خاطرات و حكايتها - جلد چهارم

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت

- ۴ -


آنچه كه شما گذرانديد، فضيلتش كمتر از شهادت نيست 
ديروز وقتى اين خبر بسيار بسيار خوشحال كننده را دادند كه شما (حجة الاسلام و المسلمين ابوترابى ، پس از آزادى از اسارت ) آمده ايد، واقعا براى من يك مژده بود. خيلى وقت است كه شما را نديده ايم ؛ حدودا ده سال مى شود. از آن سالها تاكنون ، محاسنتان سفيد شده است . ما هميشه شما را دوست داشته ايم و خاطرات با شما را فراموش نمى كنيم ؛ چه قبل از انقلاب در مشهد، و چه بعد در تهران و سپس در همين اهواز در آن تشكيلاتى كه مرحوم شهد چمران به وجود آورده بود. ايشان با عده يى به آن جا آمده بودند و گويى همين ديروز بود كه بيرون ساختمان پاى پله ها با قبا نشسته بودند و در ميان برو بچه هاحضور داشتند و سپس به كوههاى الله اكبر رفتند. من همان وقت در دلم گفتم كه واقعا خوش به حال اين جوان ؛ هميشه در راه جهاد و شهادت است . ايشان كه رفتند، چند هفته يى هم بيشتر نشد كه خبر شهادتشان آمد. گفته شد كه آقاى ابوترابى با آن جمع خودشان ، دايما در حال جلوتر رفتن هستند؛ سپس دشمن حمله كرده و همه ى آنها را تار و مار نموده و با شنيدن اين خبر، غصه خورديم . الحمدالله آنچه كه شما گذرانديد، فضيلتش كمتر از شهادت نيست . خدا را شكر مى كنيم كه امتحان خيلى خوبى داديد.
به نظر من ،كسى مثل شما كه اين همه توفيق الهى شامل حالش شده ، حقيقتا خيلى بايد خدا را شاكر باشد. شما در همه ى مراحل سختى صبر كرديد، خدا را در نظر داشتيد، راهتان را خوب شناختيد و درست حركت كرديد.
من مى دانم در اين دوران دهساله ى اسارت ، كه شما ملجاء اين جوانان بوديد و به شما مراجعه مى كردند، به شما چه گذشته است . واقعا در زندان اين گونه است . البته محيط اسارت ، با محيط زندان خيلى فرق دارد؛ قاعدتا بدتر از زندان است . زندانبانان كسانى هستند كه مردن زندانى برايشان اصلا اهميتى ندارد. آن وقتها ما كه در زندان بوديم ، اين زندانبان ماءمور بود كه نگذارد ما بميريم . اگر هم مى خواستيم بميرم ، او نمى گذاشت ! اين ، برايشان وظيفه بود. اما در محيط اسارت ، اين طور نيست . چنانچه واقعه ى مختصرى اتفاق بيفتد، ممكن است با تير بزنند و بكشند.
آن وقت در چنين محيطى ، اين جوانان در سطوح مختلف فكرى و روحيه يى ، دايم جايى مى خواهند كه به آن پناه ببرند. آقاى ابوترابى ، همان كسى بوده كه همه به او پناه مى بردند. واقعا از درون به انسان خيلى سخت مى گذرد و خيلى كاهيده مى شود؛ چون كسى كه همه به او پناه مى برند، دلش مى خواهد كه او هم به جايى پناه ببرد. البته آن كسى كه اهل تقوا و توجه به خدا باشد، به خدا پناه مى برد و خدا را پيدا مى كند؛ ليكن خيلى سخت است .
من در همين چند روزه ، خيلى به ايشان فكر مى كردم و بخصوص اين نكته برايم مطرح بود كه ايشان واقعا در اين مدت چه مى كرده است . آدم وقتى اين جوانان را مى بيند كه با چه بى تابى اين مدت را گذراندند و به ايشان مراجعه كردند و ايشان هم نرم و ملايم و دلنشين برخورد كرده و هر كسى را به فراخور حال خودش جواب داده و همه را به جاى خود نشانده و ملاحظه شان را كرده است ، متوجه مى شود كه به چنين انسان مسؤ ولى چه گذشته است . اگر بخواهيم تشبيه ناقصى بكنيم ، بايد بگوييم كه بلاتشبيه مثل حضرت زينب (سلام الله عليها) رفتار كرده است . در دوران اسارت ، آن بزرگوار واقعا همين طور بوده است ؛ يعنى ركنى بوده كه همه به او پناه مى بردند؛ خيلى سخت بوده است . الحمدلله شما اين سختيها را تحمل كرديد.(62)

 

