حيوة القلوب جلد پنجم
امام شناسى

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۶ -


فصل سوم : در بيان آنكه ايشانند اهل علم قرآن و راسخون در علم و انذاركنندگان به قرآن
اين ماهيار به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه فالذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به يعنى : پس آنها كه داده ايم به ايشان كتاب را ايمان مى آورند به آن ، حضرت فرمود كه : مراد به آنها كه به ايشان داده شده است آل محمدند كه علم قرآن به ايشان داده شده است . و من هؤ لاء من يون به ( 380) يعنى : و از اين جماعت بعضى هستند كه ايمان مى آورند به كتاب ، فرمود كه : مراد اهل ايمانند از اهل قبله . ( 381)
و ايضا او و كلينى و ديگران روايت كرده اند به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ( 382) يعنى : بلكه قرآن آيات واضحى چند است در سينه هاى آنها كه علم به ايشان داده شده است ، فرمود كه : مراد به آنها كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند از آل محمد و لفظ و معنى قرآن در سينه هاى ايشان است . ( 383)
و در بصائر الدرجات به سند معتبر از ابوبصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواند بعد از آن فرمود كه : خدا نگفت كه در ميان دو جلد مصحف است بلكه گفت : در سينه آنهاست كه علم به ايشان داده شده است ؛ ابوبصير گفت كه : شمائيد آنها؟ فرمود: كه بغير ما مى تواند بود؟ ( 384)
قريب به بيست سند روايت كرده است كه اين آيه در شان ايشان است ( 385) و محتمل است كه فى صدور الذين اوتوا العلم را متعلق به بينات گردانيده باشند، يعنى وضوحش در سينه آنهاست و كسى به غير ايشان معانى و اسرار را نمى داند پس در فهم قرآن رجوع به آنها بايد كرد.
و عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه ميمونه الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به ( 386) يعنى ،: آنها كه كتاب به ايشان داده ايم تلاوت مى كنند آن را چنانچه سزاوار تلاوت كردن است ، ايشانند كه ايمان آورده اند به كتاب حضرت فرمود: آنها كه كتاب به ايشان داده شده است ، ائمه اند. ( 387)
مترجم گويد كه : بعضى از مفسران گفته اند كه مراد به كتاب ، تورات است ؛ و آنها كه علمش به ايشان داده شده است ؛ آن جماعتند از يهود و نصارى كه ايمان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله آورده بودند. و بعضى گفته اند كه : كتاب ، قرآن است ؛ و آنها كه كتاب به ايشان داده شده است مؤ منان اين امتند. ( 388)
و تفسيرى كه آن حضرت فرموده اند مبتنى بر اين است و موافقتر است به سياق آيه كريمه زيرا كه حق تلاوت قرآن موقوف است بر علم به اسرار و بطون آن و آن مخصوص ايشان است چنانچه ايمان كامل داشتن به قرآن بعمل نمى آيد مگر از ايشان .
و كلينى به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است در تفسير اين آيه كريمه واوحى الى هذا القرآن لانذركم و من بلغ ( 389) يعنى : وحى كرده شده بسوى من اين قرآن كه بترسانم به آن شما را و هر كه برسد حضرت فرمود كه : يعنى هر كه به حد امامت برسد از آل محمد عليه السلام و انذار مى كند مردم را به قرآن چنانچه انذار مى كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن .( 390)
على بن ابراهيم روايت كرده است كه و من بلغ امام است ؛ و فرموده كه : محمد صلى الله عليه و آله انذار مى كرد و ما انذار مى كنيم چنانچه آن حضرت انذار مى كرد. ( 391)
مترجم گويد كه : اكثر مفسيرين گفته اند و من بلغ عطف است بر ضمير مفعول در لانذركم يعنى از براى آنكه انذار كنم شما را و انذار كنم هر كس را كه قرآن به او برسد تا روز قيامت ؛ و بنا بر آنچه در احاديث وارد است عطف است بر ضمير فاعل انذركم خواهد بود.
و على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام كه : قرآن زجر كننده است و امر كننده ؛ امر مى كند به بهشت و زجر مى كند از جهنم . و در آن محكم هست - كه واضح الدلاله است بر معنى مقصود - و متشابه است - كه معانى بسيار در آن محتمل است ، و فهم معنى مقصود از آن مشكل است - اما محكم را پس ايمان مى آورى به آن و عمل مى كنى به آن و اعتقاد مى كنى به آن ؛ و اما متشابه را پس ايمان مى آورى به آن و عمل نمى كنى به آن و اين است معنى قول حق تعالى فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الا الله الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا ( 392) و راسخوندر علم آل محمد عليه السلام اند. ( 393)
و ايضا على بن ابراهيم و صاحب اختصاص به سندهاى معتبر صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت نموده اند كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله بهترين راسخان در علم بود و دانست آنچه خدا بر او فرستاده بود از تنزيل قرآن و تاويل آن - يعنى ظهر و بطن قرآن - و نخواسته بود كه بر او فرو فرستد آيه را تعليم او نكند، و اوصياى او كه بعد از او آمدند همه تنزيل و تاويل قرآن را مى دانستند. ( 394)
و در كافى و بصائر تتمه اى هست كه : آنها كه تاويلش را نمى دانند - از شيعيان - چون عالم - يعنى امام - از روى علم و دانائى در ميان ايشان بيان كند مى گويند: ايمان آورديم به آن همه از جانب پروردگار ماست ، و قران در آن خاص و عام مى باشد و محكم و متشابه مى باشد و ناسخ و منسوخ مى باشد و راسخان در علم همه را مى دانند. ( 395)
مترجم گويد: اول آيه چنين است هو الذى انزل عليك الكتاب يعنى : اوست خداوندى كه فرستاده است بر تو قرآن را منه آيات محكمات هن ام الكتاب از جمله قرآن آيه اى چند هست واضح الدلاله كه آنها اصل قرآن است ، واخر متشبهات و آيه اى چند ديگر هست كه معنى آنها شبيه به يكديگر است و معنى مقصود در آن واضح نيست فاما الذين فى قلوبهم زيغ پس آنها كه در دلهاى ايشان ميل بسوى باطل هست فيتبعون ما تشابه منه پس ‍ متابعت مى كنند آنچه متشابه است از قرآن ، ابتغا الفتنة و ابتغاء تاويله از براى آنكه مردم را گمراه كنند و به شبه انذارند و از براى آنكه به خواهش خود تاويل كنند و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم يعنى : نمى دانند تاويل متشابه را مگر خدا و آنان كه ثابتند در علم و بناى علم ايشان بر يقين است ، و در اينجا خلاف است ميان مفسران اكثر ايشان وقف مى كنند بر الله و اين را ابتداى كلام مى دانند و يقولون آمنا به كل من عند ربنا ( 396) را خبر آن مى دانند، يعنى راسخون در علم مى گويند: ايمان آورديم به متشابه ، همه از جانب پروردگار ماست هرچند معنى آن را ندانيم ، و بعضى بر الله وقف نمى كنند و راسخون را عطف بر الله مى كنند، يعنى راسخون در علم نيز مى دانند يعنى متشابه قرآن را. و احاديث بسيار وارد شده است بر اين تفسير و بر آنكه مراد از راسخون ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليه السلام اند. ( 397)
و در بعضى از روايات وارد شده است كه يقولون استيناف كلام است ، و فاعل آن : شيعيان است ، يعنى چون شيعيان از ائمه خود كه راسخ در علمند تاويل متشابه كلام را مى شنوند تصديق ايشان مى كنند و مى گويند همه از جانب پروردگار ماست . ( 398)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : مائيم راسخان در علم و ما مى دانيم تاويل متشابه قرآن را. ( 399) و به سند صحيح و معتبر ديگر از آن حضرت روايت شده است كه : راسخان در علم ، اميرالمؤ منين و امامان بعد از اوست . ( 400)
و در بصائرالدرجات روايت كرده است به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام كه : هيچ آيه در قرآن نيست مگر آنكه آن را ظهرى و بطنى هست ، و هيچ حرفى در آن نيست مگر آنكه اشاره است به امرى كه حادث مى شود و حدوث و ظهور آن بر امام وقتى دارد، و بر امام زنده علم آن فائض مى شود و بر امام گذشته چنانچه خدا مى فرمايد كه : نمى داند تاويل آن را مگر خدا و راسخان در علم و ما مى دانيم آن را. ( 401)
و على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه كريمه قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين ( 402) يعنى : خواهند گفت آن جماعتى كه داده شده است به ايشان علم كه : خوارى امروز و حال بد بر كافرين است حضرت فرمود كه : آن جماعت كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند. ( 403) .
