حيوة القلوب جلد پنجم
امام شناسى

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۴ -


فصل ششم : در بيان وجوب اطاعت ائمه حق است 
كلينى و غير او به سند حسن الصحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : بلندى امر دين و رفعتش و كليدش و درگاه همه امور و خشنودى خداوند رحمان اطاعت امام است بعد از شناختن او، پس فرمود كه : حق تعالى مى فرمايد: و من يطع الرسول فقد اطاع الله و من توليارسلناك عليهم حفيظا . ( 203) يعنى : هر كه اطاعت رسول كند پس بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است ، هر كه پشت كند و روى از اطاعت بگرداند پس ما تو را نفرستاده ايم كه حافظ براى ايشان باشى اعمال ايشان را و آنكه حساب كنى ايشان را بر آنها بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن و ثواب و عقاب دادن . ( 204)
مترجم گويد كه : استشهاد به آيه به جهت آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مواطن متعدد امر فرموده است مردم را به متابعت ايشان ، پس اطاعت رسول است و اطاعت رسول اطاعت خداست ، پس اطاعت ايشان اطاعت خداست . و به سند معتبر از ابوالصباح روايت كرده است كه
گفت : گواهى مى دهم كه شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: گواهى مى دهم كه على عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسن بن على عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسين بن على عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و على بن الحسين عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و محمد بن على عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود. ( 205)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : ما گروهيم كه خدا واجب گردانيده است اطاعت ما و را و شما اقتدار مى كنيد به كسى كه معذور نيستند مردم به شناختن او. ( 206) وايضا آن حضرت روايت كرده است كه حضرت باقر عليه السلام فرمود در تفسير قول حق تعالى كه در حق آل ابراهيم عليه السلام مى فرمايد و آتيناهم ملكا عظيما ( 207) كه يعنى : عطا كرديم به ايشان پادشاهى بزرگ فرمود كه : مراد از پادشاهى بزرگ طاعت مفروضه است ، ( 208) يعنى آنكه اطاعت ايشان را بر همه خلق واجب گردانيده است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام در آل ابراهيم عليه السلام داخلند. و از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه به ابوالحسن عطار گفت : شريك گردان انبياء و اوصيا را در طاعت ( 209) يعنى چنانچه اطاعت پيغمبران واجب است ، اطاعت اوصياى ايشان نيز واجب است .
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است از آن حضرت كه : ما گروهيم كه حضرت عزت اطاعت ما را واجب گردانيدهو از براى ما قرار داده است انفالى را كه حاصل كوهها و رودخانه ها و غير آنها كه در محلش ‍ مذكور است و برگزيده مال غنيمت را، و مائيم راسخان در علم كه ثابت قدميم در علم و علوم ما يقينى است ، و مائيم حسد برده ها كه خدا ما فرموده است ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ( 210) يعنى : آيا حسد مى برند مردم بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود؟ ( 211)
و ايضا به سند موفق كالصريح از حسين بن ابى العلاء روايت كرده است كه گفت : به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كردم اعتقاد شيعيان را در باب اوصيا كه : اطاعت ايشان فرض است از جانب خدا؟ حضرت فرمود: بلى ايشان آن جماعتند كه خدا در حق ايششان فرموده است اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ( 212) يعنى اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولوالامر از خود را ( 213) و بعد از اين انشاءالله مذكور خواهد شد كه مراداز اولوالامر ائمه معصومينند كه امر امامت با ايشان است و اطاعت امر ايشان واجب است و ايشانند آن جماعت كه خدا در حق ايشان فرموده است انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يوقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون ( 214) يعنى : اولى به امر و صاحب اختيار شما نيست مگر خدا و رسول او و آن جماعتى كه بر پا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را در حالتى كه در ركوعند، و به اتفاق خاصه و عامه از غير حضرت امير عليه السلام تصدق در ركوع بعمل نيامد، ( 215) و موافق بعضى از احاديث از ائمه عليه السلام تصدق در ركوع بعمل آمد ( 216) و صيغه جمع مؤ يد اين است .
و به سند صحيح منقول است كه مردى از اهل فارس از امام رضا عليه السلام پرسيد كه اطاعت تو فرض است ؟ گفت ، آرى ، پرسيد كه : مثل اطاعت على بن ابى اطالب عليه السلام فرض است ؟ فرمود: آرى . ( 217)
و ايضا به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده است كه از حضرت صادق عليه السلام سوال كرد كه : آيا ائمه در امر امامت و وجوب اطاعت همه به منزله يك شخصند و حكم ايشان يكى است ؟ حضرت فرمود: بلى ؟ ( 218)
و ايضا كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از محمد بن زيد طبرى ( 219) روايت كرده اند كه گفت : بر بالاى سر امام رضا عليه السلام ايستاده بودم در خراسان و جمع كثيرى از بنى هاشم در خدمت آن حضرت بودند، از جمله ايشان اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى ( 220) بود، پس حضرت فرمود: اى اسحاق ! به من خبر رسيده است كه مردم مى گويند كه ما دعوى مى كنيم كه مردم بندگان مايند! به بحق قرابتى كه من به حضرت رسول صلى الله عليه و آله دارم من هرگز اين سخن را نگفته ام و نشنيده ام از احدى از پدران من و ليكن مى گوئيم كه مردم بندگان مايند در اطاعت ، يعنى به منزله بندگانند در اينكه اطاعت ما بكنند - و مولى و آزادكرده هاى مايند در دين - كه به سبب متابعت ما در دين از آتش جهنم آزاد شده اند، پس بايد اين سخن را حاضران به غايبان برسانند. ( 221)
و ايضا كلينى به سند صحيح از ابى سلمه روايت كرده است كه گفت : از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: مائيم آن جماعتى كه حضرت عزت اطاعت ما را بر خلق واجب كرده است و مردم را چاره اى نيست از معرفت ما و معذور نيستند مردم در شناختن ما، هر كه ما را به امامت بشناسند مؤ من است و هر كه انكار كند، كافر؛ و هر كه ما را نشناسد و انكار نيز نكند كه در مقام شك باشد مانند مستضعفين ، او گمراه است تا برگردد بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب كرده است از اطاعت واجبه ما، و اگر بر آن ضلالت بميرد خدا به او مى كند آنچه مى خواهد از عذاب يا عفو. ( 222) و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه : از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند از بهترينم چيزى كه بندگان تقرب جويند بسوى پرودگار، فرمود كه : بهترين آنچه تقرب جويند به آن بسوى خدا اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولى الامر است . حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : دوستى ما ايمان است و دشمنى ما كفر. ( 223)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه گفت : به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم كه : مى خواهم عرض كنم بر تو دين خود را كه خدا را به آن عبادت كنم ، فرمود: بگو، عرض كردم : شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و اقرار دارم به آنچه پيغمبر آورده است از جانب خدا و اقرار دارم به آنكه على عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس بعد از او حسن عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او حسين عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او على بن الحسين عليه السلام امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس همه ائمه عليه السلام را چنين گفتم تا به آن حضرت رسيدم ، پس ‍ گفتم كه : تو بعد از ايشان امام واجب الاطاعه اى ، حضرت فرمود كه : اين دين خدا و دين ملائكه خداست . ( 224)
مترجم گويد كه : دين ملائكه خداست يعنى ملائكه اين دين را براى بندگان خدا مى پسندند در دين الله اين مراد است ، يا اينكه مراد اين است كه ملائكه مكلفند به اين اعتقادات چنانچه از اخبار ديگر ظاهر مى شود.
