راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۳ -


اين قضيه هم چون در جنگ در حضور مردم بسيار بود احتمال كذب در آن نمى رود، امّا ممكن است كسى بگويد: شايد بيرون آمدن چشم او از حدقه طورى نبود كه برگرداندن و شفا يافتن بيماران به آب دهان مبارك پيغمبر(ص) يا به دعاى آن حضرت تاءييد مى كند كه اين معجزه و خرق عادت بود، و همين طور كه در زمان ما معروف است آب دهان پيغمبر يعنى شفاى عاجل ، در زمان آن حضرت هم ميان صحابه معروف بود.
10- شماره آنها كه حضرت پيغمبر(ص) به آب دهان مبارك شفا داد از حد و اندازه بيرون است : يكى از آنها اميرالمؤمنين (ع) است در غزوه خيبر و اين اعجاز در حضور لشكرى اتفاق افتاد كه جماعت بسيار از صحابه روايت كردند و احتمال جعل و اشتباه در آن نمى رود.
بخارى و مسلم در صحيح خود از سهل بن سعد ساعدى و سلمة بن اكوع روايت كردند كه پيغمبر(ص) روز خيبر فرمود: فردا عَلَم را به مردى دهم كه خدا به دست او خيبر را بگشايد، چون بامداد شد، فرمود: على بن ابى طالب كجاست ؟ گفتند: چشمان او درد مى كند، رسول خدا(ص) سوى او فرستاد بيامد، آب دهان مبارك در ديدگان على انداخت و او را دعا كرد، شفا يافت چنانكه گوئى درد نداشت .(152)
و اين معجزه را غير از سهل بن سعد و سلمة بن اكوع ، ابن عمر، و ابن عباس ‍ و سعد بن ابى وقاص ، و ابى هريره ، و ابى سعيد خدرى ، و عمران بن حصين ، و جابربن عبداللّه انصارى ، و ابى ليلى ، و بريده نقل كرده اند. و اميرالمومنين (ع) هميشه مى فرمود: از آن وقت مرا از سرما و گرما رنج آزارى نرسيد. و آن را هم بسيارى از اصحاب اميرالمومنين (ع) روايت كرده اند و در وقوع اين معجزه ترديد ممكن نيست .
11- پيغمبر اكرم (ص) در جنگ بدر مشتى ريگ برداشت و بر كفّار پاشيد و اين از اسباب انهزام آنان شد؛(153) چنانكه خداوند در سوره انفال : آيه 17 مى فرمايد كه :
(فلم تقتلوهم ولكنّ قتلهم و ما رميت إ ذ رميت ولكنّ اللّه رمى ).
يعنى : شما آنها را نكشتيد ولكن خدا آنها را كشت چون (مشت ريگ را) انداختى تو نينداختى ولكن خدا انداخت . و اينكه پيغمبر انداخت و سبب انهزام آنان شد تير و نيزه و حربه ديگر نبود زيرا كه در آن جنگ آن حضرت سلاح بكار نبرد و هيچ كس نقل نكرده است بلكه همان مشت ريگ است كه همه نقل كردند و ريگ پاشيدن اگر اعجاز نباشد سبب انهزام لشكر نمى شود.
اگر كسى گويد: آن حضرت براى اهانت ريگ پاشيد، چنانكه ما گوئيم : ((خاك بر سرتان )) او به عمل اين بيان كرد. گوئيم : آيه قرآن دلالت دارد كه اين ريگ پاشيدن مانند كشتن دليران دخل در انهزام آنها داشت .
و حكيم بن حزام كه در لشكر كفار بود، گفت : ما صدائى مانند آواز افتادن ريگ در طشت مى شنيديم و رعب در دل ما افتاد و به هزيمت رفتيم .
