راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۱ -


بنابراين گوئيم از تتّبع احاديث معلوم ميگردد همه اين مردم از پيغمبر اكرم (ص) معجزه و اخبار غيب بسيار نقل كردند و همه اين صحابه معتقد بودند از آن حضرت معجزاتى صادر گشت يكى ، معجزه تسبيح سنگريزه نقل كرد و ديگرى تكلّم سوسمار و ديگرى معجزه ديگر و هكذا و چند نمونه از اين معجزات را نقل مى كنيم و گاه يك معجزه را بطرق متعدد از چند صحابى روايت كردند با اندكى اختلاف ، مثلاً صاحب كتابى از مردم طوس شنيد معجزه اى را از ربيع بن خثيم روايت كردند و از مردم شام شنيد از ابو بريده اسلمى روايت كردند و از مردم مدائن شنيد از حذيفه يمانى نقل كردند و از مردم مدينه شنيد از جابربن عبداللّه انصارى (120) روايت كردند و همه را در كتاب خود آورد. نمى توان گفت : بخارى يا صاحب كتاب ديگر دروغ نقل كردند براى آنكه يك نفر در آن شهر نبود كه با آن صحابى معاشر باشد بلكه بسيار بودند و آن صحابى هم دروغ نگفت براى آنكه عمل پيغمبر(ص) در خفا نبود و عملى كه يك نفر ديده بود ديگران هم ديده بودند و ناقل چاره نداشت جز آنكه حقيقت را بگويد و هر كدام عملى آشكار روايت كردند كه گواهان بسيار حاضر بودند و اتّفاق همه بر دروغ محال است عادةً، و ما آن معجزات كه به روايات شيعه تنها از ائمه معصومين (ع) وارد است در اينجا ايراد نمى كنيم براى آنكه نگويند حجّيت قول آنها فرع ثبوت امامت و ثبوت امامت متفرع بر نبوّت جد اءطهر آنها است پس از استدلال به قول ايشان مصادره لازم آيد بلكه به همان معجزات كه همه ديدند و در حضور همه واقع شد و همه نقل كردند اكتفا مى كنيم .
رفع شبهه
اگر كسى شبهه كند كه در مسلمين عصر پيغمبر(ص) منافقين بودند چنانكه در آيات بسيار ذكر ايشان آمده است و همه آنان كه در شماره اصحاب پيغمبر معدودند راسخ العقيده نبودند و از دروغ گفتن پرهيز نداشتند.
در جواب گوئيم : اوّلاً: اين گونه مردم منافق ، معجزه دروغ نمى ساختند بلكه به قاعده اگر معجزه هم ديده بودند كتمان مى كردند و اخبارى كه اينان جعل مى كردند چيزهائى بود كه به كار تقرّب به امراء آيد و تملّق به آنها باشد تا دنياى خوى را آبادان كنند.
ثانياً: اين منافقين بسيار اندك بودند و آنها كه معجزات را روايت كردند بسيارند كه البتّه نمى توان گفت همه منافقند با آنكه اكثر آنها را مى شناسيم و از زندگى آنها آگاهيم احتمال نفاق در نمى دهيم .
ثالثاً: كسانى كه مردم براى شنيدن اخبار رسول (ص) به آنها مراجعه مى كردند معروف به صدق بودند و نزد مردم آبرو داشتند و براى آبروى خويش محال بود خبرى كه مردم بدانند دروغ است نقل كنند و اگر پيغمبر هيچ وقت معجزه ننموده بود و هيچ كس خرق عادت از او نديده بود و صريحاً گفته بود من معجزه ندارم ؛ محال بود كسى در حضور آن مردم آن همه معجزه روايت كند و باز به راستى معروف باشد مثل آنكه غُلات درباره ائمّه (ع) مقامات شامخ مافوق حدّ ايشان روايت كردند و چون ائمّه (ع) مقامات شامخ مافوق حدّ ايشان روايت كردند و چون ائمّه (ع ) از خود نفى كرده بودند غلات معروف به دروغ گوئى شدند.
