راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۵ -


و از اعظم معجزات فعليه احياء موتى است و آن تواند بود كه به تصرف در ماده بدن ميت باشد دفعة بنوعى كه قابل تعلّق روح شود و تواند بود كه به تصرّف در متخيله و حس مشترك حاضران باشد به نحوى كه نفس ناطقه مفارقه متمثل شود و مشاهده گردد. و نيز از آن جمله شق قمر و خرق افلاك است و آن بتصرف در حسّ مشترك اءقرب است اگر چه وقوع آن در خارج نيز ممكن است چه خرق افلاك بغير از محدد الجهات ممتنع عقلى نيست بلكه ممتنع عادى است و به اين مصحح شود معراج جسمانى نيز، چه قضيه معراج مستلزم خرق محدد الجهات نيست و انفعالى كه مخصوص ‍ ماده كائنات است انفعال تجددى است كه از راه اسباب عاديه و امور طبيعيه باشد نه به معنى مطلق قبول .
و امّا اخبار به مغيبات و ساير معجزات قوليه مترتب بر دو خاصيت اول است كه مناطش اتصال بعقول مجرده و نفوس فلكيه است و دانستى كه جميع جزئيات مرتسم است در نفوس فلكيه و بسبب اتصال مذكور مطلع شود نفس نبوى (ص) بر امور غائبه و وقايع مستقبله ، و اينكه گفتيم در حالت يقظه است و در حالت منام ساير انام را نيز در اكثر احوال اين معنى روى دهد و گاه محتاج به تعبير نباشد و اين در وقت صحت محاكات متخيله باشد و كمال انقياد او مر نفس ناطقه را و گاه محتاج باشد به تعبير و اين در وقت تعصى متخيله باشد و انفرادش به فعل و تخليل و تركيب )) انتهى .
و اين بنده مؤلّف گويد: چند كلمه عربى از عبارات او را به فارسى ترجمه كردم و مقصود از تطويل اين فصل آن است كه بدانى معجزات انبيا محال نيست تا كسى ناقل آن را تكذيب كند، بلكه امرى است ممكن و جارى بر سنت الهى هر چند نادر الوقوع است و سبب خفى دارد و نقل اين معجزات مانند نقل جنگ و غزوات و سفرها و غير آن است و هيچ علّتى ندارد اينها را تصديق كنيم و آنها را تكذيب .
فرق ميان محال و خرق عادت
غالب مردم ميان اين دو(محال و غيرعادى ) فرق نمى گذارند و بايد فرق گذاشت زيرا كه امر خلاف عادت ، محال نيست .
و نيز بايد دانست كه معجزات انبيا هيچ يك امر محال و خلاف سنت الهيه نبود و اگر كسى امر محالى نقل و روايت كند نبايد از او پذيرفت چون يقين داريم دروغ مى گويد؛ مثلاً: ديده شدن خداوند تعالى محال است و اگر كسى نقل كند كه فلان پيغمبر، خدا را به مردم نشان داد كه همه ديدند نبايد تصديق او كرد، يا اينكه خدا شريكى براى خود آفريد، يا نقل كند كه پيغمبرى دروغ گفت و معصيت خدا كرد؛ يا آنكه خدا وقتى خواست خود را بيافريند اوّل چند اسب آفريد و آنها را دوانيد تا عرق كردند و خود را از عرق آن اسب ها آفريد! چون اگر خودش نبود چگونه اسب آفريد و از معدوم ايجاد نيايد.
يا اگر كسى گويد: خدا جسم است در آسمان و به زير مى آيد، يا بگويد: حاصل جمع دو و سه 6 مى شود، و دور جايز است ! و از اين قبيل امور همه محال است .
