راه سعادت
(ردّ شبهات ، اثبات نبوّت خاتم الاءنبياء(ص) و حقّانيت دين اسلام )

علّامه ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه )

- ۲۰ -


شبهه دوم : آن فقره كه گويد:((جهان طاقت او را ندارد براى آنكه او را نمى بيند و نمى شناسد و شما مى شناسيد براى آنكه نزد شما مقيم است و در شما ثابت است )).
گويند: اين عبارت با پيغمبر اسلام منطبق نمى شود زيرا كه حواريين در عهد پيغمبر اسلام نبودند و او را نديدند.
در جواب گوئيم : خطاب انبيا به جميع امّت است نه به همان عدّه خاص كه حاضر بودند، چنانكه حضرت موسى (ع) به جماعت حاضر خبر داد پيغمبرى از ميان برادران شما مبعوث مى شود؛ و زمان بعثت آن پيغمبر كه موسى (ع) وعده داد آن مردم نبودند، هنگام آمدن فارقليط هم حواريين نبودند.
در تورات مثنى (29:10-15): ((... و فرمود خداوند كه : امروز تمامى شما در حضور خداوند خود حاضريد يعنى سروران اسباط و مشايخ و منصب داران شما با تمامى مردمان بنى اسرائيل اطفال و زنان شما و غريبان كه در ميان اردوى شمايند از برنده درختان تا آب كش شما.... و من اين عهد به شما نبسته ام و اين سوگند را نداده ام بلكه با هر كس كه امروز در اينجا حاضر است و هم با كسانى كه حاضر نيستند)).
و نيز حضرت عيسى (ع) خطاب به حواريين فرمود كه : ((شما خواهيد ديد پسر انسان بر ابر نشسته از آسمان مى آيد)) با آنكه حواريين نديدند چون در گذشتند و رفتند، و مردم ديگر بعد از اين مى بينند.
شبهه سوم : اينكه مسيح فرمود:((جهان او را نمى بيند و نمى شناسد)) و او روح القدس است كه ديده نمى شود و پيغمبر اسلام را همه مى ديدند!
در جواب گوئيم : مقصود ديدن مقام نبوّت و شناختن پيغمبرى است نه ديدن جسم و شناختن نسب ، نظير آنكه در انجيل متى (11:27) گويد:
((هيچ كس پسر را نمى شناسد مگر پدر و هيچ كس پدر را نمى شناسد مگر پسر و كسى كه ....))
و در يوحنا (8:19) گويد:((شما مرا نمى شناسيد و پدرم را هم نمى شناسيد و اگر مرا مى شناختيد پدر را هم مى شناختيد)).
و در (14:7) گويد:((اگر مرا شناخته بوديد پدر مرا هم شناخته بوديد و از اكنون او را مى شناسيد و او را ديديد....)).
عيسى (ع) با او گفت :((من اين مدت با شما بودم و مرا نشناختى اى فيلپس ‍ آنكه مرا ديد پدر را ديد - الى آخر)) و مقصود از ديدن در همه اينها معرفت است .
شبهه چهارم : در حق فارقليط گفت :((او نزد شما مقيم است و با شما ثابت مى ماند)) و آن روح القدس است كه در حواريين بود و پيغمبر و پيغمبر اسلام بعد از آنها آمد و جدا بود از آنها!
در جواب گوئيم : مراد آن است كه بعد از اين مقيم خواهد شد براى آنكه پيش از آن فرموده بود:((من از پدر خواهم خواست فارقليط ديگر براى شما فرستد)) خصوص حواريين نيست چون حواريين تا به ابد نماندند و مقصود از ماندن ، ماندن ايمان و محبّت در قلوب است چنانكه در (14:18) گويد:
((من در پدر خود هستم و شما در من و من در شما)) و جسم آن حضرت در امّتش نيست بلكه ايمان و محبّت او هست ، همچنين فارقليط ((احمد))(ص) ايمان و معرفتش در دل ها هست تا به اءبد.
بايد دانست ما منكر اين نيستيم كه روح القدس پس از حضرت مسيح (ع) بر حواريين نازل شده و حضرت مسيح هم به آن وعده داده باشد.