12- در تفسير آيه :(انّا كفيناك المستهزئين )(154) به اسانيد بسيار از ابن عباس و غير او روايت شده است كه : پنج تن از مردم مكّه پيغمبر اكرم (ص) را استهزاء مى كردند: وليد بن مغيره ، عاص بن وائل ، اسود بن عبد يغوث ، اسود بن مطلب ، حارث بن عيطل سهمى . و خداوند شرّ اينان را كفايت كرد و پيغمبر ديد جبرئيل اشارت به اَكْحَل وليد كرد و به چشم اسود بن مطّلب و به سر اسود بن عبد يغوث و به شكم حارث بن عيطل و كف پاى عاص بن وائل .
وليد بن مغيره بر مردى از خزاعه مى گذشت و او را پر بر تير مى نهاد بسببى تير به اَكْحَل وليد خورد و آن را بريد.
اسود بن مطّلب وقتى زير دختى بود و فرزندان خود را آواز مى داد: چرا بداد من نمى رسيد؟ مى گفتند: در تو چيزى نمى بينيم ؛ او مى گفت خار در چشم من فرو مى برند! و همچنان بود تا كور شد.
اسود بن عبد يغوث را در سر قروحى پديد آمد و درگذشت .
حارث در شكم آب زرد آمد و از آن بمرد.
عاص بن وائل سوار دراز گوشى بطائف ميرفت و خارى در كف پاى او فرو رفت و بمرد. طبرى در تفسير خود به هيجده طريق ، اين واقعه را روايت كرده است با اندك اختلاف در الفاظ كه لازم نقل اين گونه اخبار است (155).(156)
13- جابر بن عبداللّه انصارى گويد: كه در غزوه خندق پيغمبر(ص) را ديدم سخت گرسنه است بخانه رفتم و با همسر خود گفتم : چيزى دارى ؟ من رسول خدا را سخت گرسنه ديدم ؟ او هميانى كه يك صاع (يك من تبريز) جو داشت بياورد، و بزى در خانه داشتيم آن را كشتم و جو را آسيا كردم و نزد رسول خدا(ص) رفتم و پنهان با او گفتم : حيوانى كشتيم و يك صاع جو آرد كرديم ، تو با چند تن بخانه ما آئيد. پيغمبر(ص) آواز داد كه اى اهل خندق جابر، سورى ساخته است بيائيد، و مرا فرمود: ديگ را از ديگپايه فرود نياوريد و خمير را نام مپزيد تا من بيايم ، پس سوى خانه شدم و رسول خدا(ص) پيشاپيش و مردم از پس او آمدند و خمير را به او دادم آب دهان مبارك در آن افكند و از خدا بركت خواست ؛ آنگاه سوى ديگ رفت و در آن هم آب دهان بينداخت و بركت خواست . به خدا سوگند كه هزار تن بودند خوردند و رفتند ديگ ما همچنان به خروش مى جوشيد و از خمير ما همچنان نان مى پختند.
جابر بن عبداللّه خودش از مردم مدينه است و پس از پيغمبر بسيار محترم و ميان اهل كوفه و مدينه به درستى معروف بود در مسجد مى نشست و بمردم علم دين مى آموخت و اهل مدينه همه در غزوه خندق حاضر بودند و اينكه جابر نقل مى كند همه ديده بودند و جابر در حضور آنها نقل مى كرد و البتّه عادت پيغمبر اين نبود كه خود را از مجاهدين امتياز دهد، در ميان لشكرى گرسنه خود تنها يا با چند نفر از خاصّان بروند و طعام خورند و مردم ديگر را گرسنه گذارد و چنانكه مى دانيم خود او به نفس شريف خندق مى كند تا نگويند زحمت را بما گذاشته است پس اينكه نقل كرده است صحيح است و نظير اين دعوت جابر در جنگ خندق بسيار واقع شد و از طعام اندك مردم بسيار را سير كرد.