امّا معجزات انبيا همه چيزهاى ممكن است كه كمتر اتّفاق مى افتد و اسباب آن پنهان است مانند شق القمر، چون نديدم و بر خلاف عادت است به نظر ما عجيب مى آيد و چون درست تاءمّل كنيم مى بينيم ممكن است ؛ و زنده شدن مردان هم چنين است چون نديده ايم تعجّب مى كنيم ، امّا حاصل جمع دو و سه هرگز شش نمى شود و عادت در آن ربطى ندارد.
كرامات اولياء
اكثر محققين و علماى كلام ، كرامات اولياء را جايز شمردند و گروهى گفتند: از غير پيغمبران صدور خارق عادت جايز نيست ؛ زيرا كه در اين صورت پيغمبران را فضلى نباشد، و اگر مردم ديگر هم خبر از غيب بدهند يا بيمارى را به دعا شفا بخشند يا امور ديگر نظير معجزات انبيا بنمايند فرق ميان آنها و انبيا چيست ؟
در جواب گوئيم : فضل و شرف پيغمبران بر ديگران به عصمت است نه به معجزات و چون از خطا و غلط و معصيت معصومند گفتار و رفتار آنها حجّت است و متابعت آنها واجب ، اما ديگران هر چند خوارق عادات بنمايند از خطا معصوم نيستند، گفتار آنها حجت نيست و فرمانبردارى آنها بر مردم واجب نيست ، و فضل انبيا بر ديگران به وحى و عصمت است نه به قدرت بر معجزات .
اگر گوئى وقتى نظير معجزات انبيا از ديگران هم صادر شود و چون آنها معصوم از خطا نيستند شايد كسى بدروغ دعوى پيغمبرى كند و به نيروى نفسانى امرى خارق عادت نشان دهد پس نمى توان اين خارق عادت را دليل صدق او دانست ؟
در جواب گوئيم : معجزه چنانكه در كتب كلام ما ثابت كرده اند به ضميمه قاعده لطف دلالت بر صدق انبيا مى كند، و اگر مدعى دروغگو در صدد گمراه كردن مردم بر آيد بر خداوند است كه به مقتضاى لطف خود مانع خرق عادت او شود يا به وجهى او را رسوا كند كه مردم بدانند دروغ گو است وگرنه خداوند خود سبب گمراهى مردم را فراهم آورده است .((تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا)) و نمى توان گفت خداوند قدرت بر منع او ندارد يا بندگان خود را رها كرده است كه هر كه خواهد آنان را گمراه كند.
قدرت انبياء بر خوارق عادات به اراده خدا است
پيغمبران و اولياء از ذات خود نه قدرت بر معجزه دارند و نه از غيب آگاهند بلكه خداوند هر گاه مصلحت داند آنان را آگاه مى سازد و قدرت مى دهد و هرگاه مصلحت نداند نمى دهد؛ و سعدى در اين باب نيكو گفته است :

يكى پرسيد از آن گم گشته فرزند   كه اى روشن روان پير خردمند
ز مصرش بوى پيراهن شنيدى   چرا در چاه كنعانش نديدى
بگفت احوال ما برق جهان است   دمى پيدا و ديگر دم نهان است
گهى بر طارم اءعلى نشينيم   گهى تا پشت پاى خود نبينيم .
و گاه از پيغمبر اكرم (ص) چيزى مى پرسيدند موكول به آمدن وحى مى فرمود و آيتى مى طلبيدند مى فرمود: خداوند بايد آيت را فرستد و من بى مشيت او قدرت ندارم ؟ پس قدرت ايشان بر معجزه مستمر و دائم نبود، و چون چنين بود بهتر دلالت بر صدق آنها در نبوت و وحى مى كرد؛ زيرا وقتى كسى قدرت مستمر بر كارى ندارد چون از او صادر شود دلالت بر آن دارد كه خدا بر دست او جارى كرده است ؛ چنانكه درخت سيب اگر زرد آلو بار آورد بيشتر دلالت بر قدرت پروردگار مى كند از آن ميوه عادى كه مى آورد، امّا كفّار از اختلاف احوال انبياء متحيّر مى مانند و سرگردان مى شوند.