فصل هفتم : در بيان آنكه هدايت نمى توان يافت اگر از جهت ائمه حق ، و ايشانند وسيله ميان خداو خلق ، و بدون معرفت ايشان نجات از عذاب الهىحاصل نمى گردد
ابن بابويه در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده آن حضرت فرمود: بليه مردم بر ما عظيم است ، اگر ايشان را بسوى خود خوانيم اجابت ما نمى نمايند، و اگر ايشان را واگذاريم بغير از ما هدايت نمى يايند. ( 225) و ايضا در خصال روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به جناب اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : سه چيز است كه قسم ياد مى كنم كه آنها حقند:
اول آنكه تو و اوصياى بعد از تو عرفائيند كه خدا را نمى توان شناخت مگر به راه معرفت شما.
دوم آنكه شما عرفا شناسانيد كه داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه شما را بشناسد و شما را بشناسيد.
سوم آنكه شما عرفائيد كه داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه شما را نشناسد و شما او را نشناسيد. ( 226)
و در علل الشرايع به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به اسحاق بن اسماعيل نوشت كه : حضرت عزت به منت و رحمت خود چون فرايض را بر شما واجب كرده است واجب نگردانيد بر شما براى احتياجى كه به آن داشته باشد بلكه رحمتى است از خداوندى كه بجز او خداوندى نيست بسوى شما تا آنكه جداكتند خبيث را از طيب ، و از براى آنكه امتحان كند آنچه در سينه هاى شماست و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست ، و از براى آنكه پيشى گيرد بسوى رحمت او و از براى آنكه زيادتى بهم رساند منزلهاى شما در بهشت او، پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره را و بر پا داشتن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت اهل بيت عليه السلام را، و گردانيد از براى شما درگاهى براى آنكه بگشائيد با آن درهاى فرايض را و كليدى باشد بسوى او، و اگر محمد و اوصياء او از فرزندان او نمى بودند هر آينه شما مانند چهارپايان حيران بوديد و هيچ واجبى از واجبات را نمى دانستيد، آيا داخل شهر تهران مى توان شد مگر از دروازه اش ؟ پس چون منت گذاشت خدا به آنكه بعد از پيغمبر شما امامان و صاحبان اختيار براى شما برپا داشت در روز عيد غدير خم گفت اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا ( 227) يعنى : امروز كامل گردانيدم از براى شما دين شما را و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را و پسنديدم اسلام را براى شما دين و واجب گردانيد بر شما از براى دوستان خود حقى كه امر كرد شما را به اداى آنها براى آنكه حلال شود از براى شما آنچه داريد از زنان و اموال شما و آنچه مى خوريد و مى آشاميد، و براى اينكه بشناساند شما را و عطا كند بركت و نمو و فراوانى در آنها و براى آنكه معلوم شود كه كى اطاعت مى كند او را در پنهان .