من با مذاكره ى با آمريكا مخالفم 
و اما مساءله كه اين روزها در سطح جمعى از اهل فكر و اهل نظر در جريان است ، مذاكره كردن و مذاكره نكردن است .(63) بعضى حرفى مى زنند، بعضى حرف ديگرى مى زنند. اينها چيزى مى نويسند، آنها چيز ديگرى مى نويسند. راجع به اين موضوع ، من بايد جمله ى كوتاهى را خير خواهانه و دلسوزانه عرض بكنم . قبلا به اين نكته هم اشاره بكنم كه من از اظهار نظر كسى كه نظر سياسى خودش را بيان بكند، نگرانى ندارم . مادامى كه در اظهار نظرى ، دروغ و تهمت و فتنه و فريب نباشد، مانعى ندارد. بله ، اگر دروغ و افترا و فريب بود، ما به عنوان مسؤ ول ، نبايد اجازه بدهيم يك نفر بيايد مردم را فريب بدهد، يا به آنها دروغ بگويد. اما آن جايى كه دروغ و تهمت و فريب و اهانت به كسى نيست ، چه مانعى دارد هر كسى نظرش را بگويد.
من مى خواهم به نويسندگان و صاحب نظران و قلم به دستان و تريبونداران سفارش كنم كه از حرف مخالف آشفته نشوند. چرا ما آشفته بشويم ؟ ما منطق و استدلال داريم . حرف ما، نه فقط براى ملت خودمان ، بلكه براى صدها ميليون مسلمان و غير مسلمان در دنيا، قابل قبول است . چرا ما وقتى حرف منطقى داريم ، از اين كه كسى حرفى بزند، آشفتگى و اضطراب نشان بدهيم ؟ بله ، هر حرفى را نبايد بى جواب گذاشت . اگر خلاف هست ، بايد جواب داد؛ منتها از جاده ى ادب نبايد خارج شد. و اما مذاكره ، من معتقدم ، آن كسانى كه فكر مى كنند ما بايد با راءس استكبار - يعنى آمريكا - مذاكره كنيم ، يا دچار ساده لوحى هستند، يا مرعوبند. من بارها اين نكته را عرض ‍ كرده ام كه استكبار، بيش از اين كه نان قدرت و توانايى خودش را بخورد، نان هيبت و تشر خودش را مى خورد. اصلا استكبار، با تشر و ابهت و شكلك در آوردن و ترساندن اين و آن ، زنده است .
دولتهاى انقلابى ، مانع تاءمين منافع امريكا 
الان امريكا طورى با ملتهاى جهان سوم - حتى اين اواخر، با ملتهاى ثروتمند و قوى - حرف مى زند كه انگار اگر او نخواهد، اينها نمى توانند نفس بكشند! اصلا امروز امريكا، با شوروى و اروپا هم اين گونه حرف مى زند؛ با كشورهاى جهان سوم در آفريقا و آسيا كه به جاى خود. سردمداران اين كشورها هم متاءسفانه باور مى كنند؛ در حالى كه اگر ده كشور از كشورهاى فقير دنيا - نمى گويم همه ى كشورها، يا كشورهاى پولدار - بيايند با هم متحد بشوند و تصميم بگيرند كه از امريكا نترسند، با او كارى نداشته باشند، به امريكا باج هم ندهند، اجازه ندهند كه او از آنها استفاده ى سوق الجيشى و نظامى و اقتصادى بكند؛ نه فقط امريكا، بلكه جناح مستكبر دنيا را مى توانند وادار به عقب نشينى كنند.
دليل واضح اين امر، آن است كه هر جا در كشورهاى فقير، انقلابى پديدار شد و دولتى سر كار آمد كه نخواست به امريكا باج بدهد، امريكا تمام نيرويش را براى اين كه آن دولت را شكست بدهد و از بين ببرد و يك دولت طرفدار خودش بياورد، متمركز كرد. چرا؟ چون مى ترسند و مى دادند كه با يك دولت انقلابى - ولو در امريكاى لاتين و يا در انتهاى افريقا - نمى توانند منافعشان را تاءمين كنند و آن كارى را كه مى خواهند، انجام بدهند.
در نيكاراگوئه ، دولتى سر كار آمده بود. اين كشور، با آن كشور، بسيار فقير و كوچك و داراى جمعيت كم و منابع مالى خيلى ضعيفى است ، در عين حال ، امريكا آن قدر پول به ضد انقلابيون آنها داد و از اطراف و اكناف فششار آورد كه مجبورشان كرد از صحنه ى حكومت كنار بروند. آن بيچاره ها هم ، پايه هاى مردمى و ايمانيشان آن قدر محكم نبود، قدرت فشار هم نداشتند، از اول هم خودشان را متكى به جاى ديگرى بار آورده بودند. بنابراين ، نتوانستند و كنار رفتند.
اگر امريكا از دولنهاى انقلابى واهمه ندارد و مقاومت آنها براى او، يك مقاومت غير قابل نفوذ نيست ، چرا مى خواهد آنها را واژگون كند؟! اگر احتياج ندارد، چنانچه فلان جا، يك حكومت انقلابى سر كار مى آيد، امريكا بگويد ما با تو قطع رابطه مى كنيم و به تو كمك هم نمى كنيم . چرا براى اين كه او را از بين ببرند، توطئه مى كنند؟ براى خاطر اين كه مى دانند اگر او سر كار باشد، اينها ديگر نمى توانند منافعشان را تاءمين كنند و در آن جا زور بگويند. پس ، حتى يك دولت انقلابى هم مى تواند به اندازه ى شعاع خودش ، امريكا را عقب بزند، يا متوقف كند. اينها، آن طور كه وانمود مى كنند، غير قابل شكست نيستند.
دولت امريكا به فكر قوانين بين المللى نيست 
دليل واضح ديگر بر اين كه امريكا، آن طورى كه ادعا مى كند، قدرت ندارد و هيبت او - هيبتى كه آدمهاى ضعيف را مى ترساند - خيلى بيش از قدرت واقعى است ، اين است كه خيلى از جاها مى خواهند اعمال قدرت و زور كنند، اما قادر نيستند. به چه دليل ، به دليل اين كه آن جايى كه مى توانستند، كردند و آن ، پاناماست . اگر امريكا مى توانست آن كارى را كه در پاناما كرد،(64) در كشورهاى انقلابى ديگر، در همان كوبايى كه آن قدر از آن ناراحت و شكار است ، بكند، انجام مى داد؛ پس نمى تواند. اگر مى توانست اين كار را در كشورهاى ديگرى كه در آن منطقه و يا در مناطق ديگر هستند و با سياست امريكا مخالفند، انجام بدهد، انجام مى داد؛ به دليل اين كه در پاناما انجام داد.

اينها كه به فكر مسايل انسانى نيستند. دولت امريكا كه به فكر قوانين بين المللى نيست . اينها كه به حقوق ملتها احترام نمى گذارند. يك وقت بتوانند، وارد كشورى مى شوند و بدون اعتنا به حقوق آن ملت ، حكومت و دولتش ‍ را از بين مى برند. آن فرد را هم برداشتند و بردند و در كشور خودشان ، زندانى كردند. هر جا بتوانند، همين كار را مى كنند. آن جايى كه نمى كنند، نمى توانند. اين ، واقعيت قدرتشان است .
نمونه ى واضحش ، خود كشور انقلابى ماست . خواستند حمله ى نظامى كنند، ولى نتوانستد. قضيه ى طبس يادتان است ؟ پس آمدند، اما نتوانستند. اگر مى توانستند، ده بار ديگر هم مى آمدند؛ نتوانستند كه نيامدند، قدرتش را نداشتند، مى دانستند كه شكست مى خورند. آن وقتى كه خيال مى كردند مى توانند، ملاحظه نكردند كه اين ، خلاف حقوق ملت ايران و بر خلاف قرادادها و عرف بين المللى است كه انسان از آن طرف دنيا، به اين طرف بيايد و هليكوپتر و هواپيما وارد مرزهاى كشورى بكند. آن نادان اسبق ،(65) خيال مى كرد كه مى تواند؛ به همين خاطر آمد، بعد ديد نمى تواند و شكست خورد. اگر مى توانست ، باز هم مى آمد؛ ولى نتوانست . شكى نيست كه در اين يازده سال ، امريكا اگر مى توانست نظام جمهورى اسلامى را از بين ببرد، مى برد؛ ولى نتوانست . اين ، معناى آن حرفى است كه امام فرمودند و با همان تعبير امام درست است كه : ((امريكا، هيچ غلطى نمى تواند بكند)).