امّا مى گوئيم : آن وعده ديگر است و وعده آمدن فارقليط وعده ديگر؛ و حضرت مسيح (ع) وعده بسيار داد يكى وعده روح القدس ، و يكى وعده آمدن خود او، و يكى وعده ملكوت خدا يعنى اينكه مردم جهان از بت پرستى به خدا پرستى مى گرايند و خدا پرستى غالب مى شود، و وعده اينكه حواريّين رنج بسيار در راه دين مى كشند و آزار و شكنجه مى بينند؛ و يكى از آن وعده ها هم آمدن فارقليط يعنى : پيغمبر آخر الزّمان (ص) است .
در لوقا(24:49) عيسى (ع) فرمود:((در اورشليم بمانيد و منتظر باشيد تا آنكه از بالا فيض عدالت را در يابيد)).
و هم در لوقا در اعمال حواريّين (1:4) اشاره به اين وعده مى كند، و در مجمع ايشان وصيّت كرد ايشان را كه از اورشليم بيرون نرويد و منتظر آن وعده پدر باشيد كه از من شنيديد براى آنكه يحيى به آب تعميد مى داد و شما بعد از آن به مدّت كم به روح القدس تعميد مى يابيد. چنانكه معلوم است آن عدالت كه در آيه فوق وعده فرمود همين تعميد به روح القدس ‍ است كه در اينجا مى فرمايد. و وعده فارقليط وعده ديگر است .
در بشارات سخن را در همين جا ختم مى كنيم و پس از اين چند شبهه از شبهات نصارى و ملاحده كه بر دين اسلام كرده و ميان مردم شهرت داده اند مى آوريم و جواب مى دهيم تا خواننده بداند شبهات ديگرشان هم از همين قبيل است و از جهل و عناد برخاسته و نبايد موجب تزلزل انسان در دين خود گردد.
اعتراض بر صحّت احاديث
نصارى اعتراض كرده اند كه احاديث مسلمانان اعتبار ندارد براى آنكه اهل سنّت احاديثى نقل مى كنند كه شيعيان نمى پذيرند و بالعكس ؛ و ديگر اينكه احاديث بسيار بر خلاف قرآن و بر خلاف يكديگر و بر خلاف عقل است ؛ مثلاً در بعض احاديث گويد:((انسان به عمل ، مستحقّ ثواب نمى شود مگر به رحمت خدا)) و در احاديث ديگر گويد:((به عمل ، مستحقّ ثواب است )) و در يك حديث اينكه ((مؤمنان بى حساب داخل بهشت مى شوند)) و در حديث ديگر آنكه ((هيچ كس بى حساب و مشقّت به بهشت نمى رود)) و در حيوة القلوب حديثى است كه پيغمبر اسلام (ص) عيسى (ع) را در آسمان دوّم ديد، و در حديث ديگر در آسمان هفتم .
و گويد:((خود محمّديان در اين احاديث متناقضه حيرانند چنانكه علىّ بن ابراهيم از اميرالمؤمنين (ع) در باب اختلاف احاديث سؤ ال كرد و آن حضرت جواب داد و بالاخره گفت : اگر تو معتبر و غير معتبرى احاديث را نمى توان فهميد اولى آن است كه الى ظهور امام مهدى منتظر باشى - آه ))
در جواب گوئيم : اين مسيحى عقايد مسلمانان را درست نمى داند و قياس به روش و طريقه خود كرده است ؛ زيرا اين اعتراضات در صورتى وارد است كه ما بخواهيم به همه احاديث عمل كنيم ؛ و براى اينكه خوانندگان از وضع احاديث اسلام و يهود و نصارى آگاه شوند گوئيم : آنها در احاديث ، سند و رجال خود را ذكر نمى كنند و فرق ميان حديث صحيح و ضعيف و متواتر و آحاد نمى گذارند و مجبورند يا همه احاديث خود را صحيح بدانند يا همه را باطل ، لذا يهود دو فرقه شدند، يك فرقه ((ربّانيّين )) اند كه در احاديث كتب حديث معروفه خود مانند ((گُماراه )) و تلمودرا صحيح مى دانند، و فرقه ديگر موسوم به ((قرائيم )) اند و آنها احاديث را مطلقا ردّ مى كنند و به غير از تورات هيچ حديثى را صحيح نمى دانند.