و ايضا روايت كرده است در تفسير اين آيه و يرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق ( 404) يعنى : و مى دانند آنها كه علم به ايشان داده شده است كه آنچه نازل شده است بسوى تو از پروردگار تو آن حق است حضرت فرمود كه : مراد اميرالمومنين عليه السلام است كه تصديق كرد حضرت رسول صلى الله عليه و آله را در آنچه خدا بر او فرستاده است . ( 405)
و كلينى روايت كرده است به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : دعوى نكرده است احدى از مردم كه همه قرآن را چنانچه نازل شده است مى داند مگر دروغگويى ، و جمع نكرده و حفظ نكرده است قرآن را چنانچه خدا فرستاده است گر على بن ابيطالب عليه السلام و ائمه بعد از او عليه السلام ؛ و در روايت ديگر فرمود: نمى تواند دعوى كند كسى كه نزد او جميع قرآن هست ظاهرش و باطنش غير اوصياى پيغمبر صلى الله عليه و آله . ( 406)
و در حديث صحيح ديگر فرموده كه : از جمله علمها كه خدا به ما داده است تفسير قرآن است و احكام قرآن ، و علم تغيير زمانه و حوادثى كه واقع مى شود، پس فرمود: اگر ضبط كننده مى يافتيم كه اسرار ما را فاش نكند يا كسى كه رازى به او توان گفت ، مى گفتيم . ( 407) و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: بخدا سوگند كه من مى دانم كتاب خدا را از اول تا آخر چنانچه گويا در كف من است ، در قرآن بر آسمان هست و خبر زمين و خبر گذشته و خبر آينده ، و خدا مى فرمايد فيه تبيان كل شى ء ( 408) يعنى : در قرآن است بيان همه چيز ( 409)
و در حديث ديگر فرمود كه : خدا در شان آصف وزير سليمان عليه السلام گفته اند كه : گفت آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بود كه من آورم براى تو تخت بلقيس را پيش از آنكه چشم بر هم زنى ( 410) پس حضرت انگشتها را گشود و بر سينه حقيقت دفينه خود گذاشت و فرمود: و الله علم جميع كتاب نزد ماست . ( 411)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : معاوية بن عمار از آن حضرت سؤ ال كرد از تفسير اين آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ( 412) يعنى بگو با محمد كه : بس است خدا گواه ميان من و شما و آن كه نزد اوست علم كتاب يعنى علم قرآن يا لوح محفوظ، حضرت فرمود: مراد مائيم ، و على عليه السلام اول ما و افضل و بهتر ماست بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله . ( 413) و در بصائر به سند معتبر روايت نموده است كه : شخصى به خدمت امام موسى عليه السلام عرض ‍ نمود كه : شما تفسيرى چند مى كنيد كتاب خدا را كه ما نشنيده ايم از ديگرى ، حضرت فرمود: قرآن بر ما نازل شده پيش از ديگران و از براى ما تفسير شده پيش از آنكه در ميان مردم منتشر گردد؛ پس ما مى دانيم حرام و حلال قرآن را و ناسخ و منسوخ آن را و ما مى دانيم كه كدام آيه در سفر نازل شده است و كدام آيه در حضر نازل شده و در كدام شب نازل شده و در شان كه و در چه باب نازل شده ، پس ما حكيمان و دانايان خدائيم در زمين او و گواهان خدائيم بر خلق او، و اين مفاد قول حضرت عزت مى باشد ستكتب شهادتهم و يسئلون ( 414) يعنى : بزودى نوشته مى شود شهادت ايشان و از ايشان سؤ ال مى كنند حضرت فرمود: شهادت از براى ماست و سؤ ال كردن از براى مشهود عليه است كه ساير امت باشند، پس اين علم آن چيزى است كه اعلام كردم بسوى تو و ادا نمودم بسوى تو آنچه لازم شده بود بر من ، پس اگر قبول كنى شكر كن و اگر ترك كنى پس خدا بر همه چيز گواه است . ( 415)
فصل چهارم : در بيان آنكه آيات خدا و بينات خدا و كتاب خدا ايشانند در بطن قرآن 
على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير اين آيه والذين كذبوا بآياتنا صم وبكم فى الظلمات من يشاء الله يضلله و من يشا يجعله على صراط مستقيم ( 416) ظاهر لفظش آن است كه : كسانى كه تكذيب كردند به آيات ما كرانند كه نمى شنوند آيات را شنيدنى كه از آن منتفع گردند، و لالانند كه گويا به حق نمى گروند و در تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت حيران مانده اند، هركه خدا خواهد گمراهى او را، گمراه گرداند او را - يعنى هر كه مستحق الطاف الهى نيست او را به خود وا مى گذارد - و هر كه را خواهد مى گرداند او را بر راه راست حضرت فرمود: اين آيه نازل شد در شان جماعتى كه تكذيب كردند اوصياى انبياء را كران و لالانند، چنانچه خدا فرموده است در ظلماتند، هر كه از فرزندان شيطان است تصديق نمى كند به اولياء و ايمان نمى آورد به ايشان هرگز، و اينهايند كه خدا گمراه كرده است ايشان را، و هر؟ از فرزندان آدم است - كه شيطان در نطفه او شريك نشده است - ايمان مى آورد به اوصياء و ايشانند كه بر راه راستند.
راوى گفت : از حضرت شنيدم كه مى فرمود: هر جا كه كذبوا بآياتنا در قرآن وارد شده است مراد تكذيب به همه اوصيا است . ( 417)
مترجم گويد: تكذيب به آيات را تاويل كردن به تكذيب اوصياء دو وجه دارد: اول آنكه : مراد به آيات ، علامات عظمت جلال الهى باشد، و ايشان اعظم علامات بزرگى الهى اند چنانچه بعد از اين خواهد آمد.
دوم آنكه : مراد آياتى باشد كه در شان آنها وارد شده است و تكذيب به آنها متضمن تكذيب به همه قرآن است .
و ايضا على بن ابراهيم در تفسير اين آيه روايت كرده است والذين هم عن آياتنا غافلون ( 418) يعنى : و آن جماعتى كه ايشان از آيات ما غافلند كه مراد از آيات ، اميرالمومنين عليه السلام و ائمه عليه السلام اند، و دليل بر اين ، قول حضرت اميرالمومنين عليه السلام است كه فرمودن خدا را آيتى از من بزرگتر نيست . ( 419)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : پرسيدند از تفسير قول حق تعالى و ما تغنى الآيات و النذر عن قوم لا يؤ منون ( 420) يعنى : فائده نمى بخشد آيات و نذر - يعنى ترسانندگان - گروهى كه ايمان نمى آوردند فرمود كه : آيات ، ائمه اند و نذر پيغمبران .( 421) و باز فرموده است در اين آيه و الذين كفروا و كذبوا بآياتنا فاولئك لهم عذاب مهين ( 422) يعنى : آنها كه كافر شدند و تكذيب نمودند به آيات ما پس از براى ايشان است عذاب خوار كننده كه مراد آن گروهى اند كه ايمان نياورده اند به ولايت اميرالمؤ منين و ائمه عليه السلام . ( 423) و باز گفته است در تفسير اين آيه سيريكم آياته فتعرفونها ( 424) يعنى : بزودى مى نمايد خدا به شما آيات خود را پس خواهيد شناخت آنها را فرمود كه : مراد اميرالمؤ منين و ائمه عليه السلام اند؛ چون بر مى گردند در رجعت ، دشمنان ايشان مى شناسند ايشان را چون مى بينند آنها را ( 425)
و باز روايت كرده است به سند حسن كالصريح از حضرت صادق عليه السلام در تفسير اين آيه ان نشاء ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ( 426) يعنى : اگر خواهيم مى فرستيم بر ايشان از آسمان آيتى پس بر مى گردند گردنهاى ايشان براى آن آيه خاضغ و ذليل كه مراد خضوع گردنهاى بنى اميه است در وقتى كه صدا از آسمان به اسم صاحب الامر عليه السلام ظاهر مى گردد. ( 427)
و ايضا گفته است در تفسير قول حق تعالى و ما يجحد بآياتنا الا( 428) الكافرون يعنى : انكار نمى كنند آيات ما را مگر كافران ( 429) كه مراد آن است كه انكار نمى كنند امير المؤ منين و ائمه عليه السلام را مگر كافران . و ايضا به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات ( 430) كه مراد از بينات ، ائمه عليه السلام اند، ( 431) و كلينى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه ميمونه و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا او بدله ( 432) يعنى : و چون تلاوت مى شود بر ايشان آيات ما در حالتى كه بين و واضحند مى گويند آن جماعتى كه اميد ملاقات ما ندارند - يعنى اعتقاد به آخرت ندارند -: بياور قرآنى غير اين يا بدل كن اين را حضرت فرمود كه : يعنى بدل كن على عليه السلام را ( 433) گويا مراد اين باشد كه ايشان مى گفتند قرآنى بياور كه ولايت على عليه السلام در آن نباشد يا در اين قرآن به جاى على عليه السلام ديگرى را قرار ده .