خوانندگان مى دانند كه كفّار در غزوه خندق شهر مدينه را محاصره كردند و رسول خدا(ص) و اهل مدينه در حصار ماندند و راه آذوقه و خوراك بر مردم شهر بسته بود، و هم در غزوه خندق ، خبر فتح ممالك شام و يمن و حيره و غير آن را داد در حضور لشكر بسيار؛ و جماعتى از اصحاب كه آنجا حاضر بودند گفتند: هنگام كندن خندق به سنگى رسيديم كه از شكستن آن عاجز گشتيم ؛ آن حضرت كلنگ برداشت و چند ضربت بر سنگ زد هر بار برقى جست و پيغمبر ((اللّه اكبر)) گفت و خبر داد كه هر بار كه برق جست آثار آبادى هاى كشورى را ديدم ، و خبر داد امّت او آن شهرها را مى گشايند. منافقان گفتند: محمّد بشما خبر مى دهد كه از يثرب ، قصرهاى حيره و مدائن كسرى را ديدم و اين بلاد را شما مى گشائيد با اينكه از ترس ، بر گرد خود خندق مى كنيد و نمى توانيد بمبارزت احزاب بيرون رويد، و اين آيه اشاره به آن خبر است :
(و إ ذا يقول المنافقون و الّذين فى قلوبهم مّرض مّا وعدنا اللّه و رسوله إ لّا غروراً) (احزاب :آيه ،12).
هنگامى كه گفتند منافقان و آنها كه بيمارى در درون دل دارند: خدا و رسول او، ما را براى فريب دادن نويد مى دهند.
مؤلف گويد: در ضمن بيان اخبار غيب كه از حضرت پيغمبر(ص) صادر شده است اشارت بدين خبر كرديم و آن وقت كه حضرت رسول (ص) اين اخبار فرمود مردم مدينه از ده هزار تن لشكر احزاب فرو مانده و در محاصره بودند چون شهر مدينه بسيار كوچك است و ما در ايران بزرگ تر از آن را هم شهر نمى ناميم و آن حضرت در جنگ ها با آنكه همه مردان بسيج مى فرمود، بيش از دو سه هزار نفر از شهر بيرون نمى آمد و با اين مردم كم نويد فتح جهان بلشكريان خود ميداد(157).
و از سهل بن سعد ساعدى روايت است كه با رسول خدا(ص) بوديم خندق حفر مى كرد به سنگى رسيد و تبسّم كرد، گفتند: يا رسول اللّه خنده از چه بود؟ فرمود:
((ضحكت من ناس يؤ تى من قبل المشرق فى الكبول يساقون الى الجنّة و هم كارهون )).(158)
خنديدم از مرديم كه از سوى مشرق مى آورندشان در بنده كرده و ناخواهان آنها را به بهشت مى رانند.
14- حضرت اميرالمؤمنين (ع) در خطبه قاصعه كه در مسجد كوفه خواند (چنانكه در نهج البلاغه است ) مى فرمايد:
من با رسول خدا(ص) بودم گروهى از قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد دعوى بزرگى كردى كه پدران و خويشان تو هيچ يك چنين دعوى نكردند و ما از تو چيزى خواهيم اگر اجابت كردى و آنچه خواستيم به ما نمودى دانيم تو نبى و فرستاده خدائى وگرنه دانيم جادو و دروغ گوئى ؛ حضرت فرمود: چه مى خواهيد؟ گفتند: اين درخت را بخوان تا با ريشه بيايد و نزد تو بايستد! رسول خدا(ص) فرمود: خدا بر هر چيز قادر است اگر خدا براى شما اين كار كند آيا ايمان مى آوريد و شهادت به حقّ مى دهيد؟ گفتند: آرى ، فرمود: به شما بناميم آنچه مى خواهيد با آنكه مى دانم سوى خير باز نيائيد و ميان شما است آنكه در چاه بدر افكنده شود و كسى كه احزاب را فراهم كند؛ آنگاه فرمود: اى درخت ، اگر ايمان به خدا و روز رستاخيز دارى و مى دانى من فرستاده اويم از ريشه بركنده شو و نزديك من بايست باذن خداى تعالى . سوگند به آن كسى كه پيغمبر(ص) را به راستى فرستاد، آن درخت با ريشه آمد و آوازى چون آواز بال مرغان از او برآمد تا نزديك رسول خدا(ص) بايستاد و سايه افكند يك شاخ بر دوش حضرت او و شاخ ديگر بر دوش من ، و من در جانب راست او ايستاده بودم . چون مردم اين بديدند به تكبّر گفتند: امر كن يك نيمه اش نزد تو آيد و نيم ديگر به جاى ماند.
