راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۸ -


در علم ادب و اخلاق و موعظه و فقه و سياست مدن و جغرافيا، يوناينان كتاب داشتند اما با كتب عربى قابل مقايسه نيست نه از جهت كثرت و نه تحقيق ، در يونان كتاب اخلاقى مانند احياء العلوم و جغرافى مانند معجم البلدان نبود و در رياضى خصوصاً حساب و جبر و مقابله و هيئت و نجوم مسلمانان بر يونانيان تفوق عظيم داشتند و يوناينان از علم حساب و جبر و مقابله تقريباً هيچ آگاه نبودند و ارثماطيقى يونانى علم ديگر بود غير حساب و اين اعداد 1، 2، 3، ميان آنها معمول نبود، و در ساير علوم حكمى و طبّى هم از آنها كمتر نبودند بلكه رجحان داشتند و اينها همه از بركت قرآن است و ما اين سخن را به گزاف نگوئيم كه تجربه و تاريخ بر آن گواه است ، عرب و همه مردم مشرق را پيش از اسلام اين نبوغ و ترقّى نبود كه با يونانيان هم سرى كنند، امّا پس از اسلام چنان ترقى كردند كه يونانيان و اتباع آنها را برانداختند و در گذشتند و چون يك يك علوم را نظر كنيم بينيم قرآن سبب آن گرديد، در آغاز اسلام علم مسلمانان فقط فرا گرفتن قرآن بود و الفاظ و معانى آن را از صحابه و تابعين ياد مى گرفتند و چون الفاظ آن را در كلام خدا مى دانستند به حفظ كردن كلمه به كلمه آن مى كوشيدند و علم قراءت پديد آمد آنگاه براى حفظ آن از خطاى در اعراب و بنا و صحّت و اعتلال ، صرف و نحو تدوين شد، و تدوين اين دو علم بى تتّبع لغت و قواعد و ادبى ديگر، ميسّر نبود آنگاه براى دريافتن فصاحت و بلاغت قرآن علم معانى و بيان پيدا شد و براى دانستن تفسير و معانى اين كتاب كريم به اكثر علوم نيازمند گشتند چون تاريخ و هيئت و كلام و امثال آن تا آيات قرآن را تفسير كنند و چون قرآن به متابعت رسول و اطاعت او امر فرموده بود محتاج به ضبط كلام او گشتند و به تدوين احاديث آن حضرت پرداختند و در صدد جمع گفتار او برآمدند و براى آنكه حديث دروغ را از راست تشخيص دهند ناچار گشتند در علل نفوس ، تاءمّل كنند و بدانند چه صفتى در نفوس بشر، علل و قواعد منظّمه دارد و راست گفتن همچنين و محتاج به شناختن و معاشرت با راويان حديث و تجربه حالات و ملكات آنان گشتند و علم حديث و درايه و رجال پديد آمد، و نيز چون در قرآن براى نماز امر به تحصيل وقت و قبله شده بود ناچار گشتند براى تعيين سمت قبله بلد و اوقات نماز، هيئت نجوم بياموزند، و هيئت و نجوم آنان را به ساير شعب رياضى محتاج ساخت و قوانين ميراث و فرائض ، چون در اسلام حساب پيچيده دارد آنان را به آموختن علم حساب واداشت و براى زكاة و خراج به مساحت اراضى و علم هندسه پرداختند، و جهاد و حج راه جهان گردى و سياحت به روى آنها بگشود و اطلاع بر احوال امم مختلفه و كشورهاى جهان يافتند و كتب جغرافيا و امثال آن را اين حاجيان و مجاهدان نوشتند.
و چون در قرآن از تقليد آباء و اجداد نهى كرده است و دعوت به دين حق و تحقيق ادله را واجب فرموده و مخالفين اسلام و منكرين اديان پيوسته در احتجاج با مسلمانان بودند، مسلمانان هم مجبور شدند با آنان از راه استدلال مباحثه كنند و از اين رو بر اقوال حكماى يونان و غير آنان آگاه گشتند و طريقه استدلال و منطق آموختند و هكذا چون دقت كنى و نيك بنگرى همه علوم را به بركت قرآن آموختند.
