حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۱۴ -


فصل چهارم : روشنفكرى و جابجايى قدرت 
1. نيروهاى اجتماعى ايران از 1320 تا 1332  
1 1 استبداد و نظم بعد از جنگ  
نيروهاى اجتماعى ايران در مسير حركت خود، گاه تغييراتى مى يابند كه در كيفيت نسبت نيروها تاءثير مى گذارند.
نسبت نيروهاى موجود در ايران ، در شهريور 1320 ه .ش دگرگون مى شود و نتيجه ى آن تا دوازده سال بعد، به گونه اى تقريبا مشابه باقى مى ماند؛ 28 مرداد 1332، نقطه ى عطف ديگرى است كه اثر آن تا سال 1324 ادامه مى يابد و از اين جهت اين ده سال به عنوان بخشى ممتاز مورد بررسى قرار مى گيرد.
سال هاى 1320 تا 1342، على رغم نقطه ى عطفى كه در آن وجود دارد، به لحاظ برخى از ويژگى هاى مشترك ، در يك فصل با عنوان روشنفكرى و جابجايى قدرت جاى مى گيرد.
در سال 1320 بخشى از نيروهاى منورالفكرى با عنوان روشنفكر در عرصه ى حيات اجتماعى ايران ظهور مى كنند و به عنوان يك نيروى اجتماعى به رقابت با بخش ديگرى مى پردازد كه در متن استبداد استعمارى عمل مى كند. اين دو بخش پيشينه و زمينه هاى مشترك فراوانى دارند و اختلافات آن ها بيش تر در چگونگى سلوك به سوى فرهنگ و تمدنى است كه به آن نظر دوخته اند. بدين ترتيب با آن كه استبداد قبل از مشروطه و قدرت اجتماعى ايل ، از صحنه ى سياسى رخت بسته است ، با رقابتى كه بين نيروهاى منورالفكر و روشنفكر پديد مى آيد، سه نيروى اجتماعى هم چنان در عرصه ى سياسى ايران باقى مى مانند. رقابت اين سه نيرو در دو مقطع 1320 1332 و 1332 1342 قابل بررسى است .
استبداد در سال هاى 1320 1332 نسبت به دوره هاى قبل و بعد از آن داراى ضعف است و ضعف آن عامل اصلى تغيير نسبت نيروهاى درگير در جامعه است ؛ يعنى ضعف استبداد در اين مقطع موجب مى شود تا نقطه ى عطفى در چگونگى حركت هاى سياسى نيروهاى مختلف اجتماعى پديد آيد.
قدرت ، يا ضعف استبدادهاى قبل از مشروطه همان گونه كه پيش از اين گذشت در قلمرو و روابط ايلات و عشاير شكل مى گيرد و موقعيت پادشاه و دربار در متن اين روابط قابل تحليل است ؛ ولى استبداد بعد از مشروطه به دليل اين كه در چهارچوب شبكه هاى داخلى قدرت سازمان نيافته است ، در اين مجموعه قابل تحليل نيست . اين استبداد نتيجه ى طبيعى حاكميت كسانى است كه قبل از آن كه به صفت خيانت ، يا صداقت متصف شوند، با تمام وجود خود فريفته ى تمدن و فرهنگ غرب مى شوند و همراهى و متابعت از سياست هاى كشورهاى غربى را كه در مراحل بسط خود نيازمند به حضور در كشورهاى غير غربى مى باشند، وظيفه ى خود مى دانند.
متابعت اين گروه از سياست هاى هدايت شده ى غرب كه با حمايت مستقيم خارجى انجام مى شود، مستلزم تغيير ساختار فرهنگى و اقتصادى جوامع غير غربى است و از آن جا كه اين تغيير در مقام پاسخ گويى به نيازهايى كه در متن جامعه و فرهنگ موجود احساس مى شود، نيست با مقاومت و ناسازگارى مردم رو به رو مى شود و در نتيجه با توسل به زور و فشار و در لباس استبداد اين امر اجرا مى شود؛ بنابراين پايگاه اصلى استبداد استعمارى ، قدرت هاى خارجى هستند كه به دنبال تاءمين سلطه ى جهانى خود مى باشند، به همين دليل در تحليل شدت و ضعف استبداد استعمارى بايد چگونگى نفوذ و توسعه ى قدرت هاى استعمارى و هم چنين جايگاه قدرت مادر را در نظام سلطه ى جهانى استعمار در نظر داشت . در سال هاى قبل از جنگ جهانى اول و بين جنگ جهانى اول و دوم ، انگلستان در ميان كشورهاى استعمارگر از موقعيت ممتاز و ويژه اى برخوردار بود؛ در ايران نيز انگلستان به دليل مشكلاتى كه دولت تزارى روس و پس از آن دولت نو بنياد لنين گرفتار آن بود، هم چنين به دليل نفوذ خاصى كه در دوره ى مشروطه با گشايش درهاى سفارت ، در ميان منورالفكران پيدا كرده بود، گوى سبقت را از رقيب خود ربود و با حاكميت بخشيدن به رضاخان يكه تاز صحنه ى سياست ايران گرديد. در طول جنگ جهانى دوم و پس از آن عواملى كه قدرت استبداد استعمارى انگلستان را در ايران تاءمين مى كرد، دگرگون شد و در سال هاى نخست بعد از جنگ ، همسايه ى شمالى ايران كه در هنگام به قدرت رسيدن رضاخان با حمايت از او خواسته يا ناخواسته موقعيت انگلستان را تقويت كرده بود، پس از دو دهه دور ماندن از صحنه ى اجتماعى ايران با حضور نظامى در قسمت هاى شمالى ايران ؛ به ويژه آذربايجان ، خواهان تضمين آينده ى خود در ايران بود؛ از طرف ديگر امريكا به عنوان رقيب جهانى جديد انگلستان و ميراث خوار استعمار با موقعيت برترى كه بعد از جنگ يافته بود، در حال جايگزينى در مناطقى بود كه زير نفوذ سياست انگلستان به سر مى بردند و اين مسئله قدرت سياسى انگليس را در سال هاى پايانى اين دوران تضعيف مى كرد. با تضعيف موقعيت انگلستان ، استبداد رضاخانى نيز كه عامل اصلى اقتدار آن موقعيت برتر انگليس و حمايت هاى او بود، ضعيف شد. فقدان پايگاه داخلى ، موجب شد تا با از بين رفتن اقتدار مورد نياز، زمينه ى سقوط و گريز استبداد به يك باره فراهم آيد و از آن پس نيز به دليل آن كه انگلستان در رقابت با ديگر قدرت ها نمى توانست با استفاده از شبكه ى سياسى موجود، حرف آخر را در زمينه ى سياسى ايران بيان كند؛ استبداد استعمارى در كشاكش بين قدرت هاى داراى نفوذ به گونه اى متزلزل در آمد؛ آشكارترين نشانه ى اين تزلزل ، عمر كوتاه دولت ها است كه ميانگين آن حدود شش ماه است .