و همچنين نصارى دو فرقه اند: يك فرقه پروتستانند و آنها غير از كتاب انجيل هيچ حديث را قبول نمى كنند، و فرقه ديگر تابع پاپ و كليساى يونان و ديگران كه احاديث خارج از انجيل را هم صحيح مى دانند؛ امّا مسلمانان چون احاديثشان با سند است و رجال آن مضبوط و شرح حال راويان معلوم است نه به كّلى همه احاديث را ردّ مى كنند و نه همه را صحيح مى دانند بلكه هر حديث كه به قرائن و تواتر مسلّم بدانند از حضرت پيغمبر(ص) يا هر كس قول او حجّت است صادر شده در اصول دين آن حديث را مى پذيرند و قبول مى كنند، و هر حديثى كه مشكوك باشد آن را ردّ مى كنند و راه تحقيق بر مسلمانان بسته نيست ، امّا بر يهود و نصارى بسته است و نمى دانند احاديث آنها از كجا پيدا شده و راويان آن چه كسانى بوده اند، و بچه سند به حضرت موسى و عيسى (ع) اتّصال داشتند؟!
غالب مسلمانان در فروع دين به حديث مظنون كه مظنّه قوى به صحّت آن باشد عمل مى كنند چون اهميّت آن كمتر از اصول دين است .
امّا آن مطالبى كه اين نصرانى ذكر كرده است مثل اينكه پيغمبر (ص)، حضرت عيسى (ع) را در آسمان دوم ديد يا چهارم ؛ و عرض كشتى نوح چند ذرع بود! و امثال آن ، حاجت به دانستن آن نيست تا به حديث تمسّك كنند و شايد در اين مسائل ، حديث صحيح نتوان يافت و توقّف بايد كرد.
امّا معجزات پيغمبر (ص) به احاديث متواتره بسيار كه احتمال جعل و دروغ در آن داده نمى شود ثابت گرديده است و مناسبت با اين مطالب كه نقل يكى دو نفر است ندارد.
و اينكه گويد:((احاديث اهل سنّت را شيعه صحيح نمى داند و احاديث شيعه را اهل سنّت )) صحيح نيست زيرا كه احاديث متواتره را كه صحابه از پيغمبر(ص) روايت كرده اند در صحّت شبهه نيست و همه مسلمانان قبول دارند، و معجزات از اين قبيل است .
و اينكه گويد:((مسلمانان خود در احاديث مختلف حيرانند)) صحيح نيست مگر عوام مسلمان كه تصوّر مى كنند يا بايد همه احاديث را صحيح دانست يا همه را باطل و گرنه عالم مسلمانان مى داند همه احاديث صحيح نيستند و از اختلاف ميان آنها وحشت ندارند و دانستن آنكه كدام صحيح است هم غالباً لازم نيست .
و اينكه گويد:((على بن ابراهيم از اميرالمؤمنين (ع) پرسيد - الى آخره )) صحيح نيست چون على بن ابراهيم 250 سال پس از آن حضرت مى زيست چگونه او را ديد و پرسيد؟ و بر فرض صحّت سؤ ال از اختلاف در مسائل فقه و مرافعه پيش قاضى است كه اگر دو حاكم شرع ، در مسئله وصيّت و بيع و شراء و امثال آن ميان مدّعى و مدّعى عليه دو حكم مخالف هم دهند تكليف اين دو متخاصم چيست و ارتباط با اصول دين ندارد.
امّا احاديث بر خلاف عقل و بر خلاف قرآن از محل كلام خارج است زيرا چنين احاديث يقيناً دروغ است و كلام ما در احاديثى است كه يقيناً يا به مظّنه قوى درست باشد و چنانكه گفتيم اين اعتراضات در صورتى وارد است كه ما همه احاديث را صحيح بدانيم .
جواب اعتراض بر معجزات
نصارى و ملاحده گويند: پيغمبر اسلام معجزه نياورد و گفت : من قدرت بر آن ندارم و چند آيه از قرآن را شاهد آورند كه سابقاً هم بدان اشاره شد.
