راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۷ -


25- ابو نعيم از ابن اسحاق صاحب سيره معروف روايت كرده است كه : چون نامه رسول خدا(ص) به كسرى رسيده آن را بخواند و بدريد و نامه اى سوى باذان عامل يمن نوشت كه سوى آن مرد حجازى از جانب خود دو مرد زيرك بفرست تا او را نزد من آورند، پس باذان ، قهرمان خود را (يعنى : آنكه همه كارها به او سپرده بود) كه اءبانوه نام داشت و نوشتن فارسى و حساب مى دانست با مرد ديگر فارسى كه نامش جد جميره بود(در بعض ‍ نسخ خرخسره ) سوى رسول خدا(ص) فرستاد و نامه نوشت كه آن حضرت با آن دو مرد فارسى سوى كسرى روند، باذان با قهرمان خود گفت : او را درست بنگر و با وى سخن گوى و خبر او را نزد من آور. آن دو مرد رفتند تا طائف و در آنجا چند تن بازرگان قرشى ديدند حال پيغمبر اكرم را (ص) از آنها پرسيدند آنان گفتند: در يثرب است و شادان گشتند كه كسرى به طلب او فرستاده است و گفتند: شرّ او از شما رفع شد، پس آن دو مرد فارسى به يثرب آمدند و ابانوه بر حضرت پيغمبر عرضه داشت كه كسرى سوى باذان نامه نوشته است كه كسى فرستد و تو را نزد او برد و باذان مرا فرستاد تا با من بيائى آن حضرت فرمود: باز گرديد و فردا نزد من آئيد چون فردا آمدند، فرمود: خدا كسرى را كشت و پسرش شيرويه را بر وى مسلّط گردانيد در فلان شب از فلان ماه ، گفتند: اين سخن ، دانسته گوئى و همين كلام را براى باذان بنويسيم ؟ فرمود: آرى و بگوئيد: اگر اسلام آورى آن ملك كه در دست تو است به تو گذارم آنگاه به جد جميره (خرخسره ) كمربندى مرحمت كرد و آن را براى حضرتش هديّه آورده بودند در آن زر و سيم به كار برده بود. و آن دو تن نزد باذان رفتند و خبر بگفتند؛ باذان گفت : به خدا قسم اين سخن پادشاه نيست و در كلام او بنگريم كه درست آيد يا نه ، و اندكى گذشت كه نامه شيرويه به او رسيد كه من كسرى را كشتم براى آنكه اشراف و بزرگان فارس را مى كشت و تلافى آنها كردم پس آنها را كه زير فرمان تواند به طاعت من بخوان و آن مرد كه كسرى درباره او به تو نوشته بود آزار مرسان و متعرّض مشو، چون باذان آن نامه بخواند گفت : اين پيغمبر مرسل است و اسلام آورد و ابناءِ فارس كه در يمن بودند همه اسلام آوردند.(87)
مترجم گويد: البتّه اين خبر را پيغمبر(ص) به آنها داد و آن ماءمورين ايرانى با آن سماجت ، بى جواب قاطع باز نمى گشتند و هيچ كس جوابى غير همان كه نقل كرديم از پيغمبر(ص) روايت نكرده است و اگر پيغمبر جوابى ديگر داده بود اءقلاً يك نفر آن را نقل كرده بود چون اين سؤ ال و جواب در محضر اصحاب بود، در بعض كتب به جاى ابانوه بابويه است و ابناءِ فارس گروهى ايرانى بودند كه انوشيروان آنها را به يارى سيف بن ذى يزن فرستاده بود تا حبشه را از يمن راندند و فرزندان آنها در يمن بودند تا به عهد حضرت رسول (ص) و آنها را ابناء مى گفتند.