با ضعف استبداد، نيروهاى رقيب كه در دو دهه ى گذشته در اثر فشار فزاينده ، مجبور به سكوت و انزوا و حتى نابودى شده بودند، با شتابى هر چه بيش تر در زندگى سياسى جامعه ى ايران ظاهر شدند.
2 1 دو جناح روشنفكرى  
استبداد رضاخان و هر استبداد ديگرى نظير آن ، لازمه ى حتمى حاكميت منورالفكران در جامعه اى است كه در آن باورهاى دينى و مذهبى در ابعاد گسترده ى اجتماعى به حيات خود ادامه مى دهند؛ رشد فزاينده ى استبداد سياسى همراه با وابستگى اقتصادى ، موجب مى شود تا منورالفكران هر روز بيش از گذشته ، خود را دورتر از آرمان هايى بيابند كه به دنبال آن در حركت هستند؛ از اين جهت نارضايتى از حاكميت در ميان كسانى كه سهم عمده اى در تحقق آن داشته اند، ظهور مى كند.
نكته اى كه بايد به آن توجه داشت ، اين است كه نارضايتى اين گروه متوجه آرمان ها و اهدافى كه حاكميت موجود از آن ها پوشش مى گيرد، نيست ؛ بلكه متوجه روش ها و شيوه هايى است كه مانع رسيدن آن ها به آرمان هاى مورد نظر مى گردد. آنچه كه اين گروه به ويژه به هنگام دور ماندن از قدرت تقاضاى آن را مى كنند و يا دست كم شعار آن را سر مى دهند؛ شيوه هاى مبتنى بر سياست هاى دموكراتيك ، يا روش هاى اقتصادى مستقلى است كه جامعه را به سوى جوامع غربى سوق مى دهد و يا در رديف آن ها قرار مى دهد.
آزادى كه شعار پر جاذبه ى منورالفكران در مبارزه با استبداد پيشين بود، با به قدرت رسيدن استبدادى كه نتيجه ى حاكميت آن هاست ، بار ديگر جاذبه ى خود را باز مى يابد و استقلال ملى نيز پس از درهم ريختن نظام موجود به نفع نيازهاى اقتصادى غرب ، به عنوان يك شعار پر جاذبه در مى آيد؛ بدين ترتيب تمام منورالفكرانى كه به دلايل مختلف ب تدريج از حاكميت رضاخان كناره گرفته بودند، بعد از فرار رضاخان در پوشش دفاع از دموكراسى و استقلال ملى و انتقاد از استبداد گذشته كه وابسته به استعمار انگليس بود، به صحنه ى سياست قدم گذاشتند.
با حضور دوباره ى دولت روس در طول جنگ جهانى دوم و بعد از آن ، جناج چپ منورالفكران نيز كه با روى كار آمدن رضاخان ، غرامت ناپختگى و ناتوانى سياست شوروى را پرداخت كرده بودند، ديگر بار با اعتبار و قدرتى قوى در قالب حزب توده به ميدان آمدند و بدين سان در كنار دربار كه جايگاه دولت مردان وابسته بود و عناصر وجيه المله اى ؛ نظير ذكاء الملك فروغى جز در مواقع حساس كه نياز به كمك جدى داشت به آن نزديك نمى شدند - جريان عمده اى از منورالفكران كه به عنوان قدرت سياسى موجود قرار نداشت و خود را در ستيز با آن مى دانست ، با عنوان نيروى روشنفكر جامعه شناخته شد و ما نيز از اين پس اين گروه از منورالفكران را كه در موضع گيرى در برابر هيئت حاكمه قرار دارند روشنفكر مى ناميم ، با اين بيان منورالفكرى و روشنفكرى ، دو اصطلاحى است كه تفاوت آن ها در دو چيز است : نخست در كاربرد زمانى آن هاست ؛ يعنى اصطلاح منورالفكر بيش تر تا قبل از شهريور بيست و روشنفكر در سال هاى بعد از آن به كار برده مى شود.
دوم : روشنفكر با نوعى بار سياسى چپ نسبت به هيئت حاكمه همراه است و به دليلى كه از اين پس خواهد آمد، بار سياسى چپ بر فضاى روشنفكرى جامعه ى ايران تا چند دهه بعد از شهريور بيست سنگينى مى كند؛ به اين معنا كه حتى روشنفكرانى كه ديدگاه هاى چپ و ماركسيستى را باور ندارند و يا در ارتباط تشكيلاتى پنهانى با دولت هاى غربى به سر مى برند از شعارهاى چپ پوشش مى گيرند و هيچ گاه به صورت آشكار از نظام سياسى غرب و كارگزاران آن در ايران دفاع نمى كنند.