امّا علم فقه و اخلاق و طريق سير و سلوك و تهذيب نفس كه غايت سير انسان است البته از آيات قرآن استدلال كرده اند و شاهدى آورده و من مناسب ديدم چند مسئله مهم از مسائل اصول دين بياورم و از قرآن بر آن احتجاج كنم تا خوانندگان لطف استدلال قرآن را ببينند و هم چند مسئله اصول دين از نظر ايشان بگذرد كه خالى از فائده نيست . و ان شاء اللّه پس از اين ثابت مى كنيم كه تمدّن و علوم فرنگى دنباله همان علوم اسلام است و مسيحيت ناشى نشده است .
مذمّت قرآن از تقليد و اينكه ايمان تقليدى مفيد نيست
در سوره زخزف : آيه 21 و 22:
(بل قالوا إ نّا وجدنا آباءنا على اءمّة و اءنّا على آثارهم مهتدون ).
در مقام مذمت مى فرمايد: بلكه گفتند ما پدران خويش را بر طريقتى يافتيم و ما در پى آنان راه يافته ايم .
(و كذلك ما اءرسلنا مِن قبلك فى قرية مِن نذير اءلّا قال مترفوها اءنّا وجدنا آباءنا على اءمّة و اءنّا على آثارهم مقتدون ).
همچنين ما پيش از تو در هيچ شهر پيغمبرى نفرستاديم مگر متنعمان گفتند: ما پدران خويش را بر طريقى يافتيم و ما بر پى ايشان اقتدا كنيم .
و در سوره حجرات كه سوره 49 قرآن است آيه 14 مى فرمايد:
(قالت الا عراب آمنّا قل لم تؤ منوا ولكن قولوا اءسلمنا و لمّا يدخل الا يمان فى قلوبكم ).
چادر نشينان گفتند: ايمان آورديم بگو ايمان نياورديد ولكن بگوئيد فرمان بردار شديم و هنوز ايمان در دل هاى شما در نيامده است . با آنكه به لفظ و اقرار خويش مسلمان شدند خداوند اين لفظ را از ايشان نپذيرفت و در شمار ايمان نگرفت چون اگر ايمان به تقليد صحيح باشد همه مذاهب باطله تقليد پدران مى كنند و نمى توان گفت مسلمان به تقليد پدران مصيب است و ديگران مبطل ؛ چون در تقليد، ترجيح بر يكديگر ندارند.
طريقه قرآن در دعوت
يكى از مهمّات مسائل حكمت آنست كه در مسائل عقلى و علمى به چه نوع دليل استدلال بايد كرد و در هر فن چه نوع مقدمات بايد به كار برد؟ از جمله در مسائل دينى و دعوت مردم .
قرآن كريم در سوره نحل : آيه 126 مى فرمايد:
(ادع إ لى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى اءحسن ).
يعنى : بخوان به راه پروردگار خود به حكمت و موعظه نيكو و مجادله كن با ايشان به طريقتى كه بهتر باشد.
حكما گويند: تمام اقسام علوم بر پنج قسم است : برهان ، خطابه ، جدل ، سفسطه ، شعر. برهان آنست كه به قياس صحيح ، مطلبى را مدلّل دارى و مقدمات يقينى در دليل آن به كار برى . و خطابه آنست كه ترغيب مخاطب كنى به خير بيانى كه موجب رغبت او باشد از كلام بزرگان و رفتار نيكان ، و مقدّمات ظنّى هم در آن روا باشد. و جدل آنست كه از مسلّمات دشمن ، قول او را نقض كنى يا قول خود را ثابت كنى و خداوند به اين سه طريقه اشارت فرمود.
امّا سفسطه و شعر كه دو نوع ديگر است نبايد در دعوت دينى به كار رود كه سفسطه ، مغالطه كردن است ، و شعر، خيال بافتن و اين دو با دعوت به سوى خداوند مناسب نيست . امّا برهان و حكمت در اصول عقايد به كار مى رود، و موعظه حسنه در فقه و اخلاق و امثال آن ، و جدل در احتجاج با مخالفين حق در علم كلام .
