راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۱۹ -


خبر دادن اشعياى پيغمبر(ص) به خاتم انبيا(ص)
خداوند در كتاب اشعيا(ع) در باب چهل و دوّم فرمايد:
((اينك بنده من كه او را تكيه مى دهيم و برگزيده من (189) (مصطفى ) كه جانم از او راضى است روح خود را بر او مى فكنم تا از براى طوائف ، حكم را صادر سازد(2) فرياد نكرده و آواز خود را بلند ننموده آن را در كوچه ها مسموع نخواهد كرد(3) نى شكاف شده را نخواهد شكست و فتيله بى نور را منطقى نخواهد ساخت تا حكم به راستى صادر گرداند.(190)(4) غفلت نكرده تعجيل نخواهد نمود تا آنكه حكم را بر زمين قرار دهد و جزائر، منتظر شريعتش باشند(191)(5) خداوند خدا خالق آسمان ها و گسترنده آنها آنكه زمين و آنچه كه از آن مى رويد پهن مى سازد و نفس به قومى كه در آنند و روح بر كسانى كه در آن ساكنند مى دهد چنين مى فرمايد:(6) من كه خداوندم تو را به صدق خواندم دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را به جاى عهد قوم و نور طوائف خواهم داد(192)(7) تا آنكه چشمان كوران گشوده اسيران را از زندان و نشينندگان تاريكى را از حبس خانه بيرون آورى (193)(8) خداوند منم اسم من همان است جلال خود را بغير و ستايش خود را به بتان تراشيده شده نمى دهم (9) اينك واقعات نخستين بوجود آمدند و من حوادث جديدى كه هنوز به عرصه ظهور نيامده اند بيان كرده مسموع شما مى گردانم (10) اى هبوط كنندگان به دريا و مملويش واى جزائر و ساكنان آنها به خداوند سرود جديد و ستايش وى را از اقصاى زمين بسرائيد (11) بيابان و شهرهايش و قريه هاى مسكون قيدار(194) آواز خود را بلند سازند و نشينندگان در سالع (195) ترنّم نموده از سر كوه ها گلبانگ زنند (12) وصف عظمت به خداوند نموده حمد او را در جزائر آشكار نمايند(13) خداوند مثل دليران بيرون مى آيد و مانند مرد جنگى غيرت خود را به حركت آورده خروش نموده نعره خواهد زد و بر دشمنان خود غالب خواهد شد(14) مدَّتى ساكت و خاموش بوده خود را ضبط كردم اكنون مثل زن زاينده فرياد مى كنم و يك باره دم زده نفس مى كشم (15) كوه ها و گريوه ها را خراب كرده همه گياه هايش را خشك مى سازم و نهرها را به جزائر مبدّل كرده بركه ها را خشك مى گردانم .(16) كوران را به راهى كه عارف نيستند رهبرى نموده ايشان را به طريقى كه بى خبرند هدايت خواهم كرد در حضور ايشان ظلمت را به نور و كجى ها را به راستى مبدَّل خواهم ساخت از براى ايشان اين چيزها را عمل نموده ايشان را ترك نخواهم نمود(17) كسانى كه به اصنام تراشيده شده اعتماد نموده و به ريخته شده ها مى گويند كه : خدايان ما شمائيد به عقب برگشته بسيار شرمسار خواهند شد(18) اى كران بشنويد و اى كوران بقصد ديدن بنگريد(19) به غير از بنده من كور كيست و مثل رسول من كه ارسال نمودم كر كيست و مثل كامل شده نابينا و مانند بنده خداوند كور كيست (20) چيزهاى بسيار مى بينى امّا توجّه نمى نمائى ، و آنكه گوش هاى خود را باز مى نمايد لكن نمى شنود(21) خداوند از صداقت او ملتذّ است كه شريعت را عظيم و عزيز گردانيده است (22) امّا اين قوم يغما شده (196) تمامى ايشان در مغازه ها در دامند و در حبس خان ها مخفى اند، يغما شدند و رهاننده نيست ، غارت شدند و گوينده نيست كه رد نما(23) در ميان شما كيست كه به اين گوش بدهد و توجّه نموده از براى حوادث آينده بشنود(24) كيست كه يعقوب را به تاراج و اسرائيل را به يغما تفويض نموده است آيا خداوند نبود كه به او گناهكار شديم چون كه به راه هايش نخواستند كه رفتار نمايند و شريعتش را اطاعت ننمودند بنابر اين شدَّت قهر خود وحدّت جنگ را بر او ريخته است بلكه او را از گرد شعله ميگرداند امّا نمى داند و او را مى سوزاند امّا قلب خود را مشغول نمى سازد)).