و در احاديث بسيار به روايت ابن ماهيار و ديگران از حضرت صادق و امام رضا عليه السلام وارد شده است در تفسير اين آيه و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ( 434) كه اكثر مفسران گفته اند كه مراد آن است كه : بدرستى كه قرآن در لوح محفوظ نزد ما محفوظ است از تغيير و بلند مرتبه است در ميان كتابهاى آسمانى و حكيم است يعنى مشمتل است بر حكمتها يا محكم است ، و منسوخ نمى گردد به غير خود، ( 435) فرمودند: مراد آن است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در سوره حمد كه ام الكتاب است مذكور است حكيم و دانا است ، ( 436) و اين مبتنى بر آن است كه الصراط المستقيم على عليه السلام است ، و راه ، ولايت و متابعت او، چنانچه منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند كه : در كجاى ام الكتاب ذكر على بن ابى طالب عليه السلام است ؟ فرمود كه : در اهدنا صراط المستقيم ( 437) كه على عليه السلام صراط مستقيم است ( 438) و در دعاى روز غدير ذكر شده است كه : شهادت مى دهم كه على عليه السلام امام هادى و رشيد است و امير مؤ منان است ؟ او را در كتاب خود ذكر كرده است كه گفته و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ( 439)
فصل پنجم : در بيان آنكه برگزيده بندگان وآل ابراهيم ، ائمه عليه السلام اند و در اين باب چند آيه است
آيه اول - آنكه حق تعال مى فرمايد ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير * جنات عدن يدخلونها ( 440) تا آخر آيه ، يعنى : پس به ميراث داديم كتاب را كه قرآن باشد يا تورات يا مطلق كتابهاى الهى را. الذين اصطفينا من عبادنا به آنها كه برگزيده ايم از بندگان خود، بعضى گفته اند كه اين برگزيده ها پيغمبرانند؛ و بعضى گفته اند كه علماى امت محمد صلى الله عليه و آله اند؛ و احاديث بسيار خواهد آمد كه اين مخصوص ‍ اهل بيت است ، فمنهم ظالم لنفسه پس بعضى از ايشان ستم كننده اند مر نفس خود را، اختلاف كرده اند مفسران در مرجع ضمير منهم ، سيد مرتضى و جماعتى از مفسران گفته اند كه ضمير راجع است به عباد، يعنى : بعضى از بندگان ما ستم كننده اند بر نفس ‍ خود؛ و بعضى گفته اند كه راجع است به برگزيدگان ، و منهم مقتصد و بعضى از ايشان ميانه رواند و منهم سابق بالخيرات باذن الله و بعضى از ايشان پيشى گيرنده اند به خيرات و نيكيها به توفيق خدا، ذلك هو الفضل الكبير اين است آن فضيلت بزرگ . باز اختلاف كرده اند مفسران در احوال اين سه فرقه كه در آيه مذكور شده : بعضى گفته اند همه نجات مى يابند؛ و بعضى گفته اند آنها كه ظالمند از عذاب الهى نجات نمى يابند، چنانكه قتاده گفته است كه : ظالم ، اصحاب مشئمه ، و مقتصد، اصحاب ميمنه است ؛ و سابق ، سابقون مقربونند. جنات عدن يدخلونها بهشتهاى عدن و دار اقامت است كه ايشان داخل مى شوند آنها را خلاف كرده اند در آنكه ضمير فاعل يدخلونها به چه راجع است ؛ بعضى گفته اند كه به هر سه راجع است و هر سه داخل بهشت مى شوند؛ و بعضى گفته اند راجع است به برگزيدگان كه فرمود الذين اصطفينا من عبادنا؛ و بعضى گفته اند راجع است به مقتصد و سابق ، و ظالم داخل نيست . ( 441)
و اما احاديث كه در اين باب وارد شده است :
در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ظالم پيوسته متابعت شهوات نفس خود مى كند، و مقتصد دور دل خود مى گردد - يعنى سعى در تصحيح عقايد خود مى نمايد يا در پى اصلاح نفس خود است ، يا در پى عبادت است و اغراض دنيوى نيز او را منظور مى باشد - و سابق به خيرات گرد پروردگار خود مى گردد - يعنى از مرادات خود خالى شده و بغير رضاى پرورگار خود غرضى نمى دارد - ( 442)
و ايضا به سند معتبر از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : ظالم از ذريه حضرت رسول صلى الله عليه و آله آن است كه حق امام را نداند؛ و مقتصد آن است كه امامت امام را اعتقاد كند و حق او را داند، و سابق به خيرات امام است . ( 443) .
و در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است اين مضمون را و در آخرش فرمود كه همه ايشان آمرزيده اند، جنات عدن يدخلونها يعنى سابق و مقتصد داخل جنت مى شوند. ( 444)
و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : از تفسير اين آيه سؤ ال كرده اند فرمود: كه در حق ما اهل بيت نازل شده .
ابوحمزه ثمالى گفت كه : پرسيدم : ظلم كننده بر خود، از شما كيست ؟
فرمود: آن است كه گناه و ثواب او برابر باشد از ما اهل بيت ، يعنى ذريه حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، پس او ظلم كننده است بر نفس خود كه تقصير در عبادت خدا كرده است .
گفتم : كيست مقتصد از شما؟
فرمود: آن است كه عبادت خدا كند در حال شدت و رخا، يا در حال غلبه اهل حق و حال غلبه اهل باطل تا وقتى كه مرگ متيقن به او برسد.
گفت : كيست سابق به خيرات از شما؟
فرمود: آن است كه مردم را به راه پروردگار خود بخواند و امر كند مردم را به نيكيها و طاعات و نهى كند مردم را از بديها و معاصى و ياور گمراه كنندگان نباشد و از جانب خيانت كنندگان خصمى ننمايد و راضى به حكم فاسقان نباشد مگر كسى كه بر نفس خود و دين خود ترسد و ياورى نيابد كه با ايشان معارضه كند و از روى تقيه با ايشان مدارا كند. ( 445) على بن ابراهيم گفته : الذين اصطفينا ائمه عليه السلام اند، ظالم لنفسه از آل محمد صلى الله عليه و آله غير ائمه اند كه انكار حق امام كنند، و مقتصد آن است كه اقرار به امام كند از آل محمد عليه السلام ؛ و سابق الخيرات امام است . ( 446)
و در احتجاج روايت نموده كه : ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد از تفسير اين آيه ، حضرت فرمود، تو چه مى گوئى ؟ گفت : من مى گويم مخصوص فرزندان فاطمه عليه السلام است ، حضرت فرمود: كسى كه شمشير بلند كند و مردم را بسوى خود دعوت كند و بسوى ضلالت و گمراهى و به ناحق دعوى كند خواه از فرزندان : فاطمه باشد و خواه از غير ايشان داخل اين آيه نيست ، گفت : پس كه داخل است در اين آيه ؟ فرمود كه : ظالم بر نفس ‍ خود آن است كه مردم را نه بسوى ظلالت مى خواند و نه بسوى هدايت ؛ و مقتصد از ما اهل بيت آن است كه حق امام را مى شناسد؛ و سابق بالخيرات امام است . ( 447)
و در بصائرالدرجات به چهارده طريق معتبر روايت كرده كه : سابق به خيرات امام است . ( 448)
از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه : اين آيه در شان ما نازل شده است ، و سابق به خيرات امام است . ( 449)
و به سند ديگر از آن حضرت روايت نموده كه : سابق به خيرات امام است ، و اين آيه در شان فرزندان على و فاطمه عليه السلام نازل شده است . ( 450)
و در كشف الغمه از دلايل حيمرى روايت كرده كه ابوهاشم جعفرى گفت : سوال كردم از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام از تفسير اين آيه ، فرمود كه : هر سه از آل محمدند، و ظالم لنفسه آن است كه اقرار به امام نمى كند.