رابعاً: اگر يك تن خبرى جعل كرد كه همه مردم دانستند دروغ است البتّه آن را ترك مى كنند و ديگر در كتب نمى آورند؛ مثلاً امروز اگر كسى در كتاب خود بنويسد كه مرحوم شيخ مرتضى انصارى شاگرد مرحوم مجلسى بود و در ركاب شاه عباس به زيارت مشهد رفت مردم هرگز آن را نمى پذيرند و آن تاريخ را ترك مى كنند و معتبر نمى شمرند.
خلاصه كلام آنكه روايت احاديث رسول (ص) اراجيف نبود بلكه با عنايت و ضبط تام و علاقه به صحّت آنها نقل و تدوين مى شد از زمان پيغمبر(ص) تاكنون . نظير دستگاه خبرگذارى هاى سياسى كه امروز مرتب كرده اند و همه مى خواهند راستگو باشند و مردم به خبر آنها اعتماد كنند و در تحقيق بر يكديگر مسابقت مى جويند و آبرو و اعتبار آنها در راستگوئى است و اگر همه آنها متّفقاً خبرى بدهند از جنگ و صلح و غيره و ميان اخبار آنها خلاف نباشد انسان يقين مى كند، همچنين دستگاه روايت احاديث رسول خدا(ص) با اين عنايت و ضبط بود بلكه بيشتر از اين هم .
و اگر كسى بر ما شيعيان اعتراض كند كه با اين مقدمات بايد صحاح اهل سنّت را شما نيز معتبر شماريد پس چرا آنها را ترك كرده ايد.
در جواب گوئيم : ما احاديث متواتره را كه بشرط مذكور روايت كرده اند هرگز رد نمى كنيم بلكه سخن در اخبار آحاد است يعنى آنكه يك نفر نقل كرده است كه قرينه بر صحّت آن نباشد و معجزات حضرت پيغمبر(ص) كه در كتب آنان روايت شده است متواتر است از حيث معنى ، از اين جهت آن را و هر چه از آن قبيل است قبول مى كنيم چون تواتر مفيد علم است ، ناقل هر كه باشد. و از احاديث اهل سنّت بخصوص آنها را ردّ مى كنم كه رواى متّهم باشد براى تقرّب به امراء جعل كرده است يا آنكه اهل بيت - سلام اللّه عليهم - بر خلاف روايت آنها روايت كنند و در اين موارد حق داريم روايت آنها را مردود دانيم ، چنانكه مالك بن انس ، امام معروف اهل سنّت ، عمل اهل مدينه را بر همه روايات مخالف ترجيح مى داد و مى گفت آنها شاهد اعمال رسول خدا(ص) بودند.
پس ما عمل خاندان رسول خدا(ص) را ترجيح مى دهيم چه آنها از عمل جدّ خود آگاه تر بودند.
كتب عصرى و نواقص آن
كتب عصرى كه در نبوت و شرح حال ائمّه (ع) و دين اسلام مى نويسند از جهتى خالى از نقص نيست چون مسمان بايد معتقد باشد پيغمبران و ائمه (ع) از جانب خداى تعالى برگزيده بودند و به آنها از عالم غيب وحى مى شد و بر اراده خدا آگاه مى گشتند و خوارق عادات مى نمودند و معجزه داشتند و تنها اعتقاد به اينكه پيغمبر مرد بزرگى بود و تدبير نيكو مى كرد و قوانين خود آورد و عرب را از ذلت برهانيد و آنها را عزت داد تا بر دنيا تسلّط يافتند كافى نيست ، زيرا كه در هر امّتى مرد بزرگى برخاست و قوانين خوب آورد، امّا وحى و معجزه مسئله ديگر است ، ناپلئون هم مرد بزرگى بود و به مملكت فرانسه خدمت كرد و قانون آورد، و پطر كبير روسيه را ترقى داد.