اين فصل كتاب اشعيا را آن مردم كه به عهد پيغمبر(ص) بودند منطبق با آن حضرت دانستند، چنانكه از عبداللّه بن سلام و كعب الاحبار و وهب بن منبّه و ديگران نقل است و در روايت ابو نعيم از وهب بن منبّه چنين است :
((ليس بفظّ و لا غيظٍ و لا سخّاب فى الاسواق و لا متزيّن بالفحش و لا قوّال بالخنا، لو يمرُّ الى جنب السّراج لم يطفه من سكينةٍ، و لو يمشى على القصب الرّعراع لم يسمع من تحت قدميه ...)).(197)
صاحب منقول الرضا گويد:
اين آيات اشعيا را بعضى يهود حمل بر ((ماشيح )) كردند و آن غلط است چون علماى ايشان گويند: اگر ساير امم بخواهند به دين ماشيح بروند قبول نمى كند.
و ابر نبال در كتاب زوهر نوشته و هاربوع از قول سعدياه گاوون گويد: او كورش است با آنكه كورش مجوسى بود و اين كه اشعيا خبر مى دهد پيغمبرى است صاحب شريعت .
اين مفسّرين همه بعد از اسلام بودند و سعدياه گاوون معاصر شيخ مفيد در ذى الكفل ميزيست و تورات را به عربى ترجمه كرد.
خبر دادن حبقوق پيغمبر(ص) از خاتم انبياءِ(ص)
در كتاب حبقوق (3:4....) گويد: ((خدا از تيمان و قدّوس از پاران برآمد ساه جلالش آسمان ها را مستور كرد و زمين از حمدش پر شد(4) ضيائش مثل نور بود، پرتوها از دستش نمايان و استتار قوّتش در آن مى بود..... چادرهاى كوشان را تحت اضطراب ديدم و پرده هاى زمين مديان را كه لرزانند - آه )).
مؤلف گويد: تيمان و تيما در تورات بسيار آمده است و هر دو معنى صحراى جنوبى است و بر عربستان اطلاق مى شد كه در جنوب فلسطين است . رجوع شود به پيدايش (25:15) و كتاب ايّوب (6:19) و كتاب ارميا (49:7).
فاران نيز عربستان است چنانكه درباره اسماعيل در تورات آمده است كه او در فاران ساكن شد. و كوش زمين حبشه است و مديان ايران است .
و غير از نيز از اينها كه گفتيم بسيار است و مرد منصف و آگاه از تواريخ بنى اسرائيل و غير ايشان بايد آن اخبار را بخواند و بداند كه منطبق با كدام يك وقايع آينده مى شود، و اگر كسى آگاه از تاريخ نباشد آن عبارات انبيا به نظرش مبهم مى آيد.
قصه بحيراى راهب و مهر نبوّت
بصرى شهرى است ميان مدينه و شام و آن اول حدّ شام است كه تجارتگاه عرب بود و مردم عربستان مال التجاره خود را بدانجا مى فروختند، پيغمبر(ص) هم با عمّ خود ابوطالب بدانجا رفت ؛ راهبى در آنجا بود نامش ‍ بحيرا. و محمّد بن اسحاق گويد: ابرى سفيد ديد بر سر رسول خدا سايه افكنده است و او زير درختى خفته و شاخ ‌هاى درخت بر او آويخته است ، بحيرا طعامى ساخته بود و قريش را دعوت كرد همه رفتند مگر پيغمبر(ص) كه وى را به حفظ امتعه گذاشتند. بحيرا او را نيز خواست و چون بيامد در او تندتند نگريست و از حال و كار و خواب و بيدارى او پرسيد، آن حضرت جواب داد، بحيرا تفرُّس نبوَّت كرد و دوش او را بگرفت و مهر نبوَّت بر دوش او ديد و با ابوطالب گفت : او را از شرِّ يهود نگاهدارد ((لا بن اءخيك هذا شاءن )) إ لى آخره كه ما به اختصار آورديم .
