حديث پيمانه

حميد پارسا نيا

- ۲۰ -


ضميمه فصل پنجم : نيروهاى اجتماعى و انقلاب اسلامى ايران 
1. انقلاب و استكبار جهانى  
1 1 سنگرهاى جديد  
انقلاب اسلامى ايران تنها يك نقطه ى عطف در كيفيت نسبت نيروهاى اجتماعى ايران نبود؛ بلكه ساختار سياسى ، اقتصادى و نظامى ايران را در هم ريخت و حركت نوينى را به سوى تكوين نظام دينى آغاز كرد.
نكته ى مهمى كه در تحليل حوادث بعد از انقلاب بايد در نظر گرفت ، اين است كه پيروزى انقلاب به معناى حذف دو نيروى رقيب از حيات اجتماعى ايران نيست ؛ بلكه با انتقال حاكميت از استبداد استعمارى به نيروى مذهبى كيفيت نسبت اين نيروها دگرگون مى شود. در اين ضميمه به وضعيت و عملكرد هر يك از سه نيرو در مدتى نزديك به دو دهه بعد از انقلاب پرداخته مى شود.
استبداد استعمارى با شكست سياسى خود، منابع اقتدار و نيروى خود را از دست نداد و هم چنان باقى ماند؛ زيرا استبداد بعد از مشروطه گرچه در چهارچوب روابط ايلات و عشاير عمل نكرده ، از نحوه ى زندگى ايلاتى قدرت نمى گيرد، اما برآيند قدرت هاى مسلط جهانى در كشورهاى جهان سوم و نماينده ى آن ها مى باشد و از اين جهت شكست سياسى استبداد در يكى از اين كشورها به معناى حذف نيرويى كه اقتدار آن را تاءمين مى كند، نمى باشد؛ بلكه آن نيرو با استفاده از اهرم هاى اقتصادى و سياسى كه در طول مدت حاكميت خود كسب كرده است ، هم چنان به عنوان يك نيروى رقيبى كه از امكانات گسترده ى جهانى برخوردار است ، عمل مى كند.
پيروزى نيروى مذهبى در ستيز با استبداد، در حقيقت چيزى جز تسخير يك جبهه و به دنبال آن قرار گرفتن در سنگرهاى جديد نبود. نيروى مذهبى تا قبل از پيروزى با كاگزاران سياست و اقتصاد غرب در جبهه ى داخلى مى جنگيد و پس از تسخير اين جبهه در جبهه ى بيرونى در برابر آمريكا كه هم چنان از امكانات داخلى براى حذف و يا كنترل انقلاب بهره مى جست ، ستيز خود را تداوم بخشيد.
غرب به ويژه آمريكا گريزى از تداوم درگيرى نداشت ؛ زيرا انقلاب اسلامى علاوه بر آن كه به منافع اقتصادى آمريكا در ايران آسيب وارد مى ساخت ، در صورت تداوم ؛ اولا: موقعيت سياسى منطقه را از كنترل نظام سلطه و جهان دو قطبى آن خارج مى ساخت ؛ ثانيا: به عنوان يك الگوى موفق زمينه را براى پيدايش و اوج گيرى حركت هاى دينى در كشورهاى اسلامى فراهم مى آورد و اين مسئله اى بود كه به هيچ وجه براى نظام سياسى غرب قابل تحمل نبود. نيروى مذهبى و امريكا در اين پيكار، هر يك از امكانات و ابزارهاى خاص خود استفاده مى كردند. تكنيك برتر، قدرت نظامى و سياسى و اقتصادى ، وابستگى ساختار اقتصادى پيشين ايران به بلوك غرب ، تسلط و نفوذ در قدرت هاى سياسى همجوار ايران و... از نقاط قوت امريكا بود.
حضور اعتقاد و باور دينى و اسلامى در جامعه و از همه مهم تر رسوخ آموزه هاى شيعى در فرهنگ عمومى و انتقال مسئله ى ولايت از محدوده ى فرهنگ آرمانى به فرهنگ واقعى مردم و تحقق اجتماعى حكم كه با در هم شكستن نظام سياسى استبداد، براى نخستين بار فرصت حيات و دوام پيدا مى كرد، توان اصلى نيروى مذهبى را تشكيل مى داد. فتوا و به همراه آن مرجعيت در سده هاى قبل از انقلاب همراه با حضور تشيع ، به متن زندگى اجتماعى مردم ايران راه يافته بود؛ هم چنين حكم و ولايت در محدوده ى امور قضايى تا قبل از مشروطه در بسيارى از موارد واقعيت اجتماعى پيدا كرده بود؛ ولى ولايت فقيه و احكام حكومتى آن در سطح امور سياسى نخستين بار در جنبش تنباكو واقعيت اجتماعى يافت ، هر چند كه حوادث مشروطه و تداوم نظام استبدادى در چهره ى استعمار، مانع از استمرار آن شد.
حضور مرجعيت شيعه در سطح رهبرى سياسى نيروى مذهبى در جريان انقلاب اسلامى ايران ، ديگر بار به ولايت فقيه و احكام سياسى ولى ، واقعيت اجتماعى بخشيد و پيروزى انقلاب به آن رسميت داد. مذهب با چهره ى اجتماعى ولايت فقيه اينك مى توانست قدرت مردمى خود را كه به مصداق يدالله مع الجماعة ظهور قدرت الهى است ، در مسير احكام ولايتى كه على رغم جزئى بودن و تحرك از قداستى دينى برخوردارند، به صورت يك نيروى فعال و كارآمد بسيج كند.
آمريكا از كنترل حركت مذهبى به وسيله ى عناصرى كه اميد همراهى و همكارى آن ها را داشت ، با تسخير لانه ى جاسوسى و سقوط دولت موقت نااميد شد؛ كودتاى نوژه تلاشى ديگر براى تسخير قدرت در ايران بود، و با شكست آن هجوم عراق به خاك ايران آخرين اميد نظامى آمريكا به حساب مى آمد، هجومى كه هشت سال دفاع مقدس را در برابر دشمنى به دنبال آورد كه از همه ى امكانات سياسى و نظامى غرب بهره مى برد.
پس از جنگ نيز امريكا با همه ى مشكلات سياسى و توابع نظامى و اقتصادى كه براى آن داشت ، نيروى نظامى خود را به بهانه هاى مختلف در خليج فارس و در برخى از كشورهاى هم جوار ايران ، بدون آن كه زمينه ى مناسبى براى استفاده از آن وجود داشته باشد و يا آن كه توان كاربرد آن را به طور مستقيم داشته باشد، هم چنان حفظ كرد.
امريكا از همه ى امكانات خود براى محاصره ى اقتصادى ايران استفاده كرد و تا آن جا كه مناسبات و روابط بين الملل و منافع مختلف و متضاد صاحبان سلطه اجازه مى داد، در اين مسير كوشيد.
فرهنگ نيز عرصه ى ديگر تهاجم بود. به طورى كه غرب در اين تهاجم از امكانات خارجى و هم چنين از زمينه هاى داخلى كه ريشه در گذشته ى بعد از مشروطه و به ويژه پنجاه سال قبل از انقلاب دارد، كمك گرفت .
مشكلاتى كه نيروى مذهبى در دهه ى اول بعد از انقلاب در مواجهه با جبهه ى خارجى خود داشته است ، به گونه اى است كه هر بخشى از آن براى زوال و نابودى يك نظام سياسى از سنخ نظام قبل از انقلاب كفايت مى كند، ولى انقلاب اسلامى با استفاده از امكانات و ابزارهاى خود براى مقابله با آن ها به تدريج بر اقتدار و توان خود افزود.
2 1 هشت سال دفاع  
بيش ترين تلاش را نيروى مذهبى در جنگ هشت ساله انجام داد. اين ستيز اولين درگيرى نظامى آشكار و منظم نيروى مذهبى و اولين آزمون تاريخى آن به حساب مى آيد. حركت هاى نظامى پيشين ايران در سده هاى قبل همواره با تدبير و حاكميت سياسى ايلات ، خوانين و دربار بود.
جنگ هاى سيزده ساله ى ايران و روس تنها جنگى بود كه رهبران مذهبى در آن حضور فعالى داشتند؛ در اين جنگ نيز فرماندهى با دربار بود؛ ولى در دفاع هشت ساله مرجعيت شيعه و به بيان دقيق تر ولى فقيه در مسند فرماندهى كل قوا قرار داشت .