و در روايت ديگر آمده است كه : بابويه با آن حضرت گفت كه : شاهنشاه كسرى به اذان ملك نوشته است تا كسى را بفرستد و تو را نزد او برد اگر اجابت كنى من چيزى نويسم همراه تو باشد كه نزد كسرى تو را به كار آيد و سود دهد و اگر ابا كنى كسرى تو را هلاك كند و قوم تو را بر اندازد و بلاد تو را ويران كند.(88)
و در روايت ديگر است كه : آن حضرت فرمود: اين چه زى و هيئت است كه شما ريش را تراشيده و بروت و شارب را فروهشته ايد. گفتند: شاه به ما چنين دستور داده است ، فرمود: لكن خداوند مرا به عكس اين فرمان داده است كه ريش را بگذارم . و فرو هلم و شارب و بروت را كوتاه كنم .
مؤلف گويد: چون آن دو تن جسورانه گفتند: شاهنشاه فرموده است تو را نزد او بريم و گفتار آنها بر خلاف ادب و اندازه آنها بيرون بود و با كسى كه صد مثل تاج و تخت كسرى كمتر از خاك نعل او است چنين سخن نبايد گفت ، و در اين مواقع مردم ديگر غير انبياءِ گوينده را سخريّه مى كنند و سخنى لغو مى گويند مثل اينكه حواست كجا است يا چرا روى خود را نشستى يا بول كن تا از پريشانى بيرون آئى و امثال اين سخنان امّا انبيا از هزل منزّهند و رسول اكرم (ص) چيزى نفرمود هم صورت استهزاى او داشت و هم حقيقت بود كه ريش و سبيلت را چرا اين طور كردى ؟ يعنى من از كسرى بر تبت افزونم و كسرى ها به اطاعت من بايد افتخار كنند و به زيارت من آيند و سر بر آستان من خواهند سود، و من آن نيستم كه تو و پرويز انديشه كرده ايد. و اين حديث ، متفّق عليه شيعه و اهل سنّت است و علماى ما از اين رو گفتند: تراشيدن ريش حرام است .
26- ديگر از معجزات حضرت پيغمبر (ص) آنست كه در مدينه مسجد ساخت و محراب آن را به جانب كعبه كرد و درست آمد بى آنكه وسائل نجومى به كار برد.
و سيوطى در خصائص از اخبار مدينه زبير بن بكّار روايت كرده است كه : پيغمبر(ص) فرمود: من قبله اين مسجد را ننهادم تا وقتى كه كعبه را براى من بلند كردند و قبله مسجد را مقابل آن نهادم .(89)
و داود بن قيس گفت : پيغمبر(ص) اساس مسجد را آن هنگام كه مى نهاد جبرئيل ايستاده بود و سوى كعبه نگاه مى كرد و ما بين او و كعبه گشوده شد.
و از مردى انصارى روايت كرده است كه : رسول خدا(ص) گروهى را در گوشه هاى مسجد گمارده بود تا قبله را راست كنند جبرئيل بيامد و گفت : قبله را در حالى كه نظر به كعبه مى كنى معيّن كن و به دست اشارت كرد كه هر كوه ميان او و كعبه بود به يك سو شد و چهار گوشه مسجد را بنهاد در حالى كه نگاه به كعبه مى كرد و جلوى ديده او حائلى نبود، و چون از آن كار فارغ شد جبرئيل بدست اشارت كرد كوهها و درختان و چيزهاى ديگر به حال خود برگشتند.
نظير اين در مسجد القبلتين نيز وارد است .
و سمهودى از ابن سعد نقل مى كند: مادر بشر بن براء بن معرور در بنى سلمه طعامى ساخته بود و حضرت پيغمبر را دعوت كرد، آن حضرت به خانه او رفت و هنگام نماز ظهر شد پس با اصحاب نماز ظهر بگذاشت دو ركعت خواند(يعنى : رو به بيت المقدّس كه تا آن وقت قبله مسلمانان بود) آنگاه ماءمور شد سوى كعبه بگردد و به استقبال ناودان ايستاد.(90)
از اين روايت معلوم مى شود كه قبله مدينه طيّبه اندكى از جنوب به طرف مشرق منحرف است زيرا كه ناودان كعبه در جانب غربى كعبه است امّا انحراف شهر مدينه بسيار اندك است و به هر حال تعيين قبله در آن وقت براى پيغمبر اكرم (ص) جز به وسيله وحى و الهام ممكن نبود و اگر امروز كسى از همدان به طهران بيايد و بخواهد درست محاذى همدان به ايستد براى او ممكن نيست .