و ابو نعيم از روايت واقدى نقل كرده است كه بحيرا حمرتى در چشم آن حضرت ديد پرسيد: اين حمرت هميشگى است يا مفارقت مى كند؟ گفتند: هميشگى است ، آنگاه بحيرا از خواب او پرسيد؟ فرمود: چشمم مى خوابد امّا دلم نمى خوابد.
و ابن سعد نيز در طبقات نظير اين آورده است و هم نقل كرده است كه بحيرا گفت : روى او را روى پيغمبر و چشم او را چشم پيغمبر بينم .
بحيرا خبر اشعياى نبى را منطبق بر او كرده كه در باب (9:15) گويد: ((فرزندى براى ما متولّد و پسرى به ما داده شد علامت سلطنت بر شانه اوست و او را عجيب و مشاور و خداوند قوى و پدر ابديّت و سرور سلامتى نامند)).
اشعيا در عالم مكاشفه آن حضرت را ديد و بُصرى مى آيد و با او مكالمه كرد و در باب 63 از آيه اول گويد:
((اين كيست كه از ادوم با لباس رنگين از بصراه ميآيد اينكه در لباسش متجلّى و در كثرت قوَّتش خرامان است ، منم كه با صدق متكلّم شده براى رهانندگى عظيم (2) لباست چرا سرخ فام است و جامه هايت مثل قدم زننده در چرخشت (3) تنها در چرخشت قدم زدم از قبائل احدى با من همراه نبود، به غضب خود ايشان را لگد كوب و با شدّت قهرم آنها را پامال نمودم و خون ايشان بر جامه هايم پاشيده شده تمامى لباسم را آلوده كردم ؛ زيرا كه روز انتقام در قلبم بوده سال نجات يافتگانم آمده است )).
خواب بخت نصر و تعبير دانيال (ع)
دانيال از پيغمبران بنى اسرائيل است كه در اسارت بابل بود و بخت نصر پادشاه بابل خوابى ديد از آن بترسيد و دانشمندان بابل را براى تعبير خواب طلبيد آنها آمدند و بخت نصر گفت : خوابى ديده ام بايد هم خواب را بگوئيد و هم تعبير آن را! دانشمندان گفتند: هيچ كس نمى تواند هم خواب و هم تعبير آن را بگويد، تو خواب را بيان كن تا ما تعبير كنيم ، بخت نصر خشمگين گريد و گفت : اگر خواب را نگوئيد همه شما را مى كشم ! آنها فروماندند و بخت نصر به كشت آنها فرمود. ميرغضب آنها را بيرون برد تا بكشد دانيال هم در ميان آنها بود وى مهلت طلبيد تا مقصود ملك را انجام دهد و از آنجا رفته به درگاه خداوند تعالى زارى كر تا راز پادشاه بر او مكشوف گرديد و نزد ميرغضب رفت و گفت : من طلب پادشاه را مى گويم تو حكماى بابل را هلاك مساز؛ آنگاه نزد شاه رفت و گفت :
((تو وقتى در بستر رفتى در اين انديشه بودى كه كار جهان به چه مى انجامد در خواب ديدى مجسمه بزرگى سرش از زر و سينه و بازويش از سيم و شكم و رانش از برنج و ساقه هايش بخشى از گل و بخشى از آهن بود و ديدى سنگى افكنده شد بى آنكه اندازنده آن معلوم باشد و بساق آن مجسمه خورد و آن را شكست و فرو ريخت و همه سر تا پا متلاشى شد و آن سنگ كه اين مجسمه را زده بود كوه بزرگى شد و همه زمين را پر ساخت ))!
بخت نصر تصديق كرد؛ و دانيال گفت : تعبير اين است كه :((هر قطعه از مجسمه اشارت بدولتى است كه روى كار آيد؛ سر آن تمثال كه زر بود دولت تو است ، و پس از تو دولتى پست تر آيد از سيم ، و پس از آن مملكتى از برنج پست تر، و بعد از آنها جهان به دو بخش شود مانند دو ساق آن تمثال يكى چون آهن نيرومند و ديگرى چون گل سست و در ايّام آن ملوك ، خداى از آسمان دولتى فرستد كه هرگز زائل نشود و همه را كوفته و مغلوب كند و ابداً برقرار باشد... الخ )).
ملك به دانيال گفت : راستى خداى شما خداى خدايان و خداوند ملوك و كشف كننده رازها است چون كه به كشف نمودن اين راز قادر شدى .