جنگ در حالى شروع شد كه هيچ توان نظامى بالفعلى نبود. ارتش ‍ پرهزينه ى شاه با فرار فرماندهان و مستشاران نظامى از هم پاشيده شده بود و دولت موقت نيز ابتدا حذف ارتش و از آن پس معافيت بخش عظيمى از نيروهاى آماده ى خدمت را در دستور كار خود قرار داده بود. عراق كه قوى ترين ارتش منطقه را ترتيب داده بود، طبق محاسبات نظامى خود در مدتى كوتاه به تهران وارد مى شد .
نيروى مذهبى با اعتماد به باور و اعتقاد دينى موجود در ميان نيروهاى نظامى ، شروع به بازسازى بازمانده ى ارتش كرد و همراه با آن نيروى نظامى جديدى را كه از آرمان هاى دينى و اسوه هاى مقاومت و شهادت شيعى و به ويژه از فرهنگ غنى و بارور عاشورا الهام مى گرفت ، بنيان نهاد.
نيروى نظامى جمهورى اسلامى سپاه و ارتش در مجموع هويتى مغاير با قدرت هاى نظامى ايلات و عشاير و ارتش هاى كلاسيك دنيا پيدا كرد. اين نيرو علاوه بر بهره ورى از تجربه ى سازماندهى عقلانى ارتش هاى كلاسيك ، قوام خود را بر مدار باورهاى دينى مى يابد و نسبت به هويت اعتقادى و آرمان هاى اجتماعى فرماندهى خود خنثى و بى تفاوت نيست ؛ بلكه فرمانده ى كل قوا را نايب امام زمان (عج ) و ولى فقيه مى داند، اين نيرو ماشينى نيست كه حزب يا گروه به نوبت از آن استفاده كند؛ بلكه بنيان محكمى است كه با گام گذاردن در مسير جهاد فقط قصد محب خدا بودن بلكه محبوب خدا شدن را كرده است ؛ زيرا خداوند در وصف پيكاركنندگان در راه خدا مى فرمايد: ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ؛ خداوند محب و دوستدار كسانى است كه در راه او در صفى پيكار مى كنند كه چون بنيانى مرصوص است . (210)
بدين ترتيب نيروى نظامى ايران با فرماندهى ولى فقيه در رديف سپاهيان و جنود الهى قرار گرفت و پيكار براى آنان به بيان على (ع ) درى از درهاى بهشت شد كه خداوند بر اولياى خاص خود مى گشايد: ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله بخاصة اوليائه . (211)
ماكس وبر فكر مى كرد رهبرى فرهمندانه مبتنى بر كنش هاى عاطفى و احساسى است و اين كنش ها كه هويتى دون عقلى دارد، متكى به رابطه ى شخصى مردم و يا سپاه با فرد خاصى است كه از قدرت كاريزماتيك برخوردار است و به همين دليل براى او فرقى بين رهبرى دينى انبيا و رهبرى افرادى نظير چنگيز، يا هيتلر نيست . حال آن كه در دفاع مقدس و جهاد كه قداستى الهى دارد، رهبرى فرهمندانه بر بنيان معرفتى حسى و عاطفى شكل نمى گيرد بلكه از هستى شناسى و معرفتى بهره مى برد كه عقلانيت را در دامنه ى ادراك و فهم خود هضم مى كند و علاوه بر آن با هويتى فوق عقلانى نه دون آن به كنش هاى عاشقانه ى خود در ميدان رزم و ستيز مى نگرد.
رهبرى سپاه دينى بر محور روابط صرفا احساسى و عاطفى جامعه با فردى خاص سازمان نمى يابد تا آن كه با زوال آن فرد از بين برود، بلكه بر نهادى پايدار كه عبارت از نهاد اجتماعى ولايت است ، شكل مى گيرد. قداست اين نهاد به شخصى متكى نيست و به خداوند مستند است ؛ از اين جهت تا زمانى كه اعتقاد و باور دينى ادامه داشته باشد با رحلت ولى و حتى با رحلت پيامبر بازگشت حاصل نمى شود، بلكه با ولايت شخص ديگرى كه از شرايط ولايت برخوردار بوده و به طور خاص و يا عام از طرف خداوند نصب شده است ، تداوم مى يابد.
رهبر انقلاب در طول جنگ با تكيه بر بسيج مردمى ، تشكيل ارتش بيست ميليونى را در دستور كار قرار داد. ارتش بيست ميليونى عنوانى بود كه پيش ‍ از اين توسط آيت الله كاشانى طرح شده بود؛ در طرح ايشان اين ارتش بايد به وسيله ى ملت هاى مسلمان جهت مقابله ى با صهيونيسم و هجوم غرب به كشورهاى اسلامى شكل مى گرفت . نيروى نظامى اى كه در طول جنگ بر اساس الگوى دينى شكل گرفت نه تنها رهبرى و احكام نظامى آن قداستى الهى داشت ، بلكه مرزهاى دفاعى او نيز به قلمرو شهر آسمانى و جامعه ى آرمانى پيوند مى خورد. وطنى كه اينك از آن دفاع مى شد خانه ى خدا بود و دشمن آن دشمن خدا.صدام وارث يزيد بود، كسى كه بر مسند خلافت رسول خدا غاصبانه تكيه زده بود و حاميانش استكبار جهانى و در راءس آن آمريكا كه شيطان بزرگ است و مرزهاى ايران مرزهاى قرآن و اسلام بود.
زمان نيز چهره اى مقدس يافته بود. زمان جنگ ، يعنى هنگامى كه مرزداران اسلام در مقابل دشمن صف آرايى مى كردند هنگامه ى استجابت دعا بود و ساعت پيكار، تكرار دوباره ى عاشورا؛ گرچه به مصداق لا يوم كيومك يا اباعبدالله ؛ هيچ روزى چون عاشورا نيست و لكن اينك همه ى روزها عاشورا و همه ى زمين ها كربلا شده بود: كل يوم عاشورا كل ارض ‍ كربلا.
ميدان جنگ صحنه ى تعليم و تعلم هجرت و شهادت شد. هجرت از بيت نفس آغاز مى شود و شهادت عبارت از ملاقات و ديدار با خداوند است . نزول اولين قطره ى خون شهيد به معناى نظر به وجه الله است . در اين صحنه نسل نوينى با آموزش هاى ناب مذهبى پرورش يافت ، آموزش هايى كه هيچ يك از نهادها و ارگان هاى رسمى جامعه تاب انتقال آن را نداشتند. در طول جنگ بخش عظيمى از جامعه فرصت يافت تا با هستى خود از انقلاب اسلامى دفاع كند و شركت خود را در تداوم آرمان هاى حسينى بيازمايد. اين آزمون كه با خون و روح جامعه همراه شد تداوم انقلاب را تضمين كرد، شهدا نيروهاى جاودان انقلاب شدند و آزادگان سپاه ذخيره اى كه به آغوش اسلام بازگشتند.
نيروى مذهبى به مراتب بيش از امكاناتى كه براى دفاع مقدس به كار برده بود، از صحنه ى دفاع بهره برد. اين دفاع اولين جنگ ايران با ارتش كلاسيك نوين بود كه با پيروزى به انجام رسيد و ايران كه به مرزهاى الهى خود بازگشته بود براى نخستين بار توانست بى آن كه چيزى از دست دهد، تنها با اتكا به ايمان در برابر قدرتى كه از امكانات نظامى همه ى كشورهاى غربى بهره مى برد و حمايت آشكار و بى دريغ دو ابرقدرت را در پشت سر داشت ، از حريم خود دفاع كند. امريكا با دامن زدن به جنگ به همه ى آنچه كه از آن مى گريخت گرفتار شد؛ زيرا هم انقلاب در پايان جنگ قوى تر از آغاز، دوام يافت و هم آثار خارجى آن در دنياى اسلام و بلكه در جامعه ى بشرى توسعه يافت .
مقاومت پيروزمندانه ى نيروى مذهبى ، در هنگامى كه حركت هاى ناسيوناليستى دنياى عرب و حركت هاى ماركسيستى چپ به بن بست مى رسيد، الگوى نوينى را در پيش روى مسلمانان قرار داد.
3 1 جنبش هاى اسلامى  
حركت هاى ناسيوناليستى و الگوهاى چريكى محور اصلى مبارزه در فلسطين سازمان مى داد. گروه هاى فلسطينى از اين كه اسلام را به عنوان محور مبارزه ى خود طرح كنند، شرم مى كردند؛ بخشى از نيروهاى فلسطينى كه با اسلام برخورد آرام ترى داشتند؛ گروه هاى ملى گرا و ناسيوناليستى بودند كه به اسلام نه به عنوان دينى مقدس و الهى ، بلكه به عنوان بخشى از مليت و فرهنگ عرب نگاه مى كردند.
