راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۴ -


يعنى : چون آمد ايشان را معجزه اى ، گفتند: هرگز ايمان نمى آوريم تا آنكه بما داده شود آنچه به پيغمبران خدا داده شد، (يعنى : تا بر خود ما وحى نشود باور نمى كنيم بر كسى وحى شده باشد و خداوند جواب مى دهد) خدا بهتر مى داند پيغمبرى خود را كجا قرار دهد(و صلاح ندانست وحى بر شما نازل شود).
در سوره انعام : آيه 109.
(و اءقسموا باللّه جهد اءيمانهم لئن جاءتهم آية ليؤ مننّ بها قل إ نّما الا يات عهد اللّه و ما يشعركم اءنّها إ ذا جاءت لا يؤ منون # و نقلّب اءفئدتهم و اءبصارهم كما لم يؤ منوا به اءوّل مرّةٍ و نذرهم فى طغيانهم يعمهون ).
يعنى : سوگند خوردند به خدا سوگندان سخت كه اگر آيتى براى ايشان آيد البتّه ايمان آورند بدان . بگو آيات نزد خدا است و چه دانيد اگر آيت هم بيايد ايمان نمى آورند و دل ها و ديدگان ايشان را مى گردانيم چنانكه در دفعه اوّل هم (كه معجزه ديدند) ايمان نياوردند و مى گذاريم ايشان در طغيان خود كور دل بمانند.
از اين آيات و نظائر آن كه نياورديم معلوم مى گردد كه چند بار از آن حضرت معجزه صادر گرديده بود و خداوند بهانه جوئى هاى آنان را نقل مى كند گاهى مى گفتند: اين جادوئى است و گاهى مى گفتند: اصلاً ما بايد بر خودمان وحى نازل شود تا باور كنيم ؛ و در آيات ديگر است كه مى گفتند ما بايد خدا و فرشتگان را ببينيم و تو را ببينم به آسمان مى روى و كتاب نوشته اى از آنجا مى آورى .
و در آيه سيم خداوند مى فرمايد: اين مردم بيمارى در دل دارند و آن عُمه است كه آنها را از دقّت باز مى دارد و به غفلت و طغيان از فكر در امور معنوى فرو مانده اند و اهل لغت گويند: عُمْه ، كورى بصيرت است و عَمْى كورى بصر، يك بار معجزه ديدند ايمان نياوردند باز هم ببينند ايمان نمى آورند.
و در سوره انعام : آيه 4 فرموده :
(و ما تاءتيهم من آيهٍ من آيات ربّهم إ لا كانوا عنها معرضين ).
يعنى : هيچ آيت و معجزه اى از آيات پروردگار براى آنها نمى آيد مگر از آن اعراض مى كنند چون معجزات پيغمبر(ص) را به چيزى نمى شمردند و بدان توجّه نمى كردند و بى اعتنائى مى نمودند و گاهى ميخواستند كه جهان را زير و زبر كند و آسمان فرود آيد و شهر مكّه و عربستان مانند شام مبدّل بباغستانها و آب جارى شود و كوه هاى آن بركنده شود و از ميان برود و تكلّم سوسمار و تسبيح سنگ در دست پيغمبر(ص) و امثال اين امور را معجزه نمى شمردند.
و در همان سوره : آيه 25 فرمايد:
(و إ ن يروا كلّ آية لا يؤ منوا بها حتّى إ ذا جاءوك يجادلونك يقول الّذين كفروا إ ن هذا إ لا اءساطير الا وّلين ).
اگر هر معجزه ببينند ايمان نمى آورند به آن تا چون نزد تو آمدند با تو مجادله مى كنند و آنها آن كه كافر شدند گويند: اين قرآن نيست مگر افسانه هاى پيشينيان .
و اينان مى گفتند: معجزات را ديديم امّا چون آنها را براى قبول قرآن آوردى و قرآن اساطير است ما باور نداريم و ايمان نمى آوريم . و نظير اين در سوره الاعراف : آيه 143 است :
(ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الا رض بغير الحقّ و إ ن يروا كلّ آيةٍ لا يؤ منوا بها).
و در سوره القمر: آيه 2 و 3:
(اقتربت الساعة و انشقّ القمر # و إ ن يروا آيةً يعرضوا و يقولوا سحر مستمرّ).