حضرت بفرمود، و يك نيم آن غرش كنان و شگفت انگيز به آن حضرت نزديك تر شد چنانكه نزديك بود به وى بچسبد! باز كافران متكبّرانه گفتند: اين نيمه نزديك را بفرماى سوى آن نيمه ديگر باز گردد هم چنانكه بود. آن حضرت بفرمود و بازگشت .
من گفتم :((لا اله الاّ اللّه )) منم اوّل مؤمن به تو اى رسول خدا و منم اوّل كس كه اقرار مى كنم اين درخت آنچه كرد به امر خدا كرد براى تصديق پيغمبرى و تعظيم امر تو. مردم همه گفتند: جادوى دروغ گوئى است جادوئى هاى عجيب دارد و سخت سبك دست است در آن ، تو را باور نمى كند جز مانند اين (مقصود آنها من بودم ).
مؤلف گويد: همان سخنى كه امام فخر رازى در معجزه شقّ القمر و روايت حذيفه يمانى بالاى منبر مدائن گفت در اين معجزه هم جارى است ، زيرا كه اميرالمؤمنين (ع) خود را وصى و امام مفترض الطّاعه مى دانست ، در حضور جماعت بسيار كه پيغمبر را ديده بودند محال است اين معجزه را بر خلاف واقع نقل كند و نيز طبرى آن را از ديگران هم روايت كرده است .
اگر گوئى از كجا بدانيم اين خطبه حتماً از حضرت اميرالمؤمنين (ع) است ؛ گوئيم : آن وقت كه آن حضرت خطبه ميخواند خليفه روى زمين بود و پادشاهى به آن عظمت و شوكت در هيچ كشور از كشورهاى ربع مسكون نبود و خطبه هاى پادشاهان را هميشه درست نقل مى كنند چون توجّه همه مردم به سخن ايشان است و اگر در آن تصرّفى شود اندكى است در بعض ‍ الفاظ كه مُغَيِّر معنى نيست و اين ضبط و حفظ خطب مخصوص به اميرالمؤمنين (ع) نيست ، بلكه سخنان عام و خطب خلفا و سلاطين ديگر را هم مانند ابوبكر و عمر و هارون و ماءمون و متوكّل ، و حكّام مانند حجّاج و ديگران همچنين ضبط كردند؛ و در كلام اميرالمؤمنين (ع) به خصوص ‍ فضلى و بلاغتى است كه همه مردم شيفته دانستن و از حفظ كردن آن بودند.
علاوه بر اينكه اهل سير و تواريخ كلام و خطب آن حضرت را در ضمن حوادث نوشته اند، كتاب هاى مخصوص نظير نهج البلاغه تنها جامع خطبه هاى او تاءليف كردند از جمله حضرت عبدالعظيم و نيز مدائنى و ابن كلبى .
و نيز گوئيم : آن كس كه سخن شناس است كلام اميرالمؤمنين (ع) را از ديگران امتياز مى دهد چنانكه ادباى فارسى ، اشعار فردوسى و سعدى و ناصر خسرو را.