مؤلف گويد: ما خبر خواب را اندكى مختصر كرديم و چنانكه معلوم است دولت اوّل دولت بخت نصر و پادشاهان بابل است ، و دولت دوم هخامنشيان و دولت سوم اسكندر، و دولت چهارم كه بر دو بخش شد نيمى دولت ايران است كه از آهن بود و نيمى دولت روم كه گل بود و آن سنگ كه اين مجسمه را شكست و همه روى زمين را گرفت دولت اسلام است و آن دولت ها هر يك خداى خاص داشتند و هر يك روى كار آمد، خداى خود را معبود مردم مى ساخت ؛ امّا دولت اسلام همه خدايان را شكست و يك خدا براى همه و يك دين براى همه آورد و انبيا هر چه مى بينند آميخته به جهت دينى مى بينند.
بمؤد مؤد و شيلوه
در بعض كتب اسلامى به كلمه بمؤد مؤد كه در سفر تكوين (17:20) مندرج است تمسك كرده اند اما وجه آن را ندانسته و اهل كتاب را قانع نكردند و اهل كتاب بر آن ها طعن مى زنند، عبارت تورات اين است :
((درباره اسماعيل تو را شنيدم اينك او را بارور و بزرگ و بسيار مى گردانم بمؤد مؤد)) و ((بمؤد مؤد)) يعنى : بسيار و مسلمانان گويند: به معنى محمّد است .
و اصل احتجاج را امام قربطى از يكى از علماى يهود نقل كرده است و گويد: به حساب ابجد بمؤد مؤد نود و دو (92) مى شود و عدد حروف محمّد هم نود و دو است .
و نظير اين احتجاج به عهد شاه طهماسب صفوى ميان محقق كركى و عالم سنى اتفاق افتاد: آن عالم سنى گفت (مذهب ناحق ) به حساب ابجد مطابق با تاريخ ظهور شاه اسماعيل است ، محقق كركى عربى گفت :((مذهبنا حق )) يعنى : مذهب ما حق است تاريخ ظهور او است !
استدلال بمؤد مؤدهم از اين قبيل است . و نيز كلمه ((لغوى غادول )) گويند: در ابجد عبرانى (92) مى شود به معنى امّت بزرگ است و در حروف مساوى است با محمّد(ص).
و اين بنده مؤلّف به اين گونه ادلّه در كتاب تمسّك نمى كنيم ، امّا كلمه ((شيلوه )) در تكوين (49:10) آمده است و به نظر غالب اين كلمه مركب است ، از ((شى )) يعنى (هديه و ارمغان ) و ((لو)) يعنى (براى او است )، گوئى خدا وعده مى دهد كه از سلطنت از يهودا جدا نشود تا بيايد كسى كه هدايا حق او است آن وقت سلطنت از يهودا جدا مى شود، و اين كلمه را مسيحيان منطبق بر حضرت مسيح (ع) مى داند و يهود در آن متحيرند و بعضى از مسلمين من جمله صاحب اظهارالحق منطبق بر پيغمبر ما دانسته است . و اين بنده مؤلّف را عقيده اين است كه مراد همان عيسى (ع) باشد چون بظهور آن حضرت سلطنت از يهودا گرفته شده ، و صاحب منقول الرضا هم منطبق بر حضرت عيسى (ع) دانسته است .
نيز گوئيم : اخبار و بشارت كه اشارت به ظهور آن حضرت و امّت او است در كتب انبيا بسيار است و ما همه آنها را نياورديم از دو جهت : يكى آنكه بناى اين رساله بر اختصار است و كس كه حق جوى و منصف باشد همين مقدار كه آورديم او را كافى است و در اين ادلّه بايد مرد انصاف بكار بندد و درست در قرائن كلام دقّت كند و ببيند مقصود از آن چيست وگرنه آنكه عناد و لجاج ورزد هر كلام را به وجهى تحريف مى كند و از معنى خود بر مى گرداند و هيچ كلامى نيست كه در آن به وجهى تاءويل نتوان كرد.