انقلاب اسلامى ايران وقتى پيروز شد كه قرارداد كمپ ديويد بن بست حركت هاى ناسيوناليستى را آشكار كرده بود. گروه هاى فلسطينى در روزهاى نخستين انقلاب ، احساس فتح و گشايش روزنه اى نوين را كردند، ولى انقلاب روزنه اى نبود كه تنها بن بست را در هم بشكند، بلكه راه جديدى را نيز در پيش پا مى گذاشت و آن بازگشت به اسلام به عنوان مدار و محور اصلى مبارزه بود. بدين ترتيب جنبش نوينى نه تنها در كشورهاى عربى بلكه در كشورهاى مسلمان پديد آمد و اولين نشانه ى اين جنبش ، قتل عامل قرارداد كمپ ديويد؛ يعنى سادات بود و به دنبال آن جنبش دينى نوينى ، نه از ميان روشنفكرانى كه در چهارچوب تئورى هاى غربى سازمان مى يافتند، بلكه در متن مردم مسلمان فلسطين ظاهر شد. حركت اسلامى لبنان حزب الله نيز در صف مقدم رويارويى با صهيونيسم و حاميان غربى آن جاى همه جنبش هاى ديگر را گرفت و بدين ترتيب در حالى كه حركت هاى غير اسلامى به سوى سازش با غرب و اسرائيل پيش مى رفتند، جنبش اسلامى به صورت مسئله ى جدى دنياى اسلام باقى ماند.
آمريكا براى پيش گيرى از اوج گيرى جنبش اسلامى در ميان مسلمانان ، ناگزير از پوشش دينى استفاده كرد و وهابيت عربستان را كه با نطفه ى سياسى انگلستان پديد آمده بود، با قدرت دلارهاى نفتى به خدمت گرفت و كوشيد تا در برابر مركزيتى كه انقلاب ايران نسبت به حركت هاى اسلامى پيدا كرده بود، قطب ديگرى را پديد آورد. و اسلامى را كه خالى از ابعاد اجتماعى حساسيت هاى سياسى است ، تبليغ كند؛ ولى اين سياست در بسيارى از موارد به نفع امريكا تمام نشد و مساجدى كه با هزينه ى عربستان ساخته مى شد، جذب امواج سياسى اسلام مى شد و در خدمت آن قرار مى گرفت .
سياست بدل سازى دينى امريكا اگر در برخى موارد، در كوتاه مدت ثمر بخش باشد، بدون شك در دراز مدت به ويژه در شرايطى كه ابعاد سياسى اسلام ، مورد توجه دنياى اسلام است نتيجه معكوس مى دهد؛ زيرا عربستان گرچه مى كوشد اسلام را موافق با خواست امريكا و جدا از ابعاد سياسى و اجتماعى آن مطرح كند؛ ولى قرآن كتاب كاملى است كه هرگاه در جايى حضور به هم رساند پاسخ ‌هاى خود را مى دهد؛ به ويژه در جايى كه پرسش از آن به عنوان يك نياز اجتماعى طرح شده باشد.
از سوى ديگر اثرى كه انقلاب ايران در مقاومت اسلامى افغانستان پديد آورد و خصوصا افول ماركسيسم در شوروى كه با پيش بينى و خطاب و دعوت امام خمينى نسبت به صدر هيئت رئيسه ى دولت وقت شوروى گورباچف همراه بود، موقعيت جهانى اسلام و ايران را افزون كرد. اسلام با جاذبه هاى خود مسئله ى جدى كشورهاى مسلمان آسياى مركزى شد و علاوه بر آن افول ماركسيسم به عنوان از بين رفتن يك ايدئولوژى جايگزين ، بر خلاء فكرى ايسم ها و ايست هاى غربى افزود و بدين ترتيب به رويكرد جديد، به ديانت به طور اعم و به اسلام به طور خاص شدت بخشيد.
انقلاب ايران نقطه ى عطفى را در احياى هويت دينى مسلمانان پديد آورد و با دفاع هشت ساله ى خود تشيع و اسلام را در قلب حوادث و اخبار جهانى قرار داد. اگر در دو دهه ى چهل و پنجاه 1357 عملكرد سياسى و نظامى ايران در رفتار و تصميم گيرى هاى امريكا اثر مى گذاشت .
حكم ارتداد سلمان رشدى نقطه ى عطف ديگرى را در واقعيت اجتماعى ديانت به طور عام و اعلان هويت دينى دنياى اسلام به طور خاص پديد آورد. اظهار اين حكم كه مبتنى بر مسلمات فقه اسلام بود، و نماد مقابله با فرهنگى بود كه به قتل همه ى خداوندان و هتك حرمت همه ى انبيا و پيامبران حكم داده بود. در اين فرهنگ براى خداوند سبحان حقى نيست تا آن كه تجاوز به حريم آن پرسش و يا پاسخى را طلب كند. غرب براى مقابله با اين حكم كه در چهارچوب اصول تفكر لائيك و سكولار آن نمى گنجيد و بنيان هاى آن را در معرض سؤ ال قرار مى داد، ابتدا همه ى امكانات سياسى و اقتصادى خود را به كار گرفت ؛ ولى اصرار و استقامت مسلمانان ، در نهايت وجود اسلام را نه به عنوان يك دين اسير بلكه به عنوان يك واقعيت مستقل اجتماعى تحميل نمود.
مقايسه ى كوتاه بين جغرافياى انديشه و سياست دهه هاى قبل و بعد از پنجاه تقريبا معادل با دهه هاى قبل و بعد از هفتاد ميلادى شتاب رشد و توسعه ى دين و مذهب را در مواجهه ى جهانى و بين المللى كفر و ايمان نشان مى دهد. بدون شك اگر اين حركت با همين شتاب و يا حتى بدون شتاب و بر همين منوال ادامه پيدا كند، چهره ى انديشه و سياست در دهه هاى بعد تغييرى جهانى را نويد خواهد داد. نتيجه آن كه نيروهاى مذهبى در ستيز با رقيبى كه تا ديروز در موضع استبداد استعمارى قرار داشت ، يعنى در ستيز با قدرت اقتصادى و سياسى استكبار جهانى و در راءس آن امريكا، على رغم دشوارى ها و مشكلاتى كه تحمل كرد، در عرصه و ميدان گسترده ى جديدى كه به مقابله برخاست و موفقيت هاى چشم گيرى را نيز به دست آورد.
اوج گيرى جنبش هاى دينى همان كه غرب آن را بنيادگرايى اسلامى مى خواند در محدوده ى كشورهاى اسلامى ؛ مانند الجزاير، تركيه و...؛ هم چنين توسعه ى اسلام در كشورهاى غربى كه بخش عظيمى از اعتراضات به فرهنگ و تمدن مادى غرب را پوشش مى دهد؛ نظير فريادهاى كوبنده ى تكبير در تظاهرات عظيم سياهان امريكا نشانه هايى از پيروزى مذهب در رويارويى جهانى و بين المللى آن است .
عملكرد مذهب در اين سنگر در حقيقت فراتر از حوزه ى يك نبرد منطقه اى و يا ستيز نظامى يا اقتصادى است ؛ بلكه در قلمرو و برخورد و مواجهه ى سرنوشت ساز و تعيين كننده ى دو فرهنگ و تمدن مى باشد و قرار گرفتن نيروى مذهبى در اين وضع ناشى از توانايى هاى ذاتى آن است .
حضور گسترده ى قواى مذهبى در سطح كشورهاى اسلامى و فراتر از آن ، به معناى توانايى تسخير مواضع جديد به سبكى كه در ايران انجام شد، نيست ؛ زيرا ايران از مبادى اعتقادى و فرهنگ سياسى تشيع بهره مى برد و حال آن كه ديگر كشورها از اين زمينه ى اعتقادى محروم هستند.
تجربه ى افغانستان نشان داد كه على رغم جاذبه هاى دينى و قدرت تحرك اجتماعى مذهب ، فقه سياسى مذاهب موجود به گونه اى نبود كه توان بسيج و تمركز بخشيدن به انگيزه هاى دينى را داشته باشد؛ از اين جهت ظرفيت انقلابى مذهب در اسارت روابط و مناسبات قبيله اى و طايفه اى قرار گرفت .