پيغمبر(ص) بسيار مى فرمود: من از غيب آگاه نيستم .
(و لو كنت اعلم الغيب لا ستكثرت من الخير و ما مسّنى السُّوءُ).
(اعراف : 188).
و گاه از غيب اخبار مى فرمود:
(تلك من اءنباء الغيب نوحيها إ ليك ما كنت تعلمها اءنت و لا قومك من قبل هذا)(178) (هود: 49).
و كفّار مى گفتند: اگر از غيب خبر ميدهى بايد همه چير را بدانى . و هم وقتى پيغمبر(ص) معجزه اى به آنها مى نمود مى گفتند: به اين اكتفا نمى كنيم بالاتر ميخواهيم كه بر خود ما وحى شود تا باور كنيم .
(و إ ذا جاءتهم آية قالوا لن نؤ من حتّى نؤ تى مثل ما اءوتى رسل اللّه ).
(انعام : 124).
و هر گاه معجزه اى نمى نمود اعتراض مى كردند كه چرا از پيش خود نميسازى و نمى آورى ؟(اعراف : 203).
(و اذا لم تاتهم بآية قالوا لولا اجتبيتها).
اينها را از جهل مى گفتند و براى هر عالمى كه به جهال مبتلا شود نظير اين هست و جاهلان حدّ قدرت علما را نمى دانند؛ و آنكه طب نمى داند، نمى داند طبيب كدام مرض را علاج مى تواند كرد پس چگونه مردم حدّ علم و قدرت انبياء را بدانند؟
رد دهريه و ملاحده در خرق عادت
دهريّه و ملحدان معجزات انبياء را محال مى شمارند و اين همه روايات از حضرت موسى و عيسى (ع) و پيغمبر ما (ص) را دروغ مى دانند و مى گويند: محال است دريا شكافته شود و عصا اژدها گردد و مرده زنده شود، و دليل متقن و صحيح كه انكار كردنى نيست بر رد آنان علاوه بر معجزات رسول خدا(ص) قضيّه اصحاب فيل است كه براى ويران كردن خانه كعبه آمدند و مردم مكّه در خويشتن ، تاب مقاومت نديدند و گريختند و خداوند مرغانى چند فرستاد كه در منقار و چنگالشان سنگ يا گل پخته بود و بر سر آن لشكر ريختند و آنها را نابود كردند.
امام فخر رازى گفت : زنادقه نمى توانند بگويند: اين حكايات ضعيف و دروغ است چون نزديك به عهد پيغمبر اتّفاق افتاد و آن زمان كه آن حضرت مبعوث به رسالت شد و اين سوره را بر قريش خواند هنوز چهل سال از قصه آنها گذشته بود و كسانى كه آن واقعه را ديده بودند و در صدد تكذيب آن حضرت بودند و آن حضرت كه دعوى نبوّت مى كرد نمى توانست دروغى آشكار در حضور آنان بگويد، و نيز نمى توان گفت : آمدن مرغان خرق عادت نبود زيرا كه مرغان بسيار همه سنگ در چنگ ، آهنگ يك مردم مخصوص ‍ كنند و آنها را هلاك سازند امرى بر خلاف عادت است و چون در قرآن فرمود: به ((سجيل )) هلاك شدند احتمال نمى توان داد كه شايد بسبب ديگر هلاك گشتند.