ابوهاشم گفت : پس آب از ديده من ريخت و در خاطر خود گذرانيدم كه اين چه بزرگى است كه خدا به آل محمد داده است ؛ حضرت به اعجاز مى دانست كه اين معنى در خاطر من خطور كرده ، پس نظر كرد بسوى من و فرمود كه : امر امامت عظيمتر و رتبه امام بزرگتر است از آنچه در خاطر گذرانيدى از عظمت شان آل محمد، پس حمد كن خدا را كه تو را متمسك به حبل ايشان گردانيده است و معتقد به امامت ايشان نموده ، تو را در روز قيامت به نام ايشان خواهند طلبيد در وقتى كه هر گروهى را به نام امام خود بخوانند؛ پس شاد باشى اى ابوهاشم كه تو بر مذهب حقى ،. ( 451)
و در مجمع البيان در ابوالدردا روايت نموده كه گفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در تفسير اين آيه فرمود كه : سابق داخل بهشت مى شود بى حساب ؛ و مقتصد را حساب مى كنند حساب آسان ؛ و ظلم كننده بر نفس خود در مدتى طويل در مقام حساب او را حبس مى كنند پس داخل بهشت مى شود، پس ايشانند كه مى گويند: الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن ( 452) يعنى : حمد و سپاس ‍ خداوندى را سزاست كه از ما برطرف كرد ترس و اندوه و بدى عاقب را. ( 453)
و از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : ظلم كننده از ما آن است كه عمل شايسته كند و عمل ديگر بد و ناشايسته كند؛ و مقتصد عبادت كننده است كه سعى بسيار در عبادت كند؛ و سابق به خيرات على و حسن و حسين عليه السلام است و هر كه شهيد كشته شود از آل محمد عليه السلام .( 454)
و سيد ابن طاووس در كتاب سعدالسعود از تفسير محمد بن العباس ‍ روايت نموده ، و صاحب تاويل الآيات الباهره نيز از او روايت كرده است به سند او از ابى اسحاق سبيعى كه گفت : به حج رفتم محمد بن على را ملاقات كردم - يعنى ابن الحنيفه را - پس از تفسير اين آيه پرسيدم ، او گفت : قوم تو در تفسير اين آيه چه مى گويند - و مراد از قوم او اهل كوفه اند؟ گفتم كه : مى گويند مراد شيعيانند، فرمود: پس ‍ چرا مى ترسند هر گاه از اهل بهشتند؟ گفتم : پس تو چه مى گويى فداى تو شوم ؟ فرمود كه : اين مخصوص ما اهل بيت است ، اى اسحاق ! اما سابق به خيرات پس على بن ابى طالب و حسن و حسين عليه السلام است و هر امامى از ما - و در بعضى از نسخ : و هر شهيدى از ما -؛ و مقتصد آن است كه روزها روزه مى دارد و شب به عبادت مى ايستد؛ و اما ظالم بر خود، پس در او هست آنچه در حق توبه كاران نازل شده است - و در بعضى از روايات : آنچه در ساير مردم است - و او آمرزيده است ، اى ابواسحاق ! به سبب ما زايل مى گرداند خدا عيبهاى شما را و به ما ادا مى كند قرضهاى شما را و به ما افتتاح مى كند خلافت و هدايت را و به ما ختم مى كند نه به شما، و مائيم غار شما و پناه شما مانند اصحاب كهف ، و مائيم كشتى نجات شما مانند كشتى نوح ، و مائيم درگاه حطه شما مانند باب حطه بنى اسرائيل .
و سيد رحمه الله فرموده است كه : محمد بن العباس تاويل اين آيه را به اين وجه به بيست طريق روايت كرده است به اندك زيادتى و نقصانى . ( 455)
و فرات بن ابراهيم نيز روايت كرده است به اندك تفاوتى . ( 456)
و در كتاب تاويل الآيات الباهره از تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از سورة بن كليب روايت كرده است كه : از امام محمد باقر عليه السلام سوال كردم از تفسير اين آيه ، حضرت فرمود كه : ظالم لنفسه آن است كه امام را نشناسد؛ گفتم ، پس مقصدت كيست ؟ گفت : آن است كه امام را شناسد، گفتم : سابق به خيرات كيست ؟ گفت : امام است ؛ گفتم : پس از براى شيعيان شما چيست ؟ گفت : گناهان ايشان آمرزيده مى شود و قرضهاى ايشان ادا مى شود و مائيم باب حطه ايشان و به ما آمرزيده مى شود گناهان ايشان .( 457)
و ايضا به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : الذين اصطفينا آل محمد عليه السلام اند كه برگزيده خدايند، و ظلم كننده بر نفس خود، هالك است ؟ و مقتصد، صالحانند، و سابق به خيرات ، على مرتضى عليه السلام است ، خداوند عالم مى فرمايد ذلك هو الفضل الكبير يعنى قرآن ، جنات عدن يدخلونها يعنى آل محمد عليه السلام داخل مى شوند در قصور بهشتها كه هر قصرى از يك دانه مرواريد است كه در آن شكافى و وصلى نيست ، اگر جمع شوند اهل سلام در آن قصر گنجايش همه داشته باشد، و در آن قصر قبه ها از زبرجد بوده باشد و در هر قبه دو درگاه بوده باشد كه هر درگاهى طولش دوازده ميل بوده باشد كه چهار فرسخ است ؛ بعد از آن خدا مى گويد كه : ايشان چون داخل بهشت شوند گويند: حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه از ما برداشت حزن را، حضرت فرمود كه : آن چيزى است كه در دينا به ايشان رسيده باشد از ترسها و شدتها و سختيها ( 458)
مترجم گويد كه : حاصل اين احاديث به يكى از دو وجه بر مى گردد:
اول آنكه : ضماير راجع است به اهل بيت عليه السلام و ساير ذريه طيبه بوده باشد؛ و ظالم ، فاسق ايشان باشد، و مقتصد، صالح ايشان باشد، و سابق به خيرات ، امام باشد، و بنابراين در اين قسمت داخل نخواهد بود كسى كه دعوى امامت به ناحق كند يا از جهت ديگر عقايدش درست نباشد.
دوم آنكه : ظالم كسى باشد كه اعتقادش درست نباشد؛ و مقتصد كسى باشد كه عقايدش درست باشد و امرى كه منافى ايمان باشد از او صادر نشود، پس ضمير يدخلونها راجع به مقتصد و سابق است نه ظالم ، و مى تواند بود كه هر دو مراد باشند به حسب ظهر و بطن آيه يا بطون مختلفه ؛ و بر هر تقدير مراد به اصطفينا آن خواهد بود كه خدا اين ذريه طيبه را برگزيده است به آنكه در ميان ايشان اوصياء و ائمه قرار داده نه آنكه هر يك زا ايشان را وصى و امام گردانيده ؛ و همچنين مراد به ميراث در آن كتاب آن است كه بعضى از ايشان را علم كتاب داده و اين شرفى است براى همه اگر ضايع نكنند .
