگرفت و يا آن كه از نظر سياسى ضعيف بود؛ ولى آن گونه كه تاريخ نشان مى دهد، اساس يك حركت سياسى قوى را كه در چند دهه ى بعد آشكار شد، شكل داد؛ زيرا اگر حوزه ى علميه ى قم كه در سال هاى سخت حاكميت رضاخان ، به عنايت الهى و با قدرت و تلاش ‍ پى گير او تداوم يافت ، وجود نمى داشت ، هرگز آثار فرهنگى و اجتماعى اى كه در سال هاى بعد، از طريق آن شكل گرفت ، ظاهر نمى شد.
حوزه ى علميه قم همان گونه كه از اين پس خواهيم ديد با قدرت يافتن خود، توانست در سال هاى بعد از فرار رضاخان ، مرجعيت را ديگر بار به ايران منتقل كند و با گسترش و توسعه ى خود عناصر و كادرهاى فرهنگى مناسبى را پرورش دهد كه كم و بيش توان جايگزينى نسبت به رجال منورالفكر و يا روشنفكر را جهت كنترل و اداره ى يك حركت اجتماعى وسيع دارا باشند. بدون شك نيروى مذهبى تا اين كمبود را جبران نمى كرد، هر حركت گسترده ى اجتماعى كه با توجه به بعد مردمى آن ايجاد مى شد به گواهى حوادث مشروطيت على رغم پيروزى هاى نخستين در درازمدت به نيروهاى رقيب سپرده مى شد.
خلاصه
ايل ستيزى و دين ستيزى آشكار، دو ويژگى استبداد بعد از مشروطه و از جمله استبداد رضاخانى است . استبداد بعد از مشروطه به دليل رسالتى كه داشت ، نمى توانست با دين جز به عنوان يك حركت تاكتيكى سازش كند. شباهت استبداد قبل و بعد از مشروطه در بى ضابطه بودن يا خصلت ديسپوتى آن است .
رضاخان پس از حاكميت در جهت تاءمين خواسته ها و نيازهاى انگلستان ، ساخت اجتماعى ايران را دگرگون ساخت .
منورالفكران گرچه از استبداد قبل از مشروطه كه منشاء اجتماعى آن ها بود، روى برگردانده و مخالف آن بودند؛ ولى بنيانگذار استبداد استعمارى هستند، آن ها على رغم همه ى جناح بندى ها و اختلافات بيش ترين همراهى و همكارى را با رضاخان داشتند.
اسكندر ميرزا، تقى زاده و داور در كابينه هاى رضاخان بودند.
ننگين ترين قرارداد دوران رضاخان به دست تقى زاده امضاء شد. ذكاء الملك فروغى اول و آخر و وسط كابينه هاى رضاخان حضور دارد. او همان كسى است كه واقعه ى مسجد گوهرشاد در كابينه ى دوم او اتفاق افتاد. عارف كه در هنگام قدرت رضاخان در منزل اشراف به نفع جمهورى رضاخانى نمايش بازى مى كرد، در آرزوى زوال اسلام و وصول به ملك داراب به هجو عالمان دينى مى پرداخت .
مشير الدوله حسن پيرنيا تاريخ ايران باستان مى نوشت ، كسروى كتاب سوزانى مى كرد و دشتى ماءمور سانسور ديكتاتور شده بود استبداد استعمارى رضاخان چيزى جز بسيج منورالفكران براى تتميم و تكميل كارى كه در مشروطه آغاز كردند، نبود.
استبداد رضاخان بعد از به قدرت رسيدن همه ى حملات خود را متوجه نيروى مذهبى كرد. نيروى مذهبى در سال هاى به قدرت رسيدن رضاخان به دليل انزواى مرجعيت از سطح رهبرى حركت سياسى تشيع چند قطبى عمل مى كرد.
مدرس بعد از مشروطه ، قطب فعال سياسى مذهبى بود و او با شناخت كاملى كه نسبت به مهره هاى فعال استعمار به ويژه انگلستان داشت ، توان شگفت سياسى خود را براى رويارويى با جريانى كه به حاكميت سياسى بيگانه مى انجاميد به نمايش گذاشت .
نهضت جنگل در سال هاى پس از مشروطيت ، با جهت گيرى ضد استعمارى قوى و براى كوتاه كردن دخالت بيگانگان به قدرت رسيد و درست زمانى كه پايه هاى يك اقتدار و هجوم بزرگ نسبت به مذهب در ايران شكل مى گرفت ، بذرهاى انديشه و تفكرى كه رسالت مقاومت را بايد به دوش مى كشيد در قم زمينى كه خالى از زرع و آبادانى بود، به كشت مى نشيند و حوزه ى علميه ى قم تاءسيس مى شود.