رفع شبهه
اگر كسى گويد: آن زمان رسول خدا(ص) كه معجزات و خوارق عادات را به چشم مى ديدند چرا فورا همه ايمان نياوردند؟
در جواب گوئيم : هيچ مطلبى نيست كه همه تصديق آن كرده باشند و خلاف نماند، در بديهى ترين چيزها هم خلاف شده است چنانكه سوفسطائى ها در حرارت آتش و روشنى آفتاب شبهه كردند و هنوز اين مذهب سخيف در فلاسفه اروپا طرفدار دارد، و كفار مكه مردم ضعيف العقل بودند و عناد داشتند و در پيش خود اعتراض هاى بى معنى و شبهه هاى سوفسطائى مى كردند و بعضى اصلا دهرى بودند و مى گفتند: تا چيزى را به چشم نبينيم باور نمى كنيم ، سخنان آنها را ببينيم اكنون كه ظاهر نمى شوند معلوم مى شود نيستند و نيز مى گفتند: قيامت هم بشود تا ما ايمان بياوريم (179).
و نيز مى گفتند: ما عذاب هاى امّت صالح و هود و موسى را باور نمى كنيم مگر بر ما هم نازل شود و ما را هلاك كند(180).
و اگر مى گوئى خدا تو را فرستاده است بايد اين فرستادن را ببينيم به اينكه نردبانى گذارى و دست خالى به آسمان روى و باز گردى با قرآن و ما آن را بخوانيم ، و اگر راست مى گوئى كه خدا تو را برگزيده و دوست دارد چرا فقير و بى چيزى و چرا خزينه پر از زرب تو نداده است ؟ و اصلاً خداوند چرا ملائكه نفرستاد؟ و چرا تو غذا مى خورى و راه مى روى ؟ و اگر خدا دعاى تو را مستجاب مى كند دعا كن اين كوه هاى مكّه كنده شود و برود و مانند شام جوى ها و چشمه ها در اينجا روان گردد و باغستان خرم شود(181).
و آن معجزات پيغمبر را به چيزى نمى گرفتند و تفكّر در آن نمى كردند و مى گفتند: اينها سحر است بايد آسمان به زمين بيفتد و خداوند جهان را به هم ريزد تا ما ايمان بياوريم ، و نظير اين براى مردم معاند بسيار اتّفاق مى افتند؛ مثلاً بعضى به اءطبا بدگمانند مى گويند: اگر راستى طبيبى كارى كن كه خودت نميرى و ناخوش و پير نشوى و اگر علاج بيماران مى توانى چرا اين همه مريض زير دست تو مى ميرند؟ و يا كسى به مرد مؤمن و متديّن بگويد: اگر خدا شما را دوست دارد دعا كن كوه البرز كنده شود و در بحر خزر بيافتد، يا دعا كن آب درياها شيرين شود، يا از عالمى مسائل احجيه و معمّا مى پرسند اگر جواب ندهد مى گويند: عالم نيست . مثلاً: كدام دو است كه سه نمى شود؟ و كدام پنج است كه شش نمى شود؟ يا ميپرسند: مادر سلمان فارسى اسمش چه بود؟ اگر جواب ندهد مى گويند: عالم نيست ؛ از پيغمبر(ص) هم نظير اين ايرادها را ميگرفتند و شبهه سخت آنها نفرستادن آيات عذاب و نيامدن قيامت و بلاهاى مهلك بود و چون آمدن قيامت و هلاك آنها مصلحت نبود بر انكار مى افزودند كه بسيار در قرآن نقل اين سؤ ال هست مانند:
(ساءل سائل بعذاب واقع )(182).(معارج : 1)
و نيز در سوره عنكبوت : آيه 50 است :
(و قالوا لولا اءنزل عليه آيات من رّبّه قل إ نَّما الا يات عند اللّه و إ نّما اءنا نذير مبين ).
گفتند: چرا آيات (يعنى : نشانه هاى عذاب و قيامت ) بر او فرود نيامد بگو: آيات نزد خداست و جز اين نيست كه من ترساننده واضح و آشكارم ، يعنى : خبر آمدن عذاب با من است و فرستادن آن با خداست و وظيفه من بيش از خبر دادن نيست .
و فرمود:
(اءفبعذابنا يستعجلون ).(شعراء: 204)
يعنى : در طلب عذاب ما عجله مى كنند.