در خصوص قبله مدينه نكته ديگرى است موجب مزيد اعجاب كه بايد سمت قبله را از طول و عرض بلد و مكّه استخراج و معيّن كرد و رياضيّون از قديم براى تعيين محلّ شهر، روى كره زمين دو قوس بكار مى بردند يكى دورى آن از خط استوا، و آن را عرض بلد مى ناميدند، و ديگرى دورى آن از غايت نقطه غربى كه آن جزائر خالدات است در اقيانوس اطلس در سواحل آفريقا؛ و تعيين عرض بلد آسان است و آن را به ارتفاع قطب معين مى كردند.
امّا تعيين طول براى قدما آسان نبود لذا ميان جغرافيا دانان قديم و جديد در طول بسيارى از بلاد خلاف است چون تعيين طول بلد به تلگراف در ايّام ما آسان است و آنها كه اهل اين علومند مى دانند و در زمان قديم تلگراف نبود به زحمت بودند؛ از جمله در طول مدينه خلاف است امّا طول مكّه را در زيج هاى قديم مانند زيج هندى 90 درجه نوشته اند، مدينه را در 75 درجه و 20 دقيقه كه تفاوت بين الطولين 14 درجه و 40 دقيقه مى گردد و انحراف قبله مدينه به طرف مشرق بسيار مى شود با اينكه محراب پيغمبر(ص) اين اندازه انحراف ندارد، امّا بر حسب جغرافياهاى فرنگى طول مكّه از نصف النهار رصدخانه پاريس بطرف مشرق 37 درجه و 54 دقيقه و 45 ثانيه است و طول مدينه 37 درجه و 3 دقيقه و تفاوت بين الطولين به يك درجه نمى رسد و اين موافق با محراب پيامبر(ص) است كه انحراف محسوس از جنوب ندارد و در رساله ((تحفةُ الاجلّة فى معرفة القبلة )) آقاى سردار كابلى متّع اللّه المسلمين بطول بقائه (91) كه از مفاخر عصر ما و از بزرگان هيويّين و رياضى دانان اين عهدند، اين مسئله به تفصيل مذكور است و چون فعلاً حاضر نبود عين عبارت آن را نقل نكردم به هر حال اين معجزه براى اهل علم بسيار مفيد است .
و نيز اوقات نماز را از روى سايه ديوار مسجد به طرز بديعى معين فرموده است كه بعد از اين در رياضيّات قديم و زيج ها تعيين اين ظل بسى به كار آمد و به استخراج آن همّت گماشتند.
توضيح آنكه : ديوار مسجد پيغمبر، درست محاذى دائرة نصف النهار بود و هر ديوار كه چنين باشد در همه فصول سال چون سايه آن برگردد به طرف مشرق ، ظهر مى شود و امروز هم در رصدخانه هاى فرنگستان مانند گرينويچ و پاريس ، ديوارى به آن طرز مى سازند و گويند بهترين وسيله تعيين ظهر حقيقى ، آن است ، پس تعيين ظهر در مسجد پيغمبر(ص) بهترين طريقه بود كه امروز علماى اروپا به كار مى برند و آخر وقت ظهر را وقتى مقرّر داشت كه سايه برگشته برابر ارتفاع ديوار شود و در اين وقت كه آخرين وقت فضيلت ظهر است درست وسط حقيقى ميان ظهر و غروب است ، حضرت پيغمبر آن را اصل قرار داد و اوقات ديگر را در مدينه و بلاد ديگر بر اين اصل متفرّع فرمود، و براى همه يك حكم فرمود كه چون فيى ءِ يعنى سايه به قامت شاخص شود آخر وقت ظهر است در همه جا و همه وقت ، و آخر وقت عصر را وقتى معيّن فرمود كه سايه ، دو برابر شاخص شود و آن وقتى است كه ارتفاع خورشيد از افق قريب بيست و شش درجه است ، پس مقدار ارتفاع خورشيد را نصف كرد و نصف آن را وقت فضيلت ظهر قرار داد و نصف باقى را هم تقريباً نصف كرد و آن را وقت فضيلت عصر قرار داد، و رسم اهل حساب است كه خالص و كامل هر چيز را اصل و مبداء قرار مى دهند؛ مثلاً در اندازه گرفتن نور، نور ماه را واحد قرار دادند در شب چهاردهم كه ثابت است نه شب هاى ديگر، و براى واحد وزن ، آب خالص ‍ مقطّر اختيار كردند، حضرت پيغمبر هم بلندترين روزها را در شهرى كه خورشيد، اوّل ظهر به غايت ارتفاع مى رسيد(يعنى : 90 درجه ) مبداء قرار داد و روزهاى ديگر و شهرهاى ديگر ضابطه ندارد، و از اينها دانسته شد كه اگر در بلاد ما هم ديوارى به سمت نصف النهار بسازند سايه در اوّل ظهر از آن معلوم مى شود در همه فصول .