مرعوب شدن از تواناييهاى امريكا، چيز بسيار غلطى است 
اين ، از آن طرف قضيه ، از طرف مثبت هم ، مرعوب شدن از تواناييهاى و اقتدارات امريكا، چيز بسيار غلطى است . خيلى از كشورها هستند كه وابسته ى به امريكا و مرواد با ااو هستند؛ سران آنها، دوستان امريكا هستند و در آن كشورها، اجازه ى كمترين اهانتى به امريكا داده نمى شود. امريكا، براى آن كشورها چه كار كرد؟ كدام مشكل آنها را برطرف كرد؟ كدام نقطه ى كور زندگى آنها را باز نمود؟ كدام ثروت را روى سرشان ريخت ؟ كدام خير را به طرف آنها سرازير كرد؟ چرا نسبت به اقتدارات امريكا مرعوب مى شويد؟
به عكس ، آن كشورهايى كه در خانه را به روى اين دزد خائن باز گذاشتند، وارد شد و هر چه بود، برد. اگر اعتبارى داد، براى اين داد كه با آن اعتبار، به بازارهاى خود او بروند و دولا پهنا قيمت را حساب كنند، جنس بخرند، تا كارخانه هايش بچرخد. اگر وام داد، براى اين داد كه با آن وام بروند محصولات خودش و همپيمانانش را بخرند. اگر سلاح داد، براى اين داد كه از دشمنان او - نه دشمنان خودشان - با اين سلاح دفاع كنند. نمونه اش ، رژيم گذشته ماست .
اين طور نيست كه اگر امريكا با كشورى بد بود، آن كشور ديگر نتواند در دنيا نفس بكشد، و اگر خوب بود، آن كشور ديگر خيالش آسوده باشد. خود امريكاييها، اين گونه تبليغ و وانمود مى كنند كه اگر كشورى با آنها بد باشد، تمام راهها به روى او بسته خواهد بود. نه ، اين طور نيست . يازده سال كه شعار ((مرگ بر امريكا)) از دهان مردممان نيفتاده ، راهها هم روى ما بسته نبود است . اگر ما تلاش و همت كرديم ، توانستيم راه خودمان را باز كنيم . مگر دنيا متعلق به امريكاست ؟! اين زورگويان قلدر متكبر فاسد كه ادعاى مالكيت دنيا را مى كنند، چه كسانى هستند؟ غلط مى كنند. اگر اينها با كسى دوست بودند، خيرات و بركات بر سر آن ملت نازل نخواهد شد. اينها با مردمى كه دوست هستند، مايه ى بدبختى و روسياهى آن ملت مى شوند.

ناراحتى امريكا به خاطر پايبند بودن مردم به اسلام ناب محمدى است 
اين ، توضيح مساءله ى مرعوب شدن بود، و اما مساءله ى ساده لوحى و مذاكره . مذاكر، يعنى چه ؟ صرف اين كه شما برويد با امريكا بنشينيد حرف بزنيد و مذاكره كنيد، مشكلات حل مى شود؟ اين طورى نيست . مذاكره در عرف سياسى ، يعنى معامله . مذاكره با امريكا، يعنى معامله با امريكا. معامله ، يعنى داد و ستد؛ يعنى چيزى بگير، چيزى بده . تو از انقلاب اسلامى ، به امريكا چه مى خواهى بدهى ، تا چيزى از او بگيرى ؟ آن چيزى كه شما مى خواهيد به امريكا بدهيد، تا در مقابل از او چيزى از او بگيريد چيست ؟ ما چه مى توانيم به امريكا بدهيم ؟ او از ما چه مى خواهد؟ آيا مى دانيد كه او چه مى خواهد و ما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله العزيز الحميد (66) والله كه امريكا از هيچ چيز ملت ايران ، به قدرمسلمان بودن و پايبند بودن به اسلام ناب محمدى ، ناراحت نيست . او مى خواهدشما از اين پايبندتان دست برداريد. او مى خواهد شما اين گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشيد؛ حاضريد؟
من با مذاكره اى با امريكا مخالفم 
مى گويند بياييد با گروگانها معامله كنيد. (67)اين هم ساده لوحى است . ما البته از اول اعلام كرديم كه مايليم به قدرى كه قدرت داريم ، كمك كنيم كه گروگانها آزاد بشوند. ما كه مالك گروگانگيران نيستيم . آنها مردمان مستضعف مظلومى هستند كه روى انگيزه هاى گوناگونى ، گروگانها را در اختيار دارند. تا آن جايى كه از لحاظ اصول ما، اشكالى نداشته باشد و حرف ما برندگى داشته باشد، حرفى نداريم كمك كنيم ؛ اما نه براى خاطر امريكا، بلكه براى خاطر تكليف ، براى خاطر انسانيت و براى خاطر اصول . اين اصول ماست ؛ امريكا كيست ؟ آيا ما براى خاطر اينكه اين كار را مى كنيم ؟ حالا فرض كنيم كه يك نفر آمد، براى خاطر امريكا اين كار را كرد؛ امريكا چه پاسخى خواهد دارد؟
در تلكسهاى همين ديروز و پريروز خوانديم كه از آن طرف ، بوش از سوريه ، به خاطر كمكش به آزادى گروگانها تشكر كرده است ، و از آن طرف هم دولت امريكا به سوريه اخطار كرده ، يا به تعبير آنها هشدار داده كه شما خيال نكنيد صرف آزادى اين گروگانها، براى عادى شدن روابط شما با امريكا كافى است ؛ بايد در سياستهايتان تجديد نظر كنيد! آن وقت اسم برده كه در سياستهاى مربوط به جنگ اعراب و اسرائيل تجديد نظر كنيد؛ يعنى وارد پيمان كمپ ديويد بشويد!
خاك بر سر آن ملت و دولتى كه زير بار اين طور تحميلهاى امريكا برود. توقعات امريكا نسبت به كسانى كه در آنها اندكى ضعف احساس مى كند، اين گونه است . صريحا مى گويد كه بايد در سياستهايتان - سياستهاى جنگ اعراب و اسرائيل - تجديد نظر كنيد! چه ساده لوحى است كه كسانى بگويند برويم پشت ميز مذاكره با يك دستگاه متكبر و بى اعتقاد به اصول انسانى و حقوق بين الملل بنشينيم . امريكاييها، به اصول و حقوق بين الملل ، اعتقادى ندارند.
دولت امريكا، همان دولتى است كه افسر جنايتكارش دستور تير داد، موشك شليك كردند، هواپيماى مسافربرى چند صد نفره را در دريا ساقط نمودند و مرد و زن و كوچك و بزرگ را نابود كردند و دولت امريكا اين افسر را محاكمه نكرد و شنيدم كه رئيس جمهور فعلى امريكا (68)، به آن افسر مدال لياقت داده است ! اينها، اين طور هستند. شما چه مى گوئيد؟ مگر اينها به حقوق بين الملل معتقديد؟ مگر اينها به حقوق انسانها معتقدند؟ نخير. من با مذاكره ى با امريكا مخالفم و دولت جمهورى اسلامى ، بدون اجازه ى من امكان ندارد چنين كارى را بكند و خودشان هم قاعدتا با چنين كارى موافق نيستند.