احتجاج قرآن بر ردّ هويه
در سوره جاثيه : آيه 23 مى فرمايد:
(و قالوا ما هى إ لاّ حياتنا الدّنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الاّ الدّهر و ما لهم بذلك من علم إ ن هم إ لاّ يظنّون ).
يعنى گفتند: نيست مگر همين زندگانى دنياى ما، كه مى ميريم و زندگى مى كنيم و ما را هلاك نمى كند مگر دهر(خداوند جواب مى دهد كه ) ايشان را علم نيست به آنچه (مى گويند) بلكه گمان مى كنند و بس .
اين قول دهريان و طبيعيان است كه امروز خويش را روشنفكر و عاقل مى شمارند و ديگران را سفيه و جاهل مى پندارند، و اين سخن را خداوند عالم در جواب ايشان فرموده است تا آخر روزگار جواب آنها همين است ، چون هر چه در علوم طبيعى ترقّى كنند و اصطلاح ببافند و از مشهودات علمى خود شاهد آورند دليلشان بر نفى صانع و انكار آخرت ، يك كلمه بيشتر نيست كه ما تا چيزى را به حسّ خود درك نكنيم آن را باور نداريم بايد چيزى را ببينيم تا تصديق كنيم و گويند عاقل آنست كه تا چيزى را نبيند تصديق نكند چنانكه خداوند فرمود:
(و إ ذا تتلى عليهم آياتنا بيّنات مّا كان حجّتهم إ لاّ اءن قالوا ائتوا بآبائنا إ ن كنتم صادقين ).(96)
چون آيات روشن ما بر ايشان خوانده شود دليل ايشان غير اين نيست كه گويند پدران ما را بياوريد اگر راست گوئيد.
يعنى : تا ما زنده شدن مردگان را نبينيم باور نداريم ؛ آن مردم عرب بيابانى همين گفتند و بزرگترين طبيعيون اروپاى امروز نيز همين گويند و هيچ بر آن نيفزوده اند.
خداوند جواب آنها را داد امّا خود آنها را مخاطب نساخت چون قابل خطاب نبودند، با مردم ديگر فرمود: اين ملحدان و دهريان به گفتار خود علم ندارند بلكه به گمان مى گويند. چون حس نكردن چيزى دليل بر عدم وجود آن نيست و شايد چيزى باشد و حس بدان نرسد، چنانكه اگر حيوانى بى قوه سامعه باشد و اصوات را نشنود دليل نبودن صوت نيست ، و اگر بى باصره باشد و رنگها را نبيند دليل بر نبودن رنگ نيست ، و هكذا و اينكه ملاحده گويند: طبيعت ما را هلاك مى كند و ما يقين داريم دروغ مى گويند بلكه گمان دارند، اين جواب كه خدا فرمود از قديم تا امروز هر كس دهرى را جواب داده است همين را گفته و بر آن چيزى نيفزوده است ، و مى گوئيم ما دعوى نكرديم خدا و عالم آخرت و روح را با چشم ديده ايم بلكه خدا را به عقل مى شناسيم و آخرت را به دليل ثابت كنيم و هكذا.
و در قرآن به ادلّه بسيار ثابت كرده است كه ما چون در خلقت موجودات عالم به دقت بنگريم دانيم مبداء آن طبيعت بى شعور نيست و همه چيز به حكمت و مصلحت ايجاد شده است و در اين باب كتابها پرداخته اند كه از همه بهتر پس از قرآن ، كتاب ((توحيد مفضل )) است .
فلاماريون در كتاب موسوم به ((قبل از مرگ صفحه 39)) گويد:
((تعجّب است كه چگونه مردم هوشمند مانند ....(چند تن طبيعى دان را نام برده است ) توانسته اند تصوّر كنند كه حقيقت در دائره حواس ما محدود است با اين جمود و نقص حواس . ماهى گمان مى كند كه هيچ چيز بيرون آب نيست )) انتهى .