آيه دوم - ان الله اصطفى آدم و نوحا ابراهيم و آل عمران على العالمين * ذرية بعضها من بعض الله سميع عليم ( 459) يعنى : بدرستى كه حق تعالى برگزيد براى نبوت و امامت و خلافت آدم و نوح را و آل ابراهيم را - كه اولاد اويند و رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليه السلام نيز داخلند - و آل عمران را و خلاف است كه كيستند: بعضى گفته اند مراد موسى و هارون و اولاد ايشانند زيرا كه موسى و هارون پسرهاى عمران بودند؛ و بعضى گفته اند مريم و عيسى مرادند زيرا كه مريم دختر عمران بود.( 460) و شيخ طبرسى رحمه الله گفته است كه در قرائت اهل بيت چنين است : و آل محمد على العالمين ؛ و از ائمه عليه السلام منقول است كه : آل ابراهيم آل محمد عليه السلام اند. ( 461)
و على بن ابراهيم و صفار به سندهاى بسيار روايت نموده اند كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سوال كرد از اهل ذكر، حضرت فرمود كه : مائيم ، زراره گفت : پس از شما بايد سوال كنند؟ فرمود: بلى زراره گفت : مائيم سوال كنندگان ؟ فرمود: بلى ، گفت : پس ‍ بر ما واجب است كه از شما سوال كنيم ؟ فرمود: بلى ، گفت : بر شما واجب است جواب ما بگوئيد؟ فرمود: نه اختيار با ماست اگر مى خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نمى خواهيم نمى گوئيم ؛ پس اين آيه را خواند هذا عطاونا... تا آخر. ( 352)
مترجم گويد كه : هدايت گمراهان و نهى از منكر و امر به معروف بدون مانعى و با تحقق شرايط بر همه كس واجب است خصوصا بر امامان و پيشوايان دين كه ايشان براى اين امور منصوبند، پس اين حديث و امثال آن يا محمولند بر حال تقيه كه مامور نيستند؟ ترك تقيه كنند و با ظن ضرر البته اظهار حق نكنند و يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر عدم خوف ضرر است و شرط ديگر تجويز تاثير است ، يا محمولند بر بعضى از تاويل آيات نسبت به جمعى كه عقول ايشان تاب فهم آنها نداشته باشد يا بعضى از دقايق معرفت الله يا معرفت احوال غريبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم كه فهم اكثر خلق قاصر است از ادراك آنها، زيرا كه ائمه ما صلوات الله عليهم از شيعيان قاصر الفهم زياده از سنيان تقيه مى كردند به سبب آنكه بعضى از شيعيان از ديدن بعضى از معجزات غريبه يا شنيدن بعضى از احوالات عجيبه ايشان غالى شدند به الوهيت ايشان قائل شدند.
و اما استشهاد به آيه قصه سليمان عليه السلام به آن است كه بر سبيل مثل و نظير ذكر كرده اند، يعنى : همچنانچه حضرت سليمان عليه السلام را در امور دنيوى مخير نموده بودند ميان عطا و منع ، ما را در افاضه علوم و حقايق مخير گردانيده اند، يا آنكه در قصه حضرت سليمان نيز مراد خصوص علم و معارف باشد يا اعم از اينها از امور دنيويه ، يا آنكه در حق ائمه ما عليه السلام نيز اعم از هر دو مراد باشد.
و در عيون اخبارالرضا در حديث احتجاج در فضيلت عترت طاهره آن حضرت فرمود: پس مائيم اهل ذكر كه خدا در قرآن فرموده است ، پس از ما سوال كنيد اگر ندانيد؛ پس علماى عامه گفتند: مراد به اهل ذكر يهودند و نصارى ، حضرت فرمود: سبحان الله ! آيا جايز است كه از ايشان بپرسيم ؟! اگر از ايشان سؤ ال كنيم ما را به دين خود دعوت خواهند كرد و خواهند گفت : كه دين ما بهتر است از دين اسلام . مامون گفت : كه آيا شرحى و بيانى به خلاف گفته ايشان نزد شما هست ؟ حضرت فرمود كه : بلى ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين مطلب در كتاب خدا مبين و واضح است در آنجا كه در سوره طلاق مى فرمايد الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا * رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات ( 353) پس ذكر، رسول خداست ، و اهل اوئيم . ( 354)
و در قرب الاسناد و بصائر الدرجات و كافى به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام رضا عليه السلام نوشت به ابن ابى نصر كه : حضرت عزت مى فرمايد فسئلوا اهل الذكر ان كنتم تعلمون ( 355) و ايضا مى فرمايد و ما كان المومنين لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون . ( 356) يعنى : نبوده اند مومنان كه بيرون آيند از شهرهاى خود پس چرا از هر فرقه اى بيرون نمى آيند از براى آنكه مسائل دين خود را بياموزند و بترسانند قوم خود را از عذاب الهى چون برگردند بسوى ايشان شايد حذر كنند.
حضرت فرمود: پس واجب شده است بر شما سؤ ال كردن و رد كردن بسوى ما و بر ما واجب نكرده اند جواب گفتن را، حق تعالى مى فرمايد فان لم يستجبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله ( 357) يعنى اگر استجابت تو نكنند و سخن تو را قبول نكنند پس بدان كه ايشان متابعت نمى كنند مگر خواهشهاى نفسانى خود را و كيست گمراه تر از كسى كه پيروى كند خواهش خود را بغير هدايتى از جانب خدا. ( 358)
مترجم گويد: ظاهرا حضرت آيه را تاويل فرمودند به آنكه : هرگاه دانى كه استجابت تو نمى كنند در كار نيست بر تو تبليغ رسالت و در آن نسبت به ايشان پس دليل اين خواهد بود كه بر ايشان جواب گفتن واجب نيست .
و در بصائر الدرجات به چندين طريق موثق از زراره روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدم كه : اهل ذكر كيستند؟ فرمود كه : مائيم ، پرسيدم : آنها كه مامور شده اند كه سوال از ايشان بكنند كيستند؟ فرمود كه : شمائيد، يعنى شيعيان : گفتم پس چنانچه مامور شده ايم سوال مى كنم و گمان كردم كه از اين راه كه بدرآيم هر چه سوال كنم جواب خواهد گفت ، پس فرمود كه : شما مامور به سوال شده ايد و ما مامور به جواب نشده ايم ، اختيار با ماست اگر خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نخواهى نمى گوئيم . ( 359) و صفار در بصائر الدرجات زياده از سى سند معتبر اين مضمون را روايت كرده است ، و عياشى نيز در تفسير نمونه به سندهاى بسيار روايت كرده است . ( 360)
و ابن بطريق از تفسير ثعلبى روايت نموده است از حضرت صادق عليه السلام كه : مائيم اهل ذكر و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز چنين روايت كرده است . ( 361)
و علامه حلى در كتاب كشف الحق از تفسير محمد بن موسى شيرازى كه از علماى عامه است و از دوازده تفسير استخراج كرده است روايت نموده است كه : او از ابن عباس روايت كرده است كه : اهل ذكر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام اند، ايشان اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوتند و معدن رسالتند و محل آمدن و رفتن ملاكئه اند، و الله كه خدا مؤ من را نناميده مگر از براى كرامت اميرالمؤ منين عليه السلام . و سفيان ثورى نيز اين حديث را روايت كرده است از سدى از حارث اعور. ( 362)
و در بصائر الدرجات به چهار سند صحيح از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير وانه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون ( 363) كه : ذكر، قرآن است ، و مائيم قوم آن حضرت و از ما سوال مى كنيد معانى و احكام قرآن را. ( 364)
و در روايت صحيح ديگر حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : مقصود به اين آيه مائيم ، و مائيم اهل ذكر و مائيم سؤ ال كرده شده كه بايد از ما سوال كنند. ( 365) و در روايت ديگر آمده است باقر عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام اهل ذكرند و از ايشان سؤ ال مى كنند. ( 366)
و ايضا به سند معتبر در تفسيرش مثل اين روايات را از سليم بن قيس ‍ از حضرت امير المؤ منين عليه السلام روايت كرده است . ( 367)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او اهل ذكرند و ايشانند سؤ ال كرده شدگان ، خدا امر كرده است مردم را كه از ايشان سؤ ال بكنند پس ايشانند واليان مردم و اولى به امر ايشان ، پس حلال نيست احدى از مردم را كه اين حقى كه خدا از براى ايشان واجب گردانيده است از ايشان بگيرد. ( 368)