و اگر از همه اينها بگذريم ايمان اميرالمؤمنين (ع) به پيغمبر اكرم (ص) خود دليل بزرگى است بر نبوّت او چون هر كس تاريخ اميرالمؤمنين (ع) را خوانده است و بر احوال او مطّلع گشته از مسلمان يا غير مسلمان تصديق كرده است او عالم و فطن و نيز امين و بى مداهنه بود و خطبه هاى توحيدى او خود معجزى بزرگ تر از خواندن درخت است و حضرتش بى آنكه دليل و علامتى بر صدق پيغمبر(ص) بيند محال بود به مداهنه كارى ايمان آورد يا در دليل نبوّت خطا كند.
15- ثعلبه و اسيد دو فرزند سعيد و اسد بن عبيد از يهودان بنى قريظه به نام پيغمبر(ص) ايمان آوردند و سبب اسلامشان آن بود كه مردى از يهود شام ابن هيبان نام عالم و متديّن چنانكه به او تبّرك مى جستند و در خشكسالى او را واسطه باران مى كردند در بنى قريظه آمد و تا آخر عمر آنجا بماند، چون از دنيا مى رفت با آنها مى گفت : مى دانيد چرا من از زمين خمر و خمير بدين زمين رنج و گرسنگى آمدم ؟ گفتند: تو خود بهتر دانى گفت : پيغمبرى مبعوث مى شود كه هجرت او بدين شهر است ولو ماءمور به خونريزى و اسير كردن است اينها شما را مانع از ايمان به او نشود و ديگران بر شما پيشى نگيرند؛ و همين سبب اسلام آن سه تن شد.
اين داستان را بيهقى و ابن السكن و ابو نعيم اصفهانى و ابن اسحاق از چند تن از صحابه نقل كردند(159) و نمى توان گفت از احاديث ضعيف و مجعول است چون نظير آن از ديگر علماى يهود هم روايت شده است و نيز در قرآن است :
(و كانوا من قبل يستفتحون على الّذين كفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا كفروا به )(بقره : آيه 83).
پيش از آنكه پيغمبر مبعوث شود با بت پرستان مى گفتند: اينجا پيغمبرى مبعوث مى شود، حق بودن ما و باطل بودن دين شما را ثابت مى كند چون آن پيغمبرى كه مى شناختند آمد به او كافر گشتند.
پيغمبر(ص) در حضور يهوديان مدينه مى فرمود: شما پيش از آمدن من خبر مرا مى داديد چرا پس از آمدن من كافر شديد؟
البتّه آنها خبر داده بودند و پيغمبر(ص) با دعوى نبوّت خلاف واقع نمى فرمود زيرا كه در اين صورت يهوديان مى گفتند: ما هرگز خبر تو را نداديم و هيچ كس از ما نشنيد.
و نيز در ضمن اخبار غيب كه گذشت گفتيم : سالع ، مدينه است و در فصل بشارات ان شاء اللّه خواهد آمد كه اشعياى پيغمبر(ص) خبر داد كه هنگام ظهور آن پيغمبر ساكنان سالع يعنى مدينه آواز برآرند و سرزمين هاى اولاد اسماعيل صدا به عبادت خدا بلند كنند؛ و نيز شعيا(ع) آن حضرت را در عالم مكاشفه و رؤ يا ديد كه از بصرى مى آيد و جامه هايش خون آلود است و دشمنان خود را مقهور كرده است و از خون آنها جامه هاى سرخ در تن دارد.
به هر حال مردم مسلمان كه آن حكايات را نقل كردند جز به اخبار علماى يهود از تورات و انجيل خبر نداشتند تا علائم پيغمبر(ص) را مطابق آن كتب نقل كنند و اگر بعض عبارات كه صحابه و راويان آنها نقل كردند با عبارات تورات و انجيل اندك تفاوتى در الفاظ دارد به علّت آنست كه در نقل اين گونه مطالب اختلاف در الفاظ ناچار واقع شدنى است و اصل مقصود را زيانى ندارد.