در ديپلماسى ، نبايد از منطقه ى ممنوعه تجاوز كرد 
بعضى مى گويند، ديپلماسى فعال . بله ، ما معتقد به ديپلماسى فعال هستيم . ما معتقديم كه وزارت خارجه ى ما بايد در سطح جهان - منهاى همين چند موردى كه استثنا كرديم - مشغول فعاليت باشد. البته بارها گفته ايم كه عزت و حكمت و مصلحت را رعايت كنند. بروند با همه ى دولتها، سيستمهاى مختلف ، عقايد مختلف ، روشهاى گوناگون ، ارتباطات داشته باشند؛ مانعى ندارد، ليكن منطقه ى ممنوعه يى وجود دارد كه از آن نبايد تجاوز كنند.
اروپا، يك نمونه است . حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه )، اجازه فرموده بودند كه با دولتهاى اروپايى ، ارتباط برقرار باشد و وزارت خارجه ى ما فعاليت فراوانى هم داشت . حالا من سؤ ال مى كنم ، واقعا با وجود اين كه ما با بسيارى از دولتهاى اروپاى غربى ، روابط دوستانه داد و ستد داشتيم و در وضعيت قطع رابطه نبوديم ، آيا آنها همان طورى كه توقع مى رفت با جمهورى اسلامى برخورد كنند، برخورد كردند؟ نه ، تازه آنها از امريكا ضعيفترند. اين واقعيت را در قضاياى مخالف ديديم . آنها، آن باطن مخالف خودشان با جمهورى اسلامى و با اسلام را نشان دادند. مساءله ، مساءله ى اسلام است .
بيشترين تكيه ى دشمن ، روى اختلافات و مسايل اقتصادى است 
براى اين كه دنيا روى شما حساب كند، شما بايد خودتان را قوى كنيد. براى اين كه دنيا مجبور بشود عزت و كرامت شما ملت ايران را نگه بدارد، بايد به خودتان متكى بشويد و نيروهاى ذاتى خودتان - نيروى علم ، نيروى اقتصادى ، نيروى كار و قدرت دفاع نظامى - را شكوفا كنيد. اگر ملتى قوى و يكپارچه شد، اگر ملتى به خدا متكى بود و از شيطانها نترسيد، آن ملت ، حتى دشمنانش را وادار خواهد كرد كه براى او احترام قايل بشوند؛ همچنان كه امروز بحمدالله ، على رغم همه ى چرندهايى كه گاهى رسانه هاى وابسته به استكبار، درباره ى ملت ايران و نظام اسلامى مى گويند، همه ى ملتهايى كه ايران و ملت ما را مى شناسند، براى شما ملت ايران احترام قايلند. اين را ما از نزديك ديده ايم .
ملت ايران ، به خاطر اتكاى به نفس ، حتى در مقابل چشم دشمنانش ‍ عظمتى دارد. اتكاى به نفستان را حفظ كنيد، از دشمن نترسيد، مرعوب هياهوى مجنونانه ى امريكا نشويد، وحدت خودتان را حفظ كنيد - بخصوص روى حفظ اين وحدت ، تاءكيد مى كنم - و پشت سر دولتتان باشيد. اگر كسى تبليغات دشمنان را گوش كرده باشد، خواهد ديد كه امروز بيشترين تكيه ى آنها، روى همين دو نكته است : اختلاف و مسايل اقتصادى . دايما مى گويند اختلاف هست ، كه اگر كسى گوش كرد، ولو اختلافى هم نمى بيند، بگويد لابد چيزى هست كه اينها مى گويند! از آن طرف هم ، مرتب القا مى كنند كه وضع مالى ايران ، عقب ماند و چنين و چنان است ؛ در حالى كه اين ، خلاف واقع است . البته ما الان مشكلاتى داريم كه در حال پيشرفت به سمت حل آنها هستيم . هشت سال جنگ مگر شوخى است ؟
امروز ما مشكلات گذشته را نداريم 
من چند سال قبل از اين ، به مناسبتى در يك صحبت تلوزيونى گفتم كه بعد از دوران جنگ (در سالهاى 1320) - كه من خيلى كوچك بودم ، اما اجمالا يادم مى آيد - با اين كه آن وقت در ايران جنگ نبود، بلكه در دنيا جنگ بود و به ايران ربطى نداشت ، اما باد جنگ كه به ايران خورده بود، تا مدتها نان گندم پيدا نمى شد! ما در خانه ى خودمان ، نان جو مى خورديم ؛ نان گندم پيدا نمى شد كه مردم بخورند. مردم ، در شديدترين وضع زندگى مى كردند قند و شكر پيدا نمى شد كه مردم بتوانند چايى خود را با آن بخورند.
امروز، بحمدالله ما هشت سال جنگ را تحمل كريم و آن طور مشكلاتى نداريم . اين ، به خاطر آن است كه ملت پشت سر دولت است ؛ به خاطر آن است كه ملت بيدار است ؛ به خاطر آن است كه مسؤ ولان كشور، دلسوز و علاقمندند. با همين طريق ، پيش برويد. به فضل پروردگار و به اتكاى نيروى مخلصان اين جامعه ، مشكلات برطرف خواهد شد و چشم دشمنان ، كور خواهد گرديد. ما هيچ احتياجى نداريم كه دشمنان سوگند خورده ى ما - مثل امريكا - براى ما دل بسوزانند و ما هيچ به دنبال مذاكره و رابطه ى با آنها نيستيم .(69)