و ايضا در حديث معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه : قوم آن حضرت ، اميرالمؤ منين عليه السلام است و مردم را از ولايت آن حضرت در قيامت سوال خواهند كرد. ( 369)
و در كافى به سند معتبر روايت كرده است از موسى بن اشيم كه گفت : در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم شخصى از تفسير اين آيه اى سوال كرد، حضرت جواب فرمود، پس مرد ديگرى داخل مجلس گرديد و از همان آيه سوال كرد حضرت تفسير و جواب ديگرى فرمود غير آن كه به اول فرموده بود، پس مرا حالتى عارض ‍ شد كه خدا مى داند حتى آنكه گويا دلم را پاره پاره كردند و در دل خود گفتم كه : من ابوقتاده را در شام گذاشتم كه يك حرف مانند واو خطا نمى كند آمدم به نزد اين مرد كه چنين خطاى بزرگى مى كند، در اين حال بودم كه مرد ديگرى آمد و از همان سؤ ال كرد و تفسير ديگر فرمود و بغير آنكه به هر دو گفته بود، پس نفس من ساكن شده دانستم كه اين خطا نيست دانسته اينها را فرموده از براى تقيه و مصلحت ؛ و چون حضرت به اعجاز دانستند كه چه در خاطر من گذشت به جانب من التفات نمودند و فرمودند كه : اى پسر اشيم ! خدا تفويض كرد به حضرت سليمان عليه السلام و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب ( 370) و به پيغمبرش صلى الله عليه و آله تفويض كرد و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ( 371) يعنى : هر چه عطا كند شما را رسول پس ‍ بگيريد و عمل بكنيد و عمل بكنيد و آنچه نهى كند و شما را از آن پس ترك كنيد، و آنچه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله تفويض كرده بود به ما تفويض نموده ، ( 372)
و در كتاب اختصاص همين حديث را روايت كرده و در آخرش چنين است كه : چون حاضران مجلس بيرون رفتند نظر كرد بسوى من و فرمود كه : گويا دلتنگ شدى ، گفتم : فداى تو شوم ! دلتنگ شوم از سه قول مختلف در يك سؤ ال ، حضرت فرمود: اى پسر اشيم ! بدرستى كه خدا تفويض كرد به پسر داود عليه السلام امر پادشاهى را و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب و تفويض كرد به محمد صلى الله عليه و آله امر دين خود را و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و بدرستى كه خدا تفويض كرده است به بدرستى كه خدا تفويض كرده است به ائمه از ما آنچه تفويض كرده بود به محمد صلى الله عليه و آله پس دلتنگ مشو.( 373)
و در بصائر الدرجات به سند حسن كالصريح روايت كرده است كه صفوان از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : آيا مى توان بود كه از امام بپرسيم از مساله حلال و حرام و جوابش نزد او نباشد؟ فرمود كه : نه ، اما گاه هست كه جوابش نزد او هست و نمى گويد از براى مصلحت . ( 374)
و از حضرت صادق عليه السلام به سند صحيح روايت كرده است كه : مائيم اهل ذكر و اولولعلم و نزد ماست علم و حلال و حرام . ( 375)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير اين آيه الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ( 376) يعنى : آنها كه ايمان آورده اند و مطمئن و ساكن مى گردد دلهاى ايشان به ياد خدا، فرمود كه : ياد خدا اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه اند ( 377) ، يعنى ولايت ايشان يا آنكه ياد ايشان ياد خداست .
و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت امام موسى عليه السلام در تفسير اين آيه لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ( 378) يعنى : بتحقيق كه فرستاديم بسوى شما كتابى را كه در آن ذكر شما هست آيا نمى فهميد و تعقل نمى كنيد؟ فرمود كه : مراد به ذكر، اطاعت امام است بعد از پيغمبر كه مورث شرف دنيا و آخرت است . ( 379)
و على بن ابراهيم و صفار به سندهاى بسيار روايت نموده اند كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سوال كرد از اهل ذكر، حضرت فرمود كه : مائيم ، زراره گفت : پس از شما بايد سوال كنند؟ فرمود: بلى زراره گفت : مائيم سوال كنندگان ؟ فرمود: بلى ، گفت : پس ‍ بر ما واجب است كه از شما سوال كنيم ؟ فرمود: بلى ، گفت : بر شما واجب است جواب ما بگوئيد؟ فرمود: نه اختيار با ماست اگر مى خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نمى خواهيم نمى گوئيم ؛ پس اين آيه را خواند هذا عطاونا... تا آخر. ( 352)
مترجم گويد كه : هدايت گمراهان و نهى از منكر و امر به معروف بدون مانعى و با تحقق شرايط بر همه كس واجب است خصوصا بر امامان و پيشوايان دين كه ايشان براى اين امور منصوبند، پس اين حديث و امثال آن يا محمولند بر حال تقيه كه مامور نيستند؟ ترك تقيه كنند و با ظن ضرر البته اظهار حق نكنند و يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر عدم خوف ضرر است و شرط ديگر تجويز تاثير است ، يا محمولند بر بعضى از تاويل آيات نسبت به جمعى كه عقول ايشان تاب فهم آنها نداشته باشد يا بعضى از دقايق معرفت الله يا معرفت احوال غريبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم كه فهم اكثر خلق قاصر است از ادراك آنها، زيرا كه ائمه ما صلوات الله عليهم از شيعيان قاصر الفهم زياده از سنيان تقيه مى كردند به سبب آنكه بعضى از شيعيان از ديدن بعضى از معجزات غريبه يا شنيدن بعضى از احوالات عجيبه ايشان غالى شدند به الوهيت ايشان قائل شدند.
و اما استشهاد به آيه قصه سليمان عليه السلام به آن است كه بر سبيل مثل و نظير ذكر كرده اند، يعنى : همچنانچه حضرت سليمان عليه السلام را در امور دنيوى مخير نموده بودند ميان عطا و منع ، ما را در افاضه علوم و حقايق مخير گردانيده اند، يا آنكه در قصه حضرت سليمان نيز مراد خصوص علم و معارف باشد يا اعم از اينها از امور دنيويه ، يا آنكه در حق ائمه ما عليه السلام نيز اعم از هر دو مراد باشد.
و در عيون اخبارالرضا در حديث احتجاج در فضيلت عترت طاهره آن حضرت فرمود: پس مائيم اهل ذكر كه خدا در قرآن فرموده است ، پس از ما سوال كنيد اگر ندانيد؛ پس علماى عامه گفتند: مراد به اهل ذكر يهودند و نصارى ، حضرت فرمود: سبحان الله ! آيا جايز است كه از ايشان بپرسيم ؟! اگر از ايشان سؤ ال كنيم ما را به دين خود دعوت خواهند كرد و خواهند گفت : كه دين ما بهتر است از دين اسلام . مامون گفت : كه آيا شرحى و بيانى به خلاف گفته ايشان نزد شما هست ؟ حضرت فرمود كه : بلى ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين مطلب در كتاب خدا مبين و واضح است در آنجا كه در سوره طلاق مى فرمايد الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا * رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات ( 353) پس ذكر، رسول خداست ، و اهل اوئيم . ( 354)
و در قرب الاسناد و بصائر الدرجات و كافى به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام رضا عليه السلام نوشت به ابن ابى نصر كه : حضرت عزت مى فرمايد فسئلوا اهل الذكر ان كنتم تعلمون ( 355) و ايضا مى فرمايد و ما كان المومنين لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون . ( 356) يعنى : نبوده اند مومنان كه بيرون آيند از شهرهاى خود پس چرا از هر فرقه اى بيرون نمى آيند از براى آنكه مسائل دين خود را بياموزند و بترسانند قوم خود را از عذاب الهى چون برگردند بسوى ايشان شايد حذر كنند.
حضرت فرمود: پس واجب شده است بر شما سؤ ال كردن و رد كردن بسوى ما و بر ما واجب نكرده اند جواب گفتن را، حق تعالى مى فرمايد فان لم يستجبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله ( 357) يعنى اگر استجابت تو نكنند و سخن تو را قبول نكنند پس بدان كه ايشان متابعت نمى كنند مگر خواهشهاى نفسانى خود را و كيست گمراه تر از كسى كه پيروى كند خواهش خود را بغير هدايتى از جانب خدا. ( 358)
مترجم گويد: ظاهرا حضرت آيه را تاويل فرمودند به آنكه : هرگاه دانى كه استجابت تو نمى كنند در كار نيست بر تو تبليغ رسالت و در آن نسبت به ايشان پس دليل اين خواهد بود كه بر ايشان جواب گفتن واجب نيست .