16- بجير بن بجره طائى در غزوه تبوك اين شعرها را براى آن حضرت خواند:

تبارك سائق البقرات اءنّى   راءيت اللّه يهدى كلّ هاد
فمن يك حائداً عن ذى تبوك   فانّا قد اءمرنا بالجهاد
حضرت پيغمبر(ص) را خوش آمد و او را دعا كرد ((لا يفضض اللّه فاك )) يعنى خدا دهان تو را خرد نكند؛ و او نود سال بزيست و تا آخر عمر دندانهايش به سلامت ماند. و نظير اين نسبت به نابغه جعدى دعا كرد.(160)
17- و نيز درباره عمروبن حمق خزاعى دعا كرد: ((اللّهمَّ متِّعه بشبابه )) يعنى او را از جوانى بر خوردار گردان . وى هشتاد سال بزيست موى سفيد در بدنش نبود.(161)
18- درباره عروه بارقى دعا كرد كه خداوند در كسب او بركت دهد و حديث او بسيار معروف است سنّى و شيعه همه نقل كرده اند و او چنان خوش دست بود كه در يك معامله چهل هزار دينار فائده مى برد.(162)
19- درباره ابن عبّاس دعا كرد: ((اللّهمَّ فقِّهه فى الدّين و علّمه التّاءويل )).(163)
و ابن عبّاس بدانجا رسيد كه معروف است . و از اين قبيل بسيار است .
و نيز اشخاص معروف ، به نفرين آن حضرت مبتلا شدند و مردم دانستند و شناختند.
از جمله : حكم بن اءبى العاص نزديك پيغمبر(ص) مى نشست و هرگاه آن حضرت سخنى مى گفت او تقليد مى كرد به سخريّه و دهان كج مى كرد يا در راه رفتن تقليد آن حضرت مى نمود حضرت نفرين كرد چنان باش ، او را مرضى آمد كه دو ماه بسترى شد و چون بهتر شد رويش همچنان معوج ماند و شان هايش مى لرزيد.(164)
20- تسبيح كردن سنگ ريزه و شنيدن صوت از جامدات مانند ناله ستون حنّانه و آواز مردگان از قبور و شهادت سوسمار و از اين قبيل بسيار نقل كردند، اگر در بعض آنها بتوان شبهه كرد در همه آنها نمى توان . مثلاً ستون حنّانه ، تنه درخت خرمائى بود در مسجد آن حضرت كه هرگاه موعظه مى فرمود تكيه بدان ميداد تا آن هنگام كه منبر ساختند و رسول خدا(ص) بر منبر نشست از آن درخت ناله برآمد و گفتند: از هجر او ناله دارد تا آن حضرت نزديك آمد و دست بر آن سود، ناله اش آرام يافت .
شايد كسى در اينكه اين امر خرق عادت باشد شبهه كند كه ستون چوبى بود بر آن سقفى از چوب و برگ خرما نهاده بودند و از سنگينى و فشار چوب ها آن صدا شنيده مى شد و حضرت پيغمبر دست بر آن سود و آن را استوار و محكم فرمود و ديگر صدا نكرد، اصحاب رسول خدا كه گفتند: از هجر آن حضرت ناله مى كرد غرضشان تمثيل شاعرانه بود نظير قول طغرائى :
طال اغترابى حتّى حنَّ راحلتى   و رحلها و قرى العسالة الذَّبل (165)
يعنى : آن قدر غربت من طول كشيد كه شتر من و پالان آن شتر و پائين نيزه هاى باريك ناله كردند، آن آواز كه از به هم خوردن چوب هاى جهاز شتر و بندهاى نيزه بر مى خيزد ناله گفته است ، اگر معلوم باشد كه صحابه پيغمبر و حاضرين در مسجد ناله آن ستون را خرق عادت دانستند البتّه بايد قبول كرد چون علّت آواز را تشخيص مى دادند، امّا اگر ندانيم حاضران مجلس آن را معجزه دانستند و در آن شبهه شود در ساير معجزات از اين قبيل شبهه نيست چون آنها كه بدان عهد بودند آنها را خرق عادت دانستند.