قيامت نزديك شد و ماه شكافته گرديد و اگر آيتى بينند روى بگردانند و گويند جادوئى است قوى . و ما شرح آن را در عنوان مخصوص آورديم به حمداللّه تعالى .
ذكر بعض اشعار شعراى عهد پيغمبر(ص) كه متضمن صدور معجزه است
مالك بن عوف گفت :

ما ان راءيت و لا سمعت بمثله   فى الناس كلّهم بمثل محمد
اءوفى و اءعطى للجزيل اذا اقتدى   و متى تشا يخبرك عما فى غد(169)
و حسان [بن ] ثابت (170) گفت :
محمد والعزيز اللّه يخبره   بما تكن سريرات الا قاويل (171)
و ابوطالب عم آن حضرت گفت :
و اءبيض يستسقى الغام بوجهه   ثمال اليتامى عصمة للارامل (172)
و هم حسان درباره نفرين آن حضرت بر عتيبه فرزند ابولهب و دريدن شير اشعارى گفت و ما پيش از اين ذكر آن كرديم . و ابوطالب درباره صحيفه و موريانه كه ذكر آن بگذشت گفت :
و قد كان فى اءمر الصحيفة عبرة   متى ما يخبر غائب القوم بعجب
محا اللّه منها كفرهم و عقوقهم   و ما نقموا من ناطق الحق معرب
فكذّب ما قالوا من الامر باطلا   و من يختلق ما ليس بالحق يكذب
و اءمسى ابن عبداللّه فينا مصدّقاً   على سخط من قومنا غير معتب (173)
يكى از فرزندان درباره شفا يافتن چشم او گويد:
اءنا ابن الذى سالت على الخد عينه   فردّت بكفّ المصطفى اءحسن الرّدّ
فعادت كما كانت لاوّل مرّة   فيا حسن ما عين و يا حسن ماءخذ(174)
وقتى ابوجهل سنگى برداشت تا بر آن حضرت زند دستش خشك شد و سنگ محكم در دستش ماند و اين حكايت معروف است و به اسناد صحيح روايت شده است و ما در سياق معجزات سابق نياورديم مبادا كسى گويد كه خرق عادت بودن آن ثابت نيست مگر براى كسى كه در آنجا حاضر بود و ديد بچه كيفيت دستش خشك شد و سنگ در دست او ماند، و در اينجا گوئيم : اين ابيات ابوطالب دلالت دارد كه حاضران آن واقعه آن را خارق ديدند وگرنه ابوطالب اين ابيات را نمى فرمود و ابيات اين است :
اءفيقوا بنى عمّنا و انتهوا   عن الغى من بعض ذا المنطق
و الا فانّى إ ذا خائف   بوائق فى داركم تلتقى
كما ذاق من كان من قبلكم   ثمود و عاد و من ذا بقى
و اءعجب من ذاك فى اءمركم   عجائب فى الحجر الملصق
بكفّ الذى قام من خبثه   الى الصابر الصادق المتّقى
فاءثبته اللّه فى كفّه   على رغمة الخائن الاحمق (175)
يعنى : اين پسر عمويان ما بيدار شويد و از گمراهى باز ايستيد به شنيدن چندى از اين گفتار من وگرنه ميترسم شما را بلاهائى رسد و در سراهاى شما به هم پيوندد چنانكه پيش از شما عاد و ثمود و ديگران چشيدند و شگفت تر از اين در كار شما عجائبى است كه در آن سنگ بود و به دست آن كس چسبيده كه به ناپاكى برخاست و آهنگ آزار محمّد، صبر كننده راستگوى پرهيزكار كرد، پس خدا آن را به رغم اءبى جهل خائن بى خرد در دست او استوار نگاه داشت .
و ابن زبعرى كه از دشمنان بزرگ آن حضرت بود پس از ايمان آوردن قصيده اى گفت و اين بيت در آن قصيده است :
و عليك من سمة المليك علامة   نور اءغرّ و خاتم مختوم (176)
يعنى : از نشانه پروردگار علامتى بر تو است نور درخشنده و مهر نبوت بر تو نهاده .
نور اشارت به آن است كه گاه در روى مبارك پيغمبر روشنى ظاهر مى شد؛ چنانكه از عائشه نقل است كه سحر گاهى (كه هوا خوب روشن نشده بود) جامه مى دوختم سوزن از دستم بيفتاد، آن را جستم نيافتم ؛ رسول خدا(ص) به خانه در آمد به روشنى روى او سوزن را يافتم و باو خبر دادم .....