هدف بسيارى از كتب عصرى يا فارسى ، بيش از اين نيست كه آن حضرت را در سياق اين مردان قرار دهند يا اندكى بهتر و بالاتر. و روشن صحيح آنست كه قدماى ما داشتند و كتبى كه در نبوت مى نوشتند غرضشان اثبات وحى و سر الهى و اعجاز بود و اگر چنين باشد مردم خود را مجبور به اطاعت مى دانند نه آنكه در كتب عصرى ثابت مى كنند و عجب اين است كه فروغى در شرح حال سقراط گويد: اگر او در مشرق ظهور كرده بود مشرقيان او را هم پيغمبر مى دانستند، چون رسم شرقيان است كه اين گونه مردم را پيغمبر گويند، در جواب او بايد گفت : پيغمبرى وحى است و دلائلى دارد و امثال سقراط در مشرق هم ظهور كردند و كسى آنها را پيغمبر ندانست و آنها را كه پيغمبر دانستند در آنها علائم نبوّت ديدند.
يكى ديگر از نواقص كتب ايشان ، اين است كه ائمّه و پيغمبر - صلوات اللّه عليهم - را به نام ذكر مى كنند نه به آن منصبى كه خداوند به آنها داده است ، مثلاً مى گويند: حضرت محمّد(ص) و حضرت على (ع) و بازرگانى محمّد(ص) و شخصيت محمّد(ص) و امثال اين الفاظ كه يهودى و نصرانى و مجوس و ملاحده هم در اطلاق آن نام ها با ما خلاف ندارند و امتياز ما مسلمانان اين است كه علاوه بر محمّد بودن ، او (ص) را رسول اللّه و خاتم النبيين مى دانيم و على (ع) را علاوه بر على بودن وصىّ بر حق و اميرالمومنين مى گوئيم پس بايد آن نام را كه مايه امتياز ما است از ملاحده ، اختيار كنيم و شبيه به بى دينان و ملحدان نشويم ، در صلح حديبيه كه پيغمبر و اهل مكّه پيمان نامه نوشتند بالاى نامه نام آن حضرت را به عنوان رسول اللّه نوشتند، كفّار مكّه گفتند بايد اين عنوان را محو كرد چه اگر ما او را رسول خدا مى دانستيم جنگ نمى كرديم ، و نظير اين قصّه ميان اميرالمؤمنين و معاويه در قضيه حكمين اتّفاق افتاد، به هر حال منصب الهى را از نام آن دو بزرگوار آن كس حذف مى كند كه اين منصب را براى آنان ثابت نداند.
خداوند در قرآن فرمود:
(ما كان محمّد اءبا اءحد من رّجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النّبيّين )
احزاب : 41.
و نيز فرمود:
(لا تجعلوا دعاء الرّسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً)نور: 63.
ديگر از عيوب كتب عصرى آن است كه در اول آن بسم اللّه و حمد و ثنا و صلوات بر رسول خدا و ائمّه هدى نيست ، با اينكه اينها شعار مسلمانى است و هيچ كس بى علّتى از رسم ماءلوف و عادت معهود دست بر نمى دارد و اگر كسى خواهد از نصارى هم تقليد كند نصارى در عادت خود و نام حضرت عيسى چنان تعصب دارند كه به جاى كلمه عيسى كه اصطلاح مسلمانان است ، يسوع مى گويند و از شعار مسلمانى احتراز مى جويند و هر كس كتب عربى عيسويان را ديده باشد اين معنى بر وى واضح است ، و اميدواريم مسلمانان پس از اين ، رعايت اين آداب را مخصوصاً در كتب دينى بنمايد.
ديگر از نواقص آنان ، آن است كه مصالح احكام را علت منحصر متابعت پيغمبر مى شمرند و چندان به ذكر بهشت و نعمت هاى آن و جهنّم و عذاب اخروى نمى پردازند با آنكه مسلمانان بايد متابعت احكام دين كند براى مصالح آخرت و اگر ترك مسكر كند براى ضرر بدن ، يا نماز بخواند براى ورزش ، يا غسل كند براى نظافت و از نجاست احتراز جويد براى ميكر، در حقيقت متابعت رسول خدا نكرده است . و بسيارى از مردم خواهند گفت : ما به سلامت بدن خويش علاقه نداريم و مسكر مى خوريم و غسل نمى كنيم و از نجاسات پرهيز نمى نمائيم ، يا به غير غسل ، خود را از ميكرب حفظ مى كنيم مثلاً الكل به تن مى ماليم ، پس بايد متابعت احكام خدا كرد از ترس دوزخ و اميد بهشت و اين مصالح احكام غالباً صحيح است امّا معجزه پيغمبر است و دليل صدق او در احوال معاد و اخبار از آخرت .