21- از معجزات آن حضرت كه چند بار اتّفاق افتاد جوشيدن آب است از ميان انگشتان او چون در عربستان آب بسيار كم است و لشكر كشى آنجا دشوار است براى نبودن آب و آذوقه و بدين جهت پيش از اسلام هرگز در آنجا دولت بزرگى تاءسيس نيافت چون هيچ كس نمى توانست لشكر بزرگى آماده و مجهّز نگاه دارد به اندازه اى كه بتواند بر همه عربستان مسلّط باشد و در غزوات پيغمبر هم بى آبى بسيار مى شد آن حضرت دست در ظرف كوچك مى نهاد و اهل لشكر از آن آب بر مى داشتند براى آشاميدن و وضو ساختن و سيراب كردن چهارپايان خود و گاه طرف آب چندان كوچك بود كه جز چهار انگشت آن حضرت در آن نمى گنجيد و ابهام را بيرون نگاه مى داشت و از اصحاب پيغمبر كسانى كه اين معجزه را نقل كردند جابربن عبداللّه انصارى است و انس بن مالك و روايت از انس متواتر است و مردم بسيارى از انس شنيدند و نقل كردند، ديگر زيادبن حارث صدائى ، و ابن عباس ، و ابن مسعود، و ابوليلى انصارى ، و ابو رافع ، و ابو عمره انصارى ، و عمران بن حصين (166)، و ابو قتاده اينها به طرق مختلف اين معجزه را در چند غزوه ديده و نقل كردند، كه هم صحاح اهل سنّت و هم در كتب شيعه مضبوط است ، و ما از تفضيل هر يك خوددارى كرده و به ذكر يكى اكتفا مى كنيم و آن چنان است كه بخارى از جابربن عبداللّه انصارى روايت كرده كه : رسول خدا(ص) بودم هنگام نماز عصر، و ته مانده آبى داشتيم آن را در ظرفى ريخته نزد رسول خدا(ص) آوردند او دست در آب گذاشت و انگشتان بگشود و فرمود: در يابيد وضو را و بركت از خدا است . آب را ديدم از ميان انگشتان او مى جوشد و مردم وضو گرفتند و آشاميدند و ما هزار و چهار صد تن بوديم .(167)
مقصود ما ذكر آن معجزاتى است كه در حضور مردم بسيار اتّفاق افتاد تا احتمال جعل و كذب در آنها داده نشود و نتوان گفت امر عادّى به نظر بيننده از غايت حسن ظنّ به پيغمبر(ص) خرق عادت آمد و استقصاى همه آنها ممكن نيست چون معجزات مسند كه كتب معتبره نقل كرده اند شايد از هزار متجاوز باشد، و معجزاتى كه در اناجيل از حضرت مسيح (ع) نقل كرده اند به طورى كه اين بنده مؤلّف شمردم بيست و هفت معجزه است ، و اگر من در شماره آن يكى دو مورد سهو كرده باشم باز بيش از سى معجزه نيست و ناقل آن چهار تن هستند مجهول كه تاريخ زندگى آنها روشن نيست .