و نيز خاتم اشارت به مهر نبوت است كه بر دوش آن حضرت بود و بودن آن متواتر و مشهور است و من در سياق معجزات سابق ذكر آن نكردم براى آنكه دلالت آن بر نبوت پيغمبر(ص) به ضميمه انبياى سلف و اخبار رهبانان است كه پيغمبر موعود، علامتى چنان بر دوش دارد. و براى بشارات ، بابى جداگانه باز كنيم ان شاء اللّه تعالى .
و نيز حسان در شفا دادن چشم اميرالمؤمنين گفت :
و كان علىّ اءرمد العين يبتغى   طبيباً فلمّا لم يحسّ المداويا
شفاه رسول اللّه منه بتفلة   فبورك مرقيّا و بورك راقيا(177)
خلاصه مطالب گذشته در اعتبار نقل معجزات
پس از آنكه نمونه اى از معجزات حضرت پيغمبر(ص) آورديم و قرائن بر اعتبار آنها ذكر كرديم گوئيم : آن كس كه مى گويد: آن حضرت معجزه نداشت بايد بگويد: همه اصحاب پيغمبر در همه گفتارهاى خود دروغ گو بودند و هيچ سخن راست از آنها صادر نشد و نيز همه ديوانه و احمق بودند و فرق ميان خرق عادت و امور عادى را نمى گذاشتند. و البتّه اين سخن باور كردنى نيست به چند دليل :
اوّل - اينكه آنها مردان معتقد به دين و آخرت و عقاب و ثواب بودند و در راه خداجان و مال بذل مى كردند و دروغ بستن را گناه كبيره مى دانستند پس محال است همه متفقاً هر چه گفتند دروغ گفته باشند، و نيز همه معتقد بودند از پيغمبر خرق عادت صادر شد و محال است كه همه احمق و ديوانه باشند و امر عادى را معجزه و خرق عادت تصور كرده باشند.
دوم - اصحاب پيغمبر كه معجزات از او نقل كرده اند به قدرى زياد بودند و در عقايد و اخلاق مختلف و در بلاد و انحاء ممالك پراكنده كه تبانى و اتّفاق آنها بر يك مطلب محال بود و چگونه تعقل مى شود ده ها هزار مردم با هم تبانى كنند كه به انواع و اقسام معجزه در خيال خود تصوّر و اختراع كنند و بى اصل بسازند و به دروغ نقل كنند با آنكه دروغ بودن آن را مى دانستند.
سوم - محال است كسى در عهد خود علم و صنعت و هنرى را از خود نفى كند و هيچ كس از او اثرى از آن هنر و صنعت نبيند امّا در حيات و پس ‍ از مردن ، معروف به داشتن آن علم و هنر شود مثل آنكه پيغمبر(ص) شعر را از خود نفى كرد و هيچ كس يك قصيده و يك بيت كامل به او نسبت نداد و اگر معجزه را هم از خود نفى كرده بود هيچ كس يك معجزه به او نسبت نمى داد.
چهارم - اگر مسلمانان عهد اوّل همه دروغگو بودند و يك نفر راستگو ميان آنان نبود در دولت بنى اميّه اخبار مذمّت بنى اميّه و اولاد مروان نقل نمى كردند همان ها كه در دولت آنان مقرّب بودند و هرگز طرفدارى اهل بيت پيغمبر(ص) و مخالفين بنى اميه را نكرده بودند.
پنجم - مسلمانان جنگ ها و غارت هاى زمان جاهليت و اشعار شعراى آن عهد و خطب فصحا و نسب قبائل تا بيست و سى پشت بى اختلاف ، و تاريخ ايران و روم و عقايد ملل و فلاسفه و غير آن را به درستى نقل كردند هيچ علّت ندارد بگوئيم : همه آن مطالب كه از غير پيغمبر(ص) روايت كردند صحيح است و آنچه از آن حضرت روايت كردند همه دروغ است .
ششم - بسيارى از اخبار غيب كه سابقاً بدان اشاره شد، سال ها پيش از وقوع در كتب ، ضبط و تدوين شده است ؛ مانند خبر هلاكو و زوال دولت عرب به دست آنان و مانند خبر از آتش حجاز و مانند اينكه آخرين خلفاى بنى عباس عبداللّه نام دارد و از آن بايد دانست كه ساير روايات هم صحيح است .