و قول بعض فقها كه بايد سايه زائد بر فيى ءِ اصلى ، به قدر سايه باقى در وقت ظهر شود، ضعيف است و حق همان است كه مشهور گويند و با سايه زائد برابر اصل شاخص شود نه سايه شاخص .
و نيز بعض فقها گويند: سايه ظهر در بعض اوقات خود به اندازه شاخص ‍ است يا بيش از آن ، پس ممكن نيست آخر وقت سايه ، به قدر شاخص ‍ باشد.
در جواب گوئيم : در مدينه طيّبه ديوار مسجد پيغمبر كه مسامت نصف النهار بود، وقت ظهر هرگز سايه نداشت و چون سايه پيدا مى شد ظهر مى شد و چون به اندازه قامت ميرسيد وقت ظهر گذشته بود، ما هم اگر در بلد خود، چنان ديوارى داشته باشيم همانطور مى سنجيم امّا اگر شاخص مانند چوب نصب كنيم زيادتى سايه را كه بعد از ظهر پيدا مى شود به اقامت شاخص ‍ مى سنجيم نه همه سايه را زيرا كه پيغمبر(ص ) آن سايه كه بعد از ظهر پيدا مى شد فرمود به قدر شاخص شود.
و اين مطلب را كه در اينجا ذكر كرديم هر چند همه خوانندگان عزيز ما از آن بهره نمى برند مگر آنكه اندكى از علم هيئت آموخته باشند ولكن براى اهل فن ، برهانى قوى است .
اخبار از نشانه هاى مسجداَقْصى
27- ديگر از معجزات پيغمبر(ص) كه از سنخ اخبار غيب است اخبارى است كه آن حضرت از بيت المقدّس و امورى كه در راه آن شهر مشاهده كرد براى مردم مكّه بيان فرمود.
توضيح آنكه : رسول اكرم (ص) بيت المقدس را نديده بود و در سفر شام به اتّفاق اهل تاريخ از بصرى تجاوز نكرد و متاع خود را در بازار بصرى فروخت و از بصرى تا بيت المقدّس مسافت بسيار است و در وسط راه ميان مدينه و شام است ، و چون آيه :(سبحان الّذى اسرى بعبده ....)(92) را بر اهل مكّه قراءت فرمود متضمّن آنكه شبانه بمسجد اءقصى رفتم و بازگشتم ، اهل مكّه تعجّب نمودند و پرسيدند: اگر راست مى گوئى نشانه هاى بيت المقدّس و مسجداءقصى را بازگوى و اينكه در بين راه چه ديدى بيان كن ؛ در تواريخ آمده است كه اين سؤ ال را كردند و پيغمبر(ص) پاسخ آنها بفرمود. و عقلاً هم محال است آن كفّار با آن عناد در مقام آزمايش ، سؤ ال نكنند و محال است پيغمبر با دعوى رفتن و ديدن ، جواب ندهد، و اگر نعوذباللّه بر باطل بود هرگز چنين ادّعا نمى كرد كه از جواب آزمايش كنندگان فرو ماند پس آنچه در اين باب در روايات آمده صحيح است :
از جمله آنكه مشركين ، رسول خدا را گفتند: نشان صدق تو چيست ؟ فرمود: در فلان مكان بر كاروان قريش گذشتم شتران از ما برميدند و گرد هم بگرديدند، و در آن كاروان ، شترى بود بر او دو جوال بزرگ بار بود يكى سياه و ديگرى سفيد بيفتاد و (پاى ) شتر بشكست ، و چون كاروان بيامد پرسيدند خبر را، همچنان كه پيغمبر فرموده بود بگفتند.