جهت ديگر آنكه شايد بسيارى از خوانندگان از سياق تاريخ پادشاهان بنى اسرائيل و بخت نصر و ملوك بابل و آشور و فارس و غير آن آگاه نباشند در اين صورت عبارت انبيا براى ايشان مبهم خواهد بود، امّا اگر كسى از تاريخ آنها آگاه باشد و به قرائن اخبار انبيا(ص) متوجه شود خواهد دانست كه فلان خبر منطبق با هيچيك از وقايع نمى شود مگر با ظهور خاتم انبيا(ص) و براى ما ممكن نيست در اين مختصر هر خبرى را يكى يكى با وقايع منطبق نموده ثابت كنيم ، جز با خاتم انبيا(ص) با ديگرى منطبق نمى شود.
يكى از عوام براى اين بنده نوشته بود كه چرا خدا در تورات نفرمود پيغمبر اسلام از مكّه بيرون مى آيد و به مدينه مى رود تا شبهه نماند و گفت : از پاران مى آيد كه در تطبيق آن بر مكّه دچار اشكال شويم ؟
براى او نوشتم : اسم مكّه آن زمان پاران بود و اگر مكّه فرموده بود اهل آن زمان نمى فهميدند اما پاران گفت كه هم ما مى فهميم و هم آنها فهميدند.
به هر حال بسيارى از بشارات انبيا براى كسانى كه از تواريخ و اوضاع آن زمان آگاه نباشند مبهم است و ما آن مبهمات را در اين كتاب نياورديم .
اخبار حضرت مسيح (ع) از آمدن خاتم انبيا(ص) و معنى فارقليط
بايد دانست كه حضرت مسيح (ع) بشارت به آمدن ((فارقليط)) داد و اين لغت يونانى و در اصل ((پركليتوس )) است . (بكسر پاى فارسى و راء) كه چون معرّب كردند ((فارقليط)) شد؛ و پركليتوس كسى است كه نام او بر سر زبانها باشد و همه كس او را ستايش كند، و معنى ((احمد)) همين است و نزد اين بنده مؤلف كتاب لغت يونانى به انگليسى هست آن را به آشنايان زبان انگليسى نشان دادم گفتند:((پركليتوس )) را به همين معنى ترجمه كرده است حتى معنى تفضيلى كه در ((احمد)) است (يعنى : ستوده تر) و در ((محمد)) نيست از كلمه ((پركليتوس )) يونانى نيز فهميده مى شود، و اين كتاب لغت طبع انگلستان است ، و نصارى امروز به جاى اين كلمه در ترجمه هاى انجيل ((تسلى دهند)) ميآورند و خوانندگان هر جا اين كلمه را ديدند بدانند در اصل انجيل به جاى آن كلمه ((فارقليط)) است و بعقيده مسيحيان كلمه ((پركليتوس )) به فتح پاو راء است و گويند: اگر به كسر اين دو حرف بود به معنى ((احمد)) بود چون بفتح است به معنى تسلى دهنده است ! و به عقيده ما ترجمه اول صحيح است .
و در قرآن (سوره صف : آيه 6) فرمود:
(و مبشّرا برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد).
چون پيغمبر اسلام يا حقيقه پيغمبر بود يا نعوذ باللّه به دورغ دعوى مى كرد اگر حقيقة پيغمبر بود پس اين كلام قرآن دليل بر صحّت ((پركليتوس )) به كسر است و اگر نعوذباللّه بدروغ ادّعا مى كرد باز قول او صحيح است چون معقول نيست نبى اكرم (ص) با دعوى نبوت بدون اطمينان به صحّت دعوت خود تمسّك به كتابى كند كه در دست نصارى بود و چون خودش ‍ خبر از انجيل و لغت يونانى نداشت و اين كلمه را يكى از علماى نصارى كه يونانى مى دانست به او گفته بود و آن عالم نصرانى كه اين خبر را به آن حضرت داد از لغت يونانى كاملا آگاه بود و مى توانست خط يونانى را بخواند، و عالم يونانى دان كه معنى ((احمد)) را بداند معنى تسلى دهنده را به طريق اولى خواهد دانست .
و در كتاب انجيل پركليتوس (به كسر باء و راء) ديده بود و عالمانه از تسلّى دهنده اعراض و آن را به ((احمد)) ترجمه كرد.