و نيز بعض كارهاى آن حضرت جز به اعجاز ممكن نبود انجام گيرد مانند ساختن قبله مسجد مدينه منوّره و تاءسيس دولت بزرگ عربستان و معجزه خواندن درخت را كه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) نقل كرديم در خطبه قاصعه ، محال است مجعول باشد و نمى توان گفت آن حضرت در حضور مردم كه آگاه بر حال حضرت پيغمبر بودند معجزه اى بر خلاف واقع و خلاف عادت نقل كرد.
و نيز اكثر معجزات آن حضرت در حضور جماعت بسيار و در سفرهاى جنگ و حج و امثال آن بود و مع ذلك قرائن ديگر بر راستگوئى ناقلان آن هست .
الف ) قرينه ديگر در معجزه
مسلمانان اهل سنّت پس از پيغمبر اكرم (ص)، ابوبكر را افضل از همه مردم مى شمارند و پس از وى عمر را و بعد از عمر عثمان را و پس از اين سه تن اميرالمؤمنين على (ع) را و اگر مى خواستند معجزه بسازند براى همه اينها مى ساختند يا اگر مى خواستند اخبار عيب به دروغ نقل كنند از همه نقل مى كردند با آنكه فقط از پيغمبر اكرم (ص) و گاهى از اميرالمؤمنين على (ع) روايت كردند و اگر كرامات از صحابه ديگر نقل كردند چيزهائى است كه دلالت بر مقام پيغمبر(ص) دارد نه بر فضل آن صحابى ، چنانكه گويند: مولاى پيغمبر(ص) موسوم به سفينه با شيرى دچار گشت و با او گفت : من فلانم و به حرمت پيغمبر(ص) او را سوگند داد كه آزارى به وى نرساند و او را راه نمايد شير اجابت كرد.
و نيز گويند: عمر وقتى بر منبر مدينه بود گفت : يا سارية الجبل يعنى : اى ساريه به كوه پناه بر، و او سپهسالار بود در جنگ نهاوند و صداى عمر را شنيد و پناه به كوه برد، و چون با عمر گفتند: آن سخن چه بود، انكار كرد كه به ياد ندارم چنين سخنى گفته باشم .
ب ) قرينه ديگر بر معجزه
همه كس مى داند كه از زمان اميرالمؤمنين (ع) تا غيبت حضرت حجّت عصر(ع) سيصد سال گذشت و در اين مدّت شيعيان ائمّه اثنى عشر (ع) با آنها معاشرت و مراوده داشتند و معتقد بودند كه امام هم مانند پيغمبر، معصوم از سهو و خطا است و قول او حجّت و به الهام الهى است . و امامت ، مانند نبوّت سرّ الهى است نه سلطنت ظاهرى و تشخيص امامت را به ظهور معجزات مى دانستند و درباره ائمّه ، به خرق عادات معتقد بودند و معقول نيست گروه شيعه اثنى عشريه سيصد سال بر اين عقيده باطل بمانند و با اينكه معاشر امامان بودند نداشتن معجزه و نبودن الهام براى آنان واضح نگردد. و شيعيان كه از شهرهاى دور مانند بلخ و رى و قم و نيشابور، خمس ‍ و سهم امام مى فرستادند يا خود به زيارت مى آمدند از امام (ع) معجزه طلب مى كردند و نشانه مى خواستند تا مال را به او تسليم كنند و اگر امامان خود قادر بر هيچ معجزه نبودند ميان مردم شهرت نميدادند؛ امامت سرّ الهى است و مقرون به اعجاز است تا مردم از آنها معجزه طلبند و آنها رسوا شوند. و اءئمه زيديه كه خود پيروانى داشتند هرگز ميان شيعيان خويش ‍ شهرت ندادند ما معجزه داريم و ادعاى سرّ الهى نكردند بلكه سخت منكر اعجاز بودند و پيروان آنها مى گفتند: سلطنت ظاهرى است و حق فرزندان فاطمه - سلام اللّه عليها - است هر كس كه شجاع باشد و به شمشير خروج كند، و مى دانستند اگر ميان مردم شهرت دهند امامت سر الهى است و امام با معجزه است مردم از آنها معجزه مى خواهند و آنان نميتوانند و رسوا مى شوند امّا ائمّه اثنى عشر(ع) با آنكه شيعيانشان بسيار بيش از زيديه بودند اين شهرت را ميان مردم دادند و سيصد سال گذشت و از آن باك نداشتند و رسوا نشدند.