و فرمود:
(و ما كان اللّه ليعذّبهم و اءنت فيهم و ما كان اللّه معذّبهم و هم يستغفرون ).(انفال : 33).
يعنى : خداوند آنها را عذاب نمى كند تا تو در ميان ايشانى و خداوند عذاب كننده ايشان نيست در حالى كه طلب آمرزش مى كنند.
و فرمود:
(ما عندى ما تستعجلون به إ ن الحكم إ لاّ للّه بقصُّ الحقّ و هو خير الفاصلين # قل لو اءنّ عندى ما تستعجلون به لقضى الا مر بينى و بينكم ).(الانعام : 57 و 58).
يعنى : بگو: نيست نزد من آن عذابى كه شما به تعجيل مى خواهيد فرمان خدا را است و بس (او تنها مى تواند عذاب فرستد) حق را بيان مى كند و او بهترين حكم كنندگان است . بگو: اگر نزد من بود آن عذابى كه در طلب آن شتاب مى كنيد هر آينه كار ميان من و شما به انجام مى رسيد، يعنى : شما به عذاب مى مرديد و كسى نبود كه من او را به اسلام بخوانم .
و نيز فرمود:
(يسئلونك عن السّاعة ايّان مرسيها).(النازعات : 42)
و نيز فرمود:
(عمّ يتساءلون عن النّباء العظيم ).(النباء: 1)
و فرمود:
(و يستعجلونك بالعذاب و لولا اءجل مسمّىً لجاءهم العذاب و لياءتينّهم بغتةً و هم لا يشعرون ).(العنكبوت : 53).
و نيز خداوند عالم جهان را به مصلحت آفريد و بازى نبود تا به اقتراح يعنى دلخواه مردم به اعجاز جهان را بر هم زند. چنانكه خداوند در(سوره دخان : آيه 38) فرمود:
(و ما خلقنا السّموات و الارض و ما بينهما لا عبين ).
يعنى : نيافريديم آسمان ها و زمين و آنچه ميان زمين و آسمان ها است به بازى .
و اگر مردم شهرى ياغى باشند و حاكمى از جانب پادشاه آيد و آنها بهانه وئى كنند كه اين فرمان به خط پادشاه نيست و مهر او را نمى شناسيم و اگر واقعاً تو را حاكم ما كرد بايد ده هزار لشكر فرستد، و به هر يك از ما صد هزار تومان بدهد، و خزانه خود را منتقل بشهر ما كند يا برادر خودش را بفرستد تا ما اطاعت كنيم . و از اين سخنان بيهوده گويند، كسى از آنها نمى پذيرد. و سلطان بايد حاكم را با حجت و دليل فرستد، و دليل نبايد به ميل و دلخواه مردم باشد بلكه بايد موافق مصلحت پادشاه باشد.
يكى از جهال با من گفت : حتماً بايد از قرآن ثابت كنى صلوات بر آل محمّد(ص) واجب است - مى توانم ثابت كنم و علاّمه (ره ) از قرآن ثابت كرده امّا نمى خواهم از قرآن ثابت كنم ؛ اگر مى خواهى از قول پيغمبر(ص) و احاديث اهل سنّت و شيعه ثابت مى كنم وگرنه هيچ با تو سخن نمى گويم و اختيار دليل با گوينده است نه شنونده و اگر شنونده خطائى در آن ديد حق دارد اعتراض كند. مردم نبايد معجزه براى پيغمبر معين كنند، خدا هر بينه و دليلى كه صلاح بيند با پيغمبر مى فرستد و او مصلحت ندانست با پيغمبر رحمت (ص) آيات عذاب فرستد و قهر خود را دليل نبوت او قرار دهد، و اگر هم آيات قهريه با پيغمبر ما فرستاده بود حجّت بر يهود و نصارى تمام نبود، چون موسى (ع) خبر داده بود كه پيغمبر آخرالزمان با آيات قهر مبعوث نمى شود، و تورات با آيات قهر و عذاب و ستون آتش نازل شد و بنى اسرائيل از خدا خواستند ديگر آن برق و صاعقه و زلزله ها و بادهاى سخت و آتش عظيم را نبينند، موسى (ع) از خدا خواست پيغمبر موعود بى آن آيات باشد و خدا وعده داد كه پيغمبر را بى آيات قهر مى فرستم .