اگر گوئى در نسخه هاى ديگر به فتح آن دو حرف نوشته است . گوئيم : ((پركليتوس )) به معنى احمد كمتر استعمال شده است چنانكه در انجيل يك جا بيشتر نديده ايم ، امّا تسلّى دادن و مشتقات آن در انجيل بسيار است و كاتبان عادة كلمه نادر را به كلمه ماءنوس تبديل مى كنند؛ مثلاً مؤرج سدوسى به جيم را مؤرخ سدوسى مى نويسند بخاء - و پايندان به ياى دو نقطه به معنى ضامن را پابندان به باى يك نقطه مى نويسند. و پيش از اين گفتيم : اميرالمؤمنين (ع) خبر داد از آمدن قرمطى به نام (رخمه ) بخاء نقطه دار در مسجد كوفه ؛ و اهل حديث آن را (رحمه ) به حاء بى نقطه مى نوشتند كه مشهورتر بود، وقتى آن قرمطى آمد و او را بنام ندا كردند (يا رخمه ) مردم فهميدند ((رحمه )) تصحيف است . و تصحيف بزرگ تر و مهم تر از اين در انجيل ها ديديم .
پس در نسخ انجيل آن زمان ((پركليتوس ))(به كسر پاوراء) به معنى ((احمد)) نوشته بود نه ((پركليتوس )) (بفتح آن دو حرف ) به معنى تسلى دهنده ، و كاتبان نسخه ها آن را به تصحيف نوشتند، و از ملاحظه بابى كه در تحريفات آورديم دانسته شد اعتبار به اين خصوصيّات خط انجيل فعلى نيست و بر فرض آنكه پركليتوس به فتح و به معنى تسلى دهنده هم باشد باز قرائن بسيار هم از خارج و هم در كلام انجيل دلالت دارد بر اينكه مراد از آن ، پيغمبرى انسانى است نه روح القدس كه عيسويان امروز مى گويند.
اينك عبارت انجيل يوحنا(14:21...):
((و من از پدر خواهم خواست و او ((فارقليط)) تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به اءبد با شما خواهد ماند(198)(17) روح راستى (199) كه او را در جهان نمى تواند پذيرفت ؛ زيرا كه او را نمى بيند و نمى شناسد امّا شما او را مى شناسيد زيرا كه نزد شما مى ماند و در شما خواهد بود(200)(18) شما را يتيم نخواهم گذاشت نزد شما خواهم آمد(19) اندكى ديگر هست كه جهان ديگر مرا نمى بيند امّا شما مرا مى بينيد(201) از آنجا كه من زنده ام شما نيز زنده خواهيد بود و در آن روز شما خواهيد دانست كه من در پدر خود هستم و شما در من و من در شما(202)...(26) لكن آن تسلى دهنده ((فارقليط)) يعنى روح پاك (203) كه پدر او را به اسم من خواهد فرستاد همان شما را هر چيز خواهد آموخت و هر چه من شما را گفتم به ياد شما خواهد آورد)).
و در همان انجيل (15:26) گويد:
((و چون آن تسلى دهنده ((فارقليط)) بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى : روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد(27) و شما نيز شهادت خواهيد داد زيرا كه از آغاز شما با من بوده ايد)).
و در انجيل يوحنا(16:7-15) گويد:
((لكن به شما راست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن ((فارقليط)) تسلى دهنده نخواهد آمد، امّا اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد(8) و او چون بيايد جهانيان را به گناه و صدق و انصاف ملزم خواهد ساخت : به گناه زيرا كه به من ايمان نمى آورند، به صدق زيرا كه به نزد پدر خود مى روم و شما مرا ديگر نمى بينيد(11) به انصاف زيرا كه بر رئيس اين جهان حكم جارى شده است (12) ديگر چيزهاى بسيار دارم كه به شما بگويم لكن حالا نمى توانيد متحمل شد(13) اما چون او - يعنى روح راستى - بيايد او شما را بتمامى ارشاد خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد(14) و امر مرا جلال خواهد داد زيرا كه او آنچه را از من است خواهد يافت و شما را خبر خواهد داد(15) هر آنچه پدر دارد از همين سبب گفتم كه آنچه از آن من است خواهد يافت و شما را خبر خواهد داد)).
انتهى اكنون گوئيم : نصارى معتقدند فارقليط روح القدس است و مسيح (ع) وعده داد او بر حواريين نازل شود، و ما اءدلّه اى چند داريم بر اينكه مراد از فارقليط مردى معين است كه پس از مسيح آيد، نه روح القدس :
اول : اينكه مترجمين قديم ((فارقليط)) را علم خاص انسانى دانستند لذا عين لفظ آن را در ترجمه آوردند، و اگر تسلّى دهنده فهميده بودند ترجمه آن را مى آوردند، مثلاً در ترجمه سريانى قديم و عبرى و عربى قديم عين فارقليط را آوردند، در عبرى كه نسخه مطبوعه آن نزد اين بنده موجود است (فِرقليط) بكسر فاء است بى الف و در ترجمه عربى مطبوعه سال 1821 و 1831 و 1844 كه اظهار الحق نقل كرده است ((فارقليط)) است .
دوم : تاريخ مختلفه كه هر يك مؤيد ديگرى است دلالت دارد بر اينكه مسيحيان پيش از اسلام آن را منطبق با مردى معين مى كردند؛ مثلاً يكى از پرهيزكاران و پارسايان نصارى در قرن دوم ميلادى نامش منتنس بود در آسياى صغير دعوى كرد من فارقليطم و جماعتى بدو گرويدند.
و اظهار الحق از لبّ التواريخ كه مردى مسيحى نوشته است نقل مى كند: يهود و نصارى به عهد محمّد(ص) منتظر پيغمبرى بودند و از اين انتظار آنها محمد(ص) سودى بزرگ برد چون دعوى كرد آن منتظر منم .
مقوقس بزرگ قبطيان در جواب رسول خدا(ص) نامه فرستاد و در آن نوشته بود: و ((من دانستم پيغمبرى بايد مبعوث شود و گمان مى كردم در شام مبعوث خواهد شد)).
سوم : در فصل 14 آيه 16 گويد: ((من از پدر مى خواهم كه به شما فارقليط ديگر فرستد)).
مفاد كلام اين است كه من خودم فارقليطم و پس از من فارقليط ديگر مى آيد؛ اگر فارقليط به معنى احمد باشد يعنى ستوده و آنكه نامش بر زبان هاست و همه كس او را به نيكى ياد كند، اين عبارت را چنين معنى توان كرد: يعنى : من خود مردى خوش نامم و از پدر خواهم مردى نيكنام ديگر براى شما فرستد.
امّا اگر فارقليط به معنى تسلى دهنده باشد نمى توان گفت : عيسى خود تسلى دهنده بود و محمّد(ص) يا روح القدس تسلى دهنده ديگر است ، چون حواريين از صعود حضرت مسيح (ع) اندوهناك بودند، و حضرت مسيح پس از صعود خودش نبود تا سبب تسلى آنها گردد و روح القدس ‍ تسلى دهنده ديگر باشد. بايد بفرمايد از رفتن من اندوه مخوريد تسلى دهنده ميآيد، و كلمه ديگر نبايد بگويد.
چهارم : در آيه 26 گويد:((او هر چيز را به شما خواهد آموخت آنچه من براى شما گفتم به ياد خواهد آورد)).
اين عبارت دلالت دارد كه خطاب حضرت عيسى (ع) با همه امّت است تا آخر دنيا؛ و مى فرمايد شما امّت من سخنان مرا فراموش مى كنيد و فارقليط به ياد شما ميآورد، و خطاب خاص حواريين نيست چون آنها كلام آن حضرت را فراموش نكرده بودند اما چون مدّت ها گذشت و عقايد بت پرستان با كلام حضرت مسيح (ع) آميخته شد و سخنان آن حضرت را فراموش كردند، او را خدا و پسر خدا گفتند و به تثليث قائل گشتند خداوند فارقليط يعنى : محمّد بن عبداللّه (ص) را فرستاد تا كلام مسيح (ع) را به ياد آنها آورد كه او بنده خدا بود.
پنجم : در آيه 30 گويد:((الا ن پيش از آنكه واقع شود براى شما گفتم تا وقتى واقع شود ايمان آريد)).
گوئيم : وقتى روح القدس بر دل كسى نازل شود خصوصاً حواريين شك نمى كنند وگرنه بايد انبيا هم پس از نزول وحى در صحت آن شك كنند و حال اينكه چنين نيست ، پس حواريين محتاج نبودند كه حضرت عيسى خبر از روح القدس بدهد تا وقت نزول او باور كنند، و مقصود از فارقليط پيغمبرى است كه مردم در صدق او شك مى كنند و حضرت عيسى (ع) از پيش خبر داد تا شك نكنند.