و بخارى و مسلم از جابر بن عبداللّه انصارى روايت كرده اند كه : پيغمبر (ص) فرمود: چون مرا شبانه به بيت المقدّس بردند و قرشيان تكذيب من كردند در حجر بايستادم و خداوند، بيت المقدّس را در نظر من جلوه گر ساخت و نشانه هاى آن را نگريستم و براى آنها مى گفتم (93) و به اين معنى حديث بسيار است .
و از اينجا معلوم گرديد كه معراج حضرت پيغمبر(ص) آغاز به جائى شد كه براى مردم ، امتحان صحّت آن ، ممكن بود تا درستى ساير آنچه دعوى كرد معلوم شود و اگر بى آمدن به بيت المقدّس به آسمان رفته بود مردم نمى توانستند و صحّت آن را معلوم كنند، امّا رفتن آن حضرت به بيت المقدّس را توانستند و چون زوال استبعاد از آن شد و درستى آن معلوم گرديد از رفتن آن حضرت به معراج نيز زوال استبعاد مى شود.
و بايد دانست كه در عهد پيغمبر، مسجد اقصى معمور نبود طاق ها و بناهاى آن فرو ريخته و نصارى آن را مزبله كرده بودند و به بركت توجّه پيغمبر اسلام پس از فتح شهر بيت المقدّس ، عمر بن الخطّاب آن مسجد را بساخت اكنون هم به مسجد عمر معروف است خداوند آن را براى مسلمين نگاه دارد.
اخبار غيب از اين قبيل بسيار است ، شايد بتوان هزار خبر چنين يافت امّا نمى توان همه را در اينجا آورد و همين كه آورديم مرد منصف را كافى است و چند نوع مختلف ذكر كرديم تا خواننده اگر در يكى به نظرش ايرادى رسد ديگرى از آن ايراد خالى باشد، و البتّه نمى توان گفت همه مجعول است چون هيچ صحابى و تابعى نيست مگر خبرى نقل كرده است يا در حضور او نقل كردند و او تكذيب نكرد، و نمى توان گفت همه آنها بى ايمان بودند و از خدا نمى ترسيدند و دروغ مى گفتند با آن رنج كه در ترويج دين كشيدند و جان و مال كه در راه خدا دادند و ما اين اخبار را براى غرضى از طرق اهل سنّت آورديم اءمّا غالباً از طرق شيعه نيز وارد است و قرائن در خصوص هر يك موجود.
رفع شبهه
در علم غيب بسيار مردم شبه كرده اند كه رسول خدا(ص) خود از خويش ‍ نفى كرد در قرآن سوره اعراف : آيه 188 كه مى فرمايد:
(لو كنتُ اءعلم الغيب لاستكثرتُ مِن الخير و ما مسّنى السوء).
پس چگونه اين همه اخبار غيب از او روايت شده است و اين روايات چون بر خلاف قرآن كريم است بايد مردود باشد.
در جواب گوئيم : خداوند خود در قرآن كريم رفع شبهه در سوره 72: آيه 26 فرموده :
(لا يُظهر على غيبه اءحداً # إ لاّ من ارتضى من رّسول ).
يعنى : خداوند هيچ كس را بر غيب آگاه نمى كند مگر آن كس را كه خود بپسندند از قبيل پيغمبر.