در جواب گوئيم : قرآن در 23 سال فرود آمد و در اين مدّت احوال مختلف روى مى داد: وقتى كفّار آيتى خواستند خداوند مصلحت ندانست ، يا آيتى كه خواسته بودند محال بود، يا آيات عذاب بود، پيغمبر آن معجزه ديگر آورد براى كس ديگر معجزه ديگر آورد لذا يك آيه كه در مورد اول فرود آمد متضمن نشان ندادن معجزه است و آنكه در مورد ديگر فرود آمد متضمّن معجزه است ؛ مثل آنكه طبيبى بيمارى را يك روز جواب كند و گويد: دارو هيچ فائده ندارد و ديگرى را روز ديگر معالجه كند؛ ما نمى توانيم بقول اوّلش تمسّك كرده بگوئيم كه : فلان طبيب معتقد بود هيچ دارو فائده به حال هيچ بيمار ندارد؛ زيرا كه آن سخن در مورد خاص بود؛ چنانكه براى خود ما هم اتّفاق مى افتد يك روز كسى از ما چيزى ميخواهد، جواب او را نمى دهيم و روز ديگر كس ديگر مطلب ديگر مى خواهد جواب او را ميدهيم . قوله تعالى :
(و ما منعنا اءن نرسل بالا يات إ لّا اءن كذَّب بها الا وَّلون )(204)(اسراء:59) در مورد اوّل است . و:
(إ ذا راءوا آيةً يستسخرون # و قالوا إ ن هذا إ لاّ سحر مبين )(205) (صافّات : 15) در مورد ديگر است .
و نظير اين آيات در انجيل هست . در متى (16:4) گويد كه : ((جماعتى از يهود نزد عيسى (ع) آمدند و آيت طلب كردند آن حضرت فرمود: غير از آيت يونس نبى آيتى به آنها داده خواهد شد)) اشارت به آنكه يونس (ع) در شكم ماهى رفت و پس از سه روز بيرون آمد حضرت عيسى (ع) هم سه روز در قبر مى ماند و بيرون مى آيد و معجزه او همين است و بس .
و غالباً آن آيات كه كفّار از پيغمبر ما مى خواستند مقصودشان عذاب دنيا بود كه نظير آن برامم سابقه نازل مى شد نه هر معجزه اى ؛ چنانكه در سوره رعد:
آيه 6 صريح است :
(و يقول الّذين كفروا لولا اءنزل عليه آية من رّبّه إ نّما اءنت منذر ولكنّ قوم هاد).
آنها كه كافر شدند مى گويند: چرا بر او فرود نيامد آيتى از جانب پروردگارش ؟ (خداوند جواب مى دهد) تو بيم دهنده اى يعنى : بر تو است كه خبر عذاب را بدهى و فرستادن عذاب بر خدا است .
و در سوره كهف : آيه 54 فرمود:
(و ما منع النّاس اءن يؤ منوا إ ذا جاءهم الهدى و يستغفروا ربّهم إ لاّ اءن تاءتيهم سنّة الا وّلين اءو ياءتيهم العذاب قبلاً).(206)
و در سوره طه : آيه 132 فرمايد:
(و قالوا لولا ياءتينا بآيةٍ من رّبّه اءو لم تاءتهم بيّنة ما فى الصّحف الا ولى # و لو اءنّا اءهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربّنا لولا اءرسلت إ لينا رسولاً فنتّبع آياتك ).(207)
و در سوره انبيا: آيه 4 فرمايد:
(بل قالوا اءضغاث اءحلام بل افتراه بل هو شاعر فلياءتنا بآيةٍ كما اءُرسل الا وّلون # ما آمنت قبلهم من قريةٍ اءهلكناها اءفهم يؤ منون ).(208)
معلوم است كه عذاب دنيوى مى خواستند كه بر اُمم سابق آمد و خداوند مى فرمايد: شما عذاب مى خواهيد تا درستى قول پيغمبر(ص) را بدانيد و چون عذاب آمد هلاك مى شويد و ديگر نيستيد تا ايمان بياوريد؛ چنانكه امّت هاى سابق پس از آمدن آيت ، هلاك شدند و ايمان نياوردند.
و در سوره حج : آيه 46 فرمايد:
(و يستعجلونك بالعذاب ولن يخلف اللّه وعده )(209).
يكى از مسيحيان گفته است : اين معجزات كه مسلمانان به پيغمبرشان نسبت مى دهند به تدريج ساخته شده است چون هر چه در كتب قديم تر جستجو كنيم معجزه كمتر است و در كتب متاءخّر بيشتر؛ مثلاً در سيره ابن هشام كه بسيار قديم است معجزه كمتر است از روضة الا حباب !