بايد دانست كه آيه در لغت عرب به معنى نشانه است ؛ امّا غالبا بر آيات قهر و نشانه عذاب كه مردم از ترس مجبور به ايمان شوند اطلاق شده است .
چنانكه گويند نماز آيات يعنى چيزى كه غالب مردم را بترساند و از ترس زير و رو شدن جهان توجه به خدا كنند مانند زلزله و باد سياه و سرخ و شكافتن زمين و از اين قبيل ، و پيغمبران خدا غالباً از اين سنخ معجزه داشتند چنانكه عصاى موسى (ع) اژدها شد و فرعون ترسيد، و چنانكه كوه بركنده شد و مشرف بر بنى اسرائيل گشت و از ترس آنكه بر سر آنها بيفتند ايمان آوردند، مثل ستون آتش كه همراه بنى اسرائيل بود، و ناقه صالح كه به زمين لرزه بيرون آمد و آب قريه را مى خورد و مردم براى نداشتن آب مجبور بودند سخن صالح را بشنوند تا از شير ناقه رفع حاجت كنند.
امّا در معجزات پيغمبر ما(ص) تخويف و قهر و الجاء نبود مانند: تسبيح كردن سنگريزه ، و پيش آمدن درخت ، و شق القمر و دوباره پيوستن آن به هم ، و منتها قهرى كه در معجزات آن حضرت نقل كردند دعاى قحط است و در آن نيز قهر سخت نيست و خداوند فرمود:
(و ما نرسل بالايات الا تخويفا)(الاسراء: 59).
و در تاءييد اين سخن گوئيم : بخارى از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت : ((انّكم تعدون الايات عذاباً و كنّا نعدّها بركةً على عهد رسول اللّه ))(183).
يعنى : شما آيات را عذاب مى شماريد و ما آن را در عهد رسول خدا(ص) بركت مى شمرديم ، با پيغمبر(ص) نشسته طعام مى خورديم و تسبيح طعام را مى شنيديم ؛ و براى پيغمبر(ص) ظرف آوردند آب از ميان انگشتانش ‍ مى جوشيد پس فرمود دريابيد اين طهور مبارك را و بركت از خدا است ، تا همه وضو گرفتيم .
پس از اين فصلى در بشارات آوريم ان شاء اللّه تعالى و پيش از آنكه وارد در آن بحث شويم لازم است از تورات و انجيل و مقدار اعتبار آنها و آنكه جمع آنها به چه كيفيّت بود و آنها آيا همه كلام خدا است يا نه و آيا متواتر است يا نه ؟ و بعض مطالب ديگر آگاه گرديم .