به هر حال غرض ما در اين كتاب اثبات معجزه و وحى نبوّت است نه قناعت به اينكه پيغمبر مرد بزرگى بود و به عرب خدمت كرد لذا در معجزات آن حضرت فصلى مشبع آورديم .
شقّ القمر
چون شق القمر از معجزات ديگر مشهورتر است و در قرآن نيز ذكر آن آمده و شبهات در آن بيشتر كرده اند
آن را در فصلى مخصوص آورده و گوئيم چند تن از صحابه پيغمبر(ص) داستان شق القمر را نقل كرده اند از جمله اءنس بن مالك ، و عبداللّه بن مسعود، و جبير بن مطعم ، و عبداللّه بن عمر، و ابن عباس ، و در صحيح مسلم بخارى به طرق متعدده آمده است ، و ابوجعفر طبرى در تفسير خود به سى و پنج سند و طريق آورده ، و حذيفه يمانى در شهر مدائن در ضمن خطبه بالاى منبر قصّه آن را گفت ؛ و امام فخر رازى گويد: اين نقل از حذيفه تنها در حكم متواتر است براى آنكه در آن هنگام هنوز مردمى كه عهد پيغمبر(ص) را درك كرده زنده بودند و زير منبر حذيفه نشسته ، و شق القمر امر پنهانى نبود كه از مردم مخفى ماند، و اينكه حذيفه در حضور آن مردم گفت خود دليل آنست كه آن مردم هم مى دانستند و تصديق او مى كردند و حذيفه در حضور آنها ممكن نبود دروغ بسازد.(121)
شق القمر در كتب شيعه و اهل سنّت به عباراتى قريب به يكديگر وارد شده و لفظ بخارى در مجلد سيّم كتاب التفسير و جلد دوم باب علامات النبوة در نقل معجزه اينها است :
1- ((انشق القمر على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرقتين فرقةً فوق الجبل و فرقةً دونه ، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اشهدوا)).(122)
2- ((انشقّ القمر و نحن مع النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله فرقتين فقال لنا: اِشهَدوا اِشهَدوا)).(123)
3- ((انشق القمر فى زمان النّبّى صلّى اللّه عليه و آله )).(124)
4- ((انشق القمر فرقتين )).(125)
5- ((ساءل اهل مكّة اءن يريهم آيةً فاءراهم انشقاق القمر)).
6- ((انشق القمر على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شقّتين فقال النّبى صلّى اللّه عليه و آله : اشهدوا)).(126)
و چنانكه گفتيم در نقل اين احاديث از خصوص كتب عامه غرضى داريم حاصل معنى احاديث آن است كه اهل مكّه از پيغمبر(ص) دليلى بر نبوّت خواستند آن حضرت ماه را بشكافت و دو نيمه كرد و فرمود گواه باشيد.
و اين معجزه در مكّه در شب بدر بود اوّل شب كه ماه تازه طلوع كرده بود و كوه ابو قبيس در مشرق مكّه است چون ماه شكافته شد يك نيمه آن به سوى جنوب كوه و نيمه ديگر به جانب شمال رفت ، و در روايت از جانب شمال به ((فوق الجبل )) يعنى بالاى كوه و از جنوب به ((دون الجبل )) يعنى : پائين كوه تعبير شده است ، و در بعض روايات به پشت كوه و پيش كوه نيز تعبير شده ، و در روايات ديگر يك نيمه بر صفا و نيمه ديگر بر مروه (127) و تعبيرات ديگر موافق با همين آمده است .