در جواب گوئيم : تمام احاديث ما رجال و سند و تاريخش معيّن است و به آسانى مى توانيم حديث اصلى و شاخ و برگ هاى اضافى را تشخيص دهيم و اضافات را اگر باشد بدانيم چه كس اضافه كرده و كى اضافه شده است ؟ و آن معجزه ها كه متواتر از زمان خود پيغمبر(ص) و صحابه است ما را كافى است و محتاج باضافات ديگر نيستيم نظير آنكه در شقّ القمر گفتيم .
و اينكه گويد:((در سيره ابن هشام معجزه كمتر است )) براى آنست كه او متعهّد جمع كردن و ذكر همه معجزات آن حضرت نبود و در تاريخ طبرى هم كه پس از ابن هشام تاءليف شده است از آن كمتر نقل كرده است و معجزه شقّ القمر را در تاريخ نياورده و امّا در تفسير به سى و پنج طريق نقل كرده است ؛ و خود طبرى گويد: آيات نبوّت و معجزات آن حضرت بيرون از حدّ حصر است و در آن بايد كتابى مخصوص تاءليف كنم ؛ و تاريخ براى نقل معجزات نيست .
بعضى مردم گويند: معجزاتى به مرشدان صوفيّه سنّى و رؤ ساى مذاهب باطله نسبت مى دهند و ميان پيروان آنها متواتر است با آنكه شيعه يا اهل اسلام آن را باور ندارند!
در جواب گوئيم : آن معجزات متواتر نيست و شرط تواتر آن است كه چون معجزه از كسى صادر شد مردم بسيار آن را ببينند كه احتمال توطئه و تبانى در آنها داده نشود و پس از آن هم عدّه بسيار نقل كنند و همچنين متّصل باشد، نه آنكه در زمان اخير مشهور باشد و آن شهرت متّصل به زمان اوَّل نباشد كه در اين صورت متواتر نيست .
يكى از نصارى گويد: معجزات پيغمبر اسلام را اصحاب و اقربا و زوجات او روايت كردند اعتبار به صحّت آنها نيست .
در جواب گوئيم : معجزات موسى و عيسى (ع) را هم اصحاب آنها نقل كردند، و اگر معجزه حضرت موسى (ع) را يك نفر روايت كرد و معجزات مسيح (ع) را چهار تن روايت كردند، معجزات پيغمبر(ص) را هزاران نفر روايت كردند.
يكى از كشيشان نصرانى موسوم به فيليپ كه به عهد مرحوم نراقى بود و نراقى كتاب ((سيف الامّه )) را ردّ بر او نوشته است ، ميان معجزات حضرت مسيح (ع) و معجزات پيغمبر اسلام (ص) و رامچند هندى فرق گذاشته است و گويد:
((اگر معجزات پيغمبرى در كتابش و كتاب مصاحبانش نوشته و مشهور باشد و از قرائن هم معلوم شود در همان عصر شهرت داشته است صحيح است ... نه آنكه مدّت هاى مديد بعد از گذشتن آن طبقه بلكه طبقات ديگر چيزى بنويسند آن هم به اختلاف كثير؛ زيرا كه اگر در همان عهد مى نوشتند نمى توانستند دروغ بنويسند چه شهرت مى يافت و ديگران تكذيب مى كردند و برخلافش مينوشتند لكن حال چون تفحّص كنيم نقل معجزات ساير انبيا!
در جواب گوئيم : اين نصرانى فرق ميان متواتر و غير متواتر را فهميده است امّا لفظ آن را ندانسته اينكه گويد: ((معجزات انبيا بايد در عهد خود آنها مشهور باشد و شهرت پس از عهد آنها كافى نيست )) صحيح است چون خبر متواتر بايد از حال تا زمان اصل واقعه متّصل و مشهور باشد و اگر در زمان اخير مشهور باشد و حال زمان اوّل معلوم نباشد متواتر نيست و موجب يقين نمى گردد.
مثل اينكه حكايات ملّانصرالدّين فعلاً مشهور است امّا اين شهرت متّصل به زمان مردى محقّق الوجود نيست پس متواتر نيست ، و كتب شيخ بهائى مثل كشكول از اين زمان تا زمان خود او متّصل و مشهور است به اين جهت متواتر است ؛ و قصص رستم و اسفنديار فعلاً مشهور است امّا متّصل به زمان آنها نيست و متواتر نيست ؛ و عدالت انوشيروان مشهور و متّصل است و آن متواتر و مفيد يقين است و نصرانى اين سخن را صحيح گفته است .