مصر، الجزاير و تركيه تجربه هاى زنده ى ديگرى هستند؛ مذاهب در مصر على رغم زمينه و توان مردمى و تحركات سياسى پر سابقه و مستمر، هنوز نتوانسته است در مقدرات سياسى اين كشور تاءثير بگذارد.
تجربه ى الجزاير نشان داد كه غرب ابزارهاى سياسى خود را به سادگى در اختيار نيروى مذهبى قرار نمى دهد و تا زمانى كه مذهب از ضمانت اجرايى درونى برخوردار نباشد حركت سياسى خود را به عنوان يك واقعيت اجتماعى نمى تواند بر رقيب تحميل كند . استفاده از شيوه هاى مشابه در تركيه تجربه ى ديگرى است كه بايد در انتظار پى آمدها و نتايج آن باقى ماند.
نحوه ى نگاه و شيوه ى تلقى نيروهاى مذهبى نسبت به امكانات سياسى مناطقى كه از آن بهره مى برند، از نكات مهمى است كه در تحولات آينده ى دنياى اسلام دخيل است . نيروى مذهبى در ايران تا قبل از انقلاب ، كم و بيش از زمينه هاى سياسى موجود، مثل صفويه و يا مجلس و مشروطه براى دفاع از حريم ديانت و يا كنترل نيروى رقيب استفاده مى برد؛ ولى در تمام آن مدت از حاكميت دينى به عنوان جامعه و نظام آرمانى در ظرف خاطر و خيال خود دفاع مى كرد. رويكرد نيروهاى مذهبى در ديگر كشورهاى اسلامى نيز اگر بر همين مقياس باشد حاكميت دينى صورت ايده آل خود را هم چنان حفظ خواهد كرد.
4 1 استراتژى مقابله  
خاطره ى سياست دينى در فقه اسلامى ، به حاكميت ده ساله ى نبوى باز مى گردد و پالايش صورت اين حاكميت اگر باب اجتهاد براى فرقه هاى اسلامى باز گردد و اجتهاد نيز متعهد به سنت باقى بماند، ناگزير در مواردى كه اجماعى بين صحابه ى رسول خدا نباشد، به مفاد حديث ثقلين به عترت ختم مى گردد و ولايت دينى به عنوان حاكميت اولوالامر با مشخصاتى كه كتاب آسمانى به آن اشاره دارد؛ نظير آمر به معروف و ناهى از منكر، با پادارنده ى عدالت و قسط و مجرى حدود الهى و پاسدار سنن نبوى و بالاخره با وصف خلافت رسول خدا، هم چنان به عنوان يك اصل مشترك مورد قبول باقى مى ماند.
حركت هاى مذهبى كه از ابزارهاى سياسى معاصر استفاده مى كنند، اگر براى اين ابزارها معنايى دينى در نظر نگيرند و يا توجيهى دينى براى آن نداشته باشند و به مبناى تئوريك آن ها بدان صورت كه منظور غرب است ملزم و پاى بند باشند، در اين صورت مفاهيم دينى ؛ نظير عدالت ، قسط، شورا را در خدمت تفسيرهاى ايدئولوژى غربى و مفاهيم دينى ؛ نظير عدالت ، قسط، شورا را در خدمت تفسيرهاى ايدئولوژيك غربى و آرمان هاى لائيك آن منقلب مى كنند و در نهايت با محدود كردن رسالت و قلمرو دين به حوزه ى گرايش هاى فردى و يا گوهرهاى پوشيده ، پنهان و خام اجتماعى به تفسير ليبراليستى دين روى مى آورند و از اين طريق به توجيه سكولاريزم و حاكميت هاى دنيوى غرب مى پردازند.
تفسيرهاى تجددطلبانه و روشنفكرانه ى دينى در كشورهاى اسلامى از زمان آشنايى آن ها با سياست استعمارى غرب به شرحى كه پيش از اين گذشت به وجود آمد؛ اين تفاسير، اولا در بسيارى از موارد در قالب ديدگاه هاى ناسيوناليستى و يا سوسياليستى با تضعيف ابعاد معنوى و سنتى دين چهره ى ايدئولوژيك به خود مى گرفت ؛ ثانيا هيچ گاه در راءس ‍ جريان هاى سياسى حاكم قرار نگرفت و همواره در هنگام نزديك شدن به قدرت و يا ورود به آن به سرعت مورد هجوم واقع مى شد و افول مى كرد؛ بدين ترتيب حاكميت هاى سياسى موجود نه به دنبال توجيه دينى خود بودند، نه پوشش دينى گرفتن را تحمل مى كردند. اما در دهه ى اخير؛ اولا همراه با اوج گيرى جنبش هاى دينى در كشورهاى اسلامى و هم زمان با افول سياسى ماركسيسم و ايدئولوژى هاى غربى ، حركت روشنفكرانه ى دينى در جهت تخليه ى بار ايدئولوژيك خود گام بر مى داردد ثانيا همان گونه كه رئيس جمهور اسبق امريكا، نيكسون در ترسيم استراتژى سياسى غرب بيان مى كند، (212) براى مقابله و رويارويى با حيات دوباره ى سنت هاى دينى ، حمايت از اين حركت هاى روشنفكرانه و تجددطلبانه ى دينى در دستور كار سياست امريكا قرار مى گيرد. شكست غرب در اين سياست با توجه به امواجى كه اسلام در كشورهاى اروپايى و آمريكايى ايجاد كرده است ، مسلم و غير قابل ترديد است ؛ زيرا سكولاريزم و ليبراليسم با مبانى اومانيستى آن ، گرچه در حوزه ى سياست غرب به حيات خود ادامه مى دهد؛ ولى در دنياى انديشه و در بين متفكران غربى دچار چالش و ترديد است و رويكرد بخشى از انديشمندان غربى به مبانى دينى اسلام ناشى از تزلزلى است كه در بنيان هاى معرفتى غرب رخ داده است .
در سده ى بيستم هيچ يك از قصرهاى بلورين سده ى هفدهم و هجدهم و ايدئولوژى خيالى سده ى نوزدهم متولد نمى شوند و حاكميت بلامنازع ليبراليسم عريان نيز ناشى از بى رمقى ذهنيت غربى و زوال انديشه و تفكر در آن است ؛ به همين دليل تئوريسين هاى اين حاكميت در وضعيت فعلى دن كيشوت هايى هستند؛ نظير پوپر كه با صراحت تمام ، الگوهاى خيالى قهرمانى را نه در تئورى پردازان اين سده ، بلكه در ليبراليست هاى سده ى قبل ؛ يعنى در پهلوانانى جست و جو مى كند كه الاهه ى خود را در كاخ ‌هاى خيالى ذهن به هزاران زيور مى آراستند. بدون شك براى انديشمندانى كه با آگاهى از موقعيت فعلى دنياى غرب در جست و جوى حقيقت بر مى آيند، دين و مذهبى كه با توجيهات روشنفكرانه ، ابعاد آسمانى و الهى خود را از دست داده و خرج راه سياست حاكم به غرب شده باشد، نه تنها فاقد جاذبه است بلكه مضحك و تهوع آور مى باشد. به همين دليل نسخه ى نيكسون براى مقابله با نفوذى كه اسلام در دنياى غرب داشته و دارد، بى اثر است و تاءثير اين نسخه نسبت به كشورهاى اسلامى نيز قابل تاءمل است ، زيرا روشنفكرى و تجددطلبى دينى در اين كشورها تا هنگامى مى تواند رونق داشته باشد كه حيات دينى رو به افول بوده و جاذبه هاى غربى بر چشم و گوش مردم سايه افكنده باشد و در شرايطى كه سنت هاى دينى و الهى زندگى دوباره خود را آغاز كرده باشند و غرب را در معرض سئوال و پرسش قرار داده باشند، بازار توجيهات منورالفكرانه و روشنفكرانه نسبت به دين بى مشترى و كاسد است .
با اين همه نبايد از نفوذ اين سياست در بخش هايى از جوامع اسلامى كه در حاشيه ى سياست و تمدن غرب پرورش يافته اند و به عنوان كارگزاران فرهنگى و سياسى بر مقدرات اجتماعى كشورهاى اسلامى حكم مى رانند، غافل ماند؛ زيرا اين حاشيه نشينان همراه با دورى از فرهنگ و تعهد دينى ؛ اولا اهل تعمق و دقت نسبت به مبانى انديشه ى غرب نيستند؛ ثانيا جريان هايى كه در لايه هاى عميق تر غرب و در حوزه ى مسائل فكرى آن اتفاق مى افتد با چندين دهه تاءخير نظر آن ها را جلب مى كند.
خلاصه 
چون استبداد استعمارى برآيند قدرت هاى مسلط جهانى است ، پيروزى نيروى مذهبى بر آن در حقيقت چيزى جز تسخير يك جبهه و به دنبال آن قرار گرفتن در سنگرهاى جديد نبود.
غرب به ويژه آمريكا گريزى از درگيرى با انقلاب ايران نداشت ؛ زيرا انقلاب ؛ اولا موقعيت سياسى منطقه را از كنترل نظام سلطه خارج مى كرد. ثانيا: الگويى موفق براى پيدايش و اوج گيرى حركت هاى دينى در ديگر كشورهاى اسلامى بود. نيروى مذهبى و آمريكا در ستيز با يكديگر، هر يك ابزارها و امكانات خاص خود را داشتند.
در جنگ هاى سيزده ساله ى ايران و روس با آن كه رهبران مذهبى حضور فعالى داشتند، فرماندهى با دربار بود و در دفاع هشت ساله ولى فقيه در مسند فرماندهى كل قوا قرار داشت و نيروى نظامى جمهورى اسلامى سپاه و ارتش در مجموع هويتى مغاير با قدرت هاى نظامى ايلات و عشاير و ارتش هاى كلاسيك دنيا پيدا كرد. نيروى نظامى اى كه بر اساس الگوى دينى در طول جنگ شكل گرفت ، نه تنها رهبرى و احكام نظامى آن قداستى الهى داشت ؛ بلكه مرزهاى دفاعى آن نيز به قلمرو شهر آسمانى و جامعه ى آرمانى پيوند مى خورد، وطنى كه اينك از آن دفاع مى شد، خانه ى خدا بود و دشمن آن دشمن خدا.
در طول جنگ بخش عظيمى از جامعه فرصت يافت تا با هستى خود از انقلاب دفاع كند و اين آزمون كه با خون و روح جامعه همراه شد تداوم انقلاب را تضمين كرد؛ شهدا نيروهاى جاودان انقلاب شدند و آزادگان ، سپاه ذخيره اى كه به آغوش اسلام بازگشتند .
آمريكا با دامن زدن به جنگ به همه ى آنچه كه از آن مى گريخت ، گرفتار شد؛ زيرا هم انقلاب در پايان جنگ قوى تر از آغاز دوام يافت و هم آثار خارجى آن در دنياى اسلام و بلكه در جامعه ى بشرى توسعه يافت .
مقاومت پيروزمندانه ى نيروى مذهبى ، در هنگامى كه حركت هاى ناسيوناليستى دنياى عرب و حركت هاى ماركسيستى به بن بست رسيده بود، شيوه ى نوينى را پيش روى مسلمانان قرار داد.
آمريكا براى پيش گيرى از اوج گيرى جنبش اسلامى به سياست بدل سازى دينى روى آورد و اين سياست اگر در برخى موارد در كوتاه مدت ثمر بخش ‍ باشد، بدون شك در دراز مدت نتيجه ى معكوس مى دهد.
اسلام با جاذبه هاى خود مسئله ى جدى كشورهاى مسلمان آسياى مركزى شد و حكم ارتداد سلمان رشدى نقطه ى عطف ديگرى را در واقعيت اجتماعى ديانت به طور عام و اعلان هويت دينى دنياى اسلام به طور خاص پديد آورد.
اوج گيرى جنبش هاى اسلامى و توسعه ى اسلام در كشورهاى غربى ، بخش ‍ عظيمى از اعتراضات به فرهنگ و تمدن مادى غرب را پوشش مى دهد.
خاطره ى سياست دينى در فقه اسلامى ، به قرآن و حاكميت ده ساله ى نبوى باز مى گردد. حركت هاى مذهبى كه از ابزارهاى سياسى معاصر استفاده مى كنند؛ اگر براى اين ابزارها معنايى دينى در نظر نگيرند مفاهيم دينى را در خدمت تفسيرهاى ايدئولوژيك غربى و آرمان هاى لائيك آن منقلب مى كنند.
در دهه ى اخير همان گونه كه رئيس جمهور اسبق آمريكا، نيكسون در ترسيم استراتژى سياسى غرب بيان مى كند براى رويارويى و مقابله با حيات دوباره ى سنت هاى دينى ، حمايت از حركت هاى روشنفكرانه و تجدد طلبانه ى دينى در دستور كار سياست آمريكا قرار مى گيرد.
بدون شك براى انديشمندانى كه با آگاهى از موقعيت فعلى دنياى غرب در جست و جوى حقيقت بر مى آيند، دين و مذهبى كه با توجيهات روشنفكرانه ابعاد آسمانى و الهى خود را از دست داده و خرج راه سياست حاكم بر غرب شده باشد، نه تنها فاقد جاذبه است بلكه مضحك و تهوع آور مى باشد.
2. انقلاب و نيروى روشنفكرى  
نيروى مذهبى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى گر چه در جبهه ى خارجى با منافع اقتدار استبداد استعمارى ، يعنى قدرت سياسى و اقتصادى غرب و در راءس آن امريكا از سنگرهاى نوينى كه به دست آورده بود، به ستيز و نزاعى پى گير دست يازيد؛ ولى در جبهه ى درونى در مقابل نيروى روشنفكرى به شيوه اى ديگر عمل كرد. خط و مشى نيروى مذهبى در هنگام انقلاب نسبت به حركت هاى روشنفكرى ، كاملا مغاير با خط و مشى آن نسبت به نيروى استبداد بود. مذهب در جريان انقلاب با گشايش درهاى زندان اسطوره ى استبداد را در هم شكست و جريان هاى سياسى روشنفكرى را از بن بست موجود و از مسيرى كه تحولات درونى امريكا براى آن ترسيم مى كرد، بيرون آورد و بلكه به همراهى و همكارى بخش هايى از نيروى روشنفكرى براى وصول به اهداف انقلاب دل بست .
مشكل عمده ى نيروى مذهبى از مشروطه به بعد، گسترش فرهنگ غير دينى در بين رجال سياسى تهران بود؛ به همين دليل كارگزاران و مديران غير مذهبى دير يا زود بر فراز امواج اجتماعى مذهب قرار مى گرفتند و آينده ى آن را در كنترل مديريت و اجراى خود در مى آوردند.
پيش از اين گفته شد كه در دهه ى سى نيز آيت الله كاشانى براى اجراى آرمان سياسى خود؛ يعنى كوتاه كردن دست استعمار انگليس ناگزير به سوى مساعدترين بخش روشنفكرى جامعه روى آورد و البته اين بخش ‍ نتوانست به همراهى و همكارى با نيروى مذهبى ادامه دهد.
تحولات جديدى كه در دو دهه ى چهل و پنجاه در محيط روشنفكرى اتفاق افتاد، زمينه هاى بهترى را براى همكارى نيروى مذهبى با نيروى روشنفكرانه پديد آورد و اين تحولات ريشه در موج نخستينى داشت كه رهبرى انقلاب در سال 1342 پديد آورده بود. قيام پانزده خرداد قيامى بود كه در هنگام وقوع ، با مظلوميت تمام مورد بى اعتنايى بخش هاى روشنفكران واقع شد؛ ولى شدت و صلابت اين مظلوميت در طى دو سده بر ديده و دل طيف هاى مختلف روشنفكرى به تدريج سايه افكند و اين امر موجب شد تا نيروى مذهبى در موج و خيزش دوم خود در ميان روشنفكران ، با بخش هايى مواجه شود كه در طيف هاى مختلف به توجيه روشنفكرانه ى دين مى پردازند و انقلاب مى توانست پس از در هم ريختن يك نظام به شدت وابسته براى سامان بخشيدن دوباره ى جامعه ، به همراهى برخى از طيف هاى روشنفكرانه اميدوار باشد.
غرب نيز كه حركت پر شتاب انقلاب را از كنترل خارج مى ديد، به دليل وابستگى ساختارى جامعه به خود، به آينده ى انقلاب دل بسته بود. غرب ، روشنفكرى بى خون و بى رمق و سازماندهى بخش هايى از آن كه استعداد همكارى بيش ترى را با غرب داشتند، بسيج شد و بدين ترتيب بختيار كه از اولين عناصر جبهه ى ملى بود، در رديف آخرين مهره هاى نظام شاهنشاهى قرار گرفت و از آن پس امكانات تبليغاتى غرب براى قرار دادن جبهه ى ملى در رده ى رهبرى انقلاب بدون آن كه موفقيتى به دست آورد، گسيل شد.
حركت هاى روشنفكرانه ى غير مذهبى و مذهبى در پيروزى پر شتاب و سريع انقلاب فاقد هر گونه ابزار تئوريك بودند و غافلگير و بهت زده به حوادثى مى نگريستند كه از مقابل چشمان آن ها مى گذشت .
نفوذ فزاينده و موقعيت جديدى كه رهبرى حضرت امام خمينى قدس ‍ سره در جريان انقلاب و پيروزى آن به دست آورد، بر جاذبه ى سنت هاى دينى قوت و شدت بيش ترى بخشيد و بدين ترتيب بخش عظيمى از روشنفكران دينى با سرخوردگى از حركت هاى التقاطى دو دهه ى پيشين ، در خدمت انقلاب و آرمان هاى مذهبى و دينى درآمدند و بخشى ديگر از روشنفكران تا آخرين روزهاى پيروزى در حصار آموزه هاى ماركسيستى و غير آن ، انقلاب را با قيام بوكسورهاى چينى مقايسه مى كردند و بعضى ديگر كه پيروزى بر رژيم شاه را جز با چند دهه حركت چريكى شهرى و روستايى ممكن نمى ديدند، حتى پس از پيروزى نيز وقوع انقلاب را انكار مى كردند. اين مجموعه از اولين بخش هاى روشنفكرى جامعه بود كه در رويارويى با انقلاب در سنگر دشمن خارجى قرار گرفتند و برخى از آن ها با استفاده از شرايط قومى ايران همراه با بازمانده هاى رژيم سابق در جهت تجزيه ى ايران ، به حركت هاى نظامى روى آوردند.
گروهك فرقان كه در پى تفسير ماركسيستى قرآن و نهج البلاغه جزوه هايى را منتشر ساخته بود، در اولين روزهاى پيروزى برخى عناصر شايسته و توانمند انقلاب و در راءس آن ها علامه ى شهيد مرتضى مطهرى را كه رياست شوراى انقلاب را بر عهده داشت - در دوازده ارديبهشت ماه 1358 ترور كردند. شهيد مطهرى متفكرى زمان آگاه بود كه در بحرانى ترين شرايط فكرى و ذهنى جامعه به مدت سه دهه در سنگر نخستين اسلام ، فقاهت و سنت به دفاع از مرزهاى اعتقادى ، فلسفى و كلامى شيعه پرداخت و در هر زمان شايسته ترين و مناسب ترين هجوم را نيز سازمان مى بخشيد، او به تنهايى يك لشكر بود، در دهه ى پنجاه پرچم مبارزه با التقاط را بر دوش ‍ مى كشيد و سرانجام جان خود را در هنگامى كه انقلاب بيش از همه نياز به او داشت ، هديه ى اسلام كرد و بدين ترتيب نيروى مذهبى در نخستين روزهاى انقلاب بعد هزاران شهيد گلگون در مبارزه با استبداد يكى از بهترين تربيت شدگان تشيع را در مقابله با روشنفكرانى كه نقاب اسلام بر چهره داشتند، تقديم كرد. بخش هايى ديگر از روشنفكران مذهبى و غير مذهبى نيز به تشكيل گروهك هاى مختلفى پرداختند كه تعداد آن ها در قياس با حركت عظيم انقلاب بسيار ناچيز و اندك بود. اين گروهك ها با استفاده از فضاى سياسى نوينى كه انقلاب پديد آورده بود، با نفوذ در مراكز دانش ‍ آموزى و دانشجويى و با شگردهاى منافقانه به جذب نيرو پرداختند؛ از جمله ، بخش اندكى از بازماندگان مجاهدين خلق بودند كه تغيير ايدئولوژى سازمان را ناشى از التقاط فكرى بنيانگذاران آن نمى دانستند و بر خط و مشى اوليه ى خود كه عبارت از از سازگارى اسلام با ماركسيسم علم مبارزه بود، پاى مى فشردند؛ اين گروه كه تعداد آن ها از چند ده نفر تجاوز نمى كرد، در طى پنج سال قبل از پيروزى انقلاب اختلافات فكرى خود را با معتقدان به سنت بارها در عمل آزموده بودند و كسانى نظير آيت الله طالقانى را كه در جريان انقلاب در خدمت رهبرى آن قرار گرفته بود، در دوران زندان به ارتجاعى بودن و عناوينى نظير آن متهم ساختند. با اين همه اعضاى اين گروه پس از انقلاب براى يارگيرى مجدد، ناگزير از پوشش گرفتن از حركت وسيعى شدند كه با رهبرى امام دشمن را شكست داده و آزادى را براى آن ها به ارمغان آورده بود. پخش گسترده ى عكس امام با آرم سازمان از اولين شگردهاى منافقانه اى بود كه در عين بى اعتقادى به حركتى كه بر پايه ى استوار سنت هاى الهى شكل مى يافت ، انجام شد. عملكرد منافقانه ى اين گروه ، آن ها را به گروهك منافقين در بين مردم مشهور ساخت .
در مقابل گروه هايى كه در نخستين روزهاى انقلاب به مقابله و رويارويى با آن پرداختند، بخش هايى از روشنفكران در پاسخ به دعوت رهبرى انقلاب بر سازندگى كشور به دولت موقت پيوستند.
امام خمينى در چهارمين روز بازگشت به ايران مهندس بازرگان را، با صرف نظر از گرايش گروهى ايشان به نخست وزيرى منصوب كردند و با پيروزى انقلاب اين دولت با عنوان دولت موقت انقلاب اسلامى ايران اداره ى كشور را به عهده گرفت ؛ دولت موقت جايگاه عناصر جبهه ى ملى ، نهضت آزادى و روشنفكرانى شد كه فاقد حساسيت فرهنگى ، سياسى و اقتصادى نسبت به غرب بودند و تركيب و عملكرد دولت موقت به همان اندازه كه امريكا را نسبت به حوادث آينده ى انقلاب خوش بين مى ساخت ، نيروى مذهبى و مردم انقلابى را كه با رهبرى امام تمركز و وحدت مى يافتند، دچار ترديد و اضطراب مى كرد.
فضاى اجتماعى ايران با پيروزى انقلاب به گونه اى بود كه خط و مشى دولت موقت نمى توانست استمرار يابد، به همين دليل تسخير لانه جاسوسى آمريكا كه به بهانه ى مسافرت شاه به امريكا و حمايت امريكا از او انجام شد، به استعفاى دولت موقت منجر گرديد
بنى صدر از روشنفكران جبهه ى ملى بود كه بدون اعتقاد به مبانى وحيانى فقاهت و اجتهاد، با پوشش گرفتن دينى در بهمن 59 به عنوان رئيس جمهور ايران انتخاب شد. شكل گرفتن بسيارى از نهادهاى قانونى انقلاب و در راءس ‍ آن ها مجلس مانع آن شد كه او بتواند دولت مورد نظر خود را بر سر كار آورد. او همانند بازرگان از ادراك گوهر و معناى دينى انقلاب عاجز بود. بازرگان در اولين راءى گيرى درباره ى نظام بعد از انقلاب جمهورى دموكراتيك اسلامى را پيشنهاد كرد و امام به جمهورى اسلامى بدون يك كلمه افزايش و يا كاستى تاءكيد كرد و اين امر را به راءى عمومى واگذار كرد، بازرگان با اين همه جمهورى اسلامى را همان جمهورى دموكراتيك مى پنداشت ، او از امتياز جمهورى اسلامى - كه به معناى بيعت مردم با قوانين و حاكميت الهى است و از حضور و اختيار تكوينى مردم نه تشريعى در تدوين و تنظيم نظام اسلامى پديد مى آيد با جمهورى دموكراتيك كه به معناى نفى منشاء الهى حق و تثبيت منشاء صرفا انسانى براى آن است غافل بود. بنى صدر نيز كه اجتهاد را مجموعه اى از تخصص هاى صرفا علمى تجربى مى دانست ، ولايت دينى را با عنوان تعميم امامت بر دموكراسى هاى غربى تطبيق مى كرد. در دوران رياست جمهورى بنى صدر ، دفتر رياست جمهورى به صورت مركز هم آهنگى نيروهايى در آمد كه شعار مديريت تخصصى را در برابر مديريت فقاهتى قرار مى دادند.