كفّار پس از ديدن معجزه گفتند: جادوئى است ، و گروهى گفتند: از مسافران بپرسيد اگر آنها هم ديده باشند تصديق كنيد وگرنه جادوئى است ! و وارد شده كه از مسافران پرسيدند، آنها هم ديده بودند و دانستند چشم بندى نبوده است چون جادوان نمى توانند مردم دور و غائب را چشم بندى كنند و تصرّف در قوّه مخيله آنان نمايند.
در قرآن كريم هم ذكر اين معجزه هست در اوّل سوره القمر مى فرمايد:
(اقتربت السّاعة و انشقّ القمر # و إ ن يروا آيةً يعرضوا و يقولوا سحر مستمرّ).
يعنى : قيامت نزديك شد و ماه شكافته گرديد و اگر معجزه اى ببينند اعراض ‍ مى كنند و مى گويند: جادوئى قوى است . چون پيغمبر(ص) خبر مى داد از قيامت و مردم را تخويف مى فرمود كفّار مى گفتند: كى قيامت مى شود؟ و چرا زودتر نمى آيد؟ خداوند پس از شكافتن ماه فرمود: قيامت نزديك است و يكى از علامات آن كه شكافتن ماه است آمد، چنانكه در سوره محمّد(ص) آيه 20 فرمود:
(فهل ينظرون إ لّا السّاعة اءن تاءتيهم بغتةً فقد جاء اءشراطها).
يعنى : مگر انتظار غير از اين دارند كه ناگهان قيامت بيايد به درستى كه نشانه هاى آن آمد. و مضمون آيه شق القمر همين است .
و در جلد دوّم اظهار الحق صفحه 105 از مقاله يازدهم تاريخ فرشته نقل كرده است كه :((اهل مليبار هندوستان به عهد رسول (ص) شق القمر را ديدند و پس از آنكه علّتش بر والى شهر محقق گشت اسلام آورد)).
و در شرح مواقف گويد:((معجزه شق القمر متواتر است و بسيارى از صحابه مانند ابن مسعود و غير او روايت كرده اند)).
رفع شبهه در شق القمر
ملحدان و هم نصارى چند ايراد كرده اند كه ناچاريم براى رفع شبهه آن ايرادها و جواب آن را اينجا ذكر كنيم .
شبهه اوّل : استبعاد است .
در جواب گوئيم : استبعاد دليل محال بودن نيست و معجزه اگر غريب و خرق عادت نباشد معجزه نيست ، و اگر غريب باشد ملاحده به استبعاد؛ منكر آن مى شوند، و اين مردم زنده شدن مردگان را براى مسيح (ع) و شكافتن دريا براى حضرت موسى (ع) و امثال آن را دروغ مى دانند و مى گويند چنين امور واقع نشده ، همچنين شق القمر را منكر مى شوند و اگر چيزى چندان غريب نباشد مانند آن قحطى به دعاى موسى (ع) گويند: اين معجزه نيست ! و اگر شعبده بازى و چشم بندى هاى جادوان تا امروز نمانده بود آن حكايت جاودان قديم را هم منكر مى شدند چنانكه تا مدّتى تسخير ارواح را انكار مى كردند و امروز به تحقيق پيوسته است ، اكنون هم بسيارى از عجائب كه به چشم خود ديده ايم و براى اينگونه مردم نقل مى كنيم مى خندند و افسوس مى كنند. مانند منار جنبان اصفهان ، و در خواب ديدن وقايع آينده كه براى همه كس اتّفاق افتاده است . و براى آن تاءويلات و توجيهات بى معنى مى كنند.
به هر حال افكار ملاحده جامد است و عقل ندارند و احتجاج قرآن را بر آنها پيش از اين گفتيم .
شبهه دوم : شبهه بعض حكماى قديم است كه مى گفتند: خرق والتيام بر افلاك جائز نيست . و جواب اين را در محلى مناسب داده ايم و شرح آن در اين كتاب ، چندان فائده ندارد و محدّد الجهات ، يك فلك بيش ‍ نيست .
شبهه سوم : نصارى اعتراض مى كنند كه چرا شق القمر را غير مسلمانان كسى نديد و نقل نكرد، با آنكه در آسمان بود و همه كس آسمان را مى بيند؟
در جواب گوئيم : نظائر بسيار دارد و اكنون چند واقعه سماوى را نقل مى كنيم كه شبهه در وقوع آن نيست و گروهى نقل كردند و گروه ديگر نقل نكردند:
1- در كتاب نجوم فلاماريون موسوم به ((آسترونومى پوپولر)) صفحه 789 گويند: در سال 1572 ميلادى (قريب سال 970 هجرى ) ناگهان ستاره روشنى در ميان صورت كف الخضيب پديد آمد كه از زير ابر غليظ مى درخشيد و در روز ديده مى شد چنانكه همه مردم آن را ديدند و به رصد خانه آمدند و منجمان را آگاه كردند.
((تيكو براهه )) منجم معروف آن عهد، چون متوجه آن شد پنداشت چشمش ‍ خطا كرده است از خانه خود بيرون آمد و از راهگذريان پرسيد آنها هم ديده بودند. فلاماريون گويد: اين ستاره ، روشن چهار سال در آسمان بود و پس از آن ناپديد گشت .
اكنون گوئيم : چنين ستاره چهار سال در آسمان بود و در آن عهد در ايران منجمين بزرگ بودند مانند ملاعبدالعلى بيرجندى و ملامحمد قاسم مظفر جنابذى و او كتاب تنبيهات را به فارسى نوشته و طبع شده است و مخصوصاً فصلى از آخر كتاب خود را براى اينگونه آثار نادره كه در آسمان اتفاق افتاده تخصيص داده است و غرائب بسيار در آن نقل كرده است و از اين ستاره عجيب كه فلاماريون مى گويد: چهار سال در آسمان بود نام نبرده است با آنكه ستاره كف الخضيب در آسمان ايران ابدى الظهور است و هميشه آن را توان ديد و نمى توان گفت : فلاماريون دروغ گفت پس البته اين ستاره ظاهر شد و ملاقاسم مظفر با آنكه در آن عهد يا اندكى پس از آن مى زيست و كتابى براى ضبط اينگونه امور تاءليف كرد آن را در كتاب خود نياورد، بنابراين بعيد نيست شكافتن ماه را كه دو ساعت بيش طول نكشيد نويسندگان تاريخ و منجمين كه به عهد رسول (ص) بودند نقل نكرده باشند، يا اينكه بايد معترض ثابت كند در آن عهد منجمى در نزديكى عربستان بوده است و كتابى در نجوم از او به يادگار مانده و در آن كتاب ، وقايع سماوى غريب را نقل كرده و از اين واقعه نام نبرده است ، و ما نمى دانيم در آن عهد منجمى معروف كه بذكر اين امور علاقه مند باشد موجود بود و كتاب نوشت و كتاب او باقى است .
2- ملا محمد قاسم مظفر در تنبيهات نقل كرده كه :
روز سه شنبه دهم شهر رجب 232 پنجاه و چهار روز قبل از جلوس متوكل ، علامتى در آسمان ظاهر شد كه مانند آن كس نديد، و ديدند آفتاب طلوع كرد و قوسى روشن و درخشان بسيار سفيد و تابان يك نيمه قرص آن را احاطه كرده بود و هر چه آفتاب بالا مى آمد تابش و سفيدى آن سخت تر مى شد تا نصف النهار.
3- در شب يكشنبه 23 رمضان 233 در آسمان ، حمرتى پديد آمد مانند آتش متصل بافق شمالى فرقدان كشيده بود و از آنجا به دو قسمت شده ، قسمتى بجانب مشرق و قسمتى به جانب مغرب و مانند ستونى از آتش ‍ سخت سرخ و تابان بود.
4- در سال 245 آتشى از جانب بنات النعش تا قبله كشيده در آسمان پديد آمد و مردم را گمان قيامت افتاد به مساجد رفتند و آغاز گريه و زارى كردند.
5- در جمادى الاولى 245 ستاره اى در آسمان پديد آمد كه به آن بزرگى و روشنى و پايدارى ستاره كس نديده بود، از ناحيه شمال تا وسط السماء رفت و چند پاره از آن جدا شد و آن ستاره به همان حال چندى بماند تا خاموش گشت ، اينها را هيچ كس غير مسلمانان نقل نكردند.
و فلاماريون در كتاب نجوم مذكور صفحه 791 جدولى آورده و ستارگان كه از قبل از ميلاد مسيح تا به عهد او ظهور كرده و ناپديد گشتند در آن جدول ذكر كرده است ، از جمله ستاره اى است كه در سال 827 و ستاره ديگر كه در 945 ميلادى ظهور كرد.
و از اين ستاره كه ملاقاسم مظفر در سال 245 هجرى ذكر كرده است هيچ نام نمى برد چون سال 245 تقريباً مطابق 860 مسيحى است پس فلاماريون دو ستاره را در 827 و 945 ذكر كرده و ملامظفر نام نبرده و ملامظفر ستاره اى در 860 ذكر كرده است و فلاماريون نام نبرده ، از اين گونه وقايع سماوى بسيار داريم كه بعضى را شرقيان نقل كردند و اروپائيان نقل نكردند و بعضى بالعكس .
و نيز گوئيم : فلاماريون در آن جدول براى 1800 سال فقط 21 ستاره ناگهانى آورده است و براى صد و پنجاه سال كه نزديك به عهده او است 7 ستاره ذكر كرده است با آنكه در آن 1800 سال بايد خيلى پيش از اين ستاره ظاهر شده باشد و اين زيادى عدد در سنوات اخير براى آنست كه همه آنچه در اين سنوات بوده ضبط كردند و آنچه در زمان هاى گذشته ظهور كرده همه در كتب ضبط نشده . به هر حال از اينكه شق القمر را در كتب منجمين ضبط نكردند دليل بر آن نيست كه واقع نشد.
چون كه اولاً: شق القمر شب اتّفاق افتاد و نزديك دو ساعت به اندازه فاصله ميان نماز عصر و غروب طول كشيد به طورى كه در روايت است و ما ديديم ستاره را كه چهار سال در آسمان پديدار بود و چنان روشن كه روز با چشم ديده مى شد در عهد صفويه منجمين در كتب ضبط نكردند.
ثانياً: اهل تاريخ به اين گونه وقايع كه اثرى در زندگى جامعه مردم ندارد اهميت نمى دهند تا نقل كنند، ابو جعفر طبرى اصلاً معجزه شق القمر را در تاريخ خود نياورده است با آنكه به آن معتقد بود و در تفسير خود به سى و پنج طريق آن را اثبات كرد، وقتى مانند طبرى مردى آن را در تاريخ نياورد چه توقع است از آنكه بيگانگان از اسلام در تاريخ ذكر كنند معذلك در تاريخ فرشته از مردم مليبار هندوستان نقل كرده است ، و هم طبرى در صفحه 1146 طبع ليدن گويد: دلائل نبوّت آن حضرت بيش از آن است كه بتوان شمرد و بايد براى آن كتاب مخصوصى تصنيف كنيم .
ثالثاً: كتاب نجومى يا تاريخى كه اينگونه غرائب را ضبط كرده باشد و در عهد رسول خدا(ص) يا نزديك به آن عهد تاءليف شده و بدست ما رسيده باشد سراغ نداريم ، و باز مى گوئيم اگر چنين كتابى به ما رسيده بود و شق القمر را در آن ننوشته باز دليل بر عدم آن نبود چنانكه ديديم در تنبيهات ملامظفر ستاره چهار ساله عهد خود را ننوشته است با آنكه وضع كتاب او براى نقل اين گونه غرائب است .
رابعاً: مطالع كواكب در همه كره زمين يكى نيست و اهل فن هيئت و غير آنان مى دانند كه ممكن است ماه و ساير كواكب در شهر مكّه و حجاز طلوع كرده و مردم آنجا آن را ببينند و در شهرهاى ديگر هنوز طلوع نكرده باشد يا غروب كرده باشد و مردم آن شهرها آن را نبينند، اكنون هم وقتى كسوف يا خسوف اتّفاق مى افتد چون مدت آن كم است شايد اهل شهر ديگر هيچ نبينند، بلى اگر بيست و چهار ساعت طول بكشد همه مردم زمين از آن آگاه مى گردند و شق القمر چنانكه گفتيم از اندازه مدّت خسوف بيشتر نبود.
اينها كه گفتيم براى عامه مردم بود و براى خصوص نصارى گوئيم بسيارى از وقايع در كتاب تورات و انجيل مذكور است كه ديگران نقل نكرده اند و از آن اطلاع ندارند. از جمله :
1- طوفان نوح را بنى اسرائيل نقل كردند امّا امم ديگر مانند اهل هند و چين و فرس از آن خبر ندارند چنانكه در تاريخ ابن خلدون جلد دوم گفته است و در هيچ يك از كتب و افسانه ها و تواريخ و كتيبه و الواح آنها خبرى از آن نيست .
2- در كتاب يوشع باب دهم آمده است كه آفتاب به عهد او در وسط السماء بايستاد و غروب نكرد يك روز تمام و آن را غير بنى اسرائيل نقل نكردند.
3- در كتاب اشعيا(8038) گويد: آفتاب در زمان اشعيا ده درجه برگشت ، اين هم متعلق به تمام مردم جهان است امّا فقط بنى اسرائيل نقل كردند.
4- هنگام ولادت مسيح (ع) چنانكه در انجيل متى باب دوم ذكر مى كند ستاره اى در مشرق طاهر شد و مجوسان آن ستاره را ديدند و شناختند كه ستاره پادشاه يهود است و اين ستاره در آسمان بود تا آنها از ايران به فلسطين رفتند و آن ستاره را آنجا بالاى سر خود ديدند و به هدايت آن ستاره ، خانه مولد حضرت مسيح را يافتند و اين ستاره را غير از نصارى هيچ كس نقل نكرد.
5- در هنگام مصلوب شدن مسيح (ع) چنانكه در اناجيل آمده است آسمان تاريك شد و از ساعت ششم تا نهم ، ظلمت همه زمين را فرو گرفت و آن را هم كسى نقل نكرد و از اينگونه امور بسيار است .
شبهه چهارم : امام فخر رازى در تفسير خود از بعض منجمين نقل مى كند كه شايد يك نيمه ماه را گرفتگى مانند انخساف اتّفاق افتاد كه نور او را بپوشيد و در طرف ديگر آسمان قطعه روشن ايجاد شد مردم پنداشتند ماه شكافته است و پس از مدّتى آن قطعه نابود گرديد و انخساف تمام شد مردم گمان كردند كه آن قطعه متّصل شده است .
در جواب گوئيم : بر فرض چنين هم باشد باز اعجاز ثابت است زيرا كه مدّعاى پيغمبر واقع شد و خرق عادت بود، و باز گوئيم اين توجيه به اين تكلف از شكافتن ماه بعيدتر است چون پيدا شدن جسمى روشن به شكل نصف دايره به اندازه دايره ماه مقارن با انخساف نصف كره ماه و معدوم شدنش بازوال انخساف بى تقدم و تاءخر بسيار دور است بر خلاف شكافتن ماه ، چون اجسام و كرات آسمانى هم مانند زمينى در معرض شكستن و پيوستن و خرد شدن و متفرق گشتن و بهم آمدن هستند و منجمين شكستن و پيوستن و متفرّق شدن يكى از كرات پديد آمده ، و گروهى گويند: زمين با خورشيد متصل بود و از آن جدا گشت و سرد شد و نيز گويند: در باطن بعض كرات مانند زهره و مشترى ، آتش پنهان است كه براى بيرون آمدن به قشر ظاهر آن فشار مى آورد، و جمعى درباره زمين همين را گويند.