كيسانيه هم مانند شيعه اماميه درباره مختار، همان سر الهى و عصمت را قائل بودند اما چند بار اخبار غيب مختار درست نيامد و مردم از او برگشتند و شكست خورد و كشته شد.
و در كتاب كافى بسيارى از معجزه ات ائمّه (ع) مخصوصاً از حضرت امام حسن عسكرى (ع) و حضرت صاحب الا مر(ع) منقول است و خود صاحب كافى معاصر ايشان بوده است و بعض معجزات طورى است كه توجّه همه شيعه را جلب مى كرد و خبر از واقعه در خلوت نبود كه احتمال جعل و دروغ در آن داده شود؛ چنانكه در باب مولد صاحب الا مر(ع) روايت كرده است كه از ناحيه مقدسه به همه وكلا فرمان رسيد از شيعيان مالى (خمس و سهم امام ) قبول نكنند، پس از آن از جانب خليفه جاسوسانى فرستادند كه نزد وكلا اظهار تشيّع كنند و مالى به نام سهم امام عرضه دارند و بدين وسيله وكلاى ناحيه معلوم گردند و مورد آزار و شكنجه شوند. و نيز گويد: وقتى نهى شد كه شيعيان مقابر قريش (قبر حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام جواد (ع)) را زيارت نكنند و پس از آن جانب خليفه فرمان رسيد زائران آنجا را تعقيب كنند. و از اين قبيل در كافى نزديك سى و پنج حديث نقل كرده است و نمى توان گفت كافى بر خلاف حقيقت نقل كرد، زيرا كه واقعه در عهد خود او بود و همه وكلاى ناحيه يا همه شيعه از آن آگاه گشتند و صاحب كافى در حضور آنها در كتاب خود نوشت و همه مردم آگاه آن عهد، كتاب او را معتبر شمردند.
و نيز در اصول كافى در باب ما يفصل به بين دعوى المحقّ و المبطل فى اءمر الامامة معلوم مى شود كه شيعيان هر زمان دليل و مميز صدق امام را، ظهور خرق عادت مى دانستند و اين معنى در خاطرشان مركوز بود.
مذهب فلاسفه در خوارق عادات
بايد دانست كه ميان اشاعره و معتزله و ديگران در اسباب طبيعى خلاف است اشاعره گويند: هيچ سبب طبيعى نيست و هر چه بينى كه در موجود ديگر تاءثير مى كند عادت خداوند است كه پس از موجود اول آن اثر را ايجاد كند؛ مثلاً آتش در سوزانيدن تاءثير ندارد، عادة اللّه اين است كه هرگاه پنبه نزديك آن برى خدا پنبه را بسوزاند، و آتش خود سوزاننده نيست بلكه سوزاننده خدا است ، و همچنين است اثر آفتاب و آب در روئيدن گياه و تاءثير زهر در مرگ حيوان .
امّا علماى اماميّه و معتزله اين مذهب را نپذيرفتند و گفتند: اسباب مؤثّرند به اراده و تسخير پروردگار.
و معجزات و خوارق عادات از انبيا و اوليا بنظر اشاعره عجب نيست ، چون كه آتش سوزاننده نيست پس ابراهيم (ع) را چون در آتش انداختند خدا او را نسوزانيد.
و غير اشاعره گويند: اسباب بر دو گونه است :
اوّل : اسباب معروف و عادى .
دوّم : سبب نادر الوقوع و مخفى كه خرق عادت است .
مثلاً پيدايش جنين به مقاربت مرد و زن معهود است كسى از ديدن آن تعجّب نمى كند چون امرى ماءلوف ديده است ، امّا پيدايش جنين در رحم زن بى مرد معهود نيست و عادت به ديدن آن نكرده ايم لذا از آن تعجّب مى كنيم و آن سببى دارد خفى و نادر كه از آن آگاه نيستيم و نيز خلقت حيوانات از خاك و آب ، بى پدر و مادر سببى دارد خفى مانند پيدايش ماهى در آب قنات كه راه به جائى ندارد تا ماهى در آن آيد و پيدايش آن بى تلاقى نر و ماده و تخم گذارى است ؛ و مانند پيدايش شپش از چرك بدن و امثال آن ، و انسان عادة از امور غير ماءلوف و غير عادى تعجب مى كند هر چند در وقوع آن شك نباشد.