امّا كلام ديگرش كه گويد:((معجزات حضرت عيسى در كتاب مصاحبانش در همان عهد نوشته شد و معجزات پيغمبر اسلام را طبقات بعد نقل كردند پس معجزات مسيح در عهد او شهرت داشت بر خلاف معجزات خاتم انبياء)).
اين كلام صحيح نيست ؛ زيرا كه ما ثابت كرديم معجزات خاتم انبيا(ص) هم به عهد خود او مشهور بود و هيچ يك از صحابه نيست كه معجزه اى از او نقل نكرده و معتقد به صدور خرق عادت از او نباشد.
و اينكه گويد:((معجزات حضرت مسيح را مصاحبانش نوشتند)) صحيح نيست ؛ چون لوقا و مرقس به اتّفاق نصارى حضرت مسيح را نديدند و هر چه در انجيلشان نوشتند روايت از ديگران است و مصاحبت دو مؤلّف انجيل متى و يوحنّا را هم نمى توانند ثابت كنند و عبارت هر دو دلالت دارد بر اينكه حضرت مسيح (ع) را نديدند و هيچيك نگفتند من با عيسى چنين گفتم و او به من چنين گفت .
كتاب سيره ابن اسحاق ما نظير انجيل است به جهت اينكه معجزه پيغمبر ما را نقل كرده است و اين اسحاق بعض صحابه پيغمبر(ص) را ديده بود و به عهد آنها معجزه در كتاب خود ثبت كرد، علاوه بر اينكه كتاب او متواتر است و سابقاً ثابت كرديم انجيل متواتر نيست .
و نيز نصرانى ايراد كرده است كه مخالفين پيغمبر اسلام جراءت مخالفت نمى كردند كه مثلاً اگر سوره اى بهتر از قرآن بگويند اظهار كنند، يا اگر صحابه پيغمبر معجزات دروغ نقل كنند تكذيب كنند!
در جواب گوئيم : چگونه جراءت مى كردند شمشير بكشند و با پيغمبر جنگ كنند و او را در مدينه محاصره كنند و جراءت مى كردند باو ساحر و مجنون بگويند اءمّا جراءت نمى كردند چند آيه كه مانند قرآن ساخته بودند اظهار كنند يا بگويند جابر و ابن مسعود و غير ايشان معجزه به دروغ نقل كردند؟
شبهه ديگر: در ميزان الحق گويد: ((بعض اروپائيان كه عربى خوانده و كتاب هاى عربى را ديده اند مى گويند:((بعض كتب عربى مانند مقامات حريرى و بديع الزمان همدانى در عبارت موافق قرآن بلكه از آن هم افضلند)).
در جواب گوئيم : آن اروپائى ها از عربى آگاه نبوده اند و معنى فصاحت و بلاغت را درك نكرده اند چون در زبان ايشان بلاغت به اين معنى كه در فارسى و عربى هست نيست و خصوصيّات ذوقى را نمى فهمند حتّى وزن قافيه را تشخيص نمى دهند و شعر بى وزن مى گويند! و حريرى و بديع الزّمان خودشان ادّعاى هم سرى با قرآن نكردند، بلكه بسيارى از فصحاى عرب كه به تصديق حريرى بهتر از او بودند مانند ((سحبان وائل )) و ((ابن نباته )) و ((حجّاج بن يوسف )) و از همه بالاتر اءميرالمؤمنين (ع) كه آن خطب نهج البلاغه را گفت نيز دعوى هم سرى با قرآن نكرد.
مقامات حريرى و بديع چند داستان مجعول از يك گدا است كه به لطائف الحيل از مردم پول مى گرفت : وقتى ابو زيد - گداى داستان حريرى - نزد گروهى آمد و گفت : مردى دلير كه قلعه ها مى گشود و خون ها مى ريخت و جنگ ها مى كرد اكنون مرده و كفن ندارد مالى براى تجهيز او مى خواهم و چيزى به او دادند! يك تن از جماعت در پى او رفت تا از راز وى آگاه گردد پس از طىِّ مسافت بسيار گريبان او را بگرفت و گفت : آن مرده كه گفتى كجاست ؛ گويد:
((كشف عن سراويله و اشار الى غرموله )).