روشنفكران على رغم اشتراكات ظاهرى كه دارند، از دهه ى بيست به بعد به دو جناح تقسيم مى شوند:
جناح چپ كه سايه ى آن بر جناح ديگر سنگينى مى كند، بعد از شهريور بيست در حزب توده سازمان مى يابد.آموزش هاى حزب توده كه جنبه ى ضدمذهبى و الحادى آشكارى داشت ، در واقع بخشى از انديشه هاى غربى را به طور مستقيم و در سطحى گسترده به جامعه ى ايران معرفى كرد، به گونه اى كه اثر اين آموزه ها تا چندين دهه بعد در بخش هاى مختلف جامعه ى روشنفكرى باقى ماند؛ برخى از شعارهايى كه از طريق حزب توده تعليم داده مى شد، حتى در ميان جناح ديگر به عنوان شاخص هاى اصلى روشنفكرى شمرده مى شود.
عملكرد سياسى حزب توده ، تابع مستقيمى از سياست شوروى است ، به گونه اى كه هرگز حركت ها و رفتارهاى سياسى آن ، بدون نظر به موضع گيرى هاى سياسى دولت روس در قبال مسائل جهانى و يا مسائل داخلى ايران ، قابل پيش بينى نيست ؛ ديدگاه سياسى اى كه ملكم خان در قرارداد رويتر و يا وثوق الدوله در قرارداد 1919 نسبت به انگلستان دارند، با توجيه روشنفكرانه در حزب توده و يا وثوق الدوله نسبت به همسايه ى شمالى وجود دارد.
جناح راست روشنفكرى داراى انسجام و آموزش هاى فكرى هم آهنگ ، نظير آنچه كه در حزب توده بود، نيست ؛ آگاهى اين جناح با انديشه و تفكر غرب در محدوده ى آثارى نظير سير حكمت در اروپا اثر فروغى است كه در فروردين 1320 ترجمه و تاءليف جلد اول آن به پايان رسيده است . در واقع آشنايى جامعه ى ايران باانديشه و تفكر غرب از اين سال ها به گونه اى ضعيف آغاز مى شود؛ در حالى كه پيش از اين در بين منورالفكران ، بيش تر رفتارهاى تقليدآميز از مظاهر زيستى و سياسى غرب و به دنبال آن اهانت نسبت به ابعاد سنتى جامعه كه اولين مرتبه ى غرب زدگى است ، به چشم مى خورد.
جناح راست طيف گسترده اى را تشكيل مى دهد و در يك انسجام جبهه اى نه حزبى در قالب جبهه ملى درصدد كسب قدرت بر مى آيد. ناسيوناليسم ، (ملى گرايى ) تفكرى است كه به وسيله ى منورالفكران در طى سال هاى حاكميت رضاخان پرورش يافت و منشاء انسجام جناح راست شد؛ بنابراين ، اين جناح از نظر فكرى در اين مقطع كار چشم گيرى نظير آنچه كه در جناح چپ مشاهده مى شود، انجام نداد و به همين دليل آموزش هاى جناح چپ ميدان وسيع ترى پيدا كرد.
جبهه ملى از نظر سياسى ديرتر از جناح رقيب به ميدان آمد؛ علت اين تاءخير پيشينه ى ضعيف و بيمار آن در دوران رضاخان است . اين جناح در شكل گيرى حاكميت رضاخان و قوام آن دخيل بود و با تاءييد و يا سكوت خود، تداوم آن را تا آخرين روزهاى حاكميت ممكن ساخت . همراهى و همكارى آن ها با رضاخان موجب شد تا قدرت مانور سياسى آن ها در برابر جناح رقيب ضعيف شود. آن ها هنگامى به بدگويى با رضاخان برخاستند كه راديو لندن نيز به او اهانت كرد. جلال آل احمد وضعيت جريان روشنفكرى را بعد از شهريور بيست و ميدان دارى ماركسيسم را در آن مقطع به عملكرد آن ها در سال هاى قبل از شهريور بيست و همكارى همه جانبه ى آن ها با رضاخان نسبت مى دهد و مى گويد:
وقتى راديو لندن به شخصه به شخص اول بركنار شده اهانت مى كند، روشنفكر كه نمى تواند از عصر عقب بماند، اين است كه يك مرتبه همه مى ريزند به حزب توده و با همان فرنگى بازى ها و با همان موضع گيرى ها در قبال روحانيت شروع مى كنند به كوبيدن مذهب به اسم ارتجاع و كوبيدن حكومت به اسم استعمار... اصلا من نمى دانم كه در آن دوره ى بيست ساله ، پس از شهريور چه به روزگار روشنفكر ايرانى آورده اند كه بازار روشنفكرى پس از شهريور چنين بى رمق است و چنين يك دست و يك جهت سيد ضياء الدين كه به يك حمله ى حزب توده خانه نشين شد، تا به اعتبار كودتا تا آخر عمر هم چنان مقرب الخاقان بماند و به اسب و عليق قناعت كند و حزب ايرانى كه از نوع ليبراليسم بورژا دفاع مى كرد، يك سره شد كلوپ مقاطعه كاران و ديگران كه در دوره ى جبهه ملى توش و توانى يافتند (نيروى سوم ، پان ايرانيست ها، نهضت آزادى و الخ ...) نوش داروهايى بودند پس از مرگ سهراب و تنها يك حزب توده بود كه تمام اين مدت ندايى داد و جماعتى را به حركت واداشت و اثرى گذاشت ؟ بسيار خبط و خطاها و حتى خيانت ها بر آن مترتب بود و ما به همين دلايل در 1326 از آن انشعاب كرديم ... و آخر چرا تنها حزب توده بايد ميدان دار وقايع ده ، دوازده ساله ى اول پس از شهريور بيست باشد؟ چرا ديگر چيزى نبود؟ آيا ديگر روشنفكران دوران بيست ساله همه مرده بودند؟ آيا در اصل ديگر خبرى نبود؟
به گمان من شايد به اين دليل كه ديگر روشنفكران آن دوره ى بيست ساله به هر چه در آن مدت گذشته بود، رضايت داده بودند و به تسليم ، يا رضايت يا به همكارى سكوت كرده بودند و به همين دلايل است كه مى توان گفت ارزش روشنفكرى تعليم و تربيت دوره ى بيست ساله پيش از شهريور با حكومت نظامى اش چيزى است اندكى بيش از صفر... (177)
پيشينه ى تباه و موقعيت ضعيف روشنفكران موجب شد تا پس از هشت سال تاءخير؛ يعنى بعد از اوج گيرى و افول حركت هاى سياسى حزب توده و پس از مخالفت برخى از نمايندگان مجلس دوره ى پانزدهم با قرارداد الحاقى نفت و پس از شكل گيرى فداييان اسلام و تبعيد آيت الله كاشانى و ترور شاه و... سرانجام جبهه ملى ، در جريان يك تحصن در دربار كه جهت برپايى انتخابات آزاد انجام شده بود، در سال 1382 ه .ش شكل گيرد.
جبهه ملى در حقيقت پس از برخى رسوايى هاى سياسى و انشعاباتى كه در حزب توده رخ داد، در ميان روشنفكران فرصت بروز و ظهور يافت و به همين دليل اين جبهه برخى از عناصر جناح رقيب را نيز كه آموزش هاى ضد امپرياليستى را از آموزه هاى ماركسيستى فرا گرفته بودند، در برگرفت .
بخش ديگر اين گروه عناصر كاملا وابسته اى بودند به عنوان نيروى جايگزين ، براى روزى كه دربار توان سياسى خود را از دست مى داد، در جناح مخالف جاسازى مى شدند؛ اين گروه - به طور طبيعى دست يابى به رده ى رهبرى اين جريان بود و به مقامى كم تر از آن راضى نبودند؛ نام هاى برخى از اين افراد در اسنادخانه ى سدان و نيز در اسناد سفارت امريكا افشا شد.
بخش سوم ، گروهى از روشنفكران هستند كه بدون وابستگى به قدرت هاى سياسى خارجى و پس از تجربه ى استبداد سياه ، با انگيزه ى ضد استعمارى ، به مخالفت و درگيرى با انگلستان پرداختند.
حركت جبهه ى ملى بعد از طرح مسئله نفت ، در ملى كردن صنعت نفت تبلور يافت و حزب توده به دليل اين كه سياست شوروى به استفاده از نفت شمال تعلق مى گرفت ، از همراهى با اين حركت بازماند و در يك چرخش ‍ سريع ، تنها به ملى شدن نفت جنوب بسنده كرد.
قدرت سياسى حزب توده بيش تر در وابستگى آن به دولت شوروى و تابعيت از موقعيت سياسى اين كشور و هم چنين سياست خارجى آن نسبت به ايران است . اما جبهه ى ملى به دليل اين كه از حمايت مستقيم دو دولت صاحب نفوذ در ايران ؛ يعنى شوروى و انگلستان برخوردار نبود، قدرت آن را يا در موقعيت مردمى آن ، يا در اعتماد به قدرتى ديگر بايد جست و جو كرد.
جبهه ى ملى به عنوان يك جريان روشنفكرى ، على رغم خصلت غير مذهبى به دليل اين كه مانند حزب توده يك جريان مستقيم ضد دينى نبود و به طور آشكار و مستقيم مانند دربار، يا حزب توده وابسته به بيگانه نمى باشد، در هنگام طرح مسئله ى نفت ، مورد حمايت بخشى از نيروى مذهبى قرار گرفت و از اين طريق از نفوذ و حمايت مردمى برخوردار شد و به دليل همين حمايت به قدرت رسيد، ولى بعد از به قدرت رسيدن به دليل بى توجهى به نقش نيروى مذهبى در جلب حمايت هاى مردمى ، از رعايت حريم آن خوددارى كرد و در جهت اجراى سياست هاى غير دينى گام برداشت . از سوى ديگر با احساس تزلزل در پايه هاى قدرت ، به جلب حمايت ها و كمك هاى امريكا دل بست و اين در حالى بود كه امريكا به دليل موقعيت جديد بعد از جنگ ، به طور طبيعى در حال جايگزينى نسبت به انگلستان بود و از اين رو بايد به عنوان يك خطر جدى مورد توجه قرار مى گرفت .
عملكرد و برخورد جبهه ملى با نيروى مذهبى كه ميراث منورالفكران مشروطه است ، سرانجام به شكست جبهه ملى و پيروزى جناحى منجر شد كه استبداد مورد نياز غرب را تاءمين مى كرد؛ تحليل بيش تر اين مسئله در گرو تبيين موقعيت نيروى مذهبى در اين مقطع است .
31ميدان هاى فكرى و قطب هاى سياسى مذهبى  
1 3 1 ميدان فكرى نوين
شكست استبداد رضاخانى ، نيروى مذهبى را از قدرتى كه تمام توان آن را به تحليل كشانده بود، خلاص كرد؛ ولى اين رهايى به معناى نابودى ساختار ذهنى و موقعيت سياسى كسانى كه استبداد را تشكيل مى دادند، نبود.
با در هم شكستن اقتدار استبداد، عناصرى كه حاكميت استبدادى رضاخان را سازمان مى دادند، به منظور تجديد بناى سياستى كه مناسب نظم نوين پس از جنگ جهانى دوم باشد، باقى ماندند. بعد از شهريور بيست گروه هاى جديدى كه در صف گيرى با مذهب قرار گرفتند كه گرچه از استبداد سياسى براى نابودى مذهب بهره نمى جستند، ولى با انديشه هايى الحادى به طور مستقيم بنياد تفكر دينى را در معرض هجوم قرار مى دادند.
در حقيقت منورالفكران در مشروطيت ، پيش از آن كه استدلال و برهانى براى رد انديشه هاى دينى داشته باشند، در يك موقعيت روانى خاصى قرار گرفته بودند كه ، مجالى براى ترديد در مقبوليت زيست غربى و شك در محكوميت تفكر مبتنى بر سنت دينى باقى نمى گذاشت .
آن ها با مشاهده ى پيشرفت هاى مادى غرب و ضعف سياسى و اقتصادى خود، غرب را به بزرگى مى ستودند و هر چه را كه شكل و شمايل غربى نداشت ، نشانه ى عقب ماندگى و توحش مى خواندند.
در آثار منورالفكران هرگز عباراتى كه به پرسش از چيستى و هستى تفكر و تمدن غرب بپردازد. نمى يابيد و در تمام اين آثار راستى و درستى اين تمدن به عنوان يك دانش پيشين مورد قبول است و سؤ ال متوجه رمز غربى نبودن كشورهاى شرقى و دليل عقب ماندن از تمدن غرب و به تعبير ديگر انحطاط آن ها است . در فضاى اين سؤ ال هر چه رنگ غربى نداشته باشد و يا در مسير غرب نباشد، انحطاط و زوال است و طبيعى است كه در چنين فضايى هيچ كس ، پاسخى را كه قصد بررسى و نقد سؤ ال را داشته باشد، نخواهد شنيد و فقط پاسخ هايى شنونده پيدا خواهد كرد كه با قبول فرهنگ و تمدن غرب به رفع اتهام بپردازد؛ به همين دليل دفاعيه هايى مقبول ، در اين جهت است كه اولا: دين مغايرتى با تمدن غرب ندارد و هر عيب كه در ما هست ، از بى دينى ماست و هر خوبى كه در غرب است از دين دارى و عمل آن ها به احكام شريعت ماست . اين گونه پاسخ ‌ها، دير يا زود ما را به سوى شناخت و معرفت يك دينى رهنمون مى كند كه تاكنون براى ما ناشناخته بوده است و غربى ها بهتر از ما آن را شناخته اند و نتيجه ى اين حركت بازشناسى و بازسازى دينى خواهد بود.
پيش از اين گفته شد كه قدرت و توان نيروى مذهبى در جنبش تنباكو و حوادث صدر مشروطه كه به پيروزى سريع و زودرس و در نتيجه به شكست نيروى مذهبى و غلبه ى منورالفكران انجاميد، به زودى اين حقيقت را به رهبران دينى فهماند كه اين گونه بازسازى دينى كه از سر همراهى با نيروهاى منورالفكرى انجام مى شود، تا زمانى كه به حذف و انكار اوليات و ضروريات احكام دينى منجر نشود، رضايت سؤ ال كنندگان را تاءمين نخواهد كرد.
منورالفكران كه از طريق تحقيق و كاوش ، به حقيقت و هويت تمدن غرب پى نبرده بودند، ترديد و در نتيجه سؤ ال درباره ى آن را نيز تحمل نمى كردند. جهل و ناآگاهى از اصولى كه همه ى قواى علمى و عملى آن ها را مسحور خود ساخته بود، موجب شد تا آن ها از اولين و آخرين حربه ى خود؛ يعنى درگيرى و ستيز با كسانى كه از پذيرش آن اصول سرباز مى زدند، يا با نفى آن اصول قصد پاسخ گويى به سؤ الات آن ها را داشتند، استفاده كنند.
ترور بهبهانى كه پس از مدت ها همراهى با منورالفكران ، در آخرين سنگرها به دفاع از اصول مسلم دينى مى پرداخت ، همان حربه اى بود كه منورالفكران پيش از آن ، در قتل شيخ فضل الله نورى به كار برده بودند و پس از آن نيز، آن را به رضاخان جهت قلع و قمع مخالفان سپردند. نيروى مذهبى در برابر اين سلاح از وسيله اى جز انزوا و يا لعن و تكفير نمى توانست استفاده كند؛ ولى بعد از شهريور بيست روشنفكران با حفظ همه ى سوابق منورالفكرانه ، گام هاى نخستين را در مسير تعليم آموزش هاى غربى ، در الحادى ترين چهره ى آن كه از طريق جزوه هاى توده تاءمين مى شد، برداشتند.
از جمله دلايل ترويج وسيع آموزش هاى ماركسيستى در بين روشنفكران ، يكى خصلت دين ستيزى آشكار اين آموزه هاست كه با پيشينه ى ذهنى منورالفكران كه در تقابل با ديانت قرار گرفته بود؛ سازگارى داشت و ديگر بساطت و سادگى و غلبه ى چهره ى سياسى آن است كه با سياست زدگى آنان هم آهنگ مى باشد.
آموزش هاى ماركسيستى به طور مستقيم و يا غير مستقيم قشر وسيعى از جوانان را فراگرفت ، جوانانى كه با ورود به دانشگاه ، از يك سو جدايى خود را از فرهنگ مردمى كه به آن تعلق داشتند، احساس مى كردند و از سوى ديگر پيوند خود را به جريان روشنفكرى مى ديدند. نيروى مذهبى در برابر اين موقعيت جديد بايد سلاح نوينى را كه مناسب با آن بود، تاءمين مى كرد؛ اين سلاح از طريق تفكر، استدلال و محاجه حاصل مى شد.
نيروى مذهبى در طول تاريخ خود همواره ، از اين وسيله در برابر نحله هاى فكرى و فرقه هاى كلامى مختلف استفاده كرده و باب ها و فصول مختلف كلامى و فلسفى را پديد آورده بود؛ ولى در دوران مشروطه تا پايان حاكميت رضاخان اين سلاح براى دفاع در برابر منورالفكران كه اهل گفت و گو و درگيرى فكرى نبودند، كاربرد و استفاده نداشت ، اما با شيوع آموزش هاى غربى نيروى مذهبى در كنار درگيرى هاى سياسى ميدان جديدى را براى درگيرى هاى فكرى يافت . حوادث بعدى نشان مى دهد كه ميدان جديد، صحنه ى جدى كارزار نيست و حضور نيروى مذهبى در اين ميدان بيش تر جنبه ى دفاعى براى حفظ نيروهاى خودى دارد و كم تر جايگاه مواجهه و برخورد با نيروى رقيب است ؛ دليل اين مسئله به شرحى كه خواهد آمد - اين بود كه تفكر مسئله ى واقعى روشنفكران نبود و پرداختن آن ها به زمينه هاى فكرى غرب چيزى جز گسترش دامنه ى تقليد از مظاهر مادى به سوى مظاهرى فكرى غرب نبود؛ زيرا كسى كه محققانه به ميدان سخن و كتابت گام مى گذارد، هرگاه نقد، يا اعتراضى بر آن وارد شود، نسبت به آن بى توجه نمى تواند باشد، در نتيجه به محاجه و بحث مى پردازد و وارد گفت و گوى مى شود؛ ولى وضعيت فكرى روشنفكران به گونه اى بود كه از كنار پاسخ هايى كه نيروى مذهبى در رويارويى با آنان مى داد؛ با سكوت مى گذشتند؛ نظير كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم كه در پايان دهه ى بيست و آغاز دهه ى سى تدريس و تدوين شد؛ و تا چند دهه بعد سطرى در نقد آن ننوشتند. روشنفكران در اين ميدان ، با حفظ روحيه ى دهه هاى پيش ، بخش هايى از انديشه هاى غربى را كه در هجوم به مذهب و سنت هاى دينى كارآمد بود، ترجمه و تكرار مى كردند و در اين برخورد نه در نوشته ها و ترجمه هاى خود فكورانه مى انديشيدند و نه پاسخى را كه به آن ها داده مى شد محققانه مى شنيدند و به همين دليل بدون آن كه توان و شايستگى صحنه ى گفت و گو را داشته باشند، از كنار پاسخ ‌ها با سكوت مى گذشتند.
با ركود و خمود ميدان فكرى ، صحنه ى جدى مبارزه هم چنان در عرصه ى سياست باقى ماند و نيروى مذهبى در اين عرصه هم چنان به حيات خود ادامه مى داد. با توجه به اين كه مرجعيت شيعه در اين سال ها در راءس ‍ رهبرى سياسى نيروى مذهبى قرار نداشت ، عملكرد آن به صورت چند قطبى و در قالب چند جريان ادامه يافت كه در عرض يكديگر قرار داشتند و با يكديگر همكارى مى كردند و گاه نيز عملكرد آن ها در تعارض ، يا تزاحم با هم قرار مى گرفت .
قطب ها و جريان هاى مختلف نيروى مذهبى را، در سال هاى 1320 تا 1332 به صورت زير مى توان بيان كرد:
1. فداييان اسلام
2. آيت الله كاشانى
3. آيت الله بروجردى
2 3 1 فداييان اسلام
فداييان اسلام به رهبرى نواب صفوى در پى اجراى احكام و حدود دينى بودند. فعاليت هاى نظامى اين گروه ؛ از جمله قتل رزم آرا كه با پيشنهاد جبهه ملى و درخواست آيت الله كاشانى انجام شد، نقشى اساسى در به قدرت رسيدن جبهه ملى و حاكميت دكتر مصدق داشت .
فداييان اسلام با تاءكيد بر شعائر اسلامى ، همكارى با جبهه ملى را مشروط به اجراى احكام اسلامى قرار دادند. دولت مصدق كه در هشتم فروردين 1330 به قدرت رسيد، نه تنها به خواسته هاى فداييان اسلام اعتنايى نكرد، بلكه از آزاد كردن زندانيان آن ها كه مورد انتظار مردم بود، خوددارى ورزيد و سياست تعقيب رهبر آنان را تا دستگيرى نواب - 13 خرداد ماه 1330 ادامه داد. (178)
رهبر فداييان اسلام از اين تاريخ تا بهمن 1331 در زندان به سر برد و بدين ترتيب آن ها بيش از بيست و هشت ماه حاكميت دولت ملى را در زندان سپرى كردند.
3 - 3 1 آيت الله كاشانى
آيت الله كاشانى مجتهد برجسته اى است كه نخستين تجربيات سياسى خود را در سال هاى جوانى و در مبارزه با انگليس ، به دست آورده بود. او در انقلاب 1920 عراق - انقلاب عشرون به عنوان يك رزمنده نقشى فعال داشت و در تهران نيز به سبب وجهه ى روحانى و هم چنين اعتقادات دينى مردم صاحب قدرت و نفوذ بود و جهت گيرى عمده ى حركت هاى سياسى ايشان مبارزه با انگليس و استعمار است .
وسايل و ابزارهايى كه آيت الله كاشانى در شرايط سياسى زمان خود از آن ها استفاده مى كرد، علاوه بر نفوذ مردمى خود، از يك سو قدرت نظامى فداييان اسلام و از ديگر سو عناصر سياسى جبهه ملى بود كه قابل اعتمادترين رجال سياسى آن روز به حساب مى آمدند. آيت الله كاشانى با استفاده از اين امكانات براى حذف مهره هاى انگليسى تلاش مى كرد.
جبهه ملى ، تا زمانى كه از حمايت آيت الله كاشانى برخوردار بود، هم چنان به سوى قدرت پيش مى رفت ؛ ولى پس از رسيدن به قدرت ، به دليل فاصله گرفتن از اجراى سياست هاى دينى و استفاده از رجال سياسى گذشته در اداره ى امور و نيز به دليل اين كه به نيروى مذهبى به صورت يك رقيب سياسى نگريسته ، درصدد ممانعت اين نيرو از دخالت آن در امور سياسى بر آمد، از حمايت نيروى مذهبى محروم شد.
رقابت سياسى جبهه ملى با مذهب ، فضاى تبليغاتى شديدى را در نشريه هاى آن روز كه بيش تر آن ها در دست روشنفكران بود، عليه مقدسات مذهبى به وجود آورد. اين وضع كه از ناآگاهى ملى گراها نسبت به نقش ‍ مذهب در قدرت مردمى قيام نشاءت مى گرفت ، به گونه اى آگاهانه به وسيله ى قدرت هاى وابسته به بيگانه دامن زده مى شد. تداوم اين وضع ، بخش هاى گسترده اى از نيروى مذهبى را نسبت به فضاى سياسى موجود مشكوك ساخت . اقدام مصدق در انحلال مجلس هفدهم كه به او راى اعتماد داده بود و مورد حمايت آيت الله كاشانى نيز بود، موجى از نارضايتى در ميان گروهى از روشنفكران به وجود آورد.
آيت الله كاشانى على رغم آن كه بيش تر مجله هاى سياسى در جهت حذف و بدنام كردن او قدم بر مى داشتند، به دليل اين كه هيچ گروه ديگرى را براى جايگزينى گروه حاكم ، جهت ملى كردن نفت ايران نمى يافت ، بيش از ديگر بخش هاى مذهبى به حمايت خود از جبهه ملى ادامه داد. او در نامه اى كه در بيست و هفتم مرداد براى مصدق ارسال داشت ، نوشت :
حضرت نخست وزير معظم ، جناب آقاى دكتر مصدق دام اقباله ، عرض ‍ مى شود گرچه امكانى براى عرايضم نمانده ، ولى اصلاح دين و ملت براى اين خادم اسلام بالاتر از هر احساس شخصى است و على رغم غرض ‍ ورزى ها و بوق و كرناى تبليغات ، شما خودتان بهتر از هر كسى مى دانيد كه هم و غم در نگه دارى دولت جنابعالى است كه خودتان به بقاى آن مايل نيستيد، تجربه ى روى كار آمدن قوام و لج بازى هاى اخير، بر من مسلم است كه مى خواهيد مانند سى ام تير كذايى ، يك بار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. حرف اين جانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراى رفراندم نشنيديد و مرا لكه ى حيض كرديد، خاندانم را سنگ باران و ياران و فرزندان را به زندان فرستاديد و مجلسى را كه ترس داشتيد شما را ببرد، بستيد و حالا نه مجلسى هست و نه تكيه گاهى براى اين ملت گذاشته ايد. زاهدى را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل كنترل نگه داشته بودم بالطايف الحيل خارج كرديد و حال همان طور كه واضح بوده ، درصدد به اصطلاح كودتا است . اگر نقشه ى شما نيست كه مانند سى ام تير عقب نشينى كنيد و به ظاهر قهرمان زمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست ، كه همان طور كه در آخرين ملاقاتم در دزاشيب به شما گفتم و به شخص هندرسن گوشزد كردم كه آمريكا ما را در گرفتن نفت از انگليسى ها كمك كرد و حالا به صورت ملى و دنياپسندى مى خواهد به دست شما اين ثروت را به دست آورد و اگر واقعا ديپلماسى نمى خواهيد كنار رويد اين نامه ى من سندى است در تاريخ ملت ايران كه من شما را با وجود همه ى بدى ها خصوصى تان نسبت به خودم ، از وقوع حتمى يك كودتا آگاه كردم كه فردا جاى هيچ گونه عذر موجهى نباشد، اگر به راستى در اين فكر اشتباه مى كنم ، با اظهار تمايل شما، سيد مصطفى و ناصر خان قشقايى را براى مذاكره خدمت مى فرستم .
خدا به همه رحم بفرمايد. ايام به كام باد. سيد ابوالقاسم كاشانى .

پاسخى را كه دكتر مصدق در جواب نامه مرقوم داشت ، اين بود:
27 مرداد مرقومه ى حضرت آقا، وسيله ى آقاى حسن آقاى سالمى زيارت شد. اين جانب مستظهر به پشتيبانى ملت ايران هستم . والسلام (179)
حادثه ى سى ام تير كه در مراسله ى فوق به آن اشاره شده است ، بعد از استعفاى مصدق واقع شد. مصدق به دليل اين كه شاه با تقاضاى او جهت عهده دارى پست وزارت جنگ موافقت نكرده بود، استعفا داد و شاه با استفاده از فرصت به دست آمده ، احمد قوام را به نخست وزيرى گمارد و او نيز با امكانات نظامى تمام ، پاى در صحنه سياست گذاشت و طى اطلاعيه ى شديد اللحنى جدايى دين از سياست را اعلان داشت . شكى نيست كه بقا و دوام قدرت قوام كه با استعفاى غير منتظره ى مصدق و كناره گيرى او از سياست حاصل شده بود، حركت مردم را كه با آرزوى اجراى طرح ملى شدن نفت اين پست را به مصدق واگذار كرده بودند، عقيم گذاشت :
آيت الله كاشانى كه در حركت ها و بسيج هاى مردمى و با اطلاعيه ها و پيام هاى پياپى ، انتظار بارورى حركت مردمى را داشت ، به مقابله با دولت قوام برخاست و طى اطلاعيه اى مردم را به مقاومت فراخواند. ايشان در نامه اى به علاء نوشت :
... ديروز بعد از رفتن ارسنجانى از جانب قوام السلطنه آمد و به من گفت به شرط سكوت ، قوام انتخاب شش وزيرش را در اختيار من گذارد، همان طور كه حضورى عرض كردم ، به عرض اعلى حضرت برسانيد، اگر در بازگشت دولت دكتر مصدق تا فردا اقدام نفرماييد، دهانه ى تيز انقلاب را با جلودارى شخص خودم متوجه دربار خواهم كرد... (180)
قوام با تمام قواى نظامى ، براى دفاع از موقعيت خود به ميدان آمد؛ ولى پايمردى و استقامت مردم كه به شهادت جمعى از آن ها منجر شد، سقوط دولت او را پيش از زمان مقرر به ارمغان آورد.
آيت الله كاشانى كه عاملى در سقوط دولت هاى بعد از شهريور بيست بود، بعد از واقعه ى سى تير، با قدرتى به مراتب بيش تر از قبل و با اطمينان به دولت مصدق و با اطلاعيه ها و دعوت هاى جديد خود، گام هاى بعدى را به عنوان يك رهبر مذهبى در سطحى فراتر از مرزهاى ايران ، براى ملل اسلامى و طرح يك مقابله ى همگانى در برابر دولت تازه تاءسيس اسرائيل برداشت ؛ از اين جهت به تشكيل يك كنگره ى بزرگ اسلامى در تهران با شركت نمايندگان و علماى اسلامى سراسر جهان اقدام كرد. آيت الله كاشانى در طى مصاحبه اى در اين باره گفت :
حالا ديگر وقت آن رسيده است كه ملل مسلمان عالم را دعوت به اتحاد محكم و خلل ناپذير كنيم . ارتباطى كه در اين مورد با دول اسلامى و رؤ ساى مذهبى ممالك اسلامى برقرار كرده ايم ، ما را به تشكيل اتحاديه ى محكم و استوارى اميدوار ساخته است . با تشكيل اين اتحاديه يك قدرت بزرگ و متحد براى مقابله با نفوذ استعمار خارجى و تضمين استقلال و آزادى ملل مسلمان به وجود خواهد آمد.... اولين كوشش ما در اين كنفرانس ، يا كنگره ، اتحاد نظامى دول مسلمان و تشكيل يك ارتش واحد اسلامى خواهد بود. با انجام اين نقشه ، اتحاديه ى اسلامى بيش از چهارصد و پنجاه ميليون جمعيت خواهد داشت و ارتش واحد اسلامى قشون نيرومندى با قريب بيست ميليون سرباز خواهد بود...... اين ارتش ، نه تنها قادر به حفظ استقلال دول اسلامى و دفاع از تماميت ارضى بلوك مسلمان خواهد بود، بلكه وزنه ى سنگينى در صحنه ى سياست جهان خواهد شد و فرانسه مجبور است ارتش خود را از شمال افريقا بيرون ببرد، انگلستان قسمتى از ارتش خود را در هندوستان از دست خواهد داد و امريكا از پايگاه هاى هوايى در افريقا محروم خواهد شد و بعيد نيست همان طورى كه راديو باكو اظهار عقيده كرده روزى مسلمانان شوروى هم به اين اتحاديه ى وسيع اسلامى ملحق شوند... (181)
سخنان فوق دورنمايى از اهداف آيت الله كاشانى را در چهارچوب تفكر دينى و اسلامى و هم چنين پرواز بلند او را كه با خوش باورى نسبت به محيط اجتماعى او تواءم بود، نشان مى دهد و حوادث بعد از سى تير اين حقيقت را آشكار ساخت كه پرداختن به مسائل داخلى اولين مانع براى دست يابى به اين اهداف است .
ملى گرايان با برخورد رقابت آميز و بى اعتنايى به خواسته هاى نيروى مذهبى در جهت حذف آن ها اقدام كردند. دكتر مصدق براى كاستن از قدرت آيت الله كاشانى و به دست آوردن اختيارات بيش تر كه اينك در مقام رياست مجلس بود، درصدد تعطيل و در نهايت انحلال مجلس بر آمد و در اين مسير؛ يعنى در جهت تضعيف آيت الله كاشانى كه در واقع شايسته ترين بخش نيروى مذهبى براى همكارى با روشنفكران جبهه ملى بود، تمام جناح هاى روشنفكر، على رغم اختلافاتى كه پيش از اين داشتند، به گونه اى هم آهنگ وارد عمل شدند.
در مرحله ى دوم نخست وزيرى مصدق ، حزب توده رويه ى سابق خود را عوض كرد و جناحى از آن به حمايت از مصدق پرداختند و اين حمايت را در راه كنار گذاشتن روحانيت مبارز به كار بردند. حملات جرايد چپ ، پس ‍ از مخالفت آيت الله كاشانى با اختيارات مصدق ، شدت يافت و روز به روز به فحش و ناسزا تبديل گشت و روحانيت مبارز آن روز را به عنوان مرتجع معرفى كردند، تا جايى كه شعار كاشانى جاسوس است ، مصدق پيروز است را در راديو گذاشتند و انواع افترا و اتهام را متوجه روحانيت ساختند كه بار اصلى مبارزه ى ضد استعمارى را به همراه توده ى مردم به دوش داشت ؛ چند نفر از روحانيون به وسيله ى حكومت نظامى و به دستور دولت از منابر پايين كشيده شدند و جرايد ارگان دولت مصدق در اين راه با روزنامه هاى چپ ، هم آهنگ شدند. مقالات و كاريكاتورهاى روزنامه هايى ، مثل چلنگر، فروتن ، توفيق ، حكيم باشى ، نيروى سوم ، جبهه آزادى ، حرير، پرخاش ، شورش ، به سوى آينده و ده ها روزنامه از اين قبيل ، در زير سايه ى دولت به جنگ روانى عليه كاشانى دست زدند.