و افكار مردم هم بر دو گونه است : بعضى جامدند و نمى توانند از ادراكات حواس تخطّى كنند و آنها غير ماءلوف را زودتر منكر مى شوند حتّى از چيز مخوف تا نبينند نمى ترسند؛ و بعضى فكرشان متحرك است و قوه متصرفه قوى است و آنها از ماءلوف و معهود تجاوز مى كنند و اگر عقل آنها به چيزى حكم كند مى پذيرند، و از اين قبيل است پيدايش حيوانات بى پدر و مادر در كره زمين ، و به عقيده طبيعيين امروز، كره زمين قطعه اى از آتش بود و هيچ حيوان و نبات در آن زيستن نمى توانست و اكنون گياه و جانور در آن فراوان است .
پس نخستين موجود زنده كه بر سطح كره پديد آمد پدر و مادر بود مانند پيدايش ماهى در قنات كه گفتيم ، و با اينكه عقل به آن حكم مى كند آنها كه فكرشان جامد است و قوه متصرفه ندارند آن را نمى پذيرند.
شيخ الرئيس ابو على سينا در نَمط عاشر از اشارات گويد:((اگر تو را خبر رسد كه عارفى مدتى غير متعاد از اندك قوت باز ايستاد آسان تصديق او كن و آن را در روش مشهور طبيعت شمار)) آنگاه علّت آن را در كتاب آورده است كه :((هر گاه طبيعت و مزاج ، مواد صالحه بدن را تحليل نبرد و هضم نكند مدّتى سالم مى ماند بى غذاى تازه و نيز حالات نفسانى در مزاج تاثير دارد و بالعكس ، پس واردات غيبى بر نفس عارف ، بدن او را مسخر نفس مى كند؛ چنانكه بدن از اشتغال به اءفعال طبيعى باز مى ماند و مواد صالحه را تحليل نمى برد و بى غذا زنده مى ماند و آن را تشبيه به تب و بيماريها كرده است كه در آن حالت بدن چند روز بى طعام زنده است براى آنكه تحريك براى هضم و تحليل در بدن او نيست )).
و هم وى گويد:((اگر تو را خبر رسد كه عارفى كارى توانست و امثال وى توانائى آن نداشتند يا حركتى يا تحريكى كرد كه ديگران از آن عاجز مى ماندند آن را به انكار تلقى مكن كه اگر در روش طبيعت جستجو كنى راه بسبب آن بيابى )).
و خواجه نصيرالدين طوسى در شرح آن ، كلام اميرالمؤمنين (ع) را شاهد آورده است كه :
((و اللّه ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية ولكن قلعتها بقوة ربانية )).
يعنى : به خدا سوگند كه من درِ خيبر را به نيروى جسمانى نكندم ولكن به نيروى خداوندى كندم .
و پس از ذكر علّت آن گويد: عارف گاهى از غيب آگاه مى شود و شرح آن را بسيار مفصل آورده است و اگر تطويل موجب ملال خوانندگان نبود آن را در اينجا مى آورديم .
و باز گويد:((شايد تو را خبر رسد كه عارفان كارهاى خارق عادت كردند و تو در تكذيب شتاب نمائى مانند اينكه گويند عارفى براى مردم استسقا كرد و باران آمد، و شفاء بيماران خواست شفا يافتند. يا بر آنها نفرين كرد زمين آنها را فرو برد، يا آنها را زلزله رسيد يا بوجه ديگر هلاك شدند، يا براى آنها دعا كرد وباء و مرگ و سيل و طوفان از آنها رفع شد، يا درنده ، رام ايشان گشت ، يا مرغ از نرميد و مانند آنكه مانع واضح روشنى ندارد، پس توقف كن و در انكار شتاب منماى كه مانند اين امور را در اسرار طبيعت اسبابى است و شايد من بتوانم پاره اى از آن را براى تو بگويم .