يك روز و سه رابطه در ارتباط با آمريكا 
در سيزدهم آبان - همان طور كه همه مى دانيد - سه خاطره است كه هر سه ى آنها در ارتباط با امريكاست . دو خاطره مربوط به ضربه يى است كه امريكا به ما زد و يك خاطره مربوط به سيلى يى است كه ملت ما به امريكا نواخت .
خاطره ى تبعيد حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه ) اولين خاطره ى مربوط به آن روز است ؛ چون قضيه ى كاپيتولاسيون - يعنى حاكميت قضايى دولت امريكا - در سايه ى حكومت دست نشانده اش در كشور ايران ، در حال استفرار بود. اصلا معنا و لازمه ى استكبار همين طور است چيزهاست و مشخصه ى مستكبر نيز تحميل چنين حاكميتى است . امام (ره ) در مقابل اين حادثه ، موضع سختى گرفتند. بيانات ايشان در سر تا سر كشور پخش شد و دستگاه وابسته ى به امريكا، احساس خطر كرد و با همان تشخيص غلطى كه معمولا اصحاب شياطين دارند، اولا خيال مى كردند فشار روى شخص ، مقاومتها را كم مى كند؛ غافل از اين كه فشار بر مؤ منين ، استقامتشان را زياد مى كند. ثانيا تصور مى كردند كه شخص را بايد از ميان بردارند؛ غافل از اين جريان ، جريان اللهى بود. آنها امام را تبعيد كردند و همان تبعيد تا هنگام بازگشت آن بزرگوار در دوازدهم بهمن نيز ادامه پيدا كرد.

دومين خاطره ، خاطره ى دانش آموزان شهيدى است كه در ادامه ى همان نهضتى به وجود آمد كه حدود پانزده سال قبل از آن ، طاغوتيان خيال كرده بودند با تبعيد امام از بين خواهد رفت ؛ ولى برخلاف ميل آنان روز به روز قويتر شده و آفاق جامعه را فرا گرفته و مرد و زن و پير جوان و نوجوان را به صحنه كشانده بود. دانش آموزان ما به خيابانها آمدند و مزدوران امريكايى - كه ما يقينا جنايات شاه و دستگاهش را به حساب آنها مى گذاريم - اين عزيزان را شهيد كردند. اين هم ضربه ى دومى بود كه در اين روز امريكاييها به ما ملت ايران زدند.
حادثه ى سوم ، باز نتيجه ى طبيعى همين جريان است . نهضت اول آن قدر غريب است كه مى توانند رهبر آن را از داخل خانه بربايند و تبعيد كنند. با گذشت حدود پانزده سال ، نهضت اول آن قدر پرحجم و پركيفيت مى شود كه جوانان و نوجوانان دانش آموز را هم به خيابانها مى كشد و بلافاصله بعد از آن ، پيروزى نهضت و انقلاب و تشكيل نظامى بر مبناى اسلام را مشاهده مى كنيم .
از اين جا به بعد، نوبت تهاجم ابتدايى سربازان و فرزندان كتك خورده ى همين انقلاب است كه اين يك امر طبيعى است و اشتباه را آن كسانى كردند كه حمله ى انقلاب به امريكا و بغض فرزندان انقلاب نسبت به او را يك چيز عجيب دانستند! اين ، طبيعيترين حادثه يى بود كه بايد در كشور ما انجام مى گرفت . عكس العمل انقلابيون نسبت به امريكايى كه ضامن همه ى فجايع دو سه دهه ى اخير قبل از انقلاب بوده است ، همين است كه وقتى ملت انقلابى توانست و قدرت پيدا كرد، هر طور كه مى تواند، نفرت خودش ‍ را نسبت به مستكبران و زورگوها و قلدرها و متجاوزان نشان بدهد.

حادثه ى سوم ، در همين روز اتفاق افتاد. اين جا ديگر مساءله ى برعكس شد. يعنى جوانان ما و دانشجويان مسلمان پيرو خط امام - همان اسمى كه خودشان آن را انتخاب كرده بودند و گويا بود و جهت را روشن مى كرد - به سفارت امريكا حمله كردند و آن حادثه ى عجيب تاريخى اتفاق افتاد. مساءله ، مساءله ى سفارت و اعضاى آن و اين قبيل مسايل نبود؛ مساءله اين بود كه امپراتورى عظيم زر و زور و تزوير با اين عرض و طول در دنياى معاصر كه تمام ملتها و رهبرانشان را در مواجهه با قدرت استكبارى خود تحقير مى كند و دولتهاى برخاسته از ملتها را به چيزى نمى انگارد و هر وقت اراده كند، آنها را بر مى دارد و يا به آنها تهاجم مى كند، يكجا تحقير بشود و به دنيا نشان داده شود كه زور زورگويان ، يك چيز مطلق نيست و اراده ى مستكبران ، امر غالب بر فطرت جهان نيست .