انجيل متواتر نيست
حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام از بنى اسرائيل بود و زبانش ‍ عبرانى و در بيت المقدّس دعوى نبوت كرد و مردم آنجا هم عبرى بودند و به او ايمان نياوردند مگر اندكى كه ما از حال آنها اطلاع نداريم ، امّا چند تن از مردم بيت المقدّس كه زبان يونانى مى دانستند در شهرهاى آسياى صغير متفرّق گشتند و مردم را دعوت بدين حضرت مسيح كردند و كتاب هائى به زبان يونانى نوشتند و در آن مطالبى گنجانيدند و بمردم يونان و روم گفتند: عيسى چنين گفت و چنان كرد، آنهائى كه حضرت عيسى را ديده بودند و شاهد اعمال و اقوال او بودند و زبان او را مى دانستند در فلسطين بودند و حضرت عيسى (ع) را به پيغمبرى قبول نكردند و آن حكايت هائى كه به زبان يونانى نوشته است مجعول دانستند و آنها كه اين كتب و حكايات را قبول كردند مردم دور بودند كه نه شهر بيت المقدّس را ديدند و نه حضرت مسيح را مشاهده كردند و نه زبان او را مى دانستند، و اگر داستانهائى كه در انجيل نوشته است دروغ هم بود نه نويسندگان مانع از نوشتن داشتند و نه شنوندگان راهى به تكذيب . فرض كنيم حضرت رسول (ص) را عرب ها طرد مى كردند و ايمان نمى آوردند تا از دنيا مى رفت و قرآن هم نعوذ باللّه در نتيجه ايمان نياوردن عرب از ميان رفته بود و پس از پنجاه سال چند تن عرب بكشور روم رفته بودند و به زبان رومى حكايت هائى از آن حضرت نوشته بودند به پنجاه وجه مخالف يكديگر و عرب ها آن را انكار مى كردند و روميان مى پذيرفتند هرگز اطمينان به صحّت قول اينها پيدا نمى شد.
گوئيم : انجيل بعينه همين حال دارد و متواتر نيست و نويسندگان انجيل نزديك صد انجيل نوشتند مخالف هم و در ميان قومى داستان حضرت مسيح را منتشر كردند كه اگر دروغ هم مى گفتند هيچ كس نمى دانست دروغ است ، برخلاف احاديث اسلام كه عرب خود به آن حضرت ايمان آوردند و كلام او را به زبان خود او در حضور جماعتى نقل كردند كه همه آن حضرت را ديده و كلام او را فهميده بودند و كسى نمى توانست در حضور آنها دروغ بگويد و اگر مى گفت بر او انكار مى كردند.
مثلاً در انجيل متى است كه چون حضرت مسيح متولّد شد چند تن مجوس ‍ از مشرق آمدند و پرسيدند: آن پادشاه يهود كه تازه متولد شد كجاست ؟ و ما ستاره او را در مشرق ديديم آنها نشان ندادند ناگاه همان ستاره را ديدند در آسمان حركت كرد تا بالاى آن خانه كه حضرت عيسى (ع) در آن خانه بود به ايستاد دانستند در آن خانه است . يك چنين حكايتى كه قطعاً مجعول است در انجيل نوشتند و باك از رسوائى نداشتند، براى آنكه به زبان عبرى براى اهل بيت المقدّس ننوشتند بلكه براى غريبان نوشتند و در غريبى لاف بسيار توان زد، و ما يقين داريم هيچ منجّم معتقد نيست با ولادت هر كسى ستاره اى پيدا مى شود و بالاى سر او حركت مى كند نه مجوس به اين معتقدند و نه غير مجوس .
و نيز گوئيم : قدماى مسيحيان در كشته شدن حضرت مسيح اختلاف داشتند و در بعض اناجيل مرقوم بود كه اصلا آن حضرت كشته نشد با آنكه اگر كسى در شهر كشته شود از كثرت توجه مردم به اين امور مخفى نمى ماند خصوصاً به دار آويختن امّا چون نويسندگان انجيل براى غربا و به زبان غربا نوشتند و اين غربا در بيت المقدس نبودند تا از حقيقت كشته شدن يا نشدن آن حضرت آگاه باشند نويسندگان انجيل به آزادى تمام هرچه مصلحت دانستند نوشتند و باك نداشتند و سيصد سال پس از حضرت مسيح مجلسى تشكيل دادند و علماى نصارى مشورت كردند كه چگونه بايد اختلاف در اين امور را برانداخت راءيشان بر اين شد كه از ميان انجيل ها چهار انجيل انتخاب كنند و مطالب آنها را صحيح دانند و ما بقى كه حدّ و حصر نداشت باطل دانند و كشته نشدن آن حضرت در انجيل هاى مردود قرار گرفت و غير رسمى شد.