آيا تو را مبيّن نگشت كه نفس ناطقه را با بدن علاقه انطباع نيست كه نفس در بدن حلول كرده باشد بلكه نوعى علاقه ديگر است ، و هم دانستى كه عقيده و آثار و تبعات آن كه در نفس متمكن است گاه باشد از آن به بدن سرايت كند با آنكه نفس و بدن در گوهر ذات متحد نيستند، مثلاً تنه درختى كه بالاى فضائى نهاده است هرگاه كسى بر آن راه رود قوه و هم او را بلغزاند و بيندازد و مانند آن روى زمين اين تاءثير نكند، و نيز در پى اوهام مردم گاه باشد كه مزاج تغيير كند دفعةً يا تدريجاً يا بيمارى پديد آيد يا دور گردد و سالم شود؛ پس بعيد مشمار يكى از نفوس را نيروئى باشد كه در بدن خود به كيفيّت مزاجى تاءثير مى كند همچنين در اجسام ديگر مبدء و سبب آن كارهاى خارق عادت را كه شمرديم ايجاد كند و آن اسباب همين كيفيات معهود است كه مى شناسيم مخصوصاً در جسمى كه مناسبت با بدن او داشته باشد خصوصاً كه دانستى هر گرم كننده ، نبايد خود گرم باشد يا هر سرد كننده اى خود سرد باشد، پس عجب مدار كه بعض نفوس را اين قوه باشد و در جسم هاى ديگر تاءثير كند و آن جسم ها از او متاءثّر شوند همچنان كه بدن خود او متاءثر مى شود و عجب مدار كه از قواى خاصّه نفس ، اثرى به قواى نفوس ديگر رسد خصوصاً وقتى نيروى او برانگيخته و تيز شود و قواى بدنى خود را مانند قوت شهوت و غضب و خوف مقهور سازد كه قواى غير را هم مى تواند مقهور كند)).
و ملا عبدالرزاق لاهيجى در گوهر مراد گويد:
((بدان كه حكما گفته اند: در نفس ناطقه بايد سه خاصيّت مجتمع باشد تا قامت قابليتش به تشريف نبوت سرافراز تواند شد و آن سه خاصيّت اين است :
1- كلام خدا را بشنود و فرشتگان خدا را ببيند.
2- همه معلومات يا بيشتر آنها از جانب خدا بر وى افاضه شود.
3- ماده كائنات به اذن خدا اطاعت او كند)).
(اين سه خاصيّت را به عربى ذكر كرده و ما ترجمه آن را آورديم ).
((امّا معجزات و خوارق عادات كه از مقوله فعل و تحريك و تاءثير است منشاء آن خاصيّت ثالثه است از خصائص ثلاثه مذكوره چه هرگاه نسبت نفس ‍ نبوى به ماده كائنات به مرتبه اى باشد كه هر چه تصور كند در او حادث شود و هر صورتى كه اراده زوال او كند از او زائل شود پس ابراء امراض و ازاله عمى و احداث صحّت و افاده بصر و اءمثال آنها به مجرّد تصوّر نبوى كه هر آينه به اذن خداى تعالى است متحقق شود و همچنين تبريد مسخن و تسخين مبرد و اشباع جائع و احضار غائب چنانكه در اتيان عرش بلقيس و به راه انداختن چيز ثابت و مستقر مانند آمدن درخت و بزبان آوردن جامدات چنانكه در ناله تنه درخت و تسبيح سنگ ريزه الى غير ذلك و در مثل انطاق صامت تواند بود كه تاثير و تصرف نبى (ص) نظر به متخيله حاضران متحقق شود و اثر زبان حال كه معانى مخصوصه است در خيال ايشان صورت لفظ و صوت كه اثر زبان قال است پذيرد، پس حال مفارقت نبى (ص) مراسطونه را ناله شنوند و معنى دلالت عقيله مخلوقات را كه حصاة نيز از آنهاست به وجود عظمت و جلال صانع تسبيح استماع كنند.
پس خرق عادت و صدور اعجاز نظر به اسماع تسبيح عقلى و حنين حالى باشد مرحاضران را نه نظر به صدور حنين و تسبيح جذع و حصاة ، و همچنين در احضار غائب تواند بود كه اعجاز نظر بتاءديه صورت سرير مثلاً به نحوى كه واقع بود در حس مشترك حاضران باشد به نوعى كه مشاهده شود.