و باز فرموده قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ( 228) يعنى : بگو يا محمد: سوال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى بغير از مودت و دوستى در خويشان خود، پس بدانيد كه هر كه بخل نمايد بخل نمى نمايد مگر بر تنفس خود زيرا كه نعش به خودش ‍ عايد مى گردد، و بدرستى كه خدا نياز است از شما و شما فقيران و محتاجان هستيد بسوى خدا، پس بعد از آنكه حق بر شما ظاهر شد هر چه خواهيد بكنيد پس خدا و رسول بزودى مى بينيد عمل شما را مومنان مى بينيد پس بازگشت شما بسوى داناى آشكار و نهان است پس خبر مى دهد شما را به كرده هاى شما و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است ، والحمدلله رب العالمين . ( 229)
در معانى الاخبار از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: يا على ! چون روز قيامت شود بنشينيم من و تو و جبرئيل بر صراط پس نگذرد احدى از صراط مگر آنكه با او نامه اى باشد كه در آن بيزارى از آتش جهنم به ولايت تو بوده باشد . ( 230) و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : مائيم سبب ميان شما و ميان خداى عزوجل . ( 231) و ايضا از حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت اميرالمومنين عليه السلام خطاب كرد: يا على ! تو و اصحاب تو در بهشتيد يا على ! تو و اتباع تو در بهشتيد. ( 232)
و در احتجاج از عبدالله بن سليمان روايت كرده است كه : در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم مردى از اهل بصره به خدمت آن حضرت عرض كرد كه : حسن بصرى مى گويد: آنها كه پنهان مى كنند علم را آزار خواهند داد گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را، حضرت فرمود: هر گاه چنين باشد پس هلاك مى شود مؤ من آل فرعون كه خدا در حق او فرموده است يكتم ايمانه ( 233) و مدح كرده است او را به كتمان ايمان ، و هميشه علم پوشيده بوده است و پنهان از روزى كه خدا حضرت نوح عليه السلام را به پيغمبرى فرستاده است . پس حسن اگر خواهد به جانب راست رود و اگر خواهد به جانب چپ رود بخدا سوگند كه يافت نمى شود علم مگر نزد اهل بيت عليه السلام ، پس حضرت فرمود كه : محنت مردم بر ما عظيم است ، اگر ايشان را مى خوانيم بسوى خدا اجابت ما نمى كنند، و اگر دست بر مى داريم از ايشان بغير ما هدايت نمى يابند. ( 234)
و به سند صحيح در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : به سبب ما خدا عبادت كرده مى شود و به سبب ما خدا شناخته مى شود و به سبب ما خدا را به يگانگى مى شناسند، و محمد صلى الله عليه و آله حجاب خداست يعنى واسطه است ميان خدا و خلق . ( 235) و در بشار المصطفى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت باقر عليه السلام كه : هر كه خدا را بواسطه ما بخواند فلاح و رستگارى يافته است ، و هر كه خدا را بغير ما بخواند خود هلاك شده و ديگران را هلاك كرده ( 236)
فصل هشتم : در حديث ثقلين و امثال آن 
در بشارة المصطفى از طريق عامه از رافع آزاد كرده ابوذر روايت كرده است كه : ديدم ابوذر را به حلقه در كعبه چسبيده و مى گفت : هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم ابوذر غفارى شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه : هر كه مقاتله كند با من در دفعه اولى و مقاتله كند با اهل بيت من در دفعه ثانى خدا محشور گرداند او را در دفعه ثالثه با دجال ، بدرستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كه در آن كشتى سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف ورزيد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه بنى اسرائيل است كه هر كه داخل آن درگاه شد نجات يافت و هر كه داخل نشد هلاك شد. ( 237) و شيخ طوسى به طرق بسيار اين حديث را روايت كرده است از ابوذر، و در بعضى از روايات در آخرش اين زيادتى هست كه حضرت در آخرش سه مرتبه فرمود: آيا رسانيدم رسالت خدا را؟ ( 238)
و سيد ابن طاووس در طرائف از مسند احمد بن حنبل روايت كرده است از ابوسعيد خدرى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام مادامى كه متمسك به آنها باشيد هرگز گمراه نمى شويد بعد از من ، يكى بزرگتر است از ديگرى و آن كتاب خداست و آن ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين ، و ديگرى عترت من اهل بيت منند، بدرستى كه ايشان از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. ( 239)
و ايضا از احمد روايت كرده است كه اسرائيل بن عثمان گفت : من زيد بن ارقم را ديدم در خانه مختار پس به او گفتم : آيا شنيدى از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى گفت : انى تارك فيكم الثقلين يعنى در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم ؟ گفت بلى . ( 240)
و ايضا احمد روايت كرده است از زيد بن ثابت كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بدرستى كه من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه خليفه و جانشين منند در ميان شما: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين ، و عترت من كه اهل بيت منندت بدرستى كه از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد مى شوند. ( 241) و اين احاديث را شيخ و ابن بطريق در عمده روايت كرده است . ( 242)
و ايضا سيد ابن طاووس و ابن بطريق روايت كرده اند و از جامع الاصول كه از معتبرترين كتابهاى عامه است در اين زمان و خود از اصل آن نوشته ام و لفظ آن را نقل مى كنم و در صحيح مسلم نيز ديده ام همگى روايت كرده اند از يزيد بن حيان كه گفت رفتم من و حصين بن سيره و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم پس چون نشستيم نزد او، حصين به او گفت : اى زيد! تو خير بسيار يافته اى و ديده اى رسول خدا صلى الله عليه و آله را و حديث او را شنيده اى و با او جنگ و جهاد كرده اى و در عقب او نماز كرده اى اى زيد و ملاقات خير بسيار كرده اى ، اى زيد! حديث كن ما را به آنچه شنيده اى از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله . زيد گفت : اى پسر برادر من ! بخدا سوگند كه سال من بسيار شده و عهد من به آن حضرت قديم است و فراموش كرده ام بعضى از آنها را كه به خاطر گرفته بودم از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، پس هرچه را به شما روايت كنم و حديث كنم قبول كنيد و آنچه را روايت نكنم تكليف نكنيد مرا كه : روايت كن ، پس گفت : قام رسول الله صلى الله عليه و آله يوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة و المدينة فحمد الله و اثنى عليه و وعظ ثم ذكر و قال : الا ايها الناس ! انما انا بشر يوشك ان ياتينى رسول ربى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به ؛ فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال : و اهل بيتى اذكر كم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى . فقال له حصين : و من اهل بيته يا زيد؟ اليس نساوه من اهل بيته ؟ فقال : نساوه من اهل بيته و لكن اهل بيته من حرم الصدقه بعد، قال : و من هم ؟ قال : آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس ، قال : كل هولا حرم الصدقة ؟ قال : نعم . يعنى حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايستاد روزى ميان ما و خطبه خواند در آبى كه آن را خم مى گويند در ميان مكه و مدينه ، پس حمد وثناى خداوند گفت و پند داد و آخرت را به ياد مردم آورد و فرمود: كه اى گروه مردم ! نيستم من مگر بشرى ، نزديك است كه بيايد رسول پروردگار من - يعنى ملك موت - پس ‍ اجابت كنم و بروم ، بدرستى كه مى گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ : اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور هست پس بگيريد كتاب خدا را و چنگ زنيد در آن - پس حضرت تحريص و ترغيب نمود در عمل به كتاب خدا - پس فرمود: و ديگر اهل بيت من است . پس سه مرتبه فرمود كه : خدا را به ياد شما مى آورم در حق اهل بيت من ، يعنى آزار ايشان مكنيد و حرمت ايشان را رعايت كنيد و حق امامت را از ايشان غصب مكنيد. پس حصين گفت : اهل بيت كيستند اى زيد؟ آيا زنان او از اهل بيت او نيستند گفت كه : از اهل خانه او هستند اما مراد از اهل بيت در اينجا آنهايند كه محرومند از تصدق بعد از او گفت : كيستند آنها؟ زيد گفت : آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس ، حصين گفت : اينها محرومند از صدقه ؟ گفت : بلى ( 243)
مترجم گويد كه : بعد از اين مذكور خواهد شد كه زيد غلط كرده است و اهل بيت مخصوص آل عباست ، و ايضا اين مضمون را به اندك اختلافى در جامع الاصول و ساير كتب روايت كرده اند. ( 244)
و سيد از ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : بدرستى كه نزديك شده است كه مرا بخوانند به عالم قدس و اجابت نمايم و بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام : كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين ، و عترت من كه اهل بيت منند، و بدرستى كه خداوند لطيف و خبير خبر داد مرا كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در رعايت ايشان ( 245)
و ايضا سيد از كتاب فضايل قرآن ابن ابى الدنيا روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : منم فرط شما بر حوض كوثر كه پيش از شما وارد مى شوم كه از براى شما مهيا كنم ، پس چون وارد شويد و مرا ملاقات كنيد سؤ ال خواهم كرد از ثقلين كه چگونه خلافت من كه در حق ايشان كرده ايد؛ پس ندانستيم كه ثقلين چيست تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت : اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد ثقلين كدامند؟ حضرت فرمود: بزرگترين آنها كتاب خداست ، يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست ، پس چنگ زنيد در آن تا نلغزيد و گمراه نشويد، و كوچكتر آنها عترت منند هر كه ايشان رو به قبله من كنند و اجابت دعوت من كنند پس مكشيد ايشان را و فريب مدهيد، ايشان را، بدرستى كه من سؤ ال كرده ام از خداوند صاحب لطف و احسان و دانا پس عطا كرد مرا كه هر دو با هم نزد من آيند در حوض كوثر مانند اين دو تا - و اشاره كرد به انگشت شهادت و ميان - يارى كننده اين دو تا يارى كننده من است ، و خوار كننده اين دو تا خوار كننده من است ، و دشمن اين دو تا دشمن من است ، و بدرستى كه هلاك نشدند امتى بيش از شما مگر آنكه عمل كردند به خواهشهاى نفسانى خود و معاونت يكديگر كردند در ضرر پيغمبر خود و كشتند آنها را كه امر به عدالت مى كردند در ميان ايشان ( 246) .
و ايضا صاحب طرائف از ثعلبى كه از مفسران عامه است روايت كرده است در تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا ( 247) به چندين سند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ايها الناس ! گذاشته ام كه در ميان شما دو امر بزرگ كه خليفه و جانشين منند در ميان شما، اگر بگيريد و عمل كنيد و متابعت آنها را بكنيد هرگز گمراه نشويد بعد از من : يكى بزرگتر است از ديگرى كه آن كتاب خداست ريسمانى كشيده ميان زمين و آسمان ، و عترت من ؟ اهل بيت منند، از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند. ( 248)
و ابن اثير در جامع الاصول كه بالفعل در ميان عامه متداول و معتبر است روايت كرده است از صحيح ترمذى از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت : ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در روز عرفه كه بر ناقه كه بر ناقه عصبا سوار بود و خطبه مى خواند كه مى گفت : من نگذاشته ام در ميان شما چيزى را كه اگر اخذ كنيد به آن هرگز گمراه نمى شويد: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت منند. ( 249) و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم كه روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : من در ميان شما مى گذارم چيزى را كه اگر به آن شويد هرگز گمراه نگرديد بعد از من ، دو چيز است كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آن كتاب خداست ريسمانى كشيده از زمين تا آسمان ، و عترت من كه اهل بيت منند، هرگز از يكديگر جدانمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من در حق ايشان خواهيد كرد. ( 250)
و در احتجاج از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه گفت : روز من جيش بن المعقر در مكه بوديم ناگاه ابوذر برخاست و حلقه در خانه كعبه را گرفت و به صداى بلند ندا كرد در موسم حج : ايها الناس ! هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده و منم ابوذر، ايهاالناس ! من شنيدم كه از پيغمبر شما كه گفت كه مثل اهل بيت من در امت من مثل كشتى نوح است در ميان قومش ، هر كه سوار شود در آن كشتى نجات يافت و هر كه تخلف كرد از آن غرق شود، و مثل درگاه حطه است در بنى اسرائيل ، ايهاالناس ! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت : بدرستى كه من گذاشتم در ميان شما دو چيز كه هرگز گمراه نشويد مادامى كه متمسك به آنها باشيد: كتاب خدا و اهل بيت من .... تا آخر حديث .
پس چون ابوذر به مدينه آمد، عثمان فرستاد بسوى او و گفت : چه باعث شد تو را كه در موسم حج ايستادى و آنها را گفتى ؟ گفت : عهدى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با من كرده بود و مرا به آن امر نموده بود. عثمان گفت : كه از براى تو گواهى به اينها مى دهد؟ پس برخاست جناب امير عليه السلام و مقداد عليه السلام شهادت دادند، پس هر سه بيرون رفتند، عثمان اشاره كرد به حضرت امير المومنين و گفت : اين و دو مصاحبش گمان مى كنند؟ كارى از پيش ‍ خواهند برد و چيزى بدستشان خواهد آمد. ( 251)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : هر كه به دين من اعتقاد كند و بر طريقه من راه رود و متابعت سنت من كند پس بايد اعتقاد كند كه ائمه از اهل بيت من بهترند از جميع امت من ، بدرستى كه مثل ايشان در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل . ( 252) و در عيون الاخبار الرضا به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : مثل اهل بيت من در ميان شما مثل سفينه نوح عليه السلام است ، هر كه در كشتى متابعت اهل بيت سوار شود نجات يابد و هر كه تخلف كند از آن در پس گردنش ‍ زنند و در آتش جهنم اندازند. ( 253)
و همين حديث را ابن اثير از اعاظم علماى عامه در نهايه نقل كرده است ؛ ( 254) ، و در صحيفة الرضا عليه السلام نيز مذكور است . ( 255) و عياشى در تفسيرش از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است در تفسير آيه قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم ( 256) كه حضرت باقر عليه السلام فرمودند: مائيم باب حطه شما. ( 257)
مترجم گويد: ميان مفسران و مورخان بسيار است در دخول باب حطه ، و آنچه مشهور است آن است كه بعد از وفات حضرت موسى عليه السلام كه چهل سال مدت تيه تمام شد حضرت يوشع وصى موسى بنى اسرائيل را برداشت و به جنگ عمالقه آمد كه شهر اريحا را كه از بلاد شام است فتح كند، پس چون فتح كردند و عمالقه را كشتند و بلاد شام را متصرف شدند، حق تعالى امر كرد ايشان را كه داخل شهر اريحا شوند از روى تواضع و مثل استغفار كنندگان سرها به زير افكنند چنانكه خدا فرموده است و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حديث شئتم رغدا و ادخلوا الباب و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم ( 258) و اكثر سجود را تفسير كرده اند به خم شدن و فروتنى كردن و حطه را تفسير كرده اند به حط عنا خطايانا يعنى فرو ريز از ما گناهان ما را و گفته اند كه : ايشان آن بود كه در زمان حضرت موسى عليه السلام قبول نكردند كه داخل اريحا شوند و مبتلا به بليه شدند. ( 259)
و از ابن عباس روايت كرده اند كه : حطه به معنى لا اله الا الله است ، سنريد المحسنين ( 260) يعنى : بزودى زياد مى كنيم نيكى كنندگان را، فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم ( 261) يعنى : پس مبدل كردند آنها كه ستم كردند بر خود گفتارى غير آنچه به ايشان گفته شده بود كه بگويند، گفته اند كه : ايشان خم نشدند و نشستنگاه خود را بر روى زمين مى كشيدند و مى رفتند و به جاى حطه مى گفتند حطا سمقانا يعنى گندم سرخى مى خواهيم از روى استهزا و استخفاف به امر خدا، پس خدا بر ايشان تاريكى و طاعون فرستاد كه در يك ساعت هفتاد هزار كس از ايشان كشت پس ‍ خدا رحم كرد و از ايشان طاعون برداشت چنانچه خدا فرموده است فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانا يفسقون ( 262) يعنى پس فروفرستاديم بر آنها كه ستم كرده بودن عذاب از آسمان به سبب فسقى كه ايشان كرده اند ( 263) پس اهل بيت عليه السلام در اين امت مثل آن درگاه است كه ايشان باب الله اند. ( 264) و هر كه در درگاه متابعت ايشان داخل شود از عذاب دنيا و آخرت نجات يابد، و هر كه تكبر كند از اقرار به امامت ايشان و متابعت ايشان نكند هلاك شود به هلاك معنوى و گمراه گردد در دنيا و عقبى و به عذابهاى الهى معذب گردد. و در جلد اول ، در تفسير امام عليه السلام نقل شده كه : حق تعالى صورت محمد و على را در دروازه شهر ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند بر آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت و محبت ايشان را تا آخر آنچه گذشت ( 265) ، پس حضرت فرمود كه : حضرت امير المومنين عليه السلام فرمود كه : از براى بنى اسرائيل دروازه حطه را نصب كردند و نصب كردند از براى شما اى امت محمد صلى الله عليه و آله درگاه حطه اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله را و امر كردند شما را به متابعت ايشان و ملازم بودن طريقت ايشان تا خدا گناهان شما را بيامرزد و نيكوكاران شما را ثواب زياد كرامت فرمايد، و باب حطه شما بهتر است از باب حطه بنى اسرائيل زيرا كه درگاه ايشان از چوب چند است ؛ و ما سخنگويان ، راستگويان ، مؤ منان ، هدايت كنندگان ، فاضلانيم ، چنانچه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود كه : ستاره ها در آسمان امانند از خرق شدن و اهل بيت من امان امت منند از گمراه شدن در دين خود، و ايشان در زمين هلاك نمى شوند مادامى كه از اهل بيت من كسى باشد كه متابعت سيرت و سنت او نمايند. ( 266)
و ايضا حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله فرمودند: هر كه خواهد كه به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و ساكن شود در جنت عدن كه پروردگار من مرا وعده داده است و چنگ زند در درختى كه حق تعالى به دست قدرت خود غرس نموده است و فرموده است كه : باش پس بهم رسيده است ، پس ولايت على بن ابى طالب را اختيار كند و اقرار نمايد به امامت او و با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن ، و ايشان از طينت من خلق شده اند و خدا روزى ايشان كرده فهم و علم را: پس واى بر آنها از امت من كه تكذيب فضل ايشان كنند و قطع كنند از ايشان پيوند مرا، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا. ( 267) .