و بديع الزمان حكاياتى شرمگين تر از اين دارد كه گفتنى نيست ! و چگونه آن را با قول خداى تعالى قياس توان كرد كه فرمود:
(و النّجم إ ذا هوى # ما ضلّ صاحبكم و ما غوى # و ما ينطق عن الهوى ).(210)
و دو سخن را در بلاغت بايد سنجيد كه هر دو يك مرام را بيان كند و يكى به از ديگرى نه دو مرام مختلف را.
و نيز اعتراض بر شيعه كرده است كه مى گويند: قرآن مبهم است و به ظاهر آن تمسّك نمى توان كرد و باز گفته است شيعيان عثمان را كافر مى دانند و او قرآن را جمع كرد و در آن دخل و تصرّف كرد چگونه بر جمع او اعتماد مى كنند.
در جواب گوئيم : اينها مذهب عموم شيعه نيست بلكه چند تن از اخباريّين كه قولشان هيچ محل اعتنا نيست اين سخنان را گفته اند و هيچ كس دهان مردم را از هيچ كلام نبسته است ؛ مثل اينكه بعضى گفتند: سوره يوسف از قرآن نيست ، و به ضرورت دين اسلام هم شيعى و هم سنّى به ظاهر قرآن تمسّك مى كنند، و اگر حديثى بر خلاف قرآن ديدند آن را باطل دانند، و به ضرورت و تواتر ثابت است كه عثمان قرآن را جمع نكرد بلكه پيش از وى جمع شده بود و علامه حلّى كه بزرگ تر و اعلم علماى شيعه است در تذكره گويد:
((يجب ان يقراء بالمتواتر من الا يات و هو ما تضمّنه مصحف علىّ عليه السّلام لا نّ اءكثر الصّحابة اتّفقوا عليه و حرق عثمان ما سواه )).(211)(212)
پس مصحف اءميرالمؤمين (ع) همين است كه ما داريم .
جواب از موافقت قرآن با كتب سابق
نصارى گويند: چون بسيارى از حكايات و قصص انبيا كه در قرآن است موافق با تورات و انجيل و با احاديث يهود مانند ((ميشناه )) و گُمارا)) يا كتب غير معتبره نصارى مانند انجيل طفوليّت و غير آنها است بايد قرآن از آن كتب اقتباس شده باشد و اگر ميان تفاصيل آن حكايات اختلاف است و در قرآن به وجه ديگر آمده براى آنست كه پيغمبر مسلمانان امّى بود و آن حكايات را زبانى از يهود و نصارى شنيد و آنها درست براى او بيان نكردند!!
جواب نقضى اين سخن آن است كه : موافق بودن حكايات قرآن با تورات و انجيل دليل آن نيست كه قرآن از آنها گرفته شده است ؛ وگرنه عين شريعت موسى (ع) را بر سنگى نگاشته يافتند كه هشتصد سال پيش از آن حضرت به فرمان حمورابى پادشاه كلده نقش كرده بودند، و جرجى زيدان در مجلد اوّل كتاب آداب الّلغه العربيّة طبع اول ص 22 گويد:
((شريعت حمورابى را در بلاد شوش يافتند بر قطعه اى از سنگ سياه بخطِّ ميخى نگاشته ، آن شامل 281 مادّه است در احكام طبقات مردم و تكاليف زن و احكام اولاد وارث و غير آن )).
و در ص 24 گويد:((در شريعت حضرت موسى بسيار از نصوص شريعت حمورابى يافت مى شود؛ چنانكه در مجلّه الهلال سال 13 شماره 5 بيان كرديم و عباراتى از اين دو شريعت كه مانند يكديگر است آورديم )).
و در تاريخ ملل مشرق تاءليف شارل سنيوبوس به زبان فرانسه در صفحه 120 گويد: چون سارگون پادشاه كلده متولّد شد عمّش خواست او را بكشد او را در صندوقى گذاشتند و قيراندود كردند و در شط فرات انداختند پس از آن از آب گرفته شد)).نظير همان حكايت كه در تورات از ولادت حضرت موسى (ع) نقل كرده است (سفر خروج 2:3)؛ معذلك نبايد گفت تورات حضرت موسى (ع) از شرايع و حكايات كلدانيان برداشته شده است .