آنها مى خواستند اين باور غلط در ذهن مردم واقع بشود؛ در حالى كه اين باور واقعيت ندارد. امريكاييها، در آن حادثه تحقير شدند كه هنوز هم غبار ملالتش از چهره ى سردمداران مستكبر امريكا زدوده نشده است و در آين - هم زدوده نخواهد شد. (70)
آنچه انفاق كرده ايم براى ما مى ماند! 
اين نكته را ياد آورى مى كنم كه هر چه در راه خدا مى دهيم ؛ براى ما مى ماند و در حقيقت براى ((من )) واقعى خودمان خرج كرده ايم . هر چه براى خودمان نگه مى داريم ؛ در حقيقت براى ما نمى ماند و مثل همه چيز ديگر دنيا، از بين خواهد رفت . من در اين خصوص ، اعتقاد راسخ دارم و هيچ نقطه ى غبارى در ذهنم نيست .
در زمان پيامبر اكرم (ص )، بزغاله يى را خدمت ايشان آوردند و حضرت آن را ذبح كردند. فقرا و مستحقان ، نزد ايشان آمدند و طلب گوشت كردند. پيامبر (ص )، مرتب از گوشت آن بزغاله يى كه براى خودشان ذبح كرده بودند؛ مى بريدند و به فقرا مى دادند. نهايتا از تمام گوشتها، فقط كتف آن باقى ماند. چون ديگر كسى نبود؛ آن را به خانه خود بردند تا بپزند و بخورند. يكى از همسران حضرت عرض كرد: يا رسول الله ! همه ى بزغاله ى ما رفت و فقط همين كتفش برايمان ماند. پيامبر (ص ) فرمودند: خير، همه اش ماند و همين كتفش است كه از دست ما خواهد رفت ؛ چون اين كتف را مى خوريم و تمام مى شود؛ اما آنهايى را كه انفاق كرده ايم ، براى ما مى ماند. (71)
تحليل ابلهانه ى غلط و متكى به تفكرات مادى 
فبل از پيروزى انقلاب ، كسانى كه تفكرات چپ و التقاطى داشتند، از اين كه كسى به فقرا و مستمندان كمك و احساس كند، ناراحت و ناراضى بودند. به ما مى گفتند: چرا وقتى كه زمستان مى شود، مى آيند به شما ذغال مى دهند كه به فقرا بدهيد و شما هم قبول مى كنيد و به آنها مى دهيد؟! آن وقت در مشهد معمول بود كه آدمهاى اهل خير مى آمدند و حواله هاى ذغال را به امثال ما مى دادند و ما هم به فقرا مى داديم كه بروند بگيرند و استفاده كنند. مى گفتند: چرا اين كار را مى كنيد؟! بگذاريد اينها سرما بخورند تا در سايه ى سرما خوردن ، از دستگاه عصبانى بشوند و انقلاب جلو بيفتد! يك تبليغ ابلهانه ى غلط و متكى به تفكرات مادى و درست دور از واقعيات و حقايق اسلامى .
آنها با احسان و همين كارهاى قرض الحسنه و امثال اينها هم مخالف بودند. همان وقت در روزهاى اختناق ، بعضى از همين برادرانى كه امروز هم مى بينم بحمدالله در كارهاى اين صندوقها هستند، در ابتدا چند صندوق و بعد بيشتر تشكيل دادند و اين كار در آن وقت ، چه كمكهايى مى كرد. ما كه در جريان بوديم ، مى فهميديم كه اين پولها به چه كسانى قرض الحسنه داده مى شد و چه گرههايى را باز مى كرد. (72)