و در بصائر الدرجات به چندين طريق موثق از زراره روايت كرده است كه گفت : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدم كه : اهل ذكر كيستند؟ فرمود كه : مائيم ، پرسيدم : آنها كه مامور شده اند كه سوال از ايشان بكنند كيستند؟ فرمود كه : شمائيد، يعنى شيعيان : گفتم پس چنانچه مامور شده ايم سوال مى كنم و گمان كردم كه از اين راه كه بدرآيم هر چه سوال كنم جواب خواهد گفت ، پس فرمود كه : شما مامور به سوال شده ايد و ما مامور به جواب نشده ايم ، اختيار با ماست اگر خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نخواهى نمى گوئيم . ( 359) و صفار در بصائر الدرجات زياده از سى سند معتبر اين مضمون را روايت كرده است ، و عياشى نيز در تفسير نمونه به سندهاى بسيار روايت كرده است . ( 360)
و ابن بطريق از تفسير ثعلبى روايت نموده است از حضرت صادق عليه السلام كه : مائيم اهل ذكر و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز چنين روايت كرده است . ( 361)
و علامه حلى در كتاب كشف الحق از تفسير محمد بن موسى شيرازى كه از علماى عامه است و از دوازده تفسير استخراج كرده است روايت نموده است كه : او از ابن عباس روايت كرده است كه : اهل ذكر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام اند، ايشان اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوتند و معدن رسالتند و محل آمدن و رفتن ملاكئه اند، و الله كه خدا مؤ من را نناميده مگر از براى كرامت اميرالمؤ منين عليه السلام . و سفيان ثورى نيز اين حديث را روايت كرده است از سدى از حارث اعور. ( 362)
و در بصائر الدرجات به چهار سند صحيح از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير وانه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون ( 363) كه : ذكر، قرآن است ، و مائيم قوم آن حضرت و از ما سوال مى كنيد معانى و احكام قرآن را. ( 364)
و در روايت صحيح ديگر حضرت باقر عليه السلام فرمود كه : مقصود به اين آيه مائيم ، و مائيم اهل ذكر و مائيم سؤ ال كرده شده كه بايد از ما سوال كنند. ( 365) و در روايت ديگر آمده است باقر عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او عليه السلام اهل ذكرند و از ايشان سؤ ال مى كنند. ( 366)
و ايضا به سند معتبر در تفسيرش مثل اين روايات را از سليم بن قيس ‍ از حضرت امير المؤ منين عليه السلام روايت كرده است . ( 367)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت او اهل ذكرند و ايشانند سؤ ال كرده شدگان ، خدا امر كرده است مردم را كه از ايشان سؤ ال بكنند پس ايشانند واليان مردم و اولى به امر ايشان ، پس حلال نيست احدى از مردم را كه اين حقى كه خدا از براى ايشان واجب گردانيده است از ايشان بگيرد. ( 368)
و ايضا در حديث معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه : قوم آن حضرت ، اميرالمؤ منين عليه السلام است و مردم را از ولايت آن حضرت در قيامت سوال خواهند كرد. ( 369)
و در كافى به سند معتبر روايت كرده است از موسى بن اشيم كه گفت : در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم شخصى از تفسير اين آيه اى سوال كرد، حضرت جواب فرمود، پس مرد ديگرى داخل مجلس گرديد و از همان آيه سوال كرد حضرت تفسير و جواب ديگرى فرمود غير آن كه به اول فرموده بود، پس مرا حالتى عارض ‍ شد كه خدا مى داند حتى آنكه گويا دلم را پاره پاره كردند و در دل خود گفتم كه : من ابوقتاده را در شام گذاشتم كه يك حرف مانند واو خطا نمى كند آمدم به نزد اين مرد كه چنين خطاى بزرگى مى كند، در اين حال بودم كه مرد ديگرى آمد و از همان سؤ ال كرد و تفسير ديگر فرمود و بغير آنكه به هر دو گفته بود، پس نفس من ساكن شده دانستم كه اين خطا نيست دانسته اينها را فرموده از براى تقيه و مصلحت ؛ و چون حضرت به اعجاز دانستند كه چه در خاطر من گذشت به جانب من التفات نمودند و فرمودند كه : اى پسر اشيم ! خدا تفويض كرد به حضرت سليمان عليه السلام و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب ( 370) و به پيغمبرش صلى الله عليه و آله تفويض كرد و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ( 371) يعنى : هر چه عطا كند شما را رسول پس ‍ بگيريد و عمل بكنيد و عمل بكنيد و آنچه نهى كند و شما را از آن پس ترك كنيد، و آنچه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله تفويض كرده بود به ما تفويض نموده ، ( 372)
و در كتاب اختصاص همين حديث را روايت كرده و در آخرش چنين است كه : چون حاضران مجلس بيرون رفتند نظر كرد بسوى من و فرمود كه : گويا دلتنگ شدى ، گفتم : فداى تو شوم ! دلتنگ شوم از سه قول مختلف در يك سؤ ال ، حضرت فرمود: اى پسر اشيم ! بدرستى كه خدا تفويض كرد به پسر داود عليه السلام امر پادشاهى را و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب و تفويض كرد به محمد صلى الله عليه و آله امر دين خود را و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و بدرستى كه خدا تفويض كرده است به بدرستى كه خدا تفويض كرده است به ائمه از ما آنچه تفويض كرده بود به محمد صلى الله عليه و آله پس دلتنگ مشو.( 373)
و در بصائر الدرجات به سند حسن كالصريح روايت كرده است كه صفوان از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : آيا مى توان بود كه از امام بپرسيم از مساله حلال و حرام و جوابش نزد او نباشد؟ فرمود كه : نه ، اما گاه هست كه جوابش نزد او هست و نمى گويد از براى مصلحت . ( 374)
و از حضرت صادق عليه السلام به سند صحيح روايت كرده است كه : مائيم اهل ذكر و اولولعلم و نزد ماست علم و حلال و حرام . ( 375)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير اين آيه الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله ( 376) يعنى : آنها كه ايمان آورده اند و مطمئن و ساكن مى گردد دلهاى ايشان به ياد خدا، فرمود كه : ياد خدا اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه اند ( 377) ، يعنى ولايت ايشان يا آنكه ياد ايشان ياد خداست .
و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت امام موسى عليه السلام در تفسير اين آيه لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون ( 378) يعنى : بتحقيق كه فرستاديم بسوى شما كتابى را كه در آن ذكر شما هست آيا نمى فهميد و تعقل نمى كنيد؟ فرمود كه : مراد به ذكر، اطاعت امام است بعد از پيغمبر كه مورث شرف دنيا و آخرت است . ( 379)
و ايضا طبرسى گفته است كه : واجب است كه آن جماعتى كه خدا ايشان را برگزيده است مطهر و معصوم و منزه باشند از قبايح ، زيرا كه خدا اختيار نمى كند و بر نمى گزينند مگر كسى را كه چنين باشد و ظاهرش مثل باطنش باشد در طهارت و عصمت ، پس بنابراين اصطفا مخصوص كسى خواهد بود كه معصوم باشد از آل ابراهيم و آل عمران خواه پيغمبر باشد و خواه امام . ذريه يعنى اولاد و اعقابى چندند، بعضها من بعض كه بعضى از ايشان از بعضى ديگرند يعنى يارى يكديگر مى كنند در دين ، يا از نسل يكديگرند زيرا كه ذريه آدمند پس ذريه نوح پس ذريه ابراهيم ؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرموده است : آنها كه خدا ايشان را بگزيده است بعضى از نسل بعضى اند. تمام شد كلام ( 462) طبرسى .