عملكرد بنى صدر در روزهاى نخست جنگ به بهانه ى غافلگير كردن عراق بعد از فرصت دادن به آن براى ورود به عمق خاك ايران و رفتار او با نيروهاى مردمى سپاه و موضع گيرى او در برابر تسخير لانه ى جاسوسى و واكنش سريع در برابر حادثه ى طبس كه به نابودى اسرار به جاى مانده از امريكايى ها و شهادت برخى از نيروهاى سپاه منجر شد و نيز حمايت آشكار از او توسط گروه هايى كه به مقابله ى صريح در برابر انقلاب پرداخته بودند؛ از جمله اعلان راهپيمايى جبهه ى ملى براى حمايت از او كه به موضع گيرى تاريخى امام در برابر جبهه ى ملى و پايان گرفتن فعاليت هاى سياسى آن انجاميد؛ همه از جمله عواملى بودند كه مجلس ، مردم و همه ى كسانى را كه از حساسيت نسبت به غرب برخوردار بودند به مقابله برانگيخت ، اين در حالى بود كه رهبرى انقلاب امام خمينى قدس سره با اطمينان به صلابت و سلامت مسير انقلاب با سعه ى صدر تمام تا آخرين روزهاى ماجرا، در جذب او و روشنفكران همراه او كوشيد.
پس از عزل بنى صدر توسط مجلس و فرار او از ايران ، انقلاب به موازات جبهه ى نظامى خارجى با جبهه ى نظامى ديگرى در درون مواجه شد. جبهه ى خارجى در برابر تسليحات نظامى غرب بود كه همراه با حمايت هاى سياسى در دست هاى صدام قرار گرفته بود و جبهه ى داخلى در مقابل بخشى از روشنفكران مذهبى ؛ يعنى منافقان بود كه در نهايت از خانه هاى تيمى نهان ، يعنى از مواضع التقاطى خود به خانه هاى تيمى آشكار كه عبارت از هسته هاى نظامى بود، روى آوردند.
ترور بيش از هفتاد تن از مسئولان اجرايى و تعدادى از وزرا و نمايندگان مجلس و در راءس آن ها شهادت آيت الله بهشتى در جريان انفجار حزب جمهورى اسلامى كه از پايگاه هاى اصلى مقاومت در برابر بنى صدر به حساب مى آمد و به فاصله ى اندك ترور نخست وزير و رئيس جمهور و بعد از آن ترورهاى پياپى نيروهاى برجسته ى انقلاب و مردم كوچه و بازار كه براى دفاع از اسلام بسيج شده بودند، از جمله حوادثى بودند كه پشت جبهه را نيز به صف مقدم رويارويى تبديل كرده بودند. بسيارى از نيروهاى كارآمدى كه در مرزهاى گسترده ى جبهه هاى غرب و جنوب اسوه ى مبارزه و شهادت بودند، به هنگام تردد در خيابان هاى تهران و در مناطق شهرى به شهادت رسيدند و در بسيارى موارد نيز ترورهاى كور، افرادى را كه ظاهرى مذهبى داشتند، هدف قرار مى داد و بدين ترتيب مسجد و محراب قتلگاه مسلمانانى شد كه با غسل شهادت هر بامداد منزل خود را ترك مى كردند.
انقلاب با تكيه بر بعد مردمى خود به تحكيم مواضع داخلى پرداخت و در نتيجه جريان ترور با گريز به خارج ايران و قرارگرفتن در كنار صدام كه همان موضع طبيعى آن بود پايگاه هاى داخلى خود را از دست داد.
22 پايان يك دوران  
بار حاكم بر حركت هاى روشنفكرانه همان گونه كه پيش از اين گذشت - از دهه ى بيست به بعد بار ايدئولوژيك چپ بود و در نيمه ى نخست دهه ى پنجاه جاذبه هاى چپ كه با موضع گيرى سياسى در برابر غرب همراه بود، موج جديدى را ايجاد كرد.
نيروى مذهبى در جريان انقلاب به لحاظ درگيرى با استبداد و مواجهه اى كه با غرب داشت ، ابتكار عمل را در قلمرو شعارهاى روشنفكرى به خود اختصاص مى داد، ولى روشنفكران مذهبى و يا غير مذهبى نيز كه به موضع گيرى در برابر انقلاب پرداختند، از همان شعارها استفاده مى كردند و گاه ادعاى نيروى مذهبى و رهبرى انقلاب را در مقابله ى با غرب ، دروغين و كاذب مى خواندند؛ اين گروه ها به موازات كناره گيرى از انقلاب و يا رويارويى با آن ، در عمل بر خلاف شعارها و ديدگاه هاى ايدئولوژيك خود در كنار غرب قرار مى گرفتند؛ به همين دليل در دهه ى شصت آن دسته از جريان هاى روشنفكرى كه اينك با صدام هم سنگر شده بودند و يا در كشورهاى غربى به دنبال جذب بودجه هاى سرى سازمان هاى جاسوسى آن ها و يا جلب حمايت هاى سياسى و تبليغاتى آن ها بودند، به مرور از شعارها و ديدگاه هاى دهه هاى پيشين خود دست شستند و به دنبال مواضع تئوريك جديد مى گشتند.
با فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و افول سياسى ماركسيسم ، سنگرهاى تئوريك ايدئولوژى هاى چپ در سطح جهانى فرو ريخت و چهره ى عريان ليبراليسم بدون آن كه تفسير و پوششى ايدئولوژيك بر خود بگيرد، جايگزين همه ى ايدئولوژى هاى غربى و بلكه خود ايدئولوژى حاكم شد و اين زمينه اى شد تا روشنفكران ايرانى كه ناهمگونى ديدگاه ها و شعارهاى متاءثر از ماركسيسم را با رفتار و عملكرد خود در دهه ى اخير احساس ‍ مى كردند، به سرعت از مواضع پيشين دست شسته و با اتخاذ ديدگاه هاى ليبراليستى غربى به صراحت با شاه پرستان و بازماندگان استبداد استعمارى هم خانه شوند. روشنفكرى در اين حركت جديد با تخليه ى بار چپ در واقع به دوره ى پيشين خود؛ يعنى دوران منورالفكرى كه دوران خوش بينى نسبت به غرب و حاكميت سياسى آن بود، بازگشت .
روشنفكرانى كه از نخستين روزهاى انقلاب به درگيرى و ستيز با آن پرداختند و براى مقابله ى با آن به خارج از ايران پناه بردند، ضرورتى براى توجيه دينى رفتار خود نمى يافتند؛ به همين دليل روشنفكرى دينى در ميان اين گروه روى به افول نهاد. از سوى ديگر روشنفكرانى كه در درون انقلاب باقى ماندند و با اين همه جذب معارف و مفاهيم دينى نشدند و به اصول روشنفكرى خود وفادار ماندند؛ به دليل اين كه در يك محيط مذهبى به سر مى برند؛ براى آن كه نفوذ خود را در جامعه اى حفظ كنند كه از ذهنيت مذهبى برخوردار است ، ناگزير به توجيه دينى خود روى مى آورند و پوشش ‍ دينى مى گيرند؛ بنابراين روشنفكرى دينى در دهه ى شصت بدون آن كه موفقيت ممتاز دهه ى پنجاه را داشته باشد، در داخل ايران استمرار مى يابد. اين جريان تا هنگامى كه از ذخيره ى دهه هاى پيشين خود استفاده مى كرد و در برابر غرب موضع مى گرفت با حفظ برخى از تنش ها، به همراهى و همكارى خود با نيروى مذهبى كه در صف مقدم مقابله با غرب است ، مى توانست ادامه دهد؛ ولى با از بين رفتن اين ذخيره زمينه ى همكارى نيز كاهش يافت و اصطكاكات و تنش هاى جديدى بين نيروى مذهبى و روشنفكرى پديد آمد. افول ايدئولوژى هاى چپ و زوال ماركسيسم ، خلاء فكرى نوينى را براى روشنفكران ايرانى پديد آورد كه بايد با مدل ها و الگوهاى جديد غربى پر مى شد و الگويى كه در اين فرصت به سرعت توانست جايگزين ماركس شود، كارل پوپر بود.
پوپر كه طرفدار ليبراليسم سده ى هجدهم است مدعى است كه دنياى غرب بهترين و عادلانه ترين دنيايى است كه بشر تاكنون به وجود آورده است ، او براى دفاع از اين جامعه هيچ گونه تسامحى را جايز نمى داند و هر نوع خشونتى را تجويز مى كند. تئورى پوپر در دفاع از غرب نقشى معادل نقش ماركسيسم براى بلوك شرق مى تواند داشته باشد.
نخستين آشنايى جامعه ى روشنفكرى ايران با پوپر به دهه ى پنجاه باز مى گردد. در شرايطى كه ماركسيسم در آغاز دهه ى پنجاه موج جديدى را ايجاد كرده بود، گروه ها و نيروهاى مختلف اجتماعى هر يك به نوبه ى خود به گونه اى به مقابله با آن پرداختند.