پس آنكه گويد: پيغمبران و امامان علم غيب نداشتند يعنى : از نزد خويش ‍ خبر نداشتند و اگر گاهى خبر دادند به وحى و الهام خداى تعالى بود و اگر وحى نبود آگاه نبودند. و يكى از علماى ما معروف به ابن قبه كه در زمان غيبت صغرى از دنيا رفت در كتاب ردّ زيديّه گويد:
((و الغيب لا يعلمه الاّ اللّه ، و ما ادّعاه لبشرٍ الاّ مشرك كافر)).
يعنى : غيب را جز خداى تعالى كسى نداند و هيچ كس براى بشر ادّعاى آن نكند مگر مشرك كافر، و با اين حال گويد: گاه از علم او بر غيب چيزى ظاهر شود ( كه دلالت بر امامت او كند) اميرالمؤمنين (ع) يوم النهر فرمود:((و اللّه ما عبروا النّهر و لا يعبروا، و اللّه ما يقتل منكم عشرة و لا ينجو منهم عشرة )).(94)
يعنى : سوگند به خدا از جوى نگذشته و نبايد بگذرد، به خدا سوگند، ده تن از شما كشته نشود و ده تن از ايشان رهائى نيابد.
و نيز اميرالمؤمنين (ع) پس از خبر دادن از آمدن تتار يكى از اصحاب با او گفت : يا اميرالمؤمنين تو علم غيب دانى ؟ آن حضرت خنديد و گفت :((يا اءخا كلب ليس هو بعلم غيب إ نّما هو تعلّم من ذى علم )).(95)
يعنى : اى برادر كلبى ! اين علم غيب نيست آموختن است از صاحب علم ، يعنى از پيش خود علم غيب ندارم بلكه از خدا آموخته ام .
پس از اين گوئيم : بسيارى از نويسندگان عصر ما به قصد گمراه كردن مردم ، آن آيت و حديث را كه دلالت بر نفى علم غيب مى كنند مى آورند و از آن همه اخبار علم غيب كه دلالت بر ربط باطنى اولياى خدا با عالم الهى مى كند چشم مى پوشند براى آنكه مردم را از تكريم و تعظيم ائمّه (ع) و انبيا - صلوات اللّه عليهم - باز دارند. از آنچه گفتيم حقيقت را واضح ساختيم كه علم غيب از جانب خدا به اولياى خدا بسيار داده شده .
عقيده فلاسفه در علم غيب
بدان كه فلاسفه اطّلاع نبى را بر مغيبات گذشته و آينده انكار نمى كنند براى آنكه نفوس انسانى يعنى جان انسان به مذهب فلاسفه ، در ذات خود مجرّد از مادّه است و حلول در جسم و مكان نكرده است بلكه لامكان است و به سبب تجرّد با مبادى عاليه يعنى با عقول و نفوس سماوى ارتباط دارد و صورت هر چه در عالم عنصرى و جسمانى حادث شود در آن عالم عقول و نفوس نقش بسته است ، و گاه باشد كه جان انسان را با آنها اتّصالى حاصل شود و نوع اين اتّصال معنوى ، براى ما وجوداً معلوم است امّا ماهيّة مجهول است و چون جان انسان با آن موجودات عالم غيب ، رابطه حاصل كرد آنچه در خور استعداد او باشد از صورت هاى غيب در او هم منتقش ‍ مى شود مانند آئينه كه برابر آئينه ديگر قرار دهى ، و در آن آئينه صورت هائى منعكس شده باشد و در آئينه اوّل ، بتابد، و لازم نيست همه صورت هاى غيبى كه در مجرّدات عالم غيب است در جان انسان منعكس گردد؛ زيرا كه پذيرفتن هر صورت ، استعداد خاص مى خواهد و به تجربه و شهادات متوالى ثابت شده است كه اتّصال روح انسان با عالم غيب در هنگامى حاصل مى شود كه شواغل او اندك شده سرگرمى به عالم عنصرى نداشته باشد مانند رياضت يا بيمارى كه نفس را از اشتغال به بدن و تدبير آن باز دارد يا خواب كه بر حواس ظاهره غلبه كند و چون اندك اطلاع بر غيب ، براى مرد مرتاض يا بيمار يا خواب ثابت شود چگونه درباره نفس پيغمبر كه در غايب پاكى است انكار توان كرد؟ و پيغمبر بر ديگران بدين ممتاز است كه حصول علم غيب براى نبى بى مرض و خواب و رياضت است و خالص ‍ از شبهات واهمه و القاءات شياطين ، اما از آن ديگران خاص نيست و گاه در عالم رؤ يا مردم ، خواب بر ضدّ واقع مى بينند چنانكه غم را به صورت افتادن دندان بينند و تميز نمى دهند آنچه ديده اند از عالم غيب بر آنها القاء شده و رؤ ياى صادقه است يا از اوهام خود است كه مجسم گرديده ، امّا انبيا آنچه مى بينند خالص است و تشخيص آن مى دهند و القاءات شياطين را بر نفوس ايشان راه نيست .