و اين كتاب فلاماريون را يكى از علماى مصرى موسوم به (فريد و جدى ) به عربى ترجمه كرده است و آن را ((على اءطلال المذهب المادّى )) نام نهاده است و كتابى بس مفيد است و اين بنده مؤلّف گويد: افراد انسان در ذائقه مختلفند يكى شعر خوب و بد را تميز مى دهد و ديگرى از آن لذّت نميبرد و همچنين خط و نقاشى و غير اينها، آن كس كه سليقه و ذائقه ندارد نمى تواند بگويد اصلاً شعر خوب دروغ است ، و نيز پسر نابالغ از شهوت مردان بالغ خبر ندارد پس انكار آن نبايد كرد و علماى طبيعى امروز مى گويند: هوا چند خروار وزن دارد و ما وزن آن را روى دوش خود حس ‍ نمى كنيم ، و نيز به يقين و قطع گويند زمين كرده است و مسافرين در هر جاى زمين كه كه رفته اند گفته اند: ما همه جا پاى خود را به طرف زير و سر را به جانب زير باشد با اين حال زمين كره است و كره بودن آن محسوس مسافران نيست .
بالعكس چيزهائى حس مى كنيم كه حقيت ندارد چنانكه آتش گردان را حلقه آتشين مى بينيم و قطره باران را در حال باريدن مانند خطّ عمود مستقيم مى نگريم با آنكه يك نقطه بيش نيست ، پس حس را نبايد آئينه حقيقت دانست .
در تفسير آيه : (اءولم يكف بربّك انّه على كلّ شى ء شهيد).(97)
در سوره حم سجده : آيه 53 مى فرمايد:
(سنريهم آياتنا فى الا فاق و فى اءنفسهم حتّى يتبيّن لهم اءنّه الحقّ اءولم يكف بربّك اءنّه على كلّ شى ء شهيد).
يعنى : به زودى به ايشان بنمائيم نشان هاى خود را در آفاق و در خودشان تا بر ايشان واضح گردد او حق است و آيا كافى نيست كه پروردگار تو بر هر چيز(نزد هر و با او) حاضر است - انتهى .
علما گفته اند: خداوند را به دو طريق بايد شناخت : يكى را به برهان ((انّ)) ناميدند - به كسر همزه و تشديد نون - يعنى از تدبّر در مخلوقات وى كه فرمود: ((سنريهم - الى آخر)). و ديگر به برهان ((لِم )) و نظر در اصل وجود بدين بيان كه هر چيز موجود است و اين وجود كه با هر چيز هست خود واجب الوجود نيست پس ممكن الوجود و آفريده واجب الوجود است و پرتوى از وجود او است ، و بالاخره خدا با هر چيز هست ، يعنى پرتوى از وى كه وجود است بر همه موجودات تابيده است و همين دليل كافى است و (اولم يكف بربّك على كلّ شى ء شهيد)(98) اشارت به آن است ، و علما در كتب كلام و اصول عقايد، آن را تفصيل داده به صورت برهان دور و تسلسل در آورده اند، و اشراقيان وجود را بنور تشبيه كرده اند و گويند واجب الوجود به منزله منبع نور است و نور از ذات او است مانند خورشيد و ممكنات به منزله آنها هستند كه خورشيد استفاضه مى كنند و هر كس نور بيند يقين مى كند منبع نورى هست كه از خود، نور پاشى كرده است و همچنين هر موجودى كه بينى يقين كن منبع وجودى هست كه وجود پاشى كرده است .
در اثبات علم خداوند به همه چيز
آيات بسيار در اين معنى هست از جمله اين آيات را ذكر مى كنيم كه فرمود:
(الا يعلم من خلق و هو الّطيف الخبير).(سوره ملك : آيه 14)
يعنى : آيا نمى داند آنكه آفريد و او لطيف و آگاه است .