حصر آبادان چطور شكسته شد؟ 
اين روزها، روزهاى شكسته شدن حصر آبادان است . حادثه ى عجيبى بود. آن روزهايى كه دشمن از كارون عبور مى كرد و مقدمات حصر آبادان را فراهم مى نمود، روزهاى عجيبى بود. آن وقت من غالبا در اهواز بودم . فضاى غم آلودى بود؛ فراوانى مشكلات ، فرماندهى غلط و ناقص ، بى پناهى نيروهاى مؤ من و مخلص ، تجهيزات در حداقل لازم ، نه مهماتى ، نه سلاحى . دشمن هم از اين وضع استفاده كرد. از آن طرف كه هر چه فشار آوردند، نتوانستند آبادان را تصرف كنند و ديدند كه قابل تصرف هم نيست ؛ مجبور شدند دور بزنند، از اين طرف بيايند، از كارون عبور كنند و با فاصله ى زيادى آبادان را محاصره نمايند.
در اين دوران چند ماهه يى كه آبادان ، اول از دو جهت ، بعد از سه جهت ، بعد تقريبا از چهار جهت محصور بود و هيچ راه زمينى به سمت آبادان وجود نداشت و بايد از درون آب مى رفتند و با فاصله يى خودشان را مى رساندند، قضايايى اتفاق افتاد. اين قدر جوان مؤ من ، رزمنده ى مخلص و آدم فداكار جان خود را به خطر انداخت يا نثار كرد، تا دشمن را يك وجب عقب بنشاند، يا از جلو آمدن او مانع بشود، كه واقعا ضبط و حصر آنها كار آسانى نبود. من نمى دانم آيا اين چيزها در نوشته ها و دفترها و لااقل در سينه ها ضبط است ، تا روزى در اختيار تاريخ قرار بگيرد، يا نه ؟ و اى كاش ‍ باشد و قرار بگيرد.
امام (ره ) فرمودند: حصر آبادان بايد شكسته بشود. به دنبال اين فرمان ، براى شكستن حصر آبادان تلاش شد. حصر آبادان ، در خلال يك فداكارى بزرگ شكسته شد و حرف امام تحقق پيداكرد. كسانى كه در دنيا بودند كه از دور فكر مى كردند كه قضيه ى جنگ با از دست رفتن آبادان حل خواهد شد و قضيه ى جمهورى اسلامى هم حل خواهد گرديد! جمهورى اسلامى كه نتواند آبادان خود - يعنى شهر صنعتى و چشم و چراغ آن منطقه از كشور - را نگه بدارد، ديگر چه طور حكومت و دولتى است ؟! معلوم بود كه اگر آبادان مى رفت ، روحيه ها هم با اين شهر مى رفت و ديگر اهواز هم قابل دفاع نبود.
آن روز دشمن در ده ، دوازده كيلومترى اهواز بود و خمپاره هاى 60 او در اين شهر به زمين مى خورد. يعنى دشمن جلو مى آمد، تا حدى كه اهواز در برد خمپاره هاى 60 او قرار مى گرفت و مى زد و هيچ چيز باقى نمى ماند. امام (ره ) آن نقطه ى اصلى را پيدا كردند و گفتند كه حصر آبادان بايد شكسته بشود، و شكسته شد. اين روزها، سالگرد آن روزهاى افتخارآميز است .
حصر آبادان چه طور شكسته شد؟ حرف من اين است ، ملت ايران ، رزمندگان ، آزادگان ، خانواده هاى عزيز شهيدان ، جانبازان عزيزمان - كه جگر گوشه هاى ما هستند - و خود كسانى كه در آن حادثه شركت داشتند، به خودشان برگردند و مراجعه كنند و از خودشان سؤ ال نمايند، چه شد كه حصر آبادان شكست ؟ ما نتوانسته بوديم جلوى دشمن را بگيريم كه روى رودخانه پل نزندو بيايد. براى يك نيروى نظامى ، پل زدن روى رودخانه ، كار خيلى مشكلى است . جلوگيرى از آن ، به مراتب آسان تر از شكستن آن محاصره ى سنگين بود. چه طور شد كه ما توانستيم اين كار بزرگ را انجام بدهيم ؟ اين عامل ، عامل اصلى است . اين عامل ، همان عامل است كه تمام مشكلات جمهورى اسلامى را رفع خواهد كرد. اين عامل ، همان عاملى است كه تا امروز هم در تمام جبهه هاى مبارزات گوناگون نظام مظلوم ما، به داد مردم رسيده است . اين عامل چيست ؟
اين عامل ، چيزى مركب از دو، سه عنصر است : اول ، توكل به خدا و دل به دريا زدن به اميد. دوم ، فداكارى و جان راحتى و منافع خود را به حساب نياوردن . من الان در ميان رزمندگان برجسته ى نام و نشاندارمان - كه بحمدالله زندگى بابركتشان باقى ماند - كسانى را مى بينم كه در آن روز با چه شرايطى به مقابله ى با دشمن رفتند. من آن ساعات و آن لحظات را فراموش ‍ نمى كنم كه اينها براى گرفتن يك چيز مختصر و يك سلاح كوچك ، به هر كسى كه فكر مى كردند ممكن است كه به آنها كمك كند، با التماس متوسل مى شدند، تا اين سلاح را به دست آورند. روزها و هفته ها و ماهها به ميدان جنگ مى رفتند و در اين شكافها و اين سوراخها و اين سنگرها، آن هواى گرم و آن سرما را تحمل مى كردند، براى اين كه بتوانند به دشمن يك ضربه بزنند. البته معلوم بود، اول چيزى كه در خطر بود، جان خودشان بود. آن جا، جايى نبود كه انسان بتواند فكر جانش را بكند؛ برايشان مهم نبود.
روزى كه آن جنگ خونين ، در حول و حوش جزيره ى آبادان واقع شد و جوانان رزمنده ى ما، از ارتشى و سپاهى و بسيجى ، همين طور مثل ستاره هاى فروزانى كه ساقط بشوند، در بهمنشير مى افتادند و شهيد مى شدند، اما برنمى گشتند و مى رفتند، تا دشمن را نابود كردند و سرش را به سنگ كوبيدند و جزيره ى آبادان را فتح كردند و محاصره را شكستند و دشمن را عقب راندند، چيزى كه براى اين جوانان و اين رزمندگان و اين بسيجيها و اين افسران و درجه داران و سپاهيها مطرح نبود، جانشان بود.
اين طورى مى شود به هدفهاى بزرگ رسيد. اين طورى مى شود شر استكبار را كم كرد. اين طورى يك ملت ، زندگى راحت و شرافتمندانه را براى خود فراهم مى كند. ممكن است زندگى راحت و خوبى باشد، اما با زندگى راحت ملتهاى اسير، قابل مقايسه نسيت . آيا راحتى در زندان و سلول و يك فضا، كه در را روى شما ببندند، ظهر هم غذايتان را بياورند، شب هم شامتان را را تهيه كنند و مثل خيلى زندانها بيگارى بدهند، با آ: راحتى يى كه شما در خانه ى خودتان ، يك مقدار زحمت بيشتر هم داشته باشيد، يكى است ؟ بعضى از كشورها، براى استكبار جهانى و گردن كلفتها و قلدرهاى جهانى ، مثل يك زندان است .
شما ملت ايران ، امروز آزاديد و هيچ سياستى از سياستهاى بيگانه و دشمن در دنيا بر شما حاكم نيست و خودتان تصميم مى گيريد. (73)

 