و على بن ابراهيم در تفسير گفته است كه : عالم - يعنى امام موسى كاظم عليه السلام - فرمود كه : آيه چنين نازل شده : و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد على العالمين ، پس آل محمد را از قرآن انداختند. ( 463)
و شيخ طوسى در مجالس به سند معتبر از ابراهيم بن عبدالصمد روايت كرده كه گفت : شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه اين آيه را چنين مى خواند ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين و فرمود: چنين نازل شده .( 464)
و در كتاب تاويل الآيات از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چيست حال جماعتى كه چون آل ابراهيم و آل عمران را ياد مى كنند شاد مى شوند و چون آل محمد را ياد مى كنند دلهاى ايشان منقبض مى شود؟ سوگند ياد مى كنم به آن خدائى كه جان محمد در دست قدرت اوست كه اگر يكى از آنها به قيامت بيايد با عمل هفتاد پيغمبر خدا قبول نكند تا ولايت من و على بن ابى طالب را اقرار نكند.( 465) و ايضا روايت كرده است از ابن عباس كه گفت : رفتم به خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام و گفتم : اى ابوالحسن ! خبر ده مرا به آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله وصيت فرموده است بسوى تو، گفت : خبر مى دهم شما را بدرستى كه خدا برگزيده از براى شما دين خود را و پسنديد آن را از براى شما و تمام كرد نعمت خود را بر شما و شما سزاوارتر بوديد به آن نعمت و اهل آن بوديد، و بدرستى كه حق تعالى وحى كرد بسوى پيغمبرش كه وصيت كند بسوى من پس ‍ حضرت فرمود: يا على ! حفظ كن وصيت مرا و رعايت كن امان مرا و وفا كن به عهد من و به وعده هاى من و اداكن قرضهاى مرا و احيا كن سنتهاى مرا و دعوت كن مردم را بسوى ملت من ، زيرا كه خدا برگزيد مرا و پسنديد مرا پس به خاطر آوردم دعاى برادرم موسى عليه السلام را پس گفتم : خداوندا! بگردان از براى من وزيرى از اهل من چنانچه هارون از براى موسى قرار دادى ، پس حق تعالى وحى كرد بسوى من كه : على وزير توست و ياور توست و خليفه توست بعد از تو ؛ يا على ! تو از امامان هدايتى و اولاد تو از تواند، پس شما كشانندگانيد بسوى هدايت و تقوى و درختيد كه من اصل آنم و شما شاخه ها و فرع آنيد، هر كه به آن درخت چنگ زند پس بتحقيق كه نجات يافته است و هر كه از آن تخلف كند پس هلاك گرديده است و در دركات ضلالت فرو رفته است ، و شمائيد آنها كه حق تعالى واجب گردانيده است مودت و محبت شما را و اقرار به امامت شما را، و شمائيد آن جماعتى كه ايشان را در كتابش ياد كرده است و وصف نموده ايشان را از براى بندگانش پس فرموده است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين * ذرية من بعض و الله سميع عليم پس شمائيد بگزيده از جانب خدا از آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران و بهترين قبيله اند و شيعه ايد از اسماعيل و عترت و هدايت كنندگانيد از محمد صلى الله عليه و آله ( 466) و عياشى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير ان الله اصطفى تا ذرية بعضها من بعض فرمود: ما از آن ذريتيم و بقيه آن عترتيم . ( 467) و به سند ديگر روايت كرده است كه : در قرآن به جاى و آل عمران ، و آل محمد بوده است ، آنها كه قرآن را جمع كرده اند نامى را به جاى نامى گذاشته اند. ( 468)
و به چند سند ديگر روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: روح و راحت و رحمت و نصرت و آسانى و توانگرى و خشنودى و غلبه بر اعادى و قرب خدا و محبت از جانب خدا و از جانب رسول او از براى كسى است كه على را دوست دارد و پيروى كند اوصياء بعد از او را، بر من واجب است كه ايشان را داخل گردانم در شفاعت خود و بر پروردگار من لازم است كه شفاعت مرا در حق ايشان قبول كند زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من نمايد از من است ، مثل ابراهيم جارى شده است در من كه ابراهيم گفت : فمن تبعنى فانه منى ( 469) زيرا كه ابراهيم از من است و من از اويم ، و دين من دين او و دين او دين من است ، سنت من سنت اوست و سنت من است ، و فضيلت من فضيلت اوست و من از او افضلم ، و اين تصديق فرموده پروردگار من است كه فرمود ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم ( 470)
و ابن بطريق در كتاب عمده از تفسير ثعلبى روايت كرده است از ابى وابل كه گفت : خوانده ام در مصحف عبدالله بن مسعود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين . ( 471)
آيه سوم - قول خدا است الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ( 472) يعنى سپاس مخصوص خداوند عالميان است و سلام خدا بر بندگان او كه برگزيده است ايشان را.
على بن ابراهيم گفته است كه : آن بندگان برگزيده ، آل محمد صلى الله عليه و آله اند. ( 473)
آيه چهارم - ربنا انى اسكنت من ذريتى تا آخر آيات ، در وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السلام اسماعيل و هاجر را به امر الهى در نزد كعبه معظمه گذاشت گفت : اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از ذريه و فرزندان خود را بواد غير ذى زرع در واديى كه ذر آنجا زراعت نمى شود و قابل زراعت نيست چون سنگ است ، عند بيتك المحرم نزد خانه تو كه مكرم و محترم است هميشه ربنا ليقيموا الصلوة اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند. فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم پس بگردان دلهاى چند از مردم را كه سرعت كنند به مودت و شوق بسوى ايشان يا دوست و مشتاق ايشان باشند و ارزقهم من الثمرات و روزى كن ايشان را از ميوه ها، لعلهم يشكرون ( 474) شايد كه ايشان شكر كنند اين نعمتها را.
عياشى و ابن شهر آشوب از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده اند كه : مائيم بقيه آن عترت و دعاى حضرت ابراهيم از براى ما بود و بس ؛ ( 475) و به روايت ديگر: مائيم بقيه آن ذريه . ( 476) و در تفسير فرات از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مراد از افئدة من الناس دلهاى شيعيان ماست كه ميل مى كنند و مسارعت مى نمايند بسوى محبت ما .( 477)
و به سند ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حق تعالى فرمود فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم كه ضمير راجع به ذريه باشد، و نفرمود اليه كه ضمير راجع به خانه كعبه باشد، پس شما گمان مى كنيد كه خدا بر شما واجب گردانيده است آمدن بسوى سنگها را و دست ماليدن بسوى اينها را و واجب نگردانيده است ، بر شما آمدن بسوى ما را و سؤ ال كردن مسائل از ما را و محبت ما اهل بيت را، و الله كه بر شما واجب نگردانيده است غير اين را. ( 478)
آيه پنجم - ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤ منين ( 479) يعنى : سزوارترين مردم به انتساب به حضرت ابراهيم آن جماعتند كه پيروى او كردند و اين پيغمبر و آنها كه ايمان آورده اند به او و خدا ولى و ياور مومنان است .
در كافى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : مراد به اينها كه ايمان آورده اند، ائمه عليه السلام اند و اتباع ( 480) ايشانند. و در مجمع البيان از عمر بن يزيد روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: شما و الله از آل محمديد، گفتم : از خودشان ؟ گفت : بلى و الله از خودشان ؛ سه مرتبه فرمود پس ‍ نظر كرد بسوى من و من نظر كردم بسوى او، پس فرمود: اى عمر! حق تعالى در كتابش مى فرمايد ان اولى الناس تا آخر آيه . ( 481)
آيه ششم - اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا ( 482) ترجمه ظاهر لفظش آن است كه : ايشان آن جماعتند كه انعما كرده است خدا بر ايشان پيغمبران از فرزندان آدم و از آن جماعت كه ايشان را بار كرديم با نوح در كشتى و از ذريه ابراهيم و اسرائيل - كه يعقوب است - و از آن جماعت كه ايشان را هدايت كرديم و برگزيديم گروهى هستند كه هر گاه خوانده مى شود بر ايشان آيات خداوند رحمان بر زمين مى افتند سجده كننده گان و گريه كنندگان . محمد بن العباس روايت كرده است به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام كه از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه ، فرمود: مائيم ذريه ابراهيم و مائيم آنها كه با نوح در كشتى سوار شديم و مائيم برگزيده خدات و اما قول حق تعالى و ممن هدينا و اجتبينا پس ايشان بخدا سوگند كه شيعيان مايند كه خدا هدايت كرده است ايشان را بسوى مودت و محبت ما و اختيار كرده است ايشان را از براى دين ما پس بر دين ما زندگى مى كنند و بر آن مى ميرند؛ و وصف كرده است حق تعالى ايشان را به عبادت و خشوع و رقت قلب به آنكه فرموده است اذا تتلى عليهم تا( 483) بكيا
مترجم گويد: تفسيرى كه حضرت فرموده مبتنى بر آن است كه و ممن هدينا جمله مستانفه باشد چنانچه جمعى از مفسران گفته اند ( 484)
آيه هفتم - و لقد اخترناهم على علم على العالمنى ( 485) يعنى : برگزيديم ايشان را دانسته بر عالميان .
در تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه : يعنى امامان از مؤ منان را تفضيل داديم بر غير ايشان .( 486)
مترجم گويد: اگر چه ظاهر آيه اين است كه ضمير راجع به حضرت موسى عليه السلام و قوم او بوده باشد اما چون حكم بنى اسرائيل و اين امت متشابه است و به جاى پيغمبران كه در امت موسى بودند كه خلفاى او بودند در اين امت ائمه قائم مقام حضرت رسولند و افضلند از ساير امت .