حكما به دو دليل بر علم واجب الوجود استدلال كرده اند: يكى آنكه واجب الوجود، علت هر چيزى است و علّت به معلول خود علم دارد. خواجه نصيرالدين طوسى در شرح اشارات گويد: قيام ممكنات به واجب و ارتباط آنها به وى سخت تر از قيام صورت ذهنيه ما است به ما چون احتياج به فاعل است و اين احتياج به قابل ؛ به هر حال چون خداوند آفريدگار است علم دارد به آفريدگان خود و اين دليل از ((من خلق )) استفاده مى شود.
دليل دوّم آنكه چون در موجودات به دقت مى نگريم مى بينيم در خلقت هر يك مصالح بسيار به كار رفته است چه بزرگ مانند انسان و چه در موجودات خرد و كوچك مانند پشه و مگس كه چشم و گوش و معده و آلات نسل و غير آنها براى هر يك آفريده ، پس فاعل آن از روى قصد و به علم و عنايت آنها را آفريده است و لطيف در صنعت استاد ريزكار و آگاه را گويند كه چون در صنعت او نگاه كنى بينى مصلحت مصنوع خود را مراعات كرده است ، مثلاً در اتومبيل ، وسائل حركت و راحت مسافر را درست كرده است هر چه بيشتر دقّت كرده باشد در ريزه كارى ، آگاهى او بيشتر است و اينكه خداوند تعلى گفت :((هو الطيف الخبير)) به آن اشارت كرده است و اين معنى كه ما از لطيف كرديم در كتاب كافى از يكى از ائمّه (ع) منقول است .
در اينكه خداى تعالى مرئى نيست
در سورة الانعام : آيه 103 است :
(لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار).
يعنى : چشم ها او را در نيابد و او چشم ها را در يابد. جسم مرئى بايد جدا باشد از چشم و محاذى آن باشد اما خداوندى بى مكان كه نزديك و محيط بر چشمها است چگونه ديده شود. حكما گويند: خدا جسم نيست و آنچه جسم نيست و محل ندارد ديده نمى شود.
امّا در تورات آمده است خداى تعالى را از قفا توان ديد نه از روى چنانكه در سفر خروج (33:23) از قول او نقل مى كند((دست خود را بر مى دارم تا آنكه قفاى مرا ببينى كه رويم ديدنى نيست )) بر خلاف قرآن كه فرمود:(لن ترانى ).
غذا خوردن ملائكه
در قرآن كريم آمده است كه چون فرشتگان نزد ابراهيم آمدند تا بشارت به اسحاق دهند ابراهيم ، گوساله بريان براى آنها آورد و ديد دست آنها به گوساله نمى رسد او را ناپسند آمد و بترسيد(سوره هود: آيه 73):
(فلمّا راءى اءيديهم لا تصل إ ليه نكرهم و اءوجس منهم خيفة ).
امّا در تورات (سفر تكوين 18:8) آمده است كه فرشتگان از آن گوساله خوردند، و صحيح همان است كه قرآن گويد، چون فرشتگان از طعام دنيا نمى خورند و حكايات قرآن اگر از تورات گرفته بود مانند تورات بود امّا وحى الهى است از جانب پروردگار كه مى داند فرشته غذا نمى خورد و آنكه درس نخوانده و از رموز حكمت آگاه نيست و از عالم مجرّدات خبر ندارد اينگونه امور را نمى داند مگر مؤيّد باشد از جانب خداى تعالى .
در اينكه طبيعت مسخّر پروردگار است
در سوره روم : آيه 47 فرموده است :
(اللّه الّذى يرسل الرّياح فتثير سحاباً فيبسطه فى السّماء كيف يشاء و يجعله كسفا فترى الودق يخرج من خلاله ).
يعنى : خدائى كه بادها را فرستاد تا ابر را برانگيزد پس خدا ابر را در آسمان مى گسترد هر طور خواهد و طبقه ها قرار مى دهد پس مى بينى باران از ميان آن بيرون آيد.
و همچنين در سوره حجر: آيه 22 فرمود:
(و ارسلنا الرّياح لواقح ).
فرستاديم بادها را آبستن كننده . با آيات بسيار ديگر كه كارهاى جهان را هم نسبت به اسباب داده است و هم نسبت به خود، و مردم طبيعى ، همه چيز را نسبت به اسباب مى دهند چنانكه گويند ابر و باران از بخار آب است ، و نمو درخت از جذب ريشه و برگ ، تولّد حيوان از حرارت و تاءثير رحم و غيره .
امّا خداپرستان گويند: اين اسباب ، مسخر پروردگار است ، نادان است آنكه نظر به اسباب دوخته و از مسبب غافل گرديده است مانند اءرّه كه كسى در دست نجّار بيند و از نجار غافل باشد و پندارد ارّه خود مى برد، امّا در حقيقت ارّه آلت است ، و برنده ديگرى است ، آنكه كتاب مى نويسد نه قلم است و نه دست نويسنده بلكه فكر او است .
و گروهى از مردم بيهوده مى كوشند كه اسباب و آلات را عزل كنند و گويند هيچ چيز مؤثّر نيست جز خداوند به مباشرت ، بى واسطه اسباب ؛ امّا خداوند در قرآن عزيز از اين مى فرمايد، مى فرمايد: كه خدا باد فرستد و باد ابر را بر انگيزد و انگيختن ابر به سبب باد است و فرستادن باد به امر خدا، و نيز آنكه چرخ اوّل كارخانه را بگرداند اگر هزار چرخ در آن به كار افتد محرك همه آنها آن مرد اوّل است ؛ آنكه گويد هوا و آفتاب و آب در روئيدن نباتات دخل ندارند غلط گفته است ، و آنكه گويد اينها مستقل ، و بى اراده و تدبير الهى است نيز غلط گفت ، خداوند گفت : ما باد فرستاديم كه ابر را برانگيزد.
چند آيه اى كه بايد مورد اعجاب علماى طبيعى شود
علماى طبيعى اروپا ثابت كرده اند كه هر گياه نر و ماده دارد و باد گردى از نر منتقل به ماده مى كند و آن را آبستن مى كند.
و در سوره حجر: آيه 22 است :(و ارسلنا الرّياح لواقح )
يعنى : فرستاديم بادها را آبستن كننده .
در سوره رعد: آيه 3:
(و مِن كلّ الثّمرات جعل فيها زوجين اثنين ).
يعنى : از همه ميوه ها در زمين جفت نر و ماده قرار داد.
ديگر در سوره و الذاريات : 49:
(و مِن كلّ شى ء خلقنا زوجين ).
يعنى : از هر چيز جفت نر و ماده آفريديم (در عربى زوج بر يك تا اطلاق مى شود به اين جهت آن را تثنيه مى بندند و زوجين به معنى نر و ماده است ). در قديم كسى از نر و ماده گياهان خبر نداشت مگر خرما.
در سوره يس : آيه 36 است :
(سبحان الّذى خلق الا زواج كلّها ممّا تنبت الا رض و من اءنفسهم و ممّا لا يعلمون ).
يعنى : منزّه است آنكه جفت ها آفريد همه را از آنچه زمين بروياند و از خود ايشان (بنى نوع انسان ) و از چيزهائى كه نمى دانند.
از اين آيه معلوم مى شود كه جفت بودن مخصوص به انسان و گياه نيست و چيزهائى ديگر هست كه مردم آن روز نمى دانستند و علمشان به آن نرسيده بود مانند الكتريك كه خدا آن را هم جفت آفريده است . و از اين قبيل است آيه 8 از سوره نحل :
و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة و يخلق ما لا تعلمون ).
يعنى : و آفريد خداوند اسبان و استران و خران را تا بر آن سوار شويد و تجمل شما باشد و مى آفريند چيزى را كه نمى دانيد. چيزى از جنس ‍ مركوب كه مردم آن عهد نمى دانستند اين وسائل امروز است ، اگر گوئى چرا خداوند نسبت خلق آن را به خود داده است ؟ گوئيم خداوند بسيار، عملى كه در ظاهر از انسان صادر مى شود به خود نسبت مى دهد مثل :
(حملنا ذرّيّتهم فى الفلك المشحون ).(99)
قساوت قلب و عدم توجّه
در سوره بقره : آيه 5 و 6 فرموده :
(إ نّ الّذين كفروا سواء عليهم ءاءنذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون # ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة ).
يعنى : آنها كه كافر شدند مساوى است به حال ايشان ، بيم دهى ايشان را يا بيم ندهى ، ايمان نمى آورند. خداوند بر دل و گوش هاى آنها مهر نهاده است و بر ديده هاشان پرده است .
فريد وجدى در بعض كتب خود گفته است : طبيعيين از غايت دقّت در صنع از صانع فرو مانده اند.
مؤلف گويد: هر چند بر مطلبى دليل قوى و روشن موجود باشد تاكسى به آن توجه نكند و در آن دقّت ننمايد نتيجه اى از آن نمى گيريد. مردم ساده لوح اعتراض مى كنند كه اين همه حكما و دانشمندان چرا دهرى شدند و گفتار انبيا را نپذيرفتند و ايمان نياوردند؛ و چرا اين مذهب باطل از اوّل جهان تا امروز باقى است و اين همه كوشش پيغمبران و علماى دين و كتب آسمانى و ادله حكماى الهى آنها را قانع نكرده و اين مذهب باطل را بر نينداخته است ؟ يا گويند: بسيارى مردم كه به عهد پيغمبر(ص) بودند و معجزات او را ديدند و كلام او را شنيدند باز به او ايمان نياوردند؟ خداوند جواب اين شبهات را در آيات فوق بيان فرموده است كه اين مردم غافلند و عادت به توجه در دليل نكرده اند، گوئى بر چشم ايشان پرده آويخته است و دل ايشان را زنگ گرفته نمى توانند توجّه كنند تا بفهمند، و اين بهترين تعبير است از مرض دل .
و در سوره مطفّفين : آيات 14و 15 گويد:
(كلّا بل ران على قلوبهم مّا كانوا يكسبون # كلّا إ نّهم عن ربّهم يومئذ لمحجوبون ).
يعنى : به راستى كه كارهاى ايشان زنگ گرديد بر دل آنها، و به راستى كه از پروردگار خويش محجوبند.
دو گونه بيمارى بر دل هاى مردم عارض مى شود و آنها را از اعتدال به سوى افراط يا تفريط منحرف مى سازد:
يكى عادت به تغافل و بى اعتنائى و توجّه نكردن است و آن كس كه عادت به علوم طبيعى كرده بر وى دشوار است فكر خويش را متوجّه علوم عقلى كند و در آن تدبر نمايد نه آنكه قدرت فهم از او سلب گردد؛ بلكه اين علوم را قابل اعتنا در آن تدبر نمايد نه آنكه قدرت فهم از او سلب گردد؛ بلكه اين علوم را قابل اعتنا نمى شمارند تا در آن نظر كند و اگر بتواند اعتنا كند و توجّه نمايد قدرت بر ادراك دارد، خداوند از اين معنى تعبير فرموده است به قساوت قلب يا زنگ دل يا مهر بر دل نهاده و پرده بر چشم آويخته .
و مرض دوّم كثرت توجّه به چيزى است كه منجر به وسواس مى شود چنانكه بعض مردم از بس به نجاست و طهارت توجّه دارند فكرشان چيز غير حقيقى را حقيقى مى پندارد و بعض مردم فكرشان متوجّه مرض يا دشمن و امثال آن مى گردد بر آنها بى جهت ترس عارض مى گردد؛ و اين هر دو بيمارى است هم توجّه نداشتن به امر حقيقى و هم اعتنا به امر غير حقيقى .
قاعده لطف و تفسير آيه ((و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل ))
در سوره الحاقّه : آيه 44-46 در مقام احتجاج بر صحّت قرآن و صدق رسول خدا فرمود:
((و لو تقوّل علينا بعض الا قاويل # لا خذنا منه باليمين # ثمّ لقطعنا منه الوتين ).
يعنى : اگر بر ما گفتارى به دروغ نسبت دهد دست راست او را مى گيريم آنگاه رگ دل او را مى بريم .
و طائفه عدليّه كه معتزله و اماميّه اند گويند: لطف بر خدا واجب است يعنى : هرچه مردم را به طاعت پروردگار نزديك كند، پس اگر خداوند بيند كسى مردم را گمراه مى كند و راضى به عمل او نباشد بطلان او را آشكار سازد يا خود، او را هلاك كند تا مردم گمراه نشوند چه اگر او را به حال خود گذارد و رسوا نكند دليل رضاى او است به عمل وى . و اگر كسى گويد: اين همه مدّعيان باطل كه مردم را گمراه كردند چرا خدا آنها را به حال خود گذاشت مانند رؤ ساى بت پرستان ؟ گوئيم : خداوند عالم آنها را به حال خود نگذاشت بلكه اوّلاً معجزه بر دست آنها جارى نكرد، ثانياً انبيا را فرستاد تا بطلان ظاهر شد.
و نيز خداوند مردم را ملجاء به تكاليف نكرده است بلكه راه نموده تا هر كه بخواهد به طريق صلاح رود و هر كس خواهد راه فساد گزيند حجّت بر او تمام باشد، و چون خدا معجزه بر دست پيغمبر ما جارى كرده بود مردم ، هر سخن او را باور مى كردند اگر ضمناً مى خواست چيزى به خدا نسبت دهد، خداوند از او مؤاخذه مى كرد.
شنيدم كه به عهد مرحوم نراقى عالمى از نصارى اعتراض كرد كه اين قاعده لطف كه شيعه به آن معتقدند صحيح نيست زيرا كه مدّعيان باطل ، مردم را گمراه كردند و خداوند منع آنها نفرمود مانند زردشت و بودا!
نراقى جواب داد: از كجا دانستى آنها باطل بودند، شايد بر حق بودند؟ آن نصرانى گفت : بطلان مذهب آنها واضح است . نراقى جواب داد: اگر بطلان مذهب آنها آن قدر واضح است كه تو هم فهميدى ، پس همه فهميدند و بر خداوند واجب نبود ديگر برهانى جديد بر بطلان آنها فرستد، و آنكه گويد: دفع مبطل به قاعده لطف واجب است در صورتى گويد كه بطلان دعوى كسى واضح نباشد و مردم در متابعت وى معذور باشند و دعوت او طورى باشد كه موجب گمراهى مردم گردد در اين وقت خداوند به هر وجه باشد او را رسوا مى كند، امّا آنكه دعوتش واضح البطلان است حجّت بر مردم تمام است و لطف به معنى الجاء و اجبار مردم به طاعت نيست بلكه به معنى هدايت و تسهيل اسباب است كه اگر خواست به اختيار خويش ‍ اطاعت كند.
منحرفين زمان ما گويند: اگر جمعى پيرو كسى شوند همين پيروى چند تن دليل صدق مدّعى است و آن را (نفوذ كلمه ) ناميده اند! امّا اين سخن البتّه باطل است و غير از لطفى است كه شيعه به آن معتقدند زيرا كه بى دليل پيروى كسى نبايد كرد تا چه رسد به آنكه دعويش واضح البطلان باشد.
فائده وجود پيغمبران و اثبات نبوت عامه
سوره حديد: آيه 25:
(لقد اءرسلنا رسلنا بالبيّنات و اءنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس ‍ بالقسط).
يعنى : فرستاديم پيغمبران خود را با دليل هاى روشن و با آنها كتاب فرستاديم و آلت سنجش تا مردم به عدل قيام كنند.
اين آيه جواب آنها است كه گويند پيغمبران براى چه آمدند و از ايشان مردم چه فائده بردند؟ خداوند مى فرمايد: پيغمبران آمدند تا عدل را بر پاى دارند و كتاب آسمانى آوردند و قانونى كه حق هر كس را بدان تشخيص ‍ دهند.