و حديث سفينه نوح را سيد در طرائف از كتاب ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است از ابن عباس و ابوذر بن الاكوع و غير ايشان ( 268) و حديث سفينه و باب حطه را سليم بن قيس از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه به حضرت عرض كرد كه : زياده از صد نفر از فقهاى صحابه شنيدم . ( 269)
و ابن بابويه در امالى و اكمال الدين از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: يا على ! من شهر حكمتم و تو دروازه آنى ، و داخل شهر نمى توان شد مگر از دروازه آن ، و دروغ مى گويد كسى كه دعوى مى كند كه مرا دوست دارد و تو را دشمن مى دارد زيرا كه تو از منى و من از توام ، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من ، و روح ، تو از روح من است و پنهان تو از پنهان من است و آشكار تو از آشكار من ، و تو امام امت منى و خليفه و جانشين من بر امت من بعد از من ، سعادتمند كسى است كه اطاعت تو كند و شقى كسى است كه نافرمانى تو كند، و سعادتمند كسى است كه ولايت تو اختيار كند و زيانكار كسى است كه با تو دشمنى كند و رستگار كسى است كه از تو جدا نشود و هلاك شده كسى است كه از تو جدا شود، مثل تو و مثل امامن از فرزندان تو بعد از من مثل كشى نوح است هر كه سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف كرد غرق شد، و مثل شما مثل ستارگان آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند تا روز قيامت . ( 270)
و ايضا از زيد بن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و هما الخليفتان من بعدى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض ‍ ( 271)
و در اكمال الدين و معانى الاخبار و خصال از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه يكى بلندتر است از ديگرى ، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين و عترت من ، بدرستى كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند، راوى گفت : از ابوسعيد پرسيدم كه : عترت او كسيت ؟ گفت : اهل بيت او. ( 272) ايضا از ابوعمره مصاحب ابوالعباس نحوى لغوى شنيدم كه مى گفت : اينها را از براى آن ثقل مى گفتند كه تمسك به آنها سنگين و دشوار است . ( 273)
و ابن بابويه حديث ثقلين را در اكمال الدين و غير آن به بيست سند روايت كرده است از ابوسعيد خدرى و ثعلبى و ابوهريره و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و زيد بن ارقم و جابر بن عبدالله انصارى و ابوذر غفارى و زيد بن ثابت و غير ايشان از صحابه . ( 274)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود كه : من فرط شمايم و پيش از شما به نزديك حوض مى روم و شما بعد از من وارد مى شويد بر حوض ، حوضى كه عرضش از مابين بصرى شام است ( 275) تا صنعاء يمن ، و در آن قدحها از نقره خام است به عدد ستاره هاى آسمان و بدرستى كه در آنجا سؤ ال خواهم كرد از ثقلين كه : چه كرديد به آنها، گفتم : يا رسول الله ! ثقلين كدامند؟ فرمود: كتاب خدا كه ثقل بزرگ است يك طرفش بدست خدا و طرف ديگر بدست شماست پس دست زنيد به آن تا گمراه نشويد و هرگز نلغزيد ، و عترت من كه اهل بيت منند، بدرستى كه خبر داد مرا خداوند صاحب لطف و احسان و داناى آشكار و پنهان كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من - و دو انگشت سبابه را با هم جفت كرد - و نمى گويم مانند اين دو تا كه يكى بر ديگرى زيادتى كند - و جمع كرد ميان سبابه و انگشت ميان . ( 276)
مترجم گويد: در آنچه پيش مذكور شد كه به اين دو انگشت تشبيه شد منظور جدا نشدن بود و تشبيه شهادت و ميانين از يك دست مناسبتر بود و در آنجا منظور پيشى نگرفتن است ، و تشبيه به دو انگشت شهادت مناسبتر است و انگشت ميان مناسب نيست زيرا كه بلندتر است و پيشى مى گيرد بر انگشت شهادت ، و مقصود از هر دو فى الجمله آن است كه لفظ و معنى قرآن نزد اهل بيت عليه السلام است و ديگرى تمام هر دو را ندارد، و ايضا عمل قرآن مجيد بتمامه از اوامر و نواهى مخصوص ايشان است چنانچه در وصف حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد شده است كه خلق آن حضرت بود. و ايضا شهادت مى دهند بر حقيقت قرآن و قرآن شهادت مى دهد بر حقيقت ايشان چنانچه در حديث روايت شده كه : ثلق قران در فضايل ايشان است و ثلثى در مثالب دشمنان ايشان ( 277) و بعضى از روايات ربع وارد شده است . ( 278)
و ابن بابويه در اكثر كتب خود از حضرت سيدالشهدا عليه السلام روايت كرده است كه : از حضرت اميرالمومنين عليه السلام پرسيدند كه : عترت كيست ؟ گفت كه : منم و حسن و حسين و نه فرزندان او كه نهم ايشان مهدى قائم صلوات الله عليهم است ، جدا نمى شود از كتاب خدا و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تا در حوض بر من وارد شوند. ( 279)
و صفا در بصائر الدرجات از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است : كه خدا را در زمين سه حرمت است : قرآن و عترت من و كعبه كه خانه محترم خداست ، اما قرآن را پس تحريف كردند و تغيير دادن ؛ و اما كعبه را پس خراب كردند، و اما عترت مرا پس كشتند، همه اينها امانتهاى خدا بودند و همه را ضايع كردند. ( 280)