نسخ
يهود و نصارى مى گويند: نسخ در احكام خدا نيست چون در اراده خداوند تغيير پيدا نمى شود و هر حكم كه كرد اءزلا و ابداً حكم همان است ، و نيز گويند: اوّلين شريعت را موسى (ع) آورد و تا قيامت همان شريعت باقى است و نصارى اگر چه به لفظ، اين كلام را مى گويند و در انجيل متى كه مسيحيان امروز آن را معتبر مى شمارند عمل به احكام شنبه و ساير احكام موسى (ع) را واجب شمرده است وليكن در مقام عمل ، عمل به هيچ يك از احكام موسى (ع) را واجب نمى دانند و مى گويند عيسى (ع) كشته شد و گناهان ما بخشيده گشت و انجيل هائى نزديك به عصر حضرت مسيح (ع) بود و در آنها عمل به شريعت حضرت موسى (ع) را واجب كرده بود؛ مسيحيان متاءخّر آن اناجيل را باطل دانستند و جزء كتب غير معتبره شمردند مگر مسيحيان با مسلمانان حبشه كه به بعض احكام شريعت موسى (ع) عمل مى كنند: پس نزاع مسيحيان با مسلمانان نزاع لفظى است مسلمانان گويند: احكام تورات نسخ شد و عيسويان گويند: عمل به آنها واجب نيست ، و هر دو در معنى يكى است و در لفظ مختلف .
امّا يهوديان عمل به اءحكام تورات را واجب مى شمارند در جواب آنها گوئيم : تغيير احكام از طرف خداوند متعال محال نيست ؛ چنانكه حضرت نوح و ابراهيم (ع) احكامى داشتند و موسى (ع) آن را نسخ كرد و در سفر تكوين (26:5) صريحا نام تورات ابراهيم يعنى شريعت او آمده است . و نيز در سفر تكوين (9:3) گويد: هر جنبنده كه زندگى كند براى شما طعام خواهد بود همه را چون علف سبزه به شما دادم . اين حكم خطاب به نوح پيغمبر و فرزندان او است كه خوردن هر حيوانى بر آنها مباح بود و در شريعت موسى (ع) اغلب حيوانات حرام گوشت و در قرآن كريم است :
(كلّ الطّعام كان حلّاً لبنى إ سرائيل إ لّا ما حرّم إ سرائيل على نفسه من قبل اءن تنزّل التّوراة ). (سوره آل عمران : آيه 93)
يعنى : هر خوراكى براى بنى اسرائيل مباح بود مگر آنكه اسرائيل يعنى حضرت يعقوب بر خود حرام كرده بود. و اين كلام در جواب شبهه يهود است كه مى گفتند: گوشت شتر در شريعت موسى (ع) حرام است چرا مسلمانان آن را حلال دانستند و در اسلام نسخ شد؟
و نيز حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط(ع) با آنكه مطابق سفر تكوين (26:5) شريعت و احكام داشتند حكم شنبه و اعياد و گوشت قربانى هاى تورات موسى را عمل نمى كردند پس در شريعت ابراهيم احكام بر وجه ديگر بود.
و نيز يهود گويند: يعقوب دو خواهر را به هم به زنى داشت لياه و راحيل پس ‍ در شريعت ابراهيم جمع دو خواهر جائز بود و در شريعت موسى (ع) حرام است .
و باز مفسرين يهود گويند: عمران پدر حضرت موسى (ع) عمه خود را گرفت و از او موسى و هارون (ع) تولد يافتند پس گرفتن عمه در شريعت ابراهيم (ع) جائز بود و در تورات حرام است .
و از سفر تكوين (20:12) معلوم مى شود ساره خواهر پدرى ابراهيم بود اگر صحيح باشد حكم آن در شريعت موسى منسوخ است و نسخ ثابت مى شود و اگر صحيح نباشد اعتماد بر تورات نيست و حكم ابديّت آن اعتبار ندارد.