و شيخ الرئيس ابوعلى سينا در نمط عاشر از اشارات عبارتى گويد كه ترجمه اش اين است :
((اگر تو را خبر رسد كه عارفى از غيب خبر داد و درست آمد چه مژده به نيكى دهد يا تخويف كند تصديق كن و باور كردن آن ، تو را دشوار نباشد كه آن را در روش طبيعت اسبابى است معلوم . تجربه و دليل عقلى هر دو با هم متفقند كه نفس انسان ممكن است كه از غيب فى الجمله خبر يابد در حال خواب ؛ پس مانعى از آن در بيدارى نيست و اگر مانعى باشد زائل شدنى است و دفع كردنى ، و اما تجربه همه كس بدان گواهى مى دهند و هيچ فردى از افراد مردم نيست مگر آنكه چند بار در خود به تجربه يافته است و البته اين تجربه ها او را به تصديق ، وادار كرده مگر كسى كه فاسد المزاج باشد و قوه متخيّله و حافظه او خفته )).
آنگاه به دليل عقلى ثابت كرده است كه صورت هر چيز كه بايد موجود شود قبل از موجود شدن ، در مبادى عاليه منتقش بوده است و آن علّت هاى غيبى كه ايجاد موجودات اين عالم به سبب است پيش از خلقت آنها، تصور اين موجودات را كرده اند و نفس انسانى بسبب ارتباط با آنها ممكن است بر بعض آن صور واقف گردد - اه‍.
و اگر ترس تطويل نبود همه كلام او را با شرح خواجه نصيرالدين طوسى در اينجا مى آورديم و اين اخبار غيب دلالت مى كند بر وجود عالم مجرد كه حكما آن را عقول و به زبان اهل شرع ، ملائكه و فرشتگان گويند براى آنكه امور آينده كه بايد چند سال و ماه ديگر واقع شود فعلاً موجود نيست مگر كسى آن را در ذهن تعقل كند و در افكار موجود باشد و ما مى دانيم كه به عقل خود راهى به ادراك امور آينده نداريم پس عقلى فوق عقل ما به ادراك آن نائل گرديده است و ما در خواب و غير آن از او اتخاذ مى كنيم ، پس در وجود عقول و ملائكه ترديد جائز نيست خواه با فلاك نه گانه قائل شويم يا به فضاى غير معلوم النهايه .
و حكماى قديم مى گفتند: خداوند، ده عقل مجرد و مستقل از جسم و جسمانى آفريده است و تدبير هر يك از آسمان هاى نه گانه را به عقلى گذاشته است و تدبير عالم عناصر را به عقل دهم ، و مردم امروز به افلاك نه گانه بدان تفصيل كه قديم مى گفتند اعتقاد ندارد، امّا نفى و اثبات افلاك ، موجب شك و ترديد در وجود عقل نيست زيرا كه ما گوئيم اين تدبير متقن و نظام محكم با اين مصالح كه در هر موجود به كار رفته است معلوم مى دارد امر جهان به ماده بى شعور، واگذار نشده است ، و البتّه گرداننده جهان ، شاعر است و متصرّف يا خداوند عالم است و بى واسطه مباشر هر كار مباشرى عاقل آفريده است و كار را به دو گذاشته كه در زبان شرع آنها را ملائكه و فرشتگان موكّل بر موجودات گويند و در زبان اهل حكمت ، عقل مجرّد نامند خواه به فلك معتقد باشيم يا نباشيم .
يكى از فلاسفه فرنگستان كتابى نوشته است و فريد و جدى عالم مصرى به عربى ترجمه كرده و آن را ((على اءطلال المذهب المادّى )) نام نهاده است كه اصل كتاب و هم ترجمه آن نزد اين بنده هست و به خواندن هر دو توفيق يافتم رد بر مذهب دهرى ها است و وجود روح مجرد را براى انسان ثابت كرده است به ادله تجربى و در آن كتاب گويد: همه وقايع آينده از پيش ‍ معين است چون وقايع آينده ، معلوم گذشته است و هر كس بر علّت آگاه گردد از معلول با خبر است و گوئى عقلى فوق طبيعت داناى اسرار عام و ترتيب سلسله علل و معلولات موجود است و روح انسان گاهى بر آن اطلاع مى يابد و ترتب معلولات بر علل سابق به طورى است كه جبر لازم نيايد.
تاءثير اسلام در پيدايش تمدّن عظيم اسلامى
آنكه تاريخ خوانده است و بر احوال امم گذشته آگاه گرديده داند كه تا زمان پيدايش يونان هيچ قومى بدان پايه از علم نرسيدند و آن تمدّن نيافتند و آنها كه پيش از يونان بودند همه در علم و تمدن پست تر از آنان بودند و اندكى پيش از اسكندر علما و حكما در يونان بسيار شدند چون سقراط و افلاطون . و اسكندر كه عالم را بگرفت علم و زبان يونانى را در جهان منتشر كرد و مردم را از آن بهره مند ساخت ، تا هزار سال زبان يونانى زبان علمى جهان بود و دانشمندان بدان زبان علم مى آموختند و كتاب مى نوشتند هر چند خود، يونانى نبودند حتّى پيروان حضرت مسيح (ع) تاريخ آن حضرت را كه انجيل نام دارد به زبان يونانى نوشتند و لفظ انجيل هم كلمه يونانى است به معنى مژده با آنكه هم خود آنها و هم حضرت عيسى (ع) زبانشان عبرى بود.
هزار سال پس از اسكندر، حضرت خاتم انبياء محمّد بن عبداللّه (ص) ظهور كرد و قرآن را به عربى آورد و اوضاع جهان دگرگون شد، زبان عربى جاى زبان يونانى را گرفت و از آن درگذشت و مسلمانان علوم يونانى را گرفتند و چندين برابر بر آن افزودند و اين مقام كه زبان عربى در جهان يافت و علومى كه به اين زبان نوشته شد هيچ زبانى قبل از آن اين مقام نيافت .
در تواريخ آمده است كه : كتابخانه اسكندريه در مصر، بزرگ ترين كتابخانه دنياى قديم بود محتوى بر علوم يونانى و بيست و پنج هزار جلد كتاب داشت اما به عهد اسلام كتابخانه مسلمانان بر يك ميليون شامل بود.
و جرجى زيدان در تاريخ تمدن اسلام و تاريخ آداب اللّغه گويد:
دو خليفه فاطمى مصر عزيز باللّه (365-386) و حاكم بامر اللّه (386 - 411) در مصر كتابخانه ها انشا كردند مشتمل بر نزديك يك ميليون كتاب يعنى چهل برابر كتابخانه يونانيان در اسكندريه .
و نيز گويد: كتابخانه هاى بزرگ در مصر و عراق و اندلس و غير آن بسيار بود هر يك مشتمل بر صدها هزار جلد و ابواب آن براى طالبان علم و مطالعه كنندگان باز بود. پس آثار دانش عربى چهل برابر بيش از يونان بود.