امّا عدد آنها كه معجزات پيغمبر ما را روايت كرده اند از حد و حصر بيرون است و نام چند تن آنها را در اينجا ذكر مى كنيم :
اميرالمؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد بن اسود، ابن عبّاس ، ابن مسعود، عبداللّه بن اءبى اءوفى ، ماجشون ، جابر بن عبداللّه انصارى ، زيد بن حارثه ، زيد بن ثابت ، جهلمة بن عرفطه ، عمرو بن سعيد، ابو هريرة ، ابو موسى اشعرى ، ابو مجلّز، ابو الزّناد، ابو سعيد خدرى ، ابو الطفيل ، ابو لبابه ، عبّاس بن عبدالمطلّب ، جبير بن مطعم ، تميم دارى ، اءمّ اءيمن ، عائشه ، عبّاس بن مرداس ، بكر بن جبه ، جعد بن قيس مرادى ، حارث بن هشام ، عبادة بن صامت ، فلتان بن عاصم ، يعلى بن اءميّه ، اءبى اءروى الدّوسى ، اءنس بن مالك (168)، عمر بن الخطّاب ، براءبن عازب ، عبداللّه بن عمر، اءسما بنت اءبى بكر، اسحاق بن يسار، اءبو بكر بن اءبى قحافه ، حارث بن صمة ، سليمان بن صرد خزاعى ، ابى بن كعب ، سهل بن سعد ساعدى ، معاويه بن حكيم ، جليل جعفى ، حبيب بن فديك ، محمّد بن طالب ، سلمة بن اءكوع ، عمران بن حصين ، بريده اءسلمى ، سعد بن اءبى وقّاص ، حكيم بن حزام ، بشر بن محصن ، كعب بن مالك ، عوف بن مالك اءشجعلى ، عثمان بن طلحة ، حذيفة بن يمان .
و صدها مردم ديگر كه همه را مى شناسيم و تاريخ و شرح حال آنها معلوم است و بسيارى از آنها چندين خرق عادت روايت كردند و معجزاتى كه جابربن عبداللّه انصارى روايت كرده است به تنهائى چندين برابر معجزات حضرت عيسى (ع) است و از اينها معلوم مى شود همه مردم معتقد بصدور معجزه از رسول خدا(ص) بودند و اتّفاق و تبانى اين همه مردم بر امر باطل و دروغ عادة محال است ، و همچنين تابعين همين عقيده را داشتند حتّى آنها كه سخت و دير باور بودند و هر چيز را تاءويل مى كردند مانند حسن بصرى كه چون اقوال ويرا تتبّع كنى حال او بر تو معلوم گردد مثلاً معراج را به رؤ يا تاءويل مى كرد و شقّ القمر را به قيامت ، با اين حال معجزاتى از حضرت پيغمبر(ص) روايت كرده است ، اءبونعيم اصفهانى از او روايت كند كه : صحابه از پيغمبر(ص) پرسيدند: يا رسول اللّه ! درباره تو حجّت خدا بر كسرى چه بود؟ فرمود كه : خداوند فرشته اى فرستاد كه دست از ديوار خانه اش بيرون آورد درخشنده و روشن ، كسرى چون آن را بديد بترسيد، آن فرشته گفت اى كسرى مترس كه خداى تعالى رسولى فرستاد و كتابى بر او نازل كرد پيروى او كن تا دنيا و آخرت تو سالم ماند، كسرى گفت : در آن نظرى كنم و ببينم .
و چنانكه از اين حكايت معلوم مى شود حسن بصرى معتقد بود بى معجزه حجّت انبيا بر مردم تمام نمى شود. وسائل از پيغمبر پرسيد بر مردم مكّه و مدينه حجّت تمام شد بدين معجزات و بر قيصر به كتاب انجيل اءمّا كسرى كه دور بود و كتاب آسمانى نداشت حجّت بر وى به چه تمام شد؟ پيغمبر(ص) فرمود: به آن فرشته .
آياتى كه دلالت بر صدور معجزه از پيغمبر مى كند
در سوره الصافّات : آيه 13-15:
(بل عجبت و يسخرون # و إ ذا ذكّروا لا يذكرون # و إ ذا راءوا آيةً يستسخرون # و قالوا إ ن هذا إ لاّ سحر مّبين ).
يعنى : تو تعجّب نمودى و آنها مسخره مى كنند و وقتى پند داده شدند پند نمى پذيرند و چون معجزه ديدند آن را به سخريّه گرفتند و گفتند: اين نيست مگر جادوئى آشكار.
و در سوره انعام : آيه 124:
(و اءذا جاءتهم آية قالوا لن نؤ من حتّى نؤ تى مثل ما اءوتى رسل اللّه اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته ).