راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۰ -


براى ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت : كيست كه استخوان ها را در حالى كه پوسيده اند زنده مى گرداند؟ بگو: زنده مى گرداند آنها را كسى كه در بار اوّل ايجاد آن كرد و او به هر مخلوقى داناست .
يعنى : آنكه منكر معاد است ، يا مى گويد خداوند قدرت ندارد، يا مى گويد مردم را كه مردند فراموش كرده است و نمى داند فلان ، پسر فلان كجا مرده است ؟! و اين هر دو باطل است : زيرا كه قدرت دارد چنانكه اوّل مردم را آفريده و همه را مى شناسد.
و نيز در سوره مؤمنون : آيه 117 مى فرمايد:
(اءفحسبتم اءنّما خلقناكم عبثا و اءنّكم الينا لاتُرجعون ).
شما پنداشتيد ما شما را عبث و بيهوده آفريديم و اينكه به سوى ما باز نمى گرديد؟!
چون كه مبدء عالم با شعور و اراده ، مردم را آفريده است و از آنان گروهى نيكوكارند و گروهى بدكار، و در هم افتاده با يكديگر آميخته اگر بميرند و نابود گردند و حساب و ثواب و عقاب نباشد - نعوذ باللّه - بايد گفت : خدا كار عبث كرده است ، مثل آنكه صنعتگر چيزها بسازد و پس از ساختن بشكند و خراب كند باز بسازد؛ و معمار خانه اى بنا كند و پيش از آنكه كسى در آن ساكن شود ويران سازد باز بنا كند و پيوسته كار او اين باشد كه بسازد و ويران كند؛ يا ريسمان بتابد و پس از رشتن پيش از آنكه در جامه بافتن بكار برند آن را باز كند پنبه كند، و هكذا.......هر چيز براى فائده اى است كه اگر در آن فائده به كار نبرند عبث باشد و خداوند دانا و آگاه و حكيم كار عبث نمى كند، و اگر معاد نباشد سرانجام ، مردم نيكوكار و بدكار مانند هم باشند بلكه بدكاران سعادتمند باشند چون در اين جهان به ستم و زور و آزار و زشت كارى ها از لذّت ها بهره مند مى شوند و ستمديدگان نيكوكار، محروم از لذّت دنيا مى مانند و پس از مرگ هم مانند يكديگر نابود مى شوند، و اگر يكى از مردم دنيا با زيردستان خود چنين كند و نافرمان را نيكوتر دارد از چاكر و فرمانبر مطيع ، كار قبيح كرده است ؛ و اگر پادشاهى ياغيان خود را در رفاه دارد تا خادمان وفادار، ملك را فاسد كرده است پس خداوند تعالى چگونه گناهكار را به از نيكوكار اجر دهد؟!
وجدان و حسن و قبح عقلى و اينكه سعادت انسان در تحصيل ملكات فاضله است
در سوره والشمس كه سوره 91 قرآن است مى فرمايد:
(و نفس و ما سوّاها # فاءلهمها فجورها و تقواها # قد اءفلح مَن زكّاها # و قد خاب مَن دسّاها).
يعنى : سوگند به جان و آن كس كه جان را آفريد، و زشت كارى و نيكوكارى را در دل او انداخت ، به راستى كه رستگار شد آنكه نفس را پاكيزه كرد، و زيان كرد آنكه آن را آلوده ساخت .
در آيات ، ابتدا نفس را به عظمت ياد مى كند كه نشان قدرت حق تعالى و نمونه عالم مجردات است در عالم مادى ، و موجودى است در نظر اهل دنيا، شگفت انگيز كه جاهل نمى داند درباره او چه گويد، اگر گويد نيست ؛ پس چرا مرده و زنده با يكديگر فرق دارند؟ و اگر گويد هست ، چگونه است ؟ و در كجاى بدن قرار دارد؟ و چرا ما نمى توانيم منافذ بدن را ببنديم و نگذاريم بيرون رود؟! هيچ كس نمى داند چيست جز آن كس كه او را آفريده است . (و ما اءوتيتم مِن العلم اءلّا قليلاً) همين شما دانيد مجرّد است و با بدن علاقه دارد. امّا حقيقت علاقه او مجهول است .
آنگاه فرمود: ما به انسان قوه اى داده ايم كه تواند پيش خود كار نيك و بد را تشخيص دهد. و مردم امروز اين قوه را وجدان گويند؛ هر كس مى فهمد دزدى و كشتن و آزار كردن ديگران زشت و دستگيرى بيچارگان نيك است ، علماى كلام گويند: حسن و قبح افعال عقلى است .
پس از اين خداوند سعادت و شقاوت را بيان فرمود: كه هر كس جان خود را پاك كرد رستگار شد، يعنى : كارهاى نيكو كه به او الهام كرديم انجام داد و از زشتكاريها كه به او الهام كرديم پرهيز كرد او رستگار است . و هر كس كه جان خود را آلوده ساخت به آن زشتى ها كه به او الهام كرديم زيان كار شد.
و دليل اين سعادت و شقاوت آن است كه كمال هر موجود، آثار مقصوده و غايات و منافع مطلوبه او است كه هر گاه بر آن مترتّب گردد سعيد و گرنه شقى است .
مثلاً اگر درخت به ميوه رسد، غايت خود را يافته و كمال خويش را حاصل كرده و اگر آن را آفت رسد شقاوت او است ؛ همچنين انسان در نهادش الهام تقوى و فجور است و آن را شناخت كمالش در آن است كه خداوند فرمود. و در آن تاءييد اين آيت در سوره شعرا: آيه 88 و 89 فرموده است :
(يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اءتى اللّه بقلب سليم ).
يعنى : روزى كه نه مال به كار آيد و نه پسران مگر كسى كه نزد خدا آيد با دلى پاك از آلايش .
اهل معرفت و متصوفه و علماى اخلاق بدين آيات تمسّك كنند كه رهنماى آنان است و معجزى قوى است در نظر ايشان .
اين مبحث را به همين جا ختم مى كنيم و غرض ما از ذكر اين مسائل آن بود كه خوانندگان ، لطف احتجاج قرآن را در مسائل بنگرند و مانند آنها آيات بسيار است كه اهل علم و دقت چون در تاءمّل كنند دانند از فكر عادى مردى كه در عربستان پرورش يافته مانند آن نمى تراود، مثلاً هنوز مسلمانان صدر اول تعقّل نمى كردند خداوند ديده نمى شود و جسم نيست مع ذلك در قرآن كريم فرمود:
(لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار).(104)
هم اصل عدم رؤ يت را فرمود، هم دليل آن را؛ يعنى : چون مجرّد و محيط است و مقابل چشم قرار ندارد ديده نمى شود، و بالفرض اگر جسمانى بود باز چون محيط بر چشم است ديده نمى شد و شرط ديده شدن جدا بودن از چشم است .
درباره ملائكه :(فتمثّل لها بشرا سويا)(105) دلالت دارد بر تجرّد ملائكه و ظهور آن به صورت بشر و اينكه صورت بشر براى او عارضى است . و اين معنى را جز دانشمندان و حكما نمى دانند بلكه از كتب تورات و انجيل هم اين خصوصيّت براى ملائكه مستفاد نمى شود.
و مانند: (ما كذب الفؤ اد ماراءى # اءفتمارونه على ما يرى ).(106)
يعنى : حس خطا مى كند نه قلب .
و مانند:(ان من شى ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الا بقدر معلوم ).(107)
كه آن را منطبق با ((بسيط الحقيقة كل الاشياء)) مى دانند و غير ذلك .
بيان معجزات پيغمبر غير از قرآن و اخبار غيب
چون اثبات معجزات آن حضرت متوقف بر اين دست كه خوانندگان ، مقدار اعتبار اخبار رسول خدا(ص) را بدانند نخست به ذكر آن مى پردازيم و پس ‍ از آن چند معجز از آن حضرت نقل مى كنيم ان شاء اللّه تعالى :
اعتماد بر نقل
بعض مردم گويند: تا ما چيزى را به چشم نبينيم باور نمى كنيم و بر نقل ديگران اعتماد نمى نمائيم ، امّا اين سخن صحيح نيست چون بناى زندگى مردم در معاش و صنايع و علوم ، مطلقاً بر نقل است حتى در علوم تجربى ، منتها بايد دقّت كرد كه نقل صحيح باشد چنانكه ما امروز از شهرهاى دور و از كارخانه ها و بيمارستانها و اطبا و علماى بلاد ديگر خبر نداريم مگر از نقل ديگران و خود نديده ايم . بازرگان از شهر نديده و كارخانه نديده ، متاع مى خرد و پول مى فرستد، و طالبان علم به شهرهاى نديده براى تحصيل مى روند تا از عالمان نديده علم فرا گيرند، و نيز بيماران خود را به مريضخانه هائى كه نديده اند به شهرهاى دور مى فرستند. و همچنين ما از گذشتگان و سلاطين مانند اشكانيان و حكما مانند سقراط خبر نداريم مگر به نقل ، و عقيده كپرنيك و كپلر و لاووازيه و امثال آنها به نقل و نوشته ها ثابت شده است و نويسندگان و علماى طبيعى و نجوم و طب به تجربه هاى ديگران و رصدهاى سابقين اعتماد مى كنند با آنكه راهى براى آنها جز نقل نيست ، رصدخانه ها و لابراتوارها در چند شهر معدود است و تجربه هاى صنعتى در يكى از آنها كامل شده و شهرهاى دورتر از روى كتب و مجلات از ارصاد و تجربه آگاه مى گردند.
پس اعتماد بر نق بايد كرد منتها نقل صحيح خصوصاً در وقايع گذشته كه خود نميتوانيم سير به قهقرا كنيم و واقعات هزار سال پيش را ببينيم و ملاحده از دشمنى كه به اءنبيا دارند ميان مردم ، شهرت مى دهند كه بر نقل اعتماد نبايد كرد و همه چيز بايد محسوس باشد امّا در حقيقت بر هر نقلى اعتماد مى كنند جز نقلى كه راجع به دين و معجزه باشد و عقيده شان اين است كه همه مردم لااُبالى و طبيعى ، كه به بهشت و جهنّم و خدا و عقاب عقيده ندارند راست مى گويند؛ امّا متديّنان كه از عذاب خدا مى ترسند و دروغ را گناه كبيره مى دانند دروغ مى گويند اف بر آن چنين زبانى كه اين كلام را بگويد و گوشى كه آن را باور كند و عقلى كه بدان معتقد باشد.
فعلاً براى ما مقدور نيست همه قرائن صدق و كذب خبر را در اينجا ذكر كنيم و چون عمده اعتماد در اصول دين ، بر احاديث متواتر است فرق ميان دو قسم حديث متواتر و آحاد را در اينجا آورده و به همان اكتفا مى كنيم .
در بسيارى از كتب جديده مصرى و هم در كتب كشيشان مسيحى كه درباره اسلام چيزى نوشته اند، لفظ متواتر را در غير معنى صحيح استعمال مى كنند و از آن ، چيز ديگر مى فهمند غير آنچه ما در منطق و اصول مى گوئيم و به گمان آنها هر سخن معروف در السنه عوام متواتر است و لو منشاء آن يك كتاب و يك مخبر باشد و خواننده بايد رد آنچه مى نويسيم دقت كند تا اشتباه نشود و براى آشنايان به زبان خارجه مى گوئيم : تواتر در اصطلاح ما، مرادف با كلمه او نانتيسيته است كه در زبان اهل تاريخ متداول است .
خبر متواتر و آحاد
هر خبرى كه از كسى بشنويم يا در كتابى بخوانيم يقين به درستى آن پيدا نمى كنيم مگر قرائن و دلائلى بر صحّت آن بيابيم و مسلمانان بى اندازه در اخبار دقّت دارند و تا خبر يقينى نباشد در اصول دين بر آن اعتماد نمى كنند و يكى از قرائن صدق خبر، تواتر است و معنى تواتر آنست كه خبرى را از چند كس بشنويم كه بدانيم با يكديگر تبانى نكرده ، يعنى با هم قرار نگذاشته باشند كه دروغى را انتشار دهند، مثلاً وارد شهرى شويم و از كسى بپرسيم راه فلان ميدان يا فلان بازار كجا است ؟ او به ما جواب دهد اگر احتمال بدهيم عمداً يا سهواً دروغ گفته يا اشتباه كرده باشد از ديگرى هم مى پرسيم و او مطابق اوّل جواب مى دهد و اطمينان ما بيشتر مى شود و از سيّمى مى پرسيم او نيز مطابق آن دو نفر اوّل ، و عاقبت از تكرار سؤ ال و جواب يقين حاصل مى كنيم و گاهى از همان قول مرد اول ، يقين پيدا مى شود چون قرائن دلالت دارد كه او قصد گمراه كردن ما را ندارد، و در يك صورت از گفتار چند تن هم يقين پيدا نمى كنيم و آن در صورتى است كه احتمال دهيم آنها با هم تبانى كردند تا ما را سرگردان كنند و خود به ما بخندند، پس مناط درستى خبر از تواتر آنست كه يك خبر را از چند نفر بشنويم به يك مضمون و بدانيم كه تبانى بر دروغ نكرده اند؛ و از اين قبيل است هرگاه يك نفر خبرى را كه جماعت بسيار از صحّت و سقم آن آگاهند بنويسد يا بگويد و آن جماعت آن خبر را شنوند يا بخوانند و تكذيب نكنند با آنكه عادت بر تكذيب آن باشد.
مثلاً معنى يك كلمه را در كتاب لغت خارجى مى بينيم و يقين مى كنيم صحيح است و اگر بالفرض از آن يك كتاب يقين حاصل نكنيم چون در دو يا سه كتاب مانند هم ببينيم يقين مى كنيم براى آنكه مى دانيم اين كتاب لغت را آنكه نوشت و طبع كرد در دسترس جماعت بسيار گذاشت و آنها ديدند و انكار نكردند، يا قبول كردند پس اعتماد ما بر قول المنجد و لاروس در حقيقت اعتماد بر جامعه عربى زبانان و فرانسويان است كه اين دو كتاب را ردّ نكردند نه بر قول يك نفر، و همچنين در جغرافى و تاريخ ، اعتماد بر قول يك نويسنده نيست بلكه بر شهادت همه اهل فن است .
در معجم البلدان نام يك ده يا شهر مى بينيم كه در كتاب ديگر نديده ايم و يقين داريم او صحيح گفته است و چنان ده يا شهرى به عهد او موجود بوده ، چون وقتى آن كتاب را نوشت ، آن يك نفر از آن شهر خبر نداشت بلكه بسيار مردم خبر داشتند، و در تاريخ فرشته نام چند سلطان هندى مى خوانيم كه در كتاب ديگر نام آنها را نديده ايم و يقين داريم صحيح است زيرا كه او اين كتاب را براى جامعه هنديان نوشت كه از صحّت و سقم قول او خبر داشتند.
امانت و ايمان مسلمين در عصر پيغمبر اكرم (ص)
ايمان و ثبات مسلمانان عصر پيغمبر(ص) مخفى نيست تا محتاج با اثبات و توضيح باشد، اگر ايمان به خدا و آخرت نداشتند در آن سيزده سال كه در مكّه بودند زحمت و شكنجه كفّار قريش را تحمل نمى كردند و از مكّه به حبشه نمى رفتند و در شعب ابى طالب سه سال چنان در رنج نمى زيستند كه آب و خوراك نداشته و كسى را جراءت داد و ستد و آميزش و تلطف و مهربانى با آنها نبود، و پس از آنكه به مدينه طيبه هجرت كردند در غايت پريشانى ، بى اسب و سلاح در مقابل لشكرهاى آماده و مجهزتر از خويش ‍ جان مى دادند تا دين اسلام را رواج دادند.
در سوره مائده : آيه 85 است :
(و إ ذا سمعوا ما اءُنزل إ لى الرّسول ترى اءعينهم تفيض من الدّمع ممّا عرفوا من الحقّ يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشّاهدين ).
يعنى : چون بشنوند آنچه بر رسول خدا نازل گرديد چشمانشان را بينى از معرفت ، اشك مى ريزند و مى گويند: پروردگارا ما ايمان آورديم پس ما را از اقرار كنندگان بنويس .
و در سوره توبه : آيه 93:
(و لا على الّذين إ ذا ما اءتوك لتحملهم قلت لا اءجد ما اءحملكم عليه تولّوا و اءعينهم تفيض من الدّمع حزناً اءلاّ يجدوا ما ينفقون ).
يعنى : باكى نيست بر آنها كه چون نزد تو آمدند تا آنها را (مركوبى داده ) سوار كنى (و با تو بجهاد روند) گفتى : ندارم چيزى كه شما را بر آن سوار كنم برگشتند و چشمانشان از اندوه اشك مى ريخت كه چرا مالى ندارد تا (در راه خدا) انفاق كنند.
اين مردم اندوه مى خوردند كه چرا مال ندارند تا به جهاد روند و گريه مى كردند و جماعتى ديگر از شنيدن آيات قرآن مى گريستند. و تا ايمان نباشد دل نمى سوزد و اشك نمى ريزد.
در بسيارى كتب روايت كردند كه عمار ياسر را به آتش و آهن گذاخته شكنجه مى دادند(108).
و در تاريخ طبرى گويد: قريش و همه قبائل عرب بر آزار مسلمين متّفق گشتند تا آنان را از دين برگردانند.
و در حالات عبداللّه بن مسعود گويند: خواست برود سوره اى از قرآن را در مجلس قريش به آواز بلند بخواند يارانش وى را مانع شدند و بترسانيدند. نشنيد و رفت و سوره الرحمن را خواندن گرفت ، كفّار گرد آمده بروى سيلى مى زدند، او سيلى مى خورد و همچنان مى خواند تا قرائت به انجام رسيد باز گشت و نشانه سيلى بر رخسار او هويدا بود.(109)
و هم در تاريخ طبرى است كه پيغمبر در جنگ بدر فرمود: سوگند به آنكه جان محمّد در دست او است امروز كسى به مقاتلت اينان نرود با صبر و شكيبائى كه روى به دشمن دارد و پشت نكند تا كشته شود مگر آنكه خداوند او را به بهشت در آورد.
عمير بن حمام چند دانه خرما در دست داشت و مى خورد گفت : بخ بخ ميان من و بهشت هيچ مانع نيست مگر آنكه اينان مرا بكشند، پس دانه هاى خرما را بيفكند و شمشير برگرفت و بتاخت و اين ابيات مى گفت :

ركضاً إ لى اللّه بغير زادٍ   إ لاّ التُّقى و عمل المعاد
و الصّبر فى اللّه على الجهاد   و كلّ زاد عرضة النّفاد (110)

يعنى : شتافتم بسوى خدا بى توشه مگر پرهيزكارى و كار آخرت و شكيبائى بر جهاد در راه خدا، و هر توشه در معرض نابود شدن است ، مگر پرهيزكارى و نيكى و يافتن راه درست .
ابى اثير جزرى در كتاب اسد الغابه كه از كتب معتبره است در شرح حال اصحاب در ترجمه عثمان بن مظعون گويد: كه وى در پناه وليد بن مغيره بود و بسيارى از اصحاب در پناه كسى نبودند، وى را دشوار آمد نزد وليد رفت و گفت : بيا در محضر مردم آشكارا فرياد زن كه عثمان از پناه من بيرون است وليد بن مغيره به اصرار او بيامد و گفت ؛ در همان وقت مردى برخاست و سيلى محكم بر روى عثمان زد چنانكه ديدگانش سرخ گرديد.(111)
و هم در آن كتاب است كه عثمان بن مظعون مى خواست خويش را خصى كند تا شهوت زن از وى برود، پيغمبر(ص) او را نهى فرمود كه :((لا رهبانيّة فى الاسلام )).(112)
بيهقى آورده است كه : در غزوه خيبر مردى در حضور پيغمبر(ص) بود غنائم را قسمت كردند نصيب او را دادند (خطاب به رسول خدا كرده ) گفت : من با تو بيعت نكرده بودم بر اينكه غنيمت گيرم ، بلكه بر اينكه تيرى به اينجا رسد - اشارت به گلوى خويش كرد - و بميرم و داخل بهشت شوم .(113)(114)
طبرى گويد: در جنگ بدر عتبة بن ربيعه كشته شد(او در طرف كفّار بود و فرزندش ابوحذيفه مسلمان و در لشكر رسول خدا) كشته او را مى كشيدند تا در چاه بدر افكنند رسول خدا در روى ابوحذيفه نگريست وى را اندوهگين يافت فرمود: از كشته شدن پدر اندوهگين شدى ؟ گفت : نه به خدا سوگند يا نبى اللّه ، وليكن به خردمندى و راءى و فضل پدرم اميدوار بودم به اسلام مهتدى شود و اكنون كه مى بينم گمراه از اين جهان برفت اندوهگين شدم .(115)
هم در تاريخ طبرى است كه : ابو عزيز را مسلمانان اسير مى كردند(ابو عزيز از لشكر كفّار بود و از بنى هاشم و خويشان رسول خدا(ص)) ابو عزيز گفت : برادر، پدر مادرى من مصعب بن عمير(كه در لشكر مسلمانان و معلّم قرآن بود) بر ما گذشت و به آن مرد انصارى كه مرا اسير مى كرد گفت : او را استوار ببند مادرش مالدار است شايد به تو مالى دهد و او را آزاد كند.(116)
و نيز گويد: چون عروة بن مسعود كه يكى از اكابر و بزرگان عرب بود خدمت پيغمبر(ص) رسيد و رفتار صحابه را با او بديد و سوى قوم خود باز گشت گفت : به خدا سوگند من به حضور كسرى و قيصر رفته ام هرگز نديدم چاكران آنها را چنان تعظيم كنند كه اصحاب محمّد، محمّد را تعظيم مى كنند؛ هر گاه آب دهان بيفكند ياران وى برداشته بر روى خوش مى مالند، و اگر فرمانى دهد در انجام آن مسابقت مى كنند؛ و آنگاه كه وضو بگيرد در ربودن ته مانده آن نزديك است كار آنها به كارزار كشد؛ و چون نزد او سخن گويند، آهسته گويند و از غايت هيبت در روى او تيز نمى نگرند.
و نيز حجّامى كه آن حضرت را حجامت كرد خون را بخورد رسول خدا(ص) پرسيد: خون را چه كرد؟ گفت : نوشيدم ، فرمود ديگر مكن و از نوشيدن اين بار آتش بر تن تو حرام شد.(117)
در اُسد الغابه در ترجمه خالد بن وليد آورده است كه خالد گفت : رسول خدا(ص) را ديدم در عمرة القضا، موى سر بسترد مردم براى ربودن آن بر يكديگر سبقت مى جستند من هم رفتم و هشت تار موى به چنگم افتاد و آن را در پيش كلاه خود نهادم از بركت آن در هر جنگ كه روى آوردم پيروز گشتم .(118)
حافظ ابو نعيم در دلائل النبوة چند جا ذكر كرده است كه پس از معجزه ، صحابه از آن حضرت دستورى خواستند وى را سجده كنند، اجازت نفرمود و گفت : اگر سجده كردن روا بودى فرمان دادمى كه زن شوهر را سجده كند.
از اين خبر و ساير اخبارى كه درباره غُلات وارد است معلوم مى شود كه مردم مى خواستند رسول خدا و آل او - صلوات اللّه عليهم - را پرستش ‍ كنند و آنان امتناع بليغ مى كردند و خود او به امر خدا فرمود: در نمازها بگويند:((اءشهد اءن محمّداً عبده و رسوله )) و اگر غرضى جز اشاعه حق و خداپرستى داشتند اين عقيده را از غلات پسنديده و از آن استقبال مى كردند و اين خود دليل روشن بر صدق ايشان است .
حال ابوذر و رشيد هجرى و عمار ياسر و سليمان بن صرد خزاعى و عمرو بن حمق خزاعى (119) و حجر بن عدى و ديگر مسلمانان صدر اول معروف است و همه كس مى داند اگر آن مسلمانان در عقيده خويش راسخ نبودند آن گونه با جهان در نمى افتادند و چنگ كسرى و قيصر نمى زدند و در اندك مدّت معموره را مسخر نمى كردند.
و نيز مى دانيم كه قرآن و پيغمبر، دروغ گفتن را بر ايشان حرام كرده است و از آن همه آيات قرآن كه در ذمّ دروغ است با خبر بودند و فطرت هم دروغ گفتن را زشت مى شمارد پس چگونه مى توان گفت همه اين مردم تمامى اين احاديث را بر رسول خدا دروغ بستند و آنچه او گفته بود و از او شنيده بودند نقل نكردند و آنچه نديده و نشنيده بودند به دروغ بر وى بستند؟ و همه بر دروغ گوئى متفق گشتند؟ و بالاتر از اين گوئيم اگر مردمى بعده مسلمانان عهد پيغمبر و بى ايمان هم باشند و از دروغ گفتن باك نداشته باشند باز عادتاً محال است همه متفقاً هر چه مى گويند دروغ بگويند تا چه رسد به مسلمانان راسخ العقيده .
اكنون گوئيم هيچ كس از صحابه پيغمبر نيست مگر معجزه اى نقل كرد يا در حضور او معجزه اى نقل كردند و او انكار نكرد.
در نشر و جمع احاديث
بايد دانست كه پس از رحلت پيغمبر(ص) كه مسلمانان ، شهرها و كشورهاى جهان را گشودند در هر شهرى گروهى ساكن شدند و صحابه رسول خدا در شهرها و كشورها پراكنده گشتند از آخر خراسان تا افريقا همه جا بودند و آن جماعت از صحابه كه از پيغمبر(ص) علم دين و قرآن بيشتر آموخته بودند در مساجد مى نشستند و حلقه ها داشتند و مردم را تعليم ميدادند و آنها كه رسول خدا(ص) را نديده بودند و اين صحابه را ديدند تابعين گفتند و آن تابعين هم در مساجد همچنان حلقه و مجلس داشتند و به اين ترتيب احاديث و گفتار و اعمال پيغمبر(ص) از آن عهد كه خود در جهان بود و پس ‍ از وى مخفى نبود و در مجامع آشكار در حضور جماعت بسيار گفته مى شد و همه شاهد يكديگر بودند و در اين مجالس و حلقه ها گروه بسيار مى نشستند و آنها كه كتب جامع و مبسوط نوشتند مانند بخارى و مسلم و ابن ماجه از اهل سنت يا شيعه و خواستند احاديث متفرقه را در يك كتاب فراهم كنند سفر كردند و ناگزير بودند سفر كنند؛ چون شاگردان هر يك از اصحاب پيغمبر در شهرها متفرق بودند پس شهرهاى خراسان و آذربايجان و عراق عجم و عرب و شام و مصر و حجاز را مى گشتند و احاديثى را كه در مجالس بزرگ مشتمل بر چند صد يا چند هزار تن مستمع بود و همه مى نوشتند مى شنيدند و جمع مى كردند و از براى شنونده محال بود در اين مجالس حديثى شنود و آن را تغيير داده و تحريف كرده نقل كند چون شنوندگان بسيار نوشته بودند و هر يك اگر ميخواست در نقل مسامحه كند مى ترسيد ديگران او را رسوا كنند.
به هر حال چون يكى از محدثين در بخارا و طوس و نيشابور و رى و اصفهان و بغداد و بصره و كوفه و شام و مدينه و مكّه و مصر از تابعين و شاگردان صحابه حديثى را به يك مضمون و يك عبارت يا به عبارات و الفاظ نزديك به هم نقل كنند البتّه بايد يقين كرد آن رسول خدا(ص) است و آن عمل كه نقل كردند از رسول خدا(ص) صادر شده است چون اتّفاق آن مردم متفرّق در شهرهاى متعدد و دور از هم بر يك معنى محال است و اين گونه احاديث را متواتر گويند.