6-7: در باب 15 آيه 26 گويد:((او درباره من شهادت مى دهد و شما نيز شهادت مى دهيد براى آنكه از نخست با من بوديد)).
از اين كلام صريحاً مفهوم مى شود كه منكران حضرت عيسى (ع) او را رنجيده خاطر داشتند، و مى فرمايد: فارقليط مى آيد و شهادت به حقّانيت من مى دهد و شما هم كه معجزات مرا ديديد شهادت مى دهيد و اين دو شهادت تاءييد يكديگر را مى كنند و حجّت بر منكران تمام تر مى شود.
و اينها با نزول روح القدس بر حواريين هيچ مناسبت ندارد زيرا كه شهادت روح القدس به حقّانيت حضرت مسيح (ع) براى حواريين كه خودشان از نخست با او بودند و معجزات او را ديدند چه احتياج بود و چه ضرورت داشت ؟ و اينكه مى فرمايد: ((او شهادت مى دهد و شما هم شهادت مى دهيد)) يعنى تاءييد يكديگر مى كنيد در مقابل منكران است و إ لاّ شهادت روح القدس را غير حواريين نمى شوند و هيچيك تاءييد ديگرى را نمى كند.
8- در باب (16:7) گويد: ((اگر من نروم فارقليط نمى آيد)).
اين عبارت بر روح القدس كه بر حواريين فرود آمد منطبق نمى شود چون در عهد حضرت عيسى هم روح القدس بر آنها نازل شده بود و نص انجيل ، آنگاه كه حضرت مسيح آنها را به شهرهاى اسرائيل فرستاد.
9- در آيه 8 گويد: ((او وقتى بيايد عالم را بر گناه و صدق و عدل ملزم خواهد ساخت )).
اين بر پيغمبر ما(ص) صادق مى آيد چون او با جهانيان سر و كار داشت ؛ امّا روح القدس در باطن بود و بر دل حواريين نازل شد و با جهانيان سر و كار نداشت .
10- در آيه 13 گويد: ((او از پيش خود سخن نمى گويد، بلكه هر چه بشنود همان را مى گويد و از آينده خبر مى دهد)).
اين فرقه هم منطبق با انسانى است و روح القدس به عقيده عيسويان با خدا يكى است و اين كلام كه ((هر چه بشنود همان را مى گويد)) معنى ندارد.
و هم در آيه 14 و 15 گويد:((او مرا بزرگ مى كند براى آنكه از چيزهائى كه مال من است مى گيرد و به شما خبر مى دهد، و هر چه از آن پدر است از آن من است از اين جهت گفتم از چيزهائى كه از آن من است مى گيرد و به شما خبر مى دهد)). اينها با روح القدس منطبق نمى شود.
در عبارات انجيل چند شبهه كرده اند:
شبهه اوّل : آنكه در تفسير ((فارقليط)) روح راستى سه جا و روح پاك يك جا آمده است و آن با مدّعاى مسلمانان منطبق نمى شود پس مراد، روح القدس ‍ است .
در جواب گوئيم : در اصطلاح يوحنا بسيار كلمه روح آمده است و از آن پيغمبر خواسته ، پس روح راستى يعنى پيغمبر حق ، و روح پاك يعنى : پيغمبر پاك ، نه اقنوم سوم كه عيسويان اختراع كرده اند! چنانكه در رساله يوحنا (4:1-6) گويد:
((اى دوستان ، هر روحى را (يعنى : هر پيغمبرى را) تصديق نكنيد بلكه روح ها را آزمايش كنيد كه آيا از جانب خدا هستند،؟ براى آنكه پيغمبران دروغگو بسيارند و به جهان بيرون آمده اند. روح خدا را (يعنى : پيغمبر مبعوث از جانب خدا را) به اين بشناسيد هر روحى كه به عيساى مسيح اعتراف كند كه در جسم آمد او از طرف خدا است ... ما از خدائيم پس هر كس خدا را شناسد بسخن ما گوش دهد. از اينجا مى شناسيم روح راستى و روح گمراهى را (يعنى : پيغمبر حق و باطل را).
همچنان كه اينجا روح راستى به معنى پيغمبر بر حق است در تفسير فارقليط نيز به همين معنى است ، و در آنجا گفتيم كه كلمه روح القدس را براى تغليط در ترجمه آورده اند و بايد بگويند روح مقدس يعنى : پيغمبر پاك .