بدان كه حديث ثقلين و باب حطه متواترند و لغويان همه نقل كرده اند و ابن اثير در نهايه گفته است كه : در حديث وارد شده است انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى گفته است كه : چرا اينها را ثقل ناميد؟ از براى آنكه اخذ به آنها و عمل كردن به آنها سنگين و دشوار است و هر چيز خطير نفس را ثقل مى گويند، پس ‍ اينها را ثقل ناميد از جهت اعظام قدر آنها و تفخيم شان ايشان ؛ ( 281)
و باز در نهاية گفته شد كه : در حديث است كه مثل اهل بيتى كمثل سفينه نوح من تخلف عنها زخ به فى النار ( 282) و در قاموس ‍ گفته است كه : ثقل - محركه - هر چيز نفيس است كه ضبط كنند و پنهان دارند، و به اين معنى است حديث انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ( 283) و سيد مرتضى در شافى گفته است كه : دليل بر صحت حديث ثقلين آن است كه جميع امت را تلقى به قبول نموده اند و احدى از ايشان به اختلافى كه در تاويلش كرده اند در صحت حديث نكرده اند، و قاعده علما آن است كه اگر شكى در صحت حديث داشته باشند اول در آن باب سخن مى گويند و بعد از آن در تاويل و معنى آن سخن مى گويند، و عدول كردن ايشان از اين قاعده دليل است بر آنكه شكى در صحت آن ندارند. و بعد از آن كه گفته شده است كه : عترت آدمى در لغت ، نسل اوست مانند فرزند و فرزند او، و بعضى از اهل لغت توسعه دادند و گفته اند: عترت مرد، نزديكترين قوم اوست بسوى او در نسب ، پس بنابراين قول اول ظاهر و حقيقت لفظ شامل حسين و حسن عليه السلام و اولاد ايشانن خواهد بود، و بنابران قول ثانى شامل ايشان و جمعى كه در قرب نسب مثل ايشانند نيز خواهد بود به آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مقيد فرموده است سخن را به قيدى كه شبه را از آن زايل گردانيده است و سخن را واضح نموده است به آنكه فرموده است : عترت من اهل بيت من است ، پس حكم را متوجه ساخته است بسوى كسى كه مستحق هر دو نام بوده باشد، و ما مى دانيم كه از عترت آدمى موصوف باشد به آنكه از اهل بيت اوست اولاد اوست و كسى كه جارى مجراى ايشان باشد از نسب قريب به آنكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله خود بيان فرموده كه اهل بيت او چه جماعتند زيرا كه اخبار متظافره وارد شده است كه : جمع كرد آن حضرت ، حضرت اميرالمومنين عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را در خانه و عبائى بر روى ايشان افكند و گفت : خداوندا! اينها اهل بيت منند پس رجس و بديها و شك را از ايشان دور گردان و پاك كن ايشان را از گناه و صفات ذميمه پاك گردانيدى ، پس آيه تطهير نازل شد در اين وقت ، پس ام سلمه زوجه آن حضرت گفت : يا رسول الله ! آيا من از اهل بيت تو نيستم ؟ حضرت فرمود كه : نه ، وليكن ، تو بر خيرى ؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد و غير ايشان را داخل نگردانيد؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد پس مى بايد كه حكم در حديث ثقلين متوجه باشد بسوى ايشان و بسوى كسى كه ملحق باشد به ايشان به دليل ديگر، و اجماع كرده اند هر كه اين حكم را ثابت گردانيده است در ايشان - يعنى وجوب تمسك به ايشان و پيروى كردن ايشان - بر آنكه اولاد نيز جارى مجراى ايشان و حكم ايشان دارند.
و اگر گويند كه : بنا بر بعضى از احتمالات كه مذكور شد مى بايد كه جناب امير عليه السلام داخل عترت نباشد؛ جواب مى گوييم كه : كسى كه عترت را مخصوص اولاد اولاد او مى داند از شيعه مى گويد كه : جناب امير صلوات الله عليه هر چند كه ظاهر لفظ عترت آن حضرت را شامل نيست اما پدر عترت است و سيد و بهتر و مهتر ايشان است ، و حكم در باب عترت بدليل خارج شامل آن حضرت هست . ( 284)
و اگر گويند كه : گاه باشد كه حكم به عدم ضلالت از براى كسى باشد ككه متمسك به كتاب و عترت هر دو بوده باشد نه به عترت تنها؛ جواب گوئيم كه : بنابر اين سخن بى فايده مى شود زيرا كه هرگاه كتاب به تنهائى حجت باشد؛ چيزى كه به تنهائى حجت نباشد به آن ضم كردن فايده نخواهد داشت و خصوص عترت داخل نخواهد داشت ، همه كس و همه چيز هم چنين است كه هر گاه موافق كتاب باشد حجت خواهد بود، پس عترت را تخصيص كردن و قطع كردن بر آنكه ايشان از كتاب جدا نمى شود تا روز قيامت دليل آن است كه قول ايشان به تنهايى حجت است .
و عامه اين حديث را حمل كرده اند بر آنكه اجماع اهل بيت عليه السلام حجت است و اين فايده نمى كند زيرا كه معلوم است اجماع ايشان بر آنكه حضرت اميرالمومنين عليه السلام بعد از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بى فاصله خليفه است الا شاذى كه خروج ايشان از اجماع ضرر ندارد به آنكه از همين حديث ممكن است استدلال كردن بر آنكه در هر عصرى حجتى معصوم مامون بايد باشد، زيرا كه ما مى دانيم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ما را مخاطب به اين سخن نكرد مگر براى آنكه عذرها بكند و حجت بر ما تمام كند در امر دين و راهنمائى كند ما را به چيزى كه به سبب آن نجات يابيم از شك و ريب .
مؤ يد و موضح آن است كه در روايت زيد بن ثابت مذكور است : و هما الخليفتان من بعدى يعنى كتاب و عترت دو خليفه و جانشين منند بعد از من ، زيرا كه معلوم است كه مراد آن است كه آنچه را در حال حيات من به من رجوع مى كرديد بايد كه بعد از من به ايشان رجوع كنيد، پس مى گوئيم كه خالى از دو صورت نيست :
اول آنكه : اجماع ايشان حجت است چنانكه مخالف فهميده است .