مهندس بازرگان دو كتاب علمى بودن ماركسيسم و بررسى آرا و نظريه هاى اريك فروم را نوشت . دكتر شريعتى انسان ، اسلام ، ماركسيسم و مكتب هاى مغرب زمين را به نگارش درآورد. دربار نيز كه ماركسيسم را در دنياى دوقطبى آن روز خطرى جدى براى خود مى ديد، از طريق برخى از چهره هاى دانشگاهى به ترجمه و نشر كتاب هايى پرداخت كه به افشاى ماهيت نظامى حاكميت هاى سوسياليستى مى پرداخت . دربار خطر بالقوه را در حركت هايى مى ديد كه به قطب سياسى مخالف ؛ يعنى ماركسيسم گرايش داشته باشند و مذهب را يك امر منزوى و قابل كنترل مى دانست ؛ به همين دليل براى مقابله با ماركسيسم به استفاده از مذهبى كنترل شده ، يا قابل كنترل رضايت داد و كتاب انسان ، اسلام ، ماركسيسم و مكتب هاى مغرب زمين در برخى از روزنامه هاى آن زمان با همين سياست چاپ شد.
كتاب ها و آثار ديگرى نيز از سوى چهره هاى مذهبى با رويكردهاى مختلف در نقد ماركسيسم نوشته شد كه عميق ترين آن ها آثار شهيد مطهرى و درس هاى ايشان بود و اين مقابله و نقد در حالى بود كه ماركسيسم هم چنان از جاذبه ى اجتماعى چشمگيرى برخوردار بود؛ از جمله كتاب هايى كه براى مقابله با فضاى اجتماعى موجود ترجمه شد، كتاب فقر تاريخى گرى اثر پوپر بود. اين كتاب ، در حالى كه بخش هايى از جريان روشنفكرى مذهبى با تاءثير پذيرى از فضاى غالب به تفسير ماركسيستى قرآن مى پرداخت ، در برخى از كانون هاى توحيدى مورد توجه و تدريس ‍ قرار گرفت .
استفاده از ديدگاه پوپر براى مقابله با ماركسيسم ، همانند استفاده از ماركسيسم براى تفسير و توجيه اسلام ، توسط كسانى انجام شد كه آشنايى كم ترى نسبت به ديدگاه عقلى و فلسفى اسلامى داشتند؛ كسانى كه قبل از انقلاب از كتاب فقر تاريخى گرى استفاده مى كردند، كم تر به لوازم و جوانب انديشه ى او توجه داشتند و بيش تر به نقادى هاى او نسبت به ماترياليسم تاريخى ماركس مى پرداختند.
در آثار پوپر علاوه بر مواجهه ى با ماركسيسم ، زمينه هاى معرفتى و سياسى ديگرى نيز جود داشت كه محيط و زمينه هاى آن زمان اجازه و فرصت طرح برخى از آن ها را نمى داد؛ از جمله زمينه هايى كه در آثار او وجود داردت عبارتند از: ديدگاه تجربى شناخت به معناى عام آن و انكار يقين ، نفى هر نوع ايدئولوژى يا حاكميت ايدئولوژيك ، انكار ارزش علمى معارف دينى و نفى معرفت ناب عقلى ، مقابله با هر نوع سياست و حاكميت دينى و سرانجام دفاع از حاكميت سكولار و ليبراليستى غرب به عنوان بهترين نوع حاكميت ممكن .
مقابله ى پوپر با ماركسيسم ، عنصرى بود كه در زمان قبل از انقلاب ، توانست مورد استفاده ى بخش هايى قرار بگيرد كه در برابر اوج گيرى دوباره ى ماركسيسم حساسيت نشان مى دادند.رويكرد تجربى و آزمون پذير او به علم ، در محيط روشنفكرى قابل قبول بود، اما جنبه هاى ضد ايدئولوژيك و يا دفاع از حاكميت سياسى غرب در هيچ يك از بخش هاى روشنفكرى كه فضاى كلى چپ بر آن حاكميت داشت ، قابل تحمل نبود.
بعد از انقلاب به موازات استفاده اى كه از بعد ضد ماركسيستى پوپر مى شد، زمينه هاى ديگر آثار او نيز براى روشنفكرانى كه از درك و هضم حاكميت دينى ناتوان بودند، جاذبه پيدا كرد و بدين سان بود كه به تدريج پوپر در كانون توجهات روشنفكرى ايران قرار گرفت و سرانجام با افول ماركسيسم و درهم ريختن حركت هاى ايدئولوژيك ، به سرعت با همه ى ابعاد معرفتى و سياسى خود، جايگزين ماركس شد.
پوپر نظير ماركس با چند دهه تاءخير و در قالب جاذبه ها و مقتضيات انديشه ى به جامعه ى روشنفكرى ايران وارد شد؛ ولى تفاوت هاى عمده اى در مبادى فكرى و هم چنين در شيوه ى ورود آن ها وجود دارد. ماركسيسم در هنگام ورود از نفوذ امواج سياسى بلوك شرق استفاده كرد و با ورود خود فضاى خمود و ورشكسته ى منورالفكرى را به آسانى تسخير كرد و بلوك غرب را كه پيشينه اى ناخوشايند در ايران داشتند، در معرض اتهام قرار داد و با اين زمينه تا پنج دهه بعد به حيات خود ادامه داد؛ ولى پوپر بر ميراث فروپاشيده ى ماركسيسم وارد شد و خلاء آن را به سرعت پر كرد و با ورود خود ذهنيت روشنفكرى را با كيفيتى جديد به مواضع دوران منورالفكرى بازگرداند.
از دهه ى بيست به بعد كسى نمى توانست با قيافه اى روشنفكرانه ؛ نظير ملكم خان و يا وثوق الدوله به دفاع از غرب بپردازد. كسانى كه حقيقتا وابسته به غرب ، يا طرفدار آن بودند، براى دوام در محيط روشنفكرى به شعارهاى چپ روى مى آوردند. هنگامى كه آل محمد كتاب غرب زدگى را در پايان دهه ى سى نوشت ، به مدت سه دهه هيچ كس قدرت موضع گيرى روشنفكرانه در برابر آن را نداشت ؛ زيرا هر كس مسئوليت غرب را در وضعيت نابسامان كشورهاى جهان سوم ناديده مى انگاشت ، به سرعت وابسته ى به رژيم دانسته مى شد. اساتيدى كه از موضع گيرى در برابر غرب عدول مى كردند، در محيط دانشگاهى نفوذ دانشجويى خود را از دست داده ، به ساواكى بودن متهم مى شدند. كسانى كه در دهه ى پنجاه قصد موضع گيرى در برابر ماركسيسم را داشتند، تنها در صورتى موفقيت كسب مى كردند كه با پوشش از فضاى سياسى حاكم و بار ايدئولوژيك چپ را در برابر حاكميت سياسى غرب از دست ندهند؛ به همين دليل موفق ترين مقابله ى روشنفكرانه با ماركسيسم در اين دهه متعلق به شريعتى بود كه با شعار بازگشت به خويش و دعوت به رويارويى سياسى نسبت به غرب زمينه ى اتهام را از خود دور مى كرد.
از پايان دهه ى شصت با سيطره ى پوپر بر محيط روشنفكرى ايران و بازگشت به دوره ى منورالفكرى همه ى سدهاى فوق برداشته شد و به تدريج دفاع از غرب به صورت يكى از شاخص هاى روشنفكرى در آمد. پرسش از چيستى و هستى غرب خطايى شد كه از نگاه روشنفكران قابل اغماض نبود. پر تحرك ترين مقالات روشنفكرانه مقالاتى شد كه نيش كلام آن بيش تر متوجه گذشته ى ايدئولوژيك روشنفكرى و آثارى نظير غرب زدگى باشد.
دفاع از غرب در ميان روشنفكران خارج از كشور صورت سياسى عريان ترى پيدا كرد. عباراتى كه در آغاز دهه ى شصت خريدارى نداشت و گوينده ى آن به جنون متهم مى شد، در پايان دهه به سادگى در محافل ضد انقلابى روشنفكران در حمايت از امريكا و يا صهيونيسم اظهار مى شود. صهيونيسم كه در دهه ى پنجاه پرداختن به آن در دستور كار روشنفكرى ايران قرار گرفت ، در پايان دهه ى شصت به طور كلى از دستور خارج شد.