روايت روزهاى پر مخاطره محاصره سوسنگرد 
البته سوسنگرد دوبار محاصره شد و اين شهر يك شهر مقاوم و آسيب ديده اى است : بار اول يا دوم بود كه آن جا محاصره شد بعد از آن كه مدتى بود عراقى ها نزديك ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نيروهاى ما را از داخل شهر عقب بزنند، كه حتى فرماندار هم براى آن جا معين كردند اما بعدا نيروهاى ما رفتند عراقى ها را غقب زدند و آنها فرار كردند. ولى دفعه ى ديگر كه شايد آخرين دفعه بود سوسنگرد محاصره شد، البته اين را هم بگويم كه من در فاصله اين مدت يكى دو بار آن مرحوم شهيد مدنى هم با ما بود و آن طور كه احتمال مى دهم آقاى موسوى اردبيلى هم سفرى با ما بودند. در آن جريان و در سوسنگرد بود كه عربها دور ما جمع شده بودند و هوسه مى كردند. يك خانم عرب با همسرش كه نابينا بود آن چنان شجاعانه هوسه مى كردند كه من كاملا تحت تاءثير قرار گرفتم و آن خانم ، خانم مسنى بود شايد در حدود 40 الى 50 سال كه خيلى شجاع و عجيب بود، خلاصه اين كه من خاطرات خيلى خوبى از سوسنگرد و از رفت و آمدهايم به سوسنگرد داشتم كه الان در نظر ندارم .
اما قضيه ى فتح سوسنگرد به اين ترتيب است كه مدتى بود عراقى ها سوسنگرد را به تدريج محاصره مى كردند. ما تا سوسنگرد رفته بوديم و سوسنگرد را گرفته بوديم اما يك مقدار آن طرفتر سوسنگرد كه محور سوسنگرد - بستان باشد، دست عراقى ها بود. البته اول عراقى ها عقب نشينى كردند. لكن بعد مجددا آمدند تا نزديك سوسنگرد، يعنى تقريبا يك نيم دايره در ضلع شمالى و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان محاصره كردند كه تدريجا از طرف جنوب هم از قسمت ((دب حردان )) يعنى غرب اهواز، نيروهايى كه در آن جا بودند تدريجا كشيدند به طرف شمال و خودشان را به كرخه كور نزديك كردند، سپس از كرخه كور عبور كردند و آمدند محور حميديه - سوسنگرد را قطع نمودند(كه البته حميديه غير از پادگان حميد است و اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است ) حميديه شهرى است كه خيلى مورد تهاجم سخت عراقى ها قرار گرفته بود و مردم آن جا مردمان عزيز و شجاعى هستند و من هم در آن جا چندن مرتبه رفت و آمد كرده ام خلاصه اين كه در حقيقت با طى كردن يك نيم دايره از شمال و يك نيم داير از جنوب ، كاملا سوسنگرد محاصره شد، تا آن جا كه ما فقط يك راه را به داخل سوسنگرد داشتيم و آن هم راه كرخه بود؛ يعنى تنها از داخل كرخه نيروها مى توانستند به داخل سوسنگرد بروند. و تدريجا همين راه هم مورد محاصره و زير آتش قرار گرفت و چند تا از قايق هاى ما كه يك وقت مى رفتند به سمت سوسنگرد داخل كرخه غرق شدند و حالا كه آيا در داخل سوسنگرد چه كسى هست ؟ داخل سوسنگرد ما متاءسفانه هيچ كس را تقريبا نداشتيم و نيروهاى مردم نبودند، چون مردم شهر را تخليه كردند و رفتند بيرون كه حق هم داشتند، چون ما خودمان گفته بوديم شهر را تخليه كنيد، و لذا فقط خيلى كم از نيروهاى سپاه و ارتش در آن جا بودند تا آن اواخر كه ما رفتيم آن جا يك سرگرد نيروى هوايى به نام سرگرد فرتاش كه در حال حاضر نمى دانم كجا هستند، ايشان را گذاشتيم براى فرماندهى نيروهاى مستقر در سوسنگرد، يعنى هم ارتش ، و هم سپاه و هم نيروهاى نامنظم كه در ستاد ما تحت فرماندهى مرحوم شهيد چمران بودند، همه را گفتيم زير فرماندهى سرگرد فرتاش باشند و بنا شد كه ايشان آن جا باشد چون يك عده از افسرهاى نيروى هوايى با ميل و رغبت خودشان داوطلبانه در آن جا مشغول جنگ شده بودند كه حدود 10 الى 15 نفر بودند و يكى از آنها هم در اين حادثه شهيد شد.

لذا مدافعين شهر سوسنگرد همين عده ى قليل بودند كه متشكل از يك عده بچه هاى سپاه و يك گروهى از بچه هاى جنگهاى نامنظم و يك عده هم ارتشيهايى كه عبارت بودند از همين برادران نيروى هوايى و ديگر يادم نيست از نيروى زمينى هم كسى آن جا بود يا نه كه احتمال مى دهم از نيروى زمينى كسى نبود اما شايد از ژاندارمرى و شهربانى يك تعداد خيلى كم و معدودى آن جا بودند، خلاصه اين كه نمى دانم همه ى نيروهاى ما در آن جا اصلا به 200 نفر مى رسيد يا نمى رسيد و گمان نمى كنم كه مى رسيد.
به هر حال ما چنين وضعيت محدودى آن جا داشتيم و اينها شهر را نگه داشته بودند و در حالى كه ما يقين داشتيم و مطمئن بوديم اگر عراقى ها سوسنگرد را بگيرند، همه ى اين بچه ها قتل عام خواهند شد.
يك خاطره هم مربوط به عصر روز 23 آبان است كه اين را دقيق يادم هست ، علتش هم اين است كه اين خاطره را من سه روز بعد از حادثه از اول تا آخر نوشتم و نوشته اش الان در تقويمم هست . (شايد روز 27 يا 28 آبان اين را نوشته ام ) اين قضيه مربوط به روز 23 آبان سال 59 است كه مصادف بود با روزهاى دهه ى محرم و در روز 23 آبان كه روز جمعه بود ما در تهران جلسه ى شوراى عالى دفاع داشتيم ، قبل از آن كه من بروم جلسه ، از ستاد ما، سرهنگ سليمى تلفنى با من تماس گرفت و آقاى سرهنگ سليمى كه اخيرا وزير دفاع بود، ايشان هم در آن جا رئيس ستاد بود (آدم كار آمد و خوبى ست كه به درد مى خورد، خودش هم در عمليات شركت مى كرد) ايشان تلفن كرد به من با اضطراب كه سوسنگرد به شدت زير فشار و آتش ‍ فراوانى است ، بنابراين بچه ها استمداد مى كنند؛ يك كارى هم قبلا قرار بود انجام بگيرد كه انجام نگرفته است و آن كار اين بود كه ما نشته بوديم با فرمانده ى لشكر 92 كه سرهنگى بود توافق كرديم حركتى انجام بگيرد و آنها بروند به كمك اين بچه ها و قرار بود مقدماتى فراهم شود كه آن مقدمات فراهم نشده بود. لذا ايشان ناراحت بود كه بچه ها سخت زير فشار هستند، فكرى بكنيد و چون اندكى بعد جلسه ى شوراى عالى دفاع تشكيل مى شد گفتيم در جلسه مطرح كنيم ، وقتى جلسه تشكيل شد، بنى صدر نيم ساعت يك ساعتى دير آمد، وارد جلسه كه شد، ما اطلاع پيدا كرديم ايشان هم در اتاق ديگرى با فرماندهان نظامى قضيه سوسنگرد را داشتند رسيدگى مى كردند، بنابراين ، فهميديم كه بنى صدر هم از جريان با اطلاع است و لذا تاءكيد كرديم كه زودتر به داد اين بچه ها برسيد و من مى دانستم اين بچه ها چه بچه هاى خوبى هستند بد نسيت اين را هم در اين جا بگويم كه بچه ها چون به خوبى راه رفت و آمد در