دوم آنكه : در هر عصرى معصومى در ميان ايشان هست كه قول او حجت است . اگر اول مراد باشد حجت را بر ما تمام نكرده خواهد بود و قطع عذر ما نشده خواهد بود و در ميان ما خليفه كه قائم مقام او باشد نگذاشته خواهد بود، زيرا كه در هر مساله واجب نيست كه اجماع ايشان منعقد گردد، و آنچه ؟ اجماع ايشان بر آن منعقد شده است شايد يك جزو از هزار جزو مسائل شريعت بوده باشد، پس ‍ حجت چگونه بر ما تمام مى كند در شريعت به كسى كه نزد او از حاجب ما نيست مگر اندكى از بسيار؛ پس اين دليل است بر آنكه ناچار است در هر عصرى از حجتى در ميان اهل بيت كه مامون باشد و به گفته او قطع حاصل شود، و اين دليلى است بر وجود حجت و به ادله خاصه معلوم مى شود كه آن حجت كيست بر سبيل . و چون فرمود كه : از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت ، پس حكم كتاب و اصل آن تا روز قيامت است و بايد كه آن حجت نيز هميشه باقى باشد و در هر عصرى فردى از آن بوده باشد. ( 285)
مترجم گويد كه : بلكه احتياج به حجت زياده است از احتياج به كتاب ، زيرا كه از ظاهر قرآن قليلى از احكام معلوم مى شود و آنها نيز در نهايت اجمال و تشابه ، چنانچه بعضى گفته اند كه : محكمترين آيات قرآن آيه وضو است و در آن هشتاد تشابه است ، پس در اصل اكثر عمده احكام شريعت با شرح و تفسير و تفصيل احكام موجوده در ظاهر قرآن محتاجند به خليفه ، و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه قول به آنكه رجوع به كتاب و عترت با هم است صورت ندارد، زيرا كه احكام كه از قرآن ظاهر نمى شود بلكه آنها كه ظاهر مى شود نيز از جهت تشابه بر مردم مشتبه مى نمايد و قطع عذر ايشان به اين هر دو نمى شود.
و اما دلالت اين عبارت بر تنصيص بر امامت و خلافت و وجوب متابعت ظاهر است ، پس كسى كه اندك عقلى و انصافى داشته باشد شك نمى كند در آن ، مثل آنكه هرگاه پادشاهى يا حاكمى از شهر بيرون رود و بگويد كه فلان را در ميان شما گذاشته ام از آن نمى فهمند بغير آنكه چنانچه اطاعت من مى كرديد بايد كه اطاعت او را كنيد، و كسى كهاز خانه خود اراده سفر كند و گويد كه فلان را در ميان شما مى گذارم دلالت نمى كند مگر بر آنكه من بشرم و بزودى داعى پروردگار خود را اجابت مى كنم ، و بعد از آن بگويد كه : من در ميان شما عترت و كتاب را مى گذارم .
و اما آنچه در اكثر اخبار مذكوره به تفضيل كتاب بر عترت وارد شده است و از فحاوى اخبار بسيار ديگر تفضيل عترت بر كتاب ظاهر مى شود جمع در ميان اينها خالى از اشكال نيست ، و حقير را وجهى متين به خاطر قاصر رسيده و تفسير آن را در كتاب عين الحيوة ايراد نموده ام مجملش آن است كه :
قرآن مجيد را الفاظ بسيار است از ظهر و بطن ، تا هفت بطن و هفتاد بطن و موافق احاديث بسيار لفظ قرآن و تمامش مخصوص اهل بيت عليه السلام است ، بلكه علم ما كان و ما يكون تا روز قيامت و جميع شرايع و احكام در قرآن هست و عملش نزد ايشان مخزون است ، پس حامل كامل قرآن مجيد ايشانند، و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع گناهان معصوم و به جميع كمالات بشرى متصفند. ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه سابقا مذكور شد، و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت بر مى گردد و صاحب صفت بر وجه كمال ايشانند، و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات عايد مى گردد كه دشمنان ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم به ذات بلكه عرضى است كه در محال مختلفه ظهورات مختلفه دارد چنانچه پيوسته در علم ملك علام بوده است و از آنجا در لوح ظاهر گرديده و از آنجا به قلب حضرت جبرئيل منتقل شده است و از جانب خدا بلا واسطه يا بواسطه جبرئيل در روح مقدس و قلب منور حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله ظاهر گرديده و از آنا به قلوب اوصيا و مؤ منين درآمده و در صورت كتابى جلوه نموده ، پس اصل قرآن را حرمتى است ، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده ، و در هر جا كه ظهور او زياده است موجب حرمت آن بيشتر گرديده ، پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش ‍ بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه پست ترين ظهورات آن است آنقدر حرمت به آن بخشيده است كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها بعمل آورد كافر مى شود، پس ‍ قلب مومنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود چنانچه وارد شده است كه مؤ من حرمتش از قرآن بيشتر است ، و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤ من بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده ، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق رذيله ظهور كرده و موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت او گرديده ، پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى گردد، تا چون به مرتبه حضرت رسالت و اهل بيت او برسد مرتبه ظهورش به نهايت مى رسد بلكه اگر به حقيقيت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محل لفظ قرآن و معنى آن و اختلاف آنند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب لفظ و معنى در قلوب مطهره ايشان حاصل است چنانچه حضرت امير المومنين عليه السلام مى فرمود كه : منم كلام الله ناطق ، و احاديث به اين مضامين بسيار است كه در عين الحياة بعضى از آنها ايراد كرده ام .
پس بنا به تحقيق حاصل اين احاديث اين خواهد بود كه اين جهت ايشان كه جهت اتحاد با قرآن و حاصل علم آن بودن است بهتر است از ساير جهات ايشان چنانچه حضرت فرموده است : لقد فصلناهم على علم على العالمين ( 286) و ساير جهات ايشان انساب شريفه و نصوص و امثال اينهاست ، اگرچه اينها را نيز داخل جهت قرانيت مى توان كرد اما عمده جهت قرآنيت علم است ، و الله يعلم .